تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۸۸ - ۱۰:۵۷  ، 
کد خبر : ۱۱۹۹۲۶

فمینیسم و نوع نگاه به خانواده (بخش اول)

نویسنده: اسماعیل چراغی کوتیانی چکیده فمینیسم در آغاز، به صورت یک اعتراض محدود مطرح گردید، اما در ادامه، به یک اعتراض و در نهایت، به یک جنبش در حوزه زنان مبدّل شد. این جریان خود فاقد یک دستگاه فکری مستقل بود. از این رو، برای استمرار خود، به دامن اندیشه های نوین دیگر درآویخت و به مدد آن اندیشه ها یک رویکرد جنسیتی برای تغییر وضعیت زنان به وجود آورد. هدف محوری فمینیسم دفاع از حقوق زنان در دو عرصه عمومی (اجتماع) و خصوصی (خانواده) بود. از نگاه آنها، خانواده یکی از حوزه هایی است که موجب استمرار ستم بر زنان می شود. از این رو، محو کلی نهاد «خانواده» و یا تعدیل آن و بهبود وضعیت زنان را در آن دنبال می کنند. این نوشتار، نگاهی دارد به جایگاه خانواده در نگرش فمینیستی، و با تبیین اصول و مبانی آن، بن مایه اندیشه فمینیستی را در رویکرد به خانواده، آشکار می سازد. اومانیسم، سکولاریسم، اصالت فرد، اصالت تجربه، نسبیّت گرایی، لیبرالیسم، برابری و عمل گرایی، و بی توجهی به نهاد خانواده، از جمله اصول فمینیسم به شمار می روند. کلیدواژه ها: فمینیسم، سکولاریسم، اومانیسم، تجربه گرایی، نسبیت گرایی، فردگرایی، لیبرالیسم، عمل گرایی. مقدّمه: خانواده یکی از کهن ترین نهادهای بشری است که عمری به درازای تاریخ بشر دارد. به گفته استاد مطهّری، اگر در طبیعی بودن زندگی مدنی انسان تردید کنیم، در طبیعی بودن زندگی خانوادگی او نمی توانیم تردید کنیم. در طبیعت، تدابیری به کار برده شده اند که انسان را به سوی زندگی خانوادگی گرایش می دهند.1 «خانه و خانواده» نخستین محیط اجتماعی، و گروه آن از نظر عاطفی، گروه نخستین شمرده می شود. محیط خانه همانند پناهگاهی مطمئن، نیازهای زیستی و روانی و معنوی انسان ها را برآورده کرده، محل مناسبی برای انتقال ارزش ها، باورها و فرهنگ جامعه به اعضاست. خانواده را می توان سنگ بنای تشکلات بزرگ تر اجتماعی دانست; زیرا انسان ها اولین زمزمه های هستی را در آنجا می شنوند و شناخت آغازین جهان و پدیده های آن را از طریق خانواده فرامی گیرند. دامان خانواده نخستین مرکز آموزشی و به مثابه اولین مدرسه و دانشگاه است. دیدگاه ها و نقطه نظرها نسبت به خدا، هستی و انسان از آنجا پدید می آیند. طرز فکرها، عادات، آداب و رسوم، آرمان ها، عقاید، فلسفه حیات، برداشت های ذهنی از نیک و بد، همه و همه از خانواده سرچشمه می گیرند. با وجود اینکه خانواده در زندگی انسان ضرورتی روشن و شناخته شده دارد، اما امروزه بحران «فروپاشی خانواده» برای همه آشناست. بحران فروپاشی خانواده در غرب و پیامدهایی که از رهگذر آن گریبانگیر جوامع غربی شده، بسیاری از اندیشمندان و مصلحان اجتماعی را به بررسی و واکاوی علل این پدیده تلخ و تلاش برای یافتن راه کارهایی برای مقابله با آن واداشته است.

تافلر با اشاره به موج‌های سه‌گانه در ساحت زندگی

بشری، خانواده را از ویژگی های موج دوم دانسته و از گسیختگی آن در عصر جدید خبر می هد:

از هم پاشیدگی خانواده، امروزه ـ در واقع ـ بخشی است از بحران عمومی نظام صنعتی که در آن، همه ما شاهد از هم گسیختگی تمامی نهادهای عصر موج دوم هستیم، و این بخشی است از برنامه هموارسازی راه برای تکوین سپهر اجتماعی جدید موج سوم. این فراگرد دردناکی است که در زندگی فردی مان بازتاب می یابد و نظام خانوادگی را آنچنان دگرگون می سازد که دیگر بازشناخته نخواهد شد.2

در ریشه یابی این بحران، رویکردهای متفاوتی وجود دارند و گمانه زنی های زیادی در این باره صورت گرفته اند. به نظر می رسد نگرش های جزئی و تک بعدی در حل مسئله کارساز نیستند. همه این عوامل مختلف در گسیختگی نهاد خانواده نقش داشته اند; اما سرچشمه همه این عوامل در جای دیگری است; رویدادی که نقش دین را کم رنگ می کند و آزادی های جنسی را ترغیب و تشویق می کند، سبب ساز این ناهنجاری هاست.

«انقلاب صنعتی» را می توان یکی از رخدادهای مهم تاریخ حیات بشر به حساب آورد; از آن رو که کمتر رویدادی در جهان می توان یافت که تا بدین حد در ساحت های گوناگون زندگی انسان اثر گذاشته باشد. شیوه های زندگی و اساساً طرز فکرها در رابطه با آن دگرگون شدند، اندیشه های جدیدی درباره حیات نوین پدید آوردند که شعاع آنها از کشورهای صنعتی گذشت و کشورهای غیرصنعتی را نیز زیر پوشش خود قرار داد. اخلاق، که در گذشته بیشتر جنبه تعیینی داشت، به مرحله استنباطی رسید و هر گروه و طرفدار مکتبی کوشید آن را بر اساس دید و برداشت خود تعیین کند. در انقلاب صنعتی، چنین اتفاقات بزرگی روی داد. ارزش های گذشته، به ویژه در زمینه روابط، زیر سؤال رفتند و از جمله نهادهایی که در سایه این تحوّل بزرگ دگرگون گردیدند، نهاد خانواده بود.3

هر قدر جوامع فرایند صنعتی شدن را بیشتر سپری کرده باشند، با بحران خانواده بیشتر درگیر خواهند شد; زیرا جهان صنعتی شده وضعیتی برای این جوامع پیش می آورد که ابتدا خانواده موقعیت حداقلی پیدا کرده، به تدریج، با بحران معناداری مواجه می شود. اما نقطه عطف بحران خانواده در دنیای امروز، از دست رفتن ارزش های ذاتی خانواده است. خانواده در جوامع غیرصنعتی، مسئولیت های چندگانه ای داشته است; مراقبت از نوزادان، تربیت و نگه داری فرزندان و نگه داری سالمندان، از جمله مسئولیت های خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده، مسئولیت تمام این امور را به دوش می کشید. اما با صنعتی و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی، بهداشتی و آموزشی، که مستقل از خانواده عمل می کنند، سپرده شده است.
با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده (صنعتی) بیشترین زیان آن متوجه زنان گردیده است; زیرا حتی در خانواده هایی که زن منزلتی نداشت، عملا به عنوان مادر خانواده، از نقش محوری برخوردار بود. اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای نوین، چنین نقشی از زنان گرفته شده است. بنابراین، باید بررسی کرد که بر اثر دگرگونی ها، چه نقشی به زنان اعطا شده؟ و آیا این نقش همسنگ نقش مادری زنان است یا خیر؟4 در این زمینه برای نجات زنان و مشکلاتی که زنان با آن مواجه بودند، نهضت فمینیسم شکل گرفت.

فمینیسم در آغاز، به صورت یک اعتراض محدود مطرح گردید، در ادامه به یک اعتراض اجتماعی و در نهایت، به یک جنبش در حوزه زنان مبدّل شد و چون فاقد یک نظام اندیشه ای و دستگاه فکری بود، به دامان دیگر دستگاه ها و نظامات فکری آویخت و در آنها یک رویکرد جنسیتی برای تغییر وضعیت زنان پدید آورد. البته فمینیست ها برای توجیه این بی ریشگی، از خصلت «انعطاف» برای ماندگاری سخن به میان می آورند و اعلام می کنند که ضمن وفاداری به گزاره ها و آموزه های اصلی فمینیسم، ناگزیرند برای تغییرِ رفتار توده ها و متقاعدسازی افکار نخبگان، به روش ها و ادبیات گوناگون روی آورند تا طرح فمینیسم در جوامع گوناگون، در معیّت هنجارهای حاکم، ممکن شود.

با این حال، آنچه بن مایه هویتی فمینیسم است و آن را از غیر فمینیسم مستقل می کند، عبارت از اصول مربوط به این نهضت است. این اصول در واقع، مبانی پیدایش سرمایه داری و غرب جدید هستند; اما چون فمینیسم زاییده نظام سرمایه داری و نوع نگاه آن به مسئله زنان و خانواده است، از این رو، طرح و بحث از این اصول به عنوان مبانی و اصول فکری فمینیسم لازم می نماید.

تعریف «فمینیسم»

بیشتر کسانی که درباره فمینیسم نظریه پردازی و یا تحقیق کرده اند بر این نکته تأکید دارند که به دست دادن تعریفی جامع و مانع از «فمینیسم» دشوار است. این بلاتکلیفی را تا حدّ زیادی می توان با این واقعیت توضیح داد که فمینیسم در متن سنّت مکتب های فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، یا مارکسیسم، شکل گرفته است. این موضوع دو نتیجه داشت: اول اینکه فمینیست ها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا بازکردن در هریک از این سنّت ها بودند. دوم اینکه در این روند، فمینیست ها با مقدّمات اساسی و خاص هریک از این ایسم ها همراه شدند. از این رو، خط جداکننده فمینیست ها از یکدیگر، همراهی هر یک از آنها با یکی از این ایدئولوژی ها بود.5

با عطف نظر به مطالب پیش گفته، می توان اذعان کرد که فمینیسم یک مفهوم واحد نیست، بلکه بعکس مجموعه ای از عقاید و در واقع، کنش هایی متفاوت و چند وجهی است. از این رو، نمی توان گفت: «فمینیسم چیست؟» بلکه صرفاً می توان دست به تلاش برای یافتن خصلت های مشترک بین انواع متعدد و متفاوت فمینیسم زد. اما به هر حال، برای رسیدن به یک تعریف پایه از مبنای مشترک فمینیسم، می توان با تأکید بر این نکته آغاز کرد که اساس همه آنها موقعیت فرودست زنان در جامعه و تبعیضی بوده است که زنان به دلیل جنس خود با آن روبه رو بودند، و اینکه تمامی انواع فمینیسم به منظور کاهش این تبعیض و در نهایت، غلبه بر آن، خواهان تغییراتی در نظم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اند.6

اصول فکری فمینیسم

الف. اومانیسم7

«اومانیسم» را به اصالت بشر، انسان باوری و انسان گرایی ترجمه کرده اند. در فرهنگ آکسفورد، در تعریف «اومانیسم» چنین آمده: اومانیسم نظامی اعتقادی است که نیازهای بشری را مورد توجه قرار می دهد و راه حل آنها را به جای ایمان به خدا، از طریق عقل و خرد جستوجو می کند.8

در فرهنگ وِبْستر آمده: اومانیسم گونه ای از تفکر است که به جای اصول مذهبی و الهیّات، بر منافع بشری استوار است; یعنی بر منافع و ارزش های بشری تمرکز یافته است.9

آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی می نویسد:

انسان گرایی اصطلاحی است بسیار متداول در علوم انسانی، لکن با معانی بسیار گوناگون و در مواردی متناقض. انسان گرایی به طور کلی و بدون تصریح کافی، جریانی فکری است که در آن تأکید بر ارزش های خاص انسانی در برابر ارزش های مادی، اقتصادی، فنیو یا ارزش های دینی و فوق مادی دارد. تأکید بر این نکته که تنها انسان معیار سنجش همه چیز است، نوعی انسان گرایی است.10

بر اساس این اندیشه، انسان مدار و محور همه اشیا و آفریننده ارزش ها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است. در این دیدگاه، انسان به جای خدا می نشیند و می تواند بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت، مشکلات زندگی خود را حل کند. بنابراین، انسان با داشتن دو اهرم «عقل» و «دانش»، دیگر نیازی به دین ندارد. پیامد این انسان محوری، زمینی کردن دین و بی اعتقادی به آن است.

اومانیسم در واقع، یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریط گرایی مسیحیت در قرون وسطا پدید آمد. مسیحیت زمانی در غرب نفوذ کرد که شکوهمندی امپراتوری روم و آرمان های آن از رونق افتاده بود و فضای یأس و نومیدی بر مردم سیطره داشت. ارباب کلیسا از این فرصت استفاده نموده، به تبلیغ عزلت جویی و تقوای منفی برخاستند. مسیحیت معتقد بود: انسان با هبوط آدم، ذاتاً و فطرتاً به معصیت و انحطاط آلوده گشته و از جانب خویش، راهی برای نجات و گریز از این مخمصه ندارد. از این دیدگاه، طبیعت و دنیای مادی و حتی جسم انسانی سراسر موجوداتی شرور و شرآفرین هستند و روح تنها با دوری از شرایط مادی و جسمانی است که می تواند به رستگاری نایل شود.

دنیاگریزی و ماده ستیزی در فرهنگ مسیحی، در طول هزار سال، با پیرایه های بسیار از آداب و تشریفات و سلسله مراتب کلیسایی آذین بسته شد و از همه مهم تر آنکه کلیساییان با دعوت به زهد و رهبانیت، عملا خود دنیاطلبی و ثروت اندوزی را پیشه خویش ساختند. عصر نوزایی (رنسانس) با ظهور سرمایه داری، درست همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار «بازگشت به طبیعت بشری و کام روایی دنیوی»، هرگونه اتّکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد. اومانیسم علیه اخلاق مسیحی شورید تا طرف داران آن بهرهوری از انواع لذات و زیبایی های مادی را تجربه کنند. آنها بکلی از آسمان امید برگرفته بودند و آرزوی خویش را در زمین و در غرایز حیوانی می جستند.

بدین روی، لذت گرایی به عنوان بخش جدایی ناپذیر تفکر اومانیستی قرار گرفت. تفکر اومانیستی، که نخست با ترویج عشق زمینی و فرهنگ برهنگی در نقاشی و مجسّمه سازی ظهور کرد، به تدریج تمام شئون حیات علمی و عملی اروپای غربی را دربر گرفت و به عنوان یکی از پایه های اساسی ادبیات و فرهنگ غرب جدید تثبیت گردید.11

فمینیسم محصول عصر روشنگری در اروپاست و اومانیسم از بنیادی ترین مبانی فکری بسیاری از فمینیست ها محسوب می شود. در عصر روشنگری اروپا، جریان های فکری به وجود آمدند که به تدریج، صبغه اجتماعی و سیاسی به خود گرفتند و بیشتر این جریان ها درصدد تخریب تفکر دینی بوده، آن را نوعی «تاریک گرایی» قلمداد می کردند. اومانیسم یا مکتب «اصالت بشر» و انسان محوری، که در قرون اخیر و عصر روشنگری به عنوان جوهره تفکر غرب درآمده، به صورت جدّی مقابل نظریه «خدامحوری» در عالم قرار گرفته است.

فمینیسم در آغاز پیدایش، ماهیتی اومانیستی داشته است. آگوست کنت، جان استوارت میل و همسرش هاریت تایلور، سارا گریمکه و فرانسیس در قرن نوزدهم، از معروف ترین طرف داران نظریه «تعمیم حقوق فردی اومانیستی به زنان» و نخستین رهبران فمینیسم لیبرالی بودند. نظم جنسی آرمانی برای فمینیست های لیبرال آن بود که طی آن، هر کس هر نوع زندگی را که می خواهد برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران پذیرفته شود. این گروه جنسیت فرد را صد در صد بی ربط با حقوق او می دانند و معتقدند: سرشت زنانه و مردانه کاملا یکسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسیت. از این رو، مخالف پذیرش نقش های متفاوت و از پیش تعیین شده برای مذکر و مؤنث در خانواده هستند و بر این باورند که در روابط زناشویی، شادکامی و لذت خودمحورانه زن و شوهر اصل است، نه تشکیل خانواده و تربیت فرزند.12

ناگفته پیداست که براساس نگرش اومانیستی جریان فمینیسم، چون هوس انسان محور و ملاک همه امور زندگی است، قانون «حق خودداری از تمکین جنسی زنان در مقابل همسر»، مشروعیت هرگونه ابتذال اخلاقی و اجتماعی، همجنس بازی بر اساس جدایی روابط جنسی از تولید مثل و حق تسلّط بر بدن در روابط جنسی و مبارزه با بسیاری از احکام دینی یا مقرّرات اجتماعی را که محدودیت های شرعی یا اخلاقی و حقوقی ایجاب می کنند، به بهانه تزاحم با انسانیت انسان ها، در جهت گرایش اومانیستی مجاز می شمرد.13

در این میان، خانواده و کارکردهای آن نیز از سایه این نگرش بی نصیب نمانده است; زیرا به دلیل آنکه در نگاه انسان گرایانه فمینیست ها، محور در خانه و خانواده، انسان و خواسته های نفسانی اوست، از این رو خانواده باید به گونه ای بازسازی و تعریف گردد که که «لذت» در آن نقش محوری داشته باشد. بدین روی، هرچه بخواهد لذت دنیوی انسان را محدود کند و یا تهدید نماید محکوم به زوال و نابودی است، هرچند این عامل تحدید و یا تهدیدکننده نظام خانواده و کارکردهای آن باشد. بنابراین، باید «لذت جویی جنسی» اصل باشد، و محدود کردن آن به چارچوب خانواده، بر خلاف این اصل خواهد بود و موجب محدود کردن انسان ها از حق طبیعی خویش قلمداد می شود.

ب. سکولاریسم

برای واژه «سکولاریسم»، معانی و کاربردهایی همچون «نادین محوری، نادین مداری، نادین باوری، طرف داری از اصول دنیوی و عرفی، مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، گیتی باوری، دین گریزی، دین جداخواهی، و این جهان باوری» بیان شده است. در فرهنگ وبستر، در تعریف «سکولاریسم» چنین آمده: سکولاریسم عبارت است از: اعتقاد به اینکه زندگی و امور مربوط به آن باید از دین فاصله بگیرد و ملاحظات دین نادیده گرفته شوند.14 بر این اساس، ارزش های اخلاقی و روش های اجتماعی باید با توجه به معیشت دنیوی و رفاه اجتماعی تعیین گردند، نه با رجوع به دین.

بریان ویلسون در تعریف «فرایند سکولار شدن جامعه» می گوید:

اگر بخواهیم جداانگاری دین و دنیا را به اجمال تعریف کنیم، می توانیم بگوییم: فرایندی است که طی آن وجدان دینی، فعالیت های دینی و نهادهای دینی اعتبار و اهمیت خود را از دست می دهند و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعی، به حاشیه رانده می شود و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه، با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصاً به امر ماورای طبیعی عنایت دارند، عقلانی می گردد.15

یکی از پیامدهای قهری اومانیسم گرایش به جدایی جامعه و فضای زندگی از قیود و ارزش های دینی است. دین با چهره ای که مسیحیت برجای گذاشته بود، با حیات دنیوی و تلاش برای سعادت و لذت این جهانی سازگاری نداشت. از سوی دیگر، اومانیست ها به دنبال آرمان هایی بودند که با آسمان و ساحت های قدسی هیچ ارتباط و نسبتی نداشتند. بدین روی، با تجربه ای که اروپاییان از جامعه مسیحی داشتند، تنها راه رسیدن به خواسته ها و امیال خود را «جداانگاری ساحت عمومی زندگی از ساحت ارزش های دینی و الهی» می دانستند. این فرایند جداسازی دین از حوزه روابط جمعی و زیست اجتماعی را «سکولاریسم» می گویند.

در این میان، عاملی دیگر نیز در بیرون کردن دین از صحنه های اجتماعی از تأثیر زیادی برخوردار بود. سرمایه داری و اقتصاد آن اساساً به هیچ ارزشی جز سودمندی و گسترش سرمایه پایبند نیست و برای توسعه خویش، به فضای باز اجتماعی سخت نیازمند است. بررسی تاریخ اقتصادی غرب به خوبی نشان می دهد که سرمایه داری در مسیر رشد حریصانه خود، نه تنها همه امکانات و نیروی انسانی، بلکه همه ظرفیت های علمی، اخلاقی و ارزشی را در خود می بلعد و هیچ حد و مرزی نمی شناسد. روشن است که چنین نظامی از همراهی و هماهنگی با دین و اخلاق سر باز زند و به دنبال ایدئولوژی همسو با آرمان های خویش باشد.16

فمینیسم نیز با بهره گیری از این مبنا، به دنبال حذف دین و آموزه های آن از نهاد خانواده است. فمینیست های افراطی نمی توانند به ارزش های دینی معتقد باشند; زیرا مسائل حقوقی، سیاسی و اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی می دانند. بنابراین، احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطه مند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش های دینی را مصداق ستم به زنان معرفی کرده، در جهت محو آنها تلاش می کنند. از این رو، تمام تلاش خود را مصروف داشته اند تا آموزه های دینی را همچون دیگر ساحت های زندگی اجتماعی، از ساحت خانواده جدا سازند. و این جز به سبب حاکمیت روح سکولاریستی فرهنگ سرمایه داری غرب نبوده است که پیش از این نیز دین را از ساحت های دیگر زندگی اجتماعی بیرون رانده بود.

سکولاریسم با حذف «خدا» و مفاهیم متعالی از عرصه حیات اجتماعی، افراد را به بهره بردن از لذت های مادی تشویق می کند. به قول پل ویتز، با فراگیرشدن سکولاریسم دلیلی برای تحمّل محدودیت ها و سختی های ازدواج و خانواده وجود ندارد. این همان چیزی است که در دیدگاه های موج دوم فمینیست ها به چشم می خورد.17

مذهب با خانواده و هویّت مربوط به آن مرتبط است. به عبارت دیگر، مذهب بر تأسیس و استمرار خانواده تأکید می کند و چون کلیسا در غرب دچار فرایند سکولاریزاسیون گردید، از این رو، خانواده نیز پشتوانه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را از دست داد. به همین دلیل، فرایند فروپاشی خانواده از سکولاریسم شروع شده و تا زمانی که سکولاریسم بر تمدن غرب حکومت کند، فرایند فروپاشی خانواده نیز ادامه خواهد یافت.18

بعضی از اندیشمندان غربی در ریشه یابی مشکلات اجتماعی، فروپاشی خانواده و کم رنگ شدن ارزش های اخلاقی، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاریسم را منشأ اصلی ظهور ناهنجاری های جدید دانسته اند. پل ویتز در فصل آخر کتاب خود تحت عنوان «دین، دولت و بحران خانواده» می نویسد:

من والدین جدا از هم، مطلّقه ها و خانواده های از هم پاشیده غیرسنّتی را بهترین نمونه های خانواده سکولار می دانم. این خانواده ها خروجی منطقی و اجتناب ناپذیر سکولاریزاسیون هستند.

وی در عبارتی دیگر، بیان می کند:

ریشه مشکلات و گرفتاری های غرب به این سخن نیچه بازمی گردد که اگر «خدا مرده است»، پس همه کار می توان انجام داد... بر اساس این ایده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع میورزد; چراکه هم ازدواج و هم بچه دار شدن، هر دو، نیاز به ایثار دارد تا آزادی]بی قید[ و اختیار تام.19

وی راه نجات خانواده از بحران موجود را بازگشت به اصول و مبانی دینی برشمرده، می نویسد:

من به جرئت می گویم که دولت سکولار اساساً قادر به تغییر و تحوّل در وضعیت آسیب شناسی شده و مستند خانواده های امروزی نیست و تنها راه نجات روی آوردن به اصول و آموزه های مبنایی دین است. در غیر این صورت، روز به روز شاهد وخیم تر شدن اوضاع خواهیم بود.20

ج. تجربه‌گرایی 21

یکی از مؤلّفه های اساسی اومانیسم، «تجربه گرایی» و اعتقاد به خودکفایی و استقلال عقل انسانی در شناخت خود، هستی، سعادت واقعی، و راه رسیدن به آن است.

اومانیسم به غرب یاد داد که راه خوش بختی و کام یابی انسان خود انسان است. از این رو، باید گره کارها با دست خود انسان باز شود. از نظر متفکران غرب، دو راه بیشتر وجود ندارد: یکی راه عقل و اندیشه، و دیگری آزمون و تجربه. بدین روی، از قرن هفدهم، در غرب دو مکتب فلسفی به وجود آمدند: نخست «عقل گرایی» یا «راسیونالیسم» (Rationalism). از معروف ترین متفکران این مکتب می توان به دکارت فرانسوی، لایب نیتس آلمانی، و اسپینوزای هلندی اشاره کرد که فرد آخر عقیده داشت در عقل انسان، مایه های اولیه معرفت نهفته اند و با کمک آنها می توان به شناخت حقیقت انسان و هستی دست یافت. دوم «تجربه گرایی» یا «امپریسیسم» (empricism). معروف ترین اندیشمندان این مکتب در دوره مدرن، هابز، لاک، هیوم، و بارکلی هستند که همگی انگلیسی بودند. بارکلی معتقد بود: عقل بدون یاری حواس، هیچ گونه شناختی ندارد و تنها راه معرفت، توسّل به تجربه های حسی است. البته عقل گرایی بیش از یک قرن در غرب دوام نیاورد و چنان که پیش بینی می شد، تمدّن غرب گام به گام به حس گرایی نزدیک تر شد و سرانجام، تفکر اثباتی (پوزیتیویسم) در تار و پود فرهنگ غرب تنیده شد.
تحقیقات نشان می دهند که عوامل گوناگونی در این پیروزی سهیم بودند که از آن میان می توان به ضعف بنیه فلسفی مسیحیت و حتی خردستیزی آن و در نتیجه، یک سنّت ریشه دار عقلانی در عصر نوزایی، پراکندگی و ناسازگاری اندیشه های عقل گرایان و در نهایت، عقب ماندن آنها از تحوّلات پیچیده و شتابان جامعه غربی و ناهمسازی آنها با نیازهای زمانه یاد کرد.

اولین و مهم ترین ثمره تجربه گرایی جداسازی انسان از جهان و جداسازی «ارزش ها» از «واقعیات» بود. تجربه گرایی چنین می آموخت که معرفت های ما همه از جهان تجربه برمی خیزند و برای دست یابی به دانش واقعی، باید بی طرفانه در فعل و انفعالات خارجی به دیده حس نگریست. آنان معتقد بودند: همه چیز از جمله قواعد اخلاقی، ساخته دست بشر بوده و باید باشد. والتر لیپمن در کتاب مقدّمه ای بر اخلاقیات می نویسد:

مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید... با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و بر او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند، بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.22

اومانیست ها در بعد معرفت شناسی معتقد بودند: چیزی که با سرپنجه قدرت عقلانی بشر قابل کشف نباشد، وجود ندارد و به همین دلیل، در بعد هستی شناختی، هرگونه موجود ماورای طبیعی از قبیل خداوند، وحی، معاد و اعجاز را ـ آن گونه که در بینش دینی مطرح است ـ ادعاهایی غیرقابل اثبات می پنداشتند. در بعد ارزش شناختی نیز بر این باور بودند که ارزش های حقوقی را باید با استمداد از عقل بشری تعیین کرد.23 به عبارت دیگر، تجربه گرایی یعنی: لزوم آزمون پذیری همه چیز; یعنی اعتراف به این معنا که هیچ حقیقت ثابت، روشن و امیدوارکننده ای که بتواند پیش از تجربه و آزمون نقطه اتّکای انسان شود، وجود ندارد.

فلسفه «پوزیتیویسم»، که همه واقعیت های عالم را مادّی و محسوس می پندارند و با اعتقاد به نوعی اصالت تجربه افراطی، اخلاق و دین را از صحنه حکم رانی در عرصه نظریات خارج می کند، از مبانی نظری است که شالوده فکری مستقیم یا غیرمستقیم فمینیست هاست.

از نظر معرفت شناسی، با فرادستی گفتار علمی نوین، این فرض گسترش یافت که پذیرش هر چیزی به عنوان حقیقت، غیرعاقلانه است، مگر آنکه بتوان آن را ثابت کرد. فمینیست ها با تکیه بر این اصل، این مسئله را مطرح می کنند که نمی توان آنچه را در طول تاریخ به عنوان سرشت زن، طبیعت زنانه، فرودستی او، اقتدار مرد، الگوی زن خوب، و مانند آن را که بر آن اصرار شده، بدون چون و چرا پذیرفت. آنان با اشاره به مطالعات نوین تاریخی و انسان شناختی قرن نوزدهم درباره جوامع گوناگون تاریخی و معاصر، اذعان می کنند که زندگی زنان در جوامع گوناگون یکسان نبوده و زنان در همه جا نقش ها و موقعیت اجتماعی مشابهی نداشته اند، و ممکن است آنچه برای زنان در یک جامعه ناپسند محسوب می شود در جامعه دیگر، یک ارزش و یا امری واجب باشد.
در نتیجه، نمی توان قانونی عام درباره موقعیت زنان صادر کرد. همین مطالعات پایه ای شدند برای آنچه جان استوارت میل «مصنوعی بودن زنانگی» و نویسندگان معاصر «بر ساختگی» آن می نامند. علاوه بر آن، علم، که قرار بود در جهت کنترل طبیعت به کار گرفته شود، حتی می توانست نقش های طبیعی و متّکی بر ویژگی های طبیعی را نیز در هم شکند و از این طریق، در آنچه «وضعیت طبیعی» زنان تلقّی می شد، تغییر ایجاد کند.24

فمینیسم با تکیه بر این مطالعات، در تلاش است تا نقش هایی همچون مادری و همسری را، که در طول تاریخ از طبیعی ترین نقش های زن در کانون خانواده بوده اند، نفی کرده، آنها را مهم ترین عامل اعمال ستم از سوی مردان با نظام پدرسالاری و همچنین عامل پذیرش ستم از سوی زنان جلوه دهد. بنابر استدلال نظریه فمینیستی، جامعه رفتار مرتبط با جنسیت (مانند مادری و همسری) را به شیوه ای بی قاعده به هریک از دو جنس زیست شناختی پیوند می دهد. بخش بزرگی از پژوهش های فمینیستی معاصر با استفاده از رویکردهای نظری متعددی، از رفتارگرایی گرفته تا نظریه «روابط ابژه ای»، اثبات می کنند که تفاوت های روانی مشاهده شده بین دو جنس فطری نیستند، بلکه نتیجه شرطی سازی نقش جنسی هستند.25 به نظر فمینیست ها، تجربیات زنان از مادری و زندگی خانوادگی نشان داده است که خانواده بستری مناسب برای مناسبات سلطه است که می تواند به برخورد، خشونت و توزیع غیرمنصفانه کار و منابع بینجامد.26 چنین سلطه ای باید از اساس برچیده شود!

د. نسبیت‌گرایی

یکی از ویژگی ها یا لوازم حاکمیت عقل ابزاری، تن دادن به تاریخی شدن ارزش های انسانی و پذیرش نسبیت در فهم حقایق و معارف است. در مدرنیسم غربی، با حذف دین از ساحت علوم اجتماعی و با تضعیف بنیان های عقل نظری و عملی، خردِ ابزاری با تکیه بر فهم های جزئی و تمایلات این جهانی، در پی سامان بخشیدن به حیات دنیوی در محدوده های تنگ تاریخی برآمده است. با این نگاه، حکمت جاویدان و ارزش های پایدار در زندگی واقعی بشر، در تلقّی های علمی جایگاهی ندارد.

اساساً در تفکر جدید، برخلاف فلسفه ارسطویی یا مسیحی، ارزش ها در کالبد جهان تنیده نشده اند تا بتوان با تلاش علمی به آنها دست یافت. ایریس مورداک می گوید: ارزش ها که قبلا به مفهومی در عالم اعلا رقم زده شده بود، به دامان اراده انسان سقوط می کنند. واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور «خوب» غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پرکند. «بنابراین، فرد خود باید ارزش های خویش را برگزیند و اخلاقیات خاص خود را پی ریزی کند. خوب یا بد بودن ناشی از داوری اخلاقی فرد است. هیچ ارزش و آرمان مشترکی بین همه انسان ها وجود ندارد و هرکس هر چه را دوست دارد «خوب» می نامد. بنابراین، اخلاق و الگوهای زندگی اموری کاملا نسبی و دلخواه هستند. هرکس می تواند به سؤال «چگونه باید زندگی کنم» پاسخ گوید، بی آنکه درباره ماهیت انسان و جهان اندیشیده باشد.

تأکید بر نسبیت اخلاقی، پیامدهای مهمی در پی دارد که مهم ترین آنها این است که انسان را از همه قیود اخلاقی و ارزش های انسانی آزاد می کند و سرکشی در مقابل فرمان های اخلاقی و دینی را مجاز می شمرد.27          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات