میکنم اصرار هی اصرار، آزادی کم است
میکند هی دلبرم انکار آزادی کم است
ظرفهای شام را شستم به زور جیغهاش
ظرف شستن با چنین اجبار، آزادی کم است
دستپختش را به یاد عهد خدمت میخورم
کلهم در محضر دلدار، آزادی کم است
جستوجویی کردم از اوضاع آزادی شبی
آمد از غیبم ندا هشدار! آزادی کم است
گفتمش هشدار را طبق چه فرضی گفتهای؟
گفت: طبق آخرین آمار، آزادی کم است
آنور آب است قطعاً غرق آزادی، ولی
اینطرف از خشکی بسیار، آزادی کم است
پهلوی جان، روسری را از سر مردم کشید
دید چون در دوره قاجار، آزادی کم است
اصل آزادی فقط در دوره قاجار بود
یک تن و صدها، هزاران یار آزادی کم است؟
در پی دل دادنی بانو زلیخا طرد شد
آه که در قصر پوتیفار آزادی کم است
از زبان حضرت حافظ شنیدم دوش گفت:
نیست چون میخانه و میخوار، آزادی کم است
در خیابان، انقلابی شد به پا با روسری
روسری را برده او بر دار، آزادی کم است
دلبرم تریاک هم ای کاش بر چوبی رود
تا نگوید یک نفر شرکار، آژادی کم است
دوربینهای مدارِ بسته را کاهش دهید
گفت دزدی بر سر بازار، آزادی کم است
بودن شلوار، خود ضد حقوق مردهاست
تا که باشد بر تنم شلوار، آزادی کم است
تا که شاید از غم این عقل آزادم کنند
میکنم تکرار هی تکرار، آزادی کم است.
محمدرضا شکیباییزارع