آن‌وقت‌ها که ما در قم بوديم و اين مرجع بزرگوار حضرت آيت‌الله‌العظمي آقاي اراکي را مي‌ديديم، ايشان مردي بود علمش مورد قبول همه، تقوايش مورد قبول همه. اما احتمالِ مرجعيتِ ايشان نمي‌رفت. از بس ايشان خودش را از اين خطوطي که به مرجعيت منتهي مي‌شود، کنار مي‌گرفت. به زهد و ورع و تقوا و کناره‌گيري، معروف بود. (امام خامنه‌ای، ۶/۱۰/۱۳۷۲)


روز دهم آذر سالروز شهادت سيدحسن مدرس روحاني مبارز عصر رضاخان پهلوي است. دژخيمان رضاشاهي او را در ماه مبارك رمضان و با زبان روزه در منزلش به شهادت رساند.
* * *
پس از شهريور ۱۳۲۰، روزنامه «تجدد ايران» مقاله‌اي درباره مدرس به قلم يكي از مطّلعان در تاريخ پنج‌شنبه اول آبان ماه ۱۳۲۰ به چاپ رساند. لازم به يادآوري است كه درج اين مقاله براي اولين بار بود و مانند بمبي در تهران سروصدا کرد، چون حاوي اقارير قتله مدرس و با مندرجات پرونده بازپرسي و محاکمه آنان بود. براي آنكه خوانندگان با روايات مختلف در اين باره آشنا شوند در ادامه بخشی از مقاله آورده مي‌شود:
«... به عقيده من قتل فجيع مرحوم مدرس بزرگ‌ترين لکه ننگيني است كه به دامان شاه سابق و عمال او گذاشته شد؛ زيرا شهيد مزبور بدون ترديد به واسطه طرفداري از حق و عدالت در راه منافع مملكت مستحق يك چنين عقوبتي گرديده است. مدرس را همه مي‌شناسيد. آدم رشوه‌گير و هوسران نبود، نمي‌خواست وزير يا والي شود، از آلودگي‌هاي اين محيط به كلي دور بود. اينكه مي‌گويند مدرس خودخواه بود من نمي‌دانم معنايش چيست؟ رجال سياسي و كساني كه عمر خود را صرف خدمت به مصالح يك جامعه مي‌كنند ناچار داراي «كاراكتر» و خصالي هستند كه آنها را بزرگ كرده. اين اشخاص را نمي‌توان عادي دانست، اينها فوق‌العاده هستند. مرحوم مدرس قطع نظر از جنبه روحانيت كه او را مورد اعتماد طبقات توده كرده بود به نظر متنورين يكي از رجال خوب سياسي بود. اگر مردان سياسي بالاخره مدعي و آرزومند مي‌شوند كه نامدار شوند تا اصلاحات را طبق نظريات خود اجرا نمايند مرحوم مدرس چنين آرزویی نداشت و بالطبع بايد معتقد بود كه آن مرحوم در اقدامات سياسي خود غرضي جز مصالح عمومي نداشته است.
به خاطر دارم يكي از زمامداران در ۱۹ سال قبل به من گفت من با مدرس چه مي‌توانم بكنم نه پول مي‌گيرد كه به او پول بدهم نه والي و وزير مي‌شود كه او را تطميع نمايم، ناگزيرم با او راه بروم و نظريات صحيح او را قبول كنم! يك چنين شخصي را كه از حيث سن پير و از حيث موقعيت سياسي محترم و مورد وثوق عمومي و از حيث سياست جزء بي‌ضررترين رجال سياسي بوده، نمي‌بايستي اين طور زجركش بكنند.
اگر ما امروز اين عمل شنيع و ننگين را تنقيد نكنيم، تاريخ تنقيد خواهد كرد؛ زيرا قلم تاريخ هيچ‌وقت اغماض نمي‌كند.
در اوايل ۱۳۱۷ مسافرتي به حدود خراسان كردم و برحسب اتفاق به كاشمر وارد شدم. در آنجا از گوشه و كنار زمزمه قتل مدرس را كه كمتر از يك سال قبل اتفاق افتاده بود، شنيدم.
در آن تاريخ كه يك سال كمتر از اين واقعه مي‌گذشت، به قدري جاسوس در كاشمر ريخته بودند كه از اولين شخصي كه راجع به اين موضوع استعلام نمودم طوري وحشت‌زده شد كه چند قدم عقب رفت و گفت: آقا بنده چه مي‌دانم؟ آشنايي داشتم به طور آرام و ملايم از او سؤال كردم شنيده‌ام قبر مرحوم مدرس در اين امامزاده است، آيا ممكن است به اتفاق مرا به آنجا راهنمايي كنيد؟ جواب داد: به اتفاق شما مي‌آيم، ولي يك كلمه صحبت نكنيد؛ زيرا حيات و زندگاني من و شما دچار خطر خواهد گرديد.
صبح روز ديگر خيلي زود به اتفاق آن آشنا به طرف امامزاده رفتيم. اين امامزاده از تاريخ صفويه بنا شده و درخت‌هاي كاج بلند و قطور آن گواهي مي‌داد. وارد صحن امامزاده شديم، پشت سر محل امامزاده يك اطاق كوچكي بود تقريباً سه ذرع در سه ذرع و نيم. راهنماي من در آن اطاق روي زمين نشست و دست را روي يك آجري گذاشت و بناي فاتحه خواندن را گذاشت. من هم فاتحه خواندم، ولي متعجب بودم، استنكاف اين شخص با اجراي مراسم فاتحه براي مرحوم مدرس منافات دارد! از آن امامزاده خارج شديم. اين امامزاده در يك كوچه باغي واقع شده. آشنا دست مرا گرفت و به طرف شرق آن خيابان كه منتهي به بيابان بود برد و پس از اينكه از ميان باغ‌ها بيرون رفتيم و مطمئن شد احدي در آنجا نيست تفصيل قتل مرحوم مدرس را به طريق ذيل براي من نقل كرد:
مرحوم مدرس در خواف تبعيد، در مدت تبعيد خود به قدري مناعت و آقایی از خود به خرج داده بود كه در تمام اين مدت كوچك‌ترين خواهش در موضوع انجام حوایج ضروري خود از نگهبان خود كه رئيس نظميه خواف بود، نكرد!
به رئيس نظميه خواف از مشهد دستور رسيد سيد را مسموم يا مقتول سازد! مشاراليه به عذر اينكه خواف يكي از شهرهاي سرحدي افغانستان است و افغان‌ها به اين شهر آمدوشد دارند، از انجام دستور نظميه مشهد سر باز زد. بنابراين مرحوم مدرس را مانند جدش موسي‌بن‌جعفر از آن محبس درآورده و منتقل به تربت حيدري كردند و پس از دو ماه، دو مرتبه او را به خواف آوردند و پس از سه ماه ديگر از خواف او را به ترشيز كه معروف به كاشمرست، بردند.
محبس مدرس در خانه رئيس نظميه كاشمر بود. روز بيست‌وهفت رمضان ۱۳۱۶ دو ساعت به غروب دو نفر از تهران كه مأمور قتل نصرت‌الدوله بوده و آن مرحوم را نيز با نهايت قساوت در سمنان به قتل رسانده بودند، وارد محبس مدرس شدند. در آن وقت مرحوم مدرس مشغول بجا آوردن نماز ظهر و عصر بود، پس از سلام نماز، آقايان جلادها به او سلام مي‌كنند، مرحوم مدرس جواب مي‌دهد و از علت حضور آنها در اطاق خود استفسار مي‌نمايد. جواب مي‌دهند، ما از تهران به يك مأموريتي آمده‌ايم به تربت حيدري برويم حال خسته هستيم، مي‌خواهيم چاي بخوريم. مرحوم مدرس مي‌فرمايد: اگر صبر كنيد وقت افطار با هم چاي بخوريم البته بهتر است. مي‌گويند چون ما مأمور و مسافر هستيم، روزه نيستيم.
مرحوم مدرس كه نوكر و مساعدي نداشت ميهمان‌نوازي مي‌كند به دست خود براي جلادهاي بي‌رحم سماور آتش مي‌كند، چاي را در قوري ريخته و سماور و قوري و قوطي قند را مقابل آنها مي‌گذارد و باز مشغول نماز مي‌شود. آقايان چاي زهر‌مار مي‌كنند و پس از اينكه مدرس از نماز خود فارغ مي‌شود يك استكان چاي كه داراي مقداري «استركنين» بود مقابلش مي‌گذارند. مي‌گويد من روزه هستم. مي‌گويند بايد بخوريد. مي‌گويد نمي‌خورم. مي‌گويند جبراً به حلق شما خواهيم ريخت، مي‌گويد حال كه اين طور است بدهيد بخورم، استركنين را سر مي‌كشد و مشغول نماز و عبادت مي‌شود، اين نماز و عبادت تا يك از شب رفته طول مي‌كشد حضرات در را بسته و پشت در منتظر مرگ مرحوم مدرس بوده‌اند. از مرگ مدرس خبري نمي‌شود، ولي آن مرحوم كم‌كم تشنه مي‌شود و آب مي‌خواهد. فرياد مي‌كشد، به طوري كه صدايش به خانه همسايه‌ها مي‌رسد. جلادها براي خاموش كردن صداي مدرس وارد اطاق مي‌شوند و عمامه‌اش را به گردنش مي‌اندازند و با لگد پهلوي راست او را خرد مي‌كنند و اين عمل را به قدري ادامه مي‌دهند تا آن مرحوم جان به جان‌آفرين تسليم مي‌نمايد.
عملي كه با جسد مرحوم مدرس كرده‌اند به قدري وحشتناك بوده است كه روز ديگر غسال از غسل دادن جسد مدرس استنكاف مي‌نمايد و عاقبت به دستور نظميه محل جسد مرحوم مدرس را شسته و مي‌برند در آن امامزاده دفن مي‌كنند تا مدتي هر كس از نزديك قبر مدرس عبور مي‌كرد او را زنداني مي‌كردند، عاقبت مردم كاشمر شخصي را كه محترم بود و فوت كرده بود آورده و نزديك قبر مدرس مدفون مي‌سازند و بدين وسيله و به نام آن شخص قادر مي‌شوند در آن اطاق تاريك براي مدرس فاتحه بخوانند.
اين است سرگذشت يكي از عمايد ملت و اركان آزادي!»
منبع: تاريخ بيست ساله ايران، مكي، ج ۵

امام خامنه‌ای در گذر زمان-118
  سید‌مهدی حسینی/ در نیمه دوم سال ۶۱ همچنان فضای عمومی ملتهب بود و گروهک‌های تروریستی مدام دست به انفجار و ترور می‌زدند. در چنین اوضاع نابسامانی، برگزاری اولین انتخابات مجلس خبرگان رهبری در دستور کار بود و گروهک‌ها تمامی تلاش خود را به کار گرفتند تا با ایجاد موانع، انتخابات را به چالش بکشند. اما با وجود دسیسه‌های مختلف، انتخابات با استقبال خوب مردم روبه‌رو شد، به طوری که اعجاب دشمنان را برانگیخت. انتخابات در روز ۱۹ آذر ۱۳۶۱ برگزار شد و بیش از هیجده میلیون نفر به پای صندوق‌های رأی رفتند و با ۷۷ درصد میزان مشارکت اولین مجلس خبرگان رهبری تأسیس شد. آرای کل شهر تهران بیش از سه میلیون بود و در این بین امام خامنه‌ای با کسب رأی بالا نفر اول در تهران معرفی شد. در این بین آرای امام خامنه‌ای دو میلیون و هشتصد هزار و سیصد و پنجاه و سه نفر بود.
مراحل اداری و قانونی مجلس انجام گرفت و این نهاد با پیام امام خمینی(ره) افتتاح شد. حضرت امام خمینی(ره) در این پیام خطاب به اعضای مجلس خبرگان نکات بسیار مهمی را یادآور شدند. به ویژه آنجا که فرمودند: «باید بدانید که تبهکاران و جنایت‌پیشگان بیش از هر کس چشم طمع به شما دوخته‌اند و با اشخاص منحرف نفوذی در بیوت شما با چهره‌های صد درصد اسلامی و انقلابی ممکن است خدای نخواسته فاجعه به بار آورند و با یک عمل انحرافی نظام را به انحراف کشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی زنند. الله، الله، در انتخاب اصحاب خود. الله، الله، در تعجیل تصمیم‌گیری، خصوصاً در امور مهمه...»
این مجلس از شروع، تذکرات و دغدغه‌های امام راحل را نادیده گرفت؛ به طوری که عده‌ای عجولانه قائم‌مقامی آقای منتظری را در مجلس مطرح می‌کنند و برخلاف انتظار مجلس رأی خود را صادر می‌کنند مبنی بر اینکه مخفی بماند تا اینکه صدای افراد معترض به بیرون درز نکند. با این شیوه متأسفانه گروهی خاص توانستند امام خمینی(ره) را با مشکلی بزرگ مواجه کنند و حضرت امام هنگامی با این موضوع مواجه شدند که مخالفت با مصوبه خبرگان را به صلاح نمی‌دانند، هر چند بعداً به طور رسمی اعلام می‌کنند من به قائم‌مقامی او راضی نبودم و این اقدام برای مجلس اول خبرگان رهبری اقدام خوبی نبود و امام در شرایط حساسی مجبور به عزل او شد. پس از رحلت امام در فرصت دیگری مجلس در معرض امتحان قرار گرفت و اقدامی بموقع انجام داد و امام خامنه‌ای را به زعامت رهبری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی منصوب کرد و این انتصاب از افتخارات مجلس خبرگان محسوب می‌شود.


قضيه‌ مرحوم ميرزا کوچک جنگلي يک قضيه‌ ويژه است؛ اگرچه که در آن دوره‌ خاص ـ يعني در دوره‌ فاصله‌ بين مشروطيت و سرِ کار آمدن رضاخان ـ حوادث گوناگوني در کشور به‌وجود آمده و همزمان با نهضت جنگل، چند کار بزرگ ديگر هم در گوشه و کنار کشور ـ مثل مرحوم شيخ‌محمّد خياباني در تبريز، يا کلنل محمّدتقي‌خان پسيان در مشهد ـ اتّفاق افتاد که اينها همه تقريباً همزمان است، لکن قضيه‌ جنگل يک قضيه‌ ويژه است. خب ما قضاياي تبريز را و حضور مرحوم شيخ‌محمّد خياباني و اينها را خوب مي‌دانيم ديگر، هم در تاريخ نوشته شده و هم قضاياي خصوصي و اطّلاعات زيادي داريم، امّا آن صبغه‌ مردمي و نجابتي که در کار مرحوم ميرزا کوچک‌خان جنگلي هست، در هيچ کدام از اين دو سه کار ديگري که همزمان در آن دوره اتّفاق افتاد در سرتاسر ايران، نظير ندارد. ميرزا کوچک يک روحاني است، يک طلبه است. البتّه من شنيده بودم، نقل شد براي ما از سال‌ها پيش که ايشان مرحوم ميرزاي شيرازي را درک کرده، لکن خيلي باورکردني نيست. اين را مرحوم پدرم نقل مي‌کرد از مرحوم آسيد علي‌اکبر مرعشي ـ که شوهر خواهر پدر ما بود؛ يعني باجناق مرحوم شيخ‌محمّد خياباني بود ـ که او از بزرگان علمايي بود که منزوي بود در تهران؛ او گفته بود که ميرزا کوچک درس ميرزا را درک کرده. به نظرم نمي‌آيد اين خيلي قابل تأييد باشد؛ زيرا که سنّ ميرزا کوچک در وقتي که ميرزاي شيرازي از دنيا رفته، چهارده، پانزده سال بيشتر نبوده، بعيد به نظر مي‌رسد که ايشان توانسته باشد درک کند مرحوم ميرزاي شيرازي را؛ لکن در اينکه طلبه بوده، در اينکه روحاني بوده، هيچ شکّي نيست؛ در حوزه‌ خودِ رشت، بزرگاني هم در آن وقت بوده‌اند که مي‌توانسته از آنها استفاده کند، در اين هيچ ترديدي نيست. بنابراين منشأ حرکت ميرزا کوچک‌خان يک منشأ صددرصد ديني و اعتقادي است.
رفتار او هم يک رفتار ديني و اعتقادي است؛ يعني انسان مشاهده مي‌کند با اينکه در درون تشکيلات خودشان مخالفيني داشت، بعضي از اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت مي‌کردند؛ امّا مرحوم ميرزا کوچک در برخورد با اينها کاملاً حدود شرعي را رعايت مي‌کرده و اهل درگيري با داخل نبوده. مثلاً  کساني بودند که‌ مخالفت‌هاي اعتقادي با ايشان داشتند؛ همراهان ايشان ـ آن افراطي‌ها ـ مي‌گفتند اينها را بزنيم سرکوب کنيم! ميرزا کوچک نمي‌گذاشته، جلوي اينها را مي‌گرفته و مانع مي‌شده از اينکه اين کار را بکنند؛ يعني رفتار هم يک رفتار ديني است.
و حرکت، يک حرکت صددرصد اسلامي و ايراني است. خب آن زمان ـ مي‌دانيد ديگر ـ آن غوغاي نهضت مارکسيستي و تشکيل شوروي و هياهويي که در دنيا و در بين ملّت‌ها راه افتاده بود و جاذبه‌اي که براي بعضي از ملّت‌ها به‌وجود آورده بود، طبعاً يک عده‌اي را مجذوب خودش کرده بود و دوروبري‌هاي ايشان هم از اين طريق به ايشان خيانت کردند؛ لکن اين مرد، هم به‌خاطر پايبندي‌اش به اسلام جذب تفکّر مارکسيستي نشد و رد کرد به‌طور صريح و قاطع آن نظريه راـ با اينکه جزو نزديک‌ترين‌هايي که با او از اوّل همراه بودند، گرايش پيدا کردند؛ البتّه آنها هم ناکام از دنيا رفتند، هيچ‌کدام آنها هم خيري از اين زندگي نديدند و از آن جريان بلشويکي هيچ خير و تجاوب جوانمردانه‌اي مشاهده نکردند ـ و مخالفت کرد، هم با اجنبي مخالف بود؛ يعني چون سياستي بود که از طرف اجانب بود، با اينکه اينها مقابله‌شان با دستگاه‌هاي حاکم مثل انگليس و روس‌هاي قزّاق و مانند اينها بود، امّا در عين‌حال به آن طرف هم جذب نشد؛ استقلال را حفظ کرد. يک نمونه‌ خيلي برجسته‌اي است ميرزا کوچک‌خان؛ خداوند ان‌شاءالله درجاتش را عالي کند.
بيانات امام خامنه‌ای در ديدار اعضاي ستاد برگزاري کنگره بزرگداشت ميرزا کوچک‌خان جنگلي، 29/8/1391

موريتاني يا جمهوري اسلامي موريتاني کشوري در شمال غربي آفريقاست که در همسايگي كشورهاي صحرا، الجزاير، مالي و سنگال واقع شده است. پايتخت آن نواکشوت است و بندر نواذيبو نيز دومين شهر مهم این کشور است. موريتاني يک ميليون و سي هزار و هفتصد کيلومتر مربع مساحت دارد و نود درصد آن بیابانی است. جمعيت اين کشور دو ميليون و هفتصد هزار نفر متشکل از اعراب و اقوام بربر و سياه‌پوست است که ۹۹ درصد آن مسلمانند. محصولات صادراتي اين کشور سنگ آهن، طلا و ماهی است.
در سال‌هاي ۱۴۹۰ اولين گروه‌هاي پرتغالي و اسپانيايي وارد اين سرزمين شدند. در قرن هفدهم فرانسويان بر ساحل اين سرزمين پا گذاشتند.
در اواخر قرن نوزدهم، کشور فرانسه براي بررسي اقدامات استعماري خود در شمال آفريقا، يکي از شرق‌شناسان معروف خود به نام «کوپولاني» را که به زبان عربي و گويش‌هاي محلي و تاريخ تمدن اسلامي آگاهي کامل داشت به موريتاني ـ که جزو خاک مراکش محسوب مي‌شد ـ‌ اعزام کرد. وي پس از مطالعه و بررسي کامل، پيشنهاد کرد که کشوري با نام موريتاني غربي، تحت نفوذ فرانسه ايجاد شود تا پايگاهي براي اشغال سرزمين‌هاي مجاور باشد. او در سال ۱۹۰۲ با رئيس قبايل طرازره قراردادي بست که بر اساس آن، قلمرو او را تحت‌الحمايه فرانسه قرار مي‌داد.
کوپولاني توانست با برادران احمد الهيبه به توافق‌هايي دست يابد؛ اما شيخ‌احمد ماءالعينين، که رياست طايفه قادريه فاضليه را برعهده داشت و مقر او در سمارا واقع در ناحيه ساقيه الحمراء بود به مقاصد استعماري فرانسويان پي برد. شيخ‌احمد که نفوذ او تا انتهاي صحراي شمالي و مرزها و حتي در داخل مراکش گسترده بود، رهبري مبارزه با استعمار فرانسه را به دست گرفت و بر ضد آنان اعلام جهاد کرد و نامه‌هايي به سلطان عبدالعزيز، سلطان مغرب فرستاد و نيروهايش را براي مبارزه با فرانسويان در اختيار او قرار داد و همچنين نامه‌هايي براي ديگر رهبران ديني و سياسي نوشت و همة آنان را به قيام بر ضد استعمارگران فراخواند. سلطان عبدالعزيز با وجود شخصيت ضعيفي که داشت بر اثر نفوذ عميق ماءالعينين در مراکش، ناگزير شد لشکري به فرماندهي مولاي ادريس براي کمک به او بفرستد.
از اين هنگام ماءالعينين و پسرش شيخ‌حيان مبارزه مسلحانه خود را با نيروهاي فرانسوي که زير فرمان فريرجان بودند، آغاز کردند و تلفات سنگيني به آنان وارد ساختند و در سال ۱۹۰۵ کوپولاني را که نماينده و پايه‌گذار استعمار فرانسه در موريتاني بود، کشتند. اما در سال ۱۹۰۶ که کنفرانس استعماري اروپاييان در جزيره خضراء تشکيل گرديد و قاره آفريقا ميان اروپاييان تقسيم شد، دولت فرانسه با اطمينان خاطر بيشتر، سپاه بزرگ و مجهزي تحت اختيار ويليام پونتي فرماندار کل فرانسه در آفريقاي غربي قرار داد. عمليات جنگي اين سپاه که تحت فرماندهي کلنل گورو فرمانده نظامي فرانسه در موريتاني بود و همچنين سستي و خيانت برخی از رؤساي قبايل محلي، اندک‌اندک از شدت عمليات مجاهدان کاست.
شيخ‌ماءالعينين که تصور مي‌کرد تغيير سلطان مغرب، به آزادي موريتاني از چنگال استعمارگران کمک خواهد کرد، با مخالفان سلطان به همکاري پرداخت و سرانجام مولاي عبدالعزيز از سلطنت برکنار شد و برادرش مولاي عبدالحفيظ به جاي او نشست، اما او هم که پيش از رسیدن به سلطنت از اعلای کلمه اسلام و بيرون راندن بيگانگان سخن مي‌گفت، پس از به تخت نشستن، از اين هدف کناره گرفت و با اشغالگران فرانسوي همکاری کرد.
شيخ‌ماءالعينين که ديگر از سلطان مراکش نوميد شده بود، يک ماه پس از آن ناگزير خود را سلطان خواند (ماه مه ۱۹۱۲) و به مراکش روي آورد. چون به جنوب مراکش وارد شد، بسياري از قبايل به وي پيوستند و او به همراه‌ آنان به فاس (پايتخت)‌ لشکر کشيد. به فرمان احمد الهيبه عده‌اي از افسران و صاحب‌منصبان فرانسوي، همراه با کنسول فرانسه گرفتار و زنداني شدند؛ لذا نيروهاي فرانسوي درصدد برآمدند پيش از وارد شدن آسيبي به اسيران، آنان را برهانند. از اين رو در چهارم سپتامبر همان سال، سرهنگ مانژن با سپاهي به مراکش تاخت و نيروهاي احمد الهيبه را که در آستانه فتح فاس بودند، شکست داد و سه روز بعد با استقبال پرشور يهوديان و سکوت اکثريت مسلمان شهر، به فاس وارد شد. احمد الهيبه پس از اين شکست،‌ پايگاه‌هاي خود را در مراکش از دست داد و سرانجام در سال ۱۹۱۹ درگذشت. 
با شکست مقاومت‌ها بود که موريتاني در سال ۱۹۲۰ به صورت رسمي مستعمره فرانسه شد و اين سلطه تا سال ۱۹۶۰ ادامه يافت.
سرانجام مردم اين كشور طي يك همه‌پرسي به برقراري رژيم جمهوري رأي دادند و در ۲۸ نوامبر سال ۱۹۶۰ به استقلال كامل دست يافت و نوع حكومت خود را جمهوري اسلامي اعلام کرد. ۲۸ نوامبر (۸ آذر) روز استقلال موريتاني از فرانسه، روز ملي اين كشور نام‏گذاري شده است.


قائم‌مقام فراهاني علاوه بر تبحر و نام‌آوري در عرصه سياست و کشورداري، در شعر و ادب نيز صاحب‌نظر بود، چنانکه از پيشروان سبک جديد ادبي ايران به شمار مي‌رفت و آثاري چون «منشآت و مکاتيب» از خود بر جاي گذاشت. وي بيش از هر چيز مرد سياست و عمل بود و نويسندگي او نيز به ايجاب ضرورت کار بود، نه از راه تفنن يا هنرنمايي. او نوشته‌هاي خود را غالباً سرسري و با عجله انشا کرده و قلم مي‌زد، با اين همه «منشآت» او از ذوق و حسن سليقه سرشار است.قائم‌مقام فراهانی در علوم حکمت و ادب و نظم و نثر فارسي و عربي استادي مسلط بود. «منشآت و مکاتيب» او نمونه نثر فصيح آن عصر و به سبک گلستان سعدي است. وی علاوه بر نثر، در شعر نيز مهارتي داشت و از سبک خراساني پيروي مي‌کرد. از آثار معروف او مثنوي جلايرنامه است که از زبان جلاير يکي از نوکران اوست که بعد‌ها ايرج ميرزا در عارف‌نامه از سبک نگارش آن تقليد کرد. فراهانی در وصف ناهنجاري‌هاي آن ايام مي‌نويسد:
بالله که حسيني نبود ور نه در اين عصر / بس شمر و سنان است که با سيف و سنان است
گر نيست حسين اينک فرزند حسين است / کز فتنه اين فرقه کوفي به فغان است


 محمد درودیان/ مؤلفه‌های اصلي نظرية کردزمن در تبيين علل وقوع جنگ ايران و عراق، از يک‌سو ناظر بر اختلافات مرزي است که براي عراق اهميت راهبردی داشت و با قرارداد 1975 الجزاير حل‌وفصل شد و از سوي ديگر، با توضيح تغيير وضعيت داخلي ايران با وقوع انقلاب اسلامي، ناظر بر اهداف ايران و عراق در برابر يکديگر و در سطح منطقه است. به ترتيبي که، عراق تأثير انقلاب بر تضعيف ايران را فرصتي براي تسلط بر منطقه ارزيابي کرده و ايران به انقلاب در عراق نظر داشته است. بر پاية همين توضيح، کردزمن چنین نتيجه‌گيري کرده است که جنگ ايران و عراق اصولاً حاصل تعارض بين اهداف و آرزوهاي صدام حسين و رهبران حزب بعث عراق و آيت‌الله خميني و رهبران مذهبي جديد ايران بود. وي در توضيح بيشتر اين نتيجه‌گيري در جاي ديگري از کتاب خود نوشته است؛ او (امام خميني) و طرفدارانش انقلاب اسلامي را ابزاري براي سرنگوني صدام حسين و حزب بعث عراق مي‌ديدند و صدام حسين نيز به سهم خود درصدد بود تا فرصتي فراهم آورد که عراق را به مقام رهبري جنبش پايداري ضداسرائيل برساند و بعد از کنفرانس‌هاي 1978 و 1979 به رهبري اصلي جهان عرب تبديل شود.
چنانکه روشن است کردزمن، وقوع جنگ را حاصل رقابت سياسي ايران و عراق براي تبديل شدن به قدرتي منطقه‌اي ارزيابي کرده و در واقع نقش زمينه‌هاي تاريخي و اختلافات مرزي را از علل به بهانه و دستاويز تعديل کرده است. مسئلة بارز نظرية کردزمن، ناظر بر مباني تفکر و نگرش راهبردی او نسبت به منطقة خليج‌فارس و تحولات حاصل از انقلاب اسلامي است. در واقع، کردزمن با اين نظريه، ضرورت برقراري توازن قوا و استقرار سيستم امنيتي را با هدف مهار دو قدرت اصلي منطقه، يعني ايران و عراق، يادآوري کرده و پيامدهاي حاصل از درهم شکستن نظام امنيتي پيشين را، بر اثر وقوع انقلاب تفسير کرده است. به عبارت ديگر، نظرية کردزمن حاوي اين مفهوم است که وقوع بي‌ثباتي و جنگ در منطقه، حاصل اهداف و رفتار ايران و عراق است و بدون مهار آنها، همواره منطقة خليج‌فارس متشنج خواهد بود.
اين نظريه، در عين حال در پاره‌اي از موارد مبهم و متناقض است. برای نمونه، در حالي که کردزمن، با تکيه بر مسائل تاريخي، اهداف ايران و عراق را متعارض با هم ارزيابي کرده، وقوع جنگ را اجتناب‌پذير دانسته و نوشته است؛ با وجود درگيري‌هاي مرزي ايران و عراق، باز هم وقوع جنگ تمام‌عيار بين دو کشور اجتناب‌پذير بود. وي در استدلال اثبات اجتناب‌پذيري جنگ، درگيري‌هاي مرزي ايران و عراق پس از انقلاب را با دورة پیش از انقلاب مقايسه کرده و معتقد است که حوادث بعدي از درگيري‌هاي مرحلة پیش شديدتر نبود! نويسنده به جز اين دليل، استدلال ديگري نیاورده؛ لذا نمي‌توان به روشني درک کرد که چرا به اين نتيجه‌ رسيده است؟
کردزمن، همچنين در زمينة نقش ايران يا عراق در وقوع جنگ نوشته است که تشخيص اينکه کدام يک از دو کشور ايران و عراق بيشترين تقصير را در شروع جنگ داشته‌اند، ناممکن است. برداشت ديگري که از اين اظهارنظر مي‌توان کرد اين است که ايران و عراق هر دو در وقوع جنگ مقصر هستند! البته مشخص نيست معناي تقصير و تعيين ميزان آن در اينجا به چه معنا است. همچنين، جنگ و کشور متجاوز به لحاظ حقوقي تعريفي دارد که براساس آن سازمان ‌ملل سرانجام، عراق را متجاوز اعلام کرد. بنابراين مشخص نيست که آيا ناتواني نويسنده در اينجا، به دليل اجتنابي زيرکانه از قضاوت يا پيامد استفاده از منابع تحقيقاتي عراقي‌ها بوده، يا نحوة نگرش، چارچوب نظري و روش تحقيقاتي نويسنده مانع از دستيابي به نتيجه‌اي روشن و بياني صادقانه بوده است؟