تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۳:۴۴  ، 
کد خبر : ۲۹۰۲۶۳

تقابل انسان شناسی لیبرالی و اسلامی در اندیشه شهید مطهری

آزادی بخشی محض در مکتب لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم به انسان و عدم توجه به آسیب های آن و قرار گرفتن انسان در جایگاه خدا در مکتب اومانیسم، نتایجش نگاه استعماری و استثماری دولت های خودکامه ای است که برای رسیدن به امیال نفسانی خود، کرامت انسان های دیگر را زیر چکمه های خود له می کنند و از آن پلی می سازند تا به اهداف پوچ خود برسند.
پایگاه بصیرت / شیرین زارع پور

سه محور اساسی اندیشه ی بشری، خدا، انسان و جهان، تمام تلاش های فکری بشر را در طول تاریخ، به خود معطوف کرده و دانشمندان فراوانی را در رشته های مختلف علمی مشغول خود کرده است.
در دیدگاه شهید مطهری، انسان اسلامی همان "انسان کامل" است و از نظر اسلام برای الگوگیری و شبیه ساختن هر چه بیشتر خود و جامعه، شناخت انسان کامل، بر هر مسلمان واجب است. اسلام برای شناساندن این نوع انسان ایده آل، دو راه پیشنهاد می کند: یک راه این است که ببینیم قرآن و سنت انسان کامل را چگونه توصیف کرده اند و راه دیگر، افرادی را بشناسیم که عالی ترین افراد تربیت شده در اسلام هستند و مقصود از این شناخت، شناخت شناسنامه‌ای نیست بلکه شناختی است که منجر به اطاعت عملی از انسان کامل گردد.
موضوع "انسان" مکاتب مختلف را واداشت تا نظریات متفاوتی در این باره ارائه دهند. شهید مطهری طرح و نقد نظریات مکاتب مختلف را در این باره برای شناختن نظریه اسلام لازم می داند به طوری که تنها در این صورت می‌توان خیلی مستدل و منطقی گفت که اسلام در چه مواردی چه حساسیت هایی دارد و برای چه اموری ارزش قائل است.
مکتب عقل:
در اندیشه ی فلاسفه ی پیشین رئالیسم، انسان مساوی است با عقل و تمام توانایی های انسان از دیدگاه این مکتب، در اندیشیدن و فکر کردن خلاصه می شود. از نگاه این فلاسفه، کمال انسان در حکمت است و حکمت شامل حکمت نظری و عملی می شود. حکمت مورد نظر مکتب عقل، یعنی اطلاع کلی از نظام هستی و درک مراتب و قوانین کلی آن، به طوری که سراسر هستی در آینه ی ذهن حکیم منعکس شود. از دیدگاه مکتب عقل، وسیله ی رسیدن به کمال، فکر و استدلال و برهان است و کمال حکمت عملی عبارت است از تسلط کامل عقل بر همه ی غرایز و نیروهای وجود خود. از آنچه گفته شد، معلوم می شود به اعتقاد این نظریه، عقل قادر است جهان را آنچنان که هست درک کند.
در میان مسلمانان مکاتب مختلفی برضد مکتب عقل، مطرح شده است. علاوه بر مکاتب اشراقیون و عرفا و همین طور مکتب اهل حدیث و اخباریون، جریانی که مقابل مکتب عقل مطرح شد، مکتب حسّیون بود که اصل در انسان را حواس و محسوسات او می داند.
اسلام در مساله ی اعتبار و اصالت معرفت عقلی، با عقلیون توافق نظر دارد به این معنی که اسلام می‌گوید عقل انسان قادر است حقایق این عالم را کشف کند و معرفت عقلی یک معرفت بی اعتبار نیست. قرآن نیز مردم را در موارد متعدد به تعقل دعوت می کند و در کتب احادیث، اولین باب، باب العقل است و در روایتی عقل حجت درونی و پیامبرحجت بیرونی نامیده شده که با فقدان هریک، انسان راه سعادت را نمی تواند بپیماید.
اسلام، مسئله ی اصالت و حجّیت عقل را به رسمیت می شناسد؛ اما اشکالی که از نظر اسلام بر دیدگاه مکتب عقل وارد است: در مکتب عقل، جوهر انسان در عقل او منحصر می‌شود و قوه ی حافظه، خیال، واهمه و هر قوه ی دیگر وسیله ای برای جوهر عقل قلمداد می شود که اسلام تأییدی در این موضوع ندارد؛ بلکه اسلام عقل را یک شاخه از وجود انسان و نه تمام هستی وی معرفی می کند.
مکتب سوسیالیسم
 مکتب سوسیالیسم برای رسیدن به انسان کامل ، "من" را از بین می برد و"ما" را جایگزین آن می کند و در طریق رها کردن جنبه ی فردی به جایی می رسد که مدعی می شود جامعه ی بشری از آغاز یک جامعه اشتراکی بود و زمین، ثروت و دیگر منابع طبیعی، اختصاص به کسی نداشته و بشر در یک بهشت و در آسایش کامل زندگی می کرده است اما انسان پس از مدتی عصیان کرده و از بهشتِ اشتراکیت، رانده شد و آن عصیان، پیدایش مالکیت فردی بود که موجب استثمار و موجود شدن ظالم و مظلوم گردید و تا وقتی این اختلاف موجود است، انسان، ناقص خواهد بود و جامعه ی بشری هرگز روی سعادت را نمی بیند. این مکتب کمال انسان را مساوی با نفی تعلقات اختصاصی و همه ی لوازم آن مانند استثمار و ظلم می داند و انسان کامل از دیدگاه سوسیالیسم، انسان بی طبقه است که در وضعیتی مساوی با دیگران زندگی می کند.
شهید مطهری در نقد مکتب سوسیالیسم، یک اشتباه این مکتب درباره ی انسان یا جامعه ی کامل را فراموش کردن همه ی ارزش‌ها و انحصار آن‌ها در تبدیل شدن "من" به "ما" می داند. مسئله ی تبدیل شدن من به ما از مختصات این مکتب نیست و اگر انسانی من را در خود تبدیل به ما نکرده باشد، انسان کاملی نیست، اما منحصر کردن تمام توجه در موضوع انسان شناختی به این مسئله، خطاست و بنابراین مکتب سوسیالیسم یک مکتب تک ارزشی است که به ارزش های دیگر انسان توجه نکرده است و نقد دیگری که استاد مطهری به این مکتب وارد می‌کند،نحوه ی رسیدن این مکتب به ارزش مذکور است که برای رسیدن من به ما، معتقد است مالکیت خصوصی باید برداشته شود تا بتوان به جامعه ی اشتراکی رسید. در پاسخ به این نظر، باید گفت اولاً آنچه( من ساز) است، تعلق انسان به اشیاست، نه تعلق اشیا به انسان و همین طور نیازهای بشر منحصر به امور اقتصادی نیست تا با نفی مالکیت، (من) در همه ی انسانها تبدیل به (ما) شود.
نظر اسلام در مورد خارج کردن انسان از "من" بودن، اصلاح درون و برون بدون الغای مالکیت و تبدیل شدن به "او" پیش از تبدیل شدن به "ما" است. "او" همان حقیقتی که میان همه ی انسان ها مشترک است و هیچ کس نمی تواند بگوید: خدا، خدای من است و خدای تو نیست. اسلام همه ی انسان‌ها را به سمت حقیقتی که عالم را خلق کرده است، دعوت می کند.
مکتب اگزیستانسیالیسم:
مکتب اگزیستانسیالیسم، نقطه ی مقابل مکتب سوسیالیسم است و معیار کمال انسانی را در آزادی و آگاهی اجتماعی می داند. انسان کامل در این مکتب، کاملاً آزاد است و دایره ی این آزادی تا آنجاست که حتی خودش به خودش سرشت و ماهیت می دهد و عنوان این اصالت، (اصالت وجود) یا (تقدم وجود بر ماهیت) نامیده می شود و پس از بخشیدن جلوه ی فلسفی به این آزادی؛ عدم تعلق انسان به هر چیزی را مطرح کرده و این عدم تعلق را مساوی تسلیم نبودن انسان در برابر غیر خود می داند. حفظ انسانیت در این مکتب، مساوی با آزادی است و اعتقاد به خدا چون مستلزم اعتقاد به قضا و قدر و در نتیجه اعتقاد به جبر و طبیعت ثابت بشری است و با وجود خدا و قضا و قدر آزادی از انسان سلب می شود لذا اعتقاد به خدا با آزادی منافات دارد و مورد پذیرش اندیشه اگزیستانسیالیستی نیست.
در نقد این مکتب، شهید مطهری پیروان این مکتب را فاقد اطلاعات لازم در مورد قضا و قدر دانسته و اشتباهات اگزیستانسیالیست ها را در سه مرحله می داند.
نخست آنکه وجود خدا را منافی اختیار و آزادی انسان گرفته اند.
دوم آنکه پنداشته اند ایمان و تعلق به خدا، مثل تعلق به سایر اشیا موجب رکود و انجماد و سقوط ارزش‌هاست در حالی که تعلقی ضد آزادی و ضد ارزش های انسانی است که تعلق به غیر باشد. اما تعلق به خدا در واقع تعلق به کمال انسان می باشد.
سوم آنکه آزادی را کمال نهایی انسان دانسته اند در حالی که آزادی وسیله ای برای به کمال رسیدن انسان است.
بر این مکتب هم همان اشکال تک بعدی بودن وارد است.
بینش اسلام در مورد انسان:
اسلام، انسان را موجودی می داند دارای اختیار و اراده و استعداد کسب کمالات؛ و طبعاً بعثت انبیا برای تکمیل این استعدادها در انسان بوده است.
شهید مطهری، اسلام را دین تک ارزشی نمی داند و آنچه از ارزش‌ها در اسلام وجود دارد، بهتر و کامل تر از آن است که مکاتب مدعی آن ارزش‌ها گفته اند و این منطق نشان می دهد اسلام مکتبی کامل و جامع است که در تمام سفارشاتش، همه ی ابعاد را در نظر گرفته است و انسان کامل هم در اسلام، علاوه بر جامعیت ارزش ها، دارای ایدئولوژی اسلامی، هدف و آرمان است و در این نمونه ی کامل انسانیّت، خداوند و ایمان به او هدف اصلی و حکمت و عدالت و محبت و زیبایی که در برخی مکاتب تک بعدی مطرح است، یا مقدمه ی راه هستند، یا نتیجه و اثر آن.
نگاه غایت‌نگر به اسلام امتیازی خاص در بین مکاتب دیگر می بخشد، با این دیدگاه، انسان برای رسیدن به سعادت خلق شده و انسان بر اساس آموزه‌های این مکتب، برای رسیدن به سعادت دارای اختیار است و این همان هدایت تشریعی است.
نتیجه:
نظام های اجتماعی، برای برخورداری از پشتوانه ی لازم، باید به مسائل انسان شناختی که مبنای نظام ها را تشکیل می دهند؛ دست یافته باشند؛ چرا که دلیل وجودی نظام ها و نهادهای اجتماعی، تأمین نیازهای اساسی انسان است و در صورتی که نیازهای اصیل انسان از نیازهای کاذب وی بازشناسی نشود و نظام های اجتماعی و اخلاقی بر اساس نیازهای واقعی و اصیل انسان و متناسب با هدف نهایی او پایه ریزی نگردد، این نظام ها از پشتوانه ی منطقی برخوردار نخواهند بود.
بنیاد اتفاقات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی که در طول تاریخ رقم می خورد، بر اساس نگرش مکاتب مختلف به انسان است. نگاه تک بعدی به انسان و عدم نگاه غایت نگر، آزادی بخشی محض در مکتب لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم به انسان و عدم توجه به آسیب های آن و قرار گرفتن انسان در جایگاه خدا در مکتب اومانیسم، نتایجش نگاه استعماری و استثماری دولت های خودکامه ای است که برای رسیدن به امیال نفسانی خود- که آن را "حقوق" نامگذاری کرده اند و با حقوق دیگران در تزاحم است-، کرامت انسان های دیگر را زیر چکمه های خود له می کنند و از آن پلی می سازند تا به اهداف پوچ خود برسند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات