آمد محرّم علی و ماه فاطمه
آتش گرفته جان تو از آه فاطمه
با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نيام
بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه
بازآی تا تو روضه بخوانی برايمان
با هاىهایِ گريه جانکاه فاطمه
بیشک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر
بالای قبر محسن شش ماهه، فاطمه
آه از ميان آن در و ديوار شد شروع
بعد از نبی، سلوک إلىالله فاطمه
پشت در و کنار بقيع و به روی نی
معنا شدهست سرِّ فديناه فاطمه
محشر، به پاست روضه مولای بیکفن
پيراهنیست کهنه به همراه فاطمه
دارد به روی دست، دو دست قلم شده
دستی که در مقام شفاعت علم شده
یوسف رحیمی
سرباز ایران
تقدیم به ابراهیم حاتمیکیا
آن مرد آمد، با تمام عشق و ایمان
بر دوش دارد یک رسالت از شهیدان
با قلب پر درد از نفوذ یاوهگویان
مردانه میگوید؛ منم سرباز ایران
او میخروشد بر سر هر بیهویت
چونان یکی رزمنده در پیکار شیطان
عمری جهاد و جنگ بوده، آرمانش
این «حاجکاظم» بوده، چون توفنده طوفان
«پیراهن یوسف» حکایتها بگوید
یعقوب میخواهد، ببیند راز پنهان
در «ارتفاع پست»، میبیند منافق
خود را نمیبازد، در آن اعماق بحران
در «برج مینو» او «به وقت شام» و فتنه
پیکار با داعش کند، با چشم گریان
گویید: «ابراهیم» از آتش نترسد
آنجا که مسئول است یک فرد مسلمان
یارب «فرائی» را، مدد کن، تا همیشه
باقی بماند همچنان، بر عهد و پیمان
عبدالمجید فرائی