هنر بزرگ سيدجمال در مبارزه سياسي او نبود؛ در اين بود كه اسلام را به عنوان يك دين زنده و به عنوان يك مايه زندگي و به عنوان يك مكتبي كه يك نظام اجتماعي را در خودش دارد، مطرح مي‌كرد.
(امام خامنه‌اي، 10/2/1363)

رفع مانعِ ملي شدن صنعت نفت

 اکبر ادراکی/ ترور رزم‌آرا را مي‌توان يکي از عوامل مؤثر و تسهيل‌کننده ملي شدن صنعت نفت دانست که در اسفند ماه 1329 به دست خليل طهماسبي، عضو برجسته فدائيان اسلام صورت گرفت. حاج‌علي رزم‌آرا در ۱۰ فروردين ۱۲۸۰ ه.ش در شب عيد قربان در تهران به دنيا آمد. به همين دليل «حاج» را به نام او افزودند. وي با ارتقا در ارتش شاهنشاهي به مقام سپهبدي رسيد و به تدريج به يکي از قدرتمندترين افراد ارتش و سياست کشور بدل شد. پدر او نيز نظامي بود و از افسران تحصيل‌کرده قزاقخانه به شمار مي‌آمد. رزم‌آرا در دارالفنون تحصيل کرد و سپس به مدرسه نظام مشيرالدوله وارد شد و بعد به خدمت بريگاد مرکزي درآمد. در عملياتي در شمال براي مقابله با جنگلي‌ها و طرفداران ميرزا کوچک‌خان جنگلي شرکت مؤثر داشت. وي مدتي را براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت و از دانشکده «سن سير» فارغ‌التحصيل شد.
پس از بازگشت به فرماندهي هنگ کرمانشاه و فرماندهي تيپ لرستان رسيد و سپس به تهران آمد و با انورالملوک هدايت، خواهر صادق هدايت ازدواج کرد و مدتي بعد به درجه سرتيپي ترفيع يافت و به عضويت شوراي عالي جنگ برگزيده شد. وي مدتي معاون سپهبد فرانسوا ژرژ ژاندر فرانسوي، مؤسس دانشگاه جنگ بود و در آن دانشگاه تدريس مي‌کرد. پس از شهريور 1320 و در دوران محمدرضا پهلوي وي به رياست ستاد ارتش برگزيده شد و با افزايش محبوبيتش، فرماندهي دانشکده افسري و دفتر نظامي شاه نيز به او واگذار شد.
در ابتدا رابطه رزم‌آرا و شاه رابطه مثبتي بود و حتي احتمال نخست‌وزيري رزم‌آرا نيز مي‌رفت، اما پشت پرده سياست به نحو ديگري رقم خورد و افراد ديگري در اين جايگاه قرار گرفتند و اين امر موجب شد تا روز به روز رزم‌آرا از شاه فاصله بگيرد و با توجه به محبوبيت روزافزوني که در ارتش براي خود فراهم کرده بود، به رقيبي جدي براي محمدرضا بدل شود!
در تير ماه ۱۳۲۹ مجلسي که به ظاهر در اکثريت هواداران رزم‌آرا بود، رأي تمايل به نخست‌وزيري او داد و شاه به ‌ناچار آن را پذيرفت و در ۵ تير ۱۳۲۹ او را به نخست‌وزيري منصوب کرد؛ اما دربار، جبهه ملي در مجلس و نيروهاي مذهبي به رهبري سيدابوالقاسم کاشاني در خيابان، با او مخالف بودند. رزم‌آرا قصد داشت قرارداد الحاقي نفت (معروف به قرارداد گس-گلشائيان) را در مجلس به تصويب برساند؛ اما مخالفت جدّي و گسترده جبهه ملي به وي اجازه اين کار را نداد که اين امر موجب شد او در ۵ دي ۱۳۲۹ لايحه قرارداد الحاقي را از مجلس پس بگيرد.
رزم‌آرا که تلاش داشت با نزديک شدن به قدرت‌هاي جهاني از جمله انگليس در مسير افزایش قدرت پيش رود، مخالفت خود را با ملي شدن نفت به انحای گوناگون اعلام کرده بود. از جمله در جلسه‏اي خصوصي در مجلس که در سوم‏ دي ‏ماه 1329 تشکيل شد، اظهار داشت: «ايران داراي آن‏ قدرت صنعتي نيست که به خودي‏خود استخراج نفت کرده، در بازارهاي دنيا بفروشد. ايراني که يک کارخانه سيمان را نمي‏تواند با پرسنل خود اداره نمايد و ايراني که کارخانجات‏ کشور را در اثر عدم قدرت فني به صورت ناگواري درآورده‏ است و ضرر مي‏دهد، با کدام وسايل مي‏خواهد نفت را شخصاً استخراج
 کند.!؟»
انتشار عمومي چنين اظهاراتي کافي بود که رزم‌آرا مهم‌ترين مانع ملي شدن نفت در اذهان عمومي معرفي شود؛ در اين شرايط بود که در اسفندماه 1329 ترور رزم‌آرا به عنوان خائن به ملت در دستور کار فدائیان اسلام قرار گرفت. خليل طهماسبي از اعضاي اين گروه اسلامی مأموريت يافت تا اين پروژه را به انجام برساند. وي دو سال بعد، پس از تصويب قانون معاف شدنش از مجازات در تاريخ 27 آبان سال 1331 در مصاحبه با مطبوعات، ماجرا را چنين تعريف مي‌کند: «خيانت رزم‌آرا به وطن، بر ما (جمعيت فدائيان اسلام) محرز شده بود و من برانداختن او را برعهده گرفتم. پيش از انجام ترور، خانواده‌ام را از محل سكونت‌شان نقل مكان دادم؛ زيرا اطمينان داشتم كه پس از رويداد، آنان را زجر و شكنجه مي‌دادند. شب قبل از آن به خانه نرفتم و روز حادثه به مسجد رفتم كه قرار بود رزم‌آرا براي شركت در مراسم ترحيم آيت‌الله فيض به آنجا بيايد. هنگام ورود رزم‌آرا به مسجد، مأموران انتظامي مردم را از مسير او دور ساختند. يك مأمور پليس مرا براي دور شدن هل داد و دست بر سينه‌ام گذاشت. دستش به سلاح كمري من كه در جيب بغل بود خورد؛ ولي متوجه آن نشد. من همچنان در صف اول بودم كه رزم‌آرا به سه قدمي‌ام رسيد و رد شد كه به سويش دويدم و سه گلوله به او زدم. گلوله چهارم در لوله تپانچه گير كرد. مأموران بر سرم ريختند و مرا كه قصد مقاومت نداشتم، زير مشت و لگد قرار دادند كه از حال رفتم و تا دو روز چيزي نفهميدم. پس از بهوش آمدن، نگراني من از اين بود كه رزم‌آرا زنده مانده باشد و ديكتاتور شود كه روز بعد با اخباري كه به گوشم رسيد، اين نگراني‌ام رفع شد. من خودم را آماده مردن كرده بودم و باكي از اعدام شدن نداشتم و حتي جملاتي را كه مي‌خواستم زير چوبه دار بگويم، در ذهن آماده كرده بودم. در زندان بودم كه ملت پيروز شد و نمايندگان آن (مجلس) مرا از مجازات معاف و آزاد 
كردند.»
اما برخي ديگر در اين امر که رزم‌آرا با گلوله شليک شده از سوی خليل طهماسبي کشته شده باشد، ترديد کرده‌اند! برای نمونه مهندس عزت‌الله سحابي مي‌نويسد: «عده‌اي از محققين را نظر بر اين است که گلوله‌اي که رزم‌آرا را از پا درآورد، از سوي يکي از محافظين خود او و با هدايت شاه و دربار شليک شده باشد. شاه نگران کودتا بود؛ اما ترور رزم‌آرا در هر حال در برنامه فدائیان اسلام بود.»
سرهنگ ستاد غلامرضا مصوررحماني در خاطرات خود مي‌نويسد: «زندانيان هم‌بند خليل طهماسبي معتقد بودند تير او موجب قتل رزم‌آرا نشده. البته او تيري انداخته بود، ولي آن تير اصابت نکرده است؛ زيرا شش تير کوچک او کاليبر کوچک و سرعت اوليه کمي دارد، حال آنکه وسعت زياد زخم گلوله و نفوذ عميق آن در بدن رزم‌آرا نشان مي‌داد گلوله از سلاح کمري کلت و با کاليبر بزرگ رها شده که تنها ارتش در اختيار داشت.» وي مدعي است: «خليل طهماسبي با اتکا به فضاي ايجاد شده و عفو پس از آن سعي داشت ترور را به خود منتسب کند و به عکس بعد از کودتاي 28 مرداد هر چه سعي کرد اين ترور را از خود باز کند، تلاش او به جايي نرسيد.»
اظهارات امير اسدالله علم نيز که در يادداشت‌هاي روز 27 بهمن 1349 وي بازتاب داشته است، ترديدها را نسبت به اين ماجرا افزايش مي‌دهد. وي مي‌نويسد: «در هواپيما نشسته بوديم. به سوئیس مي‌رفتيم. شاهنشاه صحبت عجيبي فرمودند... هر که با من در افتاده از بين رفته... مثال برادران کندي را مي‌زدند... در داخل هم مصدق و  قوام‌السلطنه و رزم‌آرا که من يقين داشتم خيال سوء نيت به شاه داشت، کشته شده بودند.»
سيدضياء طباطبايي نيز در خاطرات خود به نحوي به اين ماجرا اشاره دارد که گويا شاه از قبل، از ماجراي ترور آگاه بوده است. او نقل مي‌کند: «خدمت اعليحضرت بودم تا مشورتي داشته باشم...اما نوعي حواس‌پرتي و پريشان‌خاطري در ايشان مي‌ديدم. مدام به ساعت نگاه مي‌کردند. به تلفن خيره مي‌شدند و اصلاً حواس‌شان به من نبود... در اين اثنا در باز شد. کسي شتاب‌زده در آستانه در ظاهر شد و بدون اينکه مرا ديده باشد يا بر اثر هيجان با صداي بلند گفت: تمام شد قربان! اعليحضرت راحت توي صندلي افتاد و چشم‌ها را بست و پس از لحظه‌اي گشود و به من گفت: آقا! فردا پس فردا بياييد تا حرف‌مان را تمام کنيم.»
به هر حال مرگ رزم‌آرا از مرگ‌هاي مشکوک و مؤثري بود که بستر را براي تحولي تاريخي در ايران زمين فراهم آورد و بسترساز اصلي ملي شدن نهضت نفت
 شد.

امام خامنه‌ای در گذر زمان‌ـ 180

 سید مهدی حسینی/ در ادامه ماجراها و مباحث این ستون، سال 86 وضعیت کشور به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. این ایام با حوادث غم‌انگیزی همراه است؛ چراکه برخی از شخصیت‌ها، علما و مسئولان رده بالای نظام چون؛ مرحوم آیت‌‌الله مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری و استاد اخلاق و معرفت حوزه علمیه و آیت‌الله حق‌شناس، علامه عسگری و برخی مراجع تقلید وقت و برخی دیگر از بزرگان به ملکوت اعلی می‌پیوندند و غم و عزا و مصیبت بر جامعه آن روز سایه می‌اندازد. از سوی دیگر مسئولان نظام جمهوری اسلامی مشغول برگزاری انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی بودند و به شدت جامعه سیاسی به یک آرامش روحی و روانی نیاز داشت. در این اوضاع و احوال دشمن فرصت ایجاد آشوب و فتنه را فراهم می‌دید و در کمین بود. در چنین فضایی کمبود یک راه‌حل اساسی و مهم احساس می‌شد تا وضعیت عمومی کشور را در وضعیتی آرام و مناسب انتخابات قرار دهد. امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در این زمان با درایتی که داشتند، تشخیص دادند که بیش از هر موضوعی باید بر تقویت معنویت اهتمام شود؛ چراکه قوی‌ترین کارایی را در اداره کشور داشت. ایشان هم مدام بر این موضوع تأکید می‌کردند. در آستانه ماه محرم، معظم‌له با توسل به ائمه اطهار(ع) و با بهره‌گیری از ارزش‌های اسلامی و معنوی مکتب اهل بیت‌(ع) در این باره رهنمود دادند و در مجلسی باشکوه متعلق به حضرت اباعبدالحسین(ع) درباره عاشورای حسینی فرمودند: «عاشورا را شیعه با همه وجود نگه داشتند، شما ببینید در طول سال‌های متمادی‌، قرن‌های متمادی، یاد امام حسین‌، نام امام حسین، تربیت امام حسین، عزای امام حسین، هرگز از بین مردم پیرو اهل‌بیت و مؤمن به اهل بیت خارج نشد. این را رها نکردند، هرچند خیلی تلاش شد. حالا شما قضیه متوکل و بستن راه را شنیده‌اید. اینها آن کارهای چارواداری، مخالفت‌های چارواداری، بوده است. 
مخالفت‌های زیادی در طول زمان به شکل‌های ظاهراً عملی، به شکل احساساتی، به شکل تجربه‌ای انجام دادند، ‌ولی شیعه نگه داشته و باید نگه دارد.
می‌گویند چرا ماتم و گریه و اشک را در بین مردم رواج می‌دهید؟ این ماتم و اشک برای ماتم و اشک نیست، برای ارزش‌هاست. آنچه پشت سر این عزاداری‌ها، بر سر و سینه‌زدن‌ها،‌ اشک‌ ریختن‌ها وجود دارد، عزیزترین چیزهایی که در گنجینه بشریت ممکن است وجود داشته باشد، او همان ارزش‌های معنوی الهی است. اینها را می‌خواهند نگه دارند که حسین‌بن‌علی مظهر این ارزش‌ها بود.»
ترویج معنویت و ارزش‌های معنوی در هر زمانی کارآیی دارد و همه در برابر آن مسئول هستند، باید از آن دفاع کنند و آن را گسترش دهند.

 مرتضي دخيلي/ قدمت رابطه ايران و انگليس به بيش از چهار قرن می‌رسد. اولين بار استعمارگران انگليسي تحت لواي تجار و بازرگانان غربي وارد خليج‌فارس شدند و تلاش کردند تا روابط اقتصادي خود را با شاه طهماسب اول برقرار کنند.
در طول دو قرن اخير و به ویژه در دوران حاکميت خاندان قاجار و پس از آن پهلوي، انگليسي‌ها نقش مؤثري در تحولات اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران داشتند و با توسل به قدرت نظامي و توان اقتصادي بر تصميم‌گيري‌هاي دربار ايران تأثير مي‌گذاشتند. نقش ايران در منطقه خاورميانه و اثر مستقيم آن در تأمين منافع امپراتوري بريتانيا در شبه قاره هند موجب شده بود تا ايران به طور خاص مورد توجه انگليسي‌ها قرار گيرد. اين اهميت آنجا دوچندان شد که چاه‌های نفت ايران براي اولين بار شناسايي شد و چرخ صنعت بريتانيا نمي‌توانست نسبت به آن بي‌اعتنا باشد!
براي اولين بار رابطه ايران و انگليس در دوران نخست‌وزيري دکتر محمد مصدق و پس از ملي شدن صنعت نفت در آخرين روز مهر ماه 1331 قطع شد. اما سال بعد و چهار ماه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 عليه دولت مصدق که با دخالت‌هاي مستقيم سازمان‌هاي اطلاعاتي آمريکا و انگليس انجام شد، رابطه ايران و انگستان از سر گرفته شد.
پس از انقلاب اسلامي روابط ايران و انگليس دستخوش تحولات جديدي شد و طبيعي بود که کينه و نفرت ملت ايران از استعمارگران انگليسي آنقدر زياد باشد که نتوان انتظار رابطه‌اي گرم داشت! در آبان‌ ماه 1358 چند روز پس از آنکه دانشجويان سفارت آمريکا را تسخير کردند، گروهي از آنان به سمت سفارت انگستان حرکت کردند که با دخالت پليس موفق نشدند وارد سفارتخانه شوند، اما بريتانيا به دلیل اين اتفاق و اوضاع حاکم بر ايران ديپلمات‌هايش را از تهران فراخواند که پس از چند ماه، مجدد روابط عادي شد.
در سال‌هاي پاياني جنگ تحميلي يک‌بار ديگر انگلستان سفارتخانه‌اش در تهران را تعطيل کرد و يک سال بعد در پاييز 1367 با ديدار دکتر علي‌اکبر ولايتي، وزير خارجه وقت ايران و ريچارد ادوارد جفري هاو، همتايش در بريتانيا، تصميم گرفته شد روابط از سر گرفته شود.
چند ماه پس از آن و در پي فتواي امام خميني(ره) در بهمن ‌ماه 1367 درباره سلمان رشدي، انگلستان بار ديگر سفارتش را به حالت نيمه‌تعطيل درآورد. انگليسي‌ها را مي‌توان طراحان اصلي پروژه توهين به اسلام و نبي مکرم اسلام(ص) و حاميان اصلي سلمان رشدي دانست که بابت حمايت از او حاضر به پرداخت هزينه‌هاي گزافي شدند و سال‌ها روابط خود را با بخشي از کشورهاي اسلامي و با ميليون‌ها نفر از ملت مسلمان تيره کردند! سلمان رشدي تا سال 1376 ه.ش تحت حفاظت بسيار شديد مأموران انگليسي قرار داشت و پنهاني زندگي مي‌کرد. با توجه به اقتصاد آن‌ روز‌هاي انگليس، پليس اين کشور سالیانه يک ميليون دلار براي محافظت از سلمان رشدي هزينه مي‌کرد و همين امر انتقادات فراوانی را متوجه رشدي کرد. رشدي درباره اين موضوع در مصاحبه‌اي گفت: «بزرگ‌ترين مشکلي که داشتم و هميشه به آن فکر مي‌کردم، اين بود که من نمرده بودم. اگر من مرده بودم هيچ‌کس در انگليس به هزينه‌هاي امنيت من اعتراض نمي‌کرد.»

 دکتر عبدالله شهبازی/  مراکش پس از سال‌ها مستعمره بودن در سوم مارس 1956 ميلادي (12 اسفند) استقلال خود را از کشور فرانسه اعلام کرد. مراکش يا مغرب، کشوري در شمال غربي آفريقا است که ساحلي طولاني با اقيانوس اطلس دارد و از شمال به جبل‌الطارق و درياي مديترانه مي‌رسد. کشور مراکش از سوي خاور با کشور الجزاير، از غرب با اقيانوس اطلس و از جنوب با کشور موريتاني همسايه است.
قبايل ساکن منطقه شمال آفريقا از ديرباز روابطي گسترده با ملل و تمدّن‌هاي کهن فنيقي، کارتاژي، روماني، وندالي و بيزانسي داشته‌اند. با وجود اين، هيچ‌يک از اين تمدّن‌ها توانايي تسلّط کامل بر منطقه را نداشتند؛ چرا که قبايل ساکن آن داراي صفات متمايزي، چون ايستادگي و مقاومت و همچنين آزادي‌خواهي و پايبندي به فرهنگ و زبان خود بودند.
با رسيدن دعوت اسلامي به آن منطقه در سال ۵۰ هجري قمري (برابر سال ۶۶۵ ميلادي) ساکنان منطقه با اهداف اسلامي آشنا شدند و دين اسلام را پذيرفتند. اسلام، سرانجام در سال ۱۷۰ هجري قمري (برابر با سال ۷۸۶ ميلادي) و به طور مشخص پس از حضور ادريس‌ بن‌عبدالله ‌بن‌الحسن‌ بن‌الحسن ‌ابن‌علي، به صورت ريشه‌اي و بنيادين در منطقه گسترش يافت تا اينکه مراکشي‌ها وي را به اميرالمؤمنين بودن برگزيدند و پس از بيعت و اعلام وفاداري، با کمک او نخستين دولت اسلامي مستقل از خلافت مشرق عربي را بر پا کردند که نام دولت ادريسيان را به خود گرفت.
ساکنان و حکمرانان مراکش، گذشته از تفاوت‌هاي قبيله‌اي و ريشه‌اي خود، همواره کوشيدند تا دين اسلام را نه تنها در سراسر کشور، بلکه در مناطق جنوب و ديگر سرزمين‌هاي آفريقايي نيز بسط دهند؛ آنها همچنين تلاش کردند اسلام را در مناطق شمال و کشورهايي، همچون اسپانيا، پرتغال و جنوب فرانسه گسترش دهند.
منطقه مغرب عربي، در حقيقت حاشيه امنيّتي و استراتژيكي اروپا و كشورهاي حوزه درياي مديترانه است و همين عامل سبب تبديل منطقه به يكي از كانون‌هاي اختلافات بين‌المللي است. سال‌هاي ۱۸۷۳‌ تا  ۱۹۱۲ مصادف با حکومت‌هاي حسن اول، عبدالعزيز و مولاي حفيظ است. مراکش در اين دوران به دلیل رقابت قدرت‌هاي بزرگ استعماري، استقلال خود را حفظ مي‌کند. با اين اوصاف، شاهد تقسيم مراكش از طريق معاهدات استعماري، به تكه‌هاي مجزّا هستيم.
سال 1885، مصادف با پادشاهي «حسن اول»، مراکش از درياي مديترانه تا رودخانه سنگال وسعت داشت و متشكّل از مراكش كنوني و كشورهاي جمهوري دموكراتيك عربي صحرا و موريتاني بود که ميان كشورهاي فرانسه (به اعتبار حضور سنتي در الجزاير از 1830 و تونس از 1881) و اسپانيا تقسيم شد. اشغال مصر، در سال 1883، به دست انگلستان، دست فرانسه را در مغرب باز گذاشت و فرانسه توانست به يگانه استعمارگر منطقه شمال آفريقا مبّدل شود.
مذاكره براي تقسيم مراكش در ميان قدرت‌هاي اروپايي سه ماه متوالي (از تاريخ 15 ژانويه 1906 تا 7 آوريل 1906) طول کشيد و نشست «جزيره خضراء» ناميده شد. در اين نشست، كشورهاي آلمان، فرانسه، اسپانيا، انگلستان، پرتغال و ايتاليا حضور داشتند و درباره مسائلي از قبيل اشكال گوناگون ديپلماتيك، نظامي، اقتصادي و حل و فصل بحران بحث و بررسي شد.
از اين سال به بعد، مبارزه علني مردم عليه سلطه فرانسه تحت رهبري «عبدالکريم خطاب» آغاز مي‌شود. در سال ۱۹۲۷ ميلادي، «محمدبن‌يوسف» (محمد پنجم) به تخت سلطنت مي‌نشيند و به علّت مخالفت با سلطه فرانسوي‌ها، بدون اينکه خواهان گسستن کامل از فرانسه باشد، به يک چهره ملّي تبديل مي‌شود و در آينده به پدر استقلال مراکش شهرت مي‌يابد. فرانسه که حاضر به پذيرش استقلال مراکش نبود، کوشيد از برخي گروه‌ها عليه محمد پنجم استفاده کند که در رأس آنها «الجلاوي» بود.
از اين ‌رو، به خواسته هواداران الجلاوي که خواستار عزل محمد پنجم بودند، جواب مثبت داد و محمد پنجم را به همراه خانواده‌اش به ماداگاسکار تبعيد کرد. تبعيد محمد پنجم، نقش مثبتي در تحقّق استقلال اين کشور ايفا کرد و مردم خواستار بازگشت وي و اعلام استقلال کشور شدند. از سویی قيام الجزاير عليه فرانسه، عاملي در جهت تضعيف حضور فرانسه در مراکش شد و فرانسه به منظور جلوگيري از سرايت اين قيام بر همه منطقه و فشارهاي مردمي در داخل، به تدريج زمينه را براي پذيرش خواست عمومي مردم مراکش فراهم کرد.
دولت فرانسه در سال 1955، تصميم به مراجعت سلطان‌محمد گرفت و از وي دعوت کرد تا براي حلّ اختلافات به فرانسه مسافرت کند. به دنبال مذاکرات سن ‌ـ کلو در پاريس، محمد‌بن‌يوسف موافقت مراجعت به مراکش و استقلال اين کشور را به دست آورد. محمدبن‌يوسف، در شانزدهم نوامبر 1955، با پيروزي تمام وارد رباط، پايتخت مراکش شد و به نام محمد پنجم بر تخت سلطنت نشست و در روز دوم مارس 1956، استقلال کامل کشورش را از طريق تونس به دست آورد.

 حميدرضا ميري/ از جمله ويژگي‌هاي طرح عمليات ثامن‌الائمه، پيش‌بيني رزمایش احاطه‌اي از محور نهر شادگان در جبهه دارخوين بود. بررسي جبهه دشمن در زمين‌هاي شرق کارون نشان مي‌داد، ارتش عراق در جبهه شمال شرق کارون به دليل پيشروي آب هور موفق به ايجاد خطوط دفاعي به هم پيوسته‌اي در حد فاصله جبهه ماهشهر و جبهه دارخوين نشده است. در اين فاصله، حدود 16 تا 18 کيلومتر فضاي باز بدون عارضه طبيعي يا مصنوعي وجود داشت. از اين‌ رو، محدوده نهر شادگان (اين نهر که داراي عرض چهار تا پنج متر و عمق حدود دو متر است، از شهر شادگان شروع شده و به منطقه مارد در حاشيه رود کارون منتهي مي‌شود. نهر شادگان، آب‌هاي سرريز (اضافي) هور شادگان را به کارون منتقل مي‌کرد. در برخي از فصول سال، نهر خشک شده و امکان تردد در آن فراهم مي‌شد.) براي مسير حرکت گردان‌ها به عمق منطقه دشمن انتخاب شد.
اجراي عمليات از محور نهر شادگان به سبب آنکه از مقابله مستقيم با خطوط دفاعي محکم ارتش عراق پرهيز و به جناح آن حمله مي‌شد، اهميت داشت. در صورت نفوذ نيروهاي خودي به عمق دشمن، سه رده اصلي دفاعي ارتش عراق در جبهه شمالي دور زده مي‌شد و شرايط براي دسترسي به عقبه‌ نيروهاي عراقي بر روي رودخانه کارون فراهم می‌شد. در انتخاب اين محور و فراهم کردن شرايط براي به نتيجه رسيدن تلاش‌ها، شناسا‌يي‌هايی که حسن باقري انجام داد، نقش اصلي و اساسي را ايفا کرد. 
از جمله تدابير پيش‌بيني شده در رزمایش، انتقال جريان نفت سياه به روي رودخانه کارون و آتش زدن آن در محدوده تحت سلطه عراقي‌ها در صبح روز اول عمليات بود. هدف از اجراي اين طرح، جلوگيري از پشتيباني نيروهاي دشمن از طريق دو پل (قصبه و حفار) و اختلال در ارتباط بين نيروهاي عراقي در شرق و غرب رودخانه بود. بر اساس اين تدبير و با همکاري نيروهاي شرکت نفت و دیگر ارگان‌هاي ذي‌ربط‌، لوله‌هاي انتقال نفت تا 300 متري ساحل شرقي کارون کشيده شدند و سپس در فاصله انتهاي لوله تا ساحل، کانال‌هايي به سمت کارون حفر شد و قرار شد در زمان مقرر با باز کردن لوله‌ها حجم زيادي نفت سياه از طريق کانال‌ها به رودخانه جاري شود و از ساعت‌هاي اوليه صبح عمليات و بنا به دستور با آتش زدن نفت روي آب، آتش به پل‌ها سرايت کرده و در ارتباط نيروهاي عراقي در شرق و غرب کارون اختلال ايجاد شود.

گروه فرقان دو مرتبه به شيراز آمدند و دستگير شدند و ظاهراً براي ترور من(رباني شيرازي) آمده بودند، در شب 9 فروردين 1360 پس از مراجعت از جهاد سازندگي در برابر بيمارستان حافظ از شيشه عقب مورد حمله واقع شدم. به مجرد آنکه در گردن احساس سوختگي کردم متوجه توطئه شدم، خودم را به کف ماشين انداختم، راننده از فرياد من متوجه پیشامدی گرديد. از ماشين پايين آمد. يک نفر به نام محبي که همراهم [بود] تيري شليک کرد. کساني که قصد ترور داشتند، با فکر اينکه به مقصود رسيده‌اند با موتور فراري شدند. به هر حال، به راننده گفتم فوراً مرا به منزل برسان و آنها را تعقيب نکن. به منزل رسيدم و از منزل به شهرباني و سپاه و بيمارستان تلفن نمودند. آمبولانس فوراًً آمد و مرا به داخل آمبولانس در حالتي که خون از گردنم مي‌ريخت و لباس‌هایم آلوده شده بود، به بيمارستان بردند. ولي بحمدالله با اينکه تير در حساس‌ترين محل بدن خورده بود، صدمات به کمترين حد بود و پس از چند روز بستري شدن به منزل منتقل گشتم. 
(زندگي خود‌نوشت
 مرحوم آيت‌الله رباني‌شيرازي)