تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۳۸۸ - ۱۰:۵۸  ، 
کد خبر : ۱۰۰۹۰۲

نیویورک، چهره‌ای متفاوت


پنج سال پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر استفان ایوانز گزارشگر بی بی سی که در زمان وقوع حادثه در نیویورک تایمز کار می کرد، به این شهر بازگشته است تا دریابد حملات یازدهم سپتامبر چگونه این شهر را دگرگون کرده است.خیابان ها دیگر همان خیابان های سابق مثل روز دهم سپتامبر 2001 نیستند. قسمت های مرکزی شهری به کلی تغییر چهره داده اند و جای خالی مرکز تجارت جهانی چون زخمی بر سیمای آن رخ می نماید.ماشین های حفاری هنوز برای بنای برج آزادی مشغول کار هستند و یک ایستگاه متروی جدید هم ساخته شده است ولی محل ساختمان مرکز تجارت جهانی( ‌Ground Zero‌) هنوزخالی و ویران باقی مانده است.
به این ترتیب سیمای شهر با آن چه پیش از این بود متفاوت جلوه می کند.برج های دوقلو از مشخصه های اصلی شهر محسوب می شدند که از تمام منطقه منهتن دیده می شدند.هر وقت شما ازهر ایستگاه مترو بیرون می آمدید فقط کافی بود بالا را نگاه کنید و برج ها را ببنید تا بفهمید در کدام سوی شهر قرار دارید.وقتی به خیابان هفتم نگاه می کنید، به خوبی احساس می کنید که چیزی در آن گم شده است، آن جای خالی مثل از دست رفتن عضوی از بدن یا یک ردیف از دندان ها، در چهره شهر به نظر می رسد.نیویورک از درون هم تغییر کرده است.بخش مرکزی شهر، مهم ترین مرکز اقتصادی شهر، وال استریت را در برمی گرفت که گفته می شود مرکز تجاری جهان محسوب می شود.
ولی خیلی از کسانی که در آنجا کار می کردند حالا در جاهای دیگری کار می کنند.حملات یازدهم سپتامبر سبب شد تا بسیاری از موسسات تجاری بزرگ از این منطقه که بطور سنتی ماوای آن ها بود، دور شوند.ساختار جمعیتی منطقه کاملا تغییر کرده است به جای مراکز تجاری ، برتعداد منازل مسکونی افزوده شده است زیرا پس از حمله بهای اجاره کاهش یافت.اما برخی از مردم هنوز از سکونت در این منطقه احساس ناخوشایندی دارند، برای آن ها بوی مرگ هنوز در فضا آکنده است و ارواح در همه جا سرگردان هستند.با هر کسی که حرف بزنید خاطره ای از یازدهم سپتامبر برای شما تعریف می کند.
چطور می شود شاهد کوبیده شدن دو هواپیما به برج های دوقلو و مرگ هزاران انسان بی گناه بود و همیشه به آن فکر نکرد؟مثلا دیوید هندشا هنوزهم عکاس دیلی نیوز است اما حالا دیگر به جای عکاسی از تصادفات اتومبیل ها و وقایع جنایی به عکاسی از غذاها می پردازد، چیزی که به گفته او مردم را خشنود می کند.دیوید شاید اولین عکاسی بود که درروز یازدهم سپتامبر در محل وقوع حاضر شد، او قبل از آنکه دومین هواپیما به برج اصابت کند به محل رسید.او آن قدر نزدیک بود که حتی صدای کسانی که بر روی برج ها در میان شعله های آتش گیر افتاده بودند وفریاد می زدند و از بالای برج خود را به پایین پرت می کردند و همچنین صدای برخوردشان با زمین را می شنید.
همه این ها قبل از آن رخ داد که او خودش در میان آوار برج جنوبی که ناگهان فرو ریخت گیر بیفتاد، او به سختی مجروح شد ولی توسط آتش نشان ها نجات یافت.او تغییر کرده است وقتی با او در اتومبیلش دور شهر پرسه می زنیم، این را کاملا می شود فهمید که به یک آرامش محسوس دست یافته است.در حین رانندگی با دیوید وقتی کامیونی از او سبقت می گیرد، لبخندی می زند و می گوید:بزن برو، تو گنده تر از منی.بعد رویش را به من می کند و می گوید: سپری کردن اوقاتم با بچه هایم بهترین چیزی است که در دنیا نصیب من شده است.
برای دیوید یک روند طولانی دردناک برای بازسازی روانی امتداد داشته است تا تصاویر دهشتناکی که در ذهن او رخ می نمایند کم رنگ تر شوند.دیوید می گوید: وقتی بچه هستید، همیشه نگران کمین کردن هیولا ها زیر تخت تان هستید. همیشه یک صدایی می شنوید یا سایه ای روی اتاق تان می افتد و می ترسید، بعد مادر یا پدرتان می آید و می گویند چیزی نیست، نترس، چراغ قوه تان را برمی دارید و زیر تخت را وارسی می کنید تا ببنید هیچ هیولایی آن زیر قایم نشده باشد.دیوید ادامه می دهد: خب، من هم حالا یک سری هیولای کوچک زیر تختم پیدا کردم.من فکر می کنم که همه در نیویورک، یا آنهایی که کسی را از دست داده اند یا شاهد مصیبت آن روز بوده اند هم به نوعی گرفتار این هیولاهای کوچولو زیر تخت هایشان شده اند.هر بار این هیولاها از زیر تخت می پرند بیرون، شما را می ترسانند، گازتان می گیرند و دلشان می خواهد با شما بازی کنند.شما مجبورید با آن ها بازی کنید و بعد هل شان بدهید زیر تخت تان تا شاید پنج دقیقه بعد، پنج روز بعد، یا پنج ماه بعد دوباره از زیر تحت سردربیاورند و شما را به بازی وادارند.چاره ای ندارید تا با آن ها رو در رو شوید و بعد به آن ها بگویید: می دانید چیه؟ وقت رفتن رسیده، شش ماه دیگه می بینمتان.و امیدوار باشید که برای شش ماه راحت تان بگذارند.
بچه هایی که شاهد صحنه های وحشتناک هستند مثل دیدن صحنه مرگ یا شاید مهم تر از آن شنیدن صدای جان کندن دیگران، تجربه وحشتناکی را پشت سر گذارده اند.رابین گودمن روانشناس کودک است که با این کودکان کار می کند.بسیاری از آن ها نقاشی هایی ترسناک از این صحنه ها می کشند؛ دو هواپیما که به دو برج کوبیده می شوند؛ اسامه بن لادن که برج ها را قاپ زده و توی دهنش چپانده است.دکتر گودمن می گوید: وقتی کودک شاهد یک واقعه دردناک بوده است، معمول است که آن را بازسازی کند، بنابراین شما همیشه بچه هایی را در اینجا می بینید که با لوگوهایشان برج ها را می سازند وبعد با هواپیما به آن می کوبند، این راهی است تا آن ها خود را از شر این دهشت راحت کنند.برای دایان هورنینگ، مشکل از نوع دیگری است. او پسر بیست و شش ساله اش متئو را از دست داده است.اما او معتقد است بقیه جسد به همراه آوارهای منطقه‌Ground Zero‌ به محل دیگری در جزیره‌Staten‌ منتقل شده است.با وجود سپری شدن پنج سال او هنوز در تلاش است تا این خاک ها برگردانده شود و او بتواند یک تشیع جنازه شایسته برای پسرش برگزار کند.
دایان می گوید: ما حتی تقاضای آزمایش‌DNA‌ هم نکردیم، ما فقط گفتیم که یک آرامگاه با یک گور دستجمعی برای همه بقایای اجساد تشخیص هویت نشده، درنظر گرفته شود تا ما بتوانیم برای هرکسی یک نشانه بر روی آن بگذاریم.بقایای اجساد هنوز از ویرانه ها و آوار به جا مانده ازمرکز تجارت جهانی بیرون آورده می شود و دایان می گوید این برای بستگان آن ها دارای اهمیت است.این موضوع نیز اهمیت دارد که با این بقایای اجساد با احترام برخورد شود. دایان می گوید: وقتی جزیره‌Staten‌ را نگاه می کنم، وقتی آواری که در آنجا تلنبار شده را می بینم، در می یابم که هیچ کدام از ما نمی‌توانیم تسکین بیابیم. مگر آنکه آرامگاهی شایسته برای عزیزانمان بیابیم.‌

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات