تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۳  ، 
کد خبر : ۲۶۷۶۷۱

شکل‌گیری احزاب سیاسی در ایران


دکتر گلناز سعیدی 

ـ حزب به مفهوم جمعیتی سیاسی، در ایران مانند بسیاری از کشورها، سابقه طولانی و تاریخی دارد. این جمعیتها گاه مانند گروههای دربرگیرندۀ سربازان و فداییان اسماعیلی، جنبۀ نظامی داشتند و چون یک حزب با تشکل سیاسی ـ نظامی فعالیت می‌کردند و گاه مانند اخوان‌الصفا، سیاست را در کنار اندیشۀ اصلاح اخلاقی و فلسفی پیشه می‌ساختند و به گونۀ یک تشکل سیاسی ـ‌ فرهنگی رخ می‌نمودند. اما در واقع سابقۀ حزب سیاسی، به شکل مشخص و در چارچوب تعریفهای مرسوم و امروزی از احزاب،‌ در ایران کمتر از صد سال است و به دورۀ مشروطه یا کمی پیش از آن می‌رسد.

بیداری شرق ـ از جمله کشورهای اسلامی ـ از پس سالهای خفتگی، جمود، انحطاط و عقب‌ماندگی همراه با استبداد و سکوت و بی‌عملی سیاسی، با موج جدید تهاجم استعماری غرب آغاز شد.

در ایران، از چند سده پیش تا اوایل دوران قاجار، بین دو گروه عمده از نخبگان جامعه، یعنی دولت یا سلطنت و علمای روحانی، برخوردی نبود. در دوران قاجار، جز روحانیون و برخی پیشه‌وران در شهرها، نخبگان غیر حکومتی و صاحبان قدرت و ثروت همانا خوانین، مالکان و سران ایلات و طوایف بودند که رابطۀ آنان با قدرت حاکم، آمیزه‌ای از ستیز و تسلیم بود و به علت دورافتادگی، ضعف ارتباطات و درگیری با مسائل قومی و منطقه‌ای خاص خود، کمتر مجال حضور مشخص در صحنۀ سیاسی می‌یافتند.

دست‌اندازی اروپاییان به شرق، بی‌لیاقتی شاهان و زمامداران و شکست‌های پی در پی در برابر روسها و انگلیسی‌ها و تحمل قراردادهای گلستان و ترکمن‌چای و از دست رفتن قفقاز، آسیای مرکزی و هرات در پی این شکستها و به دنبال آن تن دادن به قراردادهایی استعماری که پیوسته از سوی دو قدرت مسلط روسیه و انگلیس و برای حفظ موازنۀ قوا تحمیل می‌شد، و سرانجام تقسیم ایران به حوزه‌های نفوذ بیگانه، واکنشهای متفاوتی را در کشور برانگیخت.

بخش اعظم جریانها و حرکتهای سیاسی و حزبی، در چهار دورۀ پیدایش احزاب و تقریباً همۀ گروهها و تشکیلات مخفی مسلحانه در سالهای دیکتاتوری و رکود تحزب، بر مبنای سه تفکر عمدۀ مطرح در جامعه، یعنی اندیشه‌های چپ، ناسیونالیسم و اسلام، به مفهوم وسیع و در طیفی گسترده، استوار بود.1

احزاب ایران، در هیچ دوره‌ای فرصت تکامل آزادانه نیافته‌اند و از این رو، بعضی جنبه‌های احزاب بزرگ و مدرن اروپایی را نداشته‌اند و در یک چارچوب غربی نمی‌گنجند.

در غرب، احزاب به تدریج پدید آمدند؛ نخست احزاب اشرافی و محافظه‌کار و سپس لیبرال پیدا شدند و احزاب سوسیالیست هم بعدها به وجود آمدند. در ایران، چون احزاب رشد تدریجی نداشتند و نیز بر اثر موقعیت خاص ایران، این جریان برعکس بود، یعنی نخست احزاب سوسیالیست پیدا شدند و سپس احزاب دیگر؛ اما دو حزب نسبتاً بزرگ و بااهمیت مجلس دوم، یعنی حزب دموکرات و حزب اجتماعیون اعتدالیون، برخی از ویژگیهای احزاب سوسیالیست و محافظه‌کار غربی را داشتند. در واقع، از آغاز پاگیری احزاب در ایران، این تفاوت بین احزاب چپ و راست وجود داشت. حزب دموکرات خارج از مجلس تشکیل شد، با نظامنامۀ بسیار سنجیده و استوار که براساس آن وظایف اعضاء نسبت به حزب معین بود؛ همه حق عضویت می‌پرداختند و از مرکز یا حوزه دستور می‌گرفتند و گذشته از فعالیت در مجلس، وظایف دیگری به عهده داشتند که از جمله آنها آموزش دادن مردم و آگاه ساختن آنها از مسائل سیاسی بود.

افزون بر حزب دموکرات، چند حزب سوسیالیست نیز در خارج از مجلس تشکیل شدند که نماینده‌ای در مجلس نداشتند. حزب اجتماعیون اعتدالیون، دربرگیرندۀ وکلای مجلس و عده‌ای از افراد مقتدر و بانفوذ بود که برای کمک به حزب، اعانه می‌پرداختند؛ اما امور این حزب نظم چندانی نداشت و نظامنانه‌ای هم از آن به دست نیامده است.2

در غرب، حزبهای سیاسی متکی به طبقات اجتماعی هستند. احزاب اشرافی محافظه‌کار بر طبقه ثروتمندان زمیندار و فئودال تکیه دارند و احزاب لیبرال به طبقۀ بورژوازی صنعتی و تجاری که ثروتمندان جدید جامعه را دربرمی‌گیرد؛ روشنفکران هم به این حزب گرایش دارند.

احزاب لیبرال که پس از رشد طبقۀ بورژوا پدید آمدند،‌ در صدد بودند که از یک سو قدرت را از طبقۀ اشراف بگیرند و از سوی دیگر قوانین مشروطه را پیاده کنند. رژیم‌های پارلمانی غربی را باید برآیند این درگیری‌ها دانست؛ همچنین احزاب سوسیالیست و کارگری، پدیده‌های قرن بیستم هستند که با رشد طبقۀ کارگر پدید آمدند، رنگ دیگری به رقابت‌های حزبی دادند و تضاد طبقاتی را شدت بخشیدند. احزاب سوسیالیست نه می‌توانستند به درستی با لیبرالها سازش کنند و نه با محافظه‌کاران؛ از این رو، با قدرت گرفتن این احزاب، احزاب دیگر یا با هم متحد شدند یا اینکه به مرور زمان از بین رفتند.

احزاب ایران، به علت وضع خاص طبقات اجتماعی در ایران، با احزاب اروپایی فرق داشتند؛ یعنی، احزاب سیاسی کمتر به طبقات اجتماعی جامعه وابسته بودند و اساس رقابت حزبی آنها ایدئولوژیک بود.3 پس از انقلاب روسیه، گذشته از اندیشه‌های مارکسیستی که پدیدآورندۀ برخی جنبشها و تشکل‌های حزبی بود، افکار وطن‌خواهانه و استقلال‌طلبانه هم‌چون گذشته، زمینه‌ساز برخی حرکتها و مبارزات و پیدایش احزاب و گروههای دیگر بود؛ بویژه آنکه استعمار اروپایی، بیشتر کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکایی را زیر سلطه گرفته یا حکومتهایی مستبد دست‌نشانده‌اش را بر آنها تحمیل کرده بود.

جنبش بیداری ایرانیان درصد سال پیش، در پی آشنایی برخی رجال سیاسی و روشنفکران با فرهنگ و تمدن و دموکراسی غرب از یک سو و مبارزۀ اقشار ملت با سلطه استعمارگران اروپایی از سوی دیگر، آغاز شد و در نهایت به انقلاب مشروطه انجامید.4

پیش از انقلاب مشروطه، فعالیت سیاسی و آزادی‌خواهی، سابقۀ چندان طولانی نداشت. در دوران سلطنت مظفرالدین شاه، از شدت سختگیری دولت کاسته شد و چند انجمن پدید آمدند که مخفیانه رهبری انقلابیون را در دست داشتند، ولی هدفشان چندان مشخص نبود و پس از پیروزی انقلاب، از میان رفتند و شمار اندکی از اعضای این انجمنها به عنوان وکیل وارد مجلس شدند.

در انتخابات مجلس اول، احزاب دخالتی نداشتند، چون حزبی وجود نداشت و اختلافهای وکلا ناشی از تفاوت دیدگاههای آنها در برخورد با مسائل بود که باعث شد تقریباً به دو دستۀ مشخص: «معتدل» و «تندرو» تقسیم شوند؛ ولی هیچ یک تشکیلاتی نداشت و حزب محسوب نمی‌شد.

همزمان با آغاز مشروطیت، یک دستۀ کوچک به نام «اجتماعیون عامیون» یا «مجاهد» به رهبری حیدرخان عمواوغلی که تبعه روس و عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه بود، به صورت مخفیانه تشکیل شد. ایدئولوژی این حزب و نیز مرامنامه و نظامنامۀ آن مبتنی بر ایدئولوژی، مرامنامه و نظامنامه حزب همت بود که شعبه مسلمانان حزب سوسیال دموکرات روسیه بود. مرامنامه و نظامنامۀ این حزب، در سال 1323 در باکو و در 1325 در مشهد به چاپ رسید.5 البته تغییراتی در بسیاری از نکات برنامۀ اصلی داده شد تا آن را با وضع ایران تطبیق دهند، ولی اساس و بنیان آن تغییر نیافت. اجتماعیون عامیون که نخستین حزب ایران محسوب می‌شد، همچنان ماند و رابطه‌اش را با باکو قطع نکرد. البته، تعداد اعضای این حزب اندک بود، ولی در بین وکلای تندروی مجلس و بعضی انجمنهای تندرو که به آنها «انجمن‌های ملی» می‌گفتند، نفوذ کرده بود و نفوذ این عده بالاخره رابطۀ شاه را با مجلس به کلی به هم زد. کار به جایی رسید که شاه مجلس را در جمادی‌الاول 1326 به توپ بست؛ سپس با برگزاری انتخابات مجلس دوم، این مجلس در ذیقعدۀ 1327 کار خود را به طور رسمی آغاز کرد. این انتخابات نیز بر پایۀ حزبی نبود و فقط بیست نفر از وکلای سابق برای بار دوم انتخاب شدند.

نخستین حزبی که در مجلس دوم تشکیل شد «حزب دموکرات» بود. این حزب به تعبیری ادامه همان حزب اجتماعیون عامیون بود که در دورۀ مجلس اول، سری و کوچک باقی مانده بود. رهبری حزب را کماکان حیدرخان عمواوغلی بر عهده داشت و محمدامین رسول‌زاده هم که از تفلیس آمده بود، از گردانندگان و تئوریسین‌ آن بود. ولی این حزب ظاهراً رابطۀ خود را با باکو قطع کرد. حزب دموکرات روزنامه‌ای به نام «ایران نو» داشت که سردبیر آن رسول‌زاده بود؛ همچنین شماری از وکلای مجلس طرفدار آن بودند که رهبری آنها را تقی‌زاده بر عهده داشت؛ پس از او نیز سلیمان میرزا رهبر این عده شد.

در پی تأسیس این دو حزب، دو حزب کوچکتر که شمار اعضای آنها بسیار اندک بود، به نامهای «حزب اتفاق و ترقی» و «جمعیت ترقی‌خواهان» تشکیل شد. مرامنامه و نظامنامۀ «اتفاق و ترقی» نشان می‌دهد که اهداف این حزب سوسیالیستی بوده است؛ گرچه هیچ گاه به دموکراتها نزدیک نشد و برعکس با اجتماعیون اعتدالیون6 ائتلاف کرد.

در ادامه این روند، جمعیت ترقی‌خواهان نیز با عضویت وکلای جنوب تشکیل شد و هدف آنها دفاع از منافع جنوب در برابر شمال بود که در قانون انتخابات بر آن برتری یافته بود. این حزب نیز در ماه صفر 1329 با اجتماعیون ـ اعتدالیون متحد شد.7

حزب اجتماعیون اتحادیون یا سوسیالیست اونیفیه، سعی داشت که همۀ فرقه‌های سوسیالیستی ایران را با هم، با فرقه‌های سوسیالیست دیگر کشورها و نیز با نهضت سوسیالیستی بین‌المللی مربوط سازد. این حزب همچنین خواهان تغییر قانون اساسی و تشکیل مجلس شوراها بود.

حزب اصلاحیون عامیون موجودیت و خط مشی خود را مبتنی بر اتحاد و اتفاق ملی اعلام کرده بود؛ اصول اقتصادی آن نیز از اصول اقتصادی دموکراتها و سوسیال دموکراتها معتدل‌تر می‌نمود، با این حال مخالف قدرت و امتیازات ملاکین بود.

مجمع ادب، محفل رسمی دموکراتها و محل ملاقات اعضای حزب بود. این مجمع نظام‌نامۀ مرتب و مفصلی داشت که دامنۀ فعالیتهای حزب را آشکار می‌ساخت.

حزب داشناکسوتیون که با دیگر احزاب تفاوت داشت، حزب ارامنۀ سوسیالیست بود، این حزب اعلام کرده بود که خواهان حفظ مصالح اقتصادی طبقاتی و حفظ منافع بشری، سیاسی، ملی و مدنی جماعات کارگری ارمنی و نیز خواهان حکومت اشتراکی عامه برای از بین بردن سرمایه‌داری دوران مشروطیت و فعالیت سیاسی حزبی است. بدین سان سیاستمداران از آن پس ناگزیر بودند با روش‌های جدید و با تشکیل احزاب یا اعمال نفوذ در آنها، در مجلس و دولت خدمت کنند و در واقع هر گونه فعالیت سیاسی نیازمند به پشتیبانی احزاب بود.8

گفتنی است که جریان فکری چپ که پیشتر به آن اشاره شد، در دوران مشروطه بر اثر پیوند مشروطه‌طلبان و مبارزان ایرانی با انقلابیون قفقاز شکل گرفت و قفقاز و نواحی مختلف آن، از جمله آذربایجان، ارمنستان و گرجستان،‌در پیوندی دوگانه با روسیه و ایران، از یک سو همگام با روسیه در معرض انقلابی مهم از اندیشه‌های چپ و کارگری قرار داشت و از سوی دیگر به عنوان «پلی میان اروپا و آسیا»، افکار انقلابی و چپ برخاسته از مرکز و شرق اروپا را به ایران،‌ بویژه به صفحات شمالی و شمال غربی کشور که مجاور آن سرزمین بود، انتقال می‌داد؛ از این رو، نخستین حرکتها و تشکیلات سیاسی چپ نیز در گیلان و آذربایجان و سپس در تهران و دیگر مناطق شکل گرفت.

در انقلاب مشروطه که انقلابی برای رسیدن به آزادی، دموکراسی و نظام پارلمانی بود، از همان آغاز دو شیوۀ تفکر و دو گرایش عمده پدید آمد؛ نخست اندیشه میانه‌رو و اعتدالی بود که در حزبی به همین نام تبلور یافت و شرح آن گذشت و سپس شیوۀ تفکر و گرایش روحانیون مشروطه‌طلب بود که خواستار «مشروطۀ مشروعه» در نظام حکومت ایران بودند. در این میان، برخی از تجار و کسبه و اصناف مختلف با گروهی از اصلاح‌طلبان و رجال ملی، فعالیتهای سیاسی را سامان می‌دادند. همچنین باید به اندیشه متمایل به چپ و الهام گرفته از مبارزات انقلابی در سالهای 1905 تا 1917 در روسیه، بویژه حرکت سوسیال دموکراتهای قفقاز اشاره کرد که برخی روشنفکران،‌ کارگران و مهاجران ایرانی در قفقاز منادی آن بودند.

پس از پیروزی مشروطه و در بحرانهای سیاسی اواخر عصر قاجار، این افکار و تمایلات در برخی جنبشها و تشکلها، از جمله در شاخه‌ای به نام انقلاب جنگل نمود یافت و پس از استقرار حکومت رضاخان، هسته‌های انقلابی و نیمه مخفی که دربرگیرندۀ گروهی از روشنفکران و تحصیل‌کرده‌های اروپایی بود، پدید آمد. در این میان، تقی ارانی و جمعی از یاران و همفکران او که گروه معروف به «53 نفر» را تشکیل داده بودند،‌ جریان چپ را تداوم بخشیدند و به صورت تشکل اصلی چپ در کشور به فعالیت پرداختند.

این گروه پس از درگذشت ارانی در زندان، از هم پاشید، اما با خروج رضاشاه از کشور در شهریور 20 و آغاز دورۀ دوم حیات احزاب و تفکرات سیاسی و حزبی، بار دیگر به فعالیت پرداخت.9

مؤسسات فرقۀ دموکرات عبارت بود از: حوزه‌ها، مجالس محلی، کمیته‌های محلی، کنفرانس‌های ایالتی، کمیته‌های ایالتی، کنگرۀ عمومی، کمیتۀ مرکزی و شعبۀ پارلمانی.

در مرامنامۀ فرقۀ سیاسی دموکرات که در سالهای 1328 تا 1329 به چاپ رسید، در مورد تکامل و ترقی بشر آمده بود: تمام ترقیات عالم، کل مجاهدات بشر همانا عموماً رو بطرف سعادت و حریت و مساوات و آمال مکنونه عالم تمدن است که انسان به سوی آن می‌شتابد... ایران نیز که در غائله بشریت یک اولاد قدیم است، ممکن نیست که به این تغییرات و تحولات ضروری که از آثار تکامل عالم است، محکوم نباشد و بتواند روی بنای پوسیده استبداد مطلق و اساس از کار افتاده فئودالیزم قائم باشد... ایرانیان البته زنجیر اسارت را بریده‌اند، ولی به کاروان ترقی نرسیده‌اند. ایران باید این وضع بحرانی را که البته مبتلا به آن است، چاره کند. «فئودالیزم منسوخ و کهنه شده به کاپیتالیزم که فرمانفرمای امروزه است، متحول می‌شود. اول باید حکومت قانونی تشکیل داد و دولت مرکزی را قوی ساخت و صنایع و سرمایه ملی را تقویت کرد.»10

انجمنهای مخفی در عصر مشروطه

در بررسی پیدایش احزاب سیاسی می‌بایست نخست به فعالیت‌های جمعی و همکاریهای سیاسی پیش از دورۀ مشروطیت نگریست. تا پیش از پیروزی مشروطیت، برخی تشکیلات سیاسی که تا حدی عهده‌دار رهبری فعالیتهای زیرزمینی بودند، انجمن‌های مخفی نام داشتند که از اواخر سلطنت ناصرالدین شاه و اوایل زمامداری مظفرالدین شاه پدید آمده بودند.

از آغاز سدۀ چهاردهم هجری، عدۀ معدودی دست به یک رشته اصلاحات در امور دولتی و حکومتی زدند. اینان دو هدف داشتند: جلوگیری از نفوذ بیگانگان از راه اصلاحات نظامی و اصلاح حکومت. آنها به بررسی اوضاع ایران و شناخت علل عقب‌ماندگی آن و نیز مقایسه کشور با کشورهای اروپایی پرداختند و علل اصلی عقب‌ماندگی را نبودن قانون و امنیت و‌ آزادی می‌دانستند.

سیدجمال‌الدین اسدآبادی از اتحاد مسلمانان جهان (پان اسلامیسم) سخن می‌گفت تا در برابر تجاوزات غرب مقاومت کنند. وی بر این باور بود که براندازی حکومت‌های مستبد تنها با تعلیم و آگاهی مردم میسر است.

گفته‌اند که هدف سیدجمال‌الدین برقراری جمهوری و مشروطیت بوده است. عده‌ای از رهبران مشروطه با او ملاقات کرده و تحت تأثیر افکارش قرار گرفته بودند؛ از جمله ملک‌المتکلمین، سیدمحمد طباطبایی و حاج محمدحسن امین‌الضرب پدر حاج حسین امین‌الضرب.11

یکی دیگر از کسانی که از سال 1273 هـ.ق همواره ��واستار اصلاحات بود، میرزا ملکم‌خان بود. سیمای سیاسی ملکم بسیار بحث‌برانگیز است؛ اما نمی‌توان منکر سهم عمدۀ وی در بیداری افکار شد. ملکم، ارمنی و تحصیل‌کردۀ فرانسه بود. او پس از بازگشت به ایران، در دارالفنون مترجم شد و سپس در سال 1273 هـ.ق همراه فرخ خان غفاری و با هیأتی به فرانسه رفت و در انعقاد قرارداد صلح پاریس بین ایران و انگلیس همکاری داشت. پس از آن «فراموشخانه» را دایر کرد تا از این راه برنامه‌های اصلاحی‌اش را عملی سازد. فراموشخانه تشکیلاتی مخفی بود؛ شبیه لژهای فراماسونری اروپا. یکی از پژوهندگان با اشاره به شباهت‌های فراموشخانه با فرقه‌های صوفی، موفقیت فراموشخانه را معلول آشنایی مردم با آن فرقه‌ها می‌داند.12

صوفیه تشکیلات سنتی و مذهبی داشتند، در حالی که فراموشخانه هدف‌های سیاسی داشت. ملکم در پاریس به عضویت «لژ سر آمیتیه» که شاخه‌ای از «لژ گرانداوریانت» بود، درآمد و سپس در ایران فراموشخانه را تأسیس کرد. فراموشخانه ارتباطی با لژهای اروپایی نداشت، ولی برخی اهداف آنها مانند هم بود؛ از جمله ضرورت پیشرفت، توسعه و تحول، اخلاق و انسان‌دوستی. علت استفاده ملکم از تشکیلات شبه‌ماسونی، ابتکار او نبود، زیرا در اروپا نیز تشکیلات ماسونی الگویی بود برای تشکیلات سیاسی و به طور کلی، ماسونیگری در پیدایش و رشد افکار لیبرالیستی در اروپا، بویژه در فرانسه و بلژیک، سهمی بسزا داشت. سالها بعد میرزا ملکم در مصاحبه‌ای با اسکاون بلانت، شرق‌شناس معروف، در مورد چگونگی ترکیب فراموشخانه گفت13 که روح مذاهب مختلف عیسوی و تشکیلات انجمنهای مخفی فراماسونری را آموخته و سیاست و دانش اروپا را با دانش مذهبی آسیا تلفیق کرده است.14 به ظاهر، هدف ملکم، تلفیق مذهب با افکار نو بود؛ ولی چون عقاید و اهدافش متناقض بود، بزودی ایجاد سوءظن کرد. او ادعا می‌کرد که افکارش بدعت نیست اما واضح بود که پیامد آنها سبب تغییر و تحول بسیار خواهد شد؛ بنابراین شاه و روحانیون به او شک بردند و در 12 ربیع‌الثانی 1275، شاه فراموشخانه را قدغن کرد و ملکم هم تبعید شد.

ملکم بعدها همراه میرزا حسین‌خان مشیرالدوله به ایران بازگشت و مدتی در سفارت ایران در انگلستان کارکرد و در همانجا به چاپ روزنامۀ قانون مشغول شد. بزودی «قانون» در ایران محبوبیت بسیار یافت و با اینکه قدغن بود، مخفیانه در بین عده‌ای پخش می‌شد. هدف ملکم ایجاد وحدت میان روشنفکران بود تا فعالیت کنند و خواستار اصلاحات شوند.15 البته این شیوه نوعی عوامفریبی بود، زیرا اصولاً ملکم همۀ کوشش و توانش را در راه تحقق هدفهای استعماری به کار گرفته بود.

ملکم معتقد بود که فعالیت سیاسی از راه وحدت و همکاری میسر است و برای ایجاد این وحدت «مجمع آدمیت» را که مانند فراموشخانه و شبیه تشکیلات ماسونی بود، تأسیس کرد. او بویژه به همکاری اعضای مجمع بسیار علاقه‌مند بود؛ از این رو، اعضای مجمع که آنها را «آدم» می‌نامیدند، می‌بایست با اتحاد به فعالیت بپردازند. ملکم قبول داشت که افکار خصوصی اشخاص ممکن است متفاوت باشد، ولی می‌گفت که هدف همه باید یکی باشد.16

اعضای مجمع نمی‌بایست نسبت به وضع کشورشان بی‌علاقه باشند، زیرا به گفته ملکم، علت اصلی همۀ بدی‌ها، بیعلاقگی است. دیگر اینکه، اعضای مجمع می‌بایست به اصول هفتگانه آدمیت معتقد باشند و برای پرهیز از بدی، روی آوردن به نیکی، رفع ظلم، اتفاق، طلب علم، ترویج آدمیت و حفظ نظم بکوشند.

در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه، هر گونه فعالیت سیاسی و اظهار عقیدۀ اصلاح‌طلبانه مورد سوءظن قرار داشت و رسماً ممنوع بود، ولی در دوران سلطنت مظفرالدین شاه، آزادی نسبی بیشتر شد و در نتیجه، تعداد انجمنهای مخفی فزونی یافت؛ انجمنهایی که اصولاً هدف آنها اصلاحات و محدود کردن قدرت سلطنت و دولت بود.17 در این شرایط، «انجمن مخفی» هم در ذیحجۀ 1322 به پیشنهاد سیدمحمد طباطبایی تشکیل شد.18 پدر وی ـ سیدصادق ـ‌ عضو فراموشخانۀ ملکم بود و گویاً سیدمحمد نیز با فراماسونری ارتباط داشت.19

به نوشتۀ ناظم‌الاسلام کرمانی، سیدمحمد طباطبایی از تشکیل انجمن مخفی، هدفی اساسی داشت و می‌خواست از این راه مردم را بیدار کند. با گذشت زمان، آن انجمن تندروتر شد.

انجمن مخفی نظامنامه‌ای داشت و اعضای آن را «فدایی» می‌نامیدند.

کرمانی می‌نویسد: آنها قسم خورده بودند که در راه به دست آوردن عدالتخانه و مجلس کار کنند. به گفتۀ وی «هدف طباطبایی برقراری جمهوری بود.»20

در یکی از جلسه‌های انجمن مخفی این بحث مطرح شده بود که تأسیس جمهوری با مشروطیت منافات ندارد، زیرا هدف، برانداختن بیعدالتی است، خواه از راه جمهوری باشد و خواه با مشروطه. بعضی از اعضای این انجمن، غیر از سیدمحمد طباطبایی و ناظم‌الاسلام کرمانی، عبارت بودند از: شیخ محمد شیرازی ذوالریاستین، سیدبرهان خلخالی، شیخ حسین‌علی ادیب‌بهبهانی، میرزا‌آقا اصفهانی که وی را مجاهد نیز می‌نامیدند و بعدها وکیل مجلس شد. یکی دیگر از اعضاء مجدالاسلام کرمانی بود که در رجب 1323 همراه میرزا حسن مدیر مدرسه رشدیه، به سبب فعالیتهای سیاسی به دستور عین‌الدوله به کلات تبعید شد.21

ناظم‌الاسلام می‌نویسد که این انجمن سبب اتفاق و همکاری بین دو مجتهد بزرگ تهران، سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی شد؛ هرچند انجمن دیگری به نام انجمن ملی هم این ادعا را داشت.22

انجمن ملی

این انجمن در محرم 1322 با 60 نفر عضو مخفیانه تشکیل شد. یکی از اعضای فعال این انجمن، ملک‌المتکلمین بود که پسرش مهدی ملکزاده در تاریخ مشروطیت، دربارۀ آن چنین نوشته است: «انجمن ملی برای ایجاد وحدت و تمرکز فعالیت‌های سیاسی جداگانه انجمن‌ها تشکیل داد و مایتی انقلابی داشت.»

ملک‌المتکلمین معتقد بود که تا وقتی قدرت در دست مردم نباشد، اصلاحات ناممکن است. هدف اعضای انجمن آماده کردن راه انقلاب بود و به گفته ملکزاده، انجمن سعی داشت که دو مجتهد بزرگ، سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی را به همکاری با هم وادارد. عده‌ای از اعضای انجمن ملی هم انقلابی بودند و نقش مؤثری در جریان انقلاب مشروطیت داشتند؛ از جمله میرزا جهانگیرخان مدیر روزنامۀ صور اسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات مدیر روزنامۀ مساوات، ملک‌المتکلمین و سیدجمال واعظ که هر دو از سخنرانان بسیار برجسته و از مبارزان سرسخت بودند و نیز یحیی دولت‌آبادی و برادرش علی‌محمد دولت‌آبادی که در جریان انقلاب فعالیت بسیار داشتند. بعضی اعضای انجمن هم قبلاً با سیدجمال‌الدین اسدآبادی آشنایی داشتند؛ از جمله حاج سیاح، میرزاعلی‌اکبر ساعت‌ساز، ذکاءالملک و یحیی میرزا.23

در این انجمن از همۀ طبقات اجتماعی حضور داشتند؛ به گونه‌ای که مجتهدین بزرگ، تجار برجسته، ملاکین، کارمندان دولت و حتی یک «خان» و یک زرتشتی نیز عضو انجمن بودند. انجمن (بویژه کمیته) در طول انقلاب مخفیانه رهبری نهضت (مشروطه) را در دست داشت.

علت نارضایتی روزافزون مردم، وامهای سنگین ایران از روسیه بود که توسط شاه و درباریان به مصارف بیهوده می‌رسید. قرارداد جدید گمرکی سال 1320 هم که توسط نوز، رئیس بلژیکی گمرک،‌ با روس‌ها بسته شد، تجار را ناراضی کرد و از سوی دیگر، نفوذ روزافزون خارجیان، علماء را به مخالفت با حکومت برانگیخت.

اوج فعالیت انجمن‌ها در سالهای 1322 و 1325 بود، زیرا می‌خواستند از فرصت استفاده کنند و به هدفهای خود برسند. درخواست ایجاد عدالتخانه از سوی انجمن ملی به علماء قبولانده شد. ناظم‌الاسلام کرمانی و طباطبایی در امامزاده شاه عبدالعظیم بطور خصوصی از عدالتخانه صحبت کرده بودند، ولی اشتباهاً از قلم افتاده بود.24

در سال 1324 انجمنی دیگر به نام «انجمن مخفی ثانی» توسط سیدمحمد طباطبایی تشکیل شد تا استقلال بیشتری در عملیات داشته باشد. تعدادی از اعضای انجمن مخفی هم در این انجمن عضو بودند، اما به نظر می‌رسید که اهمیت چندانی نداشته باشد؛ از این رو، تنها «انجمن ملی» بود که فعالیت قابل ملاحظه داشت. عده‌ای از اعضای انجمن ملی کمیته‌ای به نام «کمیتۀ انقلاب» تشکیل دادند که هدف آن پشتیبانی از مجلس بود و ضمناً با «سوسیال دموکراتهای روسیه» و «حزب همت» نیز رابطه داشت.25

سوسیالیستهای روس نیز همه گونه کمک به ایرانیان می‌کردند؛ کمکهایی که در نیمۀ دوم انقلاب بسیار مؤثر بود؛ اما اطلاعات موجود در این مورد چندان قابل توجه نیست، زیرا این کمکها بیشتر مخفی بود.

وزیرمختار انگلیس حدس می‌زد که رابطه‌ای بین انقلابیون ایران و روس باشد، ولی در آن باره زیاد نمی‌دانست. اسپرینگ رایس که قبلاً در روسیه مأموریت داشت و رشد احساسات انقلابی را دیده بود، پیامدهای آن را در ایران می‌شناخت. او می‌گفت: کاملاً روشن است که این نهضت از قفقاز به شمال ایران رخنه کرده است.26

اسپرینگ رایس در گزارش دیگری نوشته است: «رهبران این نهضت شناخته نیستند و به نظر می‌رسد که از شمال و شاید از قفقاز الهام می‌گیرند. جنوب نسبتاً آرام است... این نهضت در شمال،‌ آذربایجان و تهران قویتر است و تعداد انجمن‌های سری افزایش یافته است. در باکو و شمال ایران، عده‌ای فدایی قسم یاد کرده‌اند که زندگانی خود را وقف مصالح وطن خود کنند.» بین نهضت‌های روسیه و ایران شباهتهایی وجود داشت، از جمله نبود رهبر، انزجار از دولت و فعالیت‌های مخفیانه؛ ولی اَشکال ایران نداشتن پول، قشون و قدرت بود.

بعضی از نویسندگان معاصر، شباهت‌هایی بین انقلاب روسیه و انقلاب مشروطه قائل شده‌اند، زیرا عده‌ای از انقلابیون ایران از انقلاب 1905 روسیه الهام گرفتند،‌ ولی آنچه اهمیت بسیار دارد، رابطۀ انقلابیون سوسیال دموکرات روس و ایرانیان است که در آن باره اطلاعات کمی وجود دارد. پس از به توپ بسته شدن مجلس، سوسیال دموکراتها آشکارا کمکهای مؤثری به مقاومت تبریز و نهضت شمال کردند.27

شایان ذکر است که در اوایل سدۀ بیستم، بسیاری از ایرانیان، در جستجوی کار به شهرهای جنوب روسیه و قفقاز مهاجرت کردند. آنها بدون شک با همه گونه عقاید سیاسی برخورد داشتند. منابع روسی تعداد این کارگران مهاجر را در سال 1905 حدود 62 هزار نفر و در 1911 حدود 200 هزار نفر گزارش داده‌اند.

در سال 1904 روسها برای بیش از 71 هزار نفر جواز ورود به خاک روسیه صادر کردند که 90 درصد آنها از آذربایجان بودند. البته امکان داشت که عده‌ای نیز بی‌جواز از مرز بگذرند. در سال 1891 حدود 11 درصد کارگران باکو، ایرانی بودند و در سال 1903 تعداد آنها به 22/2 درصد می‌رسید. بعضی از نویسندگان،‌ از گروهی قفقازی در میان انقلابیون ایرانی صحبت کرده‌اند، ولی باید گفت که همۀ آنها قفقاز یا تبعۀ روس نبودند، بلکه ایرانیانی بودند که به سبک قفقاز لباس می‌پوشیدند و به آسانی قابل تشخیص نبودند، به گونه‌ای که انسان نمی‌توانست حدس بزند کدام ایرانی است و کدام قفقازی.

سوسیالیزم در میان مسلمانان روسیه در اوائل سدۀ بیستم گسترش یافت و به زودی شمار زیادی، بخصوص در باکو که بسیاری از سکنه‌اش کارگران صنایع نفتی بودند، پیرو این مکتب شدند. حزب سوسیال دموکرات روسیه بویژه در صدد جلب اقلیت مسلمان روسیه بود و در سال 1905 حزب «همت» به دست عده‌ای از رهبران بلشویک محلی، از جمله استالین، عزیز بیکف و زاپارادزه تشکیل شد.

در تبریز هم آزادیخواهان «مرکز غیبی» را تشکیل دادند که تشکیلات کوچکتری داشت و مخفیانه فعالیت می‌کرد. برنامۀ آن نیز گویا برگردانی از برنمۀ اجتماعیون عامیون قفقاز بوده است.28

الگوی این انجمن «سویتهای روسیه» بود که در انقلاب 1905 پدید آمد. از اعضای برجستۀ آن علی مسیو، حاج علی دوافروش و حاج رسول صدقیانی بودند که در تبریز نفوذ بسیار داشتند و شاید مانند کمیتۀ انقلاب، انجمن را مخفیانه هدایت می‌کردند. دیگر اینکه، ‌به نظر می‌رسد که همۀ اعضای این انجمن تحت رهبری باکو نبوده و عناصر مذهبی نیز در آن فعال بوده‌اند.

مجلس در آن دوران سخت تضعیف شده بود و به نظر می‌رسید که انجمن‌ها تنها مدافعین مجلس هستند. دولت‌آبادی در کتاب حیات یحیی، به انجمن‌های «برادران دروازه قزوین»، «مظفری»، «شاه‌آباد» و مجاهدین اشاره کرده است که همۀ آنها مشغول تدارک تسلیحات بوده‌اند و خود را در برابر حملۀ احتمالی شاه‌ آماده می‌کرده‌اند. آنها به مجلس اطلاع داده بودند که 2 هزار مرد مسلح آماده دارند.29

نام انجمن مجاهدین کمتر دیده می‌شود، ولی بی‌گمان چنین انجمنی وجود داشته و افراد مسلح آن در تبریز فعالیت می‌کرده‌اند.30

نخستین تشکیلاتی که به سال 1902 توسط رسول‌زاده بنیانگذاری شد، سازمان جوانان مسلمان بود که دانشجویان ترک‌زبان دانشگاه و دبیرستانهای روسیه در آن عضویت داشتند. از جمله اهداف این تشکیلات، تحریک و تهییج احساسات ناسیونالیستی ترک، تدوین زبان ترکی، مطالعۀ آثار نویسندگان و ادبیات بومی، خواندن اشعار و آثار ضد روسی شعرای ترک بود. تا آن زمان، زبان ترکی به عنوان یک زبان مستقل در روسیه تدریس نمی‌شد؛ از این رو، عمده‌ترین فعالیت رسول‌زاده حول این محور بود.

هیچ یک از اعضای خانوادۀ رسول‌زاده هم از آن سازمان و نحوۀ فعالیت آن اطلاعی نداشت. معمولاً در جلسات آنها اندیشه‌های ضد روسی تبلیغ می‌شد و به اصطلاح، رنگ دشمنی با استبداد تزاری داشت، اما این جلسات به سرعت رنگ ناسیونالیستی به خود گرفت.

نریمان نریمانوف و عزیز بیگف دو تن از نخستین همفکران رسول‌زاده بودند که البته بعدها راه خود را از او جدا کردند. نریمانوف به کمونیستها پیوست و به دنبال تشکیل نخستین جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، رهبری آن را بر عهده گرفت و در زمان حکومت استالین خواستار تعقیب رسول‌زاده شد.

این سازمان همچنین با انتشار نشریۀ همت، به سازمان همت باکو مشهور شد. عمده‌ترین هدف فعالیت سازمان همت، جذب کارگران باکو بود که در بین آنها هزاران ایرانی هم بودند؛ کارگرانی که در دوران مشروطیت نقش مهمی در تحولات تبریز بازی کردند.

در همین سالها، رسول‌زاده با استالین آشنا شد. عامل آشنایی این دو تن با یکدیگر، محمدعلی، پسر عموی رسول‌زاده بود. استالین در سال 1904 از سوی بلشویک‌ها مأموریت یافت که کارگران باکو را سازماندهی کند. در این روزها، بلشویکها، منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی (S.R) همزمان در قفقاز حضور داشتند و می‌کوشیدند سازمان همت را با خود همراه کنند، اما آن سازمان، هرچند شعارهای سوسیالیستی می‌داد، بیشتر رنگ ناسیونالیستی داشت. رسول‌زاده و استالین در نزدیکی معادن نفت باکو در منزل یکی از کارگران با هم دیدار کردند و در همان نخستین دیدار، استالین کوشید او را با بلشویک‌ها همراه کند. استدلال رسول‌زاده این بود که نظریات کمونیستی در میان ترکهای قفقاز، با توجه به شیوۀ زندگی مردم و روحیۀ آنها با اقبال مواجه نخواهد شد و چنین بود که تلاش استالین ناکام ماند.

در دو دهۀ آخر سدۀ نوزدهم میلادی، سر دادن شعار تشکیلات ارمنستان بزرگ در قفقاز آغاز شد که رهبری این اندیشه را حزب داشناکسیون داشت و بیشتر فعالیتهای این حزب نیز در منطقۀ قره‌باغ انجام می‌گرفت که ارمنی‌ها در آنجا اکثریت داشتند. بزودی بین ناسیونالیستهای ترک و ارمنی آتش جنگ شعله‌ور شد و درست در همان زمان، احمد آقایف حزب فدایی یا دفاعی را تشکیل داد. هدف حزب، دفاع از ترکها در برابر ارامنه و دادن کمک‌های مادی و نظامی به ترک‌زبانان بود و بزودی شعبه‌های آن در قره‌باغ، شوشی و گنجه پدید آمد. جنگ باعث شد که شهرهای مهم قفقاز، از جمله تفلیس، باکو و ایروان دستخوش ناامنی و ناآرامی شوند. در این میان احمد آقایف با شعارهای تند و تیز، آتش جنگ را دامن می‌زد. آقایف در نامه‌ای خطاب به حاکم باکو برای نخستین بار از واژه‌های «ملت ارمنی» و «ملت ترک» سخن گفت. رسول‌زاده هم روند جنگ را تعقیب می‌کرد و در نشریات، مقالاتی در مورد آن می‌نوشت.31

شایان ذکر است که رسول‌زاده به محض ورود به ایران، وارد جریانهای سیاسی شد و به حمایت از مشروطه برخاست. رسول‌زاده 24 ساله بود که وارد ایران شد و آمدنش به ایران، درست مقارن با جنبش مشروطه بود و سراسر آذربایجان را شورش فراگرفته بود که البته بخش بزرگی از تحولات آذربایجان ریشه در حضور ایرانیان در باکو داشت. کارگرانی که بیشتر برای تأمین معیشت در کنار چاههای نفت باکو به کار و کسب اشتغال داشتند، با تأثیر پذیرفتن از فعالیتهای انقلابی گروههای وابسته به آن سامان، در ایران عنوان «مجاهدین قفقازی» یافته بودند و تندروترین جناح مشروطه‌طلب ایران به شمار می‌رفتند.32

گزارش سفارت انگلیس33 در آن دوران و در مورد وضع ایران پیش از مشروطه حاکی است:

«مدتها بود که وضع ایران روز به روز تحمل‌ناپذیرتر می‌شد. شاه کاملاً در دست یک گروه از درباریان فاسد بود که از خان یغمای دولت و کشور ارتزاق می‌نمودند. ثروت‌هایی که شاه از پدر به ارث برده بود و همچنین بیشتر منابع ثروت سلطنتی و ملی را شاه خرج کرده و ناچار مجبور به توسل به استقراض از دول بیگانه شده بود و آن پول‌ها را تماماً یا خرج مسافرتهای اروپا نموده و یا درباریان، خود تاراج می‌نمودند. هر ساله کسر عواید مشهود بود و کسر بودجه روز به روز افزایش می‌یافت.»

سرپرستی سایکس، ایران‌شناس انگلیسی هم در کتاب تاریخ ایران نوشته است: «ایرانیان هنوز نیاموخته بودند که با هم کار کنند. اختلافات داخلی، استفاده‌های شخصی، مسائل مادی و غیره و بالاخره دشمنی و عداوتهای شخصی را در مجلس وارد می‌کردند و وکلاء از همکاری با یکدیگر ممانعت داشتند. انجمن‌ها ستون فقرات انقلاب را تشکیل می‌دادند و اینها بر دو نوع بودند: یکی انجمن‌های رسمی شامل انجمن بلدی، اداری و نیز کمیته‌های ایالتی و ولایتی، و دیگری انجمن‌های غیررسمی یا کلوب‌ها بودند. هیئت‌های رسمی سهم اساسی وافری در نظام جدید داشتند. برعکس، کلوب‌ها که عموماً سیاسی و اغلب هرج و مرج‌طلب بوده و یک شباهت قابل توجهی به کلوب‌های فرانسه در زمان انقلاب کبیر داشتند. شاه با دقت تمام مراقب هیئت‌ها یا انجمن‌های اخیر بود و تمایل داشت که با انجمن آدمیت که به او چنین وانمود شده بود که قوی‌تر از همه است، رابطه برقرار کند.

در صورتی که این کلوب در واقع یک کلوب ساختگی بود. حقیقتاً این یک نوع درماندگی انقلاب ایران بود که نتوانسته بود خود را از قید پنجه آشوب و هرج و مرج که در این کلوب‌ها تبلیغ می‌شد، نجات دهد و همین امر باعث عدم موفقیت انقلاب گردید؛ هرچند انجمن ملی، شهر تبریز را از این مهلکه نجات داد و قاتل اتابک اعظم، از خود کاغذی بجای گذاشت که در آن خود را بدین طریق معرفی کرد: عباس آقا، طرف آذربایجانی، عضو انجمن فدائیان ملی، شماره 41.»34

احزاب عامیون، اعتدالیون که زیر نفوذ احزاب سوسیال دموکرات قفقاز بودند

با پیشرفت جنبش مشروطه‌خواهی، زمینۀ انتشار اندیشه دموکراسی اجتماعی ��سترش یافت؛ اندیشه‌ای که عامل مهم تبلیغ آن، کمیتۀ ایرانی اجتماعیون عامیون باکو وابسته به فرقۀ سوسیال دموکرات بود. نهضت‌های اجتماعی روسیه، در برخورد با سیاست تعقیب و آزار حکومت و نیز پایداری دولت در برابر اصلاحات اجتماعی، در نهایت این حرکتها را به بستر انقلابی می‌انداخت و این هم در مورد جنبش «تارودنیسم» و هم سوسیالیسم صادق بود. حکومت روسیه که تغییری اساسی در بنیادی سیاسی و اجتماعی کهنه نداده بود، لزوماً می‌بایست با نهضت‌های انقلابی روبه‌رو می‌شد. با تشکیل حزب سوسیال دموکرات کارگران روس در سال 1898 ملیت‌های غیر روسی، از جمله مسلمانان قفقاز و ارمنیان و گرجیان که همه در صف مخالفان حکومت تزاری بودند، به حزب سوسیال دموکرات پیوستند و این در واقع، واکنش اقلیت‌های ملی در برابر سیاست «روسی ساختن» و مستهلک کردن ملیت‌های غیر روسی در جامعۀ واحد روسی بود. از سوی دیگر، با انحلال (مجلس) «دومای» اول که در پی انقلاب 1905 پدید آمد و نیز با تشکیل دومای دوم، نمایندگان مسلمان قفقاز، گروه مستقلی تشکیل دادند و با دموکرات‌ها و سوسیال‌ دموکرات‌ها همکاری کردند، اما سیاست دولت روس این بود که دوما فقط از نمایندگان عنصر «روسی» تشکیل شود و ملیت‌های غیر روسی به آن راه نداشته باشند؛ یعنی در سیاست کلی دولت دخل و تصرفی نکنند. به همین جهت، در دومین دورۀ دوما، نمایندگان مسلمانان آسیای مرکزی را کنار گذاشتند و از شمار وکلای مسلمان قفقاز هم کاستند. اما در آن جریان عمومی، حزب سوسیال دموکرات قفقاز به وجود آمد که یکی از شاخه‌های اصلی‌اش حزب «همت» بود که در سال 1904 در بادکوبه تأسیس شد.

بنیانگذار حزب همت که آنرا «قدیمی‌ترین حزب سوسیال‌ دموکرات» مسلمانان قفقاز می‌دانند و با حزب سوسیال دموکرات روس نیز پیوستگی داشت، دکتر نریمان نجف اوغلو نریمانوف بود.35

از افراد معروف آن فرقه نیز محمدامین رسول‌زاده را می‌توان نام برد. به هر حال، حزب همت در آن زمان ساختار سیاسی یکپارچه‌ای نداشت، بلکه از جناحهای دموکرات لیبرال تا سوسیالیست انقلابی را دربرمی‌گرفت. البته در هیئت اجتماع مسلمانان قفقاز نفوذ سوسیالیستهای انقلابی ضعیف‌تر از نفوذ سوسیال‌ دموکراتها بود؛ یعنی در قفقاز همیشه تمایل به ناسیونالیسم وجود داشته است، چه پیش از انقلاب روسیه و چه پس از آن.

در 1905 «کمیته سوسیال دموکرات ایران یا اجتماعیون عامیون ایران» در بادکوبه تشکیل شد. بنیانگذاران این کمیته را که با حزب همت بستگی داشت، چند ایرانی اهل تبریز و تهران دانسته‌اند که البته نام آنها در منابع موجود یافت نشده است.

در کمیتۀ اجتماعیون عامیون ایران برخی از ایرانیان ساکن قفقاز و بازرگانان و پیشه‌ورانی که بویژه از گیلان و آذربایجان به تفلیس و بادکوبه می‌رفتند و می‌آمدند، عضو بودند؛ همچنین برخی از کارگران و پیشه‌وران ایرانی که در تأسیسات صنعتی آنجا کار می‌کردند، به عضویت آن کمیته درآمده بودند. کمیتۀ مزبور گروه فدایی مجهزی داشت که رئیس آن، به گفتۀ کنسول انگلیس در رشت، فردی به نام میرزا جعفر بوده است.36 کنسول انگلیس در این باره می‌نویسد: «فرقۀ فدائیان از مجاهدینی تشکیل شده است که به اسم اجتماعیون عامیون قریب به شش هزار عضو داشتند و غالباً از ایرانیانی بودند که از ایران مهاجرت کرده بودند و در آنجا به کسب و تجارت مشغول شده‌اند. این فرقه با سایر احزاب آزادی‌طلب گرجی و ارمنی و روس اشتراک مساعی داشتند. همه نوع اسباب ناریه را در لابراتورهای مخفی می‌سازند و علیه حکومت روس می‌جنگند گرچه پلیس مخفی دولت روس بارها بعضی از آنها را دستگیر کرده، اما به‌هیچ‌وجه در مقابل خیالات آنها نتوانسته است مقاومت نماید.» باری، در تناسب آن روابط تاریخی شگفت‌آور نیست که کمیتۀ اجتماعیون عامیون ایران فعالیت خود را از بادکوبه آغاز کرده باشد. به هر حال، آنها پس از مدتی موفق شدند چند شعبه در تهران، مشهد، رشت، انزلی، تبریز و اصفهان تشکیل دهند. اساسنامۀ این فرقۀ سیاسی را با اطلاعاتی دربارۀ بعضی از آن شعبه‌ها ذکر خواهیم کرد:

اصطلاح «اجتماعیون عامیون» دقیقاً به معنای «سوسیال دموکرات» به کار می‌رفت، اما چون لفظ «سوسیال دموکرات» در مفهوم کلی‌اش از دموکرات اجتماعی تا سوسیالیسم انقلابی را دربرمی‌گرفت، در نوشته‌های فارسی هم «سوسیال دموکرات» را «اجتماعیون انقلابیون» یا فقط «انقلابیون» ترجمه می‌کردند.37

نام و نشان فرقۀ ایرانی اجتماعیون عامیون و شاخه‌های آنرا، با استناد به مدارک معتبر تاریخی می‌شناسانیم؛ مثلاً، اعلامیه‌ای که به نام «اجتماعیون عامیون ایران» و با امضای «اجتماعیون عامیون فرقۀ ایران، کمیتۀ مرکزی قفقاز» در 23 رجب 1324 صادر شده، بیانگر عنوان کامل آن است، اما منظور از اصطلاحات دیگر، از جمله «جمعیت مجاهدین»، «انجمن‌ مجاهدین» و «فرقۀ فدائیان» نیز معمولاً، اما نه همیشه، همان «اجتماعیون عامیون» بوده است. در واقع، چون واژه «مجاهدین» ساده و متداول بود، گاه به جای واژه‌های ناآشنای «اجتماعیون عامیون» به کار می‌رفت. واژۀ «فدائیان» نیز از آن رو به کار می‌رفت که ظاهراً بعضی شعبه‌های آن فرقه، هیئت «فدائیان» را داشت. همچنان که کمیتۀ اجتماعیون عامیون ایران وابسته به فرقۀ اجتماعیون بادکوبه بود، این فرقه نیز به حزب متشکل سوسیال دموکرات ماورای قفقاز (شامل همۀ عناصر مسلمان گرجی و ارمنی و روسی مقیم آنجا) متصل بود. رسول‌زاده می‌نویسد: «در ایران هیئتی در تحت تأثیر فرقۀ اجتماعیون روسیه و قفقاز تشکیل یافته و در وقت انقلاب به همان اسم اجتماعیون کار کرده و از این جهت اسم اجتماعیون در ایران شناخته شد.»

در اواسط سال 1905/1323م. شعبۀ اجتماعیون عامیون در شهر مشهد تأسیس شد و دو سال بعد، در دوران مشروطیت، اساسنامۀ آن مورد تجدیدنظر قرار گرفت و مرامنامه و نظامنامۀ تازۀ این فرقه، به عنوان «شعبۀ ایرانی جمعیت مجاهدین» تدوین شد (15 شعبان 1325 / 10 سپتامبر 1907). یکی از اعلامنامنه‌های مفصل تبلیغاتی که با امضای اجتماعیون فرقۀ ایران ـ کمیته مرکزی قفقاز 38 در تاریخ 23 رجب 1324 به تهران رسید، به این شرح بود: «ای فقر ای ایران جمع شوید. ای اهالی کاسبه ایران، ای زراعتکاران ایران، ای اهل دهاتهای ایران، همت کرده، اتحاد نموده و اجتماع بکنید. خودتان را از ظلم این ظالمان خوش خط و خال و طرفدار استبداد و استعمار خلاص نموده،‌ رهایی یابید... ببینید چگونه اهالی همسایه شمالی... جد و جهد و سربازی می‌کنند. روحانیان و کشیشان... در راه دفع ظلم مانند حضرت عیسی دست از جان شسته، خود را چطور در طریق رضای عیسی فدا می‌کنند.»

گویا اشارۀ این اعلامیه به یکشنبۀ خونین نهم ژانویۀ 1905 است؛ روزی که «گاپن» (G.Gapon) کشیش برخاست و با مردم بی‌سلاح به سوی قصر تزار روان شد تا عرض حال بدهند، ولی آنها یکسره قتل عام شدند. اعلامیۀ مذکور آنگاه از بیداد حکومت سخن می‌گوید و خواستار قیام ملت در راه آزادی و مشروطیت می‌شود؛ از این رو، با اشاره به اینکه ایرانیان ساکن قفقاز هم آماده جانبازی‌اند، یادآور می‌شود:

«ای اهالی ایران، ای فقر ای کاسب ایران، جمع شوید. اتفاق نمائید... خودتان را از دست این حاکمان خودمختار ظالم جبار و لامذهب بی‌دین... خلاص نمائید... بر ریشه این بدتر از مرتدان کربلای معلی تیشه بزنید ـ تا حریت گرفته، سلطنت مشروطه تأسیس نموده، این لکه بیعاری را از روی ملت و دولت بشویید... ما اهالی ایران که در قفقاز ساکن هستیم، از هر جهت حاضر هستیم تا در موقع مناسب، خود را به راه دولت و ملت فدا کنیم... زنده باید طرفداران حریت و ملیت: نیست باد طرفداران استبداد.»39

در یکی دیگر از اعلامنامنه‌های کمیته تبریز هم که در ذیحجه 1324 از متن روسی به فارسی برگردانده شده، آمده است: «رنجبران جهان، ‌متحد شوید، ما سوسیال دموکرات‌ها (اجتماعیون عامیون) مدافعین حقیقی اعلام مشروطیت ایران در این روز مسعود به دوستان آزادیخواه جهان تبریک می‌گوییم.

ما به تمامی علماء و تجار طرفدار توده خلق40 (ملت یا عامه مردم) و تمامی مجاهدین اسلام که در تهران برای رسیدن به هدف مقدس خود،‌ از جان و مال گذشته‌اند، ‌درود می‌فرستیم. موقع آن رسیده است که بیرق آزادی را برافرازیم.»41

برای شناخت کارنامه فرقۀ دموکرات ایران می‌بایست محیط سیاسی پدیدآورندۀ این حزب را بشناسیم. از این رو، به گذشته بازمی‌گردیم و به همکاری احزاب سوسیال دموکرات با جبهۀ انقلابی ایران در دورۀ استبداد صغیر توجه می‌کنیم. در این برداشت کلی، مانند همیشه با وقایع‌نگاری و ذکر مطالب پیش پا افتاده کاری نداریم. علاقۀ ما به جریان‌های تاریخی است و به نکته‌های مهمی که کمتر شناخته شده یا هیچ شناخته نشده است.

چگونگی ارتباط جمعیت‌های اجتماعیون عامیون ایران را از شرایط کمیتۀ ایرانی فرقۀ سوسیال دموکرات بادکوبه درمی‌یابیم. آن همبستگی معنوی، مقدمۀ همکاری عملی در دورۀ بعد شد؛ یعنی، پس از بمباران مجلس و برافتادن حکومت ملی و نیز جنبش‌های انقلابی آذربایجان و گیلان،‌ اشتراک مساعی میان ملیون ایران و احزاب سوسیال دموکرات قفقاز جلوه‌ای بود که به حقیقت پیوست. آن احزاب عبارت بودند از: سوسیال دموکراتهای مسلمان و گرجی و ارمنی.

«تریا ایرانسکی» گزارشگر سوسیال دموکرات در شرحی که از تبریز به کنگرۀ حزب سوسیال دموکرات قفقاز فرستاده، چنین نوشته است: انقلابیون قفقاز در وقایع نهضت مشروطیت از 1905 تا 1907 (بلکه تا برافتادن مجلس اول) سهمی نداشتند. البته، ‌در آن اوان کمیتۀ ایرانی سوسیال دموکرات بادکوبه با اجتما��یون ایرانی همکاری می‌کرد و عناصر فدایی از مجاهدین ایرانی قفقاز نیز در برخی فعالیت‌های انقلابی در ایران دست داشتند.

بمباران مجلس ایران و دخالت مستقیم قزاقان روس در آن کودتای نظامی، موجب واکنش جهانی شد و در دومای روس نیز بازتاب یافت. نمایندگان سوسیال دموکرات روس، سیاست آن دولت را در ایران به باد حمله گرفتند. سفیر انگلیس در پطرزبورگ می‌نویسد: احزاب دست چپ تحت عنوان «اعمال غیر قانونی لیاخوف در ایران استیضاحی با قید فوری» به دوما دادند. استیضاح‌کننده از نمایندگان سوسیال دموکرات بود.

برای شناخت عامل اصلی این جریان باید گفت که فراهم شدن زمینۀ انقلاب ایران، به سوسیال دموکراتهای قفقازی که با حکومت روس در پیکار بودند، مجال نبرد انقلابی داد و آنها بر آن شدند که ضربه‌ای به دستگاه استبداد روس بزنند؛ دستگاهی که دشمن مشترک ملیون ایرانی و آزادیخواهان سرزمین قفقاز، هر دو بود. تبریز که به شورش برخاست، کمیتۀ ولایتی سوسیال دموکرات قفقاز، به تقاضای انقلابیون، رأی بر این نهاد که افراد کارآزمودۀ تعلیمات نظامی دیده و خبرگان ماهر که فنی داشتند، به صورت دسته‌های مجزا روانه تبریز گردند. مجاهدین هم شرکت نمودند. آنها مرکب از سه عنصر: اتباع ایرانی، مسلمانان قفقازی و گرجی‌ها بودند.42 در این لحظات ارمنی‌ها هیچ مشارکتی ننمودند. آنها می‌ترسیدند که مبادا گروه ارمنی آذربایجان را بکشند؛ تصوری که به کلی واهی بود. یا شاید به پیروزی شورش تبریز امیدوار نبودند.

اولین دستۀ سوسیال دموکراتها از تفلیس با راه‌ آهن به جلفا، واقع در مرز ایران، اعزام شدند و با احتیاط کامل و پنهان از ارس عبور کردند. گذشتن از این منطقه به علت فعالیت شدید جاسوسان تزاری بسیار مشکل بود از این رو برای رسیدن به تبریز راه کوهستانی را انتخاب کردند. تمام راه زیر کنترل مستبدین بود؛ با این حال این دسته خود را به تبریز رساندند و زیر پرچم ستارخان به عملیات قهرمانانه پرداخت.

اینجا بود که برای اولین مرتبه بمب به کار رفت. با پرتاب بمب بود که عدۀ زیادی از دشمنان ملت ایران را از پای درآوردند؛ و از این امر بود که وحشت، مستبدین را فراگرفت. ستمگران در حال مرگ به گرجی‌هایی که از قفقاز آمده و با خود «رعد و برق» به همراه آورده بودند، لعنت می‌فرستادند. ایرانیان خبری از مواد منفجره نداشتند.

کمک دوستان قفقاز روح تازه‌ای در کالبد آزادیخواهان ایران دمید. در اولین زود و خورد تبریز، چند تن از سوسیال دموکراتهای قفقاز تلف شدند. اینان که اسیر شده بودند، با شکنجه‌های فجیعی به قتل رسیدند. روز به روز شمار بیشتری از انقلابیون قفقاز به ایران روانه می‌شدند.

کمیتۀ ولایتی قفقاز یک نفر را برای رهبری سوسیال دموکراتهای قفقاز که در تبریز بودند، به این شهر فرستاد. در این موقع 22 نفر از سوسیال دموکراتهای قففاز به تبریز وارد شدند. اینان 40 تفنگ «بردانک» و در حدود 50 بمب به همراه آوردند. راهی را که در زیر کنترل مستبدین بود و بیش از 300 کیلومتر بود، پای پیاده پیمودند.

در آن موقع انقلابیون، مخصوصاً مسلمانان، از نقاط مختلف قفقاز به سمت تبریز روانه می‌شدند. اینان کاملاً مجهز و مسلح بودند. سوسیال دموکراتهای قفقاز در تبریز بمب ساختند. سردار مرتجعی که مرند را در دست داشت و بر راه تبریز نظارت می‌کرد، به وسیلۀ یکی از ماشینهای جهنمی ساخت این لابراتوار به قتل رسید. در اثر انفجار این ماشین‌ها، خود سردار، پسرش و چند صاحب منصب دیگر به قتل رسیدند.

پس از قتل سردار مزبور، حرکت انقلابی در سراسر‌ آذربایجان نیرو گرفت. انقلابیون به متشکل کردن توده‌ها پرداختند. جنبش دهقانان جان گرفت. کمیتۀ مرکزی انقلاب ایران و سوسیال دموکراتهای قفقاز، نمایندگان تشکیلاتی به دهات فرستادند. کمی بعد، انقلابیون پاره‌ای از شهرها را تصرف کردند. راه تبریز به جلفا باز شد. مدت 6 – 5 ماه بود که این راه در دست مرتجعین بود.

اعضای فرقۀ داشناکسیتون که خود را سوسیالیست می‌نامیدند، در اوایل از شرکت در انقلاب خودداری می‌کردند، زیرا امیدی به پیروزی توده‌ها نداشتند و می‌گفتند در صورتی که فرقه موفقیتی به دست نیاورد، مرتجعین تمام ارامنه را قتل عام خواهند کرد. بورژوازی ارمنی‌نژاد که اخیراً از پرداخت مالیات مخصوص آزاد شده بود... به هم خوردن روابط خود و شاه را صلاح نمی‌دانست. چنین بود مناسبات بورژوازی ارمنی و نمایندگان ایدئولوژیک آن، یعنی فرقۀ داشناک‌ها، با انقلاب ایران.

توسعۀ بعدی دامنۀ انقلاب، بورژوازی ارمنی را نیز به سوی خود جلب کرد. جوانان ارمنی به گروه جدیدالتشکیل سوسیال دموکرات ایران پیوستند. پس از اشغال تبریز، تمام شهر و زرادخانۀ آن به دست انقلابیون افتاد.

پس از آنکه فرقۀ سوسیال دموکرات قفقاز پرچم خود را برافراشت، حزب «داشناکسیتون» نیز در انقلاب ایران شرکت نمود (1908). سوسیال دموکراتهای قفقاز به شرکت در زدوخوردها بسنده نمی‌کردند، بلکه با رأی قطعی در شورای جنگی و در انجمن شرکت، بیانیه‌ها منتشر و میتینگها برپا می‌کردند؛ اغلب مذاکره با نمایندگان خارجی را بر عهده می‌گرفتند و تشکیلات زحمتکشان تأسیس و عملیات تبلیغاتی را اداره می‌کردند.

اولین بیمارستان تبریز به دست سوسیال دموکراتها تأسیس شد. اینان راجع به همۀ فعالیتهای خود به تشکیلات فرقۀ سوسیال دموکرات محلی گزارش می‌دادند و در عین حال اطلاعات لازم را در اختیار کمیتۀ ایالتی قفقاز می‌گذاشتند.

روحانیون ارمنی تبریز، بورژوازی ارمنی و اهالی را به وفاداری نسبت به شاه و نیکلای دوم و خودداری آنان از شرکت در انقلاب دعوت و در این باره بیانیه‌های متعدد منتشر می‌ساختند.

«انجمن» وظیفۀ حکومت موقت را بر عهده داشت و بعضی از سیاستمداران ساده‌لوح، ستارخان و باقرخان را به سازش با شاه و شروع مذاکرات ترغیب می‌کردند، ولی گروه سوسیال دموکرات تبریز به موقع در این امور بغرنج دخالت و از وقوع مذاکرات جداً جلوگیری کرد. بدیهی است که شروع مذاکرات و عدم رعایت جانب احتیاط امکان داشت تمام پیروزیهای به دست آمده را از بین ببرد. سوسیال دموکراتهای قفقاز که به سیاست پرووکاسیون دولت تزاری واقف بودند، از تجارب گرانبهای خود استفاده کرده و به کنسول روس مجال اعمال چنین سیاستی را نمی‌دادند و رشته‌های او را پنبه می‌کردند.

در ماه دسامبر سال 1908 ضمن مبارزه با مرتجعین، گذشته از برخی اهالی تبریز 5 نفر از سوسیال دموکراتهای قفقاز به قتل رسیدند. در زدوخوردهای «صوفیان» نیز 7 نفر سوسیال دموکرات را پس از شکنجه‌های طاقت‌فرسا سوزاندند. روی هم رفته 22 نفر از آنان به قتل رسیدند و عده زیادی هم مجروح شدند. دسته‌ای را نیز پس از دستگیری به سیبریه تبعید کردند.

فشار انقلابیون روز به روز بیشتر می‌شد و شاه را چنان در تنگنا قرارداد که راه گریزی برایش نماند. چشم امید شاه به حکومت تزار دوخته بود. حکومت تزاری هم صادقانه به یاریش‌اش شتافت و به بهانۀ حفظ منافع بازرگانی خود، ارتشی به فرماندهی ژنرال سنارسکی به خاک ایران فرستاد. این نیرو پس از گذشتن از مرز، خود را به تبریز رساند و وارد شهر شد.

دفتر حزب سوسیال دموکرات و همزمان با آن «انجمن تبریز» به بین‌الملل احزاب سوسیال دموکرات، از مداخلات دولت بیگانه در امور ایران شکایت کرد. ژنرال سنارسکی به عنوان دیکتاتور نظامی در تبریز فرمانروایی می‌کرد و خواستار تسلیم شدن انقلابیون قفقاز بود و برای اینکه این فرمان به اجراء گذاشته شود، آزادیخواهان را به دستگیری و توقیف ستارخان تهدید کرد. مجاهدین قفقاز محرمانه از شهر بیرون رفتند و عازم قفقاز شدند.

«داشناکسیتون»ها در این زمان خود را به «ارومیه»، منطقۀ ارمنی‌نشین، رساندند؛ مجاهدین قفقاز از شهر خارج شدند. فشار ژنرال تزاری بر مردم شهر روزبه روز افزایش یافت.

اهالی تبریز نتوانستند مجاهدین قفقاز را علناً مشایعت کنند یک مجلس محرمانه شبانه تشکیل شد. ضیافت مجللی از طرف ستارخان به افتخار آنان داده شد. تقی‌زاده و بعضی از نمایندگان دیگر انجمن، نطقهایی ایران کردند. مجاهدین برای فرار از تعقیب مأموران تزاری، چهار شبانه‌روز به کوهها پناهنده شدند و خسته و کوفته خود را به خوی رساندند. فرماندار شهر به اتفاق اعضای محلی فرقۀ سوسیال دموکرات و عدۀ زیادی از شهر با موزیک به استقلال مجاهدین آمدند و از خوی تا مرز، آنان را با عزت و احترام تمام بدرقه کردند.

مجاهدین از تاریکی استفاده کردند و شب شناکنان از رود ارس گذشتند.

در مجلس (1327) دو حزب مهم وجود داشت: یکی حزب دموکرات که عنوان رسمی‌اش بنا بر اوراق تعرفه آن که در دست داریم، «فرقۀ دموکرات ایران» بود. دیگری «فرقۀ اعتدالیون» که گاه آنرا «فرقه اعتدالیون اجتماعیون» خوانده‌اند. حزب «اتفاق و ترقی» هم خالی از اهمیت نبود. عناصر منفرد بیطرفی هم در کار بودند.

دو فرقۀ اول نظامات صحیح حزبی داشتند؛ بویژه فرقۀ دموکرات که تشکیلات آن بر پایۀ احزاب سوسیال دموکرات یا «اجتماعیون عامیون» بنا شده بود و سلف آن‌ همان فرقه‌های اجتماعیون عامیون ایران بودند که در دورۀ اول مشروطیت تأسیس شده بودند. حیدرخان و محمدامین رسول‌زاده از ارکان مؤسس فرقۀ دموکرات به شمار می‌رفتند. اعضای سرشناس کمیتۀ مرکزی آن عبارت بودند از: محمدامین رسول‌زاده، سیدحسن تقی‌زاده، سلیمان میرزا اسکندری، میرزا باقر آقای قفقازی (اصلاً آذربایجانی)، میرزا عبدالحسین وحیدالملک، سیدمحمدرضا مساوات، میرزا احمد قزوینی عمارلوی، میرزا محمدخان (محمود محمود بعدی) که ریاست کمیته مرکزی را داشت. رئیس فرقۀ دموکرات در مجلس تا نیمه رجب 1328، حسن تقی‌زاده بود که پس از قتل سیدعبدالله بهبهانی مجبور شد از ایران مهاجرت کند و ریاست فرقه را در مجلس، سلیمان میرزا عهده‌دار گشت که بعدها رهبر حزب سوسیالیست ایران شد.

به عقیدۀ محمود محمود، در مجموع، حیدرخان، رسول‌زاده، میرزا باقر آقا و سیدمساوات، در مسلک و کردار سیاسی خویش، مؤمن حقیقی و صاحب شهامت اخلاقی و صحت عمل بوده‌اند.43

مجموعاً از هیئت یکصد و بیست نفری مجلسیان آن زمان، شمار دموکراتها به بیست و چند تن می‌رسید. فرقۀ دموکرات ایران با ایدئولوژی دموکراسی اجتماعی‌اش، رادیکال‌ترین دسته‌های سیاسی به شمار می‌رفت؛ اما نه اینکه همۀ نمایندگان رادیکال منش مجلس، در زمرۀ اعضای آن حزب باشند.44

موضع فرقۀ دموکرات

دودستگی و رقابت میان دو سردار فاتح تهران (سپهدار رئیس‌الوزراء و سردار اسعد وزیر جنگ یا وزیر داخله) ادامه داشت. در پارلمان دو فرقۀ اعتدالی و دموکرات و چند دستۀ دیگر در تکاپو بودند؛‌ سردار ملی و سالار ملی هم که از تبریز به پایتخت آمده و مورد استقبال کم‌نظیر مردم قرار گرفتند، بر آن عوامل سیاسی افزوده شدند. جماعت «مجاهدین» هم که اصالت سابق خود را تا اندازه‌ای از دست داده بود، عنصر سیاسی مؤثری به شمار می‌رفت. سیاست روس و انگلیس هم جای همیشگی خود را داشت. اوضاع عمومی سیاسی، حاصل برخورد مجموع آن عوامل بود. سپهدار و فرقۀ اعتدالی و مجاهدین معزالسلطانی، در معنی، جبهه واحدی داشتند؛ گذشته از آن، سیدعبدالله بهبهانی، تجار بازار و جمعی از آزادیخواهان سابق، تا اندازۀ زیادی با آن جبهه همراه بودند. در مقابل، فرقۀ دموکرات و مجاهدین حیدرخانی جبهۀ متشکلی به وجود آوردند و سردار اسعد هم در باطن پشتیبان آنها بود. از آن گذشته، دستگاه نظمیه معمولاً با دموکراتها پیوند باطنی داشت (در ریاست یفرم‌خان و سردار انتصار هر دو). فرقۀ دموکرات، در جهت به دست آوردن قدرت بیشتر بر آن شد که ریاست مجاهدین را از معزالسلطان رشتی بگیرد و به میرزا علی محمدخان تبریزی که از جوانان انقلابی پرشور بود، بسپارد؛ ولی در این نقشه شکست خورد و نهایت اینکه،‌ معزالسلطان در پیروزی مجاهدین سهم عمده‌ای داشت و پایگاه اجتماعی‌اش هم برتر بود.

شمار مجاهدین را در این زمان، نهصد نفر ثبت کرده‌اند که شامل یک دستۀ ششصد نفری به سرکردگی سردار یحیی معزالسلطان رشتی و دستۀ سیصد نفری به ریاست حیدرخان بودند. دستۀ اول با جبهۀ اعتدالی همکاری می‌کرد و در میان هر دو دسته افرادی پیدا می‌شدند که از مجاهدین اصلی نبودند، بلکه لباس مجاهد بر تن داشتند و خود را به یکی از دو سردار (سپهدار و سردار اسعد) نسبت داده بودند. ضمناً مجاهدین گرجی و ارمنی در این زمان نبودند؛ مجاهدین فعلی، یا قفقاز یا ایرانی بودند. مجلس از فعالیت مجاهدین خرسندی نداشت و این معنی در صورت مذاکرات مجلس منعکس است.45

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۷
0
0
بسیار عالی بود
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات