صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۸  ، 
کد خبر : ۲۰۷۶۲۴

انقلاب ایران و میشل فوکو


بصیرت: میشل فوکو از نظریه پردازان پست مدرنیزم در بحبوحه انقلاب اسلامی به ایران سفر کرد وانفلاب را از نزدیک دید وی بر خلاف نظریه پردازان مارکسیست عقیده داشت جز باورهای دینی هیچ عامل دیگری قدت بسیج این چنین توده ها را ندارد بلکه این مذهب تشیع است که با تکیه بر موضع انتفادی خود توانسته این چنین بسیج سیاسی به راه اندازد. وی در شکل گیری انقلاب اسلامی ایران به نقش بی بدیل ومحوری حضرت امام اشاره وبیان میکند که :
«شخصیت آیت ا...خمینی پهلو به افسانه میزند زیرا هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسی حتی با حمایت تمام رسانه های دنیا نمی تواند ادعا کند که با مردمش چنین پیوند عاطفی عمیقی دارد»به نظر فوکو، روح انقلاب اسلامی در این حقیت یافت میشودکه ایرانی ها از خلال انقلاب در جستجوی ایجاد تحول در شخصیت خویش بودند.فوکو قلب تحلیل خود را از انقلاب اسلامی ایران در معنویت گرائی سیاسی بیان میکند
پُل-میشِل فوکو (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ - درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۳). فیلسوف فرانسوی.وی فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» است و در ناحیه سنت موار پوآیته فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییرداد.
در دانشگاه سوربون فلسفه خواند و لیسانس خود را در سال ۱۹۴۸ اخذ کرد. فوکو بعد از اخذ درجه دکترا در سال ۱۹۶۴ استاد فلسفه دانشگاه کلرمون در فرانسه شد. فوکو به سرعت در حوزه روشنفکری فرانسه شهرت یافت و دیری نگذشت که نفوذی جهانی پیدا کرد. وی چشم اندازهای نوینی در فلسفه، تاریخ، جامعه شناسی و علوم سیاسی گشود. (۱)
وقتی در ماه مه ۱۹۷۸، «ریزولی»، ناشر معتبر ایتالیایی و سهام دار عمدة روزنامة «کوریره لاسرا» از «میشل فوکو» (۱۹۸۴۱۹۲۶) خواست تا دیدگاه هایش در مورد مسایل جهان را به طور مرتب برای چاپ در روزنامه در اختیار وی بگذارد، کمتر کسی فکر می کرد که حادثة آتش سوزی در سمینا رکس آبادان و بازتاب های داخلی و جهانی پس از آن موجب شود که اولین مجموعه از این گزارش ها به قلم خود «فوکو» به ایران و مسایل انقلاب آن اختصاص یابد.
پیش از آن، برای تنظیم این سری گزارش ها، «فوکو» به «ریزولی» پیشنهاد تأسیس یک هستة روشنفکر روزنامه نگار را داده بود و وقتی مقرر شد که خود وی دربارة ایران بنویسد، مطالب و گزارشات فراوانی را در مورد ایران، فرهنگ و سابقة آن خواند، با برخی مخالفان وقت نظام ملاقات کرد و در بحبوحة انقلاب ایران، یعنی در سال ۱۳۵۷ دوباره به ایران سفر کرد، از ۱۶ تا ۲۴ سپتامبر (۲۵ شهریور تا ۲ مهر) و ۹ تا ۱۵ نوامبر (۱۸ تا ۲۴) آبان)
برنامه سفرهای «فوکو» به ایران، شامل دیدار از شهرهای تهران، قم و آبادان، برای بررسی های حضوری از متن انقلاب در حال اتفاق و گفت و گو با رهبران نهضت بود. مجموعه یادداشت های این دو سفر (۲) و آنچه «فوکو» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دربارة نهضت اسلامی ایران نوشته است و یادداشت های پس از انقلاب وی، به ویژه مصاحبه مفصل (۳) با دو خبرنگار روزنامه «لیبراسیون» به روشنی نشان می دهد که «فوکو» در یافته بود، انقلاب اسلامی ایران، تفاوتی عمده با انقلاب های دیگر قرن بیستم دارد.
آنچه در ادامه می خوانید مروری بر گزارش هایی است که «فوکو» در مورد انقلاب ایران داده است و جمع بندی نظرات وی در این زمینه در نوشته: «این، تصویری است از تهران ۵۷»
● تهران ۵۷ «دین، انقلاب»
«از زمان انقلاب فرانسه تاکنون، برای نخستین بار، انقلاب و معنویت به هم پیوند خورده اند، این تصریح «فوکو» دربارة انقلاب ایران از چه مبنایی ریشه گرفته است؟
شاید با وجود مطالعاتی که «فوکو» در مورد ایران داشت، به عنوان متفکر، تا زمانی که شخصاً به این قضاوت نمی رسید، نمی توانست چنین صریح در مورد انقلاب ایران سخن بگوید «فوکو» به نقش دین در گذشته تاریخ و فکر ایران آشنا بود، اما اولین برخورد عینی دو دیدگاه را که غلبة معنویت در انقلاب ایران را برای او محرز کرد وقتی دید که در ماجرای زمین لرزه «طبس» فرمان آیت اله خمینی مانع رسیدن کمک های مردمی، از طریق حکومت، به دست آسیب دیدگان شده بود؛ «زیرگرمای سوزان، در سایه نخل هایی که تنها بر پا مانده اند، آخرین بازماندگان طبس، با خشم ویرانه ها را می کاوند... بولدوزرها از راه رسیده اند و شهبانو هم همراه آنها. اما از او به سردی استقبال شده است با این حال، از هر سو ملاها به شتاب فرا می رسند و در تهران، جوانان محرمانه از خانة این دوست به خانة آن دوست می روند تا کمکی جمع کنند و راهی طبس شوند. پیامی که آیت الله از تبعیدگاه خود در عراق داده است، این است: به برادران خود کمک کنید، اما نه از طریق حکومت! هیچ چیزی به دولت ندهید».
«فوکو» می دانست با وجود همبستگی طبیعی ای که در مواقع بروز حوادث طبیعی بزرگ رخ می دهد، زلزلة طبس نمی تواند رابطة گسسته حکومت و مردم، و در واقع دین و سلطنت را جمع کند. برای او، غلبة دین بر ساختار سلطنتی حاکم، آن چنان محرز بود که می دانست، اتفاقاتی مثل زمین لرزه، نمی تواند قضاوت مردم را از شاه و حکومت او عوض کند؛ او شنیده بود که زنی بی پروا می گوید: «سه روز عزای ملی برای زمین لرزه بد نیست، اما نکند معنی اش این باشد که خونی که در تهران به زمین ریخته شد، خون ایرانی نبود».
«فوکو» به ایران از دو منظر نگریسته است؛ نخست از منظر کشوری که در سر راه اصلاحات، با شکست ها و افت های جدی موجه شده است و تجربة «رفرماسیون، در عین تأکید بر ناسیونالیسم افراطی» شاه، از آن چهره ای تازه ساخته است که نمی تواند آن را پنهان کند، و دوم کشوری که نه تنها به خاطر تأکید بر ملیت، نفت و سیاست و ....، بلکه به خاطر «چیزی» که فوکو می داند «اعتقاد» است، به یک اتحاد جمعی برای «بیرون کردن شاه» رسیده است.
در نگاه اول، «فوکو» تهران را به عنوان پایتخت این کشور، دو نیمه نمی کند، شهر ثروتمند و شهر فقیر. شهر ثروتمند، «در دل کارگاههای ساختمانی و اتوبان های در دست احداث، آرام آرام از شیب رشته کوه در حال بالا رفتن است، و شهر فقیر، «مرکز قدیمی شهر و حومه های فقیر ... در جنوب بازار که تا چشم کار می کند، آلونک های پست است که در میان غبار با بیابان یکی می شود».
وی می داند که «دو نیمة شهر که در طول هفته در کنار هم زندگی می کنند، جمعه ها از هم جدا شده، شمالی ها به سمت شمال تر، به سوی ویلاهای کنار دریای مازندران رفته اند و جنوبی ها راهی شهر ری و مزارع قدیمی ای که یکی از نوادگان امام حسن (ع) در آن خفه است می روند. شاه فعلی سعی کرده است که این رود را به سوی خود بکشد، در همان نزدیکی، مقبره ای برای پدرش برپا کرده است. در این جا، جشن هایی برپا کرده و هیأت های خارجی را به حضور پذیرفته است، اما بیهوده؛ در رقابت میان مردگان، هر جمعه، نواده امام، بر پدر شاه پیروز می شود.»(ریز.لی ،ناشر ایتالیایی، ۲۶).
دیدگاه دوم «فوکو» که تکمیل کننده نگاه اول اوست، دورتر از تصویری است که او از تهران و ایران ۵۷ سده است؛ او می داند که شورش علیه حکومت شاه، در تمام سال ۵۷ و پیش از آن، از همه چیز مجلس به مجلس در عزاداری های مذهبی، مساجد، تیکه های شهرهای بزرگ و کوچک، در کنار وعظ و خطابة دینی و عاظ، پیش رفته، رشد کرده و تکمیل شده است و در عاشورای ۵۷ فقط برخی کودکان و معلولین بوده اند که از خانه ها بیرون نیامده اند تا عزاداری امامی از معصومان را، با انقلابی مذهبی پیوند بزنند.
ازنگاه «فوکو»، در چنین دوره ای، برای انسان ایرانی، هیچ چیز خنده دارتر از این نیست که «دین تریاک توده هاست»؛ چرا که نود درصد ایرانی های شیعه هستند و در معتقدات شیعه، اصل «انتظار»، اصلی است که پیروان خود را در مقابل قدرت های حاکم، به «بیقراری مدام» مسلح می کند و در ایشان شوری می دمد که هم سیاسی و هم دینی است».
روحانیت نیز در نگاه «فوکو» به عنوان رهبر نهضت در حال پا گرفتن، به معنای پوپولیستی رایج، نهادی «انقلابی» نیست و اساساً سیاست را در اصول موضوعة فکری خود ندارد. برای روحانیت، پیروی از امامان معصوم، به عنوان تنها راه بقا و استمرار انتظار و تمهید مقدمات آن، اصلی است که چون منشور، هربار نوری در آن می درخشد و رنگی تازه به آن می دهد. در چنین نظام دینی ای توده در انتخاب مرجع خود آزاد است، اما جمع شدن حول یک روحانی و اعتمادی چنین شگرف به یک فرد، تنها از «قدرت غلبة آن فرد بر دیگر هم مسلکان خود» حکایت ندارد، بلکه تجمعی فراتر از تجمع حول یک فرد است؛ تجمعی پیرامون یک اعتقاد؛ اعتقادی که تشیع در مسیر صعب و دشوار قرن ها، آن را به دوش کشیده و تا تهران سال ۵۷ با خود آورده است؛ اعتقادی که تابع سلسله مراتب نداشتة روحانیت نیست؛ با این دید، تهران ۵۷ از منظر «فوکو» در حال زایش یک «دین-انقلاب» ست.
● آشنایی فوکو با ایران
میشل فوکو در هنگام وقوع انقلاب ایران دو بار در سال ۱۳۵۷ (۳) به ایران می آید. در این سفرها به شهرهای تهران، قم و آبادان عزیمت کرده و با مردم آن شهرها مصاحبه می کند که حاصل این مصاحبه ها و گفتگوها را طی مقالاتی برای روزنامه معتبر «کوریه ره دلاسرا» (۴) در ایتالیا ارسال می کند. (۲ )
در سال ۱۹۷۸ روزنامه پرآوازه ایتالیا، کوریر دلا سرا (Couriere della sera) از فوکو خواست تا به طور منظم مقالاتی برای این روزنامه بنویسد. فوکو هم جمعی از روشن فکران فرانسه از جمله معشوق اش تی یری ولتزل (Thierry Voeltzel) و آلن فینکلکروت (Alain Finkeilkraut) و دیگران را گردآورد. از آن ها خواست تا هر یک – فراتر از کنج کاوی های ژورنالیستی- درباره رویدادهای جاری مهم جهان بنویسند و رشته ای از یادداشت های روشن فکرانه و متأملانه درباره رخدادهای سرنوشت ساز دوران در روزنامه نشر دهند.
از این میان تنها خود فوکو با نوشته هایش درباره ایران و فینکلکروت درباره "امریکای کارتر"
به این عهد عمل کردند. فوکو مقالات مربوط به ایران را در کوریر دلا سرا و مجله معتبر فرانسوی نوول ابسرواتور (Le Nouvel Observateur) منتشر کرد.
● شما چه می خواهید؟
عجیب است در کشوری که به قول «فوکو» با وجود سنی نبودن ملسمانانش و نداشتن تعصب شدید، باید بیشتر به «پان عربسم» و «پان اسلامیسم» می اندیشید، پاسخ سؤال «شما چه می خواهید»، «حکومت اسلامی» باشد.
«فوکو» در یادداشت هایش از شهرهای قم و تهران آورده است: این سؤال را از سیاست مداران و صاحبان مشاغل و مقامات دینی صحبت کند و برای این سؤال از آنها جواب بگیرد. «فوکو» تصریح می کند که در مدت اقامت در ایران، حتی یک بار هم لفظ «انقلاب» را از کسی نشنیده است، اما بخش عمدهای از مخاطبان او، «حکومت اسلامی» را خواستة خود ذکر کرده اند. در نگاه «فوکو» رسیدن به این نقطة ایدئولوژیک، معلول دلایل چندی است؛
نخست آنکه «اسلام شیعی» خصوصیات ویژه ای دارد که می تواند به «حکومت اسلامی» رنگی تازه بدهد؛ خصوصیاتی مانند «نبود سلسله مراتب در میان روحانیت»، «استقلال روحانیت از یک دیگر»، وابستگی روحانیت (حتی از لحاظ مالی) به مریدان» و «نقش مرجعیت محض، یعنی راهنما و در عین حال بازتاب بودن».
دوم آنکه اندیشة تشیع، به عنوان حلقه اتصال طبقات مختلف انقلابی و گونه های مختلف انسان اجتماعی، با وجود «انتظار» برای حکومت امام، «امکان حکومت خوب در زمان غیبت» را نیز منتفی نمی داند، به همین دلیل، حکومت اسلامی در معادله ذهنی انقلابیون ۵۷ ایران، صرفاً حکومت روحانبون بر مردم نبوده است؛ «یکی از مقامات دینی به من گفت که برای روشن کردن مسایلی که در پیش است و قرآن هیچ گاه ادعا نکرده است که به آنها جواب روشن داده، باید متخصصان روحانی و غیر روحانی که هم متدین باشند و هم عالم، مدت ها کار کنند».
نکته دیگر اینکه اندیشة تشیع، حیطة آزادی گسترده تری را برای انتقاد و ادامة مسیر در راه انتظار و آماده شدن برای حکومت مهدی (ع) در اختیار می گذارد، دیکتاتوری دینی را بی پروا نفی می کند، به زن و مرد با هر مشخصه ای و نقشی حقوق قابل توجه آنها را می دهد، «عدالت» را به عنوان اصلی اساسی و بنیادین معرفی می کند، نظام طبقاتی حاکم و شکاف فقر و غنا را طرد می کند و از فرمول های رایج حکومتی دوری می گزیند.
با این دیدگاه،حکومت صرفاً یک انقلاب نیست که در دوره ای خاص تمام شود و به استقرار ساختار تازه ای از حکومت، با نام و پی نوشت «اسلامی» بینجامد. وقتی یک ایرانی از حکومت اسلامی حرف می زند و در برابر مسلسل می ایستد، «نخست به حرکتی می اندیشد که در زندگی سیاسی به نهادهای سنتی جامعه اسلامی، نقش دایمی خواهد بود»، اما در حقیقت «حکومت اسلامی (او)، چیزی است که فرصت می دهد، این هزاران اجاق سیاسی که برای مقاومت در برابر رژیم شاه، در مسجدها و مجامع مذهبی روشن شده، همچنان گرم و روشن بماند».
در واقع، حکومت اسلامی، تغییر ساختار سیاسی نیست؛ جنبشی است که می توان از طریق آن کاری کرد که «سیاست همیشه سد راه معنویت نباشد، بلکه به پرورشگاه، جلوه گاه و خمیر مایة آن تبدیل شود».
● ارتش ، نفت، فقر
ایران پنجاه و هفتی که «فوکو» تصویر می کند، می توان واجد هر سه مشخصة فوق دانست؛ این یک قضاوت بسیار معمولی، اما به شدت واقعی است. اما چرا با وجود این سه مشخصه (ارتش، نفت و فقر) که هر یک نشانه ای از قدرت هستند، یعنی قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت اجتماعی (که زاینده فقر است)، آشوب های خیابانی که آبستن دین انقلاب است، قابل کنترل نیست؟ آیا این سه قدرت، برای سرکوب و اتمام شورش هایی که هیچ نیستند (شورش با دست خالی) کافی نیست؟ جامعه شناسی سیاسی ایرن ۵۷ به ما چه می گوید؟
ایران سال ۵۷، از حیث قدرت نطامی، تشکیلات وسیع و منحصر به فردی دارد، ارتش ایران یک ارتش معمولی نیست، قدرت نظامی عمده ای است که چهار ارتش را در خود دارد؛ ارتش سنتی» که در سراسر خاک کشور مأموریت حراست و مدیریت را عهده دار است، «گارد شاهنشاهی»، یعنی سپاه جان نثار، با شیوة استخدام، آموزش و کار خاص که حتی در محلات مسکونی خاص زندگی می کند که ساختة فرانسوی هاست، ارتش دفاعی» یا جنگی که تا حد امکان مسلح است و گاه سلاح هایی پیش رفته تر از ارتش آمریکا دارد و «ارتش نظامی» متشکل از نیروهای خارجی، یعنی مستشاران آمریکایی که شمارشان تا چهل هزار نفر می رسد.
آمار به ما می گوید که در این سال ها، حدود ۴ میلون نفر ایرانی، به نحوی از طریق این ارتش نان می خورند، این میزان نیروی نظامی، نیروی کمی نیست و قدرت پایینی ندارد. آیا ارتش ایران، برای حفاظت از سلطنت چیزی کم دارد؟
از حیث قدرت اقتصادی نیز حکومت ایران با وجود منابع عظیم نفتی که در اختیار دارد و اقتصاد پنهانی که بر مبنای بنیادهای خیریه پهلوی و ... ایجاد کرده و مانع از توزیع قدرت اقتصادی در بین مردم شده است، مشکل خاصی ندارد و اگر حمایت «اقتصاد سیاسی» غرب از ایران را نیز بر این موضوع بیفزایم، قدرتی که اقتصاد حکومتی ایران دارد، با وجود فقر توده ها و طبقات پایین اجتماع، در حد و اندازه ای هست که طبقات میانی جامعه را پشتیبانی مالی و اقتصادی کند و از بعد نظامی هم بتواند، ارتشی مطیع، مستقل و «سیر» را برای حمایت از جایگاه خود در اختیار داشته باشد.
امتیازات واگذار شدة اقتصادی به خصوص به امریکایی ها، اگرچه در پنهان، بعدی از وابستگی اقتصادی را نمایان می کند، اما در ظاهر و بنابر مقیاس های اقتصاد سیاسی و حکومتی، دست حکومت را تا اندازة زیادی بازگذاشته است و محدودیتی را برای آن به وجود نیاورده است.
از دیگر سو، با وجود شکست نامحسوس برنامة اطلاحات ارضی، روستائیانی که تاب مقابله با توابع این اصلاحات را نداشته اند، با وجود آنکه صاحب تکه زمین یا ملکی شده اند، به شهرها کوچیده اند و وضع اقتصادی خوبی ندارند، اما در مجموع، رفاه نسبی عمومی در طبقات میانی اجتماع که در تصور جامعه شناختی از انقلاب های رایج، موتور محرکه انقلاب اند، برقرار است و مشکلات اقتصادی، چندان نیست که عرصه را بر زندگی و معیشت تنگ سازد و در پی آن، اندیشة انقلاب را در ذهن جمعیت بی سامان بپروراند.
فقر نیز از سویی تابع اقتصادی عامل دوم و فعالیت بنگاه های اقتصادی خاص و جلوگیری از توزیع عادلانة ثروت است و از سویی نشان دهندة مشروریت فی الجملة تفکرات و برنامه اقتصادی، اجتماعی دولت در منظر اندیشه وران جامعه، چرا که اگر برنامه ای خاص (مدرنیسمی که شاه پدر و شاه پسر هر دو در پی کشیدن پای آن به ایران بودند) نبود، فقر و حاشیه نشینی و تبعیض رخ نمی نمود. این عامل نشانة آن است که «قدرت اجتماعی» سلطنت نیر در حد معمول نظام های رایج سیاسی برقرار بوده است.
اما چرا سلطنتی با این پایه های قدرت نظامی، اجتماعی و اقتصادی که می تواند دلیل خوبی برای تمدید حیات و مقابلة جدی و استوار آن در برابر انقلاب باشد، در برابر انقلاب ۵۷ ایران، تاب مقاومت را از دست داده است؟
«فوکو» پیش از هر چیز به حادثه ۱۷ شهریور می اندیشد و تصویری تازه از ارتش ایران به دست می دهد. در نگاه او ارتش ایران که چند روز قبل از آتش گشودن (۱۷ شهریور) به روی مردم، با دیدن گلایول های پرتابی مردم، در کار مسلسل های خاموش اشک می ریزد، از دو حیث آسیب پذیر است؛ عامل نخست، وابستگی «اقتصاد نظامی» ارتش به بیگانگان و عدم استقلال آن است، بدنة نطامی ارتش ملی، از یک سو به شدت به سلا حهای خارجی وابسته است و از سوی دیگر، توزیع حقوق و مزایای اقتصادی در بدنة ارتش عادلانه نیست. عجیب نیست که در جامعة ارتش وقت ایران نیز ردپایی طولانی و عمیق از فقر و ثروت به جا مانده باشد.
وابستگی نظامی تسلیحاتی ارتش به غرب، همان طور که برای عده ای خاص، حقوق و کمسیون های پنهانی کلانی را به همراه دارد، فکر و اندیشه استقلال طلبان ارتشی و نظامی را نیز می آزارد، اما نمی توان امید داشت که از دل این خاکستر، آتشی چون «جمال عبدالناصر» یا «معمر قذلفی» بیرون آید؛ چرا که ساختار نیروهای نظامی چهارگانه ای که گفته شد، تحت کنترل شخص شاه و پلیس مخوفی است که همه چیز را در کنترل دارد و از تشکیل ستاد فرماندهی خاصی که ستاد مشترک ارتش های چهارگانه ایران باشد و بتواند لانه ای برای توطئه یا کودتا باشد، ممانعت به عمل آورده است.
البته ارتش به نحوی شدیدتر، از جای دیگر آسیب پذیر است. ارتش ایران، فاقد ایدئولوژی خاصی است؛ این ارتش هیچ گاه در زمان شاه پدر و شاه پسر که تاریخ چند ده سالة تشکیل آن است، نتوانسته است برنامة سیاسی خاصی داشته باشد که بر مبنایی ایدئولوژیک استوار باشد. ارتش ایران سال ۵۷، نیروی نظامی مطیع، قدرتمند، اما به شدت شکننده است، چرا که بدون ایدئولوژی نمی تواند نقش ارتش های آزادی بخش را باز کند.
آسیب پذیری این ارتش وقتی بیشتر رخ می نماید و عمق پیدا می کند که مبارزه، نه در برابر بیگانه، کمونیست، چپ و ... که گشودن آتش بر روی کارمند، کاسب، معلم، پیر و جوان همخونی باشد که در مقابل لولة تفنگ، به سویش «گلایول» پرتاب کند و او را «برادر» بخواند.
«فوکو» می گوید" « درجای بسیار امنی در اطراف تهران، دوستانم ترتیب ملاقات مرا با چند افسر عالی رتبه که همه جزو مخالفان شده بودند، دادند. ایشان به من گفتند که هرچه ناآرامی بیشتر می شود، حکومت هم بیشتر ناگریز می شود که برای برقرار کردن نظم، به واحدهای نظامی ای متوسل شود که نه آمادگی این کار را دارند و نه انگیزه آن را، و در این میان، تازه می فهمند که سرو کارشان با کمونیزم بین الملل نیست، بلکه با مردم کوچه و بازار است، با کاسب هاست، با کارمندهاست و یا بی کارانی مثل برادرهای خودشان، یا مثل خودشان اگر سرباز نبودند، اینها را می توان یک بار به تیراندازی وادار کرد، اما دوبار نه ... در تبریز هشت ماه پیش مجبور شدند که همة پادگان را عوض کنند، و برای تهران هم هر چند واحدهایی از استان های دوردست آورده اند، اما باز ناچار می شوند که عوضشان کنند».
«فوکو» حتی تصریح می کند که شنیده است، برخی از این ارتشیان، به روی مافوق خود آتش گشوده اند، یا فرداری روز کشتار خودکشی کرده اند.
اما ارتش، از آسیب ایدئولوژیک، تنها در این بعد مقهور نشده است؛ شاه با همه ذکاوتش، فراموش کرده است که بدنة ارتش او نیز مانند بدنة اجتماع تحت حکومتش، در جست و جوی مطلوبی معنوی است و اگر ایدئولوژی تازه منادی آنچه ارتش ندارد، یعنی «استقلال نظامی» و «عدالت» باشد، آن را خواهد پذیرفت و با کنار گذاشت مسلسل، مشت خود را، در سوی دیگر بالا خواهد بد تا عمده قدرت نظامی، در اختیار ایدئولوژی تازه ای قرار گیرد که نفت را به بهایی گزاف تر از خاندان سلطنتی خواهد فروخت، فقر را کم خواهد کرد وقدرت را عادلانه توزیع خواهد نمود. در تهران ۵۷، حتی گارد شاهنشاهی نیز صد در صد به شاه وفادار نماند.
● دیدارهای فوکو با آیت الله خمینی ، رهبر اسطوره ای شورش ایران
جدا از این، میشل فوکو از سال های آغازین دهه هفتاد میلادی، با رهبران جنبش های ضدرژیم شاه در خارج از کشور ارتباط بر قرار کرد و از طریق آن ها با سرگذشت انقلاب ایران آشنا شد.
طی اقامت آیت الله خمینی در فرانسه، میشل فوکو به همراه یاران آن زمان آیت الله خمینی مانند ابوالحسن بنی صدر و احمد سلامتیان بارها به دیدار آیت الله خمینی در دهکده نوفل لوشاتو رفت و زیر درخت سیب با وی به گفت وشنفت نشست.
میشل فوکو درباره هیچ کشور یا رویدادی خارجی به اندازه ایران و انقلاب آن ننوشته است؛ در حالی که در همان سال ها رویدادهای انقلابی دیگری در امریکای لاتین یا شمال افریقا در جریان بوده است.
این عبارت عنوان یادداشتی است به قلم «فوکو» که در تاریخ ۲۶ نوامبر ۱۹۷۸، در رزنامة «کوریره دلاسرا» به چاپ رسیده است اما تصویری که «فوکو» در این مقابه از شخصیت آیت الله خمینی ارایه می دهد، نیازمند ذکر مقدماتی است.
بررسی های حضوری «فوکو» از متن انقلاب اسلامی، به او نشان داده است که در صفحة سیاست ایران ۵۷، عقربه ها در حال جنبش اند و اگر چه جنبش آنها دیوانه وار نیست، اما تصور حرکت عقربه ها نیز دور از انتظار نیست. فوکو تصریح می کند که ایران، هیچ گاه به معنای مطلق مستعمرة کشور دیگری نبوده است و حتی تقسیم آن در جریان جنگ اول به سه بخش نیز، نمی تواند استعمال قید «استعمار زده» را برای آن موجه سازد. اما همین کشور مستقل، همواره از زمان رسمیت یافتن سیاست متداول به «نوعی وابستگی بیمارگونه» مبتلا بوده است. این وضعیت و استقلال نیم بند سیاسی، بر وضع جنبش های سیاسی تاریخ معاصر ایران تأثیر گذاشته است و آنها را در سایه روشن وابستگی معلق نگاه داشته است.
بر همین اساس، هیچ گاه تئوری، ایده و اندیشة انقلابی خاصی که آتوریته ای غیر از قوای اندیشگی و فکری سیاست رایج جهان داشته باشد، در ایران ظهور نکرده است. انقلابی ترین ایده ها نیز وقتی در ساختار سیاست و منازعة قدرت در ایران مطرح شدند، ناگزیر به نوعی وابستگی دچار شدند، تا بتواند چون شعلة واپسین کبریتی، درخشش خود را اندکی طولانی تر و کشیده تر سازند «وجود اختلاف فکری توده با ایده ها و ایدئولوگ های غرب زده یا شرق شده»، عدم استقلال ایدئولوگ ها و انقلابیون«، «دستگاه پلیسی خفقان آور حاکم»، تهدید مطبوعات و تضییق فکر و اندیشه» و ... همواره مانع ظهور رهبری قدرتمند و برخوردار از پشتوانة تودة مردم در ایران بوده است.
اما چگونه ارادة جمعی توده، گرد شخصیتی، بدون هیچ گونه سابقة سیاسی، جمع و متحد می شود؟
ورود آیت الله به صحنة اجتماعی ایران، قطعاً انگیزة سیاسی نداشته است، آیت الله، اگر چه در میان هم مسلکان خود در حوزة علمیة تشیع، واحد نگرشی امروزی تر به دین بود و به نوعی فقه را از منظری امروزی تر می نگریست، اما هیچ گاه نمی توان او را صاحب ملک یا مرام و عقیده ای سیاسی، در کنار وجاهت دینی دانست. ایدئولوژی وی نیز مانند دیگر شیعیان، ایدئولوژی تشیع بود و عقیده ای که می گفت: «در غیبت اما غایب هم می توان حکومت خوب داشت».
آیت الله آن زمان که علم مخالفت با سلطنت شاه و پهلوی را برافراشت، تا آنگاه که در خرداد سال ۷۸، بر دوش جمعیتی عظیم تر از جمعیت انقلابی تهران ۵۷ تشییع، و در حاشیه پایتخت به خاک سپرده شد، هیچ کاه در پی تشکیل حزبی به نام خویش یا دولتی به نام خود نبود، آنچه رخ داد، مرجعیت سیاسی ای بود که در پی مبارزه سرسختانه و تحسین برانگیز او با سلطنت وابسته، ناخواسته به او داده شد.
«فوکو» معتقد است: «امروز هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسی ای، حتی به پشتیبانی همه رسانه های کشورش، نمی تواند ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و نیرومند دارند».
به نظر وی، این نحو ارتباط با رهبری که «شخصیت اش پهلو به افسانه می زند»، مرهون سه چیز است؛ نخست آنکه «خمینی اینجا نیست: پانزده سال است که در تبعید است و خودش نمی خواهد که پیش از رفتن شاه از تبعید باز گردد».
دوم آنکه «خمینی چیزی نمی گوید، چیزی جز «نه»، «نه» به شاه، به رژیم و به وابستگی»، و سوم اینکه، «خمینی آدم سیاسی ای نیست؛ حزبی به نام حزب خمینی و دولتی به نام دولت خمینی وجود نخواهد داشت»؛ او در پی عدم وابستگی از هر چیز است.
گفتمان «فوکو» دربارة شخصیت امام خمینی، خالی از شیفتگی های پنهانی نسبت به شخصیت آیت الله نیست اما آنچه برای «فوکو» تعجب آور است، این است که با وجود تفاوت تفکر، هدف، ایدئولوژی های پیش انقلابی و شور و حال انقلابی حاکم، هیچ فردی از هیچ گروه یا طیفی، در طول سال های اولیة رشد انقلاب و سال های پایانی عمر سلطنت، حاضر نیست که مدعی رهبری انقلابی شود که در حال شکل گیری است. این در واقع نوعی «وفاداری غایبانه» به شخصیتی است که پانزده سال را دور از وطن و متن شورش در حال شکل گیری گذرانده است؛ اگرچه این فرد، در طول این سال ها، هیچ گاه در حرف و عمل، سودای رهبری سیاسی نهضت در حال شکل گیری را نداشته و همواره خود را خادمی از دخیل خادمات نهضت قلمداد کرده است.
شاید خواست متجلی مردم در گفته های سال های پیش آیت الله، مبنی بر لزوم پایان وابستگی، از میان رفتن فساد و تبعض، توزیع عادلانه ثروت و از بین بردن فقر، حاکم شدن دوباره اسلام و مفاهیمی از این دست وقتی با استواری و پایمردی او همراه شد، نقش او را از یک «واعظ دینی»، به یک «رهبر مقتدر و محبوب» سیاسی مذهبی تغییر داد.
آیا اگر در سالهای انقلاب ۵۷ و در آن فضای آمادة سیاسی، فردی دیگر با همین ایدئولوژی، علم رهبری و مبارزه را بر می افراشت، اتحاد و ارادة حجمی پیرامون او شکل می گرفت؟ تاریخ قطعاً به این پرسش چنین پاسخ می دهد: نه!
انقلاب اسلامی (۱۳۵۷ش) ایران فی الواقع یکی از تحولات بسیار شگرف و بنیادی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر و حتی تحولات جهانی محسوب می شود. این انقلاب علاوه بر تأثیراتی که در ایران به جای گذاشت منشأ اثرات فراوانی در منطقه و حتی دنیا شد. ایرانی که دارای فرهنگ و تمدن عظیم باستانی می باشد، چه قبل از ورود اسلام و چه بعد از آن در عرصه های علمی، ادبی و فرهنگی در دنیا جزو طلایه داران فرهنگ و هنر بود، اما از بد حادثه و بنا به دلایل مختلف از حدود چهار الی پنج سده قبل دچار انحطاط و رکود و سستی علمی و فرهنگی شد. علل و ریشه های این عقب ماندگی هرچه که بود، این پیامد ناگوار و سخت ویرانگر را به ایران و ایرانی دیکته کرد؛ یعنی عقب ماندن از قافله علمی، هنری، ادبی و فکری تمدن بشر، یعنی سهم نداشتن در عرصه های مختلف فکری و اندیشه ای در کارزار فکر و اندیشه بشری.
تفکر فلسفی به عنوان یکی از پایه های استوار و قابل اعتنای بشر و به تبع آن وجوه دیگر اندیشه و فکر در ایران بعد از زمان ملاصدرای شیرازی به این طرف رو به خاموشی می گراید، فلذا اسمی و رسمی از ایرانیان را نمی توان آن گونه که شایسته این ملت بافرهنگ است در دوره های اخیر جستجو نمود، تا اینکه انقلاب ۱۳۵۷ به وقوع پیوست. انقلابی که دگربار ایرانیان را از حاشیه به متن کشاند. واقعه ای که کانون توجه دنیا را به سمت خود جلب نمود. رخدادی که سبب شد فیلسوف صاحب نام معاصر، یعنی میشل فوکو، دست به قلم برده و بنویسد: «ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟» انقلاب ایران بدون اینکه بخواهیم کلیشه ای و شعاری صحبت بکنیم، منشأ اثرات زیادی چه در عرصه عمل و چه نظر بود.
نهضت ها و حرکت های زیادی با الهام گیری از انقلاب ایران پا به عرصه وجود نهادند یا اینکه به حرکات خود سرعت بخشیدند. در عالم تئوری و نظرات سیاسی و انقلابی نیز شاهد تأثیرات انقلاب ایران بودیم. چه بسیار تئوری ها و پارادایم هایی که به واسطه حرکت مردمی ایران تولید و ایجاد شد و چه نظریاتی که با انقلاب ایران توان پاسخگویی و توجیه نداشتند. در میان این تئوری ها، به نظر می رسد نظریه میشل فوکو از جایگاه رفیع و منیعی برخوردار باشد. البته فوکو نظریه پرداز انقلاب نیست ولی چون شخص شاخص و قابل اعتنایی در عرصه اندیشه می باشد؛ فلذا نظرات وی در خور توجه و امعان نظر می باشد. از این رهگذر است که به نظرات فوکو و خصوصا نظر وی درباره انقلاب اشاره می کنیم.
● اندیشه های فوکو و انقلاب ایران
نظریات فوکو در خصوص انقلاب ایران جدای از تفکر و اندیشه او نیست. به بیان دیگر اعتقادات فوکو در خصوص انقلاب ایران ناشی از باورها و فلسفه ای است که او بدان تعلق دارد. در بخش اندیشه های فوکو اشاره شد که ماهیت قدرت از نظر او از ماهیت و تعریف «قدرت به صورت رایج» متفاوت است. ویژگی های بسیار مهمی را در نگاه فوکو به انقلاب ایران شاهدیم. وی به نکات بسیار جالب و قابل اعتنایی اشاره می نماید که درخصوص هر کدام اندک توضیحی ارائه می شود.
الف) رویکرد فرهنگی
فوکو از منظر فرهنگی، انقلاب ایران را تحلیل می کند. اندیشمندان مختلف و صاحب نامی از مناظر متفاوت به پدیده انقلاب نگاه کرده اند. گروهی عامل وقوع انقلاب را اقتصادی، گروهی سیاسی، گروهی روان شناسانه (فردی و جمعی) و... دیده اند ولی فوکو به عامل فرهنگ امعان نظر دارد. او از فرهنگ اسلامی و شیعی به عنوان یک پتانسیل قوی سخن به میان می آورد و معتقد است مردم ایران با مذهب شیعی و اسلامی خود قدرت و نیرویی تولید می کنند که به واسطه این نیرو رژیم تا دندان مسلح پهلوی وادار به تسلیم می شود. فوکو در مقاله ای تحت عنوان «دین بر ضد شاه» می نویسد: هویت واقعی خود را کجا باید سراغ گرفت ؟ جز در این اسلامی که قرن ها پیش زندگی روزانه، پیوندهای خانوادگی و روابط اجتماعی را با مراقبت تمام سامان داده است ؟ اسلام این بخت را به سبب خشکی و بی تحرکی خود به دست نیاورده است. (۱ )
فوکو به درستی اشاره می کند که هویت ایرانیان آمیخته با دین و مذهب است. ولی دین راکد، بی تفاوت و خشک و بی روح توان انقلابی شدن و به عبارتی «گریزگاه شدن مردم» را ندارد. گفتیم از نظر فوکو قدرت رابطه ای است و به صورت رشته ها و تارهایی در هم پیچیده در اجتماع پراکنده است و در انحصار یک گروه و طبقه خاص نیست. فوکو با این بینش معتقد است که اسلام شیعی نیز در ذات خود، این قدرت و نیرو را دارد و در زمان مقتضی می تواند قدرت را جمع آوری کرده و علیه حکومتی یا رژیمی به کار گیرد. در قسمتی از همین مقاله می خوانیم: در برابر قدرت های مستقر، تشیع پیروان خود را به نوعی بی قراری مدام مسلح می کند و در ایشان شوری می دمد که هم سیاسی است و هم دینی... این مذهب تنها زبان ساده ای برای بیان آرزوهایی که الفاظ دیگری پیدا نکرده اند، نیست. بلکه چیزی است که درگذشته هم بارها بوده: شکلی است که مبارزه سیاسی، همین که لایه های مردمی را بسیج کند، به خود می گیرد و از هزاران ناخرسندی، نفرت، بی نوایی و سرخوردگی یک نیرو پدید می آورد. ( ۲)
دین به عنوان یکی از عناصر تشکیل دهنده فرهنگ، به زعم فوکو نقش اساسی را در آگاهی ملی ایرانیان ایفا می کند. (۱ ) فوکو در جاهای مختلف و در مقالات متعددی به نقش تاریخی امام حسین (ع) و قیام ایشان در برابر فساد و ظلم و نیز ایام و مراسمات مذهبی چون محرم، عاشورا و... اشاره می کند و معتقد است این مفاهیم به مثابه قدرت نرم افزاری هستند که توان مقابله با قدرت های عریان و خشن را دارا می باشد. در یک نگاه کلی، از نظر فوکو دین چون ملجأ و پناهگاه و گریزگاهی بود که مردم ایران بدان واسطه خواهان تغییر و برکناری شاه و رژیم وی بودند و این دین مفهومی بود که تمام خواست ها و نیازهای مردم را از هر قشر و طبقه ای تأمین می کرد. فوکو، تمسک مردم ایران را به مذهب و دین نه به خاطر ارتجاعی و کهنه خواهی آنان و بازگشت به تعصب های دینی، بلکه آن را «واژگان، آئین و نمایش بی زمان می داند که می توان در درون آن نمایش تاریخی ملتی را جا داد که هستی شان را در مقابل هستی پادشاهشان قرار می دهند ( ۲)
مذهب نمادی بود که ایرانیان مؤمن، مذهبی و نیز غیرمذهبی و لائیک یا بی تفاوت هستی و وجود ملی و تاریخی خود را در آن می دیدند.
ب) مفهوم قدرت در انقلاب ایران
گفتیم که برای فوکو قدرت معنای خاص خود را دارد. وی با این فهم از قدرت و ماهیت آن از تعاریف کلاسیک و سنتی قدرت خود را رها می سازد. برای فوکو چهره نرم افزاری و پراکنده قدرت در بین آحاد مردم که به صورت رابطه ای و شبکه گسترده و پراکنده شده اند، بسیار حائز اهمیت است. در انقلاب ایران نیز فوکو به ظهور این چهره نرم افزاری و در عین حال بسیار تأثیرگذار از قدرت اشاره می کند و معتقد است شاه قدرت های عادی و رسمی را حذف کرده بود، اما غافل از اینکه قدرت شبکه ای و پراکنده با این اقدام تقویت شده بود. فوکو صف آرایی دو تعریف و دو چهره از قدرت را به خوبی به نمایش می کشد. آنجا که شاه و ارتش را نماد قدرت عریان و خشونت محض می داند و در مقابل اراده عمومی مردم و قدرت تجمیع شده آنان را جنبه نرم افزاری قدرت می داند: آنچه در ایران مرا شگفت زده کرده است این است که مبارزه ای میان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه به همه اینها زیبایی و در عین حال اهمیت می بخشد این است که فقط یک رویارویی وجود دارد: رویارویی میان تمام مردم و قدرتی که با سلاح ها و پلیسش مردم را تهدید می کند. لازم نیست خیلی دور برویم، این نکته را می توان بی درنگ یافت؛ در یکسو کل اراده مردم و در سوی دیگر مسلسل ها. (۱ )
فوکو معتقد است قدرت واقعی و اساسی را باید در همین جنبه نرم افزاری جستجو کرد و به راستی این چهره در ایران عیان شد. از نظر وی تفاوت انقلاب ایران با دیگر انقلاب ها در همین نکته است که یک طرف دعوا رژیمی تا دندان مسلح می باشد و طرف دیگر فاقد قدرت عریان، در عین حال دارای قدرت پنهان و نامرئی. فوکو یک مقاله از نوشته های خود را با عنوان «شورش با دست خالی» اختصاص به این مهم می دهد. از نظر فوکو حرکت مردمی ایران مایه تشویش و تعجب همگان می باشد، چرا که رویدادهای ایران در واقع «نه چیزی است که در چین یافت می شود، نه در ویتنام و نه در کوبا: یعنی موج عظیمی است بدون ابزار نظامی، بدون پیشگام، بدون حزب... نخستین پدیده متناقض نما و علت شتاب این رویدادها از این قرار است که ده ماه مردم با رژیمی که از مسلح ترین رژیم های جهان است و با پلیسی که از هولناک ترین پلیس های جهان است درافتاده اند، آن هم با دست خالی، بدون روی آوردن به مبارزه مسلحانه و با سرسختی و شجاعتی که ارتش را بر جای میخکوب کرده است.» (۲ )
فوکو به خوبی اشاره می نماید که فقط با ابزار و تجهیزات و ادوات نظامی نمی توان ارتش ساخت، نمی توان قدرت را صرفا در حضور و فراهم کردن این موارد دانست، بلکه باید به ایدئولوژی، اعتقاد و از این قبیل مسائل نیز اشاره نمود. البته باید توجه کرد که فوکو متفکری مذهبی و دیندار نمی باشد ولی اهمیت این عوامل را منکر نیست: ایران گویا پنجمین ارتش جهان را داشته باشد. از هر سه دلار درآمد کشور یک دلارش خرج این بازیچه های گران قیمت می شود. اما اصل قضیه این است: تنها با بودجه، با تجهیزات، با هواپیمای شکاری و با هاورکرافت، ارتش ساخته نمی شود. چه بسا وجود تجهیزات، جلوی ساخته شدن ارتش را بگیرد. (۳ ) مشخص شد که از نظر فوکو انقلاب ایران تبلور و نماد ظهور قدرت نرم افزاری و پراکنده که در دست مالک و شخص و گروه خاص نمی باشد، در مقابل قدرت آشکار و ملموس رژیم تا دندان مسلح بود.
ج) ظهور اراده عمومی در انقلاب ایران
تا بدین جای گفتار حاضر، از اراده مردم، اراده عمومی و مفاهیمی از این قبیل صحبت شد، ولی به راستی اراده عمومی به چه معنا است؟ اساسا چه ضرورتی دارد که ما پیرامون آن بحث کنیم؟ یا اینکه اراده عمومی چه ربطی به انقلاب ایران دارد؟ پاسخ این پرسش ها را باید در عنایت و توجه فوکو به این مقوله مهم در انقلاب اسلامی یافت. فوکو معتقد است با ظهور حالت دو قطبی در جامعه ایران که یک قطب رژیم و عمالش بود و قطب دیگر همه مردم ایران، شاهد شکل گیری اراده عمومی در برکناری شاه و رژیم پهلوی می باشیم.
نفی رژیم در ایران پدیده ای است عظیم و اجتماعی، اما نه به این معنا که سردرگم و عاطفی باشد یا به خود چندان آگاهی نداشته باشد... پدیده متعارض نما این است که با این حال خواستی است جمعی و کاملا یگانه.... پزشک تهرانی و ملای شهرستانی، کارگر نفت و کارمند پست و دانشجوی چادری همه یک اعتراض و یک خواست دارند، در این خواست چیزی است که مایه تشویش خاطر است، یک چیز واحد و بسیار مشخص: شاه باید برود. (۱ )
ژان ژاک روسو در کتاب معروف «قرارداد اجتماعی» خود که تأثیر فراوانی در مسائل فلسفه سیاسی و حقوق به جای گذاشت، بحث اراده عمومی را مطرح می نماید و معتقد است «اراده عمومی» را با اکثریت آرا و به اتفاق و اجماع همه نباید اشتباه گرفت. از نظر روسو «اراده عمومی، فقط نفع مشترک عمومی را در نظر می گیرد... آنچه به اراده عمومیت می بخشد تعداد آرا نیست بلکه نفع مشترک است.» (۲ )
چنان که ملاحظه می شود، اگر همه مردم یا اکثریت درخصوص بحثی نظر بدهند و یا رأی گیری شود، لزوما اراده عمومی را شکل نمی دهد، چرا که در پی اراده عمومی، مفهوم خیر، خرد و نفع مشترک نهفته است. میشل فوکو، در انقلاب ایران، ظهور این اراده عمومی را بیان می کند و معتقد است این مقوله فوق العاده مهم و قابل ارج است چرا که کمتر ملتی توفیق خواهند داشت تا اراده عمومی را به منصه ظهور برسانند.
فوکو این مطلب را با بیان رسای خود چنین می آورد، که به رغم طولانی بودن سخن وی به دلیل اهمیت آن عینا نقل می نماییم: یکی از چیزهای سرشت نمای این رویداد انقلابی این واقعیت است که این رویداد انقلابی اراده مطلقا جمعی را نمایان می کند، و کمتر مردمی در تاریخ چنین فرصت و اقبالی داشته اند. اراده جمعی اسطوره ای سیاسی است که حقوقدانان یا فیلسوفان تلاش می کنند به کمک آن نهادها و غیره را تحلیل یا توجیه کنند. اراده جمعی ابزاری است نظری: «اراده جمعی» را هرگز کسی ندیده است، و خود من فکر می کردم که اراده جمعی مثل خدا یا روح است و هرگز کسی نمی تواند با آن روبه رو شود. نمی دانم با من موافقید یا نه، اما ما در تهران و سراسر ایران با اراده جمعی و عمومی یک ملت روبه رو بودیم و خب باید به آن احترام بگذاریم، چون چنین چیزی همیشه روی نمی دهد. (۱ ) اراده عمومی را می توان در اجماع مذهبی، غیرمذهبی، مرد، زن، فقیر، غنی و.... کلا در اقشار مختلف مردم دید که خیری مشترک و عمومی را می خواستند. یعنی از بین رفتن رژیم پهلوی که عین فساد، وابستگی به غرب، استبداد و بی هویتی بود و به درستی فوکو به همه این مسائل اشاره می نماید.
د) نقش رهبری در انقلاب اسلامی ایران
تفاوت نگاه فوکو با نگاه اکثر اندیشمندان غربی در این نکته نهفته است، که وی به مسأله رهبری و هدای
ت عملی انقلاب عنایت ویژه و مخصوص دارد. فوکو در کنار عوامل و علل مختلف وقوع انقلاب در ایران به عامل مهم رهبری و تأثیر بسزای امام خمینی (ره) اشاره می نماید. در خصوص اینکه افراد و یا به تعبیری سوژه انسان در تحولات اجتماعی و سیاسی و حتی در ساختن تاریخ به چه میزان و اندازه ای می تواند ایفای نقش بکند، مباحث عمیق و گسترده فلسفی، سیاسی و جامعه شناختی صورت پذیرفته است. به هر حال، فوکو نقش امام را پررنگ و پرتأثیر می داند. فوکو این مطلب را در مقاله «رهبر اسطوره ای شورش ایران» بیان می نماید.
فوکو از امام با تعبیر «قدیس پیری که در پاریس است» ۲) یاد می کند و معتقد است مردم ایران از هر قشری به او عشق می ورزند. فوکو می گوید: شنیدن این حرف از دهان یک خلبان بوئینگ عجیب بود که از جانب همکارانش می گفت: گرانبها ترین ثروتی که ایران از قرن ها پیش تا کنون داشته در فرانسه پیش شماست خوب نگهداری اش کنید. لحن او آمرانه بود و از آن مؤثرتر حرف اعتصاب گران آبادان بود: ما چندان مذهبی نیستیم. به کسی اعتقاد نداریم. نه به یک حزب سیاسی و نه به یک شخص. به هیچ کس، به جز خمینی و فقط به او. (۱ ) فوکو، معتقد است امام خمینی، به منزله رهبری کاریزما، با مردم ارتباط شخصی و عاطفی دارد: شخصیت آیت الله خمینی پهلو به افسانه می زند. امروز هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسی، حتی به پشتیبانی همه رسانه های کشورش نمی تواند ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و چنین نیرومند دارند. (۲ )
فوکو دلیل این همراهی و همگامی مردم با امام را در سه چیز خلاصه می کند:
۱) خمینی اینجا نیست، پانزده سال است که او در تبعید است.
۲) خمینی چیزی نمی گوید، چیزی جز نه ـ نه به شاه، به رژیم، به وابستگی.
۳) خمینی آدم سیاسی نیست، حزبی به نام خمینی و دولتی به نام خمینی وجود نخواهد داشت. (۳ )
به طور خلاصه می توان دریافت که رهبری امام خمینی در کنار سایر عوامل از جمله دلایل مهم پیروزی انقلاب به شمار می رود.
هـ) انقلاب ایران و معنویت در عرصه سیاست
شاید مهم ترین بحث فوکو و عصاره مباحث وی را در تأثیر انقلاب بر سیاست روزگار دانست. فوکو معتقد است ایرانیان با انقلاب خود خواستار بازگرداندن معنویت به عرصه سیاست می باشند. گفتیم فوکو در کنار بزرگانی چون نیچه، هایدگر، دریدا، لاکان و... در زمره اندیشمندان و نظریه پردازانی قرار می گیرد که تفکرات پست مدرن مرهون آرای ایشان است. اگر جریان پست مدرن را جریانی بدانیم که علیه آموزه های مدرنیته و دوران مدرن شورید، یکی از این آموزه ها افراط در توجه به عقل، علم، سوژه خود آگاه، خود بنیاد و... بود، فلذا دور از انتظار نیست که فوکو به معنویت گم شده در عرصه سیاست که محصول دوران مدرنیته بود، نگاهی «نوستالژیک» داشته باشد. علاوه بر تأثیراتی که دین و مذهب شیعه و ایام محرم و عزاداری در گرایش های معنوی ایجاد می کند، از نظر فوکو خواست و اراده مردم نیز بسیار مهم بود. خواست مردم از نظر فوکو «حکومت اسلامی» است، اما معنای حکومت اسلامی محدود به حکومت مذهبیون نمی شود، بلکه منظور از این واژه آرمانی است که همه را با هر طیف و گروه و خواست و علایقی دور هم جمع می کند.
جنبشی را که ایرانیان به دنبال آنند به دنبال داخل کردن عنصری معنوی در زندگی سیاسی مردم است... من (فوکو) دوست ندارم که حکومت اسلامی را ایده یا حتی آرمان بنامم. اما به عنوان خواست سیاسی مرا تحت تأثیر قرار داده است... چون از این جهت کوششی است برای اینکه سیاست یک بعد معنوی پیدا کند.
فوکو ایجاد این روحیه معنوی و عرفانی را در ایرانیان حاصل عوامل متعددی می داند. فوکو در ادامه معتقد است معنویتی که ایرانیان آن را مطرح می نمایند. «جستجوی آن چیزی است که ما غربی ها امکان آن را پس از رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت از دست داده ایم.» (۱ ) این مطلب دقیقا حلقه مفقوده ای است که انسان با تحولات مدرنیته آن را از دست داد. یعنی توجه بیش از حد به علم، عقل و تجربه در عین حال کنار گذاردن محبت، عشق، معنویت و دین... . فوکو معتقد است بازگشت معنویت به عرصه سیاست توسط دین صورت می گیرد، ولی این دین نیز ویژگی های خاص خود را دارد و آن دین ارتجاعی و واپس گرا نیست: «اسلام در سال ۱۹۷۸ افیون مردم نبوده است، دقیقتا روح یک جهان بی روح بوده است.» (۲ ) مذهب و معنویتی که ایرانیان خواهان آنند: بیش از آنکه از عالم بالا سخن بگوید به دگرگونی این دنیا می اندیشد. (۳ ) یعنی دینی که به واقعیت های روز و زمانه واقف است و به تعبیر دیگر دین روزآمد و کارآمد. میشل فوکو، در ادامه مباحثش به این نکته متفطن می شود که ایرانیان و انقلابشان به مثابه روح، مغز و گوهر جهانی است که بی روح و بی مغز و گوهر شده است. فوکو ادامه می دهد که در بازگشت از ایران همه از او سؤال می کردند، آیا وقایع ایران را می تواند انقلاب بنامد؟ که فوکو ادامه می دهد: انقلاب نیست، یعنی نوعی از جا برخاستن و برپا ایستادن نیست، بلکه قیام انسان های دست خالی است که می خواهند باری را که پشت همه ما، و بویژه پشت ایشان، بر پشت کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراطوری ها، سنگینی می کند از میان بردارند یعنی بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظام های جهانی باشد، مدرن ترین و دیوانه وارترین صورت شورش. (۱ )
با این عبارت است که فوکو قانع می شود انقلاب ایران مفاهیمی بنیادین و جهانی را مطرح می کند. انقلاب ایران یک تنه نظم جهانی مستقر را به چالش می کشد و پیام خود را با زبانی رسا اعلام می دارد.
● نگاهی اجمالی به اندیشه های فوکو
فوکو از آبشخورهای مهم فکری در زمان خود سیراب شد. اندیشمندان و بزرگانی چون مارتین هایدگر، فروید، مارکس و خصوصا فردریش نیچه، بیشترین نفوذ را در فوکو داشته اند. میشل فوکو در طول حیات علمی و فکری خود نظریات و مفاهیمی را وارد عرصه علوم اجتماعی نمود که گامی بس مهم در پیشبرد این علوم محسوب می شد. در مرحله اول، فوکو وظیفه جامعه شناس و فیلسوف را چون «دیرینه شناس و باستان شناس» می داند که از گرد و غبار روزگار لایه های بر هم انباشته را شناسایی می کند فوکو با نقد توالی و پیوستگی تاریخ معتقد است هر عصر و هر دوره گفتمان و صورت بندی دانایی خود را دارد که این صورت بندی تشکیل هویت و فضای معنایی خود را می دهد و غیر خود را به کناری می زند. از نظر فوکو شکل گیری اندیشه و دانش ناشی از صورت بندی دانایی یا اپیستمه ای است که در هر عصر مسلط می باشد و خود را بر وجود دیگر دیکته می کند. از نظر فوکو سوژه یا محقق و به تعبیری هر اندیشمند و دانش ورزی در درون این گفتمان یا اپیستمه است که اندیشه هایش شکل می گیرد. به بیان دیگر اندیشه ها و شکل گیری سوژه ملهم از این فضا و صورت بندی می شود. در مرحله دوم، فوکو از نظریه «دیرینه شناسی» به سمت نظریه «تبارشناسی» سیر می کند. در تبارشناسی است که فوکو از رابطه قدرت و دانش صحبت می کند. روابط قدرتی که سازنده سوژه و ابژه است. در این مرحله فوکو معتقد است قدرت و روابط قدرت در ساختن دانش و اندیشه و سوژه نقش اساسی ایفا می کند. به این صورت که نمی توان اندیشه و دانش خالص را بدون توجه به روابط قدرت در نظر گرفت. با تبارشناسی است که فوکو حقیقت و معنای غایی را منکر می شود و معتقد است اراده سیاسی و قدرت که در حوزه قدرت سیاسی شکل می گیرد، تعیین کننده حقیقت و معنای اصلی خواهد بود. بحث قدرت یکی از مباحث مهم و محوری فوکو می باشد. و از آنجایی که در تحلیل انقلاب اسلامی از نظر وی، بحث قدرت و ویژگی های آن اهمیت دارد، فلذا کمی در خصوص این مفهوم تأمل می نماییم. از جمله ویژگی های پست مدرنیسم و اندیشمندان فرامدرن توجه به حاشیه هاست به جای توجه به مرکز. یعنی پست مدرن ها در انتقاد به مدرنیست ها، اعلام می دارند که مدرنیته یک سری مفاهیم را جزو مفاهیم مرکزی و محوری قرار داد و نتیجتا برخی مفاهیم را که اتفاقا بسیار کلیدی و اساسی نیز بودند مورد غفلت قرار داد. در این راستاست که پست مدرن ها از علم باوری، عقل گرایی، انسان محوری و دیگر مفاهیمی که مدرنیته به آنها اصالت می بخشید احتراز می کنند (۲) و به مفاهیم فراموش شده پیرامونی یا حاشیه ای روی می آورند. نوع نگاه پست مدرن ها به مفهوم قدرت نیز برگرفته از مبنای معرفتی و روشی آنها است. به طور نمونه میشل فوکو قدرت را منحصرا در اختیار یک شخص، گروه یا طبقه نمی داند که به طور عریان و به صورت یک طرفه آن را اعمال کند. یعنی قدرت از نظر فوکو در اختیار و انحصار فقط یک گروه مثلا هیأت حاکمه نمی باشد که این قدرت را بر اتباع خود اعمال کند. در این نوع از قدرت با یک حالت سخت افزاری و ملموس، محسوس و مشاهده کردنی روبه رو هستیم. یعنی کسی که این قدرت را می پذیرد احساس پذیرش را می تواند لمس کند.
از نظر فوکو «قدرت» این گونه نیست که در دست حاکمان و در ملک شخصی اینان باشد بلکه قدرت حالت رابطه ای و شبکه ای دارد که چون سیستم های عصبی در جامعه پخش می شود و در انحصار یک گروه یا شبکه خاص نیست. از نظر فوکو چنین قدرتی ماهیت نرم افزاری داشته و قابل مشاهده و محسوس نیست. قدرت از نظر فوکو لزوما با ابزارهای خشونت آمیز اعمال نمی شود بلکه یک سخنرانی، نوار کاست، کتاب، اندیشه و... نیز می توانند منابع قدرت باشند. توجه به این نوع قدرت در تحلیل انقلاب اسلامی، فوکو را بسیار مدد رساند. به نظر فوکو این چهره از قدرت که در تمام جامعه و تک تک افراد پخش می باشد، اگر به وحدتی برسد، قدرتی ایجاد خواهد نمود که هیچ نیرو و توانی و هیچ ارتش و سلاح و قدرت عریانی را یارای مقابله با آن نخواهد بود.
● نقد و بررسی نوشته های فوکو
فوکو و نگاه فوکویی به انقلاب ایران
فوکو و انقلاب ایران؛ جنسیت و فریبند گی های اسلام گرایی»، نوشته ژانت آفاری و کوین اندرسن، دیدگاه میشل فوکو (۱۹۸۴-۱۹۲۶ (فیلسوف نام بردار فرانسوی را درباره انقلاب سال پنجاه و هفت خورشیدی ایران بررسی انتقادی می کند. میشل فوکو، از نظریه پردازان پست مدرنیسم، در گرماگرم انقلاب ایران دو بار به این کشور سفر کرد؛ یک بار در نیمه ماه سپتامبر سال ۱۹۷۸ – یک هفته پس از رویداد خونین هفده شهریور سال ۱۳۵۷ خورشیدی – به مدت ده روز راهی تهران و قم شد و در قم با روحانیانی چون آیت الله کاظم شریعتمداری دیدار کرد و بار دیگر در همان سال از نهم تا پانزدهم نوامبر را در تهران گذراند و با انقلابیون داخل کشور به گفت وگو ایستاد. در اینجا گزارش محمد مهدی خلجی از کتاب «فوکو و انقلاب ایران؛ جنسیت و فریبند گی های اسلام گرایی» را می خوانیم
● شور فیلسوفانه برای سیاست معنوی
نوشته های فوکو درباره انقلاب ایران که بر مشاهدات شخصی و دیدارهایش با رهبران انقلاب استوار است، گزارشی ناب نیست؛ بل که شور و شیدایی یک فیلسوف پست مدرن را به رویداد انقلاب در کشوری جهان سومی بازمی تاباند.
میشل فوکو که ناقد رادیکال تجدد و ساختارهای درهم تنیده قدرت آن بود، در انقلاب ایران امکان مقاومتی معنوی در برابر تجدد می دید که سرشتی متفاوت با انقلاب های چپ در جهان دارد و می تواند سراسر نظام مدرن و گفتار (Discourse)ها ی برآمده از آن و حاکم بر آن را درهم شکند و از آن فراگذرد و سرانجام «سیاستی معنوی» یا «سیاست معنویت» را در مقام بدیلی برای سیاست سکولار غربی پیش نهد.
فوکو آماج حملات انتقادی در آن دوران، نه تنها بیشتر روشن فکران غیرمذهبی ایرانی با جریان انقلاب همدلی و همراهی می کردند، که حتا در فرانسه نیز فوکو خیل عظیمی از موافقان انقلاب را پشت سر خود داشت و تنها اندکی از روشن فکران چپ ایرانی یا فرانسوی (مانند ماکسیم رودنسون، تاریخ نگار برجسته اسلام) بودند که از رویکرد مذهبی انقلاب ایران ابراز نگرانی می کردند؛ همان ویژگی که فوکو نقطه مثبت انقلاب می دانست.
درست یک ماه پس از انقلاب، تردیدها درباره معنویت نظام نوپا و ستیز آن با اشکال پیشین قدرت آغاز شد؛ با به قدرت رسیدن روحانیان، تثبیت رهبری آیت الله خمینی و موج اعدام های خارج از رویه قضایی و سرکوب نیروهای سیاسی غیرمذهبی، ورق دیدگاهِ روشن فکران فرانسوی برگشت و میشل فوکو، در صدر آن ها، آماج نقدهای تیز قرار گرفت.
دیدیه اریبون، عضو تحریریه مجله نوول ابسرواتور و دوست فوکو و زندگی نامه نویس اش، تصریح کرده است نقدهایی که بر «خطا»ی فوکو درباره انقلاب ایران می شد و طعنه هایی که روشن فکران بر او می زدند بر افسردگی او می افزود و فوکو جز در یکی دو مورد به هیچ یک از نقدها پاسخ ننوشت و از آن پس دیگر به ندرت درباره موضوعی در زمینه سیاست و ژورنالیسم سخن گفت.
● نگاه فوکویی به انقلاب ایران از دید نویسندگان
ژانت آفاری، استادیار تاریخ و مطالعات زنان در دانشگاه پاردیو (Purdue) و کوین اندرسن استادیار علوم سیاسی و جامعه شناسی در همان دانشگاه، در امریکا، در کتاب فوکو و انقلاب ایران تنها بر «خطا» بودن دریافت ها و پیش بینی های میشل فوکو از انقلاب ایران تأکید نمی کنند؛ چراکه، پیشتر، تقریباً همه زندگی نامه نویسان فرانسوی و انگلیسی فوکو آرای وی درباره انقلاب ایران را «نادرست» دانسته بودند.
نویسندگان این کتاب، در عوض، کوشیده اند تا پیوند دیدگاه فوکو درباره انقلاب ایران را با سراسر نظام فکری و فلسفه پست مدرن وی نشان دهند و استدلال کنند که نظریه فوکو درباره انقلاب ایران فراورده فلسفه او درباره قدرت، گفتار، انضباط و مجازات و روابط جنسی است و صرفاً لغزشی در اظهارنظر سیاسی یک فیلسوف نمی تواند به شمار رود.
دیدگاه آنان در برابر نظر فوکوشناسانی می ایستد که - به ویژه در جهان انگلیسی زبان به نوشته های فوکو در زمینه انقلاب ایران اعتنای چندانی نکرده اند و حتا ترجمه این بخش از نوشته های او را نیز پراهمیت ندانسته اند.
از این روست که نویسندگان کتاب فوکو و انقلاب ایران، در پیوست کتاب – برای نخستین بار – همه یادداشت های فوکو را درباره انقلاب ایران به انگلیسی ترجمه کرده و آورده اند؛ زیرا این نوشته ها را بخشی از فلسفه این فیلسوف ارزیابی نموده اند.
● شیفتگی معنادار فوکو به شهادت و مهدویت
خانم آفاری و آقای اندرسن در این کتاب با ترسیم مسیر زندگی میشل فوکو و به ویژه تأملات اش بر روی تاریخ روابط جنسی نشان داده اند که چگونه او به مطالعه درباره الاهیات مسیحی روی آورد و برای نشان دادن تقابل میان نظام روابط جنسی در دوران مدرن و دوران پیشامدرن، مجذوب مقولاتی خاص در اندیشه مسیحی دوران قرون وسطا شد.
برخورد با انقلاب ایران، میشل فوکو را به مطالعه در زمینه تشیع برانگیخت و آن چه برای وی حیرت انگیز بود اولاً وجود همانندی ها در الاهیات مسیحی و الاهیات شیعی و ثانیاً امکانات نهفته در الاهیات شیعی برای شکستن و برگذشتن از چارچوب گفتارهای مدرن بود.
نویسندگان کتاب استدلال می کنند شیفتگی فوکو به مقولاتی مانند سوگ واری، مهدویت و شهادت در تشیع برخاسته از تأملات وی در زمینه روابط جنسی در دوران مدرن و پیش از آن و نیز اندیشه های او درباره ساختار و گفتار قدرت بود.
● شهادت چونان ویرانگر مرزهای مدرن
نویسندگان کوشیده اند ردپای اندیشه های مارتین ها یدگر و فردریش نیچه – دو فیلسوف آلمانی – را بر مرگ اندیشی فوکو بازیابند و نشان دهند که فوکو چگونه دل مشغول پرسش از «اصالت» بود و «موقعیت اصیل» را لحظه مخاطره آمیز چالش با مرگ می دانست.
فوکو که سخت آموخته بینش های نویسندگانی مانند مارکی دوساد و ژرژ باتای بود، مرگ و درد را زمینه بنیادی آفرینش انسانی و خلاقیت هنری و فکری می دانست و اصالت زندگی را بر پس زمینه ای از زجر و مرگ تعریف می کرد.
فوکو که خود – به گفته زندگی نامه نویسان اش – چندبار به استقبال خودکشی یا تجربه های سادومازوخیستی رفته و یک بار نیز در جریان تصادف ماشین، مرگ را پیشاروی خود دیده بود، در شهادت طلبی شیعیان اصالتی را می دید که لازمه زندگی خلاق است و نیرویی ویران گر برای درهم شکستن مرز و بند گفتارها و ساختارهای مدرن به شمار می رود.
● فوکو علیه فوکو
به این ترتیب، کتاب فوکو و انقلاب ایران، از نقد دیدگاهِ فوکو درباره انقلاب ایران فراتر می رود و با برقراری پیوند میان فلسفه فوکو و اظهارنظرش درباره انقلاب ایران، سراسر فلسفه او را می سنجد.
اما نویسندگان این کتاب، نمی خواهند نادرستی برخی مدعیات اصلی فلسفه فوکو را تنها از راه ناکامی اش در تحلیل واقع بینانه انقلاب ایران اثبات کنند؛ بل که یکی از مهم ترین دستاوردهای کتاب فوکو و انقلاب ایران، تهافت یا اوراق کردن (deconstruction) فلسفه فوکو است از راه نشان دادن ناسازگاری بسیاری از عناصر فکری اش با برخی عناصر دیگر.
● شرق و غرب فوکو
به ویژه درباره دیدگاه فوکو درباره انقلاب ایران، نویسندگان کتاب، شرح می دهند که چگونه داوری های او در تقابل با اصول راهنمای فکری اش قرار دارد. برای نمونه، ژانت آفاری و کوین اندرسون بازنموده اند که دیدگاه فوکو درباره روابط جنسی، نظم چیزها، انضباط و مجازات، دیوانگی و زندان در دوران پیشامدرن و پسامدرن بر الگوی دوگانه شرق / غرب استوار است و فوکو ایستاده بر پیش فرض های بنیادی مکتب شرق شناسی، مرزی روشن و برجسته میان شرق و غرب می کشد و هرچه را به شرق تعلق دارد نیک و پسندیده می گیرد و هرچه را به غرب وابسته است فراورده نظام قدرت، سرکوب گر و منفی ارزیابی می کند؛ در حالی که خود فوکو در تبارشناسی و باستان شناسی ویژه اش همواره بر گسست ها، تمایزها، تفاوت ها و یگانگی ها در تاریخ اصرار می ورزد و با ساختن هرگونه «روایت بزرگ» در تاریخ و فلسفه می ستیزد.
نویسندگان کتاب وامی نمایند که چگونه خود فوکو گسست های تاریخی را در نظر نمی گیرد و تمایزها، تفاوت ها و یگانگی های هر پدیده چشم می پوشد و «روایتی بزرگ» از «غرب» و «شرق»ی می سازد که هیچ بهره از واقعیت ندارد.
ستیزه فوکو با پدیده مبهم و پیچیده ای مانند «تجدد» در مقام فراورده غرب و ستایش اش از پدیده ای مانند انقلاب ایران، به مثابه فراورده ای «شرقی» و ضد تجدد، بر این سیاق تکیه دارد. بیهوده نبود که کسی مانند ادوارد سعید ناقد نام دار منظومه فکری «شرق شناسی» درباره انقلاب ایران، دیدگاهی مخالف فوکو را برگزید، با آن که در نقدش از شرق شناسی سخت وام دار فلسفه فوکو بود.
● فوکو، فیلسوفی مجذوب انقلاب ایران
نویسندگان کتاب فوکو و انقلاب ایران، استدلال می کنند که چگونه فوکو در اندیشیدن به مسأله جنسیت و آزادی جنسی زنان ایستاری مخالف فمنیست های دوران خود داشت و به همین سبب نقدهای فمینیستی دوران خود را بر انقلاب ایران برنمی تابید و در پاسخ به آتوسا ح، خانم فمنیست ایرانی مقیم پاریس (احتمالاً نام مستعار) برآشفت و در خور یک فیلسوف ننوشت.
فوکو و انقلاب ایران، تنها به تأثیر فلسفه میشل فوکو بر طرز اندیشیدن اش درباره انقلاب ایران اشاره نمی کند، بلکه شرح می دهد که تأملات او در دهه پایانی عمرش سخت زیر تأثیر رویداد انقلاب ایران بوده است.
کتاب فوکو و انقلاب ایران، با آن که می کوشد روایتی دقیق و وفادار به فلسفه فوکو را پیش گذارد، ساده و روشن نوشته شده و آگاهی های سودمند و باریک بینانه ای از انقلاب ایران و پس زمینه های تاریخی آن به دست داده است.
با خواندن این کتاب، خواننده گرچه از مقوله های مهمی در فلسفه میشل فوکو، الاهیات مسیحی، الاهیات شیعی و تاریخ ایران آگاه می شود، برای فهم آن ها به هیچ اطلاعات پیشینی نیاز ندارد. این کتاب از مهم ترین آثار فوکوشناختی در سال های اخیر به شمار می رود که خواننده را به فهم بهتر انقلاب ایران نیز یاری می رساند.
● تاریخچه
▪ ۱۹۴۲: مطالعات رسمی او در فلسفه آغاز می شود.
▪ ۱۹۴۵: به پاریس آمد و نزد ‍‍‍‍‍‍‍‍ژان هیپولیت به تحصیل پرداخت.
▪ ۱۹۴۶: وارد آموزشگاه آکادمیک اکول نورمال سوپریور شد.
▪ ۱۹۴۸: سعی کرد تا با قرص خودکشی کند.
▪ ۱۹۵۰: به پیشنهاد لوئی آلتوسر به حزب کمونیست فرانسه پیوست.
▪ ۱۹۵۱: خود را به افسردگی زد تا از خدمت نظام وظیفه معاف شود.
▪ ۱۹۵۲: به دنشگاه لیل رفت تا به مقام دستیاری برسد.
▪ ۱۹۵۳ :روانشناسی از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ منعکس کننده تلاشهای او در جهت آن بود که این رشته را به جایگاه علمی و با موضوع موجودیت انسانی برساند.
▪ ۱۹۵۴: کتاب بیماری روانی و روانپزشکی را به عنوان تلاشی برای رد روشهای گوناگون منتشر کرد.
▪ ۱۹۵۵: از وی دعوت شد تا به دانشکده مطالعات رومی در دانشگاه اوپسالا بپیوندد. درسی در مورد درک عشق در ادبیات فرانسه از مارکی دوساد تا ژان ژنه ارائه داد.
▪ ۱۹۵۸: به همراه ماموری از وزارت آموزش برای بازدید از کراکو همسفر شد. روزی آن خانم غفلتآ وارد اتاق فوکو و او را مشغول عیش و عشرت غافلگیر کرد. در این دوران همجنس گرایی وی تقریباً علنی شده بود و در میان معاشران اش مردان زن نما هم پیدا می شدند.
▪ ۱۹۶۱: پدر او مُرد. فوکو در بایگانی های پاریس سرگرم تکمیل پژوهش خود دربارهٔ تاریخ جنون بود.
▪ ۱۹۶۲: کتاب دیوانگی و تمدن را منتشر کرد.
▪ ۱۹۶۳: تولد درمانگاه: دیرینه شناسی ادراک پزشکی را منتشر کرد.
▪ ۱۹۶۵: نظم چیزها: دیرینه شناسی علوم انسانی را در این سال نوشت.
▪ ۱۹۶۶: در دانشگاه تونس در مراکش منصبی به او محول شد.
▪ ۱۹۶۷: به پاریس رفت تا درباره فضا برای معماران سخنرانی کند.
▪ ۱۹۶۹: دیرینه شناسی دانش را منتشر کرد.
▪ ۱۹۷۰: پس از مرگ ژان هیپولیت به استادی تاریخ نظامهای اندیشه در کالج دو فرانس رسید.
▪ ۱۹۷۱: در یک نمایش تلویزیونی در آمستردام با نوام چامسکی بر سر مساله قدرت و عدالت مدرن به بحث پرداخت. در همین سال وی در بنیانگذاری «گروه اطلاعات دربارهٔ زندانها» (GIP) که گروهی اجتماعی برای رسیدگی به وضع زندانیان بود، شرکت کرد.
▪ ۱۹۷۲: در درگیریهای دانشجویان به همراه فرانسوا موریاک دستگیر شد. در طی سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ سخنرانیهای وی در فرانسه و برزیل شامل بررسی جامعهٔ جزایی و قدرت قضایی بود. این پژوهش در سال ۱۹۷۵ به انتشار کتاب مراقبت و تنبیه: زایش زندان انجامید.
▪ ۱۹۷۵-۱۹۷۷: به همراه ایو مونتان و چند تن دیگر برای نجات جان شورشیانی که در معرض خطر اعدام به دست رژیم فرانکو بودند به مادرید رفت اما از گفتگوی او با مطبوعات جلوگیری شد. در همی سال نخستین جلد از کتاب خودآگاهی فرد به عنوان سوژه جنسیت تحت عنوان تاریخ جنسیت :یک مقدمه را منتشر کرد. به دانشگاه برکلی دعوت شد.
▪ ۱۹۷۷: ژان بودریار مقاله ای به عنوان فوکو را فراموش کن نوشت.
▪ ۱۹۷۸: فوکو در توکیو دربارهٔ قدرت و فلسفه به سخنرانی پرداخت.
▪ ۱۹۷۹: فوکو در ایالات متحده جایگاهی اسطوره ای یافته بود. او به عنوان استاد مدعو در دانشگاه برکلی در سالهای آخر درباره حقیقت و سوبژکتویته سخنرانی می کرد. مجله تایم به بحث درباره فوکو پرداخت.
▪ ۱۹۸۳ :در برکلی به سخنرانی درباره چیستی روشنگری پرداخت. یورگن هابرماس در سخنرانی خود درباره «گفتمان مدرنیته» فوکو را مورد حمله قرار داد. جلد دوم تاریخ جنسیت با عنوان فرعی کاربرد لذت منتشر شد. در دوم ژوئن ۱۹۸۳ فوکو در خانه حالش به هم خورده و به کلینیک سن میشل و در ۹ ژوئن از آنجا به سالپتیریر برده شد. در ۲۴ ژوئن تب فوکو شدت گرفت و در ساعت ۱:۱۵ بعداز ظهر درگذشت. پزشکان علت مرگ وی را عفونت مغری بدلیل آثار بیماری نقص اکتسابی سیستم ایمنی بدن (یا ایدز) اعلام نمودند.
● جمع بندی
در یک نگاه کلی و اجمالی، می توان نکات بدیع و موشکافانه ای را در خصوص انقلاب اسلامی ایران از زبان میشل فوکو یافت. نکاتی که از آبشخورهای مهم و اندیشه ای سیراب می شود.
می گویند غربی ها عادت دارند که موضوعات مشخص در حوزه اندیشه و فکر را علی رغم تفاوت های ماهوی جهان بینی ها و ایدئولوژی ها و بسترهای سیاسی و اجتماعی اندیشه ها، با پاسخ های کلیشه ای مشابه تحلیل کنند و اسم این تحلیل را نیز تحلیل علمی بگذارند. میشل فوکو در تحلیل رهیافت های انقلابی می گوید: ما در صورتی یک انقلاب را به رسمیت می شناسیم که دو دینامیک را در آن مشاهده کنیم: یکی، دینامیک تضادهای درون جامعه یعنی دینامیک مبارزه طبقاتی یا دینامیک رویارویی های بزرگ اجتماعی و دیگری، دینامیک سیاسی یعنی حضور یک پیشگام، یعنی یک طبقه، حزب یا ایدئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی که همه ملت را به دنبال خود می کشد. اما آنچه در ایران روی داد هیچ یک از این دو دینامیک را که برای ما نشانه ها و علامت های روشن پدیده های انقلابی اند، ندارد. جنبش انقلابی که فقدان جایگاه مبارزه طبقاتی و تضادهای درونی جامعه و یک پیشگام را (که قالب عمومی رهیافت های غربی در تحلیل انقلابات است) در آن مشخص کرد، از نظر ما چه می تواند باشد؟ تحیر متفکرینی چون میشل فوکو در شناخت و تبیین انقلاب اسلامی اگر چه بیانگر عظمت انقلاب در دگرگونی های دوران جدید است اما از جهت دیگر نارسایی قالب های نظری فلسفه سیاسی غرب را در تبیین انقلاب اسلامی نیز اثبات می کند. فوکو حتی اگر در تبیین و تحلیل بنیادهای نظری انقلاب اسلامی به رهیافت جدیدی نرسیده باشد، شجاعت و جسارت او در ساختارشکنی سیطره قالب های نظری حاکم بر جنبش های انقلابی در غرب، قابل تقدیر است و تحیر فلسفی ـ جامعه شناختی او را در فهم انقلاب اسلامی، باید تحیر مبتنی بر معرفت شناسی انتقادی این متفکر دانست. از این زاویه، نقد و توصیف چنین دیدگاه هایی در شناخت ماهیت منحصر بفرد انقلاب اسلامی بی تأثیر نیست. اگر چه، تأیید یا تکذیب این گونه نظریات هیچ تأثیری در اصالت انقلاب اسلامی ندارد. انقلاب اسلامی با همه ارکانش نمایان گر اراده مطلق جمعی مردم ایران در نفی رژیم کهنه و پوسیده شاهنشاهی، طرد نظریه های سیاسی و اجتماعی غرب و پایه ریزی یک نظم جدید مبتنی بر باورها و ارزش های نهادینه شده جامعه است. نظمی که آرمان های خود را در اعتقادات اسلامی جستجو می کند.
این نکات را در پنج محور به طور خلاصه ذکر نمودیم. اما خواننده بایستی متوجه این نکته باشد که سخنان و نظرات فوکو نیز حرف اول و آخر نیست بلکه می توان در برخی از مطالب گفته شده توسط وی تأمل نمود. ضمن اینکه بعد از اعدام انقلابی تعدادی از مهره های رژیم، به زعم عده ای، فوکو از نظر مثبت و اولیه خود به انقلاب اسلامی روی برتافت، که البته رد یا اثبات این مطلب مقالی و گفتاری دیگر می طلبد. آنچه در آخر گفتنی است، اینکه انقلاب ایران به هر حال نقطه ای روشن در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است که توجه بسیاری را به خود مشغول داشته است. آنچه باید برای نسل انقلابی ایران مهم باشد توجه به فرآیند شکل گیری این انقلاب عظیم اجتماعی و نظریه سازی این فرآیند در درجه اول و سپس توجه به مراحل بعدی، خصوصا آسیب شناسی انقلاب است تا از این رهگذر آسیب ها، آفات و موانع فراروی این انقلاب که می تواند جریان اصل انقلاب را منحرف کند بازشناسی و از این آفات جلوگیری گردد.
● نتیجه گیری :
در این مجال ذکر نکاتی چند درباب انقلاب ایران را خالی از لطف نمیدانیم: انقلاب اسلامی ایران بعنوان یکی از پدیده های اجتماعی قرن ۲۰ از زوایای مختلف قابل ارزیابی است ، گرچه به قدر توان خویش کوشیدیم تا نظریات و دیدگاههای رایج در زمینه انقلاب اسلامی ایران را به قدر مجال دراین مقال گرد آوریم ، امّا هنوز زوایای بسیاری از این انقلاب مکتوم مانده است که نیازمند یک بحث اکادمیک و علمی است. عوامل موثر در پیدایی انقلاب ایران بحثی است و پیآمدهای ناشی از آن بحثی جدا . این که آیا انقلاب ایران توانسته است ایده الها و آرمانهای خود دست پیدا کند یااگر نقصی در این حوزه مشاهده می شود ناشی از چیست، این همه موضوعی است که بنابه دلایلی کار کمتری بر روی ان صورت پذیرفته است . انقلاب پدیده ای است چند عاملی و منطقاً نمی توان بصورت تک عاملی آنرا مورد کنکاش قرار داد . پس میتوان در باب انقلاب ایران بیش و بهتر از این نگاشت.

 

پی نوشت:
۱- این ناشر، قبلاً کتاب «تاریخ جنون» فوکو را منتشر کرده بود.
۲- یادداشت های «فوکو» منتشر شده است و در فارسی نیز با ترجمه حسین معصومی همدانی انتشار یافته است.
۳- متن این مصاحبه، نخستین بار در انتهای کتاب إایران انقلاب به نام خدا» (سحاب کتاب، ۱۳۵۸) با ترجمه قاسم صنعوی و برای دومین بار در کتاب «ایران، روح یک جهان بی روح و نه گفت و گوی دیگر با میشل فوکو» به فارسی بر گردان شده است.
منابع و ماخذ:
هفته نامه پگاه، تهران ۵۷و زایش دین – انقلاب، محمد رضا تقی دخت، ۱۳۸۳
روزنامه اطلاعات، میشل فوکو و انقلاب ایران ،دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵ ،ص ۶
"ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟" با ترجمة "حسین معصومی همدانی" ، انتشارات هرمس، تهران: ۱۳۷۷
فوکو و چالش انقلاب ایران با جهان، احسان شاکری خویی، دانشجوی دکترای علوم سیاسی و هیات علمی دانشگاه آزاد تبریز، ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو، ترجمه مرتضی کلانتریان، نشر آگاه، تهران: ۱۳۸۰
. و. ت جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ج دوم، ترجمه علی رامین، انتشارات علمی و فرهنگی تهران، ۱۳۷۶، چاپ دوم
. عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ج ۲، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران: ۱۳۷۷.
میشل فوکو، ایران: روح یک جوان بی روح، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، تهران: ۱۳۷۹،
میشل فوکو فراسوی ساخت گرایی و هرمنوتیک، هیوبرت دریفوس / پل رابینو، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی
http://sharifnews.com/?۱۵۲۴۰
www.aranemrooz.blogfa.com/ - ۱۲۰k

شهناز سراج
 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات