تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۸:۳۰  ، 
کد خبر : ۱۳۵۸۶۹

زیر و بم‌های استراتژی اوباما در افغانستان


سبحان محقق
اکنون همه جا صحبت بر سر این است که «باراک اوباما» رئیس جمهور آمریکا، هر چه زمان می گذرد دارد بیشتر و بیشتر به سلف خود «جرج بوش» جنگ طلب شبیه می شود؛ گروه های ضد جنگ آمریکایی که در مبارزات انتخاباتی، جانب اوباما را گرفته بودند، اکنون به نطق رادیویی دو هفته پیش وی استناد می کنند و می گویند اوباما در این نطق، ادبیاتی را به کار گرفت که بوش طی هشت سال قبل از وی به کار می گرفت؛ اوباما نیز در توجیه اعزام 30 هزار نظامی جدید به افغانستان، مدعی شد امنیت آمریکا در خطر است و مثل بوش، جنگ ادعایی علیه تروریسم در خاورمیانه را اولویت نخست سیاست خارجی خود دانست.
این عصبانیت و دلخوری به گروه های ضد جنگ محدود نمی شود؛ مردم آمریکا نیز احساس می کنند فریب شعارهای اوباما را خورده اند. مردم باکمال تعجب دیدند اوباما نیز برای توجیه لشکرکشی جدید به افغانستان، مثل رئیس جمهور سابق افسانه سازی و دروغ پردازی می کند.
اوباما هر چند استاد ایجاد وضعیت خاکستری برای خود است و نمی خواهد محبوبیتش را از دست بدهد، و حتی در قضیه اعزام نیرو به افغانستان، فوراً اعلام کرد که پس از 18 ماه نظامیان را از این کشور خارج می کند، با این حال حمایت از وی در داخل، همچنان روند نزولی دارد؛ طبق برآورد و نظرسنجی موسسه معتبر گالوپ تنها 35 درصد مردم آمریکا از عملکرد اوباما در مورد افغانستان راضی و 55 درصد ناراضی هستند. این در حالی است که هنوز وی تازه وارد کاخ سفید شده و این حضور به یک سال هم نرسیده است.
عرصه بین المللی نیز کم کم دارد اعتراضات و تظاهرات علیه اوباما را تجربه می کند؛ هرچند مردم خاورمیانه که لبه تیز تیغ حملات آمریکا و جنایات اسرائیل را از نزدیک لمس می کنند، از همان روزهای نخست، نظر مساعدی نسبت به رئیس جمهور جدید نداشته اند، اما تظاهرات ضد آمریکایی 15 هزار نروژی همزمان با مراسم اعطای جایزه صلح نوبل به اوباما در اسلو، قابل تأمل است و این حرکت نشان می دهد که اروپایی های صلح طلب نیز از این پس، اوباما را نیز مثل بوش جنگ طلب می بینند.
خلاصه، به نظر می رسد که همه ملت ها و مخالفان جنگ به این نتیجه رسیدند که اوباما دقیقاً همان بوش است و به قول ظریفی، تنها فرقی که میان این دو وجود دارد، رنگ پوست آنهاست! اما، سؤال این است که با توجه به مخالفت مردم با استراتژی جنگ طلبی، اوباما سعی در اجرای همین استراتژی را دارد؟ مسلماً اوباما بهتر از هر کسی می داند که مردم کشورش، به خصوص رأی دهندگانش، از او انتظار دارند به شعارهای انتخاباتی خود وفادار بماند، به جنگ در عراق و افغانستان خاتمه دهد و نیروها را به کشور برگرداند. اما، چرا با مردم خود صادق نیست و مشکل در کجاست؟
اگر بگوئیم که رئیس جمهور آمریکا با اختیار خود و در کمال آزادی، به رأی دهندگان پشت می کند، این استدلال، منطقی و عاقلانه نیست؛ اگر مدعی شویم که وی خواسته رأی دهندگان را نمی داند و یا اینکه، میان این خواسته و استراتژی خود، اختلافی نمی بیند، این نیز ادعایی نادرست است.
اگر رئیس جمهوری آمریکا مقابل مان نشسته باشد و از او بپرسیم که چرا به وعده خود عمل نکردی؟ احتمالاً این پاسخ را می شنویم که خروج فوری و یکباره از عراق و افغانستان، باعث می شود که گروه های تروریست و شبه نظامی به قدرت برسند و این، منافع آمریکا را تهدید می کند. کما اینکه چنین استدلالی را در خطابه اخیر او نیز شنیدیم. اما همین استدلال به ظاهر منطقی نیز پر از ابهام است و وقتی سؤالات تازه ای که در ارتباط با آن مطرح است را مرور می کنیم، تازه می فهمیم که عقب نشینی پس از 18 ماه مورد اشاره اوباما، تنها حکم سپر بلا را برای وی دارد؛ براساس استراتژی رئیس جمهوری آمریکا، همه نظامیان آمریکایی باید تا پایان سال 2011 (11 دی 1390) ا ز عراق خارج شوند و نیروهای آمریکایی و غربی مستقر در افغانستان هم تا 18 ماه دیگر (خرداد 1391) افغانستان را ترک می کنند.
در این استراتژی یک موضوع بدیهی انگاشته شده است و آن یکسره شدن کار طالبان افغانستان طی 18 ماه آینده است! در صورتی که نه فقط برای کارشناسان، بلکه برای افراد معمولی که فقط اخبار این کشور را پی گیری می کنند واضح است شبه نظامیانی که بیش از هشت سال حملات شدید آمریکایی ها را از سرگذرانیده اند، در مدت اعلام شده 18 ماهه نیز ریشه کن نخواهند شد.
علاوه بر آن، فرض کنیم که همه شبه نظامیان و تروریست ها در عراق و افغانستان شکست بخورند و کاملاً از بین بروند، باز هم بسیار بعید است که آمریکا این دو کشور را به طور کامل ترک کند، مگر اینکه کاملاً شکست بخورد مثل چیزی که در دهه 1970 برای واشنگتن در ویتنام رخ داد. در غیر این صورت، حضور نیروهای آمریکایی دائمی خواهد بود، مثل حضور ده ها هزار تفنگدار آمریکایی در آلمان، ژاپن و کره جنوبی. البته این چیزی نیست که خود فرماندهان و مقامات آمریکایی هم آن را انکارکنند؛ طی همین هفته گذشته «رابرت گیتس» وزیر دفاع آمریکا، رسما اعلام کرد خروج از افغانستان پس از 2011، بستگی به شرایط این کشور و آمادگی دولت کابل دارد. این یعنی اظهار تردید در مورد اجرایی شدن استراتژی اوباما از جانب یکی از اعضای دولت خود وی! «ریچارد هس» رئیس شورای روابط خارجی آمریکا نیز اعلام کرد: خروج (آمریکا) از عراق و افغانستان را باور نکنید.
البته رئیس جمهور آمریکا اگر بخواهد، می تواند همه نیروها را در زمان های وعده داده شده، به طور کامل از عراق و افغانستان و حتی منطقه خاورمیانه خارج کند، اما هرگز چنین اتفاقی نمی افتد.
این موضوع که چه قوه الزام آوری اوباما (و حتی رئیس جمهورهای بعدی) را وادار می کند تا آینده ای نامعلوم، به جنگ در خاورمیانه ادامه دهد و یا در یک شرایط غیرجنگی، پایگاههای پرنفراتش را در عراق و افغانستان حفظ کند، مسئله ای است که تحت عنوان الزامات امپریالیسم و سرمایه داری بدان خواهیم پرداخت.
هزینه‌های اجباری
مردم آمریکا این روزها شرایط نامطمئن معیشتی را تجربه می کنند؛ کسری بودجه این کشور درسال مالی 2009-2008 به رقم بی سابقه 1417 میلیارد دلار رسیده است که 10 درصد کل تولید ناخالص داخلی این کشور را شامل می شود. مردم می گویند اوباما باید به این اقتصاد شرم آور پایان دهد، اما رئیس جمهور در فکر افزایش مالیات ها برای تامین هزینه های جنگ است؛ وزارت دفاع آمریکا اعلام کرد بودجه دفاعی این کشور در سال مالی 2010 حدود 19 درصد بودجه فدرال ایالات متحده و 28 درصد درآمدهای مالیاتی را شامل خواهدشد. اگر این مقدار را با بودجه های محرمانه امنیتی جمع کنیم، بودجه دفاعی آمریکا مجموعا به طور تقریبی 25 تا 29 درصد بودجه کل کشور و 38 تا 44 درصد درآمدهای مالیاتی آمریکا را شامل می شود.
درسال جاری بودجه نظامی آمریکا 9 برابر بودجه نظامی چین با جمعیت بیش از یک میلیاردو300 میلیون نفری است. بودجه نظامی آمریکا و نزدیکترین متحدانش، دو سوم هزینه های نظامی جهان را دربرمی گیرد.
کنگره آمریکا وقتی بودجه این کشور را در 28 دسامبر 2009 تصویب کرد، میزان نهایی بودجه درنظرگرفته شده برای وزارت دفاع، 680 میلیارد دلار درنظرگرفته شد. اما اگر هزینه های دفاعی که تحت پوشش وزارت دفاع قرار ندارند را به بودجه فوق بیفزاییم، هزینه دفاعی آمریکا درسال مالی 2010 بین 880 میلیارد دلار تا 03/1 تریلیون دلار خواهدبود.
همانطور که اشاره شد، این همه دست و دل بازی دربخش دفاعی درحالی انجام می شود که کشور با کسری بودجه مواجه است و سطح معیشتی شدیدا تنزل پیدا کرده است. نرخ بیکاری دراین کشور همچنان درحال رشد است و از 8/9 درصد در ماه سپتامبر (شهریور) به 2/10 درصد در اکتبر (آبان) افزایش یافته است.
مردم می گویند اوباما باید به شعارهایش عمل کند و از تحمیل هزینه های نظامی و افزایش مالیات ها بپرهیزد.
به نظر می رسد که افکارعمومی آمریکا یکبار دیگر به نظریه سنتی انزواطلبی (دکترین مونروئه) گرایش پیدا کرده‌اند.
«جیمز مونروئه» رئیس جمهور آمریکا، درسال 1823 سیاست انزواطلبی را اعلام کرد. وی گفت: آمریکا در امور اروپا دخالت نمی کند و به کشورهای اروپایی هم حق مداخله در امور آمریکا (آمریکای شمالی و جنوبی) را نمی دهد. وی این سیاست را به اجرا گذاشت ولی عمر آن زیاد طولانی نبود.
اکنون مردم آمریکا نسبت به شرایط خود شدیداً ناامید هستند و این سطح از ناامیدی، تا 40 سال اخیر در آمریکا سابقه نداشته است. طبق نظرسنجی مرکز آمار و تحقیق «پو» 49 درصد مردم آمریکا معتقدند این کشور باید محور و اساس برنامه هایش را معطوف به مسائل داخلی کند.
نکته اینجاست که مردم آمریکا از ابعاد سیاسی و امنیتی نظام خود اطلاع درستی ندارند. مردم نمی دانند که آمریکا به این لشکرکشی ها و جنگ های آن سوی دریاها مجبور است تن بدهد تا امنیت خود را تامین کند. اکنون ممکن است حرکتی در جنوب فیلیپین و یا مالزی و یا کشور شیلی درآمریکای جنوبی رخ دهد و امنیت آمریکا را به خطراندازد، ولی مردم این را نمی دانند.
همیشه باید میان گرایشات سیاسی توده ها و ساختار نظام سیاسی حاکم بر آنها یک تناسب و هم جهتی وجود داشته باشد. درغیر این صورت، با گرایشات فوق ساختار سیاسی ممکن است به خطر بیفتد.
البته سیاستمداران زیرک از این گرایشات بهره برداری مقطعی می کنند و با سوارشدن بر موج جریانات مردمی، به قدرت می رسند و سپس رویه محافظه کارانه ای را در پیش می گیرند و به شعارهای اصلاح طلبانه و یا انقلابی خود پشت می کنند. این رویه ای بود که علاوه بر اوباما در آمریکا «هاتویاما» نخست وزیر ژاپن هم از آن استفاده کرد و به قدرت رسید. هاتویاما از مخالفت توده های ژاپنی با حضور نظامی آمریکا درکشورش آگاه بود.
حزب وی (دموکراتیک) همین جریان ضد آمریکایی را پروبال داد و با سوار شدن براین موج، توانست به 54 سال حکومت محافظه کاران پایان دهد.
اما، هاتویاما پـس از آنکه نخست وزیر شد، به شعارهای سابق خود پشت کرد و نسبت به آمریکا مثل حزب حاکم سابق رویه محافظه کاری درپیش گرفت. علتش این بود که ساختار سیاسی ژاپن به شدت به وضع موجود در روابط بین الملل و هژمونی آمریکا برجهان وابسته است. هاتویاما می داند هرگونه اقدام علیه وضع موجود (علیه نظم آمریکایی حاکم برجهان) ممکن است ژاپن را از جایگاه دومی در اقتصاد جهان به زیر بکشد.
لذا، هاتویاما نیز مثل اوباما، به رأی دهندگان خود پشت کرد.
الزامات امپریالیستی
ایالات متحده ویران کننده ترین کشور روی زمین است. فقط کافی است به شاخص ها و آمارهای مربوط به تخریب محیط زیست، ترور، تجاوز، جنگ و مداخله به خاطر منافع امپریالیستی آمریکا طی 100سال اخیر و به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون توجه کنیم.
همه این مداخلات قبل از هر چیز، به خاطر الزامات سرمایه داری درقالب منافع شرکت های بزرگ و مجتمع های نظامی - صنعتی صورت گرفته است.
آمریکا به تنهایی حدود 40 درصد نفت وگاز جهان را مصرف می کند و بیشترین گاز گلخانه ای را نیز در اتمسفر رها می سازد.
اقتصاد این کشور درهر سه بخش تولید، توزیع و مصرف، با کل جهان ارتباط ساختاری دارد.
نباید تردید کنیم که الیگارشی حاکم بر آمریکا که به مدد سلاح های ویرانگر و ابزارهای اقتصادی، برجهان مسلط هستند، بتوانند از این سلطه گری و منافع کلان چشم پوشی کنند و با محدود کردن خود در مرزهای داخلی و یا قاره ای، از منافع کلان دست بکشند. هرچند هر نوع عقب نشینی، فروپاشی را برای آمریکا درپی دارد و دیگر اجرای دکترین مونروئه نمی تواند برای این کشور موضوعیت داشته باشد و منافع آن را تأمین کند.
ازجمله طرح هایی که هم اکنون برخی از سناتورهای آمریکایی برای خاورمیانه درنظر دارند، می توان به «مفتا» (MEFTA) اشاره کرد که خلاصه «ابتکار منطقه آزاد تجاری خاورمیانه» است.
«مفتا» شامل 20 کشور به اصطلاح میانه روی اسلامی درخاورمیانه و مغرب عربی (شمال غرب آفریقا) می شود.
آمریکا قصد دارد این کشورها را وارد سازمان تجارت جهانی کرده و نهایتاً با آنها توافقات تجاری آزاد منعقد کند.
این طرح فواید زیادی برای ایالات متحده دارد؛ برای متخصصان آمریکایی زمینه اشتغال فراهم می کند و فرهنگ و ارزش های آمریکایی را دراین کشورها گسترش می دهد.
طرح «مفتا» از منظر سناتورهای آمریکایی، سلطه بر منطقه بدون بهره گیری از نیروی نظامی است. آنها به جای چتر باز و نیروی نظامی مأموران اقتصادی خود را روانه خاورمیانه می کنند.
درهر صورت،آمریکا حالا، حالاها با مردم خاورمیانه کار دارد و طرح عقب نشینی پس از 18ماه از افغانستان، پایه و اساسی ندارد. مگر اینکه حکومتی کاملا وابسته با ارتش و پلیس قوی دراین کشور شکل بگیرد.
پیامدهای طرح اوباما
استراتژی دو محوری اوباما در افغانستان (افزایش 30هزار نفری نیرو و عقب نشینی پس از 18ماه) با سه مشکل مواجه است: 1) فساد دولتی، 2) جنگ سالاران و 3) طالبان، آمریکا شاید بتواند دو مشکل نخستین را به گونه ای حل کند و بعید به نظر می رسد که از پس مشکل سوم (یعنی طالبان) برآید؛ شبه نظامیان وابسته به این گروه به راحتی می توانند خود را در مناطق روستایی پنهان سازند و حتی، در صورتی که خیلی تحت فشار قرارگیرند، به آسانی وارد مناطق قبایلی پـاکستان می شوند.
مورد دیگر قابل پیش بینی برای طالبان افغانستان این است که آنها ممکن است 18ماه آتی را ساکت و مخفی بمانند و پس از مدتی که آمریکایی ها افغانستان را ترک می کنند، حملات علیه دولت کابل را افزایش دهند و آن را سرنگون سازند.
بازندگان و برندگان استراتژی اوباما
درخارج از مرزهای افغانستان نیز کشوری که پیامدهای استراتژی اوباما، شدیداً آن را تحت تأثیر قرار می دهد، پاکستان است.
پـاکستان به سه دلیل، برای واشنگتن اهمیت دارد، نخست اینکه گذرگاه طبیعی کاروان های لجستیکی نیروهای نظامی آمریکا و ناتو در افغانستان است. این معبر لجستیکی از بندر کراچی درجنوب شروع می شود و تا گذرگاه خیبر درمرز افغانستان ادامه می یابد. دوم، این کشور مالک سلاح های هسته ای است و نهایتاً، حضور قدرتمند طالبان محلی به ویژه درنوار قبایلی شمال غرب این کشور است.
همانطور که در هفته های اخیر شاهد بودیم، از فردای اعلام استراتژی جدید آمریکا برای اعزام حدود 30هزار نیرو به افغانستان، ناآرامی و انفجار بمب در پاکستان تشدید شده است و این رویداد نظریه آن دسته از کارشناسان را تأیید می کند که می گویند افزایش نیرو و گسترش یافتن جنگ در افغانستان ، پاکستان را نیز بیشتر ناآرام می کند. البته، انفجارها برتلفات پی درپی در پیشاور و سپس در راولپندی و مولتان و سایر مناطق پاکستان، به خاطر جنگی است که ارتش طی ماه های اخیر ابتدا در «دره سوات» و سپس در وزیرستان جنوبی علیه شبه نظامیان طالبان به راه انداخته است. لذا، بهتر است زنجیره خشونت در پایگاه را اینگونه ترسیم کنیم که اگر جنگ علیه طالبان در افغانستان گسترش یابد، اسلام آباد نیز برای حملات بیشتر علیه طالبان محلی و انسداد مرزهای شمال غربی از جانب واشنگتن تحت فشار قرارمی گیرد و افزایش حملات علیه طالبان در نوار قبایلی، عملیات انتحاری و انفجاری بمب توسط هواداران و عناصر طالبان را در شهرهای پاکستان افزایش می دهد.
اکنون پاکستان یکی از دغدغه های اصلی و چالش های جدی اوباما و دستیارانش است؛ او خوب می داند که اجرای موفقیت آمیز استراتژی اش در افغانستان، منوط به سرکوب کامل طالبان محلی پاکستان توسط ارتش این کشور است.
به خاطر همین حساسیت هاست که دولت اسلام آباد روز به روز بیشتر تحت فشار کاخ سفید قرار می گیرد. آمریکا طی یک برنامه پنج ساله، 5/7میلیارد دلار در اختیار پاکستان قرارداده است و در حوزه امکانات نظامی و اطلاعاتی نیز نسبت به این کشور دست و دل بازی می کند و فقط از پاکستان می خواهد طالبان را سرکوب کند.
علاوه بر آن، حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی به وزیرستان شمالی، و سایر مناطق شمال غرب نیز افزایش خواهد یافت.
در هر حال، به نظر می رسد که حاصل استراتژی افزایش نیروی اوباما برای پاکستان بسیار مصیبت بار خواهد بود؛ از یک طرف، جبهه جنگ و درگیری میان نیروهای دولتی و شبه نظامیان طالبان گرم تر خواهد شد و حملات انتحاری بیشتری را در شهرهای پرجمعیت این کشور شاهد خواهیم بود. از طرف دیگر، شکاف میان دولت و مردم افزایش می یابد. مردم در اظهاراتشان، سران کشور خود را نوکر آمریکا و مجری سیاست های واشنگتن در منطقه می دانند و این احساس روز به روز گسترده تر خواهد شد. بنابراین، جنگ و تظاهرات سوغات اوباما برای پاکستانی ها خواهد بود.
در مورد کشورمان ایران نیز آمریکا اکنون و در دوره اوباما یک دیپلماسی تهاجمی تری را می خواهد در مورد پرونده هسته ای ایران به اجرا گذارد. البته این تهاجم تا وضع تحریم های احتمالی تازه احتمالا پیش خواهد رفت و ایالات متحده در شرایط حاضر نه توان ماجراجویی جدید نظامی آن هم علیه کشور قدرتمندی چون ایران را دارد و نه می تواند یک ائتلاف نظامی جدید علیه کشورمان به وجود آورد. در هر حال، اکنون که اوباما شمشیر را از رو بسته است، هر چقدر در مناطق دیگر درگیر باشد و زیر فشار هزینه های بیشتری قرار گیرد، به نفع منافع ملی کشورمان است و در مقابل، ما نیز می توانیم یک دیپلماسی تهاجمی و نظام مند را علیه آمریکا، به اجرا درآوریم.
اما، چین برنده اصلی ماجراجویی آمریکا در خاورمیانه است؛ همانطور که می دانیم رقابتی را که چینی ها با آمریکایی ها دارند، اقتصادی است و چین با بیش از یک میلیارد و 300میلیون نفر جمعیت و دارای یک اقتصاد بزرگ، به برکت دل مشغولی آمریکا در منطقه، خوب توانسته است بازارها را تسخیر کند و از منابع انرژی جهان نیز سهم فراوانی ببرد. نرخ توسعه این کشور به رقم افسانه ای 10درصد هم رسیده است. در حال حاضر جایگاه اقتصادی و سیاسی آمریکا هر قدر پائین بیاید، چین به همان نسبت ارتقا پیدا می کند.
افغانستان - ویتنام
منتقدان داخلی اوباما که ویتنام را مثال می آورند سه گروه هستند؛ گروهی می گویند افغانستان ویتنام دیگری برای آمریکاست و واشنگتن باید هر چه سریعتر نیروها را از افغانستان خارج کند. اوباما در نطق رادیویی اخیر خود در پاسخ به این جریان، گفت که این استدلال غلط است چون آمریکا در ویتنام تنها می جنگید، ولی در افغانستان یک ائتلاف43 کشوری را با خود همراه دارد. پاسخ رئیس جمهور آمریکا به این طیف از منتقدان، ناپخته به نظر می رسد، زیرا ایالات متحده به تنهایی بیش از 80درصد نیروهای نظامی و تقریباً 90درصد هزینه های جنگ در افغانستان را به تنهایی تأمین می کند. وانگهی، شکست در افغانستان، مثل ویتنام، شکست برای آمریکا محسوب می شود.
اما، جمهوریخواهان آمریکا از منظر دیگری جنگ افغانستان را با ویتنام مقایسه می کنند. آنها اوباما و دموکرات ها را سرزنش می کنند که به خاطر بی عرضگی، یکبار دیگر می خواهند شکست در افغانستان را مثل ویتنام تجربه کنند. به اعتقاد جمهوریخواهان، آمریکا و ویتنام جنوبی در دهه 1970 دست برتر را در مقایسه با ویتنام شمالی داشتند، ولی «لیندون جانسون»، رئیس جمهور دموکرات وقت آمریکا، تحت تأثیر فشارهای داخلی ضدجنگ قرارگرفت و در سال 1975 پذیرفت که نیروها را از ویتنام جنوبی خارج کند. جمهوریخواهان بیشتر روی تردیدها و تعلل اوباما نسبت به یک رویه تهاجمی و جنگی در افغانستان انگشت می گذارند. البته، تاریخ و مورخان، ادعای جمهوریخواهان در مورد جنگ ویتنام را تأیید نمی کنند.
دسته سومی هم در آمریکا هستند که برداشت و تحلیل آنها به نوع نگرش مردم عادی این کشور نزدیک است. آنها می گویند همانند ویتنام، اصولا جنگ در افغانستان، بی معنی است و مهم نیست که آمریکا در این جنگ ببرد و یا ببازد. واشنگتن باید بی درنگ نیروها را از افغانستان خارج کند.
این دسته از تحلیلگران می گویند، در جنگ ویتنام بیش از 58 هزار سرباز آمریکایی و دست کم دو میلیون ویتنامی، در یک جنگ احمقانه و غیرضروری جان خود را از دست داده اند. اکنون نیز اگر آمریکا در افغانستان بماند، سربازان آمریکایی و غیرنظامیان بیشتری به خاطر هیچ خواهند مرد.
در یک جمع بندی می توان گفت هر چند افغانستان نیز برای آمریکا یک ویتنام دیگر است، ولی این جنگ یک جنگ بی معنی و به خاطر هیچ برای آمریکا نیست، زیرا در صورت شکست نظامیان و تفنگداران آمریکایی در افغانستان و خاورمیانه، پیامدهای این شکست، هم برای نظام سیاسی آمریکا و هم برای ساختار سیاسی بین المللی، بسیار عمیق و گسترده خواهد بود و البته پیروزی اش نیز می تواند هژمونی و سلطه آمریکا را برجهان گسترده تر و دنیا را کاملا تک قطبی کند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات