* مردم ما پس از انقلاب، مدرس را به عنوان الگوی شاخص و نماد اتحاد دین و سیاست میشناسند. این روند در چند سال اخیر به دلیل اهمال برخی از مدرسپژوهان یا غفلت برخی از متولیان شناخته شده مدرس پژوهی، روند معکوس به خود گرفته تا جایی که برخی او را داعیهدار سیاست فرادینی یا تفکیک بین سیاستمداری و شریعتمداری قلمداد میکنند و روندی تبلیغاتی در این جهت رو به توسعه است که اگر از سوی مدرسپژوهان به شکلی عمیق، تحلیل و تبیین نشود، ممکن است به تحریف آرا و اندیشههای مدرس منجر شود به همین دلیل ابتدا جنابعالی خاستگاهها و منشأهای این رویکرد را بیان کنید.
** همان طور که اشاره کردید عدهای دارند این ذهنیت را در باره شهید مدرس القا میکنند و این فرق دارد با خاستگاه نگرش افراد سکولار که تعمد دارند شیوههای سیاسی مدرس را غیر دینی قلمداد کنند. این گروه، دلیلی را که برای رویکرد خود میآورند، مبتنی است بر حضور شهید مدرس در مجالس شورای ملی بعد از تأسیس و از دوره دوم و فعالیت وی در قالب یک نظام پارلمانتاریستی که چندان هم مقید به اجرا و رعایت ضوابط شرعی و دینی نیست، هر چند در اصول آن، این رعایت نهفته است.
* منظورتان اصل نظارت علمای تراز اول است که در قانون وجود داشت، اما عملاً ملغی شد؟
** بله، مدرس به مجلس دوم به عنوان یکی از پنج نفر علمای تراز اول میآید، ولی هیچ وقت این تراز اول، شکل عملی به خود نمیگیرد و بعد هم مرحوم مدرس کاندیدا میشود و مردم به او رأی میدهند و به عنوان نماینده، به مجلس میرود نه به عنوان برگزیده مجتهدین و تراز اول، هر چند خودش میگوید که من نماینده پنج هزار روحانی و مجتهد هستم و بنابراین اگر حرفی را از من ثبت میکنید، باید دقیق باشد، چون برخاسته از یک موضع دینی است. شهید مدرس به شدت بر این مسأله تأکید دارد. به نظر میرسد این تصور به این دلیل برای برخی پیش آمده است که شهید مدرس در چارچوب نظام پارلمانتاریستی میماند و وارد عرصههای گوناگون عملی میشود و نیز گاهی اوقات تصمیماتی میگیرد که اگر کسی به اصول تصمیمگیری او واقف نباشد، احتمالاً دچار اشتباه میشود و حتی گاهی در رفتارهای او تناقض میبیند.
در تاریخ میبینیم که در مقاطعی شهید مدرس با رضاخان همکاری میکند و گاهی با او درگیر میشود، به طوری که در مواردی کار به درگیری فیزیکی هم میرسد و رضاخان در راه پله مجلس میخواهد او را خفه کند و از همه بارزتر شهادت مظلومانه مرحوم مدرس به دست اوست. به نظر میرسد مجموعه اینها باعث شده که چنین تفکری شکل بگیرد. از همه مهمتر عدم درک اصول و شیوه تفکر و نیز اندیشه سیاسی علما، به ویژه شهید مدرس است که باعث شده چنین توهمی پیش بیاید. به نظر من ابتدا باید این اصول را بشناسیم و درک کنیم و سپس رفتار سیاسی شهید مدرس را بر اساس آن بسنجیم و ببینیم بر اساس ادعای این آقایان، کجا خارج از چارچوب و اصول مورد قبول خود و مانند سیاستمداری که در عین حال معتقدات دینی هم دارد، عمل کرده است؟ تنها با شناخت چارچوب فکری مدرس میتوان دریافت که آیا او با تکیه بر مبانی دینی تصمیمگیری میکرده یا نه و آیا رفتارهای او در این چارچوب، قابل تعریف هستند یا نه.
پس ابتدا بهتر است اصولی را که یک سیاستمدار شریعتمدار بدانها پایبند است، تبیین و سپس رفتارهای سیاسی شهید مدرس را با این محک ارزیابی کنیم.
در یک نگاه کلی به اسلام و مبانی دینی، تباینی بین سیاست و دیانت نمیبینیم، البته سیاست به معنای اداره و تمشیت امور اجتماعی و سیاسی و مناسبات بین افراد و جوامع. اسلام دین جامعی است که اتفاقاً برای تنظیم حیات دنیایی ما آمده و دنیا را مزرعه آخرت میبیند و بنابراین برای سامان دادن به این مزرعه، فعال است تا بعد در قیامت، انشاءالله همه نتیجه اعمالمان را ببینیم. شهید مدرس و سایر علما هم نمیتوانند از این قاعده مستثنا باشند. شهید مدرس از نهضت تنباکو به بعد یا مقاطع تاریخی را درک کرده و در آنها حضور عملی و جدی داشته یا در باره آن عمیقاً اندیشه و بحث کرده است. یکی از اصول اساسی سیاسی علما، طبیعتاً صیانت از اسلام است. هرچیزی که اسلام را به خطر بیندازد، علما نسبت به آن حساسند و موضعگیری میکنند و حتی اگر بشود با آن مقابله جدی میکنند. شهید مدرس هم در این زمینه فوقالعاده حساس است و میگوید که مصوبات مجلس نباید ذرهای با احکام اسلام تعارض داشته باشند و همین امر نشان میدهد که او در دفاع از اسلام، فوقالعاده جدی است و این مسأله برایش امر ثانویه نیست.
بحث بعدی دفاع از تشیع است که برای علمای شیعه و مجتهدین و مراجع، اصل مهمی است و آنان خود را موظف به دفاع از کیان تشیع میدانند. این نکته را هم در تحرکات و تصمیمگیریهای شهید مدرس و هم در رفتار سایر علمای شیعه مشاهده میکنیم. در چارچوب دفاع از جهان اسلام، وقتی لیبی اشغال میشود، مرحوم سیدکاظم یزدی اطلاعیه صادر و حتی اعلام جهاد میکند، سایر علما هم همین طور. ایران توسط روس و انگلیس اشغال میشود و باز علما اعلام جهاد میکنند. در جنگهای ایران و روس هم این اتفاق میافتد. در همه این وقایع، علما اعلام جهاد میکنند که این اعلام، هم نظامی است و هم فرهنگی. تشیع برای ایران جنبه حیاتی دارد. از دوره صفویه، از زمانی که تشیع به عنوان مذهب رسمی اعلام شد، ایران و تشیع حکم ظرف و مظروف را پیدا کردند. اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران باعث شد که کشور ما بتواند از نظر فرهنگی و سیاسی، هویت مستقلی پیدا کند، بنابراین دفاع از تشیع، امر بسیار مهمی است و یک عالم شیعی، وظیفهاش دفاع از آن است. موضوع دیگر ایران است و دفاع از آب و خاک که عرض کردم با مذهب تشیع حالت ظرف و مظروف را دارند، بنابراین اگر ایران صدمه ببیند، بخشی از پیکره اسلام آسیب میبیند و بنابراین باید از ایران صیانت کرد.
ممکن است تصور شود وقتی در جنگهای ایران و روس، علما حکم جهاد میدهند، برای نظام قاجاریه نوعی مشروعیت به وجود میآید، اما این فتوا به معنای مشروعیت بخشیدن به این نظام نیست، بلکه در مقابل حمله کفار یعنی روس و انگلیس باید به این حکومت کمک کرد تا از تمامیت ارضی ایران دفاع کند. در باره دفاع از اسلام و ایران توسط علما، مثالهای زیادی را میتوان مطرح کرد، از جمله کاری که شهید مدرس در قضیه مهاجرت و تشکیل دولت در مهاجرت انجام داد، لیکن در این بحث به همین قدر بسنده میکنیم. همین طور استفاده از خیرالموجودین یا دفع افسد به فاسد، اینها همگی اصولی هستند که بر عملکرد سیاسی علمای شیعی حاکم هستند. یک وقتی شما دارید در مجموعهای زندگی میکنید که سطح آدمها مشخص است و هیچ کدام مثلاً از صحابی یا تابعین پیامبر(ص) نیستند که شما بتوانید از آنها بهترین استفاده را بکنید. آدمهایی معمولی هستند که شما میتوانید از هر کدامشان در مقطعی و در جهت اصولی که عرض کردم یعنی تمامیت ارضی ایران و صیانت از اسلام و تشیع استفاده کنید. بنابراین در مقاطع مختلف، افرادی را که دستکم به این اصول صدمه نزنند، به خدمت میگیرید. اصل بعدی مقابله با استعمار است که شاید بشود گفت یکی از اولویتهای اصلی علماست. هر وقت این اولویت به هم خورد، موضعگیریها دچار اغتشاش شدند. ما در مجموعه تصمیمگیریهایی که علمای دینی دارند، مقابله با استعمار را به عنوان یک اصل مشاهده میکنیم، دفاع از تمامیت ایران در دفاع از اسلام و تشیع، کاملاً خودش را نشان میدهد. اگر ما از ناحیه استعمار تهدید نشویم، مبارزه با استبداد هم معنا پیدا میکند و مطرح میشود.
اصل بعدی پرهیز از آشوبهای کور اجتماعی و وارد شدن در ماجراهایی است که چشمانداز روشنی ندارند و ثبات و امنیت کشور را به نفع پدیدهای که سرانجام آن معلوم نیست، به خطر میاندازند. هنگامیکه این اصول را بررسی و مو اضع علما را مرور میکنیم، متوجه میشویم که عمده اقدامات سیاسی آنها به نحوی با این اصول پیوند داشت. اگر شهید مدرس با نظام قاجاری و با احمدشاه همکاری میکند و جلوی کودتای رضاخانی میایستد، علتش این است که رضاخان را عامل استعمار میبیند، اما احمدشاه عامل استعمار نیست. احمدشاه هرچند شاه ضعیفی است، اما در چارچوب قوانین سیاسی رایج در ایران به پادشاهی رسیده است و کمر به نابودی اسلام و تشیع و کیان ایران نبسته است. اینها در موضعگیریهای شهید مدرس بسیار مهم هستند، به همین دلیل از احمدشاه دفاع میکند و حتی فردی را به فرانسه میفرستد که به احمدشاه بگوید برگرد، با هم جلوی این آدم میایستیم. رضاخان برگزیده استعمار است و کمر به نابودی اسلام و تشیع بسته و مستبد هم هست و به قول آخوند خراسانی «استبدادی اشنعتر از استبداد سابق» را حاکم خواهد کرد. آخوند خراسانی، استبداد بعد از مشروطه را اشنعتر از استبداد سابق میدانست و میگفت که محمدعلی شاه هم کارهایی را که برخی از مشروطهخواهان کردند، نمیکرد بنابراین باید این اصول را در نظر بگیریم، چون اگر اینها را در نظر نگیریم، متوجه نخواهیم شد که مثلاً چرا در اینجا شهید مدرس از احمدشاه دفاع میکند. آیا شهید مدرس طرفدار قاجار است؟
* اصولی را که احصا کردید، در عملکرد شخص شهید مدرس چگونه جنبه عینی و عملی پیدا کردهاند؟
** مرحوم مدرس در اصفهان مقدمات و دروس دینی را میگذراند. سپس در جوانی به نجف و سامرا میرود و محضر مرحوم میرزای شیرازی را درک میکند. از حکم تحریم که حکمیکاملاً دینی است به شدت تأثیر میگیرد. با این حکم، برای نخستین بار مقوله مهدویت و امام زمان(عج) وارد یک دستور سیاسی در دوران معاصر میشود. مرحوم میرزای شیرازی اعلام میکند که، «الیوم استعمال تنباکو در حکم محاربه با امام زمان(عج) است» و استعمار و به تبع آن استبدادی که با آن همکاری میکند، شکسته میشود. شهید مدرس تحت تاثیر این ماجرا قرار میگیرد و با میرزای شیرازی دیدار و از این ماجرا اظهار خوشحالی میکند.
* ایشان شاگرد مرحوم میرزای شیرازی بوده است.
** برای مدت بسیار کمی. ایشان بیشترین بهره را از مرحوم آخوند خراسانی و سیدکاظم یزدی طباطبایی، صاحب عروه، میبرد. این دو بزرگوار هر دو دستاندرکار امور سیاسی مبتنی بر دین هستند. مرحوم آخوند خراسانی که در این عرصه، بسیار معروف است. ذکر این نکته را هم ضروری میدانم که شاید برداشتهای غلط از مواضع سیاسی مرحوم آخوند خراسانی هم، نگرشی را نسبت به شهید مدرس مطرح کردید، تشدید میکند که باید به شکلی کاملاً جدی و عمیق به آن پرداخت. مرحوم آخوند خراسانی با مشروطه موافق است. مرحوم سیدکاظم یزدی مخالف مشروطه است، ولی هر دو سیاسی هستند و هر دو سیاست را با دیانت همراه میدانند. مرحوم سیدکاظم یزدی در مورد اشغال لیبی، واکنش نشان میدهد و فتوا صادر میکند، در مورد اشغال عراق و بینالنهرین هم فتوا صادر و همه را دعوت به جهاد میکند و بنابراین برخلاف تصور یا تبلیغات عدهای، وی آدم غیرسیاسی نیست. او بر این اساس که بخشی از جهان اسلام مورد تهاجم قرار گرفته، برای مقابله و دفاع فتوا میدهد. در خصوص استبداد هم ایشان در سال 1224 قمری به مظفرالدین شاه نامهای مینویسد و میگوید: «تعدیات را کم کنید. » او با مدلی که در عهد مشروطه پیاده شد، موافق نبود و به این نتیجه رسیده بود که این مدل به سوی سکولاریسم خواهد رفت. آخوند خراسانی در مرحله اول مؤید مشروطه است، مرحوم مدرس هم همین طور زیرا مشروطه را یک مبارزه ضداستبدادی برای آماده شدن در یک مبارزه فراگیر ضداستعماری میدانند.
خیلیها به این جنبه مشروطه توجه نمیکنند و این طور تصور میکنند که مشروطه نهایتاً یک جنبش ضداستبدادی بود که در ایران صورت گرفت. آخوند خراسانی در اصولی که برای مشروطه ایران برمیشمرد، غیر از آنکه معتقد است که جور و ظلم حکام باید از بین برود، بحث تقویت ارتش را مطرح میسازد تا بتوان در برابر تعدی بیگانگان مقاومت کرد، بنابراین مشروطه از نگاه او یک بازسازی برای رفع تعدیات داخلی و خارجی است. مدرس هم همین اعتقاد را دارد. در سال 1327 هنگامیکه مشروطهخواهان شیخ فضلالله نوری را به دار میآویزند، مرحوم آخوند خراسانی، علیه مشروطه خواهان موضعگیری جدی میکند. اگر این موضعگیریها به شکلی دقیق، روشن و تبیین شوند، موضعگیریهای شهید مدرس هم کاملاً روشن خواهند شد. مرحوم مدرس نماینده مراجع و در مجلس یکی از علمای تراز اول است. پس از فتح تهران، آخوند خراسانی اصرار دارد که مجلس دوم افتتاح شود و با تأیید اوست که مرحوم مدرس به عنوان تراز اول وارد مجلس میشود. در اینجا آخوند خراسانی صراحتاً میگوید که بدیهی و طبیعی است که مشروطه هر کشوری باید مبتنی بر دیانت آن کشور باشد. چنین مضمونی را شهید مدرس هم در یکی از نطقهایش در مجلس بیان میکند که مشروطه در کشور ما بدیهی است که باید مبتنی بر اصول اسلام و تشیع باشد، کما اینکه در کشورهای مسیحی هم همین طور است. حال شاید برداشتشان از مسیحیت درست نباشد، ولی به هر حال آنها هم قوانین دینی خود را رعایت میکنند.
مرحوم آخوند خراسانی علیه تقیزاده مینویسد: «عشاق آزادی پاریس» و میگوید: «غربگرایان بروند و این ملت را با دغدغههای خودش راحت بگذارند تا متدینین و فرزندان این ملت به مجلس و سایر نهادها راه پیدا کنند.» این تفسیر نهایی مرحوم آخوند است که به نظر من هیچ تفاوتی با تفسیر شهید شیخ فضلالله نوری از مشروطه ندارد. شیخ فضلالله متوجه شده بود که مخالفین دارند اینگونه القا میکنند که نظرات او با نظرات آخوند تفاوت دارد و در روزهای آخر که عرصه بر او تنگ شده بود، فریاد میزد: «من همان مشروطهای را قبول دارم که آخوند قبول دارد، همان مجلسی را قبول دارم که آخوند قبول دارد.» در هر صورت این نگاه آخوند خراسانی است و مدرس هم همین نگاه را دارد و خود را برای یک مبارزه ضداستعماری آماده میکند و با این نگاه وارد مجلس شد و وظیفهاش را بر اساس اصل دوم متمم قانون اساسی که مرحوم شیخ فضلالله نوری به تصویب رساند و البته به شکل ناقص هم تصویب شد و همه منویات او را در بر نداشت، انجام میدهد.
وظیفه او این است که عدم مغایرت قوانین مصوب مجلس را با دین اسلام تشخیص بدهد و اعلام کند بنابراین این هم یک موضع دینی است که مرحوم شهید مدرس بر اساس آن وارد مجلس میشود، اما روند مصوبات مجلس در جهت سکولار کردن جامعه ایرانی است که شهید مدرس و سایر مراجع تلاش میکنند جلوی آن را بگیرند. مرحوم آخوند خراسانی برای همین سفری به ایران میکند که مجلس را راه بیندازد و این پنج نفر هم در مجلس باشند البته در این مقطع، سیدعبدالله بهبهانی قبل از افتتاح مجلس، کشته میشود. بارها در مکتوبات و اعلامیههای آخوند این تأکیدها را میبینیم. وقتی مرحوم مدرس با روند سکولار کردن جامعه روبهرو میشود، عقبنشینی نمیکند.
* پس از منتفی شدن حضور علمای تراز اول در مجلس، تغییر شیوه مدرس بسیار جالب و قابل تعمق است. به نظر شما منشا رویکرد جدید مدرس چه بود و چه اهدافی را در نظر داشت؟ البته آن قانون هیچ وقت لغو نشد، ولی اجرا نمیشد.
** اجرا و حتی تصویب آن هم حساب شده بود. یک خبرنگار آمریکایی که گمانم اسمش هریس کوپر باشد، دقیقاً همزمان با تصویب این اصل در مجلس میگوید: «مشروطهخواهان خیلی هوشمندانه این اصل را به تصویب رساندند. بعد از این، دیگر شیخ فضلالله نوری نمیتواند ادعا کند که مجلس و مشروطه مغایر اسلام هستند.»
* روند کلی و اقدامات بعدی مشروطهخواهان نشان میدهد که تصویب اصل در واقع برای ساکت کردن شیخ فضلالله بود، نه به خاطر دغدغههای دینی.
** کاملاً درست است. شیخ فضلالله صراحتاً میگوید که آنها این اصل را اجرا نخواهند کرد. از همان ابتدا هم معلوم بود که نمیخواهند این اصل را اجرا کنند و فقط حربه را از دست شیخ درآوردند. بعد هم که انتقادات شیخ به آخوند خراسانی و علمای نجف میرسید، آنها میپرسیدند، «با وجود این اصل، شیخ چرا نگران است؟» حتی این شبهه را در ذهن آقایان علما ایجاد کردند که شیخ با مشروطه و مشروطهخواهان مسأله شخصی دارد! حداقل این طور مشهور شد. بعضی از چیزهایی را که به علمای نجف نسبت میدهند، شاید در این فضا به وجود آمده باشد. در هر صورت، شهید مدرس هنگامیکه به مجلس میآید و میبیند که به این اصل، عمل نمیشود، کنار نمیکشد. او حالا در میان مردم دارای پایگاه مهمی است و بنابراین میماند که این روند را اصلاح کند و دائماً هم تکرار میکند که این اصل باید اجرا شود. در یک جا از قول ایشان خواندهام که، «قانون در صورتی صحیح است که مخالف مذهب نباشد.» این را در سال 1300، گمانم در مجلس چهارم میگوید و بعد اشاره میکند که «این مسأله هم فقط با حضور پنج نفر تراز اول محقق میشود.» مدرس به مجلس میآید و همان سیستم را ادامه میدهد و در عین حال نظراتش را هم اعلام میکند.
* به نظر شما چرا مدرس از صحنه کنار نرفت؟
** به نظرم وضعیت کشور و وظایفی که یک عالم دینی دارد، موجب شد که شهید مدرس در نظام پارلمانی بماند تا بتواند با همان تِز استفاده از خیرالموجودین و دفع افسد به فاسد، اوضاع را جمع و جور کند و به مطلوبش برسد. در آستانه کودتای 1299، شاید مطلوب مرحوم مدرس این بود که با شرکت نیروهای متدین و مسلمان و کسانی که به تمامیت ارضی ایران معتقدند و با بیگانگان ارتباطی ندارند، زمام امور را در دست بگیرد. ملکالشعرای بهار میگوید که در آستانه کودتا، چند نفر قصد داشتند کودتا کنند. یکی از آنها شهید مدرس بود البته من به لفظ «کودتا» در مورد ایشان معتقد نیستم. ایشان میخواست قدرت را از مجرای مجلس و قانون به دست بگیرد. او اصرار داشت احمدشاه را برگرداند و با همکاری همه نیروها، حتی شیخ خزعل، در برابر شاه که عامل بیگانه بود، مقاومت کند. رضاشاه حتی تبلیغ میکند که مدرس و شیخ خزعل، یکی هستند، در حالی که شهید مدرس، خزعل را دعوت میکند و میگوید، «تو پروندهات خیلی سیاه است و باید به شکلی جبران کنی. جبرانش این است که بیایی با این آدمیکه دارد استقلال ایران را نابود میکند و علیه اسلام و تشیع ایستاده است، مبارزه کنی.»
* یکی از مستمسکهایی که برخی به آن متوسل میشوند تا مدرس را به فرادینی و سکولار عمل کردن متهم کنند، همین نکتهای است که شما به آن اشاره کردید و نام آن را استفاده از «خیرالموجودین» گذاشتید. مدرس در طول زندگی سیاسیاش، واقعاً سیاستمدار مسلطی است. برخی هستند که موج، آنها را میبرد، اما مدرس موجآفرین و بر تمام قدرتمندان زمان خودش مسلط است و به همین دلیل با تهور و شجاعت، حرف خودش را پیش میبرد. این تهور شاید این شبهه را ایجاد کند که این، شیوه عرفی سیاستمداران است و آنها هم همین گونه عمل میکنند. وجه دینی این رفتار چیست؟
** به نظرم میآید که در همان چارچوب خیرالموجودین، اگر زمام امور در دست فرد باشد و همه شرایط را هم بسنجد و بر همه امور مسلط باشد و چارچوبها هم برایش روشن باشند، میتواند از افراد در جایگاههای مختلف استفاده و در صورت لزوم با آنها مخالفت هم بکند؛ کاری که شهید مدرس با مستوفیالممالک کرد. موقعی که میخواستند مستوفیالممالک را رئیس الوزرا کنند، مدرس همه امکانات داخل و خارج مجلس را جمع میکند که جلوی این کار را بگیرد، چون او عرضه مقابله با رضاخان را ندارد. مدرس میگوید: «شمشیر و عصای مرصع به درد مراسم تشریفاتی میخورند، به درد جنگ نمیخورند.» او مستوفی الممالک را به شمشیر مرصع تشبیه میکند که به درد آن شرایط نمیخورد و باید کسی بیاید که از پس رضاخان بر بیاید؛ اما از همین مستوفیالممالک در جای دیگری دفاع میکند. وثوقالدوله کسی است که در هنگام بستن قرارداد 1919، مدرس به شدت به او حمله میکند و مردانه مقابل او میایستد و اساساً علت شکست وثوق الدوله و انگلستان در داخل، شخص مدرس و افراد پیرامونی او هستند. آدمیکه در آنجا وثوقالدوله را لگدمال میکند، برای علم کردنش در مقابل رضاخان، از او دفاع میکند البته هرگز پرونده سیاه وثوقالدوله را فراموش نمیکند، اما این پرسش را مطرح میسازد که در حال حاضر، از او در جهت منافع ملت و کشور چه استفادهای میشود کرد و چگونه میتوان در مقابل دیکتاتوری رضاشاه ایستاد.
شرایط کشور، شرایط بسیار خطیری است و اساساً رجالی که از دستشان کاری برمیآید، همینها هستند. شرایط هم طوری است که مدرس پذیرفته که در چارچوب قوانین مشروطه سلطنتی پیش برود و شرایط هم طوری نیست که بتواند همه قواعد را به هم بزند و بگوید من اساساً نظام مشروطه سلطنتی و پارلمان را قبول ندارم و با کل این ماجرا مخالفم. میشود این حرف را زد، ولی تبدیل میشود به اقلیتی که کاری نمیتواند بکند و رضاخان یا هر کس دیگری میتواند او را به آسانی سرکوب کند. به نظر من شهید مدرس هوشمندی عجیبی به خرج میدهد. او میخواهد رضاخان را از سیطره انگلیسیها خارج کند. گاهی اوقات هم این جنبه را تقویت میکند. فردی که گمانم نامش هاوارد باشد؛ یکی از دستاندرکاران مرموز سفارت انگلستان است. او به شهید مدرس مراجعه و با او صحبت میکند. شهید مدرس به او میگوید: «اگر شما امروز دست از سر رضاخان بردارید، من او را میگیرم.» مدرس به عنوان سیاستمداری که چارچوب دینی محکمی دارد، حتی از رضاخان هم استفاده میکند. به چه شرطی؟ به شرط آنکه از استعمار دل بکند و از اقتدارش نه برای ایجاد نظام سکولار که برای تقویت ایران دیندار استفاده کند. به نظر من این واقعبینی است که هیچ تناقضی با اسلام و اصولگرا بودن ندارد، اتفاقاً مدرس چون اصول محکمی دارد، همه اینها را میتواند در چارچوب فکری خود جای دهد و موفقیتهایی هم داشته است.
لغو کاپیتولاسیون در دوره رضاخان در واقع باجی بود که رضاخان به شهید مدرس داد البته مقدمات لغو کاپیتولاسیون در دوران صمصام السلطنه، قبل از کودتا فراهم شده بود ولی تصمیم علنی آن باجی بود که رضاشاه به مدرس داد و این دستاورد کمی نبود که عامل استعمار بیاید و کاپیتولاسیون را لغو کند. به نظرم روش مرحوم مدرس تا یک جاهایی مؤثر بود، اما همه چیز به دست او نبود و استعمار با تمام قدرت خود، دستاندر کار این بود که جلوی کارهای او را بگیرد. آدمهایی نظیر تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز و امثال آنها هم در «حزب ایران نو» متشکل شدند که ترفند شهید مدرس را که میخواست به رضاخان نزدیک شود و جلوی نفوذ استعمار را بگیرد، ناکارآمد کنند. شهید مدرس به رضاخان نزدیک شد و خواست او را از انگلیسیها جدا و به نفع اهداف خودش از او استفاده کند. در همین اثنا، حزب ایران نو و علیاکبر سیاسی با «حزب ایران جوان» جلو میآیند و با هم متحد میشوند و نهایتاً با برنامههایی که میچینند، رضاخان را در همان مسیری که قرار بود برود، قرار میدهند.
* یکی از مستمسکها برای سیاستمدار صرف جلوه دادن مدرس، اظهار نظرهایی شبیه به اظهار نظر ملکالشعراست که میگوید مدرس در سیاست، هیچگاه از مقام و قدرت دینی خود استفاده نکرد. این حرف، هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفی. جنبه مثبت این است که مدرس از جایگاه بالای خود در اجتهاد، برای مجاب کردن طرف مقابل استفاده نمیکرد. جنبه منفی این است که او اساساً به عنوان یک سیاستمدار محض عمل میکرد و دیدگاههای دینیاش را در قضاوتهای سیاسی خود دخالت نمیداد. تحلیل این دو نگاه در روشن شدن سلوک سیاسی مدرس بسیار روشنگر خواهد بود.
** اولاً خود ملک الشعرای بهار در مقاطعی، همپیمان شهید مدرس است و مرحوم مدرس میخواهد از او استفاده کند. در عرصه ادبیات، مقام او مقام مسلمی است و درباره آن حرفی نمیزنیم، ولی شخصیت سیاسی او، شخصیت مستقل و استخوانداری نیست. او مدتی با انگلیسیها مراوده دارد و حتی خودش صراحتاً میگوید که من در مشهد با کنسول انگلیس صحبت کردم. و از او پرسیدم، «چرا در ایران کودتا کردید؟» معلوم است که با کنسول انگلیس مناسبات دارد. قبل از آن هم در تهران با انگلیسیها مناسباتی دارد و به آنها میگوید: «از رفتارهایتان معلوم است که میخواهید کارهایی بکنید. اگر کاری از دست ما برمیآید، بگویید تا انجام بدهیم.»
اینها نشان میدهد که ملک الشعرا در مواضع سیاسی خود نوساناتی داشته و این نوسانها خیلی هم کوچک نیستند ولی اینکه چرا شهید مدرس با او همکاری میکند، به این دلیل است که اولاً بهار محبوبیت دارد و ثانیاً در یک جاهایی با کودتا و انگلیسیها موافق نیست، ولی از جهت شخصیتی به هر حال دچار نوعی رعب شده بود. مدرس هیچگاه برای ساکت کردن و تخطئه مخاطب از قدرت و موقعیت دینی خودش استفاده نکرد، اما این دلیل نمیشود که رفتارهای او مبتنی براندیشه دینی وی نبوده باشند. او در جلسه سی و سوم مجلس، در 21 صفر 1340، صراحتاً میگوید، «من خیلی درباره علل عقبماندگی ملل اسلامی و ایران فکر کردهام و معتقدم که علت اصلی عقبماندگی اینها، جدایی دین از سیاست و دوری متدینین از امور سیاسی است چون وقتی آنها این کار را میکنند، فضا برای غیرمتدینین باز میشود و آنها زمام امور را در دست میگیرند و دچار عقبماندگی میشویم.» کسی که چنین تفکری دارد، آیا ممکن است که در مواضع سیاسی، دین را در نظر نداشته باشد؟
* ملک الشعرای بهار غیر از مطلبی که شما در بارهاش توضیح دادید، یک حرف دیگر هم زده که قطعاً نادرست است و آن هم اینکه میگوید مدرس مقام سیاست را از مقام روحانیت جدا میدانست.
** این برداشت کاملاً غلط است. شهید مدرس در جلسه شصت و هشتم مجلس چهارم میگوید: «ما از مقالات روسو پیروی نمیکنیم، زیرا افکار عالیه محمدبن عبدالله(ص) را در باره اجتماع، بهتر از افکار روسو میدانیم.» نظر مدرس کاملاً آشکار و مشخص است و ادامه میدهد: «بنابراین باید جد و جهد کرد که قوانین ما از حدود اسلامیه تجاوز نکنند.» در کجا این فرد سیاست و دیانت را از هم جدا میکند؟ موقعی که شهید مدرس میگوید: «سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست» حتی از این هم میخواهند تفسیر سکولار بیرون بکشند. مدرس میگوید: «فلسفه ماهیت و اصول قوانین به واسطه پیامبر(ص) رسیده.
آنچه که باید درباره آن اندیشه و بحث شود، موارد اجرای آن ماهیت و اداره امور با اعمال آن قوانین است. باید در باره آنچه که متعلق به اداره کردن امور سیاسی مملکت است بحث و اجتهاد شود و انتخاب اصلح میخواهد.» در جای دیگری میگوید، «هر جا لفظ قانون میگوییم یعنی قانون اسلام، اعم از اینکه به عناوین اولیه یا ثانویه باشد.» این مطلب را در شعبان 1329، در جلسه دویست و هشتادم مجلس دوم میگوید. این اظهارات و دیدگاهها نشان میدهند که شهید مدرس سیاست و دیانت را جدا از هم نمیداند و اتفاقاً به عنوان یک عالم دیندار، این را فرض میداند که نباید اقدامات ما، سر مویی با اسلام تنافر داشته باشند.
* به نظر شما اطرافیان مدرس از جمله بهار، چقدر مدرسشناس بودند؟
** با این اظهاراتی که شما هم از بهار نقل کردید، به نظر میرسد که آنها حاق شخصیت مدرس و موضعگیریهای سیاسی او را به دست نیاوردند وگرنه این نتیجهگیری را نمیکردند که مرحوم مدرس دیانت را از سیاست جدا میدانسته است. شهید مدرس چارچوبی را برای مقابله با استبداد و استعمار در نظر گرفته بود و آن هم تشکیل یک مجلس مستقل با حضور نمایندگان وطندوست و مسلمان بود و این موضوع را به جد پیگیری میکرد. مدرس در چارچوبی که به آن قائل است، از افراد استفاده میکند. به نظر میرسد این آدمهای اطراف مدرس، آن اصول را درک نکردند و به همین دلیل احساس میکردند که شهید مدرس طبق شیوههای ماکیاولیستی عمل میکند. بعضیها حتی این تعبیر را عیناً هم به کار بردهاند و میگویند مدرس یک روز با کسی مخالفت و روز بعد با همو موافقت میکرد. به نظر میرسد که نه مخالفان و نه موافقان مدرس، شیوه او را درست نفهمیدهاند.
اقلیت مجلس پنجم یک اقلیت پنج نفره است، ولی هیچ کدامشان با شهید مدرس توافق کلی ندارند و حتی نسبت موافقتشان با او هم بالا نیست. آنها با روند رو به رشد سیطره رضاخان مخالفند، ولی اتحادشان با شهید مدرس بر مبنای اصول محکمیکه او به آنها اعتقاد دارد، نیست. شهید مدرس هنگامیکه میخواست طرحی را مطرح و با رضاخان مقابله کند، اگر چهار نفر با او موافقت میکردند، دست کم میتوانست استیضاحی را مطرح کند. او کار کردن در چارچوب نظام پارلمانی را پذیرفته بود و رأی اقلیت و اکثریت در این چارچوب، برایش معنا داشت. در اینجا یارگیری فقط در این چارچوب معنی میدهد و به معنای اتحاد اصولی و استراتژیک نیست. آنها هر وقت اعتقاداتشان با شهید مدرس یکی بود، با او همراهی میکردند، هر وقت هم نبود، همراهی نمیکردند.
* جریان مدرس پژوهی را به چند دوره تقسیم میکنید و از نظر سلامت و صحت به هر کدام چه نمرهای میدهید؟
** بعضی از مطالبی که درباره شهید مدرس نوشته شدهاند، به دوره حیات او برمیگردند، از جمله اظهارات ملک الشعرای بهار درباره او و نیز اثری که بعدها مکی منتشر کرد که البته کار مکی، کار محکم و مثبتی است. او به دنبال این نوع تفکیکهایی هم که بحثش را کردیم، نیست. بهار کسی است که به جدایی دیانت از سیاست قائل و عضو حزب دموکرات است. از اصول اساسی حزب دموکرات، جدایی دین از سیاست است و از این جهت هیچ فرقی بین بهار و تقیزاده نیست و طبیعی است که بهار به مدرس چنین نگاهی داشته باشد. در این دوره کارهای ضعیفی دیده میشوند و البته کارهای خوبی مثل کار مکی هم هست. در دوره رضاخان مجموعه آثاری توسط عوامل رضاخان و دشمنان شهید مدرس چاپ میشوند که نهایت بیانصافی را میکنند. این آثار از این جنبه که موضع دشمن را در مورد شهید مدرس نشان میدهند، بد نیستند، ولی از آنجا که در آنها انصاف و دقت علمیوجود ندارد و وارونهگویی میکنند، ارزشی ندارند.
کمیقبل از انقلاب در زمینه مدرسپژوهی، جریانی به وجود آمد که بعد از انقلاب به حیات خود ادامه داد و به صورت جدیتری مطرح شد و آن، نگاه برخی از روشنفکران به شهید مدرس است که شیوه او را در حوزه، یک استثنا میدانند. طیفی از روشنفکران معتقدند که مصلحین در حوزه علمیه از دل حوزه و مناسبات آن برنخاستهاند و به عنوان تکستاره در آسمان حوزه درخشیده و تمام شدهاند. بعضیها را هم مولود بیرون از حوزه میدانند. به نظر آنها شهید مدرس، سید جمال و میرزا کوچکخان استثنا هستند البته جایگاه و وزن این افراد را هم در نظر نمیگیرند و اینکه در این تحلیل چقدر میشود روی آنها حساب باز کرد. اینها امام را هم استثنا میدانند.
اساساً این روشنفکران به نظام روحانیت قائل نیستند. از آن طرف هم چهرههای شاخصی مثل شهید مدرس و امام را میبینند و میخواهند به یک شکلی این قضیه را حل کنند تا بتوانند به سؤالات مردم پاسخ بدهند که میپرسند شما که حوزه را قبرستان میدانید و معتقدید که از این قبرستان هیچ صدایی برنمیخیزد، پس اینها از کجا آمدهاند؟ شهید مدرس کیست؟ امام خمینی(ره) کیست که یک نظام را بر میاندازد و جهان را تحت تأثیر شخصیت خود قرار میدهد؟ اینها متوسل میشوند به این مطلب که اینها هیچ نسبتی با نظام روحانیت ندارند و بنابراین سعی میکنند این افرادی را که هم اعتبارشان را از آن نظام میگیرند و هم به آن نظام اعتبار میدهند، از سرچشمههای دینیشان جدا کرده و آنها را سیاستمدارانی وانمود کنند که تحت تاثیر عرفان ابن عربی، آمدهاند و انقلاب کردهاند یا تحت تأثیر بعضی از انقلابیون بودهاند.
* و یا به این مسأله متشبث میشوند که اینها در چارچوب مناسبات عادی حوزه درس نمیگفتند و تعلیم و تعلم نمیکردند، مثل مرحوم شاه آبادی که به تهران آمده بود.
** در هر صورت این طیف سعی دارند شهید مدرس را از خاستگاه دینی و حوزوی خود جدا کنند، در حالی که تمام موضعگیریهای او مبتنی بر آموختههای دینی و حوزوی اوست و بارها این آموختهها به کمکش آمدهاند، به شکلی که نمیشود رفتارهای او را از سر منشأهای دینی او جدا کرد، در حالی که اینها سعی دارند این کار را بکنند.
بعد از انقلاب جریانی به وجود آمد که به نظرم عمیقتر به مرحوم شهید مدرس پرداخت. مرحوم امام(ره) ارادت ویژهای به شهید مدرس داشتند و هر وقت میخواستند از یک جریان ضددینی و ضدسکولار سخن بگویند، از شهید مدرس یاد میکردند. این باعث شد که جریان مدرسپژوهی بعد از انقلاب، روایت واقعبینانهتری از شهید مدرس را ارائه کند و در این زمینه آثار خوبی منتشر شدند. این محققان در بررسی چهره مدرس نه تنها تفکیکی بین سیاست و دیانت نمیبینند، بلکه هر چه در سخنرانیها و آثار شهید مدرس عمیقتر میشوند، بیشتر به این نتیجه میرسند و اینکه خاستگاه او حوزه بوده، جزو نکاتی است که در آثار بعد از انقلاب روی آن تأکید شده است. یک نکته جالب هم در مورد مرحوم مدرس به خاطرم آمد. مدرس در مجلس صدر اعظم عثمانی، در پاسخ به او که به طعنه میگوید بروید چای عجمی بیاورید، اعتراض و از ملت ایران و تمامیت ارضی آن و از تشیع دفاع میکند. وقتی جلوی امثال رضاخان میایستد، در واقع با جریان غربگرایی مبارزه میکند که درصدد نابودی هویت ملی و دینی ماست. این رویکرد را از سال 1299 در نشریه کاوه میبینیم که اینها همه تلاششان را در مشروطه برای نابودی اسلام و تشیع در ایران میکنند، ولی موفق نمیشوند.
درست است که همه علما را خانهنشین میکنند، ولی مردم همچنان متدین هستند و شعائر دینی در ایران توسط مردم با شور و شوق پیگیری میشوند. از سال 1299 اینها به این نتیجه میرسند که به قول خودشان دیکتاتوری منور را در ایران حاکم کنند و در روزنامه کاوه مینویسند که راه نجات ایران استقرار دیکتاتوری منور و مشت آهنین در ایران است. وقتی در سال 1299، مشت آهنین توسط انگلیسیها و در قالب رضاخان بر سرنوشت ایران حاکم میشود، شهید مدرس در قامت یک عالم دینی ضداستبداد در مقابل رضاخان میایستد و چون رضاخان دستنشانده انگلستان است، ایستادگی شهید مدرس جنبه ضداستعماری هم به خود میگیرد و بنابراین باید عملکرد شهید مدرس را در این چارچوب ببینیم، ضمن اینکه انعطافهای شهید مدرس هم با استفاده از اصل خیرالموجودین و دفع افسد به فاسد، قابل تحلیل است.
اگر شهید مدرس موفق میشد رضاخان را کنار بزند، بقیه برایش مسألهای نبودند. کمر وثوق الدوله را که یک بار شکسته بود، همین طور قوام و دیگران نمیتوانستند در برابر او قد علم کنند، به همین جهت وی برای کوبیدن رضاخان از وثوق الدوله و شیخ خزعل تعریف میکند و میگوید که میتوانید گذشتهتان را جبران کنید. به نظر میرسد که این رویکرد هم برخاسته از یک تقوای دینی است و هر کسی جرأت نمیکند به این شکل عمل کند. به نظر من فرد باید به جای محکمیتکیه زده باشد که بتواند در چارچوب اصول فکری و اعتقادی خود و به نفع اهدافش، اینگونه عوامل مختلف را به بازی بگیرد و حرکت کند.
* با تشکر از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید.