تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۸۸ - ۰۸:۵۹  ، 
کد خبر : ۱۳۵۹۶۵

گزیده‌ای از کتاب «خاطرات ابوالحسن ابتهاج» (بخش سوم)


به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه قسمت منتشر می‌شود. (بخش سوم)

فصل هفدهم
طرحهای عمرانی
 وقتی از بانک جهانی برای راه‌سازی تقاضای وام کردم پرسیدند راه‌سازی به شما چه ارتباطی دارد؟ گفتم که اگر من راه‌سازی نکنم ایران هیچوقت صاحب راهی که طبق اصول صحیح ساخته شده باشد نخواهد شد. برای نمونه قسمتی از این راهها را به وزارت راه واگذار می‌کنم تا شما نتیجه را مشاهده کنید. راه تهران ـ قزوین را به وزارت راه واگذار کردیم و بعد از چندی مجبور شدیم پس بگیریم و خودمان بسازیم. گذشته از این که سطح جاده با کیفیت بسیار بدی ساخته شده بود آن را طوری درست کرده بودند که در دو طرف جاده پرتگاه مصنوعی بوجود آورده بودند که خیلی خطرناک بود... (ص405)
 من معتقد بودم که عایدات نفت باید برای آسایش مردم ایران و به نفع آنها خرج بشود و با مصرف کردن پول نفت برای ارتش و یا پرداخت حقوق کارمندان دولت مخالف بودم.(ص406)
 برای شروع کار لازم بود بدانیم چند شهر در ایران دارای شهرداری هستند. به وزارت کشور نوشتیم، جواب دادند نمی‌دانیم، برای من تعجب‌آور بود که وزارت کشور حتی از تعداد شهرداری‌های مملکت خبر نداشت. ناچار بهر وسیله‌ای بود اطلاعات را جمع‌آوری کردیم... در اغلب شهرستانها وقتی از مردم می‌پرسیدم که چه برنامه‌ای بیشتر مورد علاقه آنهاست با کمال تعجب می‌شنیدم که می‌خواستند خیابانهای شهر آسفالت بشود، در حالیکه من خیال می‌کردم بیشتر آنها تأمین آب آشامیدنی شهر را خواهند خواست. بعد متوجه شدم که تمایل آنها به آسفالت به این علت بود که خاکی که در اثر آمد و شد کامیون و اتومبیل ایجاد می‌شد زندگی آنها را مختل می‌کرد.(ص407)
 همانطور که لیلیان تال و کلاپ را برای کارهای عمرانی خوزستان آورده بودم، چهار شرکت دیگر از کشورهای فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا و ژاپن می‌آوردم و هر ناحیه را زیر نظر یکی از آنها قرار می‌دادم... اگر من در سازمان برنامه مانده بودم تمام این کارها را تکمیل می‌کردم. برای اجرای این فکر ابتدا با یک شرکت ایتالیائی به نام «ایتال کانسولت» صحبت کردم و قرار شد آنها در سیستان و بلوچستان کارهای عمرانی را شروع کنند. ایتال کانسولت متخصصین خودش را به سیستان و بلوچستان فرستاد و بعد گزارشی دادند که ضمن آن مخصوصاً روی استعداد عجیب سیستان و بلوچستان برای دامداری و تهیه پشم مرینوس تکیه کرده بودند.(ص409)
 چندی پس از کناره‌گیری من از سازمان برنامه یک روز گودرزی به ملاقات من آمد و ضمن صحبت یکی از اعضای سفارت آمریکا را اسم برد که متأسفانه بخاطرم نمانده است. گودرزی گفت این شخص به وی اظهار کرده است که ما اطلاع داریم که جوانهای ایرانی که در آمریکا تحصیل کرده‌اند و در وزارتخانه‌های مختلف مشغول کار هستند حقوقهائی دریافت می‌کنند که برای تامین معاششان کافی نیست. بنابراین ما تصمیم گرفته‌ایم که به این اشخاص کمکی بنمائیم که معادل حقوقی است که از دولت دریافت می‌کنند و در مقابل انتظار ما این است که از گزارشها و از اسناد مهمی که زیر دست آنها قرار می‌گیرد عکس برداری کرده و عکسها را بما بدهند، و برای انجام این منظور دوربینهای مخصوصی در اختیار آنها گذاشته‌ایم...(ص410)
 آلبرت دوسمال، که در ایجاد شبکه برق کشور بلژیک سهم مؤثری داشت و زمانی هم وزیر اقتصاد بلژیک بود مأمور تهیه (شبکه برق) طرح شد... من اطلاع پیدا کردم که در نظر دارند شبکه برق تهران را به یونس وهاب‌زاده یکی از تجار تهرا ن بدهند. این موضوع بگوش دوسمال هم رسیده بود... دوسمال یک روز با تعجب به من گفت... چنانچه شهر تهران از این طرح مجزا شود اجرای برنامه امکان پذیر نخواهد بود زیرا اجرای طرح شبکه شهر تهران سودآورترین قسمت این برنامه است و جبران زیانهای سایر نقاط کشور را خواهد کرد و اگر چنین وضعی پیش بیاید تشکیل کنسرسیوم و اجرای طرح بهیچوجه امکان‌پذیر نخواهد بود.(ص412)
 در همان ایام پس از اینکه قرارداد به او واگذار شد وهاب‌زاده نزد همسرم آذر گله کرده و با تعجب پرسیده بود به چه علت شوهر شما با من مخالفت می‌کرد، دیدید که بالاخره امضاء شد؟ ضمناً گفته بود پس از امضای قرارداد شاه از من پرسید یونس در این معامله چقدر می‌خوری؟ (ص413)
 بعد از سال دوم ژاپنیها از فرستادن کشتیهای صید به خلیج‌فارس خودداری کردند. وقتی تحقیق کردم معلوم شد یکی از اقوام بسیار نزدیک دکتر اقبال، نخست‌وزیر وقت، با توسل به وسائل مختلف ژاپنی‌ها را تحت فشار قرار داده بود که چنانچه حق‌الزحمه او... پرداخت نشود اقدام به توقیف کشتیها خواهد کرد... به محض اطلاع از این موضوع از خسرو هدایت، قائم‌مقام سازمان برنامه که ضمناً سمت معاون نخست‌وزیر را نیز عهده‌دار بود، خواستم که مراتب را به استحضار نخست‌وزیر برساند و از طرف من خواهش کند که از اقدامات آن شخص جلوگیری شود. نخست‌وزیر در جواب به هدایت اظهار داشته بود که در امور مربوط به اقوامش هیچگونه دخالتی ندارد. موضوع را به اطلاع شاه رساندم. شاه گفت قضیه را با نخست‌وزیر در میان بگذارید... سال بعد به من گزارش داده شد که ژاپنیها حاضر نیستند به عملیات خود در خلیج‌فارس ادامه بدهند و کسی هم علت آن را نمی‌دانست. در نتیجه اصرار من بالاخره نامه‌ای از شرکت ژاپنی‌ رسید که در آن اظهار داشته بودند شرکت مایل نیست در کاری که بنیاد پهلوی در آن دخالت دارد رقابت کند.(ص414)
 به این ترتیب طرح ماهیگیری در خلیج فارس، تا جائی که به سازمان برنامه مربوط بود، برای همیشه متروک ماند. پس از آن هر قدر کوشیدم نسخه‌ای از گزارش ژاپنیها به دست بیاورم موفق نشدم... در زمان رضاشاه قراردادی با دماگ- کروپ آلمان برای احداث کارخانه ذوب آهن منعقد شده بود. امضای قرارداد با این شرکت که از بزرگترین شرکتهای صنعتی آلمان بود با عجله و بدون مطالعه کافی انجام شد و در نتیجه محل نامناسبی را در کرج برای این کار انتخاب کرده بودند و پس از جنگ جهانی دوم احداث ذوب‌آهن کرج متوقف گردید.(ص417)
 وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تأسیس ذوب آهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگ آهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تأمین می‌کرده است. گذشته از آن زغال سنگ این ناحیه برای مصرف کوره‌های ذوب آهن مناسب نبود. پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوب‌آهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضا شاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین‌جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم.(ص418)
 هنگامی که تشکیل پیمان بغداد مطرح بود من مخالفتم را با ایجاد این پیمان به شاه ابراز کردم و گفتم اعلیحضرت این کار را نکنید، ما چه سودی می‌توانیم از ترکیه و عراق ببریم؟ شاه پاسخ داد آمریکاییها اصرار دارند و مرا در فشار گذاشته‌اند که این پیمان بسته شود. (ص421)
 لورکن (نماینده مجلس آلمان) طفره رفتن کنسرسیوم کروپ را به آرما و یرملیکیان، نماینده کروپ در ایران، نسبت می‌دهد و می‌گوید ملیکیان با شریف‌امامی، که خود سابقاً نماینده کروپ در ایران، بوده، تبانی دارد. در گزارش دیگری در همین زمینه شولز می‌نویسد... قرارداد ذوب‌آهن را احتمالاً ابتهاج امضاء نخواهد کرد و شریف‌امامی، وزیر اقتصاد، طرف قرارداد خواهد بود؛ چون طبق اطلاعی که به آنها داده شده سازمان برنامه دیگر صلاحیت امضای این قرارداد را نخواهد داشت... بعد از دسترسی به اسناد وزارت خارجه آلمان فدرال و اطلاع از این گزارشها بیاد آوردم که من همیشه شریف‌امامی را برای مذاکره درباره قرارداد ذوب‌آهن دعوت می‌کردم، چون اصفیا معاون من در سازمان برنامه، که به او اعتماد کامل داشتم، نسبت به شریف‌امامی نظر بسیار مساعدی داشت. وانگهی تصور می‌کردم حضور وزیر صنایع در این جلسات مفید خواهد بود. اما او در طول تمام جلسات یک بار دهان به صحبت نگشود. اکنون، با توجه به مطالبی که به صراحت در اسناد مذکور آمده است، برای من روشن شده که دلیل سکوت شریف‌امامی در آن جلسات این بوده که مطمئن بوده است من از سازمان برنامه خواهم رفت و این قرارداد را خود او امضاء خواهد کرد.(ص423)
 برای ملاقات با مایر (رئیس‌لازارفرر) به نیویورک پرواز کردم. او ضمن ناهاری که با هم خوردیم اظهار داشت که، بنا به توصیه رئیس بانک جهانی، آماده است در ایران بانک توسعه صنعتی ایجاد نماید. من از این پیشنهاد استقبال کردم. وقتی به تهران رسیدم به شاه گفتم فرصت بزرگی به دست آورده‌ایم و این شخص خودش داوطلب شده است که این کار را در مملکت ما انجام بدهد... شاه هم از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت بسیار خوب است، بگوئید بیایند... چندی بعد، در یکی از جلسات شورای اقتصاد، نخست‌وزیر به شاه گزارش داد که در آخرین جلسه هیئت وزیران که در شیراز تشکیل شده بود پیشنهاد ایجاد بانک توسعه صنعتی و معدنی به اتفاق آراء رد شده است.(ص426)
 البته علت مخالفت دولت این بود که در همان ایام قیمت طلا در بازارهای عمده جهان ترقی کرده و بانک ملی، به عنوان بانک مرکزی کشور، در ارزش طلای پشتوانه تجدید نظر کرده بود و در نتیجه مبلغ هفت میلیارد ریال سود عاید دولت شده بود. هدف من این بود که دولت سود مزبور را به عنوان سهم خود در بانک توسعه سرمایه‌گزاری کند و لازار فرر هم بهر میزانی که می‌تواند در طرح سهیم شود... ولی وقتی این هفت میلیارد ریال عاید دولت گردید خیلی‌ها شروع کردند به نقشه کشیدن که چگونه و به چه ترتیبی از آن سوءاستفاده کنند. بدواً با پیشنهاد لازار موافقت کردند ولی بعد متوجه شدند که اگر این کار عملی بشود رشته کار از دستشان خارج خواهد شد.(ص427)
 اقبال هم از همه جا بی‌خبر آلت دست این افراد بود و آنها پیش از تأسیس بانک آمدند و زد و بندهائی کردند و مبالغ زیادی از این هفت میلیارد ریال را با یک سلسله تشریفات ظاهری به افرادی که صلاحیت ایجاد طرحهای صنعتی نداشتند وام دادند. برای این منظور کمیسیونی به ریاست شریف‌امامی (وزیر صنایع و معادن) و با عضویت وزیر دارائی و رئیس بانک ملی و یکی دو نفر دیگر تشکیل دادند و اعلام کردند که هر کس می‌خواهد صنعتی ایجاد کند می‌تواند با مراجعه به این کمیسیون وام بگیرد در همان موقع همه می‌دانستند که هر کس وام می‌خواهد باید کدام دلال را ببیند و چند درصد به چه کسانی پول بدهد تا کارش را راه بیاندازند.(ص428)
 پس از بازگشت شاه به ایران همان هیئت دولتی که به اتفاق آراء تأسیس بانک توسعه را رد کرده بود دوباره موضوع را مورد بحث قرار داد و این بار نیز به اتفاق آراء پیشنهاد را تمام و کمال تصویب کرد. ولی متأسفانه، قبل از اینکه نظر شاه در واشنگتن تغییر پیدا کند، قسمت اعظم آن هفت میلیارد ریال صرف پرداخت وام به منظور «ایجاد صنایع» شده بود.(ص429)

فصل هیجدهم
درگیری با دولت و پایان خدمت
 در آذر 1334 دبیر اول سفارت آمریکا در تهران به واشنگتن گزارش می‌دهد که یکی از اعضای سفارت گفتگوئی «غیرمعمولی» با امیر‌اسدالله علم، که در آن هنگام وزیر کشور بود داشته است. علم به این شخص گفته بود که چند هفته پیش از طرف شاه مأموریت داشته که تحقیقاتی در مورد سازمان برنامه و ابتهاج بعمل آورد و براساس تحقیقات او شکی باقی نیست که ابتهاج نه مورد اطمینان اعضای سازمان برنامه است و نه آنها با او همکاری می‌کنند و بنابراین قادر به انجام هیچ یک از طرح‌های عمرانی نخواهد بود... استنباط عضوی که طرف صحبت علم بوده این است که قصد او استفسار نظر سفارت آمریکا در خصوص ابتهاج است... (ص432)
 در جلسات شورای اقتصاد موضوع تأسیس سد لتیان مطرح بود. می‌خواستند احداث سد را به شخصی بنام «گرایف» که رومانی الاصل تبعه فرانسه و مقیم سوئیس بود بدهند. ضمن تحقیقاتی که طبق عادت راجع به این شخص کردم معلوم شد که گرایف در یکی از کشورهای آمرکای جنوبی در ایجاد شبکه تلفن مورد اتهام قرار گرفته و تحت تعقیب است. در عین حال در سوئیس هم از پرداخت مالیات شانه خالی کرده و ممکن است هرآنی توقیف شود. این اطلاعات را من به دفتر مخصوص فرستادم... در یکی دو جلسه شورای اقتصاد که به ریاست شاه تشکیل می‌شد ... میکده، ضمن دفاع از طرح، شرحی هم از گرایف تعریف کرد. من گفتم حتی اگر این شخص مناسب‌ترین آدم برای این کار باشد نمی‌شود ساختن سد مهمی را بدون مناقصه به او داد... همین‌طور که با شدت صحبت می‌کردم شاه رو به من کرد و پرسید اگر لیلیان تال این پیشنهاد را داده بود باز هم شما مخالفت می‌کردید...(ص433)
 تا وقتی که به اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس دسترسی پیدا نکرده بودم اصرار شاه در آن جلسه برایم بصورت یک معما باقی مانده بود. در تیرماه 1336 راجر استیونز سفیر انگلیس به لندن گزارش می‌دهد که اقبال نخست‌وزیر در یک روز بطور جداگانه با او و سفیر آمریکا ملاقات داشته و نزد هر دو از رویه شاه گله کرده و راجع به مشکلات خود با «اربابش» صحبت نموده است... تقریباً یک ماه پس از این جریان استیونز گزارشی در مورد فعالیتهای شاه در معاملات به لندن ارسال می‌دارد که قسمتهائی از آن بشرح زیر درج می‌شود:... شکی نیست که اشتهای همایونی در معاملات و دخالت در طرحهای عمرانی تدریجاً افزایش پیدا کرده است... در واقع کمتر فعالیت اقتصادی است که دست شاه و دوستان او و فامیلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقیت در معاملات از طریق جلب حمایت او (شاه) است، آن هم بوسیله دلالهائی که حسن شهرتشان قابل بحث است، و بدین ترتیب به تقاضای آنها اولویت داده می‌شود. در این نوع موارد منافع سلطنتی معمولاً بطور محرمانه تأمین می‌شود و شاه بوسیله اشخاص و نوکرهائی که به آنها اطمینان دارد عمل می‌کند. از آن جمله‌اند بهبهانیان و یا اعضای فامیلش که آنها نیز بنوبه خود استفاده می‌برند. من هیچگاه این نوع داستانها را در مورد اینکه چنین معاملاتی از طریق رشوه به شخص شاه انجام می‌شود جدی تلقی نمی‌کردم و ترجیح می‌دادم که فکر کنم این معاملات با دادن سهم مخفی و غیره صورت می‌گیرد. ولی تعداد روایتهای رشوه‌گیری‌های مستقیم و غیرمستقیم اعلیحضرت یا مقربین و فامیل او بحدی زیاد است که دیگر نادیده گرفتن آنها غیرممکن است...(ص435ـ434)
 سناتور صدیق اعلم نظر مرا در مورد قرارداد وزارت صنایع با چند شرکت خارجی بمنظور ایجاد یک کارخانه کودشیمیایی در شیراز پرسید. من تا آن روز از این موضوع بی‌اطلاع بودم. به صدیق اعلم گفتم بنظر من انعقاد چنین قراردادی جنایت است؛ یعنی می‌خواهند کارخانه را در محلی تأسیس کنند که نه آب دارد، نه راه‌آهن، نه بندر، و نه بازار فروش؛ جنایت از این بزرگتر نمی‌شود. البته متعاقب این حرف به شاه گفته بودند که ابتهاج می‌گوید این کار خیانت است.(ص438)
 شاه گفت مگر اطلاع ندارید که تولیدات کارخانه کود شیمیایی شیراز منحصراً برای صدور به خارج خواهد بود؟ شما قرارداد آن را از وزارت صنایع بخواهید. به اصفیا گفتم دشتور شاه را به شریف‌امامی وزیر صنایع و معادن ابلاغ کند... خودم قرارداد را گرفتم و خواندم. مات و متحیر ماندم. بدون مناقصه قراردادی با شرکتی فرانسوی و یک شرکت انگلیسی منعقد کرده بودند که یک کارخانه کود شیمیایی، با ظرفیت صد هزار تن در سال، در شیراز دائر کنند. هزینه احداث این کارخانه 50 درصد از هزینه احداث کود شیمیایی اهواز بیشتر بود.(ص439)
 درگیری من در مورد طرح کود شیمیائی شیراز به رفتن من از سازمان برنامه منتهی شد اما، پیش از پرداختن به شرح این موضوع، ذکر چند نکته دیگر هم ضرورت دارد... همان روزی که نخست‌وزیر در مجلس می‌گفت این کارخانه توسط مقاطعه کار تأسیس می‌شود و تمام هزینه‌های مربوطه را مقاطعه کار پرداخت خواهد کرد و دیناری از طرف دولت ایران تأدیه نخواهد شد، نمایندگان کنسرسیوم شرکتهای مقاطعه کار خارجی و نمایندگان وزارت دارایی مشغول صدور سفته‌هائی بودند که به امضای دولت و با ضمانت بانک ملی ایران تحویل مقاطعه کاران می‌شد.(ص440)
 این کارخانه تأسیس شد ولی چون قادر بصدور محصول نبود همه ساله میلیونها تومان ضرر می‌کرد و برای این که مردم از این ضررها مطلع نشوند ارقام آن را حتی در بودجه مملکت نیاوردند و ضرر را از محل عواید شرکت نفت پرداخت می‌کردند. اقبال که هنگام امضای قرارداد نخست‌وزیر بود سالها بعد، وقتی به ریاست هیئت مدیره و مدیریت عامل شرکت ملی نفت ایران منصوب شد، برای اولین بار متوجه گردید که مخالفت من با طرح کارخانه کود شیمیایی تا چه حد درست بود... ماجرای طرح کود شیمیایی شیراز موجب شد که من تصمیم به استعفاء از ریاست سازمان برنامه بگیرم. به این دلیل نامه‌ای برای شاه نوشتم و با ذکر دلیل استعفای خود را به او اعلام داشتم. (ص441)
 رادفورد (رئیس سابق ستاد ارتش آمریکا) گفت اگر روزی جنگی بین قدرتهای بزرگ پیش بیاید قبل از اینکه ایران از وقوع جنگ اطلاع پیدا کند جنگ تمام شده است، زیرا در چنین جنگی فقط از سلاحهای اتمی استفاده خواهد شد و دیگر فرستادن افراد از این جبهه به آن جبهه مطرح نخواهد بود؛ به این جهت کشورهائی مانند ایران، ترکیه و پاکستان احتیاجی به ارتشهای بزرگ ندارند. این اولین باری بود که من چنین مطلبی را از جانب یکی از ارشدترین مقامات آمریکا می‌شنیدم... آنگاه با شدت از نظر رئیس مستشاران نظامی آمریکا در ایران انتقاد کردم و گفتم هر سال هنگامی که بودجه ارتش ایران برای سال بعد منتشر می‌شود و من با افزایش هزینه مخالفت می‌:نم و نظر خود را به شاه ابراز می‌دارم شاه جواب می‌دهد مقامات نظامی آمریکا در ایران حتی این افزایش را هم کافی نمی‌دانند. با عصبانیت گفتم محض رضای خدا ترتیبی بدهید که اینگونه تناقض‌گویی بین مقامات مختلف آمریکا روی ندهد. اظهارات من بحدی با شدت و حرارت بیان می‌شد که خداداد فرمانفرمائیان بلافاصله به همسرم آذر تلفن کرد و گفت کار فلانی تمام است. شاید حق با او بود زیرا بلافاصله چند روز انتقال اختیارات مدیر عامل سازمان برنامه به نخست‌وزیر به شرحی که در جای خود خواهد آمد صورت گرفت...(صص445ـ444)
 علیرغم تمام صمیمیت و حسن نیتی که مسعودی نسبت به شاه داشت، یک روز وقتی صحبت از توقیف مصطفی فاتح پیش آمد شاه به من گفت که در منزل فاتح اسنادی پیدا شده که نشان می‌دهد او آدم انگلیسهاست و ضمناً اوراق دیگری هم آنجا بدست آمده که نشان می‌دهد مسعودی هم از عمال انگلیسهاست... به فاصله یکی دو روز بعد از استعفایم از سازمان برنامه جمشید خبیر، رئیس دفتر عبدالرضا پهلوی، تلفن کرد و پیغام داد که والاحضرت میل دارد با شما ملاقات کند. به خیبر گفتم به ایشان بگوئید ملاقات با ایشان در این موقعیت نه به صلاح من و نه به صلاح ایشان است. استنباط من این بود که عبدالرضا انتظار داشت که من پس از کناره‌گیری از سازمان برنامه با او همکاری کنم. من شنیده بودم که بعد از فرار شاه به رم در سال 1332 عبدالرضا به دکتر مصدق متوسل شده بود تا او را به جای برادرش به سلطنت برساند...(صص451-450)
 وقتی شاه از اولین همسرش ملکه فوزیه جدا شد و درصدد پیدا کردن همسر جدیدی بود، اشرف پهلوی و ملکه مادر از من خواستند تا بنا به دوستی نزدیکی که با شاه دارم او را از گرفتن همسر ایرانی منصرف کنم. آنها ترجیح می‌دادند که ملکه ایران از خانواده‌های سلطنتی خارجی باشد. استنباط من این است که آنها میل نداشتند یک زن ایرانی به عنوان ملکه ایران بر آنها برتری و نفوذ داشته باشد. (ص451)

فصل نوزدهم
بیرون از دولت
 دکتر صنیع به تدریج در مازندران املاکی خرید و هنگامی که رضاشاه املاک مردم را ضبط می‌کرد چون حاضر نشد املاک خود را واگذار کند به زندان افتاد و پس از وقایع شهریور 1320، موقعی که رضاشاه از ایران رفت، از زندان آزاد شد و چند سال بعد در بابل فوت کرد. (ص454)
 پس از برکناری من از سازمان برنامه شاه و لیلیان تال روابط نزدیکی با هم پیدا کردند بطوری که هر وقت لیلیان تال به تهران می‌آمد به حضور شاه می‌رفت. شاه از این روابط حداکثر استفاده را می‌کرد، چون سابقه و روابطی که لیلیان تال با مقامات مختلف آمریکا داشت از لحاظ شاه دارای اهمیت زیادی بود... (ص455)
 شاه در فروردین سال 1344، از طرف یکی از افراد گارد سلطنتی مورد سوءقصد قرار گرفت لیلیان تال با شاه وقت ملاقات داشت. شاه این ملاقات را بهم نزد و لیلیان تال در ساعت معین به دربار رفت و شاه را ملاقات کرد و جریان سوءقصد را از زبان خود او شنید. استنباط من این است که بهم خوردن اوضاع ایران در اثر انقلاب بهمن 1357 برای لیلیان تال خیلی گران تمام شد. (ص460)
 در فترت بین دوره‌های نوزدهم و بیستم مجلس شورای ملی، جعفر شریف‌امامی به نخست‌وزیری منصوب شد و کابینه خود را در تاریخ 9 شهریور 1339 به شاه معرفی نمود و در اول اسفند همان سال احمدآرامش، شوهر خواهر خود را، به سمت وزیر مشاور و قائم‌مقام نخست‌وزیر در سازمان برنامه تعیین نمود. (ص463)
 یک روز آرامش در بانک ایرانیان به دیدن آذر آمد و نامه‌ای به او داد که به من بدهد. آذر گفت چرا خودتان با او ملاقات نمی‌کنید؟ و به اصرار او را به اتاق من آورد. از دیدن او با آن سوابق حیرت کردم. وقتی شروع به صحبت کردیم گفت امروز آمده‌ام به شما بگویم چرا آن مطالب را علیه شما در مجلس عنوان کردم. مرا به این جهت به سازمان برنامه بردند که مدارکی علیه شما تهیه کنم تا بتوانند شما را تحت تقیب ]تعقیب[ قرار دهند... در ملاقات آن روز آرامش یک نسخه از شبنامه‌ای را که منتشر کرده بود به من داد. در این شبنامه آرامش از حکومت شاه سخت انتقاد کرده و چنین نظر داده بود که رژیم سلطنتی باید به جمهوری تبدیل شود. از او پرسیدم که چطور دست به چنین اقدامات خطرناکی زده است. او جواب داد رونوشت تمام مدارک را در یکی از بانکهای سوئیس به ودیعه نهاده و دستور داده است که آنها را پس از مرگش منتشر کنند و دستگاه هم از این موضوع مطلع است. پس از این ملاقات دیگر از آرامش خبری نشد تا اینکه چندی بعد اطلاع پیدا کردم که در یکی از پارک‌های شهر به طرف پاسبانی تیراندازی کرده و توسط مامورین انتظامی به قتل رسیده است. با آشنائی که با احوال آرامش داشتم یقین دارم که او اهل اسلحه و تیراندازی نبود... آرامش شوهر خواهر شریف‌امامی بود و یک زمانی در حزب دموکرات، وابسته به قوام‌السلطنه، فعالیت داشت و روزنامه «دیپلمات» را نیز منتشر می‌کرد و بعد در کابینه قوام‌السلطنه هم به وزارت رسید...(صص484ـ483)
 دولت شریف‌امامی، در نتیجه واقعه‌ایکه منجر به قتل یکی از دبیران فرهنگ شد، مورد استیضاح قرار گرفت و در اردیبهشت 1340 استعفاء داد... روزی که امینی برای تشکیل دولت به حضور شاه احضار شد به من تلفن کرد و موضوع را به من گفت. من به او تأکید کردم که مبادا ضعفی نشان بدهد و باید تمام شرائطی را که برای موفقیت این مأموریت لازم می‌داند با شاه مطرح کند.(ص484)
 در پائیز همان سال (1340) برای شرکت در کنفرانس بین‌المللی صنعتی سانفرانسیسکو، که توسط مؤسسه تحقیقات استانفورد برگزار می‌شد، عازم ایالات متحده شدم تا بنا به دعوت رؤسای کنفرانس نطقی ایراد کنم. من در اولین کنفرانس صنعتی سانفرانسیسکو، که در سال 1336 تشکیل شد، نیز شرکت داشته و مطالبی در مورد فعالیتهای ایران در زمینه عمران اقتصادی بیان کرده بودم. نطق من بحدی در «هنری‌لوس»، که رئیس کنفرانس و بنیان‌گذار و سردبیر انتشارات تایم- لایف بود، اثر کرد که تصمیم گرفت عنوان نطق مرا، که «در ایران دارد دیر می‌شود» بود، موضوع کنفرانس قرار بدهد. بیانات من در کنفرانس سال 1336 از این قرار بود که ایران تحت فشار کمونیزم شوروی قرار گرفته است و تا دیر نشده باید سطح زندگی مردم خود را بالا ببرد...(ص485)
 بمناسبت اولین سفر رسمی ملکه انگلیس به ایران، تهیه کنندگان برنامه هفتگی «پانوراما»، که توسط «بی‌.بی.سی» در تلویزیون انگلیس پخش می‌شود، برای مصاحبه نزد من آمدند... در مصاحبه‌ای که با من بعمل آوردند من، ضمن مطالب دیگر، نگرانی خود را نسبت به میزان تورم در ایران ابراز کردم و بطور کلی از سیاست شاه انتقاد نمودم و تأکید کردم که عایدات نفت صرف آرتش و خرید اسلحه می‌شود.(ص488)

فصل بیستم
زندان
 یکی دو روز بعد از تلفن امینی، پنج‌شنبه 18 آبان 1340 احضاریه‌ای از دیوان کیفر به دست من رسید که خواسته بود ظرف پنج روز خودم را به دیوان کیفر معرفی نمایم. به آذر گفتم من پنج روز صبر نخواهم کرد چون اطمینان دارم مرا بازداشت خواهند کرد... در آنجا پس از مدتی معطلی مرا به اتاق بازپرسی بردند. بازپرس آدم مفلوک و بیچاره‌ای بود به اسم عبدالله نصیری که معلوم شد برادرزاده نعمت‌الله نصیری، رئیس شهربانی وقت و رئیس بعدی سازمان امنیت است. (ص491)
 مرا با وجه الضمانی به مبلغ سیزده هزار میلیون ریال که رقم بی‌سابقه‌ای بود به زندان فرستاده و ممنوع‌الملاقات کردند. این خبر باعث حیرت همه گردید. مخبرین جراید راجع به این رقم سنگین از دادستان استفسار کردند. بدواً دادستان جواب صحیحی نمی‌داد ولی وقتی مخبرین پافشاری کردند نامبرده با تمسخر جواب داد وجه الضمانی تعیین کردم که فقط اربابش «کندی» از عهده پرداخت آن برآید. (ص493)
 دانشگاه تهران در آن هنگام متشنج بود و اغلب اعتصابهائی صورت می‌گرفت که منجر به تعطیلی دانشگاه می‌شد. در این وقت دست اندرکاران دانشگاه درصدد برآمده بودند تا عده‌ای را که دستگاه از آنها دل خوش نداشت کنار بگذارند ولی انجام چنین امری کار ساده‌ای نبود... هنگامی که علینقلی عالیخانی به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد، از طرف دکتر اقبال رئیس منتخب هیئت امنای دانشگاه تهران به وی اختیار داده شد که عده‌ای را بازنشسته و از کار برکنار نماید... در نتیجه این اختیار 150 نفر از هیئت علمی دانشگاه، و از جمله آذر را که حدود شانزده سال سابقه خدمت داشت، بازنشسته و در واقع اخراج کردند.(ص496)
 پس از اینکه اجازه دادند با همسر، فرزندان، برادرم و نیز دو نفر از اعضای بانک ایرانیان ملاقات داشته باشم شروع کردم به نامه نوشتن به دوستان و آشنایانم. به هر کس عقلم می‌رسید که شاید بتواند در استخلاصم کمک کند نامه نوشتم. نامه‌ها را به برادر بزرگم غلامحسین خان می‌دادم و او آنها را توسط برخی از دوستانش که عازم اروپا بودند بخارج می‌رساند. نامه‌ای هم برای هنری لوس نوشتم... هنری لوس... شاید در زمان خود متنفذترین شخصیت مطبوعات آمریکا بود... پاسخ هنری لوس به نامه من چنین بود... دوست گرامی آقای ابتهاج... آیا اصلاً کاری از دست من برای شما برمی‌آید؟ لابد پاسخ منفی است. اما اگر کوچک‌ترین کاری از دستم ساخته باشد امیدوارم بتوانید مرا از آن مطلع کنید...(صص507- 504)
 از جمله کسانی که از زندان به آنها نامه نوشتم یکی جرج‌مگی بود که در دولت کندی بار دیگر به معاونت وزارت خارجه آمریکا منصوب شده بود... در یک قسمت از نامه خود به مگی نوشتم:... آمریکا همیشه بطور آشکار از دولت ایران حمایت نموده است و این موضوعی نیست که من یا هر ایرانی وطن‌پرستی نسبت به آن اعتراض کند اما چیزی که باعث تأسف است و حتی می‌توان آنرا یک فاجعه دانست این است که دولت شما خود را با وضعیتی در ایران آلوده کرده است که مخالف روش و سنتهای آمریکاست منجمله فساد، ظلم، بی‌اعتنائی به حقوق بشر و فقدان محاکمی که بطور عادلانه به اتهامات افراد رسیدگی کنند... باعث تأسف است که دولت شما در گذشته نسبت به این وضع آگاهی کامل داشت ولی عمداً چشمهای خود را بست و در نتیجه آمریکایی‌ها که یک وقتی بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کرده باشند مورد علاقه، احترام و اطمینان (ایرانیها) بودند امروز مورد تنفر بسیاری از ایرانیها هستند و اکثر هموطنان من نسبت به آمریکائیها اعتماد ندارند... آمریکا نباید هیچگونه ترسی داشته باشد از اینکه به دولت ایران و در صورت لزوم به مردم ایران اعلام کند که دیگر از حکومت منفوری که نزد دوستان و متفقین خود بی‌اعتبار است حمایت نخواهد کرد. چنین تصمیم قاطعانه و شجاعانه‌ای وضع (ایران) را آناً تغییر خواهد داد... (ص508)
 وقتی شاه در بهار سال 1341 برای دیدار کندی به آمریکا سفر کرد من هنوز در زندان بودم. در این سفر هر کجا که شاه رفت خبرنگاران و سایرین از او درباره علت زندانی شدن من سئوال کردند... (ص510)
 هنگامی که هنوز در زندان بودم یک روز آذر به من اطلاع داد که سپهبد تیمور بختیار رئیس سابق سازمان امنیت که در زمان نخست‌وزیری امینی از کار برکنار شده بود آذر را به ضیافتی (به مناسبت گشایش منزل جدیدش در خیابان سعد‌آباد) دعوت کرده است. آذر پرسید مناسب هست که به این مهمانی بروم؟ جواب دادم مانعی ندارد... بختیار... میپرسد میدانی چه کسی باعث گرفتاری شوهرت شده؟ آذر مکث می‌کند و او بدون اینکه منتظر جواب بشود می‌گوید شاه باعث بدبختی ابتهاج شده و مطمئنم که نوبت من هم بزودی خواهد رسید.(ص511)
 روز یکشنبه آذر به بیمارستان شهربانی آمد تا به اتفاق به منزل برویم. عکاسها و خبرنگاران هم آمده بودند. وقتی به منزل رسیدم دیدم عده‌ای از خبرنگاران داخلی و خارجی آنجا منتظر هستند. از طرف رادیو تلویزیون فرانسه هم آمده بودند که با من مصاحبه کنند. از من پرسیدند چطور شد شما از زندان آزاد شدید؟ شرایط آزادی شما چه بود؟ مبلغ وجه الضمان چقدر بود؟ و سئوالهائی از این قبیل. وقتی گفتم وجه الضمان من نزدیک به صد و هشتاد میلیون دلار است کسی حرف مرا باور نمی‌کرد.(ص513)
 مقاله تایم (در مورد آزادی من) به شرح زیر بود:
ایران: پایان یک تراژی ـ کمدی
«لطفاً به آقای ابتهاج بگوئید زندان را ترک کنند بلکه کار ما راحتر ]راحت‌تر[ شود.» با این دستور بازپرس به منشی دادگاه پرونده معروفترین زندانی ایران با همان وضع بی‌معنی که هفت ماه پیش به جریان افتاده بود هفته گذشته بسته شد. ابوالحسن ابتهاج که 62 سال از عمرش می‌گذرد از چهره‌های درخشان عالم بانکداری و برنامه‌ریزی است ولی در عوض عصبانی و تندخو است بطوری که انتقادات موکد و مرتب او از فساد و زورگوئی در ایران اعضای دولت و حتی اطرافیان شاه را شدیداً عصبانی کرده است. او با همان رک‌گوئی آمریکا را نیز بخاطر کمکهای نظامی سنگین بمنظور «لوس کردن ما بچه‌ها» مورد حمله قرار داده و بارها واشنگتن را متهم کرده است که بدون برنامه‌ریزی کافی به ایران کمکهای اقتصادی می‌نماید... دستگاه رسمی ایران سالها او را تحمل نمود چون وجودش برای اقتصاد کشور حیاتی بود... حتی علی امینی، نخست‌وزیر، اظهار اطمینان کرد که ابتهاج «پاک و درستکار» است.(صص 514-513)

فصل بیست‌ویکم
تأملاتی درباره بازداشت من

 بعد از انقلاب بهمن 1357 در مصاحبه‌ای مربوط به تاریخ معاصر ایران که توسط دانشگاه هاروارد آمریکا انجام شد امینی چنین اظهار کرد: «اعلام جرم علیه ابتهاج از زمان شریف‌امامی آغاز شده بود و البته یک تحریکاتی هم می‌شد و من هر چه سعی کردم از توقیف ابتهاج جلوگیری کنم نشد و حتی مستنطق را خواستم و به او گفتم ابتهاج متخلف هست ولی دزد نیست. در زمستان سال 1340 وقتی من هنوز در زندان بودم امینی به «آلفرد فرندلی» یکی از اعضای ارشد روزنامه «واشنگتن پست» گفت: «ابتهاج شخصاً درست است اما با اعتبارات سازمان برنامه اسراف زیاد کرد و برخی از مقررات را رعایت نکرد.»... (ص518)
 بارها این سئوال طی سالها پیش آمده که اگر امینی با بازداشت من موافقت نداشت چرا زیر بار رفت؟ یکی از خبط‌های امینی این بود که تصور می‌کرد اگر در مورد بازداشت من با شاه مخالفت نکند به او نزدیکتر خواهد شد، در حالیکه اطمینان دارم با این کار نظر شاه نسبت به او بدتر شد. چون من همیشه از امینی نزد شاه حمایت می‌کردم و شاه می‌گفت شما امینی را نمی‌شناسید.(ص519)
 من از زمانی که در بانک شاهی بودم با سیدجلال‌الدین تهرانی آشنائی داشتم. در آن زمان سیدجلال‌ معمم بود و عمامه کوچکی به سر می‌گذاشت و عبای نازکی بدوش می‌انداخت. ریاضیدان و ستاره‌شناس بود و معتبرترین تقویم آن زمان را منتشر می‌کرد... وقتی در کابینه قوام‌السلطنه وزراء به تحریک شاه استعفاء دادند سید جلال (وزیر پست و تلگراف) تنها وزیری بود که با وجود علاقه و رابطه‌ای که با شاه داشت از استعفاء خودداری کرد. در مجلس سنا سیدجلال‌ یگانه سناتوری بود که به لایحه مصونیت مستشاران آمریکائی که بعداً در تاریخ 21 مهر 1343 بصورت قانون درآمد رأی مخالف داد. او در وقایع خرداد 1342 به لحاظ سوابق دوستی که با آیت‌الله خمینی داشت اقدامات مؤثری در نجات وی بعمل آورد... در اوائل سال 1357 هنگامی که برای معالجه چشمم به اروپا رفته بودم سیدجلال نیز در پاریس اقامت داشت و اغلب او را می‌دیدم تا اینکه یک روز بدیدن من آمد و گفت عازم تهران است. بفاصله کوتاهی اطلاع پیدا کردم که به سمت ریاست شورای سلطنت منصوب شده است و طولی نکشید که برای ملاقات با آیت‌الله خمینی به پاریس مراجعت کرد و خمینی بشرطی حاضر شد او را بپذیرد که از ریاست شورای سلطنت استعفاء بدهد و همین طور هم شد. من بعداً علت این کار را از سیدجلال سئوال کردم... وقتی اصرار کردم گفت من بدستور شاپور بختیار (نخست‌وزیر وقت) به این مأموریت آمدم و وقتی خمینی حاضر نشد با من ملاقات کند به بختیار تلفن کردم و موضوع را به او گفتم. بختیار جواب داد مانعی ندارد شما استعفاء بدهید.(صص520و 521)
 مدتی پس از اینکه از زندان آزاد شدم، روزی نامه‌ای از «جرج‌وود» جانشین یوجین بلاک در بانک جهانی بدستم رسید. وود از من دعوت کرده بود برای راهنمائی دولت الجزایر و کمک به تهیه برنامه عمرانی کشور مزبور از طرف بانک جهانی به الجزایر بروم... (ص522)
 من از بن بلا خوشم آمد. رفتار بسیار معقول و مودبانه‌ای داشت و بنظرم آدم با فهمی رسید. روزی که با هم ناهار خوردیم بن‌بلا برایم تعریف کرد که چندی پیش وقتی شاه ایران به اروپا مسافرت کرده بود، بعضی از «بچه‌هائی» که قبل از استقلال الجزایر با من علیه فرانسه می‌جنگیدند آمدند و گفتند اجازه بدهید شاه ایران را ترور کنیم ولی من گفتم به هیچوجه من دست به چنین اقدامی نخواهم زد. درست است که ما با او مخالف هستیم ولی با این نوع کارها هم مخالفم.(ص524)
 به آنها گفتم شما چطور می‌خواهید سرمایه‌ خارجی را به الجزائر جلب کنید موقعی که تمام اموال فرانسویها را بدون پرداخت یک شاهی غرامت ضبط کرده‌اید؟ سرمایه‌گذاران خارجی که نمی‌‌آیند سرمایه خودشان را در کشوری بکار بیاندازند که زمامداران آن کشور از یک طرف فرانسویها را بیرون و اموالشان را ضبط کرده و از طرف دیگر انتظار دارند که کشورهای غربی در آن سرمایه‌گذاری کنند. (ص524)
 در تابستان سال 1341 وقتی تازه از زندان آزاد شده بودم «یاتسویچ» یکی از اعضای ارشد سفارت آمریکا در تهران به ملاقات من آمد و بعد از مقدمه مختصری پرسید شما حاضر هستید وزارت دارائی را قبول کنید... گفتم می‌دانید سالها پیش شاه نخست‌وزیری را به من تکلیف کرد و من نپذیرفتم حالا بیایم و وزارت دارائی را قبول کنم آن هم در کابینه علم؟ این شخص رفت و دیگر موضوع را دنبال نکرد.(ص525)
 تقریباً یکسال بعد، در تابستان سال 1342، یاتسویچ یکبار دیگر بدیدن من آمد. قضایای 15 خرداد که منجر به تبعید آیت‌الله خمینی از ایران شد تازه پیش آمده بود و اوضاع مملکت ناآرام بود. گفت آمده‌ام از شما سئوال کنم آیا حاضرید نخست‌وزیری را قبول کنید؟ گفتم شما از طرف چه کسی چنین سؤالی می‌کنید؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در میان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنین اوضاع بحرانی خدمتی انجام دهم قبول می‌کنم ولی شرائطی دارم. آنوقت شرائط خود را مطرح کردم. به یاتسویچ گفتم شرط اول من انست که هیچ یک از وزراء حق نخواهند داشت مستقیماً پیش شاه بروند و از شاه دستور بگیرند. رابطه شاه با دولت فقط توسط شخص نخست‌وزیر خواهد بود. شرط دوم اینست قسمت عمده درآمد مملکت خرج ارتش و خرید اسلحه ‌شود... یاتسویچ پس از شنیدن شرائط من رفت و چون هیچ یک از شرائط من مطابق سلیقه آمریکائی‌ها نبود دیگر از او خبری نشد.(صص526ـ525)
 در ملاقات با او (راجر استیونز، معاون وزیر خارجه انگلیس) وضع ایران را تشریح کردم و گفتم شما و آمریکائیها با پشتیبانی از روش حکومت ایران مرتکب گناه بزرگی می‌شوید چون می‌دانید چه فسادی در ایران وجود دارد. می‌دانید که مردم ناراضی هستند ولی حمایت شما است که باعث ادامه این وضع شده است و نتیجتاً تمام مردم ایران نسبت به انگلیس و آمریکا بدبین شده‌اند... استیونز در جواب من گفت درست است که اوضاع و احوال ایران رضایت‌بخش به نظر نمی‌آید ولی بقول ما «شیطانی که می‌شناسیم از شیطانی که نمی‌شناسیم بهتر است.»(ص527)
 در ابتدای جلسه راسک (وزیر خارجه آمریکا) شرح مفصلی از من تعریف و تمجید کرد و سپس گفت می‌خواهم از شما خواهش کنم در محاکمه گودرزی بعنوان شاهد شرکت کنید چون تعداد دوستان شما در آمریکا از هر ایرانی حتی از شاه هم بیشتر است. شما بعنوان یک شخصیت فساد ناپذیر معروف هستید و شهادت شما در محکوم کردن گودرزی مؤثر و قاطع خواهد بود. (ص528)
 چندین سال بعد از اینکه سازمان برنامه را ترک کردم یک روز معاون دادستان نیویورک به دیدنم در بانک ایرانیان آمد و گفت گودرزی از یکی از شرکتهای بزرگ ساختمانی آمریکا سوءاستفاده کرده است و سپس فتوکپی صورت حساب بانکی شاه و امضای او را که گودرزی جعل کرده بود و همچنین نامه‌ای را که از طرف من به عنوان وارن رئیس اصل چهار جعل کرده بود نشان داد... البته باید بگویم که در همان موقع در ایران گفته می‌شد که گودرزی در آمریکا شایع کرده بود که شاه رشوه‌های کلانی گرفته است.(ص530)
 در پایان این خبر روزنامه واشنگتن پست از دخالت وزیر خارجه در چنین موردی اظهار تعجب کرده بود. ضمناً عکسی از گودرزی و برادران او در حضور شاه چاپ شده بود و زیرعکس نوشته بودند شاه این اشخاص را به حضور پذیرفته و به مناسبت اقداماتی که به نفع او هنگام نخست‌وزیری مصدق بعمل آورده‌اند قدردانی نموده است.(ص533)
 یکی دو روز بعد ساعت پنج بعد از ظهر بدیدن او (آرمین مایر سفیر آمریکا در تهران) رفتم. او شخصی را که در دفتر او حضور داشت بعنوان یکی از مشاورین حقوقی وزارت خارجه آمریکا به من معرفی کرد. ضمن صحبت مایر موضوع شهادت علیه گودرزی را پیش آورد و من اظهار داشتم خوشبختانه موضوع خاتمه پیدا کرده و بلاک و مک‌لوی به وزارت خارجه آمریکا گزارش داده‌اند که درخواست آنها به مصلحت نبوده و قضیه به این نحو خاتمه یافته است... مایر... گفت خیر این موضوع بهیچوجه خاتمه پیدا نکرده است و افزود که شاه از سفارت آمریکا و وزارت خارجه آمریکا گله‌مند است که به تقاضای او وقعی گذشته نشده و اطمینان دارد که هرگاه مقامات آمریکائی جداً از من می‌خواستند که علیه گودرزی شهادت بدهم ممکن نبود از انجام تقاضای آنها خودداری کنم. (ص534)
 در زمستان 1341 وقتی از زندان بیرون آمدم چند نفر از اعضای سفارت آمریکا در تهران از من درخواست ملاقات کردند... صورت جلسه این ملاقات بعداً بصورت گزارشی به وزارت خارجه آمریکا ارسال شد که در اینجا قسمتی از آن درج می‌گردد.
به: وزارت خارجه
از: سفارت آمریکا در تهران
تاریخ: 19 ژانویه 1963
موضوع: اظهارات ابتهاج در مورد اصلاحات ارضی و توسعه اقتصادی
در تاریخ دهم ژانویه ابوالحسن ابتهاج، طی ملاقاتی با چند تن از مقامات سفارت آمریکا در تهران اظهار داشت که بنظر او ایران بطور یقین در آینده نزدیکی با یک بحران شدید سیاسی – اقتصادی روبرو خواهد شد، چون دولت بجای اینکه درآمد نفت را صرف برنامه‌های عمرانی بکند به تشویق دولت آمریکا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خرید اسلحه‌هائی می‌رساند که به آن احتیاج ندارد. درباره اصلاحات ارضی ابتهاج گفت دولت با اعلام و اجرای برنامه اصلاحات ارضی به روستائیان و کشاورزان که 75% جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند امید کاذب داده است و با وعده زندگی خیلی بهتر انتظارات آنها را بالا برده است. (ص540)
 در ابتدای دهه هفتاد کتابی در خارج از کشور منتشر شد بنام «نخبگان سیاسی ایران» و به قلم شخصی به نام «ماروین زونیس» که در ایران اجازه پخش نیافت... سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بطور حیرت‌انگیزی کارآمد و فراگیرنده است... عناصر مخالف راه فرار چندانی ندارند. و اغلب یا روحیه خود را بکلی از دست می‌دهند و یا دست از سیاست می‌شویند... اما کسانی که نشان دهند که هیچ یک از این دو راه را انتخاب نمی‌کنند در معرض اقدامات سخت رژیم قرار می‌گیرند... مثلاً در 1964 پلیس ایران آیت‌الله روح‌الله خمینی را سوار یک هواپیمای نظامی کرد و به ترکیه فرستاد... بازپرسهای وزارت دادگستری اعلام داشتند که مشغول رسیدگی به شکایاتی هستند که از جانب احمدآرامش، جانشین ابتهاج در سازمان برنامه، برعلیه او شده است. آرامش در یک سخنرانی در مجلس شورای ملی ابتهاج را متهم کرد که در زمان او در سازمان برنامه و در طی پنج سال مبلغ 7 میلیارد ریال (معادل 100 میلیون دلار آمریکائی) به دیوید لیلیان تال و گوردن کلاب پرداخت شده است بی‌آنکه حتی یک ریال این مبلغ مورد حسابرسی قرار گرفته باشد... بدین ترتیب یقین است که شاه او را نه بخاطر فساد مالی یا اتلاف منابع اقتصادی، که بعلت انتقاد مستقیم از روابط رژیم ایران و ایالات متحده به زندان افکنده بود... (صص542 تا 544)

فصل بیست‌ودوم
تحولات دهه پنجاه
 ضمناً‌ آذر بدون اینکه به من اطلاع بدهد با زحمت زیاد از نصیری رئیس سازمان امنیت وقت خواست و بدیدن او رفت. آذر از او پرسید چرا دست از سر شوهر من برنمی‌دارید؟ نصیری گفته بود تقصیر خودش است چون دوباره نشسته و بدگوئی کرده. آذر جواب داد غیرممکن است من می‌دانم که ابتهاج حرفی نزده. نصیری گفت خیر اینطور نیست، چند وقت پیش در یکی از مهمانی‌های سفارت آمریکا یک عده‌ای را دور خودش جمع کرده و از انتخابات (مجلس) انتقاد کرده است. ‌آذر گفت تیمسار همه می‌گویند انتخابات قلابی است. نصیری گفت ابتهاج نباید بگوید چون حرف او با حرف دیگران فرق دارد.(ص548)
 دفتر نمایندگی سیتی بانک در تهران که بعد از مشارکت با من مستقلاً دایر کرده بودند برخلاف مقررات بانک مرکزی و بدون اطلاع بانک ایرانیان معاملات کلانی انجام می‌داد و وامهائی هم به شرکت‌ها و اشخاص پرداخت می‌نمود از جمله خانواده سلطنتی. بطور خلاصه شرکتهای خارجی که به ایران می‌آمدند می‌دانستند که شریک کردن یکی از اعضای خانواده پهلوی یا تعیین آنها به عضویت هیئت مدیره نوعی بیمه محسوب می‌شود.(ص550)
 با وجود اینکه دستگاه بی‌میل نبود من سهام بانک ایرانیان را از دست بدهم معذالک بودند افرادی که در این کار اشکال تراشی می‌کردند. یکی از این اشخاص هوشنگ انصاری وزیر دارائی وقت بود... در سفر ژاپن برای اولین بار به هوشنگ انصاری که عضو محلی و در واقع پادوی سفارت بود برخورد کردم. در مراجعت به تهران موضوع استخدام رسمی انصاری را چندین بار با شاه مطرح کردم تا اینکه بالاخره موافقت کرد. در فاصله کوتاهی انصاری به مقام معاونت، سفارت و وزارت رسید و پس از برکناری هویدا مدتی حتی صحبت از نخست‌وزیری او بود... چند ماه قبل از اینکه شاه ایران را ترک کند، هنگامی که زمزمه انقلاب شروع شده بود، انصاری که رئیس شرکت نفت بود در بحرانی‌ترین ایام مانند آیرم خود را به کسالت زد و به بهانه معالجه به پاریس رفت و بعد عازم آمریکا شد.(ص554)
 بعد از هیجده سال به اصرار هویدا به حضور شاه شرفیاب شدم. ملاقات ما بیش از نیم ساعت طول کشید و رفتار شاه نسبت به من گرم و مثل سابق محبت‌آمیز بود. به شاه گفتم اگر این معامله انجام نمی‌شد بهیچوجه قادر به پرداخت قروض خود نبودم بنابراین از اوامری که در رفع این مشکل صادر فرمودید متشکرم.(ص555)
 آشنائی من با هویدا وقتی شروع شد که مدت کوتاهی پس از اینکه از زندان آزاد شدم از طرف شرکت ملی نفت ایران از من دعوت شد تا از تأسیسات شرکت مزبور در خوزستان بازدید کنم... هویدا در آن وقت سمت معاونت عبدالله انتظام رئیس هیئت مدیره شرکت نفت را عهده‌دار بود. به او تلفن کردم و با اظهار تشکر گفتم روابط من با شرکت نفت طوری نبوده است که حالا چنین دعوتی از من شده باشد. هویدا جواب داد اتفاقاً بسیار بجا است... (ص556)
 انصافی که آنروز هویدا در بیانات خود نشان داد موجب شد بعضی از اوقات بدیدن او بروم و مطالبی را که راجع به اوضاع بنظرم ضروری می‌رسید به اطلاع او برسانم. یک روز به هویدا گفتم بعقیده من اینکه شما مرتباً می‌گوئید ایران تا چند سال دیگر جزو پنج کشور اول صنعتی دنیا محسوب خواهد شد گناه است... به او گفتم این مقدار اسلحه‌ای که ایران خریداری می‌کند کشورهای عرب و مخصوصاً عربستان سعودی را وادار خواهد ساخت که آنها نیز بیش از پیش اسلحه بخرند و این وضعیت نه به مصلحت ایران است و نه به مصلحت آنها. اگر من بجای شما بودم روابط دوستی و همکاری اقتصادی با کشورهای عرب منطقه خیلج‌فارس را توسعه می‌دادم چون ما نباید عربها را از خودمان بترسانیم. ایران باید برتری خود را از طریق پیشرفتهای اقتصادی نشان بدهد و از این راه سرمشق باشد... هویدا سیزده سال نخست‌وزیر بود و هیچوقت کسی او را به نادرستی و سوءاستفاده متهم نکرد. در مقابل خارجیها احساس ضعف نمی‌کرد و من این صفت او را خیلی می‌پسندیدم ولی ضعف او این بود که می‌خواست به هر نحوی که ممکن باشد در مقام خود باقی بماند. (صص559ـ558)
 وقایعی که سرانجام منجر به انقلاب ایران شد به حدی سریع انجام گرفت که حیرت‌انگیز بود. همان‌طور که قبلاً گفته شد، همیشه اعتقاد داشتم دولت آمریکا و دولت انگلیس با توجه به حساسیتی که شاه نسبت به نظر آنها داشت قادر بودند او را وادار به انجام اصلاحات ضروری بنمایند و از وقوع چنین انفجاری جلوگیری کنند چون قدرت شاه بیشتر به اتکای حمایت آمریکا بود ولی بهیچ وجه نمی‌توانستم حدس بزنم روزی قدرت بدست روحانیون بیافتد. نارضایتی عمومی و پیدا شدن شخصی مصمم مانند آیت‌الله خمینی از یک طرف و ضعف شاه و عدم سیاست روشنی از سوی کارتر و دولت آمریکا از طرف دیگر دست بدست هم دادند و شرائطی بوجود آوردند که منجر به انقلاب گردید...(ص560)
 جشنهای 2500 ساله را در سال 1350 با صرف میلیونها دلار... که بیشتر به فیلمهای مبتذل هالیوودی شباهت داشت... تقویم کشور را، که ریشه‌های تاریخی و مذهبی داشت، به تقویم شاهنشاهی تبدیل کرد. چون دیگر حتی تحمل احزاب فرمایشی را هم نداشت با تشکیل حزب رستاخیز و یک حزبی کردن مملکت اعلام کرد... جشن هنر شیراز با صرف هزینه‌های هنگفت و به ترتیبی که انجام شد یعنی ارائه مبتذل‌ترین جوانب فرهنگ غرب، اجرای نمایشات مهمل و بی‌بند و بار و در مواردی قبیح توسط هنرپیشه‌های دست دوم خارجی بخصوص در ماه رمضان... دائر کردن قمارخانه‌ در جزیره کیش با پول آستان‌قدس رضوی... اینها همه پلهائی بود برای رسیدن به «دروازه‌های تمدن بزرگ» که شاه نوید آن را به مردم ایران می‌داد و عاقبت شوم آن بچشم مشاهده شد...(صص561ـ560)
 چند ماه قبل از اینکه شاه ایران را برای همیشه ترک کند، یک روز اعلامیه‌ای از طرف گروهی به نام «جامعه کارکنان بانک مرکزی ایران» منتشر شد که در آن اسامی افرادی که ظاهراً «بیش از ده میلیون تومان» ارز در ماههای شهریور و مهر سال 1357 به خارج منتقل کرده بودند از جمله آذر ذکر شده بود. در صورتی که هرگز دیناری به اسم همسرم ارز خارج نشده بود.(ص561)
 در فاصله کوتاهی خانه و زندگی ما ضبط شد. وقتی با دوستانمان در ایران صحبت کردیم همه توصیه کردند که فعلاً از مراجعت به ایران خودداری کنیم... بلافاصله نامه سرگشاده‌ای به مقامات انقلابی، منجمله آیت‌الله خمینی و مهدی بازرگان نخست‌وزیر وقت، فرستادم و نسبت به مصادره اموالمان اعتراض نموده و تقاضا کردم که دولت در رفع ظلمی که بما شده اقدام لازم بعمل آورد.(ص562)
 پس از اینکه اموال ما ضبط شد از محمد باقر شریعت‌زاده وکیل‌ ما در تهران خواهش کردم در مورد مصادره اموال ما تحقیقاتی بعمل آورد. شریعت‌زاده نامه‌ای به دادستان کل انقلاب نوشت و چگونگی موضوع را تحقیق نمود. دادستان کل انقلاب هم طی نامه‌ای جریان امر را از کمیته منطقه 3 که اموال ما را ضبط کرده بود استفسار نمود که عیناً بشرح زیر نقل می‌شود: نظر به اینکه حسب اظهارات آقای محمدباقر شریعت‌زاده اموال آقای ابوالحسن ابتهاج (منزل مسکونی) موکل ایشان توسط آن کمیته تصرف گردیده است مقرر دارید در اسرع وقت مجوز چنین اقدامی را اعلام و در صورتی که حسب دستور دادستانی اموال آقای ابتهاج توقیف شده است رونوشتی از حکم مزبور را ارسال دارند... مسئول کمیته منطقه 3 روی نامه دادستان کل با دست می‌نویسد: «اموال منقول و غیرمنقول آقای ابتهاج طی صورت‌برداری بوسیله پاسداران منطقه ضبط و نگهداری تا دستور دادستانی می‌شود.»
بنابراین مشاهده می‌شود که دستور مصادره اموال ما از طرف هیچ یک از مراجع رسمی داده نشده بود. (صص564ـ563)
کلام آخر
 اما وقتی گذشته را مرور می‌کنیم از آنچه پیش آمده ناراضی نیستم و آرزو دارم نسلهای آینده در ایران بدانند برای خدمت به مملکت لازم نیست از طبقات ممتاز و صاحب نفوذ و یا متکی به دولتهای خارجی باشند. من اعتقاد دارم جوانان ما می‌توانند با تکیه به نیروی ایمان و با اعتماد بنفس و صراحت لهجه از بیان عقیده صحیح باکی نداشته باشند. (ص565)

---------------------------------------------------

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
خاطرات ابوالحسن ابتهاج به عنوان فردی که در دوران حکومت سه پادشاه به امور مالی- بانکداری و برنامه‌ریزی اشتغال داشته و به تبع آن گفتنی‌های بسیاری درباره از دوران آخرین پادشاه سلسله قاجار و سپس پهلوی‌ها دارد، از جمله آثار پر کشش تاریخی برای همه اقشار، خاصه مدیران اقتصادی، به حساب می‌آید.
آنچه در دوران پهلوی دوم، ابتهاج را از اکثریت مدیران متمایز می‌ساخت، برخورد تند و حقارت‌آمیزی بود که وی با قاطبه مسئولان و نمایندگان مجلسین ملی و سنا داشت. علت چنین برخوردی آن بود که ابتهاج در مقام رئیس سازمان برنامه و بودجه، آنان را فاقد صلاحیت و به قدرت رسیده براساس وابستگی سیاسی می‌دانست. مسئول برنامه‌ریزی کشور از سال بعد از کودتای 28 مرداد مراحل رشد را در امور بانکداری و مالی طی کرده بود و کارشناسی زبده به حساب می‌آمد؛ لذا خویشتن را در مقایسه با چنین مدیرانی که هم به لحاظ دانش و هم فرهنگ و اخلاق بیش از حد نازل بودند، بسیار متفاوت می‌یافت. عبدالمجید مجیدی که بعدها در جایگاه ابتهاج قرار گرفت در این مورد می‌گوید: «یک دفعه حکومت افتاد دست عده‌ای که از دید اکثریت غرب‌زده بودند و ایجاد شکاف کرد و این شکاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اکثریت مردم باور داشتند] که این گروهی که حکومت می‌کنند یک عده آدمهایی هستند که نه مذهب می‌فهمند، نه مسائل مردم را می‌فهمند.» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، ص 44) در همین حال، مخالفان سرسخت ابتهاج همچون جعفر شریف‌امامی- که با درجه علمی تکنیسینی به وزارت، نخست‌وزیری و ریاست مجلس سنا رسیده بود و به آقای 5 درصدی معروف گشت- علت بی‌اعتنایی ابتهاج به عناصر حکومتی دوران پهلوی دوم را توجه غیرمعمول به بیگانگان اعلام کرده‌اند: «معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد و خیلی دست باز با آنها رفتار می‌کرد و حال آن که با ایرانی‌ها خیلی شدید عمل می‌کرد.» (خاطرات جعفر شریف امامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، ص 182) وی همچنین در زمینه برخورد تند ابتهاج با دست‌اندرکاران وقت می‌افزاید: وکلا نسبت به او نظر خوبی نداشتند از او ناراضی بودند. از این جهت (که) خیلی تند و خشن با آنها رفتار می‌کرد.» (همان، ص 174)
چنانکه در خاطرات ابتهاج به صراحت آمده وی عامل این «کوتاه قدی» مدیران را، بی‌هویتی پهلوی‌ها و بویژه شخصیت متزلزل پهلوی دوم می‌داند، اما وی در دوران مسئولیتش احتیاط می‌کند و هرگز خود را با منشأ این مشکل درگیر نمی‌سازد. شاه نیز که از پشتیبانی آمریکا از رئیس برنامه و بودجه کاملاً مطلع بود، جایگاه وی را محترم می‌داشت. اما آنچه در نهایت موجب حذف کامل ابتهاج از قدرت شد یک اظهار نظر کارشناسانه بود که نه به مذاق آمریکائیها خوش آمد و نه شاه آن را ‌پسندید، ابراز مخالفت کارشناسانه رئیس سازمان برنامه و بودجه با اختصاص عمده درآمد نفت به خرید تسلیحات در راستای برنامه‌های نظامی آمریکا بحثی است که در ادامه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. در این میان آنچه موجب می‌شد تا ابتهاج هرگز به فکر انتقاد از منشأ داخلی بی‌هویتی مدیران نیفتد، مشاهده سرنوشت تلخ مدیرانی بود که در این خاطرات بر توانمندیهای آنان تأکید شده است. به طور کلی باید گفت در تاریخ پهلوی‌ها سرنوشت مردانی از دربار که توانمندی آنان تهدیدی برای شاه به حساب می‌آمد بسیار آموزنده است. این مردان که به لحاظ فهم و درک از استاندارد دربار شاهنشاهی یعنی شاه فراتر بودند و به سهولت با منویات و خواسته‌های غیرمنطقی حامیان شاه و شخص وی همراه نمی‌شدند (ولو با وجود وابستگیهای پررنگ سیاسی به قدرتهای حامی سلطنت) از کینه و عداوت پهلوی‌ها مصون نمی‌ماندند. در ابتدای شکل‌گیری سلسله پهلوی، عجین شدن تداوم سلطه انگلیس بر ایران و منابع نفتی آن با در قدرت بودن رضاخان، موجب گشت که بسیاری از عناصر دارای قابلیتهای فکری و مدیریتی بیشتر همچون تیمورتاش، سردار اسعد، نصرت‌الدوله و... مستقیماً توسط منتخب لندن به قتل رسند یا مانند سیدضیاءالدین طباطبایی مجبور به ترک کشور و همزیستی موقت با صهیونیستها در فلسطین شوند. این رویه در دوران حکومت پهلوی دوم با شدت بیشتری دنبال شد و حتی اعضای برجسته دربار همچون برادر شاه (علیرضا) نیز - که بسیاری وی را لایق‌تر می‌دانستند- از آن مصون نماندند. آنچه چنین وضعیتی را موجب می‌شد پیوند انحصاری استعمارگران با رأس هرم قدرت در حکومتهای دیکتاتوری وابسته به عنوان بهترین راه تامین ثبات نسبی برای دستیابی به منافع حداکثری بود. در دوران پهلوی‌ها، انگلیس و سپس آمریکایی‌ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را در ایران، آشکارا و بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی برای بقای استبداد بی‌بدیل مرتبط با خود قربانی می‌نمودند. در حقیقت و براساس یک تحلیل کلان، این دولتها منافع حداکثری و سهل‌الوصول مورد نظر خود را صرفاً در پناه استمرار چنین حاکمیت بومی ممکن می‌پنداشتند. طبق این نگاه، عناصر وابسته برخوردار از شخصیت علمی و سیاسی هرچند می‌توانستند تا حدودی منافع دولت انگلیس و سپس آمریکا را تامین کنند، اما به دو دلیل چندان مطلوب نبودند: 1- رقابت شدید قدرتها در جهان چند قطبی آن روز و تعجیل آنها برای رسیدن به اهداف سیاسی با حرکت کند این عناصر در تعارض بود 2- به دلیل صاحبنظر بودن، این‌گونه افراد به سهولت زیر بار تامین منافع حداکثری قوای خارجی نمی‌رفتند، یا برخی منویات را اصولاً نمی‌پذیرفتند.
مقاومتهای اینچنینی این قشر از سیاستمداران وابسته، نه از سر مخالفت با استیلای قدرتهای برتر بود، بلکه شناخت جامعه ایران و آگاهی آنان از مسائل روز موجب می‌شد که بسیاری از دستورات را در تعارض با منافع بلند مدت همین قدرتها ارزیابی کنند و لذا در این دوران شاهدیم که افرادی از این دست به عنوان یک کارشناس بومی متمایل به قدرت انگلیس یا آمریکا بارها به مخالفت با زیاده خواهیهای مخرب و تهدید کننده آنها برخاسته‌‌اند.
از زمان پیدایش استعمار نو و باز شدن پای آن به ایران، تاریکترین مقاطع از تاریخ این مرز و بوم را باید ایامی قلمداد کرد که سلطه‌گران خارجی با تمام توان به حمایت از استبداد داخلی پرداختند. در چنین شرایطی تحمل فضای سیاسی حتی برای دیگر عوامل تشکیلاتی و شناخته شده سلطه‌گران نیز بسیار دشوار می‌شد. به طور قطع انزوای عناصر شناخته شده فراماسونری چون عبدالله انتظام، علی امینی و ... از یک سو مرگ ذلت بار و عبرت‌آموز افرادی چون احمد آرامش و ... از سوی دیگر در اواخر حکومت پهلوی ناشی از جزمیت عزم قوای بیگانه سلطه بر ایران در حمایت از انتخاب خود بود. در چنین موقعیتهایی حتی عناصر فکری و برجسته تشکیلات قدرتمندی چون فراماسونری- که به صورت سازمان یافته در جهت تحکیم پایه‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب در ایران تلاش می‌کردند- نتوانستند مبتنی بر همان اصول خود ایفای نقش کنند. شاید این واقعیت در بررسی و تجزیه و تحلیل امروز تاریخ پژوهان برای بسیاری به سهولت قابل پذیرش نباشد که چرا انگلیسی‌ها رضاخان قلدر را بر دیگر وابستگان خود چون سیدضیاءالدین طباطبایی که فردی مطلع از مسائل روز و در ضمن کاملاً شیفته وابستگی به انگلیس بود و این شیفتگی و حتی واله و شیدای لندن بودن را نه در خلوت، بلکه در مکتوبات خود در روزنامه‌ «رعد» با صراحت عنوان می‌داشت ترجیح ‌دادند. متاسفانه به این حد هم بسنده نمی‌شد، به این انتخاب فاجعه‌بار اجازه می‌دادند تا در صورت لزوم دیگر عناصر وابسته صاحب نظر و صاحب رإی را آن‌گونه که رسم دیکتاتوران است ببلعد. به طور قطع، مطالعه عمیقتر شرایط زمانی و دلایل شتابزدگیهای ناشی از رقابت شدید قدرتها در ایران به عنوان اقلیمی بسیار حیاتی برای آنان - که از حوصله این مکتوب خارج است - چرایی این‌گونه انتخابها را روشن‌تر می‌سازد.
در خاطرات آقای ابوالحسن ابتهاج اشاراتی به سرنوشت شوم دیگر ایادی وابسته به بیگانگان در زمان حکومت پهلوی اول و دوم شده است که می‌تواند در شناخت بهتر دولتهای انگلیس و آمریکا مؤثر باشد. برای نمونه، وی سرنوشت احمد آرامش را – که با اتکا به لندن در سال 1336 جریانی را در کشور راه‌اندازی کرد و نام آن را «گروه ترقی‌خواه» نهاد تا بهتر بتواند منافع دولت فخیمه را تأمین کند- این‌گونه توصیف می‌نماید: «... در ملاقات آن روز آرامش یک نسخه از شبنامه‌ای را که منتشر کرده بود به من داد. در این شبنامه آرامش از حکومت شاه سخت انتقاد کرده و چنین نظر داده بود که رژیم سلطنتی باید به جمهوری تبدیل شود. از او پرسیدم که چطور دست به چنین اقدامات خطرناکی زده است. او جواب داد رونوشت تمام مدارک را در یکی از بانکهای سوئیس به ودیعه نهاده و دستور داده است که آنها را پس از مرگش منتشر کنند و دستگاه هم از این موضوع مطلع است. پس از این ملاقات دیگر از آرامش خبری نشد تا اینکه چندی بعد اطلاع پیدا کردم که در یکی از پارک‌های شهر به طرف پاسبانی تیراندازی کرده و توسط مامورین انتظامی به قتل رسیده است. با آشنایی که با احوال آرامش داشتم یقین دارم که او اهل اسلحه و تیراندازی نبود... آرامش شوهر خواهر شریف‌امامی بود و یک زمانی در حزب دمکرات، وابسته به قوام‌السلطنه، فعالیت داشت و روزنامه «دیپلمات» را نیز منتشر می‌کرد و بعد در کابینه قوام‌السلطنه هم به وزارت رسید.» (ص484)
شاه از طریق تک تیراندازان ساواک مغز احمد آرامش را در پارک متلاشی کرد، چون دولت انگلیس اجازه قربانی شدن یکی از عوامل بلندپایه‌اش را در پیش پای دیکتاتور، داده بود. سرنوشت رقت‌بار احمد آرامش که برای چند سال سازماندهی مدیران وابسته به لندن را به عهده داشت این پیام روشن‌ را به همه نیروها همچون ابتهاج منتقل می‌ساخت که قدرتهای خارجی مسلط بر کشور حاضر نیستند حتی کمترین نسیم دمکراسی غربی در ایران بوزد؛ زیرا دیکتاتور انتخابی نحیفتر از آن بود که بتواند نسیمی را تاب آورد.
خاطرات آقای ابوالحسن ابتهاج به عنوان عنصری توانمند و در عین حال شناخته شده برای انگلیسی‌ها و سپس آمریکایی‌ها، بخوبی کانون و محور سیاستهای این کشورها را که بعدها، بویژه در پی قیام سراسری ملت ایران علیه دیکتاتوری دست نشانده، از آن برائت می‌جستند، روشن می‌سازد. به عبارت دیگر، اظهارات رئیس سازمان برنامه و بودجه این حقیقت را کاملاً آشکار می‌سازد که نه تنها دولتهای انگلیس و آمریکا بر جزئیات نحوه حکومت سیاه پهلوی‌ها اشراف داشتند، بلکه زمینه‌های بسط و گسترش دیکتاتوری را هم فراهم می‌ساخته‌اند. آقای ابتهاج برخلاف برخی سیاستمداران فعال آن دوران که به انتخاب انگلیس و آمریکا به صورت اصولی و منطقی منتقد بودند و طبعاً مورد غضب شاه واقع می‌شدند، هرگز در چنین مسیری قرار نمی‌گیرد، بلکه کاملاً از در دوستی با محمدرضا برمی‌آید. اما زمانی که وی به عنوان کارشناس و اقتصاددانی برجسته در جلسات مختلف به انتقاد از اختصاص عمده درآمدهای نفتی به خرید تسلیحات می‌پردازد بسرعت حمایت حامیان خارجی خود را از کف می‌دهد. لذا شاه نیز که همواره از توانمندی ابتهاج نگران بود، فرصت را مغتنم می‌شمرد و توسط یک عنصر شناخته شده وابسته به انگلیس یعنی آقای شریف امامی وی را عزل می‌نماید.
آقای ابتهاج در این باره می‌گوید: «آنگاه با شدت از نظر مستشاران نظامی آمریکا در ایران انتقاد کردم و گفتم هر سال هنگامی که بودجه ارتش ایران برای سال بعد منتشر می‌شود و من با افزیش هزینه مخالفت می‌کنم و نظر خود را به شاه ابراز می‌دارم شاه جواب می‌دهد مقامات نظامی آمریکا در ایران حتی این افزایش را هم کافی نمی‌دانند. با عصبانیت گفتم محض رضای خدا ترتیبی بدهید که اینگونه تناقض گویی بین مقامات مختلف آمریکا روی ندهد. اظهارات من بحدی با شدت و حرارت بیان می‌شد که خداداد فرمانفرمائیان بلافاصله به همسرم آذر تلفن کرد و گفت کار فلانی تمام است. شاید حق با او بود زیرا بفاصله چند روز انتقال اختیارات مدیرعامل سازمان برنامه به نخست‌وزیر... صورت گرفت.»(ص445)
مخالفت آقای ابتهاج و برخی کارشناسان دیگر وابسته به غرب با اختصاص عمده درآمد نفت به خرید تسلیحاتی که آمریکا نیاز داشت در ایران انباشت شود عمدتاً ناشی از دلسوزی وی برای خود آمریکایی‌ها بود، زیرا این عملکرد زورگویانه را به نفع منافع درازمدت واشنگتن تشخیص نمی‌دادند. وی در این مورد به صراحت به آمریکاییان می‌گوید: «در زمستان 1341 وقتی از زندان بیرون آمدم چند نفر از اعضای سفارت آمریکا در تهران از من درخواست ملاقات کردند... صورت جلسه این ملاقات بعداً بصورت گزارش به وزارت خارجه ارسال شد که در اینجا قسمتی از آن درج می‌گردد.- به وزارت خارجه- از سفارت آمریکا در تهران- تاریخ : 19 ژانویه 1963- موضوع: اظهارات ابتهاج در مورد اصلاحات ارضی و توسعه اقتصادی- در تاریخ دهم ژانویه ابوالحسن ابتهاج، طی ملاقاتی با چند تن از مقامات سفارت آمریکا در تهران اظهار داشت که به نظر او ایران بطور یقین در آینده نزدیکی با یک بحران شدید سیاسی- اقتصادی روبرو خواهد شد، چون دولت بجای این که درآمد نفت راصرف برنامه عمرانی بکند به تشویق دولت آمریکا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خرید اسلحه‌هایی می‌رساند که به آن احتیاج ندارد.» (ص540)
اما ظاهراً آمریکایی‌های سرمست از امکاناتی که بعد از کودتای 28 مرداد در ایران در اختیارشان قرار گرفته بود به هیچ وجه حاضر نبودند این نظرات کارشناسانه دوستان خود در ایران را بشنوند. علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد دهه 40 - که از معترضان نه چندان جدی سیاستهای یکطرفه واشنگتن به حساب می‌آید در این رابطه می‌گوید: «اما چیزی که در این میان پیش آمد این بود که پس از 28 مرداد مقامهای آمریکایی یک غرور بی‌اندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهن پرست واکنشی ایجاد می‌کرد.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشرآبی، چاپ دوم، ص 131) وی همچنین در مورد فشار آمریکا برای خرید بیشتر اسلحه و تجهیزات پیشرفته تسلیحاتی مورد نیاز آنان و تاثیرات مخربی که این امر بر مسائل عمرانی کشور داشت می‌گوید: «هرچند یک بار همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه‌ای برای ارتش می‌آوردند که هیچ با برنامه‌ریزی درازمدت مورد ادعا جور در نمی‌آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند.» (همان، ص212)
تأکید افرادی چون آقای ابتهاج بر رسیدگی به وضع مردم و غفلت نکردن از این مهم که کاستن شدید از بودجه عمرانی کشور موجب افزایش تنفر مردم از آمریکا و انگلیس می‌شود نه تنها ماهیت مخالفت جویانه با سلطه آمریکا نداشت، بلکه کاملاً از موضع دلسوزی بیان می‌شد و برخی کارشناسان آمریکایی نیز بر آن صحه می‌گذاشته‌اند: «در پائیز همان سال (1340) برای شرکت در کنفرانس بین‌المللی صنعتی سانفرانسیسکو، که توسط مؤسسه تحقیقات استانفورد برگزار می‌شد، عازم ایالات متحده شدم تا بنا به دعوت رؤسای کنفرانس نطقی ایراد کنم. من در اولین کنفرانس صنعتی سانفرانسیسکو، که در سال 1336 تشکیل شد، نیز شرکت داشته و مطالبی در مورد فعالیتهای ایران در زمینه عمران اقتصادی بیان کرده بودم. نطق من بحدی در «هنری لوس» که رئیس کنفرانس و بنیان‌گذار و سردبیر انتشارات تایم- لایف بود، اثر کرد که تصمیم گرفت عنوان نطق مرا، که «در ایران دارد دیر می‌شود» بود، موضوع کنفرانس قرار بدهد. بیانات من در کنفرانس سال 1336 از این قرار بود که ایران تحت فشار کمونیسم شوروی قرار گرفته است و تا دیر نشده باید سطح زندگی مردم را بالا ببرد» (ص485)
اما این‌گونه نظرات نه تنها موجب نشد به وضع مردم ایران توجه شود، بلکه با اعطای امتیازاتی به اتحاد جماهیر شوروی تصور شد زمینه تحریکات آنان کاملاً منتفی شده است؛ بنابراین بدون کمترین نگرانی، سیاست کسب منافع حداکثری با اتکا به یک حکومت دیکتاتوری غیرقابل تصور ادامه ‌یافت. افرادی چون آقای ابتهاج در حالی که خود شاهد تأسیس ساواک توسط آمریکا و انگلیس برای سرکوب هر اعتراضی توسط شاه بودند، به حامیان پهلوی دوم نبود دمکراسی! در ایران را یادآور می‌شوند: «از جمله کسانی که از زندان به آنها نامه نوشتم یکی جرج مگی بود که در دولت کندی بار دیگر به معاونت وزارت خارجه آمریکا منصوب شده بود... در یک قسمت از نامه خود به مگی نوشتم: ... آمریکا بطور آشکار از دولت ایران حمایت نموده است و این موضوعی نیست که من یا هر ایرانی وطن‌پرستی نسبت به آن اعتراض کند اما چیزی که باعث تاسف است و حتی می‌توان آن را یک فاجعه دانست این است که دولت شما خود را با وضعیتی در ایران آلوده کرده است که مخالف روش و سنتهای آمریکاست منجمله فساد، ظلم، بی‌اعتنایی به حقوق بشر و فقدان محاکمی که بطور عادلانه به اتهامات افراد رسیدگی کنند... باعث تاسف است که دولت شما در گذشته نسبت به این وضع آگاهی کامل داشت ولی عمداً چشمهای خود را بست و در نتیجه آمریکایی‌ها که یک وقتی بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کرده باشند مورد علاقه، احترام و اطمینان (ایرانیها) بودند امروز مورد تنفر بسیاری از ایرانیها هستند و اکثر هموطنان من نسبت به آمریکائیها اعتماد ندارند... آمریکا نباید هیچگونه ترسی داشته باشد از اینکه به دولت ایران و در صورت لزوم به مردم ایران اعلام کند که دیگر از حکومت منفوری که نزد دوستان و متفقین خود بی‌اعتبار است حمایت نخواهد کرد. چنین تصمیم قاطعانه و شجاعانه‌ای وضع (ایران) را آناً تغییر خواهد داد.» (ص508)
مشکل افرادی چون آقای ابتهاج در تاریخ ایران و حتی هم‌اکنون آن است که نفس وابستگی را می‌پذیرند، اما نسبت به تبعات بلند مدت آن از خود واکنش نشان می‌دهند. به طور قطع وابستگیها در جهان کنونی دارای مراتبی است، اما پیوند نظامهای دیکتاتوری با قدرتهای سلطه‌گر صرفاً با انگیزه غارت بی‌قید و شرط منافع یک کشور صورت می‌پذیرد؛ بنابراین به منظور تامین این منافع حداکثری، میزان وابستگی در بالاترین مراتب ممکن قرار می‌گیرد. آمریکا در حالی‌که در کشور خود سخن از حقوق بشر به میان می‌آورد در ایران پلیس مخفی مخوفی برای شاه ایجاد می‌کند تا هرگونه آزادی مشروع را در کشور از همگان سلب نماید. در واقع صرفاً از این طریق است که کاخ سفید می‌تواند همه درآمد نفت ملت ایران را به خود اختصاص دهد و کسی را یارای اعتراض نباشد؛ 75 درصد جمعیت ایران در روستاها بدون برخورداری از کمترین امکانات رفاهی و اولیه انسانی، در فقر مطلق زندگی کنند و هیچ کس را جرئت آن نباشد که بگوید چرا ‌باید پول این ملت فقیر تماماً صرف خرید سلاحهایی شود که آمریکا برای تسلط خود بر جهان به آن نیاز دارد. وزیر اقتصاد دهه چهل در زمینه بی‌توجهی کامل به روستاییان می‌گوید: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً به من گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ می‌شود، شهرهاست» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، ص191) بنابراین اگر امکانات ناچیزی به شهرها اختصاص می‌یافت به دلیل ترس از شورشهای احتمالی بود وگرنه دولت وابسته اولین هدفش تأمین منافع حداکثری دولی بود که در روی کار آمدنش نقش داشتند. دولت استعمارگر نیز کاملاً آگاهانه افرادی را برمی‌گزید که علاوه بر بی‌هویتی و نداشتن علقه ملی جزو فاسدترین‌ها نیز به حساب آیند. شاید در این زمینه آنچه معاون وزیر خارجه به آقای ابتهاج اظهار می‌دارد گویاتر از هر مطلب دیگری باشد: «در ملاقات با او (راجراستیونز، معاون وزیر خارجه انگلیس) وضع ایران را تشریح کردم و گفتم شما و آمریکائیها با پشتیبانی از روش حکومت ایران مرتکب گناه بزرگی می‌شوید چون می‌دانید چه فسادی در ایران وجود دارد. می‌دانید که مردم ناراضی هستند ولی حمایت شما است که باعث ادامه این وضع شده است و نتیجتاً تمام مردم ایران نسبت به انگلیس و آمریکا بدبین شده‌اند... استیونز در جواب من گفت درست است که اوضاع و احوال ایران رضایت‌بخش به نظر نمی‌آید ولی بقول ما «شیطانی که می‌شناسیم از شیطانی که نمی‌شناسیم بهتر است». (ص527) آنچه به صراحت از این گفت‌وگو ایفاد می‌شود این که صرفاً یک شیطان قادر خواهد بود منافع نامشروع بیگانگان را به خوبی تامین کند، بنابراین وقتی آنها نه تنها محمدرضا، بلکه خانواده پهلوی را از ابتدا در کنترل داشته‌اند و شناخت لازم را از آنان دارند، به چه دلیل شیطان دیگری را ترجیح دهند؟
با وجود چنین صراحتی از سوی مقامات آمریکا و انگلیس در حمایت آگاهانه از شاه و اینکه اصولاً می‌دانند او منشأ همه فسادها در ایران است ولی همچنان بهترین انتخاب برای این دولتها به حساب می‌آید، چرا آقای ابتهاج برای تغییر وضع ایران و ایرانی باز به همین کشورها متوسل می‌شود؟ در همین حال آقای ابتهاج می‌کوشد از خود یک چهره مخالف با دخالت بیگانگان در امور کشور ترسیم کند: «در تابستان سال 1334 «چی‌پین» سفیر آمریکا در تهران به شاه پیشنهاد می‌کند که دولت بجای این که عایدات نفت را به کارهای عمرانی تخصیص بدهد آن را مانند سایر درآمدهای دولت به بودجه‌ عادی ببرد و برای اجرای برنامه‌های عمرانی از خارج وام بگیرد. وقتی شاه پیشنهاد سفیر آمریکا را با من در میان گذاشت گفتم چی‌پین غلط می‌کند. سفیر آمریکا چه حقی دارد چنین جسارتی بکند...» (ص367) وی در جای دیگری از اینکه یک عنصر جزء سفارت آمریکا می‌تواند به طور علنی به جابجایی مسئولان عالی‌رتبه کشور اقدام کند متاسف است: «دوئر (وابسته سفارت آمریکا) با این که سمت بی‌اهمیتی در سفارت آمریکا داشت توانسته بود خود را به نحوی در محافل تهران جلوه بدهد که مقامات دولتی او را شخص فوق‌العاده مؤثری در سیاست آمریکا می‌دانستند... مداخله این شخص در امور داخلی ایران بحدی بود که امروز کسی نمی‌تواند باور کند چگونه عضو کوچک یک سفارت خارجی می‌توانسته در بردن و آوردن مأمورین عالیمقام ایران اینگونه علنی مداخله کند.‌» (ص 246)
آقای ابتهاج همچنین در روایت دیگری شمه‌ای از دخالتهای گسترده این عنصر دون پایه سفارت آمریکا را در امور داخلی ایران به نقل از علاء بیان می‌کند، اما چون هر مخالفت و مبارزه‌ای با حکومت پهلوی و سلطه‌ آمریکا را در آن ایام با برچسب «کمونیسم» و «مارکسیسم» سرکوب می‌ساختند، ایشان نیز که تربیت شده همان فرهنگ است در مورد آیت‌الله کاشانی از این تعابیر استفاده می‌نماید: «علا به دیدن (آیت‌الله) کاشانی می‌رود. کاشانی می‌گوید پسره‌ای به اسم دوئر نزد من آمده و با نهایت بیشرمی اظهار می‌کند ما تصمیم گرفته‌ایم رزم‌آرا را روی کار بیاوریم و شما باید از او پشتیبانی کنید. سید از این عمل گستاخانه به شدت گله می‌کند و می‌گوید این وضع قابل تحمل نیست و من بالاخره مجبور می‌شوم کمونیست بشوم.» (ص250)
در حالی‌که در این گونه نقل قولها آقای ابتهاج به عنوان فردی به شدت متأسف و متأثر از دخالت آمریکایی‌ها در امور داخلی ایران ظاهر می‌شود، در برخی فرازهای دیگر که این دخالتها در چارچوب حمایت از شخص وی بروز می‌یابد نه تنها کمترین حساسیت و مخالفتی نشان نمی‌دهد بلکه ظاهراً برایش بسیار عادی نیز جلو‌ه‌گر می‌شود. برای نمونه زمانی، که آمریکایی‌ها به آقای ابتهاج پیشنهاد نخست‌وزیری می‌دهند هرگز این بحث به میان نمی‌آید که چرا باید آمریکائیها نخست‌وزیر ایران را تعیین کنند، در حالی‌که براساس قانون اساسی نخست‌وزیر می‌بایست توسط نمایندگان مجلس انتخاب می‌شد: «تقریباً یکسال بعد، در تابستان سال 1342، یاتسویچ یکبار دیگر بدیدن من آمد، قضایای 15 خرداد که منجر به تبعید آیت‌الله خمینی از ایران شد تازه پیش آمده بود و اوضاع مملکت ناآرام بود. گفت آمده‌ام از شما سئوال کنم آیا حاضرید نخست‌وزیری را قبول کنید؟ گفتم شما از طرف چه کسی چنین سئوالی می‌کنید؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در میان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنین اوضاع بحرانی خدمتی انجام دهم قبول می‌کنم ولی شرائطی دارم. آنوقت شرائط خود را مطرح کردم. به یاتسویچ گفتم شرط اول من آنست که هیچ یک از وزراء حق نخواهند داشت مستقیماً پیش شاه بروند و از شاه دستور بگیرند. رابطه شاه با دولت فقط توسط شخص نخست‌وزیر خواهد بود. شرط دوم اینست که نباید قسمت عمده درآمد مملکت خرج ارتش و خرید اسلحه ‌شود. در عین حال نباید دول همسایه را ترساند زیرا این امر موجب رقابت در خرید اسلحه می‌شود... یاتسویچ پس از شنیدن شرائط من رفت و چون هیچ یک از شرائط من مطابق سلیقه آمریکایی‌ها نبود دیگر از او خبری نشد.»(ص 526) بی‌تردید، اگر آقای ابتهاج با نفس دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور مخالف بود و آن را تحقیر کننده ملت ایران می‌دانست در پاسخ سفیر آمریکا باید قوانین کشور را یادآور می‌شد. نه اینکه برای پذیرش نخست‌وزیری خود شروطی را اعلام کند که در قانون اساسی به بهترین وجه ملحوظ شده بود ایشان می‌بایست به سفیر آمریکا یادآور می‌شد که این کشور دارای قانون اساسی است و بهتر است این قانون مورد احترام قرار گیرد.
برخی فرازهای دیگر خاطرات آقای ابتهاج گویای این واقعیت است که ایشان به عنوان عنصری مورد اعتماد انگلیس و آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد به ریاست سازمان برنامه و بودجه منصوب می‌شود. متأسفانه دخالت بیگانگان در این زمینه‌ها هرگز با اعتراض این فرد که مدعی است به دخالت بیگانه در امور کشور حساسیت دارد مواجه نمی‌شود: «شانزده ماه از کار من در صندوق گذشته بود که وقایع 28 مرداد 1332 پیش آمد با توجه به این که هشت ماه از قراردادم با صندوق باقی مانده بود تصمیم گرفتم در انقضای مدت به ایران مراجعه کنم... بطوری که اسناد وزارت خارجه آمریکا نشان می‌دهد در پائیز سال 1332 یعنی تقریباً یک سال قبل از مراجعتم به تهران، هندرسن طی تلگرامی به وزیر خارجه گزارش می‌دهد که او، در طی ملاقاتهائی که با شاه و زاهدی داشته، مکرراً اهمیت بازگشت مرا به ایران تأکید کرده و تذکر داده است که ابتهاج می‌تواند در اصلاح و بهبود وضع مالی ایران مؤثر باشد.» (ص 293) همچنین آقای ابتهاج نظر دولت انگلیس را در مورد خود این گونه منعکس می‌سازد: «استیونز (سفیر انگلیس در گزارشی به وزارت خارجه کشورش) می‌نویسد: من معتقد هستم منافع ایران در درازمدت ایجاب می‌کند که ابتهاج در شغل خود باقی بماند و به کارش ادامه بدهد، و به نظر من چنانچه ما حربه به دست کسانی که خواستار برکناری ابتهاج هستند بدهیم نه فقط به ایران بلکه به منافع انگلیس هم لطمه زده‌ایم.» (ص 355)
برخی فرازهای دیگر خاطرات آقای ابتهاج نشان از آن دارد که در مورد قرار گرفتن ایشان در جایگاه حساس رئیس سازمان برنامه و بودجه هر دو قدرت سلطه‌گر قدیم و جدید توافق داشته‌اند و برخلاف آنچه وی در این خاطرات از حساسیت خود به برخوردهای ضدایرانی این دولتها و مقابله با آنها ترسیم می‌کند، در موقعیتهای مختلف در برابر تعدی این دولتها به منافع ملت ایران مماشات می‌نموده است. برای نمونه در مورد ادامه فعالیتهای بانک شاهی در خصوص انقضای مدت امتیازنامه آن آقای ابتهاج مدعی است در مقام ریاست بانک ملی اطلاع نداشته است که این بانک همچنان از مزایای استعمارگرانه بهره می‌برده است:« یکی دیگر از موارد اختلاف من با بانک شاهی در خصوص انقضای مدت امتیازنامه بانک مزبور در ایران بود. چنانکه در فصل دوم گفته شد، هنگام انقضای مدت اعتبار مراتب را به اطلاع وزارت دارایی رساندم و وزیر دارائی وقت نیز موضوع را به والتر رئیس بانک شاهی در ایران ابلاغ نمود... من تصور می‌کردم که نظر بانک ملی، که مورد تائید دولت نیز بود بموقع اجرا گذاشته شده است، ولی چندین سال بعد از انقلاب 1357 در لندن اطلاع پیدا کردم که در اثر اقدامات سفارت انگلیس هیئت دولت نظر بانک شاهی را قبول کرده بود و چون وصول مالیات و عوارض گمرکی مربوط به وزارت دارایی بود من در آن موقع از تغییر تصمیم دولت اطلاع پیدا نکردم.» (ص195) همچنین موضع آقای ابتهاج درباره نظارت برعملکرد انگلیسی‌ها در شرکت نفت و پافشاری نکردن بر تأمین منافع ملت ایران از جمله موارد دیگری است که در خاطرات منعکس شده است: «نکته دیگر که آن روز به فریزر (رئیس هیئت مدیره شرکت نفت ایران و انگلیس) تذکر دادم این بود که عده زیادی از ایرانیان نسبت به حسابهای شرکت نفت ایراد دارند و می‌گویند معلوم نیست سهم دولت ایران (که در آن زمان 20 درصد از منافع خالص بود) بر پایه صحیحی حساب شده باشد و اضافه کردم که بسیار بجا خواهد بود که برای رفع این ایراد و ایجاد اطمینان خاطر در مردم ایران، که در مؤسسه شما شریک هستند، حسابها و دفاتر شرکت را در اختیار دولت ایران بگذارید، او در جواب این جمله را ادا کرد: مگر از روی نعش من رد شوند.» (ص174)
در پاسخ به این برخورد زورگویانه و تعدی انگلیسی‌ها آقای ابتهاج سکوت اختیار می‌کند و اجازه می‌دهد آنها بدون هیچ‌گونه کنترلی نفت را به هر میزان که مایل باشند استخراج و صادر کنند و هیچ مرجع ایرانی بر چگونگی و حجم صادرات نظارت نداشته باشد. طبعاً با توجه به این‌گونه مسائل اساسی است که می‌توان به علت موافقت سفارت لندن با باقی ماندن ایشان در پست ریاست سازمان برنامه‌ و بودجه پی برد و نه در برخورد وی با برخی اعمال تبعیض‌آمیز و نژادپرستانه انگلیسی‌ها در ایران: «هنگامی‌که عمارت جدید بانک در میدان توپخانه بجای عمارت قدیم ساخته شد، و در نخستین روزی که به آنجا نقل مکان کردیم به دستشویی رفتم و با حیرت دیدم روی در دستشویی کاغذی الصاق و این عبارت روی آن نوشته شده است: «فقط برای اروپائیها.» وارد دستشویی شدم و با داد و فریاد نسبت به این رفتار اهانت‌آمیز اعتراض کردم. مسئولین امر بعداً توضیح دادند که البته منظور ما شما نبودید. اگرچه از فردا آن کاغذ برداشته شد ولی تا روزی که من در بانک شاهی بودم، و با وجود تذکر من، هیچیک از ایرانیان از آن دستشویی استفاده نمی‌کردند.» (ص26) هرچند جای خوشوقتی است که آقای ابتهاج دستکم در برابر این‌گونه برخوردهای تحقیرآمیز واکنش نشان می‌داده است، اما آیا این تحقیر بالاتر است که بیگانگان منابع و ثروت کشور را تاراج کنند و اجازه ندهند که دولت ایران هیچ‌گونه کنترلی برآنها داشته باشد یا محروم کردن ایرانیان از استفاده از یک دستشویی خاص؟! به طور قطع مدیران وابسته از نظر ‌هویت و ‌شخصیت‌ بسیار کمتر از آن بودند که حتی به برخوردهای تحقیر‌آمیز از نوع دوم واکنش دهند و چنانکه اشاره شد آقای ابتهاج به دلیل شأنی که به لحاظ کارشناسی و خانوادگی برای خود قائل بود این‌گونه رفتارهای نژادپرستانه را تحمل نمی‌کرد، اما می‌دانست که باید حد خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، کما اینکه وقتی که از حد خود کمی فراتر رفت بلافاصله حمایت آمریکائیها را از دست داد: «... مذاکرات مفصلی در وزارت خارجه با «جرج مگی»، معاون وزارت خارجه آمریکا و رئیس اداره یونان، ترکیه و ایران و نیز معاونش «جان جرنیگن» به عمل آمد... (گفتم) ما می‌خواهیم با پول خودمان برنامه‌ای(های) عمرانی را اجرا کنیم و درآمد نفت را هم برای این کار کنار می‌گذاریم. این درآمد نمی‌تواند هم این منظور را تامین کند و هم به بودجه ارتش برسد. بنابراین اگر شما می‌خواهید ارتش ایران بزرگتر باشد آنوقت باید خودتان هزینه آن را بپردازید.» (ص248)
آقای ابتهاج تا قبل از اعلام این نظر کارشناسانه که ناشی از وضعیت بحرانی معیشت مردم ایران و شرائط سیاسی انفجارآمیز آن بود، با آمریکائیها در ایران مماشات و برخورد تحقیرآمیز آنان را به نوعی تحمل می‌کرد. برای نمونه: «زمان نخست‌وزیری زاهدی برای جلب رضایت خاطر سفارت آمریکا تصمیم گرفتند ساختن سد کرج را بدون مناقصه به شرکت آمریکائی ماریسن نودسن بدهند و هزینه آن را از بانک «صادرات- واردات (اکسیم بانک)» آمریکا قرض کنند. بطور کلی وامی که «اکسیم بانک» می‌داد به این شرط بود که کلیه امور مهندسی و اجرائی طرح منحصراً به وسیله متخصصین، مهندسین و شرکتهای آمریکایی انجام شود... یک روز گزارش دادند... شخصی را که شما برای نظارت امور مالی سد فرستاده‌اید (یعنی دانشپور، ناظر مالی سازمان برنامه) موجب شکایت موریسن نودسن شده است بطوری که می‌گویند ادامه این رفتار دانشپور باعث خواهد شد که آنها از کار خود دست بکشند. گفتم به آنها بگوئید اگر می‌خواهند بروند کسی مانع رفتن آنها نخواهد شد و من هم از این حرفها نمی‌ترسم... چندی بعد شاه گفت کار این شخص (دانشپور) را از سد کرج تغییر بدهید... ناچار گفتم او را به قسمت دیگری از سازمان برنامه منتقل کنند.» (صص 9-368) همان‌گونه که از خاطرات آقای ابتهاج برمی‌آید ایشان هرگز با خلافکاریهای این‌گونه که قطعاً تحمیل شرایط ناعادلانه بر ملت ایران به حساب می‌آید مخالفت جدی نمی‌کرده است. واگذاری پروژه‌های عظیم به آمریکا بدون مناقصه، پذیرش شرایط تحقیرآمیزی چون عدم دخالت ایرانیان حتی در امور اجرایی چنین پروژه‌های بزرگ که به معنی جلوگیری از انتقال دانش فنی است، عزل ناظر مالی ایرانی به دستور آمریکائیها و... بیانگر این واقعیت تلخ‌اند که آقای ابتهاج در ارتباط با عملکرد آمریکائیها در ایران هرگز آن دقت کارشناسانه‌ای را که از خود ترسیم می‌کند، اعمال نمی‌کرده است؛ بنابراین حمایت آمریکائیها از وی نیز بی‌دلیل نبوده است.
نکته دیگری که در خاطرات آقای ابتهاج حائز اهمیت می‌نماید، شجاعت وی در ترجیح تلویحی قاجار بر پهلوی‌هاست. به طور کلی در مسیر تاریخ‌نگاری کشور علیه بی‌لیاقتی‌ها و خوشگذرانی‌های قاجار فضایی ایجاد شده که کسی حتی جرئت مقایسه پهلوی‌ها با آنان را نداشته است، اما رئیس سازمان برنامه و بودجه در دهه 30، تنها کسی از نزدیکان به دربار پهلوی است که با ذکر شاخص‌های دقیق، عملکرد پهلوی‌ها را در قیاس با پادشاهان بی‌کفایت قاجار بسیار قابل تأمل می‌داند. برای نمونه وی در مورد قرارداد دارسی که در تاریخ از آن به عنوان عملکرد ننگین قاجار یاد می‌شود، می‌گوید: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت که قرار داد امتیاز نفت را، که در سال 1901 بین دولت ناصرالدین‌شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود، فسخ کند... سپس به دستور رضاشاه تقی‌زاده قرار دادی با شرکت نفت ایران و انگلیس امضاء کرد و به موجب آن، همان امتیاز برای 32 سال دیگر تجدید شد و این قرار داد به تصویب مجلس شورای ملی هم رسید، در صورتی‌که قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این طبق قرارداد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه تمام دستگاههای حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران در می‌‌آمد و حال آنکه در قرارداد جدید این ماده حذف شد.(ص234)
بنابراین براساس این مستند تاریخی آقای ابتهاج عملکرد رضاخان را به مراتب ذلت‌بارتر از ناصرالدین شاه می‌داند. همچنین ایشان در زمینه نگهداری از جواهرات سلطنتی به عنوان سرمایه ملت ایران می‌گوید: « بی‌مناسبت نیست به این مطلب اشاره کنم که بعد از قتل نادرشاه و غارت جواهرات، هنگامی که آغامحمدخان قاجار سرسلسله قاجار به قدرت رسید، با پی‌گیری و بی‌رحمی شدید و حتی با قتل و شکنجه کسانی که جواهرات غارت شده را مخفی کرده بودند، قسمتی از آنها را جمع‌آوری کرد. سلاطین سلسله قاجار در تمام مدت سلطنت خود، با آنکه احتیاج مبرم به پول داشتند وشاید می‌توانستند از راه فروش بعضی از قطعات این جواهرات وضع مالی خود را بهبود دهند، هیچ یک دست به این عمل نزدند. بعقیده من آنها بدلیل معتقدات مذهبی فروش جواهرات سلطنتی را بدیمن و شوم و یک نوع خیانت در امانت می‌دانستند.‌(ص160) در همین حال آقای ابتهاج در مورد شایعه دست‌اندازی رضاخان به برخی جواهرات سلطنتی می‌گوید: «مشرف نفیسی از دوستان نزدیک من بود... وقتی وزیر دارایی کابینه فروغی شد، ریاست بانک ملی را به من تکلیف کرد و من هم پذیرفتم. در آن زمان فرزین وزیر دربار شده بود. چند روز بعد، مشرف مرا خواست و گفت که دراین باره با فروغی صحبت کرده و فروغی گفته است حالا که تازه رضاشاه رفته و شایع است که مقداری از جواهرات را هم برده، شاید مصلحت نباشد جوانی را که کسی نمی‌شناسد در رأس بانک ملی بگذاریم.»(صص71-70) آنچه در این زمینه مهم است اینکه آقای ابتهاج در خاطرات خود هرگز مسئله خارج ساختن برخی جواهرات سلطنتی توسط رضاخان را نفی نمی‌کند، با آنکه فشار افکار عمومی در آن ایام، زمینه موجی می‌گردد که وی به این پست منصوب نشود.
آقای ابتهاج همچنین در نقل خاطرات خود از مذاکراتش با محمدحسن میرزا(نایب‌السلطنه احمدشاه) در تهران و پاریس از رفتار و سکنات این شخصیت قاجار به نیکی یاد ‌و جملاتی را علیه رضاخان از وی نقل می‌کند: «در سال 1315 که برای مرخصی به پاریس رفته بودم، یک روز در خیابان ریولی محمدحسن‌میرزا را دیدم و شناختم. او هم مرا شناخت و به طرف من آمد... از حال احمدشاه پرسیدم. گفت کتاب می‌خواند و استراحت می‌کند... محمدحسن‌میرزا با تأثر زیاد گفت دیدید این آدم چطور ما را گول زد؟ قرآن مهر کرد و قسم خورد که وفادار بماند و آنوقت اینطور به ما خیانت کرد.»(صص26-25) در همین حال آقای ابتهاج در مورد رضاخان و پسرش محمدرضا مطالبی را عنوان می‌کند که اعمال آنها در مقایسه با پلشتی‌های دربار قاجار بسیار بی‌اعتبارتر قلمداد می‌شوند. به عنوان مثال در مورد پهلوی دوم می‌گوید: « تقریباً یک ماه پس از این جریان استیونز گزارشی در مورد فعالیتهای شاه در معاملات به لندن ارسال می‌دارد که قسمتهایی از آن به شرح زیر درج می‌شود:... شکی نیست که اشتهای همایونی در معاملات و دخالت در طرحهای عمرانی تدریجاً افزایش پیدا کرده است... در واقع کمتر فعالیت اقتصادی است که دست شاه و دوستان او و فامیلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقیت در معاملات از طریق جلب حمایت او (شاه) است، آن هم به وسیله دلالهایی که حسن شهرتشان قابل بحث است و به این ترتیب به تقاضای آنها اولویت داده می‌شود. در این نوع موارد منافع سلطنتی معمولاً به طور محرمانه تأمین می‌شود و شاه بوسیله اشخاص و نوکرهایی که به آنها اطمینان دارد عمل می‌کند. از آن جمله‌اند بهبهانیان و اعضای فامیلش که آنها نیز به نوبه خود استفاده می‌برند. من هیچگاه این نوع داستانها را در مورد اینکه چنین معاملاتی از طریق رشوه به شخص شاه انجام می‌شود جدی تلقی نمی‌‌کردم و ترجیح می‌دادم که فکر کنم این معاملات با دادن سهم مخفی و غیره صورت می‌گیرد ولی تعداد روایتهای رشوه‌گیریهای مستقیم و غیرمستقیم اعلیحضرت یا مقربین و فامیل او بحدی زیاد است که دیگر نادیده گرفتن آنها غیرممکن است.»(صص435-434)
همچنین در مورد ظلم وتعدی رضاخان به جان و مال مردم و ثروت‌اندوزی سرسام‌آور وی از این راه و زدوبندها در پروژه‌های اقتصادی روایتهای بسیاری درخاطرات آقای ابتهاج آمده است. ازآن‌جمله می‌گوید: «دکتر صنیع بتدریج در مازندران املاکی خرید و هنگامی که رضاشاه املاک مردم را ضبط می‌کرد چون حاضر نشد املاک خود را واگذار کند به زندان افتاد و پس از وقایع شهریور 1320 موقعی که رضاشاه از ایران رفت از زندان آزاد شد.»(ص454) وی در مورد فساد در پروژه‌های عمرانی در دوره رضاخان می‌گوید: «اصولاً رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقاد نداشت. بعقیده او کلیه کارهایی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود بعمل آید می‌بایستی به ابتکار و دستور او باشد... از آنجمله می‌توان سد کرخه را نامبرد که پس از اتمام آن، هنگامی که می‌خواستند مخزن سد را پر کنند معلوم شد باید از همان آبی استفاده کنند که قرنها به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد رسیده است و چنانچه بخواهند آن را بمصرف سد برسانند، قُرائی که از قرنها پیش از این آب مشروب می‌شدند خشک خواهند شد. از این رو سد کرخه بعنوان مجسمه‌ای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ‌ماند. نمونه دیگر کارخانه قندچغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را، بعد از تحمل خرج زیاد، برچیدند و به اراک منتقل کردند.»(ص304)
آقای ابتهاج همچنین در مورد انتخاب کرج برای احداث کارخانه ذوب‌آهن از سوی رضاخان و توقف آن بعد از جنگ جهانی دوم در حالی‌که هزینه چشمگیری صرف آن شده بود، می‌گوید: «وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تأسیس ذوب‌آهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگ‌آهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تأمین می‌کرده است. گذشته از آن زغال‌سنگ این ناحیه برای مصرف کوره‌های ذوب‌آهن مناسب نبود. پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوب‌آهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم.»(ص418)
مصادیقی از این دست که به دلیل اخذ رشوه یا منافع شخصی سرمایه‌های کلانی از ملت به باد رفته است در خاطرات آقای ابتهاج درباره دوران پهلوی اول و دوم بسیار یافت می‌شود و ما در اینجا برای پرهیز از تطویل بیش از حد بحث از آنها در می‌گذریم، اما استنباطی که می‌توان از نوع برداشت این کارشناس مالی و اقتصادی از سلسله پهلوی و قاجار داشت به طور مشهود برتری قاجارها نسبت به پهلوی‌هاست.
در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن تاکید مجدد بر این نکته که در مواضع آقای ابتهاج تناقضات آشکاری درباره حضور سلطه‌گرانه بیگانگان در ایران دیده می‌شود باید خاطر نشان ساخت این مسئله بدون شک متأثر از تعلقات فرهنگی و بعضاً وابستگیهای سیاسی وی بوده است. برای نمونه، آقای ابتهاج از یک سو سعی دارد خود را مخالف جدی استخدام یک آمریکایی به نام «آرتور میلسپو» به عنوان رئیس کل دارایی ایران مطرح سازد، ولی در همان حال در مقام ارائه توصیه‌ای به نخست‌وزیر برمی‌آید که کاملاً در تناقض با موضع اول اوست: «به نخست‌وزیر گفتم حالا که دولت یک آمریکایی را آورده که اصلاحاتی انجام دهد بهتر است شما هم وزیر مالیه‌ای داشته باشید که با روحیه و طرز فکر آمریکایی‌ها آشنایی داشته باشد. من آنوقت نمی‌دانستم که قوام‌السلطنه با استخدام میلسپو مخالفت کرده بود.»(ص112) از آنگونه تناقضات که درگذریم باید اذعان داشت خاطرات آقای ابتهاج اطلاعات بسیار ارزشمندی برای تاریخ‌پژوهان دارد، زیرا برخلاف بسیاری از کسانی که اصولاً خاطرات را برای تطهیر خود بیان می‌کنند رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه 30، از ابتدا به نوعی صادقانه وابستگیهای خود و خانواده‌اش را به انگلیس و سپس نوع نزدیک شدنش را به آمریکایی‌ها درمقام ریاست بانک ملی عنوان می‌کند.بنابراین خواننده دقیقاً می‌داند خاطرات چه کسی را مرور می‌کند و لذا آسانتر به واقعیتها دست می‌یابد. همچنین آقای ابتهاج به دلیل مورد اعتماد بودن در محافل انگلیسی و نیز محافل آمریکایی، در جریان بسیاری از تصمیم‌گیریها قرار می‌گرفته است. آخر اینکه وی دارای شأن علمی غیرقابل کتمانی نیز بود، لذا همانند بسیاری از مدیران دهه 40 و 50 موم دست شاه و آمریکایی‌ها نبوده است، همین ویژگی است که بر اهمیت خاطرات آقای ابتهاج می‌افزاید و می‌تواند روشنگر بسیاری از نقاط کور تاریخ معاصر کشورمان باشد.

با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
آذر 83 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات