تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۱:۰۱  ، 
کد خبر : ۱۳۷۷۵۷
تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران

گزیده‌ای از کتاب «خاطرات دکتر علینقی عالیخانی» (بخش دوم)


به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر می‌شود. (بخش دوم)

 *یکی از مسائلی که به صورت مسئله سیاسی عمده در این زمان درآمد و بعد هم به قتل منصور منجر شد، آوردن ماده مربوط به حقوق دیپلماتیک برای نظامیان آمریکایی بود. آیا این موضوع وقتی که شما در کابینه بودید در دولت و مجلس مورد بحث قرار گرفت؟
 **وقتی که لایحه را به هیأت وزیران آوردند و بعد به مجلس بردند من حضور نداشتم. زمان علم که این جریان برای اولین بار مطرح شد، من در آنجا خیلی تعجب کردم و مخالفت نمودم که این کار صحیح نیست. فکر می‌کردم که لایحه کنار گذاشته شده. نمی‌دانستم که این را به عنوان یک تصویبنامه نگهداشته‌اند که بعد به تصویب برسانند... (ص209)
 ... این یکی از آن دفعاتی بود که منصور مورد حمله یکی از نمایندگان قرار گرفت. گمان می‌کنم، تا آنجایی که شنیدم، توسط زهتاب‌فرد، نماینده آذربایجان که خیلی صریح و با شهامت بود، او رسماً به منصور گفته بود که سرهنگ یاتسویچ، رئیس CIAدر ایران، خانه پدر شما را اجاره کرده و بنابراین شما با آمریکائی‌ها مربوط هستید، یک چنین حرفهایی زده بود... منصور در مورد این امتیازی که به آمریکاییها دادند هیچ تقصیری نداشت. یعنی همه گمان می‌کنند او بود که به آمریکائیها این مصونیت را داد. ولی در واقع آمریکاییها به شاه فشار آورده بودند که اگر می‌خواهید کمک نظامی ما ادامه پیدا بکند می‌بایست این کار را بکنید و او هم در برابر فشار آمریکاییها تسلیم شده بود. شاید اگر یک نخست‌وزیر دیگری بود مقاومت می‌کرد. ولی منصور مقاومت نکرد...(ص210)
 جریان دیگری که به تضعیف منصور انجامید. افزایش ناگهانی قیمت فرآورده‌های نفتی بود. توضیح این که اعلیحضرت ناگهان تصمیم گرفتند که بودجه ارتش را به مقدار هنگفتی بالا ببرند. این تصمیم در وسط سال که برنامه‌های عمرانی سوم می‌بایست شروع بشود باعث تعجب همه شد... (ص211)
 ... هر چند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند... (ص212)
 خوب به خاطر دارم که دکتر اقبال، مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، خیلی صریح و دلسوزانه به ما گفت که در عالم دولتخواهی من به شما توصیه می‌کنم این کار را نکنید. این کار خطاست. شما شب زمستان نمی‌توانید نرخ فرآورده‌های نفتی را به این صورت بالا ببرید. این تحمیل خیلی بزرگی است برای مردم معمولی، که نفت هم وسیله گرمای آنهاست و هم وسیله پخت‌وپز. از این گذشته، بهای بنزین از طریق تأثیر بر نرخ کامیون و اتوبوس در رفت و آمد مردم نقش بزرگی را بازی می‌کند... استدلالی که ما می‌کردیم، از نظر تئوری خیلی بی‌ربط نبود. ولی دو برابر شدن قیمت فرآورده‌های نفتی از نظر روانی روی مردم خیلی اثر می‌گذاشت.(صص214-213)
 ... دکتر اقبال در آن روز واقعاً آخرین نصیحت دلسوزانه‌ای را که یک مقام بالای دولتی می‌توانست بکند به ما کرد، ولی به آن توجه نکردیم، البته پشت سر آن واکنش خیلی شدیدی در همه جا بود. قیمتها به صورت غیرمعقولی گرایش به سوی بالا رفتن پیدا کرد و تظاهراتی شد و اعتصاباتی بین تاکسیرانان و غیره شروع شد. دولت در وضع بحرانی خیلی بدی قرار گرفت و یکی دو هفته بعد ناچار شدیم قیمتها را برگردانیم تقریباً به نرخ پیشین خودش... (ص214)
 ... به عبارت دیگر به دموکراسی اعتقاد ندارید یا نظام شما نظام دموکراتیک نیست، باید متوجه باشید که واکنش مردم واکنش معمولی نیست. واکنش خیلی تندی خواهد بود. ما گمان می‌کردیم که چون اعلیحضرت قدرت دارند، هر کاری را می‌توانند بکنند... (ص215)
 ... بعداً، بارها من در این باره فکر کردم که اگر ما می‌آمدیم و مثلاً در همان موقع بنزین سوپر را در بازار، که صحبتش هم بود، به نرخ هر لیتر یک تومان می‌فروختیم و بعد بنزین معمولی را کم‌کم نایاب می‌کردیم. هیچکس حرفی نمی‌زد. یعنی در عرض 6 ماه یا یک سال به تدریج بنزین معمولی کم می‌شد. بنزین سوپر جایش را می‌گرفت... ولی خارج از این داستان چیزی که به منصور شدیداً لطمه زد، لایحه مربوط به جرایم سربازان آمریکایی بود و البته هم بالا بردن جریان نفت و بنزین، اما واقعاً در هر دو مورد او تنها نبود. کاسه و کوزه سر او خراب شد... (ص216)
 ... ولی شاه به هیچوجه به مسأله ارشدیت توجهی نکرد و بسیار تصمیم صحیحی گرفت. به این معنی که از نقطه نظر شاه می‌بایست کسی را بیاورد که از وزیران دیگر به منصور نزدیکتر بود و همه او را با منصور در واقع همتا و یکسان می‌دانستند. صرفنظر از اینکه حالا این شخصی که دارای این مشخصات است کفایت اداره دولت را دارد یا ندارد... (ص218)
 ... زمان رضاشاه شاگرد به فرنگ فرستادند، بعد شاگرد در داخل ایران تربیت کردند، و حالا یک طبقه تحصیلکرده به وجود آمد و نوبت منصور بود که به قدیمی‌ها بگوید دیگر نوبت کسانی است که حرفه‌اشان را کم و بیش بلد هستند. به هر حال، به نسبت پیشینیان خودشان خیلی بهتر می‌دانند که دارند چه کار می‌کنند. (ص220)
 ... از یک طرف برای من باعث تعجب بود که هر دفعه گرفتاری مالی پیش می‌آمد، بیشترش به خاطر برنامه‌های شاه و مرتب توپ زدن به بودجه‌های عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمی‌داد و زود تسلیم می‌شد... (ص225)
 ... اصولاً کشوری که به درآمد دولتش متکی باشد، و آن هم اگر مالیات نباشد، گرایش غیر دموکراتیک پیدا می‌کند. چه بخواهید چه نخواهید، این راهنمای یک نظام غیر دموکراتیک است و این حالتی بود که کشور ما داشت... (ص227)
 ... هویدا یک مقدار تحت تاثیر دوره جوانی خودش که گرایش چپی داشت، و ادبیات مارکسیستی را هم خوب خوانده بود و خوب می‌فهمید و خیلی خوب می‌دانست، قرار گرفته بود... (ص230)
 ... از این گذشته هویدا از این که ما در کارها مداخله بکنیم، و خارج از اصول، اگر زیر فشار باشیم و به سود شخص معینی کار بکنیم ابایی نداشت. یعنی ایرادی در این کار نمی‌دید و گاهی واقعاً ما را در محظور می‌گذاشت. او البته از نقطه‌نظر، سیاسی خودش به مسئله نگاه می‌کرد... اما یک مقدار از آن مسائلی که در دهه 70 کاملاً رو شد و گرفتاری ایجاد کرد، ریشه‌اش در همان دهه 60 بود که من با آن مخالفت می‌کردم. یعنی همین نرخها و نرخگذاریها که حضورتان عرض کردم... (ص232)
 ... اعلیحضرت هم که سر نرخگذاری خیلی حساسیت داشتند و مایل بودند که قیمتها بالا نرود، با استدلال هویدا قانع شدند و قرار گذاشتند که اصولاً یک مقررات تازه‌ای تهیه بکنند که اگر کسی گران فروشی بکند بتوانند او را زندانی و حتی اعدام بکنند و ارتش هم مامور اجرای این مقررات باشد... (صص235-234)
 ... بخصوص استدلالی کردم و گفتم که با توجه به اینکه در بودجه تغییراتی داده‌ایم، البته اشاره نکردم که تغییرات بیشتر برای کارهای ارتشی بوده. و با توجه به اینکه وضع تولید کشاورزی‌مان هم هیچ در آن سال روشن نیست، اگر بخواهیم کم و بیش میزان رشد اقتصادی سالهای پیش را داشته باشیم تنها راهی که داریم این است که بخش خصوصی را تشویق بکنیم که فعالیت بیشتری بکنند... این از آن چیزهایی بود که شاه هیچ حاضر نبود بشنود و به فکر فرو رفت... (ص236)
 می‌خواهم بگویم به هیچ وجه فشاری بر ما وارد نمی‌آمد. یعنی اگر شما از خودتان مایه می‌گذاشتید، کسی مانع کار شما نمی‌شد. آن کسانی که می‌گویند به ما فشار می‌آوردند، ممکن است که راست بگویند که فشار می‌آوردند، فشار را هم شاید تا یک مقداری می‌توانستید تحمل بکنید... (ص241)
 ... من نزدیک هفت سال در وزارت اقتصاد بودم و توانستم با استقلال کار بکنم. فشارهایی به من وارد می‌آمد. شاید بعدها هم موردی پیش آمد که درباره‌اش صحبت می‌کنم، اما به هیچ وجه شخصاً با چیزی روبرو نشدم که نتوانم با آن مقابله کنم. (ص242)
 امیر هوشنگ مورد توجه اعلیحضرت همایونی است و اعلیحضرت می‌دانند که او یک چنین کمکی را درخواست کرده که ببینم کجا می‌توانیم واردات کالایی را در انحصار او قرار دهیم. گفتم نمی‌شود. هویدا همچنان اصرار می‌کرد... گفت پس خودت هر چه می‌خواهی بنویس و بیا برویم حضور اعلیحضرت. گفتم این کار را می‌کنم. نامه مفصلی نوشتم که به چه دلیلی این کار را نمی‌توانم بکنم و رفتم کاخ نیاوران و نخست‌وزیر هم آمد آنجا. وقتی هویدا به پیشخدمت گفت ما دو نفر منتظر هستیم که شرفیاب بشویم، کاملاً برایم روشن بود که شاه، چون آدم محجوبی است حاضر نیست با من روبرو بشود در این مورد، فرمودند فقط هویدا بیاید و هویدا هم نامه مرا به شاه نشان داد. ایشان هم پذیرفتند. دیدم خیلی شاد و خرم هویدا از دفتر آمد بیرون و گفت دیدی موفق شدیم، که البته من موفقیت را به حساب ایشان نمی‌گذاشتم. آن روز یکی از روزهایی بود که من متوجه شدم بهتر است دیگر از وزارت اقتصاد بروم... (ص243)
 ...چند مورد دیگرش هم خاطرم می‌آید مثلاً این که یک بار نخست‌وزیر چند وزیر را جمع کرد فقط به خاطر اینکه سفارش شده که به فلان آقا یا فلان خانم کمکی بشود. این اصلاً زننده بود. یعنی با همه حرفهایی که ما در آن زمان می‌زدیم جور نمی‌آمد. خوب نبود. ولی هویدا که روز اول خیلی ایده‌آلیست بود، در عین حال یک پراگماتیسم غیرعادی هم داشت. او در عمل متوجه شده بود که اگر می‌خواهد سرکار بماند لازمه‌اش اینهاست و این است که این تعارض‌ها به وجود می‌آمد. (ص244)
 ... مورد اول عبارت بود از این که ما می‌خواستیم یک کارخانه برای ساخت دستگاههای مخابرات تلفنی بگذاریم. چون سیستم مخابراتی ایران بر پایه روش زیمنس بود، قطعات ساخت این کارخانه نیز با همکاری آنها ساخته می‌شد... مقداری بررسی کرده بودیم و جای مناسبی برایش در رشت پیدا کرده بودیم. به عرض شاه رساندم، چون می‌دانستم مورد حساسی است و مورد توجه شاه است. شاه هم کاملاً موافق بود. استاندار گیلان هم که این را شنیده بود به من تلگراف کرد ... بعد شاه به من گفتند که این کارخانه را ببرید شیراز. گفتم شاه از شما اجازه گرفتم و خیلی بد است و ناراحت کننده است برای من. گفت می‌دانم. اما شما اصرار نکنید. برای اینکه شریف‌امامی هم زیاد اصرار می‌کند و من ناچارم به او بگویم خیلی خوب. البته شریف‌امامی ... با مهدی‌ نمازی و زیمنس گویا قرارهای خصوصی نیز داشت... (ص245)
 مورد بعدی که برایم پیش آمد، در واقع یکی از دلایل رفتن من از وزارت اقتصاد شد. در همان سال آخر که من در وزارت اقتصاد بودم یک روز تلگرافی از سوئیس آمد که شما یک پروانه سیمان بدهید به بنیاد پهلوی که در آبیک کارخانه سیمان بگذارند. در ضمن شاه خیلی با مهربانی این تلگراف را برای من فرستاده بود، به امضای ایادی، که من متوجه مقرراتی که شما دارید که در فاصله 120 کیلومتری تهران نباید صنعت تازه ایجاد کرد هستم، ولی این کار را بکنید... من پیش خودم فکر کردم که اقلاً شاه به من اجازه بدهد وقتی که بر می‌گردد توضیح بدهم و اگر سر تصمیمش باقی است این کار را بکنم... به هر حال وقتی می‌خواهیم این مقررات مربوط به 120 کیلومتر حریم را بشکنیم باید تکلیف من روشن باشد، که بتوانم با شاه صحبت بکنم که خیلی خوب، پس بگذارید من اصولاً مقررات را تغییر بدهم... یعنی همه را به یک چوب برانیم. نگوئیم که این چون بنیاد پهلوی و آقای بهبهانیان رئیس املاک پهلوی است اجازه دادیم. بنابراین کاری نکردم ... (ص249)
 ... وقتی جریان را به عرض شاه می‌رسانند، فوق‌العاده عصبانی می‌شود و تلگراف خیلی تندی برای هویدا می‌فرستد، بطوریکه وقتی من از هلند آمدم، هویدا گفت چه شده، چه کار کردی که اعلیحضرت یک چنین تلگرافی کرده‌اند؟ من تلگراف را به شما نشان نمی‌دهم، ولی بدان که خیلی بد شده، فوری تصویبنامه را بیاور. گفتم چشم. تصویبنامه را بردم، ولی هیچ نتوانستم صحبت بکنم. اعلیحضرت فوق‌العاده سر آن جریان دلگیر شده بودند. (ص250)
 *چرا ایادی با شما نظر خوبی نداشت؟
**به خاطر اینکه چندین بار کوشش کرد برای منافع شخصی خودش کاری بکند و با مخالفت من روبرو شد. همچنین بعضی از کارهای او مورد انتقاد من بود. او ماهیگیری جنوب را که با نیت خوبی ایجاد شده بود، در دست گرفته بود، ولی برخلاف توقع ما به هیچوجه به ماهیگیران جنوب این امکان را نداد که بتوانند در آنجا فعالیت خودشان را بهبود بدهند. فقط برای او محل درآمدی شده بود که ماهیگیری جنوب را در اختیار شرکتهای خارجی بگذارد... (ص251)
 مسئله دیگر این بود که او مسئول اتحادیه تعاونی کارکنان ارتش بود که به نام کوتاه شده «اتکا» شناخته می‌شد، که البته همیشه یک مدیرعامل ظاهراً مستقلی داشت ولی تمام کارها را ایادی می‌کرد و معاونان مدیر مسئول اتکا همیشه دستورات ایادی را گوش می‌کردند نه چیزی که مدیر عامل می‌گفت.(ص252)
 *به نظر می‌رسد که ایادی شخصاً آدم مادی نبود. ولی دلیل این که این پولها را می‌گرفت، چه بود؟
**دلیلش هیچوقت برای من روشن نشد. برای اینکه هم پولها را می‌گرفت هم زمین می‌خورد... (ص252)
 *بعضی‌ها می‌گویند شاید این پولها را برای کمک به جامعه‌ بهائی در ایران و در خارج می‌گرفت. شما اطلاع خاصی در این باره دارید؟
**به هیچوجه اطلاعی ندارم و واقعاً هم نمی‌خواهم تهمتی در این مورد بزنم. (صص254-253)
 شما چطور رفتید و مسئله را آغاز و مطرح کردید. واکنش شاه چه بود؟ به نظر می‌آید از نظر تاریخی مهم است که وارد این جریان بشویم.
عاملهای مختلف یکی پس از دیگری در آن سال آخر پیش آمده بود که کاملاً برای من روشن کرده بود که نه فقط با هویدا برخورد دائمی دارم، بلکه احتمالاً هویدا واسطه‌ای است میان اعلیحضرت همایونی و من و این برخورد در حقیقت با اوست و بجایی رسیده‌ام که باید کنار بروم، و شاه هم دیگر آن رضایت پیشین را از من ندارد... (ص261)
 ... به من گفت اعلیحضرت با استعفای تو موافقت کردند و گفتند که یکی از این سه پست را انتخاب کنی، یا سفیر ایران در فرانسه بشوم و یک دفتر اقتصادی خیلی قوی برای اروپای غربی درست بشود که زیر نظر من باشد، آن چنانکه در آمریکا یک دفتر اقتصادی وجود داشت که جهانگیر آموزگار آن را اداره می‌کرد. یا این که بشوم رئیس دانشگاه پهلوی، یا رئیس دانشگاه تهران، که البته من ریاست دانشگاه تهران را انتخاب کردم... (ص262)

----------------------------------------------------

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
خاطرات آقای عالیخانی به عنوان کسی که مسئولیت اقتصاد کشور را در عمده سالهای دهه 40 برعهده داشته است، می‌تواند تا حدودی جهت‌گیری‌های اقتصادی کشور را بعد از کودتای آمریکایی 28 مرداد روشن سازد. در بازگویی این خاطرات، هرچند آقای عالیخانی تلاش دارد تا از حد طرح انتقادات سطحی فراتر نرود، اما در برخی فرازها به عنوان یک کارشناس اقتصادی ناگزیر از موضع‌گیری نسبت به برخی ناهنجاریهای آشکار در دوران حاکمیت آمریکا بر ایران بوده است. همین اظهارنظرها نیز وی را با نوعی پارادکس مواجه می‌سازد. آقای عالیخانی از یک سو عدم موافقت و همراهی خود را با برخی سیاستهای مخرب کشاورزی در کشور اعلام می‌دارد، اما از سوی دیگر ادعایی را تکرار می‌کند که یک جریان خاص برای تطهیر چهره آمریکا مطرح می‌سازد و آن وارونه ساختن واقعیتها در مورد وضعیت کشاورزی در دوران پهلوی و طرح ادعای رشد این بخش است.
نیاز به توضیح نیست که ایران به لحاظ تولیدات کشاورزی، قبل از حاکمیت پهلوی‌ها علاوه بر تأمین نیاز خود در شمار کشورهای صادر کننده به حساب می‌آمد، اما در انتهای این دوره برای نمونه تبدیل به بزرگترین وارد کننده گندم از ایالات متحده شد. علی‌رغم چنین واقعیتهایی، طرح ادعای رشد کشاورزی در دوران پهلوی، اولین بار توسط دست‌اندرکاران دایره‌المعارف ایرانیکا مطرح شد. این جماعت که سالهاست با حمایت‌های مالی ویژه‌ در آمریکا به کاری اساسی یعنی تدوین یک مجموعه مرجع پرهزینه برای ایران مشغول گشته‌اند، بیش از دیگران معنای سیاست تخریب کشاورزی را در ایران می‌دانند. لذا آقای احمد اشرف (معاون احسان یارشاطر در مجموعه ایرانیکا) اولین بار طی مقاله‌ای مدعی رشد سالانه 6 درصدی کشاورزی در دوران پهلوی شد. این مقاله در ایران نیز در مجله «گفتگو» به چاپ رسید. هرچند آقای عالیخانی در خاطرات خود این درصد را تقلیل داده و رشد 4 درصدی را برای کشاورزی در دوران پهلوی مدعی شده است، اما همین میزان رشد ادعایی نیز براساس اعترافات وی در همین خاطرات به‌طور جدی مورد چالش قرار می‌گیرد.
علاوه بر جمع‌بندی حاصل از تجزیه و تحلیل اظهارات آقای عالیخانی، مستندات تاریخی بیشماری نیز در این زمینه در دو بخش پیش روی ماست:‌ 1- اعترافات صریح دست‌اندرکاران کشور در دهه 50 به عدم نیاز به کشاورزی 2- آمار و ارقام هولناک و فاجعه‌آمیز در مورد واردات محصولات کشاورزی از آمریکا.
اما از آن‌جا که در این مختصر بنا نداریم دایره بحث را چندان فراتر از مطالبی که آقای عالیخانی مطرح ساخته ببریم صرفاً‌ به بیان یک نمونه‌ برای هر مورد بسنده می‌کنیم. در سال 1355 آقای امیرعباس هویدا (نخست وزیر وقت) در مصاحبه‌ با یک گروه تلویزیونی فرانسوی در پاسخ به این گفته که «با سیاستی که در پیش گرفته شده در آینده نزدیک ایران تبدیل به کویری می‌شود که در نقاطی از آن شهرهای بزرگی قرار دارد» به صراحت اعلام داشت که سیاست صنعتی شدن ایران دنبال می‌شود؛ بنابراین نیاز به کارگر صنعتی است. لذا تصمیم بر آن است که نیازهای کشاورزی وارد و کشاورزان بعد از آموزش، در کارگاههای صنعتی به کار گرفته شوند.
این گروه تلویزیونی حاصل گزارش مستند خود را از شرایط اقتصادی ایران، تحت عنوان «ترقی» از تلویزیون فرانسه پخش کرد و محافل دانشجویی ایرانی نیز این فیلم را با ترجمه فارسی با صدای آقای بنی‌صدر در سراسر اروپا به نمایش درآوردند. بعد از انقلاب نیز این فیلم مستند از تلویزیون ایران پخش شد.
هویدا در مصاحبه با این گروه تلویزیونی هرگز منکر برنامه خود برای برچیدن بساط کشاورزی از ایران نشد و به صراحت اعلام کرد که «ما بین کشاورزی و صنعت، صنعت را برگزیده‌ایم و در پی تبدیل شدن به یک قطب صنعتی هستیم.»
در مورد واردات محصولات کشاورزی نیز آقای شاپور بختیار در خاطرات خود ضمن انتقاد از واردات لجام گسیخته محصولات کشاورزی از آمریکا که در ایران به سهولت قابل کشت بود می‌‌گوید بهتر آن بود به جای این اقلام، کالاهای پیشرفته صنعتی و تکنولوژی وارد کشور می‌شد: « ... ما از آن روزی که این اصلاحات (اراضی) را کردیم، هی محصول (کشاورزی) ما پاپین آمد. هی محصول ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمی‌خواستم حالا هم نمی‌خواهم. ما از آمریکا می‌توانیم «رآکتور» ‌بخریم. ما می‌توانیم طیاره جت بخریم. ما می‌توانیم این چیزها را در صورت لزوم و در حدود لزوم باید و می‌خریم. ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود.» (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران، ص81)
از آن‌جا که در این مقاله علی‌رغم وجود مطالب بی‌شمار مشابه تقاطع دادن اظهارات آقای عالیخانی را با نظرات سایر دست‌اندرکاران رژیم پهلوی دنبال نمی‌کنیم. ، دو نمونه مورد اشاره، سیاست آمریکا را در قبال کشاورزی ایران مشخص می‌سازد. لذا بر این باوریم که اظهارات آقای عالیخانی در این کتاب به تنهایی نیز می‌تواند وجود سیاستی مبتنی بر نابودسازی کشاورزی را روشن نماید، هرچند باید گفت وی به دلیل ملاحظات قابل درکی نخواسته پا را از طرح انتقادات سطحی فراتر گذارد و جمع‌بندی جامعی از سیاستهای آمریکا در ایران داشته باشد.
بنابر اظهار آقای عالیخانی، وی در اولین ملاقات با شاه به عنوان کاندیدای وزارت اقتصاد، به صراحت، نظر خود را در مورد وضعیت کشاورزی و صنعت در کشور این‌گونه اعلام می‌دارد: «این‌همه که ما می‌گوییم صنعت داریم، صنعت نداریم و گرفتاری دیگر این است که کشاورزی هم نداریم.»‌(ص15)
این قضاوت آقای عالیخانی که تمامی عملکرد رضاخان و بخشی از دوران حکومت محمدرضا پهلوی را به طور جدی زیر سؤال می‌برد، نمی‌توانسته صرفاً یک سخن بی‌پایه و اساس بوده باشد. در صورتی که این موضوع یک امر کاملاً بیّن و آشکار نبود با توجه به انتقادناپذیری شاه هرگز ایشان جرئت طرح آن را در چنین جلسه‌ای در حضور اعلیحضرت!! نداشت.
آقای عالیخانی در ادامه خاطرات خود وضعیت کشاورزی را در دوران بعد از عضویتش در کابینه این چنین توصیف می‌کند: «حالا که صحبت کشاورزی به میان آمد باید در نهایت فروتنی حضورتان عرض بکنم که من به شدت با سیاست کشاورزی دولت مخالف بودم. در هیئت عالی برنامه هم به کرات می‌گفتم و معتقد بودم که سیاست کشاورزی ما درست نیست. اولاً تقسیم اراضی مرحله دوم که اراضی خرده مالکان را تقسیم می‌کردیم به تولید کشاورزی ضربه اساسی زد. بعد هم آن کشت و صنعتی که در جنوب راه انداختیم و شرکتهای بزرگ خارجی را آوردیم مطلقاً صحیح نبود.» (ص123)
بنابراین آقای عالیخانی با سیاستهای کشاورزی آن هنگام مخالف بوده است، زیرا از یک سو انجام اصلاحات ارضی را (دستکم مرحله دوم آن را) ضربه زننده به کشاورزی کشور اعلام می‌دارد و از سوی دیگر ایجاد واحدهای بزرگ کشت و صنعت را در مناطق حاصلخیز کشور و به ویژه در حاشیه سدها، اقدامی نادرست ارزیابی می‌کند. البته ایشان همچنین معترف است آن‌چه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت و منجر به تخریب ارکان کشاورزی شد سیاستی دیکته شده توسط آمریکاییها بوده است: ‌«ولی حالا این صحبتها پیش آمده که آمریکاییها فشار آوردند و گفتند این کار را بکن. شاید هم اسناد و مدارکی در این زمینه وجود داشته باشد، ولی شاه خودش هم اعتقاد داشت و این کار را کرد...» (ص19)
آقای عالیخانی در ادامه، انتقاداتی را نیز متوجه مدیریت امور کشاورزی کشور نموده و دوران قبل از اصلاحات ارضی را به مراتب در این زمینه بهتر ارزیابی می‌کند: «می‌گفتم که شما الان آمدید این اراضی را بین کشاورزان در روستاها تقسیم کردید و حالا یک وزارت اصلاحات ارضی درست کردید که شده ارباب اینها، ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است به خاطر اینکه ارباب گذشته به هرحال فردی بود که مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یک مشت بوروکراتی که هیچ اهمیتی به کشاورز و تولید کشاورزی نمی‌دهد... نمی‌خواهم حالا وارد این بحث بشوم، چون در کادر بحثی که داریم نیست. اما نکته‌ای که می‌خواهم حضورتان بگویم این است که من اصلاً به قطبهای کشاورزی اعتقادی نداشتم...» (ص124)
آقای عالیخانی هرچند به دلایل مشخص، عدم تمایل خود را از پرداختن به بحث در مورد وضعیت کشاورزی بیان می‌دارد، اما همین مقدار اشارات نیز می‌تواند زمینه‌های بسیار مناسبی برای تاریخ پژوهان باشد. به ویژه در مورد علت مخالفت وی با قطبهای کشاورزی لازم به یادآوری است که رژیم پهلوی زمینهای حاصلخیز کشور به ویژه اراضی حاشیه سدها را از پوشش وزارت کشاورزی خارج ساخت و به ظاهر در اختیار وزارت نیرو قرار داد تا از این طریق زمینهای مستعد از دست کشاورزان ایرانی خارج و به سرمایه گذاران خارجی واگذار شود. شرکتهای بزرگ خارجی نیز بدون توجه به بازار داخلی، از این زمینهای حاصلخیز محصولات خاصی را برداشت می‌کردند و مستقیماً به خارج از کشور انتقال می‌دادند، به این ترتیب درآمدهای کلانی متوجه دلالان ایرانی و شرکتهای کشت و صنعت خارجی می‌شد. آخرین نکته‌ای که می‌توان در مورد سیاستهای دولت در این زمینه مورد تأمل قرار داد عدم توجه به 70 درصد جمعیت ایران بود که در روستاها ساکن بودند. به اعتراف آقای عالیخانی اصولاً در برنامه‌ها و بودجه عمرانی دولت، به روستاها که پایگاه تولیدات کشاورزی بودند هیچ‌گونه توجهی نمی‌شد: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً به من می‌گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم.» (ص191)
این صراحت آقای هویدا دقیقاً همان چیزی است که در مصاحبه با خبرنگاران فرانسوی نیز نمود پیدا می‌کند و به عبارت بهتر اصولاً در صورتی که دولت قصد تقویت کشاورزی را داشت می‌بایست برای قشر عظیم روستانشین کشور جاده، بهداشت، برق، آب بهداشتی، حمام و... ایجاد می‌کرد، اما 70 درصد جمعیت کشور در روستاها از ابتدایی‌ترین مواهب محروم بودند، زیرا دولت اعتقادی به حفظ روستاها نداشت و تحت شعار فریبنده صنعتی شدن آنها را به شهرها فرا می‌خواند. بدین ترتیب سیاستهای ضدکشاورزی رژیم پهلوی را به شرح زیر می‌توان بیان داشت:
1- خرد کردن اراضی به قطعات کوچک به نوعی که برای کشاورز به هیچ وجه کار در آن قطعات مقرون به صرفه نباشد، به ویژه آن‌که خرده مالک توان اجاره تراکتور و... را نداشت و نتیجه این سیاست رژیم، فقر روزافزون کشاورزان و سرانجام ترک روستاها بود.
2- برقراری یک نظام بوروکراتیک در رأس کشاورزی کشور که هیچ‌گونه دلسوزی نسبت به بخش کشاورزی کشور نداشت، در حالی که دستکم در نظام ارباب و رعیتی، ارباب به دلیل ذی‌نفع بودن،‌ بذر، آب و ماشین آلات را فراهم می‌ساخت تا رعیت بتواند محصول بیشتری برای او تولید کند.
3- خارج ساختن اراضی‌ حاصلخیز کشور از دسترس کشاورزان و واگذاری آنها به خارجیان
4- عدم تضمین خرید محصولات کشاورزان داخلی و خریدهای کلان محصولات کشاورزی از خارج کشور با ارز سوبسیدی که به طور طبیعی موجب ایجاد یک رقابت نابرابر برای تولید کنندگان داخلی می‌شد.
5- بی‌توجهی دولت به نیازهای اولیه هم‌میهنان روستایی و محرومیت آنان از هر آن‌چه شهرنشینان از آن برخوردار بودند. روستاییانی که دارای جاده نبودند تا محصولات خود را عرضه کنند در زمستانها به دلیل نداشتن خانه بهداشت حتی قادر نبودند بیماران خود را به شهر انتقال دهند، لذا بر اثر ابتلا به بیماریهای بسیار ساده محکوم به مرگ دردآوری بودند و... نتیجه سیاست «دولت شهرنشینان» کوچ روستاییان به شهرها بود تا از مواهب شهرها بهره‌ گیرند، یعنی همان سیاست آقای هویدا که کشاورزان تبدیل به کارگران واحدهای صنعتی شوند! اما کدام صنعت می‌توانست خیل عظیم مهاجران از روستا به شهر را در خود جای دهد؟ این ادعای آقای هویدا بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
حال که آقای عالیخانی خود به این‌گونه سیاستهای ضدکشاورزی معترف است و در این خاطرات علاوه بر منفی ارزیابی کردن سیاستهای پهلوی‌ها قبل از وزارت خود، با سیاستهای دولت هویدا مخالفت و آن را بدتر از گذشته اعلام کرده است، چگونه می‌تواند ادعا کند که کشاورزی در این ایام به طور متوسط سالانه 4 درصد رشد داشته است؟ و ادعای بزرگتر آنکه علت بهبود وضعیت کشاورزی در بعد از انقلاب ناشی از سیاستهایی بوده که در دهه‌های 60 و70 (میلادی) پایه‌گذاری شده است!! پاسخ به چنین معمایی که چگونه از مجموعه‌ای از عوامل منفی و سیاستهای غلط می‌‌توان نتیجه مثبت گرفت البته کاری بس دشوار است. اما آقای عالیخانی که به همه سیاستهای تخریبی اذعان دارد و خود را به عنوان منتقد آنها قلمداد می‌کند، نتیجه این سیاستها را رضایت‌بخش ترسیم می‌نماید تا هم به تعهدات کارشناسانه خود پایبند مانده و هم سایر تعهدات را نادیده نگرفته باشد.
لذا در پاسخ به این سؤال که: «خیلی‌ها می‌گویند بعد از انقلاب وضع کشاورزی ایران به مراتب بهتر شده... آیا علت این که پیش از انقلاب می‌گفتیم وضع کشاورزی آن قدر که باید و شاید پیش نرفته این بود که توسعه کشاورزی در مقایسه صنعتی خیلی عقب بود...؟» می‌گوید: «هر دو این چیزهایی که گفتید درست است. یعنی از یک طرف کشاورزی توانسته به توسعه خودش ادامه بدهد در حالی که صنعت کشور در حال سقوط آزاد بوده، ولی در ضمن هم این توسعه‌ای که الان به چشم می‌خورد به خاطر تمام پایه‌گذاریهای دهه‌های 60،70 (میلادی) است. در این باره هیچ گونه تردیدی نمی‌بایست داشت. گامهای اساسی اولیه در آن زمان برداشته شد.» (ص125)
اگر بواقع پایه‌های پیشرفت چشمگیر کشاورزی در بعد از انقلاب در دهه‌های 60و70 گذاشته شده است، آیا براستی خواننده خاطرات با این سؤال جدی مواجه نخواهد شد که چرا در چندین فراز این کتاب آقای عالیخانی می‌گوید: ‌«من به شدت با سیاستهای کشاورزی دولت مخالف بودم. در هیئت عالی برنامه هم به کرات می‌گفتم و معتقد بودم که سیاست کشاورزی ما درست نیست»؟ براستی در صورتی که آن سیاستها، پایه‌ و اساس شکوفایی کشاورزی در دوران بعد از انقلاب محسوب می‌شوند، آیا منطق حکم نمی‌کرد که آقای عالیخانی به تعریف و تمجید از آنها بپردازد و نه انتقاد و بلکه تخطئه آن سیاستها و سیاستگذاران؟
بنابراین ادعای گزاف رشد سالانه 6 درصدی کشاورزی توسط معاون دایره‌المعارف ایرانیکا و 4 درصدی از سوی آقای عالیخانی در دوران پهلوی چگونه و بر چه مبنایی می‌تواند مطرح شود در حالی که متولیانی چون هویدا بصراحت سخن از عدم نیاز به کشاورزی در کشوری که می‌خواهد به سرعت صنعتی؟! شود به میان می‌آورند. پاسخ احتمالی در این زمینه می‌تواند در ارتباط با فعالیتهای واحدهای کشت و صنعت باشد، هرچند که گسترش فعالیت چنین مجتمع‌هایی که ظلم مضاعفی بر کشاورزان بی‌پناه کشور بود رشد کشاورزی ایران را به دنبال نداشت، زیرا دست‌اندرکاران رژیم پهلوی در چارچوب برخی تبانی‌ها ضمن محروم کردن کشاورزان کشور از زمینهای حاصلخیز، بویژه اراضی زیر سد،‌ آنها را به شرکتهای خارجی واگذار می‌کردند. به طور قطع محصولات کشاورزی این واحدهای کشت و صنعت دارای رشد بوده است، زیرا تمامی امکانات از قبیل آب، برق، جاده، وسایل حمل و نقل و تلفن برای آنان فراهم بود (در حالی که90 درصد روستاهای کشور علاوه بر محرومیت از این گونه مواهب از آب، بهداشت، آموزش و سوخت نیز بی‌بهره‌ بودند).
بنابراین هر عنصر مبتدی در زمینه اقتصاد می‌تواند درک کند که چنین رشدی صرفاً‌ میزان رشد چپاول منابع طبیعی کشور توسط بیگانگان و تنها ارتباط آن با کشاورزی کشور تضعیف بیشتر کشاورزان بومی به نفع سرمایه‌داران خارجی بود. البته آقای عالیخانی از این واقعیت نیز غافل نیست و در زمینه این سیاست تخریبی هم نظر منفی خود را اعلام می‌کند: « بعد هم آن کشت و صنعتی که در جنوب راه انداختیم و شرکتهای بزرگ خارجی را آوردیم مطلقاً صحیح نبود.» اما بحق به آقای وزیر می‌بایست دست مریزاد گفت که با تردستی، حاصل این‌گونه سیاستهای تخریبی را به یکباره مثبت جلوه‌گر سازد!
حال بی‌مناسبت نیست به برنامه‌ صنعتی شدن کشور که قرار بود به بهای نابودی کشاورزی به دست آید، نظری افکنیم. متاسفانه باید اذعان داشت جناب وزیر اقتصاد در این زمینه نیز دچار تناقض گوییهای فاحش شده است. از یک سو وی با اشاره به مواردی از مونتاژ در کشور این عملکرد را به باد انتقاد می‌گیرد، اما در تداوم بحثهای خود از آن‌جا که صنعت در دوران پهلوی اصولاً یک صنعت وابسته بود، ناگزیر بحث «ارزش افزوده» را به میان می‌آورد و از این منظر به دفاع از صنایع وابسته مونتاژ می‌پردازد: «... یا کارخانه فیاتی که درست شده بود که پیش از این عرض کردم حتی قطعه (ساخت ایران) را هم که روی اتومبیل می‌گذاشتند، خود همین قطعه هم ساخت ایتالیا بود. شما شاید باور نکنید، ولی پروانه داده بودند برای مونتاژ بخاری، یعنی قطعات فلزی بخاری که فقط کافی است شما پرس بکنید و رنگ بکنید و سر هم بکنید. این را هم به صورت مونتاژ می‌آوردند که می‌توانستند به قیمت گرانتر بفروشند... یا کارخانه چینی که درست شده بود و شریف امامی پروانه آن را به یکی از دوستان صاحب صنعتش داده بود و خودش هم در کاری که او انجام می‌داد ذینفع بود. اینها قابل ایراد بود.» (ص104)
اما همین جناب وزیر در جای دیگری از خاطرات خود در مورد کارخانه دیگری که لابد روابط پشت صحنه‌اش به گونه‌ دیگری بوده است،‌ به امر سرهم بندی کردن قطعات خریداری شده در ایران بدون توجه به نادیده گرفته شدن اصل انتقال تکنولوژی، اهمیت می‌دهد و به دفاع از آن می‌پردازد: «گیرم صنعت موتور دیزل، به طور متوسط یک موتور دیزل 35 تا 40 درصد بهای تمام شده‌اش آن چیزی است که در کارخانه ساخته شده است و 60 تا 65 درصد ارزش این موتور قطعاتی است که از واحدهای دیگر خریداری شده است... فرض بکنید آن40 درصد را، از کارخانه‌ای که موتور دیزل را می‌سازد می‌خرید. باقی قطعات دیگر را از کارخانه‌های دیگر می‌خرید و همه اینها را وارد می‌کنید. ولی آن قسمت آخری، که عبارت از این است که این قطعات را سر هم مونتاژ بکنید و مقداری از ارزش کل این موتور بابت همین قسمت مونتاژ است، این را از خارج منتقل می‌کنید به داخل کشور. به عبارت دیگر، این تولید شما باعث یک ارزش افزوده‌ای در کشور می‌شود.» (ص2-101)
البته اگر آقای عالیخانی در کنار این سخن، بحث ضرورت تشویق صنعتگران را به تولید قطعاتی از محصولات مونتاژ شده در داخل کشور به همراه ایجاد مراکز تحقیقاتی و پژوهشی برای انتقال تکنولوژی مطرح می‌ساخت انتقادی به این نگاه نبود، اما واقعیت آن است که در دوران پهلوی همه صنایع به همین ترتیب صددرصد وابسته بود و هیچ تلاشی برای انتقال تکنولوژی صورت نمی‌گرفت. به طور کلی دو عامل در تحمیل این شرایط بر ملت ایران مؤثر بود:
نقش اول را در این زمینه واسطه ها و دلالان که عمدتاً از درباریان یا وابستگان آنان بودند، ایفا می‌کردند. سود این جماعت نه در تولید داخلی توسط صنعتگران ایرانی، بلکه در واردات هرچه بیشتر بود. اصولاً ثروت عظیم نفت وارد شبکه فسادی می‌شد که حیات خود را در پیوند بیشتر اقتصادی و سیاسی با خارج کشور می دید. دومین عامل در این زمینه دول غربی بودند که بازار پرسود ایران را کاملاً در قبضه خود گرفته بودند. برای نمونه، اتومبیل پیکان که ده سال در دوران پهلوی در ایران مونتاژ شد، حتی جهت خواب برف پاکنها که مقابل صورت راننده بود (چون سیستم انگلیس به عکس است) عوض نشد و تلاشی برای انتقال تکنولوژی هیچ‌گونه اتومبیلی به ایران صورت نگرفت، بلکه ایران صرفاً تبدیل به بازار مصرف گسترده‌ای شده بود که منافع صادر کننده و ایادی وابسته به آنها در بالاترین حد ممکن تأمین می‌شد. بنابراین محور اقتصاد زیر سلطه ایران در واقع جز رشد صدور ثروت ملی کشور نبود. برنامه شاه در صادرات نفت، همین بود که تولید آن را به 8 میلیون بشکه در روز برساند. این شیوه استخراج که به عمر ذخایر نفتی کشور به شدت لطمه می‌زد از اقتصاد جز فساد و غارت و تخریب کشاورزی باقی نگذاشت.
آقای عالیخانی در خاطرات خود با افتخار سخن از پیشتازی ایران در امر خصوصی سازی به میان می‌آورد، اما توضیحات بعدی وی مشخص می‌سازد که عنوان «از آنِ خودسازی»، بر آن‌چه صورت می‌گرفته است، بیشتر تطبیق پیدا می‌کند. البته جناب وزیر صرفاً به مواردی از دخالت محمدرضا برای واگذاری انحصارات مونتاژ به وابستگان دربار اشاره می‌کند، حال آن‌که در تمامی چنین پروژه‌های عظیمی عضوی از خانواده پهلوی مستقیماً سهیم بود. آقای عالیخانی برای روشن نشدن ماهیت خصوصی‌سازی صرفاً به پاره‌ای از تخلفات دو نفر که با آنها مشکل شخصی داشته (یعنی ایادی و شریف‌امامی) اشاراتی دارد.
البته باید اذعان داشت در سالهای قبل از اجرا شدن برنامه افزایش قیمت نفت توسط آمریکا، اتکا به منابع داخلی در ایران بیشتر بود و همین امر ضمن محدود ساختن زمینه فساد داخلی، طمع چپاولگران خارجی را چندان برنمی‌انگیخت، اما افزایش قیمت نفت و صعود غیراصولی میزان تولید آن، شرایط ایران را برای سلطه‌گران و دلالهایشان به کلی تغییر داد.
آقای عالیخانی در رابطه با شرایط قبل از افزایش قیمت و تولید نفت در پاسخ به این سؤال که: «آمریکابیها فشار خاصی روی این که شما با آمریکا مبادلاتتان را افزایش بدهید نمی‌آوردند؟» می‌گوید: ‌«نه، برای آن‌که در آن زمان هنوز آن درآمد عجیب و غریب نفت پیدا نشده بود. در دهه 70 سهم نفتشان را می‌خواستند، در دهه 60 چنین چیزی وجود نداشت...»‌(ص135)
البته باید توجه داشت این ادعا که در آن زمان آمریکاییها به ایران هیچ‌گونه فشار خاصی وارد نمی‌ساختند دستکم با سخن دیگر ایشان در مورد نوع عملکرد آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد در تعارض است:‌ «اما چیزی که در این میان پیش آمد این بود که پس از 28 مرداد مقامهای آمریکایی یک غرور بی‌اندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است. و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهن‌پرستی واکنشی ایجاد می‌کرد...» (ص131)
بنابراین می‌توان گفت بعد از افزایش درآمدهای نفتی در ایران نوع برخوردها کاملاً‌ متفاوت شده بود تا حدی که بیگانگان رسماً سهم خود را از نفت ایران مطالبه می‌کردند. این موضوعی است که آقای عالیخانی به صورت سربسته به آن اشاره می‌کند.
این موضوع از یک سو کاملاً روشن می‌سازد که افزایش قیمت نفت برنامه حساب شده آمریکا برای ایجاد توان خرید تسلیحاتی در کشورهای وابسته به خود بوده و علاوه بر آن به خاطر این افزایش، سهم مستقیم دریافت می‌داشته است.
در این‌جا لازم است برای سنجش و محک‌زدن ادعاهای آقای عالیخانی در مورد استقلال رأی و وطن پرستی ایشان به چند نکته اشاره کنیم. در مورد استقلال رأی به عنوان پدیده‌ای که در کلیت ایران آن روز معنایی نداشت ایشان مدعی است: «می‌خواهم بگویم به هیچ وجه فشاری بر ما وارد نمی‌آمد، یعنی اگر شما از خودتان مایه می‌گذاشتید کسی مانع کار شما نمی‌شد.» (ص241)، « اما به هیچ وجه شخصاً با چیزی روبرو نشدم که نتوانم با آن مقابله کنم» (ص242)
حال این ادعاهای بسیار زیبا را قرار دهید در کنار واکنش آقای عالیخانی در مورد تخلف شرکت شیلات بر سر خاویار:‌ «من هم کاملاً فهمیدم نباید در این کار مداخله کنم.»‌ (ص199)، یا چگونگی تسلیم وی در مورد تخلف «ایادی» در کارخانه سیمان: ‌«گفتم چشم. تصویبنامه را بردم. ولی هیچ نتوانستم صحبت بکنم.» (ص250)، و در نهایت نوع دیکته‌های دسته‌جمعی تخلفات به وزیران: ‌«یک بار نخست وزیر چند وزیر را جمع کرد فقط به خاطر اینکه سفارش شده که به فلان آقا یا فلان خانم کمکی بشود. این اصلاً زننده بود... ولی هویدا که روز اول خیلی ایده‌آلیست بود، در عین حال یک پراگماتیسم غیرعادی هم داشت. او در عمل متوجه شده بود که اگر می‌خواهد سرکار بماند لازمه‌اش اینهاست.» (ص244)
تسلیم محض بودن آقای عالیخانی در برابر تخلفات عناصر دست چندم وابسته به دربار می‌تواند روشن سازد که وی با تخلفات برادران و خواهران شاه و سایر خویشاوندان فرح و ... چه تعاملی داشته است. البته ایشان برای تطهیر خود مدعی است بعد از 7 سال وزارت به دلیل مقاومت در برابر تخلفات، از این پست کنار رفته است که این ادعا علاوه بر تعارضی که با طولانی شدن وزارتش دارد با شرح حال مندرج از وی در برخی کتب تاریخی تطبیق نمی‌کند. (شرح حال رجال سیاسی، نظامی معاصر ایران- جلد دوم- باقر عاقلی، ص983)
دفاع صریح آقای عالیخانی از اقدام تأثربرانگیز جداسازی بحرین از ایران توسط انگلیس ضمن این‌که میزان وطن‌پرستی وی را به نمایش می‌گذارد نوع روابط وی با بیگانگان را نیز تا حدودی روشن می‌سازد. زمانی که این موضعگیری وی در کنار این نقل قول قرار می‌گیرد که «شاه مایل بود یک نفر را بیاورند که تحصیلکرده آمریکا نباشد، زیرا در چارچوب انقلاب سفید و برنامه اصلاحات اجتماعی می‌خواستند به دولت رنگ غیرآمریکایی بدهند.» (ص4) بخوبی روابط ویژه‌ وی با انگلیس مشخص می‌شود. اصرار شاه برای پیدا کردن عنصری که در آمریکا تحصیل نکرده باشد مفهومی روشن برای هر پژوهشگر دارد. تلاش شاه برای دادن امتیازاتی به انگلیس زمانی که در چارچوب اصلاحات آمریکایی همه چیز در اختیار واشنگتن قرار می‌گرفت نوعی تدبیر سیاسی تلقی می‌شود.
جالب این‌که آقای عالیخانی برای پوشانیدن روابط سیاسی خود با لندن حتی لازم نمی‌بیند انتقادات مشابه و سطحی‌ای را که از آمریکا به عمل می‌آورد به لندن روا دارد. ایشان از عملکرد انگلیس در نقض تمامیت ارضی ایران دفاع به عمل می‌آورد، از مولود انگلیس در خاورمیانه یعنی اسرائیل به شدت دفاع می‌کند و همچنین مدافع جدی ارتباط گسترده شاه با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی است که در واقع نماینده انگلیس بر آن حکومت می‌کرد و وجدان عمومی جهانی علیه جنایات ضد بشری آن به پا خاسته بود. از طرف دیگر، در حالی که سایر عناصر وابسته به آمریکا همچون عبدالمجید مجیدی فشار آمریکا را برای کاهش بودجه‌های عمرانی کاملاً نفی می‌کنند، آقای عالیخانی بصراحت برنامه‌های نظامی دیکته شده توسط آمریکا به شاه را مخل برنامه‌های عمرانی کشور اعلام می‌دارد: «هر دفعه گرفتاری مالی پیش می‌آمد، بیشترش به خاطر برنامه‌های شاه و مرتب توپ زدن به بودجه‌های عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمی‌داد و زود تسلیم می‌شد...» (ص225)، «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (ص212)
چنین اعترافاتی از سوی عناصر مرتبط با آمریکا کمتر در تاریخ کشورمان به ثبت رسیده است، زیرا مشخص می‌سازد فقر و محرومیت حاکم بر روستاها و شهرهای کوچک تماماً‌ متاثر از فشار واشنگتن برای کاهش بودجه عمرانی کشور و به جای آن خرید تسلیحات در راستای برنامه‌های نظامی کاخ سفید بوده است.
آخرین فراز از این نوشته را به نکته‌ای در مورد رضاخان اختصاص می‌دهیم. دفاع ویژه آقای عالیخانی از رضاخان هرچند به دلیل اشتراک در نوع قدرت‌یابی هر دو - رضاخان و عالیخانی - کاملاً ‌قابل درک است، اما نکته جالب، تأثیر وابستگی‌ها حتی در نوع برخورد با پهلوی اول و دوم است. در حالی که جناب وزیر مواردی را از دفاع آشکار محمدرضا پهلوی از تخلفات اطرافیان خود به ثبت می‌رساند، به دنباله‌روی از رضاخان مباهات می‌ورزد: «من نسل خودمان را همیشه به عنوان بچه‌های رضاشاه می‌شناسم. یعنی معتقدم که ما در یک زمانی رفتیم به دبستان که این مرد بزرگ در ما این روحیه را ایجاد کرد که گمان داشتیم بزرگترین تاریخ دنیا مال کشور ما بوده و درخشان‌ترین تمدن را ما داشتیم... چون نسل پیش از ما نسلی بود که تنها ارتش متحدالشکلش را قزاقهای روسی اداره می‌کردند، دستور را از فرماندهی نظامی روسیه در قفقاز در تفلیس می‌گرفتند، نه از ستاد ارتش ایران یعنی اصولاً ستاد ارتشی در کار نبود.» (ص64)
آقای عالیخانی ضمن این‌که فراموش کرده است رضاخان خود قزاقی بود که از قفقاز به ایران آمد و مراحل رشد را در قشون قزاق طی کرد، مشخص نمی‌سازد بزرگی و عظمت در کدامیک از ابعاد شخصیتی وی متجلی بوده است؛ در عدم برخورداری از سواد خواندن و نوشتن، اعتیاد مفرط وی به افیون و مشروبات الکلی، مدیریت وی، دفاع از ایران به هنگام مورد هجوم واقع شدن یا...
به دلیل پرهیز از مطول شدن بحث صرفاً به چند روایت بسنده می‌کنیم: «اینطور که آلمانها اطلاع می‌دهند قوای متفقین نقشه دارد به ایران حمله کند، گفتم اگر چنین بود ماموران سرحدی ما مطلع می‌شدند. آلمانها گفتند ماموران شما معتاد به افیون هستند و در خواب غفلت به سر می‌برند. اگرچه خودم را از این حرف ناراحت نشان دادم اما از شهامت و راستگویی اعضای سفارت آلمان خوشم آمد. این حرف درست است.» (از یادداشتهای رضاشاه در کتاب ملکه پهلوی، ص290)
«رزم‌آرا و سرتیپ عبدالله هم با شدت و حرارت استدلال می‌کنند که ارتش ایران حتی نمی‌تواند یک ساعت مقاومت کند. رضا کمی بحث و تحقیق و سؤال و جواب می‌کند و متوجه می‌شود که فرماندهان ارتش در تمام این سالها برای اینکه اسلحه‌ها کثیف نشوند و یا معیوب نشوند و مهمات خرج و حیف و میل نشود چوب دستی به جای تفنگ به دست سربازها می‌داده‌اند و سربازها با چوپ دستی و تفنگهای بدلی مشق می‌کرده‌اند.» (خاطرات خانم تاج‌الملوک، کتاب ملکه پهلوی، ص293). به این ترتیب مدیریت رضاخان بر کشور با توجه به این‌که دستکم در امور نظامی تجربه داشت تا حدودی مشخص می‌شود و بعینه می‌توان دید که وی بیست سال بعد از جدا شدن از سپاه قزاق، چه ارتشی را برای ایران سامان داده بود.
اما در مورد تعلق خاطر ایشان به ایران: «روزی موقع خروج دیدم که سرگرد لئالی، معاون پلیس راه‌آهن، در ایستگاه راه‌آهن یک گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (که) از یک طرف شنید به طرف دیگر بازگو می‌کند. چند دقیقه ایستادم دیدم می‌گوید که روس‌ها از قزوین به سمت تهران حرکت کرده‌اند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تایید کرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعلیحضرت خبر می‌دهند که روس‌ها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستور می‌دهند که فوراً اتومبیل‌ها را آماده کنند که به طرف اصفهان حرکت کنند... زودتر رفتم به منزل ولی از آنجا به راه‌آهن تلفن کرده و خط قزوین را گرفتیم، پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند کامیون عمله که بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمده‌اند و چون هوا تاریک بود، نمی‌شد درست تشخیص دهند، تصور کرده‌اند که قوای شوروی است که به طرف تهران می‌آیند. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حرکت خودداری ‌شود.» (خاطرات جعفر شریف‌امامی، طرح تاریخ شفاهی ایران، ص52)
چنین روحیه‌ای را در دفاع از ایران در برابر بیگانگان که با کمترین شایعه حتی درنگی برای تحقیق نمی‌کند و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد، لابد باید جزو ابزار بزرگی تلقی کرد!!

با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات