جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ ۷۳
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ 
همان‌طور که در مطلب شماره گذشته اشاره شد، از مهم‌ترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و آمریکا و آشنایی با اندیشه‌های جدید بود. به طور حتم این موضوع در رویکرد فرهنگی و سیاسی فرقه ضاله بهائیت و همچنین اتخاذ رویه عینی و عملکردی آنها تأثیر زیادی داشت و توانست نسبت رابطه آنها در داخل با مردم و حکومت ایران و نیز در رابطه با بیگانگان فراز و فرودهایی نظیر شورش‌های زنجان و مازندران را رقم بزند. در ادامه واقعه نیریز فارس و عملکرد بهائیان در عراق بررسی خواهد شد.
شورش مازندران؛ نبیل زرندی، تاریخ واقعه مازندران را از روزی که ملاحسین عمامه سبز باب را بر سر نهاد و از مشهد به ‌سوی مازندران حرکت کرد، ثبت کرده و می‌نویسد: «وقوع این مطلب مهم تاریخی، در روز نوزدهم شعبان سال 1264 هجری بود.»(1)
از وقایع تأسف‌بار که ماهیت شیطانی یاران باب را به نمایش می‌گذارد، هجوم بر مردم ساده‌دل پیرامون قلعه است که هیچ توجیه قابل قبولی برای آن وجود ندارد. بابیان با شقاوت و بی‌رحمی تمام، به قتل و غارت ایشان می‏پرداختند. حاج‌میرزاجانی کاشی، از مورخان بابی و علاقه‌مندان به علی‌محمدباب، در کتاب خود آورده است: «جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و 130 نفر را به قتل رسانیدند. تتمه فرار کرده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب کردند و آذوقه ایشان را جمیعاً به قلعه بردند.»(2) سرانجام، میان آنان و نیروی دولتی جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملامحمدعلی بارفروشی در سبزه‌میدان بارفروش‌ (بابل فعلی)، در 23 جمادی‌الثانی 1265 ق پایان گرفت.
سه‌ـ واقعه نیریز فارس: واقعه نیریز، یکی دیگر از فتنه‌های تاریخ بابی است که در پی آشوب‌طلبی با بیان و به سرکردگی سیدیحیی دارابی اتفاق افتاد. بنا به گفته عبدالبهاء، زرین‌تاج قزوینی (قره‌العین) سیدیحیی را به ایجاد این فتنه تشویق کرده است. در این جنگ که بین نیروهای بابی و دولتی رخ داد، دست‌کم 500 تا 600 بابی کشته شدند.(3)
با دفع فتنۀ بابیان و اعدام باب در سال 1266 ق، فصل جدیدی در این جریان شکل گرفت. حسین‌علی نوری و برادرش میرزایحیی نوری که عنوان جانشینی باب را یدک می‌کشید، فعالیت خود را آغاز کردند و به شیوه‌ای دیگر راه باب را ادامه دادند. آنها که از آشوب و رو در رویی مستقیم با بیان با حکومت طرفی نبسته بودند، به شیوه‌های مخفی و زیرزمینی روی آوردند و ترور را در دستور کار خود قرار دادند. حسین‌علی نوری که سودای حکومت در سر داشت و از طرف روس‌ها هم حمایت می‌شد، ناصرالدین‌شاه را هدف نخستین عملیات تروریستی خود قرار داد. ناگفته نماند که بابی‌ها پیش از این، آیت‌الله برغانی، معروف به شهید ثالث را نیز به علت تکفیر شیخ‌احمد احسایی و مخالفت با عقاید خرافی بابیه، به شهادت رسانده بودند. این واقعه که با دخالت طاهره قره‌العین، برادرزاده و عروس آیت‌الله برغانی صورت گرفت، ماهیت ضد دینی بابیه و نقش علما در مقابله با بدعت و خرافه در دین را آشکار کرد.
اما واقعۀ ترور ناصرالدین‌شاه را می‌توان یکی از وقایع مهم تاریخ بابیت و بهائیت ارزیابی کرد. پس از اعدام سیدعلی‌محمد باب که به فرمان امیرکبیر و به قصد ختم ماجرای بابیه صورت گرفت، گروهی از بابیان به رهبری حسین‌علی نوری بر آن شدند تا ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر و امام جمعه تهران را به قتل برسانند؛ اما ناکارآمدی نقشه طراحی‌شده، موجب دستگیری 38 نفر از سران بابیان و به راه افتادن موجی از بابی‌کشی در کشور شد.
امان‌الله شفا، مبلّغ سابق بهائی معتقد است که حادثه ترور شاه، با برنامه‌ریزی و دستور شخص بهاءالله (میرزاحسین‌علی نوری) بوده است و صدها نفر قربانی جاه‌طلبی و نقشه شوم او شده‌اند؛ و اگر چنین نبود، چرا بها مضطرب شده و خود را به سفارت روس می‌انداخته.(4)
سوءقصد با بیان به جان ناصرالدین‌شاه، با تیراندازی دو نفر از آنان پیش آمد؛ ولی ناکام ماند. به دنبال آن، دستگیری عوامل این سوءقصد به وسیله حکومت مرکزی با جدیت پیگیری شد و تحقیقات حکومتی براساس قراین و شواهد، نشان داد که میرزا حسین‌علی نوری (بهاءالله) در طراحی و انجام این سوءقصد، نقش محوری داشته است. از این‌رو، برای دستگیری او اقدام شد. اگرچه میرزا و منابع بهایی منکر این قضیه شدند، ولی قراین بسیار مؤید این نقش بوده و منابع بابی، از جمله عزّیه خانم نوری، خواهر میرزا در تنبیه‌النائمین، این نسبت را تأیید کرده‌اند. وی در نامه‌ای به عباس افندی، دربارۀ بهاءالله می‌نویسد:
«... همیشه بذر خیال ریاست و تخم سلطنت در اراضی دماغ و دل می‌كاشت. از همان وقت ایشان را سودای جهانگیری در دل و هوای گردون سریری در سر بود؛ گمانش اینکه اگر به شاه ایران زیانی برسد، زمانه او را به سریر سلطنت می‌رساند.»(5)
نقش فعال میرزا حسین‌علی در اقدامات بابیان و تصمیم جدی امیرکبیر برای فرونشاندن قیام‌ها و شورش‌های آنان، موحب شد که وی از میرزا حسین‌علی بخواهد ایران را به قصد کربلا ترک کند؛ و او در شعبان 1267ق به کربلا رفت؛(6) اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر، در ربیع‌الاول 1268 ق ‌و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، ‌به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت؛ اما با ماجرای ترور ناصرالدین‌شاه و روشن شدن نقش میرزاحسین‌علی، توسط حکومت بازداشت شد. حمایت سفارت روس، مانع از رسیدگی جدی به این پرونده مهم شد و سرانجام میرزا حسین‌علی پس از چند ماه بازداشت و به عراق تبعید شد. در دوره‌ای که رجال باکفایت و خدمت‌گزاری چون قائم‌مقام و امیرکبیر با دسیسه بیگانگان و عوامل درباری، بدون هیچ‌گونه مدرک محکمه‌پسندی به قتل محکوم می‌شوند و ملت ایران از خدمات آنان محروم می‌شود، آزادی یک یاغی و تروریست، از عجایب زمانه و نشانه خوش‌خدمتی بابیان و بهائیان به بیگانگان است.
میرزایحیی نیز که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می‌دانستند و هنگام تیراندازی به شاه در نور به سر می‌برد، توانسته بود با لباس درویشی و عصا و کشکول، مخفیانه به بغداد برود.(7)
رفتار بابیان در عراق: در پی توطئه قتل ناصرالدین‌شاه از سوی بابیان که به دستگیری آنها و تبعیدشان به عراق انجامید، این روش، یعنی قتل و ترور به دست آنان، در عراق نیز تکرار شد. بهاءالله نیز به این ماجرا اعتراف کرده و دربارۀ شیوۀ عملکرد بهائیان گفته است: 
«جمیع ملوك، الیوم این طایفه را اهل فساد می‌دانند؛ چه كه فی‌الحقیقه در اوایل، اعمالی از این طایفه ظاهر، كه فرایض ایمان مرتعد (می‌شد). در اموال ناس، من غیر اذن تصرف می‌نمودند و نهب و غارت و سفك دما را از اعمال حسنه می‌شمردند.»(8)
شوقی افندی نیز از ذکر این وقایع ابا نکرده و آورده است: «در عراق، شیوه بابیان این بود كه شب‌ها به دزدیدن لباس و نقدینه و كفش و كلاه زوّار اماكن مقدسه و شمع‌ها و صحایف و زیارت‌نامه‌ها و جام‌‌های آب سقاخانه‌ها پردازند.»(9)
بهاءالله که در بغداد هنوز با عنوان پیشکاری ازل به فعالیت میان بابیان می‌پرداخت و ادعای خود را مطرح نکرده بود، با زیرکی و سیاست به استحکام جایگاه خود و تضعیف موقعیت یحیی ازل در میان بابیان پرداخت و با شرارت، به تسویه حساب و حذف فیزیکی مخالفان خویش اقدام کرد. نتیجه این شرارت‌ها، فرار بابیان مهم و قابل اعتنا از بغداد و ایجاد فضای رعب شدید در میان آنان و قتل و کشتار مخالفان بود.
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ ‌39۸
 فتح الله پریشان/ آرا و انديشه‏هاي سياسي هر انديشمندي مبتني بر پيش‏فرض‏هاي نظري است. از اين پيش‏فرض‏ها كه همانند نخ تسبيح اجزاي گوناگون آرای سياسي را انسجام مي‏دهد، به «مباني نظري» نام برده مي‏شود. یکی از رهيافت‏هایي که براي مطالعه انديشه سياسي یک اندیشمند به کار می‌رود، بررسی اندیشه وی از منظر مباني نظري اعم از معرفت‏شناسي، هستي‏شناسي و انسان‏شناسي اوست. 
در دو شماره گذشته، مبانی و بنیادهای معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی اندیشه ملامحمدمهدی نراقی به اجمال بررسی شد. در این نوشتار انسان‏شناسي كه دومين ركن جهان‏بيني محسوب مي‏شود، به مثابه سومين مبناي نظري انديشه سياسي محقق نراقی بررسی می‌شود.  مسائل و مباحث مهم انسان‏شناسي كه تأثير جدي در انديشه سياسي دارند، عبارتند از: آيا انسان آزاد است يا تحت جبر ساختارهاي تاريخي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي است؟ آيا سرشت انسان نيك است يا موجودي گرگ‏صفت است؟ آيا انسان كمال‏جو و سعادت‏طلب است؟ آيا انسان موجودي مدني‏ بالطبع است؟ پاسخ به پرسش‏هاي مزبور و ديگر پرسش‌ها انسان‏شناسي، به طور نظري سمت و سوي انديشه سياسي را در زندگي سياسي‌ـ اجتماعي محقق نراقی تبيين مي‏كند.
انسان موجود بی‌نهایت پیچیده‌ای است که فلاسفه اسلامی در تحلیل ابعاد معنوی و نفسانی آن، مسیر بی‌نهایت دشواری را پیموده‌اند. تعریف و تفسیری که حکما و عرفا از انسان ارائه داده‌اند، فهم آن برای دیگران بسیار دشوار است. نراقی که از استادان بزرگ این رشته است، انسان را به پیچیدگی درک یک حکیم عارف معرفی می‌کند. به اعتقاد او، انسان جهان صغیر و آینه و مظهر تمام اسما و صفات خداوند است: «خداوند بلندمرتبه در هستی انسان تجلی پیدا کرده است؛ به این معنا که وجود کامل را به انسان افاضه کرد و آن را موجودی متصف به صفات خود آفرید مگر آنکه وجود و صفات خداوند عین ذات او و وجود و صفات انسان غیر ذات اوست؛ اما آن دو در اصل صفات مشترکند و تفاوت تنها در علیت و زیادت، وجوب و امکان، تمامیت و نقصان و... است.»(1) 
نراقی انسان را به سرّ و علن(خفا و آشکار) و نفس و بدن تقسیم می‌کند. «نفس» امری مجرد و ماندگار است و بر چیزهایی تواناست که جسم از آن ناتوان است، اما تعاون میان آن دو برقرار می‌باشد.(2) بدن امر مادی و فناپذیر است. نفس و بدن باهم اتحاد دارند، اما حقیقت این اتحاد هنوز ناشناخته باقی‌مانده و تشبیه آن به اتحاد ماده و صورت یا پوست و مغز صرفاً برای تقریب ذهنی است. پیچیدگی شناخت انسان به بعد غیر مادی او که نفس باشد، مربوط است. از نظر نراقی نفس ناطقه دارای پنج نشئه است:
۱ـ نشئه حسی ظاهری که با آن اشیای حسی و موجودات این جهان را درک می‌کند. ۲ـ نشئه خیالی مثالی که دارای قوه حسی ناطق است که با آن صورت‌های مثالی جزئی و اشباح بدون ماده جسمی را درک می‌کنند. ۳ـ نشئه نفسی که دارای قوه عقل نظری است و با آن حقایق و معانی کلیه را با علم حصولی و جزئیات مجرد و عادی را با علم اشراقی شهودی درک می‌کنند. ۴ـ نشئه عقلی آمیخته با بعضی صفات جسمی که اگر از لحاظ تجرد رشد کنند، قادر به درک معقولات، بدون نیاز به جسم و آلات جسمانی خواهد بود. ۵ـ نشئه عقلی صرف که بالاترین مرحله تجرد و نورانیت نفس محسوب می‌شود. نفس در آن مرحله قادر به درک معقولات کلی به طور ذاتی و بدون وساطت اجسام و ابزار خواهد بود.
این نشئه‌ها برخی بالفعل و برخی بالقوه‌اند که تنها با تمرین و ریاضت برای نفس حاصل می‌شوند. نفس اگرچه در ذات خویش مجرد است، اما در عرصه عمل چنین نیست، زیرا در مقام عمل نیازمند جسم و ابزار جسمانی است و برای رسیدن به اهداف خود جسم را به استخدام می‌گیرد.(3)
محقق نراقی در این باره در کتاب اخلاقی خود می‌نویسد: «به طور کل، نفس دارای چهار نیروی اصلی است؛ نیروی عقلی ملکوتی، نیروی خشمی درندگی، نیروی شهوانی حیوانی و نیروی وهمی شیطانی. شآن عقل» ادراک حقایق و تمییز بین خیر و شر و دستور دادن به رفتار نیک و نهی کردن از صفات ناپسند است.»(4)          
این نیروها همیشه در درون انسان در نزاع به سر می‌برند و هر کدام غلبه کند، سرنوشت انسان را به همان شیوه رقم خواهد زد. نراقی معتقد است: «منشأ این نوع نزاع ناسازگاری نیروی عقل با سه نیروی دیگر است، زیرا فرشتگان و حیوانات دیگر که فاقد ترکیب ویژگی‌های انسانی هستند، از این نوع درگیری و تناقض پیراسته‌اند. در یکی تنها عقل حاکم است و در دیگری نیروهای غیرعقلی؛ اما انسان در متن این دو قطب ناهمساز به سر می‌برد.»(5)  
نراقی برای پایان دادن به این جنگ دائمی، به کارگیری مکانیزم اعتدال در میان نیروهای باطنی انسان اعتقاد دارد که باید در سایه حاکمیت عقل که خلیفه خداوند در کشور جسم و تن است، برقرار شود. وی نیل به اعتدال را معلول اراده و انتخاب آگاهانه خود انسان می‌داند. بنابراین از نظر او، انسان موجودی است مختار که می‌تواند راه درست را با نیروی خرد برگزیند. محقق نراقی در بررسی مسئله انسان‌شناسی به شناخت ویژگی‌های رهبران سیاسی(امامان) که بتوانند جامعه را به شیوه مطلوب رهبری کرده و بستر عدالت، کمال و سعادت افراد را فراهم کنند، می‌پردازد و از همین روی رهبران برگزیده الهی را شایسته‌ترین انسان‌ها برای اداره رهبری دانسته، نظام سیاسی مطلوب خود را در دولت عدل سعادت‌گرا جست‌وجو می‌کند.
* منابع در دفتر هفته‌نامه موجود است.

 شهاب زمانی/ رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانشجویان با به کارگیری عبارت نظامی «آتش به اختیار»، آتشی در اردوگاه دشمنان انداختند که با گذشت چند هفته همچنان آثاری از تلاطم روحی و سوختن آنها در عرصه رسانه‌ای با به کار بردن تعابیری چون هرج‌ومرج‌طلبی، آنارشی و حتی دامن زدن به اتفاقاتی در راه‌پیمایی روز قدس دیده می‌شود. 
با وجود این تلاش‌ها برای ایجاد انحراف و اعوجاج در جایابی این مفهوم در اذهان جامعه، به نظر می‌رسد عبارت «آتش به اختیار» با تبدیل شدن به اسم رمزی برای خنثی‌سازی پروسه‌ای که دشمنان انقلاب به مدد اذناب داخلی‌شان برای نفوذ در باورها، ساختارها و اعتقادات و محاسبات مردم و مسئولان طراحی کرده بودند، راه تبیین خود را باز کرده است؛ چرا که مخاطبان سخن رهبری، تعبیر آتش به اختیار در عرصه فرهنگی را موضوع جدیدی ندانسته، آن را در تداوم و پرتو اصل اصیل اسلامی «امر به معروف و نهی از منکر» می‌انگارند که وظیفه مراقبت از روح اسلامی و انقلابی بودن جامعه را رسالت و وظیفه همگان می‌داند و معتقد است؛ دلسوزان انقلاب به ویژه جوانان نباید به دلیل کم‌کاری احتمالی برخی مسئولان، کارهای فرهنگی را بر زمین بگذارند. البته اجرای فرمان آتش به اختیار، حتماً ابعاد و ظرایف و دقایقی در برهه زمانی کنونی دارد و بر ادراک و تشخیص درست موضوعات و فهم صحیح مسائل متوقف است.
«آتش به اختیار» بودن، حتی در زمان جنگ نرم، چون دستوری ثانوی است که مرز خود را با آنارشی مد نظر مدعیان هرج‌ومرج‌طلبی جدا می‌کند؛ یعنی تا وقتی قرارگاه مرکزی دستوری دارد که در تشخیص مسائل اصلی و فرعی درست عمل کرده، نوبت به اقدام مستقل و سلیقه‌های افسران نمی‌رسد و نخبگان و هسته‌های فکری، هر یک بسته به توانایی و تخصص خود، در صورت خلل و کاستی در دستورهای قرارگاه مرکزی می‌توانند مستقلاً اقدام کنند. 
این نکته باید مد نظر نیروهای دلسوز نظام و ارزشی مخاطب بیان نورانی رهبر معظم انقلاب قرار گیرد؛ زیرا، زمینه توصیه رهبری نیز به دلیل شرایط خاص، جنگ نرمی است که دشمنان انقلاب بعد از ناکامی در برابر انقلاب در مصاف چهار دهه‌ای از جنگ سخت نظامی و نیمه‌سخت اقتصادی به آن روی آورده‌اند و قطعاً الزامات و ضرورت‌های ورود و مقابله‌ای در چنین جبهه‌ای متفاوت است.
هدف نیز در این توصیه به صراحت مشخص شده است؛ «غلبه دادن گفتمان انقلاب در دانشگاه‌ها». و نکته آخر که زمینه گزافه‌گویی دشمنان را فراهم آورده و برخی بوق به دستان بدون تأمل آن را در داخل تکرار می‌کنند، مخاطبان توصیه رهبری است که قطعاً «هسته‌های فکری، فرهنگی و علمی و جهادی» و «افسران جنگ نرم» هستند، نه افراد جانبی و پیاده‌نظامان.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌ـ قسمت شصت‌ویکم
 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ حقیقت و چهره مکتوم نظام حقوق بشر مبتنی بر مبانی لیبرالیسم، جریانی از سلطه نرم است که در نبرد با ارزش‌ها و هویت دیگر مکاتب تعریف و طراحی شده است. 

رویکردهای فلسفی و سیاسی حقوق بشر
در اوضاع کنونی دو رویکرد و فعالیت در حوزه حقوق بشر، از سوی جهان غرب در سطح بین‌المللی دنبال می‌شود که هر دو به موازات هم در تلاش برای حاکمیت‌بخشی نظام ارزشی جهان غرب بر کل جهان هستند؛ 
الف‌ـ رویکرد فلسفی: از حیث فلسفی حقوق بشر یک گفتمان سکولاریستی است. گفتمان سکولاریستی اگر ضدّ دینی نباشد، دینی هم نیست. (رک. آیت‌الله جوادی‌آملی، 1377، ص 117 ـ 116) به بیان دیگر، «تلقی فلسفی از حقوق بشر مبتنی بر رؤیاهای اتوپیایی متفکران سکولار لیبرال است. دنیای فکری‌ـ سیاسی غرب علاقه‌مند بوده و هستند که جهان را یکپارچه و با یک نوع حق شهروندی ببینند و از آنجا که برای ادیان الهی محتوای حق‌مدارانه‌ای قائل نبودند، ادعا کردند که در این جهان رؤیایی باید نُرم‌های حقوق بشری حاکم باشد که در آن آزادی به معنای لیبرال‌دموکراسی پایه تنظیم روابط است.» (جواد لاریجانی، 1/5/1392)
شهید مطهری با نقد مبانی فلسفی اعلامیه حقوق بشر می‌گوید: «برای غرب لازم بود اول در تفسیری که از انسان می‌کند، تجدید نظری به عمل آورد. آنگاه اعلامیه‌ای بالابلند در زمینه حقوق مقدس و فطری بشر صادر کند. آنچه شایسته طرز تفکر غربی در تفسیر انسان است، اعلامیه حقوق بشر نیست؛ بلکه همان طرز رفتاری است که غرب عملاً درباره انسان روا می‌دارد؛ یعنی کشتن عواطف انسانی، به بازی گرفتن ممیزات بشری، تقدم سرمایه بر انسان،... استثمار انسان‌ها، قدرت بی‌نهایت سرمایه‌داری.»( مطهری، 1365، ص 174ـ 173)
ب‌ـ رویکرد سیاسی: حقوق بشر از نظر سیاسی دستاویز نظام سلطه برای توسعه و تحمیل ارزش‌های خود بر جوامع است. در این تلقی حقوق بشر ابزاری است که باید به کمک آن راه را برای سلطه غرب بر کشورها و ملت‌های مورد نظر هموار کند و از این طریق مداخلات خود را در امور داخلی دیگر کشورها مشروعیت دهند. رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: «موضوع حقوق بشر مثل ابزارى در دست قدرت‌هاى جهانى است، تا اگر ديدند دولتى ‏با نظرات آنها مخالفت مى‏كند، آن دولت را ـ و اگر لازم شد آن ملت را ـ متّهم كنند.»(13/8/1371) برای نمونه شورای حقوق بشر سازمان ملل و گزارشگرهای آن در حالی از وضعیت حقوق بشر در ایران ابراز نگرانی می‌کنند که نسبت به نقض آشکار حقوق بشر در بسیاری از کشورهای منطقه و فرامنطقه هیچ واکنشی نشان نمی‌دهند؛ نه ابراز نگرانی می‌کنند و نه گزارشگر حقوق بشری تعیین می‌کنند. به دلیل غلبه رویکرد سیاسی بر حقوق بشر عربستان که نقض حقوق بشر در این کشور برکسی پوشیده نیست، در سال 2013 به عضویت شورای حقوق بشر سازمان ملل انتخاب می‌شود و در سال 2015 ریاست این نهاد حقوق بشری را به دست می‌آورد و به رغم کشتار هزاران نفر از مردم بی‌گناه یمن سازمان ملل نام عربستان سعودی را از فهرست سیاه ناقضان حقوق کودکان حذف می‌کند.

رویکرد اروپا و آمریکا
 به حقوق بشر
رویکرد اروپا و آمریکا به حقوق بشر تاکنون دو دوره متمایز داشته است: الف‌ـ دوره اول سال‌های پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر قرن بیستم را شامل می‌شود که در چارچوب موج سوم نبرد نرم ارزیابی می‌شود. در این دوره با توجه به شوروی‌محوری در سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد حقوق بشر لیبرالی بیشتر به مثابه هدفی برای مقابله با کمونیسم شوروی معرفی می‌شد. همه دکترین‌های حقوق بشری آمریکا از دکترین ترومن تا دکترین جیمی کارتر در راستای تحکیم نفوذ و مشروعیت بخشیدن به مداخله آمریکا در مناطق مختلف جهان طراحی شده بود. (آقایی و ترابی، 1389، ص 27) 
ب‌ـ دوره دوم از اواخر قرن بیستم شروع شده و همچنان ادامه دارد که می‌توان آن را در موج جدید نبرد نرم ارزیابی کرد. با پایان جنگ سرد جایگاه حقوق بشر در سیاست خارجی آمریکا به عالی‌ترین نقطه خود رسید. آمریکا در این زمان، رسالت ویژه‌ای برای خود با هدف ترویج و تحمیل ارزش‌های حقوق بشری تعریف کرد. کلینتون کوشید ویلسونیسم را با تأکید بر قدرت نرم با هدف ترویج حقوق بشر و ارزش‌های آمریکایی را در عرصه روابط خارجی عملیاتی کند. بوش پسر نیز به موازات بهره‌گیری از قدرت سخت‌افزاری در رویکرد تهاجمی خود در عرصه سیاست خارجی بر قدرت نرم که یکی از مؤلفه‌های اصلی آن ترویج حقوق بشر و دموکراسی لیبرال در سراسر جهان است، تأکید کرد و از آن برای تسهیل و مشروعیت‌بخشی به رویکردهای سخت‌افزاری در روابط خارجی بهره برد. در این دوره آمریکا و اروپا از سازمان‌های دولتی و غیر دولتی حقوق بشری برای اهداف خود استفاده کرده‌اند. برای نمونه سازمان دیده‌بان حقوق بشر در جایگاه یکی از مؤسسات غیر دولتی در آمریکا اعتراف کرد که از نفوذ آمریکا برای برقراری حقوق بشر در جهان بهره می‌گیرد. این سازمان در پایگاه خبری خود آورده است که از اشخاص و مؤسسات متعدد و متنوعی کمک مالی دریافت می‌کند که در میان آنها بنیادهای مالی فورد راکفلر، ادبروک، حمایت از خانواده اسکفام، بنیاد سرویس‌های عمومی، بنیاد صلح جانی، وینستون، سازمان خیریه عمومی، شبکه تصویری C B S، بنیاد چاپلین دیده می‌شود. بنیادهایی که در پایگاه دیده‌بان حقوق بشر در جایگاه پشتیبان مالی این سازمان نام برده شد، اساساً نقشی مؤثر و ویژه در پیشبرد منافع نظام سرمایه‌داری و صدور ترویج ایدئولوژی لیبرالیزم دارند. (پگاه حوزه، 1382، ش 117) با این ویژگی‌ها بهتر می‌توان درک کرد که چرا این سازمان حقوق بشری در همه گزارش‌های سالیانه و بیانیه‌های مختلف خود، ایران اسلامی را آماج حملات حقوق بشری خود قرار داده است. 
در دوره دوم، نظام سلطه هدف‌های مختلفی با رهیافت سلطه نرم از طریق نظام حقوق بشری در جهان دنبال می‌کند که در میان آنها، دو هدف راهبردی اساسی وجود دارد:
1ـ توسعه‌بخشی هنجارهای حقوق بشری: غرب پس از جنگ سرد، حقوق بشر را برای مسخ فرهنگی و نبردی علیه باورها و ارزش‌های غیر غربی تبدیل کرده است و طراحان و مروّجان آن در تلاشند با حذف مؤلفه‌های هویتی و معرفتی جامعه مورد آماج، فرهنگ‌شان را با محتوا و موادی جدید و غیر بومی که برخاسته از فرهنگ غربی است، جایگزین کنند. بر مبنای آموزه‌های لیبرالیستی و نئولیبرالیستی مانند رفاه فردی، آزادی بی‌قیدگونه برای فکر، باور، رفتار در قبال خود و اجتماع، دولت‌هایی که آزادی‌های همجنس‌بازی، آزادی‌های مذهبی و رهایی از هرگونه قیدی در محور باورها و اعتقادات را رعایت نمی‌کنند، با فشارهای اروپا و آمریکا روبه‌رو می‌شوند. (موسویان، ص ۶۵) 
2ـ مقابله با آموزه‌های اسلامی و جمهوری اسلامی ایران: با توجه به اینکه اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، بخش چشمگیری از الگوی نبرد حقوق بشری در این دوره علیه مکتب اسلام و نظام سیاسی مبتنی بر آن منتقل شد. در این دوره هنجارهای حقوق بشر قدرت نرم اروپا و آمریکا محسوب شده و به مبنایی برای حملات نرم علیه اسلام و جمهوری اسلامی تبدیل شد.

دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه در سال 1388، کتاب «جهانی شدن تروریسم» را به بازار نشر و علاقه‌مندان این موضوع عرضه کرد. این کتاب که به قلم دكتر محمدعلی ناجی راد به نگارش درآمده به موضوع تروریسم و جهانی شدن آن پرداخته است که با پدیده هواپیماربایی آغاز شد، در دهه‌های ۸۰ به بعد، ابعاد جهانی ویژه‌ای یافت و با شكل‌گیری شبكه القاعده به اوج تكوین خود رسید. 
در فرایند جهانی شدن، یعنی به موازنه رشد و توسعه روزافزون فناوری‌های جدید و به ویژه انقلاب اطلاعات و انقلاب رسانه‌ای و علم و دانش و اقتصاد، گروه‌های تروریستی از امكانات نوینی چون تسهیل در ارتباطات، سازمان‌یافتگی منعطف، و اقدام برق‌آسا و غافلگیرانه در سطح جهان بهره‌مند شدند؛ به گونه‌ای كه این اقدامات نوعی از تروریسم را ایجاد كرد كه از توان تخریب‌های جمعی و كوتاه‌مدت برخوردار است. 
در حقیقت، تروریسم نامتقارن و فرامدرن به شكل جدید جنگ مبدل شده است و به همین دلیل، عصر كنونی را عصر تروریسم می‌نامند. حادثه 11 سپتامبر، مظهر تروریسم فرامدرن بود. مطالعه حاضر درباره جهانی شدن تروریسم در یك مقدمه، هشت فصل و نتیجه‌گیری سامان یافته است. در فصل اول، به تعریف و ماهیت تروریسم پرداخته شده است. سنخ‌شناسی انواع تروریسم در فصل دوم کتاب مورد بررسی قرار گرفته و گونه شناسی مناسبی در منظر مطالعاتی خواننده قرار گرفته است. 
تحول مفاهیم و ماهیت امنیت، عنوان فصل بعدی است که به چرایی و زمینه‌ها و روندهای تحول مفهوم و ماهیت امنیت پرداخته است. فصل چهارم، ویژگی‌ها و عوامل جهانی شدن و جهانی امنیت را در کانون بررسی‌ها و مطالعات خود قرار داده و تلاش کرده است جهانی شدن سلاح‌های كشتار جمعی (NBC) و تروریسم فرامدرن و جهانی شدن تروریسم مبتنی بر آن را در دو فصل پنجم و ششم ارزیابی کند. بررسی ایدئولوژی و تشكیلات القاعده فصل هفتم این پژوهش محسوب می‌شود که به عنوان کیس و مورد عینی مطالعاتی انتخاب شده است. در فصل آخر که ذیل فصل هشتم ساماندهی شده، جهانی شدن مبارزه علیه تروریسم است که به موازات شکل‌گیری تروریسم و جهانی شدن، ضرورت نگاه جهانی و مبارزه و مقابله با پدیده تروریسم را مدنظر قرار داده است.

پس از افشای تحرکات سعودی‌ها در تأمین و تجهیز گروهک‌های تروریستی در شمال غرب ایران، پایگاه «گلوبال‌ریسرچ» در گزارشی مفصل، این موضوع را طراحی مشترک عربستان و آمریکا برای ایجاد مجموعه‌ای از بحران‌ها با هدف خروج ایران از سوریه ارزیابی کرد. سازوکار محوری این برنامه‌ها را تحریک به آشوب در داخل مناطق مرزی، ایجاد تهدیدهای تروریستی در داخل ایران و تحریک به انقلاب رنگی تشکیل می‌دهد. این پایگاه خبری‌ـ‌ تحلیلی در ادامه، شرح مفصلی از سه تحرک در هم تنیده برای بر هم زدن ثبات در ایران ارائه کرد. درگیری و مناقشات با شبه‌نظامیان کرد، تحریک ساکنان استان‌های شرقی به جدایی‌طلبی و تلاش برای ایجاد ناامنی در ایران از طریق داعش، برخی از محورهایی است که در این گزارش به آنها اشاره شده است. به هر حال نیروی انسانی تکفیری نیاز عربستان، یعنی همان «داعش ایرانی» برای اضافه شدن به تشکیلات سعودی منافقین ایجاد شد.
مایک پامپئو، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) گفت: چیزی که می‌توانم با قطعیت کامل بگویم این است؛ ایران، کماکان جمهوری اسلامی ایران باقی مانده است... و امروز، ما می‌بینیم که این کشور نفوذ فراوانی دارد؛ نفوذی که نسبت به آنچه شش یا هفت سال پیش بود، افزایش یافته است... ایران در همه ‌جا در سراسر خاورمیانه حضور دارد. صادقانه صحبت کنیم، هفت سال گذشته، فاجعه بوده و به ایرانی‌ها اجازه داده شده دایره نفوذشان را در تمام آن منطقه مهم افزایش دهند.