موضوع دیگری که آقای زیباکلام در کتابش آن را مورد بحث قرارداده، نوع موضعگیری جیمیکارتر و تیم دموکراتهای همراه او در قبال رژیم پهلوی از یکسو و نهضت انقلابی مردم ایران از سوی دیگر است. اتخاذ سیاست حقوق بشری توسط این تیم تازه وارد به کاخ سفید از جمله مسائلی است که نویسنده محترم مورد اشاره قرار داده است، اما در نهایت نمیتوان دریافت که نظر مشخص ایشان راجع به آن چیست. آقای زیباکلام با اشاره به اظهارنظر برخی شخصیتها و گروههایی که اتخاذ این سیاست توسط کارتر را "ماسک حقوق بشر"، "جیمی کراسی" و یا "عقبنشینی امپریالیسم در مقابل پیشرفت جبهه ضد امپریالیستی" (ص168) قلمداد کردند و در نهایت، آن را نوعی فریب و نیرنگ به حساب میآوردند، خاطر نشان میسازد: "اما واقع مطلب این است که سیاست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتی آمریکا در آن مقطع نه یک تاکتیک بود، نه ماسک، نه عقبنشینی بلکه تخته موج سواری بود که جیمی کارتر و همفکرانش در حزب دمکرات به وسیله آن بر روی امواج افکار عمومی مردم آمریکا قرار گرفته بودند."(ص168) از آنجا که عبارت "موجسواری" در ادبیات سیاسی رایج، معنایی جز همان فریب و نیرنگ و بیاعتقادی به اصل سخن و امثالهم ندارد؛ لذا در این جمله، به جای منطق و استدلال، شاهد نوعی بازی با کلمات هستیم، بدین ترتیب که در مبتدای جمله، یک فرضیه نقض میشود و در مؤخره آن، با به کارگیری کلمات مترادف دیگری، همان فرضیه اثبات میگردد.
جالبتر آن که آقای زیباکلام پس از صدور این حکم مغشوش با هدف القای واقعی بودن سیاست حقوق بشر کارتر و تبرئه کاخ سفید از نیرنگ و فریب، ناگهان اظهار میدارد: "اینکه سیاست حقوق بشر چقدر فریب و نیرنگ بود و یا برعکس چقدر واقعیت داشت، موضوع بحث ما نیست."(ص169) به راستی اگر موضوع بحث ایشان، تبیین واقعی یا غیرواقعی بودن آن سیاست نیست، پس تأکید بر این که "واقع مطلب این است که سیاست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتی آمریکا در آن مقطع نه یک تاکتیک بود، نه ماسک، نه عقبنشینی" مشعر بر چیست و چه هدف و نتیجهای از بیان آن دنبال میشود؟
همینگونه مغشوشگویی عامدانه را میتوان در موضوع علل و عوامل تن دادن شاه به سیاستهای حقوق بشری و ایجاد فضای باز سیاسی پس از روی کار آمدن دولت کارتر نیز مشاهده کرد. اما سؤالی که در این زمینه مطرح است این که آیا تغییرات صورت گرفته در فضای سیاسی کشور به دنبال ریاستجمهوری کارتر، ناشی از خواست و اراده کاخ سفید بود که به انحای گوناگون بر رژیم پهلوی تحمیل شد یا آن که محمدرضا مستقلانه مبادرت به انجام این تغییر و تحولات کرد؟ پاسخ این سؤال از سه حالت بیرون نمیتواند باشد:
1- شاه تحت فشار آمریکا اقدام به ایجاد فضای بازسیاسی کرد. 2- شاه بر اساس خواست و اراده خویش مبادرت به این کار کرد. 3- فشار سیاسی آمریکا و اراده شخص محمدرضا، هر دو در این امر دخیل بودند. ما معتقد به هر یک از این سه گزینه باشیم میتوانیم با صراحت و شفافیت که لازمه یک بحث منطقی و مستدل است، دیدگاه خود را بیان کنیم. اما خواننده کتاب "مقدمهای بر انقلاب اسلامی" چنانچه تمامی مطالب نگاشته شده در آن را پیرامون این مسئله در ذهن داشته باشد، هرگز در میان انبوهی از تناقضگوییهای نویسنده در این باره، نظر نهایی وی را در نخواهد یافت.
آقای زیبا کلام پس از مبهم گذاردن این که بالاخره سیاست حقوق بشری کارتر یک اقدام حقیقی و صادقانه بود یا نیرنگ و فریب، در مورد روابط شاه با دولت جدید آمریکایی میگوید: "تنها دو جنبه از سیاستهای جدید کاخ سفید بود که جداً اسباب نگرانی او را فراهم ساخته بود: تجدید نظر در فروش تسلیحات و تأکید بر روی رعایت حقوق بشر" (ص170) از این جمله میتوان چنین برداشت کرد که محمدرضا با توجه به عدم تمایل به ایجاد فضای باز سیاسی و دست کشیدن از روشهای سرکوبگرانه، از آنجا که خود را ناچار از پیروی از سیاستهای جدید کاخ سفید میدید دچار نگرانی جدی شده بود و در ضمن در بطن و فحوای این جمله میتوان رابطه وابستگی میان محمدرضا و آمریکا را نیز دریافت؛ چرا که اگر شاه به ادعای آقای زیباکلام در این هنگام احساس قدرت میکرد و نه مهره بودن، طبعاً نمیبایست اینگونه دچار نگرانی شود.
نویسنده در ادامه مطالب خود پیرامون این مسئله مینویسد: "اگر به بررسی خود از مطبوعات در ماههای اولیه زمامداری کارتر ادامه دهیم، به نظر میرسد دو واکنش مشخص قابل شناسایی باشند. در ابتدا بیشتر این باور وجود داشت که سیاست حقوق بشر یک موج گذرا است که یادگار دوران انتخابات ریاستجمهوری آمریکایی باشد تا یک استراتژی جدید، رژیم ایران نیز خود را با آن هماهنگ نشان داد." (ص195) بنابراین به اعتقاد ایشان، رژیم پهلوی - به هر دلیل- خود را با آن هماهنگ نشان داد، اما نویسنده محترم ترجیح میدهد در این فراز بیش از این به تشریح مسئله نپردازد و وارد این بحث نشود که علت این هماهنگی، خواست و اراده مستقلانه شاه بود یا آن که محمدرضا خود را ناچار از تبعیت مییافت. به دنبال این مسئله، آقای زیباکلام به طور مفصل به بازتابهای مطبوعاتی این موضوع میپردازد که طبعاً از خلال آنها نیز نمیتوان به پاسخ سؤال اصلی در این زمینه دست یافت. اما آنچه مسئله را غامض میکند، توضیحات نویسنده محترم در مقدمه مفصل کتابش و در جهت ایضاح مطالب مندرج در آن است! ایشان در این مقدمه خاطر نشان میسازد: "آنچه که شاه از اوایل سال 1356 تحت عنوان فضای باز سیاسی به راه انداخت یک ابلاغیه و دستورالعمل آمریکایی نبود."(ص24) این جمله طبعاً موجب خوشحالی خوانندگان میگردد؛ چرا که یک اظهار نظر و حکم شفاف نویسنده را بیان میدارد مبنی بر این که شاه با استقلال رأی و اراده خویش، اقدام به ایجاد فضای باز سیاسی در کشور کرد و نه بر اساس یک دستورالعمل آمریکایی.
از سوی دیگر این اظهار نظر صریح در بطن خود این نکته را نهفته دارد که نویسنده محترم پس از مطالعه و تحقیق پیرامون این مسئله، توانسته به یک رأی و دیدگاه قاطع برسد و آن را نیز به صراحت بیان دارد، اما در ادامه میخوانیم: "آمریکاییها خواهان رعایت حقوق بشر بودند اما به هیچ روی خواهان سرنگونی رژیم شاه نبودند... این شاه بود که میبایست با همان اطمینان و ثبات به حاکمیتش ادامه دهد و از سویی دیگر از سیاستهای سرکوبگرانه فاصله گرفته و در راه اصلاحات گام گذارد."(ص24) فارغ از نکات مختلفی که در این جملات وجود دارد، اگر نگاه خود را بر روی "میبایست" متمرکز کنیم که پس از خواست آمریکاییها برای رعایت حقوق بشر آمده است، قاعدتاً این سؤال برایمان مطرح میشود که جبر و بایدی که آقای زیباکلام برای گام برداشتن شاه در مسیر اصلاحات قائل شده، از کجا آمده و از چه واقعیتی نشئت گرفته است؟ اگر طبق جمله قبلی، آنچه شاه انجام داد بر اساس یک دستورالعمل آمریکایی نبود چرا در اینجا ترکیب جملات به گونهای است که گویا شاه از یک سو "میبایست" طبق خواست کاخ سفید در راه اصلاحات گام بردارد و از سوی دیگر مراقب استحکام حاکمیتش باشد. هنوز پاسخ این مسائل در ذهن خواننده روشن نشده است که آقای زیباکلام مینویسد: "شاه از درک سه نکته اساسی پیرامون تحولات جدید به نحو شگفتانگیزی عاجز ماند. نخست این که او به هیچ رو مجبور به انجام اصلاحات و ایجاد فضای سیاسی باز نبود. اینطور نبود که اگر شاه اصلاحات نمیکرد، واشنگتن یقه چاک میکرد و سفیر خود در تهران را فرامیخواند."(ص25) در اینجا، نویسنده محترم که قبلاً به نوعی شاه را ناچار از گام برداشتن در مسیر اصلاحات خوانده بود، به کلی منکر عامل جبر و فشار بر شاه میشود و البته این نکته را نیز خاطر نشان میسازد که شاه از درک عدم اجبار خویش عاجز ماند.
البته این که چرا و چگونه شاه نتوانست چنین نکته سادهای را درک کند، سؤالی است که قاعدتاً آقای زیباکلام باید پاسخگوی آن باشد. اندکی بعد ایشان مجدداً به طرح این سؤال میپردازد که "آیا انگیزه شاه در آن اصلاحات فقط جلب رضایت واشنگتن بود؟" و بلافاصله پاسخ میدهد: "در پاسخ بایستی گفت که بدون تردید حضور دمکراتها در کاخ سفید میتوانسته یکی از انگیزههای مهم شاه برای تغییرات سیاسی باشد."(ص27) مجدداً در قالب این جملات ملاحظه میشود که ایشان به هر حال- در کنار دیگر عوامل- حضور دمکراتها در کاخ سفید را از جمله "انگیزههای مهم شاه" برای انجام اصلاحات مزبور میداند که معنای واقعی نهفته در آن، همان اجبار و تلاش شاه برای جلب رضایت کاخ سفید است. سپس ایشان مجموعهای از فرضها و "شایدها" را مطرح میسازد که عمده آنها هیچ مبنا و ریشهای در واقعیتهای سیاسی آن دوران ندارند و جز القای بعضی مسائل به ذهن خوانندگان، به کار دیگری نمیآیند و کوچکترین روزنهای به حقایق باز نمیکنند. در واقع ایشان با بیان این که "هیچ کار پژوهشی و هیچ بررسی" درباره علل و انگیزههای شاه برای اقدام به تغییرات در جهت ایجاد فضای باز سیاسی، در ایران صورت نگرفته و لذا نمیتوان هیچ نظر قاطع و صائبی در این زمینه ابراز کرد، راه را برای طرح انبوهی از این دست فرضیههای بیمبنا باز میکند. البته نباید فراموش کرد که ایشان پیش از این و حتی بعد از این نیز بارها اقدام به صدور حکم و نظر قطعی در این زمینه میکند که به برخی از آنها اشاره شد. نمونه روشن دیگری از این نوع تناقضگویی نیز مجدداً در صفحه 29 کتاب ملاحظه میشود: "واقعیت آن است که کسی نمیتواند به گونهای محکم بگوید در مخیله شاه در آن مقطع حساس چه میگذشته و انگیزه و دلیل او برای دادن آزادی و به قول خودش ایجاد فضای باز سیاسی چه بوده است." تنها به فاصله دو سطر از این حکم قطعی و بستن راه ذهن خوانی شاه، آقای زیباکلام مینویسد: "او مسلماً فکر میکرده که دادن آزادی، ایجاد فضای باز سیاسی، لغو سانسور بر روی مطبوعات و کاهش فشار به روی مخالفین، خطر حیاتی برای رژیمش پیش نمیآورد." و باز تنها به فاصله دو سطر از این جمله که با تعبیه واژه "مسلماً" در آن، قطعیتش به خواننده اعلام شده، ایشان خاطر نشان میسازد: "اینها نیز جملگی حدس و گمان است."(ص29) این که چگونه میتوان در ابتدا اعلام کرد که قادر به پی بردن به آنچه در مخیله یک فرد میگذشته نیستیم و از دیگر سو اعلام کرد آن فرد "مسلماً" چنین میاندیشیده و در نهایت این حکم قاطع و مؤکد را جزو حدس و گمانها به شمار آورد، به راستی از عجایب و ظرایف هنر نویسندگی و فن تحلیلگری مسائل سیاسی و تاریخی است که عدهای خاص از آن بهرهمندند.
بنابراین همانگونه که ملاحظه میشود آقای زیباکلام با طرح انبوهی از گزارههای مبهم، متناقض، دو پهلو و امثالهم، موجبات سردرگمی خوانندگان را فراهم میآورد و البته در این میان، برخی نکات مورد نظر خویش را نیز به آنها القا مینماید. اما برای درک واقعیت مسئله آزادسازی فضای سیاسی کشور، جا دارد به اظهار نظرهای برخی از شخصیتهای سیاسی داخلی و خارجی توجه کنیم. قبل از آن باید این نکته را در نظر داشته باشیم که زمان آغاز این تغییر و تحولات در کشور از اواخر سال 55 و اوایل سال 56 یعنی پس از انتخاب جیمی کارتر به ریاستجمهوری آمریکا بوده است. خوشبختانه آقای زیباکلام نیز در این زمینه به صراحت اوایل سال 56 را مورد تأیید قرار داده است. (ص24)
ویلیام سولیوان که بلافاصله پس از ریاستجمهوری کارتر در اواسط سال 55، به عنوان سفیر این کشور در ایران انتخاب میشود، در خاطراتش مینویسد هنگامی که علت انتخاب خود را از سایروس ونس وزیر امور خارجه سؤال کرده، چنین پاسخی از وی شنیده است: "وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به این سمت این بوده است که برای پست سفارت ایران در جستجوی دیپلماتی بودهاند که در کشورهائی که با حکومت متمرکز و استبدادی اداره میشوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند."(خاطرات دو سفیر، ص24) این در واقع تأییدی است بر آن که تا آن هنگام هیچ نشانهای از فضای باز سیاسی در کشور به چشم نمیخورد. حال اگر در همین حال نگاهی به خاطرات امیراسدالله علم بیندازیم، مسائلی را ملاحظه خواهیم کرد که نشان از نهادینه شدن روحیه استبدادی در شاه دارد: "17/5/53: عرض کردم، رئیس حزب مردم، بدبخت عامری، عرض میکند مقرری ما را دولت بریده، من که پولی ندارم که چرخ حزب را بگردانم. فرمودند، البته باید ببرد. ایشان که ادعا میکنند بین مردم اکثریت مطلق دارند، بروند پولشان را هم از مردم بگیرند. من عرض کردم، بدبخت اگر این ادعا را هم نکند، پس چه بکند؟ انتقاد که نمیتواند بکند، دست کسی را هم که نمیتواند بگیرد و کمکی به کسی بکند، این حرف را هم نزند؟"(یادداشتهای امیراسدالله علم، ج4،ص207) در حقیقت محمدرضا حتی تحمل پایبندی به قواعد بازی طراحی شده توسط خود و دربارش به منظور نمایش سیستم دو حزبی و دمکراسی در کشور را هم نداشت و این روحیه، تعجب و گاهی عصبانیت علم را نیز برمیانگیخت. طبیعی است کسی که قادر نیست حرفها و انتقادات نمایشی عوامل خود را تحمل کند، به هیچ وجه بلند شدن صدای مخالفان برایش پذیرفتنی نخواهد بود. بر این اساس میتوان گفت هیچ قرینه و نشانهای که حاکی از تمایل شخصی شاه به ایجاد فضای باز سیاسی در کشور باشد به چشم نمیخورد. به ویژه این که وی در اواخر سال 53 بساط نمایش دو حزبی را نیز برچید و با ایجاد خلقالساعه حزب رستاخیز، هرگونه روزنهای را بر فضای باز سیاسی بست. جالب اینکه حتی در این چارچوب کاملاً بسته نیز شاه تحمل شنیدن کوچکترین صدای مخالفی را ندارد و حتی به آنچه خود در مقطعی از زمان رضایت میدهد، پایبند نمیماند. به نوشته علم پس از آن که شاه در روز 23/1/54 اجازه میدهد تا در مطبوعات راجع به اشکالات موجود در اساسنامه حزب رستاخیز مطالبی چاپ شود، به محض آن که کوچکترین انتقادی در این زمینه در روزنامه کیهان آن هم طبق طرح و برنامهای که دربار ریخته است، به چاپ میرسد، خشم و عصبانیتش زبانه میکشد: "25/1/54: فرمودند، همین حالا که مرخص شدی به روزنامه کیهان به مصباحزاده تلفن کن که مردکه این حرفها چیست که مینویسی؟ راجع به حزب هرکس هر غلطی میکند، مینویسند. منجمله یکی پرسیده چرا در اساسنامه حزب تکلیف تعیین دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ کردهاید. به آنها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه ریاست فائقه قوه مجریه را دارد، دیگر اینها فضولی است."(یادداشتهای امیراسدالله علم، ج5، ص46)
در حالی که هیچ نشانهای از رویکرد شاه به فضای باز سیاسی به چشم نمیخورد و ویژگیهای اخلاقی و عقیدتی وی هرگونه امیدی را در این باره به ناامیدی مبدل میساخت، سولیوان قبل از عزیمت به تهران، در ملاقات با کارتر، دستوراتی از او میگیرد، از جمله این که: "رئیسجمهوری افزود که البته در زمینه حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند."(خاطرات دو سفیر، ص29) به طور کلی پس از انتخاب کارتر که شعار حقوق بشر را برای خود برگزیده بود و به تعبیر آقای زیباکلام از آن به عنوان یک "تخته موج سواری" بهره میگرفت، شاه که علیرغم حرفها و ادعاهایش، خود به ماهیت رابطهاش با کاخ سفید واقف بود، دریافت که در چارچوب سیاستهای موج سواری کارتر، او هم بناچار باید دست به اقدماتی بزند، هرچند همچنان براساس خصلتهای شخصیتیاش، مقاومتهایی در پیمودن این مسیر از خود نشان میداد. کارتر در خاطراتش با اشاره به سفر شاه به آمریکا در اواسط سال 56، این واقعیت را به وضوح بیان میدارد: "در پایان دومین ملاقات و مذاکرات رسمیمان من از او دعوت کردم که همراه من به دفتر کار شخصیام در مجاورت دفتر بیضی شکل بیاید. وقتی هر دو سیگارهایمان را روشن کردیم، از او خواستم که به من اجازه بدهد به صراحت و بیپرده با او سخن بگویم، و شاه پذیرفت... به او گفتم: "من از پیشرفتهای عظیمی که در کشور شما صورت گرفته آگاهم، و در عین حال از مسائلی که شما با آن روبرو هستید بیخبر نیستم. شما موضع مرا در مسئله حقوق بشر میدانید. امروز، شمار فزایندهای از مردم کشور شما از اینکه موازین حقوق بشر همیشه در ایران مراعات نمیشود شکایت دارند... آیا شما نمیتوانید کاری برای بهبود این شرایط بکنید، و به طور مثال با گروههای ناراضی تماس برقرار کنید یا آزادیهای بیشتری به آنها بدهید؟" شاه به دقت به حرفهای من گوش داد، مدتی به فکر فرو رفت و سپس با کمی تلخی و ناراحتی گفت "نه، من دقیقاً هیچ کاری در این مورد نمیتوانم انجام بدهم. وظیفه من اجرای قوانینی است که برای مبارزه با کمونیسم در ایران وضع شده است."... معلوم بود که موعظه من در گوش او اثری ندارد و شاه به لزوم تعدیل سیاست خود متقاعد نخواهد شد."(خاطرات دو سفیر، ص9-448) البته در کنار اینگونه موعظهها، اتخاذ برخی تصمیمات به منظور ممانعت از فروش برخی سلاحها به ایران لزوم برداشتن گامهایی در زمینه فضای باز سیاسی و کاهش جو سرکوب را به شاه گوشزد میکرد. به طور کلی در این برهه عمدتاً در کنگره مخالفتهایی با بعضی تقاضاهای شاه مبنی بر خرید تجهیزات نظامی صورت میگیرد که یکی از دلایل مهم آن، انتقادات اعضای کنگره به وضعیت حقوق بشر در ایران است.
طبیعتاً شاه بر مبنای اصل کلی "حرکت در چارچوب سیاستهای آمریکا" و نیز به دلیل نگرانیهایی که از بابت عدم دستیابی به تجهیزات مورد نظرش در او ایجاد شده بود، به هر حال گامهایی در جهت تعدیل جو اختناق برداشت و به این ترتیب این امکان را فراهم آورد تا کارتر و تیم اجرایی او بتوانند حمایتهایی از شاه در مقابل کنگره به عمل آورند. سایروس ونس در این باره خاطرنشان میسازد: "من روز سیزدهم مه 1977 در کاخ نیاوران با شاه ملاقات کردم... درباره فروش اسلحه تأکید کردم که میخواهیم نیازهای تسلیحاتی ایران را تامین کنیم و پرزیدنت کارتر تصمیم گرفته است قرارداد مربوط به فروش 160 هواپیمای پیشرفته "اف-16" را به ایران با وجود مشکلاتی که در رابطه با کنگره با آن مواجه هستیم اجرا کند. سپس گفتم که سفارش ایران برای خرید هواپیماهای پیچیده و گرانقیمت آواکس هم پس از جلب موافقت کنگره اجرا خواهد شد ولی در آینده باید ترتیبات تازهای برای تأمین سلاحهای مورد نیاز ایران بدهیم... گفتم که ما از قدمهایی که در ایران در جهت بهبود وضع زندانیان صورت گرفته و اجازه بازدید ناظران بینالمللی از زندانهای ایران خوشحالیم."(خاطرات دو سفیر، صص9-468) وی در ادامه میافزاید: "شاه گفت که با اصول کلی سیاست آمریکا در مورد حقوق بشر مخالفتی ندارد ولی نمیتواند به خاطر رعایت این اصول امنیت کشور خود را به مخاطره بیندازد... روز هفتم ژوئیه 1977 پرزیدنت کارتر رسماً از کنگره درخواست کرد که با فروش هفت هواپیمای آواکس به ایران موافقت کند."(همان، ص470)
البته در اینجا باید متذکر این نکته شد که تأکیدات صورت گرفته بر رعایت حقوق بشر در این زمان اساساً مبتنی بر حفظ و تضمین منافع آمریکا در ایران و دیگر کشورهای تحت سلطه رژیمهای استبدادی وابسته به کاخ سفید بود. اگرچه رژیم پهلوی بظاهر توانسته بود به طرق مختلف حرکتهای سازمانی و چریکی را سرکوب کرده و فضا? اختناقآمیزی را بر کشور حاکم سازد اما وجود شکنجههای شدید در زندانها و درز خبر آن به بیرون و همچنین بسته بودن کامل فضای سیاسی کشور، به نوبه خود به اعتراضاتی در داخل و خارج کشور دامن میزد که در صورت ادامه، میتوانست خطراتی جدی را در بر داشته باشد. تظاهرات رو به گسترش انبوه دانشجویان ایرانی در کشورهای خارجی و نیز درج اخبار و گزارشهایی درباره رژیم دیکتاتوری شاه در برخی نشریات خارجی از جمله مسائلی بود که در این زمان جلب توجه میکرد و البته این مسائل از نگاه ساکنان کاخ سفید پنهان نبود. از طرف دیگر همان گونه که نویسنده محترم نیز بدرستی اشاره کرده است تحلیل مقامات سیاسی و امنیتی آمریکا از وضعیت رژیم شاه حاکی از ثبات و استحکام آن بود و بنابراین از نظر آنان با اندکی کاهش از شدت استبداد و خشونت، به صورتی که چهره شاه و نیز "عمو سام" به عنوان بزرگترین حامی آن تا حدی تطهیر شود، نه تنها خدشهای بر حاکمیت وابسته پهلوی و منافع آمریکا در ایران وارد نمیساخت بلکه با پنهان ساختن چهره کریه این مسائل در زیر پوششی از رفرمهای سطحی موجبات پیچیده و دشوارتر شدن شناخت آنها را فراهم میآورد و بدین طریق به رفع تهدیدات و خطرات احتمالی در پیش رو کمک میکرد. از این رو دستگاه حاکمه ایالات متحده با انگشت نهادن بر ضرورت رعایت حقوق بشر، شاه را وادار ساخت تا حداقلهایی را در این زمینه مورد رعایت قرار دهد. البته ناگفته نماند که از سوی دیگر اگر به عنوان نمونه شاهد کاهش شکنجه در زندانها هستیم اما بلافاصله سیاست کشتن مبارزین در درگیریهای خیابانی توسط ساواک به اجرا درمیآید تا دیگر پای کمتر مبارزی به زندان برسد.
