جریان فمینیسم در دوره قاجار به طور کلی دو گرایش لیبرالیستی و مارکسیستی دارد. گرایش لیبرالیستی این جریان در ایران باسابقه‌تر از گرایش مارکسیستی آن است. به همین دلیل، عمده گروه‎های فمینیستی در ایران گرایش‌های لیبرالیستی دارند. به دلیل حاکم بودن فرهنگ دینی در عرصه اجتماعی ایران در دوره مشروطه، دو گرایش مذکور به ناچار در پوشش اسلام و با ادبیات اسلامی و با استناد به آیات و روایاتی که بر برابری در فرصت‎های آموزشی برای زنان و مردان دلالت می‎کند، مانند «طلب العلم فریضه علی کل مسلمٍ و مسلمهٍ»، مطالبات برابری‎خواهانه خود را در جامعه مطرح می‎کردند.(۱)

بازنمایی دو نگاه غالب فمینیستی در ایران
گرایش لیبرالیستی جریان فمینیسم در ایران متأثر از روشنفکران غربگرا در ایران بوده است. بسیاری از انجمن‎های زنان در ایران مبتنی بر تحولاتی که در غرب در زمینه حقوق زنان اتفاق افتاده است، خواستار آزادی زنان و تساوی حقوقی میان آنان با مردان بودند. در این گرایش ضمن تأکید بر آموزش زنان، حجاب نیز مانعی برای آزادی زنان و حضور اجتماعی آنان معرفی می‎شد. انجمن آزادی زنان، اتحادیه غیبی نسوان، جمعیت فارغ‌التحصیلان مدرسه آمریکایی، از جمله گروه‎های فمینیستی در این دوره بودند که گرایش لیبرالیستی داشتند.
گرایش مارکسیستی جریان فمینیسم در ایران متأثر از انقلاب مارکسیستی در روسیه و فعالیت روس‏ها در شمال ایران بود. این گرایش در انجمن «پیک سعادت نسوان» در رشت(۲) و انجمن بیداری زنان در تهران و قزوین و جمعیت نسوان وطن‎خواه(۳) نمود پیدا کرد. 
در گرایش مارکسیستی نیز بر آزادی و برابری حقوقی زنان و مردان تأکید می‏شد؛ اما به اعتقاد مارکسیست‎ها، رسیدن به آن هدف مستلزم عبور از سرمایه‎داری است. در این گرایش، مالکیت خصوصی عامل فرودستی و تبعیض علیه زنان معرفی و حجاب به نوعی مانع پیشرفت زنان تلقی می‌شد.

مهم‌ترین گروه‎های وابسته
یکی از راه‎های مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان در دوره قاجار، به ویژه پس از مشروطه، فعالیت‎های گروهی و سازمانی آنان بود. از این رو، در دوره مشروطه شاهد تأسیس انجمن‎های مخفی متعددی از سوی زنان هستیم. جریان فمینیسم نیز با استفاده از فضای بی‎ثبات دوران مشروطه در راستای اهداف خود انجمن‎ها و جمعیت‎های زنانه‌ای را در ایران تأسیس کرد. 
انجمن‎های زنانه دوران مشروطه با توجه به اهداف و خواسته‎های ملی‎گرایانه و جنسیتی‎شان به دو دسته عمده تقسیم می‎شدند؛ دسته اول، انجمن‎هایی که افزون بر اهداف جنسیتی، اهداف ملی و غیرجنسیتی را نیز دنبال می‌کردند. گرچه این احتمال نیز وجود دارد که پیگیری اهداف ملی از سوی برخی از این انجمن‎ها، پوششی برای رسیدن به اهداف جنسیتی بوده است.
 سخن مورگان شوستر آمریکایی می‎تواند مؤیدی برای ادعای مذکور باشد: «... و [زنان] در جدّ و جهد تحصیل آزادی جدید و علامات آن، با کمال سعی بعضی رسوم مخصوصه را که از قرون پیش در ایران معمول بود ترک نمودند.»(۴) از این سخن شوستر فهمیده می‎شود که تحصیل آزادی جدید، از جمله آزادی‎های سیاسی به ویژه مشروطه‎خواهی از جانب برخی انجمن‎های سری دوران مشروطه زمینه‎ساز ترک برخی رسوم، مانند حجاب و عدم جواز آموزش زنان به سبک غربی شد. 
دسته دوم، انجمن‎هایی که فقط اهدافی جنسیتی و فمینیستی داشتند. 
در یک تقسیم‎بندی دیگر، می‎توان انجمن‎های زنان را با توجه به کلان بودن یا محدود بودن اهداف، به دو گروه تقسیم کرد؛ گروه اول، زنانی بودند که اهدافی کلان داشتند و در راستای تحقق برابری کامل زن و مرد تلاش می‌کردند. گروه دوم، کسانی بودند که هدف‎های محدودتر دست‌یافتنی را دنبال می‌کردند؛ مانند تلاش در راستای آموزش زنان و دختران و تلاش برای داشتن حق رأی. 
برخی از انجمن‎های فعال در دوران مشروطه عبارتند از:
1ـ انجمن آزادی زنان
انجمن آزادی زنان تشکل زنانه‎ای بود که در سال 1286 (۳0 دسامبر 1906م) در تهران تأسیس شد و زنان و مردان معروف و برجسته در جلسات این انجمن که هر دو هفته یک بار تشکیل می‎شد، شرکت می‎کردند. زنان باید به همراه شوهران، پدران و یا برادران خود در این جلسات حضور می‎یافتند. انجمن آزادی زنان پیش از هر چیز، یک مرکز آموزشی بود که جلسات مخفی آن در باغی دوردست در اطراف تهران برگزار می‎شد. زنان سخنران درباره مسائل اجتماعی و سیاسی بحث می‌کردند و در ضمن صحبت خود، به روش‎های حل مسائل مزبور نیز توجه داشتند(۵) تمرکز بحث‎ها در این جلسات بر وضعیت فرودستی زنان قرار داشت و به منظور ایجاد اعتمادبه‌نفس در میان زنان، فقط اعضای زن اجازه سخنرانی در این جلسات را داشتند.(۶)
از اعضای مشهور انجمن آزادی زنان می‎توان به «تاج‎السلطنه» و «افتخار‎السلطنه»، دختران ناصرالدین شاه و همچنین «صدیقه دولت‎آبادی» و «شمس‎الملوک جواهرالکلام» از فعالان حقوق زنان در دهه 1920م اشاره کرد. همچنین دو زن آمریکایی نیز به نام‎های «مری پارک جردن» و «آنی استاکینگ بویس» در جلسات انجمن شرکت می‎کردند.(۷)
از اینکه جلسات انجمن آزادی زنان به صورت محرمانه در خارج از تهران برگزار می‎شد، فهمیده می‎شود که محتوای مطرح شده در جلسات خلاف عرف و حتی خلاف قوانین اسلامی بوده است؛ البته اعضای سرشناس انجمن نیز افرادی بودند که پایبندی لازم را نسبت به احکام دین اسلام نداشتند و به عبارت دیگر از روشنفکران سکولار آن دوران به شمار می‌آمدند. از این رو گردانندگان آن انجمن از ترس تکفیر و ممانعت مأموران انتظامی با رعایت جوانب امنیتی، گردهمایی انجمن را برگزار می‎کردند. شاهد مدعای خلاف عرف و غیراسلامی بودن جلسات، حمله عده بسیاری از مردم تهران به محل برگزاری جلسه انجمن و ممانعت نکردن نیروهای انتظامی و فرار اعضای انجمن قبل از رسیدن مردم به محل است.(۸)
۲ـ اتحادیه غیبی نسوان
اتحادیه غیبی نسوان در سال 1286ش/ 1325ق/ 1907م، در تهران تشکیل شد و در محافل زنانه فعالیت کرد. محمدحسین خسروپناه معتقد است، این اتحادیه، یگانه تشکل سیاسی زنان در دوره اول مجلس شورای ملی به شمار می‌آید.(۹) «ژانت آفاری» اتحادیه غیبی نسوان را سازمانی مخفی معرفی می‎کند که گرایش‎های تند انقلابی دارد و خود را سخنگوی تهیدستان جامعه می‎داند و در این مورد با وکلای مجلس نیز درگیر می‎شود.(۱۰)
 اعضای اتحادیه غیبی نسوان که به دلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی آن دوره، مخفیانه فعالیت می‎کردند، در اوایل سال 1326 ق کوشیدند تا فعالیت خود را علنی کنند. پس از طرح مسئله فعالیت آن اتحادیه در صحن مجلس، با وجود حمایت برخی از نمایندگان مجلس از اقدام زنان برای تشکیل اتحادیه غیبی نسوان، در نهایت، نظر حاکم بر مجلس آن بود که آن اتحادیه قابل مذاکره و اظهارنظر نیست و باید از فعالیت آن جلوگیری کرد.(۱۱)
 برخی دیگر انجمن‌های فعال در این دوره عبارتند از: کمیته زنان، انجمن شکوفه، پیک سعادت نسوان، جمعیت نسوان وطن‎خواه، شرکت آزمایش بانوان، انجمن نسوان تبریز، شرکت خواتین اصفهان، جمعیت فارغ‎التحصیلان مدرسه آمریکایی و  انجمن همت خواتین.
اساسنامه‎های رسمی انجمن‎های عصر مشروطه نمی‎تواند معیار مناسبی برای فمینیستی بودن آنان یا همسویی آنان با جریان فمینسیم تلقی شود؛ زیرا بیشتر انجمن‎های یادشده در آن دوران، به دلیل جوّ دینی حاکم بر افکار عمومی در اساسنامه‎های خود به اهداف ضداسلامی، مانند ترویج بی‎حجابی یا سریان برابری حقوقی در حوزه مسائل خانواده اشاره نمی‎کردند؛ بلکه در عمل، اهداف پنهانی متعارض با اسلام را پیگیری می‎کردند. وجود برخی روشنفکران غربگرا در آن جمعیت‎ها از یک‌سو و مخالفت متدینین و مراجع تقلید از سوی دیگر با آنها نشان می‎دهد، انجمن‎های مذکور در راستای تحقق تدریجی آموزه‎های برابری‎خواهانه غربی فمینیستی فعالیت می‎کردند. 
اما نکته دیگری که باید درباره انجمن‎های زنان در دوران مشروطه به آن توجه داشت، این است که تأسیس انجمن‏های زنان در دوران نهضت مشروطه و پس از آن، می‎توانست ظرفیتی در کشور تولید کند که زنان به واسطه آن بتوانند در چارچوب شرع اسلام، حضوری مستقل و تأثیرگذار در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران از خود به نمایش بگذارند؛ اما جذب عده‌ای از متفکران و روشنفکران افراطی که در سال‎های پیش از مشروطه درباره حقوق زنان مطالبی می‎نوشتند، در محافل فراماسونری(۱۲) و نیز حضور عناصر استعمار انگلستان، مانند اردشیر ریپورتر جی در نخستین تشکل‎هایی که به اسم زنان در ایران ایجاد شد(۱۳)، نشان می‎دهد که دولت‌های استعماری، به ویژه انگلستان و روسیه این انجمن‎ها را به دقت رصد می‌کردند و اهداف و عملکردشان در راستای مغایرت نداشتن و متضاد نبودن با منافع آن دولت‎ها بوده است.
*پی نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.


امروزه از شاخصه‌های توسعه سیاسی یک جامعه، نوع رابطه مردم و حاکمان آن است. در تطوری که در سیاست‌ورزی و حکمرانی به وجود آمده، دیگر مردم تحت فرمان و خادم حاکمان نیستند؛ بلکه مردم تعیین‌کننده حکومت و ناظر بر حسن انجام وظایف دولت‌ها از طریق سازوکارهای نظارت مستقیم و غیرمستقیم به شمار می‌آیند. البته این دیدگاه تطور یافته در فلسفه سیاسی جدید، نسخه عملی بیرونی ندارد و دموکراسی‌ها با هزاران ترفند و طرح باز هم ترجمان «الحق لمن غلب» اند.
بدون اغراق می‌توان نسخه عملیاتی‌ این دیدگاه جدید را در اندیشه‌های اسلامی حکومتداری یافت. در واقع، دین مبین اسلام نگاه تک‌بعدی ‌و ارجحیت یکی از دوگانه مردم یا حاکمان را رد می‌کند و به برقراری رابطه‌ای دو سویه میان مردم و حکمرانان می‌اندیشد. بنابراین آن چنان که امام علی(ع)‌ نیز در خطبه 207 کتاب شریف «نهج‌البلاغه» بیان داشته‌اند، حاکمان بر مردم و مردم بر حاکمان حقوق متقابل دارند و تنها در صورت رعایت این حقوق است که اسباب پایداری نظام سیاسی اسلام فراهم می‌شود.(1)
فاضل هندی هم بر اساس همین پارادایم به رابطه مردم و حاکمان اسلامی در آرا و آثار خود پرداخته‌ است. در این نگاه، حاکمان اسلامی بر اساس هر یک از شئون سه‌گانه پیشوایی دینی، ولایت قضایی و رهبری سیاسی- اجتماعی، مسئولیت‌های خاصی را در قبال مردم بر عهده دارند و موظف هستند اولاً، احکام و مقررات دینی آنان را در زمینه اصول اعتقادی و فروعات عبادی و معاملاتی تبیین کنند و ثانیاً، امور ملکی، آنان از قبیل تجهیز عساکر، جبابت اموال، نصب حکّام و... را تدبیر نمایند.(2) همچنین مرحوم هندی در «کشف‌اللثام» می‌نویسد: حاکمان از باب وجوب سیاست‌ العباد و حکم به ما انزل الله و انتصاف مظلوم از ظالم باید قضاوت و داوری را در میان مردم عهده‌دار شوند.(3)
مردم نیز متقابلاً موظفند در امور دینی و دنیوی خود از حاکمان بر حق پیروی کرده، آنان را مقتدای خویش قرار دهند، از این رو طبیعی است که در اولین قدم باید آنان را بشناسند.
فاضل هندی ‌می‌گوید: «بدان که حق- سبحانه و تعالی- انس و جن را نیافریده، الّا از جهت آنکه عبادت او کنند و عبادت موقوف است بر دانستن طریق عبادت و بر شناخت حق‌تعالی که معبود است» و شناخت حق‌تعالی و طریق عبادت متوقف است بر ارسال رُسل و تعیین جانشینان معصوم ایشان،‌ لذا «شناخت حق‌تعالی کما ینبغی و معرفت طریق عبادت او بر شناخت موقوف است؛» از این رو است که می‌گوییم «شناخت ایشان جزء ایمان باشد تا آنکه کسی که تصدیق به نبوت نبی خود نکند، مؤمن نباشد و بر معرفت و عبادت او اعتماد نباشد...  چه حق- عزوعلا-  رسل فرستاده که شناخت و طریق عبادت او را از ایشان اخذ کنیم... و این طریق مخصوص زمانی دونِ زمانی نیست،‌ بل از ابتدای خلق ثقلین تا انقراض ایشان می‌باید که معارف الهیه و طریق عبادات را از انبیا اخذ نموده تا مستوجب نجات باشد.»(4) پس از شناخت حاکمان الهی،‌ وظیفه بعدی مردم آن است که در امور دنیی و ملکی و حتی امور عادی، آنها را امام و مقتدای خود قرار دهند و از آنها اطاعت کنند و با ایشان مخالفت نکنند،(5)  زیرا اطاعت از چنین رهبرانی به حکم «اطیعوا‌الله و اطیعوا‌الرسول و اولی‌الامر منکم» بر همه امت واجب شده است.
در عصر غیبت ائمه معصوم(ع) نیز مردم از هدایت و اصلاح آنان بی‌نیاز نیستند، لذا ایشان به انحای گوناگون مردم را رهبری خواهند کرد؛ از جمله آنها این است که علما و فقها در عصر غیبت موظفند به نیابت از ائمه معصوم(ع)‌ معارف دینی و معالم عبادی را بیان کنند و مردم نیز وظیفه دارند که در اخذ معارف از آنان تقلید نموده، ‌به فتاوای ایشان عمل کنند؛(6) زیرا اداره امور شرعی مردم از قبیل تولّی حکم و قضا در میان ایشان بر ائمه واجب بوده،‌ در عصر غیبت ایشان بر عهده فقهای جامع‌الشرایط فتوا گذاشته شده است.
*پی نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

شناخت مرزهای مفهومی جنگ نرم علاوه بر افزایش دانش سیاسی، به فهم موضوع و اجتناب از آشفتگی مفهومی کمک می‌کند. بسیاری از اوقات جنگ نرم با مفاهیمی، مانند جنگ روانی، جنگ رسانه‌ای و جنگ سایبری معادل گرفته می‌شود؛ در حالی که این مفاهیم تفاوت مفهومی با هم دارند و نباید معادل هم گرفته شوند. در شماره گذشته تمایز مفهومی جنگ نرم با قدرت نرم و تهدید نرم بررسی شد. در ادامه، به مطالعه تمایزات این واژه با جنگ رسانه‌ای، جنگ روانی و عملیات روانی می‌پردازیم.
جنگ نرم/ جنگ رسانه‌ای
بنیادی‌ترین تعریف از جنگ رسانه‌ای استفاده از رسانه‌ها برای تضعیف کشور هدف و بهره‌گیری از توان و ظرفیت رسانه‌های جمعی، اعم از مطبوعات، خبرگزاری‌ها، رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره و... است که هدف آن پیشبرد اهداف و منافع ملی است. (ضيايي‌پرور،1383 :11) از جنگ رسانه‌ای، جنگ بدون خونریزی، جنگ آرام و جنگ بهداشتی نیز یاد شده است (گروه مطالعات جنگ نرم، 1388: 11)، بنا بر تعریفی که از جنگ نرم ارائه شد، جنگ نرم از نظر غایت، مقاصد روانی، هدف رفتاری، قلمرو، شیوه و زمان متفاوت از جنگ رسانه‌ای است. این تفاوت‌ها در جدول «الف» به طور خلاصه ذکر شده است.
با وجود‌ این، نسبت جنگ نرم به جنگ رسانه‌ای عموم و خصوص مطلق است. در همین راستا، جنگ رسانه‌ای یکی از ابزارهای جنگ نرم برای تغییر نگرش است؛ در عین حال جنگ نرم افزون بر تغییر نگرش در‌صدد مدیریت رفتار است.
جنگ نرم / جنگ روانی
به استفاده از هر نوع وسیله‌ای به منظور تأثیرگذاری بر روحیه و رفتار یک گروه با هدف نظامی مشخص جنگ روانی گفته می‌شود. صلاح نصر در تعریف این مفهوم می‌گوید: «جنگ روانی همان جنگ کلمه و عقیده است؛ خواه به صورت مخفی باشد یا آشکار، شفاهی باشد یا کتبی؛ اساساً سلاحی است که به انسان و عقل او توجه دارد و هرگاه امکان برقراری ارتباط عاطفی را داشته باشد، می‌تواند به اعماق وجود او نفوذ کند.» (نصر،1370: 96-95) جنگ روانی را در سه سطح؛ جنگ روانی استراتژیک، تاکتیکی و تحکیمی دسته‌بندی کرده‌اند. (نک. شیرازی، 1376: ۲۰-۱۹) با این وصف، جنگ روانی با توجه به بار معنایی و فضای گفتمانی طرح آن قابلیت جایگزینی با جنگ نرم را ندارد، اما تطور و قابلیت مفهومی آن موجب شده است تا جنگ روانی یکی از ابزارهای مهم در جنگ نرم به‌ شمار آید. به اجمال به این تفاوت‌ها در جدول «ب» اشاره شده است.
جنگ نرم / عملیات روانی
ابداع واژه عملیات روانی به جای جنگ روانی در ادبیات غرب برای کاستن از بار خصومت‌آمیز این واژه بوده است. عملیات روانی به دو دسته، یعنی جنگ روانی(آن بخش از عملیات روانی که متوجه دشمن است) و اقدامات روانی (آن بخش که متوجه دوستان و گروه‌های بی‌طرف است) تقسیم می‌شود (حسینی، 1390: 42). عملیات روانی، مجموعه طرح‌ها و اقداماتی است که به دنبال تشویق، تهییج و تحریک افکار عمومی در خصوص یک مسئله‌ای مشخص و با اهداف از پیش ‌تعیین‌ شده است. (خانی، 1386: 72) با توجه به اینکه در جنگ نرم آماج اصلی مغز انسان است، از این نظر جنگ نرم با عملیات روانی اشتراک مفهومی دارد؛ اما از آنجایی که جنگ نرم افزون بر تغییر رفتار به دنبال مدیریت رفتار برای رسیدن به هدف، یعنی تغییر سیاسی است، از عملیات روانی متمایز می‌شود. (حسینی،1390: 9) با این حال، عملیات روانی ابزاری برای جنگ نرم به شمار می‌آید و برای بسیج نارضایتی اجتماعی کارآمد است. 

مبارزات درون‌حزبی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به شرایط حساس خود رسیده است. در راستای آشنایی منتقدانه با نظام و سازوکار انتخاباتی آمریکا، در این مطلب با یک پدیده سیاسی حزبی- انتخاباتی با عنوان «واسازی و بازسازی حزبی» آشنا می‌شویم.
 بررسی نظام انتخاباتی آمریکا، حاکی از این واقعیت است که الگوی عملکرد درون‌حزبی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا از دو بخش  واسازی ( Deconstruct ) و  بازسازی (Reconstruct ) تشکیل شده است. دوگانه ای که بی‌توجهی به آن سبب شکست و ناکامی یک حزب می شود. 
معمولاً با شروع رقابت‌های درون‌حزبی، حزب دچار شکاف شده و نامزدها سعی می کنند با قطبی کردن فضای داخلی حزب، شانس پیروزی خود را افزایش دهند؛ اما این وا سازی حزبی حد و مرز مشخصی دارد؛ زیرا به دنبال مشخص شدن نامزد نهایی حزب او باید بتواند همه اعضای حزب را متحد کرده و دست به باز سازی درونی حزب بزند. 
اما گاهی روند انتخابات به دلایل مختلف، از جمله رفتار انتخاباتی نامزدها به گونه‌ای جلو می‌رود که وا سازی بیش از حد در جامعه رقم می‌خورد و باز سازی حزبی را با مشکل روبه‌رو می‌کند. اتفاقی که این روزها برای حزب جمهوری خواه بر سر نامزدی دونالد ترامپ، میلیاردر برج‌ساز آمریکایی با مواضع و شعارهای خاص رخ داده و حتی بزرگان حزبی را به عدم حمایت از او واداشته، مصداق عملی این معضل است.
اما درباره عقاید، گفتار و رفتار سیاسی- انتخاباتی دونالد ترامپ، نامزد پیشتاز جمهوری‌خواهان، نکات تأمل‌برانگیزی وجود دارد که بازسازی درون‌حزبی پس از واسازی را با تردید روبه‌رو کرده است؛
1- رفتار انتخاباتی ترامپ در جریان رقابت‌های درون‌حزبی که بارها به سران این حزب حمله کرده و آنها را فاسد و متقلب خوانده است، به مسئله‌ای برای معضل فوق و اینکه حزب چند پاره جمهوری‌خواه چگونه می‌تواند پشت سر چنین کسی متحد شود، تبدیل شده است. 
2- سرمایه میلیاردی وی خود سبب شکاف و گسست با قاطبه مردم و یادآور  جنبش وال استریت و اعتراض 99 درصد مردم به یک درصد دارای قدرت و ثروت شده است.
3- رفتار سیاسی و عقاید نامتعارف ترامپ در جریان کمپینش بارها خبرساز شده و وی گروه بزرگی از مهاجران به آمریکا، به ویژه لاتین‌تباران و مکزیکی‌ها و مسلمانان و زنان را از خود رنجانده است.
4- پیشتازی وی بدون پیشینه سیاسی، حزب جمهوری‌خواه را هم در وضعیت ویژه‌ای قرار داده است. به گونه‌ای که برخی از انشعاب درون‌حزبی سخن گفته‌اند، امری که با توجه به ساختار نظام سیاسی آمریکا بعید به نظر می‌رسد. با وجود این جیمز ثاربر، مدیر مرکز مطالعات کنگره و ریاست جمهوری در دانشگاه امریکن می‌گوید: نامزدی ترامپ عملاً حزب جمهوری‌خواه را درگیر یک انقلاب کرده است. ثاربر تأکید می‌کند: «چه او در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود، چه نشود؛ حزب جمهوری‌خواه در حال گذار از یک انقلاب درون‌حزبی است، زیرا این حزب از یک سو با اعضای تی پارتی، افراطی‌های راست‌گرا مواجه است که تعدادی از آنها در مجلس نمایندگان نیز حضور دارند و از سوی دیگر با جمهوری‌خواهان سنتی که بر آرمان‌های کلاسیک محافظه‌کاری تأکید دارند.»
واقعیت این است که پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و حضورش در کاخ سفید نه تنها برای حزب جمهوری‌خواه و آمریکا، بلکه برای دیگر کشورهای جهان نیز یک رویداد ترسناک خواهد بود.