به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
زمامداری مصدق و تغییرات دولت او
آقای دکتر مصدق موقعی که زمام مملکت را در دست گرفت و قبول مسئولیت کرد رسماً اعلام داشت که دو برنامه بیشتر ندارد. یکی برنامه اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و دیگر اصلاح قانون انتخابات، و به همین دلیل هم در کابینه اول مصدق حتیالامکان میل داشت از عوامل محافظهکار استفاده کند به صورتی که کابینهاش هم در انظار محافل داخلی و هم در محافل خارجی به صورت یک کابینه افراطی و ضدسلطنتی جلوهگر نشود. ولی بعداً، بخصوص بعد از قیام 30 تیر که تقاضای اختیارات فوقالعاده کرد و برنامههایی برای اصلاحات قائل شد اعتقاد پیدا کرد که باید از وزرای جوان و کاردان و خوشنام استفاده کند... (ص193)
از خصوصیات دکتر صدیقی یکی این است که به کلی لائیک است یعنی تعصب در امور مذهبی و دینی ندارد. ولی بسیار آدم صحیحالعمل و درستکاری است. (ص195)
آقای مهندس جهانگیر حقشناس هم از افراد حزب ایران و تحصیلکرده آلمان بود... در صورتی که مصدق به عنوان حزب هیچکس را انتخاب نمیکرد و نظری به حزب نداشت و حتی از فعالیتهای حزب ایران در شهرستانها هم نارضاییهای فراوان داشت به طوری که به خاطر دارم موقعی که کشاورز صدر را که از رفقای جبهه ملی بود استاندار گیلان کرد اولین حرفی که به او زد این بود که خداوند شما را از شر حزب ایران رهایی دهد و دچار شر آنها نشوید... س. بله آنموقع اینجا و آنجا گفته میشد که حزب ایران حزب وزرا و حزب مدیر کلها است... میدانید که مصدق در دوران وکالتش حقوق نمیگرفت در دوران نخستوزیریاش هم حقوق نمیگرفت و با درآمد شخصیاش زندگی میکرد... نکتهای که درباره مصدق چه در خارج از ایران و چه در ایران مخالفان او گاهی به صورت تمسخر و گاهی به عنوان بیماری به آن اشاره میکردند حالت تشنج و حساسیتی بود که گاهگاه به او دست میداد و گریه و اشکریزی میکرد. خیلیها تصور میکنند که آن حالت ساختگی و به اصطلاح صحنهسازی سیاسی و نمایشی بوده است. بنده باور نمیکنم، مصدق خیلی حساس بود.(صص199-200)
از نقاط قدرت ایشان یکی استقامتش بود، عقیدهای که داشت بر آن عقیده ثابت میماند و تسلیم نمیشد و فریب دوستی و خویشاوندی مطلقاً نمیخورد. گاهی اگر لازم میشد خویشاوندان را هم زیرپا میگذاشت و از دوستان هم اگر لازم میشد صرفنظر میکرد... س. آقای دکتر مصدق آیا خودشان یک موقعی عضو آن گروه آدمیت نبودند؟ ج. به نظرم یک مدت محدودی وارد بودند ولی بعد به کلی از آن خارج شدند و دیگر هیج وقت وارد جریان حزبی نشدند،... (ص203)
جلسات هیئت وزرا در یکی از اتاقهای خانه ایشان تشکیل میشد و معمولاً خود ایشان جلسات را از اول تا آخر اداره میکردند. اتفاقاً در جلوی آن اتاق ایوان بزرگی بود و روبروی آن ایوان عمارت بزرگ اصلی خودش بود که به سازمان اصل چهار آمریکاییها اجاره داده بود و ماهی شاید چهار تا پنج هزار تومان از آن اجاره میگرفت و خودش میگفت: من بیشتر از این محل زندگی خود را اداره میکنم... (ص204)
در اوایل امر فردی که خیلی به دکتر مصدق نزدیک بود و مصدق او را مثل فرزند خودش عزیز میداشت حسین مکی بود. هیچکس مانند مکی به مصدق نزدیک نبود و برگشت او از مصدق عیناً مانند برگشت فرزند از پدرش بود و واقعاً هم ضربت روحی بزرگی بر مصدق وارد آورد. در دوره اخیر شخص دیگری که خیلی در مصدق اثر داشت حسین فاطمی بود. خوب ماها هم یعنی بنده، دکتر عبدالله معظمی، مهندس حسیبی، دکتر شایگان، جهانگیر حق شناس و مهندس رضوی و دیگران به سهم خود مؤثر و جزء مشاورین او بودیم... (ص205)
از مجلس هفدهم که ما بودیم با اینکه اکثریت داشت ولی به علت کارشکنی و صفآرایی که مخالفین میکردند و تحریکاتی که شاه در بین آنها میکرد روحیه فوقالعاده عصبی پیدا کرده بود چون یک بار در ابتدای تشکیل آن مجلس اکثریت مخالفی علیه او به وجود آمده و به قوامالسلطنه رأی تمایل داده بودند... وضع مجلس هفدهم و جریاناتی که پیش آمد او را مجبور کرد که با رفراندمی آن مجلس را تعطیل بکند ولی این رفراندوم به هیچ وجه به این معنا نبود که او میخواست بدون مجلس حکومت بکند... (ص207)
در مجلس چهاردهم نیز اقلیت به رهبری دکتر مصدق در بسیاری از موارد مانع دسیسههای سیاستهای خارجی و کارگردانهای آن شد و اقلیت مجلس پانزدهم توانست در برابر قرارداد خائنانه گس- گلشائیان مقاومت کند. (ص209)
در وزارت من مطبوعاتی که با من سر لطف نداشتند بعضی از روزنامههای مربوط به حزب توده بودند روزنامهای که آقای درخشش در آن موقع منتشر میکرد... بلی مهرگان بود. سالها بعد حق شاهد است که خود همین آقای درخشش آمد و از من معذرت خواست و گفت: مرا فریب دادند و وادار کردند که آنها را بنویسم و دکتر بقایی عامل این کار بود. آن زمان بحبوحه نفوذ و محبوبیت بقایی بود میدانید که در آن زمان دکتر بقایی و مرحوم خلیل ملکی با هم در یک حزب بودند. (ص211)
روزنامههایی که در آن موقع انتشار وسیعی داشتند یکی روزنامه اطلاعات بود، یکی روزنامه کیهان بود و یکی هم روزنامه باختر امروز و در بعضی مواقع تا حدی هم شاهد روزنامه دکتر بقایی... مصدق میخواست با دولت شوروی واقعاً روابط هم جواری دوستانه مسالمتآمیز داشته باشد و کاملاً معتقد بود که در ایران نباید اقدام تحریکآمیزی علیه شوروی صورت بگیرد... از طرف دیگر مصدق عامل اصلی اختلافات و عامل اصلی تحریکات و عقبماندگی ایران را سیاست استعماری انگلیس میدانست ولی بدون اینکه دشمن انگلستان باشد... (ص212)
از طرف دیگر کوشش دکتر مصدق بر این بود که آمریکا را متوجه کند که او بدخواه و دشمن انگلستان نیست و خواستار این هم نیست که آمریکا از ایران علیه انگلیسها حمایت و طرفداری کند، بلکه میخواست حقانیت ایران را به آمریکاییها نشان بدهد و بر آنها ثابت بکند که هم به نفع انگلستان و هم به نفع آمریکا و هم به سود جهان که ملت ایران به حق قانونی خودش بایستد و بسیار علاقمند بود که با آمریکا روابط صمیمی و دوستانه داشته باشد. مخصوصاً در دوره حکومت دموکراتها که او فوقالعاده این امیدواری را داشت و از ترومن و از آچسون و مکگی به عنوان دوست یاد میکرد... (ص213)
کودتای 28 مرداد 1332
فکر نمیکنید دکتر مصدق یک کمی زیادهروی کرده است در بازگذاشتن دست حزب توده در آن زمان؟ ج. مصدق تودهایها را خوب میشناخت. یک وقتی خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهایها شدهام... اما از صفات برجسته مصدق دموکرات بودنش بود و به علت دموکرات بودنش او نمیتوانست آزادی احزاب را زایل بکند. (ص215)
آنچه که بیشتر مهم بود تبلیغات خارجیها بود که بال و پر تودهایها را وسیع و عظیم و مؤثر و خطرناک نشان میدادند. در واقع خطری از جانب حزب توده متوجه مملکت ایران نبود و محال بود که تودهایها بتوانند وضع را دگرگون کنند یا مثلاً در انتخابات و یا از طریق انقلاب و کودتا قدرت به دست بیاورند. (ص216)
چون در آن زمان بعضی از افراد نسبت به آیتالله بروجردی توهین میکردند مصدق از اختیارات خود استفاده کرد و قانونی مقرر داشت که بر طبق آن توهین به مرجع مسلم تقلید جرم شناخته شد... شما میدانید که امکانات برای مصدق وجود نداشت. بودجه ما غیرکافی بود. ارزی در اختیار نداشتیم... تنها ارزی که وجود داشت همان بود که از مجرای اصل 4 بصورت قطرهچکان گاهگاهی یک چیزی میدادند.(ص217)
با همه اینها در دوره او تجارت صادرات و واردات ایران تعادل پیدا کرد و برای اولین بار به علت کوششی که از طرف دولت برای توسعه صادرات به عمل آمد، صادرات ایران بر واردات آن چربید و نه تنها از عهده پرداخت مخارج ارزی واردات برآمد، بلکه تا اندازهای هم ارز اضافی برای مخارج دیگر به دست آوردیم... س. آیا حزب ایران دارای یک شورا یا یک کمیته مرکزی بود؟ اگر بود چند عضو داشت و آنها چه کسانی بودند؟ ج. بله حزب ایران هم یک شورا داشت و هم یک کمیته مرکزی... در این اواخر تقریباً به طور همیشگی بودند اللهیار صالح، بنده، زیرکزاده، مهندس بیانی، مهندس حقشناس و مهندس حسیبی بودند. محمد پورسرتیپ گاهی بود و گاهی نبود، دکتر عالمی گاهی بود و گاهی نبود... شاپور بختیار هیچوقت در کمیته مرکزی و حتی در شورای حزب هم نبود. تا آنجا که من اطلاع دارم عضویت او در حزب در سالهای بعد یعنی در دوران مصدق صورت گرفت. (ص218)
حزب ایران ابتدا از همان افرادی که داوطلب و مؤسس حزب بودند تشکیل شد و یک عدهای در آن شرکت کردند و همان عده خودشان شوری و کمیته مرکزی را انتخاب کردند که در آن ابتدا دکتر جزایری و ارسلان خلعتبری و صادقی وکیل آذربایجان و مهندس فریور و منصور رحمانی هم بودند. بعد که حزب میهن هم با آنها شرکت کرد بنده دیگر از افراد حزب میهن در آن وارد شدیم... (ص219)
بعد هم که حکومت ملی دکتر مصدق شد بیشتر جلساتی که تشکیل میشد برای پشتیبانی از حکومت مصدق و مبارزه با مخالفان دکتر مصدق و معارضه با آنها و شرکت در میتینگها و تظاهرات به نفع مصدق بود... س. اگر اشتباه نکنم در سال 1331 بود که یک انشعاب در حزب ایران به رهبری آقای محمد نخشب صورت گرفت... ج. عرض کنم آقای نخشب با یک عدهای از دوستانشان از قبیل حسین راضی و دکتر سامی و حبیبالله پیمان و افراد دیگری، شاید در حدود شصت یا هفتاد نفر، آمدند و به حزب ایران پیوستند و عضو حزب ایران شدند و حزب ایران هم آنها را پذیرفت... آنها در آن زمان ارتباط زیادی با کاشانی داشتند و خیلی هم خود را دارای تمایلات دینی و مذهبی نشان میدادند. (ص220)
احترام به روحانیون ترقیخواه ملی داشتیم و با بسیاری از آنها به خصوص در دوران دکتر مصدق مرتبط بودیم و حتی در دوران مصدق بعضی از جلسات جامعه روحانیت ملی تهران در منزل بنده تشکیل میشد. هفده هجده نفر از روحانیون موجه آنهایی که طرفدار نهضت ملی و حکومت و جمعیتهای ملی بودند... امثال آقای حاجسیدضیاءالدین حاججوادی، جلالی دماوندی و رضوی... آیتالله زنجانی به منزل من نمیآمد ولی با او مرتبط بودیم. ما با آقای شریعتمداری هم در آن زمان مرتبط بودیم... خلاصه ما به روحانیت احترام و حتی همکاری داشتیم ولی معتقد به این نبودیم که روحانیون حق حکومت و حاکمیت دارند... نخشبیها موضوع مذهب را که کسی با آن مخالفت و معارضهای نداشت بهانه قرار دادند و در داخل حزب شروع به اختلافاندازی کردند و سرانجام از حزب خارج شدند ولی در جریان نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق خودشان را طرفدار مصدق نشان میدادند. نخشب شخصاً از افراد جاهطلب بود و خودش را به روحانیت و شعائر اسلامی میبست و با کاشانی ارتباط داشت و از این راه میخواست پیشرفت بکند. متأسفانه در غالب مواقع او هم وسیله نفاق و اختلاف میشد. از آنجمله بعداً که به آمریکا آمد از افرادی بود که با مرحوم دکتر شایگان هم رقابت داشت و به او بیاحترامیهای زیادی کرده بود.. (ص221)
جبهه ملی دوم
به خاطر دارم که بر اثر تلقین و فشار آمریکاییها طرحی در اواخر حکومت دکتر اقبال برای اصلاح وضع زمینداری و اصلاحات ارضی تهیه شد و انتشار پیدا کرد که در واقع تنها یک ظاهرسازی صوری و اسمی بود که همه بلافاصله چه در داخل و چه در خارج متوجه فریبکاری آن شدند. و همین طور در مورد تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی طرحهایی تهیه کردند که در آنها تلویحاً حق رأی زنان پیشبینی شده بود... بنده شخصاً عکس فتوایی از آن زمان در دست داشتم که از آیتاللههای بزرگ از آن جمله آیتالله بروجردی و حتی آقای [امام] خمینی و دیگران صادر شده بود که آنها با طرح قانون اصلاحات ارضی مخالفت کردند و آن را مخالف حق مالکیت و بنابراین مخالف قانون شرع و قانون اسلام دانستند و همچنین با حق رأی زنها نیز مخالفت کردند. (ص224)
در این زمان انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی شروع میشد. دکتر اقبال که عنواناً ریاست حزب ملیون را داشت و حزب مردم را هم ظاهراً آقای علم اداره میکرد. هر دو حزب ساختگی شاه بودند با وجود این یک نوع رقابتی بین آنها و میان افرادی که بین آنها تقسیم کرده بودند وجود داشت... در همین زمان بود که فکر تجدید فعالیت جبهه ملی در ذهن همکاران سابق دکتر مصدق و احزاب و عناصر ملی آزادیخواه وابسته به آن ظاهر شد. جلسات متعددی به طور خصوصی از افراد مختلف، بعضی اوقات در منزل اللهیار صالح و بیشتر اوقاف در منزل سیدباقرخان کاظمی تشکیل میشد... (ص225)
هیئت اولیهای به وجود آمد که در واقع از شخصیتها بود و نه از نمایندگان منتخب احزاب و جمعیتها. مثلاً عده قابل توجهی از حزب ایران از افرادی که سرشناس در همکاری با مصدق بودند دعوت به عمل آمد. که از آن جمله آقای صالح، سیدباقر خان کاظمی، بنده، جهانگیر حقشناس، مهندس حسیبی، مهندس زیرکزاده و دکتر شاپور بختیار بودیم... همینطور از شخصیتهای مبارز و آزادیخواه دیگر در حدود بیست نفر یا بیشتر در شورای اولیه شرکت داشتند... بنده و چند نفر از افراد دیگر از جمله کسانی بودیم که عقیده داشتیم که خلیل ملکی هم باید در شورای جبهه ملی شرکت بکند. ولی در آنجا عدهای جداً با او مخالف بودند. (ص226)
به نظر بنده افراد مؤثر در مخالفت 5 نفر بودند. یکی مرحوم کشاورز صدر بود، دیگر دکتر شاپور بختیار و سومی آقای مهندس بازرگان- که حرفهای او در آن موقع در آن شورا خیلی اثر داشت- و بالاخره دو نفر دیگر از رفقای سابق خود خلیل ملکی که از او جدا شده و جمعیت دیگری را به وجود آورده بودند و آنها دکتر خنجی و دکتر مسعود حجازی بودند... شاه متوجه تجدید فعالیت جبهه ملی شد. یک روز ارتشبد هدایت که مقام بالایی در ارتش داشت و ظاهراً رئیس کل ستاد بود، از طرف شاه به ملاقات بنده آمد و یکی دو جلسه با من ملاقات کرد. من به ایشان تذکر دادم که ما مخالفتی با اساس سلطنت نداریم، ما مشروطهخواه هستیم و معتقد به قانون اساسی... او از من دعوت کرد که خدمت اعلیحضرت برسم. گفتم: اگر عرایض مرا به طور عمومی قبول دارند شرفیابی بجاست والا بیشتر موجب رنجش خاطر ایشان خواهد شد. به خاطر دارم که در همان زمان مرحوم خلیل ملکی که با بنده دوستی نزدیک داشت یکی دوبار به دیدن من آمد. اتفاقاً همان روزها به ایشان هم مراجعه شده و خواسته بودند که با شاه ملاقاتی بکند. من گفتم: هیچ عیبی ندارد ایشان ملاقاتی کردند و بعد هم پیش من آمدند و گزارش ملاقات را دادند. او به شاه گفته بود که شما چه خطری و چه ضرری میبینید اگر افراد ملی و وطندوستی طرفدار شما باشند و مبارزه در راه آزادی و استقلال مملکت بکنند...(ص227)
پس از تشکیل شورای جبهه ملی ما به این فکر افتادیم که کمیتهای برای اداره جبهه انتخاب کنیم. در ابتدای کار که سازمانهای ما توسعه پیدا نکرده بود اختیار را به آقای سیدباقرخان کاظمی دادیم که چهار نفر دیگر از اعضاء شورا را برای همکاری با خودش انتخاب کند و جمعاً کمیته مرکزی موقت جبهه ملی را تشکیل بدهند. تا آنجایی که به خاطر دارم چهار نفری را که ایشان انتخاب کردند بنده و کشاورز صدر و مهندس بازرگان و شاپور بختیار بودیم... آن را به صورت باشگاهی درآوردیم که برای سخنرانیها و اجتماعات از آن استفاده کنیم... به خاطر دارم روزی که ما سخنرانی داشتیم طیب چاقوکش معروف با جمع کثیری به باشگاه ما حمله آوردند و هیاهو راه انداختند و کتککاری مفصلی کردند... بار دیگر که طیب با دارودستهاش آمدند مواجه با مبارزان آمادهای شدند و سرافکنده رفتند و دیگر برنگشتند. (ص228)
با فضیحتی که در انتخابات دوره بیستم ظاهر شد ناچار شدند که خودشان آن را باطل اعلام بکنند. حکومت دکتر اقبال هم مستعفی گردید و شریف امامی نخستوزیر شد... در زمان حکومت مهندس شریفامامی شورای جبههملی تصمیم گرفت که به شیوه مبارزات زمان مرحوم دکتر مصدق تحصن برای آزادی انتخابات ترتیب بدهد... قرار تحصن در ساختمان جدید مجلس سنا در خیابان سپه و مجاور دربار داده شد تقریباً همه اعضای شوری مانند سیدباقر خان کاظمی، دکتر صدیقی، دکتر آذر، مهندس حسیبی، مهندس زیرکزاده، ادیب برومند، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر خنجی، کشاورز صدر، نصرتالله امینی، مهندس خلیلی، جهانگیر حقشناس، غنیزاده، علیاصغر پارسا، علی اشرف منوچهری، محمدرضا اقبال، کریمآبادی و غیره شرکت کردند. ولی قرار شد من و دکتر شاپور بختیار در خارج بمانیم و با سازمانهای خود و دانشجویان و بازار در ارتباط و فعالیت و رابطه با متحصنین باشیم. (ص229)
من و بختیار برای دادن گزارش به دیدار دوستان خود در مجلس سنا رفتیم که در آنجا وضع تحصن مبدل به زندان گردید و همه ما را در سالن بزرگی در کنار کتابخانه مجلس سنا گرد آوردند و درهای خروجی را بر روی ما بستند و ما را از رابطه با خارج محروم ساختند. بازداشت در مجلس سنا مدت یک ماه یا بیشتر به طول انجامید... در این بین پیشامد غیرمترقبهای به ناگهان باعث آزادی همه ما گردید و آن آمدن ملکه انگلیس به ایران و برنامه دیدار وی از عمارت نوساز مجلس سنا بود. (ص230)
بالاخره انتخابات تجدید شد و در آن بر اثر مبارزات دامنهداری که به عمل آمد آقای اللهیار صالح از کاشان انتخاب شد و مورد استقبال عموم مردم تهران قرار گرفت ولی برای بقیه افراد جبهه ملی راهی و امکانی برای شرکت در انتخابات نبود... بعضی از افراد بالنسبه مستقل توانسته بودند برای خود راهی باز کنند و وارد مجلس بشوند. از آن جمله در همان جلسه اول شخصی که ما تا آن زمان با او سابقهای نداشتیم برخاست و در همان زمینه مطالعات (احتمالاً مطالبات صحیح است) جبهه ملی سخنرانی شدیدی علیه دستگاه استبدادی دولت اظهار کرد و او آقای مهندس مقدم مراغهای نماینده آذربایحان بود... حکومت شریف امامی هم در این موقع ساقط شد... کندی از حزب دموکرات به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد.(ص231)
او با روش شاه مخالفت داشت و از فسادی که در دستگاه اداری ایران بود مستحضر شده بود و لزوم اصلاحاتی را احساس میکرد... ولی دستگاه کندی هم مانند دیگر دستگاهها میخواستند افرادی را که خود آنها میشناسند و برمیگزینند مأمور و مسئول اداره مملکت ایران بشوند. کندی از سال 1334 که امینی سفیر ایران در آمریکا شد با او آشنایی داشت... خود شاه بارها به آن اقرار کرد که بر اثر فشار آمریکاییها بود که امینی را به نخست وزیری انتخاب کرد. امینی بلافاصله مجلس مجدداً انتخاب شده را منحل کرد... روزهای اول حکومت امینی بود که ما از پیش اعلام میتینگی در جلالیه کرده بودیم و آن میتینگ یکی از مهمترین اجتماعات و یکی از مهمترین تظاهرات تاریخی ملت ایران بود. یکی از روزهایی که ممکن بود واقعاً مقدمه و سرنوشتساز باشد. آن طوری که روزنامهها نوشتند قریب هشتاد هزار نفر در آن شرکت کردند...نطق اصلی و اساسی را بنده کردم...(ص232)
روزنامه کیهان تمام متن نطق مرا منتشر کرد. این سخنرانی به قدری مؤثر بود که سناتور ابراهیم خواجه نوری نویسنده معروف یکی از نامههایش را به نام آن چاپ و منتشر کرد و آن را یکی از مهمترین نطقهای سیاسی ایران خواند... دکتر بختیار در آنجا مطلبی اظهار کرد که برای ما زیانبخش بود... بله یکی راجع به پیمان سنتو بود... (ص233)
ما نمیخواستیم در آن موقع طرفیتی با آن ایجاد کنیم که به صورت تظاهر به جانبداری از طرف دیگر معرفی شود... مسئله دوم مربوط به کنسرسیوم بود... در آن زمان که مبارزه بر سر آزادی و اصول مشروطیت و اجرای قانون اساسی بود لزومی نمیدیدیم که درباره آن نظر قاطع اظهار کنیم... س... آقای دکتر امینی گفتند که من به نمایندگان اینها گفتم که شما بروید حزب خودتان را درست بکنید، جبهه ملی مال شما نیست، جبهه ملی دکان دکتر مصدق است و شما میخواهید از سرقفلی نام دکتر مصدق استفاده بکنید. اگر شما راست میگوئید بروید و احزاب خودتان را درست بکنید. در ضمن ایشان گفتند که یک عده زیادی از آن افرادی را که در میدان جلالیه آمده بودند خود ما یعنی دولت امینی و سازمان امنیت آنجا فرستاده بود اما جبهه ملی فکر کرد که اینها واقعاً از طرفداران جبهه ملی بودند. میخواستم ببینم نظر شما راجع به صحبتهای آقای امینی چیست... (ص234)
ج... اینکه امینی به ما گفته است که آقا به فکر خودتان باشید و شما تشکیلات خودتان را بدهید. اولاً او همچین حرفی اصلاً نزده، ثانیاً اگر هم زده غلط کرده و حرفش بیاساس و بیمورد بوده برای اینکه ما دنبالهرو کار مصدق بودیم، ما همکارهای مصدق بودیم و بر اثر همان مبارزات برخاسته بودیم، احزاب ما هم همان احزابی بودند که قبل از مصدق در آن خط مبارزه میکردند و مصدق را هم در همان خط تأیید و تقویت میکردند بنابراین حرف آقای امینی جز هوچیگری عادی او نبوده است.(ص235)
به خاطر دارم علاوه بر آن ملاقات که ارسنجانی شخصاً با من کرد، در منزل یکی از دوستان مشترک ما در شمیران که حالا متأسفانه اسم او به خاطرم نیست چهار پنج نفر از رهبران جبهه ملی یعنی دکتر صدیقی، اللهیار صالح و بنده و کشاورز صدر و شاید هم سیدباقرخان کاظمی و دکتر بختیار با دکتر امینی ملاقات کردیم که شاید راهحلی برای رفع اختلاف پیدا شود. مطلب اساسی ما بر سر انتخابات بود... شما اگر خودتان را نخست وزیر مستقل و مسئول میدانید و معتقد به اصول مشروطیت و حکومت ملی هستند کوشش بکنید هر قدر ممکن است انتخابات آزاد باشد...(ص237)
در همین روزها بود که شاه سفری به خارج از ایران کرد. به آمریکا آمد و با کندی ملاقات کرد. ظاهراً کندی هم او را خوب تحویل نگرفت. وقتی شاه در آن سفر از تظاهر عظیم میدان جلالیه ما خبردار شد به وحشت افتاد و به امینی برای جلوگیری از توسعه جبهه ملی فشار آورد. امینی ... تسلیم شاه شد و برای راضی کردن او جبهه ملی را قربانی کرد... خلاصه از آن جلسه هم که در منزل یک دوست مشترک تشکیل شد و بحثهای زیادی کردیم نتیجهای حاصل نشد بنابراین بین ما و او که در روزهای اول حکومتش تفاهمی بود، تفاهم بهم خورد و روز به روز جدایی و فاصله بیشتر میشد... برای تجدید خاطره 30تیر... روز قبل از میتینگ بر سر مزار شهدا رفتیم و در موقعی که با اتومبیلهایمان به در گورستان ابن بابویه رسیدیم به خاطر دارم که مرحوم طالقانی هم از طرف دیگر آمد و به ما ملحق شد، در آنجا همه ما رهبران جبهه ملی و همراهان ما را گرفتند و توقیف کردند... تقریباً بیش از هفت یا هشت روز در زندان نبودیم. (ص238)
ما که از داشتن باشگاه و روزنامه و آزادی اجتماعات و انتشارات محروم شده بودیم به توسعه تشکیلات خود مشغول شدیم، در دانشگاه و در بازار و در میان کارمندان سازمانهای دولتی شبکههای وسیعی به وجود آوردیم، در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران قریب صد حوزه داشتیم، در بازار تهران تعداد حوزهها از صد متجاوز بود و همین طور در اغلب سازمانهای دولتی مخصوصاً در میان فرهنگیان گسترش قابل توجهی پیدا کرده بودیم... دانشجویان دانشگاه به طرفداری از آنها پرداختند و برای روز اول بهمنماه تظاهراتی ترتیب دادند که البته با موافقت تشکیلات مرکزی جبهه ملی بود که من مسئول آن بودم. در این روز عوامل دولت و چماقداران و سربازان گارد مسلح به دانشگاه حمله آوردند و فجایع عظیمی صورت دادند. (ص239)
حکومت دکتر امینی بر اثر این پیشآمد عده کثیری از رهبران و مسئولین جبهه ملی را به زندان انداخت که از آن جمله بنده بودم، دکتر صدیقی بود، مهندس خلیلی بود، زیرکزاده بود، دکتر آذر بود، مهندس حسیبی بود، کشاورز صدر بود، دکتر بختیار بود، مسعود حجازی بود، دکتر خنجی بود، و عده کثیری هم از دانشجویان وابسته به جبهه ملی بودند که آنها را در طبقه پائین زندان موقت شهربانی زندانی کردند و ما را در طبقه بالای آن موسوم به بهداری که یکی از دانشجویان زندانی شده طبقه پائین همین آقای بنیصدر اولین رئیس جمهوری حکومت انقلابی ایران بود. (ص240)
اتهامات علیه ما ظاهراً این بود که تظاهرات روز اول بهمن دانشگاه ارتباط با سپهبد بختیار داشته است... با اینکه نهضت آزادی در ابتدای تشکیلات جبهه ملی دوم رسماً با ما بود و با ما همکاری داشت ولی در دوران امینی، مهندس بازرگان و رفقایش با امینی همراهی و همکاری میکردند... در مقام دفاع از ما برنیامدند. بلکه جلسات ارتباط و مذاکره با امینی به طور مرتب و منظم داشتند... تنها ایرادی که بر ما گرفتند این بود که دانشجویان در آن روز تظاهرات شدید و سنگپرانی کردهاند و عدم دیسیپلین آنها ناشی از ضعف انتظامات جبهه ملی بوده است. (ص241)
س. از آنجایی که این جمعیت نهضت آزادی از بطن جبهه ملی دوم درآمد ممکن است لطف بفرمائید و یک مقداری برای ما توضیح بدهید که اصولاً این اختلاف چرا ظاهر شد که منجر به تشکیل شدن نهضت آزادی شد؟ ج. عرض کنم موقعی که ما جبهه ملی را تشکیل دادیم و شورای جبهه ملی تشکیل شد و جلسات شوراهای جبهه ملی در منزلهای ما، منزل سیدباقر خان کاظمی یا دکتر صدیقی یا صالح یا جاهای دیگری، تشکیل میشد و در این جلسات آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و آقای طالقانی و شاید هم آقای نزیه و شاید هم افراد دیگری از آنها بودند... نشریه چاپ شده و پلیکپی شده در حدود بیست و چند صفحه به دست ما رسید که با امضای نهضت آزادی ایران بود که در آن به طور صریح و آشکار به جبهه ملی حمله شده بود... آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی هم حضور داشتند. رفقای جبهه ملی شروع به اعتراض کردند.(ص242)
بازرگان گفت: ما نمیتوانیم آنها را اخراج بکنیم ولی از آنچه نوشتهاند متأسف هستیم. گفتیم: ما با اشخاصی که ما را خائن میدانند و خدمتگزار ملت نمیدانند نمیتوانیم همکاری بکنیم. این سبب شد که از آن تاریخ آنها دیگر در جلسات ما شرکت نکنند ولی در عین حال خودشان را وابسته به جبهه ملی بدانند. وضع بر همین منوال بود تا موقعی که حکومت امینی تشکیل شد و آنها از همراهان او شدند... بله 1339 و هنوز هم حکومت امینی نیامده بود. شاید حکومت دکتر اقبال بود... (ص243)
تا حکومت امینی باقی بود ما در زندان ماندیم. حکومت او در سال بعد ساقط شد و علم بر سرکار آمد. من و دکتر بختیار آخرین دو زندانی بودیم که بعد از هفت ماه در شهریور 1341 آزاد شدیم... وقتی که بنده آزاد و وارد جلسه شورا شدم گفت و گوی تشکیل کنگره جبهه ملی در بین بود چون از یک سال پیش اعلام کرده بودیم که در سال آینده کنگره جبهه ملی از نمایندگان احزاب و جمعیتها و شعب ما در شهرستانها تشکیل خواهد شد... گفتم: چون مسئول تشکیلات جبهه ملی هستم، ادامه شرکت من در جبهه ملی تنها موقوف بر این است که به اصالت پیشامد اول بهمن رسیدگی شود که آیا افرادی از ما با اشخاصی یا عواملی خارج از جبهه ملی هر چه و هر کس باشد مرتبط بودهاند یا نه... سه نفر بعد از رسیدگی کامل گزارشی تهیه کردند مبنی بر اینکه جبهه ملی مبارزه اصیل خود را انجام داده و در آن تظاهرات هیچگونه ارتباطی با عوامل و عناصر خارج از جبهه نبوده... آئیننامه تشکیل کنگره به تصویب شوری رسید... سازمانهای مرکزی جبهه ملی را که به خاطر دارم عبارت بودند از سازمان دانشجویان، سازمان بازاریها، سازمان اصناف، سازمان کارگران، سازمان کارمندان و بانکها، سازمان فرهنگیان، سازمان ورزشکاران و سازمان کشاورزان... نهضت آزادی به عنوان یک جمعیت پیوسته به جبهه ملی در کنگره حضور نداشت ولی با سوابق مبارزاتی که آقای بازرگان و دکتر سحابی و طالقانی و نزیه داشتند آنها را هم دعوت کرده بودیم که در آن شرکت کردند... (صص245-244)
بدین ترتیب کنگره جبهه ملی با قریب 170 نماینده از سازمانهای مرکزی و شهرستانها تشکیل شد... آنهایی که مخالف بودند با کمال تأسف یکی دارودسته آقای فروهر بودند چه در میان دانشجویان و چه در سازمانهای دیگر و یکی هم دارودسته نهضت آزادی با دکتر عباس شیبانی و صباغیان بود... اطلاع پیدا کردیم که جمعی از مخالفین نزد آقای صالح رفته با ایشان صحبت کرده و او نیز قبول کرده که داوطلب ریاست کنگره بشود... آقای دکتر صدیقی هم با انتخاب کاظمی هیچ موافقت نداشت. از جمله مخالفین دیگر که خیلی در این باره سرو صدا و فعالیت کرد مرحوم کشاورز صدر بود. (ص246)
بنابراین خود من با آقای کاظمی صحبت کردم و به ایشان گفتم که: آقای کاظمی خدا شاهد است نامزد ما و نامزد اکثریت شما بودید ولی با کمال تأسف وضعی پیش آمده که اگر ما چنین رایگیری بکنیم از همان روز اول شکستی در آراء ما به وجود خواهد آمد بنابراین از شما خواهش میکنیم از نامزدی خودتان صرفنظر کنید... ما تصمیم گرفتیم که قبل از شروع به کار پیامی خدمت آقای دکتر مصدق صادر کنیم و ایشان را به عنوان رئیس افتخاری کنگره انتخاب کنیم... (ص247)
رای گرفتیم آقای صالح با اکثریت خیلی زیاد نزدیک به اتفاق آرا انتخاب شدند... بنده نایب رئیس اول و آقای دکتر آذر نایب رئیس دوم انتخاب شدیم منشی هم آقای ادیب برومند از اکثریت انتخاب شدند. و بعد هم دو کمیسیون انتخاب کردیم یکی به نام کمیسیون سیاسی برای تهیه منشور جبهه ملی و یکی هم کمیسیون اساسنامه... در کمیسیون سیاسی که بنده و افراد دیگر عضویت داشتیم آقای مهندس بازرگان هم بودند. در کمسیون اساسنامه آقای دکتر سحابی و افراد دیگری بودند... مطابق اساسنامه پیشبینی شده بود که اعضای شورای مرکزی 50 نفر باشند که 35 نفرش را کنگره انتخاب کند و 15 نفر دیگر در اختیار شوری باشد ... آن 35 نفر هم از همه گروهها انتخاب شدند. حالا کاظمی و حسیبی و صالح و صدیقی و پارسا و بنده و دکتر آذر و اینها در رده اول بودیم، در ردههای بعدی رفقای دیگر همه بودند. کشاورز صدر بود، دکتر بختیار بود، مهندس زیرکزاده بود، مهندس بازرگان بود، جلوتر از آنها طالقانی بود، دکتر سحابی نفر آخر بود که انتخاب نشد. از ورزشکاران پهلوان تختی انتخاب شد.(ص248)
قطعنامه فوقالعاده قوی راجع به اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت، راجع به اینکه سازمان امنیت یک سازمان جاسوسی و تهدید کننده آزادی و بر هم زننده نظم و امنیت است و باید منحل شود و راجع به آزادی زندانیان سیاسی و غیره صادر شد. منشوری که مسائل مختلف مملکت را، مسائل اقتصادی، مسائل اجتماعی و مسئله اصلاحات کشاورزی را، مسئله حق رای زنان را، مسئله سیاست مستقل خارجی و سیاست دفاعی مملکت را تماماً دربرداشت... شاه هم در آن زمان عیناً شعارهای جبهه ملی و روش جبهه ملی را تقلید میکرد... بعد هم مواد انقلاب شاه و ملت را به همان ترتیب تقریباً از روی اصول منشور جبهه ملی عرضه کرد و رفراندوم مصنوعی را ترتیب داد. (ص249)
در آنجا رفقای نهضت آزادی مخصوصاً آقای مهندس بازرگان سخنرانی ایراد کرد که در آن سخنرانی مفهومش این بود که با اینکه به منشور رأی داده و خود او عضو کمیسیون منشور بوده باز با تشکیلات و اصول و روش جبهه ملی همراه نیست... س. من شنیدم موقعی که در کنگره خانمهای جبهه ملی بیحجاب ظاهر شدند آقایان به عنوان اعتراض خارج شدند... ج. ... ما فقط دو نفر به عنوان نمایندگان زنان در کنگره داشتیم. یکی خانم پروانه فروهر بود و یکی دیگر که اسم او را به خاطر ندارم، موقعی که آنها وارد شدند اول یکی از آقایان معممین ما به نام خلخالی بلند شد و هیاهو کرد. در کنگره چهار پنج نفر از روحانیون شرکت داشتند از آن جمله آقایان طالقانی، انگجی، سیدضیاءالدین، حاجسید جوادی، جلالی دماوندی، شبستری و خلخالی بودند. خلخالی بلند شد و اعتراض کرد و بد گفت و آن را مخالف اصول اسلامی معرفی کرد. یکی دو نفر از نهضت آزادیهای رفیق مهندس بازرگان نیز بلند شدند و هیاهویی به راه انداختند و چند نفر از آنها از جلسه خارج شدند تختی هم با آنها درآویخت... اتفاقاً آقای طالقانی ماندند و به آنها اعتراض کردند. گفت: آقا بنشینید این بازیها چیست که درمیآورید. (ص250)
در همین زمان بود که شاه از قید دکتر امینی هم فارغ شده و میخواست خودش را رهبر منحصر به فرد اصلاحات ترقیخواهی ایران معرفی کند و به این طریق جبهه ملی را از صحنه فعالیت و سیاست خارج سازد. برنامه به اصطلاح رفراندوم شاه و انقلاب شاه و ملت خود را عرضه کرد و موادی به ظاهر ترقیخواهانه و اصلاحطلبانه از قبیل اصلاحات ارضی، انجمنهای ایالتی و ولایتی، مشارکت کارگران در سود کارخانهها، حق رای زنان، و این نوع مسائل را که در برنامه جبهه ملی وجود داشت اعلام کرد و میخواست آنها را به رفراندوم و مراجعه به آراء عمومی بگذارد... جبهه ملی طی اعلامیه هیجانانگیزی به مردم هشدار داد که تمام این ظاهرسازیها توطئهای برای استقرار یک دیکتاتوری جدید است و شعاری که ما دادیم این بود: اصلاحات بله دیکتاتوری خیر... مجدداً ما را در اول بهمن همان سال 1341 توقیف کردند و به زندان انداختند. این بار پیش از دویست نفر از رهبران و از فعالین درجه اول جبهه ملی در همه سازمانها توقیف شدند...(ص251)
دو سه ماه به این کیفیت تحت فشار بودیم تا اینکه محاکمات ما شروع شد و مدت مدیدی ادامه داشت... س. این سازمان امنیت زمان پاکروان بود؟ ج.بلی سازمان امنیت در زمان سرلشکر پاکروان بود... (ص252)
اتهاماتی که به ما نسبت میدادند یکی ارتباط با حزب توده بود، یکی ارتباط با تحریکات و مخالفتهای بعضی از روحانیون بود که در آن وقت تازه آیتالله خمینی و بعضی از علمای دیگر هم سر و صداهایی به راه انداخته بودند ولی با ما ارتباط نداشتند. س.هنوز 15 خرداد نشده بود. ج. نخیر هنوز نشده بود. اتهام دیگر ارتباط با شورش عشایر جنوب بود... بالاخره اتهام مخالفت با سلطنت مشروطه ایران بود... (ص253)
پنج نفر از ما را انتخاب کردند و از محل زندان شهربانی ... به قزلقلعه بردند و در آنجا در ساختمان جدایی از زندان قزلقلعه که اصلاً دفتر زندان بود و چهار پنج تا اتاق و یک حمام داشت جا دادند. چند نفری که اول بردند: بنده و صالح و صدیقی و دکتر آذر بودیم بعد هم شاپور بختیار و کشاورز صدر را هم آوردند... در همین محل بود که آنها شروع ارتباط با ما کردند... شخص دیگری به نام صنعتیزاده کرمانی رئیس مؤسسه و چاپخانه فرانکلین بود. صنعتیزاده در یک سال پیش هم که در زندان موقت شهربانی در داخل شهر بودیم مرتب به دیدن ما میآمد و با دکتر بختیار ملاقات میکرد بعد هم بر ما معلوم شد که او یکی از عوامل سیاسی خیلی مهم است و با خارجیان ارتباط دارد و مستقیماً با شاه ملاقات و در مسائل عمده سیاسی اظهار نظر میکند و نظریات او مورد توجه قرار میگیرد... (صص255-254)
موضوعی که آنها بیشتر در مذاکراتشان صحبت میکردند این بود که جبهه ملی نسبت به سلطنت ابراز وفاداری و احترام بکند و دستگاه دولت هم جبهه ملی را به رسمیت بشناسد و فعالیت او را در حدودی آزاد بگذارد. کلماتی که آنها در این مورد به کار میبردند یک لغت انگلیسی بود و از اینجا معلوم بود که منشاء آن باید خارجی باشد... اگر ایشان بر اصول مشروطیت باقی بماند و به ما آزادی فعالیت در حدود قانون اساسی بدهند ما نه تنها با ایشان مخالفتی نداریم بلکه در صورت لزوم هم ممکن است از سلطنت مشروطه دفاع بکنیم.(ص255)
قرار بود اجازه باشگاه به ما بدهند، اجازه روزنامه هم بدهند ولی درباره انتخابات به هیچوجه حاضر به تجدید انتخابات و شرکت آزاد ما در انتخابات نبودند... در چنان وضع مبهمی با شک و تردید و اختلافی که در میان همکاران ما وجود داشت آقای صالح اعلام قطع مذاکرات کردند.(ص257)
این موقع دکتر مصدق هم در توقیفگاه خودش در احمدآباد بود و البته ما هیچگونه تصمیم سیاسی بزرگی بدون مشاوره با او نمیتوانستیم اتخاذ بکنیم و اتخاذ نمیکردیم. این هم یکی از علل قطع مذاکره ما با نمایندگان دولت و دربار بود که نمیدانستیم او در این باره چه نظری دارد... موقعی که آقای صالح در آن جلسه اعلام داشت که ما دیگر مذاکرات را ادامه نمیدهیم تنها کسی که به او اعتراض شدید کرد دکتر شاپور بختیار بود... او خیلی موافق بود که آن مذاکراتی که شده بود به نتیجه برسد... یکروز از همان محل زندان خودمان شنیدیم که صدای تیراندازی مهمی شده است و این همان واقعه 15 خرداد ماه 1342 بود... (ص258)
چند روز بیشتر از حادثه 15 خرداد بود که مهندس بازرگان و دکتر سحابی را هم از محل زندان شهربانی به قزلقلعه آوردند. همان روز مرحوم کریمآبادی که با ما زندانی بود طرف عصری آمد و به من گفت، دکتر سحابی ناراحتی بزرگی برایش پیدا شده. گفتیم: چه شده؟ گفت: وقتی که آمدهاند جلو در زندان از دوبل پاچه شلوارش ورقهای به زمین افتاد... آن ورقه ظاهراً پیشنویس یک اعلامیه تند و تحریکآمیز علیه شاه و دربار به خط آنها بوده... آنها را دیگر نزد ما نیاوردند و در همان قسمت عمومی زندان نگه داشتند... سه ماه بعد از جریان 15 خرداد 1342 ما را به تدریج آزاد کردند. این بار نیز بنده آخرین نفری بودم که در اواخر شهریور ماه آزاد شدم. در این دو سال متوالی ما مجموعاً پانزده ماه در زندان بودیم. ولی به علت جریاناتی که به آن اشاره کردم متأسفانه آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی آزاد نشدند و پس از مدتی آنها را محاکمه و محکوم به حبس کردند.(صص260-259)
بعد از آزادی ما در اواخر شهریور مجدداً جلسات شورای جبهه ملی را در منزلها تشکیل میدادیم ولی وضع این بار با سال گذشته که کنگره جبهه ملی را با آن خوبی تشکیل دادیم به کلی متفاوت شده بود... در همین اوان بود که علم نخستوزیر وقت با آقای صالح ملاقات کرده و تغییر اوضاع را به ایشان اطلاع داده و جبهه ملی را با قاطعیت مورد تهدید قرار داده بود... از طرف دیگر در داخل جبهه ملی مواجه به اختلافات شدید شده بودیم چه در میان اعضاء شورا و چه از جانب سازمانهای دانشجویی وابسته به جبهه ملی ... بعضی از همین دانشجویان آن زمان وابسته به نهضت آزادی و جبهه ملی بودند که بعداً از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق شدند... (ص260)
یکی دیگر که در مورد او جمع بین ضدین شده بود داریوش فروهر رهبر و سرور پانایرانیستها بود. رفقای حزبی فروهر و پروانه فروهر و دانشجویان وابسته به حزب آنها که در سازمان دانشجویان جبهه ملی بودند بیشتر با همان عناصر چپی افراطی همکاری داشتند تا با دانشجویان در خط جبهه ملی... مسئول سازمان دانشجویان آقای هدایتالله متین دفتری هم بیشتر با همین گروههای مخالف مربوط بود و آنها را تقویت میکرد. من به عنوان مسئول کل تشکیلات یکی دوبار به ایشان تذکر دادم ولی تغییری در روش او حاصل نشد... (ص261)
سازمان جوانان جبهه ملی اروپا، به نظرم آنهایی که در آلمان فعالیت میکردند، یک نامهای به آقای دکتر مصدق نوشته شده... تصمیم اتخاذ کردهاند که تمام احزاب را منحل کنند و سازمان واحدی به نام جبهه ملی تشکیل بدهند. آقای دکتر مصدق به آنها جواب میدهد که این عمل و این انحلال حزبها کار صحیحی نبوده و باید حزبهای مختلف در جبهه ملی باشد و جبهه ملی چیزی جز حزبها و جمعیتهای مختلف نباشد. برطبق اساسنامهای که در کنگره سال پیش به تصویب رسیده بود ما درباره تشکیلات و درباره مرامنامه جبهه ملی نظریات دیگری داشتیم.(صص262-261)
در عین اینکه ما حزبها را هم قبول داشتیم که هر حزبی که با اهداف ملی ما هماهنگ باشد علیحده بتواند در جبهه ملی شرکت داشته باشد اعضاء حزبها را هم افراد جبهه ملی میشناختیم... با وجود توضیحات مفصلی که در این نامه راجع به ضرورت تشکیلات موجود و تصویب آن از طرف کنگره منتخب اعضاء و عدم مغایرت آن با نظریات ایشان داده شده بود آقای دکتر مصدق با نهایت اصرار نظر ما را رد کرد و حتی عنوان کردند که افراد از ما بهترانی در شورای جبهه ملی هستند بدون آن که معلوم کند منظور ایشان چه افرادی است و شورای جبهه ملی را متهم کرد که خودش خودش را انتخاب کرده... این اختلاف نظر شدید با پیشوا پیدا شد و نتوانستیم آن را رفع کنیم. (ص263)
س. بین شورای مرکزی جبهه ملی و دکتر مصدق آقای متین دفتری بود؟ ج. بیشتر رابط ما دکتر غلامحسین مصدق بود ولی پیدا بود افراد دیگری خدمت دکتر مصدق میرسند و این مطالب را به ایشان میگویند. در جواب نامه دوم ما آقای دکتر مصدق نامه دیگری نوشت که در واقع خواستار انحلال شورای منتخب کنگره و انحلال تشکیلات موجود جبهه ملی شده بود. ما هم ناگزیر خدمت ایشان نوشتیم که چون نمیتوانیم برخلاف معتقدات خود و برخلاف مصوبات کنگره اقدامی بکنیم و چون از طرفی هم معارضه با نظر آن جناب را به صلاح نهضت و ملت نمیدانیم ناچار فعالیت خود را متوقف میکنیم. س. بله این نامهای که اینجا هست به تاریخ 10 اردیبهشت 1343 به امضای دکتر مهدی آذر هست از طرف شورای مرکزی جبهه ملی به آقای دکتر مصدق... بله بعد از اینکه ما شورای جبهه ملی و فعالیت جبهه ملی را به این صورت تعطیل کردیم آقای دکتر مصدق به آقای کاظمی رجوع کردند... (ص264)
کارگردانهای مخالف جبهه ملی که از رنجیدگی آقای کاظمی خبر داشتند به علاوه وی از شخصیتهای سیاسی مهم جامعه ما محسوب میشد از آقای دکتر مصدق تقاضا کردند که تشکیل جبهه ملی چون جدید را به صورتی که ایشان مقتضی میدانند به آقای کاظمی ارجاع کنند. این بود که ایشان به آقای کاظمی نوشتند و دانشجویان مخالف و آقایان وابسته به احزاب درصدد برآمدند که جبهه ملی دیگری به نام جبهه ملی سوم به وجود بیاورند... همه فعالیتهایی که میگویند برای تشکیل جبهه ملی سوم شده در واقع فعالیتهایی بوده برای کشتن و از بین بردن جبهه ملی تاریخ و واقعیت نشان داد که بعد از آن دیگر جبههای که بتواند در داخل مملکت عرض اندام بکند و مظهر کوچکترین اثری بشود اصلاً به وجود نیامد. بنابراین جبهه ملی سوم عملاً منتفی شد و همه کوششهایی هم که آقای دکتر مصدق کرد و نامههایی که نوشت به کلی بینتیجه ماند... (ص265)
چون در مقابل این واقعیت قرار گرفته بودیم که احزاب جاذبه و کشش کافی برای تجمع مردم و تحرک مردم ندارند بنابراین افرادی را که میخواستند مستقیماً وارد سازمان جبهه ملی بشوند به صورت غیروابسته به احزاب دیگری ناچار میپذیرفتیم. ولی این به این معنا نبود که ما بگوئیم این حزب یا آن حزب منحل بشود... (ص266)
با جمعیت نهضت آزادی که در ابتدای کار، آن مخالفت را با ما ظاهر و آن اعلامیه را صادر کرد و بعد هم علیه ما با حکومت دکتر امینی همکاری کرد با وجود این کنار آمدیم و آنها را به کنگره دعوت کردیم و در کنگره هم شرکت کردند و بعد هم عضویت نهضت آزادی را در جبهه ملی پذیرفتیم. تنها جمعیتی که به نظر من نسبت به او بیانصافی شد جمعیتی بود منسوب به خلیل ملکی.... جامعه سوسیالیستها که ما درباره آن کوتاهی کردیم... (ص267)
س.یک موضوع دیگری را که من میخواستم از شما سئوال بکنم مربوط به اساسنامه جبهه ملی است، راجع به ماده 39 اساسنامه جبهه ملی است که میگفت تمام احزاب و سازمانها میبایست یک لیستی از افراد و از سوابق آنها به تفصیل به بایگانی جبهه ملی بدهند که در آنجا محفوظ باقی بماند. یکی از ایرادات دکتر مصدق هم همین مسئله بود که مگر بایگانی جبهه ملی اداره بایگانی دولتی است که این چیزها را نگه دارد. و در آنجا بود که ایشان اشاره کردند که با وجود از ما بهتران چگونه میشود چنین چیزهایی را در بایگانی محفوظ داشت. ج. جبهه ملی که آن ماده را مقرر داشت بر این مبنا بود که دیسیپلین بیشتری در سازمان به وجود بیاید. براین مبنا بود که افراد نابابی که وارد هستند نباشند... (ص268)
س. من میخواستم که شما یک توضیحی راجع به آن آخرین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی که گویا در منزل آقای امیر علایی تشکیل شد بفرمائید و در آنجا به آقای صالح میخواستند اختیارات بدهند به عنوان رئیس هئیت اجرایی، ایشان امتناع میکرد و درعین حال ایشان آن سیاستی را که بعداً به نام سیاست صبر و انتظار و یا سیاست سکوت معروف شد در آنجا پیشنهاد کردند... در آن زمان با همه احترامی که ما به مصدق داشتیم نظر ایشان را غیرعملی میدانستیم. تاریخ هم نشان داد، واقعیت نشان داد که فکر ایشان غیرعملی است. بعداً آن سازمانها و حزبها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر یک شبه جبههای به نام جبهه ملی سوم ترتیب دادند ولی به هیچ وجه عملی نشد و از بین رفت... بنابراین بدون اینکه ما معتقد به فرمایشات ایشان و نظریات ایشان باشیم و نمیتوانستیم تشکیلات مصوب کنگره را تغییر بدهیم ناچار جریان را به اختیار ایشان گذاشتیم که خود ایشان به هر ترتیبی که مقتضی میدانند جبهه ملی را تشکیل بدهند و شورا را ما تعطیل کردیم و منتظر بودیم که ببینیم این جبهه ملی به چه ترتیب آن طوری که ایشان میخواهند عملی میشود. (ص269)
س. شما اولین بار که اسم آقای آیتالله خمینی را شنیدید چه تاریخی بود؟ ج. تقریباً بلافاصله یا اندک مدتی بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی بود. مثل اینکه تا زمانی که آیتالله بروجردی زنده بود]امام[خمینی نمیتوانست که با وجود او و با حضور او عرض اندام بکند. وقتی که آیتالله بروجردی مرحوم شد آیتالله خمینی اعلامیههایی صادر کرد که این اعلامیهها هرچند تجلیلی و تکریمی نسبت به مبارزات گذشته ایران و مبارزات دکتر مصدق و جبهه ملی نداشت ولی در خط مخالف آن هم نبود... ما با آنها مخالفتی نداشتیم و خیلی هم امیدوار بودیم که از این نیرو بتوانیم استفاده ببریم... (ص273)
به هیچ وجه فکر نمیکردیم که یک نهضتی به وجود بیاید و یک نهضت انقلابی باشد و غیر از انقلابی باشد که خواسته ملت ایران است و غیر از آزادی و دموکراسی و استقلال باشد.(ص274)
س. ... در 28 فوریه 1948 بود که تقریباً در حدود اسفندماه 1327 میشود که شاه فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد و اختیار انحلال مجلسین را به خودش داد. من میخواستم که این تغییراتی که در قانون اساسی در آن مجلس مؤسسان شد در رویدادهای سیاسی بعدی ایران چه تأثیری داشت؟ ج. عرض کنم این مجلس مؤسسان به همین منظور تشکیل شد که شاه هر وقت بخواهد مجلسی را که در مقابل خودش و مخالف خودش ببیند منحل کند و به همین دلیل هم بود که مجلس سنا را که در دورههای پیش با اینکه در قانون اساسی پیشبینی شده ولی عملاً تشکیل نشده به وجود آورد... (ص275)
تعطیل فعالیت جبهه ملی به نظر من دو اثر نمایان داشت. یکی برگشت به حکومت مطلق دیکتاتوری بدون مزاحم و معارض شاه و دوم آغاز مبارزات و فعالیتهای زیرزمینی...(ص277)
برگشت به دیکتاتوری
س. ... چطور شد شاه به دیکتاتوری مطلق برگشت و حکومتش بدون منازع شد و یک شخصیت واحد مطلق مسلط بر امور پیدا کرد... ج. ... بنده این دوره را برخلاف آنکه به ظاهر گفته میشود که دوره قدرت و اعمال نفوذ مستقیم و منحصر آمریکاییها بر سیاست ایران و بر شاه بوده، برعکس دوره تسلیم شاه به راهنمایی و روش سیاست انگلیسها میدانم... اول اینکه ببینیم پارلمانهای ما یعنی مجلس شورا و مجلس سنا از چه جور اشخاصی ترکیب و تشکیل میشد. دوم اینکه رؤسای دولتها چه کسانی بودند و چه سوابقی داشتند. سوم اینکه مسئولین احزاب صوری و مصنوعی دولتی که در آن زمان ساخته میشدند چه اشخاصی بودند... دولتهایی که در آن زمان بعد از سقوط مصدق تشکیل شدند به ترتیب عبارت بودند از حکومت: زاهدی، حسین علا، منوچهر اقبال، شریف امامی، علی امینی، علم، حسنعلی منصور، عباس هویدا، آموزگار، ازهاری و بالاخره شاپور بختیار... از این افراد که اسم بردم به استثنای یکی دو نفر، بقیه از وابستگان شناخته شده قدیم و جدید سیاست انگلیس بودند... همچنین اگر توجه کنیم به مسئولین، احزاب دولتی یا احزاب شاهی که در این مدت ده پانزده سال مصنوعاً به وجود آمدند و عبارت بودند از دکتر اقبال، امیراسدالله علم، حسنعلی منصور، هویدا، محمد باهری و جمشید آموزگار مطلب روشنتر میشود... آگاهان مردم ایران همه این اشخاص را یا شخصاً یا به علت ارتباطات خانوادگیشان منسوب و مربوط به سیاستهای انگلیس میدانند... (صص280-279)
انگلیسها سیاست یک بعدی ندارند. اشخاص مختلف و طبقات مختلف که با همدیگر هم ارتباط ندارند و در رشتههای مختلف بدون شناسایی با همدیگر مرتبط با آن سیاست بوده و هستند که در مواقع لازم به ترتیبی که مقتضی بدانند از وجود آنها برای برانگیختن حوادث یا برای تبلیغات استفاده میکردند... (ص282 )
شاه یک صفتش خودبزرگ بینی بود که در اصطلاح مکالومنی میگویند... علاوه بر این موقعیت جغرافیایی ایران هم به او این تصور و توهم را میداد که میتواند و میباید در اینجا یک نقشی داشته باشد... او خودبزرگبین بود ولی علاوه بر آن صفت برجسته دیگری داشت و آن اینکه ترسو بود. محمدرضا شاه ترسو بود و در نتیجه ترسش سوءظن شدید داشت... (ص283)
در نتیجه این صفتها محمدرضا شاه متأسفانه تحمل شخصیتهای بااراده و صاحب مسلک و درستکار را نداشت... در ضمن محمدرضا شاه تا حد زیادی از دورویی و تذبذب برخوردار بود یعنی با اشخاصی خوشرویی نشان میداد ولی در واقع از روی حیله و تزویر بود و حقیقت نداشت...(ص284)
در زمانی که سپهبد بختیار و پاکروان مسئول ساواک بودند تا حدی کوشش میشد که افراد درست و بیغرض حتیالامکان در آن وارد بکنند که گزارشات نادرست ندهند... (ص285)
ولی در زمان قدرت ساواک، یعنی در دوره نصیری و به خصوص آن عامل فعال و معروفش پرویز ثابتی آنها رعایت هیچ اصولی نمیکردند و هر آدم ماجراجو و مفسد و دورو و دروغگویی که ممکن بود پیدا کنند در آن دستگاه وارد میکردند... نظیر کشتن احمد آرامش در میان پارک لاله، آرامش اولین شخصی بود که در برابر رژیم شاه علنی ایستاد و اعلام جمهوریت کرد... (ص286)
کوششی که برای تشکیل جبهه ملی سوم شد به تشکیل یک جبهه واقعی و مؤثری نیانجامید و صورت واقعیت پیدا نکرد ولی باعث از بین رفتن فعالیت جبهه ملی دوم و مبارزات علنی و قانونی شد و ناچار افرادی که نمیتوانستند مبارزه علنی کنند به تدریج دست به مبارزات زیرزمینی و مبارزات مسلحانه زدند... مانند علیاصغر بدیعزادگان، مهندس محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علی میهندوست و حتی مسعود رجوی. اینها افرادی بودند که در سازمان دانشجویان جبهه ملی فعالیت میکردند و همینها بودند که تشکیل گروه مجاهدین را دادند... بیژن جزنی هم از بنیانگذاران فدائیان مارکسیستی بود در گروه دانشجویان وابسته به جبهه ملی فعالیت میکرد و در دانشگاه حقوق بود و شخصاً با من ارتباط داشت.(صص288-287)
من به بیژن جزنی هم حتی علناً گفتم: آیا این درست و صحیح است که کسی مخالف جبهه ملی باشد و مرام و مسلکی علیه آن داشته باشد ولی بیاید در سازمان آن وارد بشود و در آنجا علیه جبهه فعالیت بکند. اگر شما به این جبهه عقیده ندارید میتوانید خارج از آن یک جریانی تشکیل بدهید. در این موقع که جبهه ملی فعالیت نداشت... یک جریان انحرافی دیگری نیز به وجود آمد یعنی نهضت آزادی که به طور زیرزمینی فعالیتهایی داشت بعد از آنکه مهندس بازرگان از زندان بیرون آمد رفقای او در تهران با یکدیگر مرتبط شدند و ارتباطاتی هم با دوستان خود در خارج از کشور برقرار نمودند. اینجا یک نکتهای هست که نظر شخص من نیست و اتهامی نیست که من وارد بکنم، این حرفی است که خود آقای مهندس بازرگان زده و اقرار کرده و آن ارتباط مستمر آنها در آن زمان با عوامل آمریکایی است. یعنی نمایندگان آنها در آمریکا از قبیل دکتر یزدی و قطبزاده و دیگران با بسیاری از عوامل آمریکایی و جمعیتهای به اصطلاح طرفدار حقوق بشر آنها و بعضی از محافل دانشگاهی و بعضی از سناتورها و غیره ارتباط پیدا میکردند و خود آنها هم در تهران با سفارت آمریکا و مأمورین آمریکایی مرتبط میشدند و این جریانی است که یک وقت در مقالهای خود بازرگان آن را با تفاخر نوشت و در روزنامههای تهران چاپ شد که ما برای مأمورین آمریکایی که آن وقت به ایران می آمدند دسته گل میفرستادیم... (صص289-288)
بنده تا آنجایی که اطلاع دارم هیچ یک از عناصر اصیل جبهه ملی هیچگاه با دستگاهها و عوامل سیاست خارجی در این مدت 15 ساله ارتباط نداشتیم. به طوری که در یکی از این مصاحبهها بیان کردم در دوران جبهه ملی دوم که ما فعالیت علنی داشتیم بعضی از افراد سفارت آمریکا به دیدن ما، نه من تنها، به دیدن بعضی از افراد دیگری آمدند و ما به طور آشکار نظریات و عقاید خودمان را به آنها میگفتیم. ولی در این مدت پانزده شانزده ساله بعدی ارتباط ما با آنها به کلی قطع شده بود جز در آخرین روزهای انقلاب در زمانی که حکومت دکتر بختیار بر سر کار بود یک نفر از مأمورین سفارت آمریکا به دیدن من آمد برای اینکه از ما بخواهند و خواهش بکنند که با حکومت بختیار موافقت بکنیم. من گفتم: چنین موافقتی برای ما غیر ممکن است... س. گویا یکی از مأمورین آمریکایی که من الان اسمش یادم نیست آمده بود حضور شما و راجع به روابط جبهه ملی و دولت سئوال کرده بود و شما فرموده بودید که ما مخالف سلطنت مشروطه نیستیم... ج. کاملاً درست است، این را من در زمان جبهه ملی دوم گفتهام در همان سالهای 1339 تا 1342 (ص290)
یکی دیگر از آثار در واقع تعطیل جبهه ملی همین بود که زمینه مبارزه سیاسی علنی خالی شد و مبارزات از طرق دیگر، یا به صورت مبارزات زیرزمینی مسلحانه یا مبارزه مستقل روحانیون به راه افتاد. در سال 1342 بعد از جریان کنگره جبهه ملی در ماه خرداد که ما هنوز در زندان بودیم حادثه معروف شورش تهران صورت گرفت که روحانیت منشاء آن بود و آیتالله خمینی به آن ارتباط پیدا کرد و گرفتار شد... (ص291)
شریعتی و احمدزاده آن وقت جزو وابستگان جبهه ملی بودند... (ص292)
از آن زمان این دستهای که امروزه معروف به حجتیه است به وجود آمد یک عده از افراد روحانی با پیروان متعصب آنها علیه عده دیگری از روحانیون مثل دشمن مبارزه میکردند... (ص293)
استبداد و دیکتاتوری محمدرضا شاه
شاه ابتدا دو حزب ملیون و مردم را به وجود آورد بعد آنها را برهم زد و حزب واحد رستاخیز را به وجود آورد که دبیرکلی آن را ابتدا به هویدا واگذار کرد و آن جمله معروف را گفت که هویدا میتواند هر دو این مسئولیت یعنی نخستوزیری و دبیرکلی حزب را برعهده بگیرد و هنوز منفجر نشود... (ص299)
با توجه به اینکه فاشیسم در مقابل کمونیسم و دموکراسی به وجود آمده بود و شاه نسبت به هر دوی اینها نفرت داشت بالطبع متمایل به فاشیسم بود. معروف است که در همان اوایل جوانیش که به ایران برگشت یکی از عناصری بود که در پدرش برای تمایلات نسبت به آلمانها و هیتلر مؤثر بود.(ص301)
در زمان حکومتهای دموکرات آمریکا مخصوصاً در دوران کندی درباره سلاحهایی که ایران میخواست خریداری کند خیلی مقاومت میشد و همینطور درباره توسعهای که دولت ایران میخواست به تشکیلات ارتش بدهد... (ص303)
با رفتن حکومتهای دموکرات در آمریکا و بر سر کار آمدن حکومت حزب جمهوریخواهان و مخصوصاً شخص نیکسون آمریکا به کلی تسلیم نظر شاه شد و به موجب تئوری نیکسون بود که شاه هر نوع اسلحهای که میخواهد و به هر مقداری که بخواهد و از هر قسمت اسلحهای که بخواهد میتواند خریداری کند و برای او مانع و محدودیتی نباشد. در این موقع بود که سیل فروشندگان و دلالان اسلحه به ایران سرازیر شد و شاید عده افراد آمریکایی که به ایران وارد شده بودند قریب چهل هزار نفر و یا بیشتر بودند. (ص303)
س. بیشتر بودند. خود کارتر میگفت که هشتاد هزار نفر در ایران هستند... یکی مسئله کشاورزان و رعایت حال آنها و عدالت نسبت به آنها و رفع ظلم و ستم از آنها است. مسئله دیگر که مهمتر از آن شاید باشد مسئله تولید کشاورزی است. در اصلاحات ارضی ایران هیچ یک از این دو امر چنانکه باید مورد توجه قرار نگرفته بود. زمینهایی که بین کشاورزان تقسیم شد مقدار محدودی از زمینهای زراعتی بود. قسمت بزرگی از زمینهای خوب و زمینهای حاصلخیز به عنوان اینکه مکانیزه هستند در دست مالکین باقی ماند و به کشاورزان مقدار کمی از آنها رسید... اکثر کشاورزان با فعالیتهای ساختمانی عظیمی که در شهرها به وجود آمده بود رو به شهر میآوردند به طوری که شهرها به ناگهان افزایش جمعیت فوقالعاده پیدا کردند... (ص305)
انقلاب ایران
بنده در سال 1346 یا 1347 تقاضای بازنشستگی از دانشگاه کرده و بعد از بازنشستگی با خانوادهام عازم آمریکا شدم... اوایل سال 1350 به ایران مراجعت کردیم. آن موقع بهبوهه (بحبوحه) فعالیت و قدرت و کامیابی شاه بود مبارزات علنی جمعیتها و سازمانها چه سیاسی و چه روحانی به کلی تعطیل بود... (ص309)
ولی ما با دوستان جبهه ملی و با رهبران و با فعالین جبهه ملی در حدود بیست یا بیست و چند نفر جلساتی داشتیم که هر چند وقت یکبار دور هم مینشستیم و نهاری با هم میخوردیم و بحثی راجع به اوضاع میکردیم... (ص310)
وضع به همین منوال بود تا در سال 1355 ما احساس کردیم امکاناتی به وجود آمده که شروع به فعالیتهای سیاسی برای تحصیل آزادی و استقلال مملکت بکنیم... به هر حال پیشآمد حکومت کارتر و شهرت جانبداری او از حقوق بشر و اعتراضی که نسبت به این موضوع در دولت آمریکا، در وزارت خارجه آمریکا، نسبت به روش و رفتار استبدادی ایران میشد تا حدی موجب تشجیع و به حرکت آمدن مردم به سوی انقلاب و خواستههای آنها شد و این نکته به هیچوجه قابل انکار نیست...(ص311)
بهتر است به وسیله نامه سرگشادهای مستقیماً به خود شاه، خطاها و خلافها و نقصها را بگوئیم و از او بخواهیم که به این وضع پایان بدهد. در فکر این بودیم که چه اشخاصی باید این کار را انجام بدهند. در آغاز این کار بنده و داریوش فروهر و شاهپور بختیار و مهندس بازرگان بودیم... ما گفتیم: آقا! در سازمانها و احزاب جبهه ملی افرادی هستند که اگر مقدم بر اینها نباشند لااقل در عداد آنها هستند، یا باید به فکر امضا وسیع باشیم یا اگر محدود است باید حد و ضابطهای برای آن قائل بشویم. بر سر این موضوع آقای بازرگان ناراحت شد. بنده ورقه را امضاء کردم... بازرگان مجلس را ترک کرد و رفت. آقای بختیار و داریوش فروهر هم آن را امضاء کردند. ما آن نامه سرگشاده را تکثیر کردیم و نسخه اصلی آن را به دربار فرستادیم... (ص312)
روزی از آن نگذشته بود که در خانه من و در خانه داریوش فروهر و دو نفر دیگر هم که باید اینجا اسم ببرم یعنی آقای مهندس بازرگان و مهندس مقدم مراغهای در یک شب بمبگذاری کردند... این مأمور سازمان امنیت اتفاقاً یکی از همان افراد دانشجویان انقلابی به نام قلیپور بود که در سال 1341 با ما در زندان بودند و قبلاً اشارهای به آن کردم. (ص313)
در یک جلسهای که در منزل آقای مهندس مقدم مراغهای تشکیل شد و ده بیست نفر بودیم از آن جمله برادر آیتالله زنجانی، آقای سیدابوالفضل زنجانی، از روحانیون بسیار باتقوی و بسیار فاضل و خود آقای مهندس مقدم مراغهای و آقای حسن نزیه و دکتر سامی و دکتر هزارخانی و دکتر لاهیجی و اگر اشتباه نکنم آقای علی اصغر حاج سیدجوادی بودند. آقای مهندس بازرگان در این جلسه پیشنهاد کرد که اسم جمعیت را جبهه ملی نگذاریم، بگذاریم جبهه ملی ضداستبدادی... (ص314)
رأی مخفی که گرفتند ایشان در اقلیت مطلق ماندند. و در همان جلسه آقایان نزیه و دکتر سامی به عنوان اعتراض جلسه را ترک کردند... در این هنگام آقای مهندس بازرگان و چند نفر دیگر پیشنهاد کردند که جمعیتی به اسم طرفداران حقوق بشر تشکیل بدهیم بنده هم چون تشکیل چنین جمعیتی را در خط مبارزه و وسیلهای برای اتحاد نیروها میدانستم با آن موافقت کردم. این جمعیت در منزل من و به ریاست من اعلام موجودیت کرد... در همین ایام بود که از طرف سازمان حقوقدانان بینالمللی شخصی، به نظرم اگر اشتباه نکنم، بنام ویلیام باتلر وارد ایران شد و در منزل احمد صدر حاج سیدجوادی که از رفقای بازرگان است دعوتی از کمیته جمعیت به عمل آمد که در آنجا جمع شدیم. وقتی که بنده وارد آنجا شدم و دختر آقای مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگلیسی را با روانی صحبت میکرد. متوجه شدم که این آقای باتلر در جمع رفقای مهندس بازرگان بیگانه نیست و به اصطلاح سلمان منااهل البیت است و با آنها از سوابق کارها و فعالیت مشترکشان صحبت میکند. از آنجا دریافتم که تشکیل این جمعیت ما مرتبط با سوابقی است و با دستگاههای خارجی هم ارتباط دارد و از آن تاریخ به بعد بنده در این جمعیت طرفداران حقوق بشر ایران شرکت نکردم. بخصوص در همان ایام آقای مهندس مقدم مراغهای که یکی از اعضاء کمیته این جمعیت بود به منزل من آمد و چون نارضایی مرا درباره عمل مهندس بازرگان تشخیص داد صراحتاً به من گفت در ایامی که قبل از آغاز این مبارزات اخیر در آمریکا بوده هر جا میرفته و با هر مقام آمریکایی که صحبت میکرده آنها فقط اسم از آقای مهندس بازرگان میبردند. در همین اوان آقای داریوش فروهر و شاپور بختیار و من از آقایان روحانیون که شاید هفده یا هجده نفر بودند در منزل یکی از تجار معروف تهران ملاقات کردیم که در بین آنها بهشتی بود، موسوی خوئینی بود، خسروشاهی بود اغلب کارگردانهای فعلی جمهوری اسلامی بودند. تنها کسی که به نظرم نبود، چون همه را نمیشناختم، شاید هاشمی رفسنجانی بود. در آن جلسه راجع به همکاری جبهه ملی با روحانیت در این مبارزه صحبت میشد. تشکیل این جلسه هم به اشاره و تأیید آیتالله شریعتمداری صورت گرفته بود.(صص316-315)
حالا یا جلوتر یا بعد از آن بود که مقالهای در روزنامه اطلاعات علیه آیتالله خمینی منتشر شد و بعد که تحقیق کردیم معلوم شد که این مقاله را وزیر تبلیغات دولت یعنی آقای داریوش همایون نوشته و به روزنامه تحمیل کرده است.(ص317)
من در عکسهایی که داشتم تا شماره 1800، 1900 را روی سینه این جوانها که مثل غنچههای گل نوشکفته بودند دیده بودم. س.مسئول جریان آن روز میدان ژاله واقعاً اویسی بود؟ ج. بله فرماندار نظامی تهران اویسی بود و او دستور را صادر کرده بود. این کشتار فجیع برای خود قاتلها هم وحشت آفرید. شاه هم همیشه در حال وحشت بود فرح هم آن طور که میگویند دلنازک و رحیمی دارد از این کشتار وحشتزده و ناراحت میشود... بعد از این کشتارها اعلامیههای آقای خمینی و روحانیون دیگر مرتب صادر میشد. بنده به نظرم میآمد تا یکی دو ماه بعد از آنکه فعالیتهای جبهه ملی آغاز شده بود اثری از تظاهرات علنی روحانیون نبود، فقط از زمانی که آن مقاله علیه آقای خمینی منتشر شد تظاهرات از جانب آنها شدیدتر و متشکلتر گردید. پیش از آن به وسیله جبهه ملی اجتماعات و تظاهرات متعددی ولی در سطح محدودتر و آرامتر صورت گرفته بود.(صص321-320)
در همین ایام که دیگر بازار مبارزه گرم شده بود روزنامهنگاران خارجی مرتب به منزل ما می آمدند، در منزل بنده تقریباً هیچ هفتهای نبود که چند نفر مصاحبهکننده از کشورهای مختلف فرانسوی، آمریکایی، ژاپنی، ایتالیایی، ترکی و ممالک عربی و غیره نیایند... از جمله کارهایی که ما کرده بودیم این بود که به وسیله جمعی از دوستان، شعبه جبهه ملی را در پاریس به وجود آورده بودیم که در آن آقایان احمد سلامتیان و ابوالحسن بنیصدر هم شرکت داشتند. (ص322)
من آماده حرکت به پاریس بودم که شنیدم آقای آیتالله خمینی با آن کیفیاتی که میدانید از نجف به پاریس رفتهاند... اینکه آقای شاپور بختیار در کتاب خود نوشته است که ما دستور ملاقات با آیتالله خمینی را نداده بودیم اولاً دستوری در بین نبود و ثانیاً کسی نمیتوانست چنین دستوری بدهد و ثالثاً احدی از همکاران ما با آن مخالف نبود بلکه ملاقات با ایشان جزء کار و برنامه من بود و همه دوستان نیز از آن خبر داشتند.(ص323)
س. آقای سلامتیان در مصاحبهای که با ایشان شده است گفتند که به شما تلفن کرده و گفته به پاریس نیائید چون اگر بیائید ناچار خواهید بود که با آیتالله خمینی ملاقات کنید. ج. هیچ چنین چیزی نیست. به هیچ وجه چنین مذاکرهای با بنده نکردند و چنین چیزی را به خاطر ندارم. س. آقای دکتر بختیار اینجا نوشتهاند که متنی که برای شما تهیه شده بود و قرار بود در آنجا خوانده بشود بیشترش را آقای دکتر بختیار نوشته بود. ج. مطلقاً متنی تهیه نشد و این حرفهای دکتر بختیار با واقعیت منطبق نیست. روز بعد از صدور این اعلامیه بنده به ملاقات آقای آیتالله خمینی رفتم و برای بار اول ایشان را در همان محل اقامتشان در حومه پاریس ملاقات کردم و روحانی بزرگ و باابهت و بیتکلفی به نظر بنده آمدند.(ص325-324)
در آخر جلسه بنده به ایشان گفتم که ما در تهران خیلی کوشش کردیم که جمعیتهای سیاسی مختلف را که در حال مبارزه هستند با همدیگر متحد کنیم. متأسفانه آن اتحاد و همکاری کامل به وجود نیامده است. از جمله آقای مهندس بازرگان که الان در پاریس هستند حاضر به همکاری نشدهاند. از شما استدعا میکنم به ما راهنمایی کنید که در این باره یک همکاری برقرار بشود... آقای بازرگان مسامحه کرد و گفت: مذاکراتی که آقای آیتالله خمینی با ما کرده و این روال نبود.(ص327)
فردا صبح که تلفن کردم خبردار شدم که مهندس بازرگان بیآنکه اطلاعی به من بدهد به سمت تهران حرکت کرده است... از تهران آقای دکتر بختیار به من تلفن کرد و گفت: شما پاریس ماندهاید چکار بکنید؟ ریاست حکومت اینجا در انتظار شماست. اگر طیاره هم برایتان فراهم نیست طیاره مخصوص فرستاده میشود که بیائید و مسئولیت حکومت را در دست بگیرید... اینکه میگویند یا بعضی گفتهاند که من تحت فشار آقای آیتالله خمینی یا اطرافیان او برای صدور آن اعلامیه معروف سه مادهای قرار گرفتهام مطلقاً کذب محض هست... ما در منزل حسین مهدوی برای شام مهمان بودیم و در آنجا اشخاصی حضور داشتند مانند سلامتیان، بنیصدر و دو سه نفر دیگر. دکتر مکری هم هر روز با من بود.(ص328)
شبی که منزل مهدوی بودیم و سفره روی زمین انداخته بودند بنده کاغذ خواستم و قلم برداشتم و آرامآرام خودم آن سه ماده را نوشتم و همانجا برای آن رفقا قرائت کردم و همه آنها تأیید کردند... خلاصه سه ماده مذکور این بود:[1] سلطنت کنونی به سبب تجاوز به قانون اساسی و حذف آزادیهای لازمه مشروطیت فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. [2] تا زمانی که وضع سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود... [3] این بود که: نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود. (ص329)
س. ولی راجع به حکومت اسلامی هم صحبت شد. ج. در ماده دوم نوشته شده بود که جنبش ملی و اسلامی ایران با بقای وضع موجود در هیچ حکومتی شرکت نمیکند. در ماده سوم که نظام حکومت ایران باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی با مراجعه به آراء عمومی معین شود و هیچگونه قیدی راجع به حکومت اسلامی در آن نبود.(ص330)
این اعلامیه را یکی از رفقای ما به نظرم آقای بنیصدر بردند نزد آقای خمینی... آقای خمینی خوانده و خیلی پسندیده بود و روی نوشته بنده در آنجایی که نوشته بودم بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی ایشان با خط خودشان کلمه استقلال را هم اضافه کردند. (ص331)
سپهبد رحیمی لاریجانی و این غیر از آن سپهبد رحیمی است که فرماندار نظامی تهران بود... سپهبد رحیمی خشک و خشن با من آغاز صحبت کرد. اعلامیه سه مادهای پاریس را نشان داد و پرسید این اعلامیه شما است؟ گفتم : بله. گفت: شما آن را تأیید میکنید؟ گفتم: بله. گفت: شما مخالف سلطنت هستید و ما وظیفه داریم که شما را توقیف کنیم. داریوش فروهر اعتراض کرد و سپهبد به او گفت: شما هم توقیف هستید. دکتر بختیار هم همانجا با ما بود ولی با او کاری نداشتند.(ص333)
مجموعاً مدت یک ماه محترماً آنجا بودیم. خانم و فرزندان هر چند روز یکبار به دیدن ما میآمدند. دوبار یا سه بار هم دکتر بختیار آمد... س. پس این مسئله اینجور که ایشان نوشتند که بعد از آنکه شما برگشتید شما را مورد مؤاخذه قرار دادند و از شما پرسیدند که شما حق نداشتید چنین کاری بکنید، شما نمایندگی از طرف شورا نداشتید و شما فرمودید که من خیال کردم که نماینده شورا بودم. اینها به هیچ وجه صحت ندارد. ج. تمام منالبدو الی الختم کلمه به کلمه و حرف به حرف مجعول و عاری از حقیقت است.(ص335)
من و فروهر هنوز زندانی بودیم که آقای طالقانی اعلام یک راهپیمایی عمومی کرد، به نظرم اگر اشتباه نکنم برای روز تاسوعا... بلی تاسوعا و عاشورا. به مجرد اعلام این راهپیمایی یک روز یا دو روز قبل از تاسوعا ما را آزاد کردند. همان روز که آزاد شدم مطبوعات و خبرنگاران خارجی به من مراجعه کردند که شما در این راهپیمایی شرکت میکنید یا خیر؟ گفتم ما شرکت میکنیم.(ص336)
در دیدار با پادشاه
بعد از جریان تاسوعا و عاشورا چند روزی نگذشته بود که سپهبد ناصر مقدم تلفنی به من کرد و گفت: امشب در حدود ساعت نه منزل باشید من میآیم مطالب مهمی است که باید به خودتان بگویم. ایشان سر ساعت آمدند و به من گفتند: باید شما را به خدمت اعلیحضرت ببرم... ... من به هیچ وجه نه در زندان و نه بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم کلمهای با هیچیک از مقامات دولتی یا مقامات امنیتی درباره اینکه تقاضای ملاقاتی با شاه باشد نگفتهام. ولی البته امکان ملاقات او را هم رد نمیکردم چون لازم بود او را ببینم و با او صحبت بکنم...س. آقای دکتر بختیار در صفحه 151 کتابشان نوشتهاند که مدت کوتاهی بعد از اینکه شما برگشتید، بار دیگر ضعف اخلاقی خود را نشان داد و از طریق ساواک در حضور خود من تقاضای شرفیابی کرد. ج. الله اکبر، خدا شاهد است دروغ میگوید. دروغ مطلق. از این مجعولات در گفتار او زیاد هست.(ص339)
شاه از من سئوال کرد، خوب چه باید بکنیم؟ ... من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم... گفتند: چه باید بکنیم؟ شما بیائید و حکومت را در دست بگیرید و هر اقدامی که لازم هست انجام بدهید.(صص341-340)
من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمائید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی، بنده حتی مدت را هم معلوم نکردم و حتی اسم خانواده سلطنتی را هم نبردم، از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... (ص342)
به من گفت: نه، پیشنهادهای شما هیچیک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمیتوانم بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من میتوانم ارتش را آرام نگه بدارم و به هیچ وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شوری احتیاج ندارم من خودم هر کاری لازم باشد اقدام میکنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند و یا منفرداً و یا در هیئتی برای مسائل مملکتی مشورت میکنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده از قبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیمساعت یا شاید کمتر طول کشید... فردا صبح اعلامیهای صادر کردم که شب گذشته به همراه رئیس سازمان امنیت خدمت اعلیحضرت رسیده و به ایشان عرض شده که بر طبق ماده 2 اعلامیه پاریس جبهه ملی با بقای شرایط موجود حاضر به شرکت در هیچ حکومتی نخواهد بود.(ص343)
بختیار در حضور آن آقایان به من گفت: دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم... مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟... من به ایشان گفتم: شرایطی که بنده خدمتتان عرض میکنم همانهاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند: مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کردهام هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خوشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است، باید مشکل از طرف آقای آیتالله خمینی را رفع بکنیم... به ایشان گفتم: شما به وسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند ایشان هم قبول کردند... حالا ما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجدداً ملاقات کنیم و فردا با آیتالله زنجانی به پاریس برویم.(ص344)
بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخستوزیری شما میدهد. گفت: خوب چه اشکالی دارد؟ گفتم: اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید- اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکردهایم چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود... مجدداً در منزل آقای جهانگیر حقشناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند متفقاً به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت: بله من قبول مسئولیت کردهام و اشکالی در این کار نمیبینم... بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند: حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز میگوئید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را بهم کوبید و گفت من تصمیم خودم را گرفتهام و کاری است که میکنم و شما هر چه دلتان میخواهد بکنید.(ص345)
درست یک روز بعد در ظرف 24 ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوقالعاده دادند و همه در آن شرکت داشتند. دکتر آذر بود، امیر علایی بود، حقشناس بود، فروهر بود، حسیبی بود، زیرکزاده بود، دکتر احمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آرا شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را به وسیله اعلامیه اعلام کردیم.(ص346)
در همان ایام بود که از طرف یک نفر اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد... اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل... هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت بکنیم... بنده به این ترتیب به او جواب رد دادم... میخواهم این نکته را هم اضافه کنم که حتی یک بار هم سالیوان را ندیدم. بنده که در جریان مدت انقلاب و در ایران لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آیتالله خمینی در مبارزات شناخته شده بودم، آنها در این مقام برنیامدند که بدانند حرف ما چیست و پرسشی بکنند و حتی در مدت دو ماهی که من وزیر خارجه حکومت موقت انقلابی بودم و سمت وزارت خارجه من ایجاب میکرد که سفرا به دیدن من بیایند و کارهایشان را با من در میان بگذارند، در تمام آن مدت حتی یکبار هم سالیوان سفیر آمریکا به دیدن من نیامد. گاهگاهی که من به نخستوزیری میرفتم میدیدم که خود سالیوان یا یک نفر از نمایندگان سفارت با آقای مهندس بازرگان و امیرانتظام مستقیماً مشغول مذاکره و صحبت هستند... در همین روزها بعضی از روحانیون درجه اول از طرف آقای آیتالله خمینی متناوباً با من ملاقات میکردند و آنها سه نفر آقایان بهشتی و مطهری و منتظری بودند. مذاکرات آنها با من بر این اساس بود که من عضویت شورای انقلاب را که در شرف تشکیل بود قبول کنم ... به من تلویحاً پیشنهاد کردند که ریاست شورا را عهدهدار بشوم.(صص348-347)
من به آنها جواب دادم چون با اصل ایجاد شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را نمیتوانم قبول کنم. از من پرسیدند چرا با ایجاد شوری مخالف هستم؟ گفتم: به دلیل اینکه ما انقلاب را به پایان رساندهایم.(ص348)
وقتی آقای خمینی اعلامیهای صادر کرده بود که نمایندگان استعفا بدهند، آنها نظر مرا خواستند که آیا استعفا بدهند یا خیر؟ من به آنها گفتم که: استعفاء ندهید تا مجلس هست باقی بمانید شاید وجود شما برای پیشرفت آمال مردم مفید باشد... چون مسلم و معلوم شده که حکومت دکتر بختیار از عهده حل مشکلات کنونی ایران برنمیآید... در رأیگیری رأی عدم اعتماد به ایشان بدهید که مجبور به استعفاء بشود. آن وقت است که راه باز میشود برای اینکه شخص صالحی که مورد توافق آقای خمینی هم باشد انتخاب بکنید.(صص350-349)
با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که: آنها قول دادهاند در صورت موافقت شما با دادن رأی عدم اعتماد حکومت بختیار را ساقط کنند و رأی تمایل به کسی بدهند که مورد نظر شما باشد. گفت وگوی آن شب در زمانی بود که بختیار بر سر کار است و آقای خمینی هم هنوز بازرگان را معین نکرده بود. آقای خمینی شکفته و خشنود شد. گفت بسیار عمل خوبی است من هم با این ترتیب موافق هستم... من دوباره به دکتر سعید تلفن کردم و او قبول کرد که فردا شب به منزل من بیاید و آقای خمینی هم یک نفر نماینده بفرستد. فردا شب او سر ساعت آمد و نماینده آقای خمینی که آقای اردبیلی رئیس فعلی دیوان کشور بود رسیدند... اردبیلی نیز این عمل را از جانب آقای خمینی تأیید و تشویق کرد و گفت: این خدمتی است که شما به مملکت و به خودتان میکنید و این کار را بکنید... رئیس مجلس در جواب من و آقای اردبیلی اظهار عجز کرد و گفت ارتشیها مجلس را مرعوب کردهاند... رئیس مجلس قول داد که فردا در مجلس اقدام بکند ولی یا نخواست و یا از عهده برنیامد و به طفره و تعلل گذراندند.(صص352،353)
بر حسب اطلاعاتی که من داشتم و بعد هم تأیید شد او مکرر با افرادی مانند مهندس بازرگان و ناصر میناچی و بهشتی ملاقات میکرد. همین آقایان از طرف دیگر با سالیوان و مأمورین سفارت آمریکا که نظرهای متفاوتی با هایزر داشتند در ارتباط بودند... در تمام این جریانات بنده حتی یکبار نه با بازرگان و نه با بهشتی و دیگران و نه با هایزر و سالیوان و نه با بختیار و دارودسته او ملاقاتی نداشتم و حتی در جلساتی که آنها تشکیل میدادند دعوتی از من به عمل نمیآمد.(ص354)
در 14 اسفند آن تظاهرات عظیم صورت گرفت... در آن روز ضربت ناجوانمردانه زیانبخش و آزادی برباددهی بر جبهه ملی و بر ملیون و آزادیخواهان به طور عموم وارد آمد... آقای دکتر هدایتالله متین دفتری با سوءاستفاده از نسبت خانوادگیش با مرحوم مصدق سخنرانی و اعلام تشکیل جبهه دموکراتیک ملی کرد که این خود لطمه عظیمی بر اساس جبهه ملی و بر وحدت مبارزین ملی وارد آورد و سرچشمه اختلاف و افتراق جدیدی در میان آزادیخواهان شد... س. ایشان قبلاً با چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق توافقی کرده بود.ج. بله با مجاهدین و چریکها همراهی داشتند... آیتالله طالقانی هم با آنها در ارتباط و همکاری بود و با هم این وضعیت را ترتیب داده بودند که علیالتحقیق هدف اصلی آن در هم کوبیدن جبهه ملی بود.(ص357)
بعد از آنکه من از اعدام آن افسران خبردار شدم که جریان محاکمه آنها به هیچ وجه معلوم نبود، آن روز از وزارت خارجه به دیدن مهندس بازرگان رفتم.(ص358)
گفت: پس شما هم امروز بیائید که با هم برویم و ملاقاتی با آقای آیتالله خمینی بکنیم. چند نفر از وزرا همان روز با آقای بازرگان با هلیکوپتری به قم رفتیم و خدمت آقای آیتالله خمینی رسیدیم.(ص359)
از آن میان فقط سالیوان سفیر آمریکا مستثنی بود که به دیدن من نیامد جز روزی که برای خداحافظی به وزارت خارجه آمد و کارهای خود را مستقیماً با بازرگان و امیرانتظام و دکتر یزدی انجام میداد.(ص362)
علل استعفای من از جهاتی که اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتی بود که در سفارت واشنگتن میکردند از جهت مداخلاتی بود که در سفارت پاریس و جاهای دیگر میکردند و از جهت اینکه سیاست و روش خارجی دولت ما معلوم نبود ولی در واقع علت عمده استعفا وضع عمومی حکومت بود... به طور کلی آثار هرج و مرج و آنارشی از هر طرف بروز میکرد و دولت ناتوان و بیبرنامه بازرگان در آن میان دست و پا میزد. در مسائل مربوط به سیاست خارجی هم رابطه عمده آن وقت ما با دولت آمریکا بود ولی این روابط از مجرای وزارت خارجه انجام نمیگرفت بلکه خود آقای مهندس بازرگان و معاونینش دکتر یزدی و امیرانتظام با سفیر آمریکا سالیوان یا نمایندگانی که از طرف سالیوان به نخستوزیری میرفتند مسائل را موضوع بحث قرار میدادند و وزارت خارجه از جریان آن اطلاع نداشت.(ص363)
رفراندوم و فشارهای سیاسی
توضیح دادم که استعفای من علیه حکومت نیست بلکه علیه بیحکومتی است.(ص365)
روز بعد به خود آقای بازرگان هم توضیح دادم که من مخالفتی با شما ندارم. مخالفت من از این جهت است که شما بیچاره و مستأصل و درگیر هستید و با این کیفیت نمیتوانید حکومت کنید بهتر است کنار بروید... بلی بنده در این کمیسیون شرکت داشتم، طرحی تهیه شده و پیش آقای آیتالله خمینی فرستادیم که ایشان با قلم و خط خودشان در شش هفت مورد اصلاحاتی کردند. (ص366)
اگر آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی دست به دست نمیکردند و خود آقای آیتالله خمینی هم با خط خودشان تغییرات کوچکی در آن داده بودند همان را به رفراندوم میگذاشتند علیالتحقیق مردم آن را قبول میکردند و به آن رأی موافق میدادند. (ص367)
بنده در آن مدت هیچ ایران نبودم و وقتی که برگشتم مجلس خبرگان کارش تمام شده بود. بالاخره این قانون اساسی را هم به رفراندوم گذاشتند که البته ما در آن دیگر شرکت نکردیم و رأی ندادیم و از این جهت اتهامات و مخالفتها و جبههگیریهای تازه علیه جبهه ملی شروع شد.(ص371)
نه تنها با انتخابات من چنین کردند بلکه درباره هر فردی که منسوب به جبهه ملی بود موضع خصمانه گرفتند. چنانکه انتخاب قطعی و اعلام شده علی اردلان را از تویسرکان و دکتر احمد مدنی را از کرمان باطل کردند و حتی نماینده منتخب و مورد علاقه مردم درگز آقای ابوالفضل قاسمی را به اتهام ناروای عضویت در سازمان امنیت متهم و زندانی و محکوم نمودند. (ص375)
یک روز آقای سیداحمد آقا به من تلفن ... فوراً به منزل من آمدند و گفتند آقای بنیصدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک بکنید و اقدام نمائید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج بشوند...(ص376)
تقریباً در حدود 150 نفر از طوایف مختلف به منزل ما آمدند و من برای آنها جنگهای گذشته را توصیف کردم... آنها به هیجان و حرکت درآمدند و در ظرف چند روز در حدود بیستهزار نفر داوطلب معرفی کردند... با مراجعهای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند و به تدریج به منزل ما فرستادند.(ص377)
روز بعد بنده به دیدن آقا رفتم. بسیار اظهار لطف و خوشرویی و مهربانی کردند. من جریان بسیج عشایر و کارشکنیها و تبلیغاتی که علیه آن میشد به ایشان گزارش دادم و گله کردم... آیتالله خمینی خیلی ناراحت شد و دامادش آقای اشراقی را صدا کرد و گفت: به وزارت کشور تلفن کن این چه حماقتی است که آنها میکنند و استانداری که منفصل شده چرا هنوز آنجا مانده است.(ص378)
مدتی جلوتر یا عقبتر، برای اینکه تواریخ وقایع کاملاً در نظرم نیست، یک نفر از دوستان ما و از مرتبطین با آقایان روحانیون که مقام دولتی نسبتاً مهمی هم داشت محرمانه به دیدن من آمد و از من خواهش کرد که اسم او را نبرم. او از طرف آیتالله خمینی مأموریت داشت و به من گفت: آقا فرمودهاند آیا شما حاضر هستید که ریاست دولت را قبول کنید؟ در آن موقع اختلاف بین بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی شدت یافته بود. بله که من نخستوزیر بشوم. در این تاریخ مجلس هنوز رسماً تشکیل نشده ولی در شرف افتتاح بود. سوابق رفتاری که در این مدت با من شده، سوابق انتخابات کرمانشاه و سوابق بسیج عشایری و غیره را به خاطر آوردم و متحیر شدم پرسیدم که به چه ترتیب باشد.(ص379)
در داخل دانشگاه جمعی از همان افراد مأمور شده شروع به تظاهرات علیه بنیصدر کردند. بنیصدر هم به مردم دستور داد که آنها را خاموش کنید و خود مردم آشوبگران را گرفتند و آوردند تحویل مأمورین انتظامی آنجا دادند... رسماً علیه بنیصدر اعلام جرم کردند و آقای اردبیلی دادستان کل آقای بنیصدر رئیس جمهور را به اتهام اذیت و آزار نسبت به آن افراد ماجراجو و اخلالگر مورد تعقیب قرار داد و به دادسرا احضار کرد. در همین زمان به مناسبت آن اعلامیه بنده و مخصوصاً مقالاتی که در روزنامه پیام جبهه منتشر میشد آیتالله خمینی در ضمن یکی از سخنرانیهایشان گفتند: آنهایی که با نیت نسبت به قانون قصاص مخالفت میکنند، مرتد فطری هستند... ما میخواستیم در روز 25 خرداد 1360 به مناسبت یکصدمین سال تولد دکتر مصدق اجتماع و تظاهرات و در صورت امکان راهپیمایی بزرگی ترتیب بدهیم و برطبق مقررات جریان را به وزارت کشور اطلاع دادیم، ولی وزارت کشور جوابی به ما نداد. با آنکه مسئولان جبهه ملی از اوایل خردادماه در حال نیمه اختفا بودند و شورا و کمیته مرکزی ما در محلهای مختلف به صورت پنهانی تشکیل میگردید و با همه خطرات و محظوراتی که متوجه ما بود بر تصمیم خود در برگزاری تظاهرات راسخ بودیم.(صص383-382)
س. برای میتینگ با نهضت آزادی هم تماس گرفته شده بود؟ بله. با نهضت آزادی تماس داشتیم. آنها نه تنها در آن شرکت نکردند بلکه علیه آن اعلامیه مخالف دادند... از این تاریخ ما متوجه شدیم و اطلاع یافتیم که آنها در پی توقیف کردن و گرفتن و محاکمه ما هستند... در حال اختفا بودیم که آقای علی اردلان و دکتر ورجاوند و مسعود حجازی و عده زیادی از فعالین ما را گرفتند و توقیف کردند و یکی از آنها، یکی از بازاریهای فداکار و رفیق ما را به نام دستمالچی هم اعدام کردند. اختفای بنده 14 ماه طول کشید و بعد از 14 ماه بود که من و خانمم به وسیله اشخاصی که پول میگیرند و ترتیب فرار را فراهم میکنند توانستیم از ایران خارج بشویم.(ص383)
در همین اواخر زمان اقامت ما در مخفیگاهها بود که قضیه دستگیری قطبزاده پیش آمد و اتهاماتی به آیتالله شریعتمداری وارد کردند و در ضمن پای جبهه ملی را هم به میان کشیدند... ولی تمام آنها دروغ محض و عاری از واقعیت بود. ما هیچگونه ارتباطی با قطبزاده نداشتیم و به هیچ وجه از جریان آنها هم خبردار نبودیم.(ص384)
جبهه ملی و دولت موقت و رژیم اسلامی
آن قیام خرداد که در سال 1342 اتفاق افتاد به دنبال اقدامات و فعالیتهایی بود که جبهه ملی کرد و در زمانی بود که همه ما در زندان بودیم و جنبه به اصطلاح ارتجاعی نداشت، آشوبی بود که علیه حکومت دیکتاتوری کردند و به هیچ وجه داعیه حکومت در آن نبود... (ص389)
دکتر شمسالدین امیر اعلایی را من انتخاب کردم و همچنین دکتر محمد مکری را به سمت سفیر در مسکو انتخاب کردم...یکی هم آقای حائری بود... یعنی به عنوان نماینده شخص وزیر خارجه در سفارت واشنگتن من انتخاب کردم و راجع به انتصاب او هم تلفنی از آیتالله خمینی که در قم بودند استمزاج کردم و با تأیید ایشان این سمت را به او واگذار کردم... متأسفانه آقای حائری به جهاتی که معلوم نشد و یا شاید کفایت آن را نداشت نتوانست از عهده انجام آن وظیفه برآید. (ص390)
شهریار روحانی با عدهای از افراد خودش به سفارت ریخته پروندههای سفارت را جمعآوری کرده و اموال سفارت را در دست گرفته و روی نقدینه و حساب سفارت هم دست انداخته بود و افرادی را که کارمند رسمی سفارت بودند بدون کسب دستور از مرکز از خدمت اخراج میکرد... اول آقای دکتر شایگان را که در نظر گرفتم ولی ایشان عذر خواستند. بعد از آن بود که متوجه آقای حائری شدم... و با موافقت آیتالله خمینی ایشان را به آن سمت معین کردم. بعد از اینکه او انتخاب شد آنها آقای علی آگاه و یک نفر دیگر را برای کارشکنی به تهران فرستادند.(ص392)
حتی یک روز که در دفتر مهندس بازرگان بودم آنها از واشنگتن به او تلفن کردند و آقای حائری را سست ایمان و شرابخوار معرفی کردند که باعث آزردگی مهندس بازرگان شد.(ص393)
میگفتم حالا که حکومت انقلاب بر سر کار آمده و انقلاب موفق شده است ما باید چریکهای خارج از نیروی دولتی را حتماً منحل و خلعسلاح کنیم و یا در انضباط شناخته شده و منظم دولتی قرار بدهیم. کسی که در مقابل این حرف میایستاد آقای دکتر یزدی بود و او داوطلب شد که همه چریکها را تحت ضابطه و انضباط در بیاورد و اداره کند. ولی در ضمن معلوم شد که او نیز برای خودش یک دسته مخصوص چریک ترتیب داده است.(ص394)
نظراتی درباره چند شخصیت
... دکتر بقایی در آغاز مبارزات سیاسیش در دوران جنگ جهانی دوم مدت کمی در حزب توده بود و بعد از آنها جدایی گرفت و دیگر اثری از فعالیت سیاسی او نمایان نبود... اولین بار که اثر فعالیت ایشان ظاهر گردید در زمانی بود که حکومت قوامالسلطنه حزبی به نام حزب دموکرات به وجود آورده و به وسیله عوامل دولتی در مقام انتخاب کردن نمایندگان دوره پانزدهم مجلس از اعضاء حزب خود بود و آقای دکتر بقایی وارد آن حزب و از طرف حزب نامزد نمایندگی شهر کرمان شد و به مقام نمایندگی مجلس رسید.(ص400)
با کمال تأسف پس از جریان دعوای لاهه و قضایای 30 تیر و حکومت مجدد دکتر مصدق او به ناگهان تغییر روش داد و شروع به اختلاف پراکنی و نفاق و مخالفت با حکومت دکتر مصدق کرد و با دارودسته مخالفان مصدق و همراهان شاه ساخت... (ص401)
تیمور بختیار موقعی که سرهنگ بود و از طرف دولت مصدق به عنوان فرماندهی تیپ کرمانشاه منصوب شده... قول همراهی و همکاری با مصدق داد ولی برخلاف او از اشخاصی بود که در توطئه علیه دکتر مصدق شرکت داشت... بعد از کودتا و بر سرکار آمدن حکومت زاهدی از ارکان آن حکومت و فرمانده نظامی تهران و بعد هم رئیس سازمان امنیت شد... آخر خدمتش برعکس جنبه همراهی و موافقت به ما نشان میداد و میخواست از جبهه ملی در مقابل شاه استفاده کند... تا آن جریان در زمان حکومت امینی اتفاق افتاد و از کار برکنارش کردند.(ص401)
آقای بنیصدر از دانشجویان دانشکده حقوق و جزو سازمان دانشجویان ما بود و در دوره زندانی اول ما که هفت ماه در زندان شهربانی بودیم ایشان هم با ما زندانی بودند و خیلی هم گستاخی و شجاعت نشان میداد و جزو افراد خیلی مؤثر سازمان دانشجویان ما بود... (ص402)
ولی وقتی که همه به زندان افتادیم یواش یواش از مجاری مخصوصی شروع به شایعه پراکنی کردند که این جریان بر ما تحمیل شده و به تحریک اشخاص و مقامات دیگری خارج از جبهه ملی بوده است و بنیصدر هم در جریان این مخالفتها افتاد. و همچنین در زمانی که ما کنگره جبهه ملی را تشکیل دادیم متأسفانه ایشان نیز جزو دانشجویانی بودند که در صف مخالفین کنگره قرار گرفتند... آقای بنیصدر نیز با مخالفین ما و با چپیها همراه بودند... ایشان هم جزو همان افرادی بودند که آن نامهها را خدمت آقای دکتر مصدق نوشتند و آن اقدامات را کردند که منتهی به انحلال جبهه ملی دوم و تلاش بیهوده و بیاثر برای جبهه ملی سوم شد.(ص402)
آیتالله بهشتی... سفرا با وی ملاقات میکردند و مصاحبههای هفتگیش همه مسائل را شامل میشد. او قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب با آمریکائیان ارتباط داشت. هم با سالیوان سفیر آمریکا و هم با آن ژنرال آمریکایی هایزر ملاقات و بندوبست میکرد... بیهوده نیست که در کتاب سالیوان برای از دست رفتن او آن همه نوحهسرایی شده است. شاید اکنون شورویها و تودهای ها نیز به همان ترتیب برای فقدان او اظهار تأسف بکنند.(صص404-403)
صادق قطبزاده از افراد نهضت آزادی بود که در خارج از ایران فعالیت داشت و شاید هم به عنوان نهضت آزادی یک زمانی کم و بیش جزو جبهه ملی بود. ولی از زمانی که نهضت آزادی علیه جبهه ملی موضع گرفت، که در ضمن صحبتهای گذشته بیان کردم، قطبزاده در آمریکا و در اروپا یکی از عمال معروف مهندس بازرگان در برقراری ارتباط با خارجیها و فعالیت در میان دانشجویان و خصومت و ناسزاگویی به جبهه ملی بود... امیر علایی علیه او اطلاعات و از جمله چکی در دست داشت که یک بانک آمریکایی مبلغ یک میلیون دلار بابت آزادی گروگانها به نام قطبزاده صادر کرده بود. هر چند ظاهراً آن چک اعتبار و سندیت مهمی نداشت. (ص407)
عبدالحسین هژیر. در آغاز کار مدتی در سفارت شوروی سابقه خدمت داشت و منشی و مترجم آن سفارت بود... شهرت پیدا کرد که عبدالحسین هژیر در سفارت شوروی اخبار و اطلاعاتی که داشته مرتباً به دستگاه دولت میداده... در سالهای جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به وسیله نیروهای روس و انگلیس از کارگردانهای سیاسی درجه اول مملکت و مشهور به ارتباط نزدیک با انگلیسها شد و داعیه زمامداری پیدا کرد.(ص408)
هژیر وزیر دربار شد ولی وزیر درباری کم و بیش نظیر وزارت دربار تیمورتاش. یعنی وزیر درباری بود که بر تمام دستگاه دولت حکومت میکرد و دولت و وزرای وقت از هر جهت تابع او بودند... هژیر شهرت فوقالعاده زیادی در نزدیکی و ارتباط با سیاست دولت انگلیس داشت. (ص409)
س. آقای نورالدین کیانوری، شما هرگز با ایشان تماسی داشتید؟ ... بنده از افراد مختلف حزب توده شنیدم و از جمله از نوشتههای دکتر کشاورز اطلاع پیدا کردم که او وارد در کارهای ناروایی بوده و حتی در تصفیهها و کشتارهایی دست داشته است. او شخصی است که همیشه کوشش میکرده حزب توده را در اختیار مطلق سیاست شوروی قرار بدهد... اصلاحات ملیگرایی و لیبرالی و فئودالی که جزو فحشهای رایج این زمان شده تمام از کلمات و ابداعات این آقاست و در همان موقع بود که بنده در یکی از سخنرانیهایم برای اولین بار ایشان را آیتالله کیانوری خواندم.(ص410)
س.آقای آیتالله حسین منتظری... بنده ایشان را آدم فوقالعاده ساده و با حسن نیتی میدانم، اثر برجستهای از ایشان دیده نشده و تاکنون اغلب تظاهراتی که کرده نشان دهنده یک شخص سادهلوح بوده است. (ص411)
طالقانی میخواست که مرکزیتی دور خودش ایجاد بکند و وقتی که هنوز آیتالله خمینی به ایران نیامده بود بازرگان و سحابی و بنده و داریوش فروهر و افراد دیگری را به منزلش دعوت کرد و با شدت و به صورت اتمام حجت میخواست یک ترتیبی را بر ما بقبولاند و میگفت در همین مجلس و همین ساعت یا قبول کنید و یا رد کنید...آن ترتیب این بود که ما رهبری او را بپذیریم. ظاهراً او میخواست ما را با عناصر چپی که پیرامون او بودند و ما نمیشناختیم پیوند بدهد...او بعداً و به نحو مکرر اظهار میداشت که اگر این روحانیون قدرت پیدا کنند از آزادی چیزی باقی نخواهد ماند.(صص416-415)
بنده در آخر بیانم هم این مطلب را اضافه میکنم که ما در طول این مدت که همراه دکتر مصدق و بعد از او در آن خط مبارزه کردیم در واقع ضدسلطنت نبودیم. ما طرفدار سلطنت مشروطه بودیم و نه خواهان استقرار جمهوریت. ما میگفتیم این شاه هست که قانون اساسی ایران را نقض کرده و اصول مشروطیت را از بین برده و ناقض قانون اساسی است بنابراین چون ناقض قانون اساسی است فاقد مشروعیت است.(ص417) ادامه دارد ...