نگاهی به سریال «بانوی عمارت»

 آرش فهیم/ عشق، خون و جنون؛ اصلی‌ترین مؤلفه‌های روایت یک سریال خوش آب و رنگ با موضوع تاریخ تاریک قاجار است. عصر قجر یکی از دوره‌های اسرارآمیز و پر نشیب و کم‌فراز عمر ایران عزیز ماست. برای بسیاری از مردم، سلسله قاجار، یادآور جدا شدن قطعاتی از خاک سرزمین‌مان (اتفاقی که در دوره پهلوی اول و دوم هم رخ داد)، پادشاهان ترسو و بی‌عرضه، حرم‌سرا و فقر و عقب‌ماندگی است؛ اما این بار سریالی روی آنتن رفت که تصویری نسبتاً متفاوت، اما تا حدودی ابتر و خنثی از آن عصر را به تصویر کشید.
«بانوی عمارت» جدیدترین سریال تاریخی صداوسیماست که در قالب ملودرام ساخته و پرداخته شد. این مجموعه با بهره‌گیری از تجربیات قبلی در تولید چنین آثاری، توانست در رقابت با دیگر سریال‌های شبانه تلویزیون، گوی سبقت را برباید و بخش زیادی از مردم را با خود همراه کند. سریالی که در روایتگری، همان شیوه‌ای را که در «شهرزاد» تجربه شده بود، تکرار کرد؛ شروعی پر از لحظات رمانتیک و کشمکش‌های عاطفی، ایجاد فضایی زنانه و نمایش عشق‌های چند ضلعی کافی است تا یک سریال، تماشاگرانی انبوه را به خود جلب کند. افزون بر این، در «بانوی عمارت» جلوه‌های تصویری چشم‌نوازی هم وجود دارد؛ طراحی صحنه و لباس و چهره‌آرایی بازیگران، ظاهر این مجموعه را رنگ‌آمیزی کرده بود. عزیزالله حمیدنژاد که قبلاً توانایی خود در ساخت آثار جنگی و دفاع مقدسی را با دو فیلم مهم و ماندگار «هور در آتش» و «اشک سرما» نشان داده بود، این بار تبحر خود در تولید آثار تاریخی را نیز اثبات کرد. کاری که برای رسانه ملی نیز موفقیت‌آمیز بود و موجب شد مخاطبان افزایش یابد. 
اما واقعیت این است که «بانوی عمارت» بیشتر از تاریخ، دغدغه قصه‌گویی و جذابیت داشت. البته این یک نقطه ضعف نیست. هر اثر هنری و دراماتیک، برای اینکه بتواند تأثیر فرهنگی بگذارد، چاره‌ای جز این ندارد که از مسیر جذابیت به هدفش برسد. به شرط اینکه جذابیت، سالم و صادق باشد، نه کاذب. از قضا، شیوه جاذبه‌آفرینی در «بانوی عمارت» کاملاً منطقی و درست است؛ یعنی حتی با بدبینانه‌ترین نگاه نیز نمی‌توان این مجموعه را به ابتذال و روش‌های غیر اخلاقی، مبتلا و متهم دانست.
 اما از سویی دیگر باید گفت، «بانوی عمارت» از حد یک کار سرگرم‌کننده و مخاطب‌پسند بالاتر؛ یعنی انتظاری را که از یک درام تاریخی و محصول صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران می‌رود، برآورده نکرد؛ زیرا حداقل توقعی که از سریال‌های تاریخی در رسانه ملی می‌توان داشت، این است که یا بخش‌هایی از گذشته را روشن و تبیین کنند یا متناسب با نیازهای روز جامعه و ابتلائات اجتماعی و فرهنگی کشور، موجب ارتقای خودآگاهی، هویت و احساس تعلق ملی و وطنی مردم شوند؛ اما در «بانوی عمارت» نه تنها چنین چیزی دیده نمی‌شود؛ بلکه در بخش داستان‌گویی و شخصیت‌پردازی نیز نمی‌توان اثری از آرمان‌گرایی را دید؛ یعنی حتی یک قهرمان اسوه و مردمی نیز در این کار حضور ندارد. شخصیت محوری این سریال، یعنی ارسلان میرزا، یک شاهزاده قجری و اشرافی است و مخاطب از ابتدا تا انتهای سریال با او همراه و همدل می‌شود؛ اما چرا یک شاهزاده؟ مگر همه شعارهای ما در این 40 سال اخیر، مقابله با شاه و شاهزادگان و خوی اشرافی نبوده است؟ چرا در این شرایط، همه حس و حال و انرژی یک مجموعه تلویزیونی پر مخاطب و مؤثر باید در خدمت شاهزده‌ای اشراف‌مآب و مدعی برتری خونی و نژادی باشد؟ 
یکی از رسالت‌های سریال‌های صداوسیما، آموزش سبک زندگی کارگشا و متعالی است. هدفی که به وسیله و با واسطه سریال‌ها، بهتر و مؤثرتر رقم می‌خورد؛ همچنین مهم‌ترین ابزار انتقال یک مفهوم یا سبک زندگی در آثار دراماتیک، از طریق قهرمانان رخ می‌دهد. این در حالی است که شخصیت محوری «بانوی عمارت» نه قهرمان است و نه جلوه‌ای از سبک زندگی و سیره متعالی دارد. اصلاً هیچ یک از آدم‌های داستان این سریال، تراز و الگو نیستند. تنها شخصیتی که تا حدی از این نظر قابل اعتناست، طبیب است که آن هم حضوری کمرنگ و نقشی ضعیف دارد! تنها بخش قابل اعتنا از نظر تصویرسازی تاریخی، اشارات کوتاه این سریال به گروه مرموز و مخوف فراماسونری است که از همان دوران سر و کله‌شان در ایران پیدا شد.
افزون بر این، داستان و نحوه ترسیم ماجراها نیز حفره‌ها و ابهاماتی دارد. برای نمونه، چطور ممکن است همسر اول ارسلان، به این سادگی با ازدواج دوم وی کنار بیاید و این مسئله را نه تنها بپذیرد؛ بلکه خیلی هم راضی باشد؟ هر چند فضای فرهنگی جامعه در آن دوران از این جهت (چند همسری) شاید نسبت به دوران ما متفاوت بود؛ اما مسئله این است که برای القای این واقعیت‌ها، هیچ زمینه‌سازی صورت نگرفته است. همچنان که وقتی فخرالزمان از رشید، فردی که ابتدا قرار بود به اجبار به عقدش در بیاید کمک می‌خواهد، او به سادگی می‌پذیرد و به وی‌ـ در اصل به شازده‌ـ کمک می‌کند. برای این مسئله نیز زمینه‌سازی روان‌شناسی صورت نگرفته است. 
اغراق و تصنع در وقایع و حوادث نیز از دیگر نقاط ضعف این سریال است. برای نمونه، موقعی که جواهر قصد قتل فخرالزمان را داشت، چطور به این سادگی به عمارت راه پیدا کرد و بعد از آن هم با دور زدن نگهبان، زندانی را آزاد کرد؟ چرا افسرالملوک که تا این حد مخالف ازدواج با غیر قاجار بود، به این سادگی زیر بار چنین مسئله‌ای رفت و... .
یکی از آسیب‌های سریال‌های تلویزیونی در ایران، دور بودن سازندگان این‌گونه آثار از محافل آکادمیک و نخبگان فکری است. حتی برای ساخت یک مجموعه تلویزیونی ساده و خانوادگی نیز باید از مشاوره روان‌شناسان و جامعه‌شناس‌ها کمک گرفت. درباره موضوعات تاریخی، حضور متخصصان این عرصه، موجب اعتلای محتوایی و حتی ساختاری یک اثر می‌شود. بناست تا فصل دوم «بانوی عمارت» نیز تولید شود. قرار گرفتن مورخان و تحلیلگران تاریخی در کنار نویسنده و کارگردان این سریال، به طور قطعی به پر بارتر شدن آن می‌انجامد. 

 فلسطینم، غم آخر زمانم، قبله‎ اول
بخوان از چهره‎ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را
فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته‎ خود می‎کشانم بار حیرت را
کماکان قصه‎ من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را
بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را
مرا با قامت خونین یارانم، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را
برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را
فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمی‌ترسم
نثار جان دشمن می‎کنم طوفان وحشت را
فلسطینم، غم آخر زمانم، قبله‎ اول
که زیر تیغ می‎خوانم نماز استقامت را 
مضحکه جهان
هر علفی که می‌جوی، مزمزه‌کن، بیان مکن
یا که اگر غلط کنی، گنده‌تر از دهان مکن
می‌دهی از زبان سبز آن سر سرخ را به باد
قلقلک خیال را لقلقه‌ زبان مکن
از وطنم بگو ولی جانب احتیاط ‌گیر
با دم شیر، این چنین بازی آن چنان مکن
نام خلیج‌فارس را چون که ز یاد برده‌ای
بیش‌ مگو و خویش را مضحکه‌ جهان مکن
حامی خاص داعشی، اصل و اساس داعشی
پس سخن از ترور نگو خنده‌ ما عیان مکن
شیخ خمیده‌‌ای اگر رقص کند به ساز تو
خشم خداست در کمین تکیه ‌بر این کمان مکن
تیر به سنگ خورده‌ای، کاکل رنگ خورده‌ای
آب فرنگ خورده‌ای، میل به شوکران مکن
دنبه‌ صهیونیست را بوی کباب یافتی
گاوچران سرخ مو! سیخ در استخوان مکن
وهم سراب دیده‌ای پنبه به خواب دیده‌ای
چون شتران بی‌خرد لف لف بی‌امان مکن
خاور عشق زان ما، صور و دمشق جان ما
کابل، هم‌زبان ما، هلهله چون زنان مکن
شام و عراق رام شد، خواب یمن تمام شد
سکه‌ دین به نام شد، گیس مکش، فغان مکن
فارس، شکوه یافته، سوی فلک شتافته
قلب اتم شکافته، خشم من امتحان مکن!

با توجه به استعمال گسترده نام این جنابان برای عده‌ای معلوم‌الحال که با اکثریت قاطع آرا برنده انتخابات بودند، متن پیش‌رو جهت اعلام برائت تیره جلبک‌‌ها از این افراد تنظیم شده است. لازم به ذکر است، حداقل خواسته ما استفاده از آن یکی اسم‌مان‌ـ گاوآب‌ـ که بیشتر به سَکنات‌شان می‌خورد، می‌باشد. ما جلبک‌ها که غالباً قشر تحصیلکرده گیاهان دریایی را تشکیل می‌دهیم، از منسوب شدن به مشتی بی‌سواد لمپن که معلوم است ریاضی اول دبستان‌شان را با وضعیت نیاز به تلاش بیشتر گذرانده‌اند، برائت می‌جوییم. حتی پلانکتون‌ها و آمیب‌ها که چوب‌خط تک‌ماده جفت‌ماده‌های‌شان پر است هم می‌دانند که ۲۴ از ۱۳ بیشتر است. آن‌وقت همین‌هایی که خودشان را قاطی ما می‌کنند، نه تنها این را نمی‌دانند؛ بلکه برای اثبات ادعای‌شان، سطل آشغال هم آتش می‌زنند. در حالی که تا الآن حتی یک مورد سطل آشغال‌سوزی هم در اینجا گزارش نشده است. البته، اینکه در آب، سطل‌ها آتش نمی‌گیرند هم بی‌تأثیر نیست، درحالی‌که تمام امید گیاهان دریایی و آبزیان به نظریه داروین بود، بلکه ما را هم قاطی آدمیزاد حساب کنند، همین شما جلبک‌نماها با علم کردن نظریه داماد لرستان، نظریه‌ای با آن قدمت تاریخی را به حاشیه راندید. شرم بر شما که خود را جلبک می‌نامید، ولی بویی از جلبکیت نبرده‌اید و منافع شخصی خود را بر منافع دریایی ارجح می‌دانید! این متن به درخواست جلبک‌های سبز، جلبک صخره، جلبک قرمز و بخش اعظم جلبک‌های قهوه‌ای نگارش شده تا برائت این جمع از جلبک‌نماهای برنده قطعی انتخابات، به سمع و نظر مردم شریف ایران برسد.                                            فرشته موسوی