تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۹:۵۸  ، 
کد خبر : ۱۰۹۹۸۲

26 مرداد ماه، سالروز عملیات آزادسازى پاوه در سال 1359


احمد متوسلیان در زمستان سال 1358 از طرف شهید بروجردى ماموریت یافت که ضمن پاکسازى جاده پاوه- کرمانشاه حلقه محاصره اى را که ضدانقلاب بر گرد شهر پاوه کشیده بود درهم بشکند. تا آن زمان تمامى راه هاى مواصلاتى منتهى به پاوه - خصوصا جاده پاوه- کرمانشاه تا حوالى کرمانشاه- تحت کنترل کامل عناصر مسلح ضدانقلاب قرار داشت و تردد نیروهاى خودى در این منطقه، عمدتا از طریق هوا، توسط هلى کوپترهاى شینوک و توفورتین یگان هوانیروز ارتش جمهورى اسلامى انجام مى‌گرفت.
هرچند، همین تردد محدود هوایى نیز با توجه به تسلیح ضدانقلابیون به توپ هاى قدرتمند ضدهوایى 23 میلیمترى توسط حکام بعث عراق، همواره در معرض خطر قرار داشت و جز در حد ضرورت صورت نمى گرفت.
قبول ریسک تردد در جاده ها نیز در واقع به مثابه دست زدن به اقدامى انتحارى تلقى مى شد. در آن برهه، افرادى که به هر نحو منتسب به نظام جمهورى اسلامى بودند - حتى کردهاى بومى- نمى توانستند از جاده هاى منطقه تردد کنند. عناصر مسلح پست هاى ثابت و سیار ایست و بازرسى دموکرات ها و گروهک هاى چپ و راست موتلفه آنان، به احدى از این گونه مسافران رحم نمى کردند. چنین افرادى اگر به محض دستگیرى تیرباران نمى شدند حداقل خطرى که آنان را تهدید مى کرد اسارت و گروگان گرفتن ایشان توسط تجزیه طلبان بود. از دیگر سو، وضعیت شهر پاوه نیز فوق العاده وخیم بود. پاوه از معدود شهرهاى کردنشین بود که مردم آن دوشادوش یکدیگر با چنگ و دندان در برابر نیروهاى تا بن دندان مسلح ضدانقلاب جنگیده و از اشغال شهر توسط آنان جلوگیرى کرده بودند. ضدانقلاب که از مقاومت سرسختانه مردم پاوه سرسام گرفته بود طى اقدامى رذیلانه ضمن استقرار چندین قبضه تفنگ 106 و خمپاره انداز با کالیبرهاى مختلف بر ارتفاعات مشرف به شهر، خانه ها، مدارس، مساجد، معابر عمومى و نیز محوطه ساختمان سپاه پاوه را با آتش کور و پرحجم خود بى وقفه مى کوبید. همین خمپاره باران شهر باعث شد تا مردم به پاوه شهر خمپاره ها! لقب بدهند. یکى از نیروهاى سپاه پاوه از آن روزها مى گوید: ... در آن زمان، ما حدود 15 - 10 نفر بچه هاى سپاه، کل نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى در شهر محاصره شده پاوه بودیم. اوایل زمستان سال ،58 یک گروه بیست نفرى اعزامى، به شکلى معجزه آسا حلقه محاصره شهر را پشت سر گذاشته و افراد آن به جمع ما اضافه شدند. آنها به محض ورود گفتند: قرار است پاوه را از محاصره آزاد کنیم. پرسیدیم: حالا فرمانده شما کیست؟ چه وقت و چطور مى خواهد این کار را بکند؟ گفتند: اسم او برادر احمد است. قرار شده شخصا براى پاکسازى پاوه بیاید و ...
طى 12 - 10 روزى که تا شروع عملیات باقى مانده بود، آن قدر این ها از این برادر احمد خودشان این که نمى دانید چه یلى است و چه دلاورى ها از خودش نشان داده و ... تعریف کردند که ما آن قدر که مشتاق دیدار او شده بودیم، مشتاق خلاص شدن از محاصره نبودیم. سرانجام روز موعود براى آغاز عملیات فرا رسید. در این عملیات، نیروهاى سپاه، از دو محور کار را شروع کردند. گروهى از رزم آوران با جلودارى سردار شهید غلامرضا قربانى مطلق از داخل پاوه، در امتداد جاده خروجى شهر سرگرم پاکسازى قدم به قدم مواضع ضدانقلاب شدند و در محور دوم، احمد و همرزمانش از سمت جوانرود، کار پاکسازى جاده به سمت پاوه را آغاز کردند. با الحاق نیروهاى دو محور، به لطف الهى محاصره پاوه شکسته شد. بهتر است دنباله ماجرا را از قول همان رزمنده سپاه پاوه پى بگیریم:
...رفتم سراغ حمید فرخزاد - یکى از بچه هاى اعزامى از محور جوانرود- گفتم: این برادر احمد، کدام یکى از شماهاست، بین جمع فردى را نشان داد و گفت: این هم برادر احمد، خوب که توى بحرش رفتم دیدم یک سپاهى لاغر و قدبلند و سبزه رویى است با ابروهاى پهن، چشم هایى ریز و بادامى، بینى اى که بدجورى از وسط شکسته بود و بالاخره موهاى سر و ریش بلند و ژولیده که یک کلاه آهنى مستعمل سرش گذاشته و با جملاتى تلگرافى و مختصر در حال دستور دادن به این و آن است. با خودم گفتم: اى بابا! ما از این بشر، یک آدم قوى هیکل توى مایه هاى رستم، با آن بر و بازوى تهمتنى و ریش دوشاخ در ذهن مان ساخته بودیم. این کجا و آن که ما فکرش را مى کردیم کجا...
الغرض، کار الحاق که تمام شد، همراه او سوار شدیم و حرکت کردیم به سمت پاوه. به محض این که ماشین روى دور افتاد، او شروع کرد به درس دادن به ما. گفت: برادران! شما حین تردد در راه ها، حواستان باید حسابى جمع اطرافتان باشد. دایم سمت چپ و راست مسیر خودتان را چک کنید. غافل نشوید تا «یامفت» کشته نشوید. شهادت، با از روى غفلت به کشته دادن خود، فرق دارد. شهادت، مرگ آگاهانه است؛ نه مردن ناغافلانه. شش دانگ حواس ما جمع شنیدن حرف هایش شده بود. تا آن روز، هیچ کس این طور با دقت و هوشیارانه، ریز مسایل تردد را در جاده هاى کردستان، به ما گوشزد نکرده بود. این دیدار، سرآغاز آشنایى با مردى بود که رمز چگونه جنگیدن را مى دانست و دلسوزانه این رمز گرانبها را به بچه هاى انقلاب در جبهه هاى غرب آموزش مى داد.
احمد پس از فتح پاوه با حکم سردار بروجردى، به سمت فرماندهى سپاه پاوه منصوب شد و تا اواخر اردیبهشت سال1359 یکسره هم و غم خود را مصروف طراحى و برنامه ریزى جهت کار پاکسازى مناطق آلوده و آزادسازى روستاها و ارتفاعات سوق الجیشى حومه پاوه کرد. به تدریج، شمارى از جوانان انقلابى و مخلص اعزامى، به جمع قواى معدود احمد در سپاه پاوه افزوده شدند. جوانان مومن و جان برکفى که ضمن زدن زانوى تلمذ در مکتب رزمى سردار متوسلیان و به گوش جان سپردن آموزه هاى گرانسنگ وى، یک شبه ره صد ساله رفتند و به فاصله اى کوتاه، خود در زمره سرداران زبده سپاه اسلام در جبهه هاى غرب و جنوب به شمار آمدند. از جمله آنان مى توان از بزرگوارانى همچون سرداران شهید حاج عباس کریمى، رضا چراغى، حسین قجه اى، سید محمدرضا دستواره و... نام برد و با مساعى پیگیر احمد و حمایت بى دریغ سردار بروجردى، به تدریج آمار نفرات سپاه پاوه بالا آمد و به تبع آن، توان رزمى نیروهاى انقلاب در جبهه پاوه نیز افزایش یافت.
به جرات مى توان گفت که از جمله عوامل اصلى موفقیت احمد در انهدام برق آساى مواضع ضدانقلاب پیرامون شهر پاوه ورود سردار شهید ناصر کاظمى به این شهر بود. یکى از رزم آوران سپاه پاوه در این باب مى گوید:
...یک روز دیدیم یک آقایى آمده و مى گویند ایشان فرماندار پاوه است. در آن ایام مقامات اعزامى معمولا توسط عناصر لیبرال انتخاب مى شدند و در رابطه با مناطق کردنشین غرب، اکثر روساى ادارات و فرمانداران انتصابى لیبرال ها، از وابستگان گروهک هاى چپ و التقاطى بودند.
از خیانت هاى لیبرال ها در قضایاى کردستان، یکى هم همین مساله بود. عمق فاجعه وقتى معلوم مى شود که آدم مى بیند استاندار این استان بحران زده، یک توده اى قهار بومى به نام ابراهیم یونسى بود...! خلاصه با چنین پس زمینه اى ما این آقاى فرماندار پاوه را زیارت کردیم. قیافه اش که حسابى غلط انداز بود! على الخصوص با آن موهاى بلند مجعد و ریش پروفسورى، که بدجورى توى ذوق مى زد. تا او را دیدیم، دل مان هرى پایین ریخت. گفتیم واویلا! این آدم از شش فرسخى قیافه اش داد مى زند که ضد انقلاب است! چه کسى گفته این فرماندار پاوه بشود؟
چند روز بعد، توى محوطه سپاه پاوه داشتیم در مورد فرماندار مشکوک اعزامى صحبت مى کردیم. نگو، احمد حرف هاى ما را شنیده تا به ما رسید، با یک عتابى گفت: غیبت نکنید! گفتیم: چرا؟ این که قیافه اش داد مى زند ضد انقلاب است! نگاهش را از ما دزدید و گفت: نه! آدم خوبى است. با تعجب پرسیدیم: مگر شما چه چیزى از او مى دانید که ما نمى دانیم؟ از دادن جواب سر راست به سوال ما طفره رفت. گفت: هیچى، فقط فکر مى کنم این فرماندار آدم خوبى باشد!
فرماندار مشکوک اعزامى به پاوه، در اصل یکى از کادرهاى اطلاعاتى نخبه سپاه بود. او هر روز، به بهانه بازدید منطقه و سخنرانى، به روستاهاى اطراف شهر که در قرق ضدانقلاب بودند، مى رفت و از وضعیت قواى ضدانقلاب، سنگرها، تجهیزات، استحکامات و نحوه پراکندگى مواضع آنان، اطلاعات ذى قیمتى جمع آورى مى کرد. ضدانقلابیون هم که گول ظاهر غلط انداز و سخنرانى هاى خنثى و یک بام و دو هواى او را خورده بودند، مزاحمتى برایش ایجاد نمى کردند. ناصر کاظمى به راحتى در مناطق آلوده تردد مى کرد. روزها سخنرانى هایى با مضامین نامربوط و بى سر و ته داشت و شب ها دور از چشم همه - حتى بچه هاى سپاه پاوه- کلیه اطلاعات حساس و ارزشمندى را که جمع آورى کرده بود، تحویل احمد مى داد. احمد نیز از این اطلاعات، در روند طراحى و برنامه ریزى سلسله عملیات پاکسازى مناطق اشغالى پیرامون پاوه به نحو احسن استفاده مى کرد. پس از یک رشته نبردهاى برق آسا که همگى با موفقیت نیروهاى سپاه پاوه همراه بود، تجزیه طلبان تازه فهمیدند که منشا ضربات گیج کننده اى که خورده اند، از کجا بوده است. به گفته یکى از همرزمان احمد در نبردهاى پاوه:
...ضد انقلاب بدجورى مچل شده بود. دست آخر پیغام فرستادند: اگر ما مى دانستیم این فرماندار ریش بزى، یک چنین اعجوبه اى است، همان روز ورود او به پاوه یک قطار فشنگ توى شکمش خالى مى کردیم! این همکارى ظریف و بامزه احمد و شهید کاظمى، از جمله زیباترین خاطراتى است که من از آن ایام دارم. احمد براى آموزش نظرى و ارتقاى سطح معلومات عقیدتى- سیاسى رزمندگان تحت امر خود ارزش فراوانى قائل بود. در شرایطى که اکثر رسانه هاى گروهى تریبون هاى رسمى و غیررسمى، نشریات کثیرالانتشار و دستگاه هاى تبلیغاتى و اطلاع رسانى کشور در قبضه اصحاب تفکرات الحادى لیبرالى و التقاطى قرار داشت سعى وى مصروف به این بود که با بهره گیرى از مناسب ترین شیوه هاى بحث اقناعى و به کار بستن دانش عقیدتى- مبارزاتى گرانبهاى خود حتى المقدور خلاء عدم کار فکرى و تربیت نظرى موجود در میان رزمندگان سپاهى را برطرف سازد. وى طى دوران حضور پرثمر خود در جبهه هاى غرب هر فرصت ولو کوتاهى را براى به بحث و مناظره گذاشتن مبرم ترین مسایل عقیدتى، فلسفى و سیاسى مغتنم مى دانست. یکى از همسنگران او در دوران جنگ هاى پاوه در مورد نحوه ارایه آموزش هاى عقیدتى- سیاسى احمد به رزم آوران تحت امرش مى گوید:
...در پاوه، پس از هر عملیاتى که انجام مى دادیم گاه تا چندین روز بى کار مى ماندیم؛ ولى برادر احمد براى پر کردن اوقات بى کارى ما هم برنامه ریزى کرده بود و دراین فراغت هاى ادوارى، با بچه ها کار فکرى، فلسفى و عقیدتى-سیاسى مى کرد ... مى آمد توى جمع ما مى نشست و هر بار یک بحث جدى را شروع مى کرد. فى المثل بحث بر سر این که آیا خدا وجود دارد یا نه. بعد مى گفت: فرض کنید من یک ماتریالیست یک آدم ملحد هستم. شما بیایید و براى من وجود خدا را در این زنجیره کائنات ثابت کنید... چه دردسر بدهم، یک بحث داغى به راه مى انداخت که گاه تا سه - چهار ساعت طول مى کشید. بعضى وقت ها هم بحث به مجادله لفظى تندى بین بچه ها ختم مى شد! حتى یادم هست یک بار شهید دستواره بدجورى به برادر احمد حمله کرد؛ طورى که فکر مى کردیم الان است که با او دست به یقه بشود! برادر احمد هم که نقش خودش را خوب بازى مى کرد، ضمن دفاع ظاهرى از مبانى ماتریالیزم، به شهید دستواره گفت: شما مسلمان ها مگر در قرآن نخوانده اید که دستور داده مجادله باید به نحو احسن باشد!
خلاصه داد و هوار آنها، ساختمان سپاه را روى سرمان گذاشته بود...
برادر احمد با این بحث ها، هم اوقات فراغت ما را به خوبى پر مى کرد، هم اجازه نمى داد حضور بچه ها در جبهه هاى غرب، صرفا به چند درگیرى نظامى محدود بشود و آنها هیچ تجربه عقیدتى و آگاهى سیاسى به دست نیاورند.
البته نباید از یاد برد که شخصیت جامع الاطراف احمد به عنوان یک عنصر زبده فرهنگى، سیاسى- نظامى و شعاع دلرباى هیمنه معنوى که از جان تابناک او ساطع مى شد، حتى در اوج مجادلات لفظى مزبور، همواره رزم آوران را مجاب مى کرد که براى برادر احمد احترام ویژه اى قایل شوند. هرچند احمد خود بسیار مقید بود، به گونه اى با نیروهاى تحت امر خود سلوک کند که از بودن در کنار او احساس تکلیف یا خداى ناکرده حقارت و خودکم بینى بر ایشان مستولى نشود. سلوک او با رزمندگان، آمیزه اى از سطوت و رافت بود. درست همچون شاکله شخصیت درخشان خودش. در کنار کار عقیدتى- سیاسى، احمد، امر خطیر آموزش مستمر نظامى را نیز در دستور کار رزمندگان قرار داده بود. در این رابطه به ویژه بر مساله آمادگى رزمى و افزایش توان فیزیکى نیروها بسیار تاکید مى ورزید.
به گفته یکى از برادران سپاه پاوه:
«... صبح على الطلوع، بعد از نماز، ما را به خط مى کرد و به صورت ستونى از سپاه خارج مى شدیم. دو- سه ماه، صبح ها، برنامه ما در پاوه همین بود. زمستان سال ،58 سرماى سخت پاوه بى داد مى کرد. یک ارتفاع بلندى مشرف به شهر پاوه وجود داشت که هر روز او ستون بچه ها را به سمت آن هدایت مى کرد. سطح زمین هم در آن هواى زمهریر زمستانى، در تمام مسیر، یکدست یا برف بود، یا یخ. برادر احمد به هرکس سلاح او را مى داد و مى گفت: باید از این ارتفاع بروید بالا. صعود به بالاى ارتفاع یک ساعت و نیم تا دوساعت طول مى کشید. هرکس با جنگ افزار سازمانى خودش باید بالا مى رفت. آن که تیربارچى بود، با تیربار ژ- 3 دوازده کیلویى، کوله پشتى و کلى بار مبناى فشنگ.
آن یکى هم که مسوول قبضه کالیبر 23 بود باید با وزن سنگین و جثه زمخت چنین سلاحى از دامنه مى کشید بالا! به هزار مصیبت، خودمان را به بالاى ارتفاع مى کشیدیم و هنوز نفس تازه نکرده بودیم که باید از آن سمت بلندى کله معلق زنان! روانه پایین مى شدیم. البته در تمامى آن لحظات سخت و نفس بر آنچه که مانع گلایه ما مى شد، حضور قدم به قدم برادر احمد با ما در این تمرینات طاقت فرسا بود. او حتى یک لحظه از بچه ها جدا نمى شد. پا به پاى ما مى آمد و زجر مى کشید و به ما روحیه مى داد. با لبخند محوى که فقط در چنین مواقعى روى چهره پرصلابتش مى دیدى و برقى که مثل دو ستاره کوچک در چشم هاى سیاه و بادامى اش مى درخشید... حتى اگر قرار بود کسى را با سینه خیز رفتن تنبیه کند خودش پابه پاى او سینه خیز مى رفت. یا اگر ناچار مى شد کسى را با دوانیدن تنبیه کند، خودش مثل برق و باد محوطه زمین را مى دوید، بعد مى آمد و به طرف مى گفت: برادر جان! حالا تا مى توانى بدو...! او مواسات با نیروها را حتى در تنبیهات هم اکیدا رعایت مى کرد. روى مساله آموزش نظامى خیلى تاکید داشت و چنان که بعدها دیدیم، این تاکید برادر احمد در رفع کاستى هاى کار بچه هاى ما در جنگ هاى غرب و جنوب خیلى موثر واقع شد.
از دیگر نکات ظریف مدیریت نظامى موفق احمد حضور دایمى وى در جمع بچه هاى رزمنده بود. او صرف نظر از مواقع درگیرى عملیات و آموزش ها به شدت مقید بود که حتى اوقات غیرکارى خود را نیز در جمع نیروهایش سپرى کند. همه مى دانستند که برادر احمد اصلا روحیه برج عاج نشینى و خورد و خواب دور از بچه ها را قبول ندارد. به همین جهت نیز او را یکى مثل خودشان مى دانستند و برادرانه دوستش داشتند. چه در پاوه و چه بعدها در مریوان. او در کارهاى جمعى حتى امور نظافتى سنگر یا چادرهاى گروهى مشارکت فعال داشت. یکى از رزمندگان تحت امر احمد با اشاره به این وجه از سلوک جمعى او مى گوید: ... ما براى انجام امور نظافت نوبت بندى کرده بودیم و هر روز یک نفر نظافت چى تعیین مى شد. روزهاى چهارشنبه هر هفته نوبت برادر احمد بود. ایشان با وجود مسوولیت سنگین فرماندهى سپاه در هر حالت و موقعیتى سخت مقید بود که نوبت انجام مسوولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کارى هرچقدر هم که مهم بود مانع حضور سروقت ایشان براى نظافت نمى شد... سفره مى انداخت و جمع مى کرد، غذا و چاى آماده و تقسیم مى کرد، بعد هم خیلى تمیز ظرف ها را مى شست، سنگر و محوطه و حتى دستشویى و توالت ها را به دقت نظافت و ضدعفونى مى کرد. شاید بعضى ها چنین اعمالى را براى یک فرمانده شاخص نظامى روا نمى دانستند، اما برادر احمد منطق دیگرى داشت. از خودش شنیدم که مى گفت: فرمانده کسى است که در خط مقدم برادر بزرگ تر است و در سایر مواقع کمترین و کوچک ترین برادر بچه رزمنده ها.
فکر مى کنم راز حکومت او بر قلوب بچه ها ناشى از عمل به همین منطق بود. طى دوران حضور در پاوه احمد چهار عملیات از جمله عملیات آزاد سازى نجار را جهت بازپس گرفتن ارتفاعات استراتژیک نوریاب طراحى و اجرا کرد. در تمامى مراحل این نبردها همواره احمد نخستین کسى بود که به قله ارتفاعى که باید از تصرف ضد انقلاب آزاد مى شد مى رسید.
در کلیه تحرکات نظامى سپاهیان پاوه پیشاپیش ستون رزمندگان حرکت مى کرد. در کوران نبردهاى خط مقدم حضورى فعال و مستمر داشت و همه جا وجود پرصلابت و تدبیر گره گشاى او حاضر و ناظر رخدادها بود. فى المثل یورش نخستین سپاه پاوه براى آزادسازى روستاى سوق الجیشى نجار، چندان که باید موفق نبود. هرچند ضربات سنگینى به ضدانقلاب وارد شد اما نیاز به چند رشته ضربات تکمیلى احساس مى شد. در خاتمه مرحله اول عملیات آزادسازى نجار، ستون رزمندگان آماده مراجعت به شهر پاوه شده بود اما نیروها با کمال حیرت دریافتند که احمد در جمع آنان غایب است .
«... حیران و مضطرب به هر طرف که عقل مان مى رسید سرکشى کردیم. ناگهان ته دره اى عمیق احمد را دیدیم که در حال پرسه زدن و سر و گوش آب دادن است. نگو دارد آنجا مى گردد ببیند مبادا کسى از بچه ها جا مانده باشد... در خاتمه تمام درگیرى ها احمد شخصا به تک تک شیارهایى که حین درگیرى نیروهاى ما به آنها چسبیده بودند.
مهم‌ترین کتاب‌هایی که تاکنون درباره حماسه پاوه منتشر شده‌،‌ عبارتند از؛
1ـ حدیث حماسه‌ها (گفتار ایثارگران سلحشور) / وزارت ارشاد اسلامی / 1361 (چاپ دوم).
2ـ کردستان، مردم و پاسدار شهید کاظمی / سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دفتر سیاسی (کردستان) / 1362.
3ـ تاریخ سیاسی اجتماعی پاوه و اورامانات در بیست ساله اخیر (1348ـ1368) / بهرام ولدبیگی / 1369.
4ـ گزارش جنگی، سفر به قله‌ها / هدایت‌الله بهبودی، مرتضی سرهنگی و سیدیاسر هشترودی / برگ / 1367.
5ـ حرمان هور / احمدرضا احدی و به کوشش علیرضا کمری / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1372.
6ـ تا شهادت / مریم کاظم‌زاده / دفتر ادبیات وهنر مقاومت / 1373.
7ـ نشانه‌های صبح / ابراهیم حسن بیگی / حوزه هنری،‌ کارگاه قصه و رمان / 1376.
8ـ قصه جنگ / علی شادمانی / بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، مدیریت ادبیات و انتشارات / 1376.
9ـ مثل شمشیر، مثل ابر / محمدعلی عرب / کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران / 1377.
10ـ اس‍ت‍ان‌ ک‍رم‍ان‍ش‍اه‌: ش‍ه‍رس‍ت‍ان‌ پ‍اوه‌ (3 جلد)/ س‍ت‍اد م‍رک‍زی‌ ب‍ازس‍ازی‌ و ن‍وس‍ازی‌ م‍ن‍اطق‌ ج‍ن‍گ‌زده‌ ک‍ش‍ور؛ م‍ج‍ری‌ ج‍ه‍اد دان‍ش‍گ‍اه‍ی‌ دان‍ش‍گ‍اه‌ ت‍ه‍ران‌ / س‍ت‍اد م‍رک‍زی‌ ب‍ازس‍ازی‌ و ن‍وس‍ازی‌ م‍ن‍اطق‌ ج‍ن‍گ‌زده‌ ک‍ش‍ور .
11ـ پاوه سرخ / داوود بختیاری/ دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1379.
12ـ کردستان / مصطفی چمران / دفتر نشر فرهنگ اسلامی / 1380 (چاپ چهارم).
13ـ تا همیشه ققنوس / حسین مسجدی / نشر شاهد / 1380.
14ـ فوتبال و جنگ / محمود جوانبخت / دفتر ادبیات و هنر مقاومت و نشر شاهد / 1381.
15ـ ستاره‌ دنباله‌دار / سیدشهاب‌الدین جعفری / چشمه هنر و دانش (کرمانشاه) / 1384.
16ـ پاوه / بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس / 1384.
17ـ کاک ناصر / محمدعلی صمدی / پیام فاطمیون (مشهد) / 1384.
18ـ مرگ از من فرار می‌کند (کتاب مصطفی چمران) / فرهاد خضری / روایت فتح / 1384.
19ـ عبور از سیروان / علی عبدی بسطامی / صریر / 1385.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات