تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۸:۴۲  ، 
کد خبر : ۱۳۵۷۲۵

گزیده‌ای از کتاب «خاطرات سیاسی» (دکتر فریدون کشاورز) (بخش دوم)

مقدمه: علی دهباشی که این کتاب به کوشش وی تدوین شده است در یادداشتی به عنوان مقدمه می‌نویسد: «کتاب حاضر براساس رساله «من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را» استوار شده است. این رساله در واقع به صورت گفتگو تنظیم شده است و دکتر کشاورز اُمهات فعالیت سیاسی خود را بیان کرده است. اما بخش دیگری از خاطرات دکتر کشاورز که در رساله مزبور نیامده و بیان نشده بتدریج در قالب مقالات متعددی توسط دکتر کشاورز در نشریات گوناگون چاپ شده است که مجموعه آنها در این کتاب گرد آوری شده...‌» چاپ اول «خاطرات سیاسی» در زمستان 1379 و چاپ دوم آن در پاییز 1380 در شمارگان یکهزار نسخه توسط نشر آبی منتشر شده است. امید آن که گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد.

به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر می‌شود. (بخش دوم)
استعفای دکتر کشاورز از کمیته مرکزی حزب توده ایران - 14 مه 1958
دیروز رادیوی تهران و رادیوهای خارجی خبر دادند که رفیق خسرو روزبه روز 11 مه 1958 در تهران اعدام شد.(ص144)
اکنون پس از کشتن رفیق حسام لنکرانی (که تمام افراد هیأت اجرائیه تهران در قتل او مقصرند و باید به خطای آنان رسیدگی شود) و اعدام رفیق روزبه... دو نفر از رفقای مؤثر حزبی ما که مستقیماً از بسیاری از اسرار و جنایات باند کامبخش- کیانوری اطلاع کافی داشتند... دیگر حزب نخواهد توانست از این دو نفر جریان قتل محمد مسعود و جنایات دیگری را که در حزب اتفاق افتاده تحقیق کند. دیگر حزب ما نخواهد توانست از رفیق روزبه جریان و بخصوص علل قتل رفیق حسام لنکرانی را که یکی از افراد بسیار صمیمی حزب بود و تحت نظر مستقیم کامبخش و کیانوری چند سال یعنی از سالهای اول تشکیل حزب تا موقع مرگ کار می‌کرد و در این اواخر به اصطلاح آنها سرکشی می‌کرد تحقیق نماید یا بداند که چطور شد که «او معتاد به مرفین و کوکائین شده بود!» حزب دیگر نخواهد توانست مشروح عللی را که باعث شد رفیق روزبه رفیق قاسمی را خائن به حزب به پله‌نوم چهارم کمیته مرکزی معرفی کند و او را دزد ناموس بنامد پیشنهاد اخراج او را از حزب پله‌نوم بنماید از دهان خود روزبه بشنود... حقیقت آن است که رفیق حسام لنکرانی به مناسبت دانستن بسیاری از اسرار این باند و آگاه شدن به خیانتها و جنایات آنان و دیدن فساد اخلاقی بعضی از زنان که اداره کنندگان واقعی این «رهبران» بودند برای این باند خطرناک شده بود.(ص147)
توده حزبی نیز نیست که خود آستین بالا کند حقایق را آشکار سازد و حزب را از خائنین تصفیه نماید، محیط سالم قابل تنفس به وجود بیاورد. نتیجه این شد که افرادی که یکدیگر را خائن و بیشرف و جانی می‌دانستند و هنوز هم می‌دانند با هم سازش کرده‌اند و «ریاست» می‌کنند.(ص148)
به این وسیله رسماً از این کمیته مرکزی که به عقیده من باعث ننگ و بدنامی نهضت آزادیبخش ایران است و در آن حتی کوششی هم برای تصفیه رهبری نمی‌شود استعفا می‌دهم. من همانقدر که به عضویت حزب توده ایران که بهترین فرزندان ایران در راه آرمانهای آن شهید شده‌اند افتخار می‌کنم همانقدر از عضویت در کمیته مرکزی فعلی که اکثریت آن به نظر من از کسانی تشکیل شده که نالایق‌اند و یا خطاهایی از آنان سر زده که با خیانت مویی فاصله ندارد ننگ دارم.(ص151)
گفتگو با دکتر فریدون کشاورز - منصور تاراجی
پاریس- 6 فوریه- 1979 (17 بهمن 1357) منصور تاراجی... (ص153)
من 51 نامه به کمیته مرکزی نوشته‌ام که همه آن‌ها موجود است. معتقد بودم به هر نحو که شده باید به ایران رفت و مبارزه کرد ولی هر بار به من می‌گفتند به محض بازگشت به ایران شناخته خواهیم شد و ما را می‌کشند. در غیاب ما فروتن، کیانوری، قاسمی، بهرامی، علوی و ایزدی و بقراطی حزب را اداره می‌کردند... در سال 1958 که انقلاب عراق روی داد عبدالکریم قاسم وسایل بازگشت ملامصطفی را به عراق فراهم ساخت. من در شوروی او را می‌شناختم و او در بازگشت به بغداد به عبدالکریم قاسم گفت که از دکتر کشاورز که استاد دانشگاه مسکو است می‌توانید استفاده کنید... در این موقع کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نوشت که اجازه ندهند من از شوروی خارج شوم. حزب کمونیست اتحاد شوروی مرا دعوت کرد و سئوالاتی از من به عمل آورد... من در سال 1959 به عراق آمدم و هفته‌ای سه بار از رادیو بغداد به شاه و رژیم او حمله کردم.(صص157-156)
پادگان دبیر تشکیلات ایالتی حزب توده در آذربایجان بود... او چنین گفت: من از تبریز حالا رسیده‌ام و فوری باید برگردم. آمده‌ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی به فرقه دموکرات آذربایجان که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد می‌پیوندند...(ص158)
یکی از این اختلافات بر سر رفتار با دکتر مصدق بود. زاخاریان از طرف اکثریت هیأت اجرائیه مامور شده بود به مسکو آمده و وضع هیأت اجرائیه تهران و اختلاف در رهبری آن را که باعث فلج حزب شده بود به افراد کمیته مرکزی مقیم خارج اطلاع بدهد. کیانوری به اتفاق دوستان نزدیکش جداً با دکتر مصدق مخالف بود... به هر حال زاخاریان یکی دو روز قبل از حرکت به مسکو مفقود و چندی بعد شایع شد که کشته شده است.(ص160)
عقیده من درباره رزم‌آرا
حزب توده ایران از ابتدای تشکیل (1320) تا تیراندازی به شاه (15 بهمن 1327) نه از نظر اسم و نه از نظر برنامه حزب کمونیست نبود، بلکه پس از این تاریخ در خارج از ایران- در مهاجرت- به تدریج حزب کمونیست ایران شد. با این همه چند نفر از مؤسسین آن یاران دکتر ارانی بودند که به جرم کمونیستی در 1316 دستگیر و محکوم شده بودند.(ص179)
(مظفر فیروز شاه را همیشه در صحبت با ما «پسره» می‌نامید.) در این موقع او اظهار داشت که «من امروز با رزم‌آرا ملاقات و به او پیشنهاد کردم که کودتایی بکند و خود فرمانده قوا و قوام رئیس‌جمهوری بشود.» رزم‌آرا گفته بود که این کار را من می‌توانم 3 ساعته انجام بدهم و خون هم از دماغ کسی نخواهد ریخت ولی شرط آن است که این را قوام به من بگوید. و نیز باید دانست که در دهم خرداد 1329 کمیته مرکزی مخفی حزب توده (بخوان کیانوری) اعلامیه‌ای علیه سپهبد رزم‌آرا منتشر کرد... در دوران زمامداری رزم‌آرا نیز حزب توده شدیداً با رزم‌آرا مخالفت می‌کرد. ممکن است که کیانوری مسؤول شبکه نظامی حزب توده نعل وارونه می‌زد تا چنان وانمود کند که او و بنابراین رهبری حزب توده مخالف رزم‌آرا است و با او سر و سری ندارد. در «من متهم می‌کنم» گفته‌ام که کیانوری گاهی می‌گفت «حقه زدم».(ص180)
اما درباره حزب ایران باید بگویم در آبان 1324 جبهه موتلف احزاب آزادیخواه با شرکت حزب سوسیالیست، حزب جنگل، حزب ایران، حزب دموکرات آذربایجان، حزب دموکرات کردستان و حزب توده ایران تشکیل شد. و در اول مرداد 1325 نمایندگان حزب توده و حزب ایران در دولت ائتلافی قوام شرکت کردند...(ص181)
درباره سرگذشت صادق هدایت
برخلاف آنچه در شرح حال صادق هدایت از طرف برخی از یاران و معاشران ادبی وی آمده است که صادق هدایت اهل سیاست نبود اکنون در این نکته دیگر تردید نیست که صادق هدایت در همکاری با دکتر مظفر بقائی‌کرمانی در اغلب نطقهای تاریخی وی به ویژه در استیضاح دولت ساعد شرکت موثر داشته و حتی برای او شخصاً پیش‌نویس نطق تهیه می‌کرده است... همچنین خلیل ملکی در خاطرات سیاسی خود صریحاً ذکر می‌کند که گروه انشعابی حزب توده نخستین جلسات خود را که مرکب از افرادی نظیر جلال آل‌احمد و انورخامه‌ای و احسان طبری بود در منزل پدری صادق هدایت در اطاق شخصی وی تشکیل می‌داده‌اند.(ص184)
و اینک مقاله آقای دکتر فریدون کشاورز:... صادق هدایت و من یکدیگر را خوب می‌شناختیم. زیرا او گاهی به کلوب حزب می‌آمد و در اغلب تظاهرات حزب توده ایران قبل از 21 آذر 1325 یعنی شکست فرقه دموکرات آذربایجان شرکت می‌کرد... صادق هدایت برای روزنامه‌های حزب توده با امضاء یا امضای مستعار مقاله‌ها نوشت و یکی از معروفترین نوشته‌های او در روزنامه حزبی اگر حافظه‌ام خطا نکند «عنعنات ملی» است که علیه سیدضیاءالدین نوشته بود. از مذاکرات مفصلی که من در طی سه هفته شبانه‌روز با صادق هدایت در تاشکند داشتم وجداناً استنباط من این بود که او به اتحاد شوروی در آن زمان اعتقاد دارد که دولتی آزادیخواه و مدافع کشورهای ضعیف است... به نظر من صادق هدایت یکبار دیگر امیدوار شد که مردم ایران از رژیم فاسد دیکتاتوری سلطنت آزاد خواهد شد و این هنگامی بود که همسر خواهر عزیزش سپهبد رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید و او شاید به رزم‌آرا اعتقاد داشت که می‌خواهد به مردم ایران خدمت کند. صادق هدایت این خواهر را بیش از همه دوست داشت و خواهر نیز به این برادر بیش از همه علاقه داشت و به این سبب دوستی هدایت و رزم‌آرا استحکام یافته بود. کسی از مذاکرات سپهبد رزم‌آرا و صادق هدایت اطلاعی ندارد. آنچه به نظر من مسلم است، پس از کشته شدن سپهبد به دستور دربار پهلوی ناامیدی صادق هدایت به منتها درجه رسید، بخصوص که او کسی را از دست می‌داد که عزیزترین فرد نیز برای خواهرش و او بود. صادق هدایت تاب مقاومت در مقابل چنین ضربه‌ای نیاورد و سی و چند روز پس از کشته شدن رزم‌آرا در تاریخ 19 فروردین 1330 در پاریس خودکشی کرد...
ژنو 18 مه 1984(صص192-185)
من دعوت می‌کنم مدعی سلطنت ایران را به مناظره
نقل از نشریه جبهه ملیون ایران- بهمن 1363
اگر من از بندرانزلی به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شدم از آن جهت بود که پدرم محمد وکیل‌التجار در دو دوره اول و دوم مجلس به نمایندگی از گیلان انتخاب شده بود...(ص194)
وقتی که داشتن نام خانوادگی اجباری شد برای خانواده ما برادرم نام کشاورز را انتخاب کرد چون فارغ‌التحصیل مدرسه فلاحت بود.(ص196)
من بعضی از این وقایع را برای شما می شمارم:
1- قتل احمد دهقان مدیر تهران مصور
2- قتل محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» که در ایران بسیار محبوب بود زیرا به دربار و شاه حمله می‌کرد.
3- تشکیل کمیته ترور از بعضی از افراد حزب و مخفیانه.
4- شرکت کیانوری با واسطه در جریان تیراندازی به شاه.
5- قتل چند تن از افراد ساده و غیرمسئول حزب.
6- قتل حسام لنکرانی یکی از اعضاء باوفا و فداکار حزب که برادران او در ایران و در حزب به درستی شناخته شده و محبوبیت داشتند. حسام لنکرانی را به پیشنهاد کیانوری و تصویب هیأت اجرائیه مقیم تهران به این «بهانه» کشتند که او از خیلی اسرار حزب خبر داشت!!
7- ایجاد قیام افسران خراسان که اعضاء سازمان افسری بودند. این قیام منجر به کشته شدن بعضی از بهترین افسران این سازمان شد.
8- ایجاد انفجار در ناو «ببر».
9- ایجاد انفجار هواپیما در «قلعه‌مرغی».(ص198)
دبیر کل حزب دکتر رادمنش تا ده سال (تقریباً) بعد از استعفای من دبیر حزب بود و خیلی بعد از پلنوم چهارم در آلمان شرقی از دبیری اخراج شد و ایرج اسکندری جای او را گرفت... تعویض رادمنش به هنگامی به عمل آمد که من قریب ده سال بود که در الجزایر استاد بیماریهای کودکان و رئیس سرویس بودم. در حالی که کیانوری در آستانه انقلاب ایرج اسکندری را «دک» کرد و جای او را گرفت.(ص200)
در گذشت ایرج اسکندری
نقل از کتاب جمعه‌ها- پائیز 1364
بدون تردید ایرج اسکندری، پس از دکتر ارانی، از نظرسیاسی باسوادترین فرد گروه 53 نفر بود که در زمان رضا شاه، دستگیر و زندانی شدند. در زندان بخصوص تحت تأثیر آراداشس آوانسیان (اردشیر)، که مردی جا‌ه‌طلب بود... در بین زندانیان سیاسی دو دستگی ایجاد شد، رادمنش، ایرج، یزدی، بهرامی، روستا و بقراطی در یک گروه بودند، و بعد‌ها آراداشس، کامبخش، کیانوری، مریم فیروز و فروتن در رأس گروه مخالف آنان (جوانان) در حزب قرار گرفتند. این گروه‌بندی به حزب توده آورده شد، و در تمام تاریخ حزب همیشه کم و بیش مشکل شده و ادامه داشت.(ص204)
در پلنوم چهارم سازش بین گروه رادمنش و ایرج و گروه کامبخش، کیانوری حاصل شد و همه کادرهائی که در پلنوم چهارم بودند به خاطر دارند که ایرج در آخر یکی از جلسات در باغ عمارتی که پلنوم در آن تشکیل می‌شد، دست مریم فیروز همسر کیانوری را گرفت و گفت: «دختر عموجان، بیا برویم کمی با هم صحبت کنیم.»...(ص206)
به این ترتیب یک هیأت اجرائیه انتخاب شد که نصف آن از هر طرفی بود و پست دبیرکلی برای رادمنش، که مخالف فراکسیون کامبخش، کیانوری تا آن روز بود، باقی ماند... پس از پلنوم چهارم یک هیأت دبیران سه نفری (رادمنش، ایرج، کامبخش) انتخاب شد و گروه وی راه «قبضه کردن رهبری» را صاف‌تر کردند. سالها گذشت و در ابتدای سال 70 گروه کامبخش، کیانوری با ایرج کنار آمدند، و رادمنش را بر کنار و ایرج را به جای او دبیر اول حزب کردند با آنکه ایرج سیلی جانانه‌ای به کامبخش در یکی از جلسات اعضاء کمیته مرکزی در مهاجرت زده، و او را خائن و لو دهنده 53 نفر و قاتل ارانی نامیده بود و در ابتدای پلنوم چهارم گفته‌های مرا علیه گروه کامبخش قویاً تائید کرده بود...(ص207)
دکتر رادمنش پس از مراجعت از اروپا، در زمان رژیم رضاشاه بهترین استاد فیزیک جدید در دانشگاه تهران و از خانواده‌ای مرفه بود و هنگامی که پس از انقلاب به ایران برگشت چیزی نداشت جز حقوق بازنشستگی (گویا چهار هزار تومان) و مجبور به مراجعت به آلمان شرقی گردید. و ایرج اسکندری نیز پس از مراجعت از اروپا یکی از باسوادترین افراد از اروپا برگشته بود و در وزارت دادگستری بسیار فعال شناخته شده و مورد نظر بود. این هر دو نفر از نظر مالی در آخر عمر در تنگدستی بودند و شاید این نکته که تخصص‌شان در کشورهائی که در مهاجرت در آنجا زندگی می‌کردند (سوسیالیستی) «خریدار نداشت»، آنان را مجبور به سکوت کرد.(ص210)
چند نکته درباره قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز
نقل از مجله روزگار نو- آبان 1366
احسان طبری در همه موارد مهم و حساس، چه در کمیته مرکزی و چه در هیأت اجرائیه، به نفع گروه کیانوری رای می‌داد و حتی در اقرارها و نوشته‌های خود در کتاب «کژراهه» کوشش کرده است که کیانوری را «بشورد» و تبرئه کند و همه تقصیرها را به گردن روزبه بیاندازد که دیگر زنده نیست... باید بگویم که مطابق گزارش قاسمی و جودت، حتی زمانی که این دو نفر مأمور اداره سازمان افسری شدند، سران این سازمان- سیامک، مبشری و روزبه- رابطه خود را با کیانوری قطع نکردند.(ص231)
روزبه که متوجه شده بود کیانوری خودسرانه عمل می‌کرد و جنایاتی که شده بود، مخفی از رهبری حزب و حتی مخفی از رادمنش دبیرکل حزب بود، می‌خواست با «اعترافات» خود به افراد ساده و کادرهای حزب اطلاع بدهد که مخفی از حزب چه جنایاتی به نام حزب شده است، زیرا کسی گفته‌های «بهرامی‌ها و قریشی‌ها» را باور نمی‌کرد چون این دو نفر تسلیم شده بودند و قریشی حتی بعد از مخفی شدن حزب، جاسوس دستگاه دولت بود... کامبخش در همین پلنوم می‌گفت: «اعتراف‌های روزبه به حزب زیان می‌رساند، او می‌خواهد سینه جلو انداخته به نفع خود قهرمانی کند...» این حرفها را کامبخشی می‌گفت که در کمیته مرکزی و در پلنوم پنجم اقرار کرد که در اطاق شهربانی، پس از دستگیری، گفته بود: مختاری رئیس شهربانی وارد شد و با باطوم خود به سر او ضربه‌ای زد و او به قول دکتر ارانی(در محکمه) یک کتاب برای شهربانی درباره 53 نفر نوشت و همه چیز را لو داد.(صص233-232)
روزبه وقتی بر سر قرار با متقی که تسلیم شده بود، مأمورین ساواک را دید تیراندازی کرد و پس از آنکه گلوله‌های مأمورین دستگاه به شکم او خورد و در نتیجه خونریزی داخلی بر روی بام خانه‌ای افتاد، دستگیر و پس از آن اعدام شد (21 اردیبهشت 1337)...(ص234)
چند نتیجه‌گیری از آنچه من می‌دانم:
1- سپهبد رزم‌آرا که افسری درستکار و پاکدامن، تحصیل کرده جدی و پرکار و شاید در عین حال جاه‌طلب بود، به طریقی که درست معلوم نیست با روزبه مربوط بود. نمی‌توان به یقین گفت که او عامل انگلستان بود...
2- به نظر می‌رسد که روزبه و کامبخش، هر دو یا یکی از آنها، از اوایل تشکیل حزب توده ایران با رزم‌آرا مربوط بودند...
3- قتل محمد مسعود به نفع دربار، شاه و اشرف بود. حزب توده دراین قتل نفعی نداشت و به همین جهت همه این قتل را به دربار نسبت دادند. بعید نیست که رزم‌آرا به طریقی این کار را به دست گروه مخفی کامبخش – کیانوری انجام داده باشد تا این کار را به عنوان یک «خدمت» مهم خود به شاه و اشرف به حساب بگذارد و اطمینان آنان را جلب کند...
4- همه وقایع نشان می‌دهند که رزم‌‌آرا و روزبه اختلافی نداشتند که روزبه سندی علیه رزم‌آرا به محمد مسعود بدهد. بعید نیست که اصرار کیانوری در موقع فرار ده نفر توده‌ای از زندان قصر دایر به اینکه «روزبه ضعیف است» و باید حتماً او جزو فراریان باشد، برای این بود که کیانوری می‌دانست رزم‌آرا به فرار روزبه بیش از فرار دیگران علاقه دارد و کیانوری نمی‌خواست این مطلب را فاش کند... اما درباره «سند» یعنی «بمبی» که محمد مسعود از آن صحبت کرده بود، باید بگویم که همه می‌دانند... محمد مسعود دروغ زیاد می‌گفت و شاید به ساختن این موضوع احتیاج داشت. مثلاً برای اینکه «ایز به گربه کم کند» و همه را متوجه این بمب بکند، و بدون اینکه کسی بفهمد به مسافرت اروپا برود. ولی آنها که قصد نابود کردن او را داشتند از تاریخ مسافرت او خبردار شدند و کار خود را انجام دادند. آنهایی که مانند بقائی و دیگران مسئله «بمب» را از مسعود شنیده بودند و حرف او را باور کردند و بعد از مرگ او تکرار کردند، شاید آنها هم این «بمب» را لازم داشتند. آقای پوروالی که بلافاصله پس از قتل مسعود به چاپخانه رفت، اثری از «بمب» در شماره روز بعد روزنامه «مرد امروز» نیافت.
5-... دستگاه جاسوسی رژیم شاه از همه «اسرار» حزب توده خبر داشت. برای نمونه: افسر معاون رکن 2 ستاد ارتش (پولاد دژ) در تهران به کیانوری و در مهاجرت در مسکو به همه ما گفت که روزی رئیس رکن 2 (قره‌نی) به من گفت که شاه مرا فوری احضار کرده زیرا خبری مهم به او رسیده است. دربار در بالاترین مقام حزب کسی را دارد که گفته او بالاتر از اخباری است که ما به شاه می‌دهیم. او بیش از ما مورد اطمینان دربار است. ا.م. افسر توده‌ای دیگری که اکنون زنده است... علوی‌کیا که مست شده بود رو به من کرد و گفت ما می‌دانیم که حزب توده سازمان افسری دارد و تو هم جزو آنها هستی و اسامی این افسران را داریم ولی فعلاً وقت آن نرسیده که شما را بگیریم.(صص237-234)
قیام سی تیر پیام‌آور انقلاب 1357
کودتای 28 مرداد انتقام از سی تیر
نقل از شماره 106 جبهه ملیون- دی 1366
فقط روز 30 تیرماه 1331 حمله شدید علیه دولت قوام شده و در همین ایام رهبری حزب سابق ایران، از سیدضیاءالدین در لفافه طرفداری نموده و با کاشانی تماس گرفته به خاطر بیاوریم که کاشانی در نامه‌ای که چاپ شده بود حزب توده را «فرزندان من» خطاب کرد.(ص242)
آمریکا که در طبقه حاکمه ایران و دربار و شاه نفوذ کرده بود سهم عمده‌ای از نفت ایران را می‌طلبید به این ترتیب تضاد شدیدی بین انحصارهای نفتی آمریکا (به خوان دولت آمریکا) و انگلیس بوجود آمد. دکتر مصدق که «مارکسیست» نبود این را به درستی فهمید و در ابتدا از آن استفاده کرد ولی رهبری حزب توده این را نفهمید یا «خود را به نفهمیدن زد» و دکتر مصدق را عامل امپریالیسم و شبیه به رزم‌آرا و قوام نامید. بعدها مرحوم ناصر قشقایی که از سالهای 1930 به مناسبت «دوستی پدرش مرحوم صولت‌الدوله با پدرم درصدر مشروطه و اینکه فرزندانش را – در تهران در زمان رضاشاه که ناصرخان تحت نظر بود- معالجه می‌کردم با من دوست بود و برایم تعریف کرد که سفارت آمریکا به او و عده‌ای از وکلای مجلس توصیه کرد که به ملی شدن نفت رأی بدهند و بدانند که آمریکا پشت سر آنهاست. دکتر مصدق از این تضاد استفاده کرد ولی آنجا که آمریکایی‌ها خواستند جای انگلستان را در ایران برای غارت نفت ایران بگیرند مقاومت کرد تا آنجا که با کودتای 28 مرداد 1332 آمریکا دولت ملی و قانونی او را سرنگون کرد.(ص244)
برای بین حقیقت باید گفت که در سالهای اول تشکیل حزب توده ایران مبارزه مؤثری علیه شرکت ملی نفت می‌کرد ولی پس از استیلای گروه کیانوری بر حزب وضع تغییر کرد.(ص245)
به یاد دارم که هنگامی که به دعوت رئیس‌جمهور عبدالکریم قاسم از شوروی خارج شدم در روزنامه فکاهی حزب توده (چلنگر) کاریکاتوری دیدم که دکتر مصدق را در لباس زنانه نشان می‌داد که به ساز «هاریمان» مشغول رقصیدن است. در سی تیر عده زیادی از افراد ساده حزب و کادرها بنا به شم و تشخیص خود حس می‌کردند که دکتر مصدق مرد سیاسی ملی است و از استقلال ایران و آزادی ایرانیان در مقابل امپریالیسم استعمار مبارزه و دفاع می‌کند. به این ترتیب عده زیادی از افراد و کادرهای حزب توده در روز سی‌تیر به هواداری دکتر مصدق و بر علیه قوام و دربار برخاستند و در تظاهرات مردم در سی تیر شرکت کردند. (برخلاف نظر رهبری حزب در تهران) حتی بعضی از افسران سازمان افسری وابسته به حزب توده از تیراندازی به مردم و هموطنان بیگناه خودداری کردند و به آنان پیوستند. از ابتدای ملی شدن نفت دو نفر از نویسندگان و کادرهای حزب تمدن و زاخاریان از مدافعین سرسخت دکتر مصدق بودند و گروهی از اعضا و افراد حزب را جلب کرده بودند تا آنجا که رهبری مقیم ایران آنان را به اخراج از حزب تهدید کرد.(صص252-251)
آنچه مسلم است رهبری حزب توده تا روز 20 تیر از فحاشی علیه دکتر مصدق دست برنداشت. در این روز (روزنامه نوید آینده) که به جای «به سوی آینده» ارگان جمعیت مبارزه با استعمار وابسته به حزب توده ایران منتشر شد چنین نوشت: «... از نظر داخلی اردوی غارتگران درایران یکی است فقط نقابها فرق می‌کند. از نظر خارجی نیز دکتر مصدق متکی به یک امپریالیسم جهانخوار بین‌المللی است...» از 28 تیر بدون اجازه حزب جمعیت ضداستعمار به طرفداری از دکتر مصدق برخاست... در مجموع این شک حاصل می شود که کیانوری در عین ارتباط بوسیله و به مناسبت شوهرخواهرش کامبخش با شوروی با دربار یا یک دولت بیگانه نیز ارتباط پیدا کرده بود.(ص253)
هنگامی که در مهاجرت در جلسه مشورتی اعضاء کمیته مرکزی از کیانوری پرسیده شده که چرا هیأت اجرائیه ساکن ایران که تو بر آن مسلط بودی با مصدق مخالفت کرد، او جواب داد: «زیرا آنالیز ما همیشه این بود که مصدق عامل امپریالیسم آمریکاست.»... به نظر می‌رسد که کیانوری از باقراوف- بوسیله کامبخش- که در باکو بود دستور می‌گرفت «بهانه عامل امپریالیسم بودن مصدق را ساخته و پرداخته کرده بود» که دستور باقراوف را که همیشه به آذربایجان ایران برای توسعه قلمرو خود «چشم دوخته بود» اجرا کند.(ص257)
درباره رل رهبری حزب توده که در کودتای دوم(28 مرداد 1332) باید به نکات زیرین توجه کرد:
1- صبح 28 مرداد... مطابق سند گزارشی که در آرشیو حزب در مسکو موجود است علی علوی (که بعدها تیرباران شد) پیشنهاد کرد که فوراً به کارگران کارخانه‌های تهران دستور داده شود که به طرفداری مصدق اعتصاب کرده به خیابانها بیایند و این عده را سرکوب و متفرق کنند. کیانوری با این پیشنهاد جداً مخالفت کرده و گفت: «این اعتصاب عمومی به ضرر مصدق است که هنوز بر سر کار است» و اصرار کرد تا از مصدق موافقت گرفته نشود حزب کاری نکند و خود از خانه بیرون رفت به بهانه تلفن به دکتر مصدق...
2- نکته جالب‌‌تر این است که پس از شکست کودتای اول (25 مرداد 1332) به تمام تشکیلات تهران «از بالا (هیأت اجرائیه) دستور رسید که ارتباط بین مسئولین را قطع کنند (!؟)...
3- کیانوری در مهاجرت در مسکو در جلسه بعضی از اعضاء کمیته مرکزی مقیم خارج اظهار داشت که: «... بوسیله بهبودی با دربار در تماس بود برای ساقط کردن حکومت دکتر مصدق... کیانوری در مهاجرت در جلسه اقرارکرد که بوسیله بعضی از اعضاء جمعیت «صلح» و مبارزه با استعمار با کاشانی و بهبهانی و بقائی و حتی جمال امامی تماس گرفته بود و بوسیله بهبودی که در زندان به دیدن او آمده بود با دربار.(صص259-257)
آیا احسان طبری راحت شد؟
مجله روزگارنو – تیر ماه 1368
دکتر رادمنش و ایرج اسکندری و دکتر بهرامی به من گفتند: ما برای اداره روزنامه حزبی به احسان طبری احتیاج داریم. آیا تو می‌توانی هر ماهه مرتب ماهی چهارصد تومان به او بدهی که او از کارش استعفا بدهد و برای حزب کار کند؟ من بلافاصله قبول کردم. رضا روستا هم حاضر بود و گفت: رفیق دکتر، شما باید به اتحادیه هم کمک کنید. ماهی دویست تومان هم به بقراطی بدهید که فقط در اتحادیه کار کند. من این را هم قبول کردم.(ص263)
در ابتدای تشکیل حزب، طبری و کیانوری و قاسمی و خامه‌ای و فروتن و عده‌ای دیگر از جوانان پیرو آرتاشس بودند، ولی خیلی زود از او جلو افتادند.(ص264)
طبری در همه موارد حساس جزو گروه کامبخش، کیانوری، قاسمی، فروتن و مریم فیروز بود و به آنان علیه رادمنش،‌ اسکندری، بقراطی، جودت و روستا رأی می‌داد.(ص265)
من و طبری و رادمنش اولین افراد حزب توده بودیم که مدرسه عالی حزبی و آکادمی علوم اجتماعی (مجموعاً پنج سال) را در مسکو تمام کردیم و امتحان دادیم و نمرات طبری و من همه عالی بود... به نظر من علت «خوش‌رقصی» و تسلیم طبری این بود که طبری مردی ضعیف و ترسو بود و هر چه بر سن او افزوده می‌شد، راحت‌طلب‌تر می‌گردید و به خوشگذرانی بیشتر تمایل پیدا می‌کرد... عده‌ای از پنجاه و سه نفر- که بعضی‌شان به حزب توده هم نیامدند- می‌گفتند طبری در زندان ترسو و راحت‌طلب بود...(ص267)
گفتگو با دکتر کشاورز پیرامون کتابهای انورخامه‌ای
اولاً – حزب توده ایران- جز در دوران فعالیت علنی، (مهرماه 1320 تا 15 بهمن 1327) چپ نبود و از ملی شدن نفت ایران با «راست‌ها» بود و به راست غلطید.(ص286)
من در منزل سلیمان‌میرزا که مؤسسین حزب توده جمع شده بودند نبودم ولی ایشان نام مرا در ردیف مؤسسین بردند. من دو ماه بعد از تأسیس حزب به اصرار و به معرفی سلیمان‌میرزا وارد حزب شدم.(ص290)
برای من تردید وجود ندارد که کامبخش- که مرد مورد اعتماد باقراوف بود از ابتدای جریان ایجاد وقایع آذربایجان – (شاید هم قبل از پیشه‌وری) خبر داشت.(ص291)
آقای خامه‌ای در صفحه 192 جلد دوم از قول خلیل ملکی می‌نویسد:... «این اولین باری بود که آقای ماکسیموف (سفیر شوروی) تمام اعضاء کمیته مرکزی را بار داده و به حضور پذیرفته بود.»... من به حیثیت و شرفم، که برایم باارزش‌ترین چیزی است که دارم سوگند یاد می‌کنم که هیچوقت، هیچ سفیر یا مأمور شوروی نه در ایران و نه حتی در شوروی، تمام اعضاء کمیته مرکزی را ملاقات نکرد. افرادی مانند کامبخش‌ها و بعدها کیانوری، ارداشس آوانسیان، نورالدین الموتی، روستا و بهرامی قطعاً جداگانه با مامورین شوروی ملاقات می‌کردند.(ص292)
آقای خامه‌ای در سراسر سه جلد کتاب خود، خود را یکی از رهبران درجه اول حزب توده و مرکز همه جریانات حزب معرفی می‌کند... اما درباره مقام حزبی ایشان همه اعضاء می‌دانند که ایشان کارمند حقوق‌بگیر روزنامه ارگان حزب بودند و تا سال 1324 (مرداد ماه) کوچکترین محلی در رهبری حزب نداشتند. دراین تاریخ در دومین کنفرانس ایالتی تهران به عضویت کمیته ایالتی تهران انتخاب شدند(یک از بیش از 15 نفر) و در سال 1326 با انشعابیون از حزب خارج شدند...(ص293)
آقایان خامه‌ای و جهانشاه‌لو در دوران فعالیت دکتر ارانی جوانهایی بودند که در حدود بیست سال داشتند. دوستان و همراهان نزدیک ارانی ایرج اسکندری، دکتر بهرامی، بزرگ علوی، مرتضی علوی، دکتر رادمنش و خلیل ملکی بودند.(ص296)
اینکه در جلسات یا حتی یک جلسه کمیته مرکزی یک فرد شوروی حضور پیدا کرده باشد، دروغ محض است. اینکه حزب توده در مجموع و رهبری آن در مجموع از شوروی‌ها دستور می‌گرفته نیز دروغ است ولی افرادی در رهبری بودند که با آنها قطعاً تماس داشتند و نظرات آنان را در کمیته مرکزی در صورت امکان پیش می بردند... به نظر من حزب توده ایران در دوران علنی حزب یعنی در 7 سال اول موجودیت خود دو اشتباه بزرگ از روی عقیده داشتن به شوروی کرد. یکی بر سر نفت شمال و دیگری به مناسبت پشتیبانی جدی از فرقه دموکرات آذربایجان... این راست است که حزب توده، حزب واقعی بود. حوزه‌های ده تا 15 نفری هر هفته در محل کار یا در خانه یکی از افراد یا در کلوب حزب تشکیل می‌شد. و گزارش مذاکرات خود را درباره سیاست و وقایع داخلی ایران و آنچه در خارجه می‌گذشت به کمیته ایالتی و ولایتی می‌فرستاد که مورد توجه قرار گیرد. افراد حق عضویت می‌دادند. برای حزب در ساعات بیکاری کار می کردند. کنفرانسهای ولایتی و ایالتی و کنگره تشکیل می‌شد و نمایندگان با رأی مخفی انتخاب می‌شدند.(صص298-297)
آنچه مسلم است سلیمان‌میرزا کمونیست نبود. مرد سیاسی معروف ایران و رهبر سوسیالیست‌های ایران بود. برنامه حزب توده ایران هم یک برنامه ملی، مشروطه‌خواه و ترقی‌خواه بود... ک.ج: روزنامه مردم را فاتح یکی از رؤسای شرکت نفت جنوب به کمک چند نفر از افراد حزب توده تأسیس کرد. چرا فقط توده‌ایها در آن می‌نوشتند؟
د.ک: من در مهرماه 1321 در اولین کنفرانس ایالتی تهران که در منزل برادرم جمشید کشاورز مخفیانه از دولت قوام تشکیل شد به عضویت رهبری حزب انتخاب شدم. شنیده‌ام که در آن موقع به مناسبت اتحاد انگلستان و شوروی علیه فاشیسم لازم آمد که روزنامه‌ای ضدفاشیست در ایران منتشر شود. امتیاز این روزنامه را صفر نوعی گرفت و نام آن را مردم گذاشتند و عده‌ای از افراد حزب در آن مقالات ضدفاشیسم را می‌نوشتند. این روزنامه‌ ارگان حزب نبود. در آن موقع اکثریت جوانان و نویسندگان از سیاست انگلستان متنفر بودند زیرا ایران و رژیم پهلوی را مستعمره و عامل انگلستان می‌دانستند. کسی نمی‌خواست طرفدار انگلستان شناخته شود. علاقه به شوروی در میان جوانان، هنرمندان، نویسندگان، شعرا رایج و عادی بود. بنابراین مردم را اداره می‌کردند... سلیمان‌میرزا مرد سیاسی پاک و معتقد به سوسیالیسم (نه به استالینیسم) بوده و یک رجل ملی بود، مسلمان بود. نمازش را هر جا بود باید می‌خواند... علاقه او به شوروی مانند بسیاری از ایرانیان و حتی مردان سیاسی بزرگ ایران مانند مستوفی‌الممالک و دکتر مصدق به مناسبت موضع ضداستعماری بود نه سرسپردگی به یک دولت بیگانه... سلیمان‌میرزا روز 16 دی 1322 به مرض ذات‌الریه درگذشت...
ک.ج: اصلاح‌طلبان چه کسانی بودند؟
د.ک: بین افرادی که به پنجاه و سه نفر معروف شدند از همان زندان اختلاف و دو دستگی بوجود آمد. بعضی‌ها می‌خواستند جلو بیفتند و برخی دیگر مخالف بودند و این اختلاف به حزب توده کشیده شده بود. بعضی از اصلاح‌طلبان واقعاً اصلاح‌طلب بودند ولی برخی دیگر از گروه کامبخش و آرتاشس بودند و می‌خواستند حزب را و رهبری آن را «قبضه» کنند و در دست بگیرند. آقای خامه‌ای جزو اصلاح‌طلبان و طرفداران آرتاشس و کامبخش بود.(تا انشعاب بخصوص)... در حزب توده هنگامی که در سالهای هفتاد کیانوری به کمک غلام یحیی و شاید شورویها موفق شد ایرج اسکندری، یعنی آخرین فرد باقیمانده از نزدیکان ارانی را بزند و «دیکتاتوری استالین!» در حزب برقرار کند، دو دستگی «پایان» یافت و کیانوری دیکتاتور حزب شد... اصلاح‌طلبی را قبل از همه دکترا اپریم شروع کرد و چون از آن نتیجه‌ای حاصل نشد (با آنکه حزب توده و رهبری آن معایب و نواقص بسیار داشت) به لندن رفت و اکنون استاد اقتصاد در یکی از دانشگاههای انگلستان است.(صص301-300)
ک.ج: جریان نفت و کافتارادزه و آرتاشس و سفیر شوروی چه بود؟
د.ک: این مطلب دروغ محض است که آرتاشس با دادن نفت به شورویها مخالف بود... وقتی در مجلس چهاردهم زنده‌یاد دکتر مصدق لایحه «منع مذاکره با دولتهای بیگانه درباره نفت را به مجلس» پیشنهاد کرد رادمنش و من و ایرج اسکندری و گمان می‌کنم شهاب فردوس یا فداکار گفتیم باید به این لایحه رأی داد... آرتاشس و کامبخش گفتند هر که به این لایحه رای بدهد ضدشوروی است... ما چهار نفر موافق تنها ماندیم. تهدید آرتاشس و کامبخش باعث شد که ما همه رأی مخالف بدهیم... اما درباره تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی، درباره نفت شمال ایران حتی یک نفر هم در حزب توده با آن مخالفت نکرد... حتی انشعابیون و شخص خلیل ملکی نیز با آن موافق بود و هنوز بعد از انشعاب از شوروی تعریف کرده است.(صص302-301)
سلیمان‌میرزا با قوام شدیداً مخالف بود پس از ورود قشون شوروی به ایران قوام یک بار پیشنهاد حزب توده را در کابینه خود داد. سلیمان‌میرزا زنده بود و نگذاشت این کار بشود... شیخ حسین لنکرانی با قوام و حزب توده نزدیک بود. او و ایرج اسکندری و دکتر یزدی که مرد بی‌پرنسیپی بود حزب توده را به قوام نزدیک کردند...(ص304)
ک.ج: در زمان انشعاب وضع حزب توده چگونه بود؟
د.ک: در 21 آذر ارتش شاه آذربایجان را اشغال کرد و عده زیادی از آذربایجانیان را کشت و چون قشون فاتح عمل کرد. انشعاب 13 ماه بعد یعنی 13 دی 1326 انجام و بعداً‌ اعلامیه «انصراف» آنان صادر شد. انشعاب حزب توده را یکپارچه‌تر و افراد را متحدتر کرد و متاسفانه باعث شد که عده‌ای انتقادات حسابی را هم دیگر نگویند... سازمان افسری را روزبه تشیکل داد و بعد به حزب پیوست و مسئول آن کامبخش بود.(ص304)
پاسخ به مدعی
دکتر انورخامه‌ای
پنج سال تمام (از خرداد 1358 تا اردیبهشت 1363) برای نگارش این خاطرات شب و روز کار کردم.(ص316)
به کتاب اول «خاطرات» ایراد گرفته است که چرا نام آن را «پنجاه نفر و سه نفر» گذاشته‌ام و چرا شورشیان را بزرگ کرده و همطراز دکتر ارانی قرار داده‌ام. کسانی که این کتاب را خوانده‌اند می‌دانند که من درست عکس این ادعا را انجام داده‌ام یعنی به حد کمال مقام علمی و اخلاقی و سجایای برجسته دکتر ارانی و پستی و فرومایگی و بی‌شعوری و بی‌شخصیتی شورشیان را توصیف کرده‌ام... حتی کامبخش نیز با ارانی قابل مقایسه نبود و آنها نیز از دو مقوله متفاوت بودند منتها تفاوت آنها به گونه دیگر بود. کوتاه سخن این سه تن از سه مقوله بیگانه از هم و سنجش ناپذیر بودند. درست به همین علت است که من آنها را از میان پنجاه و سه نفر برگزیده و به توصیف چهره هر کدام پرداخته‌ام. زیرا هر کدام از آنها نماینده یک دسته از افراد پنجاه و سه نفر بوده‌اند... یک دسته اشخاصی آرمانگرا انسان دوست، فداکار، دشمن ظلم و فساد و خواهان اصلاح و عدالت اجتماعی‌اند... دسته دوم اشخاصی ماکیاولیست‌اند که به هیچ پرنسیب و آرمانی ایمان ندارند و هدف آنها منحرف ساختن جنبش در جهت اهداف پلید خویش است.
من در «خاطراتم» نشان داده‌ام که هدف کامبخش و امثال او از آغاز خیانت به ملت ایران و خدمت به بیگانگان بوده است. در نظر آنها آرمان، عقیده، ایده‌آل، دوستی و همه چیز فقط وسیله‌ایست برای نیل به این هدف. دسته سوم کسانی هستند مانند شورشیان که اصلاً‌ نیتی و هدفی ندارند و پیوستن آنها به جنبش فقط برای «پر کردن شکم و رفع غرایز حیوانی خویش است» و برای آن به هر کار خلاف وجدان و اخلاق و حتی جنایتی دست می‌زنند. این لومپن‌ها غالباً آلت دست خیانت پیشگان قرار می‌گیرند و وسیله اجرای نیات پلید آنها می‌گردند... در حزب توده نیز این سه مقوله وجود داشتند. کامبخش، روستا، قازار سیمونیان و امثال آنها نمایندگان شاخص مقوله دوم بودند... اما مقوله سوم یعنی لومپن‌ها نیز در حزب توده خیلی بیشتر از پنجاه و سه نفر نفوذ کرده بودند و امثال اسکندر سرابی در حزب و به ویژه در شورای متحده کم نبودند و همین‌ها و کثافتکاریهایشان یکی از علل بدنامی حزب گردید.(صص322-320)
آقای دکتر کشاورز در مصاحبه خود به من ایراد گرفته است (ص17 نشریه) که نویسنده روزنامه مردم ضدفاشیست بوده و با مصطفی فاتح همکاری کرده‌ام. من خودم در «خاطرات» به تفصیل این موضوع را شرح داده‌ام و در آن زمان مانند تمام اعضای دیگر حزب توده معتقد بودم که این کار درست و بجاست. حالا به دلایلی که خواهم گفت عقیده دارم که این کار یعنی همکاری حزب توده با عمال انگلیس در تأسیس آن روزنامه یکی از اشتباهات بزرگ رهبران و بنیادگذاران این حزب بوده است... چرا رهبران حزب توده و سایر افراد 53 نفر منجمله خود من که سالها در زندان دیکتاتوری مانده و در حقیقت خود را زندانی انگلیسیها می‌شمردم حاضر به چنین همکاری شدیم؟ چون نه به جنبش و مبارزه ملت ایران برای حفظ استقلال و آزادی خویش، بلکه به انقلاب پرولتاریای جهانی یعنی گسترش رژیم شوروی بر سراسر جهان، امید بسته بودیم و چون شوروی را در خطر شکست می‌یافتیم، برای نجات آن به هر کاری که سیاست و مصالحش ایجاب می‌کرد با رضا و رغبت تن در می‌دادیم مرامنامه و برنامه ظاهری این حزب هرچه بود طرز تفکر و عقیده باطنی بنیادگذاران اصلی آن همین بود که گفتم و این عقیده در تمام اعمال عمده آنها ظهور و بروز می‌کرد و مانع نزدیکی و پیوستن ملیون و دشمنان واقعی استعمار به آنها می‌گردید.(ص325)
من در «خاطرات» خود به تفصیل و با نقل مدارک بسیار از روزنامه‌های حزب توده در همان زمان و اسناد مربوط به کنگره دوم که این حزب پس از انقلاب منتشر ساخته است و همچنین نشریات انشعابیون و دیگران نشان داده‌ام که برخلاف ادعای آقای دکتر انشعاب واقعاً «نقطه» عطفی در تاریخ حزب توده بوده است. پیش از انشعاب گرچه حزب نقاط ضعف فراوانی داشت لیکن از نوعی دموکراسی داخلی برخوردار بود.(ص328)
اما پس از انشعاب، رهبری حزب این دموکراسی حزبی را به کلی از بین برد و جلوی هر کس را که کوچکترین انتقادی از روش آن داشت با چسباندن برچسب «انشعابی»، «منحرف»، «خائن» و «پلیس» به روی او می‌گرفت و از ترس این اتهامات هیچکس جرئت کمترین انتقادی نداشت... باری پس از انشعاب اختناق جای دموکراسی نسبی سابق را در حزب گرفت. بازار تهمت و افترا و برچسب‌زنی در حزب رواج یافت. سازمان اطلاعات حزب گسترش و قدرت روزافزونی گرفت و به یک دستگاه جاسوسی از اعضای حزب مبدل شد. مجموعه این شرایط به رهبری حزب قدرت مطلقه و کنترل ناپذیری داد که منشاء خطاهای فراوانی شد و زمینه را برای انحطاط و نابودی حزب فراهم ساخت.(ص329)
آقای دکتر می‌گوید: «انشعاب واقعه بسیار کوچکی بود» آیا می‌توان انشعاب بیش از صد نفر از فعالان و کادرهای یک حزب را که شامل اکثریت اعضای کمیته ایالتی تهران (سازمان ایالتی تهران در آن زمانه تنه اصلی حزب بود)، بیش از بیست نفر از نمایندگان منتخب برای کنگره دوم، و یکی از برجسته‌ترین اعضای هیأت اجرائیه بود، واقعه کوچکی شمرد؟(ص330)
آقای دکتر ادعا کرده است که «انشعابیون در اعلامیه‌های خود... تشکیل شرکت نفت مختلط ایران و شوروی را توصیه نمودند. این مدارک موجود است.» خیلی متشکر می‌شدیم اگر آقای دکتر فقط گوشه‌ای از این مدارک را ارائه می‌دادند.(ص 331)
اعلام «انصراف» فقط یک اقدام تاکتیکی برای حفظ وحدت و پایداری انشعابیون بود و حتی یک لحظه فکر تسلیم در برابر رهبران حزب توده و چشم پوشیدن از مبارزه علیه آنها به مخیله هیچیک از انشعابیون راه نیافت. در حقیقت یک گام به پس برای برداشتن دو گام به پیش بود. عملاً نیز مبارزه به صورت تشکیلاتی و تبلیغاتی بدون وقفه ادامه یافت و منجر به فعالیت عده‌ای از انشعابیون در حزب زحمتکشان و سپس تأسیس حزب «نیروی سوم» از جانب آنها و تأسیس «جمعیت رهایی کار و اندیشه» از سوی عده دیگری از انشعابیون گردید. مبارزه این سازمانها علیه حزب توده در دوران جنبش ملی کردن صنعت نفت، به ویژه از نظر تئوریک، و افشاگریهای آنها نسبت به خیانت رهبران این حزب نقش کوبنده و مؤثری داشت.(ص332)
رهبران حزب و به ویژه آقای دکتر کشاورز خیلی از انشعابیون بیم داشتند. بهترین دلیل این وهم و هراس نامه‌ای است که به نام شش تن از انشعابیون جعل کردند و به روزنامه اطلاعات فرستادند و در آن از ترور شاه اظهار تأسف و از نافرجام ماندن آن ابراز شادمانی کردند تا بدین وسیله انشعابیون را بدنام سازند.(ص333)
مسلم شده که ابتکار این عمل از جانب کس دیگری جز جناب آقای دکتر کشاورز نبوده است. سال گذشته که توقف کوتاهی در پاریس داشتم معلوم شد که در یک جلسه بحث عمومی که در آن عده‌ای از توده‌ایهای سابق و لاحق و غیرتوده‌ایها حضور داشتند و آقای دکتر کشاورز نیز در آن شرکت داشته، آقای قوام‌نژاد از فعالان سابق حزب از او بازخواست می‌کند که چرا پس از پانزده بهمن در حوزه‌ای که مسئول آن آقای دکتر بوده گفته است:‌«از این واقعه «یعنی ترور شاه» ممکن است انشعابیون استفاده کنند. باید آنها را بدنام کرد و راه آن این است که آگهی تبریکی از جانب آنها به روزنامه اطلاعات بدهیم.» و در همان حوزه تصمیم به انجام آن می‌گیرند.(ص334)
آقای دکتر گفته است: «حزب توده در مجموع و رهبری آن در مجموع از شورویها دستور نمی‌گرفته است»... اما اگر منظور از آن نتیجه عمل حزب و بیلان کار حزب است به ضرس قاطع می‌توان گفت که حزب در مجموع از شورویها پیروی می‌کرده و تابع سیاست شوروی بوده است. در مورد رهبران حزب نیز همین امر صادق است... از نظر عملی رهبری حزب همیشه دستور شورویها را اجرا می‌کرده است و حتی یک مورد را نمی‌توان یافت که با سیاست شوروی و رهنمودهای آنها مخالفت کرده باشد.(ص341)
هر وقت احتمال مقاومتی در برابر رهنمودهای مقامات شوروی یا انجام عمل خودسرانه‌ای از طرف رهبری می‌رفت فوراً عناصر مختلف این دستگاه پیچیده به کار می‌افتاد. عمال سرسپرده به مقامات شوروی خبر می‌دادند. این مقامات رابط حزب را احضار می کردند و به وسیله او و از طریق دیگر مخالفت خود را ابراز می‌داشتند. رهبران چاره‌ای جز تسلیم نمی‌دیدند و اگر احیاناً یک یا دو نفر جرئت می‌کردند سرسختی نشان دهند و روی نظر خود پافشاری کنند در اقلیت قرار می‌گرفتند و ناگزیر از تصمیم اکثریت تبعیت می‌کردند... پلنوم کمیته مرکزی به اتفاق آراء تصمیم گرفت عمل کمیته ایالتی را تقبیح کند و بیانیه‌ای در این باره به تصویب رسید. اما کامبخش با لطایف‌الحیل از چاپ آن جلوگیری کرد و خبر را به مقامات شوروی رساند و آنها نیز جلوی انتشار آن را گرفتند.(ص343)
آخرین نمونه آن هم حادثه‌ای بود که علت اصلی انشعاب گردید. یعنی چون اکثریت اعضای کمیته ایالتی تهران و نمایندگان منتخب برای کنگره دوم خواستار تشکیل فوری کنگره شدند هیأت اجرائیه در یک جلسه خصوصی به آنها اعلام کرد که «رفقای شوروی گفته‌اند تا وقتی که اختلاف‌نظر در حزب باقی است کنگره نباید تشکیل شود.»(ص344)
به نظر من معایب این حزب بنیادی بوده و حزب از همان روز نخست بر بنیادی نادرست یعنی اعتماد و اطمینان به دولت شوروی و تفاوت اساسی و ماهوی آن با استعمارگران غربی استوار بوده است. این گناه اولیه است که منشاء تمام خطاهای بعدی حزب می‌شود... بیشتر این بنیانگذاران حزب سوءنیت و قصد خیانت نداشتند بلکه قصد خدمت داشتند منتها گناه بزرگ آنها این بود که شوروی را درست نمی‌شناختند و به مارکسیسم- لنینیسم یا به قول آقای دکتر «سوسیالیسم عام» ایمان داشتند و حتی تصور هم نمی‌کردند که یک دولت سوسیالیستی، توسعه‌طلب، امتیازجو و خلاصه استعمارگر از آب درآید.(ص345)
ملاحظه کنید، در تمام این نوشته‌ها، همچنین در سراسر «خاطرات» کوچکترین اثری از مخالفت، و انتقاد نسبت به دکتر ارانی نیست و همه حاکی از حس احترام، محبت و قدرشناسی از اوست.(ص350)
تقریباً نیمی از این کتاب شرح این داستان غم‌انگیز، نشان دادن بدجنسی کامبخش بیگناهی دکتر ارانی، فریب خوردن دوستان نزدیک و حتی دیرین ارانی از کامبخش، تحریم دکتر ارانی، شرح مظلومیت او، و عاقبت آشکار شدن حق یعنی بیگناهی ارانی و مفتضح شدن مفتری و توطئه‌گر یعنی کامبخش است. آیا بیشرمانه نیست که بگویند نویسنده چنین کتابی می‌خواسته به ارانی تهمت بزند که او «همه چیز را لو داده است»؟!(ص351)
دروغگویی دیگری که دکتر کشاورز به من نسبت داده این است که گویا من گفته‌ام که سلیمان‌میرزا کمونیست بوده است و «کوشیده‌ام او را به شوروی‌ها ببندم».(ص352)
فرض کنیم آقای دکتر این جلسه کمیته مرکزی را واقعاً فراموش کرده است. آیا پلنوم چهارم کمیته مرکزی (پلنوم وسیع) را هم فراموش کرده است؟ همه کسانی که در این پلنوم شرکت داشتند می‌دانند که وقتی مرحوم ایرج اسکندری علیه کامبخش به علت لو دادن 53 نفر اعلام جرم کرد و تقاضای محاکمه او را نمود، کامبخش به شوروی‌ها متوسل شد و نماینده حزب کمونیست شوروی به نام کاژونیکف در جلسه پلنوم حضور یافت و گفت: «ما پرونده 53 نفر را بررسی کرده‌ایم و رفیق کامبخش گناهی ندارد». این مطلب را من در «خاطرات» از قول شادروان اسمعیل رائین شرح داده و اضافه کرده بودم که مورد تأیید دو تن دیگر از شرکت کنندگان در پلنوم نیز بوده است.(ص354)
عنایت‌الله رضا و دیگری آقای دکتر حسن نظری هستند و هنوز این مطلب را تأیید می‌کنند... آقای دکتر کشاورز... خود برای نسبت دادن قتل احمد دهقان به رقیبش دکتر کیانوری ماجرایی را از قول ستوان قبادی معدوم نقل کرده است که من با دلایل مسلم و انکار ناپذیر دروغ بودن آن را ثابت کرده‌ام... سال گذشته ملاقاتی با پروفسور احمد شفایی (سرگرد احمد شفایی سابق) دست داد و چون دکتر کشاورز ادعا کرده بود که قبادی این داستان را در حضور وی شرح داده بوده است کنجکاوی مرا وادار کرد که از او نیز به عنوان شاهد در این باره تحقیق کنم. پروفسور شفایی به کلی از این جریان اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت به یاد ندارد در مسکو به منزل دکتر کشاورز رفته باشد.(ص355)
آنچه درباره ارداشس و برخورد او با ماکسیمف نوشته‌ام انتقاد او «نسبت به سیاست شوروی در ایران» و «روش» مأموران شوروی است (فرصت بزرگ ص125) همانطور که در «خاطرات» به تفصیل شرح داده‌ام. آرداشس از همان آغاز با شکل تأسیس حزب توده طبق رهنمودهای سفارت مخالف بود او یک کمونیست‌ بود و خواهان تشکیل یک حزب مارکسیست در ایران بود. جریان اصلاح‌طلبان نیز که وی در رأس آن بود از همین انگیزه نشئت می‌گرفت. او از همکاری حزب با عمال انگلیس مانند مصطفی فاتح، جلوگیری شورویها از فعالیت حزب در جنوب و به ویژه خوزستان، ممانعت آنها از اعتصاب کارگران و به طور کلی دخالت کارمندان سفارت و کماندانهای روس در امور حزبی انتقاد می‌کرد. راهپیمایی حزب در سایه سرنیزه سربازان شوروی عصبانیت او را به سرحد کمال رسانده و موجب آن برخورد شد.(صص358-357)
«دروغ» دیگر من ظاهراً این است که گویا گفته‌ام «پیشه‌وری با جهانشاه‌لو» ملاقات کرده است.(ص358)
آقای دکتر اگر شما در «آن ملاقات» حضور نداشتید و بهتر بگویم در تمام دوران سلطه فرقه دموکرات به آذربایجان نرفتید، صدها نفر دیگر از اعضای حزب و غیر آن به آذربایجان رفته بودند و می‌دانند که دکتر جهانشاه‌لو نه تنها یک بار با پیشه‌وری ملاقات کرده بلکه هر روز و شاید روزی چند بار او را ملاقات می‌کرد، چون معاون او بود یعنی «نایب نخست‌وزیر آذربایجان بود» و برای اشغال این پست لازم نبود حتماً «مورد اعتماد» پیشه‌وری باشد. چون مورد اعتماد مقامات شوروی بود. در هر حال پیشه‌وری و دکتر جهانشاه‌لو با هم از زمان زندان قصر آشنا بودند، چون سالها در یک بند جای داشتند.(ص359)
و اما مهمترین «دروغی» که آقای دکتر در کتابهای من کشف کرده مربوط به پیامی است که پیشه‌وری به من داده بود تا به دکتر کشاورز یا کامبخش برسانم... کسی نگفت که دکتر کشاورز نیازی به این پیام یا ارتباط با پیشه‌وری داشته است. برعکس موضوع این است که پیشه‌وری نیاز فوری به تماس با یکی از رهبران حزب توده داشته است و می‌خواسته است که این کار را به طور پنهانی انجام دهد. این کار غیرطبیعی نبود و در شرایط آن روزگار و قطع ارتباطات میان تهران و تبریز و کنترل وسایل ارتباطی کاملاً منطقی بود و چنانکه نوشته‌ام، بعد از آن به وسیله بقراطی که در رشت بود انجام می‌گرفت.(ص361)
اینکه اندیشه انشعاب از من بود، یک واقعیتی است که همه انشعابیون می‌دانند و هیچکس منکر آن نشده است. اما از اندیشه تا عمل، از یک فکر تا اجرای آن راهی بس دور و دراز است. عمل انشعاب به یاری و پایمردی همه انشعابیون انجام گرفت و رهبری آن برعهده ملکی بود... من از هنگامی که عضو حزب شدم (در اواسط 1323، نه آنطور که دکتر کشاورز گفته است در 1324) تا هنگام انشعاب (دی 1326) خود را فقط یک عضو ساده حزب می‌دانستم، و وظایفی را که به من محول می‌کردند، مانند گویندگی حوزه‌های متعدد، تدریس در کلاسهای کادر، عضویت کمیسیون تبلیغات، و دبیری سازمان جوانان، به عنوان یک عضو ساده انجام می‌دادم. در جریان اصلاح‌طلبی هم چنانکه گفته‌ام، پیش‌کسوت ما آرداشس بود و مابقی همه با هم کار می‌کردیم و هیچکدام را ادعای برتری بر دیگران نبود... من برخلاف بعضی از افراد 53 نفر که تا 1323 به کلی از حزب به دور مانده یا در سازمانهای مخالف حزب شرکت کرده بودند (مانند دکتر جهانشاه‌لو) از همان آغاز تأسیس حزب، دوش به دوش و همراه بنیادگذاران حزب در فعالیت آن شرکت داشتم. تنها فرق من با دیگران این بود که آنها کارت عضویت داشتند و در حوزه حزبی حضور می‌یافتند ولی من نداشتم و نمی‌کردم.(صص363-362)
از همه مهمتر از بدو تأسیس روزنامه رهبر ارگان حزب تا هنگام انتخاب هیأت تحریریه پنج نفری برای آن (اسکندری، پروین گنابادی، طبری، قاسمی، و من) عملاً سردبیر آن بودم و بعداً عضو این هیئت گردیدم... خلاصه من به خاطر سابقه‌ام در 53 نفر و زندان هم از طرف جناح راست حزب (اسکندری، رادمنش، روستا و دیگران) و هم از جانب جناح چپ (آراداشس، نورالدین الموتی،‌ دکتر بهرامی و بعدها کامبخش و دیگران) مجرم شناخته می‌شدم و مورد اعتماد بودم. بدین‌سان از بسیاری اسرار پشت پرده که اعضای رسمی حزب از آن آگاه نبودند اطلاع داشتم.(صص364-363)
پیشنهاد من برای آمادگی مسلحانه در برابر ارتجاع در دومین کنفرانس ایالتی تهران (مرداد 1324) روی داد و تازه به آن شکلی که آقای دکتر کشاورز گفته است نبود. در این زمان من عضو حزب و نماینده کنفرانس بودم... درست در همان هنگامی که من در کنفرانس ایالتی پیشنهادم را مطرح می‌کردم افسران توده‌ای در خراسان قیام کرده و به طرف ترکمن صحرا در حرکت بودند تا پایگاهی چریکی در آنجا ایجاد کنند. از سوی دیگر باقروف صدر حزب کمونیست آذربایجان شوروی با کمک پیشه‌روی، غلام یحیی، پادگان و غیره مشغول تدارک فرقه دموکرات و «قیام خودمختاری طلبانه» آن بود. البته در آن زمان من نه از قیام افسران خبری داشتم و نه از نقشه باقروف اطلاعی. ولی جو عمومی نگرانی و عصیان مرا به طرح چنین پیشنهادی برانگیخته بود... برخلاف گفته دکتر کشاورز من نگفتم «به ما اسلحه بدهید تا قیام کنیم» من می‌دانستم که حزب برای قیام کردن نیازی به اسلحه ندارد چون اعضای حزب در مازندران، آذربایجان و نواحی دیگر شمال به اندازه کافی اسلحه داشتند. برای قیام باید بنیاد سیاست اپورتونیستی حزب عوض می‌شد. پیشنهاد من هم همین بود که «حزب باید خود را عملاً و نظراً برای مقابله مسلحانه با دشمن آماده سازد» تقریباً به این مضمون، چون متن آن را فراموش کرده‌ام و در جایی نیز ثبت نشده است.(صص369-368)
این درست است که یک «اسکندر»ی به من حمله کرد. ولی او اسکندر سرابی بود نه ایرج اسکندری... اسکندر سرابی پلیس شهربانی بود و در داخل حزب جاسوسی و خرابکاری می‌کرد... اکنون بپردازیم به موضوع کنگره و عضویت من در حزب... در یکی از این جلسات بود که محمد پژوه از افراد برجسته 53 نفر ضمن تعریف و تمجید از مبارزات سابق و فعالیت لاحق من در روزنامه‌های حزبی به ویژه رهبر و اظهار تأسف از اینکه هنوز عضو حزب نشده‌ام پیشنهاد کرد که کنگره به من توصیه کند که عضویت حزب را بپذیرم. کنگره با کف زدن ممتد پیشنهاد او را تصویب و از من تقدیر کرد.(ص370)
من برخلاف گفته دکتر کشاورز «جوان گمنامی» نبودم. بیش از ده سال مبارزه انقلابی و پنج سال زندان رضاشاه را پشت سر داشتم. سه سال در روزنامه‌های حزبی کار کرده و بیش از یک سال سردبیری عملی رهبر را برعهده داشتم.(ص371)
پیش از کنگره اعضای کمیته 15 نفر بودند در کنگره اول تصویب شد که به 11 نفر تقلیل داده شود و این کمیته مرکزی 11 نفره تا آذر 1325 رهبری حزب را در دست داشت. پس از شکست آذر خود را منحل کرد و اختیارات خود را به هیئت اجرائیه داد که در آغاز هفت نفر بود و بعد به 11 نفر افزایش یافت. کنگره دوم از نو اعضای کمیته را به 15 نفر رساند.(ص372)
آقای دکتر این آرادشس که شما این قدر با او دشمنی دارید و او را مسئول همه جنایات قلمداد کرده‌اید، در برابر پلیس رضاشاه چنان مقاومتی کرده بود که دوست و دشمن به آن به دیده تحسین نگاه می‌کردند و به همین مناسبت ده سال تمام در سخت‌ترین شرایط در زندان ماند و یگانه عشق خود یعنی نامزدش را از دست داد. پس از زندان در مدت شش سال که رهبر حزب و نماینده آن در مجلس بود با مادر پیر خود در دو اطاق اجاره‌ای زندگی می‌کرد و زندگی بسیار بی‌پیرایه و محقری داشت.(ص373)
حقیقت این است که تمام مدت مسافرت من به خارج ده ماه و نیم بیشتر نبود یعنی از 13 مرداد 1325 تا 2 تیر 1326... اما در آن ده ماه و نیم، فقط یک ماه در شوروی و دو هفته در یوگوسلاوی مهمان این دولتها بوده‌ام و در «خاطرات» نیز آن را به صراحت نوشته‌ام قسمت اعظم نه ماه بقیه یعنی بیش از هفت ماه را در فرانسه به سر بردم و مابقی را در چکو‌سلواکی... من کارمند روزنامه رهبر بودم و این روزنامه بودجه و حساب مخصوص خودش را داشت. ایرج اسکندری موافقت کرد که شش ماه حقوق مرا پیش بپردازند و این مبلغ از صندوق روزنامه پرداخته شد... من دو هزار تومان بیشتر از صندوق روزنامه رهبر نگرفتم و با این مبلغ مسلماً نمی‌شد هشت ماه در فرانسه و یا چکوسلواکی زندگی کرد. بقیه را همانطور که گفته‌ام مبلغی را پس‌انداز داشتم و مختصری را هم قرض کردم.(صص375-374)          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات