صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۹:۱۸  ، 
کد خبر : ۱۳۷۵۰۴

گزیده سرمقاله‌ برخی از روزنامه‌های 12بهمن88


بصیرت: برخی روزنامه های صبح امروز سرمقاله های خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.

* تهران امروز

روزنامه تهران امروز در یادداشت خود با عنوان "خاستگاه انقلاب اسلامی و فرصت‌های آتی "به قلم روح الله طباطبایی آورده است:‏انقلاب اسلامی نقطه عطف تاریخ معاصر ایران است که روند تاریخی کشورمان را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کند. انقلاب اسلامی عصاره‌ همه جنبش‌ها، انقلاب‌ها و مبارزات مردم ایران در دوره معاصر است که به گونه‌‌ پیچیده‌ای همه مطالبات تاریخی جامعه را در خود متبلور کرده است.

سه شعار محوری انقلاب، استقلال،‌ آزادی و جمهوری اسلامی، هر آنچه را در مقاطع مختلف، جنبش‌های اجتماعی به صورت منفرد در پی آن بودند در خود جمع آورده و همه این مطالبات را منسجم و کامل صورت‌بندی نموده است.

شعار استقلال تبلور خواست تاریخی ایرانیان برای قطع مطامع بیگانگان و رهایی از قید سلطه استکبار بوده است. انقلاب اسلامی با این شعار بر همه غارت‌ها، منفعت‌‌جویی‌ها، نفوذها و تحقیرهای بیگانگان در کشورمان نقطه پایان گذاشت.

اما آزادی، رهایی از استبداد تاریخی و نهادینه شده حکام و شاهان زورگویی بوده که شاید به اندازه ده‌ها سال از جامعه خود عقب مانده بودند. جامعه‌ خواهان آزادی در همه ابعاد آن بود ولی شاهان می‌خواستند ذهنیات، خواست‌ها و فهم غالبا معیوب یک فرد – شاه - را برجامعه حاکم سازند. جامعه در پی آزادی انتخاب، تعیین سرنوشت، تعیین زمامداران و آزادی اندیشه بود تا هر چه بیشتر توانمندی‌های خود را شکوفا سازد؛ اما شاه و وابستگانش فکر می‌کردند پیشرفت کشور در پیروی مطلق از خواست شاه است و او یک تنه قادر است تمدن بزرگ را برای کشورش به ارمغان آورد.

و جمهوری اسلامی، الگویی منحصر به فرد از زندگی سیاسی بود که می‌بایست همه این آرمان‌ها و ایده‌های تاریخی را تحقق بخشد.

مردم ایران از یک طرف از جهات مختلف نمی‌توانستند به جایگاه کشورشان و موقعیت آن در سطح جهان رضایت ‌دهند. آنها، به‌عنوان ملتی پیشرو، خواهان جامعه و کشوری پیشرفته در همه ابعاد آن بودند و از سوی دیگر به عنوان کشوری مسلمان می‌خواستند همه آمال و آرزوهایشان را با اسلام و در ذیل اسلام برآورده سازند؛ چه آن اسلامی که حضرت امام(ره) به مردم معرفی می‌کرد در بر دارنده همه مطالبات و خواست‌های تاریخی آن بود.

انقلاب اسلامی آغاز یک حرکت بود برای تحقق همه آنچه ذکرش رفت و جمهوری اسلامی به عنوان نظامی تلقی می‌شد که متولی تحقق همه این شعارها در عرصه عمل بود.

پس از انقلابی تاریخ‌ساز که وصف آن گفته شد هر حرکت، جنبش، گروه و فردی که بخواهد در کشورمان برنامه‌ای را پیش برد، اگر نتواند نسبت درستی با این انقلاب برقرار سازد یا به‌گونه‌ای همراستا با شعارها و آرمان‌ها و مطالبات آن نباشد محکوم به شکست است.

جامعه دیگر نمی‌تواند وابستگی به کشوری بیگانه را بپذیرد. برقراری استبداد و تحدید آزادی‌ها هم امکان‌پذیر نیست. هیچ‌ الگویی از نظام سیاسی به غیراز جمهوری‌اسلامی هم پاسخگوی آنچه در بطن جامعه وجود دارد نبوده و نخواهد بود.

ایجاد وابستگی به خارج در گونه‌های مختلف آن یا باز کردن دریچه‌ای برای نفوذ آنها در مقدرات کشورمان، ایجاد استبداد یا کاستن از امکانات انتخاب مردم و حاکمیت آنها بر سرنوشت خود یا تصویر نظامی غیراسلامی یا جمهوریت بدون اسلامیت یا حکومت اسلامی بدون جمهوریت، ارتجاعی است که در نهایت سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت؛ هر چند هزینه‌هایی را برای کشورمان در پی آورد.

سی‌ویکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و دهه مبارک فجر، فرصتی برای تعمق بیشتر در انقلاب اسلامی و آرمان‌ها و ایده‌های امام‌خمینی(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی از یک سو و سنجش عملکرد 31 ساله جمهوری اسلامی در جهت تحقق مطالبات تاریخی مردم و جامعه در انقلاب اسلامی از سوی دیگر است.

از سوی دیگر تحلیل ما از شرایط ویژه‌ای که کشورمان در آن قرار دارد این است که مباحث مربوط به اداره کشور به دلایلی کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اساسا در شرایطی که بی‌ثباتی بر کشور حاکم باشد و تنش‌ها و مناقشات سیاسی امور دیگر را به حاشیه براند، مباحث مربوط به مدیریت کشور، مورد غفلت واقع می‌شود. آشکار است که این غفلت‌ها چه تبعات منفی و ناخواسته‌ای برای کشور و مردم می‌تواند در برداشته باشد. در عین حال نگاه نقادانه نمی‌باید مهم‌ترین و ارزشمندترین بن‌مایه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی را که همانا وحدت کلمه است، مخدوش سازد. به یمن همین وحدت کلمه بود که انقلاب به رهبری زعیم عالیقدر جهان اسلام و بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام‌ خمینی(ره) به پیروزی رسید. از برکات همین وحدت کلمه بود که جهاد و دفاع مقدس در مدت هشت سال امکان‌پذیر و توطئه‌های پرشمار معاندان خنثی و دسیسه‌‌های دشمنان نقش برآب گردید. دورنمای جامعه ما، روز به روز اهمیت نقش مدیریت فعال و نقش‌آفرین را باز می‌نمایاند. مدیریتی که نه تنها بتواند بر چالش‌ها و تنش‌ها فائق آید، بلکه فعالانه بر نقش‌های اجتماعی افزوده و جایگاه جامعه ایرانی را نیز فزونی بخشد. فرصت‌ها و تهدیدها وجود دارند، می‌گویند مدیریت موفق، مدیریتی است که بتواند تهدیدها را به فرصت مبدل سازد، این نکته‌ای است درست اما مدیریت فعال می‌باید فرصت‌ساز نیز باشد،‌ نه آن که تنها به فرصت‌های موجود بسنده کند. باید به استقبال آینده رفت، نسل جوان ایرانی و انقلاب اسلامی، هر دو چون رودخانه‌‌ای خروشان راه به سوی آینده می‌گشایند. زمینه فرصت‌سازی‌ها از هم‌اکنون می‌باید فراهم آید.

* اعتماد

روزنامه اعتماد در یادداشت خود با عنوان "در حاشیه تغییر محسن چینی فروشان از مدیریت کانون پرورش فکری ؛آسمان به زمین نیفتاد "به قلم سیدعلی کاشفی خوانساری آورده است:‏

1- محسن چینی فروشان پس از 18 سال از کانون رفت. از اول هم قرار نبوده است هیچ مدیری برای همیشه در پست خود باقی بماند وقتی اسدالله اعلایی پس از 20 سال از گروه کودک تلویزیون برداشته شد حتی وقتی محمدعلی زم هم که وصیت کرده بود جلوی در حوزه به خاک سپرده شود پس از 20 سال از حوزه هنری کنار گذاشته شد، آسمان به زمین نیفتاد. پس این بار هم اتفاق خاصی نخواهد افتاد و باید تا دیر نشده همه با چینی فروشان خداحافظی کنیم.2- محسن چینی فروشان پس از 18 سال از کانون رفت. چینی فروشان در این سال ها سعی کرده بود دودستی میانه را بچسبد و از افراط و تفریط ها و هر مساله دردسرآفرین و وارد شدن به جناح بندی های سیاسی اجتناب کند؛ همان گونه که فعالیت های فرهنگی و دنیای کودکان اقتضا می کند. او که از نظر ریشه و سابقه به گروه راست سنتی تمایل داشت، تعامل مناسبی با هاشمی و دولتش داشت. تلاش رادیکال های دولت خاتمی برای تغییر او با حمایت ویژه که از سوی مقامات فراتر از دولت از او شد، بی نتیجه بود و او توانست رضایت دولتمردان دولت اصلاحات را نیز به دست آورد. تلاش های دولت اول احمدی نژاد برای برکناری او با همان حمایت های فراتر از دولت ناکام ماند. هرچند این بار کانون با کاهش بودجه و فشارهای دیگر بیشتر از پیش در منگنه قرار گرفت. کانون کوشید در حد امکان خود را با سیاست های دولت هماهنگ کند و بیش از پیش در لاک خود فرو رود تا در منازعات سیاسی و اجتماعی محفوظ بماند.3- محسن چینی فروشان پس از 18سال از کانون رفت و این نشان داد دیگر بی طرف بودن و سکوت و سکون پیشه کردن، دوام و بقا را تضمین نمی کند. به هر حال در این روزها که آستانه تحمل ها پایین آمده، بر مسند ماندن کسی که منسوب و منصوب هاشمی بوده است و در پایان دوره ریاست جمهوری او، برایش مراسم بزرگداشت گرفته بود، چندان محتمل نبود. حالا خیلی مهم نیست که بفهمیم آخرین خطای او، حمایت فراگیر نویسندگان و هنرمندان کانونی از یک نامزد دیگر انتخابات ریاست جمهوری بوده است یا نوار سبزرنگی که در عکس های افتتاحیه مراسم یک هفته با کانون در دست او دیده می شود یا شرکت در مراسم تشییع جنازه علی گلزاده غفوری که عضو اولین هیات مدیره کانون پس از پیروزی انقلاب بود. چینی فروشان با شرکت در تشییع و تدفین دبیر دوران دانش آموزی و مدرس اخلاق روزهای جوانی اش نشان داد به اخلاق و روابط انسانی بیش از مناسبات سیاسی اهمیت می دهد و این، این روزها پذیرفتنی نیست.4- محسن چینی فروشان پس از 18 سال از کانون رفت و حالا باید منصفانه به نقد عملکرد او در مهم ترین نهاد منسوب به کودکان در ایران و به تعبیری معتبرترین برند ایرانی در حوزه کودک نشست. 18 سال زمان کوتاهی نیست و بدیهی است کانون در این سال ها تحولات زیادی داشته باشد. جا دارد به شکلی منصفانه دست اندرکاران حوزه کودک به نقد این دوره بپردازند. احتمالاً موافقان رشد چشمگیر تعداد کتابخانه های کانون، تولید عروسک های دارا و سارا، ورود به عرصه بازی های رایانه یی و وبلاگ نویسی و برپایی جشنواره های متعدد داخلی و بین المللی را ذکر خواهند کرد و مخالفان ارتباط خاص با چند ناشر در حوزه خرید کتاب و عملکرد بخش سینما و موسیقی را نام خواهند برد.5- محسن چینی فروشان پس از 18سال از کانون رفت و دست اندرکاران هنر و ادبیات کودکان هر دیدگاهی که درباره عملکرد کانون طی این سال ها داشته باشند، از سلوک فردی و اخلاق محسن چینی فروشان خاطرات خوشی دارند. او چه در سال هایی که مدیرکل دفتر انتشارات آموزشی و مدیرمسوول مجلات رشد بود و چه در مدت کوتاهی که مدیرعامل موسسه همشهری بود و نشریه دوچرخه را منتشر می کرد و چه در دوره 18ساله خود در کانون به عنوان عضوی از خانواده پدیدآورندگان هنر و ادبیات کودکان و نه همچون یک مدیر سیاسی و دولتی عمل کرد. او که خود مترجم چند کتاب کودک است، فرم عضویت در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان را پر کرد و به عنوان یک عضو، در برنامه های انجمن شرکت می کرد و به اینکه عضوی از جمع نویسندگان کودک باشد، می بالید.چینی فروشان که نشان داده، حضور او در عرصه کودک و نوجوان، برخاسته از تعلق خاطر به دنیای کودکان و هنر و ادبیات و نه ناشی از تقسیم قدرت های سیاسی است، حالا فرصت دارد تجربیات خود را در نهادهای مدنی به کار گیرد و خدمت به بچه های ایرانی را ادامه دهد.6- محسن چینی فروشان پس از 18سال از کانون رفت و یکی از مدیران استانی کانون جانشین او شد. یک نگاه درباره کانون این است که مدیر جدید از نزدیکان وزیر جدید آموزش و پرورش و مدیر دفتر اوست. او سعی خواهد کرد با تغییرات جدی در مدیران و برنامه های کانون، هرچه بیشتر کانون را با دولت و برنامه ها و دیدگاه های سیاسی آن تطبیق دهد.نگاه دیگر این است که زندانی سیاسی سال های پیش از انقلاب در آستانه 60سالگی بازنشسته شده و یکی از قدیمی ترین مدیران کانونی جانشین او شده است. پس او همچنان در چارچوب نگاه کانونی و فارغ از هرگونه نگاه سیاسی و جناحی و با احترامی وافر به همه فعالان حوزه کودک از همه سلیقه ها به فعالیت خواهد پرداخت و خود را بیش از محافل سیاسی به کودکان و ادبیات و هنر متعهد خواهد دانست.

7- برای اینکه ببینیم کدام یک از این دو نگاه صحیح تر است، تنها باید کمی صبر کنیم. خدا کند هرچه پیش می آید در راستای منافع و مصالح کودکان ایران باشد.

* جام جم

روزنامه جام جم در یادداشت خود با عنوان "مکث دور باطل در ورزش "به قلم حجت‌الله اکبرآبادی آورده است: فلسفه مدیریتی و نگاه به جایگاه کمیته ملی المپیک اگر اشتباه باشد، نتیجه‌اش این می‌شود که هنوز هم عده‌ای به دنبال این هستند که یک نفر باید در آن واحد در راس سازمان ورزش و کمیته ملی المپیک باشد. اصولا نباید از این نکته غافل بود که کمیته ملی المپیک یک نهاد غیر دولتی است و نباید آن را زیرمجموعه نهادی دولتی چون سازمان تربیت بدنی دانست و در ادامه نیز این استدلال را آورد که چون بودجه این کمیته صددرصد از سوی دولت تامین می‌شود، پس بهتر و منطقی‌تر این است که یک شخص نیز توامان مدیریت هر دو مجموعه را عهده‌دار باشد!

محمد علی‌آبادی، رئیس فعلی این کمیته زمانی که در راس سازمان ورزش قرار داشت چنین برداشت و نگاهی داشت و برای همین نیز با شرکت در انتخابات کمیته ملی المپیک، زمینه‌ای را فراهم کرد تا اکثر قریب به اتفاق اعضای مجمع به وی رای دهند. او امروز نیز که به واسطه تصدی مدیریت شیلات ایران دوشغله محسوب می‌شود، چنین برداشتی را دارد و به علی سعیدلو رئیس سازمان تربیت بدنی، مستقیم و غیر مستقیم چراغ سبز نشان داده که حاضر است کمیته ملی المپیک را به نفع وی رها کند. همین مساله باعث گمانه‌زنی‌هایی در این زمینه خاص شده تا عده‌ای بازهم مبحث کهنه را پیش بکشند که بهتر است ریاست سازمان ورزش و این کمیته در اختیار یک نفر باشد؛ آن هم علی سعیدلو معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان ورزش.

مشکل اینجاست که همه، جاذبه‌های مدیریتی و حوزه اقتدار آن را می‌بینند و به دنبال این نیستند که با نگاهی منطقی و از سر صدق به موضوع، منافع ورزش ایران را مورد توجه قرار دهند. آنچه مسلم است در نگاهی واقع بینانه باید به این نقطه برسیم که زوایای ورزش قهرمانی را در ید مسوولیت کمیته ملی المپیک ببینیم و در عین حال با نگاهی اقتصادی به چشم انداز کار، شرایطی را فراهم آوریم تا کمیته ملی المپیک راهکارهای درآمدسازی و استقلال مالی را مورد توجه قرار دهد و به نوعی باری را از دوش ورزش کاملا دولتی ایران بردارد. نمی‌گوییم دولت نباید بودجه‌ای را به کمیته ملی المپیک اختصاص دهد، بلکه حرف این است که متاسفانه چند سالی است همسو با نگاه به صندلی مدیریتی کمیته ملی المپیک، تمام توجهات نیز به بودجه دولتی این کمیته معطوف و از کارهای اقتصادی و درآمدسازی غفلت شده است. در حالی که تا همین چند سال پیش نگاه بر این بود که مدیری قوی خارج از حیطه سازمان ورزش در راس کمیته ملی المپیک قرار بگیرد که بتواند برای ورزش قهرمانی ایران دست به فرصت سازی زده و در عین حال با فعالیت اقتصادی و بازاریابی، نیم نگاهی نیز به درآمدسازی داشته باشد. متاسفانه امروز همه چیز در ورزش ایران می‌خواهد از منظر دولتی آن مورد توجه قرار گیرد، در حالی که وقتی ادعا می‌کنیم به دنبال ورزش حرفه‌ای هستیم باید قواعد این ورزش را نیز درنظر بگیریم و بکوشیم تا بنیه ورزش اصولی تقویت شود. چه در غیر این صورت کاملا طبیعی است که هر رئیسی که در راس ورزش ایران قرار می‌گیرد، پس از مدتی به فکر گسترش حوزه اقتدار مدیریتی خویش در کمیته ملی المپیک می‌افتد و این چرخه مدام در ورزش ایران تکرارمی شود. خوشبختانه تا به امروز علی سعیدلو تمایلی برای تصدی مدیریت واحد کمیته ملی المپیک و سازمان ورزش نداشته است و امیدواریم کسانی نیز که طرف مشورت او قرار می‌گیرند، چنین توصیه‌ای را به وی نداشته باشند که ورزش از آن طرفی نخواهد بست. تاکید داریم که ورزش ایران اگر می‌خواهد از فرصت‌های خود به بهترین شکل استفاده کند و جایگاه‌های خود را در آسیا و جهان ارتقا بخشد، باید یک بار برای همیشه به این باور قطعی برسد که بین مدیریت در سازمان ورزش و کمیته ملی المپیک تفکیک قائل شود.

* رسالت

روزنامه رسالت در سرمقاله امروز خود با عنوان "جشنواره فیلم فجر و نیازها " به قلم محمود گبرلو آورده است: بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر در سی و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی باحساسیت خاصی نسبت به دوره های قبل خود برگزار شد.از سویی متولیان آن - از وزیر ارشاد گرفته تا معاونت سینمایی و دبیر جشنواره و معاون و مدیرکل سینمایی - همگی پس از استقرار دولت نهم به این مسئولیت منصوب شدند و تا برگزاری جشنواره نیز فرصت چندانی نداشتند.

از سوی دیگر برخی هنرمندان و سینماگران به دلیل التهابات سیاسی و اجتماعی اخیر اعلام کرده بودند که چندان رغبتی به حضور ندارند و نکته مهمتر دیگر اینکه دولت نهم نیز در راس برنامه های خود توجه جدی به عرصه فرهنگ و بخصوص سینما را اعلام کرد و حتی برای آن نیز بودجه های کلانی را در نظر گرفت.

با این تفاسیر طبیعتا انتظار و توقع از جشنواره ای که نماد فعالیت یک سال آینده سینمای ایران و عملکرد مسئولین سینمایی کشور است بسیار متفاوت و حساس تر است ، چنانکه این دلشوره و اضطراب در میان علاقه مندان به نظام جمهوری اسلامی و دولت نهم و بخصوص سینماگران و هنرمندانی که متعهد به آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی هستند وجود داشت که مبادا با جشنواره ای روبرو شوند که مایه تاسف و ناتوانی باشد.

اما خوشبختانه با تدابیر اندیشیده شده با جشنواره ای روبرو بودیم که ضمن موفقیت نسبی در اجرا توانست بسیاری از زوایای پنهان و اما زیربنایی و استراتژیک موردنیاز ساختار سینمای انقلاب اسلامی ایران را آشکار سازد که به گوشه هایی از آن اشاره می شود.

مدیریت اجرایی جشنواره امسال توانمند تر از سالهای قبل عمل نمود. هوشمندی و درایت دبیر جشنواره علی رغم همه ناملایمات قابل تقدیر و قدردانی بود اما جشنواره از لحاظ مدیریت اجرایی در آینده به مدیریت مستقل ، هوشمند و با تجربه و یا بودجه ای متناسب با آن بدون وابستگی به نهادها و یا سازمانهای مختلف و یا شهرداریها و شوراها نیاز دارد تا بتوان شاهد سیاستگذاری های مستقل نیز باشیم. گدایی کردن برای برگزار کردن جشنواره ای که باید افتخار نظام باشد در شان نیست!

تعریفی که سالها پیش برای اهداف جشنواره درنظر گرفته شده دیگر کاربرد لازم را ندارد. در آن سالهای دور گمان می رفت جشنواره می تواند نمایشگر یک سال فعالیت آینده سینمای ایران باشد و با دیدن فیلمها می توان به ارزیابی درستی از وضعیت آینده سینمای ایران رسید اما در این سالها شرایط به گونه ای است که فیلمها یا قبل از جشنواره به نمایش در می آیند و یا اصلا به جشنواره نمی آیند و بعد هم نمایش عمومی پیدا می کنند در این میان سودجویان نیز از ترس بازتابهای منفی جشنواره فیلم های مسئله دار خود را به جشنواره نمی دهند چنانکه در یکی دو سال گذشته فیلم هایی بسیار سخیف به روی پرده رفتند که اهل فن و متخصص آنها را در جشنواره سالهای قبل ندیده بودند. بنابراین ، این تعریف که «جشنواره تصویر یک سال سینمای ایران است» باید تبدیل به یک موضع جدید گردد تا بدین طریق توقعات نیز کاهش یابد و تکلیف فیلمسازان علاقه مند به حضور هم مشخص شود.

فیلمهای متفاوت و گاه متناقض امسال نشان داد که مسئولین نظام جمهوری اسلامی باید مشخص کنند چه تعریفی از سینما دارند و در تعریف سینمای انقلاب اسلامی چه مفاهیمی رادر نظر دارند. البته شاید بگوینداین سئوال تکراری است و بارها بیان شده اما بالعکس جشنواره امسال نشان داد که باید این تعاریف دوباره بازنگری و تبیین شود چون فیلمسازانی در راه هستند که علاقه مند به این تعاریف بوده و مایل اند در این مسیر گام بردارند اما چون متولیان تعریف درست و شفافی ارائه نمی دهند هنرمندان با تنش های فکری روبرو هستند . هم اکنون هر مسئول سینمایی در مصاحبه ها و سخنرانی های خود مدلی ارائه می دهد که در مقایسه با سخنان مسئول دیگر زمین تا آسمان فاصله است . در شرایط حاضر لازم است عرصه گفتگو و پرسش و پاسخ بین اهالی سینما و عالمان و اندیشمندانی که تبیینکننده سیاست های فرهنگی هستند فراهم گردد تا در این مسیر تولیدات متناسبی ارائه گردد مثلا فیلمهای فرهنگی به چه نوع فیلم هایی گفته می شود؟ آیا هر فیلمی که مروج لاابالی گری و خرافاتی و بیگانه پسند باشد فیلم فرهنگی در نظام جمهوری اسلامی محسوب می شود و یا فیلم های بدنه چه نوع فیلم هایی هستند . آیا هر فیلم ضداخلاقی که بسیار نازل ساخته شده و متاسفانه از فروش مناسبی برخوردار است فیلم بدنه محسوب می شود؟ در این جشنواره دیده شده که رشد و بالندگی مذهبی را نشان می دهد از جمله فیلم زیبای «عصر روز دهم» و یا فیلم متفاوت و دلنشین «طلا و مس» و در یک سطحی پایین تر فیلم «دموکراسی در روز روشن» نشان می دهد فیلمسازان علاقه مند ورود به عرصه های دینی حضور دارند اما عدم تبیین شفاف و علمی از رابطه دین با سینما و نحوه کاربرد مضامین دینی در سینمانقص اصلی و جدی است تا دیگر فیلمهایی همچون «آتشکار» که نگاه بسیار سخفیف و غیراخلاقی به مضامین دینی دارد - و در همین سالهای گذشته ساخته شده - ساخته نشود و کارگردانش که از فیلمسازان جوان و خوش ذوق و آشنا به استانداردهای سینماست عالمانه تر و آگاهانه تر وارد عرصه مضامین دینی گردد.

دفاع مقدس نیز از جمله مسائلی است که با فیلم های نمایش دادهشده نشان داد که نیاز به نظارت جدی و اساسی دارد تا دچار تحریف و دروغ پردازی نشود. با تولید فیلم اخراجی ها در قالب طنز در عرصه دفاع مقدس بخصوص با ورود به برخی حریم ها که خط قرمز محسوب می شد امسال فیلم هایی مشابه آن تولید شد که بسیار نازل و توهین آمیز بود مثل فیلم «زم هریر» که کارگردان و تهیه کننده اش علی رغم آنکه نسبت به شهدا و رزمندگان اظهار ارادت می کنند اما فیلمشان با ایجاد شخصیتی غیرواقعی مثل «حاج مریم» که دختری مانکن در دوران طاغوت بوده! و یا فرمانده ای به اسم «آسید علی» که خواننده کوچه و بازار و ترانه های خوانندگان دوران طاغوت همچون «لب کارون چه گل بارون» بود زمینه تمسخر و هوی تماشاگران و منتقدان با گرایشهای مختلف را به وجود آورد. (البته این فیلم و چند فیلم دیگر جزء برنامه های جشنواره نبودند و از سوی مسئولین جشنواره نیز کنار گذاشته شده بودند) به نظر ضروری است از هم اکنون جریان سینمای دفاع مقدس به جمعی سپرده شود تا حافظ منافع و ارزشهای مقدس آن سالها باشند و اگر فیلمی طنز آمیز ساخته شد مراقبت گردد که به ضد ارزش تبدیل نشود.

توقیف و یا رفع توقیف یک فیلم نباید دغدغه اصلی متولیان و دست اندرکاران سینما باشد. اصل این است که مبادا گامی برداشته شود که مجبور به توقیف فیلمی شویم که خود دستور ساخت آن را صادر کرده ایم و همان گونه که دولت در دوره گذشته عدالتخواهانه و ارزشمدارانه تحولاتی را در کشور ایجاد نمود و با توصیه و تذکرات مقامات عالی رتبه برنامه های دور جدید فعالیت خود را در دولت دهم برتوسعه و گسترش مسائل فرهنگی قرار داد لازم است با ایجاد همدلی و اتحاد بین همه هنرمندان دلسوز و با استفاده از همه صاحب نظران آگاه و مطلوب تصویر روشنی از آ ینده سینمای ایران ارائه گردد تا بتوان پس از پایان دوره به نیکی از این جمع یاد کرد.

 

* کیهان

روزنامه کیهان در یادداشت روز خود با عنوان "نشانه های زوال " به قلم مهدی محمدی آورده است: پس از حدود 8 ماه، نشانه های واضحی وجود دارد که فتنه پس ازانتخابات مرده است. تنها چیزی که باقی مانده این است که طراحان و مجریان آن سخت در تلاش و تکاپو هستند تا خود راهی و مجالی برای ادامه حیات بیابند. مسئله اکنون «بقا»ست نه «نتیجه»، در شرایطی که موضوع مرگ و زندگی مطرح باشد، بقا بهترین و احتمالا تنها نتیجه ای است که ارزش سعی و تلاش دارد.

پدیده های سیاسی معمولا قبل از اینکه خود ظاهر شوند، علائمشان پدیدار می شود. دو علامت مهم هست که می توان به سادگی از آن نتیجه گرفت کسانی که این فتنه را طراحی کردند و آنها که دانسته یا نادانسته به بازوهای اجرایی آن تبدیل شدند، از دور مغاکی را که در انتهای جاده قرار دارد دیده اند و لذا از همین حالا دراندیشه اند تا راهی برای «خروج از جاده» بیابند اما هیچ گزینه دلچسبی برای این کار پیش روی خود نمی بینند. از آن دو علامت، یکی در خارج ایران است و دیگری در داخل. در خارج از ایران مهم ترین پدیده ای که می توان از آن نتیجه گرفت طرف های غربی شکست پروژه «ایران 88» را پذیرفته اند این است که امریکایی ها و اسراییلی ها تصمیم گرفته اند بر خلاف مشی گذشته خود حمایت از سران داخلی فتنه را علنی و صریح کنند. به این موضوع خواهیم پرداخت که این سیاست جدید چگونه بر ناامیدی امریکایی ها از فتنه سبز دلالت می کند. نشانه داخلی هم این است که سران فتنه به دنبال آشتی افتاده اند و در هفته های گذشته این موضوع بیش از هر مسئله دیگری مشغله سیاسیون رده بالا در ایران بوده است.

اجازه بدهید از سیاست جدیدی شروع کنیم که امریکایی ها در قبال فتنه دست ساز خود در ایران در پیش گرفته اند. در هفته های اول پس از شروع این فتنه، مقام های امریکایی وصهیونیست به 3 علت حمایت علنی و صریح از پروژه هایی که فتنه گران در داخل به دنبال اجرای آن بودند را صلاح ندانستند. علت اول این بود که اگرچه خود از طریق پروژه بلند مدت شبکه سازی در میان اپوزیسیون و پروژه کوتاه مدت تغذیه سران فتنه از طریق کاشتن رابط هایی کنار گوش آنها، در طراحی فتنه دخیل بودند اما نمی دانستند نیروهایی که اجرای پروژه در داخل ایران بر عهده آنها گذاشته شده تا چه حد قادر به انجام موفق این کار خواهند بود و به همین دلیل ترجیح دادند در ابتدای کار در مورد موضوعی که نتیجه آن قابل پیش بینی نبود، به حمایت پنهان بسنده کنند تا تمجید آشکار. علت دوم به نیازی باز می گشت که امریکایی ها به مذاکره با ایران در مورد برنامه هسته ای و پرونده های منطقه ای احساس می کردند و هنوز هم احساس می کنند. تحلیل برخی محافل داخل امریکا این بود که حمایت صریح از معترضان در داخل -که می گفتند به احتمال قوی کاری هم از پیش نخواهد برد-ممکن است مذاکرات با ایران را به خطر بیندازد و امریکا را از یافتن راه حلی برای خطرهای فوری که از جانب پروژه های هسته ای و منطقه ای ایران آن را تهدید می کند، محروم سازد. علت سوم هم ناشی از این درک فراگیر در محیط های تصمیم سازی امریکا بود که هرگونه حمایت صریح از عناصر داخلی سازنده بحران در ایران باعث خواهد آنها به وضوح «مهره های بیگانه» به نظر برسند و به همین دلیل دولت امریکا برای رد گم کنی هم شده باید از موضوع کناره بگیرد و به «اقدامات پنهان» مورد علاقه خانم کلینتون بسنده کند. دقیقا بر مبنای همین علل بود که مقام های امریکایی آن اوایل تلاش می کردند درموضع گیری های خود دائما این کلیشه را تکرار کنند که آنچه در ایران می گذرد یک «مسئله داخلی» است و هیچ ماموریتی به هیچ کس برای انجام اقدامات براندازانه در داخل ایران محول نشده است.

تحولات اخیر نشان می دهد این تحلیل در ذهن طرف غربی دگرگون شده است. امریکایی ها اکنون نه تنها به هیچ وجه احتیاط سابق را مراعات نمی کنند بلکه به صراحت می گویند که از این به بعد صریحا از دوستان داخلی خود در ایران حمایت خواهند کرد. فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت خارجه امریکا جمعه گذشته در تامپای فلوریدا گفت: امریکا از این پس به مسئله برخورد با معترضان ایرانی «به صراحت» و «آشکارا» اشاره خواهد کرد. در حالی که همه آن دلایلی که در هفته های اول امریکایی ها را به پرهیز از موضع گیری صریح وا می داشت، همچنان به قوت خود باقی است، این بی احتیاطی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ علت ظاهرا این است که امریکایی ها دریافته اند جنبش به اصطلاح سبز در ایران که ناشیانه همه سرمایه های اطلاعاتی خود در ایران را پیش پای آن هدر دادند، در حال مرگ است و تصور می کنند تنها راه برای شارژ مجدد آن این است که به صراحت و علنا به حمایت از ناآرامی ها در داخل بپردازند به این امید که معدود اوباش باقی مانده پای کار فتنه خیال کنند «جامعه جهانی» (؟!) پشت سر آنهاست و به پیمودن راه بی حاصلی که تا به حال می رفته اند ادامه بدهند. برخی مراجع تصمیم ساز در تهران اکنون اسنادی روشن در اختیار دارند که نشان می دهد این چرخش استراتژیک در مواضع امریکایی ها رخ داده است.

در فضای داخلی در مورد پروژه آشتی و حکمیت پیش از این به قدر کافی سخن گفته ایم. برخی نکات کلیدی که باید به تحلیل های قبلی اضافه کرد چنین است. اولا واضح است که فتنه گران تا جانی در بدن داشتند و به تعبیر رادیو اسراییل دندانشان به گوشت نظام گیر کرده بود هیچ به یاد نقد افراطی گری و سر دادن ندای و وحدت و مطالبه آشتی و حکمیت نیفتادند. حالا جنگ مغلوبه شده و نه فقط مردم از فتنه گران جدا شده اند بلکه مطالبه برخورد همچنانکه در 9 دی آشکار شد، بدل به مهم ترین درخواست مردم از نظام شده است، و چانه زنان درون حاکمیت هم راهی برای باج گرفتن از نظام باز نکرده اند، به یکباره یاد فضائل اخلاقی افتادن ودم از وحدت زدن بیشتر نشان از فرصت طلبی دارد تا خیر خواهی. ثانیا این نکته واضح است در خوش بینانه ترین حالت سران فتنه اکنون در مرز انقلابی ماندن و ضد انقلاب شدن ایستاده اند (اگرچه همه شواهد نشان می دهد که فتنه گران مدت هاست از این مرز گذشته اند). این ایستادن سر مرز، بانیان فتنه را دچار نوعی پارادوکس کرده است. از یک سو، اگر بخواهند درون خانواده نظام باقی بمانند لاجرم باید به مرزبندی با ضد انقلاب بپردازند و این مرزبندی موجب خواهد تتمه حامیان خیابانی خود را هم از دست بدهند. و از سوی دیگر اگر نخواهند درون نظام باقی بمانند -که ظاهرا نمی خواهند- آن وقت تمامی اختلافات درون حکومت که تا امروز از آن تغذیه کرده و سرپا مانده اند از بین خواهد رفت و اجماعی کامل در مورد برخورد با آنها شکل خواهد گرفت.

این پارادوکس سران فتنه را بر سر دوراهی یک انتخاب سخت قرار داده و این انتخابی است که بالاخره تکلیف آن باید تا 22 بهمن امسال که یقینا همایشی شکوهمند تر از 9 دی خواهد بود یکسره شود. اگرچه در ظاهر به نظر می رسد بعضی از سران فتنه اراده ای برای کوتاه آمدن و آشتی از خود نشان داده اند ولی واقعیت این است که فعلا چیزی بیشتر از یک بازی منافقانه در کار نیست. علت نرمش هایی که اخیرا از جانب چهره هایی چون کروبی، موسوی و خاتمی مشاهده می شود بیش از آن که یک تنبه واقعی و تلاش برای جبران خساراتی باشد که به نظام وارد آورده اند -که تازه همین هم مجازات آنها را منتفی نمی کند- این است که می خواهند با نوعی فاصله گذاری صوری میان خود و ضد انقلاب، گریبان خویش را از تبعات اقدامات احتمالی آنها در آینده برهانند. بالاخره این اکنون واقعیتی است که جریانات ضد انقلاب هیچ ارزشی برای رهنمودهای امثال این آقایان قائل نیست و تا جایی که بتواند به تلاش خود برای صدمه زدن به نظام ادامه خواهد داد. اما مهم این است که نظام همه هزینه اینگونه اقدامات را بر عهده سران فتنه می داند چرا که اگر نبود تهمتی که این افراد به نظام زدند و بستر و زمینه ای که فراهم آوردند ضد انقلاب هرگز چنین گستاخ نمی شد و مجال تحرک نمی یافت، هم چنانکه در این 30 سال نیافته بود. اگرچه نظام به آسانی قادر به برخورد با این جریانات خواهد بود اما این موضوع را نباید فراموش کرد که ندای آشتی که این روزها از گوشه و کنار شنیده می شود یا بیانیه هایی که در راه خواهد بود، هدفی جز نجات دادن سران فتنه از هزینه های محتومی که لاجرم باید بپردازند ندارد. این حق مسلم مردم است که خواهان محاکمه و مجازات سران فتنه هستند.

نهایتا این دو علامت نشان می دهد که نوعی اجماع داخلی و خارجی در این مورد وجود دارد که فتنه سبز جوانمرگ شده است. حامیان خارجی اش اکنون به داد و فریاد کردن روی آورده اند تا شاید به عدد فریب خوردگان چند نفری اضافه شود و بانیان داخلی هم در به در به دنبال راهی می گردند که از مهلکه بگریزند. سوال این است: صورت این جنازه مرده را تا کی به رنگ و لعاب بزک می توان کرد؟

* جمهوری اسلامی

روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز خود با عنوان "برای این گوهر گرانبها " آورده است: ... آمده ام که بزرگواری شما را حفظ کنم من آمده ام که دشمن های شما را زمین بزنم . من آمده ام که ملت را یک ملت مستقلش کنم ... من آمده ام که دست اجانب را از این مملکت کوتاه کنم ...

صحیفه امام جلد 6 صفحه 49

امروز درحالی که 31 سال از 12 بهمن 1357 و بازگشت پیروزمندانه امام خمینی به میهن اسلامی میگذرد وجدان بیدار همه مردم ایران این واقعیت را به روشنی تایید می کند که این عزیز دوران به آنچه در جملات بالا گفت عمل کرد و ملت ایران را از غل و زنجیر رژیم ستم شاهی و استعمار شرق و غرب رهائی بخشید و به استقلال رساند. عزت و شرف ما مردم ایران در دوران حکومت قاجار و پهلوی تحت فشار استبداد داخلی و استعمار خارجی پایمال شده بود و امام خمینی با رهبری نهضت اسلامی و با شعار « استقلال آزادی جمهوری اسلامی » توانست عزت و شرف ما را در پرتو نظام مردمی و دینی جمهوری اسلامی به ما برگرداند.

نسل جدید حتی اگر با مطالعه تاریخ انقلاب اسلامی توانسته باشد با گوشه هائی از آنچه در دوران پهلوی بر سر مردم می آمد و کار بزرگی که پدران و مادران آنها برای ریشه کن ساختن استبداد و استعمار و تاسیس نظام جمهوری اسلامی انجام دادند آشنا شود چون از مشاهده واقعیت های آن زمان محروم بوده نمی تواند به عظمت کاری که شده به درستی پی ببرد. فیلم های اندکی که از صحنه های انقلاب باقی مانده اند و عکس هائی که فقط گوشه هائی از وقایع را نشان می دهند نیز نمی توانند ترسیم کننده همه ی واقعیت های آن دوران باشند. به همین دلیل لازم است در چنین مناسبت هائی هرکس هرچه در توان دارد برای انتقال آن واقعیت ها به نسل جدید بکار گیرد و تلاش کند از طریق آشنا ساختن آحاد مردم با رنج های فراوانی که نسل انقلابی گذشته برای کوتاه کردن دست بیگانگان و مهره های داخلی آنها از این کشور متحمل شده اند این نکته را در ضمیر باطن آنها جای دهند که باید قدر این نعمت بزرگ را بدانند و برای حفاظت از آن از هیچ کوشش و فداکاری و تلاشی دریغ ننمایند.

انقلابیون کشورهای تحت ستم در نیم قرن گذشته گرفتار این تفکر غلط بودند که هر ملتی بخواهد آزاد شود باید به یکی از دو بلوک غرب یا شرق وابسته شود تا از شر آن دیگری در امان بماند. این تفکر غلط حتی در کشورهای اسلامی نیز رواج داشت . در همین ایران هم عده ای معتقد بودند باید زیر پرچم شوروی یا چین بروند و مارکسیست یا مائوئیست باشند تا بتوانند بر حکومت پهلوی غلبه کنند و عده ای نیز معتقد بودند باید وفاداری خود را به آمریکا و انگلیس به اثبات برسانند تا واشنگتن و لندن به آنها بیشتر از شاه اعتماد کنند و آنها را به حکومت برسانند. گرفتاری بزرگتر این بود که رژیم پهلوی برای ماندن به هر دو بلوک شرق و غرب امتیاز میداد و با مجوز آنها این هر دو گروه را سرکوب می کرد. در کشورهای دیگر هم اگر مخالفان حکومت چه با کودتا و چه به شکل دیگری قدرت را به دست می آوردند آنچه رخ میداد یک انقلاب واقعی نبود بلکه خارج شدن از چاله و افتادن به چاه بود و ادامه وابستگی به یک قدرت استعماری دیگر.

کار بزرگی که امام خمینی انجام داد این بود که بر تفکر رایج در میان انقلابیون آن زمان خط بطلان کشید و قدرت مکتب و قدرت مردم را مطرح کرد. نگاه امام خمینی به انقلاب این بود که فقط انقلابی می تواند واقعی باشد و تداوم یابد که با توده های مردم شکل بگیرد و به تعالیم دینی متکی باشد. با این نگاه بود که شعار پرجاذبه و ماندگار « نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی » شکل گرفت و در پرتو همین شعار مردم ایران توانستند بر استبداد داخلی غلبه کنند نفوذ استعمار خارجی از هر دو نوع شرقی و غربی را قطع نمایند و به استقلال و آزادی برسند.

ایران در دوران قبل از انقلاب در همه ی زمینه ها از صنعتی تا فرهنگی و علمی و نظامی و اقتصادی به بیگانگان وابسته بود و توسط آنها هم چپاول می شد و هم تحقیر. آمریکا و انگلیس و شوروی نفت و گاز ایران را می بردند ارتش و نیروهای مسلح را در کنترل خود داشتند در جهت نابودی اخلاق و ناموس و شرف ملت فعالیت می کردند برای ترویج فرهنگ ضد ارزشی غرب در ایران تلاش می کردند و در عین حال بر دولت و مردم منت می گذاشتند و کاپیتولاسیون را هم بر ملت ایران تحمیل می کردند. در همان زمان امام خمینی در تشریح این وضعیت حقارت بار می گفتند دولتمردان و صاحب منصبان ایرانی از یکطرف تو سری خور آمریکا و انگلیس و شوروی بودند و از طرف دیگر عقده های حقارت خود را با فشار بر مردم ایران خالی می کردند. در نتیجه مردم ایران علاوه بر اینکه شاهد چپاول ثروت های ملی خود بودند تحقیر هم می شدند و در فضائی پر از خفقان و سرکوب زندگی می کردند.

در چنین فضائی امام خمینی قیام کرد و با انگیزه های دینی و شعار الله اکبر توانست مردم را به صحنه بیاورد و انقلاب اسلامی را به پیروزی برساند. این پیروزی فقط پیروزی بر رژیم شاهنشاهی نبود بلکه پیروزی بر قدرت های بیگانه ای که آن زمان علاوه بر مثلث شوم آمریکا انگلیس و صهیونیسم حتی ابرقدرت شوروی را نیز در بر میگرفت نیز بود. در واقع ملت ایران با تکیه بر اسلام بر همه قدرت های استعماری و استکباری آن زمان پیروز شد و درستی تفکر امام خمینی که در شعار « نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی » خلاصه میشد را به اثبات رساند.

امروز بعد از گذشت 31 سال از این واقعه بزرگ تاریخ این واقعیت هیچ تغییری نکرده که بیگانگان همچنان دشمنان ملت ایران هستند زیرا این ملت علاوه بر اینکه با انقلاب خود منافع نامشروع آنها را به خطر انداخته سایر ملت ها را نیز بیدار کرده و در برابر قلدری های استعمارگران به قیام واداشته است . پس بسیار طبیعی است که صف آرائی های امروز همان صف آرائی های دیروز و تکلیف امروز مردم ایران باز هم ایستادگی در برابر زورگویان جهانی باشد.

برای حفاظت از گوهر گرانبهای استقلال و آزادی که در سایه نظام جمهوری اسلامی به دست آورده ایم امروز نیز باید مثل سال 1357 از همه قدرت های بیگانه ابراز انزجار و تبری نمائیم از عناصر خائنی که به دامان بیگانگان پناه برده اند و علیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت می کنند تبری بجوئیم از هر کس و هر جریان که در داخل با بیگانگان هماوا و هماهنگ است تبری بجوئیم و متحد و یکپارچه در همه صحنه ها حضور داشته باشیم . این وصیت امام خمینی است که از ما مردم ایران خواسته است در همه صحنه ها حضور داشته باشیم و با این حضور آگاهانه دشمنان را مایوس کنیم . اکنون 22 بهمن روز پیروزی جنود الهی بر جنود شیطانی در پیش است و ما باید با حضور یکپارچه و با تکیه بر وحدت کلمه راه پیمائی این روز بزرگ را به پرشکوه ترین روز همبستگی ملی تبدیل نمائیم و به دشمنان ثابت کنیم که نظام جمهوری اسلامی اکنون از هر زمان دیگری قدرتمندتر است .

* مردمسالاری

روزنامه مردمسالاری در یادداشت روز خود با عنوان " انقلاب اسلامی نسخه ای شفابخش "به قلم کرم محمدی آورده است: سی ویک سال پیش در چنین روزهایی ملت ایران با حضور خود در خیابان های پایتخت و سایر شهرهای بزرگ و کوچک، فریاد آزادیخواهی، استقلال طلبی و استقرار جمهوری اسلامی را سر می دهند. حضور مسالمت آمیز ملتی متحد و به پا خاسته، سردمداران مستبد را خوش نیامد و رگبار گلوله ها بسیاری از زنان و مردان را به خاک و خون غلطانید. پهنه خیابان ها و میادین به صحنه رویاروئی حق و باطل مبدل شده بود. در یک طرف تانک ها و زره پوش های نظامی و سربازان مسلح قرار داشتند و در دیگر سو خیل پاک باختگانی که با اتکال به قدرت لایزال الهی و وحدت کلمه و با شعارهای الله اکبر و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و اعلام اطاعت از رهبر و مقتدای خویش یعنی حضرت امام خمینی(ره) صف آرائی کرده بودند. در این برهه از تاریخ که مبارزات ملت ایران به اوج خود رسیده بود، علی رغم رجزخوانی ها و تهدیدهای مقامات نظامی و امنیتی رژیم پهلوی و چنگ و دندان هائی که به ملت نشان می دادند، واقعیت آن بود که حضور میلیونی آحاد مردم در خیابان ها لرزه بر اندام حاکمان بریده از ملت انداخته بود. رگبار مسلسل ها و غرش تانک ها با فریادهای الله اکبر ملت در هم آمیخته شد، اما اراده ملت بر سرنیزه ها پیروز شد و ندای الله اکبر فراتر از غرش تانک ها و رگبار مسلسل ها در آسمان پیچید و بر فراز بام ایران زمین طنین انداز شد. سرانجام حکومت نظامی مجبور به پذیرش خواست مردم مبنی بر اجازه بازگشت به رهبر گرانمایه و معظم انقلاب به کشور داد. سی ویک سال پیش در چنین ایامی میلیون ها نفر چشم انتظار ورود بزرگ مردی بودند که از سال 1342 برای رهائی ایران عزیز از بند استبداد داخلی و استعمار خارجی و تلاش برای حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش متحمل زحمات فراوان شده و قریب پانزده سال را در تبعید به سر برده و فرزند برومندش را نیز فدای این راه مقدس نموده و بسیاری از شاگردان و همراهان و یارانش یا تبعید یا زندانی شده یا به شهادت رسیده بودند. او گرچه در ظاهر هزاران کیلومتر آن طرف تر از وطن اش در تبعید به سر برده است اما بی شک محبوب قلب های همه اقوام و مذاهب این سرزمین بود. ملت به خوبی در جریان رهبری های شجاعانه اش قرار داشت و قدرشناس تلاش های خالصانه اش بود و طبیعی است که برای ورود چنین رهبر فرزانه و گرانمایه ای لحظه شماری کنند. سرانجام 12 بهمن ماه سال 1357 فرا رسید و امام خمینی(ره) پای مبارکش را بر خاک پاک ایران اسلامی گذاشت. با ورود امام خمینی(ره) زمینه خروج دیو استبداد و مستشاران نظامی استعمار از مملکت فراهم شد. امام به اراده پرتوان ملت ایران اعتقاد و ایمان راسخ داشت و نیک می دانست که هیچ سدی را یارای مقابله و مقاومت در برابر سیل خروشان نیروی این ملت نخواهد بود.

لذا به هنگام ورود به وطن خطاب به رژیم نظامی اعلا م کرد: اگر تسلیم ملت نشوید، ملت شما را به جای خود می نشاند. استقبال از حضرت امام خمینی(ره) مانند انقلا ب با شکوه اسلا می ایران برای همیشه بر تارک تاریخ این سرزمین خواهد درخشید.

در تهران میلیون ها نفر صفی به طول بیش از 32 کیلومتر از فرودگاه مهر آباد تا بهشت زهرا تشکیل داده بودند.

خبرگزاری های دنیا خبر این تجمع و استقبال را با عنوان بزرگترین استقبال تاریخ در تهران به سراسر عالم مخابره کردند. اینک ملت منتظر به بار نشستن و نتیجه دادن مبارزات و قیام خویش طی سال های متمادی بود.

حضور امام درکشور علی رغم احتمال خطرات جدی برای وجود نازنینش، اما برای ملت خداجوی ایران بسیار امیدبخش بود و مبارزات آنان را سرعتی صد چندان بخشید. پایه های رژیم پهلوی که با کمک سرنیزه ها برپا مانده بود و حاکمان آن در پناه تانک ها و زره پوش ها روزگار می گذراندند، روز به روز لرزان تر می شد و به فاصله ده روز از ورود رهبر عظیم الشان انقلا ب به کشور دودمان رژیم پادشاهی در هم پیچید و شعار در بهار آزادی جای شهدا خالی بر سر زبان ها افتاد. همه گروه ها، سازمان ها، اقوام، ادیان و مذاهب در مسوولیت ها وارد شده و در قبال پاسداری، تثبیت و تداوم انقلا ب اسلا می خویش احساس مسوولیت کرده و در این راه متحد و همراه شدند و بسیاری از توطئه ها و دسیسه ها را با سرپنجه تدبیر و اتحاد با ناکامی و شکست مواجه کردند.

در 30 سال گذشته ملت ایران گردنه های صعب العبور و دره های هولناکی که با ناجوانمردی دشمنانش بر سر راهش تعبیه شده بود، پشت سر نهاده است.

وحدت و انسجام ملی، مشارکت همه طیف های فکری در اداره کشور، پرهیز از تنگ نظری ها، اعتقاد به آزادی بیان، نقد و انتقاد سازنده، سالا ر بودن ملت و نوکر بودن دولتمردان، پرسشگری ملت و پاسخگوئی مقامات، گردش قدرت با اراده، خواست و رای ملت، فصل الخطاب بودن فرمایشات حضرت امام خمینی(ره) به عنوان رهبر و ولی فقیه زمان و... از جمله عوامل پایداری ملت ایران در عرصه جهانی بوده اند.

درمان دردهای امروز جامعه ما نیز جز با همان نسخه هایی که قبلا شفا بخشی شان اثبات شده میسور نخواهد بود.

درسی و یکمین سال روز ورود امام خمینی(ره) به کشور یاد آن عبدصالح خدا و شهیدان گرانقدر راه استقلا ل، آزادی و جمهوری اسلا می ایران را گرامی می داریم وبه روح پر فتوح و مطهر آنان درود می فرستیم و در برابر صبر و مقاومت زیبای بازماندگان شهدا سر تعظیم و ارادت فرود می آوریم.

* دنیای اقتصاد

روزنامه دنیای اقتصاد در سرمقاله خود با عنوان "زنگ‌ها برای اقتصاد ‌ایران به صدا درآمده است؟ " به قلم محمدصادق الحسینی آورده است:

گزارش نماگرهای اقتصادی سه ماهه دوم سال 1388 در روزهای گذشته منتشر شد.

در ‌این گزارش که بصورت فصلی و به منظور مشخص کردن شرایط و وضعیت اقتصاد کشور منتشر می‌شود، نکاتی وجود دارد که بررسی آن از چند جنبه حایز اهمیت است. اولا ‌این گزارش نشان می‌دهد که اوضاع و جهت اقتصاد کشور در هر فصل از سال به چه صورت بوده است و ثانیا انتظارات مخاطبان و فعالان اقتصادی را نسبت به تغییرات واقعی اقتصاد تعدیل می‌نماید. از‌ این روی ‌این گزارش سال‌ها است که به یک منبع معتبر برای تحلیل‌ها و بررسی‌های اقتصادی تبدیل شده است. به صورت خلاصه باید گفت که ‌این گزارش نیز همانند گزارش بانک جهانی وضعیت مطلوبی از اقتصاد و فعالیت‌های اقتصادی کشورمان ترسیم نمی‌کند.

در‌این فرصت به بررسی و تحلیل خلاصه نکات استخراج شده از روندهای اقتصاد‌ایران در آخرین گزارش رسمی‌منتشره می‌پردازیم:

1 - رشد اقتصادی: بالاخره رشد اقتصادی کشور در سال 87 پس از مدت‌ها انتظار، در ‌این گزارش بصورت رسمی‌اعلام شد. بر مبنای ‌این گزارش، بانک مرکزی، رشد تولید ناخالص داخلی در سال 1387 را برابر با 3/2 درصد اعلام کرده است. نکته‌ای که در‌این میان حایز اهمیت است‌ این که؛ رشد اقتصادی از تفاضل‌ تولید ناخالص داخلی در مقایسه با سال پیش از آن و تقسیم ‌این عدد بر سال مذکور به دست می‌آید، اما آمار مربوط به تولید ناخالص داخلی در سال 87 در‌ این گزارش به صورت غیرمنتظره‌ای موجود نیست و در برابر تولید ناخالص داخلی، علامت در دسترس نبودن آمار درج شده است! بنابراین اگر ‌این رشد به‌درستی استخراج شده است، باید منابع استخراج آن یعنی تولید ناخالص داخلی نیز در همین گزارش همچون روند سال‌های گذشته مشخص باشد، اگر تولید ناخالص داخلی در دسترس نیست (همان‌طور که در گزارش تصریح شده) پس ‌این رشد اقتصادی از کجا به دست آمده است؟، اگر هم که تولید ناخالص مشخص است، باید پرسید که چرا در گزارش نیامده است.‌

این امر هنگامی ‌بیش از پیش مورد سوال واقع می‌شود که هر ساله رشد اقتصادی اعلام شده توسط بانک مرکزی اختلاف چندانی با رشد گزارش شده توسط نهادهای بین‌المللی معتبر همانند بانک جهانی نداشت، اما رشد اعلامی ‌در ‌این گزارش اختلاف فاحشی با رشد اقتصادی 1 درصدی اعلام شده توسط بانک جهانی در سال 2009 برای اقتصاد‌ ایران دارد. البته اختلاف جزئی ‌این دو طبیعی است (به دلیل عدم تطابق سال‌های میلادی و شمسی) اما اختلافی در‌این حد هنگامی ‌که در کنار گزارش نشدن تولید ناخالص داخلی قرار می‌گیرد کمی ‌اعجاب برانگیز می‌نماید.

2 - متاسفانه آمارهای مربوط به تشکیل سرمایه، صنعت (شاخص تولید کارگاه‌های صنعتی)، شاخص‌های مربوط به بورس اوراق بهادار (شاخص سود نقدی، شاخص تعداد خریداران) نیز همانند شاخص‌های تولید ناخالص داخلی در سال 87 موجود نیستند. به عبارتی باید گفت که ‌این گزارش هم همانند گزارش شماره 56 (گزارش نیمه اول سال 88) بسیاری از متغیرهای مربوط به سال 87 را نیز در خود ندارد که سوال جامعه اقتصادی را برانگیخته است و موجب امتناع و عدم امکان تحلیل در اقتصاد ‌ایران شده است. در ‌این خصوص باید گفت که فرضیه ناتوانی دستگاه‌های متولی آمارهای اقتصادی از جمله بانک مرکزی از ارائه ‌این آمار به دلیل ضعف ‌این دستگاه‌ها یا نبود ‌این آمارها، کاملا منتفی است و باید در خصوص عواقب نامناسب اقتصادی که عدم ارائه‌ این آمارها به بار می‌آورد، به مسوولان امر هشدار داد.

3 - در بخش ساختمان و مسکن، روند نزولی تعداد پروانه‌های صادره ساختمانی همچنان ادامه دارد و پروانه‌های صادره در نیمه دوم سال به رقم 2265 فقره در شهر تهران و 29449 فقره در کل کشور رسیده است که حاکی از به ترتیب رشد منفی 9/64 درصدی و منفی 5/37 درصدی در دو ماهه دوم دارد. شایان ذکر است که‌ این شاخص در سه ماهه اول سال نیز به ترتیب رشد منفی 62 درصدی و منفی 36 درصدی را تجربه کرده بود. همانطور که قبلا تذکار داده شده است رشد منفی در تعداد پروانه‌های صادره می‌تواند عرضه مسکن را در سال‌ها‌ی آینده به شدت کاهش دهد که با توجه به هرم سنی جمعیت در کشور (و نزدیک شدن به سال 1391 که سال اوج ازدواج‌ها و تشکیل خانواده و در نتیجه سال اوج تقاضای مسکن نام‌گذاری شده است) بسیار خطرناک است و آینده خوبی را پیش روی بازار مسکن نمی‌گذارد.

4 - در بخش صنعت، آمارها نشان می‌دهد که جواز تاسیس واحدهای صنعتی در اتفاقی نادر برای دومین سال متوالی منفی است. به طوری که در سال 86 جواز تاسیس واحدهای صنعتی منفی 3/11 درصد کاهش یافته بود و در سال 87 نیز ‌این شاخص به صورت بی‌سابقه‌ای با رشد منفی 7/45 درصد روبه‌رو شده است.‌ این شاخص نیز همچون شاخص پروانه‌های صادره، یک شاخص پیش‌نگر و پیش‌بینی کننده وضعیت آتی اقتصاد است که متاسفانه همچون دیگر شاخص‌ها وضعیت مطلوبی را نوید نمی‌دهد.

5 - تولید و صادرات نفت نیز چه در سال 87 و چه در سه ماهه دوم سال جاری منفی بوده است. هرچند که رشد منفی‌این شاخص کوچک بوده است اما‌ این رشد منفی خصوصا برای تولید می‌تواند نشان‌دهنده وضعیت نامناسب کشور در گسترش و سرمایه‌گذاری کردن در میادین نفتی و به طور کلی عدم توجه به سرمایه‌گذاری در این بخش در سال‌های گذشته باشد که خطرناک است. مجموع آنچه آمد نشان می‌دهد که وضعیت اقتصاد ‌ایران بر مبنای آمارهای بانک مرکزی کشور وضعیت مطلوب و مناسبی نیست. ‌این وضعیت نامناسب هنگامی ‌بیش از پیش خود را نشان می‌دهد که بدانیم رشد اقتصادی کشور برای سال 1387 معادل 4/8 درصد هدف‌گذاری شده بود که بنابر آمارهای رسمی، تنها رشدی 3/2 درصدی را تجربه کرده‌ایم که حتی به تنهایی نشان می‌دهد که زنگ‌ها برای اقتصاد ‌ایران به صدا در آمده است.

* قدس

روزنامه قدس در سرمقاله روز خود با عنوان "تهدید امنیت ملی؛ ضرورت واکنش قاطع ایران "به قلم مجید صفاتاج آورده است:‏ افشای استقرار سامانه های موشکی آمریکا در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس که رسانه های غربی از آن به عنوان آغازعملیات جدید آمریکا در منطقه برای جلوگیری از خطر فزاینده ایران یاد کرده اند، نشان می دهد راهبرد واشنگتن در تشدید فضای تنش با کشورمان دستخوش تغییراتی تازه شده است.

استقرار سامانه ها یا سپرهای موشکی آمریکا در منطقه خلیج فارس با هدف مقابله با آنچه تهدید توان نظامی و موشکی جمهوری اسلامی ایران نامیده شده، برای اولین بار است که رخ می دهد و از همین رو این اتفاق از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

در گذشته تهدیدها و ساز و کارهای مختلف دیگری با رویکرد ضد ایرانی از سوی آمریکایی ها و دیگر کشورهای غربی در منطقه به کار گرفته شده است؛ به عنوان مثال نفس تشکیل شورای همکاری خلیج فارس بنا بر توصیه هنری کیسینجر چهره شاخص صهیونیست و وزیر خارجه اسبق آمریکا از جمله همین ساز و کارها و طرحها به شمار می رفت و هدف از آن نیز تنها مقابله با آنچه تهدید ایران علیه کشورهای منطقه نامیده می شد بوده است.

افزون بر این پروژه «ایران هراسی» آمریکا برای کشورهای عربی منطقه موجب شد بسیاری از پیمانهای امنیتی و نظامی میان کشورهای منطقه با آمریکا منعقد شود، تا از این رهگذر آمریکایی ها بتوانند پایگاه های خود را در کشورهای مختلف حاشیه خلیج فارس دایر نمایند، مانورهای نظامی مشترک متعددی در خلیج فارس برگزار کنند و از این ابزار برای اعمال فشار و تهدیدی علیه جمهوری اسلامی ایران در مقاطع مختلف بهره ببرند.

بنابراین، در بحث ماهیت هیچ تغییری در برنامه ایجاد تقابل میان کشورهای منطقه بویژه اعراب با ایران بوجود نیامده و از زمان تشکیل شورای همکاری خلیج فارس تا کنون بهانه ای که آمریکایی ها دائم برای اعراب علم کرده اند تهدید توان نظامی ایران بوده است، اما به نظر می رسد با تشدید اختلاف و مناقشه ما و غرب در حوزه های مختلف این موضوع نیز وارد مرحله تازه ای می شود و باید منتظر رخدادهای جدیدی در پروژه تحریکات منطقه ای آمریکا علیه خود باشیم.

با این وصف، اگر صحت این اخبار در مورد استقرار سامانه های موشکی آمریکا در کشورهای همسایه ایران تأیید شود، شرایط کاملاً متفاوت از گذشته خواهد بود و این یک تهدید مستقیم و آشکار و مغایر با مقررات و قوانین بین الملل و شرایط حسن همجواری کشورهای همسایه به شمار می رود و طبیعی است مسؤولیت پیامدها و بازتابهای آن بر روابط دو جانبه و مهم تر از آن هر اتفاق و رخداد ممکن و احتمالی از این ناحیه متوجه این کشورها خواهد بود و باید این نکته را یادآور شد که ایران اعلام کرده هر نقطه ای که از آن علیه کشورمان اقدام نظامی یا تجاوزی شکل گیرد، از نظر ایران منطقه متخاصم و در جنگ خواهد بود.

با این اتفاق باید گفت، کشورهای عربی منطقه بویژه قطر، بحرین و امارات بازی خطرناکی را شروع کرده اند که به نظر نمی رسد توان تحمل پیامدها و نتایج آن را در بلند مدت و حتی میان مدت داشته باشند.

به نظر می رسد، موقعیت ژئواستراتژیک ایران در منطقه و قدرت ممتاز و برجسته دفاعی آن که به عنوان دو ابزار مؤثر در سیاست خارجی کشورمان کاربرد دارند، برای برخی کشورهای منطقه همچون عربستان سعودی که داعیه رهبری منطقه و کشورهای عربی را دارند و با رشد هژمونی و عمق میدان نفوذ ایران موقعیت خود را در حال فرسایش می بینند، تحمل ناپذیر است، بنابراین سعی دارند به هر بهانه ای و با هر هزینه ای از حرکت رو به رشد ایران بکاهند.

یکی از روشهای توصیه شده آمریکا به کشورهای عربی منطقه، اعطای امتیاز ایجاد پایگاه به نیروهای آنها در حاشیه خلیج فارس و به تازگی استقرار سامانه های سپر موشکی نیروهای آمریکایی در این پایگاه هاست و هیچ شکی نیست که هدف این پایگاه ها تهدید ایران است.

کشورهای منطقه که میزبان نیروهای خارجی شده اند، باید هوشیارباشند که ایران در برابر هر تهدید و اقدام نظامی علیه خود بدون کمترین تردید و تعلل مقابله به مثل خواهد کرد و در این شرایط نیروهای عامل بیگانه تنها متضرر و البته بزرگترین زیان کننده نخواهند بود، بلکه این کشورهای میزبان آنها هستند که تاوانی سنگین و فراتر از توان خود را خواهند پرداخت. بنابر این اندکی عقلانیت سیاسی کافی است تا این کشورها ثابت کنند چنین خطایی را مرتکب نشده اند و تضمینهای لازم را به همسایه قدرتمند خود بدهند، در غیر این صورت رفتار و واکنش مقامهای کشورمان باید متناسب با این رفتار غیردوستانه و خارج از عرف حسن همجواری باشد و واکنشی متقابل و جدی به این مسأله نشان دهند.

از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که آمریکایی ها از این مسأله استفاده ای دوگانه می کنند، یعنی هم بر روابط کشورهای منطقه با ما اثر می گذارند و هم از این ابزار استفاده تبلیغاتی و روانی می کنند.

این خبر در شرایطی توسط رسانه های غربی منتشر می شود که کشورهای منطقه پیشتر بارها اعلام کرده اند اجازه نخواهند داد از خاک آنها علیه ایران اقدامی صورت گیرد، ازسوی دیگر آمریکا در متزلزل ترین دوران سیاسی خود پس از جنگ جهانی دوم به سر می برد و همزمان چالش هسته ای میان این کشور و ایران رو به فزونی گذاشته و برای آن باید هزینه گزافی را بپردازند، بنابراین انتشار این گونه خبرها بیش از آنکه اهمیت نظامی و عملیاتی داشته باشد، کاربرد جنگ روانی دارد، با وجود این، چنین چیزی مانع از واکنش و برخورد قاطعانه و واکنش سریع و تند کشورمان نیست.

* ابتکار

روزنامه ابتکار در نگاه ویژه خود با عنوان "ترکمانچای ایدئولوژیک نظریه سازان اصلاح طلب " به قلم سعید معصومی آورده است:‏ اصلاحگری کلمه ای زیباست که در بطن خود دانش و مسئولیت را به همراه دارد. انسان مصلح دارای دانشی است که او را قادر می سازد نظریاتی برای بهبود وضع موجود ارائه دهد. مسئولیت نیز لازمه اصلاح گری است چون بدون مسئولیت و تعهد امر اصلاح در چنبره عافیت طلبی گرفتار شده و حتی گاهی کار را به سمت ضد اصلاح پیش می برد. دین نقش کلیدی در زندگی انسانها دارد. دین و ایمان مهمترین دغدغه مومنین است. دین صحیح بهشت را تضمین می کند و دین انحرافی سر از شقاوت در این دنیا و جهنم در آخرت در می آورد. لذا انسان باید شخصا به دنبال منابع اصیل دین باشد و خود را از سرچشمه زلال حکمت دینی سیراب نماید. متاسفانه دین از اموری است که در معرض بیشترین آلودگی قرار داشته است. شیاطین انس و جن بدنبال انحراف دین از مسیر الهی آن بوده اند. جالب آنکه گاهی انحراف بنام اصلاح طلبی به دین وارد می شود. قرآن کریم می فرماید: وقتی به آنها گفته می شود در زمین فساد نکنید، می گویند ما اصلاح طلب هستیم. اولیای خدا نیز با هزینه کردن مال و جان و آبروی خود سعی وافر در اصلاح دین از از انحرافات و آلودگیها داشته اند. حضرت سید الشهدا هدف از قیام خود را اصلاح دین جد بزرگوار خود می داند. در حوزه سیاسی اصلاح عموما به معنای رفرم در مقابل انقلاب است. در این تعبیر اصلاح به معنای ایجاد تغییرات تدریجی و جزئی بدون از بین بردن ساختار و بنیان چیزی است. لذا تغییرات عمدتا بدون خشونت انجام شده و دارای سرعت کم است. گاهی تغییرات آنقدر کند و پنهانی است که حتی درک آن برای نه فقط برای مردم عادی بلکه برای نخبگان هم مشکل است.نوع دیگر اصلاح طلبی; ظاهری رفرمیستی داشته ولی باطنا تجدیدنظر طلبی است. در این نوع اصلاحات مقصود غایی تغییر ساختاری است. اما بدلیل محدودیتهای اجرایی و عدم همراهی جامعه، عمل تغییر بنیادین بصورت انقلابی و سریع امکان پذیر نیست. در این صورت تجدیدنظر طلبان مجبور هستند در یک پروسه دراز مدت چند مرحله ای و با ایجاد پذیرش تدریجی در افکار عمومی، آنها را برای برداشتن قدم بزرگ که همانا شکستن اصول است، آماده سازند.گروهی بنام اصلاح طلب در ایران داعیه اصلاح دارند. باید دید که استفاده از کلمه اصلاح در قاموس اصلاح طلبان به کدامیک از تعاریف فوق نزدیک تر است.اصلاح طلبان ایران گروهی هستند که سابقا به عنوان گروه چپ شناخته می شدند. این گروه در زمان امام خمینی قد سره در ساختار قدرت شریک بودند. امام خمینی همواره سعی در برقراری توازن قدرت گروهای چپ و راست داشتند. به عقیده ایشان هر یک از این دو جناح، بخش عظیمی از جامعه انقلابی ایران را نمایندگی می کردند. ایشان توانستند با شخصیت کاریزمای خود آنها را در آغوش پدرانه خود گرد آورده و از پتانسیل هر دو گروه برای تقویت انفلاب بهره ببرند. گروه راست عمدتا از طیف سنتی حوزه و دانشگاه و مردم بودند. در سوی دیگر طیف چپ با اعتقاد به اسلام انقلابی، سعی وافر در صدور انقلاب به جهان داشتند. کلمه ذوب در ولایت، به معنای اطاعت محض از ولی فقیه، از جملات کلیدی جناح چپ است که از آن دوران در خاطره ها مانده است. در مقابل، جناح راست بهای بیشتری به اسلام فقاهتی داده و حتی اختیارات ولایت فقیه را نیز در چارچوب احکام اولیه و ثانویه محدود می دانستند. حضور امام خمینی و شروع جنگ تحمیلی باعث شد تا این دو گروه سیاسی با شرکت در جنگ اختلافات خود را آنچنان بروز ندهند.پس از انتخاب آیت الله خامنه ای به عنوان ولی فقیه; جناح چپ دچار تناقض فکری شدیدی شد. از طرفی این جناح خود را طرفدار تام و تمام ولایت مطلقه فقیه می دانست. در زمان حیات امام هر گونه اظهار نظر جناح راست با اتهام ضد ولایت و مخالفت با امام مورد شدیدترین تهاجمات قرار می گرفت. آنها خود را تنها مدافع انحصاری امام و ولایت فقیه می دانستند و حاضر نبودند در این در مسیر کسی را شریک سازند.از طرف دیگر، آنها بایستی با آن شعارهای دو آتشه خط امامی، هم اکنون باید پیرو کسی باشند که تا مدتی قبل او را قبول نداشتند. متاسفانه این تناقض فکری آنها را به پذیرش راه درست که همانا بیعت با رهبری جدید بود; هدایت نکرد. شهوت قدرت باعث گردید تا برای رسیدن مجدد به قدرت، بجای تمکین در برابر رهبری، بنیانهای فکری خود را قربانی کنند و اصل ولایت فقیه و حتی بعضی اصول مسلم دینی را منکر شوند.نظریه سازان این جناح به دنبال اندیشه ای بودند که بتواند آلترناتیو خوبی برای نظام مبتنی بر ولایت فقیه باشد. حضور تحصیلکردگان علوم انسانی و جامعه شناسی بخصوص از کشور انگلیس در این جناح و پیدایش نظریات جدید پلورالیسم دینی منشا» گرفته از تئوری قبض و بسط دکتر سروش، آنها را بتدریج از لحاظ فکری به سوی پذیرش و تسلیم در برابر تفکر جهانی سازی شده لیبرال دمکراسی سوق داد.در سال 1992 فرانسیس فوکویاما از نئومحافظه کاران آمریکایی، با ارائه نظریه پایان تاریخ و ایدئولوژی، اعلام کرد که بشریت، پس از غلبه لیبرال دمکراسی، به انتهای تاریخ رسیده است. او با استناد به حوادث تاریخی مدعی شد که پس از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 تاکنون; کلیه رقبای لیبرال دمکراسی صحنه مبارزه را به سود آن خالی کرده اند. حکومتهای خودکامه یکی پس از دیگری از بین رفته اند. کشورهای مبتنی بر دین نیز; یا مانند امپراطوری عثمانی منقرض شده و یا اصول و بنیان های فکری خود را عملا رها کرده اند و در عمل بصورت حکومتهای سکولار اداره می شوند. آخرین سنگر اصولگرایی کمونیستی نیز پس از فروپاشی شوروی فتح گردید. نظامهای مبتنی بر لیبرالیسم از 3 مورد در اوایل قرن 19 به 76 کشور در دهه 90 میلادی رسیده است. نظامهایی هم که تاکنون به این مسیر نپیوسته اند; یا مانند کره شمالی تحت اختناق فرهنگی و سیاسی شدید هستند و یا در داخل آبستن حوادثی هستند که بزودی آنها را از درون متلاشی خواهد کرد. او حتی عملیات گروههای اسلامی مانند القاعده را نیز فقط یک سری تحرکات سیاسی می داند که پشتوانه عقیدتی و همراهی اجتماعی لازم را ندارد و بزودی توسط خود مسلمانان سرکوب خواهد گردید.

Fukuyama Francis

فوکویاما لیبرال دمکراسی را منتهای رشد ایدئولوژیک بشر می داند. و معتقد است غلیه این تفکر بر جهان اجتناب ناپذیر یوده و بهتر است کشورهایی که در این مسیر مقاومت می کنند، دست از لجاجت بردارند و به آن بپیوندند. لازم به ذکر است که او پس از 16 سال دچار تردیدهای جدی در نظریه خود شد. ساموئل هانتینگتون که بنوعی معلم فوکویاما نیز هست، با پذیرش ضمنی نظریه پایان تاریخ، طی مقاله ای در سال 1993، نظریه جنگ فرهنگها و تمدنها را اعلام کرد. بنا به نظر او غلبه لیبرال دمکراسی بر جهان امری محتوم است و بزودی این تفکر شاکله کلیه سیستمهای سیاسی دنیا را تشکیل خواهد داد. حتی کشورهای سابقا کمونسیتی مانند چین و کشورهای اسلامی ناچار به تسلیم در برابر آن خواهند بود. ولی آنچه در آینده رخ خواهد داد تقابل فرهنگها به عنوان روبنا و فرم محلی تفکر لیبرال دمکراسی در هر کشور است. فرهنگ در این تعبیر یک امر بنیادین نیست که خطری را برای تفکر لیبرال دمکراسی ایجاد نماید. بلکه فرهنگ در واقع لباسی است که هر کشور به مقتضیات عرف جامعه خود به تن نظام لیبرالیستی خواهد پوشاند. لذا در خاور دور لیبرالیسم بودایی و در کشورهای اسلامی، لیبرالسیم اسلامی حاکم خواهد شد.

Huntington Phillips Samuel

هانتینگتون تقابل و جنگ فرهنگ اسلامی و چینی را در مقابل فرهنگ آمریکایی پیش بینی می کند. بر این اساس او پیشنهاد می کند قبل از آنکه دیر شود فرهنگ آمریکایی با استفاده از کلیه امکانات خود به جنگ با این فرهنگها برود و هم زمان با غلبه جهانی لیبرالیسم، فرهنگ آمریکایی را نیز در جهان بگستراند.باید دید چه عواملی باعث رشد تفکر لیبرال دمکراسی در جهان شده است. رشد و گسترش لیبرال دمکراسی مدیون سخت افزارها و نرم افزارهای خاص خود است. دوران استعمار کشورهای اروپایی با کمک ابزار جنگی، وابسته سازی حکومتهای محلی و تزریق فرهنگ وارداتی غرب به کمک عوامل خودفروخته سیاسی و فرهنگی، استفاده از وسایل ارتباط جمعی که عمدتا تحت کنترل آنها قرار داشته و دارد، تقلید و کپی کاری دانشگاههای کشورهای مستعمره از علوم دست چندم غربی و تمایل به سازگاری با نظم جهانی از سوی بعضی کشورها از عوامل سخت افزاری بسط و گسترش لیبرال دمکراسی در جهان هستند.عوامل نرم افزاری لیبرال دمکراسی نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. عوامل نرم افزاری به ویژگیها و چارچوب این تفکر باز می گردد. لیبرال دمکراسی دارای دو ویژگی مهم زیر است:

تامین آزادی های فردی (لیبرالیسم)

تضمین برابری اجتماعی (دمکراسی)

لیبرال دمکراسی بر اساس باور انسان محوری خود (Humanism)، معتقد است که این انسان است که فارغ از هر قدرت ماورایی، می بایستی برای سرنوشت خود برنامه ریزی و تصمیم گیری نماید. فقط با تامین حداکثری آزادی فردی برای افراد جامعه است که می توان او را برای تصمیم گیری برای زندگی خود مختار کرد. لذا باید اجازه داد هر فرد بتواند "هر طور " که می خواهد زندگی کند. می بایستی عقاید دینی و روش زندگی هر کس محترم شمرده شود. در این میان هیچ تفاوتی میان دین یکتاپرست و عقاید شیطان پرستی و بی دینی نیست. هیج فرد، مذهب و یا تفکر فلسفی و سیاسی حق ندارد سیستم تمام شمولی را در جامعه بنا کند که مخل آزادیهای فردی باشد. ولی از آنجا که آزادی مطلق فردی بدلیل تضاد منافع و محدودیت منابع امکان پذیر نیست لذا می بایستی دستورالعملی که مورد توافق افراد جامعه باشد به نام قانون موارد اختلاف را حل و فصل نماید. البته در صورتی که مردم و نخبگان جامعه موردی از "هر مذهب " را مفید برای جامعه تشخیص دهند، بدون آنکه بطور پیش فرض به درستی آن اطمینان داشته باشند، آنرا مانند هر چیز دیگری کاملا بررسی کرده و اگر مورد پسند عامه قرار گرفت به عنوان قانون اجرا می کنند. هیچ تضمینی هم ندارد که همین قوانین بعدها دستخوش تغییر نشوند.برابری افراد در مقابل قانون، اصل دیگر تفکر لیبرال دمکراسی است. برابری در مقابل قانون صرف نظر از عقاید و طبقه اجتماعی، جنسیت، ملیت و نژاد از افتخارات نظامات مبتنی بر لیبرال دمکراسی شمرده می شود. لذا دمکراسی به اعمال حاکمیت مردم با روش هر فرد یک رای معنا شده است.برابری در این نظامات فقط در مقابل قانون نیست بلکه وارد فرهنگ عمومی جامعه نیز می شود. مردم می آموزند که با حقوق و عقاید دیگران کنار بیایند. این همان لیبرالیسم فرهنگی این جوامع است.لازمه تامین آزادی های فردی و تضمین برابری انسانها آن است که قدرت حاکمه از لحاظ دینی خنثی باشد تا در وضع قوانین به نفع دینی معین رای ندهد. در عرف سیاسی، به خنثی بودن دولت نسبت به دین و مذهب سکولاریسم می گویند. بر خلاف آنچه تصور می شود سکولاریسم به معنای ضد دین بودن نیست. بلکه به معنای عدم دخالت دین در قانون گذاری و اداره جامعه است. به همین دلیل است که جوامع سکولار دارای تعدد مذاهب هستند. این مذاهب عمدتا در حد اخلاقیات فردی محدود مانده و اجازه سرایت به قوانین اجتماعی و سیاسی را ندارند. بشر تازمانی که دچار تبعیض اجتماعی است، بدنبال ایجاد برابری است. ولی هنگامی که به برابری دست یافت به دنبال تبعیض به نفع خود است. این همان دور باطل نظام لیبرال دمکراسی است. لذا برابری و آزادی فردی همیشه با یکدیگر سازگار نیستند. افزایش آزادی، گرایش انسان را به نابرابری به نفع خود را بالا می برد. برای ایجاد توازن میان برابری و آزادی می بایستی قدرت حاکمه بسیار قوی و سیستماتیک وجود داشته باشد. علت تفاوت نظامهای لیبرالی فقط در میزان اهمیت دادن به آزادی فردی در مقابل برابری اشخاص است. نظامهای سوسیالیستی به برابری اجتماعی اهمیت بیشتری می دهند و در مقابل، نظامهای سرمایه داری و بازار آزاد به سمت گسترش آزادیهای فردی گرایش دارند. همین امر باعث بوجود آمدن سرمایه داران کلان در این کشورها شده که با وجود تعداد اندک، بخش عظیمی از سرمایه ها و اعتبارات را در اختیار دارند. علت این نابرابری در این جوامع آن است که آزادی باعث قدرت بعضی افراد شده و این قدرت مضاعف; قوانین تبعیض آمیز به نفع آنها را بوجود آورده است. در کشورهای سوسیالیستی هم با محدود کردن آزادی عمل فردی، انگیزه مردم برای تلاش بیشتر کاهش می یابد. این کاهش انگیزه باعث عقب ماندگی اقتصادی و تکنولوژیکی این کشورها می شود...بدنبال نظریات فوکویاما تئوریسین های جناح اصلاح طلب به این نتیجه رسیدند که هیچ قدرتی یارای مقابله با هجوم لیبرال دمکراسی را در دنیا ندارد. اصرار بیش از حد روی نظریات عدالت محور امام خمینی در مخالفت با جهان غرب بی فایده و به مثابه آب در هاون کوبیدن است. در دید آنها شکست نهایی اهداف انقلاب اسلامی دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد. در نتیجه آنها با ابراز تردید در نظریات امام مبنی بر تشکیل حکومت عدل الهی در زمان غیبت، شروع به زمینه سازی برای اعلام شکست یکجانبه در برابر لیبرال دمکراسی کردند. آنها در این جنگ بدون آنکه تیری رها کرده باشند تسلیم شدند. تاسفبارتر آنکه خودباختگی خود در مقابل تفکر لیبرالیستی را شکست انقلاب و فروپاشی از درون تعبیر می کردند. ولی هنوز روح امام در جامعه زنده بود آنها نمی توانستند علنا نیت درونی خود را آشکار سازند. آنها با حفظ برچسب خط امامی حرکت منافقانه خود را برای استحاله اندیشه های امام ادامه دادند.این افراد تصمیم گرفتتند در حوزه عقیدتی، بطور یکطرفه و خودسرانه، شکست و تسلیم بی قید و شرط خود را به نظم جهانی اعلام کرده و پس از تئوری سازی این شکست خفت بار; تمام عزت ملت ایران را برباد دهند.این نظریه بافان خودباخته خود را برای یک ترکمانچای دیگر آماده می کردند. ترکمانچای قبلی در باره خاک ایران به ما تحمیل شد. ولی این ترکمانچای به مراتب ننگین تر، برای بباد دادن فرهنگ و دین 1500 ساله ایران بود. نظام جهانی خواسته هایی داشت که اصلاح طلبان چاره ای جز پذیرش و اجرای آنها نداشتند. قرارداد و یا به عبارت دیگر تسلیم نامه، از قبل نوشته شده بود. آنها برای پیوستن به نظم جهانی می بایستی موارد زیر را قبول کرده و خود نیز متعهد به نظریه پردازی برای اقناع مردم ایران باشند:دولت و حکومت ایران باید سکولار باشد. از این پس دین یک تجربه فردی است و حق دخالت در سیاست ندارد.هر گونه مبارزه برای عقیده مخل آزادی فردی است و خشونت تلقی شده و می بایستی از هر تبلیغی برای شهادت طلبی و قیام امام حسین خودداری شود.دولت حق اجرای احکام شریعت را در جامعه ندارد. این موارد آزادی فردی را محدود می کند.در اسلام هیچ هدف غایی که باید برای رسیدن به آن تلاش کرد وجود ندارد. لذا انتظار برای مهدی موعود بیهوده است. اصلا باید وجود مهدی را انکار کرد.هیچ اصل ثابتی در دین وجود ندارد. قرآن که تاکنون کلام خداوند تلقی می شد و حجیت داشت، با این عنوان که در واقع تجربه فردی محمد است از قطعیت برخوردار نیست و از آن برای استخراج احکام شرعی نمی باید استفاده کرد.عصمت ائمه از آن جهت که احادیث و روایات رسیده از آنها را برای مردم لازم الاتباع می کند، صحیح نیست و باید منتهای تلاش برای رد عصمت امامان انجام شود.دین راه مشخصی را برای سعادت اجتماعی بشر مشخص نمی کند. دین صرفا یکسری دستورات اخلاقی است که فقط برای زندگی خصوصی انسان آمده است.برداشت از دین فردی است و نیاز به گروهی که دین را تبیین کند وجود ندارد. روحانیت شیعه گروهی هستند که فقط نان دین را می خورند و موعظه آنها از سر دینداری نیست لذا این گروه باید از جامعه حذف شوند. مردم ایران با انجام یک اشتباه استراتژیک (امام) خمینی را برای تشکیل حکومتی بر اساس ولایت فقیه یاری کردند. برای جبران این اشتباه، حکومت ولایی بایستی به عنوان دیکتاتوری تلقی شده و از صفحه روزگار محو شود.از عدالت محوری جهانی انقلاب اسلامی جلوگیری شود. به ایران هیچ ربطی ندارد که در فلسطین چه می گذرد.اینها خواسته های ترکمانچای ایدئولوژیک دشمن بود که توسط تئوریسینهای اصلاح طلب با دل و جان پذیرفته شده و تبلیغ گردید. آیا در صورت موفقیت کامل این موارد اثری از دین و تشیع باقی می ماند؟در نتیجه این خدمت بزرگ به استکبار جهانی، تعداد زیادی از این نظریه بافان رسما و علنا به خدمت آمریکا و اروپا در آمده و مانند اپوزیسیون تمام عیار همه روزه از تلویزیونهای آمریکا و انگلیس بر علیه ایران و آرمانهای انقلاب سخن می گویند. سازگارا رسما با جرج بوش در بنیاد آزادی آمریکا همکاری می کند. مخمل باف برای متقاعد کردن اروپا برای تحریم ملت ایران دست و پا می زند. مهاجرانی اعدام ستون پنجم صدام را جوان کشی می داند. اکبر گنجی امام زمان و عصمت ائمه را نفی و با بدترین القاب از امام خمینی یاد می کند. دکتر سروش قرآن را زاییده تخیلات شخصی یک انسان دانسته و 200 سال امامت شیعه را مایه عقب ماندگی تعقل مسلمانان می داند. آقای خاتمی آبراهام لینکلن را شهید قلمداد می کند. آغاجری تقلید کردن شیعیان از مراجع را به کار میمونها تشبیه می کند. روزی نیست که ابراهیم نبوی هجویات خود را بر علیه مذهب تشیع بیرون ندهد. اینها همه نمونه ای از خروارهاست که همه روزه از این جماعت صادر می شود.در عوض انجام خواسته های فوق چه چیزی نصیب اصلاح طلبان گردید؟ چندی نگذشت که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در سال گفتگوی تمدنها (2001)، مزد این خوش خدمتی را با قرار دادن نام ایران در محور شرارت به آنها پرداخت کرد! آیا این خفت بارتر از عهدنامه ترکمانچای 180 سال پیش روس ها علیه ایران نیست؟آنچه گفته شد همگی نشانگر ذلت پذیری پدرخواندگان جریان اصلاح طلب بود. ولی انصاف نیست که حساب بخش مردمی جریان اصلاحات را با این گروه یکی بدانیم. وجود همین طیف سالم در جریان اصلاح طلبی است که گروه نظریه پرداز تجدیدنظر طلب; نتوانستند عقاید خود را آشکارا بیان کنند و همواره آنها را منافقانه و با رونما و پوسته ای از پیرو خط امام بودن دنبال می کردند. حوادث بعد از انتخابات خساراتی را به ملت ما وارد ساخت، ولی در عوض به افشای چهره ضدانقلابی و ضد اسلامی نظریه بافان جریان اصلاح طلب منجر شد. این فتح ایدئولوژیکی بهترین و شیرین ترین پاکسازی فکری نظام برای زنده کردن افکار اصیل اسلام و امام به حساب خواهد آمد.دشمن با احساس شکست در جریانات پس از انتخابات چاره ای جز برداشتن نقاب نفاق از چهره نداشت. لذا اخیرا این عناصر علنا و رسما ولایت فقیه، تشیع، عصمت ائمه معصومین، وجود امام مهدی و حقانیت قران را در سخنرانیها و نوشته و گفتگوها منکر می شوند. در پایان به چند سوال کلیدی می پردازیم که با وجود ظاهر فریبنده، آیا لیبرال دمکراسی غالب توانسته است خوشبختی واقعی را برای مردم خود و برای جهان به ارمغان بیاورد؟ آیا غلبه اقتصادی، سیاسی و رسانه ای اقلیت صهیونیست در کشورهای غربی نشانگر عدم کارآیی این تفکر نیست؟ بیش از 60 سال آپارتاید نژادی در فلسطین اشغالی و حمایت بی قید و شرط استکبار جهانی از آن چگونه توجیه می شود؟ آیا علیرغم ظاهر مسالمت جوی لیبرالیسم، وقوع دو جنگ خانمانسوز جهانی در حوزه کشورهای دمکراتیک لیبرال، ناکارامدی این تفکر را برای اداره جهان ثابت نمی کند؟ دیکتاتوری جهانی آمریکا بر علیه کشورهای مستقل و باجگیری بین المللی آن چه وجهی از اعراب دارد؟ اگر لیبرال دمکراسی داعیه تحمل عقاید فردی همه آحاد ملت را دارد، چرا مسلمانان کشورهای غربی که از نسلهای گذشته در آن کشورها ساکن بوده اند، تحت شدیدترین تبعیضها، محدودیتها و اتهامات قرار می گیرند؟ چرا سازمانهای بین المللی که برای دفاع از برابری و حقوق مردم جهان بنا شده اند، یکپارچه به ابزار قدرت استکبار جهانی بر علیه ملل مستضعف مبدل شده اند؟ و...به جرآت باید گفت لیبرال دمکراسی با اینکه ظاهرا بر جهان مسلط شده است ولی کارآیی طبیعی و انسانی خود را برای اداره متعالی جهان از دست داده است. بر خلاف نظر فوکویاما، این جهان نیست که به آخر خط رسیده است بلکه صدای شکستن استخوانهای نظم جهانی است که از گوشه و کنار دنیا به گوش می رسد. نظم جهانی دیگر قادر به حفظ خود در قلوب مردم دنیا نیست و فقط با اعمال دیکتاتوری جهانی به سرکردگی آمریکا غلبه ظاهری خود را حفظ کرده است. پس باید طرحی نو در انداخت.

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

بنا به آموزه های اسلام، دین حق یکی است. قرآن می فراید: ان الدین عند الله الاسلام. فقط دین اسلام مورد قبول خداوند است. این دین حق توسط رسول گرامی اسلام و ائمه معصومین به دست ما رسیده است. ولی بواسطه بعضی حوادث تاریخ اسلام، این دین تاکنون نتوانسته است فرصت تشکیل حکومت داشته باشد. بنابر این آنچه در مقابل تفکر لیبرال دمکراسی صف آرایی کرده و شکست خورده است همانا نظامات، ادیان و عقایدی است که مورد تایید خداوند نبوده و لذا شکست آنها هم غیر قابل انتظار نیست. فوکویاما در بررسی های خود بیشتر با تکیه بر آمارگیری از حوادث تاریخی به این نتیجه رسیده است که دیگر حریفی برای لیبرال دمکراسی وجود ندارد. حتی او بدون مطالعه عمیق در ساختار، اسلام را در قالب القاعده و بعضی جریانات افراطی تحلیل می کند که مورد قبول جوامع خود هم نیستند.اسلام دو رکن لیبرال دمکراسی یعنی آزادی فردی و برابری را بصورت مشروط می پذیرد. ولی معتقد است، تفکر لیبرال دمکراسی با حذف هر گونه عقیده جهان شمول، انسانها را در تاریکیها و ظلمات رها می کند تا خود راهشان را پیدا کنند. در این شرایط انسانها مجبور هستند در تاریکی راهی را برای خود پیدا کرده و پس از مدتی آنرا تغییر داده و به راهی دیگر بروند. خداوند در آیه الکرسی قول می دهد مومنین را از تاریکیها (به صورت جمع) به نور (به صورت فرد) هدایت کند. ولی طاغوت، در مقابل، انسانها را از نور به ظلمات داخل می کند. دخول در ظلمات یعنی به انسان گفته شود تو آزاد هستی هر تصمیمی را برای خود بگیری بدون آنکه راهنمایی داشته باشی. این همان لیبرالیسم است. طبیعتا در ظلمات لیبرالیستی فقط شیطان حکمرانی خواهد کرد.اسلام شیعی بعد از انقلاب، گفتمان اصولگرا و عدالت محور را به جهان عرضه کرده است. همین گفتمان عدالت محور است که تاکنون ملت مارا در دفاع از ملت فلسطین ثابت قدم نگاه داشته است. ما معقدیم "عدالت " گمشده لیبرال دمکراسی است. فقدان عدالت الهی است که سرگشتگیها و نابرابری اجتماعی انسانها را حتی در جوامع آزاد غربی باعث شده است. لذا اسلام رکن سوم یعنی عدالت را به دو رکن آزادی و برابری لیبرال دمکراسی اضافه می کند تا ترکیب سعادت بشر تکمیل شود. اگرچه عدالت در قاموس الهی در بطن خود آزادی و برابری را نیز دارد. عدالت الهی همان هدایتی است که چراغ راه انسان در ظلمات است. تفکر مبتنی برای عدالت، تاکنون توانسته است; سربلند و با افتخار نظریه جدیدی را برای مدیریت جهان ارائه دهد. این تفکر مارا را به سمت عدالت حداکثری مهدی موعود رهنمون می شود که آزادی و برابری واقعی انسانها در آن تضمین می شود. دین تشیع با غنای فرهنگی و عقیدتی این ظرفیت را برای ارائه مدلی برتر برای اداره جهان دارد. از آنجا که دین ما منطبق بر فطرت انسانی بنا نهاده شده است، این پیش بینی دور از انتظار نیست که اگر این اندیشه بطور خالص در دسترس مردم دنیا قرار بگیرد به سرعت در جهان فراگیر شده و موجبات جذب مردم تشنه عدالت به سوی آن را فراهم کند. تا آنجا که ما در آینده بجای جنگ فرهنگها; جنگ عدالت را با لیبرال دمکراسی شاهد خواهیم بود.

 

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات