به دنبال نخست‏وزيري اسدالله علم در تير 1341 و سپس تلاش‌هاي دولت و حكومت براي اجراي طرح‌هاي موسوم به انقلاب سفيد شاه و ملت، علما و روحانيون با رهبري‌ آيت‏الله خميني(ره) مبارزه پيگير و دامنه‏داري را با رژيم پهلوي آغاز كردند. به دنبال برگزاري همه‌پرسی و نيز جديت حكومت براي اجرايي كردن اصلاحات موردنظر (از بهمن 1341) بحران ميان علما و روحانيون با دولت اسدالله علم وارد مرحله جدي‏تري شد و بر اثر حمله نيروهاي نظامي و امنيتي به مدرسه فيضيه در 2 فروردين 1342 رويارويي دو طرف متخاصم شدت و حدّت بيشتري گرفت و با وجود سخت‌گيري‌هاي نخست‏وزير و شخص شاه، مخالفان بيش از پيش بر ضد طرح‌هاي اصلاحي (موسوم به انقلاب سفيد) متشكل شدند و با آغاز ماه محرم (خرداد 1342) بر دامنه بحران افزوده شد.
بدين ترتيب، برخلاف اعتقاد نخست‏وزير روند مخالفت و مبارزه روحانيون و طرفداران آنها در ماه محرم شكل جدي‏تر و گسترده‏تري به خود گرفت و وعاظ، اهل منبر و... در تبعيت از رهبران روحاني در مراسم سوگواري امام حسين (ع) عملكرد دولت علم را سخت به باد انتقاد و اعتراض گرفتند. در اين ميان شهرهاي قم و تهران كانون اصلي كشمكش و تعارض روحانيون و طرفداران‌شان با دولت و رژيم پهلوي بود. بيشترين تدابير امنيتي و نظامي هم در اين دو شهر اجرا شده بود. با اين اوضاع به نظر مي‏رسيد كه جوّ سياسي- اجتماعي كشور آبستن حوادث ناگواري است؛ چرا كه همزمان با افزايش مخالفت روحانيون، دولت نيز براي مقابله خصمانه با آنان خود را به سرعت آماده مي‏كرد. تا جايي كه افزون بر تمهيدات و آمادگي‌هاي نظامي، سران رژيم به حملات لفظي به روحانيون روی آورده بودند. به ویژه شخص شاه و اسدالله علم، نخست‏وزير که طي مصاحبه‏ها و سخنراني‏هاي‌شان روحانيون را به منزله برهم زنندگان نظم مورد حمله و انتقاد قرار مي‏دادند. چنانكه شاه در 6 خرداد ماه 1342 طي سخنراني‏اش در كرمان با عباراتي تند و زننده روحانيون را مورد عتاب قرار داد و مقایسه آنان با دزدان و غارتگران آنها را به حيوانات نجس و... تشبيه كرد. حضرت آيت‏الله امام خميني(ره) که رهبر و پيشرو روحانيون مخالف رژيم بود، وقتی احساس كرد که با روند پيش آمده هيچ‏گونه راه مصالحه‏اي بين آنان و دولت وجود ندارد و برخورد دو طرف را حتمي مي‏دانست، در 13 خرداد 1342 در پاسخ به سخنراني زننده و توهين‏آميز شاه، او را سرزنش کرد و خطاب به وي گفت:
«آقا من به شما نصيحت مي‏كنم. اي آقاي شاه، اي جناب شاه، من به تو نصيحت مي‎كنم. دست بردار از اين كارها، آقا اغفال دارند مي‏كنند تو را... ما مرتجع هستيم؟ احكام اسلام ارتجاع است؟ آن هم ارتجاع سياه است؟ تو انقلاب سياه، انقلاب سفيد درست كردي؟ شما انقلاب سفيد به پا كرديد؟ كدام انقلاب را كردي آقا؟ چرا مردم را اغفال مي‏كنيد؟ چرا نشر اكاذيب مي‏كنيد، چرا اغفال مي‏كني ملت را؟ والله اسرائيل به درد تو نمي‏خورد. قرآن به درد تو مي‏خورد.
بدين ترتيب، در حالی كه راه هرگونه مذاكره و گفت‌وگوي مسالمت‏آميز بسته شده بود، اسدالله علم دستور حمله به مراسم مذهبي و سوگواري در شهرهاي قم و تهران را داد و طي روزهاي 13 و 14 خرداد 1342 تعداد زيادي از وعاظ و روحانيون دستگير شدند.
به دنبال دستگيري اين افراد دامنه اعتراضات و تظاهرات گسترش يافت. در تهران دانشجويان دانشگاه تهران به صف معارضان پيوستند و در مخالفت با دولت علم و رژيم پهلوي با روحانيون هم‌صدا شدند. روز چهاردهم خرداد، كه مصادف با 11 محرم 1383ق بود، در شهر تهران تظاهرات بزرگی برپا شد و شعارهايي به طرفداري از آيت‏الله خميني و موضع وي در قبال دولت علم سر داده شد. اسدالله علم‏ احساس كرد كه براي جلوگيري از گسترش تظاهرات تنها يك راه‏حل وجود دارد و آن هم، دستگيري رهبر مخالفان است. بدين ترتيب به دستور نخست‏وزير در شب 15 خرداد 1342 كماندوها و ديگر نيروهاي انتظامي، مناطق مختلف شهر قم را محاصره كرده و در صبحگاه همان روز حضرت آيت‏الله خميني را دستگير کرده و به تهران بردند و در پادگان قصر زنداني کردند.
خبر دستگيري امام خميني در مدتي اندك در سراسر شهر قم پخش شد و به دنبال آن گروه‌هاي عظيمي از مردم به خيابان‌ها ريخته و به دستگيري ايشان اعتراض كردند. بدين ترتيب، قيام معروف‌ 15‌خرداد 1342 در شهر قم شكل گرفت. در تهران نيز بلافاصله پس از پخش خبر دستگيري حضرت آيت‏الله امام خميني(ره) اقشار مختلف مردم به خيابان‌ها هجوم آورده و شعارهايي له ايشان و علیه دولت سر دادند و به برخي از مراكز دولتي هجوم آوردند. بدين ترتيب، تهران نيز در قيام ضد رژيم با شهر قم همگام شد. در چنين شرايطي بود كه علم تنها راه رویارویی با بحران پيش آمده را در سركوب قهرآميز آن جست‌وجو كرد. شورش به حدي گسترده شده بود كه احساس مي‏شد اگر در اسرع وقت با آن مقابله نشود، مي‏تواند خطر سقوط رژيم را هم به دنبال داشته باشد. علي‌نقي عاليخاني درباره چگونگي برخورد اسدالله علم، نخست‏وزير با تظاهركنندگان 15 خرداد 1342 مي‏نويسد: «علم در روزهاي حساس قيام 15 خرداد فعاليت خستگي‏ناپذيري داشت و با مقام‌هاي انتظامي پيوسته در تماس بود و خود از كلانتري‌هاي مناطق حساس شهر سركشي مي‏كرد و به همه مسئولان هشدار مي‏داد که خود را براي رويارويي با آشوبي بزرگ آماده كنند. به اين سان هنگامي كه در بامداد روز 15 خرداد 1342 (5 ژوئن 1963) تظاهرات در اطراف بازار تهران آغاز شد، علم آمادگي كامل داشت و به رئيس شهرباني وقت، سپهبد نصيري تلفني دستور تيراندازي داد و در برابر ترديد نصيري يادآور شد كه اين دستور را به عنوان نخست‏وزير مي‏دهد و نامه مؤيد اين دستور را نيز بي‏درنگ براي او خواهد فرستاد. خود نيز پس از ساعتي به دفتر نصيري رفت و از نزديك شاهد وضع روز بود. اين خونسردي و قاطعيت علم اثر بسيار مثبتي داشت و مسئولان انتظامي توانستند در چند ساعت به اين غائله پايان دهند و تظاهركنندگان را به شدت سركوب كنند.»
در واقع، از همان آغاز لبه تيز حمله روحانيت به رهبري حضرت آيت‏الله خميني(ره) بيش از هر كس ديگري متوجه اسدالله علم، نخست‏وزير بود؛ زیرا او را مسئول اصلي اقدامات رژيم پهلوي قلمداد مي‏كردند. چنانكه حضرت آيت‏الله امام خميني سال‌ها پس از واقعه 15 خرداد در يادآوري خاطراتش از آن دوره اظهار داشتند:
«در زمان محمدرضا آن اوايل نهضت (1342) دست و پا مي‏كردند كه يك تفاهمي بشود. يك دفعه كه آمدند پيش ما كه مي‏خواهيم كه مثلاً ملاقاتي چيزي طرح شود. من به ايشان گفتم كه علم هستش ما وارد مذاكره نمي‏شويم. شما اول علم را كنار بگذاريد و بعد وارد مذاكره بشويم، ببينيم چه مي‏گوييم.»


همان‌طور که اشاره شد، از سال 1357 كارشكني دولت عراق درباره عهدنامه الجزاير صورت رسمي به خود گرفت و آن را به طور شيطنت‌آميزي مورد اهمال و بي‌توجهي قرار مي‌داد. عراقي‌ها كه به عهدنامه الجزاير تنها به عنوان فرصت تجديد قوا و خروج از مخمصه مي‌نگريستند، بي‌صبرانه منتظر نتيجه نابساماني‌ها و تحولات داخلي ايران بودند. تا اينكه با پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 نظام سياسي در ايران سرنگون شد و اختلافات دو كشور به نظام سياسي جديد ايران به ارث رسيد.
پس از پنج سال روابط دوستانه و تلاش براي تحكيم عهدنامه 1975 الجزاير، به ناگهان بار ديگر اختلافات ايران و عراق‌ سر بر‌آورد؛ چراكه، انعقاد قرارداد 1975 الجزاير بين ايران و عراق زماني انجام شد كه دولت عراق در اوج ضعف سياسي- نظامي قرار داشت. اگرچه رهبران عراق‌ در زمان انعقاد قرارداد آن را حركتي شجاعانه و مدبرانه ‌خواندند، اما در دل قرارداد را تحميلي مي‌دانستند و همواره به دنبال فرصتي بودند تا از «وضعيت انفعالي» خارج شوند. مهم‌ترين عوامل بروز اين وضعيت در دولت عراق عبارت بودند از: 1- جنگ داخلي در كردستان؛ 2- ژاندارمي شاه در خليج فارس تحت حمايت آمريكا.
 در سال‌هايي كه به انعقاد قرارداد 1975 انجاميد، مهم‌ترين نگراني داخلي دولت عراق، ناآرامي‌هاي كردهاي مقيم شمال آن كشور بود كه طبق آمار رسمي سال 1977 جمعيت آنها به 000/600/1 نفر می‌رسید. از اين ميان، كردهاي بارزاني به رهبري ملامصطفي بارزاني مهم‌ترين مخالفان حكومت مركزي را تشكيل مي‌دادند. آنها از سال 1969 يك سال پس از به قدرت رسيدن حزب بعث در عراق به طور رسمي وارد جنگ با دولت عراق شده و به مدت 10 سال با جنگ‌هاي دائمي و منظم و پارتيزاني ارتش عراق را به مبارزه طلبيدند و تمام تلاش نيروهاي عراقي را براي تصرف مناطق شمال عراق خنثي كردند. در تمام اين مدت آنها بر منطقه شمال عراق تسلط آشكار داشتند و در سراسر منطقه حكمفرمايي مي‌كردند. شاه نيز كه عراق را «مهم‌ترين دشمن» ايران مي‌دانست به اختلافات بارزاني و دولت عراق دامن مي‌زد و به كمك عوامل داخلي و سيا امكانات نظامي و مادي در اختيار ملامصطفي بارزاني قرار مي‌داد. او حتي دستور داد تا زخمي‌هاي اكراد را در بيمارستان‌هاي صحرایي ارتش ايران مداوا كنند. در اين مدت، دولت عراق تمام امكانات نظامي، انساني و تسليحاتي خود را صرف مبارزه با اكراد بارزاني كرد؛ اما حمايت مؤثر آمريكا (سيا) و شاه از اكراد، تلفات سنگيني را متوجه آن كشور كرد. اين تلفات به قدري بود كه بعدها صدام حسين اعتراف كرد كه «فقط سه بمب به عنوان اسلحه سنگين در اختيار نيروي هوايي باقي مانده بود.»
به اين ترتيب، دولت عراق به اين نتيجه رسيد تا زماني كه حمايت مستقيم و غيرمستقيم ايران و آمريكا از اكراد شمال آن كشور وجود دارد، نمي‌تواند حاكميت خود را بر آن منطقه اعمال کند. بنابراين ناگزير به فكر چاره افتاد و كوشيد اختلافات خود را با ايران حل‌و‌فصل کند.


هر روز از سال ۱۳۵۸ با بحران، حادثه و درگیری روبه‌رو بود. فضای عمومی جامعه، به ویژه پس از تصرف لانه جاسوسی آمریکا که امام خمینی(ره) از آن به «انقلاب دوم» یاد کردند، بسیار ملتهب شده بود. اسناد و مدارک بسیاری از توطئه‌های عناصر نفوذی افشا شد. گروهک‌های ضدانقلاب کمونیستی و جریان منافقین و التقاطی‌ها هر یک ساز خود را می‌نواختند. رئیس دولت موقت از پست نخست‌وزیری استعفا داده بود. بر سر تعیین معاونان و وزرای دولت موقت، جلسات به مشاجره کشیده می‌شد و مردم به شدت نیازمند منبعی بودند تا از اوضاع و مسائل روز مطلع شوند. تریبون‌های متعددی در شهرها، به ویژه در شهر تهران فعال بود و هر کس به شکلی می‌آمد و تحلیل‌های خودش را ارائه می‌داد و سعی می‌کرد سازمان و ساختار گروهی خود را سامان دهد. برخی از دانشگاه‌ها، مدارس، ادارات دولتی و سایر مراکز با بیگانه هم‌صدایی می‌کردند. وضعیت عادی نبود. یکی از تجمعاتی که مدافع ارزش‌های اسلامی و انقلابی بود، نماز جمعه بود که در ابتدا مرحوم آیت‌الله طالقانی امامت آن را برعهده داشتند، اما با رحلت وی در تاریخ ۱۹ شهریور ۵۸، مرحوم آیت‌الله منتظری این مسئولیت را عهده‌دار شدند. در این ایام شرایط ایجاب می‌کرد که تریبون‌های نماز جمعه از شخصیت‌های انقلابی و با مشی سیاسی خط امام اقدام به ایراد خطبه کنند، این دو موضوع در بیانات خطیب امام جمعه تأمین نمی‌شد و از آنجا که نماز جمعه تهران از نظر سیاسی و تبلیغی سمبل دیگر تجمعات بود، نیاز به یک نیروی جوان، انقلابی، آگاه، باتجریه و دست‌اندرکار در مسئولیت‌ها داشت. با این اوصاف امام خمینی(ره) در یک تصمیم انقلابی طی حکمی در تاریخ ۲۴/۱۰/۵۸ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را به امامت جمعه تهران منصوب کردند. ایشان مرقوم فرمودند: «خدمت جناب مستطاب سیدالاعلام و حجت‌الاسلام آقای حاج سیدعلی خامنه‌ای ـ دامت‌افاضاته
چون حضور جناب مستطاب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای منتظری ـ دامت افاضاته ـ در حوزه مقدسه قم لازم بود و ایشان انصراف خودشان را از امامت جمعه تهران اعلام نمودند، جناب عالی که بحمدالله به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید، به امامت جمعه تهران منصوب می‌باشید. از خداوند متعال، توفیق جناب عالی را در ارشاد و هدایت مردم خواستارم.» 
از این تاریخ، نماز جمعه تهران یکی از قوی‌ترین پایگاه‌های مدافع انقلاب و ارزش‌های آن باقی ماند و امام خامنه‌ای در مقابل تمامی دسیسه‌ها از مواضع و خط امام(ره) دفاع می‌کردند که این موضوع خود در ایام پس از پیروزی انقلاب قضایای پرماجرایی دارد و معظم‌له هنوز امام جمعه دائمی هستند و مابقی ائمه جمعه موقت می‌باشند.

همان‌گونه که در کتب تاریخی کمابیش به آن اشاره شده است، از روزی که پای استعمارگران به ایران باز شد، خاندان‌های متعددی به خدمت آنان درآمدند و طوق بندگی آنان را به گردن آویختند. از جمله، خاندان فروغی، زاهدی و... . یکی از خانواده‌هایی که در راه خدمت به استعمار پیر انگلستان، از هیچ خدمتی فروگذار نمی‌کرد، خاندان رشیدیان بود. پدر این خاندان حبیب‌الله رشیدیان از مأموران سفارت انگلیس بود و هر سه پسر خود (سیف‌الله در سال 1294، قدرت‌الله در سال 1295 و اسدالله در سال 1296) را نیز مأمور انگلیسی‌ها کرده بود.
او در سال‌های پیش از کودتای اسفند 1299 مستخدم سفارت انگلیس و به روایتی درشکه‌چی این سفارت بود که این شغل در آن روزگار، موقعیت شامخی به شمار می‌آمد. این موقعیت شامخ سبب شد که سیدضیاءالدین طباطبایی، این چهره جوان مطبوعاتی جاه‌طلب و سوداگر، از جانب حبیب‌الله رشیدیان به نرمان، وزیر مختار بریتانیا در ایران معرفی شود.
انگلیسی‌ها پس از به قدرت رساندن رضاخان، سیدضیاء را به مأموریتی تبعیدگونه به سرزمین فلسطین اعزام کردند و سهم حبیب‌الله رشیدیان نیز در دوران کهولت سلولی انفرادی در زندان جدیدالتأسیس قصر شد. دلیل واقعی دستگیری حبیب‌الله رشیدیان و زندانی شدن او، چندان روشن و مشخص نیست. برخی از محققان، دلیل دستگیری او را، در سینه داشتن اسرار زیاد از چگونگی سقوط سلطنت قاجار و تأسیس سلسله پهلوی دانسته‌اند. یکی از زندانیان سیاسی دوران رضاخان، که در بند دو زندان قصر در سلول مجاور حبیب‌الله رشیدیان بود، در خاطرات خود، موقعیت او را در زندان، چنین توصیف می‌کند:
«عجیب‌ترین چهره‌ای که در این بند وجود داشت، پیرمردی بود به نام حبیب‌الله رشیدیان. وی در آخرین اتاق سمت چپ زندانی بود ... و هیچ‌وقت از اتاق خود بیرون نمی‌آمد. حتی نظافتچی را به اتاق خود راه نمی‌داد و خود اتاق خود را تمیز می‌کرد. بلندقامت بود، عبایی بر دوش و کلاهی پوستی، از نوعی که سیدضیاء بعدها مرسوم کرد، بر سر داشت. اتاق من دیوار به دیوار اتاق او بود. با وجود این در مدت سه سال که ما مجاور هم می‌زیستیم، حتی یک بار هم میان ما سلام ردّوبدل نشد. برای اینکه کسی نتواند از حیاط به داخل اتاق او نگاه کند، پنجره خود را از داخل و خارج با پارچه پوشانده بود. چند سال رشیدیان بدین‌سان در این محبس مجرد نیمه‌تاریک اختیاری زندگی کرده بود؟ هیچ‌کس نمی‌دانست، چون می‌گفتند از آغاز سلطنت رضاشاه زندانی بوده است. پلیس به او خیلی احترام می‌گذاشت. هفته‌ای یک بار مدیر داخلی زندان یا یکی از افسران آن، به اتاق او می‌آمدند و مدتی می‌نشستند و گفت‌وگو می‌کردند. هر هفته پسرهایش اسدالله، سیف‌الله و قدرت‌الله و دختر، داماد و کس‌وکارش به ملاقات او می‌آمدند. پس از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه او را با احترام از زندان آزاد کردند و هنگامی که سیدضیاءالدین با برنامه‌ای خاص به ایران بازگشت و حزب اراده ملی را تشکیل داد، حبیب‌الله رشیدیان مشاور مخصوص او گردید و پسرانش از قِبَلِ سیدضیاء ثروت‌های کلان اندوختند و به مهره‌های مهم اقتصادی و سیاسی کشور مبدل گردیدند.»
شبکه رشیدیان‌ها که از اوایل جنگ جهانی دوم از مهم‌ترین عوامل بومی بریتانیا در ایران به شمار می‌آمدند، در جریان کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد 1332 نقشی اساسی داشتند.
ارتشبد حسین فردوست در نقل خاطرات خود، در این‌باره می‌گوید: «در دوران مصدق، اشرف سه بار به تهران آمد. مرتبه دوم و سوم برایم تعریف کرد که در تهران تشکیلاتی را سازمان داده تا در روز مبادا به نفع شاه فعالیت کنند و نام اسدالله رشیدیان را برد. طبق اطلاعی که داشتم، می‌دانستم که خانواده رشیدیان، مأمورین سفارت انگلیس بوده و هستند.»
وی در جای دیگری، با اشاره به نقش مهم برادران رشیدیان در کودتای 28 مرداد، می‌گوید: «آنان ثروت زیادی داشتند و در تهران صاحب خانه‌های متعددی بودند. این سه برادر به وضوح برای انگلیسی‌ها کار می‌کردند، ولی از میان آنها کوچک‌ترین برادر یعنی اسدالله، بیشتر به کاخ می‌رفت و با اشرف معاشرت داشت. اصناف تهران در اختیار اسدالله بود. او بعدها بانکی تأسیس کرد.»
ریچارد کاتم که در جریان کودتا برای CIA کار می‌کرد، درباره نقش برادران رشیدیان در کودتا، چنین می‌گوید: «برادران رشیدیان، فرصت‌ها را غنیمت جستند و مردمی را که در اختیار ما (آمریکایی‌ها) بودند به خیابان‌ها فرستادند تا چنان عمل کنند که گویی توده‌ای هستند. آنها نقشی بیش از تحریک و فتنه‌انگیزی داشتند. آنها نیروی ضربتی بودند و چنان عمل می‌کردند که گویی توده‌ای‌هایی هستند که پیکره‌ها و مساجد را سنگباران می‌کنند.» 

در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹، پیمان صلح «ورسای» میان آلمان و متفقین منعقد شد. این قرارداد بین‌المللی به جنگ جهانی اول پایان داد و سبب پیدایش رویکردی جدید در روابط بین‌الملل شد. سه شخصیت اصلی این پیمان را می‌توان؛ دیوید لوید جورج نخست‌وزیر بریتانیا، ژرژ کلمانسوی فرانسوی و وودرو ویلسون رئیس‌جمهور آمریکا دانست. 
جنگ جهانی به کشورهای اروپایی خسارات مهلکی وارد کرده بود. مناطق بزرگی در شمال غربی این قاره، دستخوش ویرانی شده و بخش کثیری از جمعیت مردان اروپایی به کام مرگ فرو رفتند. فرانسه که در کانون این جنگ هولناک قرار داشت، متحمل ۴/۱ میلیون نفر کشته و چهار میلیون زخمی شده بود. در تمامی اروپا ۵/۸ میلیون نفر جان باختند.
کشورهای حاضر در این مجمع ـ که در کاخ ورسای واقع در نزدیکی پاریس برگزار شد ـ به اتفاق یکدیگر، آلمان را مسئول آغاز جنگ دانسته و غرامت‌های فراوانی را بر این کشور تحمیل کردند تا قدرت شروع جنگ در آینده را از این کشور بگیرند. کلمانسو ـ نخست‌وزیر فرانسه ـ شدیداً طرفدار این موضع‌گیری بود، اما افکار عمومی فرانسه مانع از تحقق این عقیده شدند و به‌تدریج به اقداماتی توسل جستند تا علاوه بر سلب قدرت آلمان، به این کشور کمک کنند روی پای خود بایستد. 
«لوید جورج» بریتانیایی نیز که از اشتیاق مردم کشورش برای انتقام از آلمانی‌ها باخبر بود، از تحمیل غرامت‌های جنگی بر این کشور، استقبال کرد، اما در باطن به این نتیجه رسید که باید برای مقابله با خطر مارکسیسم (که به‌تازگی در اثر انقلاب اکتبر روسیه به عرصه سیاسی شده بود) راهکاری بیابد. از نظر او تقویت آلمان می‌توانست به مثابه مانعی بر سر راه گسترش اندیشه‌های دولت شوروی، مؤثر واقع شود؛ در غیر این صورت، قدرت‌یابی گروه‌های چپ‌گرا در آلمان، امنیت ملی بریتانیا را به خطر می‌انداخت.
ویلسون، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا به جای مجازات آلمان، بر همیاری و کمک به این کشور تأکید می‌کرد. افکار عمومی آمریکا به طرفداری از سیاست انزوای این کشور و دور ماندن ایالات متحده از منازعات قدرت‌های اروپایی پرداختند؛ اما ویلسون به دنبال ایجاد سازمانی بین‌المللی بود که ضامن صلح و امنیت جهانی باشد. چهارده اصل پیشنهادی ویلسون مبیّن عقیده وی برای بازسازی جهان پس از جنگ بود:
۱ـ آزادی در روابط دیپلماتیک میان کشورها؛
2ـ امکان کشتیرانی آزاد چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح؛
3ـ برقراری آزادی تجاری و رفع محدودیت‌های گمرکی؛
۴ـ تلاش برای کاهش تسلیحات نظامی میان کشورهای بزرگ؛
۵ـ حلّ مسائل و دعاوی استعماری به طرق عادلانه؛
6ـ حکم به خروج سربازان آلمانی از سرزمین‌های تابعه روسیه؛
7ـ خروج سربازان آلمانی از بلژیک و به رسمیت شناختن استقلال و تمامیت ارضی این کشور؛
8ـ خروج نیروهای آلمانی از فرانسه، به ویژه منطقه آلزاس ـ لورن؛
9ـ تشکیل مرزهای ملی ایتالیا در راستای احترام به حقوق ملی مردم این کشور؛
10ـ استقلال دولت‌های تابع امپراتوری اتریش ـ مجارستان؛
11ـ حلّ منازعات بین‌المللی در منطقه بالکان؛
۱۲ـ جدایی ترکیه از سرزمین‌های عربی امپراتوری عثمانی و استقلال اعراب ساکن در منطقه از سیطره سلطان عثمانی؛
13ـ استقلال لهستان پس از بیش از یک قرن؛
14ـ تشکیل اتحادیه‌ای از دول جهان در راستای تضمین استقلال سیاسی و تمامیت ارضی کشورها (جامعه ملل).
در هفتم مه ۱۹۱۹، مفاد پیمان به طرف آلمانی ارائه شد. آلمان حدود ۱۳ درصد خاک و ۱۰ درصد جمعیت خود را از دست داد، منطقه آلزاس ـ لورن به فرانسه واگذار شد و تمام مستعمرات این کشور از آن گرفته شد. نیروی زمینی ارتش آلمان به صد هزار نفر کاهش یافت و این کشور از داشتن نیروی دریایی و هوایی محروم شد؛ مسئولیت جنگ را بر گردن گرفت و غرامت جنگی بیش از شش میلیارد پوند بر این کشور تحمیل شد.
انتشار خبر انعقاد پیمان ورسای، موجب بروز خشم و نارضایتی شدید در میان مردم آلمان شد؛ به ویژه بر عهده گرفتن مسئولیت بروز جنگ ـ آن هم برای کشوری که دو میلیون نفر از مردم خویش را از دست داده بود ـ امری ظالمانه تلقی می‌شد. از سوی دیگر، متفقین نیز در استقرار احکام پیمان ورسای به مشکلات فراوانی برخوردند؛ برای نمونه، کنگره ایالات متحده آمریکا از تصویب لایحه عضویت این کشور در جامعه ملل، امتناع ورزید و همین امر سبب شد تا این سازمان بین‌المللی در ابتدای حیات خود، با مشکلات بنیادینی همچون عدم مشروعیت روبه‌رو شود.
پیمان ورسای و نتایجی که در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به بار آورد، زمینه را برای وقوع جنگ جهانی دوم فراهم کرد. صلح ورسای در پی آن بود که از جنگ و ستیز جلوگیری کند؛ اما در پایان کار، به این مشکل دامن زد.