تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۸۸ - ۱۰:۳۰  ، 
کد خبر : ۱۳۵۴۱۸

گزیده‌ای از کتاب «خاطرات سیاسی» (دکتر فریدون کشاورز) (بخش اول)

مقدمه: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و بررسی کتب تاریخی، گزیده‌ای از کتاب «خاطرات سیاسی» نوشته دکتر فریدون کشاورز را تقدیم حضور می‌نماید. علی دهباشی که این کتاب به کوشش وی تدوین شده است در یادداشتی به عنوان مقدمه می‌نویسد: «کتاب حاضر براساس رساله «من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را» استوار شده است. این رساله در واقع به صورت گفتگو تنظیم شده است و دکتر کشاورز اُمهات فعالیت سیاسی خود را بیان کرده است. اما بخش دیگری از خاطرات دکتر کشاورز که در رساله مزبور نیامده و بیان نشده بتدریج در قالب مقالات متعددی توسط دکتر کشاورز در نشریات گوناگون چاپ شده است که مجموعه آنها در این کتاب گرد آوری شده...‌» چاپ اول «خاطرات سیاسی» در زمستان 1379 و چاپ دوم آن در پاییز 1380 در شمارگان یکهزار نسخه توسط نشر آبی منتشر شده است. امید آن که گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد.(جمعه ۱ آبان ۱۳۸۳- مسعودرضائی)

به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر می‌شود. (بخش اول)

زندگینامه
آقای فریدون کشاورز در سال 1286 در تهران به دنیا آمد، اما دوران تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. در سال 1292 و در چهارده سالگی گیلان را برای ادامه تحصیل ترک کرد و در تهران در مدرسه دارالفنون در سال 1305 به اخذ دیپلم نائل آمد. در سال 1306 عازم فرانسه شد و در شهر تولوز به تحصیل در رشته طب پرداخت. در این شهربا خانم خدیجه محمدآبادی آشنا شد و در سال 1308 با وی ازدواج کرد. همسر آقای فریدون کشاورز اولین زن ایرانی بود که از اروپا دکترای حقوق گرفت. آقای کشاورز در سال 1312 موفق به اخذ تخصص در بیماریهای کودکان شد و سال بعد به ایران بازگشت و دوران خدمت وظیفه را در بیمارستان شماره یک ارتش سپری ساخت. در سال 1314 رئیس بخش کودکان بیمارستان امیراعلم شد. دکتر کشاورز در سال 1317 تدریس در دانشگاه تهران را آغاز کرد و به مدت 11 سال کرسی استادی خود را در این دانشگاه حفظ کرد. در سال 1320 جزء نخستین کسانی بود که به عضویت حزب توده در آمد. یک سال بعد از عضویت در حزب در کنفرانس اول تهران به عنوان عضو کمیته 15 نفری ایالتی تهران که وظایف کمیته مرکزی حزب توده ایران را داشت انتخاب شد.
فریدون کشاورز در سال 1322 از بندرانزلی (پهلوی سابق) به مجلس شورای ملی راه یافت و سال بعد در اولین کنگره حزب توده ایران به عضویت کمیته مرکزی و عضویت در هیئت سیاسی و هیئت اجرائیه انتخاب شد. در سال 1325 دکتر کشاورز برای 75 روز در کابینه ائتلافی قوام‌السلطنه پست وزیر فرهنگ را داشت، اما دو سال بعد به دنبال تیراندازی به سوی محمدرضا پهلوی از سوی یک عنصر مرتبط با حزب توده مدتی مخفی شد و عاقبت در سال 1328 به مسکو گریخت، پس از ده سال اقامت در شوروی به بغداد و پس از سه سال اقامت در عراق به الجزیره رفت و پانزده سال نیز در الجزایر به طبابت پرداخت و در نهایت به ژئو رفت. وی در سال 1337 رسماً از عضویت در کمیته مرکزی حزب استعفا داد. در سال 1357 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تصمیم به بازگشت به ایران گرفت که به علت ابتلا به آپاندیسیت چرکی تحت عمل جراجی قرار گرفت و موفق به این سفر نشد. دکتر کشاورز به دلیل کهولت سن دیگر نتوانست آخرین محل تبعید خود را ترک کند. لذا او که همسر خود را در سال 1349 در الجزایر از دست داده بود این سالهای سخت را در تنهایی در ژنو سپری ساخت.

---------------------------------------------------

من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را
اولین مجمع انتخابی حزب توده ایران کنفرانس اول تهران بود که در تهران در سال 1942 درست یک سال پس از تأسیس حزب در شرایط مخفی تشکیل شد. سلیمان‌‌میرزا لیدر حزب خانه مرا برای تشکیل این کنفرانس در نظر گرفته بود... کمتر از 90 نفر در این کنفرانس شرکت کردند (عددی که من به خاطر دارم 87 نفر است و نه عدد ناصحیح 120 نفر که رهبری حزب نوشته)... در این کنفرانس من جزو 15 نفری انتخاب شدم که کمیته ایالتی تهران نامیده شد و مأموریت یافت که حزب را تا تشکیل اولین کنگره اداره کند... تیراندازی به شاه روز 15 بهمن 1327 واقع شد یعنی سه سال پس از شکست فرقه دموکرات آذربایجان و درست 9 ماه پس از کنگره دوم حزب که تازه از یک انشعاب پر سروصدا بیرون می‌آمد...(ص16)
در ماه مه 1958 در مهاجرت در مسکو، یعنی بیست سال پیش، روز بعد از اعدام رفیق ما خسرو روزبه (11 مه 1958) من از کمیته مرکزی حزب توده ایران استعفا دادم و نوشتم که من از عضویت در این کمیته مرکزی ننگ دارم. یکی از عللی که مرا به استعفا وادار کرد و در حقیقت قطره‌ای که کاسه صبرم را لبریز کرد توهین‌ها و تهمت‌هایی بود که کامبخش و کیانوری در راهروهای پله‌نوم پنج حزب،‌ هنگامیکه ما خبر توقیف رفیق روزبه را دریافت کردیم نسبت به روزبه ابراز می‌داشتند. کامبخش رفیق روزبه را متهم می‌کرد که می‌خواهد خود را قهرمان معرفی کند!(ص17)
در موقع حرکت من از اتحاد شوروی کمیته مرکزی حزب مرا تهدید کرد که در صورت خروج از اتحاد شوروی مرا از کمیته مرکزی اخراج خواهند کرد و من جواب دادم که اگر مرا از حزب نیز اخراج کنید از شوروی خواهم رفت به این ترتیب من پس از استعفا و تهدید کامبخش و پس گرفتن استعفا از کمیته مرکزی «اخراج» شدم.(ص18)
من تنها عضو حزب توده ایران هستم که دو بار محکوم به اعدام می‌باشم یکبار به مناسبت عضویت در رهبری حزب و بار دیگر به مناسبت تیراندازی به شاه که پرونده آن هنوز مفتوح مانده و این تیراندازی را به من نسبت داده‌اند. در اینجا لازم است تذکر بدهم که نه تنها من کوچکترین اطلاع و ارتباطی با این تیراندازی نداشتم؛ بلکه کمیته مرکزی و هیئت اجرائیه حزب و حتی دبیرکل آن نیز از این کار به کلی بی‌اطلاع بود. چند سال پس از این واقعه تصادفی که شرح خواهم داد باعث شد که ما در مسکو اطلاع پیدا کنیم که کیانوری از چند ماه قبل از تیراندازی به شاه با ناصر فخر‌آرایی که به شاه تیراندازی کرد در تماس بود.(ص19)
فعالیت واقعی من در رهبری؛ و حزب توده ایران مانند فعالیت واقعی عده‌ای دیگر از اعضاء رهبری حزب و کادرهای حزب که از ایران مهاجرت کردند یعنی از سال 1949 -15 بهمن 1327 - (تیراندازی به شاه) قطع شد. از این تاریخ آن اعضاء هیأت اجرائیه که به مناسبت نداشتن حکم اعدام در ایران آزاد یا در حبس بودند حزب را اداره می‌کردند یعنی: کیانوری، فروتن، قاسمی (که فراکسیون مخصوص و فعال خود را داشتند) از طرفی و از طرف دیگر جودت، بهرامی، علوی، یزدی و بقراطی که از نظر اطلاعات تئوریک ضعیف بودند و از نظر فعالیت بی‌حال و کم‌کار... هیچکس تکرار می‌کنم هیچکس از رهبری حزب غیر از من برای مراجعت و کار مخفی در ایران اصرار نمی‌کرد و من این اصرار را از سال 1950 تا سال 1959 یعنی موقع خروج خود از شوروی ادامه دادم.(ص20)
ساواک و دشمنان ما از تمام «اسرار» و جنایات وحشتناک بعضی از «رهبران» حزب باخبرند؛ زیرا عده‌ای از رهبران حزب و کادرها و اعضاء که قبل یا پس از شکنجه تسلیم شدند و عده دیگری که پس از سالها اقامت در شوروی و شرکت در پله‌نوم و کنفرانس‌های حزبی از شوروی و حزب رفته به ایران مراجعت کرده و تسلیم شدند گزارش کاملی از آنچه می‌دانستند، چنانچه مرسوم است به ساواک دادند.(ص21)
پس از سالها اقامت در شوروی به عنوان مهاجر سیاسی، در سال 1959 به دستور شخص ژنرال فقید عبدالکریم قاسم اولین رئیس جمهور عراق به عنوان استاد امراض اطفال به بغداد دعوت شدم... پس از خروج من از اتحاد شوروی کمیته مرکزی حزب نامه‌ای به تمام احزاب «برادر» فرستاد که مرا از کمیته مرکزی حزب اخراج کرده‌اند و بنابراین از تماس با من خودداری کنند.(ص23)
من در مسکو مدرسه عالی حزبی را خوانده و تمام کرده‌ام که دوره آن دو سال است؛ و پس از آن آکادمی علوم اجتماعی شوروی را که درشهر مسکو است و دوره آن سه سال است به پایان رساندم. این دو مدرسه عالیترین مؤسسات علمی حزب در اتحاد شوروی هستند.(ص25)
من در سن 34 سالگی وارد حزب و فعالیت سیاسی شدم. در حالی که چند سال بود استاد دانشگاه تهرا ن بودم... من در حزب توده ایران تربیت سیاسی یافتم. ولی حزبی که ما را تربیت کرد حزب چند نفر افراد رهبری نبود؛ بلکه حزب صدها و هزاران کارگر و روشنفکر بود که در آن همه با هم دوشادوش، بر علیه رژیم ارتجاعی ایران مبارزه می‌کردیم.(ص26)
در مجله حزبی «دنیا» که در مهاجرت منتشر می‌شود غالباً خاطرات بعضی از رهبران چاپ می‌شود که در آن گاهی دروغ می‌توان یافت بخصوص در نوشتجات کامبخش، کیانوری، آرداشز آوانسیان از این دروغها زیاد وجود دارد. رهبری فعلی حزب توده ایران در مهاجرت در این نوع کار استاد است.(ص28)
کامبخش دبیر سابق حزب در سال 1971 در مهاجرت در لیپزیک فوت کرد. رهبری حزب و ایرج اسکندری دبیراول آن در نوحه‌سرایی که بر مزارش به عمل آوردند، او را یکی از بزرگترین کمونیست‌های ایران و یک انترناسیونالیست بزرگ معرفی کردند؛... در حقیقت کامبخش یکی از فرمان‌بران رژیم استالین، بریا و بخصوص باقروف بود که حتی پس از مرگ استالین نیز متنبه نشد و به فرمانبری ادامه داد... تقاضای عضویت کامبخش در حزب پس از آنکه درسال 1943 از باکو به ایران آمد یعنی دو سال پس از تشکیل حزب، چند بار از طرف کمیته مرکزی حزب رد شد تا علی‌اوف دبیر سفارت شوروی اهل آذربایجان و نماینده باقروف در ایران عضویت او را به کمیته مرکزی حزب تحمیل کرد. به گفته همین ایرج اسکندری و رفقای 53 نفرش- شاگردان دکتر ارانی- در کمیته مرکزی حزب کامبخش به دکتر ارانی و آنها در سال 1937 خیانت کرد، و بدون اینکه حتی تحت شکنجه قرار گیرد (تازه شکنجه‌های آن زمان مانند حالا «علمی» و غیرقابل تحمل نبود) تمام جزئیات سازمان و اسامی کمونیست‌های ایران را برای پلیس رضا شاه نوشته و شرح داد.(ص30)
دکتر ارانی از این خیانت کامبخش مفصلاً در مقابل محکمه قبل از مرگ خود صحبت کرده و گفته است که کامبخش یک کتاب چند صد صفحه‌ای گزارش در یک شب برای پلیس نوشته. خلیل ملکی یکی از افراد 53 نفر در مقابل محکمه نظامی در سالهای 1960 درباره کامبخش گفت که شرحی را که کامبخش برای پلیس نوشت «مانند گزارش از یک حزب به کنگره حزبی مفصل بود»... به پاداش این خیانت کامبخش فقط به ده سال زندان محکوم شد در حالی که دکتر ارانی به مناسبت اینکه کامبخش او را لیدر سازمان معرفی کرده بود در حبس به قتل رسید... کامبخش نه تنها به پلیس رضاشاه دکتر ارانی و سازمان را معرفی کرد؛ بلکه به رفقای ارانی این طور نشان داد که این دکتر ارانی است که آنها را معرفی کرده و لو داده است...(ص32)
من می‌توانم نمونه‌هایی از این قبیل دروغها از نوشتجات آرداشز آوانسیان که مردی جاه‌طلب است و از نظر فهم سیاسی واقعاً متوسط بود بیاورم. این مرد در سال‌های اول تشکیل حزب آرزوی این را داشت که استالین ایران بشود.(صص34-33)
تمام مطالبی که من می‌گویم در پله‌نوم وسیع چهارم کمیته مرکزی حزب در مسکو در مقابل تقریباً هشتاد نفر گفته شده. رادمنش، ایرج اسکندری دبیراول فعلی حزب و عده‌ای از کادرهای مطلع و خود من این مطالب را مطرح کردیم. از آنهایی که این مطلب را در پله‌نوم شنیده و می‌دانند عده‌ای به ایران مراجعت کرده و همه را به ساواک اطلاع داده‌اند... حقیقت امر این است که اسکندری و پس از وی رادمنش با فراکسیون کامبخش، کیانوری، فروتن و قاسمی در آخر پله‌نوم چهارم در مسکو کنار آمدند تا یک هیئت اجرائیه کمیته مرکزی انتخاب کنند که در آن نصف از دسته اسکندری و رادمنش و نصف از دسته کامبخش و کیانوری باشد و دبیراولی حزب نیز همچنان در دست رادمنش که اسکندری در این زمان هنوز رفیق و مدافع او بود باقی بماند.(ص35)
س- من میل دارم که ابتدا راجع به تیراندازی به شاه صحبت کنید و وضع سیاسی ایران را در آن موقع شرح بدهید. پس از تیراندازی به شاه حزب توده ایران از طرف حکومت به این کار متهم شد و حزب غیرقانونی اعلام شد؛ ولی سالها است که شنیده می‌شود که حزب و رهبری آن در این کار دخالتی نداشته‌اند ولی بعضی از رهبران حزب در این کار دخالت داشته‌اند...
ج- به عقیده من تیراندازی به شاه به مبارزه شدیدی که آمریکا و انگلستان در آن زمان بر سر نفت ایران داشتند مستقیماً مربوط است و مبارزه بر سر نفت ایران بدون تردید مبارزه برای در دست گرفتن قدرت حکومت را ایجاب می‌کرد.(ص36)
از نظر اقتصادی جنگ علیه هیتلر باعث شد که مواد مختلف مصرفی به اندازه کافی از خارج به ایران نرسد و تولید داخلی رشد یابد تا حتی‌المقدور مایحتاج روزانه مردم و ارتش متفقین تأمین شود. به این مناسبت بورژوازی ملی و خورده بورژوازی ایران جانی تازه گرفت و پس از خاتمه جنگ دوم جهانی در مقابل هجوم اجناس خارجی به ایران و بخصوص اجناس ارزان آمریکایی که بیش از همه به ایران سرازیر شده بود مقاومت کرد و در عین حال سهم خود را در حکومت برای دفاع از منافع خویش می‌خواست. زیرا دیگر به یک قدرت سیاسی تبدیل شده بود.(ص37)
در ایران نیز آمریکا به طبقه حاکمه ایران قدرت خود را در سال 1946 با «اولتیماتوم» ترومن به استالین که خروج ارتش شوروی را از ایران می‌طلبید نشان می‌داد... تنها نهضت کمونیستی مستقل و واقعی ایران – نهضت اصیل- منظورم نهضتی است که نه دخالت و نه وجود قوای خارجی درتشکیل و توسعه آن تاثیر نداشت نهضتی بود که دکتر ارانی به وجود آورد. (سالهای 1930) و این سازمان از روشنفکرانی تشکیل شده بود که در زمان «لو» رفتن فقط 53 نفر عضو داشت.(ص38)
در تمام دوران جنگ دوم جهانی و تا سال 1949 یعنی تیراندازی به شاه تنها قدرت واقعی توده‌ای و همگانی، تنها سازمان واقعی، تنها حزب وسیع و دیسیپلینه در ایران حزب توده ایران بود که شاخه‌ها و سازمان‌های آن در تمام ایران پخش شده بود و یک سازمان جوانان بسیار قوی، یک سازمان زنان و یک سازمان دهقانان را در جنب حزب اداره می‌کرد؛ و تنها اتحادیه سرتاسری کارگران ایران را که توسعه بی‌حد پیدا کرده بود رهبری می‌نمود. به علاوه چنانکه بعدها معلوم شد یک سازمان نظامی وسیع و دیسیپلینه نیز در کنار حزب وجود داشت... قبل از تیراندازی به شاه حزب توده ایران به وسیله یک کمیته مرکزی نوزده نفری اداره می‌شد که یازده نفر از آنها هیئت اجرائیه کمیته مرکزی را تشکیل می‌داد که در فواصل جلسات کمیته مرکزی حزب را اداره می‌کرد، یکی از این یازده نفر دبیر اول حزب بود.(ص39)
قبل از تیراندازی به شاه اگر افسران سازمان طرفدار حزب توده را کنار بگذاریم، ارتش ایران و اکثر افسران این ارتش در اختیار سپهبد رزم‌آرا رئیس ستاد ارتش ایران بود که به ظاهر خود را بسیار وفادار و مطیع شاه نشان می‌داد... در سال 1946 یعنی موقعی که ارتش شوروی از ایران خارج شد و فرقه دموکرات آذربایجان به سختی و شدت سرکوب گردید اتحاد شوروی در صحنه سیاست ایران دیگر رلی نداشت و فقط می‌توانست روی دوستی حزب توده ایران و طرفداران این حزب یعنی کسانی که ایده‌آلشان برقراری یک رژیم عادلانه و رفتن به طرف سوسیالیسم بود حساب کند.(ص40)
جنگ بر سر نفت ایران در حقیقت و واقعاً پس از ختم جنگ دوم جهانی بین آمریکا و انگلستان درگیر شد...(ص41)
حزب توده ایران در سال 1941 به وسیله عده‌ای از شاگردان و پیروان دکتر ارانی (53) و چند تن از کمونیستهای قدیم که تقریباً همه از زندان رضا شاه پس از برکناری او آزاد شدند تأسیس گردید. این حزب گذشته طولانی و ترادیسیون تجربه نداشت. نه کادر حسابی داشت و نه رهبران آزموده. به جز چهار پنج تن بقیه مؤسسین این حزب تقریباً هیچ سواد تئوری و تجربه عملی مبارزه نداشتند ولی این به هیچوجه از ارزش کاری که آنها شروع کردند نمی‌کاهد. بدبختانه هنوز قبل از آزاد شدن و در زندان رضاشاه در بین عده‌ای از این مؤسسین به طور وضوح دو دسته و یا دو فراکسیون مخالف یکدیگر تشکیل شده بود که از ابتدا در حزب توده ایران نیز منعکس شد و تا امروز هم ادامه دارد. حتی در سال‌های اخیر مبارزه بین این دو فراکسیون به شدت در حزب ادامه داشت. رادمنش، دبیرکل سابق حزب و ایرج اسکندری دبیر اول فعلی حزب که دو نفر از آخرین باقیماندگان پیروان دکتر ارانی در دستگاه رهبری حزب بودند و طرفدارانشان در برابر فراکسیونی که ابتدا آوانسیان و بعدها کامبخش و کیانوری و کم کم غلام یحیی دانشیان ورفقای، او قرار داشتند.(ص42)
من در سال 1941 در سن 34 سالگی بدون کمترین تجربه سیاسی و دانایی تئوریک وارد حزب و وارد صحنه سیاست شدم. شما حق دارید از من سئوال کنید که در این صورت چگونه من در همان سال اول جزو دستگاه 15 نفری رهبری حزب در کنفرانس اول تهران انتخاب شدم. جواب این است که به اسامی 15 نفری که در این کنفرانس و در کنگره اول به رهبری حزب انتخاب شدند نگاه کنید. می‌گویند «در محله کوران احول پادشاه است.» در کنار من در این رهبری بعضی افرادی نشسته بودند که اولاً سواد خواندن و نوشتن هم به زور داشتند و ثانیاً تجربه فعالیت سیاسی آنها به عضویت چند ماهه در یکی از حوزه‌های 53 نفر دکتر ارانی با کار مختصری درحزب کمونیست قدیم ایران خلاصه می‌شد.(صص44-43)
البته در ابتدا در حزب اشخاصی نیز مانند سلیمان‌میرزا و بعضی از نزدیکان و پیروان دکتر ارانی مانند ایرج اسکندری و رادمنش و بعضی کمونیست‌های قدیم مانند آرادشز آوانسیان و روستا و بقراطی بودند که از دیگران «باسوادتر و باسابقه‌تر» بودند...(ص44)
گفتم که ورود کامبخش به وسیله علی‌اوف به حزب تحمیل شد. با ورود کامبخش به حزب و به کمک برادر زنش کیانوری از این تاریخ یک سلسله اقدامات و وقایع در ایران انجام گرفت که نه حزب و نه کمیته مرکزی، نه هیأت اجرائیه و حتی دبیر حزب از آن اطلاعی نداشتند و مستقیماً از طرف این دو نفر ولی با استفاده از تشکیلات حزب و بعضی از کادرهای مورد اعتماد آنها انجام می‌گرفت... کامبخش فقط سه سال در ایران در حزب ماند (از 1943 تا 1946) و بلافاصله بعد از شکست فرقه دموکرات آذربایجان ایران را ترک کرد و به همان جایی که از آنجا فرستاده شده بود یعنی نزد باقراوف در باکو رفت. من بعضی از این وقایع را برای شما می‌شمارم:
1- قتل احمد دهقان مدیر تهران‌مصور.
2- قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز که در ایران بسیار محبوب بود زیرا به دربار شاه حمله می‌کرد.
3- تشکیل کمیته ترور از بعضی از افراد حزب و مخفیانه.
4- شرکت کیانوری با واسطه در جریان تیراندازی به شاه
5- قتل چند تن از افراد ساده و غیرمسئول حزب.
6- قتل حسام‌ لنکرانی یکی از اعضاء باوفا و فداکار حزب...
7- ایجاد قیام افسران خراسان که اعضاء سازمان افسری بودند...
8- ایجاد انفجار در ناو ببر.
9- ایجاد انفجار هواپیما در قلعه‌مرغی.
مهم این است که بعضی از این اعمال حادثه‌جویانه (اوانتوریستی) موقعی از طرف دسته کامبخش و کیانوری انجام گرفت که حزب توده ایران علنی بود و حتی فراکسیون پارلمانی (هشت وکیل) در مجلس داشت.
به طور خلاصه کامبخش و کیانوری (برادرزنش) یک فراکسیون مخفی در حزب داشتند یعنی حزبی در داخل حزب توده ایران و دستورات باقراوف دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی را اجرا می‌کردند...(صص46-45)
... در این موقع کیانوری اجازه صحبت خواست و چنین گفت:... من عقیده دارم که اگر رفقای شوروی یکی از ماها را صدا کنند و به او بگویند فلان کار را بکن ولی به رفقای کمیته مرکزی خودت نگو ما باید حرف‌شنوی داشته باشیم و آن کار را انجام بدهیم... در این جملات یکی اقرار کیانوری به فرمان‌بری از شوروی و یک تهدید نسبت به من کاملاً دیده می‌شود. به علاوه به این ترتیب کیانوری پای شوروی را در اعمالی که در حزب انجام داده به میان می‌کشد.
... در حزب ما یک سازمان، یک فراکسیون مخفی وجود داشت که فرمانبر دستورات رژیم استالین، بریا و باقروف بود. در مقابل 99 درصد از اعضاء حزب و کادرها، و عده‌ای از افراد رهبری حزب در ایران با آنکه به احترام حزب و کشور لنین و برای آنکه اعتقاد به اصول سوسیالیسم علمی داشتند دوست اتحاد شوروی بودند. به هیچوجه و تکرار می‌کنم به هیچوجه مجریان و عوامل فرمان‌بر شوروی نبودند...(ص47)
در نتیجه خطاها و خیانت یک فراکسیون فعال در رهبری حزب، فراکسیونی که مجری دستورات مقامات خارجی بود از طرفی و بی‌حالی، بی‌توجهی، چشم پوشی و همچنین اپورتونیسم عده‌ای دیگر از افراد رهبری در حقیقت دو حزب، دو رهبری، دو سیاست در حزب توده ایران در زمان فعالیت علنی آن در ایران وجود داشت... حالا البته شما حق دارید به من بگویید: دکتر کشاورز شما هم در دوستی نسبت به اتحاد شوروی زیاده‌روی کردید. اتحاد شوروی زمان استالین، بریا و باقراوف... تردید نیست که این ایراد شما وارد است. ولی نباید فراموش کنید که من و امثال من یعنی 98 درصد اعضاء حزب تازه‌کار و بی‌تجربه در کار سیاسی و در حزب بودیم.(ص51)
دکتر مصدق قهرمان ملی ایران... در مجلس چهاردهم درباره اتحاد شوروی چنین گفت: همانطوری که در گذشته مشاهده کردم تردید ندارم که اگر اتحاد شوروی از صحنه روابط بین‌المللی ما خارج بشود برای ما نفس کشیدن حتی در هوای آزاد مشکل خواهد بود.
با این جملات:... اگر سیاست اتحاد شوروی نبود، اگر معاهده ایران و شوروی 1920 نبود، اگر آنچه اتحاد شوروی کرد نبود من قسم می‌خورم که معاهده وثوق‌الدوله لغو نمی‌شد...(ص55)
برای اینکه موقعیت حزب توده ایران و قدرت آن را در ماه‌های قبل از تیراندازی به شاه تعریف کنیم باید گفت که در این زمان حزب توده ایران این قدرت را نداشت که پس از کشته شدن شاه حکومت را در دست بگیرد زیرا فرقه دموکرات آذربایجان سرکوب شده بود، حزب از انشعاب صدمه دیده بود. و به علاوه حکومت ایران و ارتجاع پس از شکست آذربایجان سازمان حزب را به شدت سرکوب می‌کردند. از کشتن شاه تنها رزم‌آرا که ارتش را در دست داشت استفاده می‌کرد.(ص57)
شیخ مهدوی نوری پسر شیخ فضل‌الله و پدر کیانوری در روز اعدام پدر در کنار چوبه دار حرکاتی کرد که از نظر عواطف انسانی بسیار تعجب‌آور است. او در پای چوبه دار به جلاد برای کشتن پدر کمک کرد؛ و بعدها خود او در تهران در یکی از خیابانها شبانه کشته شد و قاتل او پیدا نشد...(ص58)
روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت... در حدود ساعت 6 عصر اصغر شوفر من مرا صدا کرد و گفت آقایی به نام پادگان از تبریز آمده و با شما کار فوری دارد. پادگان دبیر تشکیلات ایالتی حزب در آذربایجان بود... او را وارد اطاق جلسه کردم. او چنین گفت:
من از تبریز حالا رسیده‌ام و فوری باید برگردم. من آمده‌ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی به فرقه دموکرات آذربایجان که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد، می‌پیوندد... از 15 نفر عضو کمیته مرکزی حتی یک نفر اظهار موافقت با کاری که می‌شد نکرد، یا جرأت ابراز موافقت نکرد. بعدها در مهاجرت در مسکو که بسیاری از اسرار بعضی از رهبران افشاء شد. برای من یقین حاصل شد که کامبخش از تمام جریان آذربایجان قبل از تشکیل آن (مانند قیام خراسان) به وسیله عمال باقراوف در تهران مطلع شده بود و حتی شاید در تهیه این جریان وارد بود.(ص59)
فردای آن روز تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان اعلام شد و سازمان حزب توده ایران در آذربایجان به آن فرقه پیوست. اگر اشتباه نکنم بقراطی عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران در جشن افتتاح فرقه در تبریز نطقی ایراد کرد، بدون اجاره کمیته مرکزی حزب... حزب توده ایران به تدریج از فرقه‌ دموکرات و تقاضاهای مشروع آن پشتیبانی کرد.(ص60)
شوروی‌ها بالاخره نهضت آذربایجان ایران را تنها گذاشتند و رفتند. در نتیجه شانزده هزار نفر از فرزندان آذربایجان ایران به دست ارتش ایران به قتل رسیدند... در یک میهمانی شام که به افتخار پیشه‌وری و رؤسا و افسران ارتش فرقه دموکرات آذربایجان ایران در باکو از طرف باقراوف دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی داده شد باقراوف ضمن نطق خود گفت:
بزرگترین اشتباه و در عین حال علت شکست فرقه این بود که به اندازه کافی روی وحدت آذربایجان شوروی و ایران تکیه و تاکید نکرد.(ص61)
پیشه‌وری در نطق جوابیه که به عنوان لیدر فرقه پس از باقراوف ایراد کرد چنین گفت:
بر عکس نظر رفیق باقراوف من عقیده دارم که بزرگترین اشتباه ما و علت شکست نهضت ما این بود که ما به اندازه کافی روی وحدت خدشه‌ناپذیر آذربایجان ایران با ایران، روی وحدت و همبستگی ما به تمام ایران و مردم آن و جدایی نا‌پذیر بودن آذربایجان ایران از ایران تاکید نکردیم... باقراوف آشفته و متغیر شد و خطاب به پیشه‌وری گفت: «اوتورکیشی» یعنی مردک بنشین و به این طریق به پیشه‌وری توهین کرد... غلام یحیی (دانشیان) که از نوکران باقراوف بود پس از «مرگ» پیشه‌وری به جای او صدر فرقه دموکرات آذربایجان شد و بعدها پس از سالها مخالفت با حزب توده ایران فرقه دموکرات به ظاهر با حزب توده یکی شد و غلام یحیی عضو عالیترین مقام رهبری حزب توده یعنی هیئت اجرائیه شد.(ص62)
به طور خلاصه می‌توان گفت:
1- «اشتباه» اتحاد شوروی و حزب کمونیست ایران در (1919-1920) نسبت به انقلاب گیلان و میرزاکوچک‌خان جنگلی این انقلابی دلیر و پاک ولی غیرکمونیست منجر به شکست نهضت آزادیبخش ایران شد...
2- با حفظ اختلاف مکان و غیره «خطاهای» اتحاد شوروی و اشتباهات فرقه دموکرات آذربایجان و حزب ما و خیانت بعضی از سران این دو حزب که دایم سازمان‌ها را در خدمت سیاست باقراوف و استالین می‌گذاشتند در سال 1946 منجر به شکست نهضت آزادی ایران شد؛ و رهبر انقلابی مردم آذربایجان – پیشه‌وری – در باکو کشته شد و در ایران عده زیادی از رهبران و کادرها و افسران این دو حزب گرفتار زندان و شکنجه و اعدام شدند.(ص65)
اشتباه حزب توده ایران، اشتباه رهبری یعنی همه ما این بود که به جای اینکه خطاهای فرقه دموکرات آذربایجان را تنقید کنیم و به مردم ایران استقلال حزب خود را نشان بدهیم،‌از این فرقه پشتیبانی بی‌قید و شرط کردیم... با وجود یک فراکسیون در داخل رهبری حزب که مخفیانه به دستور خارجی عمل می‌کرد،‌ با وجود جوانی و بی‌تجربگی حزب که در این موقع 5 سال بیش از عمرش نمی‌گذشت (1941-1946) انتظار درست عمل کردن از این رهبری بیجا بود. پشتیبانی بدون قید و شرط از فرقه دموکرات آذربایجان و از اتحاد شوروی برای حزب ما و مردم کشور ما بسیار گران تمام شد...(ص66)
تردید نیست که این نکته که حزب کمونیست اتحاد شوروی، حزب لنین و انقلاب کبیر اکتبر که اولین حکومت کارگران و دهقانان را به وجود آورد و در سال‌های تاریک تاریخ ملت ما کمکهای گرانبهایی به استقلال ایران کرده بود و اینکه اتحاد شوروی سنگین‌ترین بار مبارزه و جنگ علیه فاشیسم آلمان هیتلری و ایتالیا و همدستانشان را به دوش کشیده؛ و میلیونها قربانی داده و در حقیقت بزرگترین عامل شکست فاشیسم بود، بسیار مؤثر در ایجاد اعتماد اکثریت افراد و کادر و رهبری حزب به اتحاد شوروی گردید، جوانی و بی‌تجربگی حزب و دو دستگی داخلی رهبری نیز به آن اضافه شد، و اشتباهات حزب توده ایران را به وجود آورد. به همه اینها وجود دو مزدور بی‌قید و شرط باقراوف (کامبخش و برادرزنش کیانوری) را که در رهبری داخل شده، کارهای حساس را به دست گرفته و به میل و دستور اربابان خود عمل می‌کردند، بیافزایید آن وقت معلوم خواهد شد چرا حزب توده ایران شکست خورد.(ص67)
قبل از پله‌نوم چهارم و بخصوص در روزهای آخر این پله‌نوم وسیع در مسکو (ژوئن، ژوئیه 1957) که سه هفته طول کشید و در آن در حدود 80 نفر (15 نفر از کمیته مرکزی و 59 نفر از کادرها) شرکت داشتند حزب به دو دسته با اختلاف چند رأی تقسیم شد و نصف به علاوه چند رأی تصمیم داشت که مقصرین و مسؤولین خطاها (بخصوص کامبخش و کیانوری) را از حزب اخراج کند... دراین موقع ایرج اسکندری واسطه شد و «آشتی‌کنان» راه انداخت.(ص68)
رادمنش دبیرکل حزب که همیشه مردی غیرمصمم بود به راه‌حل ایرج اسکندری که بدترین راه‌حل‌ها بود پیوست و به این ترتیب یک هیئت اجرائیه انتخاب شد که نصف آن از هر طرفی بود و پست دبیرکلی برای رادمنش که مخالف فراکسیون کامبخش- کیانوری تا آن روز بود باقی ماند... این فتح بزرگی برای فراکسیون کامبخش و کیانوری بود که به کمک مستقیم «مدعو» انجام گرفت... چندی بعد ایرج اسکندری که واسطه آشتی بود مزد خود را گرفت زیرا به کمک غلام یحیی و دسته کامبخش – کیانوری رفیق قدیمی خود رادمنش را کنار زده و خود دبیر اول حزب شد و به این ترتیب ایرج اسکندری که دیگر تنها فرد باقیمانده از دوستان ارانی در رهبری عالی حزب بود مجبور به اطاعت از فراکسیونی شد که کیانوری در رأس آن قرار داشت...(ص69)
تمام کسانی که زندگی مهاجرت خود را در کشورهای سوسیالیستی گذرانده‌اند می‌دانند که رهبری «احزاب برادر» در این کشورها اختیار کار، مزد، محل زندگی، و به طور خلاصه به اصطلاح «حیات و ممات» کادرها و افراد و خانواده‌های مهاجر را در اختیار خود دارد؛ و ملاک رفتارشان با اینان نظر دبیرکل و رهبری حزبشان نسبت به این کادرها است.(ص71)
همه افراد حزب می‌دانند که کامبخش یک فرمانبر بی‌قید و شرط رژیم استالین بود و شبی که گرفتار شد از ترس جان و بدون شکنجه دکتر ارانی و همه کس و همه چیز را لو داد. از کجا معلوم است که کیانوری برادر زن و دست راست کامبخش در حزب ومسؤول تشکیلات حزب و سازمان افسری هم پس از گرفتاری در غروب روز تیراندازی به شاه مانند شوهر خواهر از ترس جان مجبور نشده باشد که همه چیز را اقرار کرده و قول همکاری داده باشد... دلیلی برای اثبات آن فعلاً ندارم؛ ولی گفته دکتر ارانی را در دفاع وی در دادگاه مختاری درباره کامبخش به یاد بیاورید که گفت «در جزو دستگیرشدگان شخصی را شهربانی تهدید به اعدام می‌کند و این تهدید به واسطه وجود یک پرونده و سابقه‌ای ... موثر واقع می شود...»
می‌دانیم که دکتر کیانوری با ناصر فخرآرایی که به شاه تیراندازی کرد چند ماه ارتباط داشت. چه تهدیدی بالاتر از همکاری با کسی که به شاه تیراندازی کرده برای تسلیم کردن در مقابل رژیم می‌توانست موثر شود؟(ص74)
*س- آیا کمیته ترور در حزب توده ایران وجود داشت؟ ممکن است در این باره صحبت کنید؟
**ج- بله چنین کمیته‌ای وجود داشت. ما از وجود چنین کمیته‌ای فقط در مهاجرت و در مسکو بخصوص در پله‌نوم چهارم وسیع حزب در سال 1957 مطلع شدیم... در مهاجرت معلوم شد که این کمیته را کامبخش و کیانوری با وسایل حزبی و به کار گرفتن چند نفر از افراد حزب کاملاً مخفی از حزب و کمیته مرکزی و هیأت اجرائیه و حتی دبیرکل حزب به وجود آورده بودند... فراموش نکنیم که رفیق روزبه در محاکمه خود گفت: «من هر کاری که کردم به دستور مقام مافوق حزبی خود انجام دادم.» ما در مسکو شنیدیم که کامبخش و کیانوری گاهی نیز بعضی از افراد ساده حزبی را به کار می‌گرفتند و به آنها می‌گفتند «این کار مربوط به دوستان است و باید مخفی بماند». منظور از دوستان شوروی‌ها بودند... پس از خروج کامبخش درسال 1946 از ایران این کمیته را کیانوری از او تحویل گرفت.(ص75)
قبادی چنین ادامه داد: وقتی که حسن جعفری عضو حزب توده ایران احمد دهقان مدیر تهران مصور را کشت (6 خرداد 1329) او را به زندان قصر آوردند. فردای آن روز کیانوری مرا به محل مخفی خواست و به من دستور داد که با جعفری صحبت کنم و به او بگویم که حزب مشغول تهیه فرار او است و به او بگویم نترسد و اسمی از حزب نبرد.(ص78)
بالاخره قبادی روزی به دستور کیانوری به او گفت: کار فرار تو درست شده و روزی که ترا برای اعدام به میدان سپه می‌آورند وقتی که می‌خواهند ترا اعدام کنند عده زیادی از اعضاء ‌حزب به عنوان تماشاچی در میدان حاضر بوده و ترا از دست چند پلیس و نظامی خلاص کرده و فرار می‌دهند و به جای امنی می‌برند. قبادی با گریه برای ما تعریف کرد که جعفری حرفهای او را باور کرده بود و با راحتی به پای دار رفت و وقتی که خواستند حلقه طناب را به گردنش بیندازند ناراحت شد و نگاهی با تعجب به من کرد که برای تسلی او با او رفته بودم. ولی دیگر دیر بود.(ص79)
اجازه بدهید که من در اینجا پرانتزی باز کنم و مسأله دیگری را که برای «حفظ حیثیت حزب» این آقایان رهبری فعلی دارند تغییر می‌دهند و در آن تقلب می‌کنند افشاء کنم.(ص80)
پس از چندی مظفر فیروز دوباره در صحنه سیاست ظاهر شد و این بار دست راست قوام‌السلطنه و وزیر خارجه او شد. در این زمان هم او دشمن سرسخت حزب توده ایران و مخالف دکتر مصدق بود...
... پس از سقوط کابینه قوام مظفر فیروز که احتیاطاً به سفارت مسکو فرستاده شده بود از سفارت معزول شد و به پاریس آمد. از اینجا همکاری تدریجی مظفر فیروز با رهبری فعلی حزب توده ایران به کمک عمه‌اش مریم فیروز و شوهر عمه‌اش کیانوری، دبیر فعلی حزب، شروع شد. کم‌کم مظفر فیروز مانند عمویش فرمانفرمائیان که کاندید حزب توده ایران در انتخابات شورای ملی در زمان حکومت دکتر مصدق شده بود! مورد اعتماد حزب قرار گرفت.(ص84)
مریم فیروز در زمان رضاشاه همسر سرلشکر اسفندیاری پسر حاج محتشم‌السلطنه اسفندیاری شد پدرشوهر او رئیس «دایمی» مجلس شورای ملی در تمام دوران رضاشاه بود... هنگامی که ایران از طرف قشون متفقین در 1941 اشغال شد مریم فیروز که از شوهر اول خود طلاق گرفته و آزاد بود هر هفته «جمعه»هایی در باغ شمیران خود ترتیب می‌داد... صادق هدایت برای ما که گاهی در ویلایی که در آن زندگی می‌کردیم به صحبت مشغول می‌شدیم حکایت از این «جمعه‌ها» کرد که در آن خود او و فروتن و احمد قاسمی و کیانوری و نوشین و چند تن دیگر از جوانان آن روز شرکت می‌کردند و «اتفاقا»‌همه از افراد حزب توده ایران یا علاقمندان به آن بودند. او شرح داد که مریم فیروز پس از مدتی تردید بین قاسمی و کیانوری که هر دو داوطلب ازدواج با او بودند کیانوری را انتخاب کرد... اگر من به تفصیل از این دو خانواده یعنی خانواده شیخ فضل‌الله نوری و پسرش شیخ مهدی و نوه‌اش کیانوری و خانواده فرمانفرما فیروز و پسرش نصرت‌الدوله و دخترش مریم فیروز و نوه‌اش مظفر فیروز صحبت کردم برای این است که این دو فامیل متحداً اکنون به کمک دانسته یا ندانسته «احزاب برادر» به هر حال تمام سازمان حزب در مهاجرت را در دست دارند.»(صص87-86)
چنانکه می‌بینید خیانت‌های برملا نشده و مجازات نشده کیانوری به او و همسرش مریم فیروز جرأت داده است که در تاریخ حزب و در تاریخ مبارزات سیاسی مردم ایران تحریف و تقلب کنند؛ و چون عده زیادی از جوانان ایرانی جزئیات تاریخ مبارزات سیاسی ایران را نمی‌دانند خائنین شناخته شده‌ای مانند نصرت‌الدوله فیروز و تدین و حتی دشتی را کم کم تبرئه کنند؛ ولی در مقابل وقتی که من که به هر حال مردم ایران مرا به عنوان یکی از رهبران حزب توده ایران شناخته بودند برای دفاع از حیثیت خود و حیثیت حزب تکذیب نامه‌ای برای رد تهمتی که رژیم مرتجع ایران به من وارد کرده، برای چاپ به آنها می‌فرستم از چاپ آن خودداری می‌کنند تا بلکه بتوانند حیثیت کسی را که گناهش افشاء‌ حقایق در داخل حزب بود لکه‌دار کنند. باری کمیته ترور به رهبری کیانوری و به دستور او عده‌ای را در تهران کشت و چنانکه معمول است مجریان عوض می‌شدند ولی فرماندهان تغییر نمی‌کردند... کیانوری در جلسه کمیته مرکزی حزب در مسکو اقرار کرد که چنین حوزه‌ای وجود داشت زیرا شهادتها غیر قابل انکار بود. او گفت این حوزه را کامبخش موقع عزیمت به باکو در 1946 به من تحویل داد و به من گفت: این حوزه را نگه دار تا من از باکو به تو خبر بدهم.(ص90)
حسام لنکرانی به پیشنهاد کیانوری و با تصویب هیئت اجرائیه مقیم تهران به قتل رسید و «گناهی» که برای او پیدا کرده بودند این بود که او از اسرار زیادی اطلاع داشت... محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» شب بیست و دو بهمن 1326-1947- یعنی در حالی که حزب علنی و آزاد بود و تازه از فشار شدیدی که بعد از شکست فرقه دمکرات آذربایجان به آن وارد می‌شد بتدریج خلاصی می‌یافت به قتل رسید. در موقع قتل در آن شب پنج نفر از رفقا خسرو روزبه، حسام لنکرانی، همایون، عباسی (که بعدها در زیر شکنجه تسلیم شد) و یک محصل دانشکده افسری حضور داشتند. در این جریان جمعاً هشت نفر وارد بودند که یک نفر آنها زن بود و یک نفر دیگر کیانوری بود و نفر هشتم را نمی‌شناسم.(ص91)
قاتل محمد مسعود فقط عباسی بود و دیگران برای اینکه در صورت لزوم «کمک» کنند حضور داشتند. کمیته مرکزی حزب و هیئت اجرائیه آن از این قتلها مانند تیراندازی به شاه به کلی بی‌خبر بودند... افشای قتل محمد مسعود باعث شد که مدتی کامبخش و کیانوری- قبل از اعدام رفیق روزبه- در خارج و حتی در پله‌نومها کوشش کنند که از اهمیت فداکاریهای روزبه بکاهند.(ص92)
پس از فاش شدن اسرار قتل محمد مسعود در مسکو ما از خود سئوال می‌کردیم که حالا که معلوم می‌شود شهربانی و ارتش پس از قتل محمد مسعود درست چند نفر از کسانی را که در قتل او حضور داشتند دستگیر کرده چرا آنها آزاد کرد؟ در این آزادی آیا ستاد ارتش یعنی رزم‌آرا دخالتی نداشت؛ زیرا کیانوری که در تیراندازی به شاه نیز دخالت داشت به وسیله ناصر فخرآرائی دوباره با رزم‌آرا که ترتیب دهنده واقعی این تیراندازی بود مربوط می‌شود... آخر محمد مسعود با شجاعت تعجب‌آوری به شاه و خاندان سلطنت و بخصوص به اشرف حمله می‌کرد. حزب در کشتن او چه نفعی داشت؟ اینکار که فقط به نفع دربار بود. کیانوری به کجا بسته بود که چنین کاری را کرد؟(ص93)
از فوریه سال 1949 (تیراندازی به شاه) به بعد کم کم عده‌ای از رهبری حزب از ایران خارج شده و در مسکو جمع شده بودند که ارتباطی با رهبری حزب در ایران نداشتند. هیأت اجرائیه حزب در ایران مرکب بود از: جودت، بغراطی، علوی، بهرامی، یزدی، کیانوری، قاسمی و فروتن.(ص97)
کیانوری به اتفاق دوستان نزدیکش جداً با دکتر مصدق مخالف بود و به علاوه عقیده داشت که زاخاریان یک طرفه و به نفع دسته مخالف او گزارش خواهد داد و جداً کوشش می‌کرد که از مسافرت وی جلوگیری کند... به هر حال زاخاریان یکی دو روز قبل از حرکت به مسکو مفقود شد و چندی بعد شایع شد که او کشته شده است، و بعدها جسد او در چاه یکی از خانه‌های مخفی حزبی (خانه‌ای که در آن پنجاه هزار نارنجک تحت نظر کیانوری ساخته شده بود پیدا شد. به یاد دارم که در پله‌نوم چهارم رادمنش در حضور 80 نفر ضمن شرح خطاهای کامبخش و کیانوری گفت: آقایان پنجاه هزار نارنجک ساختند برای اینکه تحویل ارتش ایران بدهند). به این طریق چگونگی قتل زاخاریان لوث شد و معلوم نگردید.(ص99)
در 1946 یعنی موقعی که حزب در کابینه قوام شرکت کرد 5 سال عمر داشت، نه رهبری صحیح داشت و نه کادر باتجربه... در حقیقت- و این را باید به نظر من گفت- وجود ارتش شوروی در ایران و تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان عوامل اساسی شرکت حزب در کابینه ائتلافی بود نه قدرت و ترادیسیون 5 ساله حزب... در حقیقت قوام به استالین وعده کرده بود که استخراج نفت شمال ایران را به یک شرکت شوروی و ایران واگذار کند و برای اینکه «حسن نیت خود را» نسبت به استالین و شوروی نشان داده باشد حزب توده ایران و حزب ایران را که یک حزب روشنفکران میهن‌پرست و مؤتلف حزب توده بود به حکومت دعوت کرد... سلیمان‌میرزا که قوام‌السلطنه را خوب می‌شناخت، حزب را از این کار برحذر داشت ولی آخرین بار دعوت قوام در کمیته مرکزی و هیأت اجرائیه حزب مورد بحث قرار نگرفت.(صص101-100)
شرکت در کابینه در کمیته مرکزی مطرح نشده بود. باید اقرار کرد که در شرایط آن روز حزب و ایران اگر مطرح هم می‌شد به تصویب می‌رسد... من قوام را برای اولین بار روز معرفی وزراء به شاه ملاقات کردم.(صص103-102)
ولی جواب من به سفیر شوروی قوام را وادار به تسلیم کرد. دو سه دقیقه بعد مظفر فیروز به باغ آمد و گفت آقای دکتر کشاورز به عنوان وزیر فرهنگ و تعلیمات عالیه و آقای دکتر اقبال (که ابتدا قرار بود وزارت فرهنگ را داشته باشد) به عنوان وزیر پست و تلگراف معرفی خواهند شد.(ص105)
من در مسکو از ایرج اسکندری شنیدم که مذاکرات قوام به این نتیجه رسیده بود که برای حزب توده ایران وزارت صناعت (اسکندری) و وزارت بهداری (یزدی) و وزارت پست و تلگراف تخصیص داده شده بود...(ص106)
*س- راجع به خروج وزیران حزب توده از کابینه، آیا این قوام بود که وزرای توده را کنار گذاشت؟
**ج- همه می‌دانند که قوام و مظفر فیروز پس از تأسیس حزب دولتی دموکرات ایران شروع به سرکوب سازمانهای ما کردند که به این ترتیب بعد به سرکوب فرقه دموکرات آذربایجان بپردازند.(ص107)
چند روز بعد ما به قوام اطلاع دادیم که از فردا در وزارتخانه‌های خود حاضر نخواهیم شد و با وضعی که او به وجود آورده از کابینه استعفا می‌دهیم قوام هم همان صبح نزد شاه رفت و استعفا داد... خلاصه اینکه بعد از استعفای ما حزب سرکوب شد و کشتار مردم آذربایجان به دستور دولت شروع شد... ولی جبهه مخالفین و آنها که طرفدار دموکراسی و ضد دیکتاتوری بودند بیکار ننشستند و با وجود دسته‌بندیها و اختلافات شدید داخلی حزب توده ایران به ترمیم خسارات وارده به سازمان حزب پرداخت و چون حزب قانونی بود از تمام وسایل علنی بودن حزب استفاده کردند و دوباره جبهه ضددیکتاتوری را تشکیل دادند.(ص108)
تیراندازی به شاه عصر روز 15 بهمن 1327 در باغ دانشگاه واقع شد... من بعضی از وقایع را که... مربوط به تیراندازی به شاه است برای شما شرح می‌دهم:
1- تقریباً چهار ماه قبل از تیراندازی به شاه کیانوری در جلسه کمیته مرکزی پیشنهاد کرد که حزب پول به اندازه کافی در اختیار تشکیلات کل حزب (یعنی او) بگذارد که خانه و مطبعه و کادر حقوق‌بگیر و اتومبیل و غیره تهیه کند زیرا، به قول او به زودی حزب مجبور به اختفا خواهد شد...
2- روز یادبود مرگ دکتر ارانی 14 بهمن است نه 15 بهمن... ولی در سال 1327 یعنی تیراندازی به شاه کیانوری چند روز قبل از تاریخ فوت ارانی به کمیته مرکزی پیشنهاد کرد که چهارده بهمن را به 15 بهمن تبدیل کنیم تا یادبود به روز جمعه بیافتد. به این بهانه که جمعیت بیشتری خواهند آمد...
3- در وسط میتینگ یادبود در امامزاده عبدالله که در چند کیلومتری تهران واقع است کیانوری بدون اطلاع ما به شهر رفت... در مسکو به وسیله قاسمی و بقراطی ما دانستیم که کیانوری، به تهران رفته بود تا در نزدیک دانشگاه ارکانی را ملاقات کرده و مطمئن شود که ناصر فخرآرائی به دانشگاه داخل شده.
4- وقتی که یادبود ارانی تمام شد کیانوری با اصرار به هیأت اجرائیه در امامزاده عبدالله پیشنهاد کرد که همه- در حدود ده هزار نفر- پیاده به شهر برگردیم همه با این پیشنهاد او مخالفت کردند... در مسکو پس از گزارش قاسمی و بقراطی ما فهمیدیم که کیانوری در ارتباط با تیراندازی این پیشنهاد را کرده و شاید می‌خواست «قدرت» حزب را پس از کشته شدن شاه نشان بدهد.(صص111-109)
وقتی که به خانه رسیدم رستم پسرم دویده و به من گفت: پاپا به شاه در دانشگاه تیراندازی کرده‌اند و او را به اتومبیل گذاشته و از دانشگاه برده‌اند.»... پس از شنیدن این خبر من فوراً به طرف کلوب حزب- خیابان فردوسی – رفتم و از دور دیدم که کلوب حزب اشغال شده... دلیل بارز اینکه کمیته مرکزی و رهبری حزب از این موضوع یعنی تیراندازی به شاه و شرکت کیانوری در آن اطلاعی نداشت این است که یزدی، جودت، بقراطی، نوشین، علوی و قاسمی بعضی در منازل خود و برخی مانند یزدی و قاسمی صبح در محل کار خود حاضر شدند و در آنجا توقیف گردیدند... آیا قابل قبول و منطقی است که رهبری حزبی که نقشه قتل شاه را کشیده همه به راحتی در منزل خود بخوابند تا همان شب یا فردا صبح در محل کار خود توقیف شوند؟ به هر حال کیانوری هم همان شب تصادفاً توقیف شد.(صص113-112)
باری پلیس به منزل من آمد ولی شب من در بالین بیمار بودم و همسرم به من تلفن کرد که فردا به خانه نیا... زندگی مخفی من شروع شده بود این روز شانزده بهمن 1327 بود. از آن تاریخ تا مهاجرتم که چند ماه بعد به اتفاق رادمنش صورت گرفت من فقط یکبار در جلسه افراد رهبری حزب که گرفتار نشده بودند شرکت کردم این جلسه برای سر و صورت دادن به کار مخفی حزب تشکیل شد. از هیأت اجرائیه حزب چهار نفر رادمنش، طبری، فروتن و من آزاد مانده بودیم که با چند نفر از مسؤولین تهران جلسه داشتیم.(ص115)
اولین چاپخانه مخفی حزب با پولی که به دستور من همسرم پرداخت خریده شد. رادمنش و من در نیمه اول ماه ژوئیه 1949 با هم از ایران خارج شدیم و به این ترتیب مهاجرتی که تقریباً سی سال است طول کشیده شروع شد... دهسال در اتحاد شوروی و بعد در بغداد بالاخره در ژنو و پانزده سال در الجزیره بودم. چنان که گفتم قاسمی و بقراطی برای شرکت در کنگره بیست حزب کمونیست اتحاد شوروی به مسکو آمدند و مطالبی را که خواهم گفت شرح دادند... ارکانی از قراری که برای ما در مسکو گفتند دانشجوئی بود عضو حزب و از خردساالی با ناصر فخرآرائی دوست بود.(ص117)
ارکانی به قاسمی و بقراطی گفت که بعد از آنکه کیانوری را از قصد فخرآرائی آگاه کردم کیانوری به من گفت با کسی در این باره صحبت نکن و منتظر باش و یک هفته بعد کیانوری به ارکانی گفت که با فخرآرائی در تماس باشد و اگر کمکی لازم است کیانوری وسایل آن را فراهم خواهد کرد.(ص117)
در مسکو نوشین، قاسمی، بقراطی، جودت و دیگران برای ما تعریف کردند که کیانوری مخفیانه به وسیله حسام لنکرانی و مریم فیروز و فروتن وسایل فرار تنهایی خود را از زندان با استفاده از کادرها و وسایل حزبی فراهم کرده بود در حالی که نقشه فرار مجموعه رهبری از زندان نیز مطرح بود. می‌دانید که این فرار دسته‌جمعی یعنی ده نفری به کمک دو افسر شهربانی عضو سازمان افسری عملی شد و سروصدای زیادی به راه انداخت... پس از آنکه ما در مسکو به وسیله بقراطی و قاسمی از این جریانات مطلع شدیم کیانوری نیز به مسکو آمد... کیانوری به شرکت خود در تیراندازی به شاه اقرار کرد ولی گفت: من که به شما گفته بودم. افراد کمیته مرکزی بسیار عصبانی شدند و گفتند این دروغ عجیبی است چه وقت شما در کمیته مرکزی چنین چیزی را مطرح کرده‌ای؟(ص118)
بقیه بحث به هفته بعد موکول شد ولی هفته بعد مسائل دیگری به میان آوردند و پرونده تیراندازی به شاه و شرکت کیانوری در آن از صورت جلسه خارج شد. آیا شوروی‌ها که قطعاً از مذاکرات ما اطلاع پیدا می‌کردند دستوری در این موضوع برای حفظ کیانوری دادند؟ این را فقط رادمنش می‌تواند جواب بدهد.(ص119)
نکته دیگری را تمام اعضاء هیأت اجرائیه تهران که به تدریج به مسکو آمده بودند برای ما تعریف کردند... آنها می‌گفتند که کیانوری را دو سه بار همراه دو نظامی از زندان بیرون بردند و او را پس از چند ساعت دوباره به زندان آوردند... وقتی اعضای هیأت اجرائیه در زندان از او پرسیدند ترا به کجا می‌برند؟ کیانوری جواب داد که برای توضیح یک نقشه ساختمان کاخ برای وزارت دارایی یا برای اشرف پهلوی (من هر دو شنیده‌ام) مرا به خارج می‌برند. پس از این کنجکاوی هیأت اجرائیه یک روز بهبودی عضو وزارت دربار که از محارم رضاشاه و شاه فعلی بود به زندان آمده «در مقابل همه» شانزده هزار تومان بابت مزد کار کیانوری به او می‌پردازد... چگونه دربار به توده‌ای که ده سال باید زندانی شود شانزده هزار تومان مزد کار را می‌دهد در حالی که حزبی که او یکی از رهبرانش بود متهم به توطئه برای کشتن شاه شده بود... بخصوص که همین بهبودی را در زمان حکومت دکتر مصدق دوباره با کیانوری مربوط می‌بینیم زیرا کیانوری در جلسه کمیته مرکزی در مسکو گفته- و این هم در صورت جلسات ثبت است- که همین بهبودی از طرف شاه و دربار به وسیله دو نفر از کارگردانان جمعیت ضداستعمار که کیانوری مسئول حزبی آن بود مربوط بود تا وسایل سقوط دکتر مصدق را فراهم کنند. یکی از این دو نفر فدائی علوی بود که به دستور کیانوری با بهبودی در تماس بود.(صص121-120)
خلاصه به نظر می‌رسد که تیراندازی به شاه از طرف رزم‌آرا طرح‌ریزی شده بود که ارتش را کاملاً در دست داشت. روز تیراندازی رزم‌آرا برخلاف معمول پوروتوکل در دانشگاه حاضر نشده بود به این بهانه که تظاهرات توده‌اییها در امامزاده عبدالله این احتیاط و آمادگی او و ارتش را ایجاب می‌کند.(ص122)
شاید پس از اقرار ارکانی که زود توقیف شده بود (توقیفی که کیانوری انتظار آن را نداشت) و افشاء‌ شدن نقش کیانوری در تیراندازی به شاه کیانوری هم از ترس جان تسلیم و حاضر به همکاری با دربار و اربابان آن شده بود. در این صورت بیرون بردن کیانوری از زندان و ملاقات او با اشرف که یکی از فعالین سیاست دربار بوده و هست و ارتباط با بهبودی و پرداخت شانزده هزار تومان برای ظاهرسازی همه توجیه می‌شود.(ص123)
دو مرحله کاملاً مختلف و متفاوت در تاریخ مبارزه حزب توده ایران وجوددارد که باید کاملاً مجزا از هم در نظر گرفت:
1- مرحله فعالیت علنی حزب توده ایران یعنی از شهریور بیست تا پانزده بهمن 1327.
2- مرحله فعالیت مخفی حزب از 15 بهمن 1327 – غیرقانونی شدن حزب- تا اواسط سالهای 30 یعنی زمانی که تسلیم شدنهای دسته‌جمعی کادرها و افراد حزب شروع شد و دیگر از سازمان حزب در ایران چیزی باقی نماند و همه افراد کمیته مرکزی- آنهایی که گرفتار نشده بودند- در مسکو جمع شدند... ولی به هر حال مسأله نفت شمال مطابق نظریات دکتر مصدق حل شد تا وقتی که فرقه دموکرات آذربایجان به وجود آمد تمام کسانی که شاهد مبارزات سیاسی آن دوران در ایران بودند می‌دانند که این همکاری با دکتر مصدق بسیار شدید بود... در مسأله نفت نیز اکثریت وکلا و دکتر مصدق عقیده داشتند که قانون منع مذاکره با دولتهای خارجی درباره نفت تا زمانی که قشون خارجی در ایران هست تصویب شود و اصرار داشتند که در یک جلسه با قید دو فوریت از مجلس بگذرد.(صص126-125)
اگر کسی نطق‌های رادمنش، ایرج اسکندری و مرا در مجلس آن روز بخواند تصدیق خواهد کرد که حزب ما و ما با نظر دکتر مصدق کاملاً موافق بودیم. عده‌ای از نویسندگان بی‌طرف و حقیقت‌جو این مطلب را تصدیق کردند و حتی از خود می‌پرسند که چطور شد که با نطق‌هایی که ما سه نفر کردیم و در جهت نظریات دکتر مصدق بود. ما به آن قانون رأی موافق ندادیم. آنها نمی‌دانند که در فراکسیون حزب توده در مجلس در این موضوع اتفاق آراء وجود نداشت و ما احتیاج به چند دقیقه شور و بحث داشتیم تا مخالفین و موافقین دلایل خود را بگویند و فراکسیون هم رأی شود بدبختانه پیشنهاد و درخواست من که در این مورد از طرف فراکسیون صحبت کردم از طرف دکتر مصدق و اکثریت مجلس رد شد... وجدان حکم می‌کند که این را نیز بگویم که فراکسیون پارلمانی ما معتقد بود که شرکت شورویها در استخراج نفت شمال باعث خواهد شد که دموکراسی و آزادی بیشتری در ایران به وجود آید و از نفوذ کمپانی نفت انگلیس در کشور کاسته شود.(ص126)
آیا رأی دادن هیأت اجرائیه در جلسه‌ای که من در آن حاضر نبودم به اینکه رادمنش و من با هم از ایران خارج شویم (تصمیمی که رادمنش به من ابلاغ کرد) برای این بود که میدان برای فراکسیون کامبخش- کیانوری خالی بماند؟... نباید فراموش کرد که قتل شاه در آن زمان مستقیماً به نفع رزم‌آرا بود که ارتش را در دست داشت و بنابراین «مرد مقتدر» ایران بود. قتل شاه در آن روزها به نفع آمریکایی‌ها نیز بود زیرا شاه هنوز مدافع جدی منافع انگلستان و شرکت نفت انگلیس و ایران بود... در اینجا باید گفته شود که آن روزها سفارت آمریکا با تهدید و تطمیع و «نصیحت» عده‌ای از وکلا را که مزدور انگلیسها بودند موافق با این قانون کرد.(ص127)
در زمان حکومت دکتر مصدق افراد هیأت اجرائیه که در ایران بودند پس از فرار ده نفری از زندان به دو دسته مخالف تقسیم شده بودند یکی: جودت، بقراطی، یزدی، بهرامی و علوی و دسته دیگر: کیانوری، قاسمی و فروتن... اساس مخالفت، دو دستگی و علاقه به در دست گرفتن دربست رهبری بود...
دسته اول اشخاصی بودند از نظر تئوری و اطلاعات سیاسی بسیار ضعیف و از نظر کار و فعالیت شل و لاابالی و بنابراین حاضر به سازش با طرف مقابل. دسته دوم که مریم فیروز (همسر کیانوری) و اعظم سروش (که شوهر دومش احمد قاسمی بود) و قریشی دبیر سازمان ایالتی تهران نیز با آنها بودند، فعالتر، زرنگتر بودند... فراکسیون اول بنابر اطلاعاتی که به ما از ایران در مسکو رسیده بود بیشتر موافق پشتیبانی از دکتر مصدق بودند ولی هیچکدام آنها نمی‌توانستند یک مقاله یا اعلامیه چند سطری بنویسند ... اینها بیشتر تحت تأثیر نویسندگان و روشنفکران حزبی مانند تمدن، نوروزی و زاخاریان که هر سه از مدافعین سرسخت لزوم پشتیبانی از دکتر مصدق بودند، ‌قرار داشتند و از اطلاعات و نظریات و قلم آنان استفاده می‌کردند... دسته دوم با دکتر مصدق مخالف بود تا آنجا که تصمیم گرفتند تمدن را به مناسبت سرسختی او و اصرارش در لزوم پشتیبانی از دکتر مصدق از حزب اخراج کنند... رهبری حزب در ایران تحت تاثیر فراکسیون کیانوری دائماً با دکتر مصدق گاهی شدیداً و گاهی کمتر مخالفت می‌کرد... کیانوری در کمیته مرکزی در مسکو گفت که به وسیله همان بهبودی که برای دیدن او به زندان آمده بود با دربار برای ساقط کردن حکومت دکتر مصدق مربوط بود. او در کمیته مرکزی گفت که به وسیله بعضی از افراد جمعیت ضداستعمار با کاشانی و بقایی و جمال امامی که از مخالفین سرسخت دکتر مصدق شده بودند تماس گرفته بود حتی یک مقاله در روزنامه حزبی به نفع سیدضیاءالدین نوشته شد.(صص129-128)
سازمان حزب تا شب قبل از کودتا بسیار منظم کار می‌کرد، و معلوم نیست که در این شب از چه مقامی دستور متوقف کردن تمام تماس‌ها به افراد حزب داده شد. سازمان افسری بزرگی در اختیار حزب بود گارد شخصی زاهدی و رئیس گارد رادیو از اعضاء سازمان افسری بودند معهذا رهبری همه را فلج کرد... دکتر مصدق به رهبری حزب توده ایران اعتماد نداشت و باید گفت حق هم داشت. در موقع ملی شدن صنعت نفت او گفته بود که رهبری حزب توده ایران دسته‌ای روسی و دسته دیگری انگلیسی هستند.(ص130)
نکته دیگری را که به یاد دارم مربوط به کودتای دوم یعنی 28 مرداد است... خبر دادند چند فاحشه و چند چاقوکش در خیابان‌ها راه افتاده‌اند و زنده باد شاه و مرده باد مصدق می‌گویند... علی علوی پیشنهاد کرد که دستور اعتصاب عمومی کارگران کارخانه‌های تهران داده شود که کارگران به خیابانها بیایند (این کار در مدت دو ساعت ممکن بود انجام بشود)... کیانوری این را اذعان کرده که او و تنها او با این پیشنهاد مخالفت کرده و چون دید که تقریباً همه با این پیشنهاد موافقند گفت «که این کار به ضرر مصدق تمام خواهد شد.»...(ص131)
وقتی که کیانوری از جلوگیری از اعتصاب مأیوس شد گفت من پیشنهاد می‌کنم که بروم به دکتر مصدق تلفن کنم و ببینم عقیده او چیست؟ او رفت و بعد از ساعتی برگشت و گفت دکتر مصدق می‌گوید من مسلط بر اوضاع هستم و هیچ کاری نکنید... کیانوری که مسؤول سازمان افسران بود به فکر نیافتاده بود که از این سازمان استفاده کند! 50 نفر افسر سازمانی با هفت‌تیرهای خود و با فریاد زنده باد مصدق «نه زنده باد حزب توده ایران» می‌توانستند وضع را به کلی برگردانند... با وجود درخواست کادرها کاری انجام نشد؛ ولی کیانوری دوباره پیشنهاد کرد! من بروم دوباره به مصدق تلفن کنم او رفت و خدا می‌داند کجا رفت چون تنها بود و مدتی باز وقت گذشت و وقتی مراجعت کرد گفت دکتر مصدق می‌گوید کار از کار گذشته و از من کاری ساخته نیست هر چه می‌خواهید بکنید... رادیو اشغال شد در حالی که افسر نگهبان آن از سازمان افسران بود... کیانوری درست در موقع حساس تاریخ ایران با سوءاستفاده از موقعیتی که در حزب به دست آورده بود و حزب را در دست داشت و مطابق اسناد موجود در مسکو هیأت اجرائیه ایران را مرعوب کرده بود از پشت به حزب و به ملت ایران خنجر زد و کاری بس مفید برای امپریالیسم و دربار انجام داد. او با کشتن محمد مسعود روزنامه‌نگاری که به دربار شدیداً حمله می‌کرد قبلاً نیز خدمتی دیگر به امپریالیسم کرده بود و شرکت او در تیراندازی به شاه و غیرقانونی شدن حزب پس از آن کار نیز خدمتی گرانبها به استعمار بود. سی‌.‌ای.آ. و انتلیجنت سرویس چه کار بهتری می‌توانستند خود در ایران انجام بدهند؟(صص132-131)
چرا یک سازمان افسری تقریباً 600 نفری (در حالی که ارتش ایران کمتر از 15000 افسر داشت) به نفع مصدق تکان نخورد تا چندی بعد دست و پا بسته تحویل رژیم و امپریالیسم شد و بهترین فرزندان ایران تیرباران شدند... ناصر صارمی یکی از نزدیکترین کادرها به کیانوری بود غالباً ‌هم شوفر و هم نگهبان او بود. ناصر صارمی می‌نویسد حزب مخفی بود روزی در خیابان به سرهنگ پژمان از رفقای افسر برخوردم به من گفت خوب شد تو را دیدم زیرا از امروز صبح شروع کرده‌اند رفقای سازمان افسری را دستگیر می‌کنند... کیانوری گفت نه لازم نیست اصلاً ‌هر چه بیشتر از افسران را بگیرند بهتر است. بهتر است آنها سرکار خود بروند چون وقتی که عده دستگیر شدگان زیاد شد نمی‌توانند با آنها کاری بکنند. این گزارش صارمی است و به تفصیل ضمیمه صورت جلسات کمیته مرکزی است.(صص134-133)
هزاران کادر و افراد حزب دسته دسته از حزب کناره‌گیری کرده و حتی - گویا به دستور هیأت اجرائیه تهران یا شخص کیانوری - «تنفرنامه» امضاء کرده‌اند و عده زیادی به زندان و تبعید و مهاجرت رهسپار شدند... حالا راجع به رل رزم‌آرا در تیراندازی به شاه بگویم.(ص135)
به نظر من از سالها قبل از تیراندازی به شاه رزم‌آرا به تدریج ارتش ایران را در دست گرفته بود با مهارت و دقت نقشه یک کودتا را تهیه می‌دید... رزم‌آرا را معمولاً همه عامل انگلستان می‌دانند شک نیست که انگلیس‌ها از مرگ رزم‌آرا بسیار متأثر شدند... پراودا ارگان حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز فردای قتل رزم‌آرا سرمقاله خود را به او تخصیص دادند، کاری که تا آنجا که من می‌دانم برای هیچ نخست‌وزیری نشده بود. شاید این قدردانی از رزم‌آرا برای این بود که او رادیوی صدای آمریکا را بسته بود، روابط سیاسی و تجارتی شوروی و ایران را بسط داده و به اتحاد شوروی نزدیک شده بود. این امکان نیز وجود دارد که رزم‌آرا کارت نزدیکی انگلستان به شوروی را برای دور کردن آمریکا از صحنه سیاست ایران بازی می‌کرد...(صص136-135)
قتل رزم‌آرا به نفع شاه تمام شد زیرا رزم‌آرا رقیبی قوی و خطرناک برای شاه بود. این قتل در ضمن به نفع آمریکا نیز تمام شد زیرا به هر حال ظاهرا ً‌هم که باشد رزم‌آرا طرفدار انگلستان یا یک عنصر ملی بود... آنکه در این میان هیچ نفعی در کشتن شاه نداشت چون به هر حال سرکوب می‌شد حزب توده ایران بود. (ص137)
کامبخش پس از لو دادن دکتر ارانی و سازمان 53 نفر به افراد ساده حزب گفته است که من این کار را کرده‌ام تا سیامک و چند تن افسرانی که در آن زمان می‌شناختم لو نرود به این «رهبر» حزب باید گفت چه اجباری داشتی که سیامک و دیگران را لو بدهی؟(ص138)          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات