به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
سلمان پاک: او چنان شیفتهی روحیات، افکار و ذهنیات ماسینیون شده بود که به فکر ترجمهی نوشتههای وی به زبان فارسی افتاد. شریعتی پس از بازگشت به مشهد، تمام هم و غم خود را صرف ترجمهی نوشتههای ماسینیون در مورد سلمان کرد. (ص199)
انتخاب مقالهی مربوط به سلمان برای ترجمه انتخابی معنادار بود. پیش از هرچیز، چنین به نظر میرسید که شریعتی قصد دارد با این کار «گرایش» خود را به عرفان علنی سازد. وانگهی، شریعتی با خود عهد کرده بود سلمان را احیا و «حیات » و «اندیشه»ی او را معرفی کند. (ص200)
شریعتی استدلال کرده بود که رویکرد عرفانی به اسلام تلاشی برای کشف حقایق باطنی نهفته در پس تعینات ظاهری است؛ تنها از این راه میتوان مفاهیم را تعالی بخشید و افقهای جدیدی در ذهن گشود. منابع مشروع این فرایند نیز عبارت بودند از قرآن و تاریخ اسلام. شریعتی روش سنتی تحقیق و تحلیل روحانیون را که اصولاً برمحور احادیث و روایات مبتنی بود، به زیر سؤال برده و از پژوهش ماسینیون به عنوان سرمشق روشنی یاد کرده بود که میباید در چارچوب آن به تحقیق دربارهی مقولات اسلامی پرداخت.(ص201)
طبق استدلال وی، همهی دستاوردهای فکری و علمی مسلمانان محصول سه چهار قرن اول پس از ظهور اسلام و ناشی از تناقضات فکری و تصادمات اعتقادی است؛ در حالی که با استیلای یک «فکر» یک «مذهب» و یک جهتگیری واحد سیاسی و تخفیف برخوردها و جنگهای عقیدهای پس از این دوران، انحطاط جهان اسلام نیز آغاز شد. (ص201)
او با این ادعا که در اسلام برخلاف مسیحیت، اصولاً مفهوم روحانیت مطرح و موجود نیست، دلیل وجودی روحانیون را به زیر سئوال برده بود. شریعتی در مقدمهی سلمان، هم دستگاه سیاسی و هم تشکیلات مذهبی ایران را به چالش کشیده بود.(ص202)
هرچند مقدمه سلمان درآذرماه1343-دسامبر1946به اتمام رسیدهبود،اماکارانتشارکتاب تا سال 1345-1966 به تعویق افتاد.(ص202)
در محافل مذهبی، محتوای نوشتهی ماسینیون به عنوان اثری«منحرف» و «تفرقهافکن»، و گفتههای شریعتی در مورد منشأ اختلاف و تصادم فکری در اسلام به منزلهی «کفر» قلمداد شده بود. واکنش روشنفکران نسبت به سلمان پاک نیز بهتر از این نبود. (ص202)
شریعتی پس از یک سال اقامت در مشهد و قبل از انتشار سلمان پاک، از وزارت آموزش و پرورش درخواست انتقال به دفتر تحقیقات و برنامهریزی در تهران را نمود. شریعتی خانوادهی خود را در مشهد گذاشت و از پاییز 1344/1965 کار جدید را آغاز کرد. (ص203)
شریعتی تا اسفند 1344/مارس 1966 در این دفتر مشغول به کار بود و از این دوران کوتاه با عنوان «سرگذشت غمانگیز و خندهناک» یاد میکرد.(ص204)
راهنمای خراسان : شریعتی طی دوران کار در وزارت آموزش و پرورش، سرگرم نگارش کتاب راهنمای خراسان بود. این کتاب همزمان با سلمان پاک، نخستین بار در سال 1345 زیر عنوان راهنمای خراسان، توسط سازمان جلب سیاحان به چاپ رسید. اهمیت خاص این کتاب در این است که تنها کتاب شریعتی است که به دستور دولت نوشته شده است. (ص204)
در راهنمای خراسان، برخلاف سایر کتب دولتی و رسمی که مملو از القاب و عناوین پرطنطنه در مورد رضاشاه و محمدرضاشاه بود، هیچ لقب و عنوانی در پس و پیش نام آن دو به چشم نمیخورد. جالبتر از همه این که در کتابی که به توصیهی دولت سلطنتی ایران تهیه شده بود، هیچگونه اشارهای به محمدرضا شاه، پادشاه و رهبری وقت، نشده است.(ص206)
استخدام در دانشگاه مشهد: کار در وزارت آموزش و پرورش چندان با روحیات شریعتی مناسبت نداشت. شریعتی در مدت اقامت در تهران، فرصتی یافت تا بطور جدی تقاضای استخدام در دانشگاه را پیگیری کند. (ص206)
در اوایل اسفندماه/اواخر فوریه، گروه تاریخ دانشگاه تهران به دانشکدهی ادبیات مشهد اطلاع داد که استادیاری شریعتی را تایید کرده است. طی نامهی مورخ 29 اسفند 1344/20 مارس 1966 وزارت آموزش و پرورش، به شریعتی اطلاع داده شده بود که «با موفقیت در امتحانات استادیاری تاریخ» به سمت استادیاری دانشگاه مشهد منصوب شده است. (ص209)
زمزمه های عرفانی: نوشتهها و روایات عرفانی شریعتی با الهام از نخستین تجارب روحانی او، در فاصلهی سالهای 1343 و 1347/1964 و 1968، نوشته شده و در لابلای گفتگوهای تنهایی و هبوط در کویر وی پراکندهاند. (ص211)
به گفتهی شریعتی، کویر داستان پررمز و راز و سوزان «بودن» است؛ روایت جدایی انسان از خداوند و هبوط وی در زمینی است که در آن به طعم تنهایی و درد «بودن» پی میبرد و عاقبت با وصل مجدد به خدا، از زندان «بودن» خویش رهایی مییابد. (ص212)
میتوان به جرأت گفت که منظور شریعتی از «کویریات» همان عبارتی است که در میان صوفیان «شطحیات» خوانده میشوند. شریعتی به یاد میآورد که چگونه شیفتگی خود را به عرفان از «روحانیون» و «پدرش» پنهان میکرد تا مبادا عوام متعصب و قشری متوجه شوند که تصوف چنان دماغش را مست کرده که دین و ایمان آباء و اجدادی خود را از کف داده است. (ص213)
انزوای شریعتی : شریعتی پس از بازگشت به مشهد در سال 1343/1964، دیگر قادر نبود با دوستان و آشنایان قدیمی رابطه برقرار کند و همین موضوع او را رنج میداد.(ص214)
او از این آزرده خاطر بود که فضای فکری مناسبی برای دم زدن و دمبرآوردن نداشت؛ درمانده و ملول از حرفهای عذابآور و دغدغههای مبتذل روزمره، در جستجوی جایی بود که در آنجا بتوان با کلمه ابعاد اصلی آرمانهای بزرگ را طرح و ترسیم کرد و هیجانات و پیامهای روحانی را به گوش همگان رساند. (ص214)
او خود گفته بود که پس از تحقیق در مورد مذاهب مختلف متقاعد شده بود که به هیچ یک از آنها نمیتواند ایمان آورد و در همین حال و حالات بود که به ناگهان با تصوف و عرفان آشنا شد؛ «تصوف تنها مذهب و مکتب و ایمانی بود» که میتوانست «اندیشهی عصیانی» وی را رام کند و تسکین دهد.(ص215)
در این دوره، شریعتی به افکار صادق هدایت علاقهمند شده بود... شریعتی بیآن که نامی از هدایت به میان آورده با دغدغههای حیاتی و احتمالاً خودکشی وی ابراز همدلی میکرد و خود را با او همدرد مییافت. (ص215)
طبق استدلال شریعتی، «یأس فلسفی»، «درد شک» و «رنج و التهاب بیخبری یا تردید» بود که هدایت را به سمت خودکشی کشاند. شریعتی خود نیز به همهی این دردها مبتلا بود و اعتقاد داشت که تنهایی بارزترین ویژگی وضع بشری است.(216)
نیاز خدا: از دید شریعتی، چنان چه هدایت انسان معتقدی بود وضع فرق میکرد زیرا در این صورت، به تصوف روی میآورد و از این طریق بر فراز «آن چه که اینجا هست» میایستاد. (ص216)
شریعتی پس از بریدن از مذهب موروثی خویش، با جسارت و بیپروایی به این نکته پی برده بود که «خدا آدمهای ذلیل و طماع و ترسو و چاپلوس را دوست ندارد، خدا دوستدار است، عارف عاشق میخواهد نه مشتری بهشت».(ص217)
شریعتی در داستان آفرینش، خواننده را با قدرتی آشنا میکند که باعث روی آوردن دوباره وی به خدا شد. (ص217)
عرفان شریعتی: یکی از ابعاد مبارزهی شریعتی با مذهب سنتی و مرسوم، عرفان بود. شریعتی با مقایسه میان مذهب رسمی و خاستگاه اصلی آن، یعنی شریعت، با بطن ایمان، متقاعد شده بود که «سنتپرستی» محصول نهایی توجه به ظواهر مذهب است. (ص218)
شریعتی ناسازگاری و اگر نه تناقض ابعاد ظاهری و باطنی مذهب را مدنظر داشت و به نبرد میان این دو بعد قائل بود.(ص219)
شریعتی پس از بررسی همهی ادیان و مذاهب، به این نتیجه رسیده بود که تنها تصوف که «جمع همهی ادیان» بود، میتواند وی را قانع و متقاعد سازد و این همان چیزی بود که وی از آن با عنوان «استنباط جدید خود از اسلام» یاد میکرد. او با وقوف بر این نکته که مسالهی اصلی یافتن خدا است و مذهب چیزی جز یک محمول صرف نیست، اذعان کرده بود که تصوف برتر و متعالیتر از جریان مرسوم و رایجی است که طبق آن، لطف و رضایت الاهی را میتوان با بندگی خدا و پیروی از احکام شرع بدست آورد.(صص220-219)
شریعتی که از تصوف رسمی و دارای تشکیلات و مراسم خاص نفرت داشت، استدلال میکرد که در تصوف چیزهایی مثل «خانقاه و فرقه و قطب» محلی از اعراب ندارند. شریعتی با رسمی شدن و نظام یافتن تجربهای که به زعم او عطیهای از جانب خدا بود، موافقتی نداشت و معتقد بود حکمت یا به قول معروف خداشناسی، نه از طریق آموزش عقلانی، بلکه از راه بینش واسطهی عرفانی حاصل میشود؛ خداوند حکمت را از سر لطف به هرکس بخواهد عطا میکند. (ص220)
تجربههای عرفانی : با توجه به نوشتههای وی، درمییابیم که شریعتی در فاصلهی کلاسهای هفتم و نهم دبیرستان (1326 تا 1329/1947 تا 1950) به خواندن متون عرفانی تمایل یافته بود. او از این دوره، هیچ نوع تجربهی عرفانی به خاطر نمیآورد. با این همه، گفته بود که پس از مدتی سردرگمی و یأس فلسفی که به تصمیم نافرجام خودکشی در استخر کوهسنگی منجر شد، افکار و سخنان عارفانهی مثنوی مولوی بود که وی را دوباره به زندگی برگرداند. گویا پس از همین تجربه، شریعتی غرق مطالعهی آثار عرفا و صوفیان بزرگ شد. (ص223)
فنا و بقاء فیالله: مرحلهی عرفانی فنای نفس در مورد شریعتی، تا حدودی از بحران هویتی، نشأت میگرفت که به درونگرایی و خودکاوی وی منجر شده بود. او در سال 1344/1965، به یاد میآورد که همزمان با کشف و شهودی که در سال 1337/1958، پیش آمد، با سئوال «من کیستم؟» دست به گریبان بود.(ص225)
شریعتی در وهلهی اول به وجود یک «من» مذهبی و با ایمان که قبلهاش کعبه بود اعتقاد داشت؛ و سپس، به وجود یک «من» عقلانی و شکاک که از ایمان بیبهره بود؛ «من» مذهبی در مدینهزاده شده بود، و این «من» عقلانی زادهی آتن و با مدینه بیگانه بود. سومین «من» شریعتی، «من» نویسنده و سخنران بود؛این «من» از باقی «من»های او سرشناستر بود؛ از دید شریعتی، این «من» بیگانهترین «من»های او به شمار میرفت. چهارمین «من»، «من» قهرمان و دلاور بود و به نظر ماجراجو، انقلابی و بیباک و مصمم به گرفتن انتقام محرومین جهان میرسید. این «من» در عطش بریدن بندهای اسارت مردم میسوخت و با تشویق و کف زدنهای آنان تسکین مییافت. این «من» در واقع، شخصیت سیاسی شریعتی محسوب میشد. و سرانجام، شریعتی به وجود «من» پنجمی نیز معترف بود که به قول خودش آخرین «من» بود که در وی شکوفا شد. این «من» جدید همانی بود که او از مدتها پیش منتظر تولدش بود؛ این «من» واقعی یا عرفانی شریعتی بود. (ص226)
عرفان و سیاست : شیفتگی شریعتی به عرفان در ایام پس از بازگشت به ایران را میتوان ناشی از سه عامل دانست: احساس سرگشتگی و حیرت یا حتا ضربهای که پس از بازگشت به مشهد به روحیهاش وارد شد، انزجار از فضای اجتماعی و دلخوشیهای اطرافیان، و سرخوردگی از فعالیتهای سیاسی. (ص228)
شریعتی در حین جستجو و کشف یک گفتمان صوفیانهی متعهد و مبارز و دارای جنبههای عرفانی مثبت که هم به عدالت التزام داشت و هم به آزادی، به بررسی و مطالعهی نهضتهای مذهبی- سیاسی در طول تاریخ روی آورده بود. (ص229)
شریعتی در واپسین سالهای حیات خود، به بسط فکری پرداخت که همواره به آن علاقه داشت. او در سخنرانیهای خود در ارشاد، به دانشجویانش گفته بود که عرفان به عنوان یک پدیدهی اجتماعی، افیون است و حاصلی جز خمود و انفعال ندارد. پس از رهایی از زندان در سال 1354/1975، نیز در حالی که سعی میکرد ایدهئولوژی خود را جلوهای مذهبیتر ببخشد، به عرفان به عنوان مکتب فکریای که در عین اسلامی بودن، ضد روحانیت بود، تکیه میکرد. طبق استدلال وی، عرفان- برابری- آزادی در همیشهی تاریخ ارکان سهگانهی سرشت انسان و احیاگر سه جریان اجتماعی تاریخساز بودهاند. (ص231)
ذهن خیالپرداز : آنچه برای شریعتی اهمیت داشت نه وقوع حتمی یک رویداد یا وجود قطعی یک شخصیت، که ضرورت پذیرش، خلق و ترسیم یک رویداد، شخصیت، نوع هنری یا پیامی حائز اهمیت بود. انسان آرمانی، ابیات جاودان یک شعر، ماجرای عشقهای عرفانی کامل همگی نشانگر عمق جاذبهی ماوراء طبیعی و معنوی هر آن چیزی بود که از دید شریعتی حقیقت محسوب میشد. (صص234-233)
شریعتی، شمع، شاندل: شاندلزادهی ذهن خیالپرداز شریعتی بود، مولود تداعی واژگان دو زبان متفاوت و بازی با کلمات که شریعتی ید طولایی در آن داشت. شاندل همزادی بود که شریعتی در ذهن خود آفریده بود تا آن چه را که نمیتوانست بیپرده و عیان بر زبان آورد، از قول او بگوید، به نظریات خود سندیت بیشتری ببخشد و هر زمان به کمک فکری کسی نیاز پیدا کرد، به وی که همراه و همزبان وی بود، توسل جوید. شریعتی بارها و بارها حرفهای خود را از زبان پرفسور شاندل بیان کرده بود و شاندل تصویری بود که او از خود رقم زده و چنین نامی برایش برگزیده بود. (ص235)
شریعتی در یک زندگینامهی مختصر به این نکته اشاره کرده است که شاندل در سال 1933 میلادی- سال تولد خود شریعتی- چشم به جهان گشوده است. (ص237)
شریعتی در نوشتهها و سخنرانیهای خود به پارهای از سخنان فلسفی و شعرگونهی شاندل که گویا ترجمهی آثار وی بوده نیز اشاره کرده است. در جای جای آثار شریعتی میتوان سخنان حکیمانهی شاندل را در باب مذهب، سیاست، جامعهشناسی و حتا هنر مشاهده کرد. (ص238)
شاندل و شاپل: به نظر میرسد که طبق نوشتههای شریعتی، عشق و وصال با شاپل نماد کشف و شهود و تعالی باطنی شاندل باشد. با وحدت شاندل و شاپل که اولی بیدین و دومی کاملاً مذهبی است، میتوان ترکیبی متعالی پدید آورد. (ص242)
شریعتی و سولانژ: اپیزود شاندل و شاپل ظاهراً ادامهی رابطهی مشابهی بود که شریعتی حدود نه یا ده سال پیش از آن در پاریس تجربه کرده بود. این رابطه، داستان عشق پرشور شریعتی و سولانژ بدن است. (ص244)
شریعتی با رجوع به وقایع نه یا ده سال قبل، به روایت داستانی متفاوت در مورد ارتباط خود با سولانژ بدن پرداخته بود. بخشهایی از این داستان را در لابلای گفتگوهای تنهایی و هبوط در کویر و حتا چهارمین درس از سلسله سخنرانیهای علمی وی در حسینیهی ارشاد میتوان یافت. همانطور که گفته شد، شریعتی در بدو ورود به پاریس در آپارتمانی واقع در خیابان 15 گوتمبرگ واقع در محلهی پانزدهم پاریس اقامت گزیده بود. او مستأجر آقای بدن شده بود که با همسر و فرزندان و خواهر زنش سولانژ زندگی میکرد. (ص245)
مرگ و رستاخیز سولانژ : عشق شریعتی مسلمان و سولانژ کاتولیک نماد تفاهم متقابل مومنان راستینی بود که از اختلافات ناچیز موجود میان پیروان ادیان گوناگون فراتر رفته بودند. عشق شریعتی به شاندل هم استعارهای از وحدت و یگانگی ادیان گوناگون در عشق مشترک به محبوب ازلی بود.(ص250)
شریعتی ماسینیون و سولانژ را در ردیف معبودهای خود قرار داده بود زیرا آن دو به وی آموختند که روح انسان از چنان ظرفیتی برخوردار است که میتواند فاصلهی زمین و آسمان را به صفر برساند. به عبارت دیگر، شریعتی میخواست آن دو را پیر و مراد خود بنامد، زیرا آن دو به وی نگاهی داده بودند که به مدد آن میتوانست تا مرحلهی «وحدت وجود» پیش برود. (ص250)
سه اپیزود از یک ذهن خیالپرداز : شریعتی در مقاطع مختلف زندگی خود، بارها وبارها و به دلایل متفاوت به مخلوقات موهوم ذهن خود متوسل شده بود. این آفریدهها همگی طی چند لحظهی کوتاه موجودیت یافته بودند و چنان مقبولیتی داشتند و چنان مستدل و قانع کننده به نظر میرسیدند که هیچ جایی برای شک و تردید باقی نمیماند. شریعتی در مواقع لزوم از این که افکار و دیدگاههای خود را به دیگری منسوب کند، هیچ پروایی نداشت. (ص252)
در دانشگاه مشهد
شریعتی در بهار سال 1345/1966، در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد، در همان آغاز، تدریس دو درس به وی واگذار شده بود.(ص255)
به زودی دانشجویان دانشکده به جذابیت کلاسهای شریعتی پی بردند. موضوع، محتوا، زبان و روش تدریس وی باعث شده بود دانشجویان توجه خود را به او معطوف کنند... گذشته از این، او از پرداختن به موضوعات جنجالبرانگیز سیاسی هم هیچ پروایی نداشت و انتقادهای گزنده، البته کاملاً تلویحی او از دستگاه حاکمه محبوبیت او را دو چندان ساخته بود. (ص255)
پیدا شدن سروکلهی یک استاد تحصیل کردهی غرب که زبان و اصطلاحات فلاسفه و جامعهشناسان اروپایی را در پوشش اصطلاحات اسلامی به کار میبرد، برای دانشجویان دانشکدهی ادبیات مشهد ماجرای بدیع و غریبی بود. در کلاسهای او، مفاهیم کهنهی مذهبی که معمولاً مبهم و ملالآور و تعصبآمیز قلمداد میشد، هویتی تازه به خود میگرفت و جذاب به نظر میرسید. (ص256)
همهی درسهای شریعتی پس از ضبط بر روی نوار کاست، روی کاغذ پیاده، تکثیر و توسط دانشجویان توزیع میشد... این دانشجویان بودند که کلیهی امور مربوط به چاپ و نشر اسلامشناسی و کویر را به عهده گرفته بودند. شریعتی به تدریج به منبع الهام بسیاری از جوانانی بدل شد که با وجود آگاهی از ضعف فرهنگ اسلامی در ارائه راه حلهایی صحیح در جهت رفع معضلات اجتماعی- اقتصادی و سیاسی دنیای معاصر، از این که وابسته به این فرهنگ بودند به خود میبالیدند. (ص257)
شریعتی عصیانگری بیقرار و رام نشدنی بود که رفتار و اعمالش با نظام اداری دانشگاه به هیج وجه همخوانی نداشت. دقیقاً نمیتوان گفت که رفتار و اعمال وی تا چه حد حساب شده و یا تا چه حد فطری و طبیعی بود. شریعتی وحشتناکترین کابوس ممکن برای سیستمی محسوب میشد که در آن رعایت سلسله مراتب و مداهنه و تملق حرف اول را میزد.(ص259)
در کلاسهای شریعتی، دانشجویان فارغ از قید و بندهای مرسوم، میتوانستند با تکیه بر خلاقیت خود، میل پرسشگری و کنجکاوی خویش را ارضا کنند. (ص259)
شریعتی به خاطر روحیات نامتعارفی که خاص خودش بود، به ندرت در ساعات «موظف» خود در دانشکده حضور مییافت. متینی، طی یک نامهی رسمی، ضمن ارائهی گزارش دقیقی از ساعات و روزهای حضور وی در دانشکده در آبان ماه 1349/نوامبر 1970، شریعتی را به علت غیبتهای مکرر مواخذه و تهدید به برخورد قانونی کرده بود. (ص260)
بیاعتنایی شریعتی به برنامههای درسی رسمی دانشکده هم موجب رنجش همکاران و مدیر گروه تاریخ میشد. یکسال پس از آغاز به کار شریعتی در دانشکدهی ادبیات، زریاب خویی طی سفری به مشهد با حسینقلی مؤیدی، رئیس گروه تاریخ، دیدار کرده بود. در این ملاقات، مؤیدی از شریعتی با عنوان «این مرتیکهای که شما استخدام کردید» یاد کرده بود و از این که وی در کلاس گفته بود «من نه تاریخ که جامعهشناسی درس میدهم» ابراز شکوه و گلایه کرده بود.(ص261)
طبق استدلال شریعتی، لازمهی فهم تاریخ ایران پس از اسلام، شناخت اسلام بود زیرا اسلام «روح تاریخ ایران» در دوران اسلامی بود. (ص261)
شریعتی پس از بالا گرفتن شهرتش در شهرهای دیگر کشور، از طرف سایر دانشگاهها برای ایراد سخنرانی دعوت شد؛ و به عنوان یک نیمه معلم- نیمه خطیب آواره و سرگردان، از هیچ فرصتی دریغ نکرد. (ص263)
ژاکوبنها : شش ماه پس از استخدام علی شریعتی، سیروس سهامی جغرافیدان تحصیلکردهی فرانسه هم به استخدام دانشگاه مشهد درآمد. طولی نکشید که اساتید جوان دانشکده که از حقوق و مزایای اساتید قدیمی بیبهره بودند، رابطهی دوستانهای با هم برقرار کردند و هستهی فعالی بوجود آوردند. (ص264)
احضار ارواح : شهرت شریعتی صرفاً به حواس پرتی و نفرت او از قوانین دانشگاهی محدود نمیشد. به زودی شایع شد که علی شریعتی غیب میگوید و دستی هم در این امور دارد. شریعتی پس از بازگشت از پاریس و بویژه در فاصلهی سالهای 1346 و 1347/1967 و 1968، همواره به سبزوار و مزینان که گویا احضار اروح از جمله کارهای مرسوم در آنجا بود، میرفت؛ و در مجالس احضار روح آنجا شرکت میکرد. (ص267)
شریعتی در گفتگوهای تنهایی، از تجربهای سخن گفته بود که طی آن یک روح با تکان دادن دیوانهوار میز که نزدیک بود پایههایش بشکند، به وی علامت داده بود که برایش پیغام دارد؛ در جای دیگر، به جلسهای اشاره کرده بود که در آن روح سعدی را احضار کرده و از وی پرسیده بود که «بهترین شعرت کدام است؟»، و سعدی هم گویا به این سئوال پاسخی داده بود. (ص268)
هنگامی که خبر احضار روح توسط شریعتی همگانی شد، محمدتقی بلافاصله به پسرش دستور داد به این کارها پایان دهد و تهدید کرده بود که اگر به این کار ادامه دهد، وی را در ملاء عام موأخذه خواهد کرد.(ص269)
حمایت از فعالیتهای فرهنگی : دانشجویان غیرمذهبی در دانشگاه مشهد، همچون سایر دانشگاههای ایران، هنرهای نمایشی را در انحصار کامل خود گرفته بودند. از دید سنتگرایان، دین و هنر با هم ناسازگار بودند. بسیاری از فقهای شیعه با صدور فتوا، تماشا و شرکت در هنرهای نمایشی را حرام دانسته بودند. از همین رو، برای دانشجویان غیرمذهبی بسیار جالب بود که شریعتی را که به مذهبی بودن معروف بود، در صف تماشاگران نمایشی از برتولد برشت ببینند. (ص269)
رضا دانشور، دانشجوی رشتهی ادبیات دانشگاه مشهد، سخت تحت تاثیر کتاب ابوذر شریعتی قرار گرفته بود؛ و در سال تحصیلی 50-1349/71-1970، با اقتباس از این کتاب متن نمایشنامهای را تهیه کرده بود.(ص270)
هنگامی که متن نمایشنامه آماده شد، دانشور با داریوش ارجمند که با هم از دوران دبیرستان و سال 1344/1965، آشنا بودند، تماس گرفت و پیشنهاد کرد بطور مشترک روی متن کار کنند و آن را آمادهی اجرا سازند.(ص270)
پس از مدت کوتاهی، یک گروه تمرین تئاتر متشکل از دانشجویان دانشگاه مشهد بوجود آمد. این که همهی حاضران در امور مربوط به این نمایشنامهی مذهبی- سیاسی، به غیر از شریعتی، در آن زمان اساساً افرادی غیرمذهبی بودند، بر ابهام ماجرا میافزود. (ص270)
در یکی از شبهای سرد بهمن 1349/فوریهی 1971، پس از حدود سه ماه تمرین، نمایش «یکبار دیگر ابوذر» برای اولین بار به صحنه رفت... قبل از آغاز نمایش، شریعتی به روی صحنه آمد و سخنرانی کوتاهی در مورد شخصیت ابوذر ایراد کرد که از آن پس هر شب تکرار میشد. (ص271)
ابوذر، نماد مبارزه با استبداد و بیعدالتی، به کانون صحبتهای جوانان بدل شده بود. شریعتی در همهی اجراها حضور داشت. (ص271)
با این همه، نمایش ابوذر تا حدودی مایهی آزردگی و عصبانیت روحانیان مشهد شده بود. ابوذر بندهی خدا بود و به نام خدا و اسلام با ظلم و فساد مبارزه میکرد. لیکن، ابوذر دانشور نه یک شخصیت بزدل و متملق، بلکه مومن جسور و بیپروایی بود که در راه خداوند متعال به جوش و خروش درمیآمد و مبارزه میکرد... دو بخش از نمایش، بطور خاص، مایهی دلخوری و نفرت آنان شده بود؛ یکی، این گفتهی ابوذر که «هیچ چیز از آن خدا نیست و همه چیز از آن بندگان اوست»، که باعث شد یکی از تماشاگران خشمگین، از شدت اعتراض خود را از بالکن تالار به پایین پرت کند؛ و دیگری، صحنهای که در آن ابوذر طنابی را که از سقف آونگ شده و نماد ارتباط و ایمان وی به خدا بود، پاره میکرد؛ این صحنه هم آشوب و جنجال دیگری بدنبال داشت. (ص272)
کار در گروه امداد : در 10 شهریور 1347/1 سپتامبر 1968، زلزلهی شدیدی جنوب و شرق خراسان را تکان داد و ضمن نابودی پانصد روستا، در شهرهای گناباد و قاین و بیرجند صدها کشته برجای گذاشت. از طرف دانشکدهی ادبیات، گروهی به سرپرستی سهامی، نیکگهر و زمردیان جهت تهیهی گزارشی از وضعیت زلزله زدگان، عازم منطقه شدند. شریعتی هم که از سوی دانشجویان برای شرکت در عملیات امدادرسانی دعوت شده بود، با کمال میل پذیرفت. (صص274-273)
تراب حقشناس که از سوی عدهای از بازاریان نیکوکار تهرانی برای برآورد میزان تخریب زلزله در روستاها، به جنوب خراسان رفته بود، به یاد میآورد که پس از رسیدن به منطقه، اطلاع یافت که دو پایگاه امدادرسانی، بصورت جداگانه، در حال فعالیت هستند؛ یک پایگاه تحت نظر شریعتی اداره میشد و دیگری توسط آیتالله میلانی. به حقشناس و همراهانش توصیه شده بود با پایگاه امدادرسانی شریعتی همکاری کنند. (ص275)
یک سرگرمی؛ شریعتی و جلال آل احمد: در اواخر پاییز 1345/1966، شریعتی به همراه غلامرضا امامی به منزل آلاحمد، واقع در تجریش، رفت. این نخستین دیدارآن دو بود.(ص276)
در غروب یک روز چهارشنبه، آلاحمد که در آن ایام سرگرم تهیهی کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران بود، در منزل محمدتقی شریعتی در مشهد، استدلال کرده بود که هر بار روشنفکران سنتی به رهبری روحانیت و روشنفکران متجدد با هم همدست شدهاند، توانستهاند قدرت سلطنت را مهار کنند و در مواردی ضرباتی نیز به پیکر آن بزنند. طبق استدلال آلاحمد، مبارزه با سلطنت بدون حضور روشنفکران سنتی یا روحانیون، هیچگونه ثمری نداشت. آلاحمد در یک اقدام نمادین، به عنوان نمایندهی روشنفکران متجدد، دست خود را به سوی علی خامنهای، تنها روحانی حاضر در جمع، دراز کرده بود. (صص276-277)
در هر حال، آلاحمد تحت تاثیر گفتمان اسلامی و جدید شریعتی قرار گرفته بود و از این که هر دو، در مجموع، دربارهی مسالهی که به قول شریعتی مسالهی آسیمیله بود و به قول جلال، غربزدگی به توافق رسیده بودند، خرسند بود. او پس از بازگشت به تهران، پاورقی مفصلی به کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران افزود و خوانندگان را به کتاب جدید اسلامشناسی شریعتی که بخشهایی از آن را نقل کرده بود، ارجاع داد. همچنین به این موضوع اشاره کرده بود که «در مشهد دو سه مجلس با علی شریعتی افتخار نشست و برخاست داشتم و با او در زمینهی کجفهمی روشنفکران ایران به تفصیل صحبت کردم و خوشحالم که در باب این مسائل به یک راه میرویم».(ص277)
انتقادات تند آلاحمد از غربزدگی یا تقلید کورکورانه از همهی چیزهای فرنگی و البته بازگشت وی به اسلام به عنوان منبع الهامبخش مبارزه با خفقان و ظلم، او و شریعتی را به هم نزدیک کرده بود.(ص278)
شریعتی با قرار دادن نام آلاحمد در زمرهی «پیشگامان بازگشت به خویشتن» در جهان سوم، در کنار افرادی چون فانون، سنگور، سزر، نیرره و کاتب یاسین، دین فکری خود را نسبت به وی ادا میکرد. (ص278)
مخاطبان و گفتمان شریعتی در دانشگاه مشهد
در نیمهی دوم دهه 1340/1960، دانشجویانی که در دانشگاههای ایران فعالیت سیاسی میکردند، عمیقاً تحت تاثیر طیفهای گوناگون لنینیسم، مائویسم و کاسترویسم بودند. پس از بروز شکاف و فترت در جبههی ملی دوم، راه مصدق به عنوان یک مرام آزادیبخش جاذبهی خود را از دست داد. حزب (کمونیست) توده نیز در میان جوانان دیگر آبرو و اعتباری نداشت. حتا روشنفکران سرشناس و معتبری چون آلاحمد که با خفقان و استعمارگری مبارزه میکردند، آماج حملات چپ انقلابی شده بودند... به این ترتیب، دانشجویان و روشنفکران سیاسی به تدریج به سمت نوعی کمونیسم انقلابی حرکت میکردند. میتوان به جرأت گفت که در این سالها تقریباً در هیچ یک از دانشگاههای ایران حتا یک گفتمان یا گرایش اسلامی هم وجود نداشت.(ص279)
اکثریت گستردهای از دانشجویان ایرانی که در آن زمان مخاطب شریعتی بودند، در سه دسته قرار داشتند: کسانی که مذهب را امری شخصی و سنتی تلقی میکردند؛ کسانی که نسبت به آن حساسیت داشتند؛ و بالاخره آنهایی که مخالف دین بودند. (ص279)
در سال 1349/1970، مسألهی نبرد مسلحانه، باعث ایجاد دو دستگی در میان دانشجویان سیاسی دانشگاه مشهد شده بود. در این مقطع، شریعتی هنوز معتقد بود که شرایط عینی انقلاب در ایران وجود ندارد و به نقش تعیین کنندهی این شرایط در پیروزی جنبشهای انقلابی عقیده داشت. از دید وی، مهمترین پیش شرط این انقلاب آزادیبخش آموزش ایدهئولوژی اسلامی به تودهها بود... مارکسیستهای انقلابی، از شریعتی و کسانی که به جای عمل انقلابی فقط در مورد آن حرف میزدند. به عنوان «روشنفکران خرده بورژوا» یا «روشنفکران گنده دماغ» انتقاد میکردند. در چنین جوی بود که شریعتی افکار خود را برمبنای اسلام به عنوان یک نیروی اجتماعی انقلابی و تغییرگرا تبیین میکرد. (ص280)
شریعتی در گفتمان خود به همان پدیدهها، نظامها و نهادهای تاریخی میتاخت که چپها آماج بحثها و انتقادات خود ساخته بودند. اما توضیحات و توجیهات وی در رابطه با تحولات تاریخی و اجتماعی، در لفافهی اصطلاحات اسلامی و با تکیه به منابع مذهبی بیان میشد. ظهور یک رقیب جذاب که همهی جوانان را به بازگشت به سوی مذهب دعوت میکرد، موجب تشویش خاطر چپهایی شده بود که کل اسلام را ارتجاعی، خرافی و منحط تلقی میکردند.(ص281)
از فروردین 1348/آوریل 1969، شریعتی مورد حملات صریح هفتهنامهی هیرمند مشهد قرار گرفت. حسن محدث در مجموعه مقالاتی گزنده که با لحنی زیرکانه و با لفاظیهای شیطنتبار تحت عنوان «مقام هنیه» نوشته شده بود، شریعتی را به باد استهزاء گرفته بود. (ص281)
اسلام شناسی: در دی ماه 1348/ اول ژانویهی 1969، کتاب اسلامشناسی شریعتی مجوز قانونی فروش گرفت و در کتابخانهی ملی به ثبت رسید. او در مقدمهی کتاب، توضیح داده بود که این کتاب در اصل مجموعه درسهای وی در دانشکدهی ادبیات مشهد طی سال تحصیلی 46-1345/67-1966، بوده است. (ص282)
مدت کوتاهی پس از انتشار اسلامشناسی، شریعتی که با تقاضای مخاطبان جوان و پرشور خود در سایر دانشگاههای ایران مواجه شده بود، جهت ابلاغ پیام خود- با مجوز نیروهای امنیتی- همهی دعوتها را پذیرفت و از همین رو به ناگزیر از تحقیق دانشگاهی دست کشید تا بخشی از افکار و نظریات خود را جمعبندی کند.(ص283)
اولین بخش اسلامشناسی «اسلام چیست؟» حاوی ریشهی بخش عمدهی افکاری است که شریعتی در سالهای آتی توجه خود را معطوف به آنها نمود و به صورت مشروح بسط داد... شریعتی روشنفکران غربزده یا آسیمیلیه را که به زعم وی به محصولات و معیارهای فکری و فرهنگی غرب وابسته بودند، به باد انتقاد گرفته بود و از همهی «روشنفکران اصیل» خواسته بود مستقل فکر کنند و به تقلید از غرب نپردازند. (ص283)
اسلامشناسی برای تحقق سه هدف نوشته شده بود. اولاً، اسلام نوگرا، مساواتطلب و مردمسالار را به عنوان اسلام آرمانی و اصیل معرفی میکرد. ثانیاً، موانع موجود بر سر راه تحقق اسلام آرمانی را نشان میداد. و ثالثاً، نشان میداد که مسلمانان به عنوان معتقدان راستین به هستهی اصلی مذهب خود یعنی توحید، چرا باید با این موانع مبارزه کنند و بر آنها فائق آیند. (ص284)
تلاش شریعتی برای آشتی دادن آن چه که به گمان وی از دید جوانان ایران مخالف اسلام بود با اسلام، در نهایت به خصومت و رویارویی با تشکیلات روحانیان میانجامید. او میکوشید با تکیه بر سنت پیامبر، ثابت کند که در اسلام، عقل و دین با هم سازگارند. طبق استدلال وی، در قرآن بارها در مورد تکامل سخن رفته است. از این رو، بر خلاف روحانیون، میتوان از منظر اسلام به نظریهی داروین نگریست و از آن دفاع کرد. (ص284)
شریعتی در اسلامشناسی به حمایت از تساهل و تسامح برخاسته بود و با تعصب که به زعم وی تداعیگر خفقان و آدمکشی بود، مبارزه میکرد.(ص285)
شریعتی استدلال کرده بود که «برابری عمومی» یک «اصل مسلم طبیعی» است و بر کلیهی ابعاد شخصی و اجتماعی حیات مسلمین حاکم بوده است. (ص285)
از دید شریعتی، روزنهی اصلی تحولات اجتماعی و تاریخی روند گذار دیالکتیک بود. او علناً اذعان کرده بود که با متد دیالکتیک تز- آنتی تز و سنتز میتوان ضرباهنگ کلی حاکم بر تحولات تاریخی را سنجید.(ص286)
هدف دیگر اسلامشناسی تعیین و معرفی سنجههای لازم برای شناخت کسانی بود که با مخالفت با ارادهی الاهی، مانع از رسیدن مردم به کمال میشوند. در این مورد، شریعتی آماج حملات خود را به خوبی یافته بود. او به همه کسانی که قدرت اقتصادی، سیاسی و مذهبی را که به زعم وی سرمایهی مشترک همهی ابنای بشر و موهیت الاهی بود، در انحصار داشتند، تاخته بود. (ص286)
سومین هدف شریعتی در اسلامشناسی اثبات این نکته بود که چرا مسلمان حقیقی باید با شرک- آنطور که وی تعریف کرده بود- به مبارزه برخیزد.(ص287)
شریعتی در اسلامشناسی نطفهی جهانبینی اسلامی خود را منعقد ساخته بود؛ این جهانبینی علیالظاهر با نیازهای یک کشور جهان سومی که در جستجوی روشی سرشار از انسانیت و برابری برای رسیدن به پیشرفت بود، همخوانی داشت. اما چون ایدهآلیسم مذهبی مبتنی بر ایمان به خدا و وحی را با ماتریالیسم مبتنی بر عقل و مشاهدهی علمی درهم آمیخته بود، متناقض و ناهماهنگ به نظر میرسید. التقاطیگری شریعتی که میراث خداپرستان سوسیالیست بود، باعث شده بود شیوهای که او طبق آن اسلام را دینی سازگار با مقتضیات زمان معرفی میکرد، جوانان مسلمان و غیرمتعصبی را مسحور خود کند که مدتها چشم براه افکاری بودند که بتوان با اتکا به آنها از اسلام دفاع کرد. این افکار و نیز تفاسیر و قرائتهای جدیدی که به نظر لازمهی معرفی اسلام به عنوان مذهبی سازگار با دنیای معاصر میرسید، هم متولیان رسمی ماتریالیسم و هم تشکیلات مذهبی ایران را به وحشت افکنده بود. از دید مارکسیستها، شریعتی افکار و عقاید آنان را اسلامی و تحریف کرده بود. از دید دستگاه مذهبی نیز، شریعتی اسلام را به لیبرالیسم و دموکراسی و سوسیالیسم آلوده بود و گذشته از این، تعمداً منکر شکاف و اختلاف میان شیعه و سنی شده بود. (صص288-287)
پس از انتشار اسلام شناسی، شریعتی در اسفندماه 1347/ مارس1968، مقدمهای برکتاب حجربن عدی نوشت. (ص 288)
شریعتی، در این مقدمه، به دلایل گوناگون به سختی به روحانیت تاخته بود. پیش از هر چیز، آنان را در زمینهی نبود متون علمی و آموزشی در مورد چهرههای برجستهی اسلامی مقصر دانسته بود... شریعتی استدلال کرده بود که روحانیان به جای معرفی این شخصیتها و تشریح اصولی که در راهشان مبارزه میکردند، وقت خود را صرف نوشتن کتب ادعیه یا گردآوری روایات مربوط به ائمه میکنند.(ص289)
به نوشتهی شریعتی، روحانیان به جای آگاه کردن مردم و رهانیدن آنان از «فریب و اختناق و بندگی و خواری»، «جز رسالههای علمیهی مکرر و مشابه در آداب نجاست و طهارت و ذبح شرعی و شکیات و ... مردم هیچ ندادند.» (ص289)
روشنفکران چپ و شریعتی: دیری نپایید که چپها هم به اسلامشناسی شریعتی واکنش نشان دادند. در بهار 1347/1968، که اسلامشناسی هنوز به شکل کتاب درنیامده بود، علی اکبر اکبری در یکی از شمارههای ماهنامهی هیرمند مقالهای در مورد آن به چاپ رساند. (ص290)
اکبری به عنوان یک مارکسیست سعی کرده بود ثابت کند که اعتقادات و نظریات شریعتی علیرغم اظهارنظرهای تند او، جز قرائتی فریبنده از افکار کهنهی «ایدهآلیستی» و «اجتماعی» بر مبنای تحلیلهای «متافیزیکی» نمیباشد و فاقد هر مزیت و حسن دیگری است.(ص291)
اکبری بر سر چند مساله با شریعتی به احتجاج پرداخته بود. اولاً، با تعریفی که شریعتی از طبقه ارائه کرده بود، مخالف بود.(ص291)
شریعتی مفهوم «طبقات اعتقادی» را ساخته بود تا آن چه را به زعم وی طبقهی روحانیون محسوب میشد، توجیه و تبیین کند... طبق توضیحات شریعتی، مولود طبقهی روحانی، «سازمان روحانیت» متمرکز و متحجر و مقاوم و مستبدی بود که به سهم خود میتوانست راه را برای واپس ماندگی و ظهور «استبداد دینی و روحانی» هموار کند. (ص291)
او با قرار دادن روحانیون در زمرهی طبقات ظلم و جور، میخواست مخاطبان روشنفکر خود را به این نتیجه برساند که رابطهی میان سازمان روحانیت و تودهها جز رابطهای خصمانه و ظالمانه، رابطهی دیگری نمیتواند باشد.(ص292)
نکتهی دیگر این بود که شریعتی به تبعیت از کسروی میکوشید مفهوم کهنهی «شفاعت» را در میان شیعیان کمرنگ و بیاثر سازد.(ص292)
در ادامه، شریعتی به تقبیح مفاهیم جدید استعمار، استثمار، بردهداری، ظلم، جنگ، ریاکاری و تجاوز و فساد پرداخته بود. اکبری شریعتی را به خاطر عدم تمایز و تفاوت میان کشورهای غربی و طبقات سرمایهدار این کشورها به باد انتقاد گرفته بود. (ص292)
چپ انقلابی و شریعتی: چپ انقلابی واکنش غیررسمی خود را به درسهای شریعتی طی نامهای بروز داد که در پاییز 1347/1968، از طرف امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده برای وی ارسال شده بود. (ص294)
پیش از هر چیز، آنان به ماهیت «غیرعلمی» و «متافیزیکی» افکار شریعتی ایراد گرفته بود... سپس، به این نکته خرده گرفته شده بود که شریعتی مفاهیم و افکاری را مطرح میکند که موجب سردرگمی جوانان در «انتخاب راه صحیح رفع مشکلات اجتماعی ایران» میشود. در این نامه، شریعتی به منحرف ساختن جوانان و ایجاد شکاف و نفاق میان آنان متهم شده بود. به عقیدهی پویان و احمدزاده، ارزیابی و نقد مسائل اجتماعی از یک منظر مذهبی و طرح راهحلهای «مترقی» بر مبنای یک نوع تفسیر اسلامی خاص بدیلی منحرف کننده برای مارکسیسم- لنینیسم محسوب میشد... در سومین مورد، شریعتی متهم شده بود که با سرگرم کردن اذهان جوانان به موضوعات انتزاعی و خشک و غیر ملموس، به جای آن که آنان را برای تغییرات حاد و انقلابی در حوزهی سیاسی آماده سازد، نیرو و توان آنان را ضایع کرده است. در چهارمین مورد، شریعتی به خاطر افکار و اعمال خرافی، بویژه ارتباط با ارواح، مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفته بود... گویا پویان تلویحاً از شریعتی به عنوان «جاسوس آمریکا» و «ساواکی» یاد کرده بود. (ص295)
به دنبال گرایش پویان به مارکسیسم در سال 1345/1966، و مارکسیست شدن مسعود احمدزاده دو سال پس از وی، به تدریج هستهای هماهنگ اما فاقد سازماندهی از دانشجویان چپ انقلابی بدور آنان جمع شدند. پویان که در آن زمان در تهران تحصیل میکرد، بطور مستمر به مشهد میآمد و با بهمن آژنگ که حتا قبل از ورود به دانشگاه مشهد، تمایلات مارکسیستی داشت، آشنا شده بود. به واسطهی آژنگ بود که محفلی مارکسیستی در مشهد شکل گرفت که اعضای اولیهی آن دانشجویان دانشگاه مشهد بودند. اعضای اصلی این گروه که بعدها شاخهی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را در مشهد بوجود آوردند عبارت بودند از بهمن آژنگ، حمید توکلی، سیعد آریان (شوهر خواهر حمید) و غلامرضا گلوی که همگی شاگرد شریعتی بودند.(ص296)
آنان در ابتدا، به شریعتی انگ «جاسوس آمریکا، سیا و رژیم پهلوی» زده بودند و وی را به «ممانعت از انقلاب قریبالوقوع کمونیستی در ایران» متهم کرده بودند... اما شریعتی به مرور زمان اعضای اصلی محفل مارکسیستها را تحت تاثیر قرار داد.... خصومت با شریعتی به این ترتیب، به نحو محسوسی درمیان مارکسیستها رنگ باخت تا جایی که حتا در میان اعضا بحثهایی هم در مورد امکان همکاری مصلحتی با شریعتی مطرح شد. (ص296)
واکنشهای تشکیلات مذهبی: در جریان یکی از سفرهای شریعتی به تهران که در پاییز 1347/1968، و پس از آغاز سخنرانیهای نامنظم وی در ارشاد، صورت گرفت، جمعی از دوستان خیرخواه او که در میان آنان کسانی چون متحدین، بازرگان، مطهری و فلاطوری به چشم میخوردند، با وی و پدرش ملاقات کردند. در آن ایام، اسلامشناسی هنوز در دست ناشر بود و به چاپ نرسیده بود. (ص297)
آنان برخی از مشکلات و مسائل کتاب را که به زعمشان جنجال برانگیز بود، با شریعتی در میان نهاده بودند. این مسائل قبلاً با کمک مطهری و بازرگان از متن جزوات استخراج شده بود.(ص298)
اولاً، به نوشتهی شریعتی، پس از رحلت محمد مردم باید به عقل خود رجوع کنند. به عقیدهی جمع مزبور، این گفتهی شریعتی به معنای رد نیاز به وحی بود و موجب تخطئهی اعتبار و پویایی ابدی دین اسلام میشد. ثانیاً، شریعتی استدلال کرده بود که پیامبر در طول پانزده سال پس از ازدواج با خدیجه، به فردی آمبورژوا و محافظهکار بدل شده بود که از وضع موجود دفاع میکرد. از دید جمع یاد شده، این اظهارنظر «کفر محض» محسوب میشد. ثانیاً، شریعتی در اسلامشناسی اعتقاد عمومی به کامل بودن پیامبر را رد و استدلال کرده بود که مفهوم تکامل حتا در مورد پیامبر نیز که معمولاً از جانب خدا به آگاهی بیشتری دست مییابد، مصداق دارد. دوستان خیرخواه شریعتی استدلال کرده بودند که این مطلب به معنای این است که محمد حتا پس از بعثت نیز فردی ناقص و عاجز بوده است. آنان پس از این که نتوانستند شریعتی را به تعدیل با تغییر برخی از استدلالات موجود در کتاب قانع کنند، با ناراحتی جلسه را ترک کردند. (ص298)
هرچند در سال 1347/1968، نگرانیهایی در مورد محتوای درسهای اسلامشناسی وی بروز یافته بود، اما انتقادات مکتوب روحانیان تا اواخر سال 1350/1971، حدود دو سال پس از چاپ اسلامشناسی، منتشر نشد. (ص298)
در میان کتابهایی که توسط روحانیون مخالف شریعتی نوشته شده، کتاب اسلامشناسی در ترازوی علم و عقل از ابراهیم انصاری زنجانی، صرفاً به اسلامشناسی مربوط میشود. این کتاب که در دی ماه 1351/ژانویهی 1973، منتشر شد، حاوی مسائل مهمی دربارهی اسلامشناسی از دید روحانیت سنتی شیعه است. انصاری زنجانی انتقادات خود را در سه حوزه مطرح کرده بود؛ نخست، اشتباهات شریعتی در مورد مسائل اسلامی؛ دوم، اشتباهات وی در مورد تشیع؛ و بالاخره، موضعگیری وی در قبال روحانیت. (صص299- 298)
شریعتی گفته بود که پس از محمد، عقل جای وحی را خواهد گرفت و انسان را به سمت سعادت رهنمون خواهد کرد. استدلال انصاری زنجانی این بود که عقل بشر هرگز نمیتواند به مرحلهی استقلال عمل برسد و بدون رجوع و تکیه به وحی احکام کامل و شاملی تدوین کند.(ص299)
ثانیاً، انصاری زنجانی توجیه اسلامی شریعتی را در باب برابری مرد و زن مردود شمرده بود... در مورد مسألهی تعدد زوجات و حجاب که شریعتی آنها را به عنوان اعمالی زشت و تحقیرآمیز در دنیای کنونی تقبیح کرده بود، انصاری زنجانی از دیدگاه شریعتی به عنوان نظری یاد کرده بود که «مغضوب خداست و خدا را تابع احکام بندگانش میسازد»(ص299)
ثالثاً، انصاری زنجانی در باب آزادی اندیشه در اسلام، این استدلال را پیش کشیده بود که اصول دین و مناهی و منکرات وارد در قرآن و سنت پیامبر تا ابد ثابت است و از همین رو، عقل بشر محلی از اعراب ندارد. (صص300-299)
در حالی که شریعتی کوشیده بود ثابت کند که انتخاب ابوبکر به مقام خلافت پیامبر طبق شیوهی دموکراتیکی صورت گرفته که وی سعی میکرد آن روش و شیوه را در زمرهی اصول اجتماعی- سیاسی اسلام قرار دهد، انصاری زنجانی استدلال کرده بود که انتخاب خلیفهی اول نه به عهدهی مردم که به عهدهی پیامبر است. (ص300)
انصاری زنجانی در باب موضعگیری شریعتی در قبال روحانیت، استدلال کرده بود که هدف کلی از نوشتن کتاب اسلامشناسی اهانت، هتاکی و حمله به روحانیت و تخریب وجههی روحانیون بوده است. (صص301-300)
بازی موش و گربه
در 17 دی 1346/8 ژانویه 1968، غلامرضا تختی، قهرمان محبوب کشتی آزاد در المپیک 1956 ملبورن، که به خاطر شجاعت و فعالیتهای خود در جبههی ملی مورد تحسین همگان بود، به نحو مشکوکی درگذشت... مرگ تختی فرصت مناسبی بود تا دانشجویان سراسر ایران انزجار خود را از رژیم پهلوی بروز دهند. (ص303)
پس از بازگشت به ایران و نخستین توقیف در مرز ماکو و نهایتاً حبس در زندان، این اولین باری بود که شریعتی از سوی نیروهای امنیتی احضار میشد. اسناد منتشر شدهی ساواک در مورد شریعتی حاکی از این است که در فاصلهی سالهای 1343/1964 تا 1346/1968 که وی به خاطر ماجرای تختی مورد بازجویی قرار گرفت، هیچ ارتباطی میان شریعتی و ساواک وجود نداشته است.(ص305)
در 9 مرداد 1347/31 ژوییه 1968، سرتیپ بهرامی، رییس ساواک خراسان، آن چه را که «اظهارات مکتوب» شریعتی پس از «احضار و مصاحبه با مشارالیه در ساواک» خوانده بود، به تهران فرستاد. برخی کوشیدهاند ادعا کنند که شریعتی با ارسال خودسرانهی یک «نامه» به ساواک چنین اظهاراتی را جهت جلب رضایت مقامات به صورت مکتوب در اختیار آنان قرار داده است. اما مضمون نامهی بهرامی سند غیرقابل انکاری است که نشان میدهد این اظهارات، همچون سایر بازجوییها، تحت فشار ساواک نوشته شده و یک «نامه»ی دوستانه نیست. (ص305)
بازجوییها: شریعتی در بازجوییهای خود، از خود به عنوان فردی یاد میکند که از وضعیت کشور ناراضی و نسبت به آیندهی آن بدبین است. او نوشته بود که گفتههایش بازتاب پاسخهایی است که نسل جوان در قبال سئوالاتی از این دست ارائه میکند: به چه میاندیشی؟ چرا با رژیم مخالفی؟ و نظر تو دربارهی سیاستهای اخیر حکومت در داخل و خارج چیست؟ این سئوالها در مورد رژیمی مطرح میشد که در طرز تفکر و خط مشی خود تغییراتی صورت داده و برنامههایی جهت اصلاح ابعاد مختلف جامعه طراحی کرده بود. (ص306)
شریعتی استدلال کرده بود که بدون توسل به خشونت و مبارزهی انقلابی، میتوان به اهداف تند انقلابی دست یافت. او تلویحاً گفته بود که جوانان ناراضی و تحصیل کرده ایرانی توقع دارند گامهایی در جهت بهبود وضعیت معیشتی محرومین برداشته شود؛ با زیرکی به این نکته اشاره کرده بود که «حذف تبعیض طبقاتی» که هدف اولیهی خودش بود، میتواند جزء اهداف رژیم نیز باشد؛ و به این وسیله به رژیم فهمانده بود که آن چه در ذهن دارد، کاملاً به سود حاکمیت است. (ص308)
از سوی دیگر، شریعتی با موافق جلوه دادن شاه و حاکمیت با طرحهای خود، به جای کتمان هدف سیاسی اصلی خود یعنی «حذف تبعیض طبقاتی» که پافشاری گستاخانه بر آن میتوانست باعث شود مقامات وی را به «کمونیست» بودن متهم کنند، دوباره بر این اصل تاکید و از آن به عنوان هدفی یاد کرده بود که شاه و رژیم نیز آن را میپسندند و بالاخره این هدف را در پیش خواهند گرفت. (صص309- 308)
با این همه، اظهارات شریعتی طی بازجوییها شامل سخنان سازشکارانه و گاه تحسین و تمجیدهای دوپهلو نیز بود.(ص309)
بهرامی براساس اظهارات شریعتی، به ساواک تهران گزارش داده بود «چنان چه این شخص [شریعتی] به درستی هدایت شود، به یک عنصر مثبت [موهبت] برای مملکت تبدیل خواهد شد.» از اسنادی که روحانی زیارتی منتشر کرده، چنین برمیآید که در فاصلهی مرداد 1347 تا فروردین 1348/ژوییه 1968تا آوریل 1969، هیچ گزارشی در رابطه با شریعتی به ساواک نرسیده است. (صص310-309)
از پاییز سال 1347/1968، دانشگاههای مختلف ایران شریعتی را جهت ایراد سخنرانی دعوت کردند. نخستین سخنرانی وی در 15 آبان 1347/6 نوامبر1968، در دانشگاه نفت آبادان تحت عنوان «روانشناسی تکنیک» برگزار شد... ساواک تهران که سخنرانیهای شریعتی را خطرناک تشخیص داده بود، طی نامهی مورخ 22 فروردین 1348/11 آوریل 1969، به شعبهی مشهد دستور داد در مورد نحوهی دعوت شریعتی از طرف دانشگاههایی که در آنجا سخنرانی کرده بود، بررسیهایی به عمل آورد... بهرامی پس از «مصاحبه» با شریعتی، در پاسخ به دستور ساواک مرکز گزارشی تهیه کرد... به نوشتهی بهرامی، شریعتی گفته بود «چون ساواک میدانست او در دو جبهه (روحانیت و چپ) مبارزه و افکار جدیدی مطرح میکند، تصور کرده بود که ساواک میخواهد از سخنرانیهای علمی وی استفاده کند.» (ص310)
ممنوعیت از سخنرانی: هرچند به شریعتی دستور داده شده بود که دعوتهای خود را به اطلاع ساواک برساند، اما در 2 اردیبهشت 1348/22 آوریل 1969، ساواک تهران وی را از ایراد هرگونه سخنرانی بدون اطلاع و تایید آن اداره رسماً منع کرد.(ص311)
بهرامی طی گزارش مورخ 5 اردیبهشت 1348/25 آوریل 1969، به ساواک تهران، خاطر نشان کرده بود که پس از وصول «امریهی فوق» به شریعتی اطلاع داده است که بدون مجوز قبلی از ساواک، از قبول هرگونه دعوت سخنرانی خودداری کند.. بهرامی در گزارش خود متذکر شده بود: «همانطور که به دفعات گزارش شده، دکتر شریعتی برای ماموران اجنبی و عناصر افراطی عنصر مطلوبی به شمار میرود، اما چنانچه به درستی هدایت شود، برای ساواک و مملکت عنصر بسیار مثبتی خواهد بود.» (ص311)
در گزارش شعبهی 312 ساواک به ثابتی، ضمن اشاره به وابستگی شریعتی به جبههی ملی و این که «سخنرانیهای وی به سود دانشجویان نیست»، گفته شده بود که به وی ابلاغ شده است از قبول دعوت سخنرانی در دانشگاهها اجتناب کند. (ص312)
در این مقطع، ساواک پس از منع شریعتی از سخنرانی در خارج از دانشگاه مشهد، قصد داشت صحت و سقم توصیههای بهرامی را در مورد امکان استفاده از وی به نفع رژیم مورد ارزیابی قرار دهد. مقامات ساواک تهران طی تلگرامی به ساواک مشهد دستور دادند به شریعتی اطلاع دهد که از طریق آقای ا.ن. به شماره تلفن 762817 با ساواک تهران تماس بگیرد و ساواک مشهد طی تلگرامی تاریخ عزیمت وی به تهران را گزارش دهد.(ص313)
شریعتی با این که به ساواک تهران احضار شده بود، در تاریخ مقرر تماس نگرفت و مقامات به خاطر این تأخیر تا حدی نگران شده بودند. بهرامی در نامهی مورخ 31 شهریور 1347/22 سپتامبر 1969، که پس از دیدار شریعتی با ساواک تهران و بازگشت به مشهد نوشته بود، سعی کرده بود تأخیر شریعتی را به نحوی توجیه کند. از همین نامه میتوان متوجه شد که شریعتی بالاخره با عطارپور (حسینزاده) چند دقیقهای ملاقات کرده و سپس حدود چهار ساعت توسط ثابتی مورد بازجویی یا «مصاحبه» قرار گرفته است. (ص313)
... سبک خاص شریعتی در طفره رفتن از ارائهی پاسخهای شفاف و توصیههای طولانی و پدرانهی وی به صیادان خود، و ضمناً خودداری او از کاربرد کلیشههای تند انقلابی معمولاً باعث میشد بازجوها به دشواری وی را بشناسند. با این همه، ثابتی بهرامی نبود که به راحتی فریب سخنان جذاب شریعتی را بخورد. (صص 314-313)
تنها اثر به جامانده از این سند که شریعتی متعاقب بازگشت به مشهد و قبل از 31 شهریور 1348/12 سپتامبر 1969 نوشته، چهار صفحه دستنویس سلاخی شده است که روحانی در کنار شش صفحه متن تایپی که طبق ادعای خودش از روی متن اصلی نسخهبرداری شده، به طور گزینشی و با تکنیک چسب و قیچی از سروته یک سند ده صفحهای تهیه و منتشر شده است. (ص314)
شریعتی برای ایجاد این تغییرات، به جای آن که به مبارزهی خطیر سیاسی گرایش داشته باشد، به مبارزهی محتاطانه و مطمئنتر فرهنگی معتقد بود. به گمان وی، نسل جوان بیش از آن که به «مبارزهی سیاسی» محتاج باشد، به «تغذیهی صحیح فکری» نیازمند بود. (ص315)
ساواک پس از حدود شش ماه تحقیق، تفحص، «مصاحبه» و بازجوییهای پیگیر، طی گزارش 15 مهر 1348/7 اکتبر 1969 که به امضای عطارپور، ثابتی و مقدم رسیده بود، اعلام کرد که با سخنرانیهای شریعتی در مجامع عمومی مخالفتی ندارد. (ص315)
در 9 آذر 1348/30 نوامبر 1969، شریعتی در یکی از کلاسهای خود در دانشکدهی ادبیات دانشگاه مشهد، گفته بود «ببینید که این آدمهای به ظاهر مهم چاق تهی مغز بیشخصیت بیهمه چیز چطور زور میزنند که شکم و زیر شکم خود را سیر نگه دارند و رضایت اربابانشان را تامین کنند. منظور از این عبارات زیرکانه و گزنده شخص شاه بود... شریعتی که جهت ادای توضیحاتی در این رابطه به ساواک مشهد احضار شده بود، با زیرکی استدلال کرده بود که منظورش از «این آدمهای به ظاهر مهم» کسانی است که به تازگی از خارج به ایران برگشتهاند و با فراموش کردن مورایث باشکوه خود، ادای فرنگیها را درمیآورند!» (صص316- 315)
در میان اسناد منتشر شدهی مربوط به شریعتی در ساواک، هیچگونه مدرکی دال بر موضعگیری، اظهار نظر یا گزارش ماموران ساواک در مورد وی در فاصلهی زمانی بهمن 1348 تا اسفند 1350/ فوریهی 1970 تا مارس 1972، درج نشده است. با این همه، در اوایل مهر 1350/ اواخر سپتامبر 1971، طبق توصیهی ساواک که بالاخره متوجه شده بود که حضور شریعتی در دانشگاه نامطلوب است و نفوذ وی در میان دانشجویان به منافع ملی آسیب میرساند، خدمت او در دانشگاه مشهد به پایان رسید. (ص316)
ذهنی در بند: شریعتی چندماه قبل از درگیری با ساواک در جریان «ماجرای تختی» در اواخر سال 1346/اوایل 1968، دچار آشفتگی روحی و افسردگی شده بود. در این مقطع، او میان دو روش مبارزاتی که هر یک رفتار و گفتمان اجتماعی خاص خود را داشت، مردد مانده بود؛ در حالی که عرفان و عطش باطنیاش به کسب معرفت مستلزم اعتزال روحی و رها کردن مردم به حال خود بود، عقاید سیاسی و تعهد اجتماعیاش به وی نهیب میزد که وارد عرصهی سیاست شود و عمر خود را یکسره وقف فعالیتهای انقلابی کند. (ص317)
به عقیدهی شریعتی، نسل جوان انقلابی و تندی که او را به انفعال سیاسی متهم میکرد، «تجربهی سیاسی و پختگی مبارزه را نداشت.» او ضمن احترام به اهداف و عشق آنان به آزادی و استقلال، هشدار میداد که (در اواخر دههی 1340/اوایل دههی 1970)«هنوز شرایط انقلاب فراهم نشده» و مبارزهی نابهنگام و نابهنجار «حکومت را بیدارتر» و «در کوبیدن و خفه کردن حلقومها پختهتر» میکند و «انقلاب را سالهای بسیار به تاخیر میاندازد». (ص317)
شش ماه سکوت اجباری، بازجوییهای مکرر و مراقبتهای حساب شده، او را مستأصل و درمانده ساخته بود. او نوشته بود «چشمانم را بستهاند، دهانم را قفل زدهاند، دستهایم را از پشت به درخت ریسمان بند کردهاند، پاهایم را به زنجیر بستهاند... چندین نگهبان بر سرم گماشتهاند.» (ص320)
در حالی که خبرچینهای ساواک حتا سخنان عادی او را در کلاسهای دانشگاه مشهد که احتمالاً علیرغم میلاش موجب ایجاد جو نامطلوب سیاسی میشد، ثبت و گزارش میکردند، شریعتی تا کی میتوانست برای بازجوها از سخنانی که به نفع مملکت گفته بود، داستان ببافد؟ (ص320)
در حول و حوش 19 شهریور 1348/10 سپتامبر 1969، شریعتی در اوج ناامیدی و احتمالاً قبل از «مصاحبه» با ثابتی در تهران، به نوشتن در مورد مقولهی سیاسی حادی پرداخته بود که در آن ایام گریبانگیرش شده بود. (ص321)
او به نحو رقتآوری حتا فعالیتهای سیاسی خود را در راه آرمانهای مصدق را نیز به زیر سئوال برده و بدون اشاره به تز سال 1342/1963 اللهیار صالح که به «سیاست صبر و انتظار» موسوم بود، به همان نوع استدلالها متوسل شده بود. (ص321)
حالات و عوالم روحی شریعتی پس از صدور مجوز سخنرانی در دانشگاههای مختلف و خوشحالی بیحد و حصر وی از پیروزی بر نیروهای امنیتی به نحو چشمگیری تفاوت یافته و نوشتههایش به یکباره لحنی تحریکآمیز و مبارزه طلبانه به خود گرفته بود. (ص322)
گویا، شریعتی پس از بازگشت از یک جلسهی بازجویی در تهران، چنان مضطرب بود که بیوقفه سیگار میکشید و به همکار خود، رضاقنادان، گفته بود «تا حالا فکر میکردم که مملکت به دست یک مشت احمق میچرخد و خوشحال بودم. اما این دفعه که احضار شدم فهمیدم اشتباه فکر میکردم.» (ص323)
حسینیهی ارشاد
فکر بنای یک موسسهی غیررسمی دینی که به جای مساجد سنتی بتواند مخاطبان مختلفی را به خود جذب کند، به هیچ وجه فکر جدیدی نبود. کانون نشر حقایق اسلامی محمدتقی شریعتی در مشهد از جمله موسسههای پیشگام در این زمینه محسوب میشد. بعدها، یعنی در سال 1339/1960، احمد علی بابایی به مناسبت ماههای محرم و صفر سلسله جلساتی را در منزل خود برگزار نمود. (ص325)
در پاییز 1342/1963، ارشاد فعالیتهای فرهنگی خود را در دفاتر موقت خود آغاز کرد. خبر فعالیتهای ارشاد به گوش بازرگان، سحابی و علی بابایی که مدت محکومیت خود را در زندان برازجان سپری میکردند، رسیده بود. علی بابایی طی نامهای از طرف حاج صدرالدین، مطلع شد که پس از تلاشهای پیگیر، با الگوبرداری از انجمن ماهانهی مباحثه، حسینیهای به همت آقای همایون و دوستان و با همکاری آقای مطهری تأسیس شده است. (ص326)
میناچی به یاد میآورد که «من با دقت در روح وقفنامهی حاج حسین آقای ملک خراسانی که به نحوی تنظیم شده بود که حتا رضا شاه هم نتوانست اوقاف ملک را غصب کند، سعی کردم اساسنامهای برای ارشاد بنویسم که هیچ حکومت، فرد یا سازمانی نتواند به آن دستاندازی کند.» (صص 327-326)
مرتضی مطهری که از روحانیان بسیار با معلومات آن دوره بود، از مشوقان و اگر نه معماران اصلی طرح ارشاد به شمار میرفت. در آن زمان، مطهری در زمرهی روحانیان مترقیای (که از آن جمله بودند ابوالفضل موسوی زنجانی، محمود طالقانی، محمدتقی جعفری و محمدبهشتی) قرار داشت که با روشنفکران مسلمان غیرروحانی و دارای تحصیلات عالی دانشگاهی، متحد بودند و هدف مشترکشان رهانیدن اسلام از قید و بندهای ظاهری و پوسیدهای بود که روحانیت محافظهکار و متولی دین بر دست و پای آن تنیده بود. (ص327)
هرچند در نقش مطهری در بسط فکر ایجاد ارشاد به عنوان کانونی برای نشر گفتمان نوگرایانهی اسلامی هیچ تردیدی وجود ندارد، اما در میزان مشارکت فعالانهی وی در بنای این موسسه نکات تردیدآوری وجود دارد... آرزوی او این بود که ارشاد به الازهر دیگری تبدیل شود و خودش بر مسند ریاست آن تکیه زند. (ص327)
نخستین مرحله: طبق اساسنامهی ارشاد که در 23 دی ماه 1346/14 ژانویه 1968، به ثبت رسید، سه عضو موسس ارشاد عبارت بودند از محمدهمایون، عبدالحسین علیآبادی و ناصر میناچی مقدم. در این ایام ادارهی ارشاد به عهدهی هیأت مدیرهای بود که در 26 آذر ماه 1345/17 دسامبر 1966، یک سال قبل از ثبت رسمی موسسه، انتخاب شده بود. در اساسنامهی ارشاد به صراحت قید شده بود که اعضای موسس هیأت مدیره را انتخاب میکنند. همایون رییس، مطهری نایب رییس، میناچی صندوقدار و سیدعلی شاهچراغی و محمدتقی جعفری اعضای علیالبدل هیأت مدیره بودند. (ص328)
نایب رییسی مطهری صرفاً جنبهی صوری داشت و فاقد اعتبار واقعی بود... با این همه، مطهری از لحاظ اداری وظیفهی انتخاب و دعوت سخنرانان و نیز امور مربوط به چاپ و انتشار را به عهده گرفته بود. در اساسنامهی ارشاد برای جلوگیری از بروز اختلاف در تصمیمات نهایی اعضای هیأت مدیره، مقرر شده بود که در چنین مواقعی ریاست هیأت مؤسسان حرف آخر را خواهد زد. این تبصره به همایون اجازه میداد به هنگام بروز اختلافات، تصمیمگیرندهی نهایی باشد. (ص328)
نام حسینیهی ارشاد نشانگر ماهیت دو بعدی- و اگر نه متناقض- موسسه بود. اصطلاح حسینیه بیانگر توجه به شعائر کهنهی مذهبی بود؛ در حالی که، ارشاد، یا هدایت، تلویحاً معنای گسست آگاهانه از گذشته را به ذهن متبادر میکرد. (ص329)
مطهری با اطلاع و تایید هیات مدیره، محمدتقی را رسماً جهت مجموعه سخنرانیهایی طی یک دورهی ده روزه به ارشاد دعوت کرد. محمدتقی هم پس از قبول دعوت، سخنرانیهای خود را در زمستان سال 1342/1964، آغاز نمود. (صص330-329)
مرحلهی دوم: مرحلهی دیگر فعالیتهای ارشاد که در سال 1346/1967، آغاز شد، شامل سه واقعهی مهم بود. نخست این که ساختمان اصلی حسینیه با هزار متر مربع مساحت بالاخره به مرحلهی بهرهبرداری رسید. هیأت مدیره با برگزاری مراسم و سخنرانی شخصیتهای روحانی و غیرروحانی در ماه مبارک رمضان/آذر ماه 1346 مصادف با دسامبر 1967، این ساختمان را رسماً افتتاح کرد. (ص330)
پس از عزیمت محمدتقی به تهران، علی هر بار که به تهران میآمد، در ارشاد با پدرش ملاقات میکرد. مطهری هم که علی را قبل از عزیمتش به پاریس میشناخت، تحت تاثیر این جوان مسلمان تحصیل کردهی غرب قرار گرفته بود. (ص330)
مدتی بعد، مطهری از شریعتی خواست مقالهای دربارهی موضوع کتابی که تدوین آن را به عهده داشت و قرار بود به هزینهی ارشاد به چاپ برسد، بنویسد. او طی نامهی محبتآمیز مورخ 30مهر 1346/22 اکتبر 1967 خود، موضوع مربوط به کتاب را برای علی توضیح داده بود. کتاب یاد شده مجموعهی مقالاتی بود که به زندگی و سیرهی پیامبر اسلام مربوط میشد. (ص331)
شریعتی در بخش آغازین مقالهی خود به نحو مبتکرانهای سعی کرده بود تعریف جدید و ملموسی از معنا و اهمیت هجرت و این اقدام تاریخی پیامبر ارائه کند. از این گذشته، شریعتی به میل خود مقالهی دیگری هم با عنوان «زندگی محمد» برای مطهری فرستاده بود... به گفتهی سیدعلی خامنهای، مطهری به حدی از خواندن مقالهی «زندگی محمد» به وجد آمده بود که آن را سه بار و هر بار بطور کامل، خوانده بود. (ص331)
شریعتی در مقالهی مربوط به سیرهی محمد از بعثت تا هجرت، از مفهوم «بار معنایی کلمات» استفاده کرده و کوشیده بود اصطلاح مرده و کهنهی هجرت را دوباره تعریف و احیا کند... در این دوره، مطهری نه در روش تحقیق شریعتی و نه در محتوای بدعت گزارانه و حتا تجدید نظر طلبانهی مقالات شریعتی تحریف و اهانتی نیافته بود؛ و با تحلیل طبقاتی شریعتی از ادیان و قرار دادن ادیان ابراهیمی در زمرهی نمایندگان و مدافعان ستمدیدگان و محرومان نیز مخالفتی نداشت. (ص332)
نخستین جلد کتاب محمد خاتم انبیاء در شهریور 1347/سپتامبر 1968 به چاپ رسید. در همین ایام، مطهری که از کشف استعدادهای علی شریعتی ذوق زده شده بود، از وی دعوت کرد در سلسله سخنرانیهایی که به مناسبت پانزدهمین قرن بعثت پیامبر ترتیب داده و کتاب مربوط به آن هم آماده شده بود، به عنوان سخنران شرکت کند. به این ترتیب، شریعتی در شامگاه سوم آبان ماه 1347/25 اکتبر 1968، برای نخستین بار در حسینیهی ارشاد سخنرانی کرد؛ موضوع این سخنرانی «نسل جدید مسلمان» بود. (ص333)
ماجرای حجازی: فخرالدین حجازی که خود اهل خراسان بود، در سال 1345/1966 به دعوت مطهری همکاری خود را با ارشاد آغاز کرده و از سال 1346/1967، به یکی از سخنرانان اصلی آن بدل شده بود.(ص333)
یک عده از مشهدیهای فعال در محافل مذهبی تهران، با اشاره به مقالاتی که حجازی در حمایت از حاکمیت نوشته بود، وی را به ضعف شخصیت متهم میکردند و با تأکید به همدستی وی با مسئولان آستان قدس که به عنوان یک تشکیلات دولتی قدرتمند کلیهی اوقاف امام رضا را در چنگال خود گرفته بود، وی را فاقد صلاحیت سیاسی میدانستند. مطهری پس از آن که برای اخراج حجازی از ارشاد تحت فشار قرار گرفت، به تأسی از دیگران صلاحیت دست پروردهی سابق خود را به زیر سئوال برد و بالاخره تصمیم به اخراج وی گرفت. اما میناچی با اخراج حجازی مخالف بود. به این ترتیب، هیأت مدیرهی ارشاد با اولین بحران مواجه شده بود. (صص334-333)
در 27 دی ماه 1347/17 ژانویه 1969 نیز طی نامهای به همایون، رییس هیأت مدیرهی ارشاد، ضمن اعلام استعفای خود، افزوده بود «لطفاً استعفای مرا غیرقابل تجدید نظر محسوب بفرمایید». همایون از قبول استعفا خودداری نمود و بلافاصله مطهری را در جریان امر قرار داد. مطهری، دو روز پس از نگارش اولین استعفا نامهی خود، موافقت کرد که در جلسات هیأت مدیره و نشستهای هیأت مشاوران شرکت کند. (ص334)
مطهری در نسخهی دیگری از استعفانامهی خود، به علت دیگری اشاره کرده بود که احتمالاً علت واقعی نارضایتی وی از اقدامات صورت گرفته در ارشاد بود؛ او نوشته بود «اولین باری که به سوء نیت میناچی پی بردم حین مطالعهی پیشنویس اساسنامهی [ارشاد] بود که طبق یک روش واحد تهیه شده بود». مشخص است که منظور مطهری از «روش واحد» عدم حضور روحانیان، بویژه شخص خودش، در جمع اعضای موسس بود. (صص335-333)
پس از رفتن حجازی، مطهری با تکیه بر قدرت شخصی خود میکوشید زمینه را برای حضور فعال همکاران روحانی خود در ارشاد فراهم نماید و به همایون نیز ثابت کند که مدیریت و نظارت وی بر گزینش و دعوت سخنرانان، ارشاد را به یک مرکز اسلامی کاملاً مشهور و پررونق بدل خواهد ساخت. (ص335)
نخستین حضور شریعتی در ارشاد: شریعتی از همان نخستین سخنرانی خود در ارشاد که در تاریخ 3 آبان 1347/25 اکتبر 1968، صورت گرفت، عملکردی تاثیرگذار داشت. (ص335)
شریعتی به عبدالعلی بازرگان اطلاع داده بود که هر چند از وی دعوت شده در ماه رمضان (19 تا 24 آذر ماه 1347/10 تا 15 دسامبر 1968) دوباره در ارشاد سخنرانی کند، اما مردد مانده بود که بیاید یا نیاید، تا آن که اطلاعیهی مربوط به اعلام برنامهی سخنرانیهای ارشاد را در روزنامهی کیهان خوانده بود. او از این که در اطلاعیهی مزبور در ردیف سخنرانان پامنبری قرار گرفته بود، به شدت عصبانی شده بود. (ص336)
شریعتی که معتقد بود نامش را عمداً از فهرست سخنرانان اصلی حذف کردهاند، روحانیان را به تنگ نظری متهم کرده و نوشته بود «من نه از جنس آنها هستم و نه مریدهای خر آنها به من سواری میدهند و نه من اهل خرسواری هستم؛ من مهمان بودهام و با هزار اصرار و مقدمهچینی و استدلال یک مرتبه آمدم و کی دوبار حرفی زدم.»(ص336)
بازرگان در آن نامه، به شریعتی اطلاع داده بود که سخنرانی وی در مورد «اگزیستانسیالیسم» در دانشگاه ملی ایران در تهران با استقبال پرشور دانشجویان روبرو شده است. او که از شنیدن این خبر ذوق زده شده بود، نوشته بود «مسلماً حرف مرا هم باید فقط دانشجو بفهمد و بشناسد؛ آن تکیهایها که مشتری من نیستند. من با آنها فاصلهای بیشتر احساس میکنم تا با لامذهبهای خوش فهم». (ص337)
در 18 بهمن 1347/7 فوریه 1969، کمتر از دو ماه پس از رد دعوت ارشاد از سوی شریعتی، مهدی بازرگان طی نامهای از وی دعوت کرد در انجمن اسلامی مهندسین سخنرانی کند. (ص337)
بازرگان ضمن تحسین شریعتی، با اشاره به نامهای که شریعتی خطاب به پسرش عبدالعلی بازرگان نوشته بود، وی را به خاطر رد دعوت مجدد ارشاد سرزنش کرده بود و ظاهراً خواسته بود به وی بگوید که این اقدام تا حدودی از «مصلحتاندیشی» و «خودخواهی» وی ناشی میشود. (ص337)
شریعتی با امتثال امر بازرگان در مورد سازش با مطهری که سعی کرده بود وی را متقاعد کند اطلاعیهی کیهان بدون اطلاع قبلی وی سرهم بندی شده است، دوباره به ارشاد بازگشت. دومین دورهی سخنرانیهای وی در 15 اسفند 1347/6 مارس 1969 آغاز شد... در 11 فروردین 1348/31 مارس 1969، که شریعتی به مدت چهار شب به ارشاد بازگشت، محتوای صحبتهای وی به نحو بارزی هم از لحاظ لحن و هم از لحاظ نقاط تاکید با گذشته تفاوت داشت. سخنرانی طولانی «امت و امات در »جامعهشناسی» که طی چهار شب ارائه شد، نخستین سخنرانی کاملاً سیاسی وی بود که از تریبون ارشاد صورت گرفت. «امت و امامت» نقطهی عزیمت شریعتی در ارائهی تفاسیر و تعاریف جدید، پویا، رادیکال و کاملاً سیاسی از مفاهیم کهنهی اسلامی بود.(صص339-338)
شریعتی که گویی در یک محیط دموکراتیک سیاسی صحبت میکرد، بیهیچ پرده و پوششی در مورد مناسبترین شکل سیاسی برای تدارک و تربیت «جامعهی انقلابی» سخن میگفت که در آن شهروندان با آموختن و فهم ایدهئولوژی انقلابی، به بلوغ فکری و سیاسی خواهند رسید. (ص339)
شریعتی که همچون سایر انقلابیون دههی 1340/1960، نسبت به دموکراسی انتخابی دیدی منفی داشت، استدلال میکرد تا زمانی که تودههای کشورهای عقبمانده و فقیر در «جهل و انحطاط و بندگی» ماندهاند، نیاز به یک رهبری آگاه انقلابی وجود دارد تا روند دگرگونی تفکرات قدیمی و شیوههای ناکارآمد اجتماعی تسریع گردد.(ص340)
«امت و امامت» شریعتی را میتوان به عنوان یکی از انقلابیترین سخنرانیهای وی تلقی کرد که در آن به صراحت بر لزوم رویارویی قهرآمیز با نظام دیکتاتوری تاکید کرده بود. اگر از منظر دیگری به این امر بنگریم، شریتی با این سخنرانی سعی کرده بود مواضع سابق و جنجالبرانگیز خود را در مورد دموکراتیک بودن انتخاب ابوبکر به عنوان اولین خلیفه تبیین کند. در مقالهای که در محمد خاتمانبیاء به چاپ رسید، شریعتی از انتخابات سقیفه به عنوان الگوی دموکراسی غربی یاد کرده بود و آن را نشانهی استقلال امت اسلامی از دخالت پیامبر در سرنوشت سیاسی خود قلمداد نموده بود؛ و این استدلالها باعث بروز جنجال در میان برخی از محافل روحانی ایران شده بود.(صص340-341)
شریعتی با این ادعا که وصایت و دموکراسی هر دو به یک اندازه اسلامی هستند، اظهارات پیشین خود را اصلاح و تعدیل کرده بود... الگوی دو مرحلهای که در چارچوب تاریخ اسلام تفسیر و پیاده میشد، احتمالاً هم رضایت روحانیان شیعه و هم رضایت چپ انقلابی را جلب میکرد. روحانیت در این الگو حقانیت تئوری وصایت خود را مییافت و چپ انقلابی نیز از آن برای توجیه تئوری دیکتاتوری پرولتاریا یا طبقهی کارگر استفاده میکرد... شریعتی در فاصلهی ماههای اسفند تا اردیبهشت/ مارس تا مه، هفت بار سخنرانی کرد؛ و پس از هفتمین سخنرانی دربارهی «متمدن و متجدد» در تاریخ 19 اردیبهشت 1348/9 مه 1969، مجبور شد به مدت حدود هفت ماه در ارشاد حضور نیابد. (ص341)
این گزارش در 20 اردیبهشت 1348/10 مه 1969 به ساواک مرکز رسید و طی آن بهرامی خاطر نشان کرده بود که «حسن نیت» شریعتی هنوز ثابت نشده است. مقدم نیز طی یادداشتی پاسخ داده بوده که شریعتی باید تا زمان جمعآوری اسناد و مدارک لازم از قبول دعوت مراکز علمی و دانشگاهی مختلف، به استثنای دانشگاه مشهد، اجتناب کند.(ص342)
عاقبت در 15 مهرماه 1348/7 اکتبر 1969، پس از مدتها مذاکره و چانهزنی، مقدم به ساواک مشهد اطلاع داد که شریعتی میتواند «تحت مراقبت» به سخنرانیهای خود ادامه دهد.(ص342)
پس از انتشار محمدخاتم انبیاء، مقالات شریعتی بویژه «از هجرت تا رحلت» موجب بروز نارضایتی شدید در میان روحانیون سنتی گردید. (ص342)
هستهی اصلی اختلافات شریعتی و دشمنان جنجالیاش حول محور ارائهی قرائتی تجدیدنظر طلبانه از وقایع تاریخی و مذهبی متمرکز شده بود.(ص343)
در این جزوه، پیش از هر چیز به روایتی که شریعتی از رضایت پیامبر به امامت ابوبکر در نماز جماعت در آخرین ساعات عمرش نقل کرده بود، حمله شده بود... ثانیاً، در جزوه به بخشهایی از مقالهی شریعتی اشاره شده بود که در آنها از عمر و ابوبکر تصویر مثبت و خوشایندی ترسیم شده بود... ثانیاً، اشارهی شریعتی به انتخابات سقیفهی بنیساعده به عنوان الگوی دموکراسی غربی و گواه بینیازی مردم از دخالت پیامبر در سرنوشت سیاسی خود، میتوانست حاکی از این باشد که شریعتی از جانب خود بر صحت این شورا و رایگیری اقرار کرده است. وانگهی، از دید روحانیون سنتی، علی وصی پیامبر محسوب میشد و شورای شقیفه هم ترفندی بود که برای محروم ساختن وی از حق مسلمش اتخاذ گردید.(ص343)
واکنش مطهری به این انتقادها و اهانتها قاطع بود و به زودی در میان بازاریان سنتی هم بازتاب یافت. او در محفل دوستان نزدیک خود، از نظرات شریعتی دفاع میکرد و حتا در مورد مقولهی کاملاً حساس و جنجالی امامت ابوبکر در نماز جماعت، ساعاتی قبل از رحلت پیامبر، به نحوی صمیمانه و پرشور نزد دوستان خود از نوشتههای شریعتی دفاع کرده بود.(ص344)
در 31 مرداد 1348/22 ژوییه 1969، دو ماه پس از ممنوع شدن شریعتی از سخنرانی در مجامع عمومی، اعضای هیأت مدیره تصمیم گرفتند که در چاپ دوم اولین جلد محمد خاتمانبیاء مقدمهای روشنگر بگنجانند، اما بهتر دانستند که شریعتی شخصاً به تبیین موضوع بپردازد و با استدلالهای خود به انتقادات مخالفان پاسخ دهد. یک روز پس از اتخاذ تصمیم، مطهری در نامهای محبتآمیز به محمدتقی شریعتی قضایا را بطور مفصل توضیح داده و از منتقدین شریعتی به عنوان «مشتی جاهل و مغرض» یاد کرده بود که «کمی سروصدا به راه انداختهاند». مطهری به منظور خاموش ساختن مخالفان، خواسته بود علی شریعتی چند کلمهای در تبیین و رد انتقادات جنجالی مخالفان خود، بنویسد و در صورتی که مایل باشد میتواند از تذکرات مطهری نیز استفاده کند.(صص345- 344)
شریعتی به هر نحو ممکن از پاسخگویی طفره میرفت و چارهای نمییافت جز آن که در مقابل همهی کسانی که از آنان میگریخت و در برابر همهی موضوعاتی که نمیخواست در موردشان سخنی بر زبان آورد، سکوت و بیاعتنایی پیشه کند و کلامی بر زبان نیاورد. در مورد مطهری نیز، او نه از وی، که از مشکلاتی که گریبانگیرش شده بود نفرت داشت. شریعتی ترجیح میداد به جای دفاع از خود در برابر شایعاتی که در بیاساس بودنشان تردیدی نداشت، به دامان سکوت پناه ببرد؛ و به جای آن که به اصرار دیگران برای تبیین و توجیه و حتا توبه از گفتههای جنجالی خود کاری بکند، به توصیههای احدی توجه نکند. منتقدان وی این سکوت را ناشی از غرور و تکبر وی میدانستند. (ص345)
امتناع شریعتی از تعدیل دیدگاههای جنجالبرانگیز خود یا روگردانی از آنها عاقبت باعث بروز سوءتفاهم میان وی و مطهری نیز شد. (ص346)
بازگشت به ارشاد: پس از هفت ماه غیبت اجباری، شریعتی در 11 آذر ماه 1348/2 دسامبر 1969، با سخنرانی در مورد امام علی، دور جدید سخنرانیهای خود را در ارشاد آغاز کرد. انتخاب چنین موضوعی که سه شب پیاپی در موردش صحبت شد، اتفاقی و تصادفی نبود. شریعتی میخواست با این روش به روحانیان منتقد خود که وی را به وهابیگری و دشمنی با علی متهم کرده بودند، پاسخ دهد. (ص347)
شریعتی در آذر ماه/ دسامبر چهار نوبت دیگر هم در ارشاد سخنرانی کرد. نخستین سخنرانی وی که دو شب بطول انجامید در اصل با عنوان «علی انسان تمام» ارائه شده بود... دومین سخنرانی او یعنی «مهاجرت و تمدن» در اصل تبیین اهمیت و معنای مفهوم مهاجرت بود که قبلاً در مقالهی «محمد از هجرت تا رحلت» در مورد آن سخن رانده بود... وی در سخنرانیهایی که پس از رفع ممنوعیت ساواک ارائه کرد به هیچ وجه اشارهی مستقیم و صریحی به مفاهیمی چون انقلاب، نهضت، رهبری انقلابی، ایدهئولوژی انقلابی و حزب انقلابی نکرده بود. (ص347)
در آذرماه 1348/دسامبر 1969، ارشاد از شریعتی دعوت به عمل آورد تا در سفر حج کاروان حسینیه را همراهی کند... مقامات دانشگاه با تقاضای مرخصی وی مخالفتی نکردند و شریعتی در 20 بهمن 1348/9 فوریه 1970، به همراه مطهری، میناچی و سیدغلامرضا سعیدی در معیت کاروان ارشاد عازم مکه شد. به گفتهی میناچی، آنان در این سفر با نمایندگان تشکیلات فلسطینی و گروهی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان دیدار و در مورد مسایل سیاسی بحث و گفتگو کردند. در 29 اسفند 1348/19 مارس 1970، شریعتی پس از یک غیبت سه ماهه از ارشاد که بخش اعظم آن در مکه سپری شد، طی چهار شب پیاپی در مورد «میعاد با ابراهیم» سخنرانی کرد. (ص348)
لحن و محتوای سخنان شریعتی دوباره ستیزجویانه و عصیانگرانه شده بود. گویا او ممنوعیت هفت ماههی خود را از سخنرانی و رنج و عذابی که بابت آن متحمل شده بود، به فراموشی سپرده بود. شریعتی که گویی از عصیان و قیام یک تنهی ابراهیم علیه شرک و بتپرستی الهام میگرفت، نه تنها به تقبیح نظام اقتصادی ظالمانه و استثماری مبتنی بر مالکیت خصوصی پرداخته بود بلکه روحانیان را نیز به باد انتقادات و حملات خود گرفته بود. او از آنان به عنوان توجیهگر وضع موجود و البته رژیم شاه یاد میکرد و با حمله به معتقدات مرسوم شیعی که ساخته و پرداختهی روحانیان بود، کسانی را که به «مقابر، گنبدها و ضریحهای طلایی و زراندود» معتقد بودند به استهزاء گرفته و «بتپرستان» و «آنها که برای کسانی که نمیشناسند گریه و زاری میکنند» را مورد تمسخر قرار داده بود. (صص351-350)
ارشاد
سال 1349/1970- 1971، هم برای شریعتی و هم برای حسینیهی ارشاد سال پرهیاهویی بود. هیات مدیره ارشاد با توجه به محبوبیت روز افزون شریعتی، وی را برای سخنرانیهای بیشتر دعوت کرد. در این مقطع، محفل مطهری کنترل فعالیتهای «تبلیغی» حسینیه را عملاً در دست گرفته بود. به غیر از خود مطهری که حداقل چهار و گاه بیش از هشت شب در ماه سخنرانی میکرد، اکثر سخنرانان ارشاد از دوستان صمیمی و روحانی وی بودند؛ افرادی نظیر ناصر مکارم شیرازی، علی اکبر هاشمیرفسنجانی و محمدبهشتی که به تازگی از یکی از دانشگاههای آلمان فارغالتحصیل شده بود. (ص353)
با این که مطهری از تابستان 1348/1969، به شریعتی اصرار میکرد پاسخی به منتقدان روحانی خود بدهد، اما شریعتی هنوز کاری در این مورد نکرده بود.(ص353)
به تدریج، دوستان مطهری هم به ارکستر ضدشریعتی روحانیان به رهبری محمدتقی فلسفی پیوستند- منبری آتشین مزاجی که علیرغم مواضع سیاسی مشکوکاش، در میان جریان اصلی روحانیت اعتبار خاصی داشت- و پس از ضدیت با پارهی از تفاسیر جنجالبرانگیز شریعتی از اسلام، از منابر خود وی را به باد توهین گرفتند.(ص354)
در ظاهر، طی سال 1349/1970 رابطهی شریعتی، ارشاد و مطهری گرم و دوستانه به نظر میرسید. در نیمهی نخست سال، شریعتی هفت بار در ارشاد سخنرانی کرد. یکی از این سخنرانیها- «اقبال، مصلح این قرن»- از جمله سخنرانیهایی بود که به یاد بود علامه محمد اقبال لاهوری ارائه شد. آخرین سخنرانی با عنوان «تاریخ فلسفهی اسلامی» نیز در اول مرداد 1349/23 اوت 1970 ایراد گردید. پس از این سخنرانی، شریعتی تا 20 فروردین 1350/9 آوریل 1971، در ارشاد سخنرانی نکرد. (ص354)
سنت شکن مزاحم: سخنرانی «اقبال، مصلح این قرن» نقطهی عطفی در روند تحول فکری شریعتی بود. (ص354)
شریعتی از طریق آشنایی با اقبال دریافته بود که اسلام مذهبی «تک بعدی» نیست- نه سیاسی محض و نه عرفانی مطلق. اسلام هم به امور اخروی و هم به امور دنیوی توجه داشت.(ص355)
شریعتی در ادامه به این نتیجه رسیده بود که این مذهب افیون مانند که جامعهی اسلامی را به نام اسلام هلاک کرده و مردم را در حالت انزوا و خفت و بردگی مذهبی نگه داشته، نیازمند یک «رنسانس» است که باید از طریق «مبارزهی ایدهئولوژیک» صورت گیرد. منظور شریعتی از مبارزهی ایدهئولوژیک مبارزه با اسلام «منجمد» و «ارتجاعی» روحانیون بود. (ص355)
او همچون همیشه گفته بود که در اسلام سازمان روحانیت وجود ندارد، با این همه به این نکته هم اذعان کرده بود که روحانیان پای هیچ یک از قراردادهای استعماری را امضا نکردهاند. در هر حال، شریعتی در مبارزهی ایدهئولوژیکی که مدنظر داشت، برای آنان نقش مهمی قائل نبود. شریعتی برای نخستین بار از تریبون ارشاد به منتقدان روحانی خود تاخته بود و آنان را به «نفهمی و بیسوادی» متهم کرده بود.(ص356)
هرچند مطهری در سخنرانیهای مربوط به اقبال در ارشاد نبود، اما روحانیان «ولایتی» (که خود را حامیان سرسخت علی و خاندانش قلمداد میکردند) این سخنرانیها را به باد دانتقاد گرفتند. از دید آنان، اقبال «زندیق» و دشمن «آل علی» بود، و به خاطر توهین صریح به امام جعفر صادق در یکی از اشعار خود تخطئه و تقبیح شده بود... مدتی بعد، مشخص شد که «شعر توهینآمیز» مذکور، هیچ ربطی به امام جعفر صادق نداشته، بلکه در آن به دو هندی به نامهای صادق و جعفر که دستی در سیاست داشتند، اشاره شده است.(ص356)
سه ماه پس از سخنرانی در مورد اقبال، شریعتی در اول مرداد 1349/23 اوت 1970 طی دو شب سخنرانی کوبندهای با عنوان «مذهب علیه مذهب» ارائه نمود. او در این سخنرانی علیه متولیان رسمی تشیع رسماً اعلان جنگ کرده و با این مدعا که تاریخ عرصهی نزاع مداوم میان مذاهب است، میان دو نوع مذهب تمایز نهاده بود. او یک مذهب را «توحید» مینامید که پیامبران ادیان ابراهیمی حافظ آن بودهاند و دیگری را «شرک» میخواند که به نام پاسداری از مذهب، همیشه در حال جنگ و ستیز با ادیان توحیدی بوده است. (صص357- 356)
چالش ناشی از تعریف تازهای که شریعتی در مورد شرک ارائه میکرد، نه تنها موجب محکومیت روحانیان شیعه بود که کل تشکیلات مذهبی ایران را که حافظ وضع موجود بودند، به زیر سئوال میبرد.(ص358)
شریعتی یک هفتهی بعد در 30 مرداد 1349/31 اوت 1970، در مورد «روشنفکر و مسئولیت او در جامعه» سخنرانی کرد. او پس از یکی از کوبندهترین حملات خود علیه روحانیان، اکنون میکوشید با حمله به مدافعان تجدد و عقلانیت سکولار موضعگیری خود را متوازن و متعادل جلوه دهد. (ص358)
شریعتی گفته بود که روشنفکر شرقی ضمن آن که انعکاس مسخ شدهای از افکار و دیدگاههای روشنفکر غربی است، از اوضاع فرهنگی و آداب و رسوم مردم و جامعه خود اطلاعی ندارد. مشخصهی روشنفکر اصیل شرقی این است که میتواند افکار تازهای متناسب با زمانهی خود ارائه کند، مردم را بشناسد و مسئولیتپذیر باشد.(ص358)
طبق استدلال شریعتی، مبارزهی روشنفکران غربی با «استبداد روحانی» به «آزادی اندیشه رشد فکر و تمدن درخشان و پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همهی وجوه زندگی» انجامید، اما همین عمل در جوامع اسلامی تنها و بزرگترین فوریترن نتیجهای که داد برداشتن «سدی بود که در برابر نفوذ امپریالیسم، نفوذ استعمار اقتصادی و هجوم انحطاط و انحراف اندیشه قرار داشت.» شریعتی چنان سخن میگفت که گویی خود نیز در زمرهی روحانیان قرار دارد و آماج حملات روشنفکران غرب زده به «استبداد روحانی» است... شریعتی از این که روشنفکران آسیمیله به نام مبارزه با خرافات و ارتجاع و کهنهپرستی، فرهنگ و معنویت و مذهب ایران را به باد حملات ویرانگر خود گرفتهاند، ابراز تاسف کرده بود. شریعتی به عنوان یک مسلمان عصیانگر قصد داشت با امحای آن چه که به زعم وی عناصر مضر و کشنده بود، حیات و بقای اسلام را تضمین کند؛ ولی به «غیر خودیها» یا روشنفکران سکولار که به عوض غدهی سرطانی، به اعضای سالم حمله میکردند، اجازه نمیداد سلامت بدن را به خطر افکنند و اسلام را ریشهکن سازند. (ص359)
واکنش: شریعتی به نام اسلام، دو رکن اصلی جامعهی ایران را به باد حمله گرفته بود. او روحانیان را به عنوان حافظان اسلامی شرکآمیز و تعبدی و ارتجاعی و ظالم به باد انتقادات صریح و گزندهی خود گرفته بود و با دعوت مردم به عدالت و آزادی و برابری که نیل به آنها مستلزم گرایش به یک اسلام انقلابی و توحیدی بود، به نهادها و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی رژیم شاه نیز تاخته بود. (ص360)
مسالهی جنگ قدرت میان مطهری و میناچی نیز به تنشی که رفتهرفته بر ارشاد سایه میافکند، دامن میزد؛ این امر هم که مطهری گمان میکرد میناچی و شریعتی دست در دست هم علیه وی توطئه میکنند باعث بغرنجتر شدن اوضاع و سردرگمی سایر اعضا شده بود. مطهری که حس میکرد سلطهی خود را بر ارشاد از دست میدهد، میکوشید میناچی و شریعتی را به علل مختلف مقصر جلوه دهد. (ص360)
به گفتهی دوانی، او در اوایل بهار سال 1349/1970 از گلهگزاری و شکوههای مطهری از شریعتی و اوضاع ارشاد با خبر شد. مطهری در یک مهمانی ناهار در منزل خود واقع در قلهک، ضمن اشاره به احساسات فراگیر ضدشریعتی و ضد ارشاد در میان همقطاران خود، منشاء این احساسات را مقالات و کتاب اسلامشناسی شریعتی دانسته بود و از این که تلاشهایش را بهبود اوضاع افاقهای نکرده بود و شریعتی بیاعتنا به توصیههای وی بر ادامهی روش خود مصر مانده بود، ابراز تاسف کرده بود. (ص360)
به گفتهی سید علی خامنهای، اختلاف میان مطهری و میناچی در سال 1349/1970 آغاز شد. میناچی که به عنوان مدیر برنامههای ارشاد انتخاب شده بود، عملاً همهی اختیارات و از جمله انتخاب سخنران و تصمیمگیری نهایی در مورد مسائل مربوط به نشر و چاپ را در دست داشت. به این ترتیب، مطهری فاقد هرگونه قدرت واقعی در ادارهی امور ارشاد بود. طبق قول خامنهای، مطهری از این ناراضی بود که علیرغم این که از اعضای موسس ارشاد بود و با مردم و روحانیان ارتباط داشت، در مورد این که «کی باید صحبت کند» و «چی باید گفته شود» و حتا زمان چاپ و نشر کتب تدوین شده در ارشاد هیچ اطلاعی نداشت. خامنهای، برخلاف دوانی، هیچ اشارهای به شریعتی به عنوان منشاء اصلی اختلافات نکرده است. با این همه، از گزارش وی که از لحاظ زمانی نیز دارای نظم و ترتیب است، چنین برمیآید که متعاقب حضور روزافزون شریعتی در ارشاد مشکلات و اختلافات نیز مجال بروز یافت. به گفتهی خامنهای، در تابستان 1349/ 1970، دو جلسهی طولانی که هر یک چهار یا پنج ساعت به طول انجامید، با حضور مطهری، خامنهای، محمدتقی و علی شریعتی در مشهد برگزار و طی آنها در مورد مسائل مربوط به حسینیه بحث و گفتگو شد. (ص362)
مسالهی صلاحیت شریعتی برای سخنرانی به یکباره به یکی از محورهای اصلی نبرد قدرت در ارشاد بدل شد. (ص363)
نبرد برای ارشاد: تلاش برای اخراج شریعتی در سلسله جلسات طولانی اعضای هیأت مدیره و عدهای از سایر «دوستان» ارشاد آغاز شد. این عده عبارت بودند از: ابوالفضل زنجانی، مطهری، بهشتی، هاشمیرفسنجانی، باهنر، موسویاردبیلی، همایون، منوچهر سالور و میناچی. هدف اصلی کمیتهی نه نفره که تهیهی یک جوابیهی رسمی علیه روحانیان مخالف ارشاد و شریعتی بود، به یکباره به مقولهی اتخاذ ملاکهای «مناسب» برای سخنرانان ارشاد بدل شده بود. (ص363)
گویا فکر تشکیل «هیات تعیین ضوابط» که اختیار بررسی، تایید و رد صلاحیت سخنرانان ارشاد را در دست داشت، از طرف دوستان مطهری مطرح شده بود. با این اقدام دو هدف عمده تامین میشد؛ اولاً هرکسی که مطلوب روحانیان نبود، از ارشاد اخراج میشد و ثانیاً، میناچی دیگر حق نظارت بر گزینش سخنران را نداشت. (ص363)
پس از مدتی بحث و رایزنی، فهرست نهایی آنان که شامل ده معیار خاص بود تهیه شد؛ معیارهای مذکور در این فهرست به گذراندن آموزشهای حوزوی، التزام عملی سخنرانان و اعضای خانوادهی آنان به سنتهای اسلامی و نحوهی لباس پوشیدن و رفتار شخصی آنان مربوط میشد. (ص364)
... همایون و میناچی که از اعمال چنین ضوابطی نگران بودند، ضمن تایید مشروط آنها، استدلال کرده بودند که اگر این «ضوابط» موجب اخراج شریعتی از ارشاد شود، قویاً به مخالفت با اعمال آنها برخواهند ساخت. (ص364)
غیبت هفت ماههی شریعتی از حسینیهی ارشاد در فاصلهی اول شهریور 1349 تا 20 فروردین 1350/23 اوت 1970 تا 9 آوریل 1971، از همین بنبست ناشی میشد؛ بنبستی که از نظر مطهری یک پیروزی بود. (ص364)
شریعتی در واکنش به آن چه که از گوشه و کنار در مورد علل غیبت ناخواستهی خود و تحولات ارشاد شنیده بود، نامهی پرنیش و کنایهای خطاب به میناچی و همایون نوشت. (ص364)
... او تصدیق کرده بود که نباید به عنوان یک «خطیب مذهبی» و یا حتا یکی از «خطبای اصلی ارشاد» محسوب شود؛ و با اشاره تلویحی به این که بخشی از برنامههای ارشاد بیش از آن که بار مذهبی داشته باشد، بار آموزشی دارد، به این نکته اشاره کرده بود که به عنوان یک معلم نباید با معیارهایی مورد ارزیابی قرار گیرد که شامل سخنرانان مذهبی میشود. (ص365)
بازگشت غیرمنتظره: مطهری در ادامهی رفتار سرد و خشک خود در قبال ارشاد، با رد دعوت به شرکت در کاروان حج سال 1349/1970-1971 حسینیه ارشاد مرتکب اشتباه مهلکی شد. (ص366)
در زمستان 1349/1971، هنگامی که شریعتی هنوز به ارشاد نمیرفت، چند نفر از اعضای هیات مدیرهی ارشاد به مشهد رفتند و از رییس دانشگاه مشهد دکتر عبدالله فریار، درخواست کردند با مرخصی شریعتی جهت اعزام به حج موافقت کند. گویا فریار در برابر اصرارهای آنان به شریعتی اجازه داده بود یکبار دیگر از مرخصی استفاده کند. بیشک در فاصلهی 30 دی تا 30 بهمن/20 ژانویه تا 20 فوریه که شریعتی در گرماگرم حج دیگر مشغول سخنرانی نبود، او و میناچی به اندازهی کافی فرصت داشتند تا در پاسخ به مطالبات و مدعیات مطهری راهکارهای تازهای پیدا کند. (ص367)
میناچی و همایون تحت این استدلال که برنامههای آموزشی و تخصصی ارشاد با برنامههای عادی مذهبی تفاوت دارد، تصمیم گرفتند سخنرانان حاضر در برنامههای آموزشی و تخصصی را از شمول ضوابط کمیته معاف کنند. (ص367)
طی یک اعلامیهی حساس که در شب 23 اسفند 1349/14 مارس 1971، تنظیم شده بود، قرار شد ارشاد به شکل یک «مرکز علمی تحقیقی و تربیتی اسلامشناسی و براساس ملاکهای جهانی» فعالیتهای خود را دنبال کند. کلاسها هر دو هفته یکبار جمعه شبها به مدت دو ساعت و نیم برگزار میشد و شرکت کلیهی دانشجویان رشتههای علوم اجتماعی دانشگاهها در آن بلامانع بود. (ص367)
مطهری و بهشتی که در میان جمعیت حاضر در تالار اصلی ارشاد نشسته بودند، پس از قرائت اعلامیهی مزبور به حالت اعتراض ارشاد را ترک کردند. مطهری به همین علت از وقایع نیمهی دوم اسفند ماه ارشاد به عنوان کودتا یاد میکرد.(ص368)
به گفتهی میناچی، به دنبال اعلام برنامههای آموزشی و تخصصی شریعتی، مطهری به تقسیم کار در ارشاد رضایت داد. مطهری پذیرفته بود بر فعالیتهای تحقیقاتی نظارت کند، و مسئولیت فعالیتهای آموزشی را به شریعتی بسپارد. هرچند این تقسیم کار طبق توصیههای خود مطهری صورت گرفته بود، اما از نامهای که وی خطاب به هیات مدیره و کمیتهی مشورتی نوشته بود به خوبی مشخص بود که مطهری از وقایع جاری در ارشاد آزرده خاطر است. (ص368)
میتوان چنین استنتاج کرد که بازگشت شریعتی به ارشاد حاصل اقدامات میناچی و همایون بود که نمیخواستند وی را از دست بدهند. آن دو به همان اندازه که برای مطهری احترام قائل بودند و میخواستند به همکاری با وی ادامه دهند، معتقد بودند که شریعتی در نشر و ابلاغ تعالیم اسلامی مورد نیاز زمانه نقشی کلیدی ایفا میکند. شریعتی بیآن که شخصاً در جریان کشاکشها حضور داشته باشد، توانسته بود نتیجهی منازعات را به سود خود تغییر دهد. (ص369)
از شب عاشورای 1349/1971 به بعد، مطهری دیگر در ارشاد سخنرانی نکرد. (ص369)
به گفتهی علی بابایی، در حالی که خیرخواهان و مصلحتاندیشان میکوشیدند طرفین را آشتی دهند، برخی از عناصر بازاری که از نزدیکان مطهری و عضو کمیتهی مشورتی ارشاد بودند، وی را تحریک میکردند بر مطالبات خود پافشاری کند و به این ترتیب، عملاً راهی برای آشتی بافی نماند. (ص370)
از نوشتههای مطهری چنین برمیآید که در شهریور 1350/ سپتامبر 1971، حدوداً پس از شش ماه مذاکره، راهحلی برای بازگشت وی به ارشاد پیدا شده بود. او باز بر این نکته پافشاری کرده بود که لازمهی بازگشت وی و دوستانش به ارشاد تشکیل شورای روحانیت و تشکیل این شورا را نیز مستلزم تشکیل هیأت امنا، هیات مدیره و هیات موسسین جدید میباشد. شرایط مطهری برای بازگشت به ارشاد که در واقع به معنای تسلط بر کلیهی مناصب کلیدی بود، عملی نشد و در مهرماه 1350/اکتبر 1971، جدایی مطهری از ارشاد قطعی گردید. از اول مرداد 1350/23 ژوییه 1971، مطهری سخنرانیهای خود را در مسجد الجواد تهران آغاز کرد و به تدریج، دوستان روحانی وی به این مسجد روی آوردند و آنجا را به سنگر خود بدل کردند. (ص370)
همان روزهایی که شریعتی با لحنی پرشور و حرارت در مورد معنای اسلام، ثنویت در اسلام و مسئولیت مسلمان واقعی سخن میگفت و توجه همگان را به خود معطوف میساخت، از اعتبار و آوازهی مطهری نیز کاشته میشد. از لحاظ شخصی، محبوبیت روزافزون شریعتی باعث بروز حسادت در مطهری نیز میشد. مطهری به عنوان یک روحانی روشنفکر نه میتوانست از گذشته و تحصیلات و لباس روحانی خود چشم بپوشد، و نه میتوانست توفیق و نوآوریهای جنجالبرانگیز و مذهبی کسی را تحمل کند که به زعم وی دست پروردهی خودش محسوب میشد. (ص371)
شریعتی نیز برخی از آراء مطهری را بازگو میکرد البته به شکلی تندتر و کوبندهتر، و وارث انتقاداتی بود که مطهری در مورد روحانیت سنتی مطرح کرده بود. مگر حدود نه سال قبل مطهری استدلال نکرده بود که روحانیت شیعه به علت گرایش به سمت عوام، نمیتواند هدایت جامعه را در دست بگیرد زیرا جز ارتباط با عوام محافظهکار و تغییر گریز راه دیگری برای بقا ندارد؟ (ص371) ادامه دارد ...