همه کارهايي که احتياج به يک پيگيري مداوم و خستگي‌ناپذير داشت از دست شهيد محلاتي برمي‌آمد. هيچ‌کس ديگر اين نشاط و اين تحرک را نداشت،... من تا الان هيچ فردي را نديدم که در مبارزات عمومي آن جور سازش‌ناپذير و خستگي‌ناپذير باشد، در کار جمعي زودآشنا و زودآشتي و سهل‌المعونه باشد، آن آدمي که آن جور در مقابل دشمن سازش‌ناپذير بود و مبارزه را به هيچ‌وجه ترک نمي‌کرد، به دوستان که مي‌رسيد يک آدم سازش‌پذير و رام و بدون لجاجتي مشاهده مي‌شد.(امام خامنه‌اي)

انگليسی‌ها و سوداي دگرگوني قدرت در ايران

 اکبر ادراکی/ رضاخان از جمله پادشاهاني بود که از طريق کودتايي نظامي و با حمايت کشوري اجنبي، قدرت را در اختيار گرفت و يکي از فاسدترين سلسله پادشاهي در ايران را تأسيس کرد. انگليسي‌ها که پس از پيروزي نهضت مشروطه‌خواهي ملت ايران، تداوم و بقاي خاندان قاجار را تأمين‌کننده منافع خود در ايران نمي‌دانستند، پس از پايان جنگ جهاني اول بر آن شدند تا فردي دست‌نشانده را به روي کار آورند که با خودرأيي و استبدادي مضاعف نسبت به گذشتگان، جامعه سنتي‌ـ مذهبي ايران را در مسير تحولات مطلوب انگليسي‌ها قرار دهد و حاصل آن، جامعه و حاکميتي سکولار و شيفته و مفتون انگليسي شدن باشد!
اوضاع نابسامان ايران در آن روزها نيز سبب شد تا مردم از تغيير حاکميت استقبال کنند. در خلال جنگ جهاني اول، ايران به اشغال نيروهاي درگير درآمده بود.
عثماني‌ها وارد آذربايجان شده بودند و دولت بريتانيا علاوه بر پليس جنوب، قوايي از هند به خراسان و از بين‌النهرين به همدان وارد کرده بود. ايران به ميدان جنگ مبدل شده بود و قدرت دولت مرکزي عملاً به تهران محدود مي‌شد. در دیگر نقاط نيز هرج‌و‌مرج و ناامني گسترش يافته بود. پس از انقلاب اکتبر روسيه در سال 1917 ميلادي و روي کار آمدن بلشويک‌ها، روس‌ها تا مدتي صحنه سياسي ايران را ترک کردند و اين فرصتي بود تا رقيب آنان، يعني انگلستان سلطه خود را در ايران گسترش دهد.
اولين گام، انعقاد قرارداد 1919 ايران و انگليس بود که ايران را به صورت مستعمره آنان درمي‌آورد. اين قرارداد با مخالفت‌هاي گسترده مردم رو‌به‌رو شد و سرانجام به لغو آن انجاميد؛ اما انگليسي‌ها براي جبران اين شکست و حفاظت از منافع خود در ايران، سعي کردند از طريق ديگري اهداف خود را به سرانجام
برسانند.
در اين وضعیت بود که عمليات انگليسي‌ها براي ايجاد دگرگوني در ساختار قدرت در ايران آغاز شد. اين سناريو در اسفندماه 1299 با کودتايي کليد خورد که در رأس آن رضاخان ميرپنج و سيدضياء‌الدين طباطبايي، ديگر عوامل انگليسي قرار داشتند. پیش از کودتا، رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران به دست نيروهاي قزاق، مقام نخست‏وزيري به سيدضياءالدين سپرده شود.
در روز سوم اسفند سال ۱۲۹۹ رضاخان ميرپنج، فرمانده تيپ همدان با همکاري سيدضياء‌الدين طباطبايي، مدير روزنامه «رعد» عليه دولت سپهدار رشتي، نخست‌وزير احمدشاه قاجار کودتا کرد و زمينه سقوط سلسله قاجار و تأسيس حکومت پهلوي را فراهم آورد.
در اولين ساعات سپيده دم سوم اسفند سال ۱۲۹۹ رضاخان همراه با نظاميان قزاق تحت فرمانش از قزوين وارد تهران شدند. آنان بلافاصله کلانتري‌ها، وزارتخانه‌‌ها، پستخانه‌‌ها و ادارات دولتي و مراکز حساس تهران را به تصرف درآوردند. در منابع تاريخي آمده است اين عمليات کودتايي بود که سفارت انگلستان هدايت آن را برعهده داشت، رضاخان عامل نظامي کودتا و سيدضياءالدين طباطبايي ‌ـ مدير روزنامه رعد ـ عامل سياسي آن بود. ورود نيروهاي تحت امر رضاخان به تهران، در حقيقت نقطه شروع رويدادهايي بود که به فروپاشي سلسله ۱۲۵ساله قاجار منتهي شد.
قزاق‌ها با ورود خود به تهران دروازه‌هاي شهر را بستند و سفارتخانه‌ها را به محاصره خود درآوردند تا کسي به اين مکان‌ها پناهنده نشود. سپس تمامي تلفن‌ها و خطوط ارتباطي داخل و خارج کشور را قطع کردند. در اين روز زد و خوردهاي پراکنده‌اي در جريان تصرف شهر به وقوع پيوست و عده‌ای نيز کشته و زخمي شدند؛ ولي با توجه به اينکه انگلیسی‌ها پیشتر فرمانده نيروهاي ژاندارم و ديگر محافظان شهر را مطلع و تطميع کرده بودند، رضاخان و نيرو‌هايش مشکل جدي در تصرف تهران نداشتند.
رضاخان به محض تصرف تهران، در اولين انتصاب، کلنل کاظم‌خان را به فرمانداري نظامي تهران منصوب کرد. در اين روز نيروهاي قزاق تمامي زندانيان را آزاد کردند؛ ولي در عوض موج‌ تازه‌اي از بازداشت ناراضيان و شخصيت‌هاي سياسي اعم از حکومتي، نمايندگان مجلس و غيره آغاز شد. تمام وزراي کابينه سپهدار به غير از خود او بازداشت
شدند. 
همزمان احمدشاه و محمد حسن ميرزا (ولي‌عهد) به کاخ فرح‌آباد گريختند و سپهدار رشتي (نخست‌وزير) به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد. بقيه بازداشت‌شدگان که تعداد آنها بين ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر تخمين ‌زده‌ مي‌شد، شاهزادگان، رجال، روزنامه‌نگاران، نمايندگان مجلس، نخست‌وزيران سابق و وزيران اسبق بودند. در مراحل بعد جمعي از بازداشت‌شدگان محکوم به زندان، تبعيد و بقيه آزاد
شدند.
از طرف رضاخان اعلاميه‌اي در ۹ ماده با عنوان «حکم مي‌کنم» منتشر شد و به در و ديوار و معابر شهر نصب گرديد. بر اساس اين اعلاميه تمامي ادارات دولتي و روزنامه‌ها تعطيل شدند و به جز دواير تأمين ارزاق به هيچ اداره يا مغازه‌اي اجازه کسب داده نشد. مفاد اين اعلاميه چنين
بود:
«حکم مي‌‌کنم مواد مطروحه ذيل را مردم تهران نصب‌العين قرار داده و فرداً فرد تشريک مساعي نمايند و در صورت تخلف شديداً عقوبت خواهند شد.
۱ـ تمامي اهالي شهر تهران بايد ساکت و مطيع امر نظامي باشند.
۲ـ حکومت نظامي در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غير از افراد نظامي و مأموران انتظامي شهر کسي نبايد در معابر عبور نمايد.
۳ـ کساني که از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند
شد.
۴ـ تمامي روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکيل دولت به کلي موقوف و بر حسب حکم و اجازه‌اي که بعداً داده خواهد شد، بايد منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق و جلب خواهند
شد.
۶ـ تا دستور ثانوي تمام مغازه‌هاي مشروب‌فروشي و تئاتر‌ها و قمارخانه‌ها و کلوپ‌ها تعطيل است و هر کس مست ديده شود به محکمه نظامي جلب خواهد شد.
۷ـ تا زماني که دولت تشکيل نشده است، ادارات و دواير دولتي به استثناي اداره ارزاق، تعطيل خواهند بود، پستخانه‌ و تلگراف‌خانه و تلفون‌خانه هم مطيع اين حکم خواهند بود.
۸ـ کساني که در اطاعت از موارد فوق سرپيچي نمايند، به محکمه نظامي جلب و به سخت‌ترين مجازات خواهند رسيد.
۹ـ «کاظم‌خان» به سمت کمانداني شهر انتخاب و معين مي‌شود و مأمور اجراي مواد فوق است.
چهاردهم جمادي‌الثاني سال ۱۳۳۹، رئیس ديويزيون قزاق و فرمانده کل قواـ رضا»
در عصر روز کودتا، نورمن، سفير انگلستان در تهران با احمدشاه آخرين پادشاه قاجار ملاقات کرد و به شاه گفت؛ تنها راهي که برايش باقي مانده آن است که با سرکردگان کودتا رابطه برقرار سازد و خواسته‌هاي آنها را بپذيرد و تأکيد کرد که اين تنها راه باقي مانده است.
در اين روز نورمن طي تلگرافي به لرد کرزن، وزير خارجه بريتانيا نوشت: «بسياري از کساني که توسط قزاق‌ها دستگير شده‌اند، تحريک‌کننده، توطئه‌گر و ضدانگليسي هستند و اين موجب رضايت ماست.»
پيرو تهديدات نورمن، سفير انگلستان، احمدشاه در غروب سوم اسفند سرگرم نوشتن احکام جداگانه رضاخان پهلوي و سيدضياءالدين طباطبايي شد. او احکام را صبح روز بعد انتشار داد. رضاخان به فرماندهي کل قوا منصوب و لقب «سردار سپه» گرفت و سيدضياءالدين مأمور تشکيل کابينه شد.
در حکم احمدشاه راجع به سيدضياء که خطاب به استانداران و فرمانداران سراسر کشور انتشار يافت، آمده است:
«حکام ايالات و ولايات ـ در نتيجه غفلت‌کاري و لاقيدي زمامداران دوره گذشته که بی‌تکلیفی عمومي و تزلزل امنيت و آسايش را در مملکت فراهم نموده، ما و تمامي اهالي را از فقدان هیئت دولت ثابتي متأثر ساخته بود، مصمم شديم که با تعيين شخص دقيق و خدمتگزاري که موجبات سعادت مملکت را فراهم نمايد، به بحران‌هاي متوالي خاتمه دهيم؛ بنابراين به اقتضاي استعداد و لياقتي که در جناب ميرزا سيدضياءالدين سراغ داشتيم عموم خاطر خود را متوجه معزي‌اليه ديده، ايشان را به مقام رياست وزراء انتخاب و اختيارات تامه براي انجام وظايف خدمت رياست وزرايي به معزي‌اليه مرحمت فرموديم. شهر جمادي‌الآخر ۱۳۳۹ ـ احمدشاه»
رضاخان سردار سپه طي اعلاميه‌اي در سالگرد کودتاي سوم اسفند سال ۱۲۹۹ خود را عامل کودتا معرفي کرد و افزود: «از اقدام خود در پيشگاه عموم شرمنده نيستم.» برخي تحليلگران معتقدند؛ اين اقدام براي پنهان ساختن دست انگلستان در همراهي با رضاخان در کودتا انجام شد.


امام خامنه‌ای در گذر زمان‌ـ 178

 سید مهدی حسینی/ در ادامه مباحث مطرح شده، سال 84 یکی از سال‌های پر ماجراست. یکی از مهم‌ترین موضوعات آن ایام انتخابات دوره نهم ریاست‌جمهوری بود که در دستور کار قرار داشت. جریان‌ها، جناح‌ها و شخصیت‌های متعددی به عرصه انتخابات و رقابت ورود پیدا کردند و فضای عمومی جامعه انتخاباتی و سیاسی شد و کشور در یک نقطه تعیین‌کننده‌ای قرار گرفت. نامزدها با ارائه برنامه‌های خود مسائل و مشکلات عدیده‌ای را مطرح می‌کردند، تبلیغات‌ها به گونه‌ای رقم می‌خورد که بعضاً نگرانی‌ها شدت یافته بود، عده‌ای از لحاظ امنیتی، جماعتی از نظر اجتماعی، گروهی از روند فرهنگی و اخلاقی نگران بودند که هر یک سوژه‌ای به دست دشمن می‌داد. انتخابات به مرحله دوم کشیده شد و برای اولین بار پس از قضایای سال 1360 رئیس‌جمهوری غیر روحانی انتخاب شد، این انتخاب برای بسیاری از سیاسیون سابقه‌دار قابل باور نبود و آنهایی نیز که صاحب نفوذ و قدرت بودند هم به نوعی با اتهام و تهمت تقلب روند انتخابات را تحلیل می‌کردند، آن هم از زبان کسانی که سال‌ها در رأس امور بودند، ‌خلاصه اینکه بازار شایعات داغ شده بود که یکی از بدترین آنها شایعه تقلب در انتخابات بود؛ موضوعی که از بحث ما خارج است.‌ اما در این بازار شایعات جماعتی از جریان‌های داخلی و خارجی به طور هماهنگ خرافه‌گرایی را تقویت و ترویج می‌کردند، به طوری که فضای فرهنگی به این سمت کشیده می‌شود و موضوعاتی عجیب و غریب رخ می‌دهد. اما در این ایام امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) با تأکید بر روند کار قانونی کشور از رئیس‌جمهور منتخب حمایت کردند، تا اینکه رئیس‌جمهور منتخب زمام امور را در اختیار گرفت و دولت نهم معرفی شد. معظم‌له همچون گذشته در جهت‌دهی دولت جدید به آرمان‌ها و اهداف انقلاب در مسیر ترسیم شده در سیره امام راحل در نظام جمهوری اسلامی اهتمام جدی کردند. در این سال پس از شروع کار دولت، بازار انواع شایعات داغ شده بود و فرصت برای تبلیغ برخی از جریان‌های توطئه‌گر فراهم آمده بود که هرگونه مسائل اعتقادی، دینی، اخلاقی، سیاسی در نظام جمهوری اسلامی را به نوعی به خرافه‌گرایی مرتبط می‌کردند. در این مقطع ضرورت ایجاب می‌کرد که از طرف امام خامنه‌ای پاسخی داده شود. ایشان در سفری که در این سال با مردم سمنان داشتند، ضمن سخنانی درباره مسائل مطرح درباره خرافی‌گرایی، نکات مهمی را یادآور شدند، از جمله اینکه نسبت به موضوع مهمی که از مسلمات دین بود و خرافه تلقی شده بود، واکنش نشان دادند و فرمودند: «بعضی‌ها هستند که حقایق دینی را به عنوان خرافه انکار می‌کنند، آنها را کاری باهاشون نداریم. آنچه که با کتاب و سنت متقن و معتبر ثابت شده این برای دین است، چه عقول بپذیرند یا نپذیرند، از این حمایت کنید و دفاع کنید. آنچه که با دلیل معتبر ثابت نشده است و معارضه‌ای با مبانی و اصول دین ندارد، در مقابل آن ساکت بمانید.» پس از این رهنمودها شایعه‌سازی و خرافه‌گرایی کاهش یافت و موضع خرافه‌زدایی تقویت شد.

 مرتضي دخيلي/ کريم سنجابي، دبيرکل جبهه ملي اولين وزير امور خارجه پس از انقلاب اسلامي بود که تنها کمتر از دو ماه بر اين سمت تکيه زد. وي در آبان ۱۳۵۷ در جريان سفر خود به کانادا براي اجلاس بين‌المللي سوسياليست‌ها به پاريس رفت و با همراهي ابوالحسن بني‌صدر، سلامتيان و ساير ملّیون در پاريس به ديدار امام خميني(ره) رفت.
در پايان اين ديدار سنجابي طي بيانيه‌اي سه ماده‌اي پايان رژيم سلطنتي، مراجعه به آرای مردم و لزوم برقراري دموکراسي بر اساس موازين اسلام و دموکراسي و استقلال را اعلام کرد.
وي در دولت موقت مهندس بازرگان سمت امور خارجه را پذيرفت. اين پذيرش از اين نظر اهميت داشت که او دبيرکل جبهه ملي بود و نزد غرب و به ویژه آمريکايي‌ها انقلاب ايران را از شائبه هر اقدام افراطي دور نشان مي‌داد. در دوران وزارت او، گروه‌هاي چپ مارکسيستي درصدد اشغال سفارت آمريکا در تهران و نيز کنسولگري آمريکا در تبريز برآمدند که در هر دو مورد با اشغال‌کنندگان برخورد شد و آنان به بيرون از ساختمان رانده شدند.
با اين حال، سنجابي با دولت اختلاف پيدا کرد؛ زیرا داماد دکتر يزدي در آمريکا نقش ممتاز را در سفارت ايران در واشنگتن ايفا مي‌کرد و دولت، انتصاب احمد سلامتيان به معاونت وزارتخانه را نمي‌پذيرفت؛ ولي چون سنجابي مختار بودن در انتخاب همکارانش را شرط کرده بود، دولت اين انتصاب را 
پذيرفت.
برخي روزنامه‌ها در آن زمان نوشتند، سنجابي چند روز از عيد 1358 را در آمريکا به سر برد و به اين دلیل بر وزير خارجه دولت انقلابي خرده گرفتند. (احمد سلامتيان اين خبر و سفر را تکذيب مي‌کند) سنجابي در اعتراض به اداره سفارت ايران‌ـ از سوی شهريار روحاني و حايري و خارج از اراده وزارت خارجه در تهران‌ـ و پاره‌اي اختلافات کهنه با مهندس بازرگان که در خاطرات او نمود دارد استعفا کرد، اما به سبب بيماري بستري می‌شود و اين بار (باز آن‌گونه که در خاطرات خود نوشته است) هاشمي‌رفسنجاني به عيادت او مي‌رود و از جانب امام اين پيام را مي‌برد که کناره‌گيري خود را تا برگزاري همه‌پرسي جمهوري اسلامي به تأخير بيندازد. او مي‌پذيرد و سه هفته پس از همه‌پرسی کنار
 مي‌رود.
25 ماه بعد و در 25 خرداد 1360 امام خميني(ره) در واکنش به اطلاعيه جبهه ملي درباره لايحه قصاص، آنان را محکوم به ارتداد معرفي کردند و به این ترتيب به طور کامل از حاکميت جمهوري اسلامي حذف شدند.
چندي بعد کريم سنجابي، ايران را مخفيانه ترک کرد و پس از سال‌ها اقامت در آمريکا درگذشت. در مجموعه تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد خاطرات او نيز ثبت و ضبط شده که در قالب کتاب مستقلي انتشار يافته
است.
سنجابي در دولت دکتر مصدق نيز مدتی وزير فرهنگ بود و جالب اينکه مهندس بازرگان‌ـ که 25 سال بعد خود رئیس دولت شد‌ـ معاون او بوده است. سنجابي که در هیئت همراه دکتر مصدق در ديوان داوري لاهه همراه نخست‌وزير ملي ايران بود، پس از کودتاي 28 مرداد نتوانست ياران مصدق را متحد نگاه
دارد.


 دکتر عبدالله شهبازی/  با انهدام مملکت «افرائيم» و سلطه بي‌رقيب اشرافيت قبيله يهودا بر اتباع خود و آن بخش از مردم دیگر قبايل بني‌اسرائيل که از تهاجم خونين آشور جان سالم به در برده‌اند، فرآیند تکوين قوم جديدي آغاز مي‌شود که «يهود» نام گرفته است.
اکنون همه بني‌اسرائيل و دیگر سکنه سرزمين جنوبي کنعان، اتباع دولت يهودند و اشرافيت يهودي بر آنان حکومت مي‌کند. اين دوران طولاني بيش از هشت سده را دربرمي‌گيرد که با انهدام دولت افرائيم در سال 720 پيش از ميلاد آغاز مي‌شود و با فروپاشي طبيعي بقاياي جامعه يهودي مستقر در ايالت‌ «يهود» در سده‌هاي نخست ميلادي به پايان مي‌رسد. اين دوران را بايد به دو مرحله تقسيم کرد:
مرحله نخست دوران استقرار بلامنازع دولت يهود پس از انهدام دولت قبايل شمالي است تا تبعيد کامل اشرافيت يهود به بابل. اين مرحله 134 سال (720 تا 586 پيش از ميلاد) به درازا مي‌کشد.
مرحله دوم با بازگشت بخشي از اشرافيت يهود از بابل به بيت‌المقدس (539 پيش از ميلاد) آغاز مي‌شود و تا انتقال کامل مرکزيت اليگارشي يهودي به بين‌النهرين در حوالي نيمه سده پنجم ميلادي تداوم مي‌يابد.
در مرحله نخست اتباع دولت يهود هنوز بني‌اسرائيل نام دارند و نوستالوژی افرائيمي در ميان آنان سخت نيرومند است. در اين مرحله نام‌هاي بني‌اسرائيل و يهودا متمايز است؛ يهوديان حکمرانانند و اسرائيليان اتباع. در کتاب «ارميای نبي» که به پايان اين مرحله (نيمه دوم سده ششم پيش از ميلاد) تعلق دارد، يهودي به معناي طبقه حکمرانان ستمگر و فاسد اورشليم است؛ هر چند به ندرت به همه سکنه تابع دولت يهود نيز اطلاق شده است.
در مرحله دوم به تدريج تمامي اتباع دولت يهود به يهودي شهرت مي‌يابند. در کتاب «استر» از حضور «شخصي يهودي در دارالسلطنه شوشن» (دربار خشايارشا) مطلع مي‌شويم که «مردخاي بنياميني» نام دارد.
به عبارت ديگر، در اين زمان اعضاي قبيله بنيامين، چون دیگر قبايل بني‌اسرائيل، با نام عام «يهودي» شناخته مي‌شوند. سکنه «ايالت يهود» از سده چهارم پيش از ميلاد در ميان اتباع امپراتوري‌هاي يونان و روم به يوداييوس (يوناني) يا جوداييوس (لاتين) شهرت يافتند. واژه جهود فارسي از اين ريشه است.
در مرحله نخست زبان و خط اتباع دولت يهود چون گذشته، آرامي است.
در مرحله دوم از سده پنجم پيش از ميلاد، زبان و خط عبري جايگزين آرامي مي‌شود و نخستين متوني که به خط عبري نوشته شده، پديد مي‌آيد. زبان «عبري»، که در «عهد عتيق» از آن به «زبان کنعان» ياد شده، آميزه‌اي است از زبان آرامي و زبان فنيقي که طي دوران اقامت بني‌اسرائيل در سرزمين کنعان و در يک فرآیند طولاني دادوستد فرهنگي به تدريج شکل
گرفت.
بدين‌سان، مؤلفه‌های پايه‌اي هويت قوم يهود به طور عمده در اين مرحله پايه‌گذاري مي‌شود و در دوران ظهور اليگارشي خاخامي و يهوديت تلمودي شکل نهايي خود را مي‌يابد.
در دوران 134 ساله پس از انهدام مملکت افرائيم تا فتح بابل به دست بخت‌النصر، خاندان داوود بر دولت يهود حکومت مي‌کند. در اين دوران، دولت يهود دولتي است کوچک در کنار شهر‌ـ دولت‌هاي فنيقي (کنعاني) و فلسطيني که سرزمين آنان در حوزه اقتدار دو امپراتوري بزرگ آشور و مصر قرار
دارد.
با مرگ آشوربانيپال، واپسين پادشاه قدرتمند آشور (668-627)، اين امپراتوري رو به افول نهاد. از سال 626 پيش از ميلاد، ايرانيان که دوراني طولاني از سلطه خشن آشوريان را از سر گذرانيده بودند، در اتحاد با قبايل سامي کلداني به رهبري نبوپولاسر، تهاجم به آشور را آغاز کردند. در سال 623 پيش از ميلاد شهرهاي اصلي آشور به تصرف نبوپولاسر کلداني و متحدان ايراني‌اش درآمد. 
با وجود این، کار به پايان نرسيد. بقاياي دولت آشور در سرزمين‌هاي شمال غربي بين‌النهرين استقرار يافتند؛ شهر حران را به مرکز تکاپوي خود عليه کلداني‌ها و ايراني‌ها بدل کردند و با حمايت نظامي نخو دوم، فرعون مصر، تهاجم به سرزمين‌هاي از دست رفته را آغاز
کردند.
در اين زمان، با ازدواج «بخت‌النصر» پسر نبوپولاسر با امتيس، دختر «هووخشتر» پادشاه ماد جبهه متحد کلداني‌ها و ايراني‌ها تقويت شد. سرانجام، در سال 605 پيش از ميلاد ارتش متحد مصر و آشور در جنگي سخت با ارتش کلداني و متحدان ايراني‌اش، به فرماندهي بخت‌النصر شکست خورد و به حيات امپراتوري مهيب آشور پايان داده شد. کمي پس از اين جنگ، بخت‌النصر به جاي پدر پادشاه بابل شد.


 حميدرضا ميري/ پس از تهيه طرح اوليه و بررسي جزئيات طرح و مباحث انجام شده بين فرماندهان ارتش و سپاه، مانور عمليات ثامن‌الائمه(ع) نهايي شد. براساس اين طرح، عمليات از چهار محور دارخوين، فياضيه (آبادان)، ذوالفقاريه (ايستگاه هفت و 12) و جاده آبادان‌‌ـ ماهشهر به ترتيب زير انجام
 مي‌شد؛
الف‌ـ جبهه شمالي (دارخوين): اين جبهه در شمال منطقه عملياتي از محورهاي اصلي عمليات بود. در اين جبهه، نيروهاي خودي از دو محور روستاي محمديه (از شمال) و نهر شادگان (از شرق) به دشمن حمله کرده و پس از الحاق با يکديگر در محل تلاقي نهر شادگان و جاده اهواز‌ـ آبادان و بستن عقبه نيروهاي عراقي در شمال منطقه عملياتي ثامن‌الائمه(ع) با پيشروي به عمق منطقه، به هدف اصلي اين محور، يعني پل قصبه (روي کارون) دست مي‌يافتند.
ب‌ـ جبهه جنوبي (فياضيه): اين جبهه در جنوب منطقه عملياتي و از محورهاي اصلي عمليات بود. عمليات از سه محور و حد فاصل بين جاده اهواز‌ـ آبادان و ساحل کارون با پيشروي به سمت شمال انجام مي‌شد. اصلي‌ترين مأموريت اين جبهه، تصرف پل حفار يکي از دو پل مواصلاتي بر روي کارون بود که بايد پس از انجام آن با نيروهاي محور شمالي (دارخوين) در ساحل شرقي کارون الحاق مي‌کردند. براساس پيش‌بيني‌هاي انجام شده، در صورت تصرف اين دو پل و محاصره نيروهاي عراقي در شرق کارون به دست نيروهاي جبهه شمالي و جنوبي عمليات، مقاومت دشمن در اين منطقه در هم شکسته می‌شد و سازمان آنها از هم مي‌پاشيد.
ج‌ـ جبهه ذوالفقاري: نيروهاي اين جبهه با اينکه جناح راست جبهه فياضيه در محور ايستگاه هفت و ايستگاه 12 را پوشش دادند، مأموريت انهدام خطوط دفاعي عراق در دو طرف جاده و پيشروي به سمت شمال و سپس پاک‌سازي بخشي از منطقه تصرف شده را برعهده داشتند.
د‌ـ جبهه ماهشهر (جاده آبادان‌ـ ماهشهر): نيروهاي اين جبهه فرعي مأموريت داشتند از شرق به غرب، به موازات جاده (ماهشهر‌ـ آبادان) به دشمن حمله کرده و با آزادسازي اين جاده، نيروهاي عراقي را درگير نگه دارند و مانع از تمرکز قواي آنان در دو جبهه اصلي عمليات شوند.
در رابطه با تأمين آتش توپخانه، ارتش جمهوري اسلامي ايران، 10 آتشبار، چهار گردان کامل را در منطقه مستقر کرد. وظيفه اين يگان‌ها اجراي آتش بر روي مواضع، نقاط تجمع يگان‌هاي دشمن و اهداف تعيين شده در شرق و غرب کارون بود. هوانيروز نيز مأموريت يافت با دو تيم هجومي، عمليات گردان‌ها را به طور مداوم پشتيباني کند.
براي اجراي اين عمليات، لشکر 77 ارتش با سه تيپ شامل هشت گردان پياده، سه گردان تانک، يک گردان سواره زرهي و سپاه پاسداران نيز طبق تضميني که براي آماده کردن 15 گردان مانوري داده بود، حداقل 16 گردان را پاي کار آورد. ژاندارمري نيز با يک گردان (107) و نيروهاي مردمي مستقر در منطقه، آماده شرکت در اين عمليات شدند.


قيام ۲۹ بهمن تبريز به مناسبت چهلمين روز کشته‌شدگان ماجراي ۱۹ دي قم برگزار شد که در آن روز بيشتر نقاط شهر را مردم تسخير کردند تا اينکه تا ساعت ۵ بعدازظهر نيروهاي دولتي کنترل شهر را به دست گرفتند. طبق گزارش ساواک، در اين تظاهرات اعتراضي؛ ۵۸۱ نفر دستگير، ۹ نفر کشته، ۱۱۸ نفر زخمي، ۳ دستگاه تانک، ۲ سينما، يک هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخيز و تعدادي خودروی شخصي و دولتي به آتش کشيده شد. چند روز بعد تعداد کشته‌شدگان تبريز به ۱۳ نفر رسيد.
در اين اعتراضات، براي نخستين بار پس از وقايع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ارتش براي کنترل وضعيت به طور مستقیم وارد درگيري‌ها شد. همچنين گفته مي‌شود، شعار «مرگ بر شاه» براي اولين بار در اين تجمعات سر داده شد. چهل روز پس از اين رويداد در ۱۰ فروردين ۱۳۵۷، انقلابيون شهرهاي اصفهان، شيراز، يزد، جهرم و اهواز نيز به مناسبت چهلمين روز کشته‌شدگان تبريز، دست به تجمع و اعتراض زدند که به کشته شدن عده‌اي ديگر در آن شهرها منجر شد. اين اعتراضات سراسري در نهايت توجه رسانه‌هاي خارجي را به اعتراضات ايران برانگیخت.