بصیرت:اسکندر مقدونی، در سال 330 قبل از میلاد، به ایران حمله کرد و بدین ترتیب اولین حلقه «جنگ تمدنها» علیه شرق کلید خورد. برخورد تمدن غرب با شرق پس ازچنان حملهای پایان نیافت، بلکه به دنبال آن رومیان 800 سال در تلاش خود برای نابودی تمدن شرق، ناکام ماندند که بار سنگین چنین مقاومتی عمدتاً بر دوش «پارتها» بود که مدت 500 سال سنگر مقاوم شرق در برابر سلطه غرب بودند.
جنگهای صلیبی و سپس استعمار شرق به دست غربیان، همچنان آتش جنگ تمدنها را فروزان نگاه داشت. قدرتهای غربی، پیوسته برای این جنگها «مبانی توجیهی» داشته است: نفوذ مسیحیت در سرزمینهای کفر! متمدن کردن اقوام وحشی، گشودن راههای تجارت بینالملل و...
در دوران معاصر، تا آنجا که به یاد داریم «کمونیسم» نزدیک به 70 سال «مبنای توجیهی» غرب، نه تنها برای تسلط شرق، بلکه سراسر عالم بوده ـ که کره، ویتنام و امریکای لاتین و آفریقا، قربانیان این استراتژی بودهاند. با فروپاشی شوروی، این دستاویز غرب یکباره از میان رفت. اما طراحان و استراتژیستهای آن دیار به خلق سناریو عجیبتر دست زدند. این سناریو بر مفهومی به نام «اسلام بنیادگرا» استوار است که از همان نخستین سالهای فروپاشی شوروی در تاریکخانه اندیشه طراحان سیاسی ـ نظامی غرب شکلبندی شد. این دشمن فرضی سرانجام روز 11 سپتامبر 2001 با انفجار «برجهای دوقلوی» مرکز تجارتی نیویورک، متولد شد.
در پرتو حادثه 11 سپتامبر طراحان سیاست نوین امریکا اعلام کردند که از این دشمن فرضی نه تنها مردم امریکا که همه مردم جهان، در مخاطره هستند و امریکا بدون مجوزی از «سازمان ملل» و دیگر مجامع بینالمللی رسالت دارد که با حملات«پیشگیرانه» با تروریسم مبارزه کند.
*فریب جهانگیر
«کریستوفر بولین» محقق امریکایی در کتاب تازه خود تحت عنوان «فریبی که جهان را زیر و رو کرد» با دلایل و شواهد غیرقابل انکاری ثابت میکند که از ماجرای 11 سپتامبر، سران امنیتی امریکا باخبر بودند. «بولین» به شواهد بیشماری اشاره میکند که حاصل یک سلسله تحقیقات علمی است. منجمله میگوید: «برای پودر کردن برجها مادهای به نام «سوپر پرمیت» به کار رفته است.
نباید فراموش کرد که امریکا از ابتدا کانون ترورهای پیچیده و پنهان بوده و چند رئیسجمهوری آن قربانی عملیاتهای مرموز تروریستی شدهاند که «آبراهام لینکلن» اولین و «جان کندی» آخرین آنها بودهاند. به علاوه، مردان نامآوری چون سناتور «رابرت کندی»، «دکتر لوترکینگ» رهبر آرامشطلب سیاهپوستان، «مالکوم ایکس» از رهبران مسلمان امریکا هم از آن جملهاند. برپایه استدلال «بولین» گردانندگان پشت پرده سیاست امریکا که از ترور محبوبترین رؤسای جمهور خود ابائی ندارند، جان سه هزار امریکایی برایشان چه ارزشی دارد؟
واقعه 11 سپتامبر هر عاملی که پشت صحنه داشت به مدد ضربه روانی آن استراتژیستها میتوانستند حق حمله به هر کشوری را با مبانی توجیهی «تروریسم» برای خود محفوظ دارند. عراق و افغانستان اولین آماج این فریب جهانگیر شدند. عراق به خاطر نفت، فلسطین و ترساندن جهان عرب و افغانستان برای نزدیکی بیشتر به مرزهای چین و روسیه و ایران سپس منابع دست نخورده آسیای مرکزی. امریکا که میدانست در عراق و افغانستان با مقاومت مردمی روبرو میشود، قبل از حمله و اشغال نظامی آن دو کشور «داغ تروریسم» را به پیشانی آنها زد. «دیکچنی»معاون «بوش» اخیراً اعتراف کرد که مسئله سلاح کشتار جمعی در عراق و ارتباط آن با القاعده یک مبنای توجیهی بیش نبوده است.
در تثبیت حضور نظامی امریکا در عراق، عوامل اطلاعاتی آن که از سال 2003 در پوشش «پیمانکاران خصوصی» در عراق جولان میدهند نقش بسیاری داشتند. این شبکههای اطلاعاتی هنوز هم اطلاعاتی را از طریق رسانههای غربی در سطح وسیعی منتشر و چهره مقاومت مردمی عراق را بیش از پیش لکهدار میکنند. حاصل بازی استراتژیستهای امریکا به قول «منتظرالزیدی» روزنامهنگار آزاده عراقی چیزی جز قتل یک میلیون عراقی، 5میلیون یتیم و آواره در داخل و خارج عراق نبوده است. «زیدی» میگوید: «قبل از اشغال عراق قومیتهای مختلف چه مسلمان و چه مسیحی در کنار هم بودند ولی اکنون در سایه دموکراسی امریکایی، برادر با برادر و همسایه با همسایه در جدال است!» و اما در افغانستان در جنگهای دو دهه اخیر افغانستان، طالبان نقش عمدهای داشت و «بنلادن» در نقش رهبری طالبان با دریافت میلیونها دلار پول و اسلحه و پشتیبانی دستگاه جاسوسی پاکستان ISI و سازمان «سیا» بر افغانستان مسلط شد. شبکه بنلادن، ابتدا تکیهگاه مشترک مثلث امریکا، اسلامآباد و ریاض بود. ولی بدنه تشکیلات طالبان که بیگانه ستیزی اصل اول مرامنامه آن را تشکیل میدهد به تدریج شکل گرفت. برای بدنه طالبان که عمدتاً به نام «طالبان عرب» شناخته شدهاند، امریکا با شوروی هیچ تفاوتی ندارد. امریکا پس از خروج شوروی از افغانستان چنان میپنداشت که طالبان نیروی «دستآموز» اوست، غافل از این که گروهی که برای مبارزه با اشغالگری روس تربیت شده روزی دیگر با اشغالگری امریکایی در خواهد افتاد. بهانه حمله «بوش» به افغانستان دستگیری «بن لادن» بود ولی در گزارش رسمی پنتاگون فرماندهان نظامی امریکا جسته گریخته به این واقعیت اشاره کردهاند که در چند مورد تا نزدیک نهانگاه او نزدیک شده ولی دستور دستگیریش را نداشتهاند!
* شبکه فساد
دولت «بوش» به امید استقرار مدل دموکراسی لیبرال، کرزای را روی کار آورد که خود از تبار پشتونهاست. طی 8 سال اشغال افغانستان واشنگتن 33 میلیارد دلار در چاه ویل افغانستان سرازیر کرده است بدون آن که کمترین نتیجهای حاصل شود. در وهله اول امریکاییها اقرار میکنند که «کرزای» در اداره کشور ناتوان است، زیربنای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افغانستان نه تنها استحکامی نیافته که ویران شده است. فقر، فلاکت، ناامنی و کشت خشخاش خصوصاً در مناطق تحت تسلط انگلیس مانند هلمند دامنه بیشتری گرفته است. از نظامیان امریکایی تا کارمندان دولت و مردم عادی فریادشان از فساد دستگاه حکومتی بلند است. در حالیکه حقوق یک کارمند کمتر از 20 دلار است، رئیس پلیس کابل در کاخی ساکن است که به سبک معماری یونانی با مدرنترین مبلمان و وسایل تجهیز شده است. در کنار مصائب فوق، از دهها هزار مزدور مسلحی میتوان نام برد که به نام «پیمانکاران خصوصی» پشتوانه ناپیدای اشغالگران در افغانستانند.
در حال حاضر عجیب است که «بلک واتر» تحت نام دیگری در افغانستان به فعالیت مشغول است. شرکت مزبور با دریافت میلیونها دلار و قراردادی که با «سیا» و وزارت خارجه امریکا دارد، عملیات هوا-نیروز را دراختیار داشته و بمباران هواپیماهای بیخلبان و قتل عام هزاران غیرنظامی افغانی با تمهیدات چنین شرکتی انجام میشود. برای درک ماهیت افسانهای این شرکت کافی است بدانیم که مالک آن یک مسیحی متعصب است که همانند نحله نومحافظهکاران سودای حرکت تبشیری در سرزمینهای اسلامی دارد.
تاکنون بارها و بارها اجتماعات آرام مردم در جشنهای عروسی، بازارهای محلی، عزاداری و مراسم مذهبی کشتزارها و مساجد آماج هواپیماهای بیخلبان قرار گرفته و دهها تن زن و کودک بیگناه قتل عام شدهاند. قتل عام بیش از 130 تن در نیمه شهریور امسال در ایالت «قندوز» اولین جنایت از این قبیل نبوده و آخرین آن هم نخواهد بود. هر بار که چنین جنایتی صورت میگیرد، حاکمان کابل فقط به علامت تأسف سری میجنبانند و اعتراضی زبانی میکنند. در چنین شرایطی طالبان فقط از موج خشم مردمی بهره میگیرد که از فساد و ناامنی رنج میبرند. 8 سال پیش در حمله امریکا به افغانستان، طالبان از هم فروپاشید ولی اکنون چنان تجدید سازمان کرده که نهتنها ایالات شرقی که شمال افغانستان و کابل هم در تیررس آنهاست.
آنچه که بیش از طالبان، مقامات نظامی امریکا را به وحشت انداخته درک این واقعیت است که نه تنها مردم عادی، بلکه پلیس و ارتش افغانستان هم تا جایی که دستشان برسد، به طالبان کمک میکنند! گزارش «مک کریستال» فرمانده قوای امریکایی و ناتو در افغانستان که شکست امریکا در افغانستان را پیش بینی کرده، براساس چنین واقعیاتی است. در حملهای که اخیراً طالبان به پایگاه امریکاییان در دهکده «وانات» صورت داد، دهها سرباز امریکایی کشته و زخمی شدند. سلاحهایی که بعداً از سنگر طالبان به دست بازرسان ارتشی افتاد، نمونه همان سلاحهایی بودکه به ارتش افغانستان تحویل داده شده بود. تحقیقات بیشتر نشان داد که رئیس پلیس محلی، این سلاحها را در اختیار طالبان گذاشته و خودش هم به آنها پیوسته بود!
* فاجعه امریکایی
تحقیقات بازرسان ارتش و کنگره امریکا نشان داده است که یک قلم 87000 قبضه سلاح سبک و مسلسل و نارنجک و یک قلم دیگر 135000 قبضه از سلاحهای تحویلی به ارتش افغانستان ناپدید شده است! به عبارت بهتر سلاح امریکایی که برای کشتن طالبان بوده، سربازان امریکایی و ناتو را درو میکند. گزارشهایی از این قبیل و همچنین حیف و میل 33 میلیارد دلار کمک نظامی امریکا به افغانستان، که به کنگره و کاخسفید رسید، عمق فاجعه را بر دولت «اوباما» روشن کرد. در این میان، متحدان امریکا در افغانستان بویژه انگلیس، آلمان، هلند و ایتالیا زیر فشار افکار عمومی مردمشان و آینده نافرجامی که در افغانستان پیش رو دارند، زمزمه بیرون کشیدن سربازان خود را آغاز کردهاند. انگلیسها هماکنون اعلام کردهاند که از این پس در عملیات نظامی شرکت نکرده و نقش «آموزشی!» را در افغانستان بر عهده خواهند داشت. بدین ترتیب امریکا مجبور است در آیندهای نه چندان دور بار این جنگ بدفرجام را به تنهایی بر دوش بکشد. شاید به همین دلیل است که «مک کریستال» پیشنهاد اعزام 30هزار سرباز دیگر را کرده است.
کنگره امریکا و خانم «پلوسی» رهبر بانفوذ مجلس نمایندگان صراحتاً اعلام کردهاند که از هر 10 نفر امریکایی 6 نفر با ادامه جنگ مخالفند و لذا اعزام قوای بیشتر ضروری نیست. «اوباما» هم در برابر گزارش 66صفحهای «مک کریستال»، با وجودی که از سوی جمهوریخواهان زیر فشار است، تا مطالعه بیشتر و تدوین استراتژی جدیدی از هر اقدامی خودداری میکند.
امریکاییها اکنون از هر نوع افزایش نیرو، چاره فاجعه افغانستان را در جای دیگری جستوجو میکنند. امریکا مصمم است کرزای را به قبول نوعی حکومت ائتلافی راضی کند تا مخالفان هم در آن سهمی داشته باشند. اکنون که انتخابات به دور دوم کشید، برنامه سفیر امریکا در کابل این است که با ورود کسانی چون «عبدالله عبدالله» به کابینه بعدی افغانستان، چهره مردمیتری به حکومت کرزای داده و ناراضیان را به امید «تغییری» تا مدتی ساکت کند.
از قرائن پیداست که طرح درازمدت امریکا این است که برای بازگرداندن سربازانشان و نجات آنها از چنگ طالبان، جنگ را «افغانی» کنند. چنین برنامهای را امریکا در سالهای آخر جنگ ویتنام ابتکار کرد که «ویتنامی کردن» جنگ نام گرفت. یعنی به جای سرباز امریکایی، سرباز ویتنامی به سپر انسانی جنگ تبدیل شد. حلقه دیگر استراتژی امریکا بر ایجاد «اختلاف» میان صنوف طالبان استوار است. وجود طالبان «تندرو» و «میانهرو» و اینکه طالبان دیگر «خطری!» برای امریکا ندارد به تازگی در پارهای از رسانههای امریکایی زمزمه میشود. اما این طرح نیز حاوی یک تناقض بزرگ تاریخی است. بهانه اصلی امریکا برای حمله به افغانستان در 8 سال پیش وجود طالبان بود حال چگونه واشنگتن میکوشد به کمک طالبان به اصطلاح میانهرو راه فرار «آبرومندانهای» را برای رهایی از سرزمین افغانستان پیدا کند؟