به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
دکتر کریم سنجابی در سال 1283 هـ.ش در محل ایل سنجابی در استان کرمانشاه به دنیا آمد. وی در سال 1300 وارد مدرسه علوم سیاسی که در آن هنگام علامه علیاکبر دهخدا ریاست آن را برعهده داشت، شد و پس از اتمام آن وارد مدرسه حقوق تهران گردید. دکتر سنجابی در سال 1307 در کنکور دانشجویان اعزامی دولت به اروپا قبول شد و به فرانسه رفت و پس از اخذ مدرک دکترای خود در رشته حقوق، در سال 1313 به ایران بازگشت و به تدریس در دانشکده حقوق پرداخت. وی سپس در تشکیل حزب میهن شرکت جست و در سال 1324 با ادغام این حزب در حزب ایران، به عنوان یکی از رهبران حزب ایران فعالیت سیاسی خود را پی گرفت. به دنبال تشکیل سازمان برنامه، دکتر سنجابی به عنوان مسئول اولین برنامه صنعتی در آن سازمان تعیین شد و در این زمینه به فعالیت پرداخت. در پی دخالتهای غیرقانونی دولت در انتخابات مجلس شانزدهم و اعلام اعتصاب جمعی از سیاسیون به رهبری دکتر مصدق در دربار، دکتر سنجابی نیز یکی از شرکت کنندگان در این اعتصاب بود که در مهر ماه سال 1328 به تشکیل جبهه ملی انجامید. وی در اولین کابینه دکتر مصدق به مدت حدود چهار ماه وزارت فرهنگ را عهدهدار بود و سپس از سوی مردم کرمانشاه به نمایندگی دوره هفدهم مجلس انتخاب شد. دکتر سنجابی در مسافرتهای دکتر مصدق به لاهه و نیویورک برای حل مسائل مربوط به نفت از جمله اعضای هیئت همراه وی بود. پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد، دکتر سنجابی مدتی در اختفاء به سر برد و سپس در اوایل سال بعد مورد عفو قرار گرفت. وی در سال 39 در تشکیل جبهه ملی دوم شرکت جست که البته به دلیل مخالفت دکتر مصدق، تشکیل این جبهه به جایی نرسید. دکتر سنجابی از سال 46 تا 50 را در آمریکا به سر برد و تا زمان آغاز نهضت اسلامی مردمی ایران در سال 56، عملاً چندان فعالیتی در عرصه سیاسی نداشت. دکتر سنجابی پس از پیروزی انقلاب، به عنوان وزیر امور خارجه در دولت موقت مشغول به کار شد اما به فاصله کوتاهی از این سمت استعفا داد. دکتر سنجابی در سال 1374 دار فانی را وداع میگوید.
-----------------------------------------------
از تولد تا اشغال و دیکتاتوری رضاشاه
من کرد و از ایل سنجابی هستم که یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه است...(ص14)
سنجابیها از سه ناحیه مختلف به کرمانشاه آمدهاند. آنها از دوازده تیره مرکباند. چندین تیره اینها علیالتحقیق از ناحیه فارس کوچانده شدهاند... آن تیرههایی که از فارس آمدهاند بیشتر تیرههای رؤسای ایل سنجابی و به اصطلاح خانهای سنجابی هستند یعنی خانواده ما علیالتحقیق جزو کوچانده شدهها یا مهاجرین از ناحیه فارس هستند. (ص15)
در سال 1300 وارد مدرسه علوم سیاسی شدم که در آن موقع تحت ریاست علامه علیاکبر دهخدا بود. دوره تحصیلی مدرسه سیاسی در آن زمان پنج سال بود که سه سالش متوسطه نهایی و دو سالش به اصطلاح دوره عالی بود و بنده این پنج سال را در مدرسه سیاسی تمام کردم و بعد وارد مدرسه حقوق تهران شدم که تازه به وسیله چند نفر معلم فرانسوی تشکیل شده بود. مدرسه حقوق تهران را نیز در مدت دو سال تمام کردم و لیسانس آنجا را گرفتم و مدتی هم بیکار ماندم و به کارآموزی وکالت دادگستری پرداختم تا آنکه در سال 1307 در کنکور دانشجویان اعزامی دولت به اروپا شرکت کردم و قبول شدم و با کاروان اول دانشجویان عازم فرانسه شدم. (ص27)
وقتی وارد پاریس شدیم آن وقت آقای حسین علا سفیر ایران و سرپرست ما هم بود. ایشان امر کردند که ما تحصیلات حقوق را باید از سر بگیریم. این بود که ما با وجود داشتن لیسانس از مدرسه حقوق تهران مجدداً از سال اول شروع به تحصیل حقوق کردیم...(ص28)
بعد از شش سال ما به ایران مراجعت کردیم یعنی در اواخر سال 1313 . در اوایل سال 1314 من به سمت دانشیاری وارد خدمت در دانشکده حقوق شدم... به مناسبت این سوابق خانوادگی دستگاه تأمیناتی و شهربانی ایران نسبت به من همیشه مراقب و مواظب بود. همیشه مثل اینکه چشم تیمسار مختاری را پشت سر خودم میدیدم.(ص29)
مشروطیت را در نظر بگیریم این نهضت گرچه بر حسب تمام ظواهر یک نهضت ضداستبدادی بود، اما در واقع هدف اصلی آن ضداستعماری بود. برای اینکه پادشاهان قاجار بخصوص از تاریخ معاهده ترکمنچای به بعد به کلی تسلیم سیاست امپراطوری شمال و بعد امپراطوری همسایه جنوبی شده بود.(ص31)
به همین دلیل هم بود که بلافاصله بعد از نهضت مشروطیت استعمارگران خارجی نسبت به مشروطیت ایران موضع مخالف گرفتند... به طوری که همان یکی، دو سال بعد از استقرار مشروطیت بود که انگلیسیها و روسها با همدیگر توافق کردند و قرارداد 1907 را راجع به تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ بین خودشان منعقد کردند و از آن تاریخ کارشکنی این دولت در کار ایران توسعه یافت و روزمره و همهجانبه شد. (ص32)
در آن زمان در پارلمان ایران همانطوری که میدانید دو حزب وجود داشت. یکی حزب دموکرات که خیلی تندرو، خیلی ملی، خیلی اصلاحطلب و تا حدی کم و بیش سوسیال دموکرات منش بود. یکی هم حزب اعتدال که محافظهکارتر بود... برخلاف نیروی ژاندارمری نیروی قزاق ایران که به وسیله افسران روسی تعلیم داده میشد همه جا و در همه موارد همراه روسها و راهنمای قشون روسها بودند و با آنها میآمدند و با آنها همکاری میکردند.(ص33)
روسها قسمت عمده ایران را اشغال کردند... تا آنکه در سال 1917 انقلاب عظیم در داخل روسیه اتفاق افتاد و حکومت تزار و دستگاه تزار سرنگون گردید... در حالی که دولت انقلابی روسیه گرفتاریهایی داشت میدان برای انگلیسیها خالی شد و انگلیسها جای روسها را در ایران گرفتند. روسها که ایران را تخلیه میکردند فرماندهی قشون آنها مثل ژنرال باراتف که فرمانده کل قوای روس بود و کلنل معروفی به نام کلنل بیجراخف که از فرماندهان معروف و مؤثر آنها بودند خودشان را و قزاقهای ایرانی همراه خودشان را تحت اختیار انگلیسها قرار دادند. (ص34)
سودای اصلی زمامداران انگلیس در آن تاریخ یک پارچه کردن امپراطوری عظیم انگلیس از مصر تا سنگاپور بود... بدین منظور قرارداد تحتالحمایگی 1919 را به وسیله حکومت وثوقالدوله و نصرتالدوله فیروز که وزیر دادگستریش بود و صارم الدوله که وزیر دارایی بود و دلالی و هوچیگری سیدضیاء بر ایران تحمیل کردند... در آن زمان دولتهای ایران مخصوصاً دولت وثوقالدوله که این قرارداد را بسته بود ماهیانه از انگلیسها برای چرخاندن کار خودشان و برای کارهای سیاسیشان پول میگرفتند. یکی از کارهای عمده آنها این بود که در میان احزاب و باقی ماندگان احزاب تفرقه به وجود بیاورند و زمینه را برای قرارداد درست بکنند و انتخابات مجلس چهارم را هم در همان سالهای فترت مجلس به آن منظور کردند که یک عده وکلای موافق با قرارداد انتخاب بکنند و روزنامهها و احزاب را هم موافق با آنها بکنند.(صص36-35)
دیگر اجرای آن قرارداد 1919 و اتصال امپراطوری از مصر تا سنگاپور به آن صورت عملی نبود، انگلیسها در این موقع به فکر و تدبیر دیگری افتادند و آن این بود که در مقابل این فکر و این نهضت انقلابی جدید که در روسیه به وجود آمده از فنلاند تا ژاپن سلسله و زنجیرههای دفاعی به وجود بیاورند. بنابراین لازم بود که در ایران یک نیرویی به وجود بیاید که از یک طرف هم از بروز و ظهور سازمانها و حرکتها و هیجانهای انقلابی و آزادیخواهی و استقلالطلبی جلوگیری کند و هم از طرفی سدی در برابر رسوخ این فکر انقلابی باشد که در شوروی به وجود آمده است... (ص36)
این اندیشه برای کارگردانان انگلیسی که در آن تاریخ ایران را تحت اشغال نظامی خود داشتند قوت گرفت که باید در ایران یک حکومت مقتدر ولی انقلابینما بر سر کار بیاورند... توطئه بر این قرار گرفت که این حکومت بر اثر یک کودتا به وجود بیاید چون نیروی ژاندارمری به علت سوابقی که با ملیون داشت مورد اعتماد نبود بنابراین میبایستی این کار به وسیله قزاقها صورت بگیرد... کارگردانان کودتا با اشخاص مختلف صحبت کردند... در آن موقع ژنرال بزرگ انگلیسی که فرمانده نیروی انگلیس در ایران بود و بعداً رئیس کل ستاد انگلستان شد ژنرال ایرنساید در بین افسران قزاق شخصی را انتخاب کرد و به توطئهگران کودتا معرفی نمود و آن شخص رضاخان سردار سپه بود. (ص37)
موقعی که قزاقها وارد پایتخت شدند به قدری زمینه آماده شده بود که بدون برخورد با هیچگونه تصادفی وارد تهران شدند و مراکز حساس را تصرف و شروع به دستگیری اشخاص کردند. البته این حکومت میبایستی خودش را ترقیخواه، انقلابینما، ضد آن قرارداد 1919، طرفدار قرارداد 1921 با شوروی و ضد اشرافیت، ضد سرمایهداری، طرفدار طبقات کارگر و زحمتکش معرفی نماید. کسی که برای این کار انتخاب شده بود همان سید هوچی دلال قرارداد 1919 و ستایشگر همان قرارداد یعنی سیدضیاء طباطبایی بود... سید ضیاءالدین ضد شاه بود و احمدشاه نیز نسبت به او نفرت داشت... در یک شب و بناگهان همان رضاخان سردار سپه مأمور شد و به سیدضیاء حکم انفصالش را داد و او را از ایران تبعید کرد و قوامالسلطنه را که والی خراسان بود، و به تهران برای زندانی شدن فرستاده میشد در بین راه به نخستوزیری انتخاب کردند. (ص38)
[رضاخان] در سمت وزارت جنگ اولین کاری که کرد این بود که چند اداره مهم وصول مالیات را ضمیمه وزارت جنگ نمود تا از جهت مصارف قشون تأمین و استقلال کامل داشته، محتاج به این نباشد که دست به سوی دولتهای وقت دراز بکند. این استقلال مالی استقلال قدرت هم به او داد. (ص39)
رضاخان موفق شد به یک کیفیتی احمدشاه را از ایران بدرقه کند و به خارج بفرستد و در زمانی که احمدشاه در خارج بود علیه حکومت مرحوم مشیرالدوله یک قیام ساختگی از یک عده مردم اوباش و بازاری به وجود آورد که مشیرالدوله ناچار به استعفا شد وقتی که مشیرالدوله استعفا داد احمدشاه، یقیناً با تأکید و فشار و توصیههایی که از خارج به او میشد، حکم نخستوزیری برای سردار سپه فرستاد. (ص40)
در انتخابات دوره پنجم دستگاه دیکتاتوری طوری عمل کرد که به استثنای شهر تهران که انتخاباتش آزاد و رئیس انجمن نظارتش مرحوم مشیرالدوله بود... در شهرها و نواحی دیگر تقریباً یکپارچه اشخاصی به وسیله عوامل لشکری و کشوری رضاخان انتخاب شدند که همه تابع نیات و اراده او بودند... نهضت جمهوریخواهی رضاشاه را من درست به خاطر دارم. در آن تاریخ من دانشجوی مدرسه سیاسی بودم. این قیام به قدری نزدیک به کامیابی شده بود که هرکس تصور میکرد در ظرف چند روز دیگر به نتیجه میرسد و جمهوریت اعلام میشود. (ص41)
مدرس هم برای اینکه او را راضی و قانع کند قانونی از مجلس گذراند که فرماندهی کل قوا که در قانون اساسی به نام شاه است به شخص رضاخان تفویض بشود زیرا رضاخان شکایت داشت که شاه در حق او کارشکنی میکند. مدرس میگفت این وسیلهای است که او را ساکت بکنیم.(ص42)
بالاخره در همین مجلس پنجم بود که قانون معروف خلع سلسله قاجاریه را به تصویب رساندند. کسانی که محرمانه و مخفیانه این کار را کارگردانی میکردند و از نمایندگان مجلس امضاء میگرفتند در درجه اول تیمورتاش و مرحوم داور بودند... همچنین تا حد زیادی سلیمان میرزای اسکندری و تدین... در جلسه مجلس حسین علا و مرحوم حاجمیرزا یحیی دولت آبادی و مرحوم مدرس مخالفتی کردند و از مجلس بیرون رفتند ولی کسی که ایستاد و شجاعانه آن نطق معروف را کرد دکتر مصدق بود که گفت: این مقدمه دیکتاتوری است و من اگر دستم را قطع بکنند به حکومت دیکتاتوری تن نمیدهم و این برخلاف قانون اساسی است. پایه محبوبیت عظیم و رهبری مسلم مصدق از همین جا نهاده شد. (ص43)
من شخصاً به سلیمان میرزا خیلی علاقه داشتم زیرا استاد من بود ولی این سازش با دیکتاتوری لطمه جبران ناپذیری بر او وارد آورد... (ص44)
جنبههای مثبت رضا شاه یکی همان بود که گفتم. ایجاد امنیت بود، برانداختن نظام ایلخانیگری بود، توجه به امور اقتصادی بود... یکی از این تحولات گرفتن امتیاز نشر اسکناس از بانک انگلیسی و در دست گرفتن اختیارات پولی به دست خود دولت ایران بود و بعد تثبیت قدرت خرید پول ایران که رویهمرفته وضع ثابت و سالمی در دوره رضاشاه داشت. (ص48)
بانک ملی را هم که یکی از آمال درجه اول صدر مشروطیت بود به وجود آوردند... دیگر از کارهای مثبت دوران رضاشاه کارهایی بود که در مورد عدلیه و قوانین مربوط به امور حقوقی ایران کردند... مهمتر از اینها شاید قوانین ثبت املاک، ثبت اسناد و ثبت احوال بود که نظم و ترتیبی به این امور داد و امور ثبتی را از دست صاحبان محاضر آخوندی خارج کرد... دانشگاه تهران در زمان او تأسیس شد و مدارس توسعه پیدا کردند، تعداد محصلین نسبت به گذشته در آخر دوره رضا شاه چه در مدارس متوسطه، چه در مدارس ابتدایی، چه در مدارس عالی افزایش قابل توجهی پیدا کرده بود...(ص49)
آثار منفی و زیانبخش او نیز زیاد بود. رضا شاه یک فرد دیکتاتور بود... او تمام احزاب را از بین برد و مشروطیت ایران را واقعاً تعطیل کرد، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را زایل نمود و بالنتیجه خلأ شخصیت به وجود آورد... دیگر از معایب رضاشاه قساوت او بود... از بین همه این معایب و مفاسد آنچه بیش از همه به نظر بنده عیب رضاشاه بود حرص و آز فوقالعاده و نادرستی مالی او بود. او زمانی که کودتا کرد هیچ چیز نداشت... در سال 1320 وقتی که از ایران خارج شد املاک وسیع بیپایان داشت... (ص50)
آنچه به صورت نقد در بانک ملی ایران داشت و علنی گردید هفتاد و دو میلیون تومان بود. اگر شما قدرت خرید این مبلغ را نسبت به زمانهای اخیر صدبرابر بکنید که خیلی بیش از صدبرابر است ارزش آن به هفت میلیارد تومان میرسد. او این ثروت را از کجا آورده بود... (ص51)
باورکردنی است که رضاشاه مبالغ قابل توجهی هم در بانکهای خارجی داشته باشد... رضاخان را تشخیص انگلیسها بر سر کار آورد و پشتیبانی مستمر آنها او را نگاه داشت و موفق کرد به اینکه به تدریج قدم به قدم پیش برود و بالا برود ولی اینکه بگوئیم آنها او را پادشاه کردند این به نظر بنده صحیح نیست. بلکه کفایت و کاردانی خودش و با تحولاتی که در ایران به وجود آورده بود او را به این مقام رساند. (ص52)
یک قضیه مهم مربوط به انگلیسیها که در دوره رضاشاه پیش آمد قضیه الغاء قرارداد دارسی و قضیه تجدید امتیاز نفت بود. هر چند مرحوم دکتر مصدق معتقد بود که اصل این قضیه با اطلاع رضا شاه توطئهای بود برای اینکه به آن قرارداد جدید برسند. اما بنده تصور میکنم که رضاشاه در این مورد فریب قدرتطلبی و توهمات خودش را خورد و از بیراهه رفت. (ص53)
در آمریکا هم روزنامههایی که بنده الان درست نمیدانم چه مجله و چه روزنامهای و چه سیاستی آنها را تحریک کرده بود به رضاشاه بد گفتند و او را پسر مهتر و قاطرچیزاده خطاب کردند. (ص54)
این ایراد بزرگ هم بر رضاشاه وارد است که سوءتشخیص او و دیکتاتوری او باعث اشغال ایران به وسیله نیروهای خارجی شد در عین اینکه از لحاظ حقوقی بیتقصیر بود اما بیتقصیری تنها وسیله برائت یک زمامدار نیست، سوءتشخیص هم در امر زمامداری و مسئولیت مملکتداری مؤثر است.(ص57)
اشغال ایران در جنگ بینالملل دوم
تا موقع زمامداری و پادشاهی رضاشاه رسید. در آن وقت مثلث معروف نصرتالدوله فیروز- داور- تیمورتاش به فکر تشکیل حزب تازهای افتادند به نام حزب ایران نو که اثر و عمل آنها و فکر و نظری که داشتند کم و بیش شبیه حزب رستاخیزی بود که در دوره محمدرضا شاه تشکیل شد.(ص60)
رضاشاه بزودی متوجه شد که این حزب بازیها و دارودستهسازیها با حکومت خودخواه و دیکتاتوری او موافقت ندارد دستور انحلال حزب ایران نو را داد و بالنتیجه حزب تدین هم از بین رفت و از آن زمان یعنی از سال 1306 دیگر هیچگونه فعالیت حزبی علنی در دوران رضاشاه وجود نداشت. (ص61)
فروغی زمامدار شد، نخستوزیر شد. او، هم تاج بر سر رضاشاه گذاشت و هم تاج از سر او برداشت. رضاشاه بر اثر پیشروی قوای انگلیس و مخصوصاً وحشت از روسها از تهران فراری شد و به اصفهان گریخت. (ص64)
نظر خود من بر این است که فروغی مرد خیانتکاری نبود و در آن عمل قرارداد هم او درست است نخستوزیر بود و پیش از اینکه عامل باشد در جریان کاری افتاد که دیگران ترتیب دادند و رضاشاه هم با زبونی تسلیم خواسته انگلیسها شد... و باز ایراد دیگری که بر او وارد میشد این بود که او شخصیت درجه اول فراماسونری ایران بود. این مطلب محقق است که فروغی در سازمان فراماسونری نه تنها در ایران شخصیت اول بود بلکه در جهان فراماسونری احترام فوقالعادهای داشت. نظر به نقش پنهانی که ماسونها در ایران داشتند و به خصوص در دوره محمدرضا شاه که بعداً شاید درباره آن صحبت بکنیم بسیار نقش بد و کثیفی بود. (ص66)
در همان روزهای اول که اشغال خارجیها پیش آمده بود بنده با عدهای از جوانها و روشنفکران به فکر این افتادیم که چکار باید بکنیم. نیت ما این بود که باید یک نیروی ناسیونالیست که مرام اصلیش حفظ استقلال مملکت باشد به وجود بیاوریم و رفقایی که در این موضوع با ما کار و کوشش میکردند افراد برجسته آنها که من حالا به خاطر دارم یکی دکتر شایگان بود، یکی مرحوم شهید نورایی بود، یکی دکتر ملکی بود، یکی دکتر علی آبادی بود و یکی دکتر آذر بود. (ص70)
ما در آن زمان به شاه علاقمند بودیم و میخواستیم به هر کیفیتی است او را حفظ و تقویت کنیم و در پیرامون او محبوبیت به وجود بیاوریم... بنده علاوه بر آن جمع که با بعضی از دوستان و همفکران داشتیم و اسم آن را نهضت انقلابی ملی ایران گذاشته بودیم ولی هنوز علنی نشده بود یک جمعیتی هم از کرمانشاهیهای مقیم تهران ترتیب داده بودم. (ص71)
در انتخابات دوره چهاردهم شاه واقعاً میخواست که یک عده عناصر ملی و جوانهای تحصیلکرده وارد مجلس بشوند. بنده روزی در منزلم بودم که تلفنی به من شد و یک افسری از من خواهش کرد که به دیدن من بیاید. او سر شب به دیدن من آمد. این افسر آقای حسین فردوست بود که گویا در آن موقع درجه ستوانی داشت و گفت: اعلیحضرت میخواهند شما را ببینند و من امشب آمدهام که شما را به آنجا ببرم... در یک سالنی مرا نشاندند و اعلیحضرت هم به آنجا وارد شد و این دفعه اولی بود که من با ایشان مواجه میشدم... به من گفت: شما چرا در انتخابات شرکت نمیکنید؟ گفتم: من در کرمانشاه زمینه دارم. گفت بروید کرمانشاه فعالیت کنید و من در تهران هم کوشش میکنم که یک عدهای از جوانان و افراد وطندوست انتخاب شوند. (صص75-74)
در این موقع به غیر از آن حزبی که نوبخت به وجود آورده و معروف به حزب کبود بود افراد دیگری به اسمهای مختلف به صورت حزبی فعالیت میکردند. یکی از آنها حزبی بود به نام حزب پیکار که جهانگیر تفضلی و خسرو اقبال برادر دکتر اقبال و چندین نفر دیگر آن را میگرداندند و روزنامهای داشتند که خیلی تندرو و ضدخارجی خود را نشان میداد و در آن موقع محبوبیتی در میان مردم داشت.(ص76)
حزب دیگری هم به وجود آمده بود به نام حزب میهنپرستان که علی جلالی، شجاعالدین شفا، مجید یکتایی و محمد پورسرتیپ در کمیته آن بودند و یک عده از جوانان به آنها پیوسته و فعالیتهایی به اسم میهنپرستان میکردند و در میان خانوادههای لرستان هم نفوذ و اثر داشتند چون پورسرتیپ از ایل سکوند لرستان بود. حزب دیگری هم به نام حزب استقلال وجود داشت که آن را عبدالقدیر آزاد به وجود آورده بود. بنده هم با چند نفر از دانشیارهای دانشگاه و جوانها جمعیتی داشتیم که هنوز عنوان حزبی پیدا نکرده بودیم. با آن سه حزب مذکور ما وارد مذاکره شدیم و بعد از نشست و برخاست زیاد از آن سه حزب و جمعیت ما یک حزب جدید به وجود آوردیم به نام حزب میهن و قرار شد که از هر جمعیت 4 نفر به عنوان شورای عالی آن حزب معرفی شود که از طرف دوستان بنده و دکتر آذر و دکتر مسعود ملکی و دکتر محمدحسین علیآبادی معرفی شدیم... یک روزنامه به نام رستاخیز هم ارگان آن قرار دادیم. (ص77)
مجلس چهاردهم هم تشکیل شده بود ما علناً و یکسره پشتیبانی از دکتر محمد مصدق میکردیم.(ص78)
اولین فعالیت سیاسی مصدق در پارلمان مبارزهای بود که علیه اعتبارنامه سیدضیاء کرد... این آدمی که بیست و چند سال از ایران بیرون رانده شده بود و با آن سوابقی که در کودتای 1299 و در قرارداد 1919 داشت موقعی که روسها حزب توده را به وجود آوردند که در ابتدا فاتح کارگردانی آن را میکرد انگلیسها هم سیدضیا را از فلسطین آوردند و در غیاب خود او از شهر یزد به وکالت انتخابش کردند... بعد همان پنجاه و سه نفری که زندانی شده بودند کارگردانهای اصلی حزب توده شدند و در پیرامون شاهزاده سلیمان میرزا گرد آمدند و رهبران مشهورشان عبدالصمد کامبخش و رضا رادمنش و ایرج اسکندری و دکتر جودت و دکتر یزدی و الموتی و فریدون کشاورز و خلیل ملکی بودند و رضا روستا که سازمان کنفدراسیون کارگران را اداره میکرد... حزب توده با ما و ما با آنها درافتادیم. آنها شعار میدادند علیه استعمار و ارتجاع مبارزه کنید. ما شعار میدادیم علیه هرگونه استعمار مبارزه کنید... (ص79)
به این ترتیب ما این حزب میهن را پایهریزی کردیم و شعباتی برای آن به وجود آوردیم و در پیرامون دکتر مصدق بودیم... در این وقت حزب دیگری هم به نام حزب ایران به وجود آمده بود که افراد مؤثر آن در آن وقت مهندس فریور، مهندس زیرکزاده، مهندس احمد زنگنه، مهندس حسیبی، مهندس حقشناس، اللهیار صالح، ارسلان خلعتبری و دکتر شمسالدین جزایری بودند و افراد زیادی از مهندسین که دوست و معتقد به شخصیت آقای مهندس فریور بودند... با مذاکراتی که با حزب ایران شد حزب میهن و حزب ایران با هم یک سازمان تشکیل دادند و ما دستور دادیم که تمام شعب ما در ولایات به حزب ایران بپیوندند... شاید سال 1324 یا 1325 باشد. (ص80)
حزب توده تا آن زمان که جنبه وطندوستی داشت و وابستگیاش به سیاست خارجی روشن نشده بود کشش زیادی داشت... ولی در اینجا که آنها این پشتیبانی را از سیاست شوروی کردند اختلاف ما با آنها به کلی ظاهر و نمایان شد. از همین زمان بود که روسها به فکر این افتادند که موضع خودشان را در شمال مستحکم کنند و آن قضایای ناگوار آذربایجان و کردستان را پیش آوردند.(ص82)
قوام السلطنه به ما گفت: چرا شما با اینها نزدیکی نمیکنید؟ شما با تودهایها و با پیشهوریها گرم بگیرید و آنها را نصیحت کنید. در همین زمان بود که ائتلاف بین حزب ایران و حزب توده صورت گرفته بود. این ائتلاف در واقع زمینهای برای پیشرفت همان نظر یعنی سیاست دولت وقت قوامالسلطنه و برای کاری بود که نتیجه نهاییاش تخلیه قوای روس از ایران باشد.(ص84)
وقتی که قوامالسلطنه انتخابات را شروع کرد مصدق میدانست که او این انتخابات را به میل خود و از افراد سرسپرده به خود خواهد کرد. این بود که تحصن اول او در دربار صورت گرفت... ولی با قدرتی که قوامالسلطنه داشت و بیاختیاری و بیکفایتی شاه و حمایتی که در آن موقع سیاستهای خارجی نسبت به قوامالسلطنه نشان میدادند ترتیب اثری به این تحصن دکتر مصدق داده نشد و تحصن هم در میان مردم انعکاس فوقالعادهای پیدا نکرد. (ص86)
در کابینه قوامالسلطنه از حزب توده سه نفر ایرج اسکندری و دکتر فریدون کشاورز و دکتر یزدی و از حزب ایران هم اللهیار صالح شرکت داشتند... خلاصه اینکه قوامالسلطنه با همه بازی میکرد هم با حزب توده، هم با حزب ایران و هم با روسها... در ضمن اینکه این سرو صداها بود قوامالسلطنه به روسیه رفت و آن قرارداد را منعقد کرد که اساس آن بر این بود که روسها ایران را تخلیه کنند و وعده تشکیل یک شرکت نفت مختلط ایران و روس به آنها داده شد. قوامالسلطنه همین که از روسها اطمینان حاصل کرد یک مرتبه درصدد آن برآمد که گرفتاری حزب توده و حزب ایران را از سر خودش رد بکند و کابینهاش را به ناگهان منحل کرد و کابینه جدیدی تشکیل داد که صالح و افراد حزب توده را از آن برکنار نمود. (صص88-87)
کوشش سیاسی سیدضیا در آن زمان مصروف مخالفت و مقابله با تودهایها و مقابله با سیاست شوروی بود. یعنی انگلیسها او را به همین منظور آوردند. در ضمن هم مخالفت با شاه... مظفر فیروز در آن زمان با سیدضیا همراهی میکرد و کارگردان اصلی کارهای سیدضیا بود و تودهایها علیه سیدضیا شروع به مبارزه شدید کردند... ولی بنده مظفر فیروز را به هیچ وجه متمایل به شورویها و دارای مسلک و مرام کمونیستی نمیدانم و نمیدانستم. (ص89)
بهم خوردن ائتلاف از زمانی شروع شد که قوامالسلطنه کابینه خودش را تغییر داد و اللهیار صالح و تودهایها را از کابینه اخراج کرد. در آن موقع ما در حزب ایران مذاکره کردیم به اینکه اکنون که تودهایها از قوامالسلطنه مأیوس شدهاند چارهای جز این ندارند که با فرقه دموکرات آذربایجان پیوستگی خودشان را بیشتر بکنند و محققاً در این باره با ما مذاکره خواهند کرد و ما باید از فرصت استفاده کنیم و راه مستقل خود را پیش بگیریم.(ص91)
نهضت ملی کردن صنعت نفت و زمامداری مصدق
بلافاصله بعد از اینکه روسها از ایران بیرون رفتند رژیم آذربایجان و کردستان خودبخود فرو ریخت. اینکه گاهی بعضی از فرقههای چپ و بعضی از عناصر جاهل و یا تحریک شده، از آن دوران با تجلیل و تکریم یاد میکنند و آن را به عنوان یک نهضت اصیل معرفی مینمایند این واقعاً کذب محض و جعل تاریخ است. پیش از آنکه نیروهای نظامی ایران به آذربایجان برسد آن دستگاهها خود به خود پاشیده شده بودند برای اینکه پایگاه واقعی در میان مردم محل نداشتند و تکیهگاه و پشتیبانشان نیروی خارجی بود که در آنجا وجود داشت. (ص95)
در همان زمان کابینه قوامالسلطنه بود که سازمان برنامه هفتساله تشکیل شد و بنده هم یکی از افراد شرکت کننده در همان برنامه بودم. (ص97)
سازمان برنامه را ما بعد از چندین روز مذاکره و تعیین خطوط اصلی آن به شعباتی تقسیم کردیم... در هر یک از این شعبات یک یا چند نفر از اعضاء شورای عالی مسئول بررسی تهیه برنامههای مربوطه بودند. بنده مسئول اولین برنامه صنعتی شدم.(ص98)
بر رویهم یک کتابی در حدود پانصد یا ششصد صفحه تهیه شده بود که از جمله پیش بینی تأسیس یک شرکت ملی نفت بود... در همین زمان بود که دو هیئت از آمریکا برای مطالعه این برنامه به ایران آمدند. یک هیئت اول آمد چند روزی ماندند مطالعاتی کردند و رفتند و رویهم رفته غیر از تعارف چیزی نشان ندادند. هیئت دومی که وارد شد به نظرم همان هیئت ماوراءالبحار بود. نکته جالبی که باید بگویم این است که این هیئت قریب بیست روز یا دو هفته در ایران ماندند. آنها افراد متعددی بودند که در رشتههای مختلف تخصص داشتند. برای ارتباط با هر یک از آنها در هر رشته یک یا دو نفر از شورای عالی برنامه برگزیده شدند. یکی از آنها که میخواست در امور حقوقی و قوانین لازم مربوط به اجرای برنامه مطالعاتی بکند خواسته بود که یک نفر از اعضای حقوقدان سازمان برنامه با او مرتبط بشود. برای ارتباط با او مرا انتخاب کردند. شما تصور میکنید که آن شخص چه کسی بود؟... آن شخص آقای الن دالس برادر جان فوستردالس و رئیس آینده سازمان سیا آمریکا بود. بنده قریب دو هفته حداقل روزی دو ساعت با این شخص قوانین موجود ایران را مطابق سؤالاتی که او میکرد و مطالبی که میخواست مورد مطالعه قرار میدادیم.(ص99)
شاه با قوامالسلطنه مخالف شده بود زیرا وی در تخلیه ایران از نیروی شوروی و خاتمهدادن به غائله آذربایجان و مهاباد پیروزی یافته و با تشکیل حزب دموکرات و انتخاب همه نمایندگان منتسب به آن حزب قدرتمند شده بود.(ص100)
شاه با دو نوع افراد مخالف بود. یکی با افراد قوی و محکم و صاحب اراده و دیگر با افراد درستکار و صدیق و به همین جهت در طول حکومتش با اغلب رؤسای دولتی که دارای قدرت و شخصیت بودند مخالفت میکرد.(ص101)
علت اینکه قوامالسلطنه محرمانه و مخفیانه تمایل به این پیدا کرده بود که دوستان و یارانش در مجلس رأی تمایل به مصدق بدهند. این به علت دوستی و اعتقاد به مصدق نبود بلکه به این جهت بود که از منشاء تحریکات علیه خودش خبر داشته و میدانست تنها کسی که در آن زمان میتوانست در برابر هوسهای شاه بایستد فقط مصدق است ولی سفارش او تأثیر کافی نداشت و حکیمالملک آمد و حکومت شاه استقرار پیدا کرد.(ص102)
در همان تاریخ سوءقصدی نسبت به شاه شد. آن طوری که به نظرم میآید ظاهراً در 15 بهمن ماه 1327 یعنی فوریه 1949 بود... س. نظر شما نسبت به این واقعه چیست؟ آیا واقعاً این واقعه آن طور که صحبتهای مختلف راجع به آن هست، بعضیها حزب توده را متهم میکنند که در این جریان دخالت داشته... ج. عرض کنم این جوان فخرآرایی را بنده میشناختم. او در چند سال پیش عضو حزب ما بود ولی بعد از حزب ما رفت. س. در حزب ایران. ج. نخیر، حزب میهن. او از حزب ما بیرون رفت و وابستگی به حزب توده پیدا کرد... حقیقت واقعی این توطئه مکشوف نشد که آیا تحریک تودهایها بود، تحریک کاشانی بود یا ساخته و پرداخته خود حکومت ... (صص103-102)
بنده در همین موقع متوجه یک نکته حقوقی بودم و آن اینکه میدیدم آن عملی که رضاشاه در مورد قرارداد دارسی کرده بود یعنی الغای یک جانبه قرارداد و اعلام لغو یا بطلان آن ممکن است از لحاظ حقوقی و از لحاظ بینالمللی ما را با مشکلاتی مواجه کند. این فکر به ذهنم رسیده بود که بهترین و سادهترین طریق ملی کردن است... در مجلس پانزدهم عرض کردم که تقریباً همه وکلا با موافقت و پشتیبانی قوامالسلطنه و به عنوان عضو حزب دموکرات انتخاب شده بودند ولی اکثراً پشت پا به تعهد و وفاداریشان به قوامالسطنه زدند و با سیاست شاه و با حکومتی که او برگزیده بود همکاری داشتند. فقط در این مجلس چند نفر پیدا شدند که به صورت اقلیت در آغاز آرام آرام و بعد با شدت شروع به مبارزه با دولت بخصوص بر سر مسئله نفت کردند و این چند نفر عبارت بودند از: دکتر مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده و عبدالقدیر آزاد... (ص104)
گلشائیان که به هیچوجه مقام و محبوبیتی در بین عامه مردم نداشت قرارداد و توافقنامهای با شرکت غاصب ترتیب داد که معروف به قرارداد گس- گلشائیان گردید... کسی که در مجلس مردانه علیه این قرارداد ایستادگی کرد و باید از این حیث از او ممنون باشیم و یادش را گرامی بداریم حسین مکی بود... جناب دکتر مصدق هم چون در آن دوره از وکالت محروم مانده بود در خارج از مجلس آنها را تقویت میکرد و پیامهای او را در مجلس قرائت میکردند... هدف اصلی این بود که این بحث را طوری ادامه بدهند که عمر مجلس به پایان برسد.(ص105)
وقتی که عمر مجلس پانزده پایان یافت دولت در صدد برآمد که انتخابات دوره شانزدهم را هر چه زودتر برگزار بکند تا قرارداد را به تصویب برساند... موقعی که انتخابات شروع شد ما تقریباً هر روز در خدمت آقای دکتر مصدق بودیم. ایشان اعلام کردند که ما باید مجدداً برای جلب افکار عمومی و تحصیل آزادی انتخابات به تحصن برویم. گفت و گو بر سر این بود که محل تحصن در کجا باشد. بعضیها معتقد بودند که در یکی از مساجد باشد ولی مصدق تصمیم گرفت که این بار نیز در دربار تحصن صورت بگیرد. این بود که ایشان اعلامیهای صادر کردند که ما روز جمعه 22 مهرماه سال 1328 در دربار تحصن اختیار میکنیم و از مردم شجاع و وطندوست و آزادیخواه ایران میخواهیم که ما را در این روز تنها نگذارند.(ص106)
اسامی تمام آنها یادم نیست ولی آنهایی که الان به خاطر دارم اینها هستند: خود آقای دکتر مصدق، دکتر شایگان، دکتر سنجابی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، دکتر حسین فاطمی، ارسلان خلعتبری، خلیلی مدیر روزنامه اقدام، ملکی مدیر روزنامه ستاره، عمیدی نوری مدیر روزنامه داد، جلالی نائینی مدیر روزنامه کشور، مهندس زیرکزاده، یوسف مشار، و چند نفر دیگری که من الان به خاطر نمیآورم. (ص107)
در آن روزها مظفر بقایی فعالیت فوقالعادهای داشت. روزها به تحصن میآمد و شبها در محل روزنامهاش به مبارزه میپرداخت... باید عرض کنم که جبهه ملی در همین تحصن تشکیل شد یعنی موقعی که ما در کاخ متحصن بودیم آنجا پیشنهاد شد که این هئیت و این تشکیلات به نام جبهه ملی نامیده بشود و آقای دکتر مصدق هم موافقت کردند. بنابراین پایه و اساس و نام جبهه ملی در همین روزهای تحصن نهاده شد. قرائت آرا که شد هر هفت هشت نفر کاندیدای اول جبهه ملی در رده اول آن بودند ولی یک مرتبه بناگهان دستگاه دولتی دستور داد که صندوقها را عوض کنند. (ص108)
قتل عبدالحسین هژیر و رسوایی این قرائت آراء که در چند روز اول مصدق و تمام رفقای مصدق در رده اول بودند و بعد به تدریج همه آنها از رده منتخبین خارج میشدند دیگر چنان واضح و آشکار بود و افتضاح آن چنان علنی شد که سیدمحمد صادق طباطبایی دستور داد آن انتخابات را باطل کنند و انتخابات مجدد صورت بگیرد. در انتخابات مجدد به طوری که میدانید در تهران هشت نفر از نمایندگان اول جبهه ملی انتخاب شدند. اگر اشتباه نکنم مصدق، کاشانی، بقایی، حسین مکی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، نریمان و دکتر شایگان انتخاب شدند. اللهیار صالح هم از کاشان انتخاب شد و مهندس رضوی هم از کرمان بالاخره اینها اقلیت عمده مجلس را تشکیل دادند. (ص109)
موقعی که مسئله ملیکردن نفت مطرح شد حزب توده شروع به مخالفت با آن کرد. در برابر شعار ملی کردن نفت آنها شعار عوامفریب الغاء قرارداد نفت جنوب را میدادند... چندی نگذشت که آنها اعلام دیگری کردند و شعار ملی کردن نفت جنوب را دادند... در این زمان آقای علی منصور نخستوزیر بود و او در مجلس راجع به اینکه آن قرارداد گس- گلشائیان مورد بحث قرار بگیرد و نسبت به آن اتخاذ تصمیم بشود خودداری میکرد... تا آنکه عدهای از نمایندگان اکثریت پیشنهاد کردند و مجلس رأی داد که قرارداد مذکور مورد بررسی قرار بگیرد. در این مورد بعضی از نمایندگان اکثریت فشار آوردند که کمیسیونی به نام کمیسیون نفت تشکیل بشود... از هر یک از این شعب لااقل یک نفر از نمایندگان جبهه ملی انتخاب شد... آن کمیسیون هم دکتر مصدق را به عنوان رئیس کمیسیون شرکت نفت انتخاب کرد. (صص112-111)
بالاخره در یک روز ناگهان منصور استعفا داد و بلافاصله رزمآرا به نخستوزیری رسید و کابینهاش را تشکیل داد. نکته قابل توجه این است که در همین زمان هم فعالیت جدید فراماسونری در ایران صورت میگرفت. یعنی یک شخصی که متأسفانه اسمش در نظرم نیست، از کشورهای خاورمیانه به ایران آمد و با بعضی از فراماسونهای قدیم ارتباط پیدا کرد و درصدد تشکیلات جدید برآمدند. این بار فراماسونری برخلاف دروه گذشته غالباً از اشخاص فرصتطلب و ماجراجو و متکی به سیاست بیگانه تشکیل شد و با فعالیت سریع و محرمانه یک سازمان نسبتاً وسیعی به وجود آوردند. علاوه بر تغییراتی که در کادر فراماسونری در حال احتضار قدیم دادند فراماسونی ایران را که تا آن زمان وابسته به فراماسونری فرانسه بود به فراماسونری انگلستان وابسته کردند و در لوژ جدیدی که به نام همایونی تشکیل دادند ظاهراً خود محمدرضا شاه هم عضویت یافته بود.(ص112)
رزمآرا ظاهراً موفق شده بود که یک قراردادی به دست بیاورد که بر مبنای 50:50 باشد. ولی وی هنوز جرات اینکه آن را به مجلس بیاورد در مقابل افکار عمومی و در مقابل اقلیت مجلس و جبهه ملی نداشت گویا منتظر بود پایگاه محکمتر و قدرت بیشتری به دست بیاورد... شاه در عین اینکه علاقمند بود که این قرارداد مورد تصویب مجلس قرار بگیرد اما از اینکه رزمآرا آن را انجام بدهد برای سلطنت خودش خوف داشت و رزمآرا هم در باطن امر توجه زیادی به شاه نداشت و نقشههای دیگری در سر میپخت... رزمآرا در صحن مسجد شاه مورد ضربت قرار گرفت و به وسیله خلیل طهماسبی به قتل رسید. با قتل رزمآرا ورق برگشت و وضع دیگری در تاریخ ایران به وجود آمد.(ص113)
ج. فدائیان اسلام با مصدق میانه خوبی نداشتند. س. ولی با کاشانی ارتباط داشتند... ج. بلی با کاشانی خیلی مرتبط بودند. بعداً میرسیم و صحبت میکنیم که کاشانی خودش هم تا حد زیادی از آنها میترسید. (صص115-114)
رزمآرا در تابستان 1329 به حکومت رسید و قتل او در اسفند 1329 بود. بعد از کشته شدن او اصل ملی شدن صنعت نفت به صورت یک ماده واحدهای در آخر اسفند 1329 به تصویب مجلس رسید... در اردیبهشت بالاخره با جریاناتی که در مجلس پیش آمد بعضی از نمایندگان اکثریت مجلس به تصور اینکه دکتر مصدق آدمی منفی است و هیچوقت حاضر به قبول مسئولیت نیست با این تصور و توهم پیشنهاد کردند که حل این مسئله و نخستوزیری را به دکتر مصدق واگذار کنیم و طراح این فکر حتی خود جمال امامی بود که دشمنی دیرین با مصدق و ملیون داشت. مصدق هم که برای فداکاری نسبت به این امر حاضر بود از این فرصت استفاده کرد و گفت: من به این شرط قبول مسئولیت میکنم که قانون ملی شدن صنعت نفت قبلاً به تصویب برسد و قانون ملی شدن صنعت نفت هم در اردیبهشت به تصویب رسید و در 10 یا 12 اردیبهشت 1330 بود که کابینه مصدق تشکیل شد. در آن کابینه بنده سمت وزارت فرهنگ را داشتم. (ص115)
شاه بعداً گاهی عنوان میکرد که او با مصدق همراهی داشته و با ملی شدن صنعت نفت همراهی کرده است ولی همه میدانند که این اظهارات دور از واقعیت و حقیقت است. شاه ناگزیر شد که این رأی مجلس را قبول بکند... برای بنده مسلم بود که مصدق بعد از اینکه انتخاب بشود مرا در کابینهاش وارد خواهد کرد برای اینکه من از همکاران و مشاوران دائم و تقریباً روزانه او بودم... من ابتدا آقای مهندس بازرگان را به سمت معاونت انتخاب کردم و او هم این سمت را قبول کرد و به کار پرداخت و مدتی هم مشغول بود تا اینکه دکتر مصدق مأموریتی برای اداره شرکت نفت به او داد.(ص116)
اداره فرهنگ در آن زمان مشکل بود از این جهت که تودهایها از طرفی به آشوبگری و تحریک و اعتصاب در مدارس دامن میزدند و از طرف دیگر از جهت بودجه در مضیقه سختی بودیم... از طرف دیگر هم موضوع اوقاف بود که درباره آن عدهای نظر داشتند حالا که حکومت ملی تشکیل شده اداره موقوفات باید تحت نظر آقایان روحانیون باشد و آیتالله کاشانی علاقه داشت که از محل وجوه اوقاف مصارفی مطابق دستور او به عمل بیاید و حتی در این باره چندین نامه به من نوشت و علناً خواسته بود که به اشخاص معینی وجوهاتی از محل اوقاف بدهیم. (ص118)
مدت خدمت من در وزارت فرهنگ خیلی محدود بود. بیش از چند ماه طول نکشید. و در آن چندماه هم بیشتر اشتغال من، به طوری که حالا توضیح میدهم، مصروف مسئله نفت بود. من نماینده دولت ایران در تمام هیئتهای نفتی و در مذاکرات با خارجیان بودم. و همراه مصدق جزو هیئت نمایندگی ایران به آمریکا رفتم... تقریباً اوایل پائیز همان سال بود که انتخابات مجلس دوره هفدهم شروع میشد. من از آقای دکتر مصدق تقاضا کردم که اجازه بدهند من به کارهای پارلمانی و سیاسی بپردازم و در انتخابات شرکت کنم. ایشان فرمودند: به این شرط قبول میکنم که جانشین خودتان را معرفی کنید... بنده هم تلفن به دکتر محمود حسابی کردم و ایشان را با خود خدمت دکتر مصدق بردم و به وزارت فرهنگ منصوب شدند و من هم آماده رفتن به کرمانشاه و شرکت در انتخابات شدم. پس از سه ماه مبارزه انتخاباتی سخت در کرمانشاه که نه تنها خودم به عنوان نماینده اول انتخاب شدم بلکه سه نفر دیگر نمایندگان آن استان نیز از طرفداران جبهه ملی انتخاب شدند و چنین پیروزی نمایانی به دست آمده بود. (ص119-120)
دولت انگلیس به دیوان لاهه شکایت برد و از آن دیوان تقاضای صدور قرار موقت برای عدم اجرای قانون ملی شدن نفت کرد... لایحهای برای جواب به دادگاه لاهه تهیه شد که آن لایحه را اصولاً آقای حسن صدر تنظیم ... لایحه از لحاظ ادبی و احساسی خیلی خوب بود ولی جنبه حقوقی محکم نداشت. دکتر شایگان نماینده ایران شد و با حسن صدر به لاهه رفتند و به آنها هم دستور داده شد که به عنوان نماینده رسمی ایران در جلسه شرکت نکنند... دیوان لاهه بدون رسیدگی به صلاحیت خود بر طبق درخواست دولت انگلیس علیه ما رأی داد و قرار توقیف موقت عملیات اجرایی مربوط به قانون ملی شدن نفت را در مورد شرکت نفت انگلیس صادر کرد... بنده به این مطالعه مشغول شدم که ما صلاحیت دیوان لاهه را در مورد دعاوی مربوط به ایران به چه ترتیب و تا چه حدودی شناختهایم... دیدم بر طبق آن قانون دیوان ابداً حق رسیدگی به این موضوع را ندارد... آقای دکتر مصدق گفت: ما به عنوان اعتراض بایستی شناسایی صلاحیت دیوان را اصلاً پس بگیریم و یک لایحه قانونی به سازمان ملل بفرستیم...(ص121)
خوشبختانه مطالعاتی که بنده در این مورد کردم و لایحهای که نوشتم فوقالعاده کافی و درست بود و حال آنکه در آن موقع بنده به عواقب آن و اینکه ممکن است این لایحه بعداً مورد استفاده و استناد قرار بگیرد توجه نداشتم... از آن پس دولت انگلیس به شورای امنیت شکایت کرد و آقای دکتر مصدق به این فکر افتاد که خودش در این کار شرکت کند و یک هیئتی با خودشان به آمریکا ببرند. (ص122)
وقتی هیئت نمایندگی ما انتخاب شد و حرکت کردیم در آن هیئت اشخاصی را که به یاد دارم اگر اشتباه نکنم اینها بودند: اللهیار صالح، دکتر شایگان، بقایی، دکتر متین دفتری، عباس مسعودی، شجاعالدین شفا که آن وقت رئیس تبلیغات ما و گناه انتخابش برگردن من بود... چون شجاعالدین شفا عضو حزب میهن ما و در کمیته مرکزی آن حزب بود... همین که طیاره ما به راه افتاد بنده خدمت دکتر مصدق رفتم... قریب یکساعت بیشتر یا کمتر آن لایحه را قرائت کردم. بسیار خوشحال شد. بلند شدند و آمدند و به آقایان دیگر گفتند: دکتر سنجابی کار ما را آسان کرده است، شما همین لایحه را بگیرید بخوانید و اصلاحاتی که لازم میبینید در آن بکنید... در آنجا نمایندگان ما یکی آقای انتظام بود و دیگر دکتر علیقلی اردلان. (ص123)
دکتر شایگان و من به وسیله یکی دیگر از نمایندگان ما یعنی آقای دکتر عبده با یک کارشناس بینالمللی و کارشناس حقوقی، که از دانشگاه هاروارد یا از دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شده و یک جوان یهودی بود مرتبط شدیم. او از ما خواهش کرد که اسم او را نبریم و در لایحه دفاعی ما که به وسیله مترجمین خود ما ترجمه شده بود از لحاظ سبک انشاء و عبارات تجدید نظر کرد و صورت منظمتری به آن داد و در ازای آن فقط هزار و پانصد دلار گرفت.(صص123-124)
در واشنگتن که بودیم آقای دکتر مصدق با وزیر خارجه آمریکا آچسن و با مکگی معاون او و با ترومن رئیس جمهور آمریکا مذاکرات و صحبتهایی کردند... و رویهم رفته هر چند دولت آمریکا پشتیبانی رسمی از مواضع انگلیس میکرد ولی در ضمن هم قبول داشت که به حقوق ایران تجاوز شده ... (صص124-125)
قبل از اینکه ما به شورای امنیت برویم دو هیئت نمایندگی از طرف انگلیس به ایران آمدند. هیئت اول تنها از طرف شرکت نفت بود... از مذاکرات با نمایندگان شرکت نفت نتیجهای حاصل نشد... در این موقع هاریمن شخصیت سیاسی معروف آمریکا سفری به ایران کرده و با مصدق مذاکراتی به عمل آورده بود. برای بار دوم با کوششهای دولت آمریکا قرار بر این شد که هیئت مجددی از طرف انگلستان تحت سرپرستی استوکس وزیر درجه اول کابینه آن دولت به ایران بیاید و از طرف دولت آمریکا هم هاریمن میانجی و میاندار باشد. (ص125)
برخلاف آنچه آنها در آمریکا و انگلیس و جهان انتشار میدادند که دولت ایران بدون در نظر گرفتن پرداخت غرامت، نفت را ملی کرده است علاوه بر آنکه این امر در قانون ملی شدن کاملاً پیشبینی شد و مصدق هم قبول آن را مکرر اعلام داشته بود انگلیسها به هیچ وجه حاضر نبودند که حتی درباره آن مذاکره بکنند... با بینتیجه ماندن مذاکرات و پیشنهاد مسخره یک نوع ملی شدن مصدق اعلام کرد که برای اجرای قانون چارهای جز خلع ید از شرکت غاصب نفت ندارد و بدین منظور هیئتی از جمله حسین مکی و مهندس بازرگان را برای اجرای خلع ید عازم مناطق نفتی کرد... از آن پس بود که انگلیسها به شورای امنیت مراجعه کردند. (ص127)
انتخابات دوره هفدهم هنوز در بعضی از شهرستانها جریان داشت. در سال 1330 و در اوایل 1331 بیش از هشتاد نفر نماینده انتخاب شده بودند که از جمله تمام 12 نفر نمایندگان تهران از جبهه ملی انتخاب شدند و در رأس آنها حسین مکی بود ولی چون دربار و ارتش به حکم دربار مداخله میکردند ... دکتر مصدق احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که انتخابات را در همان هشتاد و چند نفری که انتخاب شده و حد نصاب قانونی را دارا بودند متوقف کند. (ص128)
اوایل سال 1331... دکتر مصدق اعلام کردند که باید برای دفاع از حقوق ایران در موضوع صلاحیت دیوان دادگستری بینالمللی به لاهه بروند... در هیئت دوم هم که به دیوان لاهه رفتیم تقریباً همان اشخاص سابق بودند به اضافه دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه و منهای دکتر متین دفتری... دکتر مصدق بنده و دکتر شایگان را خواست و یک کتابچه مانندی را که در حدود بیست و پنج صفحه کمتر یا بیشتر به خط ریز نوشته شده بود به ما داد و این کتابچه نوشته دکتر متین دفتری بود راجع به شیوه دفاع در دیوان لاهه. اساس و مبنای دفاع بر این بود که چون قرارداد 1312، قراردادی را که رضاشاه با انگلیسها مجدداً بسته بود، یک قرارداد کرهی یعنی اجباری است ... قدرت قانونی ندارد... (ص129)
در این بین پروفسور رولن نیز وارد شد. بنده در یادداشتهای دکتر بختیار دیدم که نوشته است گویا رولن را او معرفی کرده است. این ادعا درست نیست. رولن فقط از طرف حسین نواب سفیر کبیر ما در لاهه که با او مذاکره کرده بود به دکتر مصدق معرفی شده بود... او به دکتر مصدق گفت: ایراد و بحث درباره کرهی بودن قرارداد به منزله پذیرفتن صلاحیت و دعوت کردن دادگاه برای رسیدگی به اعتبار یا عدم اعتبار آن است و این به هیچ وجه به صلاح شما نیست... دکتر مصدق هم به کلی از آن صرفنظر کرد...(ص130)
سرپلههای مهمانخانه به دکتر بقایی برخوردم. گفت: تبریک میگویم. گفتم: چه تبریکی؟ گفت: شما به نمایندگی ایران به عنوان قاضی دیوان لاهه در این دعوا انتخاب شدید. (ص131)
بالاخره در پایان مذاکرات نه نفر از قضات به عدم صلاحیت دادگاه و پنج نفر به صلاحیت آن اظهار نظر کردند. (ص133)
در مورد دعوی ما حکم دادگاه تنظیم و برای شور دوم آماده میشد که به ناگهان خبر استعفای دکتر مصدق و انتصاب قوامالسلطنه را به نخستوزیری شنیدم و این خبر مثل صاعقه بر سر من وارد آمد... ولی فردا صبح که روزنامهها را خواندم دیدم ورق در ایران برگشته و مصدق بر سر کار آمده است... این موقع کار قرائت دوم هم تمام شده و دادگاه روز صدور رای را معلوم کرده بود روز اعلام رای دیوان لاهه درست با روز برگشت مصدق به حکومت مصادف بود. یعنی دو پیروزی در یک روز صورت گرفت. (صص134-135)
س. شما از تماس نمایندگان مجلس، نمایندگان فراکسیون نهضت ملی با شاه در رابطه با 30 تیر اطلاعی دارید؟ مذاکرات آنها چه بود؟ ج. بله بنده خبر دارم که چند نفر از آنها، گویا مهندس حسیبی هم با آنها بوده با شاه صحبت کردند و شاه به کلی خودش را باخته بود... بنده که وارد مجلس شدم دیدم قیام 30 تیر کار خود را کرده و اکثریت مجلس به نفع مصدق تشکیل شده... در همان روزها دو قانون از تصویب گذشت. یکی قانون عفو خلیل طهماسبی... قانون دیگر هم قانون مصادره اموال قوامالسلطنه بود که آن هم تندروی نامناسبی بود و باطناً مصدق هم به آن نظر خوبی نداشت.هیاهوی بزرگ و عظیم را در این دو مورد بقایی و مخصوصاً قنات آبادی میکردند... بقایی کم کم شروع به انتقاد و مقالهنویسیهای نیشدار کرد... بعد کم کم مخالفت او علنی شد. یک روز گفت: این شبیهخوانی و تعزیهخوانی باید خاتمه پیدا کند که مثل تعزیهها یک فرد بیاید صورت امام حسین یا یکی از شهدا را داشته باشد. بعد پشت پرده برود و لباسش را عوض کند و برگردد و به صورت شمر بیاید. من آنجا فوراً به او از پائین خطاب کردم که شما خودتان معلوم کنید که آیا با حکومت مصدق موافقید یا مخالفید؟ کمی به من و من افتاد. گفتم: من میگویم شما چه هستید. تو نه موافقی و نه مخالف، تو منافقی... (صص136-135)
س. این اسم اتفاقاً به بقایی چسبید برای اینکه من یادم هست در تظاهرات بعدی فریاد مرگ بر منافقین بود. ج. بله ظاهراً این کلمه منافق به بقایی چسبید. در این موقع یعنی اوایل مجلس بود که میدیدم حسین مکی هم از مصدق گلهمند است و حتی به کاشانی هم ناسزا میگوید... امام جمعه تهران پس از آن تحریکات رفته بود و دیگر برنگشت. میگفتند آقای کاشانی خودشان داوطلب ریاست مجلس هستند... ما چون دیدیم ایشان تمایل به ریاست مجلس دارند در دوره اول به ایشان رای دادیم و انتخاب شدند. کاشانی به عنوان رئیس مجلس نمیآمد ولی در خارج از مجلس افراد را تحریک میکرد. (ص137)
وقتی من به دیدن او رفتم دیدم جمال امامی و فرامرزی از پهلوی ایشان بیرون میآیند. فوراً حساب کار خود کردم. کنار تخت ایشان که نشستم دیدم ایشان مرا علیه مصدق تحریک میکند... دیدم دل پری از مصدق دارد و بدگویی از او میکند از آن وقت دیگر ارتباط من با آقای کاشانی قطع شد... به نظر من دو دلیل داشت. یک دلیل آن این بود که خودش و پسرهایش در امور اداری مداخله زیاد میکردند. توصیه نوشتن و دل مراجعین را به دست آوردن، توصیه ناحق نوشتن، هیچ روزی نبود که به هر وزارتخانه چندین نامه ننویسند که غالب آنها غیرعملی و غیرقانونی بودند.(ص138)
از وزیر دادگستری هم خواست فدائیانی را که گرفتار شده بودند آزاد کنند و به او گفت: به جدم این فدائیان مرا میکشند... با اینکه مصدق بسیار مایل بود که خاطر ایشان را حفظ کند ولی متأسفانه کار به حدی میرسید که قابل تحمل نبود. غیر از خود کاشانی پسرش سیدمحمد کاشانی و پسر کوچکترش ابوالمعالی کاشانی و غیره همه مشغول این نوع کارها بودند... علیالتحقیق سازمانی که علیه مصدق به کار افتاد و شروع به کار کرد شبکه وسیع مرتبطی داشت و کاشانی هم مرتبط با آن شبکه بود. بقایی، مکی، فرامرزی، حائریزاده، سرلشکر زاهدی، جمالامامی و کاشانی همه اینها هر کدام از طریقه خودشان مرتبط بودند و بعضی دیگر نبودند. اینها با هم و جزء یک توطئه بودند که بعدها به کودتا انجامید.(صص139-140)
مصدق در ابتدا به مکی علاقه زیاد داشت. حرف مکی در پیش او خیلی بیش از حرفهای ما تاثیر میکرد... از آمریکا او را دعوت کردند که به آن کشور برود. او به آمریکا رفت... وقتی که مکی برگشت به طور خصوصی با او صحبت کردم و گفتم که وضعیت اینطور است. به من گفت: خلاصهاش من نه با شما هستم و نه با آنها. گفتم: این که نمیشود، برای چه؟ به من گفت: والله به بچههای ما هم رحم نمیکنند و همه ما را از بین میبرند و وضع خیلی خطرناک است. (ص140)
ارز عمدهای که در اختیار ما قرار میگرفت همان بود که اصل چهار آمریکا میداد و آن هم با قطرهچکان که در این اواخر به بیست میلیون دلار رسیده بود. بعد از اینکه ما از دیوان لاهه برگشتیم پیشنهاد تازهای از طرف ترومن و چرچیل در تابستان 1331 به مصدق رسید که بر حسب ظاهر نوشته بودند که ملی شدن مورد قبول آنهاست و دولت آمریکا حاضر است ده میلیون دلار فوراً در اختیار ایران بگذارد و دولت ایران قبول کند که از یک طرف مسئله غرامت به دیوان دادگستری بینالمللی احاله شود و از طرف دیگر به شرکت نفت انگلیس اختیار بدهد که اداره امور فروش نفت را به عهده داشته باشد. (ص141)
ایشان [دکتر مصدق] گفتند: ببینید این آقایان بعد از مدتی چه چیزی برای ما فرستادند. بنابراین ما مملکت را باید به ده میلیون دلار بفروشیم و اختیار خود را به دست شرکت نفت انگلیس بدهیم. دکتر مصدق جواب رد به آن پیشنهاد دادند و از همان زمان بود که با دولت انگلیس قطع رابطه سیاسی کردند. (ص142)
بدین ترتیب وضع ما به اینجا رسیده بود که روابطمان با آمریکا دیگر صمیمانه و امیدبخش نبود و از طرف دیگر با انگلیسها هم قطع رابطه کرده بودیم، شاه هم که سیاستهای خارجی را علیه ما میدید موضع جدی علیه مصدق گرفته بود و تحریکات آنها مرتباً ادامه داشت. مصدق تصمیم گرفت به وسیله اعلامیهای کارشکنیهایی که نسبت به حکومت او میشود آشکارا به ملت ایران اعلام بدارد و کنارهگیری کند... از ما خواستند که نمایندگانی به دربار بفرستیم که با آنها در این موضوع صحبت کنیم. از طرف فراکسیون ما دکتر معظمی، دکتر شایگان، اصغر پارسا و بنده انتخاب شدیم... دیدیم مخاطبین ما آقایان حسین علا وزیر دربار و حشمت الدوله والاتبار هستند... بعد از ناهار خود شاه هم پائین پیش ما آمدند و نشستند و خودشان شروع به صحبت کردند، که دکتر مصدق خواهرم را مزاحم تشخیص داد او را از مملکت خارج کردم، گفتند با مخالفین ایشان رابطه دارم و آنها به دیدن من میآیند من قطع رابطه با آنها کردم، دیگر چه مانده است؟ چه جور کمکی باید بکنم؟... شاه مجدداً به دفتر خودشان رفتند. ضمن صحبتها در حدود ساعت سه یا چهار بعدازظهر بود دیدیم که آقای دکتر مصباحزاده وارد همان اتاق شد و دکتر معظمی را صدا زد و آهسته با او صحبتهایی کرد. دکتر معظمی پیش من آمد و آهسته گفت: دکتر مصباحزاده میگوید که چه اشکال دارد که شاه برای دو سه ماهی به عنوان معالجه به خارج از ایران برود که خیال مصدق راحت بشود... بعد یواش یواش خود آقایان والاتبار و حسین علا هم این پیشنهاد را مطرح کردند. ما به آنها جواب دادیم که باید این مطلب را به آقای دکتر مصدق بگوئیم... گفت: من حرف شما را قبول ندارم، خود آقای علا و والاتبار باید از طرف شاه بیایند و این حرف را به من بگویند... هر دوی آنها بلافاصله نزد آقای دکتر مصدق آمدند و با ایشان خلوت کردند و بعد از خلوت بیرون آمدند و گفتند: ترتیب کارها داده شد خیال شما راحت باشد. اینکه موضوع خروج شاه از مملکت برای روز نهم اسفند از جانب ما مطرح شده و پافشاری و اصراری از ناحیه دکتر مصدق بوده باشد مطلقاً دروغ است. این پیشنهاد از ناحیه خود آنها بود و آنها فکر کرده بودند که زمینه عمل را به این ترتیب فراهم بکنند و مصدق را راضی و ساکت بکنند و بعد بازی در بیاورند.(صص143-144)
در صبح روز نهم اسفند یکدفعه دیدیم که در تالار مجلس هیاهویی برپا شد. بقایی شروع به صحبت کرد، فرامرزی شروع به صحبت کرد، جلسه خصوصی تشکیل شد و در آنجا فرامرزی به رفقای خود گفت: آقایان! اینجا نشستن فایدهای ندارد همه به دربار برویم. (ص145)
دکتر مصدق برای بدرقه و حرکت دادن شاه به دربار رفته بود که جنجال و هیاهوی طرفداران و تحریکشدههای آقای بهبهانی و آقای کاشانی و چاقوکشان و چماقداران آنها در کاخ شروع شده بود و شعار علیه دکتر مصدق میدادند و فریاد میزدند که ما نمیگذاریم شاه حرکت بکند. وکلای طرفدار شاه هم آنجا جمع شده و آن مردم را به ابراز احساسات به نفع شاه تهییج میکردند. شاه هم به آنها گفته بود، حالا که شما نمیخواهید من بروم من نخواهم رفت.(صص146-145)
مصدق در آنجا متوجه خطرناک بودن اوضاع میشود... مصدق که خواسته بود از در بزرگ بیرون برود یک نفر از کارمندان کاخ به او گفته بود: آقای نخستوزیر! اینجا خطرناک است، شما بفرمائید از در بالا بروید. اینکه در مطبوعات خارج نوشتهاند که ایشان از روی دیوار فرار کرده است مطلقاً دروغ است. ایشان از در دیگر کاخ خارج میشوند که تقریباً روبروی در خانه خود او بود و از آنجا به منزل خودشان و از منزل مستقیماً به ستاد ارتش میروند و از ستاد ارتش به مجلس میآیند. ما بعدازظهر هنوز در مجلس بودیم که ایشان به مجلس آمدند و جریان را گفتند. وکلای مجلس طرفدار ایشان شروع به دفاع و پشتیبانی از ایشان کردند. بینالله بنده باید بگویم نطقی که آن روز دکتر معظمی کرد از خاطر هیچکس فراموش نمیشود. معظمی گفت: جناب آقای دکتر مصدق! این نهضتی که شروع شده است یا باید به پیروزی برسد یا به مرگ همه ما خاتمه بیابد... مکی رفت و در گوش دکتر مصدق حرفی زد. به نظرم به او گفت که مصلحت این است که شما برگردید... به نظرم برگشتند به ستاد ارتش و از آنجا هم در منزل خود کار و قدرت حکومت را در دست گرفتند و مجلس را ساکت کردند و به صورت ظاهر غائله خوابید. (ص146)
پیش آمدی که در همان ایام اتفاق افتاد و لطمه روحی بزرگی بر مصدق وارد کرد دزدیدن و قتل افشار طوس رئیس شهربانی مصدق بود. در همان روزها سرلشکر زاهدی هم که در کابینه اول مصدق عضویت داشت و در جریان انتخابات دوره شانزدهم به جبهه ملی خیلی کمک کرد و در مقابل رزمآرا ایستاد حالا جزو مخالفین سرسخت مصدق شده و در مجلس تحصن اختیار کرده بود. موقعی که او در تحصن بود هر روز بقایی و حائریزاده و مکی و دیگران به دیدن او میرفتند و صحبت میکردند و او هم با ایادی خارجیاش ارتباط داشت... در حالی که قرار ملاقات محرمانه شبانهای به عنوان خدمتگزاری به مصدق با او میگذارند او را شبانه میگیرند و آمپول بیهوشی میزنند و به محلی مخفی در کوههای شمیران میبرند و بعد از یکی دو روز او را به آن کیفیت فجیع میکشند همه توطئهگران این جنایت فجیع کشف و دستگیر شدند. آنها علیالتحقیق با دکتر بقایی و سرلشکر زاهدی ارتباط داشتند. بقایی برای اینکه اتهام خودش را لوث کند موضوع شکنجهدادن به این متهمین را پیراهن عثمان قرار داد و در مجلس و روزنامهاش شروع به هوچیگری کرد... در این وقت زهری نماینده مجلس هم که از رفقای دکتر بقایی بود علیه مصدق صورت استیضاحی مطرح کرد. در همین اوان دوره هیئت رئیسه مجلس هم خاتمه یافته بود و میبایستی هیئت رئیسه جدید را انتخاب کنیم. (ص147)
دکتر معظمی را نامزد ریاست مجلس کردیم. معظمی شایستهترین فرد ما بود. مردی جامع، جالب، جاذب، خوشبیان و مؤثر در انجمنها و مؤثر در مجلسها برای اتخاذ رای و مشورت... ما او را علیه کاشانی که نامزد مخالفین و رئیس دوره پیش بود نامزد کردیم و با اکثریت نمایانی کاشانی را شکست دادیم و معظمی به ریاست مجلس انتخاب شد که این خود پیروزی بزرگی بود... دکتر مصدق برای مخارج جاری مملکت که مالیاتها غیر کافی و پرداخت حقوق سنگین کارگران و کارمندان بیکار شده شرکت نفت هم بر آن اضافه شده بود و به طور مخفی و محرمانه با اختیارات قانونی که داشته چند صد میلیون تومان اسکناس اضافی چاپ و منتشر کرده بود.(ص148)
در رأیای که راجع به ناظر مجلس در بانک ملی گرفته شد... متأسفانه بعضی از اعضای فراکسیون خود ما مثل مهندس رضوی و افراد دیگر به جای اینکه به کهبد رای بدهند به حسین مکی رای دادند... همین که مکی انتخاب شد در همان روز که روز پنجشنبهای بود بنده نیم بعدازظهر که از مجلس بیرون آمدم مستقیماً رفتم به دیدن مصدق. او را در حال عصبانیت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا! ما باید این مجلس را ببندیم. گفتم چطور ببندیم؟ گفت: این مجلس مخالف ما است و نمیگذارد که ما کار بکنیم، ما آن را بایستی با رای عامه ببندیم. بنده گفتم: جناب دکتر من با این نظر مخالف هستم. (ص149)
گفت: فردا صبح زود اول وقت بیائید... تنها خدمت ایشان رسیدم و گفتم: جناب دکتر! ... هر حکومت را معمولاً سه قدرت حفظ میکند. اول قدرت زور که نیروی نظامی باشد متأسفانه شما ندارید و ارتش با شما نیست. اینها اکثراً با شاه هستند... این افکار عمومی زیاد مورد استفاده قرار گرفته و خیلی خسارت و آسیب بر آن وارد آمده است ... میماند قدرت قانونی. قدرت قانونی برای آوردن حکومت و حفظ آن در نظام مشروطیت از دو عنصر مرکب است. یکی مجلس و دیگری شاه. اما شاه با شما مخالف است. بنابراین تنها مجلس میماند، شما در این مجلس اکنون اکثریت دارید... گفت: نخیر، آقا! این مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم: آقا! من یک عرض اضافی دارم. اگر شما مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید. یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود دیگر اینکه با یک کودتا مواجه بشوید آن وقت چه میکنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیدهیم. اما امکان کودتا قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگیری میکنیم. (صص151-150)
دکتر مصدق اعلام رفراندوم کرده بودند و بعد نیز آن رفراندوم انجام گرفت و ایشان اکثریت قاطع آرا مردم را به دست آوردند و مجلس را بستند... آن شماره را گرفتم و تلفن کردم. دکتر مصدق گفت: بله این آقایان آمدند و یک حکمی برای ما آوردند و کارهایی کردهاند... س. این همان شب بیست و پنج مرداد است. شب دستگیری حسین فاطمی و مهندس حقشناس؟... بله چند روزی قبل از این واقعه بود که به سبب تشدید درگیریها و اختلافات و به عنوان پشتیبانی از مصدق احزاب وابسته به جبهه ملی، نمیدانم شاید خودتان هم بودید و خاطرتان باشد، تظاهراتی به نفع دکتر مصدق کردیم یعنی حزب ایران بود، حزب نیروی سوم بود، حزب پانایرانیست بود و غیره که حاضر نبودیم حزب توده در تظاهرات ما شرکت کند. در آن روز جمعیت بالنسبه قابل توجهی به راه افتاد و تظاهراتی کرد ولی روز بعد هم حزب توده به راه افتاد و تظاهرات آنها هم بسیار عظیمتر و چشمگیرتر بود. (ص153)
روز سالگرد 30 تیر بود که آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خلیل ملکی آمد و نگرانی خودش را به من اظهار کرد. آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده، تودهایها امروز آبروی ما را بردند، این آقای دکتر مصدق میخواهد با ما چه کار کند... بنده هم آمدم خلیل ملکی و داریوش فروهر و مرحوم شمشیری و یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاریها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دکتر مصدق بردم. خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد. گفت: آقا! مردمی که از شما دفاع میکنند همینها هستند. کم هستند یا زیاد هستند همینها هستند. چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملت میکشید و این مردم را متوحش میکنید. حرف او خیلی رک و تند بود. مصدق گفت: چه کارشان بکنم؟ خوب آنها هم تظاهر میکنند ملکی گفت: جای آنها توی خیابانها نیست. جای آنها باید در زندان باشد، مصدق گفت: میفرمائید آنها را زندانی بکنند کی باید بکند، باید قانون و دادگستری بکند... بنده خطاب به ایشان عرض کردم جناب دکتر به قول معروف ماهی را که نمیخواهند بگیرند از دمش میگیرند. مبارزه با توده به وسیله دادگستری صورت نمیگیرد و بنده هم حاضر برای وزارت نیستم... گفتم نه آقا دوستان من، رفقای من ناراحتیهایی برای خاطر شما دارند و شما کار را کوچک میکنید به اینکه وزیر دادگستری این کار را بکند. مبارزه با حزب توده کار وزیر دادگستری نیست. (ص154)
جریان سالگرد 30 تیر بود که در آنجا حزب توده قدرت به اصطلاح تشکیلاتی خود را به رخ ما، به رخ مصدق و به رخ مردم تهران کشید و وحشت سیاستهای خارجی را هم به وجود آورد... بر ما مسلم بود که عناصر و عواملی خارج از امکانات خود حزب توده کمک به این تشکیلات کرده و کارگردانان آنها برادران لنکرانی بودند که آنها هم موضع مخصوصی داشتند. (ص155)
چند روز بعد از آن قضیه جریان کودتای نافرجام نصیری پیش آمد و روز بعد از آن که شاه به بغداد گریخته بود آن میتینگ و تظاهر در میدان بهارستان صورت گرفت و مرحوم دکتر فاطمی که از همه ضربت خوردهتر و ناراحتتر بود آن سخنرانی شدید را علیه دربار و شخص شاه کرد. س. این حقیقت دارد که به خانم دکتر فاطمی تجاوز شده بود؟ ج. باور نمیکنم. (ص156)
صبح 28 مرداد صبح روز کودتا بنده رفتم آنجا که سخنرانی کنم... در آن صبح قریب یک دو هزار افسر به دانشکده آمده بودند... در این بین که ما منتظر گذشتن وقت و با امراء مشغول صحبت بودیم دیدم که از دم در یک افسری که لباس شخصی تنش بود با تاخت و شتاب میآید. آمد و سرش را دم گوش من گذاشت و گفت: تیمسار ریاحی تلفن کرد و خواهش کرد که شما امروز فعلاً سخنرانی نکنید. گفتم: چه شده است؟ گفت: شهر به هم خورده است... (ص157)
مستقیماً به منزل مصدق رفتم... من به ریاحی تلفن کردم و پرسیدم وضع چطور است؟ گفت: چندان خوب نیست... بعد رفقای دیگر هم به تدریج به منزل مصدق آمدند و تا ساعت یک و نیم بعدازظهر بنده آنجا بودم که تیراندازیها شروع شد... ساعت یک و نیم بعدازظهر بود که از منزل دکتر مصدق بیرون آمدم و به آن منزل رفتم... ساعت شش بعدازظهر بود که دیگر در آن منزل هم نماندم و دوره مخفی شدنم از همان روز شروع شد که هجده ماه تمام طول کشید... روز پیشش من نزد ایشان بودم و ایشان دستوری به من دادند که بروید و با احزاب صحبت بکنید و مجسمهها را پایین بیاورید. بنده به حزب ایران رفتم. به آقای خلیل ملکی تلفن کردم که او آمد. به حزب مردم ایران و پان ایرانیستها و بعضی از بازاریها تلفن کردم که آنها هم آمدند و عدهای را برای اجرای آن امر فرستادیم.(ص158)
ولی باید انصاف بدهم که خلیل ملکی گفت: این کار درستی نیست. خود من هم شب به مصدق گفتم که این کار درستی نبود. من آنجا خدمت مصدق بودم که تلفن زنگ زد. وصل به تلفن یک بلندگو بود شنیدم سرتیپ ریاحی است که صحبت میکند. ریاحی به او گفت: اجازه بدهید ما تیمسار دفتری را دستگیر بکنیم. میدانیم دفتری پسرعموی مصدق بود. مصدق گفت: چکار کرده است؟ گفت: در این کار آلوده است... توی همان عمل کودتا و توطئهها. مصدق گفت: بگیرید... فردا صبح که من نزد مصدق رفتم توی پلهها به همین تیمسار دفتری برخوردم. دیدم گریه میکند. گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: من جگرم میسوزد. عموی من مورد تهدید قرار گرفته و حالا میخواهند مرا دستگیر بکنند. من رفتم به مصدق گفتم که تیمسار دفتری در راهرو ایستاده و گریه میکند. گفت بگو بیاید تو... به نظرم 27 مرداد بود. گفت: بگو بیاد تو با او وارد اتاق شدیم مصدق بلافاصله به او گفت: چه خبر است عموجان؟ برو شهربانی را تحویل بگیر. به ریاحی هم تلفن کرد و گفت: آقای ریاحی شهربانی تحویل سرتیپ دفتری است... یک افسر سروان شهربانی که رئیس کلانتری بازار و جوان بسیار خوبی بود... گفتم : تیمسار از وجود این شخص و امثال او استفاده کنید. نمیدانستم که با این معرفی باعث بیچارگی آن جوان شدهام چون بعد او را گرفتند و زندانی کردند و سالها در زندان نگاه داشتند.(صص160-159)
س. شب 27 مرداد از طرف دولت به طرفداران دکتر مصدق اطلاع داده شده که روز بعدش یعنی روز 28 مرداد در خیابانها نیایند و تظاهرات نکنند برای اینکه دولت قصد دارد که جلوی تودهایها را بگیرد. شما از این موضوع چه اطلاعی دارید؟ و چرا چنین دستوری داده شد؟ ج.من اطلاعی که دارم یکی این بود که شخصی خیلی آگاه و واردی به من تلفن کرده و گفت: به تودهایها دستور داده شده است که به خیابانها و به طرفداری مصدق نیایند... به تودهایها دستور از طرف مقامات خودشان داده شده بود که در تظاهرات به نفع مصدق شرکت نکنند و در خانههایشان بمانند. من با مصدق در این باره صحبت کردم. یک نفر از خود عوامل کودتا که نمیدانم چه شخصی بود با مصدق ارتباط محرمانه داشت و جریانها را مرتباً به وسیله تلفن به او خبر میداد ولی متأسفانه مصدق اقدام و تجهیزاتی که برای جلوگیری از کودتا لازم بود نتوانست به عمل بیاورد و باز متأسفانه در چند روز پیش از کودتا به زاهدی اجازه داد که از تحصن مجلس سالم بیرون برود. س. دکتر عبدالله معظمی رفت و شنیدم که بدون اجازه مصدق این کار را کرد. ج. نخیر بدون اجازه مصدق نبود. من در منزل آقای دکتر مصدق بودم که معظمی رئیس مجلس آمد و به او گفت: اجازه بدهید او را از مجلس خارج بکنیم. بعد هم که از مجلس بیرون آمد شما هرکارش میخواهید بکنید. مصدق هم اجازه داد. ممکن است مصدق بعد از اینکه معظمی رفت و از او این اجازه را گرفت ناراحت شده باشد ولی من خودم آنجا بودم که معظمی پیش او رفت و آمد و به من گفت که من با مصدق صحبت کردم و از ایشان اجازه گرفتم که زاهدی را از آنجا بیاندازیم بیرون. وقتی زاهدی از آنجا بیرون آمد مصدق میتواند او را به هر کیفیتی که میخواهد دستگیر کند. (ص161-160)
برای گرفتنش جایزهای معین شد و همه جا هم دنبال او میگشتند ولی آن طوری که باید دنبالش باشند نبودند... همه تصور میکردند که محیط آرام و امنی است و کودتا خاتمه پیدا کرده است و باید بهانه آشوب و بلوا و ترس و وحشت به مردم ندهند... بنده در این باره با مطالعات و تجربیاتی که در داخل کشور خودمان دارم با تصدیق به اینکه آمریکا در این امر نقش مهمی داشت معتقدم که نه منشاء کودتا از آمریکا بود و نه هم قدرت آمریکا آن را انجام داد. منشاء این کودتا از انگلیسها شروع شد و شخص کرمیت روزولت را هم که به عنوان نماینده سیا به ایران آمد منتخب دستگاه جاسوسی خود انگلیسها بود... سازمانی که برای تهیه و تدارک این عمل ترتیب داده شد و در ایران یواش یواش توسعه پیدا کرد عوامل آن از لحاظ ارتباط بیشتر مرتبط به انگلیسها بودند تا به آمریکاییها. یکی از این تدارکات و مقدمات تحصن زاهدی در مجلس بود. دیگر نقشی بود که کاشانی و بهبهانی در این موضوع داشتند... عناصری که پیرامون او بودند بیشتر متهم به ارتباط با سیاستهای انگلیس بودند و متأسفانه برای بقایی هم این اتهام وجود داشت و همچنین برای حائریزاده و فرامرزی و نمایندگان مخالف سرشناس مجلس... عمل کرمیت روزولت که به ایران آمد و با شاه ملاقات کرد این بود که شاه را مطمئن سازد که آمریکاییها هم با نقشه انگلیسها موافق هستند... و با همدستی عوامل درباری و ارتشی و با کوتاهی و مسامحه و غفلتی که در دستگاه حکومت مصدق بود توانستند به مراد خودشان برسند.) ص163-162)
شاید قریب یک دو هزار نفر از افسران با درجات مختلف برای استماع سخنرانی بنده به دانشکده افسری آمده بودند. و این خود به خوبی نشان میدهد که جمع کثیری از ارتش اصلاً غافل و بیاطلاع نسبت به این امر بودند... ظاهراً ابتدا نریمان پیشنهاد خودکشی دستجمعی میکند ولی بعد همه آنها از راه پشت بام به یکی از خانههای همسایه پناه میبرند و فردا صبح خود را به حکومت کودتا معرفی میکنند و همگی دستگیر میشوند و خانه دکتر مصدق به کلی غارت میشود.(ص164)
حتی زمانی که شاه در رم بود مصدق میخواست با او ارتباط پیدا بکند و تأمینی به او بدهد که برگردد، به هیچ وجه گفتوگوی اینکه اعلام جمهوری بشود در مصدق نبود. آن مطلب راجع به دهخدا در این باره بود که چون شاه رفته بود و اگر برنمیگشت لازم بود یک مقام غیرمسئولی که به جای شاه عمل بکند یعنی به صورت شورای سلطنت تشکیل بشود و برای شورای سلطنت چند نفر را در نظر گرفته بودند که از آن جمله مرحوم علیاکبر دهخدا بود، ولی درباره اعلام جمهوریت مطلقاً چنین خبری نبود. مصدق یک قسم نامه برای شاه فرستاده بود که بنده خودم صورت آن قسم نامه را نزد مصدق دیدم. چون شاه از مصدق خوف و وحشت داشت قسم نامه حاکی از این بود که من به هیچوجه در پی جمهوریت نیستم و اگر هم مردم مرا به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنند قبول چنین سمتی نخواهم کرد. (ص165)
ترتیب آزادی بنده هم به این صورت بود که من مریض شده بودم و یکی از دکترهای جوان دکتر علیقلی لقمان ... حالم را بسیار بد و ناراحت دید. اتفاقاً او خواهرزاده حشمتالدوله والاتبار بود... این بعد از هجده ماه نزدیک ایام عید نوروز سال 1333 بود. والاتبار نزد شاه میرود و به شاه میگوید: اعلیحضرت هر سال به من عیدی مرحمت میفرمودند امسال هم باید یک عیدی به بنده التفات کنید. میگوید: عیدی شما را هم میدهم. گفته بود، عیدی من یک عیدی مخصوصی است. و درخواست عفو مرا میکند. شاه هم وساطت او را قبول میکند و از همانجا والاتبار فرمان شاه را به سپهبد بختیار تلفن میکند. (ص168)
مهندس حسیبی هم در همان ایام از اختفا بیرون آمد و رفت به قم متحصن شد. در آنجا او را گرفتند و به همان محل که من بودم آوردند و بعد از چند روز آزاد کردند. مهندس زیرکزاده هم مدتی در زندان باقی ماند و بعد او را نیز آزاد کردند. از جمله کسانی که در روز کودتا با دکتر مصدق زندانی شده بودند دکتر شایگان و مهندس رضوی و دکتر صدیقی را با هم محاکمه و محکوم کردند... دکتر شایگان و مهندس رضوی هر کدام به سه سال حبس محکوم میشوند ولی دکتر صدیقی برائت حاصل میکند. دکتر شایگان هم مدتی در زندان بود ولی بعد آزاد شد و اجازه گرفت و به آمریکا آمد و تمام مدت در آمریکا بود تا اینکه چند سال پیش فوت کرد. (ص169)
در مدتی که بنده در اختفا بودم جریان نهضت مقاومت ملی صورت گرفت و این نهضت مقاومت با همت آیتالله زنجانی تشکیل شد... خود آیتالله زنجانی هم در آن جریان دستگیر شد و این نهضت مقاومت به جایی نرسید و به تدریج حکومت کودتا و شاه بر امور مملکت مسلط شدند.(ص170)
س. آقای دکتر من شنیدم که بعد از 28 مرداد کاشانی مریض بود و بیمار بود و شاه یک بار به ملاقات او رفت، شما از این موضوع اطلاعی دارید؟ ج. گویا در بیمارستان بوده است. شاه آنجا میرود و همان رفیع یا کس دیگری که همراه او بوده به کاشانی ندا میزند که اعلیحضرت هستند به دیدن شما آمدهاند ولی کاشانی پشتش را به شاه و رو به دیوار میکند. شاه هم یکی دوبار صدایش میزند. بعد کاشانی سرش را بلند میکند و میگوید: من چه خدماتی نسبت به شما انجام دادم و چه نیکیها در حق شما کردم و شما سزای عمل من را اینطوری دادید. این حکایتی است که من هم شنیدهام ولی از واقعیتش به طور کامل خبر ندارم. ناقل آن برای من آقای نصرتالله امینی بود... انتخاباتی کردند و بعضی از افراد جدید از قبیل درخشش و جزایری را هم توی این مجلس وارد کردند، البته همه انتخابات با مداخله دولت بود، و مجلس جدید را تشکیل دادند. آقای دکتر علی امینی هم وزیر دارایی زاهدی و نماینده دولت ایران در مذاکره با شرکت نفت انگلیس و با شرکتهای نفت کنسرسیوم بود و آن قرارداد معروف کنسرسیوم را منعقد کرد. (ص171)
س. توضیح بفرمائید راجع به آن پیشنهاد بانک جهانی و چرا دکتر مصدق آن را نپذیرفت... ج. استحضار پیدا کردم که از طرف بانک جهانی آمدهاند و مذاکراتشان با دولت بر این اساس است که بانک جهانی موقتاً اداره نفت جنوب ایران را در دست بگیرد و یک قسمتی از درآمدهای آن را به عنوان خسارت شرکت کنار بگذارد و بقیه را به یک ترتیبی به ایران بدهد. دکتر مصدق و نمایندگان نظرشان بر این بود که بانک جهانی قبول کند که این عمل را به نمایندگی از طرف دولت ایران میکند. بانک جهانی هم جوابش این بود که اساس اختلاف برسر این است... بنده هم اطلاع دارم کسی که بیش از همه در این باره اصرار داشته مهندس حسیبی بوده که در این خصوص نظر و رای او در شخص دکتر مصدق خیلی مؤثر بود...(ص172)
بنده خیال میکنم که آن جریان هم بهانه دیگری بود برای اینکه به یک کیفیتی ملی کردن صنعت نفت را خنثی کنند و مصدق چارهای نداشت جز اینکه آن پیشنهاد را هم رد بکند... س. پس برگردیم به همین قرارداد امینی- پیچ... درخشش شبه مخالفتی در مجلس نشان داد ولی با تأکید و دستوری که شاه به همه آنها صریحاً داده بود، احدی از آنها جرأت نکرد در مقام اعتراض و مخالفت با آن قرارداد ننگین برآید... سپهبد زاهدی میخواست از این وضع استفاده کند و موجبات بسط و ادامه قدرت خود را فراهم آورده و از طرف دیگر شاه او را در برابر خودش خطری احساس میکرد...کسی را که به تدریج در مقابل او علم کرد همان سپهبد بختیار و دستگاه حکومت نظامی سپهبد بختیار بود... در همین زمان بود که فدائیان اسلام هم تحت تعقیب قرار گرفتند و عدهای از آنها بر اثر سوء قصدی که به حسین علا شد دستگیر و محاکمه و اعدام شدند بعضی از آنها را آن طوری که شنیدم خود سپهبد بختیار شخصاً اعدام کرده بود. کشف سازمان توده در ارتش، محاکمه و اعدام کثیری از سران آنها هم در این زمان اتفاق افتاد. (ص174-173)
بعد از زاهدی اگر درست خاطرم باشد و اشتباه نکنم برای مدت موقتی حسین علا نخستوزیر شد و بعد از او دکتر اقبال به نخستوزیری رسید... در دوران نخستوزیری اقبال بود که جلوهگریها و ظاهرسازیهای شاه آغاز شد و دست به تشکیل دو حزب دروغی و ساختگی دولتی ملیون و مردم زد... حزب اکثریت ملیون که باید اقبال اداره کننده و رهبرش باشد و حزب به ظاهر اقلیت که با امیر اسدالله علم بود... با سرکار آمدن حکومت زاهدی بلافاصله قریب پنجاه میلیون دلار در اختیار او گذاشتند و در چند سال اول، در همان دو سه سال اول مجموعه کمکهایی که دولت آمریکا به ایران کرد قریب به پانصد میلیون دلار رسید که برای آن زمان وجه بسیار قابل توجهی بود. (ص175)
در مسئله ملی شدن نفت دولت شوروی کمکی به ایران نکرد، حاضر برای خرید نفت از ایران نشد و حتی قاضی شوروی هم در دیوان لاهه به عنوان تمارض شرکت نکرد... آنها کاملاً مماطله میکردند و حاضر به پرداخت طلاهای ایران نمیشدند تا زمانی که یک حکومت غیر ملی کودتایی و دیکتاتوری بر سر کار آمد آن وقت بود که آنها حاضر شدند این طلاها را به ایران بدهند. (ص176)
قبل از انقلاب عراق بود که اتحادیه پیمان بغداد صورت گرفت با شرکت دولتهای ترکیه، ایران، پاکستان و عراق- شما میتوانید حدس بزنید که عامل اصلی این اتحادیه و پشتیبان خارجی آن بیش از آنکه آمریکاییها باشند انگلیسها بودند... روزنامه نیویورک تایمز، از جمله روزنامههایی بود که همیشه علیه نهضت و ملیون ایران سمپاشی و برعکس از شاه جانبداری میکرد... عبدالناصر در سال 1960 روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد. علت آن هم این بود که ایران محرمانه و مخفیانه با اسرائیل روابط داشت... همه این عوامل باعث میشد که شاه بیش از پیش در مقام تقویت نیروی نظامی خود برآید و سیاستهای خارجی هم به تقاضاهای او تسلیم بشوند. (ص178)
در اواخر حکومت دکتر اقبال که عمر مجلس نوزدهم به پایان رسید و میبایستی انتخابات جدید صورت بگیرد افراد و عناصری که مصنوعاً در حزب اقلیت جا داده شده بودند انتظار داشتند که عواطف ملوکانه شامل آنها بشود و اکثریت حکومت را در دست بگیرند... توسعه نارضاییهای عمومی و پیشامد نزدیک انتخابات جدید ما را متوجه ساخت که باید از فرصت استفاده کنیم و از کنج اختفا و بیحرکتی بیرون آییم و به نفع آزادی و استقلال مملکت فعالیت خود را از سر بگیریم... یعنی رهبران ملی...(ص179)
سپهبد بختیار هم به هوسهایی افتاده بود، شاید در حدود سال 1338 بود که او نیز میخواست به قدرت دستیابی پیدا بکند و اختلافاتش با شاه و با حکومت به تدریج ظاهر میشد. او به وسیله سازمان امنیت نوبنیاد که در اختیار داشت برای خودش در ارتش قدرتی به وجود آورده و در مقام این بود که شاید از بعضی از عناصر جبهه ملی هم استفاده کند و وسیله عمدهاش در این خط پسر عمویش دکتر بختیار بود.(ص180)
در همین مواقع بود که سپهبد بختیار سفری به آمریکا کرد و من متوجه بودم که او در پی توطئه و اقداماتی است... آنطور که معلوم است به آمریکا آمده و پیشنهاد کرده بود که بایستی شاه را بردارند و رژیم دیگری بر سر کار بیاید و گویا آمریکاییها هم روی خوشی به او نشان نداده و این مطلب را هم به شاه اطلاع داده بودند که همان باعث پایان کار او شد. س. همزمان با این جریانات هیچ جلساتی بین خودتان یعنی رهبران جبهه ملی، هیچ ملاقاتهایی داشتید؟ ... ج. ما تقریباً به طور مرتب ماهی یک جلسه مهمانی داشتیم که در این جلسه در حدود هفده یا هجده نفر به عنوان ناهار با هم جمع میشدیم... دکتر شاپور بختیار با تیمور خیلی نزدیک بود. (ص181)
در زمان حکومت دکتر مصدق که سپهبد بختیار سرهنگ بود و او را فرمانده تیپ کرمانشاه کردند شاپور بختیار به من تلفن کرد و او را به منزل من آورد که در آنجا اظهار سرسپردگی و خدمت به دستگاه دکتر مصدق بکند و من هم در خدمتش از او پشتیبانی بکنم، با این نیت به منزل من آمد و به کرمانشاه رفت ولی خود او یکی از افرادی شد که در توطئه کودتا با زاهدی همراهی و همکاری کرد و از افراد و عناصر کودتاچی بود. (ص183)
س. ... آقای عباس عاقلیزاده مسئول تشکیلات جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران که رهبرش خلیل ملکی بود نامهای از سپهبد تیمور بختیار دریافت کرده بود آن موقعی که او در عراق بود، برای داریوش فروهر، و آن نامه را به داریوش فروهر رسانده بود که دستگاه سازمان امنیت اطلاع پیدا کرد و او را به همین جرم دستگیر کرد. شما از آن نامه اطلاعی دارید... نخیر هیچ اطلاعی ندارم و حالا از جنابعالی میشنوم... توجه به این داشته که بتواند از عناصر جبهه ملی استفاده کند ولی جبهه ملی هیچ وقت چه در زمانی که او در ایران بود و چه بعد از آنکه از ایران خارج شد ارتباطی با او نداشت.(ص184)
در کابینه اول مصدق خود او آشکارا به ما میگفت: آقا! ما باید از اینها برای پیشرفت کارمان استفاده کنیم. یک عدهای از افراد را که جزو مبارزین و مجاهدین آزادیخواهی و وطندوستی نبودند حتی شهرت خوبی هم نداشتند، یا مشکوک و یا متهم بودند به اینکه ممکن است ارتباطی با خارجیها داشته باشند وارد کابینه کرد و برعکس در کابینههای بعدش مصدق کوشش داشت از جوانان بیشتر استفاده کند. (ص186)
س. بعضیها میگویند که اصولاً نطفه سازمان امنیت در زمان دکتر مصدق بسته شد با تصویب همین قانون امنیت اجتماعی. نظر شما در این مورد چیست؟... ج... سازمان امنیت فکر خارجیها بود و به وسیله آمریکاییها و اسرائیلیها و با کمک و مشورت آنها به وجود آمد و هیچگونه ارتباطی با قانون امنیت اجتماعی نداشت... (ص188)
آقای مشار جزو جبهه ملی بود... او از اولین افرادی بود که علیه مصدق در گروه مخالفین ما قرار گرفت و او بود که آن جمله معروف را در مجلس گفت: این مجلس مرکب است از یک عدهای مجذوب یعنی ما و عدهای دیگر مرعوب. (ص191) ادامه دارد ...