* شما را در حالی به عنوان یکی از نزدیکان امام(ره) میشناسیم که به نظر، فاصله سنی بسیاری با ایشان دارید، مایلیم بدانیم رابطه شما با ایشان از کجا و به چه نحوی شکل گرفته است؟
** شاید در غیر عالم معنویت یک چنین پدیدهای رخ ندهد که با فاصله سنی نیم قرنی، یک نوجوان 13 ساله نسبت به یک فرد شصت و چند ساله عشقی به معنای واقعی پیدا کند. در واقع پیوند من با امام(ره) قبل از آغاز نهضت انقلاب، از طریق قبول مرجعیت ایشان صورت پذیرفت. یعنی در اوایل سال 1341 بنده با تقلید از مرجعیت حضرت امام(ره) مریدشان شدم و طبعاً وقتی که یک مرجعیت بزرگ، نهضت خود را آغاز میکند، این حرکت جاذبیت خاصی برای مقلد آن مرجعیت دارد و این جاذبه برای نوجوانان و جوانان بیشتر است. لذا من نیز خود به خود جذب حرکت امام(ره) شدم.
اگر بخواهم به صورت دقیق عرض کنم، بنده در شهریورماه سال 41 در ظاهر برای تحصیل و در واقع به عشق زیارت امام(ره) از اصفهان به قم آمدم. به خوبی به یاد دارم که زمستان سال 41، زمستان خیلی سردی بود. ما از محل اسکانمان در مدرسه فیضیه دوان دوان خود را به خانه امام در محله یخچال قاضی میرساندیم تا جزو انگشتشمار نفراتی باشیم که نماز مغرب را پشت سر ایشان اقامه میکنند. طبعاً با آن علاقه و آن عشق و با آن جاذبهای که این قیام برای یک نوجوان داشت از همان آغاز نهضت سعی کردم همراه و همیار ایشان باشم و با همه وجود در خدمت اهداف انقلابیشان قرارگیرم.
* یک نوجوان 14 ساله چه روشی را برای مبارزه با رژیمی میتوانست اتخاذ کند که قدرت اول منطقه به شمار میرفت؟
** از همان زمان خداوند هنر خوشنویسی را به من عنایت کرده بود که سعی کردم این هنر را در خدمت نهضت امام قرار بدهم و تقریباً میتوان گفت در آغاز این حرکت مقدس عمده کارهای خوشنویسی نهضت به عهده بنده بود. یکی از نمونههایش دیوارنویسیهای فیضیه، مخصوصاً بعد از فاجعه دلخراش این مدرسه در آغاز سال 42 بود که هر شب با بسته شدن در مدرسه، قلم مو و رنگ سرخی را به دست میگرفتم و به نشانه خونهای به ناحق ریخته شده، روی دیوارهای دالان فیضیه شعارهایی علیه رژیم شاه مینوشتم. این کار به نحوی برای ایادی رژیم ناگوار بود که روز بعد با قرق کردن آنجا به پاک کردن شعارها میپرداختند. یادم نمیرود در این فاصله مردمی که شعارها را میخواندند، خیلیهایشان به یاد شهدای فیضیه گریه میکردند و در واقع این عمل ما باعث یادآوری کشتار طلاب و روحانیون مدرسه در اذهان مردم میشد. از دیگر اقدامات ما انتشار اعلامیههایی علیه دستگاه، شاه یا سایر مسئولان آن زمان بود که متن این اعلامیهها را من مینوشتم و با تبحری که در خطاطی داشتم، هر بار یک جور مینوشتم که قابل شناسایی نباشد و زیرش را امضا میکردیم. گاهی متن بعضی از این اعلامیهها به قدری تند بودند که مجبور میشدیم آنها را با اسامی جعلی به امضا برسانیم. در پایان سال 42 امام (ره) در زندان بودند. یعنی در 15 خرداد که ایشان دستگیر شدند در اواخر آن سال همچنان در زندان بودند و من به مناسبت نوروز سال 43 برای اولین بار عکس امام را در قالب یک کارت تبریک طراحی کردم که به سرعت صدها هزار عدد از آن در سراسر کشور تکثیر و توزیع شد. اما در طراحی این کارت، قرآنی به حضرت امام نورافشانی میکند و صفاتی چون شهامت، عدالت، فقاهت، حریت و سیاست بر ایشان میتابد و یکی از این تابشها هم آیه شریفه «رب السجن احب الی مما یدعونی الیه» است که در قرآن از زبان حضرت یوسف به خدا میگوید: خداوندا زندان برای من بهتر است از آنچه آنها از من میخواهند. لیکن نکتهای که در طراحی این کارت همیشه در نظرم جالب به نظر میرسد، انتخاب بیت شعر«بود آن روز بر ما عید مطلق /که در جنبش درآید پرچم حق» بود که هنوز هم نمیدانم این شعر چطور به ذهن من خطور کرد و الان هم بعد از 46 سال هر چه فکر میکنم نمیدانم این شعر را از کجا به دست آوردهام. ولی وقتی که مثل این ایام، 15 سال بعد 22 بهمن سال 57 فرارسید، تازه معنی آن شعر را فهمیدم و دانستم که خواست خدا بود آن شعر در آنجا نوشته شود و افق آینده را برای ماترسیم کند. زیر کارت هم من به صورت صریح نوشته بودم خط رحیمیان. شاید این مسئله برای جوانان امروز که دوران خفقان آن روزگار را تجربه نکردهاند قابل تصور نباشد که این مسئله چه خطراتی میتوانست داشته باشد. آن موقع حتی نام امام، رساله ایشان، تصویر ایشان و هر چیزی که اثری از ایشان داشت ممنوع بود.
* آیا به خاطر طراحی این کارت یا سایر فعالیتهایتان دستگیر هم شدید؟
** بله بارها دستگیر شدم و بارها به زندان رفتم اما از برکت همین نوشتنها شرایطی پیش آمد که من به نجفاشرف مشرف شوم که البته وجهه مثبت قضیه را عرض میکنم و در ادامه به این موارد اشاره خواهم کرد. همزمان با پخش اعلامیهها و کارتهای تبریک ما اقدامات دیگری نظیر سردادن شعار در تجمعات مذهبی را در پیش گرفته بودیم که یک بار بعد از انجام این عمل در صحن کوچک حرم حضرت معصومه(ص)، وقتی از فیضیه بیرون آمدم، مأموران دستگیرم کردند و به کیوسک محل اسکانشان در میدان آستانه بردند. وسط میدان کامیونهای پر از کماندو و نیروهای شهربانی ایستاده بودند که در کیوسک موجود در میدان معمولاً بعدازظهرها مسئولان عالیرتبه شهربانی و امنیتی حضور مییافتند و به میدان و محیط اطراف حرم نظارت میکردند. در آن لحظه که دستگیر شدم تمام جیبهای من پر از عکس امام بود و به نظرم رسید دیگر کارم تمام است. اما در اینجا اتفاق عجیبی افتاد، افسر بازجویی که قرار بود از من اقرار بگیرد، آدرس خانهمان را جویا شد و خلاصه با چندبار طفره رفتن من و پیگیری او وقتی که گفتم اهل دستگرد هستم، گفت سروان الشریف را میشناسی؟ گفتم یکی از اقوام ماست و وقتی مطمئن شد، نزدیک آمد و آرام گفت سروان الشریف همدورهای من است و الان من به ظاهر از تو بازجویی میکنم و تو هم انکار کن! بعد با صدای بلند سر من فریاد کشید و به اصطلاح سناریویی را به اجرا گذاشت و سپس رهایم کرد. میخواهم این را بگویم که حتی برخی از نظامیان نیز دلشان با انقلابیون بود و سعی در کمک به ما را داشتند. به عنوان نمونه همین سروان الشریف که بعدها سرهنگ شد مقلد امام(ره) بود یا مرحوم سرهنگ هوشنگ وحید که بعد از انقلاب به فرماندهی شهربانی کل کشور رسید و در فاجعه هشتم شهریور (انفجار دفتر نخستوزیری) همراه شهیدان رجایی و باهنر به شهادت رسید، مقلد امام بود و در قبل از انقلاب بارها وجوهات شرعی خود را از طریق ما به خدمت امام در نجف فرستاده بود.
* چطور شد که مجبور به فرار از کشور شدید؟
** بعد از طراحی اولین کارت تبریک، سال بعد هم کارت دیگری را طراحی کردم که به خاطر آن بعضی از عکاسهای قم دستگیر شدند و تحت نظر قرار گرفتند. قبل از آن مأموران، انتشاراتیها را تحت نظر قرار داده بودند و اکنون حتی عکاسیها را نیز تحت نظر گرفتند. بنابراین من دست به ابتکار جدیدی زدم و تصویر کلیشهای امام(ره) را با استفاده از مداد پاککن طراحی کردم که این مهرها را به دست میگرفتیم و با استفاده از یک استامپ روی در و دیوار فیضیه، مسجد اعظم و خلاصه هر جا میرسیدیم، تصویر ایشان را میزدیم. کمتر کسی از این کار ما باخبر بود و یکی از آنها مرحوم آیتالله ربانی شیرازی بود که وقتی از این اقدامم مطلع شد، مرا به بزرگترین لوازمالتحریر فروشی آن زمان قم به نام نوین برد و از من خواست هر مقدار مداد پاککن میخواهم انتخاب کنم.
در آن موقع من به عنوان یک طلبه حتی پول کافی برای تهیه مداد پاککن نداشتم، پس تمام مداد پاککنها را انتخاب کردم و آقای ربانی نیز پولش را پرداخت کرد. بعد از آن هر شب از آن کلیشهها را به صورت مخفیانه میساختم تا حتی همحجرهایها هم از آن باخبر نشوند و صبحش به آیتالله ربانی تحویل میدادم تا ایشان با ارتباطاتی که داشتند آنها را در سراسر کشور پخش کنند. کارهای زیادی با این کلیشهها انجام میگرفت از جلمه خاطرهای از یک روحانی دارم که وقتی انقلاب به پیروزی رسید، در کتاب خاطراتم خوانده بود که ساخت آن مهرها کار من بوده است. نزدم آمد و گفت میدانی با کلیشههایت چه زندانها و شکنجهها را متحمل شدهام؟ تعجب کردم و وقتی علت را جویا شدم تعریف کرد که چگونه چندین سال قبل یکی از این کلیشهها در کرمانشاه به دستش رسیده بود و او نیز در ششم بهمن ماه که سراسر شهر را به مناسبت جشن انقلاب به اصطلاح سفید شاه و ملت، آذینبندی کرده بودند، تصویر امام(ره) را در قسمت سفید پرچمهای جشن میزده است. این کارش باعث شده بود مسئولان مجبور شوند تمامی پرچمها را جمع کنند و پرچمهای دیگری جایگزین کنند اما وقتی برای شب دوم عملش را تکرار میکند دستگیر و روانه زندان میشود. به هرحال مجموع فعالیتهایم باعث شد تا ساواک به دنبال رحیمیان نامی بگردد که با توجه به گستردگی فعالیتهایم تصور میکردند فردی جاافتاده و سن و سالدار باشم. این حرف را به این لحاظ میگویم که وقتی در آخرین نوبت برای دستگیری من به حجرهام آمدند، خودم درگوشه دیگری از مدرسه با چند نفر از دوستان ایستاده بودم. مأموران چون مرا در آنجا نیافتند، به سراغم آمدند و از من سراغ خودم را گرفتند! دست به سرشان کردم و با سرعت از در مدرسه دارالشفا فرار کردم و چند روزی را در قم پنهان شدم و سپس به تهران رفتم و سرآخر رهسپار اصفهان شدم. چندین روز در خانه پدری مخفی بودم تا اینکه والدینم موافقت کردند به عراق فرار کنم. این در حالی بود که در شرایط سخت آن روزگار کمتر والدینی حاضر میشدند فرزند نوجوانشان را به تنهایی و به صورت مخفیانه به کشور دیگری بفرستند. البته حق هم داشتند. آن زمان گهگاه اخباری از غرق شدن افرادی که میخواستند به صورت قاچاق به عراق فرار کنند در اروندرود شنیده میشد و وقتی هم که من به طرف نجف حرکت کردم، سفرم 15 روز طول کشید و بارها مجبور به سینهخیز رفتن یا در بیابانها در جادههای متروکه حرکت کردن یا مخفی شدن در اماکنی چون آغل گوسفندان شدم تا توانستم خودم را به نجف برسانم.
* اگراشتباه نکنم آن زمان حضرت امام(ره) نیز در تبعید عراق حضور داشتند. فعالیتهای شما در محضر ایشان چه مواردی را دربرمیگرفت؟
** وقتی که من در سال 1345 بعد از چندین روز و تحمل مشقات بسیاری توانستم خودم را به نجف برسانم، امام نیز به تازگی از تبعید ترکیه به آن شهر وارد شده بودند.
به خدمتشان رسیدم و با توجه به دستخط خوبم، کارهای نوشتنیشان را انجام میدادم. باز در آنجا چندین کارت طراحی کردم و نوشتن برخی از اعلامیههای ایشان به خط بنده صورت گرفت. الان اگر شما به کتاب نهضت امام خمینی نگاه بیندازید هم متن فارسی و هم متن عربی فتوای امام در ارتباط با فلسطین و کمک به فدائیان عرب (چریکهای مسلمان فلسطین) به خط بنده است. به همینترتیب مدت هشت سال را خدمت ایشان در نجف بودم و سپس از طریق کویت به ایران برگشتم که این بازگشت و رجوع به وطن نیز با دشواریها و مسائل بسیاری همراه بود. چند سال بعد که امام(ره) در 12 بهمن ماه 57 به ایران برگشتند، تا رفتن به قم در خدمت امام(ره) بودم تا اینکه در بازگشتشان به تهران، به دیدنشان رفتم، از من خواستند بمانم و من نیز تا لحظه رحلتشان در خدمت ایشان بودم.
* با توجه به حضور شما در لحظه لحظه روند پیروزی انقلاب، این پیروزی را در شرایط بینالمللی آن روزگار چطور ارزیابی میکنید؟
** در آن زمان طرز فکری در دنیا جا افتاده بود که هیچ دولت و ملتی جز با اتکا به دو ابرقدرت زمان، یعنی آمریکا و شوروی توان موفقیت در امور خود را نخواهد داشت. اگر نهضتی در گوشهای از جهان رخ میداد، مسلماً به یکی از این دو قدرت اتکا میکرد تا میتوانست به موفقیتی دست یابد. در چنین شرایطی امام (ره) با دست خالی نهضت خود را در تقابل با هر دو ابرقدرت شروع کردند بدون اینکه حتی حزب یا تشکیلاتی برای حمایت از خود داشته باشند. اگر ما میبینیم که کسی چون مائو تسونگ در چین دست به انقلاب میزند، ابتدا حزبی تشکیل میدهد، کادرسازی میکند، سالها بعد راهپیمایی بزرگ چین را راه میاندازد و آن هم با کمک شوروی اهداف خود را پیش میبرد اما حضرت امام به واقع با دست خالی و توکل بر خدا برخاستند و چون تشخیص دادند که باید قیام کنند دست به این کار زدند. شخصی که در جامعه آن روز ایران در قیاس با سایر مراجع ناشناختهترین فرد بودند. البته این را اضافه کنم که امام(ره) حتی در زمان حیات آیتالله بروجردی عمیقترین و برجستهترین دروس را در حوزه تدریس میکردند، اما این موضوع در محدود حوزه بود و مسائل علمی، اما در دید عموم موضوع طور دیگری بود. آن زمان آقایان مرعشی نجفی، شریعتمداری و گلپایگانی سه مرجع مشهور قم بودند و جالب است بدانید وقتی من در سال 41 وارد حوزه شدم، همحجرهای من هم امام را نمیشناخت! هر چند، سال بعد خود او مقلد امام شد. میخواهم بگویم حتی در آغاز نهضت، امام هنوز به عنوان مرجع تقلید عام در بین توده مردم شناخته نشده بود که بخواهد با اتکا به شهرت و محبوبیت مرجعیتشان دست به قیام بزنند. فقط اتکای به خدا بود. یعنی امام قطرهای بود که به دریای لایتناهی خدا وصل بود و خاصیت خدایی پیدا کرده بود. آن وقت که نهضت را شروع کرد، هیچ کس در مخیلهاش نمیگنجید که نه تنها شاه و خاندان پهلوی، بلکه 2500سال شاهنشاهی را براندازد و از صفحه روزگار محو کند.
در چنین شرایطی امام نهضت را شروع کرد. در پایان سال 41 بود که امام اعلامیه داد: من سینه خود را در برای سرنیزههای شما آماده کردهام اما زیر بار زورگوییهای شما نخواهم رفت. یعنی همان شاگردی درست مکتب عاشورا و امام حسین (ع) که برگرفته از همان شعارها و جملات امام حسین(ع) است. حالا اگر بخواهیم به جزئیات بپردازیم بحث گستردهای را میطلبد. مواردی چون لوایح ایالتی ولایتی، لوایح ششگانه، فاجعه فیضیه، سخنرانی امام(ره) در خرداد سال 42 در مدرسه فیضیه، دستگیری ایشان در 15 خردادماه، آزادیشان در 16 اردیبهشت سال 43، سخنرانی ایشان علیه قانون کاپیتولاسیون در 4 آبان همین سال، دستگیری مجددشان در 14 آبان و تبعید بهترکیه و دو ماه بعد دستگیری مجدد حاج آقا مصطفی (قبلاً یک بار دستگیر شده بودند) و بالاخره بیداری و آگاهی یک ملت و رسیدن یک نهضت به پیروزی و تغییر معادلات دنیا تحت تأثیر این انقلاب.
* برسیم به وقایع بعد از انقلاب، لطفاً مروری بر این حوادث و مدیریت حضرت امام در این وقایع داشته باشید.
** ببینید حادثه، حادثهای بزرگ است. یعنی همه ابعاد نهضت امام و شکوفایی این نهضت با توجه به موانع و شرایط آن روز و دشمنیهای شرق و غرب عالم، مدیریت معجزهآسایی را میطلبد. همانطور که گفتم در قبل از انقلاب و حتی در بخشی از دهه اول انقلاب، دنیا بین دو ابرقدرت شرق و غرب تقسیم شده بود. اینها با هم صددرصد مخالف و در رقابت بودند، اما شاید در تنها عرصهای که هر دو توافق داشتند، مخالفت و دشمنی با امام، نهضت امام و نظام جمهوری اسلامی بود. طبیعی است تمامی کشورهایی هم که با این دو ابرقدرت پیوند داشتند، در دشمنی با نظام اسلامی همدست و همداستان بودند. در جنگ تحمیلی (که خیلی دوست دارم اینها برای نسل جوان با سند معرفی شوند) آواکسهای امریکایی در خدمت صدام بودند، میراژهای فرانسوی در خدمت صدام بودند، اما از همه بدتر میگهای روسی بود که در ارتفاع بالای 105 هزار پا بمبهای 500 کیلویی را بر روی مناطق مسکونی و نفتی ما میریخت اما ضدهواییهای ما تنها50 هزار پا برد داشتند. بنا براین بدترین سلاحها میگهای روسی بودند. پس میبینیم که در دشمنی با ما تمام شرق و غرب هم دست و همداستان بودند لذا در چنین شرایطی مدیریت انقلاب کار بسیار دشواری است.
دشمنان در تمام مراحل انقلاب بیکار ننشستند. آنها ایادی خودشان را، کسانی که به آنها دل بسته بودند را در آرشیو خودشان داشتند. شما ببینید وقتی شاه فرار میکند بختیار را علم میکنند. بختیار فرار میکند شرایط و الزاماتی پیش میآید که بازرگان به عنوان نخستوزیر انتخاب میشود و زمینهای فراهم میشود برای حضور لیبرالها در متن حاکمیت. اما جریان منافقین یک جریان التقاطی بود که باعث فریب حتی بچههای مذهبی در آن زمان شد، چون حق و باطل را به هم آمیخته بودند و دین و ضد دین را به هم ممزوج کرده بودند و در زمان شاه به عنوان مبارزه با رژیم و امپریالیسم وارد جریان انقلاب شده بودند. (همچون گروههایی چون فدائیان خلق و امثال آنها) اینها تشکلهایی بودند که زمینههای انحراف در آنها وجود داشت. انحراف بالفعل از بعد عقیدتی داشتند و از بعد عملی و تقابل با نظام هم انحراف در آنها وجود داشت. حضور جریان لیبرال هم باعث دامن زدن به فتنه آنها شد و سرانجام با حضور بنیصدر فضای کار برای آنها بیش از پیش شد. در یک نگاه همه اینها مهرههای دشمن برای ضربه زدن به نظام بودند که به حمدالله همگی سوخت شدند و نظام همچنان پایدار باقی ماند.
منافقین هم تا وقتی که دست به اسلحه نبرده بودند کسی با آنها کاری نداشت. وقتی با آنها برخورد شد که دست به اسلحه بردند و جنایات بسیاری را در کادرهای اصلی نظام در هفتم تیر، هشتم شهریور و امثال آن رقم زدند و حتی دست بهترور مردم عادی نیز زدند و 15 هزار نفر از مردم بیگناه را به شهادت رساندند. عاقبت نیز وقتی شکست خوردند، به دامان صدام فرار کردند که در حال جنگ با کشورمان بود و من فکر میکنم با چنین جنایاتی دیگر امروزه جوانان ما به خوبی چهره واقعی منافقان را شناختهاند و حتی امریکا که حامی اصلی آنهاست خوب میداند که منافقین مهرهای سوخته هستند.
* همانطور که اشاره کردید تا قبل از اینکه منافقین دست به تقابل مسلحانه بزنند در داخل کشور حضور داشتند، میخواهیم بدانیم نوع برخورد امام با آنها چطور بود که مجبور به افشای چهره منافقانه خود شدند؟
** امام(ره) در مرحله اول انحراف آنها را شناخته بود. از همان نجف، آن زمان برخی از منافقین به حضورشان رسیدند تا نظر ایشان را به خود جلب کنند، امام فرمودند وقتی که دیدم این شخص بیش از ما دم از نهجالبلاغه میزند فهمیدم پشت پرده خبرهایی هست. یعنی امام اولین کسی است که به انحراف فکری آنها پی میبرد و همین دشمنشناسی یکی از نقاط قوت حضرت امام (ره) به شمار میرود. اما مسئله دوم این است که امام (ره) در رابطه با نهضت جز مؤمنین به خدا را نمیپذیرفتند. حالا این آقایانی که در قبال سلطنتطلب و بهایی و مارکسیست کوتاه میآیند و با آنها همدلی میکنند اینها باید به شیوه امام مراجعه کنند و ببینند امام حتی در دوران ضعف نهضت هرگز حاضر نشد با هیچ جریان غیراسلامی ناب ائتلاف و پیوندی برقرار کنند. این نقطه برجستهای از خط امام(ره) است.
در نجف آقا موسی اصفهانی _نوه آقا سید ابوالحسن اصفهانی _به عنوان کسی که به اصطلاح مبارز علیه شاه است تلاش کرد به امام نزدیک شود، امام (ره) راهش نداد. تیمور بختیار به عنوان یک فراری از شاه تلاش کرد نزد امام بیاید، ایشان نپذیرفتند. خود رژیم عراق در تضاد با شاه سعی در یافتن اشتراک نظری با امام داشتند و با زبان تطمیع یا تهدید سعی در ایجاد ائتلافی با ایشان علیه رژیم شاه داشتند، امام(ره) نپذیرفت. یا کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور در منطقه خاورمیانه که جریان چپ بودند امام(ره) آنها را رد کرد.
امام (ره)مسیر روشنی داشت. نور بود و نورانی و هر چیزی جز نورانیت در مسیر امام قابل گنجاندن نبود. لذا هر کس دچار ظلمت شد ریزش پیدا کرد. آن جریان نفاق (منافقین) هم که از لحاظ اعتقادی دچار انحراف بود امام نمیتوانست آنها را بپذیرد. هرچند خیلیها حتی بعد از انقلاب از این جریان با این عنوان که بچه مسلمان هستند، حمایت میکردند. اما امام نپذیرفتند. البته آنها را نصیحت کردند. تمام تلاش خود را از موضع نصیحت به این فریبخوردگان کردند تا بلکه آنها را سر راه بیاورند. اما آنگاه که تأثیری نمیگیرند و به قول شهید محمد منتظری با نفوذی که دستگاه غرب در آنها داشت، به جنگ مسلحانه سوق مییابند و بعد از فرار به دامن صدام پناه میبرند. این نکته عجیبی است. سرباز کسی میشوند که با این مردم و کشور در جنگ است. بعد از صدام هم سرباز امریکا میشوند و به او خدمت میکنند.
* شاید این سؤال ما کمی عجیب به نظر آید اما به نظرشما اگر امام(ره) در زمان ما حضور داشتند چه برخوردی با فتنهگران سال 88 میکردند؟
** ببینید شرایط متفاوت است. هر تصمیمی منطبق با شرایطی است که محیط با آن تصمیم است. مثلاً کسی بگوید اگر امام حسن و امام حسین(ع) در زمان یکدیگر بودند چه کاری انجام میدادند. البته ما معتقدیم که اگر این دو بزرگوار به جای هم بودند به تکلیف عمل میکردند و لذا امام حسن(ع) همان راهی را میرفت که امام حسین(ع) رفت. بنابراین هر شرایط متفاوتی اختصاصات خود را میطلبد. اما به نظر من اگر امام (ره) در زمان فتنه بودند، خیلی صریحتر و قاطعانه با عناصر فتنه برخورد میکردند. چرا؟ چون در این شرایط کسانی که میخواستند در مقابل امام(ره) و نظام بایستند دیگر نمیتوانستند خود را متصل به امام بکنند و در برابر ایشان بایستند. الان کسانی در مقابل نظام ایستادهاند که خود را متصل به امام میدانند. این کار را دشوار میکند. خب در اینجا باید صبر کرد تا مردم در یک فرایند طبیعی به نتیجه برسند که آیا اینها در خط امام هستند یا این مسئله یک پوشش و ابزاری است برای رسیدن به قدرت، یا فراتر از آن، وسیلهای برای نابودی خط امام. البته امام نیز به نحو دیگری این شیوه را در زمان خود انجام دادند. در برخورد با بنیصدر خیلی صبر کردند. تا آنجا صبر کردند تا مردم پی به واقعیت قضیه ببرند. چون برای رهبری الهی، هدایت و سعادت مردم یک هدف استراتژیک و اساسی است، امام(ره) تا آنجایی که میشد نمیخواست کسی در جهل مرکب نسبت به بنیصدر بماند و با برخورد زودهنگام با او افردی در تعصب و وابستگی به بنیصدر به گمان اینکه او حق است در آتش این تعصب بسوزند. امام(ره) میخواستند مردم و جوانها پی به خیانت بنیصدر ببرند و صبر کردند تا این دمل برسد و بعد جراحی بشود. پس میبینیم حتی امام(ره) نیز در آن زمان که این محذورات زمان ما را نداشت صبر کرد. تا آنجا که حتی بزرگان نظام که اکنون نیز جزو بزرگترین شخصیتهای انقلاب هستند نظیر شهید بهشتی و شهید باهنر رنجنامه مینویسند برای امام(ره) که تا کی میخواهید صبر کنید.
خب در مسئله فتنه نیز این چنین است. چرا نظام این قدر صبر و شکیبایی کرد؟ این به خاطر سعادت مردم و جامعه بود تا مردم حقیقت را دریابند. چرا که نفاق مانند کف روی آب است. باطل است و کمی صبر میخواهد تا به صورت طبیعی زوال یابد. وقتی مردم دیدند که اینها ادعای خط امام(ره) را دارند اما روزهخوارها زیر پرچمشان سر بلند میکنند همه چیز روشن شد. اگر عکس امام (ره) را پاره کردند، روزهخواری در ماه رمضان آن هم به صورت آشکار و دسته جمعی که گناهش بالاتر از پاره کردن تصویر امام(ره) است. یا وقتی شعار نه غزه نه لبنان میدهند، غزه و لبنان یعنی چه؟ اصلاً جزء خطوط اصلی و استراتژیک خط امام حمایت از فلسطین و مبارزه با اسرائیل به عنوان دشمن انسان و بشریت، نه فقط نظام اسلامی، است. اصلاً حمایت از غزه برای چیست؟ آن روی سکه این حمایت مخالفت با اسرائیل است. حمایت از حزب الله یعنی چه؟ حزبالله بازوی توانمند جمهوری اسلامی است و اگر قدرت حزبالله و موشکهای آن مسلط بر اسرائیل نبود اسرائیل لحظهای در زدن مراکز حیاتی ماتردید نمیکرد. یا حضور ناوهای امریکایی در خلیج فارس ( این نکته مهمی است که عرض میکنم) این حضور مسلماً برای کشورهای حاشیه خلیج فارس نیست. برای ایران است و آنچه باعث میشود آنها در نزدیکی مرز ما نتوانند کاری علیه ما انجام دهند حضور حزبالله در کنار اسرائیل و تسلط موشکهایش بر رژیم صهیونیستی است. پس وقتی میگوییم نه غزه نه لبنان یعنی تسلیم محض در برابر امریکا شدن و از بین رفتن استقلال و آزادی و پایمال شدن خون 220 هزار شهید سرافرازمان.
خب باید واقعیت روشن بشود. اگر امام(ره) بودند طرفدارانش منافقین بودند؟ طرفدارانش بلندگوهای امریکا و اسرائیل بودند؟ سلطنتطلبها بودند؟ اگر امام(ره) بودند مخالفانش خانواده شهدا بودند؟ هر کس که در این کشور اهل نماز و نماز جمعه و اهل معناست با اینها مخالف است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) تعبیر زیبایی دارند که آن را در قالب این بیت شعر عرض میکنم« تو اول بگو با کیان زیستی/ پس آنگه بگویم که تو کیستی».
بنابراین مردم فهمیدند که اصلاً خط اینها ضد خط امام(ره) است. این ادعایشان یک پوشش است برای فریب و برای ضدیت با امام (ره) و میراث ایشان. مردم فهمیدند راه آنها در خدمت دشمنان امام قرار گرفته و این نتیجهای که مردم گرفتند محصول کدام تدبیر بود؟ پس نظام حساب شده عمل کرد و به نظرم اگر امام (ره) هم بودند همان کاری را انجام میدادند که نظام و مقام معظم رهبری در این زمان انجام دادند.
* به نظر شما اکنون با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی، این انقلاب تا چه میزان به اهداف خود دست یافته است؟
** انقلاب فوق آنچه ما تصور میکردیم و همه تصور میکردند به اهداف خود دست یافته است. انقلاب معادلات دنیا را عوض کرد. چون حوادث به صورت تدریجی اتفاق میافتند کسانی که در متن آن هستند، متوجه عمق این حوادث نمیشوند، بنابراین من گاهی فکر میکنم باید چشممان را ببندیم و به سی و چند سال پیش بازگردیم. حاکمیت شاه، فساد گسترده در جامعه، عقبماندگی ایران، وضعیت شهرها حتی از بعد مادی، هر کس به شهر و اطراف خود نگاه کند. آنهایی هم که نسل جدید هستند از بزرگترهای خود بپرسند. خیابانها چطور بود، محدوده شهرها کجا بود، چقدر پل و جاده داشتیم و زندگیمان چطور بود؟ البته ما نارسایی زیاد داریم و انتقاد هم زیاد داریم، اما میخواهیم نیمه پر لیوان را ببینیم و در مقام مقایسه شرایط این زمان و آن زمان را بسنجیم که چطور بوده و الان چطور است. در آن زمان خاندانی حاکم بودند در کشور که اگر از زبان خودشان و اطرافیانشان خاطراتشان را بخوانید میبینیم که فاسدترین افراد دنیا حاکم بر سرنوشت کشور بودند.
از بعد بیرونی نیز این تفاوت را بسنجیم. وضعیت بحرین چطور بود، وضعیت کویت چطور بود، وضعیت لبنان چطور بود، وضعیت فلسطین چطور بود، وضعیت کلی جهان را نگاه کنیم؛ حاکمیت مطلق ابرقدرتها بر سرنوشت جهان. حالا ناگهان چشممان را باز کنیم و به زمان فعلی برگردیم، میبینیم که در رأس نظام به جای شاه کثیف و وابسته، یک مجتهد عادل، وارسته و بنده مخلص خدا قرار دارد. چطور میشود این نعمت را شکر کرد. مقایسه کنیم نه تنها با شاه، با سران همه کشورهای دنیا، با مبارک، بن علی، ملک حسن و ملک حسین، شیوخ عرب، برلوسکنی ایتالیا یا رئیسجمهور فرانسه، همه اینها را مقایسه کنیم با کشوری که در رأسش مجتهد خالص و مخلص خدا و عاشق اهل بیت و قرآن قرار دارد.
به هر حال در مقایسه این زمان با 30 سال پیش هم از لحاظ مادی و هم معنوی معترف به این پیشرفتها خواهیم بود. در اقصی نقاط کشور در روستاهای دورافتاده همین طور. از ابعاد معنوی ببینیم این نماز فطرها، شبهای قدر، آن 9 دیها، 22 بهمنها وقتی که میبینیم مردم با گذشت 33 سال از انقلاب هنوز مثل روز اول در صحنه هستند، آیا این چیز شگفتانگیزی نیست؟ حالا برویم در عراق، ما باید چقدر شهید میدادیم تا صدام را ساقط کنیم، خداوند او را توسط امریکا ساقط میکند و خود امریکاییها یکی دو سال پیش اعتراف کردهاند که ما هزار میلیارد دلار هزینه کردیم، 30،40 هزار کشته و زخمی دادیم، اما برنده این جنگ ایران است. این عجیب نیست. حالا فلسطین 30 سال پیش را ببینیم، فلسطین الان را ببینیم. لبنان 30 سال پیش را ببینیم لبنان الان را ببینیم. مصر الان را ببینیم مصر آن وقت را ببینیم. بنده قبلاً مکرر عرض کردم که اگر این آتش زیر خاکستر در مصر مشتعل بشود، خواهید دید که حسنی مبارک و امثال او را از صحنه روزگار محو میکند. ترکیه پس از چندین سال حاکمیت لائیکها اکنون چه اتفاقی در آنجا افتاده که 80 درصد زنانشان با حجاب هستند. حدود 90 درصد مردم این کشور در نظرسنجیها اعلام کردهاند که مخالف امریکا هستند. همه هم به این معترف هستند که انقلاب اسلامی روی این جنبشها و کشورها تأثیر گذاشته است. انقلاب اسلامی دنیا را متحول کرده است.
30 سال پیش دنیا دو قطب داشت، اکنون هم دو قطب دارد. قطب اسلام به رهبری ایران و قطب استکبار به رهبری امریکا، حالا شاید کسی بگوید چین قطب جدید است. اما چین قطب جدید نیست، بلکه رقابتش با امریکا بر سرمسائل اقتصادی است، نه رقابت ایدئولوژیک، در مسائل سیاسی با هم رفیق میشوند. از لحاظ ایدئولوژیک او دست از افکارش برداشته است چون میداند که درونش پوچ است. الان از بعد تمدنی و فرهنگی و سیاسی دو قطب در دنیا وجود دارد. قطب اسلام به رهبری ایران و استکبار به رهبری امریکا. خب در این روند گذشته چه اتفاقی افتاده است؟ افول امریکا، ریختن بال و پر امریکا، سقوط پی در پی پایگاههای امریکا در امریکای لاتین، خاورمیانه، شمال آفریقا و در جای جای دنیا، افول امریکا از لحاظ زیر بنای اصلی قدرتش که همان سرمایه است و دلار که اکنون این کشور بیش از 14 هزار میلیارد دلار بدهی دارد. یعنی کشوری که بر اساس سرمایه شکل گرفته پایههایش از درون در حال فروپاشی است. به طور خلاصه بگویم امریکا در حال نابودی است و اسلام که متأثر از انقلاب اسلامی و خیزش مردم ایران است، در حال فزونی و افزایش. این خیزشی که در دنیای اسلام اتفاق افتاد. ما خواهیم دید که تونس، مصر و یمن آغاز راه است. ممکن است تانکها را به خیابانها بیاورند و سرکوب هم بکنند. اما موضوع به این سادگیها نیست. حالا با برشی از 30 سال گذشته و انطباق آن با 30 سال آینده شما مطمئن باشید که رژیم صهیونیستی از صحنه روزگار محو خواهد شد. هیچ کدام از این رژیمهای وابسته وجود نخواهند داشت. امریکا و غرب نیز در حال فروپاشی و نابودی قطعی قرار خواهند گرفت همان طور که شوروی برایش این اتفاق افتاد. بنابراین انقلاب اسلامی با اوج قدرت به مسیر خود ادامه میدهد.
* به نظر شما چالشهای پیش روی انقلاب ما از چه نوعی خواهند بود؟
** ببینید شیطان هچ گاه دست از انسان برنخواهد داشت. اعم از شیطان جن و شیطان انس، این نکته اول. پس این طور نیست که فرض کنیم اگر فتنه 88 تمام شد دیگر فتنهای نخواهیم داشت. هوای نفس همچنان در انسان وجود دارد و شیطان جن و انس و شیاطین نفسانی همچنان وجود دارند. مخصوصاً وقتی که شیاطین زخمی باشند مثل آن زخمی که در فتنه خوردند، یقیقاً در پی جبران هستند. رژیم صهیونیستی اگر در جنگ 33 روزه شکست خورد، یا از غزه در محاصره و گرسنه شکست خورد، مطمئناً در پی تلافی و جبران است. پس این را هم باید در نظر داشته باشم.
اما مسئله دیگر اینکه همه این حوادث، امتحان و آزمون هستند. اصلاً زندگی و خلقت برای امتحان است و زندگی در این دنیا به مثابه یک کلاس امتحان است. امتحانات هم تمامی ندارند. در صدر اسلام، بعثت آزمون بود. هجرت آزمون، رحلت آزمون. در زمان شاه حاکمیت شاه آزمون، نهضت امام آزمون، هجرت ایشان آزمون، بازگشت آزمون، جنگ آزمون، دوم خرداد آزمون،سوم خرداد آزمون، چهارده خرداد آزمون، 22 خرداد آزمون و... نکته دوم این است که بدانیم همیشه امتحانات وجود خواهند داشت و این گفته قطعی قرآن است و همان چیزی است که در تاریخ زندگی بشر دیدهایم. نکته سوم این است که هر چه زمان بگذرد، آزمونها سختتر خواهند بود چون کلاس بالاتر میرود و امکان ریزشها در همه امتحانات وجود دارد و باید مراقب باشیم مردود نشویم. مسلماً امتحانات آینده تکرار مکرارت نخواهند بود. موارد امتحانی جدید و پیچیدهتر خواهند شد.
اما آنچه من فکر میکنم خطر بزرگ پیش روی جامعه ما به شمار میرود، تمرکز دشمن روی دو بعد است؛ یکی اینکه جوانها را با هجمه فرهنگی و از طریق اینترنت، ماهواره، موبایل و در کل از طریق ابزارهای پیشرفتهای که امروز فراهم کردهاند از بعد اخلاقی در درجه اول و سیاسی در درجه دوم دچار انحراف بکنند. اما حربه دوم دشمن نفوذ در تشکلها، افراد و نهادهای حساس جامعه است تا چهرههای تأثیرگذار در جامعه یا احزاب و تشکلها را از طریق شیوههای پیچیده و لایه به لایه تحت تأثیر قرار دهند و با استفاده از گرایشهای نفسانی و نقاط ضعفی که در هر کسی ممکن است وجود داشته باشد، از جهات متعدد روی آنها تأثیر بگذارند. در کل به نظر من خطر اصلی از این جهت است و از جهات نظامی و هجمه فیزیکی خطر دشمن منتفی است. شاید بخواهند از این حربه به عنوان یک جنگ روانی بهره ببرند وگرنه آنها خوب میدانند که جنگ باعث زنده شدن مردم ما میشود زیرا جنگ در جهاد اصغر چه پیروزی و شکستش باعث حیات میشود اما شکست در جهاد اکبر دیگر نه شهادت و حیات اخروی، بلکه باعث تباهی دنیا و آخرت میشود. پس من فکر میکنم آنها تمرکز خود را روی این گونه از رویارویی که عرض کردم قرار دادهاند.
* و سخن پایانی...
** ما تجلیل میکنیم و تکریم میکنیم و عرض ادب داریم به ساحت مقدس سپاه و نقشی که در همین عرصه، در جنگ سایبری با شبکههای فساد وابسته به غرب ایفا کرده است. از دستگاه قضایی هم خاضعانه تقاضا داریم که با سپاه در این عرصه همکاری کند تا سپاه بتواند با قدرت بیشتری در برخورد با عناصر فساد و اشاعهدهندگان فساد در جمهوری اسلامی برخورد کند. همچنین از دستگاههای دولتی و مراکز توانمندی چون وزارت مخابرات هم میخواهیم که سپاه را در این راه یاری دهند.
روزنامه جوان هم یکی از روزنامههایی است که من میخوانم. روزنامه خوبی است و مخصوصاً در سالهای اخیر تحول مثبتی داشته است. پویاست و ما دعا میکنیم خداوند توفیق بیشتری به شما و همکارانتان در این روزنامه بدهد تا حقگرایانهتر و منصفانهتر، با دقتی براساس موازین شرعی و اخلاقی در راستای اهداف نظام و انقلاب اسلامی با توانی بیشتر مثل یک جوان پرنشاط و با تحرک در این مسیر پیش بروید؛ انشاءالله.