تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۳۸۸ - ۱۱:۰۴  ، 
کد خبر : ۱۳۱۹۸۴
ویژه سی‌سالگی تصرف لانه جاسوسی آمریکا در خبرگزاری فارس

روایتی دست اول از اشغال لانه جاسوسی آمریکا


یکی از اعضای اصلی طرح عملیات اشغال سفارت امریکا مسئول اجرایی آن، نحوه دعوت خود به جمع دانشجویان و جلسات تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی را این‌گونه شرح می‌دهد: اوایل آبان ماه سال 58 زمانی که من هنوز مسئول کمیته نظامی دانشگاه شریف بودم، آقای اصغرزاده با من تلفنی تماس گرفت و گفت: «بیا می‌خواهیم با تو در خصوص مسئله‌ای مشورت کنیم.» محل جلسه در دانشگاه پلی‌تکنیک (امیرکبیر) بود. وارد اتاقی شدم که قرار گذاشته بودیم. دیدم چند نفر نشسته‌اند. بعضی‌ها را می‌شناختم. قبلا با آنها جلسه داشتم. از دانشگاه خودمان هم بودند. بقیه را نمی‌شناختم. جمعا 9 نفر بودیم.
فکر نمی کردم آنها یک کار مهمی مثل اشغال لانه جاسوسی داشته باشند! گفتند: «ما می‌خواهیم سفارت آمریکا را بگیریم.» خاطرم هست که هیچ مکث نکردم و گفتم: «من هستم!»
در جلسه اول روی انگیزه کار بحث مفصلی شد. در یک جمع‌بندی کلی، اهداف ما از تسخیر سفارت آمریکا، برخورد با رفتارهای آمریکا با ملت ایران و مسدود کردن دارائی‌های ما، راه دادن شاه به امریکا و همچنین اعتراض به عملکرد دولت موقت بود که کم کن به سمتی گرایش پیدا می‌کرد که دست آمریکا را دوباره در ایران باز کند. قراری که دوستان در مرحله اول اعلام کردند این بود که یک جمعی به عنوان اعتراض داخل سفارت آمریکا شود و کارکنان سفارت را به گروگان بگیرد و حدود 48 تا 72 ساعت در آنجا بماند و بعد از آنکه صدای اعتراضش به همه جا رسید. گروگانها را آزاد و سفارت را ترک کند. خاطرم نیست که طرح‌کننده این پیشنهاد در آن روز چه کسی بود.
زمانی که مسئولیت اجرایی طرح را برعهده گرفتم اولین سوال مهم برای من این بود که چه کسانی تا آن لحظه در جریان این طرح و بحث‌های مربوط به آن قرار گرفته‌اند یا با آنها هماهنگی شده است؟ وقتی افراد را لیست کردیم معلوم شد 11 نفر دیگر به جز ما 9 نفر به نحوی در جریان این قضیه هستند. یکی از آن یازده نفر، آقای موسوی خوئینی‌ها بود. چند نفر دیگر را هم اسوه بردند که در آن جلسه نبودند اما ماموریت‌هایی بر عهده گرفته بودند و قرار بود کارهایی انجام دهند. چند نفر هم از طرح باخبر بودند که البته نباید می‌دانستند. یکی از آنها که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بود گفته بود من می‌روم به دولت خبر می‌دهم. در همان جلسه قرار شد یکی از دوستان برود او را به نحوی از پیگیری قضیه منصرف کند.
اما بحث‌های اصلی در آن جلسه حول دو محور و دو جهت اصلی بود، یکی بحث تحلیلی قضیه و دلایل، انگیزه‌ها و همچنین عواقب احتمالی اشغالی سفارت و دیگری محور اجرایی و عملی طرح. در بحث اجرایی، دوستان تاکید می کردند که این اقدام باید خیلی سریع انجام شود چون با توجه به شرایط آن ایام این احتمال قوی وجود داشت که گروه‌های دیگری از قبیل مجاهدین خلق و فدائیان خلق به اقدام مشابهی دست بزنند و ابتکار عمل را از دانشجویان مسلمان بگیرند و از طرف دیگر در آستانه روز 13 آبان قرار داشتیم که روز دانش‌آموز و سالروز تبعید امام بود و مناسبتی بسیار خوب برای اجرای طرح به حساب می‌آمد.
بحث بعدی در خصوص روش اجرای طرح بود. چیزی که دوستان پیش‌بینی کرده بودند، بسیج حدود 400 تا 500 نفر از دانشجویان برای این کار بود. این کلیتی بود که در آن جلسه مطرح شد اما قرار گذاشتیم که بنده به اتفاق دو نفر دیگر روی آن کار کنیم و بررسی کنیم تا به یک طرح عملیاتی مناسب برسیم.
من به همراه یکی از دو نفر از طریق هتلی که مقابل لانه جاسوسی بود، ساختمان سفارت را شناسایی کردیم. رفت و آمدها زیر نظر گرفته شد. ابعاد محل اجرای طرح با کیلومتر شمار موتور اندازه‌گیری شد و اینکه کل مجموعه سفارت در چه مساحتی قرار گرفته، ساختمان‌های اصلی آن کدام است؟ درهای اصلی و فرعی کجاست و محل پارک ماشین‌های سفارت در کجا قرار دارد.
البته پلیس مستقر در اطراف سفارت کمی حساس شده بود. چون روز دانش‌آموز نزدیک بود. حدود 100 نفر با خودرو و پیاده دور سفارت بودند. یعنی میزان حفاظت از سفارت کمی بالا رفته بود.
بعد از شناسایی، نظرات خود را با جمع در میان گذاشتیم و گفتیم با روش‌های خشن معلوم نیست بتوانیم به داخل آن نفوذ کنیم چون نمی‌دانیم امریکائی‌ها از چه امکاناتی برخوردار هستند. آنچه مسلم است در داخل ساختمان تفنگدار هست. آنها پشت پنجره‌ها می‌ایستند و دفاع می‌کنند. دیوار بهترین سنگر برای آنهاست. بچه‌ها نباید کشته شوند، ما نمی‌خواهیم خودکشی کنیم. آنجا بود که طرح خود را مطرح کردیم. طرحی که فکر می‌کردیم طرح آسانتری است و تلفاتی هم نخواهد داشت.
طرح پیشنهادی ما این بود که به بهانه تظاهرات روز 13 آبان، از مقابل سفارت عبور می‌کنیم. وقتی جمعیت از جلو در سفارت رد شد، حساسیت پلیس برطرف می‌شود و تصور می‌کند که جمعیت کاری با سفارت ندارد. در آن لحظه با دستوری که یک نفر می‌دهد. بچه‌ها به سمت در سفارت حمله می‌کنند، عده‌ای از در بالا می‌روند و عده‌ای هم زنجیر را پاره می‌کنند و وارد محوطه سفارت می‌شوند. در داخل هم جمعیت به دو گروه تقسیم می‌شود. یک گروه به سمت ساختمان‌های اطراف محوطه می‌رود و یک گروه هم ساختمان اصلی را که ما شناسایی کرده بودیم، محاصره می‌کند. همه حرفمان هم با آمریکائی‌ها این است که ما کاری با شما نداریم و برای اینکه حساسیتشان تحریک نشود و خدای نکرده تیراندازی نکنند یا کارهای خشنی انجام ندهند تاکید می‌کنیم که فقط می‌خواهیم در داخل ساختمان یک تحصن موقت داشته باشیم و برویم. بدین ترتیب به آنها نزدیک می‌شویم و اگر توانستیم به داخل ساختمان نفود کنیم، آنها را به گروگان می‌گیریم و همان زمان معینی که بین 48 تا 72 ساعت بود، در آنجا می‌مانیم و بعد آنجا را ترک می‌کنیم.
ما سازماندهی کار را 48 ساعت قبل از اجرای برنامه انجام دادیم. قرار بر این شد که از هر دانشگاهی بین 100 تا 150 نفر از دانشجویان شناخته شده و مورد اطمینان، دعوت و انتخاب شوند. برای دعوت افراد هم تنها دو سئوال از آنها می‌کردیم:
1. آیا می‌توانید 48 ساعت بیرون از خانه یا خوابگاه باشید؟
2. آیا با انجام یک کار اعتراضی علیه آمریکا موافق هستید؟
اگر پاسخ منفی می‌داند، می‌گفتیم حق صحبت کردن با هیچ کس دیگری در این باره ندارید و اگر پاسخ مثبت بود. می‌گفتیم فردا ساعت 8 صبح در فلان نقطه دانشگاه برای شرکت در جلسه توجیهی حاضر شوند. در هر دانشگاه 4 نفر از دوستان مسئول مصاحبه و گزینش افراد بودند. در نهایت عده‌ای از خانم‌ها و یک عده هم از آقایان انتخابشوند.
صبح روز سیزدهم آبان، جلسات در دانشگاه‌ها تشکیل شد. اعضای شورا در هر دانشگاه مسئول توجیه افراد خودشان بودند. تقسیم کار هم کمی ریزتر شده بود. مثلا در دانشگاه ما معلوم بود که یک نفر افراد خوابگاه را توجیه می‌کند و بقیه را سه نفر دیگر. بعد افراد خوابگاه را توجیه می‌کند و بقیه را سه نفر دیگر. بعد افراد طبق برنامه‌ای که معین شده بود، سازماندهی می‌شدند. گروهی که وظیفه نگهبانی در داخل سفارت را برعهده داشتند، کارت مخصوص نگهبانی داشتند. افرادی که قرار بود روی اسناد کار کنند، کارت خاص اسناد داشتند و افرادی که مسئول نگهداری از گروگان‌ها بودند هم کارت‌های مخصوص داشتند. پس از توزیع کارت‌ها و تقسیم کار، نقشه لانه جاسوسی روی تخته کشیده شد و جزئیات عملیات را برای افراد تشریح کردیم. همه توجیه شدند که می‌آیند در تقاطع خیابان طالقانی و بهار جمع می‌شوند و از آنجا تظاهرات به سمت سفارت آغاز می‌شود. قرار بود یک بلندگو در دست من باشد اما شعار ندهم. کسی که شعار می‌داد بلندگوی جداگانه‌ای داشت.
در زمان معین من از روی یک بلندی که در آن زمان مسیر اتوبوسها را در وسط خیابان جدا می‌کرد، با بلندگو دستور حمله را می‌دادم. یکی از خانمها مسئول شده بود که قیچی آهن‌بر را زیر چادرش حمل کند و تا نزدیکی قفل در اصلی سفارت بیاورد و به من تحویل دهد و بعد از بریدن قفل و باز شدن در، بقیه افراد وارد محوطه شوند. هر کسی یک کارت داشت که سازمانش را معلوم می‌کرد و یک بازوبند که علامت مشخصه نیروهای ما بود. چون در تظاهرات 13 آبان قرار بود همه دانش‌آموزان و دانشجویان به سمت دانشگاه تهران تظاهرات کنند. یعنی تجمعی در دانشگاه تهران بود و ما هم به همان بهانه از آنجا تظاهرات می‌کردیم به سمت دانشگاه تهران و ممکن بود عده‌ای برای رفتن به دانشگاه با جمعیت ما همراه شوند. بنابراین وجود یک علامت مشخصه لازم و ضروری بود. علامت مشخصه سوم، یک عکس حضرت امام بود که داخل نایلون گذاشته بودیم و به گردن افراد آویخته می‌شد. وجود این سه علامت مشخصه، احتمال نفوذ افراد غریبه به داخل جمع در هنگام عملیات و مراحل بعدی را به حداقل می‌رساند. در همان جلسات اول به دوستان گفتم که اگر خبری از این جمع به بیرون درز کند، امکان کشته شدن همه جمع هست. یعنی کار ضد اطلاعاتی را هم از همان لحظه شروع کردیم. یک تیم فیلمبردار و عکاس هم داشتیم. همان دوستانی که بعدا فیلم‌های خوبی ساختند. یک قرار دیگری هم داشتیم و آن اینکه همه افراد از کسی حرف‌شنوی داشته باشند که پیشانی بند خاصی دارد.
ما به محض ورود به محوطه سفارت در را می‌بستیم ولی با فرض اینکه عده‌ای غریبه نیز همراه ما به داخل سفارت خواهند آمد، همه موظف بودند بعد از بسته شدن در، عکس امام را به گردن بیاندازند و بازوبندها را ببندند. بدین ترتیب افراد غریبه شناسایی می‌شدند و هر کس بازوبند و عکس نداشت بازداشت می‌شد.
دوستان سر موقع آمدند و تظاهرات به سمت لانه آغاز شد. وقتی جمعیت به در انتهایی لانه رسید.‌ آقای اصغرزاده به من اشاره کرد که عملیات را شروع کن اما من منتظر ماندم تا صف حدود 50 متر از در اصلی سفارت جلوتر رفت به طوری که پلیس مستقر در محل منفعل شد و به هیچ وجه احساس نمی‌کرد قرار است حمله‌ای به سفارت صورت گیرد. در آن لحظه، دستور حمله را با بلندگوئی که در دست داشتم صادر کردم و دوستان به سمت در هجوم آوردند. 4 نفر از دوستانی که از قبل توجیه شده بودند، با قیچی آهن بر مشغول بریدن قفل در شدند اما قفل که از فلز سخت ساخته شده بود، بریده نمی‌شد. به همین خاطر، زنجیر را بریدند. در این فاصله عده‌ای نرده‌های در بالا رفتند و وارد محوطه سفارت شدند. با باز شدن در، بقه نیروها به درون محوطه هجوم آوردند و وقتی احساس کردیم همه دوستان وارد شده‌اند، با زنجیر و قفلی که از قبل خریده بودیم، در راه از داخل بستیم. در همان هنگام یک تیم مامور شد که قفل همه درها را دوبله کند یعنی هرجا قفل و زنجیری وجود داشت، خودمان هم قفل و زنجیری روی آن زدیم تا امریکائی‌ها امکان خروج از محوطه و جابه‌جائی در درون آنجا را نداشته باشند. یک تیم دیگر نیز به بالای دیوارهای سفارت رفتند تا کسی توانایی فرار پیدا نکند. بخش اصلی دانشجویان هم به سمت ساختمان اصلی سفارت که آن را ساختمان مرکزی نامگذاری کرده بودیم هجوم آوردند و آن را محاصره کردند. دوستان به صورت منضبط کار خودشان را انجام می‌دادند. هر اکیپی یک نفر مسئول داشت که مامور بود کارهای مقرر را با افرادش انجام دهد.
درحالی که جمعیت دور ساختمان مرکزی حلقه زده بودند، نم نم باران شروع به باریدن کرد. در آن هنگام تلاش اصلی ما، یافتن راهی برای نفوذ به ساختمان بود. همه امریکائی‌ها در درون ساختمان بودند. یکی از تفنگداران آمریکایی با یک ماسک ضد گاز و یک اسلحه شکاری از پشت یکی از پنجره‌های طبق اول رو به بیرون موضع گرفته بود و بقیه در درون ساختمان در حال تحرک بودند و آن طور که بعدا فهمیدیم مسئولان سفارت درحال تماس با امریکا و کس تکلیف از مقامات مافوق و بقیه در تلاش بودند تا در اسرع وقت اسناد و مدارک طبقه‌بندی شده را به وسیله دستگاه‌های مخصوص از بین ببرند. آنچه در آن شرایط به نظر می‌رسید این بود که بتوانیم با امریکائی‌ها تماس برقرار کنیم تا به نحوی زمینه برای نفوذ به ساختمان فراهم شود. دوستی که نقش مترجم را برعهده داشت از پشت یکی از پنجره‌ها با زبان انگلیسی با آنها شروع به صحبت کرد و گفت که ما کاری با شما نداریم و هدف دانشجویان این است که مدت کوتاهی در داخل ساختمان تحصن کنند و از آنها می‌خواست در را باز کنند. در عین حال، عده‌ای مشغول پیدا کردن راه نفوذ برای ورود به ساختمان بودند. ساختمان مرکزی به وسیله دوربین‌های مدار بسته کنترل می‌شد. به همین دلیل، ما به روی دیوارها رفتیم و دوربین‌ها را به سمت آسمان چرخاندیم تا امریکائی‌ها روی ما نظارت و کنترل نداشته باشند. درهای مختلف را چک کردیم اما هیچ منفذی برای ورود وجود نداشت.
سرانجام پس از مدتی، رئیس تفنگدارهای مستقر در سفارت، آمادگی خودش را برای مذاکره با ما اعلام کرد. فرد میانسالی بود حدواد 35 تا 40 ساله با موهای بور و یک بی‌سیم دستی. دوستان من را صدا کردند که ما این فرد را گرفته‌ایم ولی او می‌گوید فقط با مسئول شما صحبت می‌کنم. من به او گفتم که ما بحثی با شما نداریم، فقط می‌خواهیم بیاییم داخل ساختمان، 48 ساعت آنجا تحصن می‌کنیم و بعد هم می‌رویم هیچ کاری هم با شما نداریم، همه شما ایمن هستید و بدین ترتیب سعی کردم او را آرام و راضی کنم. ابتدا امتناع کرد اما من به او تاکید کردم که به همکارانت بگو درها را باز کنند وگرنه مجبور می‌شویم با زور این کار را انجام دهیم و اگر در این میان درگیری و تیراندازی رخ دهد و یکی از افراد ما کشته شود، ما کشته‌مان را بیرون می‌بریم و به مردم می‌گوییم که شما دانشجویان را کشته‌اید و در آن صورت مردم دیگر به شما رحم نخواهند کرد و اینجا را با خاک یکسان می‌کنند. توصیه من به شما این است که با زبان خوش تسلیم شوید.
دست‌های او را بستیم و به لب پنجره بردیم تا حرف‌های ما را به افراد داخل ساختمان منتقل کند. اما صحبت‌های او با امریکائی‌ها بی‌نتیجه بود و این تنها زمان بود که به ضرر ما از دست می‌رفت. به همین خاطر تصمیم گرفتیم با زور به داخل ساختمان نفوذ کنیم. پنجره‌های ساختمان نرده‌های فولادی داشتند که با پیچ‌های بلندی به دیوار بسته شده بودند. یکی از پنجره‌های زیرزمین را انتخاب کردیم تا به هر نحو ممکن نرده‌های آن را بکنیم. حدود 20 تا 30 نفر از دوستان به میله‌های آن پنجره آویزان شدند و در حالی که پاها به دیوار و دستها به پنجره بود یا علی یا علی می گفتند تا اینکه بالاخره میله‌های پنجره کنده شد. 30 نفر را انتخاب کردم تا با رئیس تفنگدارانی که به گروگان گرفته و چشم‌ها و دست‌هایش را بسته بودیم از پنجره وارد ساختمان شویم. قرار شد 4 نفر همراه من با گروگان در جلو حرکت کنیم و بقیه برای حمایت پشت سر ما باشند. وقتی از پنجره به داخل پریدیم، وضع به هم ریخته‌ای در برابرمان بود. یکی از آمریکائی‌ها با تفنگ به طرف ما نشان رفته و آرام آرام به سمت عقب حرکت می‌کرد. رئیس تفنگدارهای امریکا هم به طور وحشت‌زده‌ای به همکارانش می‌گفت که شلیک نکنید. ما همان طور پیش رفتیم تا توانستیم زیرزمین ساختمان را به طور کامل اشغال کنیم.
برای اشغال طبقات بالای ساختمان هم از همین روش استفاده کردیم. بعد از کمی مذاکره و تهدید کسانی که در طبقه بالا بودند و درا را بسته بودند و اینکه اگر به ما اجازه ورود ندهید، همگی کشته خواهید شد. بالاخره درها را باز کردند و در حالی که دستهایشان را روی سرشان گذاشته بودند‌، یکی یکی بیرون آمدند. هرکس که بیرون می‌آمد تحویل دو نفر می‌دادیم تا از آنجا منتقل شوند. بدین ترتیب، طبقه اول تخلیه شد و ما شروع به گشتن ساختمان کردیم. در نگاه اول، چیز به درد به خوری پیدا نکردیم. فقط مقداری فشنگ و چند کلت کمری بود که به دوستی که مسئول ثبت و نگهداری وسایل بود تحویل شد.
وضعیت برایمان مشکوک بود. ما دنبال اسناد و مدارک محرمانه‌ای می‌گشتیم که بتوانیم ماهیت عمل آمریکائی‌ها را در سفارت به خوبی نشان بدهد. در انتهای یکی از راهروها با یک دیوار فولادی برخورد کردیم که خیلی مشکوک بود و به نظر می‌رسید نه یک دیوار، بلکه یک در مخصوصی است که احتمالا پشت آن محوطه دیگری وجود دارد. صداها خفیفی هم از آن سوی دیوار به گوش می‌رسید که بعدها فهمیدیم صدای دستگاه خردکن اسناد بوده است.
یکی از گروگان‌ها را که در بازجوئی‌ها فهمیده بودیم توانایی باز کردن قفل‌هال رمزدار را دارد به کنار آن دیوار آوردیم و گفتیم باید اینجا را باز کنی. اول امتناع می‌کرد.
بالاخره با اصرار زیاد آن در فولادی را که به شیوه خاصی رمز‌گذاری شده بود،‌ باز کرد.
وقتی وارد‌ آن محوطه شدیم دیدیم آنجا دنیایی از میکروفیلم و میکروفیش و انواع وسایل انهدام اسناد است. تعدادی آمریکایی با دستگاه‌های موجود مشغول خرد کردن و انهدام اسناد و مدارک محرمانه هستند. بلافاصله همه را بازداشت و دستگاه‌ها را خاموش کردیم. بدین ترتیب توانستیم به بخشی از اسناد دست پیدا کنیم. درحالی که بخش قابل توجهی هم از بین رفته بود. حدود ساعت 5/1 بعدازظهر، ما کل ساختمان را اشغال کرده بودیم.
قبل از ساعت 1 بعدازظهر، یعنی زمانی که هنوز سفارت به طور کامل اشغال نشده بود، یکی از دوستان به نمایندگی از دانشجویان به شورای انقلاب رفت و خبر تصرف لانه را به اطلاع آقای منتظری که آن زمان عضو شورای انقلاب بودند، رساند. آقای منتظری اقدام بچه‌ها را تایید کردند و گفتند که بیانیه‌ای تهیه کنیم تا از طریق رادیو و تلویزیون پخش شود. ما هم تا قبل از ساعت 2 بیانیه را تهیه کردیم و بعد از تایید ایشان از طرف شورای انقلاب به رادیو و تلویزیون ارسال شد تا در بخش خبری ساعت 2 پخش شود.
هماهنگی بعدی با حضرت امام بود. قرار بود آقای خوئینی‌ها خبر را به حضرت امام بدهند و تاییدیه‌ای بگیرند. بعدها فهمیدیم که ایشان موضوع را با امام هماهنگ نکرده بودند و علتش را هم اینطور گفتند که اگر ما از قبل با امام هماهنگ می‌کردیم. ایشان اجازه نمی‌دادند. چون امام به قراردادها و چارچوب‌های قانونی مقید بودند و چون خودشان دولت موقت را تعیین کرده بودند، تایید چنان عملیاتی به معنای زیرپا گذاشتن آن عهد و قرار بود و به احتمال زیاد اجازه چنین کاری را نمی‌دادند. اما اگر دانشجویان به طور خودجوش حمله کنند، آن را تایید خواهد کرد. با چنین استدلالی، آقای خوئینی‌ها قضیه را به حضرت اما نگفته بودند.
بعد از اشغال لانه، خبر را به امام می‌دهند اما در آن ابتدا تاییدیه‌ای از جانب ایشان صادر نشد. امام، حاج احمدآقا را به تهران اعزام کردند برای اینکه بیایند و از نزدیک با دوستان صحبت کنند تا اهداف و دیدگاه‌ ایشان را به دانشجویان بسیار نزدیک بود اما در ابتدا با احتیاط و دقت عمل کردند.
احمدآقا همان شب به تهران آمدند. جلو لانه خیلی شلوغ بود و امکان اینکه کسی بتواند از در وارد محوطه شود وجود نداشت. احمدآقا از بین جمعیت با زور خودشان را رساندند به نزدیک در ولی به دلیل ازدحام مردم، نتوانستند به در برسند، به همین خاطر ما نردبانی را گذاشتیم بیرون تا بالاخره ایشان توانستند از این طریق وارد محوطه لانه شوند. ایشان تشریف آوردند و بعد از بحث‌ها و صحبت‌هایی که شد، به قم برگشتند و نتیجه را به اطلاع حضرت امام رساندند. 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات