این دلار آخر مرا دق میدهد
کاسب بیچاره را دق میدهد
میبرد یغما دل بیمایه را
دورهگردِ سادهیِ همسایه را
میرود بالا و میاُفتد فشار
خوش به حال آدمِ سرمایهدار
خوش به حالِ مردمِ بالایِ شهر
با تورّم با نداری؛ قهرِ قهرِ
بیخیالند از تمام اُفت و خیز
از عددهای کم و یک خورده ریز
حرفشان از این عددها رد شده
از دلار و نرخ بالا رد شده
فکرشان هر دم تراوش میکند
در سیاست جایشان خوش میکند
فکر نان و فکر بنزین میکنند؟
فکر ویزاهای برلین میکنند...
نرخِ ارز و نانِ گندم مالِ ماست
خونِ دل خوردنْ، تورّم مالِ ماست
عدهای در هر شرایط سرخوشند
مایهدارند و گدا را میکُشند
هر چه پیش آید نیاید غصهشان
بس که باشد در فلانْ بانکِ فلان
کاغذ و خط و سندهاشان به نام
تا سفرهایِ اروپاشان به کام
بیخیال این قصه از سر وا شده
گفتهاند و گفتهایم اما شده
محمدرضا زارعی