هر فردي نميتواند خودش را جزء مجاهدين اسلام حساب کند. صفت مهم مجاهدین، صدق است. صدق يک محتواي بسيار عظيمي دارد. حضرت امير(ع) در نهجالبلاغه چنین توصيف کردند که ما در جهاد چون بر اساس صدق حرکت ميکرديم، خداوند کمک خود را بر ما نازل و دشمن را ذليل و سرکوب کرد. «فَلَمَّا رَأَى اللهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرحَتَّى اسْتَقَرَّ الإسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ» تا اسلام در نتيجه اين نوع جهادها استقرار پيدا کرد. «جران» به گردن شتر ميگويند. به آن قسمت از گردن که به سر متصل است و آن آخر گردن است که موقعي که شتر ميخواهد بخوابد آنجا را روي زمين ميگذارد. کنايه است، اسلام استقرار پيدا کرد، در نتيجه جهاد ما هم اسلام به همين ترتيب در جاي خودش قرار گرفت.
«وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلإِيمَانِ عُودٌ» اگر ما مانند شما بوديم نه ستوني براي دين برافراشته ميشد و نه شاخههاي درخت دين سبز ميشد. پس شما اگر ميخواهيد که واقعاً نامتان در شمار مجاهدان قرار بگيرد و نتيجهاي که مجاهدان به دست آوردند، به دست بياوريد بايد مثل ما باشيد؛ «وَ ايمُ اللهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما» قسم به خدا شما با اين وضعي که داريد از پستان اسلام به جاي شير خون خواهيد دوشيد و کار شما باعث پشيمانيتان خواهد شد.
مراحل ششگانه صدق
«جابِربنيزيد جوفي عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ باقر قَالَ سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَنِ الإِيمَانِ فَقَالَ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ الإِيمَانَ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ» ايمان چهار پايه دارد؛ «عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ» اين چهار تا پايه ايمان هستند. به ادعا درست نميشود. صبر و استقامت، يقين، عدل در رفتار و جهاد «إِلَى أَنْ قَالَ وَ الْجِهَادُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ» جهاد هم چهار شعبه دارد «الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ و شنآن الفاسقین» به آن عرصه و جبههاي که جهاد در آن صورت ميگيرد. در آنجا صادق بودن اين علامت ايمان است و صدق در اينجا تکيهگاه است.
حالا صدق به چه معناست؟ ملامحسن فيض کاشاني در کتاب «المحجة البيضاء في احياء الاحياء» (در جلد هشتم که آخرين جلد آن درباره صدق است)، ميگويد که صدق شش چيز است:
اول صدق در مقام خبر. يعني مطابقه القول مع الخارج. ميگويد زيد آمد. اگر زيد آمده باشد راست است والا دروغ است.
دوم از مرتبه صدق آن است که صدق با عقيده مطابق باشد. مثلاً در سوره منافقون «اِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُون» معنايش چيست؟ يعني منافق چيزي را که ميگويد با عقيدهاش مطابق نيست.
سوم مطابقتش با اراده و عزم شخص است. شما ميگوييد من فردا فلان کار را خواهم کرد. اگر اراده نداشته باشيد، يعني دروغ است. مثل يک دروغ است که آن حرفي که انسان از طرف خودش ميگويد که من فلان کار را خواهم کرد در لحظه گفتن ارادهاش هم همين باشد. اگر اراده دارد به آنچه که ميگويد که من فلان کار را ميکنم، صادق است. اگر اراده ندارد، دروغ ميگويد.
چهارم اين است که شخصي يک حرفي بزند و وعدهاي دهد، ولي به آن وعده وفا نکند. ممکن است موقع گفتن هم اراده داشته باشد، ولي بعداً عمل نکند، به وعده خود وفا نکند.
پنجم راجع به عمل شخص است. عملها هميشه يک لوازمي دارند، حاکي از مطالبي هستند. اگر آن حکايت و آن عمل که حاکي از آن است درست باشد صادق است، والا صادق نيست. مثل کسي که نماز ميخواند «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين» ولي حواسش پيش بازار و کوچه و خيابان و رفت و آمد است. او دروغي دارد نماز ميخواند.
فاتح حقیقی
فتح، در فرهنگ اسلام به چه معناست؟ چون در فرهنگ اسلام اين کلمه يک محتواي ديگر دارد. مردم فکر ميکنند که در برخوردها هر کس کشت و تخريب کرد و خلاصه غالب شد، آن کسي که کشته شد، مغلوب است. اين اولي فاتح شد، پيروز شد، ولي آن دومي فاتح نشد.
بر اساس هدف چند جور جنگ داريم؛ جنگ نظامي يک جنگ است، جنگ اقتصادي یا جنگ اعتقادي و فکري و فرهنگي هم يک جنگ ديگري است. بله اگر جنگ، جنگ نظامي است فقط، هدف نظاميگري و کشورگشايي و توسعه دادن قلمرو سلطه و اينها باشد، مثل جنگ روم و ايران با هم ميجنگيدند «الم غُلِبَتِ الرُّومُ في أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» مقصود چه بوده؟! در اين جنگ که هدف، نظامي و توسعه قلمرو قدرت و سلطه است، هر کس کشت و تخريب کرد و دشمن را کنار زد، او غالب است. آن يکي که کشته شد، مغلوب است.
اما در جنگهاي اقتصادي هدف اقتصاد قبضه کردن موازين و مجاري اقتصادي است. مقصود اين است که در اينجا بخواهد کالاهاي توليد شده خودش را صادر کند، اينجا بازار مصرف باشد. منابع ثروت اين را، ذخاير اقتصادي اين را، قبضه کند و ببرد مثل جنگ نفت و امثال اينها. هر کسي که توانست اقتصاد طرف را قبضه کند زير قلمرو قدرت خودش بياورد آن البته اينجا پيروز است، فاتح است. هر کسي که جريان اقتصادي خود را از دست داد اين معلوم است که شکست خورده است.
اما اسلام يک جنگ ديگر هم دارد. هدف، فکر و فرهنگ است، اعتقادي است. يزيد با امام حسين(ع) برخورد دارد. اما يزيد ميخواهد اصلاً اين فکر اسلامي را، فرهنگ اسلامي را، فرهنگ اهلبيت(ع) را نابود کند. امام حسين(ع) هم ميخواهد که هدف اهلبيت را، اسلام ناب را زنده کند. فاتح کيست؟ فاتح امام حسين(ع) است. چون اين با ترتيب عاشورا و کربلا يک مکتبي را به وجود آورده که اين فرهنگ روز به روز تلألؤ بيشتر دارد. در دنياي کل ارض کربلا و کل يوم عاشورا اين فرهنگ، يک فرهنگ غالبي است، روز به روز هم موج بيشتري ايجاد ميکند.
استدلال امام صادق(ع)
برای فاتح کربلا
در بحار در رابطه با سيدالشهداء است؛ «عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ قَالَ كَتَبَ الْحُسَيْنُبْنُعَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِبْنِعَلِيٍّ» سيدالشهداء از مکه نامهاي براي برادرش محمدبنحنفيه نوشت: «بِسْمِاللهِالرَّحْمَنِالرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِبْنِعَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِبْنِعَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِيهَاشِمٍ» نامهاي است نوشته از مکه به ابنحنفيه که او شايد در مدينه بوده ولي نامه به محمد است و «مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِيهَاشِمٍ» کساني که از قِبَل او با بنيهاشم ارتباط دارند نامه هم دو کلمه بيشتر نيست: «فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْيَلْحَقْ بِي لَمْيُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلامُ»؛ کساني که به من ملحق شدند به شهادت رسيدند و کساني که ملحق نشدند به فتح نرسيدند. امام حسين(ع) خودش را فاتح ميدانسته. جريان کربلا يک جريان فتح است با آن همه شدتي که دارد.
يک نمونه بسيار روشني در امالي شيخ طوسي هست؛ «عَنْ أَبِيعَبْدِاللهِ قَالَ لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّبْنُالْحُسَيْنِ» به شام آمدند «وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُبْنُعَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِيمُبْنُطَلْحَةَ بْنِ عُبَيْداللهِ» امام سجاد(ع) گفت «وَ قَالَ يَا عَلِيَّبْنَالْحُسَيْنِ مَنْ غَلَب» چه کسي در قيام سيدالشهداء در برابر يزيد غالب شد؟ امام سجاد «يُغَطِّي رَأْسَهُ» سرش را پوشيده بود و در محمل بود. جواب گفت: «قَالَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛ وقتي ميخواهي ببيني که چه کسي غالب شد، موقع نماز ميشود. چه کسي گفت «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُالله» هدف اين بوده، اين کلمات زنده بماند. اين مکتب هميشه پر آوازه و طنينانداز شود. اگر بخواهيد بدانيد که در جريان کربلا چه کسي غالب شد، گفتيم موقع اذان، موقع نماز و اذان و اقامه تا معلوم شود.