تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۷:۳۰  ، 
کد خبر : ۱۱۱۲۸۸

موج سواری غرب در افغانستان و پاکستان

اشاره: 29 مردادماه روز انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان است. با توجه به وضعیت خاص این کشور و موقعیت استراتژیک آن در منطقه، و از همه مهمتر حضور پررنگ نظامیان اشغالگر دراین کشور، می توان نتیجه گرفت که این انتخابات نه تنها برای کشورهای منطقه بلکه برای آمریکا که مهمترین اولویت سیاست خارجی خود را به آن اختصاص داده، اهمیت بسزایی دارد. دراین مقاله که برگر فته ازسایت Information Clearing House است، سیاست های تجزیه طلبانه و استعمارگرانه غرب به خصوص آمریکا در منطقه و به خصوص درکشورهای پاکستان و افغانستان و همچنین رقابت های انتخاباتی دراین کشور بررسی شده است.

با توجه به تحولات جاری در منطقه نمی توان مدعی شد دوران «جرج بوش» در افغانستان تمام شده است. موجی در حال حرکت به سوی افغانستان است؛ موجی که ژنرال «دیوید پترائوس» در عراق آن را مهندسی کرد. «زلمای خلیل زاد»، دست پرورده بوش! این بار نیز خواستار داشتن نقشی در نمایش این موج است. ژنرال «استنلی مک کریستال»، تندرویی به تمام معناست که آماده شده تا هر پشتونی را که می بیند مرعوب کند. درست مانند دوران بوش هیچ کس از لوله های نفت یا به عبارت بهتر، بزرگترین غنیمت غیرقابل چشم پوشی منطقه، سخنی به زبان نمی آورد.
این بار طرح بوش با عنوان «جنگ جهانی علیه ترور» با مدیریت و عنوان جدید «عملیات احتیاطی برون مرزی» در حال اجراست. تاریخ در افغانستان در حال تکرار است. در این میان اما حیرت آور، تلاش زلمای خلیل زاد، دست پرورده بوش است که با گستردن دام تحت لوای کسب مسئولیت به وظایف محوله عمل می کند. مسئولیتی که هرگز از سوی مردم به وی محول نشده است. باید با صراحت گفت، هر شهروند افغانی که باور کند در پشت این ماجرا دسیسه ای وجود ندارد، با مجسمه سنگی هندوکش هیچ فرقی نمی کند!
انتظار می رود «هیلاری کلینتون» وزیر خارجه آمریکا و «ریچارد هولبروک»، فرستاده ویژه این کشور به افغانستان و پاکستان؛ بیش از سایرین از این برنامه هیجان زده شده باشند. هم خلیل زاد و هم حامد کرزای، شرایطی را که واشنگتن به دنبال آن است، یعنی «داشتن روابط طولانی مدت و ناهموار» را دارا هستند. در این میان خلیل زاد، سفیر آمریکا طی سال های 2003 تا 2005، تجربه ریاست امور اجرایی را نیز در کارنامه خود دارد این شرایط به خصوص زمانی که کرزای بر تخت ارزان حکومت تکیه زده بود نیز ادامه داشت طوری که می توان گفت، تقریبا تمامی قدرت و اداره امور کشور نه در دست کرزای، بلکه تحت کنترل کامل خلیل زاد بود. در این فاصله زمانی، کرزای حتی نمی دانست بیرون از کابل چه می گذرد.
کرزای همیشه کارمند دون پایه بودن در شرکت نفتی «یونوکال» را رد کرده است، همچنین میزبانی نمایندگان طالبان در ملاقات «هوستون» که در سال 1997 در واشنگتن صورت گرفت را نپذیرفته است، اما مسلم است او حتی از خلیل زاد هم وابسته تر است. اومشاوری مطمئن و مورد تایید در شرکت نفتی «یونوکال» بود؛ هدیه ای از طرف «بیل کلینتون» به بوش و حالا به اوباما، این هدیه کمافی السابق به خطوط نفتی ترکمنستان، افغانستان و پاکستان (TAP) منتهی می شود، با این تفاوت که اکنون هند نیز به آنها پیوسته است.
خلیل زاد در اواسط سال 1990 در تنظیم مناسبات بنیادین بین افغانستان و آمریکا نقش به سزایی ایفا کرد؛ یک لابی که در دوران ریاست جمهوری کلینتون با اداره خطوط نفتی درجهت کنار زدن جمهوری اسلامی ایران و روسیه عمل کرد و از قضا بسیار هم موثر واقع شد.
«قیوم» برادر کرزای هم در انجام مشاوره، حضور فعالی داشت. البته نقش خلیل زاد و «اسحاق نادری» که بعدها مشاور اقتصادی کرزای شد را نیز نباید نادیده گرفت. قیوم و دیگر برادر کرزای یعنی محمود، مالک رستوران های زنجیره ای در آمریکا هستند (به همین دلیل است که مردم کابل و عده ای در غرب پاکستان وی را با نام کباب فروش می شناسند).
حامد کرزای در طول تبعید خود به «کویته» و تا پایان سال 2001 توانسته بود پول زیادی از راه فروش کباب! به جیب بزند؛ درست در همین زمان بود که همه چیز به صورت معجزه آسایی دست به دست هم داد تا وی - البته با کمک نیروهای ویژه آمریکایی - به کابل منتقل شود.
خلیل زاد، دست آموز دیگر بوش نیز در متقاعد ساختن مجاهدان بدگمان سابق که بیشترشان تاجیک بودند، بی نقص می نمود تا بدین ترتیب، «حامد» را از قبیله ای کوچک در پشتون خارج کرده و به طور موقت رهبر افغانستانی کند که رژیم طالبان آن در دسامبر 2001 ساقط شده بود. در این زمان مجاهدان خواستار ظاهرشاه بودند نه کرزای .
مسلما راه ناهمواری پیش روست؛ تراژدی در تراژدی. سرانجام این خلیل زاد خواهد بود که درباره خطوط لوله های نفت و امنیت آنها با طالبان به گفت وگو خواهد نشست؛ کرزای از اداره و کنترل کابل نیز ناتوان است، چه رسد به سایر مناطق این کشور غارت زده که اکنون با عنوان پنجمین کشور غیرشفاف و فاسد جهان شناخته می شود. فساد در میان بسیاری از مقامات دولتی و محلی کرزای موج می زند. در این اوضاع، طالبان و قبایل این جنبش تروریستی نیز با مفسده های خود بر دامنه این فسادها می افزایند. طالبان حتی به هم پیمانان خود نیز رحم نکرده و به آنها حمله می کند؛ دوستان پشتون این جنبش در مناطق قبایلی پاکستان نیز از پشتیبانی آنها دریغ نکرده و در جنایت ها مشارکت می کنند.
در این میان، کرزای که دست تنها مانده با بهره برداری از خدمات «اسلام آباد» و «ریاض» تلاش می کند تا با همه مذاکره کند؛ از طالبان به اصطلاح میانه رو گرفته تا تندروترین آنها که تحت فرمان «ملاعمر» یا «گلبدین حکمتیار»، محبوب قدیمی پاکستان و سعودی ها، قرار دارند. در همین زمان مشاوران استراتژیست اوباما نیز اعلام می کنند اگر واشنگتن بتواند قلب ها و مغزهای قبایل پشتون را - با صرف مبالغ کلان - به دست آورد، پیروزی دست یافتنی خواهد بود. حال این بار نوبت دلارهای آمریکاست که به سوی اجرای طرح هایی با عناوینی چون «برنامه توسعه اجتماعی در افغانستان» سرازیر شود. سرانجام اما این دلارها صرف تاسیس آنچه «شوراهای محلی ضد طالبان» نامیده شدند گردید. ایجاد گروه های شبه نظامی سنی و تجهیز آن نیز در دستور کار قرار گرفت؛ البته شبه نظامیان مسلح پشتونی که علیه اشغالگران موضع می گرفتند، واجد شرایط لازم برای دریافت این کمک ها نبوده و همچنان شورشی محسوب می شوند!
استان سیستان و بلوچستان که همیشه حائز اهمیت به سزایی برای آمریکایی ها بوده است و بیشترین منافع آمریکا در آن قرار دارد، تحت کنترل خبری بسیار جدی ایالات متحده قرار می گیرد (رجوع شود به گزارش مجله تایمز آنلاین آسیا به تاریخ 9 مه 2009 با عنوان بلوچستان بی نهایت با ارزش است).
بلوچ های بسیاری هستند که معتقدند استان بلوچستان از ترکیب جمعیتی 50 درصد بلوچ 50 درصد پشتون تشکیل شده است. اکثر پشتون ها نزدیک مرز افغانستان ساکنند و همسایه بودن با استان هلمند افغانستان نیز باعث وقوع موجی از اتفاقات می شود. این یعنی همان منطقه مهم برای موج سواری های اوباما، اگر فرض را بر این بگیریم که پاکستان بالکانیزه شود، بلوچ ها و پشتون ها متفرق خواهند شد. کویته هم که دارای مرکزیت جمعیتی و فعالیت های اقتصادی است، تحت سیطره پشتون ها قرار دارد.
وضعیت سیاسی بلوچستان بسیار پیچیده است. بلوچ ها و «براهوی ها» جمعیت های پراکنده ای هستند با زبان و فرهنگی متفاوت. برخی بلوچ ها نیز براهوی ها را اصلا به عنوان بلوچ قبول ندارند. از طرفی رهبران قبایل نیز خواهان داشتن بیشترین استقلال و تحت کنترل در آوردن منابع طبیعی خود هستند. اسلام آباد هم پاسخ این درخواست ها را همیشه با آتش داده است.
بلوچستان و سند پاکستان قرن ها پیش توسط قوم «بلوچی ایند» تسخیر شد، اما آنها هرگز تسلیم انگلیسی ها نشدند. در دهه 1980 و در دوران ریاست جمهوری «ریگان»، بلوچ ها مخفیانه تلاش کردند تا با کمک آمریکا بلوچستان را که محل عبور خطوط نفت و گاز است جدا کرده و ضمیمه مناطق تحت نفوذ آمریکا کنند. اما واشنگتن بنا به دلایلی اجرای این سیاست را به تعویق انداخت. بلوچستان پاکستان نیز از این اقدام خشمگین شد، طوری که برخی از آنها به مبارزات مسلحانه هم روی آوردند. اسلام آباد برخلاف واشنگتن، گویا هنوز متوجه این امر نشده است.
در واکاوی سیاست بالکانیزه کردن پاکستان متوجه می شویم که بلوچستان منابع غنی و جذابی را نیز در خود جای داده است- ثروت های طبیعی جمعیت اندک و بندری که برای برنامه خطوط لوله اوراسیای واشنگتن دارای اهمیت ویژه ای است. منابع طبیعی این منطقه نیز محدود به نفت و گاز نیست. «ریکو دیک» شهر کوچکی است درمنطقه بیابانی «چاقی» در 70 کیلومتری شمال غربی «نوک کودی» واقع در نزدیکی مرز ایران و افغانستان.
«ریکو دیک» مرکز یکی از بزرگترین منابع طلا و مس جهان است؛ ارزش این منابع بیش از 65 میلیارد دلار آمریکا برآورد شده است. گفته می شود میزان ذخایر مس و طلای این منطقه حتی بیش از ذخایر شیلی است.
اکتشافات شهر «ریکو دیک» توسط شرکت استرالیایی «تتیان کوپر» صورت گرفت. 95/19 درصد سهام نیز به شرکت «آنتوفاگاستا مینرالز» شیلی فروخته شد. در این میان تنها 25 درصد صرف اعتبار دهی به توسعه بلوچستان گردید. پس از مدتی معلوم شد شرکت «تتیان کوپر» به طور مشترک از سوی «بریک گولد» و «آنتو فاگاستا مینرالز» اداره می شود. بلوچ ها پس از اینکه متوجه این امر شدند، بارها با ارائه شکایت، نسبت به آن انتقادهای زیادی کردند. به اعتقاد آنها ثروت های طبیعی منطقه که متعلق به خودشان است توسط اسلام آباد به «رژیم های تحت نفوذ صهیونیست ها» فروخته می شد.
بلوچستان اما برای واشنگتن بیش از سایرین اهمیت دارد. اردوگاه نظامی تفنگداران آمریکایی در پایگاه هوایی بزرگ و تازه تاسیس این کشور درمنطقه موسوم به «بیابان مرگ» که در استان هلمند افغانستان مستقر شده است، از جمله موضوعات بسیار مهم برای واشنگتن محسوب می شود. قرار است سربازان کمی در این اردوگاه مستقر شوند. البته با مسئولیت «مک کریستال» به عنوان فرمانده نظامیان ناتو در افغانستان، همچنان باید انتظار جوخه های مرگ را داشت؛ کسی که فقط به انجام ماموریت های محوله می اندیشد؛ شبه نظامیان و غیرنظامیان ساکن در روستاهای قبیله نشین پشتون را یکجا قتل عام می کند؛ رهبران محلی، شبکه های اجتماعی و هر جنبشی که سودای مقابله با واشنگتن را در سر داشته یا مردم را به مقاومت دعوت کند را نابود می کند. برای کشتن و آواره کردن مردم، تحت عنوان مبارزه با شورشی، از این فرد بهتر پیدا نمی شود. فردی که توسط اوباما، پترائوس، کلینتون و هولبروک انتخاب و ماموریت داده شده است.
«سیمور هرش»، یک روزنامه نگار آمریکایی است که چگونگی مدیریت «شاخه اجرای قتل و ترور» توسط «مک کریستال» را با تمام جزئیات تشریح کرده است. عملیاتی که به فرمان پنتاگون و به صورت مشترک انجام می گیرد. اگر بگوئیم این شخص مورد علاقه خاص «دیک چنی»، معاون سابق رئیس جمهور پیشین آمریکا و «رامسفلد»، وزیر دفاع سابق این کشور بود نیز سخنی به گزافه نگفته ایم. به اعتقاد دولت اوباما، روش هایی که این فرد در ترور و ارعاب به کار می گیرد حتی بیش از سیاست های خارجی دولت رامسفلد موثر بوده اند. بنابر این «مک کریستال» هنوز اجازه افزایش میزان خشونت ها در مناطقی را دارد که در مجاورت بلوچستان قرار داد تا بدینوسیله بلوچ های ساکن در منطقه را علیه اسلام آباد تحریک و به اهداف خود نزدیک تر شود.
براساس آنچه چندی پیش توسط «عبدالغفار عزیز»، نویسنده سایت عربی «الجزیره» منتشر شد، سال هاست که بلوچستان از سوی آمریکا به بهانه «حمایت از تروریسم و پناه دادن به رهبران طالبان و القاعده» تحت اتهام و فشار قرار دارد. جنگنده های بدون سرنشین آمریکا به همین بهانه هاست که بارها به اهداف تصنعی حمله کرده و بیش از 15 هزار نفر از مردم این منطقه را به خاک و خون کشیده اند. «عزیز» در این نوشته بلوچ ها را به «یتیم های بدون پناهگاه و پشتیبان» تشبیه می کند.
واشنگتن در ایجاد برخی هماهنگی ها با جنبش طالبان دچار مشکلاتی شده است؛ اشکالاتی که عربستان سعودی بسیار مشتاق برطرف کردن آنهاست.
مشکل دیگر اینجاست که سرویس های جاسوسی درون ارتش اسلام آباد، بدون توجه به آنچه مدنظر واشنگتن است، به حمایت از طالبان در افغانستان ادامه خواهند داد؛ چرا که تنها برآیند احتمالی ذهنی آنها، شکست دادن «ائتلاف ضدهند» شمال است که قدرت بالفعل در کابل با دست نشاندگی کرزای است.
پس از تلاش های گسترده و ترغیب زیرکانه شبه نظامیان به جنگیدن با پشتون ها و بلوچ ها، احتمالا استراتژی اوباما در افغانستان و پاکستان به نتیجه برسد. بنابر این، واشنگتن هر چند به آهستگی اما با جدیت هرچه تمامتر در راستای بالکانیزه کردن پاکستان قدم برمی دارد. اگر تمام 26 میلیون پشتون ساکن پاکستان و 13 میلیون پشتون ساکن در افغانستان سرانجام به رویای همیشگی و دیرینه خود یعنی «تشکیل کشور مستقل پشتونستان» دست یابند، کشور پاکستان تجزیه خواهد شد. هند نیز احتمالا برای مطیع ساختن «سند» و «پنجاب» دست به کار شده و آنها را در حوزه قلمرو خود خواهد کرد. واشنگتن نیز در بخش های خود بر روی استثمار منابع و ثروت های طبیعی و استراتژی ذی قیمت استقلال بلوچستان تمرکز خواهد کرد.
بنابر این، پاکستان بر خلاف عراق که همچنان در اشغال آمریکاست، به سه بخش تقسیم خواهد شد. -همچنان که برخی علائم پدیدار گشته- مگر این که یک نهضت مردمی با حمایت نظامیان سطح میانی پاکستان تشکیل و مقامات سیاسی، امنیتی و نظامی این کشور را وادار به موضع گیری مناسب کند .اما با وجود این نباید فراموش کرد که چاشنی فعلی استراتژی اوباما در پاکستان و افغانستان جنگنده های بدون سرنشین هستند نه گیوتین ها. 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات