جعفر ساسانـ داوود عسگری/ در چند شماره گذشته با بررسی مبانی فکری و اعتقادی و شخصیتهای مؤثر فرقه ضاله بهائیت آشنا شدیم. در ادامه اختلافات و انشعاباتی که تاکنون در این فرقه اتفاق افتاده بررسی میشود.
اختلاف دائمی بر سر رهبری فرقه
اختلافات و کینهها در بین بهاءالله و میرزایحیى بر کرسی ریاست فرقه ضاله بهائیت به قدری بالا گرفت که سرانجام حكومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیرىها، بهاءالله و پیروانش را به «عكّا» در فلسطین و میرزایحیى را به «قبرس» تبعید كرد. با این اتفاق، فرقۀ ازلیه از رونق افتاد و بیشتر در قالب جریان شبهروشنفکری آن دوره ظهور و بروز یافت که در مشروطه مقابل جریان روحانیت به رهبری شیخفضلالله نوری قرار گرفت. محاکمه و شهادت شیخ نیز به دست عوامل همین فرقه صورت گرفت؛ اما بهائیت با ترفندهای حسینعلی نوری و حمایت روس و انگلیس تداوم یافت.
بهاءالله به مدت نه سال در قلعهاى در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقیۀ عمر خود را نیز در همان شهر گذراند و در 1309 قمری از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به ادعای خدایى او، مزارش را قبلۀ خویش قرار دادند.
مرگ میرزاحسینعلى، بحران جانشینى، اختلافات و درگیرىهاى زیادى را در میان فرزندانش به دنبال داشت. سرانجام عباس افندى، پسر ارشد او كه بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، در این جدال قدرت پیروز شد. عباس افندى با غلبه بر برادرش محمدعلى و دیگر مخالفان، به مقام رهبرى بهائیان رسید و به تجدید حیات بهائیت پرداخت.
عباس افندى، در محیط حكومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیت خود نمىیافت؛ ازاینرو، در سال 1911 م به اروپا و آمریكا سفر كرد و به جاى روسیه، با انگلستان و سپس آمریكا رابطۀ ویژهاى برقرار كرد. این سفرها بر نگرش و عقاید عبدالبهاء نیز تأثیر عمیقى بر جاى گذاشت و سبب شد او تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، به ویژه تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، تطبیق دهد.
پس از عبدالبهاء، شوقى افندى، ملقب به «شوقى ربانى»، فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصیت عبدالبهاء جانشین وى شد. این جانشینى نیز با منازعات زیادى همراه بود. شوقى برخلاف نیاى خود، تحصیلات رسمى داشت. او در دارالفنون، بالیون لندن، دانشگاه آمریكایى بیروت و سپس در دانشگاه آكسفورد تحصیل كرده و مستقیماً تحت تربیت انگلیسىها رشد یافته بود. در سال 1300ه .ش، یعنى نخستین سال به قدرت رسیدن رضاخان، به رهبرى بهائیت برگزیده شد. او خود را «ولى امرالله» خواند. با شعار برابرى زن و مرد، دستور برداشتن حجاب را صادر كرد و از آنجا كه ایران را خاستگاه «بهائیت» میدانست، به پیروان خود سفارش كرد كوشش كنند این روش، پیش از هر جا در تهران و ایران رایج شود. انتخاب او به رهبرى بهائیت، با توجه به رذایل اخلاقىای كه داشت، موجب اختلاف و انشعابهاى تازهاى در بهائیت شد.
بر اساس وصیت و دستورهای عبدالبهاء، رهبرى بهائیت باید در خاندان «شوقى افندى» به صورت موروثى مىماند؛ اما برخلاف پیشبینى بهاءالله و عبدالبهاء، شوقى صاحب فرزند نشد. به همین سبب، او براى ادارۀ جامعۀ بهائیت، ایجاد تشكیلاتى به نام «بیت العدل» را لازم و ضرورى دانست. نقش اساسى او در تاریخ بهائیه، توسعۀ تشكیلات ادارى و جهانى این فرقه بود و این فرایند، به ویژه در دهۀ شصت میلادى در اروپا و آمریكا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قارهاى بهائى، موسوم به «مشرقالاذكار»، به پایان رسید. تشكیلات بهائیان كه شوقى افندى آن را «نظم ادارى امرالله» نامید، زیر نظر مركز ادارى و روحانى بهائیان در شهر حیفا (واقع در سرزمینهای اشغالی)، كه به «بیتالعدل اعظم الهى» موسوم است، اداره مىشود. شوقى در زمان حیاتش، از تأسیس دولت صهیونیستى حمایت کرد و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به رژیم صهیونیستی به رئیسجمهور آن ابلاغ كرد. شوقى افندى، در سال 1336 ش به مرض آنفولآنزا در لندن درگذشت.
انشعابات جدید
پس از مرگ شوقى افندى، كشمكش شدیدى بین بهائیان بر سر جانشینى او درگرفت و بسیارى از آنان، رهبرى همسر آمریكایى او به نام «روحیه (مارى) ماكسول» را پذیرفتند. در نشست ویژهاى كه در سال 1342 ش با حضور سران مهم فرقۀ بهائیت در لندن تشكیل شد، نه نفر به عنوان اعضاى مجلس بیتالعدل برگزیده شدند. آنگاه بیتالعدل به شهر حیفا در سرزمینهای اشغالی منتقل شد كه تاكنون فعال است و هر چند سال یك بار با تجدید انتخابات، اعضاى آن تغییر میكند. ریاست این گروه كه به بیتالعدل حیفا شهرت دارد، با روحیه ماكسول، همسر شوقى افندى بود كه او نیز در سال 1378 ش مرد. موافقان روحیه، او را پنجمین پیشواى بهائیت در جهان مىدانند.
به موازات رهبرى روحیه ماكسول، چارلز میسنریمى، فرزند یكى از روحانیون كلیساى ارتدوكس نیز ادعاى جانشینى شوقى افندى را کرد و گروه «بهائیان ارتدوكس» را پدید آورد كه امروزه در آمریكا، هندوستان و استرالیا و چند كشور دیگر پراكندهاند. عدۀ دیگرى از بهائیان نیز پس از مرگ شوقى، به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان به نام «جمشید معانى» روى آوردند. این جوان خود را «سماءالله» نامید و طرفداران او در اندونزى، هند، پاكستان و آمریكا پراكندهاند.
اسناد تاریخی ادعای برادران نوری دربارۀ جانشینی باب
میرزاحسینعلی و میرزایحیی نوری، هر دو مدعیاند که از سوی باب به جانشینی وی انتخاب شدهاند و در واقع مشروعیت خود را مبتنی بر وصایت باب میدانند؛ این در حالی است که باب در آخرین موضعگیری رسمی در سال آخر عمرش، که در نامهای به ناصرالدین شاه نوشته، از همۀ ادعاهای خود دست برداشته و از رفتار گذشتۀ خود توبه کرده است. متن توبهنامۀ وی بدین شرح است:
فداك روحی
الحمدلله كما هو اهله و مستحقه، كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافۀ عباد خود شامل گردانیده. بحمدالله ثم حمداً كه مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده، كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. اشهد الله من عنده كه این بندۀ ضعیف را قصدی نیست كه خلاف رضای خداوند اسلام و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذكره و نبوت رسول و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مُقرّ بر كل ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواستهام و اگر كلماتی كه خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست كه منوط به ادعایی باشد و استغفر الله ربی و اتوب الیه من أن ینسب الی امر و بعضی مناجات و كلمات كه از لسان جاری شده، دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصۀ حضرت حجةالله را ادعای مبطل [میدانم] و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است كه این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود، سرافراز فرمایند. والسلام.»
با این توبهنامه، باب از تمام ادعاهای خود دست برمیدارد و به بیسوادی اعتراف میکند. پس بنایی که بهاء و ازل بر اساس وصیت باب بر پا کردند و هر یک داعیۀ جانشینی او را داشتند، خودبهخود فرو میریزد و از اساس ویران میشود.
دوم تداوم ادعای بهاء و ازل این موضوع را بیان میکند که این دو، باب را تا جایی قبول دارند که به نفع آنها باشد و اگر مخالفتی از سوی باب ببینند، با لطایفالحیل به دنبال حذف یا انکار او هستند. برخورد بهائیان با کتاب بیان و ممنوعیت چاپ آن، نمونهای از این رفتار دوگانه است.
سوم ادعای میرزاحسینعلی نوری مبنی بر اینکه باب مُبشّر ظهور وی بوده و «من یظهره اللهی» که باب مطرح کرده، اوست، با واقعیت تطابق ندارد؛ زیرا، اولاً حسینعلی نوری از حلقۀ اول یاران باب که شاگردان سیدکاظم رشتی بودند نبوده و با واسطه پیرو او شده بود. در ماجرای بدشت هم که باب یاران خود را با القابی مانند قدوس، حجت، قرةالعین و ... مفتخر ساخته، به او لقبی نداده و لقب بهاءالله را قرةالعین به وی عطا کرده است. ثانیاً «من یظهرهالله» مورد نظر باب، با شرایط و ویژگیهای خاص، بر حسینعلی تطابق نمیکند.