* چرا شما مثل برادرتان آیتالله هاشمی رفسنجانی ادامه تحصیل حوزوی ندادید؟
** رفتن من به آمریکا و در واقع ترک ایران به علت این بودکه در سال 1348 شمسی شرایط کار و مبارزه در ایران خیلی سخت شده بود. آیتالله هاشمی رفسنجانی متعاقب شرایط خفقان پیش آمده تصمیم گرفتند بخشی از امکانات مبارزاتی را منتقل کنند به خارج از ایران. به لبنان، سوریه، عراق، اروپا و آمریکا، در این راستا من با ویزای توریستی رفتم آمریکا. آنجا که رفتم ویزایم سه ماهه بود. دیدم فضای مناسبی برای تحصیل و مبارزه وجود دارد. رفتم همانجا ثبت نام کردم کلاس زبان. سه چهارماه زبان خواندم. امتحان تافل دادم. با نمره بسیار بالایی قبول شدم.
به خاطر اینکه ویزایم تمدید شود شروع به تحصیل کردم. روزی که وارد آمریکا شدم، در آنجا یک ایرانی بود به نام دکتر جعفر نیاکی ایشان کارمند سازمان ملل بود. جزو 10 نفر حقوقدان ایرانی بود که با آقای دکتر مصدق رفته بود دادگاه لاهه. آدم بسیار خوبی بود. اهل آمل بود. نیاک از روستاهای اطراف آمل است. من در مدتی که در آمل زندگی میکردم با آقای نیاکی آشنا شده بودم. آقای دکتر نیاکی در فرودگاه جان. اف.کندی آمد به استقبال من و مرا به خانهشان برد. من با آقای دکتر نیاکی مشورت کردم.
ایشان گفتند: نیویورک جای شلوغی است و برای تحصیل مناسب نیست. صلاح شما نیست که در نیویورک بمانید. یک فامیل داشتیم در کالیفرنیا، با او تماس گرفتم. رفتم آنجا، دو روز بعد از اینکه وارد کالیفرنیا شدم، کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در دانشگاه برکلی بود.حدود دو هزار دانشجوی ایرانی در این کنگره شرکت کرده بودند. فامیل ما که اسمش هم آقای سالاری بود به من پیشنهاد کرد که برویم کنگره. رفتیم کنگره کنفدراسیون. ما در کنگره نشستیم و در مراسم حضور پیدا کردیم. ظهر شد. زمانی که من از ایران رفتم، یک ساک کوچک با خودم همیشه همراه داشتم. در این ساک قبلهنما و جانماز و... بود.
ظهر از یکی از این بچههای دستاندرکار کنگره پرسیدم: آقا، شما میدانید قبله کجاست؟ بعد گفتم: اینجا نمازخانه ندارد؟ گفت: برای چی میخواهی؟ گفتم: میخواهم نماز بخوانم. گفت: اگر تو میخواستی نماز بخوانی چرا آمدی آمریکا؟ گفتم: کجا باید میرفتم؟ گفت: میرفتی نجف پیش خمینی. گفتم: مگر توی آمریکا نمیشه نماز خواند؟ گفت: نه. گفتم: خوب، حالا ما نماز میخوانیم ببینیم میشود یا نه.آمدم قبلهنما گذاشتم. جهت قبله را پیدا کردم. سجادهام را از کیف در آوردم و نماز خواندم. روی چمن دانشگاه. نماز خواندیم. بعد رفتیم برای ناهار. رفتیم توی ناهار خوری 2000 دانشجو بودند.
در میان این همه دانشجو فقط دو تا خانم با حجاب بودند. یکی از اینها خانم اکرم حریری بود. برادر خانم حریری از تجار بازار تهران بود من برادرش را میشناختم. تاجر چای بود. یکی دیگر خانمی بود به نام خانم سیادت. مادر ولی سیادت و امیر سیادت. ما با اینها آشنا شدیم. ناهار را من با این جمع خوردم. در همان زمان یعنی سرمیز ناهار پرسیدم اینجا به جز شما چند نفر، دیگر افراد مذهبی نیست؟ گفتند: چرا چند نفری هستند که یکی از آنها دکتر مصطفی چمران است. خانواده سیادت همان شب مرا به منزلشان دعوت کردند.
دکتر مصطفی چمران هم به آن جلسه یعنی به منزل خانواده سیادت آمد. در همان جلسه قرار شد من با آقای دکتر چمران جلساتمان را ادامه دهیم. پرسیدم: وضع اینجا چطور است؟ گفتند: کل بچههای مذهبی اینجا فقط ما چند نفر هستیم، بقیه همه غیرمذهبی هستند. یا کمونیست هستند یا اساسا غیرمذهبی و غیرسیاسی.چند روز بعد نامهای نوشتیم به مرحوم آیتالله بهشتی، که آن زمان مسئول مسجد هامبورگ بودند. توضیح دادم که من آمدهام اینجا و میخواهم بدانم اگر از افراد مذهبی و مبارز آشنا در آمریکا دارید به من معرفی کنید. یک نامه هم برای امام خمینی در نجف نوشتم. چند تا سئوال شرعی پرسیدم.
امام خمینی خیلی زود جواب دادند. نامه امام خمینی را الآن توی اسناد خصوصی خود دارم. آقای بهشتی به من جواب داد و گفت که پیگیری کردهام و به من جواب دادهاند که در آمریکا ما 5،6 نفر مسلمان و مذهبی بیشتر نداریم. یکی آقای دکتر چمران، یکی دکتر ابراهیم یزدی است که در یو.اس.بل تگزاس است، یکی محمد روغنی است که واشنگتن است. یکی مظفر پرتوماه است که سنی بود. یکی هم دکتر علی محمد ایزدی است.
* منظورتان دکتر علی محمد ایزدی که در دوره دولت موقت وزیر کشاورزی بود، است؟
** بله. همان آقای ایزدی است. آقای دکتر بهشتی همین چند نفر را به من معرفی کرد. بعد آدرس دکتر صادق طباطبایی را هم داد که دبیر ارتباطات اتحادیه انجمن اسلامی اروپا بود. یک سری کتاب هم برای ما فرستاد.
* اسم کسی را که به شما گفت اگر میخواستی نماز بخوانی چرا آمدی آمریکا، میرفتی نجف پیش خمینی، یادتان هست. کی بود؟
** آقای علیآبادی بود. از مارکسیستها بود. از گروههای وابسته به حزب توده.
* سئوالات شما از امام خمینی چه بود؟
** سئوالات شرعی از امام داشتیم. ما در آمریکا با وضعیت جدیدی از زندگی مواجه شدیم. یکی مسئله بلاد کبیره بود. در آمریکا شهرها با تابلو از هم جدا میشوند. این برای ما مسئله ایجاد میکرد. شهرها در آمریکا به هم متصل است. نمیدانستیم این موضوع در حکم بلادکبیره است یا نه. و چندین سئوال دیگر. من مقلد امام خمینی بودم. چندی بعد نشریه «روحانیت 15 خرداد» را برای امام خمینی فرستادیم و از ایشان درباره محتوای نشریه راهنمایی خواستیم.
* به چه دلیلی امام خمینی را به عنوان مرجع تقلید خود انتخاب کردید؟
** مرجع تقلید من آیتالله بروجردی بود. سال 1340 شمسی آقای بروجردی مرحوم شد. تا یک سال بعد از فوت آقای بروجردی براساس اصل بقای برمیت، همچنان از آیتالله بروجردی تقلید میکردم. کمکم شاگردان امام، امام را به عنوان مرجع تقلید معرفی کردند. همه خبرگان آن زمان، امام خمینی را به عنوان مرجع تقلید معرفی میکردند.
* دلیل انتشار نشریه «روحانیت 15 خرداد» چه بود؟ انگیزهتان چه بود؟
** جو مبارزاتی آن زمان در آمریکا در دست چپیها بود. وقایع 15 خرداد 1342 شمسی، نقش امام خمینی و روحانیت مبارز را بسیار برجسته کرد. تمام افرادی هم که در نهضت 15 خرداد فعال بودند و مبارزه کردند عمدتا مردم متدین بودند. بازاریان متدین، کشاورزان متدین، کارگران، معلمان، دانشجویان و... همه به خاطر درد دین و به خاطر مکتب اسلام وارد مبارزه شدند. درخارج از کشور، واقعه 15 خرداد را به گونه دیگری منعکس کرده بودند. وصل کرده بودند به مارکسیستها، به جنبشهای کارگری مارکسیستی.
دکتر چمران هم نسبت به این قضیه خیلی حساس بود. بقیه جریانها هم وضعیتی مشابه داشتند و درک درستی از نهضت 15 خرداد و حرکت روحانیت مبارز نداشتند. مسئله 15 خرداد در بین مبارزین خارج از کشور دارای ابهامات زیادی بود. من شخصا در جریان مبارزات 15 خرداد 1342 در تهران و در بازار تهران حضور داشتم. پیشنهاد آقای چمران این بود که ما چنین نشریهای را راهاندازی کنیم و ابهامات نسبت به جریان 15 خرداد، امام خمینی و روحانیت مبارز را برطرف کنیم. این نشریه را راهاندازی کردیم و روشنگریهای خوبی در ارتباط با نهضت 15 خرداد و رهبری امام خمینی انجام دادیم.
هر شماره نشریه روحانیت 15 خرداد حدود100 صفحه میشد. اخبار نهضت و مبارزه را هم در آن درج میکردیم. آقای چمران آرشیو خوبی در آمریکا داشت و از اعلامیهها و اطلاعات آرشیو ایشان هم استفاده میکردیم. نشریات را به نجف ارسال کردیم و نظر و راهنمایی امام خمینی را هم خواستیم. نامه رسمی نوشتیم. در کنار انتشار این نشریه، به فعالیتهای خود در انجمنهای اسلامی آمریکا ادامه دادیم. جلسات هفتگی یا دو هفتگی داشتیم. آموزش قرآن و اصول عقاید و... هم داشتیم.
در پوشش این جلسات، کارهای مبارزاتی خود را هم هماهنگ میکردیم. البته با رعایت همه مسائل امنیتی. چون ساواک در میان دانشجویان مامورین نفوذی داشت و کنترل میکرد. بین دانشجویان و اعضای انجمنهای اسلامی کتاب ردوبدل میکردیم. از کتابهای مرحوم دکتر علی شریعتی شروع میکردیم. کتابی مثل «پدر، مادر، ما متهم هستیم» دکتر علی شریعتی میتوانست ذهن خواننده را در مرحله اول، متوجه مسائل دینی بکند و او را پرسشگر کند.
در راستای کتابهایی که خوانده میشد، طبعا یک سری سئوال پیش میآمد. رفته رفته استقبال دانشجویان از انجمنهای اسلامی گسترده شد. روزبه روز به جمعیت دانشجویان مسلمان در آمریکا افزوده میشد. دانشجویانی که بیشتر آنها از امام خمینی تقلید میکردند و علاقهمند به او شده بودند.
* دلیل استقبال دانشجویان آن هم در آمریکا و در اوج فعالیتهای گروههای کنفدراسیون که اکثریت آنها گروههای غیرمذهبی بودند،چه بود؟
** بعد از 15 خرداد، یک جبهه جدید در مبارزه گشوده شد. جبهه جدیدی که امام خمینی آن را گشود و آن هم مبارزه مستقیم با شاه و شاهنشاهی و نظام سلطنتی بود. تا قبل از آن گروهها مدافع قانون اساسی مشروطه بودند و میگفتند شاه باید طبق قانون اساسی سلطنت کند و نه حکومت. جبهه جدیدی که امام خمینی گشود اصل شاه و شاهنشاهی و دیکتاتوری فردی را زیر سئوال برد. بسیاری از دانشجویان و روشنفکران مقیم آمریکا که مذهبی هم نبودند، به امام خمینی به خاطر مبارزبودنشان علاقهمند بودند. آنها میگفتند امام خمینی یک مبارز به تمام معنا است. تا قبل ا ز امام خمینی، کسی خواهان سرنگونی شاه نبود، این امام خمینی بود که جبهه جدید سرنگونی شاه و سلطنت را گشود.
در قبلها میگفتند شاه سلطنت کند، حکومت نکند. اما امامخمینی نه شاه سلطنتی را میخواست و نه شاه حاکم را. اصل برای امام خمینی حذف دیکتاتوری فردی از نظام سیاسی ایران بود. تغییر قانون اساسی و تغییر نظام سیاسی خواسته جدی امام خمینی بود. بدیهی است که این مبارزات، امام خمینی را چهره محبوب همه ایرانیان و غیرایرانیان مبارز در آمریکا قرار داده بود.
* وقتی انجمن اسلامی دانشجویان مقیم آمریکا – کانادا را تشکیل دادید، کنفدراسیونها به شما اعتراض نکردند؟ تحت فشار آنها قرار نگرفتید؟
** در ابتدا نه. سالهای اولیه نه.کنفدراسیون از 17 گروه تشکیل شده بود که عمده آنها چپها بودند. تروتسکیستها بودند. مائوئیستها، استالینیستها، لنینیستها، تودهائیها، تودهاییهای انقلابی، و... بودند. البته کنفدراسیون با نیروهای جبهه ملی و حزب توده شروع شده بود. بعدها انشعابات دیگر وارد کنفدراسیون شدند. بعدها در جلسات و سمینارها کم کم اختلاف ما با کنفدراسیونیها شروع شد. البته این را هم بگویم بسیاری از بچههای کنفدراسیون به امام خمینی به عنوان یک مبارزه احترام میگذاشتند. نسبت به آیتالله بروجردی انتقاد شدید داشتند، و میگفتند چرا با شاه مبارزه نمیکند، اما نسبت به امام خمینی کاملا احترام میگذاشتند و او را یک مبارز به تمام معنا تلقی میکردند.
* بحثها و درگیری شما بیشتر با کدام یک از شخصیتهای طراز بالای کنفدراسیون بود؟
** توی چپها یک آقایی بود به نام امیراحمدی و در جبهه ملیها آقای حسن لباسچی،بیشتر با هم بحث داشتیم. چند نفر دیگری هم بودند که جزو تئوریسینهای کنفدراسیون بودند که الان اسامیشان یادم رفته و باید به اسناد آن موقع مراجعه کنم.
* چند نفر از فعالان انجمن اسلامی آن زمان در آمریکا را نام ببرید؟
** یکی آقای دکتر علی محمد ایزدی بود.
* منظورتان آقای ایزدی وزیر کشاورزی ابتدای پیروزی انقلاب و نویسنده سلسله کتابهای «راه نجات» در 5 جلد که به بررسی مشکلات ایران و ایرانیها پرداخته است، هست؟
** بله... وهاجیها بودند. حسین وهاجی،جواد وهاجی... واعظیها بودند. دکتر بهرام کولیایی بود که الان ایران است و استاد دانشگاه تهران است. آقای بهروز ماکویی بود که اولین استاندار بعد از انقلاب کرمانشاه شد. اکثر بچههای انجمن اسلامی آمریکا – کانادا بعد از پیروزی انقلاب به ایران بازگشتند.
* رهبری انجمنهای اسلامی آمریکا – کانادا با چه کسی بود؟
** انجمن اسلامی به این شکل که یک نفر رهبر داشته باشد، نبود. من دبیر تشکیلات بودم و جزو بنیانگذاران اولیه انجمنهای اسلامی آمریکا بودم. آقای دکتر ابراهیم یزدی از طراز اولهای انجمن اسلامی بود. سابقه طولانی داشت. سخنران زبردستی بود. فرد متدینی بود. آقای دکتر مصطفی چمران تا زمانی که به لبنان رفت و با امام موسی صدر همکار شد، در آمریکا از اعضای طراز اول انجمن اسلامی بود. آقای چمران سال 1353(1974م) از آمریکا به لبنان رفت. هیئت مدیره و هیئت دبیران انجمن اسلامی 5 نفر بودند. دکتر صادق آیتاللهی هم بود. از لاریهای شیراز است. سفیر ایران در امارات و مالزی و چند جای دیگر شد. آقای دکتر صادق آیتاللهی به قرآن خیلی تسلط داشت. خیلی مومن و مقبول و متدین بود.
* مشهور چنین است که دکتر ابراهیم یزدی رهبر انجمنهای اسلامی آمریکا - کانادا بودند. آیا شما تایید میکنید؟
** آقای دکتر ابراهیم یزدی فردی متدین و مورد احترام همه دانشجویان آمریکا – کانادا بودند. ایشان عضو هیئت مدیره بودند. توضیح دادم که انجمن اسلامی رهبر فردی نداشت. یکی از اعضای هیئت مدیره اولیه بود. نامهنگاریها با امام خمینی هم از کانالهای متفاوت بود. چندین نامه رسمی از طرف انجمن اسلامی را من به امام خمینی نوشتم. درباره دکتر علی شریعتی هم وقتی انجمنهای اسلامی به امام خمینی نامه نوشتند، امام پاسخشان را به فرد ندادند، به انجمنهای اسلامی دادند.
البته دکتر یزدی از طرف امام خمینی اجازه داشتند که بیست درصد از وجوهات شرعی را در آمریکا و کانادا هزینه تبلیغات اسلامی بکند. رهبری فردی در آمریکا وجود نداشت. ولی آقای دکتر یزدی فردی زحمتکش و مبارز بود. مدیر خوبی هم بود. البته افراد و اعضای نهضت آزادی که به آمریکا میآمدند، اول به نزد آقای دکتر یزدی میرفتند. آقای دکتر یزدی نماینده نهضت آزادی درآمریکا بود. از طرف شرکت سهامی انتشار هم کتابهایی که به آمریکا فرستاده میشد، به اسم آقای دکتر یزدی فرستاده میشد.
* تمام این سئوالات من، مقدمهای بود برای این سئوال. یکی از بحثهایی که منتقدان شما و اعضای انجمن اسلامی آمریکا – کانادا میکنند، میگویند چطور شما و امثال شما مثل آقایان واعظیها، وهاجیها، آیتاللهیها،ماکوییها، و... نتوانستند نقش میانجی را بین انقلاب و آقای یزدی و امثال ایشان ایفا کنید و اختلافات کمتر باشد؟ آنها میگویند شماها در آمریکا با امثال دکتر علی محمد ایزدی و دکتر یزدی آشنا بودید، به تدین اینها آشنا بودید. به نظر شما، آیا شما و امثال شما در این زمینه کوتاهی نکردید؟ چرا اجازه دادید اختلافات به این شدت پیش برود؟
** ما تا زمانی که در آمریکا بودیم، به عنوان اعضای انجمن اسلامی فعال بودیم و کارگروهی و حزبی نمیکردیم. تا اینکه رفتیم اروپا. 17 روز در پاریس بودیم. در همان ایام آقای مهندس بازرگان همراه آقای حسن شریعتمداری (فرزند آیتالله شریعتمداری) آمدند پاریس برای دیدار با امام خمینی و پیشنهاداتی آوردند. پیشنهادی که به امام دادند این بود که امام بپذیرند، شهبانو نائبالسلطنه بماند و شاه برود. شورای سلطنت را بپذیرند. و پیغامهایی از طرف بختیار داشتند. آن شب امام سخنرانی کردند و گریه کردند. گفتند که برخی از سیاسیون از تهران آمدهاند (اسم کسی را نبرد) به من پیشنهاد میکنند که شورای سلطنت را بپذیریم.
اگر خمینی هم بپذیرد، مردم نمیپذیرند. کسی که سه یا چهار فرزندش توسط رژیم شاه زیر شکنجه شهید یا اعدام یا به رگبار مسلسل بسته شده و به شهادت رسیده و حالا سر سفره مادرش و پدرش بدون آنها مینشینند، به آنها چه جوابی بدهیم. متعاقب این تحرکات، آقای دکتر ابراهیم یزدی و سایر مسئولان نهضت آزادی اروپا از جمله صادق قطبزاده نواری پرکردند و آن نوار را به ایران فرستادند و انشعاب خودشان را از نهضت آزادی (داخل کشور) اعلام کردند. اطلاعیهای هم دادند. وقتی انقلاب پیروز شد و آمدیم ایران مسائل دیگری رخ داد. آقای بازرگان نخستوزیر شد و آقایان نامبرده مجددا به نهضت آزادی پیوستند و در دولت هم شرکت کردند. با تشکیل شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی، تعارضاتی بین اینها و نهضت آزادی پیش آمد.
این حرف حرف درستی است که ما باید تلاش میکردیم تا این تعارضات پیش نیآید،ولی هیچ معلوم نبود در آن شرایط تلاشهای ما مثمرثمر شود و آقای دکتر یزدی و دوستان او، به تعارض شدید با بقیه رهبران انقلاب دچار نشوند. برداشت ما این بود که جریانی که در مشروطه اتفاق افتاد، دارد در ابتدای پیروزی انقلاب اتفاق میافتد و آن هم کنار گذاشتن روحانیت از صحنه انقلاب است. آنها داشتند به روحانیت مبارز و انقلابی و شکنجه دیده بیاعتنایی میکردند. کم توجهی میکردند. من میتوانم در این زمینه اسناد و مدارکی هم ارائه بدهم. حالا وقت این بحث نیست.
من تا به حال این حرف را جایی نزدهام ولی به هر حال یک جدایی بین نهضت آزادی و جبهه ملی و جریان بنیصدر و روحانیت اتفاق افتاد. آن روزها بحث تفکیک رهبری سیاسی و رهبری دینی بود. آقای بنیصدر مطرح میکردند که من رهبر سیاسی هستم و امام خمینی رهبر دینی. تفاوت فکری به وجود آمد.
* این طوری که از خاطرات شما برداشت میکنم، شما با آقای دکتر مصطفی چمران دوست صمیمی بودید. آیا با دکتر علی محمد ایزدی و دکتر ابراهیم یزدی هم در آمریکا دوستی و رفاقت صمیمانه داشتید؟
** بله. با دکتر ایزدی بیشتر صمیمی بودم. دکتر ایزدی قبلا عضو جبهه ملی بود. شاه او را دستگیر و زندانی کرد. در زندان با قرآن آشنا شده بود و تحت تاثیر قرآن به شدت متدین شده بود. رفتارش در آمریکا خیلی اسلامی بود. وقتی ما در آمریکا سمینار یا جلسهای داشتیم وقت نماز که میشد،دکتر ایزدی اولین نفری بود که اعلام میکرد وقت نماز است و جلسه را تعطیل کنید. خیلی مقید به نماز اول وقت بود. تسلط بسیار بالایی به قرآن و تفسیر قرآن داشت.
* خوب، با توجه به اینکه این آقایان از دوستان صمیمی شما بودند، به فکرتان نرسید که در اوائل انقلاب جلساتی با اینها بگذارید و تلاش کنید، اختلافات کمتر شود؟
** نشد. قسمت نشد. این کارها را نکردیم.
* آقای هاشمی، شما یکی از افرادی هستید که در جریان مبارزه با روحانیت قشری و تندرو نقش داشتید. بخصوص در دورانی که در صداوسیما بودید. چندین نمونه تاریخی هم میتوان از نقش شما آورد. نامهنگاریهای شما با امام خمینی بویژه درباره سریال اشک تمساح، موسیقی و... در جریان نامهنگاریهای امام خمینی با دیگران بویژه نامهنگاریهای امام خمینی با آیتالله قدیری هستید. دوستان شما در آمریکا، در جواب مسائلی که شما مطرح میکنید و مثلا میگوئید اینها میخواستند تاریخ مشروطه را تکرار کنند و امثال این حرفها... میگویند ما نمیخواستیم تاریخ مشروطه را تکرار کنیم. ما نمیخواستیم با روحانیتی مثل امام خمینی، آیتالله بهشتی، آیتالله مفتح و... مبارزه کنیم. ما میخواستیم با روحانیت قشری و تندرو مبارزه کنیم و میگفتیم آنها نباید سرنوشت انقلاب را به دست بگیرند و آن را منحرف کنند تا جایی که امروزه شاهد سردمداری برخی مداحان به جای امثال بهشتیها، مطهریها، مفتحها و... باشیم. شما چه جوابی به این پیام آن دوستان سابقتان میدهید؟ شما و برادرتان (آیتآلله هاشمی رفسنجانی) بیشترین ضربهها را از همین روحانیت قشری و بعضی از مداحان خوردهاید. جوابتان چیست؟
** من از طرف برادرم صحبت نمیکنم. این سئوال را از ایشان هم بپرسید. اما من برای خودم شاخص داشتم. شاخص من امام خمینی بود. زمانی که من مدیرعامل صداو سیما بودم، قبل از ماه مبارک رمضان، دو هزار نفر از وعاظ و روحانیون در مدرسه شهید مطهری جلسه گذاشتند و مرا دعوت کردند. پانصد تا سئوال هم داشتند. سئوالات روحانیون و وعاظ هم عمدتا حول مسائل شرعی مثل حجاب و موسیقی و سریال و... دور میزد. من قبل از اینکه پاسخگویی به سئوالات را شروع کنم،گفتم که من مقلد امام خمینی هستم. امام خمینی هم مرجع تقلید بلامنازع هستندو هم رهبر انقلاب هستند.
بنابراین من، فقط میتوانم در رادیو – تلویزیون نظر امام را اجرا کنم. شما اگر ایرادی به نظر امام خمینی دارید مطرح کنید، نیائید بگوئید فلان مرجع چنین فتوایی دارد. بعد از این حرف من، یک روحانی از جایش بلند شد و با فریاد خطاب به من گفت: شما میگوئید امام. ولی سئوال ما از شما این است که مقلدان آیتاللهالعظمی... چه کنند؟ من جواب دادم: آیتاللهالعظمی... قبل از پیروزی انقلاب مقلد داشتند، بعد از انقلاب هم مقلد دارند. هر نظری که مرجعشان دارند به نظر مرجع عمل کنند. من نمیتوانم نظر آیتالله... درباره موسیقی را در صدا و سیما اجرا کنم. تکلیف من روشن است. یا یک جلسه در قم برای من گذاشتند چند هزار سپاهی و طلبه را جمع کردند و از همین حرفها زدند. بنابراین از سال 1336 هجری شمسی که وارد کارهای دینی و مبارزاتی شدم، اول مقلد آیتالله بروجردی بودم و بعد مقلد امام خمینی. امام خمینی برای من هم رهبر دینی بود و هم رهبر سیاسی.
جواب من به این آقایان هم همین است. ما امام خمینی را الگو و رهبر خود میدانستیم نه روحانیت قشری را. صدسال دیگر هم این سئوال را از من بکنند جواب میدهم حجت من امام خمینی بوده نه روحانیت قشری و تندرو که نمونههای آن الان به چشم دیده میشود و به قول شما تحرکات زیادی هم دارند. من مقلد امام بودم و طبق فتوای ایشان عمل کردهام. این جواب من است. و من فکر میکنم آیتالله هاشمی رفسنجانی هم چنین استدلالی باید داشته باشد.
این سئوال شما باعث شد تا من موارد دیگری هم به ذهنم خطور کند. سال 1366 بود. سال مذکور سالی بود که حملات علیه من و علیه مدیریت من در رادیو – تلویزیون زیاد شده بود. شورای سرپرستی صداوسیما خیلی علیه من تلاش میکردند. من چون بعضی از آنها مرحوم شدهاند اسم نمیبرم. علیه من خیلی تلاش میکردند. چند نفر روحانی بودند. این چند نفر نامه تندی به امام خمینی علیه من نوشتند. یکی از این آقایان (غیرروحانی بود) آمد یک نوار 30 دقیقهای را مونتاژ کرد. مونتاژهای 10 ثانیه، 5 ثانیه از چندین سرود و آهنگ که از صداوسیما پخش میشد. موسیقی «اورتور» است. اولش یک دور آهنگ را میزنند که اصطلاحا بهش میگویند «اورتور».
تکههای کوچک اورتور را گرفته بودند و یک نوار نیم ساعته درست کرده بودند. به اصطلاح نوار «ترقص» درست کرده بودند. نوار رقص درست کرده بودند. خیلی وقت صرف کرده بودند و تکههای کوچک را به هم مونتاژ کرده بودند. روزنامههای جناح راست و تندرو هم دست به دست این آقایان داده بودند و مرتب علیه من مینوشتند. از خانواده آقای باهنر هم در این قضیه بهرهبرداری کردند و آنها را هم وارد گود مبارزه علیه من و صداو سیما کردند و از چند خانواده دیگر. جو خیلی سنگینی علیه من راه انداختند.
مرحوم آقای محمدی گیلانی هم در نماز جمعه تهران به عنوان سخنران قبل از خطبهها به اسم علیه من سخنرانی کرد. از تحریرالوسیله امام خمینی مسائلی را خواند و علیه من نتیجهگیری کرد و گفت که نظر امام خمینی با عمل شما در صداوسیما یکی نیست. فضای سنگینی علیه من ایجاد کردند. من رفتم خدمت امام. گفتم: شما این حرفهایی که علیه من زده میشود را در جریان هستید؟ امام گفتند: بله. گفتم: من نمیخواهم آخرت خودم را فدای دنیای دیگران کنم. تکلیف من را روشن کنید. آقای محمدی گیلانی عضو فقهای شورای نگهبان آمده در نماز جمعه،از رساله تحریرالوسیله شما علیه من صحبت کرده است.
نگفته است که فتوای آیتالله گلپایگانی، گفته است فتوای امام خمینی. اینجا من چه باید بکنم؟ شما به هر حال باید نظرتان را بفرمائید،ما چه کار کنیم؟ امام فرمودند: من برخی از مطالبی که در تحریرالوسیله هست را الان قبول ندارم. گفتم: خوب، من چه کارکنم؟ امام خمینی فرمودند: شما یک نامه بنویس، تا من جوابت را بدهم. من یک نامهای خدمت امام نوشتم. سال 1366. هم نامه من موجود است و هم جواب امام. تمام ایرادات آقایان را ریز به ریز جواب دادند و اعلام کردند بلااشکال است.
البته انتقاداتی هم به ما داشتند و تذکراتی هم دادند. منجمله اینکه اجنبی گریمور نباشد. گریمور زن برای زنان و گریمور مرد برای مردان باشد. یا یک فیلمی درباره امیرکبیر در دوره من ساخته شد. در این فیلم همسر امیرکبیر یک چهره فانتزی انتخاب شده بود. در واقع از چهره بیش از حد معقول استفاده شده بود گریم سنگینی هم به کار رفته بود. متناسب با آن زمان نبود. امام خمینی من را خواستند و گفتند: این چی بود راجع به امیرکبیر پخش کردید. کی زن امیرکبیر این قیافه بود؟ کی امیرکبیر همچه زنی داشته؟
* آیا ماموریت ویژهای برای مذاکره از طرف امام خمینی با آیتالله هاشمی رفسنجانی داشتید که تا به حال آن را علنی نکردهاید؟
** از طرف امام خمینی نه. اما از طرف آیتالله هاشمی رفسنجانی داشتم. در دوران ریاست جمهوری ایشان برخی ماموریتها را انجام دادیم. آلمان رفتم و با هلموت کهل صدراعظم آلمان مذاکره کردیم. هشتاد دقیقه مذاکرات ما طول کشید. تا جایی که آمریکائیها به آلمان اعتراض کردند که چرا هشتاد دقیقه با ایرانیها مذاکره کردهاید. با جیانگ زمین رئیسجمهور چین هم مذاکره داشتم. ماجرا از این قرار بود که چینیها به برخی از تعهدات خود عمل نمیکردند. آیتالله هاشمی رفسنجانی به من گفت برو و از چینیها سئوال کن و ببین مشکلشان چیست که به تعهدات خودشان عمل نمیکنند. من رفتم و موضوع را با رئیسجمهور چین در میان گذاشتم. جیانگ زمین جواب عجیبی داد و گفت: ما در همه سیاستهایمان مستقل نیستیم. بعضی جاها با آمریکائیها هماهنگ میشویم!