به هر تقدیر در پی این مسائل و پس از اندکی رفرمهای به اجرا درآمده در سال 55 و 56 ، هنگامی که کارتر در آخرین روز از سال 1977 میهمان محمدرضا در کاخ نیاوران بود، اقدام به چنان تعریف و تمجیدی از شاه میکند که حتی سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، انگشت به دهان میماند: "نکته مهم و فراموش نشدنی این مهمانی سخنانی بود که پرزیدنت کارتر در سر میز شام خطاب به شاه ایراد کرد. برحسب معمول سفارت نطق سنجیده و آرامبخشی برای رئیسجمهوری تهیه دیده بود.
ولی در میان شگفتی ما کارتر بدون توجه به متنی که ما برای او تهیه کرده بودیم فیالبداهه شروع به صحبت کرد و مطالب اغراقآمیزی نسبت به شاه بر زبان آورد. در همین سخنرانی بود که وی از شاه به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ایران را یک جزیره ثبات در منطقه خواند، عناوینی که بعد از بروز بحران و آغاز انقلاب ایران بارها و بارها برای اثبات عدم روشنبینی رئیسجمهوری نقل و یادآوری شد."(همان، ص128)
بنابراین طبق آنچه بیان گردید میتوان گفت اولاً تا قبل از انتخاب جیمی کارتر به ریاستجمهوری آمریکا، نه تنها هیچ نشانهای از تمایل نظری و عملی شاه به گشایش فضای سیاسی کشور وجود ندارد، بلکه تمامی اسناد و شواهد حکایت از تشدید روزافزون افکار و رفتارهای مستبدانه محمدرضا دارند. ثانیاً پس از ورود کارتر به کاخ سفید، شاه خود را ناچار و ناگزیر از آن میبیند که علیرغم میل باطنیاش، به اقداماتی جهت کاهش جو اختناق و شکنجه و سرکوب دست زند. ثالثاً کارتر و شاه هر دو به مسئله استحکام رژیم پهلوی توجه کامل دارند. کارتر به همین مقدار که بهبودی اندکی در وضعیت زندانیان سیاسی به وجود آید و تا حدی امکان انعکاس برخی آرا و افکار در جامعه و مطبوعات فراهم آید، راضی است و آن را دقیقاً در جهت استحکام رژیم پهلوی میداند و از سوی دیگر شاه نیز به هیچ وجه در این زمینه از خود گشادهدستی نشان نمیدهد بلکه کاملاً محتاطانه گام برمیدارد. رابعاً پس از آن که تغییرات و تحولات در همان حد و حدود مورد نظر کاخ سفید و رژیم پهلوی به وجود آمد، کارتر نه تنها هیچ تقاضای دیگری از شاه نداشت، بلکه وی را کاملاً قابل ستایش و تمجید میدانست و ضمن یادکردن از محمدرضا به عنوان رهبری خردمند، خاطرنشان ساخت: "هیچ کشور دیگری در جهان به ما، از نظر امنیت نظامی، به اندازهی شما نزدیک نیست. هیچ کشور دیگری در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقهای که نگرانمان میسازد، با آن مشورتهایی چنین دقیق کنیم.
و هیچ رهبری دیگری نیست که من برای او احترامی عمیقتر و دوستی خصوصیای صمیمانهتر داشته باشم."(هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها، ترجمه مریم سیحون و آقای صوراسرافیل، لسآنجلس، شرکت کتاب، 1383، ص63) جالب این که کارتر در پایان این سخنرانی تاریخی خود، شاه را به خاطر کوششهای ایران و پادشاه آن برای تحکیم دمکراسی و احترام به حقوق بشر در کشور مورد ستایش قرار داد.
به این ترتیب ملاحظه میشود در آستانه نهضت انقلابی مردم در 19 دی ماه 1356، یعنی حدود 10 روز پس از این شبنشینی، علیرغم پارهای اختلافنظرها یا دلخوریهایی که میان کارتر و شاه طی حدود یک سال گذشته به وجود آمده بود، به دنبال تطبیق عملکرد شاه با سیاستهای مورد نظر کاخ سفید، مجدداً رابطهای بسیار گرم و صمیمی میان آنها برقرار گردید تا جایی که هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر فرح پهلوی در خاطراتش میگوید: "تا آن زمان هرگز هیچ رئیس کشور خارجی، و هیچ یک از رؤسای جمهوری آمریکا چنین صمیمیت- و حتی میشود گفت تملقی را به او ابراز نکرده بودند."(همان، ص64)
اینک باید به بررسی این مسئله بپردازیم که عملکرد رژیم پهلوی و روابط آمریکا با شاه در طول این نهضت انقلابی چگونه بوده است. بدین منظور ابتدا به بازخوانی دیدگاه آقای زیباکلام در این زمینه میپردازیم: "ما اولاً فرض گرفتهایم که در دوران انقلاب سیاستی بنام "سرکوب" وجود عینی داشت. یعنی نیروهای نظامی و انتظامی دستور داشتند تا منظماً به کشتار مردم بپردازند تا جلوی تظاهرات و راهپیماییها گرفته شود. ثانیاً این دستور از سوی آمریکاییها بوده است. ثالثاً تا صبح روز 22 بهمن این سیاست اعمال میشده است. این یک نمونه از همان مفروضات غلطی است که هیچ پایه و اساسی ندارد." (ص19) فرض نخست ایشان در مورد وجود سیاست سرکوب تظاهرات توسط رژیم پهلوی است. طبعاً براساس شواهد و مدارک بیشمار، هیچکس نمیتواند منکر وجود چنین سیاستی از سوی شاه شود، اما اگر خوانندگان محترم توجه کنند ایشان واژه "منظماً" را در این فرض خود تعبیه کرده است تا راه برای نتیجهگیریهای خاص باز شود؛ بدین معنا که اگر به دلایل مختلف، در روند درگیریهای قوای نظامی و انتظامی با مردم، وقفهای پیش میآمد، آقای زیباکلام بتواند مدعی شود که بنابراین "منظماً" چنین سرکوبی وجود نداشته است و جالبتر آن که در گام بعدی به کلی منکر "سیاست سرکوب" از طرف رژیم شود کما این که چنین هم کرده است: "اگر در عالم واقعیت چنین سیاستی وجود میداشت اساساً انقلاب در همان مراحل اولیه متوقف میشد. البته 17 شهریور و موارد دیگری در پارهای شهرستانها اتفاق افتاد اما هیچ کدام آنها بخشی از یک سیاست منسجم، دقیق و طراحی شده برای کشتار و جلوگیری از ظاهر شدن مجدد مردم در خیابانها نبود. تمامی آنها مولود تصمیمات فردی فرماندهان محلی بود بدون آن که در برگیرنده طرح و نقشه از پیش تعیین شدهای باشند. بیبرنامگی و بیهدفی آن کشتارها را از آنجا میتوان فهمید که فردای روز کشتار و برخورد، مردم به تظاهرات میپرداختند و حتی یک گلوله هم دیگر شلیک نمیشد. تظاهرات میلیونی در فردای کشتار به آرامی به راه میافتاد و قوای نظامی و انتظامی هم صرفاً نظارهگر بودند."(صص20-19) در واقع آقای زیباکلام با تعبیه کلمه "منظماً" در فرض خود و توضیحات بعدی قصد دارد چنین بنمایاند که اگر رژیم پهلوی قصد سرکوب تظاهرات را داشت میبایست هر روز شاهد یک "17 شهریور" باشیم و چون چنین نشده پس میتوان نتیجه گرفت که سیاست سرکوب در دستور کار شاه قرار نداشته است!
برای درک واقعیت در این زمینه باید نگاهی به سیر و روال قضایا بیندازیم. همانگونه که بیان شد، حضور کارتر در ایران و تعریف و تمجید افراطی و شگفتیآفرین وی از شاه و نیز اعلام حمایت همهجانبه و قاطع از رژیم پهلوی و توصیف آن به مثابه مستحکمترین نظام سیاسی در منطقه و بلکه جهان، کلیه مسائل فیمابین دو کشور را در آن مقطع پایان داد و شاه اطمینان یافت که از حداکثر حمایت کاخ سفید برخوردار است. به دلیل همین اعتماد به نفس بیش از حد، چند روز بعد به سفارش دربار مقاله توهینآمیزی با امضای مجعول "احمد رشیدی مطلق" در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید که به دنبال آن تظاهراتی در روز 19 دی ماه 56 در قم در حمایت از حریم مرجعیت و دفاع از "آیتاللهالعظمی خمینی" برگزار گردید. این تظاهرات به شدت از سوی رژیم پهلوی سرکوب شد و جمع زیادی در آن روز کشته و مجروح شدند. در پی این قضیه اگرچه تظاهرات و تحرک دیگری در روزهای بعد به چشم نخورد، اما در محافل و مجامع مذهبی و سیاسی و حتی خانوادگی، شاهد رشد اعتراضات و بحثهای سیاسی جدی بودیم. چهل روز پس از آن، ناگهان مراسم چهلم شهدای قم در تبریز با شدت تمام سرکوب شد و مجدداً جمع زیادی به خاک و خون کشیده شدند. سپس در مراسم چهلم شهدای تبریز، شهر یزد آماج سرکوب قرار گرفت و باز تعداد زیادی کشته و مجروح شدند. پس از آن، تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف برگزار شد که بسیاری از آنها با شدت عمل رژیم مواجه گردید. همانگونه که ملاحظه میشود، این وقایع با شروع از روز نوزدهم دی ماه 1356 به تدریج گسترش یافتند و همزمان، بر شدت سرکوبگری رژیم نیز افزوده گشت که به استقرار حکومت نظامی در بسیاری از شهرها و کشتار فجیع روز 17 شهریور انجامید. آیا این همه حاکی از آن نیست که شاه با توجه به تصوراتی که از قدرت و استحکام رژیم خود داشت و برمبنای غروری که از این بابت بر او عارض شده بود، جز زبان زور و سرکوب و کشتار، هیچ راه و روش دیگری برای مواجهه با این بحران در نظر نداشت؟ از طرفی کسانی که حتی اندکی آشنایی با رژیم پهلوی داشته باشند، به خوبی مطلعند که فرماندهان نظامی و انتظامی کاملاً مطیع و منقاد محمدرضا بودند و بدون نظر او دست به کاری نمیزدند.
گذشته از این، اگر شاه واقعاً قصد سرکوب نداشت و به تعبیر آقای زیباکلام "تمامی آنها مولود تصمیمات فردی فرماندهان محلی بود بدون آن که در برگیرنده طرح و نقشه از پیش تعیین شدهای باشند" چرا به محض آن که اولین کشتار در قم روی داد، شاه دستور توقف و منع چنین برخوردهایی را صادر نکرد؟ به علاوه، اگر اینگونه عملکردهای فرماندهان نظامی را ناشی از خودسری آنها، علیرغم خواست و فرمان شاه بدانیم، چگونه است که در مقطعی دیگر، آنها را بر مبنای آنچه در کتاب "مقدمهای بر انقلاب اسلامی" آمده، کاملاً مطیع و گوش به فرمان مییابیم: "بارها برخی از فرماندهان نظامی تندرو از وی چنین اجازهای خواستند. میخواستند وی اجازه دهد و اطمینان میدادند که در کمتر از 48 ساعت نظم و آرامش را به کشور باز گردانند. اینکه آیا میتوانستند یا نه بحث دیگری است. اما نکته مهم آن است که شاه چنین اجازهای را نداد."(ص23) به نظر میرسد آقای زیباکلام به جای ارائه تصویر و تحلیلی واقعی از شرایط، ترجیح داده است تا بر مبنای "تطهیر و تبرئه محمدرضا از جنایت" به بازگویی حوادث بپردازد؛ آنجا که جنایتها و کشتارهای مسلم و غیرقابل انکاری صورت گرفته است و هیچ راه گریزی از اعتراف به آن وجود ندارد، مسئولیت به کلی بر گردن مسئولان و فرماندهان محلی انداخته میشود، اما زمانی که بنا به دلایل مختلف امکان اجرای یک طرح و نقشه جنایتآمیز وجود نداشته، در کلام آقای زیباکلام محمدرضا از چنان تسلط و اقتداری برخوردار میگردد که به محض مخالفت با این طرح، تمامی فرماندهانی که خودسرانه دست به کشتار میزدند و در میدان ژاله از کشته پشته م?¬ساختند، تابع و تسلیم محض فرمان و اجازه شاه میشوند.
واقعیت آن است که رژیم پهلوی از ابتدای نهضت انقلابی مردم در 19 دی 1356 تا هنگام فروپاشی، سیاست سرکوب و کشتار را دنبال کرد، اما در شرایط مختلف این سیاست، شدت و ضعفهایی داشت. در ابتدا این سیاست با شدت دنبال شد تا جای? که در 17 شهریور 1357 به اوج خود رسید. البته جا دارد توضیحی راجع به ماجرای 17 شهریور بیان گردد زیرا نویسنده محترم با بیان چند باره این که "اگر جمعه سیاه تکرار شده بود، انقلاب نمیتوانست به آن سرعت و سهولت پیش برود"(ص23) در صدد برآمده تا با انگشت نهادن بر عدم تکرار کشتار بزرگی همانند آن، به اثبات فقدان سیاست سرکوب بپردازد. واقعه 17 شهریور در نخستین روز از اعلام حکومت نظامی در تهران و چندین شهر دیگر، روی داد. نکته مهم آن است که چند روز قبل از آن که مصادف با عید فطر بود، پس از اقامه نماز عید در منطقه قیطریه، انبوه جمعیت نمازگزار، اقدام به راهپیمایی به سمت مناطق جنوبیتر شهر تهران کردند که در طول مسیر، بر تعداد جمعیت افزوده گشت تا به حدی که بزرگترین تظاهرات در شهر تهران تا آن روز شکل گرفت و این تظاهرات در روزهای آتی نیز تکرار شد. در روز پنجشنبه از سوی جمعیت انبوهی که به تظاهرات پرداخته بودند شعار "فردا صبح، 8 صبح، میدان ژاله" سر داده شد که در پی آن در ساعات اولیه روز جمعه، رژیم تصمیم به برقراری حکومت نظامی در تهران گرفت و از آنجا که بسیاری از مردم از این مسئله اطلاع نداشتند یا حتی آنها که مطلع بودند برمبنای قرار قبلی، اصرار بر حضور در میدان ژاله را داشتند، جمعیت زیادی در این میدان در صبح روز جمعه 17 شهریور گرد آمدند. از طرف دیگر، موقعیت این میدان به گونهای بود که نیروهای نظامی توانستند آن را تقریباً به محاصره درآورند و سپس بر اساس سیاست سرکوب، "شلیک به مردم" را آغاز کنند تا در نخستین روز حکومت نظامی به اصطلاح زهر چشمی از آنها بگیرند و جو رعب و وحشت را بر جامعه حاکم سازند؛ بنابراین اگر در روز 17 شهریور شاهد شکلگیری یک کشتار دستهجمعی بزرگ در میدان شهدا هستیم، بخشی از آن به شرایط و عوامل خاصی باز میگردد که فقدان آنها در مراحل بعد، یکی از علل عدم تکرار چنان واقعهای به حساب میآید. البته این بدان معنا نیست که از این پس بلافاصله رژیم پهلوی اقدام به قطع کشتار مردم کرد، زیرا اساساً برقراری حکومت نظامی معنایی جز اتخاذ یک سیاست سرکوبگرانه نداشت، از این رو در قالب اعلام حکومت نظامی یا حتی روی کار آوردن یک دولت نظامی به نخستوزیری ارتشبد ازهاری، هیچگاه سرکوب مخالفتها و حرکات اعتراضآمیز متوقف نگردید، اما چند نکته موجب شد که در کنار آن، رویکردهای دیگری نیز مورد توجه رژیم قرار گیرد. شاید مهمترین عامل را بتوان بیاثری کشتارها در خاموش کردن تظاهرات مردمی دانست؛ در واقع محمدرضا و همراهانش به این نتیجه رسیدند که این سیاست سرکوبگرانه، تأثیرات به شدت منفی دارد و موجبات رشد و توسعه و شدتیابی مخالفتها را فراهم آورده است.
این مسئله از یکسو باعث ناامیدی از تأثیر بخشی سیاست سرکوب شد و از سوی دیگر، روشهای مسالمتآمیز را مورد توجه آنها قرار داد. نقطه اوج این روشها، اذعان شاه به شنیدن صدای انقلاب مردم بود که البته هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت. بنابراین باید گفت هنگامی که نویسنده محترم درصدد مقایسه قیام انقلابی مردم در سال 56 و 57 با رویدادهای سال 32 و 42 برمیآید و برای اثبات فقدان سیاست سرکوب در سال 57 مینویسد: "کافی است رفتار حکومت نظامی در سال 1357 را مقایسه کنیم با رفتار حکومت نظامی در سال 1332 و 1342" (ص24) در واقع با نادیده گرفتن ابعاد عظیم تحولات سال 57 با سالهای مزبور، دست به یک قیاس معالفارق میزند. به عبارت بهتر، رژیم پهلوی در سالهای 56 و 57 به اقدامات سرکوبگرانه به مراتب وسیعتر و خشنتری از سال 42 دست زد، اما عظمت و گستره رویدادهای سال 57 به حدی بود که اینگونه اقدامات قادر به کنترل یا حتی کاهش آن نبودند.
نکته بسیار مهم دیگری که در کاهش رویارویی ارتش با مردم نقش حائز اهمیتی داشت و آقای زیباکلام حتی از اشاره کوتاهی به آن نیز امتناع ورزیده، تدبیر هوشمندانه امام خمینی در جهت منع مردم از حملات شعاری و عملی به نظامیان بود. حتی بر اساس این تدبیر، مردم ارتش را برادر خود میخواندند و به آنها شاخه گل هدیه میدادند. شاید کم نبودند کسانی در میان طیف انقلابیون که بر مبنای شور و احساسات، خواستار تقابل مسلحانه با نیروهای نظامی رژیم بودند، اما امام علیرغم فضای سنگینی که در این زمینه وجود داشت، هرگز اجازه چنین اقدامی را ندادند و همواره در پیامهای خویش نیز با لحن مهربانانه و اندرزگویانه با نظامیان سخن میگفتند. از سوی دیگر، رژیم پهلوی بسیار مایل بود که تحرکات مسلحانه علیه نظامیان صورت گیرد؛ چرا که در این صورت با برانگیخته شدن احساساتی مانند عصبانیت، ترس از آینده و نیز تلاش برای دفاع از خویش، خود به خود بر شدت عمل نظامیان در مقابل تظاهرکنندگان افزوده میشد. در حقیقت امام با اتخاذ سیاست برادری با ارتش و اهدای شاخه گل به آنها، احساسات نظامیان را به نفع جریان انقلاب سوق داد و حداقل آن که آنان را برای اجرای "سیاست شلیک به مردم" در محذورات اخلاقی و عاطفی جدی قرار داد.
به این ترتیب علاوه بر یأس و ناامیدی رژیم پهلوی از ادامه سیاست سرکوب، تعامل مثبت جریان انقلاب با بدنه ارتش نیز مانعی جدی بر سر راه اجرای این سیاست شد. اما علیرغم این واقعیتهای روشن، آقای زیباکلام به نحوی این مسائل را در کتاب خویش منعکس میسازد که دقیقاً عکس واقعیت به اذهان خوانندگان متبادر شود. ایشان برای اثبات عدم به کارگیری سیاست سرکوب توسط رژیم پهلوی میگوید: "آنچه مسلم است اگر جمعه سیاه تکرار شده بود، انقلاب نمیتوانست به آن سرعت و سهولت پیش برود. حتی اگر کشتارهای جدیدی هم صورت نمیگرفت اما ارتش همان برخورد قاطع، جدی و مصمم را که در صبح روز جمعه 17 شهریور از خود نشان داده بود ادامه میداد معلوم نبود انقلاب به آن سرعت میتوانست به پیروزی برسد" و سپس بلافاصله میافزاید: "واقعیت آن است که چند روز بعد از کشتار میدان شهدا (ژاله)، فرماندهان نظامی در جلوی دانشگاه با حلقههای گل بر گردنشان بر روی دوش مردم بودند"(ص23) نویسنده به گونهای به این موضوع میپردازد که گویی قرار گرفتن نظامیان پس از آن کشتار بر روی دوش مردم، ناشی از سیاست اتخاذ شده از سوی شاه به منظور تلطیف فضای کشور و نشان دادن روی خوش به مردم و دلجویی از آنان بوده است، در حالی که امام با اتخاذ سیاست رفتار ملاطفتآمیز با ارتش، یکی از بزرگترین ضربات سیاسی و روحی را به شاه وارد آورد و علاوه بر آن با صدور حکم فرار سربازان و دیگر نیروهای بدنه ارتش از پادگانها، که از سوی بسیاری از نیروهای ارتشی اجابت شد، تبختر و غرور بیحد محمدرضا را که تصور میکرد ارتش در همه حال چشم وگوش بسته تابع فرمان اوست، در هم شکست.
با توجه به آنچه بیان شد، بیمناسبت نیست راجع به یکی از روشهایی که به شدت مورد علاقه آقای زیباکلام برای القای مطالب خویش به خوانندگان است نیز توضیحاتی داده شود و آن بهرهگیری از "جملات شرطیه خلاف واقع" است. منظور از این جملات، گزارههایی است که با "اگر" - به عنوان نشانه شرط- آغاز میشوند و راجع به واقعهای به صورت شرطی حکم میکنند که در گذشته اتفاق نیفتاده است: "اگر جمعه سیاه تکرار شده بود، انقلاب نمیتوانست به آن سرعت و سهولت پیش برود." به طور کلی جملات شرطیه خلاف واقع از قابلیت فوقالعادهای برای انحراف اذهان مخاطبان از حاق واقعیت و مصادره نتایج به سوی دیگر، برخوردارند، بنابراین هنگام مواجه شدن با چنین جملاتی باید دقت زیادی مبذول داشت که فریب "شرطهای خلاف واقع" را نخورد. نخستین نکتهای که در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد، امکان وقوع شرط است: "اگر جمعه سیاه تکرار شده بود"، اما آیا واقعاً امکان تکرار آن واقعه وجود داشت؟ بحثهای مفصل و درازدامنی در پاسخ به این سؤال میتوان داشت که از آنها پرهیز میکنیم، اما به طور اجمال باید گفت که با در نظر گرفتن جمیع شرایط داخلی و خارجی، امکان تکرار چنان واقعهای بسیار ضعیف و بلکه در حد صفر بود. نکته دومی که باید در نظر گرفت، بررسی دقیق نتیجه اخذ شده یا به تعبیر دیگر "جزای شرط" است: "اگر جمعه سیاه تکرار شده بود" (شرط)، "انقلاب نمیتوانست به آن سرعت و سهولت پیش برود" (جزای شرط) اما از کجا معلوم که اگر چنان میشد واقعاً چنین نتیجهای در برداشت؟ شاید اگر چنان میشد، روند انقلاب به دلیل خشم و عصبانیت مردم یا حتی اوجگیری حرکتهایی از سوی بخشها و طیفهایی از درون ارتش یا به دهها دلیل دیگر، سرعت بیشتری میگرفت و چه بسا رژیم پهلوی بسیار زودتر از 22 بهمن سرنگون میشد. به هر حال، همگان باید توجه داشته باشند که ذهن آنها از طریق به کارگیری جملات شرطیه خلاف واقع توسط کسانی که شگرد بهرهگیری از این روش را به خوبی میدانند، فریب نخورد و نتیجهای خاص به آن تحمیل نگردد.
حمایت آمریکا از شاه برای سرکوب مخالفان و ادامه این حمایتها تا مقطع پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی، مسائل دیگریاند که آقای زیباکلام آنها را مفروضات غلطی به حساب آورده که هیچ پایه و اساسی ندارند (ص19) اما واقعیات تاریخی از بیمبنا بودن این نظر نویسنده محترم کتاب "مقدمهای بر انقلاب اسلامی" حکایت میکنند. اگرچه در تیم دمکراتهای حاکم بر آمریکا به ریاست جیمی کارتر میتوان اختلاف سلیقههایی مشاهده کرد، کما این که آقای زیباکلام نیز از دو جناح به رهبری برژینسکی و سایروس ونس سخن به میان آورده است (ص22) اما این مسئله نباید بهانهای برای نادیده انگاشتن و بلکه انکار حمایت کلان و جامع کاخ سفید از شاه تا روز 22 بهمن 1357 گردد. ویلیام سولیوان در خاطرات خود بارها بر این نکته تأکید میورزد که کارتر با ارسال پیامهای مختلفی، حمایت همهجانبه خود را از شاه و هرگونه اقدامی که جهت غلبه بر "بحران" انجام دهد، اعلام داشت.
به نوشته سولیوان، پس از کشتار فاجعهآمیز مردم در روز 17 شهریور، کارتر که در کمپ دیوید مشغول مذاکره بر سر مسائل خاورمیانه با سران مصر و اسرائیل بود، وظیفه خود میداند تا طی یک تماس تلفنی حمایت قاطع خود را از شاه اعلام دارد: "انور سادات که از دوستان نزدیک شاه بود تصمیم گرفت از همانجا به شاه تلفن کند و مراتب همدردی و پشتیبانی خود را از شاه به وی اطلاع دهد. به فاصله کمی پس از این تلفن پرزیدنت کارتر هم به شاه تلفن کرد. از جزئیات سخنان رئیسجمهوری در این مکالمه تلفنی اطلاع ندارم، ولی بعداً به من ابلاغ شد که رئیسجمهوری در این گفتگوی تلفنی مراتب پشتیبانی خود را از شاه اعلام کرده و این تلفن در واقع جانشین نامه مورد سفارش من از طرف رئیسجمهوری برای شاه گردیده است... به هر حال تلفن رئیسجمهوری آمریکا به شاه در آن شرایط بهترین تقویت روحی برای او به شمار میرفت و بعد از آن هرگز از شاه نشنیدم که سازمان سیا را متهم به توطئه برای براندازی او بنماید." (خاطرات دو سفیر، ص151) همچنین شاه هنگامی که قصد بر سر کار آوردن یک دولت نظامی به نخستوزیری ازهاری را دارد، از سفیر آمریکا درخواست میکند تا "به فوریت با واشنگتن تماس گرفته و از حمایت آمریکا از این تصمیم او اطمینان حاصل" کند و سولیوان که به گفته خودش پیشبینی این سؤال را میکرده، پاسخ میدهد: "چون پیشبینی این وضع را میکردم قبلاً نظر واشنگتن را در این مورد جویا شدهام و رئیسجمهوری و دولت آمریکا از این اقدام پشتیبانی خواهند کرد. شاه از این موضوع خوشحال و آسوده خاطر شد و سفارش ویسکی برای من داد." (همان، ص6-165) این در حالی بود که پیش از این برژینسکی نیز طی تماس مستقیم با شاه "پشتیبانی کامل پرزیدنت کارتر را از هر اقدامی که وی برای حل مشکلات کنونی ضروری تشخیص دهد" اعلام داشته بود. (همان، ص151)
در کنار اینگونه اعلام حمایتهای قاطع و بیقید و شرط کاخ سفید از محمدرضا، اعزام ژنرال هایزر به ایران را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلی آن حفظ رژیم پهلوی پس از خروج اضطراری و موقت شاه از ایران بود. در واقع آمریکا با اعزام هایزر قصد داشت به محمدرضا این اطمینان خاطر را بدهد که سلطنت وی پس از خروجش از ایران، پایدار خواهد بود و وی پس از چندی خواهد توانست به کشور برگردد و مجدداً بر تخت خویش تکیه زند. برای درک اهمیت اعزام هایزر به ایران باید این نکته را در نظر داشته باشیم که او از بلندپایهترین و کارآمدترین ژنرالهای آمریکایی به شمار میآمد؛ به طوری که در آن زمان معاونت فرماندهی کل نیروهای آمریکایی در اروپا را برعهده داشت و در این موقعیت، مسئول اداره بیش از 320 هزار نیروی نظامی آمریکایی و نظارت بر تمامی فروشهای نظامی خارجی و برنامههای کمک نظامی آمریکا به 44 کشور جهان نیز بود. (ر.ک. به مأموریت مخفی هایزر در تهران، ترجمه دکتر سیدمحمد حسین عادلی. گفتار اولیه). اساساً نفس انتخاب هایزر از سوی کارتر برای اعزام به ایران و انجام مأموریت خطیر حفظ و نگهداری ارتش به منظور حراست از رژیم پهلوی، میتواند میزان حمایت کاخ سفید از شاه را نمایان سازد. از طرفی هایزر پس از حدود یک ماه اقامت در تهران و تلاش مجدانه برای انجام مأموریتش، در حالی ایران را ترک میکند که به نظر خود، ارتش ایران را مهیای کودتا علیه نهضت انقلابی مردم ایران ساخته و همه چیز را برای سرکوب مخالفان شاه آماده کرده است: "جمعه 2 فوریه 1979 (13 بهمن 57) ژنرال جونز [رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا] سپس پرسید آیا ارتش بدون حضور من قادر به کودتای نظامی هست یا خیر؟ گفتم هرکس میتواند حدسی بزند، اما من فکر میکنم که قادر به این کار هستند و اگر بختیار به آنها دستور بدهد به این کار اقدام خواهند کرد." (مأموریت مخفی هایزر در تهران، ص419) سرانجام نیز بختیار پس از آغاز درگیریها در مرکز آموزشهای هوایی میان تعدادی از نیروهای مستقر در این مرکز با نیروهای گارد و اوجگیری آن (که انشقاق در ارتش را به صورت بارزی نشان داد) دستور اجرای کودتا را صادر میکند، اما با تدبیر ویژه حضرت امام که مردم را به شکستن حکومت نظامی اعلام شده از ساعت 5/4 بعدازظهر روز 21 بهمن 57 فراخواندند، علیرغم آغاز کودتا و حرکت واحدهایی از ارتش بدین منظور، این اقدام با شکست مواجه میگردد.
جالبتر از همه این که صبح روز 22 بهمن در شرایطی که فرماندهان ارتش از روی استیصال و اجبار در حال مشاوره برای صدور بیانیه اعلام بیطرفی بودند، کاخ سفید همچنان در پی جلوگیری از فروپاشی رژیم پهلوی و خاتمه یافتن سلطنت محمدرضا بود: "صبح روز یازدهم فوریه [22 بهمن] اعضای ارشد هیئت مستشاری آمریکا در نیروهای مسلح ایران طبق معمول به محل کار خود در مرکز ستاد مشترک رفتند... چند دقیقه بعد معاون او به من تلفن کرد و گفت تانکها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپهای خود را به طرف ساختمان ستاد نشانه گرفتهاند... پانزده دقیقه بعد تلفن واشنگتن مجدداً به صدا درآمد و این بار نیوسام و کریستوفر معاون ارشد وزارت امور خارجه هر دوپای تلفن بودند. تلفن از اتاق وضع اضطراری کاخ سفید بود و اطلاعات دقیقتری راجع به اوضاع و امکاناتی که در اختیار ما بود میخواستند... نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر میخواهد. این فکر و این سئوال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود که بیاختیار مرا به ادای یک کلمه زشت درباره برژینسکی وادار ساخت و این فحاشی و بددهنی بیسابقه، مخاطب من نیوسام را که مرد ملایم و متینی بود تکان داد... نیوسام گفت موضوع را درک میکند ولی دستوری که به او داده شده اینست که نظر ژنرال رئیس هیئت مستشاری آمریکا درباره کودتا سئوال شود!... با کمی خجالت جریان مذاکرات تلفنی خود را با واشنگتن و سئوالی که راجع به نظر او درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی از من شده بود با ژنرال در میان گذاشتم. او با همه گرفتاری و نگرانی درباره سرنوشت همکاران خود مانند یک سرباز امر مافوق را اجرا کرده و نظر خود را اعلام داشت. او گفت که در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است و من به یکی از همکارانم گفتم که نظر ژنرال را به واشنگتن مخابره کند." (خاطرات دو سفیر،ص228الی 230)
بنابراین با قاطعیت تمام، براساس مستندات مسلم تاریخی، میتوان گفت آمریکا نه تنها در طول شکلگیری و اوجگیری نهضت انقلابی مردم، با جدیت تمام در حمایت از شاه گام برداشت، بلکه دقیقاً تا روز 22 بهمن و تا آخرین دقایق عمر رژیم پهلوی هر آنچه را که از دستش برمی¬آمد و در توانش بود، بدین منظور انجام داد. حال اگر با تمام اینها، قدرت جریان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به حدی بود که امکان موفقیت را از آنها گرفت، این مسئله نباید سبب قلب واقعیت و تحریف تاریخ شود.
تکرار این موضوع بیمناسبت نیست که اگرچه اختلاف سلیقههایی میان برخی از مسئولان بلندپایه کاخ سفید درباره نحوه مواجهه با "بحران ایران" وجود داشت، اما در این زمینه دو نکته را باید در نظر گرفت: 1- سیاست کلی آمریکا در دفاع تمام عیار از رژیم پهلوی علی رغم وجود برخی اختلاف نظرها کاملاً مشهود و مشخص بود. 2- اختلافات مزبور ناشی از قدرت انقلاب اسلامی بود؛ لذا حتی آنان هم که معتقدند این اختلاف نظرها خللی در پشتیبانی کاخ سفید از شاه ایجاد کرد این نکته را نباید فراموش کنند که عظمت، صلابت و گستره حرکت انقلابی سالهای 56و57، موجب بروز این اختلاف نظرها شده بود وگرنه تمامی هیئت حاکمه وقت ایالات متحده، از جیمی کارتر گرفته تا ویلیام سولیوان، هیچیک قلباً راضی به پیروزی انقلاب اسلامی نبودند و همگی در جلوگیری از این واقعه، کاملاً متفقالقول بودند. اگر به خاطرات سولیوان توجه کنیم مشاهده میشود در روز 22 بهمن، کریستوفر و نیوسام - از مقامات وزارت امور خارجه- که به عقیده آقای زیباکلام جناح مقابل برژینسکی را تشکیل میدادند، طی تماس تلفنی خواستار بررسی امکان کودتا و نجات رژیم پهلوی میشوند و این بیانگر اتفاقنظر هر دو جناح برای جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی است. پاسخ سولیوان به آنها در مورد عدم امکان اجرای نظر کاخ سفید نیز مبتنی بر این نیست که چون انجام کودتا مستلزم قتل عام جمع زیادی از مردم و زیرپاگذاردن موازین حقوق بشری است، لذا بهتر است از آن چشمپوشی شود، بلکه فارغ از تمامی این مسائل، درخواست هیئت حاکمه آمریکا از سوی بالاترین مقام نظامی آمریکایی حاضر در محل مورد بررسی کارشناسانه قرار میگیرد و از آنجا که شرایط و امکانات لازم برای اجرای کودتا و موفقیت آن وجود نداشته است، چنین کاری صورت نمیگیرد. بیشک اگر کودتا یا هر اقدام دیگری که میتوانست موجب نجات رژیم پهلوی شود یا از پیروزی "انقلاب اسلامی" جلوگیری به عمل آورد برای آمریکاییها میسر بود، فارغ از شعارها و موجسواریهای حقوق بشری، در اقدام به آن تردیدی به خود راه نمیدادند. این واقعیتی است که با نگاهی به خاطرات هایزر به وضوح میتوان دریافت. او که برای مهیا ساختن به دستگیری قدرت توسط ارتش در صورت لزوم یا به تعبیر دیگر انجام کودتا در مقابل جریان انقلاب، به ایران آمده و با سرعت و جدیت در حال فراهم آوردن زمینههای آن بود، در خلال انجام این مأموریت طی تماسی با هارولد براون- وزیر دفاع وقت آمریکا- راجع به کودتا و تبعات آن صحبت میکند: "براون میخواست برآورد را از میزان خونریزی در صورت وقوع کودتا بداند. گفتم که به نظرم نسبتاً بالاست. اضافه کردم که این نکته را باید برای آینده در نظر داشت.
فدا کردن جان یک انسان تصمیم بسیار سختی است، اما وقتی صحبت از یک جنگ میشود باید خسارات را با خسارتهای دیگر مقایسه کنیم. شاید مرگ ده هزار تن بتواند جان یک میلیون را نجات دهد." (ماموریت مخفی هایزر در تهران، ص237) اگر به منطق درونی نهفته در این جمله توجه کنیم ملاحظه میشود این همان منطقی است که بر اساس آن کاخ سفید فرمان فرو ریختن بمبهای اتمی بر دو شهر هیروشیما و ناکازاکی را صادر کرد و صدها هزار نفر را در چشم برهم زدنی کشت. آیا به راستی اگر راهی برای آمریکا جهت جلوگیری از سقوط شاه وجود داشت، ولو به بهای اقدام به قتل عام گسترده مردم ایران، از آن امتناع میکرد؟
اگرچه همچنان نکات دیگری در این کتاب به چشم میخورد که نیازمند توضیح و بحث و بررسی است، اما با این امید که خوانندگان محترم کتاب با عنایت به آنچه در این نوشتار آمد، خود به تأمل و تدقیق درباره آنها بپردازند، به منظور جلوگیری از تطویل بیش از حد مطلب، از ورود به آنها اجتناب میورزیم و در پایان تنها به ذکر این سؤال بسنده میکنیم که در حالی که آمریکاییها خود با صراحت و وضوح تمام، حمایت قاطع از شاه و رژیم پهلوی را تا انتها مورد تأکید قرار میدهند، چگونه است که آقای زیباکلام به اصطلاح "کاسه داغتر از آش" شده است و برای تطهیر و تلطیف چهره آمریکا، حتی از تحریف مسلمات تاریخی نیز خودداری نمیورزد؟!