به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر میشود. (بخش چهارم)
5. بازگشت به ایران
(1358ـ1361)
من شخصاً روز 28 اردیبهشت 1358 به تهران بازگشتم. همسرم مریم، که عضو کمیته مرکزی بود، اوایل فروردین به ایران آمده و فعالیتهای اولیه تشکیلات دمکراتیک زنان را آغاز کرده بود... همانطور که گفتهام، در اوایل اسفندماه 1357 فرجالله میزانی به تهران اعزام شد. او به کمک علی خاوری و آن اعضای سازمان افسری حزب که پس از 25 سال از زندان شاه آزاد شده بودند... سازماندهی تشکیلات حزب در ایران و تجدید انتشار روزنامه مردم را آغاز کرده بود. در خیابان 16 آذر، روبروی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران، نیز ساختمانی به عنوان دفتر مرکزی حزب تهیه شده بود...(ص511)
پس از رسیدن من به تهران کار رهبری حزب منظم شد و جلسات هیئت اجرائیه تشکیل گردید (پس از مدتی ما نام هیئت اجرائیه را به هیئت سیاسی تغییر دادیم)... طبری، عمویی، خاوری و حجری به هیئت دبیران و شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدر، کیمنش به هیئت سیاسی وارد شدند. (اعضای هیئت دبیران عضو هیئت سیاسی نیز محسوب میشدند.)... عدهای از نویسندگان معروف، که در گذشته عضو حزب بودند، نیز در پیرامون حزب جمع شدند؛ مانند بهآذین، هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی... ما قبل از انقلاب سازمان نوید و تعدادی گروههای مخفی را داشتیم که بیشتر اعضای آنها دانشجو بودند و تعدادشان حدود 400ـ500 نفر میشد. در آغاز تعدادی از این افراد به سازمان علنی حزب پیوستند، ولی پس از مدت کوتاهی ما عده زیادی از آنها را به سازمان مخفی منتقل کردیم. تعداد اعضای علنی حزب نیز در همین حدود بود. بدین ترتیب، در آغاز فعالیت حزب در ایران سازمان ما حدود 1000 نفر عضو داشت، که البته این رقم به سرعت افزایش یافت... در تجدید سازمان حزب تقی کیمنش به عنوان مسئول شعبه شهرستانها تعیین شد و بلافاصله مسئولین سازمانهای حزب در استانها نیز تعیین شدند...(ص512)
سازمان ما در آذربایجان یک سازمان جوان و فاقد پیوند با فرقه بود... در سال 1358 سردبیر تهران مصور توانسته بود به طریقی با اسکندری در حال نیمه مستی مصاحبه کند...(ص513)
عمویی و صفری را نزد او فرستادم و پیغام دادم که اگر در ایران بماند به علت محیط پیرامونش بیشتر و بیشتر سقوط میکند. لذا، توصیه ما این است که محترمانه و به عنوان یک پیرمرد و مبارز قدیمی از ایران خارج شود و ما نیز زندگی او را در آلمان مانند سابق تأمین میکنیم...(ص514)
بدین ترتیب، ایرج از ایران خارج شد. ما نیز در پلنوم هفدهم (فروردین 1360) او را از عضویت هیئت سیاسی برکنار کردیم، ولی وی در عضویت کمیته مرکزی باقی ماند... خروج صفری دو علت مهم داشت: اول، او زندگی راحت را به زندگی پرتلاطم و توأم با خطر ترجیح میداد. دوم، او در عین موافقت ظاهری با مشی حزب به طور جدی هوادار شریعتمداری و خط او بود...(ص515)
س ـ گفته میشود که جودت در جریان زندگیش وابستگی مستقیم به کا.گ.ب داشته و حرکتهای او چه در حزب و چه در خارج از حزب بیشتر حرکتهای شِبه پلیسی بوده است؟ کیانوری: واقعیت این است که این آدم از بدترین افراد حزب بود. جودت از روزی که وارد حزب شد جز چسبیدن و تملق گفتن مقام مسلط و زورمند حزب کار دیگری نداشت... این احتمال را میتوان داد که ارتباطاتی داشته و به شورویها گزارش میداده است. این کاملاً طبیعی است. او مسئول سازمانهای حزب ما در کشورهای سوسیالیستی بود...(ص516)
ناصر بنا کننده، که «پورپیرار» امضا میکرد، پس از اخراجش از حزب در سال 1358 به علت خوردن پول حزب و کلاهبرداری از شرکایش در انتشارات «نیل» و بالا کشیدن حقالتألیف آقای محمود اعتمادزاده (بهآذین) با نام مستعار «ناریا» به انتشار جزوههایی علیه حزب و بدگویی به شخص من، که دستور اخراج او را داده بودم، پرداخت... او، حدود یک سال پیش از پیروزی انقلاب، به برلین غربی آمد و به یاد ندارم به وسیله چه فردی تقاضای دیدار با ما را کرد. او در این دیدار ادعا کرد که با هوشنگ تیزابی همکاری داشته و وسایل چاپی را که هوشنگ با آن اولین جزوههای به سوی حزب را منتشر کرده در اختیار هوشنگ گذاشته است... پس از بازگشت به ایران و آغاز فعالیت حزب، بنا کننده به دفتر حزب آمد و حاضر شد چاپ روزنامه مردم را در برابر پرداخت هزینه آن عهدهدار شود. این کار به او محول شد... با تحقیق روشن شده که صورت هزینه چاپ روزنامه و کتب، که بناکننده ارائه میدهد، بسیار بیش از نرخ عادی است. به همین علت پورهرمزان خواست که از دادن انتشارات حزب به او خودداری کنم. من موافقت کردم... گفتم که او را از دفتر حزب بیرون کنند و دیگر راه ندهند... آقای طبری به روابط «دوستانه» و «رفیقانه» خود با این فرد فاسد ادامه داد و با او مکاتباتی داشت که بعداً توسط بناکننده مورد سوءاستفاده قرار گرفت. ناصر بناکننده پس از مدتی به علت ارتباط با مامورین سیاسی بلغارستان توسط جمهوری اسلامی دستگیر و به زندان اوین فرستاده شد...(ص517)
پلنوم هفدهم تنها پلنومی بود که پس از 32 سال (از پلنوم سوم که در مهرماه 1327 برگزار شد) در ایران تشکیل شد. این پلنوم در تعطیلات نوروزی سال 1360 و در زمانی برگزار شد که سازمان و رهبری حزب در ایران در اوج مرحله جدید فعالیت خود بود. پلنوم هفدهم یک شبانهروز طول کشید... اولین تصمیم پلنوم برکناری ایرج اسکندری از هیئت سیاسی و اخراج حمید صفری از عضویت کمیته مرکزی بود... علاوه بر رفقای افسر و علی خاوری ـ که قبلاً به هیئت سیاسی و هیئت دبیران وارد شده بودند ـ افراد زیر به عضویت هیئت سیاسی درآمدند: رفعت محمدزاده (مسعود اخگر)، امیرهوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)، محمد مهدی پرتوی، رحمان هاتفی (حیدر مهرگان) و مریم. (پرتوی و هاتفی در پلنوم حضور نداشتند و بدون ذکر نام به عضویت هیئت سیاسی برگزیده شدند.)...(ص518)
در انگلستان ما 15ـ16 نفر عضو داشتیم که اتفاقاً چند خبر مهم در اختیار ما گذاردند، که یکی درباره تماس مشاور بنیصدر با سفارت عراق در لندن بود... در سالهای 1360ـ 1361، علی خاوری در دفتر حزب در لایپزیک مستقر شد و به عنوان دبیر کمیته مرکزی فعالیت گروههای حزبی در خارج را سرپرستی میکرد...(ص522)
احسان طبری از لحاظ سواد و معلومات، آدم باسوادی بود و چند زبان را خوب میدانست... مارکسیسم را هم خوانده بود و از آن اطلاع داشت، ولی بنظر من اطلاع او از مارکسیسم کتابی بود؛ نه اطلاعاتی که در گوشت و پوست او رفته باشد. از لحاظ کاراکتر شخصی، نظر طبری منوط به این بود که در آخرین ملاقات با چه کسی دیدار داشته است...(ص525)
احسان طبری چنین شخصیتی بود. شخصیتی بود از نظر اخلاقی ضعیف، از لحاظ علمی و ادبی قابل ملاحظه و قابل توجه، حتی از نظر فلسفی هم فرد برجستهای بود...(ص529)
منوچهر بهزادی از قدیمیترین افراد حزب ما بود. او، تا آنجا که به یاد دارم، در سال 1322 و یا 1323 به عضویت حزب درآمد... ما پس از 28 مرداد او را، که مدتی زندانی شده بود، به خارج فرستادیم. بهزادی و محمدرضا قدوه و چند نفر دیگر در مجارستان مستقر شدند و تا رویدادهای سال 1956 مجارستان در این کشور بودند. پس از این رویدادها، آنها را به جمهوری دمکراتیک آلمان منتقل کردیم... اکبر شاندرمنی از قدیمیترین اعضای نهضت کمونیستی ایران است. او در گروه ارانی شرکت داشت و در این رابطه دستگیر شد و پس از طی چند سال زندان، در سال 1320، به همراه سایر زندانیان سیاسی آزاد شد. او بلافاصله به عضویت حزب درآمد و از همان آغاز از فعالترین و کمتقاضاترین کادرهای حزبی بود...(ص530)
بهرامدانش از پرشورترین، شریفترین، فروتنترین و فداکارترین مبارزان تودهای بود... مدتی در تهران با خسرو روزبه هم خانه بود و هر دو در همین دوران، در سال 1323، به عضویت حزب توده ایران درآمدند...(ص531)
هدایتالله حاتمی از اولین اعضای سازمان نظامی حزب توده ایران بود. او با خسرو روزبه هم دوره بود و چند سالی با هم در دانشکده افسری خدمت میکردند... حسن قزلچی یکی از سرایندگان بنام کرد ایرانی و انسانی شریف و کمونیستی معتقد و پیگیر و استوار بود...(ص532)
گلاویژ از کسانی است که در اوایل حکومت خودمختار حزب دمکرات کردستان، یعنی سال 1324، توسط قاضی محمد برای تحصیل نظامی به شوروی فرستاده شد... در باکو دو نفر به عنوان نماینده حزب دمکرات کردستان حضور داشتند؛ یکی گلاویژ و دیگری عبدالرحمن قاضی... در ایران، مسئولیت کردستان با او بود... گلاویژ در جریان انشعاب غنی بلوریان از گروه قاسملو نقش مهمی داشت و در هر کاری آنان را راهنمایی میکرد...(ص533)
پورهرمزان از افسرانی بود که در جریان حرکت اسکندانی در خراسان به شوروی رفت. زمانیکه من در سال 1334 به مسکو رفتم، دیدم که پورهرمزان به بلندگوی اسکندری تبدیل شده و همه جا تبلیغ میکند که کیانوری جاسوس است...(ص534)
فروغیان نیز از افسران ارتش بود که در جریان فرقه به آذربایجان و سپس به شوروی رفت. در مسکو کار او تدریس زبان فارسی در دانشکده زبانهای خارجی بود...(ص535)
عبدالحسین آگاهی از افسران سازمان نظامی حزب بود که تصور میکنم درجه ستوان یکمی داشت. او به شوروی رفت و در باکو استاد فلسفه شد... مهدی کیهان از افسرانی بود که در جریان گروه سرگرد اسکندانی شرکت داشت. او بعداً به آذربایجان و از آذربایجان به شوروی رفت و در باکو جزء دارودسته دانشیان بود...(ص536)
رحیم نامور از اعضای قدیمی حزب است که از اوایل تأسیس حزب وارد آن شد و در سالهای پیش از 28 مرداد 1332 روزنامه شهباز را به موازات حزب منتشر میکرد... پس از شروع فعالیت رادیو «پیک ایران» در هیئت تحریریه آن به کار پرداخت. رحیم نامور فرد بسیار بسیار منضبطی بود و قضاوتهای بسیار درستی داشت. اولین کسی که درباره عباسعلی شهریاری به ما هشدار داد او بود...(ص537)
این واخر تحقیق بسیار جالبی درباره قتل احمد دهقان و رابطه آن با رزمآرا تهیه کرده بود... تحقیق بسیار جالبی بود و ثابت میکرد که قاتل دهقان رزمآراست... ژیلا سیاسی از جوانانی است که برای تحصیل به اروپا آمد و جذب حزب شد... با پیروزی انقلاب با کمال میل شغل و زندگی مرفهش را رها کرد و برای کار حزبی به ایران آمد. در ایران عضو مشاور کمیته مرکزی و کارمند ارشد شعبه روابط بینالملی حزب بود...(ص538)
دکتر فرهاد عاصمی نیز از جوانانی بود که برای تحصیل به آلمان غربی آمد و عضو حزب شد... من او را از سالهای 1320ـ 1325، که عضو ساده حزب بود، میشناختم... پس از انقلاب، فرهاد عاصمی به ایران آمد و به عنوان مسئول سازمان حزب به مازندران رفت... او واقعاً حاضر نبود که به خارج برود، ولی ما با اصرار او را به اروپا فرستادیم. تا زمانی که من دستگیر شدم، عاصمی در بخش اروپای غربی حزب فعال بود...(ص 539)
پس از استقرار رهبری حزب در ایران، یکی از اولین تصمیمات هیئت سیاسی ایجاد سازمان مخفی بود. این تصمیم به اتفاق آراء به تصویب رسید. طبق این مصوبه رهبری تشکیلاتی حزب موظف شد که هسته اساسی سازمان نوید را حفظ کند و آن را در سازمان علنی حزب ادغام نکند... بتدریج با جلب افراد جدید سازمان نوید گسترش داده شد و آقای محمد مهدی پرتوی ـ مسئول تشکیلاتی و مطبوعاتی سازمان ـ در این سمت ابقاء شد. قرار شد که سازمان برای خود یک چاپخانه مخفی و چندین پایگاه چاپ و تکثیر در تهران و مراکز مهم استانها ایجاد کند و خانههایی را برای اقامت و اختفای رهبری و کادرهای مرکزی حزب در شرایط اضطراری، مانند یک کودتای ارتجاعی، تدارک ببیند. تصمیم بعدی هیئت سیاسی پذیرش افراد نظامی به حزب بود...(ص540)
رهبری حزب با در نظر گرفتن تجربه گذشته در زمینه کار مخفی، هم از این نظر که در شرایط فعالیت مخفی اختفاء در منازل افسران بهترین امکان است و هم از این نظر که وجود افسران میتواند مانند سالهای 1320ـ1333 از نظر اطلاعاتی کمک مؤثری به فعالیت حزب باشد، تصمیم گرفت که این افراد را بپذیرد. در عین حال تصمیم گرفته شد که بهیچوجه مانند سابق سازمان خاص و مستقلی به عنوان سازمان افسری وجود نداشته باشد...(ص541)
شکل جدیدی که برای سازماندهی نظامیان توسط ما به کار گرفته شد چنین بود که هر افسر یا درجهدار با یکی از کادرهای سازمان مخفی حزب، مرتبط باشد. در شرایط خاصی که چند نظامی از قبل با یکدیگر آشنایی داشتند و گرایش سیاسی یکدیگر به حزب را میشناختند، آنها با هم یک گروه را تشکیل میدادند... یکی دیگر از تصمیمات ما، که در حقیقت هیچ فایدهای نداشت و تنها به بار سنگینی بر گرده حزب بدل شد، مسئله اختفای سلاح بود... پیش از ورود من بخشی از این سلاحها در خانه یکی از افراد شبکه مخفی جاسازی شده بود ولی بقیه هنوز گردآوری نشده و نزد افراد بود... این تصمیم شخص من بود و واقعاً افراد دیگر رهبری از آن کوچکترین اطلاعی نداشتند. من به پرتوی گفتم که این سلاحها نگهداری شود... افراد سازمان مخفی نیز این سلاحها را مخفی کردند و دیگر من هیچ اطلاعی از کم و کیف و تعداد و نوع آن نداشتم...(ص542)
پس از مدتی، خانه مهدی پرتوی از طرف کمیته محل مورد بازرسی قرار گرفت... این جریان گذشت تا اینکه ماجرای دیگری پیش آمد... در این جریان، من با کمال تعجب متوجه شدم که آقای پرتوی یک اسلحه کلاشینکف در اتومبیلش حمل میکند. به او گفتم: این سلاحها بالاخره وبال گردن ما خواهد شد و خوب است که آن را تحویل دهیم. البته پرتوی این گفته من را، به نفع خودش، به یاد نمیآورد... در رابطه با اسلحه دو ماجرای دیگر نیز برای ما پیش آمد که شرح میدهم: حدود 5/1 الی 2 سال پس از آن ماجرا، یکی از افراد مرکزی سازمان نوید به نام خدایی که به سازمان علنی حزب منتقل شده بود (او در سازمان نوید مسئول یک شاخه بود) به من گفت: ما در جریان 22 بهمن مقداری سلاح جمع کردهایم که دریک خانه اجارهای جاسازی شده... من دیدم که اگر او این سلاحها را، که مقدار کمی بود، جابجا کند خطرناک است و گفتم که در همانجا بماند. جریان دیگر مربوط به گاگیک آوانسیان است... گاگیک آوانسیان نیز در این مجموعه در یک آپارتمان زندگی میکرد. روزی صاحبخانه پیغام گذاشت که در زیرزمین چیست؟ مراجعه شد و دیدیم که گاگیک یک چمدان اسلحه در آنجا پنهان کرده است... به او گفتم: این سلاحها را باید هر چه زودتر خارج کنی و حتی اگر لازم باشد در زبالهدانی بریزی! فردای آن روز گاگیک آمد و گفت: سلاحها را کنار خیابان گذاشتم. بعد از دستگیری ما معلوم شد که گاگیک چنین نکرده و سلاحها را در خانه یکی از خویشاوندانش در جنوب تهران پنهان کرده است. بدین ترتیب، این اقدام غلط ـ که تصمیم شخصی من بود ـ وبال گردن حزب شد...(صص544ـ543)
س ـ یکی از مهمترین اقدامات غیرقانونی حزب توده، ارتباط و ارائه اطلاعات نظامی به سرویس اطلاعات نظامی شوروی سابق (جی. آر. یو) بود. در این باره نیز توضیح دهید! کیانوری: بله! بزرگترین اشتباه سیاسی زندگی من پذیرش درخواست مقامات شوروی در این زمینه است. دو یا سه سال پیش از پیروزی انقلاب، اتحاد شوروی با یک مورد مهم سرقت اسرار نظامی خود توسط آمریکاییها مواجه شد. (آمریکاییها یک هواپیمای میگ 25 شوروی را دزدیده و به ژاپن برده بودند.) آنها، در مقابل، تصمیم گرفتند که به اطلاعات فنی هواپیمای اف 14 دسترسی پیدا کنند... سرهنگ فوق جوانی را که با او بود با نام «لئون» به من معرفی کرد و هر سه در پارک قدم زدیم. در این گردش درخواست دستیابی به اطلاعات اف 14 از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به اطلاع من رسید...(ص544)
این جریان ادامه داشت تا انقلاب پیروز شد و ما به ایران آمدیم و فعالیت حزب را در داخل کشور آغاز کردیم. در این زمان، «لئون» به تهران آمد و درخواست خود را مجدداً مطرح کرد. این یک اشتباه فوقالعاده بزرگ حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که از دبیرکل یک حزب کمونیست، آنهم حزبی با 40 سال سابقه، چنین درخواستی را بکند. اشتباه عمیقتر من این بود که این درخواست را پذیرفتم و این اطلاعات را به شورویها دادم. س ـ این اطلاعات را چگونه تهیه کردید؟ کیانوری: یکی از همافران عضو حزب در پایگاه اصفهان توانست به این اطلاعات دسترسی پیدا کند. این اسناد در اختیار مهدی پرتوی ـ مسئول سازمان مخفی ـ قرار گرفت و به شورویها رد شد...(ص545)
بنظر من این مسئله جاسوسی نبود. جاسوسی عبارت از چیزی است که امنیت نظامی و سیاسی کشور را به مخاطره اندازد. اطلاعات نظامی که ما در اختیار شورویها قرار دادیم چنین وضعی نداشت. این اطلاعات مربوط به تکنولوژی نظامی آمریکاییها بود که دشمن ایران بود و با همین هواپیماها کشتیهای ایران را میزد... البته من این جرم را پذیرفته و میپذیرم که عمل ما حتماً جرم بوده است. دقیقاً در مورد افراد نظامی هم من جرم را پذیرفته و میپذیرم...(ص546)
این افراد رده بالا، همه، تقریباً یا تحقیقاً در نوجوانی عضو سازمان جوانان حزب بودند و پس از انقلاب خودشان به سراغ ما آمدند. هیچ کدام را ما پیدا نکردیم. سرهنگ عطاریان، سرهنگ کبیری و ناخدا افضلی بزرگترین افراد نظامی عضو حزب بودند. تعدادی نیز افسران بازنشسته بودند مانند سرهنگ افرایی، سرهنگ قنبری و سرگرد شمسی. اینها همه یا در نوجوانی به حزب تمایل داشتند و یا از طریق خانوادهشان به حزب تمایل پیدا کرده و خودشان به سراغ ما آمدند...(ص547)
افضلی و خطیبی، که در قم بود، عضو سازمان جوانان حزب بودند. بعد از انقلاب، خطیبی در حزب به فعالیت پرداخت و از طریق او افضلی به ما وصل شد... در یک بخش دیگر من اصلاً از کم و کیف اطلاعات داده شده به شورویها مطلع نبودم. پرتوی، به عنوان مسئول سازمان مخفی، اطلاعات را میگرفت و به شورویها رد میکرد... به علاوه، مواردی بود که شورویها خودشان مستقیماً با عناصری ارتباط داشتند و در جریان دستگیری ما همه به حساب «ملانصرالدین» گذاشته شد. مثلاً، یک سرهنگ ارتش دستگیر شد که گزارشی را درباره تصمیمات جلسه شورای انقلاب به شورویها میداده است. نام او را، که احتمالاً سرهنگ آزادفر است، من در یک نشریه خواندم...(ص549)
شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی خواستار تحلیل ما از اوضاع ایران بود. من هر ماه یک بار مطالبی را تنظیم میکردم و از این طریق توسط گاگیک میفرستادم، آنها هم اطلاعاتی به ما میدادند... واقعیت این است که در زمینه غیرقانونی کردن حزب توده ایران اینتلیجنس سرویس انگلستان نقش اصلی را داشت و بسیار زودتر از آمریکاییها دست به کار شد...(ص549)
کوزیچکین در اوایل فروردین 1361 ناپدید شد و 2ـ3 ماه طول کشید که سروکله او در ترکیه پیدا شد... مدتی پس از پناهندگی کوزیچکین به انگلستان، اینتلیجنس سرویس پرونده قطوری برای حزب توده ایران درست کرد و با واسطه دولت پاکستان به جمهوری اسلامی ایران تحویل داد. بدین ترتیب، جمهوری اسلامی ایران براساس اطلاعات مجعولی که کوزیچکین طرح کرده بود به دستگیری رهبران و کادرهای حزب توده ایران پرداخت... پس از آشکار شدن پناهندگی او به انگلستان، شبارشین به من گفت: او هیچ اطلاعی از رابطه شما با ما ندارد و فقط دو نفر را میشناسد؛ فروغیان که در دانشگاه مسکو معلم زبان فارسی او بوده و گاگیک آوانسیان که برای گرفتن ویزای سفر شوروی در کنسولگری با او تماس داشته است... جیمز بیل مینویسد:… اطلاعات کوزیچکین در اختیار مقامات ایرانی قرار گرفت و بیش از یکهزار نفر از اعضای حزب توده، که بسیاری از آنها قبلاً تحت نظر بودند، دستگیر شدند...(ص550)
من تصور نمیکنم که کا.گ.ب اینقدر ولنگ و باز بوده است که کوزیچکین مانندی، طبق نوشته جیمزبیل، هزار نفر از خبردهندگان به آن را بشناسد. به علاوه، ما نام هیچ یک از افسران عضو حزب را هرگز به مقامات شوروی نداده بودیم...(ص552)
با توجه به شرایط خاص حزب در سال 1361، که احتمال دستگیری ما جدی بود، حزب کمونیست اتحاد شوروی اصرار داشت که من فوراً از ایران خارج شوم. من صحیح ندانستم که پیش از خروج سایر اعضای رهبری حزب خود خارج شوم... در جلسه بحث شد و تصمیم گرفته شد که همه اعضای رهبری به خارج از کشور منتقل شوند. این انتقال میسر نشد و ضربه زودتر از اجرای تصمیم ما وارد شد. س ـ بپردازیم به چگونگی کشف سازمان مخفی ـ نظامی حزب توده... کیانوری ـ در سال 1358 خانه مهدی پرتوی در یک حادثه ظاهراً تصادفی، که نمیدانم تا چه حد «تصادفی» بود، بازرسی شد و مقداری از اوراق سازمان مخفی به کمیته محل انتقال یافت که سپس به او پس داده شد... در اوایل سال 1359، ما اطلاعاتی از فعالیت گروه خادم به دست آوردیم که قصد داشتند در نماز جمعه بمبگذاری کنند. ما در عین اینکه این اطلاعات را در اختیار نیروهای امنیتی کشور گذاشتیم، مستقیماً نیز وارد عمل شدیم. در این ماجرا مهدی پرتوی مشارکت داشت و یک قبضه اسلحه کلاشینکف در اتومبیل خود حمل میکرد. او و سه تن دیگر از اعضای حزب توسط یک گروه از افراد کمیته دستگیر شدند و این سلاح نیز ضبط شد. آنها 3ـ4 ماه در زندان بودند و پس از مراجعات مکرر ما به مسئولین قضایی آزاد شدند... برای دوران کوتاهی هادی پرتوی ـ برادر مهدی ـ را مسئول سازمان مخفی کردیم... هادی پرتوی به اقداماتی دست زد که جنبه شخصی داشت و با اصول حزب منطبق نبود. در نتیجه، ما او را از مسئولیت فوق ـ و اصولاً از کار مخفی ـ خارج کردیم و برای فعالیت در سازمان علنی حزب به عضویت کمیته ایالتی خراسان درآوردیم... ما مجبور شدیم رحمان هاتفی را مسئول سازمان مخفی کنیم. ولی پس از مدتی مشخص شد که وی تحت تعقیب است و لذا مجبور شدیم او را به سازمان علنی حزب منتقل کنیم...(ص554)
باز به این نتیجه رسیدیم که کس دیگری بجز مهدی پرتوی شایستگی اداره سازمان مخفی را ندارد و مجدداً او را در این مسئولیت گماردیم. بدین ترتیب، مهدی پرتوی تا اردیبهشت 1362 مسئولیت سازمان مخفی حزب را به عهده داشت... پس از دستگیری، نمیدانم چند روز بعد، پرتوی تسلیم شد و ضعف شدید نشان داد و رنگ عوض کرد و مثل طبری «مسلمان دو آتشه» شد و در دادگاه افراد نظامی آن کارها را کرد و همه جریانات را با آب و تاب شرح داد و مسایلی را که شناخته نبود توضیح داد... در زندان بحثها شروع شد و شیوه رفتار پرتوی و توبه او مزید بر علت شد و عدهای ادعا کردند که سازمان مخفی و نظامیان حزب را پرتوی لو داده است...(ص555)
استدلال افرادی که به این نظر معتقد بودند این بود که پرتوی در همان دستگیری 2ـ3 ماهه سال 1359 تسلیم شده و طی تمام این مدت به عنوان عامل نفوذی در حزب عمل میکرده است. میزانی، در زندان، جداً معتقد بود که مهدی پرتوی همه را لو داده است. او میگفت: «پس از دستگیری گروه اول رهبری، مهدی پرتوی خانه سایر افراد رهبری را تأمین میکرد. شب دستگیری جلسه رهبری حزب بود. پرتوی همه ما (میزانی، ابراهیمی، هاتفی و سایرین) را به خانهای رسانید. ما به او اصرار کردیم که شب و دیروقت است، در اینجا بمان. او گفت: نه! قرار واجبی دارم و باید بروم. پرتوی رفت و ما به درون خانه رفتیم. در نزدیکی خانه یک اتومبیل با دو سرنشین پارک شده بود که مشکوک بنظر میرسید. پنج دقیقه بعد به درون خانه ریختند و همه ما را دستگیر کردند... نظر خود من این است که این اتهام به پرتوی وارد نیست و او فقط پس از دستگیری تسلیم شده است...(صص556ـ555)
س ـ همانطور که میدانید، پس از دستگیری رهبران حزب توده و انحلال آن، ایرج اسکندری به اتفاق برخی از کادرهای سابق حزب مانند بابک امیرخسروی، فریدون آذرنور و فرهاد فرجادآزاد افشاگریهایی را علیه گروه علی خاوری ـ حمید صفری ـ امیرعلی لاهرودی (که رهبری رسمی بقایای حزب توده در خارج را به دست داشتند) آغاز کردند که سرانجام به تأسیس یک گروه جدید به نام «حزب دمکراتیک مردم ایران» انجامید. این گروه یا محفل که در فرانسه و آلمان مستقر است توانست بخش عمده تودهایهای مقیم خارج را به خود جلب کند و در نتیجه گروه خاوری بیشتر به اعضای فرقه دمکرات آذربایجان مستقر در باکو محدود شد...(ص556)
من در این کتاب گاه درباره بابک امیرخسروی صحبت کردهام... بابک یکی از کسانی است که در تمام تاریخ حزب فقط از امکانات حزب استفاده مادی کرده و زندگی راحت و آسودهای برای خود ترتیب داده است. (صص559ـ558)
فریدون آذرنور از افسران سازمان نظامی حزب بود که در جریان فرقه به آذربایجان رفت و پس از شکست فرقه به شوروی مهاجرت کرد. او در دوران اقامت در شوروی مدرسه مهندسی ساختمان را در رستوف به پایان رسانید و سپس، مانند بابک، در پلنوم چهارم شرکت کرد و در یکی از پلنومها به عنوان عضو مشاور کمیته مرکزی برگزیده شد... آذرنور پس از انقلاب به ایران آمد و به علت مقام بالایی که در الجزایر داشت (در الجزایر رئیس بخش مصالح ساختمانی بود) در دفتر بنیصدر به عنوان کارشناس رده بالا به کار گرفته شد و مسئول تدارک مصالح ساختمانی گردید... در این دوران آذرنور تنها یک ارتباط فردی با بابک امیرخسروی داشت و از این طریق به حزب مرتبط میشد...(ص561)
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نورالدین کیانوری را اگرچه نمیتوان پرسابقهترین عضو حزب توده دانست، اما بیقین باید او را پرآوازهترین، پرهیاهوترین و در عین حال بحث برانگیزترین «تودهای» در طول 4 دهه فعالیت این حزب به شمار آورد. رفقای تودهای مخالف کیانوری، او را با انواع و اقسام صفات فردی و گروهی منفی نواختهاند تا آنجا که بسیاری از ناکامیها، کجرویها و شکستهای این حزب به پای روحیه ماجراجو، باندباز، وابسته، قدرتطلب و حتی مشکوک این عضو کمیته مرکزی نوشته شده است. اما کیانوری در بیان خاطراتش در سال 71-1370، نه تنها به تبرئه خود از کلیه این اتهامات میپردازد، بلکه با بیپروایی کامل صحبتها، خاطرات و ادعاهای رفقای سابقش را بیاعتبار میشمارد: «من به خاطرات هیچکس اعتماد ندارم.»(ص 108) این جملهای است که از دهان کیانوری خارج میشود، اما با نگاهی به خاطرات انتشار یافته دیگر اعضای کمیته مرکزی حزب توده و مشاهده تفاوتهای آشکار در بیان و تشریح حوادث گوناگون، باید آن را، کمابیش وصف حال جمیع رفقای سابق در حق یکدیگر قلمداد کرد. البته آنچه خاطرات کیانوری و در واقع شخصیت او را از بقیه رفقای سابق خود متمایز میسازد، پافشاری ناموجه وی برای توجیه عملکردها و رفتارهای حزب ـ بویژه در ارتباط با اتحاد جماهیر شوروی ـ است. به این ترتیب باید گفت کیانوری در زمانی که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به دنبال روی کار آمدن گورباچف بسرعت راه دوری گزینی از کمونیسم را طی میکند، بسان یک کمونیست ارتدکس به دفاع از «روابط» حزب توده با حزب کمونیست شوروی میپردازد و حاضر به تجدیدنظر در این زمینه نیست.
به هرحال حزب توده به لحاظ سابقه طولانی فعالیت، از جهات گوناگونی به صورت مبسوط قابل نقد و بررسی است. خوشبختانه در خاطرات کیانوری نیز مروری بر این فعالیت چهل ساله صورت گرفته و زمینه مناسبی برای پرداختن به مسائل مختلف فراهم آمده است. بنابراین در چارچوب نقد خاطرات کیانوری میتوان به ماهیت و فعالیت حزب توده نیز نگاهی انداخت. بدین منظور طی چند بخش به این امر میپردازیم:
1- وابستگی حزب توده به شوروی:
بیتردید برجستهترین مشخصه حزب توده را باید وابستگی همه جانبه آن به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به حساب آورد؛ به طوری که تصویر یک عامل بیگانه و بلکه جاسوس را از این حزب نزد مردم ما منعکس میسازد. این وابستگی که از ابتدای تشکیل حزب توده در سال 1320 تا انتهای فعالیت آن در سال 1362 به طور مستمر ادامه داشت، هرگز مورد انکار اعضای کمیته مرکزی حزب توده و ازجمله کیانوری واقع نگردید، اما به هرحال در طی این دوران طولانی، تلاشهایی به منظور توجیه این وابستگی برای افکار عمومی صورت گرفته که البته چندان قرین موفقیت نبوده است و لذا حزب توده، کادر رهبری و اعضای آن همواره از نگاه مردم ایران، مُهر عامل بیگانه بودن را بر پیشانی داشتهاند.
البته در این میان یک واقعیت را نباید از نظر دور داشت و آن وقوع انقلاب سوسیالیستی در سال 1917 میلادی در روسیه تزاری است که در آن هنگام با توجه به شعارها و ایدهآلهای مطرح شده، توانست نگاهها و توجهات بسیاری را از اقصی نقاط جهان و ازجمله در ایران به سوی خود جلب کند. سابقه تفکرات سوسیالیستی یا به تعبیر آن هنگام «اشتراکی» در ایران به دوران مشروطیت و تشکیل حزب سوسیال دمکرات یا «اجتماعیون عامیون» باز میگردد که بسیاری معتقدند بنیانگذار اصلی آن «حیدرخان عمواوغلی» بوده است. وی تقریباً همزمان با پیروزی نهضت مشروطه و در آستانه تشکیل مجلس اول در سال 1324 ق./1906 م. از سوی شاخه حزب سوسیالیست روسیه در باکو به ایران آمد تا شعبهای از این حزب را در آذربایجان ایران نیز تأسیس و راهاندازی کند. این حزب که در مراحل بعدی به «حزب دمکرات» تغییر نام یافت به رهبری سیدحسن تقیزاده از جمله احزاب فعال در سالهای پس از مشروطه به شمار میآید. رهبری این حزب پس از فرار تقیزاده از ایران در پی ترور آیتالله بهبهانی، برعهده سلیمان میرزا اسکندری قرار گرفت که وی بعدها بلافاصله پس از فرار رضاخان از ایران، به همراه جمعی از اعضای آزاد شده «حزب کمونیست ایران» اقدام به تأسیس حزب توده کرد. غرض از ذکر این مختصر آن است که تفکرات و تحرکات سوسیالیستی در ایران از چند دهه قبل از آغاز به کار حزب توده وجود داشته و همواره نیز در ارتباط مستقیم و تنگاتنگ با اینگونه نظریات و تشکیلات نزد همسایه شمالی قرار داشته است. بویژه پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی و تبدیل روسیه تزاری به اتحاد جماهیر شوروی، تغییر و تحولاتی که در مراحل نخست برای از بین بردن اختلافات طبقاتی صورت میگیرد، موجی از امید را در دل سوسیالیستهای ایرانی در جهت استقرار یک نظام سوسیالیستی (غالباً در وجه اقتصادی و اجتماعی آن) در کشور خود دامن میزند و در واقع نظام سیاسی و تشکیلاتی استقرار یافته در همسایه شمالی به صورت یک الگوی تمام عیار پیش چشم اینان قرار میگیرد. این سرآغاز یک روند وابستگی عمیق و همهجانبه است که به مدت چهل سال به صورتی فزاینده ادامه مییابد.
در این حال دو عامل دیگر موجب تشدید وابستگی حزب توده به شوروی را میشود. نخست آنکه این حزب در میان توده مردم پایگاهی نداشت. حزب توده علیرغم آن که توانست با بهرهگیری از تجربیات و مساعدتهای حزب کمونیست شوروی، یکی از گستردهترین شبکههای تشکیلاتی حزبی را در ایران به وجود آورد، اما از آنجا که مرام و مسلک الحادی آن صددرصد و کاملاً آشکار در تضاد با ایمان و اعتقاد مردم ایران بود، هیچگاه موفق به نفوذ در قلبهای آحاد این ملت نشد و چه بسا به دلیل الحادی و وابسته بودن، مورد تنفر عامه نیز قرار داشت. اتفاقاً همین تنفر عمومی از این حزب در مقطع بسیار مهم مرداد 32 مورد سوءاستفاده بیگانگان در جهت تأمین منافع خودشان قرار گرفت و یک موقعیت سرنوشتساز را از دست مردم ایران خارج ساخت. بنابراین حزب توده در مسیر حرکتش به جلو به خاطر بیپایگاه بودن در جامعه، بناچار هر روز بیش از پیش سطح اتکای خود به اجانب را فزونی میبخشید.
عامل دومی که در تشدید وابستگی حزب توده نقش بسیار مؤثری داشت، تعمیق وابستگیهای فردی و شخصی اعضای کادر مرکزی این حزب به شوروی بود. سلیمان میرزا اسکندری به عنوان نخستین دبیرکل حزب توده اگرچه معتقد به سوسیالیسم بود، اما آنگونه که گفته میشود فردی مسلمان و نمازخوان بود. بنابراین میتوان پنداشت که وی سوسیالیسم را بیشتر از جنبههای اقتصادی آن مورد نظر داشت و نه از لحاظ نظریات و تئوریهای فلسفی. از سوی دیگر، وی هرچند نگاهی مثبت به همسایه شمالی داشت، اما دارای وابستگیهای حزبی و تشکیلاتی عمیق و گسترده به شوروی - آن گونه که بعدها در میان اعضای کمیته مرکزی مرسوم شد - نبود. اما از آنجا که عمر ریاستش بر حزب توده بیش از دو سال طول نکشید، پس از وی زعامت و رهبری این حزب در دست کسانی قرار گرفت که در سراشیبی وابستگی شخصی به شوروی دست به مسابقهای نفسگیر با یکدیگر زدند و هر یک تلاش داشتند تا گوی سبقت را از دیگری بربایند. این مسابقه به گونهای آنها را در این مسیر پیش برد که به عنوان نمونه مابین کیانوری سال 1322_ ابتدای پیوستن وی به حزب توده_ با کیانوری سال 1357 و 1362، تفاوتی چشمگیر وجود دارد و همین طور است در مورد دیگر اعضای این حزب. بنابراین طبعاً با تعمیق وابستگیهای شخصی که با هدف پیروز شدن در جنگ قدرت درون حزبی برای بدستگیری پستها و مناصب مهمتر و بالاتر یا به منظور کسب امتیازات و برخورداریهای افزونتر صورت میگرفت، تشکیلات حزب نیز لاجرم در این مسیر گامهای بلندتری برداشت و به همین نسبت از جامعه خود فاصله گرفت.
به هر حال، حزب توده از ابتدا با توصیه شوروی شکل گرفت و حتی نام آن نیز برگرفته از نظریات استالین درباره تشکیل احزاب سوسیالیست «در کشورهای عقب مانده» بود: «علت این که نام حزب را «توده» گذاشتند، یک مسئله قدیمی است که در سال 1936 استالین مطرح کرد. او میگفت که در کشورهای عقب مانده کمونیستها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند بلکه باید در جبهه شرکت کنند؛ چون که در این کشورها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست... لذا یک حزب وسیعی بسازید که افراد طرفدار پیشرفت و ترقی اجتماعی و سوسیالیسم به طور کلی، نه کمونیسم، به آن جلب شوند.» (ص75)
همچنین در مورد آغاز به کار حزب توده هرچند کیانوری منکر آن است که «علیاوف»_ دبیر اول وقت سفارت شوروی در تهران_ دعوت کننده اصلی جلسه مؤسسان بوده، اما به هرحال حضور او را در این جلسه نمیتواند رد کند و همین مسئله نشان میدهد که حزب توده از ابتدا نه تنها با گرایش به سمت اتحاد شوروی بلکه - حداقل- تحت نظر مستقیم آنها شکل گرفت.
مسئله دیگری که میزان حاکمیت شوروی بر حزب توده را در همان اوان مشخص میسازد، عضویت عبدالصمد کامبخش در کمیته مرکزی حزب به دستور «برادر بزرگتر» و برخلاف میل دیگر رهبران حزب است؛ زیرا آنان وی را فردی میدانستند که به واسطه لو دادن اطلاعات بسیار درباره گروه «53 نفر»، موجبات مرگ دکتر تقی ارانی را در زندان رضاخان فراهم آورده بود. کیانوری البته این اتهام را در مورد کامبخش رد میکند و گناه تمامی مسائل را به گردن فرد دیگری به نام «شورشیان» میاندازد، اما استناد کیانوری برای اثبات این ادعای خود به نامهای است که کامبخش پس از آن که از پذیرش او به حزب امتناع میشود، «به کمینترن نوشت و دلایل این که اطلاعاتی را داده، چه اطلاعاتی را داده و چه اطلاعاتی را قبلاً پلیس داشته، شرح داد.»(ص 57) به گفته کیانوری رونوشت این نامه نزد خواهرش اختر، همسر کامبخش ، موجود است و احسان طبری نیز آن را دیده است. هرچند در اینجا باید پرسید چرا یک برگ رونوشت چنین نامه مهمی نزد کیانوری برای عرضه وجود ندارد و همچنین چرا احسان طبری نیز در خاطرات خود اشارهای به این مطلب ندارد، اما حتی اگر وجود چنین نامهای را نیز بپذیریم، باز هم چیزی از اصل مطلب کم نمیکند. در واقع مسئله این است که کامبخش از سوی تعدادی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده، بحق یا بناحق، متهم به ضعف و خیانت در زندان میشود. طبعاً در چنین وضعیتی کامبخش اگر دلایل و مدارک کافی برای اثبات بیگناهی خود داشت میبایست به رفقای حزبی خود در ایران ارائه میداد و تلاش میکرد تا سرانجام بتواند اتهامات وارده به خود را نزد آنان منتفی سازد. اما این که کامبخش بدین منظور به کمینترن نامه مینویسد حاکی از آن است که اساساً شأنیتی برای کمیته مرکزی حزب قائل نیست و به این واقعیت آگاهی دارد که اگر بتواند مسائل را با رفقای بزرگتر حل و فصل نماید، مابقی قضایا خودبخود حل شده است. اتفاقاً این روش با توجه به جایگاهی که کامبخش نزد شورویها داشت، بخوبی جواب میدهد و نتیجه مهمتری که در بر دارد این است که به دیگران نیز خاطر نشان میسازد در صورت بروز مسئله و مشکل، راهحل اصلی و مؤثر چیست.
نحوه عملکرد و موضعگیری حزب توده در قبال فرقه دمکرات آذربایجان در بدو تشکیل و سپس فرار اعضای آن به شوروی نیز از جمله سرفصلهایی است که میزان بیارادگی و وابستگی حزب توده را در برابر حزب کمونیست شوروی به نمایش میگذارد. همانگونه که کیانوری خاطرنشان میسازد: «حزب زمانی از تشکیل فرقه مطلع شد که اعلامیه آن در آذربایجان و جاهای دیگر منتشر شده بود، و سپس سازمان حزب توده ایران در آذربایجان، بدون مشورت با کمیته مرکزی حزب، جلسه کمیته ایالتی خود را تشکیل داد و به فرقه ملحق شد.» (ص127) اما قبل از آن که به نحوه واکنش کمیته مرکزی حزب توده در قبال این مسئله بپردازیم جا دارد به نوع روابط میان اعضای کمیته مرکزی و سیدجعفر پیشهوری قبل از تشکیل فرقه توسط وی نیز توجه کنیم: «پیشهوری از طرف سازمان حزبی تبریز برای شرکت در کنگره اول حزب انتخاب شده بود. او به تهران آمد و حتی در کلوپ حزب هم حاضر شد. ولی مخالفین پیشهوری، که هم از دسته اردشیر آوانسیان بودند و هم از دسته ایرج اسکندری و هم از دسته رضا روستا، با شرکت او در کنگره مخالفت کردند. بدین ترتیب، هسته دشمنی و کینه بین پیشهوری و رهبری حزب توده ایران _ که البته از زندان وجود داشت _ به وجود آمد.» (ص115) علیرغم این کینه و دشمنی همهجانبه و همچنین آن گونه تشکیل فرقه، یعنی بدون کوچکترین مشورت با کمیته مرکزی حزب توده یا دستکم اطلاع دادن به آن، از آنجا که این اقدام با هماهنگی حزب کمونیست شوروی صورت گرفته بود و ضمناً «فرقه مستقیماً زیر نظر باقروف کار میکرد» (ص128)، حزب توده نیز نه تنها بلافاصله تشکیل فرقه را به رسمیت پذیرفت بلکه الحاق بدون اجازه سازمان ایالتی حزب به فرقه را نیز مورد تأیید قرار داد: «اسکندری و جودت وقتی فهمیدند که این اقدام از طرف دولت شوروی تأیید میشود، با آن کنار آمدند و جودت برای فرقه سینه چاک میکرد. اردشیر، گرچه با پیشهوری مخالف بود ولی سیاستش سکوت تأییدآمیز بود و خواستهای فرقه، و البته نه آن کجرویهای نفرتانگیز اولیه، را خواستهای معقولی میدانست... بتدریج یک تأیید جمعی ایجاد شد.» (ص127)
پایان کار فرقه دمکرات آذربایجان نیز به گونهای صورت پذیرفت که هم خسارات و تلفات بسیار زیادی را برای مردم این خطه به همراه داشت و هم تأثیرات منفی آن بر وجهه و موقعیت حزب توده برای همیشه باقی ماند: «تأثیر شکست فرقه بر حزب فوقالعاده سنگین بود. حزب به تمام معنا و تا دقیقه آخر از فرقه حمایت کرد و باز بدون اطلاع حزب این عقبنشینی انجام گرفت، بدون این که حزب اطلاع داشته باشد و خود را آماده کند. معمولاً برای چنین آمادگی یکی دو ماه وقت لازم است و چنین نشد. چرا؟ یک دلیل این است که مقامات شوروی به رهبری حزب توده ایران آن اعتماد را نداشتند و میترسیدند که موضوع از آنجا درز پیدا کند… شورویها همیشه میگفتند که کافی است اسکندری بداند، ساواک هم میداند.» (ص131) این در حالی است که آنچه از سوی شوروی در ماجرای فرقه دمکرات آذربایجان روی داد جز حاصل معاملهگری آنها با دولت ایران به نمایندگی احمد قوام بر سر نفت شمال نبود که البته با ترفند به کار گرفته شده از سوی قوام، در نهایت نیز چیزی عاید و حاصل آنان نشد اما در این میان، فرقه بازیهای عدهای قدرتطلب و وابسته به بهای جان هزاران نفر از مردم بیگناه آذربایجان و همچنین کردستان تمام شد و در حالی که جای آن را داشت که در آن زمان حزب توده به نحوه عملکرد برادر بزرگتر را اعتراض کند، اما هرگز چنین کاری صورت نپذیرفت و کیانوری قریب به چهل سال پس از آن واقعه و اضمحلال اتحاد جماهیر شوروی، همچنان حاضر نیست حتی لب به انتقاد از حزب کمونیست شوروی بگشاید و آنها را بدین خاطر ملامت و سرزنش نماید.
از سوی دیگر، عزیمت جمعی از اعضای کمیته مرکزی به دنبال واقعه 15 بهمن 1327 به شوروی و سپس آلمان شرقی و پیوستن بقیه اعضا به آنها تا سال 1334، این حزب را مستقیماً تحت نظر حزب کمونیست شوروی قرار میدهد و تمامی امکانات لازم از قبیل دفتر، محل اسکان و وسایل ارتباطی نیز از سوی برادر بزرگتر در اختیار حزب توده مقیم لایپزیک گذارده میشود. این دوره که تا سال 1357 به طول میانجامد دوره وابستگی بیش از پیش حزب توده و اعضای آن به شوروی است که با توجه به آشکار و واضح بودن آن نیازی به توضیح در این باره وجود ندارد. آنچه در این زمینه گفتنی است نقشی است که کیانوری دبیر اول وقت حزب در آستانه بازگشت به کشور در سال 58 طی ملاقاتی با مسئولان شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی میپذیرد: «من قبل از مراجعت به ایران، در اوایل سال 1358، برای خداحافظی به مسکو رفتم... قرار شد که ما از طریق سفارت شوروی در تهران رابطه خود را حفظ کنیم و از من خواستند که هر 6 ماه یک بار برای مذاکره سفری به مسکو بکنم.» (ص506)
این ملاقات و قول و قرارهای گذارده شده، در حالی صورت پذیرفت که در ایران، انقلاب اسلامی با شعار «نه شرقی _ نه غربی» به پیروزی رسیده بود و جا داشت تا وابستگان عقیدتی، سیاسی و سازمانی به شوروی با تجزیه و تحلیل درست از روند پیروزی انقلاب اسلامی و با عبرت گرفتن از گذشته خویش، راه جدیدی را در پیش گیرند، اما نه تنها چنین نشد بلکه حزب توده این بار دقیقاً در نقش یک عامل اطلاعاتی بیگانه، دور جدید فعالیت خود را در داخل کشور آغاز میکند و حتی در مسیر اخذ اطلاعات نظامی و ارائه آنها به شوروی گام گذارد: «سرهنگ فوق جوانی را که با او بود با نام «لئون» به من معرفی کرد و هر سه در پارک قدم زدیم. در این گردش درخواست دستیابی به اطلاعات اف 14 از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به اطلاع من رسید... این جریان ادامه داشت تا انقلاب پیروز شد و ما به ایران آمدیم و فعالیت حزب را در داخل کشور آغاز کردیم. در این زمان «لئون» به تهران آمد و درخواست خود را مجدداً مطرح کرد. این یک اشتباه فوقالعاده بزرگ حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که از دبیرکل یک حزب کمونیست، آن هم حزبی با 40 سال سابقه، چنین درخواستی را بکند. اشتباه عمیقتر من این بود که این درخواست را پذیرفتم و این اطلاعات را به شورویها دادم.» (صص5-544)
البته آنچه کیانوری در مقام بیان خاطرات خود تحت عنوان «اشتباه فوقالعاده بزرگ» یاد میکند چیزی نبود جز نتیجه محتوم و گریز ناپذیر یک روند 40 ساله وابستگی به بیگانه. به این ترتیب حزب توده، فعالیت خود را با توصیه شورویها آغاز کرد و با جاسوسی برای آنها به پایان برد.
2- اختلافات و دستهبندیهای درون حزبی
حزب توده به لحاظ سابقه طولانی فعالیت در میان احزاب سیاسی پاگرفته در ایران تاکنون، موقعیت برجستهای داشت. به عبارت دیگر، در شرایطی که بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی عمری کوتاه و دورانی زودگذر را بی آن که بتوانند اقدام به تشکیل حوزههای حزبی در مناطق مختلف کشور بکنند، پشت سرمیگذارند و جز نامی از آنها در تاریخ سیاسی کشورمان باقی نمیماند، حزب توده با در اختیار داشتن یک شبکه حزبی وسیع و همچنین برخورداری از یک سازمان حزبی و کنگرهها و پلنومهای متعدد، براستی در قد و قامت یک «حزب» ظاهر شد و همین مسئله موجب گشته بود تا در افکار عمومی این حزب دارای یک انسجام و همبستگی درونی بسیار مستحکم تصور شود. اما نه تنها در خاطرات کیانوری بلکه با مروری بر خاطرات دیگر اعضای کمیته مرکزی این حزب، میتوان به عمق اختلافات، دستهبندیها و مبارزه برای قدرت در درون این حزب پی برد. این اختلافات از همان ابتدا با شدتی تمام در حزب بروز و ظهور خود را در قالب شکلگیری دستهبندیهای مختلف، به نمایش گذارد: «در کنگره اول دستهبندیها خیلی شدید بود. سه دستهبندی وجود داشت: یکی دسته ایرج اسکندری و دکتر مرتضی یزدی و دکتر رادمنش بود... دسته دیگر، اردشیر و عده زیادی از روشنفکران بودند که من و نوشین و امثال ما در این دسته بودیم... دسته دیگر رضا روستا و محمود بقراطی و افراد اتحادیه کارگری بودند.» (ص69)
البته در ادامه این مسیر چهل ساله، با توجه به شرایط و مقتضیات، این دستهبندیها دچار تغییر و تحول میشوند، اما آنچه در اصل باقی میماند این است که هیچ گاه این اختلاف و مبارزه درونی از میان کمیته مرکزی حزب توده رخت برنمیبندد و گاه تا حد زدن اتهام «جاسوس» به یکدیگر نیز پیش میرود: «ایرج اسکندری طی یک نامه 35 صفحهای به کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ادعا کرده بود که من و مریم جاسوسان انگلستان هستیم که در رهبری حزب نفوذ کردهایم.» (ص364)
از طرفی اینگونه تضادها و درگیریها اگرچه بعضاً زمینه جدایی بعضی افراد کمیته مرکزی و کادرهای بالای حزب را فراهم میآورد، اما این مسائل هیچیک باعث فروپاشی حزب نشدند. جدا شدن خلیل ملکی ـ عضو ارشد هیئت اجرائیه حزب ـ به همراه افرادی مانند انورخامهای و جلال آل احمد از حزب در بهمن 1326 یا کنارهگیری دکتر فریدون کشاورز از کمیته مرکزی در سال 1337 و همچنین انشعاب فروتن، قاسمی و سغایی در سال 1343 که به تشکیل «سازمان انقلابی حزب توده ایران» انجامید از جمله مهمترین موارد قابل ذکر در این زمینه به شمار میآیند.
این جداییها و انشعابها طبعاً حاصل اختلافات دامنهدار در حزب بودند که البته روایت واحدی در مورد جزئیات و شرح ماوقع آنها وجود ندارد. به عنوان نمونه کیانوری، کشاورز را فردی میداند که به امید گرفتن پست و مقام به حزب توده گروید: «از گروه دوم که برای وزیر شدن و وکیل شدن آمده بودند، باید دکتر فریدون کشاورز را اسم برد.» (ص68) این قضاوت کیانوری به ماجرای ورود سه وزیر تودهای به کابینه ائتلافی قوام برمیگردد اما آنچه دکتر کشاورز در «من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را» میگوید، نه تنها در مورد ماجرای ورود به کابینه قوام بلکه درباره تمامی مسائل و موارد مربوط به حزب توده، تفاوتی صددرصد با روایت کیانوری دارد.
به هر حال، در خاطرات کیانوری به وفور میتوان مطالبی را در مورد دستهبندیهای گوناگون در درون حزب توده و تضادها و برخوردهای این دستهها با یکدیگر مشاهده کرد. گذشته از آنچه کیانوری در مورد دستهبندیهای موجود در ابتدای شکلگیری حزب توده بیان میدارد، در اینجا به دو مورد دیگر از میان انبوه موارد ذکر شده، اکتفا میکنیم. نخست به وجود آمدن یک دسته متشکل در سازمان جوانان توسط شرمینی است: «شرمینی دستهبندی پهناوری در حزب راه انداخته بود و نه تنها در سازمان جوانان هر نفسی را که درمیآمد خفه میکرد بلکه با کمک ]گالوست[ زاخاریان، که دوست بسیار نزدیک او بود، یک دستهبندی ریشهدار و تند هم در درون حزب به وجود آورد.» (ص227) این مسئله حاکی از آن است که چگونه مسئولان حزب از امکاناتی که در اختیار داشتند به نفع مسائل شخصی و باندی خود بهره میگرفتند.
اما بیتردید بهترین نمونهای که دستهبندیهای درون حزبی و میزان تضاد و درگیری آنها با یکدیگر را نشان میدهد، نامههای چهارگانهای است که پس از ماجرای کودتای 28 مرداد از سوی افراد مختلف در هیئت اجرائیه مستقر در تهران، به منظور شکایت از یکدیگر برای اعضای کمیته مرکزی مستقر در مسکو، نگاشته شده است. دکتر بهرامی، دکتر یزدی و دکتر جودت، سه تن از اعضای هیئت اجرائیه مستقر در تهران طی نامه خود، بیشترین حملات را به کیانوری دارند: «کیانوری و قاسمی رفته رفته بیش از پیش تشکیلات تهران و شهرستانها را به تیول خود مبدل کردند.» (ص311)، «کیانوری با کلیه قوا در مقابل اصلاح نواقص تشکیلات دموکراتیک زنان به مخالفت برخاست زیرا ظاهراً در نظر او سازمانی بیعیبتر از تشکیلات دموکراتیک زنان و مسئولی بینقصتر از مریم وجود ندارد» (ص313)، «کیانوری از موقعی که از تشکیلات تهران برداشته شد به اتفاق دوستانش به کار خطرناک و زیانبخش برای حزب و نهضت دست زده و آن این است که با استفاده از روحیه یأس و بیایمانی که در نتیجه شکست 28 مرداد در قشری از روشنفکران حزبی پیدا شده یورش و تهاجم علیه کمیته مرکزی را تشویق میکند.» (ص316)
اما نکته مهم در این نامه، راهحلی است که این افراد برای حل اینگونه مشکلات پیشنهاد میکنند که در واقع باید گفت شاهکلید فهم بسیاری از مسائل درباره حزب توده است: «در صورت امکان در اینجا نیز ارتباط ما با دوستان ]منظور شورویها است[ برقرار شود و مانند سابق یک نفر مسئول این کار باشد. این امر علاوه بر راهنماییهای لازم در مواقع حساس از لحاظ ایجاد هماهنگی بین اعضاء هیئت اجرائیه تأثیر فراوان دارد.» (ص320)
درباره این نکته مهم بعداً سخن خواهیم گفت، اما در نامه کیانوری به کمیته مرکزی نیز مطالبی مطرح شده است که فضای درونی حاکم بر هیئت اجرائیه را بخوبی مشخص و آشکار میسازد: «حتی در جلسات هیئت اجرائیه روش تحکم و به زور قبولاندن نظرات و عدم توجه به استدلالات به شدت از طرف بعضی از رفقا دنبال میشود. مرعوب کردن از راه سلب مسئولیت و خفه کردن از راه لجنمالی از روشهای عادی است.» (ص323)، « این ضعف رهبری ناشی از ضعف تئوریک ماست ]ناشی از[ عدم علاقه ما به تحصیل و مطالعه، شرکت نداشتن در کار عملی، مجزا بودن از تودهها، نبودن هیچگونه حساب پس دادن و مورد مؤاخذه قرار گرفتن و کمکاری و خودخواهی و تکبر شدید است.» (ص323)، «رفقا! دشمنی و کینتوزی بین کادرها، از هیئت اجرائیه گرفته تا پایین، به صورت غیرقابل تصوری عادی درآمده است. توهین، فحش و متهم کردن بسیار عادی است.» (ص326)، «عدهای از رفقا مدتهاست در تمام شبکههای حزبی... با پیگیری این طور تبلیغ میکنند که یک جناح منشویک خیانتکار عامل امپریالیسم در کمیته مرکزی هست که نمایندگان آن قاسمی، فروتن و کیانوری هستند و بخصوص کیانوری در شرایط کنونی نقش بریا ـ اسلانسکی را بازی میکند و تمام شکستهای حزب محصول خرابکاری اوست.» (ص327)
مهندس عُلوّی نیز در نامه خود به علت اصلی بروز اختلافات شدید میان اعضای هیئت اجرائیه اشاره میکند: «انگیزههای واقعی عبارتند از: دستهبندی برای احراز مقامات حساس، خودخواهی، جاهطلبی و استقلالطلبی بعضی ارگانها و سازمانها» (ص321) و برای نمونه نقش سازمان جوانان حزب را چنین بیان میدارد: «استقلالطلبی سازمان جوانان نیز در این میان رل مهمی بازی میکند... شرمینی پس از برکناری خود، علیرغم تصمیم هیئت اجرائیه، همچنان به رتق و فتق امور سازمان جوانان مشغول بود و مسئولین آن سازمان هم فقط از او دستور میگرفتند و هیچ امری را با مسئول جدید خود در میان نمیگذاشتند و هنوز هم دستورات را فقط مستقیماً از شرمینی میگیرند.» (ص322)
اینکه واقعاً کدامیک از این سخنان و ادعاهای علیه یکدیگر، منطبق با واقعیت است، در بحث حاضر چندان مهم نیست. آنچه اهمیت دارد پی بردن به فضای درونی حزب است که همگی در مورد تضادها و رقابتها و خودسریها و قدرتطلبیها و لجنمالیها و توطئهگریها علیه یکدیگر، متفقالقولند و لذا در وجود این واقعیت بزرگ شک نمیتوان کرد. از طرفی، این فضا را مختص یک دوره خاص ـ مثلاً شرایط حساس بعد از کودتای 28 مرداد ـ نمیتوان پنداشت بلکه کمیته مرکزی و کادر رهبری حزب توده غالباً در چنین فضایی قرار داشته است. تصویری که کیانوری از نحوه رفتار و تصمیمگیری برخی اعضا در ماجرای اخراج قاسمی، فروتن و سغایی از کمیته مرکزی حزب در اوایل دهه 40 میدهد، گویای بخشی از این واقعیت است: «قاسمی در بحثهای درون دبیرخانه کمیته مرکزی به طور رسمی و جدی از مواضع حزب کمونیست چین دفاع میکرد. بتدریج دکتر فروتن ـ که در گذشته بیش از دیگران به درستی نظریات حزب کمونیست شوروی اعتقاد داشت ـ نیز به نظریات قاسمی پیوست و سغایی هم تحت تأثیر آنان قرار گرفت... پلنوم یازدهم حزب در چنین جوّی تشکیل شد. ایرج اسکندری قبلاً با عدهای درباره برکناری دکتر رادمنش و برگزیده شدن خود به دبیر اولی مذاکره کرده بود... در جریان پلنوم دانشیان پیشنهاد اخراج دکتر فروتن، قاسمی و سغایی را مطرح کرد... رأیگیری به عمل آمد و معلوم شد که اکثریت کمیته مرکزی با اخراج این سه نفر مخالف است. ایرج اسکندری به علت نقشهای که در دست داشت به دو رأی فروتن و قاسمی نیاز مبرم داشت و از این رو با پیشنهاد اخراج آنها مخالفت کرد... بحثهای شدیدی در خارج از جلسه پلنوم آغاز شد و بالاخره در بعدازظهر همان روز دوباره جلسه تشکیل شد. اسکندری که احساس کرده بود هوا پس است و امیدی به عملی شدن نقشه او برای اشغال دبیر اولی نیست، پیش از همه پشت تریبون رفت و مخالفت خود را پس گرفت.» (ص431) بنابراین ملاحظه میشود که در امور مهمی چون اخراج چندتن از اعضای پرسابقه کمیته مرکزی، چه عواملی در تصمیمگیری اعضا نقش داشته است.
موضوع دیگری که پراکندگی و تشتت و تفرق آرای اعضای مرکزی حزب توده را کاملاً نشان میدهد، عدم توانایی آنها برای دستیابی به کوچکترین اتفاقنظر در جریان «پلنوم چهارم(وسیع)» است؛ به طوری که بنا به گفته کیانوری، هیچ دو نفری از آنها نتوانستند به یک نظر مشترک دست پیدا کنند: «در این جلسات بحثهای بی سرانجامی درگرفت... و بالاخره هیچ کس قانع نشد. همه بر سر مواضع خود بودند و هیچ دو نفری نتوانستند یک نظر مشترک پیدا کنند. بالاخره قرار شد که هر فرد کمیته مرکزی فشرده نظرات خود و ادعاهایش نسبت به عملکرد افراد دیگر را در یک نوشته جداگانه، که نام آن را «پلاتفورم» گذاشته بودیم، به پلنوم عرضه دارد.» (ص367)
به طور کلی در کشور ما این که در یک حزب یا گروه سیاسی اختلافات و درگیریهای درونی وجود داشته باشد، به هیچ وجه امری بیسابقه و غیرطبیعی نیست، اما این که حزبی با این درجه از تنشهای درونی بتواند به مدت حدود چهار دهه دوام آورد، قطعاً مسئلهای عادی به شمار نمیآید. برای پیبردن به دلیل این مسئله باید به همان نکتهای توجه کرد که پیش از این در نامه آقایان بهرامی، یزدی و جودت به آن اشاره شده بود، یعنی ضرورت ارتباط نزدیک و ارگانیک با حزب کمونیست شوروی. در حقیقت این افراد با توجه به شناختی که از اوضاع و شرایط حزب و اعضای آن دارند برای آن که بتوانند به مسیر خود ادامه دهند برقراری «ارتباط با دوستان» را به منظور ارائه «راهنماییهای لازم در مواقع حساس از لحاظ ایجاد هماهنگی بین اعضای هیئت اجرائیه» کاملاً مؤثر و کارآمد قلمداد میکنند. برمبنای همین اعتراف صریح و براساس انبوهی از شواهد و مدارک و استنادات باید گفت مهمترین عاملی که توانست در طول چهل سال، «نوعی» همکاری و همبستگی را میان جمع پرتضاد کمیته مرکزی حزب توده استمرار بخشد و این اجزای متفرق را به یکدیگر بچسباند، «ملاط وابستگی» بود. این ملاط مخلوطی بود از خودباختگی فرهنگی و عقیدتی در قبال حزب کمونیست شوروی، وابستگیهای شدید سیاسی و ارگانیک به سازمانهای سیاسی و امنیتی شوروی و همچنین وابستگی مالی و تدارکاتی که موجب میشد تا همگی در برابر فرمان برادر بزرگتر، سر تسلیم فرود آورند. مسلماً چنانچه عامل وابستگی و فرمانبرداری از حزب کمونیست شوروی را حذف کنیم، هیچ دلیل و عامل دیگری را با توجه به عمق تضادها و کشاکشها و درگیریهای موجود در کمیته مرکزی، نمیتوان برای بقای چهل ساله این حزب جایگزین آن ساخت.
3- موقعیت و ماجراجوییهای کیانوری
کیانوری آن گونه که خود میگوید توسط کامبخش ـ شوهر خواهرش ـ با افکار چپ آشنا شد و سپس به حزب توده پیوست. این نکته نیز در خاطرات کیانوری به وضوح بیان شده است که کامبخش جایگاه ویژهای نزد مقامات شوروی داشت که به وی قدرت فوقالعادهای در حزب توده میبخشید: «قدرت کامبخش به علت نفوذی بود که نزد شورویها داشت. برای همه آنهایی که به شوروی علاقمند بودند و گرایششان به شوروی واقعاً زیاد بود، کامبخش شاخص بود.» (ص 53) طبعاً میتوان چنین پنداشت که کیانوری نیز در ابتدای کار خود در حزب، به لحاظ ارتباط شخصی و فامیلی با کامبخش از این نفوذ و قدرت وی، بهرهمند میشده است، اما این اشتباه به نظر میرسد که موقعیت و نفوذ بعدی کیانوری درحزب را نیز معالواسطه بدانیم بلکه وی خود بتدریج از نظر نزدیکی به مقامات شوروی به یک کامبخش ثانی مبدل و از سوی دیگر به دلیل ویژگیهای شخصی از جمله برخورداری از روحیه ماجراجویی و تحرک سازمانی، از موقعیت ممتازی برخوردار میشود.
به طور کلی کیانوری به عنوان ماجراجوترین عضو کمیته مرکزی حزب توده شناخته شده است. وی متهم به برنامهریزی و هدایت چندین تصفیه فیزیکی درون سازمانی و ترورهای برون سازمانی است. دراین زمینه بویژه دکتر فریدون کشاورز لیست بلندبالایی را در «من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را» به عنوان اقدامات مخفی و مشترک از سوی کامبخش و کیانوری ارائه میدهد که «نه حزب و نه کمیته مرکزی، نه هیئت اجرائیه و حتی دبیر حزب از آن اطلاعی نداشتند و مستقیماً از طرف این دو نفر ولی با استفاده از تشکیلات حزب و بعضی از کادرهای مورد اعتماد آنها انجام میگرفت.» (خاطرات سیاسی، نوشته دکتر فریدون کشاورز، به کوشش علی دهباشی، ص 45). این اقدامات به نوشته دکتر کشاورز عبارتند از : «1- قتل احمد دهقان مدیر تهران مصور، 2- قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز که در ایران بسیار محبوب بود زیرا به دربارشاه حمله میکرد، 3- تشکیل کمیته ترور از بعضی از افراد حزب و مخفیانه 4- شرکت کیانوری با واسطه در جریان تیراندازی به شاه 5- قتل چند تن از افراد ساده و غیرمسئول حزب 6- قتل حسام لنکرانی یکی از اعضاء باوفا و فداکار حزب... 7- ایجاد قیام افسران خراسان که اعضاء سازمان افسری بودند... 8- ایجاد انفجار در ناو ببر 9- ایجاد انفجار در هواپیما در قلعهمرغی.» (همان منبع، صص 46-45)
البته کیانوری در خاطرات خود منکر مشارکت در این گونه اقدامات و ترورها شده است و اتهامات مزبور را بکلی رد میکند. ما نیز در اینجا مجال پرداختن به یکایک این موارد را نداریم و لذا صرفاً به بررسی ماجرای تیراندازی به طرف شاه در 15 بهمن 1327 میپردازیم که در واقع باید آن را به عنوان نقطه عطفی در حیات حزب توده به شمار آورد، چراکه به دنبال واقعه مزبور، حزب توده غیرقانونی اعلام و دوران فعالیت مخفی آن آغاز گردید. همچنین در پی این حادثه، جمعی از کادرهای بالای حزب دستگیر و روند خروج اعضای کمیته مرکزی حزب به خارج آغاز شد که در نهایت طی چند سال به خروج کلیه اعضا از کشور و انتقال فعالیت حزب به شوروی و سپس آلمان شرقی انجامید.
در مورد حادثه 15 بهمن 1327 انگشت اتهام، بیشتر رو به سوی کیانوری قرار دارد و ملامتها و سرزنشهای زیادی نیز بدین لحاظ متوجه او گردیده است؛ زیرا اعتقاد براین است که در آن شرایط، حزب توده هیچ نیازی به این نداشت که گام در چنین مسیری بگذارد و اساساً هیچ تصمیم داخلی یا دستور و توصیه خارجی نیز برای اقدام به این عمل خطرناک وجود نداشت، اما کیانوری صرفاً بر اساس روحیات و تصمیمات ماجراجویانه شخصی، با دستیازیدن به این اقدام خطرناک، حزب را در مسیری ناخواسته و دشوار قرار داد. در این زمینه البته گفتنیهای بسیار در مورد تأثیر منفی واقعه 15 بهمن 1327 بر جنبش اسلامی و ضدصهیونیستی داخل کشور به رهبری آیتالله کاشانی وجود دارد که در متن کتاب به آن اشاراتی شده و در اینجا از آن در میگذریم.
آنچه موجب شده تا کیانوری در شکل دادن به واقعه مزبور بشدت مورد سوءظن واقع شود، ارتباط وی با ناصر فخرآرایی و اطلاع از قصد وی مبنی بر ترور شاه، اصرار کیانوری برای برگزاری مراسم بزرگداشت تقی ارانی در 15 بهمن به جای 14 بهمن و نهایتاً عزیمت پیشبینی نشده وی به تهران در اثنای مراسم مزبور است که گفته میشود به منظور نظارت بر کار فخرآرایی صورت گرفته است. کیانوری در مورد این مسائل چنین توضیح میدهد: «من از موضوع ترور در این تاریخ اصلاً اطلاع نداشتم. هی میگویند که آقا تو چرا پیشنهاد کردی که به جای پنجشنبه 14 بهمن، که سالروز ارانی بود، جمعه 15 بهمن سر قبر ارانی برویم! ما هر سال، برای این که کارگران و دانشجویان و کارمندان بتوانند در تظاهرات شرکت کنند، تظاهرات 14 بهمن را در جمعه بعد یا قبل برگزار میکردیم. این هیچ چیز غیرعادی نبود. بعضی ایرادهای بچگانه میگیرند که تو در موقع میتینگ به خانه رفتی و دوربین عکاسی آوردی! (سوار موتور سیکلت یکی از بچههای حزبی شدم و رفتم به خانه و برای عکسبرداری دوربین را آوردم.)» (ص184)
اگرچه میتوان با رجوع به سوابق برگزاری مراسم بزرگداشت دکتر ارانی در سالهای قبل براحتی میزان صحت و سقم ادعای کیانوری را مبنی بر رویه بودن برگزاری این مراسم در روز جمعه دریافت، اما به هر حال سؤالی که در اینجا به ذهن متبادر میشود این است که اگر واقعاً این مسئله یک سنت و رویه بوده است، در آن سال نیز میبایست طبق معمول کمیته مرکزی حزب روز برگزاری مراسم را جمعه قبل یا بعد از 14 بهمن قرار میداد و اساساً دیگر نیازی به پیشنهاد و اصرار کیانوری در این زمینه وجود نمیداشت. بنابراین اگر کیانوری و فقط کیانوری بر این مسئله پای میفشارد، این مسئله میتواند حاکی از آن باشد که دیگران اصرار بر برگزاری مراسم در همان روز 14 بهمن داشتهاند و اگر چنین اصراری بوده لذا میتوان تصور کرد که رویه و عرف مورد ادعای کیانوری، وجود نداشته است!
اما بخش دیگر صحبت کیانوری مبنی بر این که وی به منظور آوردن دوربین عکاسی و عکسبرداری از مراسم به تهران رفته و بازگشته، بیش از ادعای نخست وی شکبرانگیز است؛ چراکه حزب توده از ابتدای فعالیتش دارای مطبوعات و نشریات خاص خود بود و لذا پرواضح است که خبرنگاران و عکاسان مطبوعات وابسته به این حزب، از پیش آمادگیهای لازم را برای تهیه خبر و گزارش و عکس از این مراسم دارا بودهاند. از طرفی اگر فرض را بر این بگیریم که در میان کل جمعیت حاضر در آن مراسم، حتی یک دوربین عکاسی هم وجود نداشته است، آیا میتوان پذیرفت وظیفه رفتن به تهران و آوردن دوربین عکاسی برعهده یک عضو کمیته مرکزی حزب قرار داشته باشد؟ آیا دیگرانی که بتوانند سوار موتور شوند و به تهران بروند و با یک دوربین عکاسی بازگردند، در آنجا حضور نداشتهاند؟!
بنابراین مجموع اظهارات کیانوری در مورد رفتارها و عملکردهای وی در روز 15 بهمن 1327 به هیچ وجه قانع کننده نیست. حال اگر چنین بپنداریم که کیانوری در ماجرای مزبور دخیل بوده است نخستین نکتهای که به ذهن میرسد آن است که وی بیتردید خودسرانه و بدون داشتن دستور از طرف رفقای شوروی، دست به چنین کار خطیری نمیزده است. در همین حال، انگیزه مناسب را برای طراحی این اقدام از سوی روسها میتوان حدس زد و آن انتقامگیری از شاه به خاطر فریبکاری و بدقولی در اعطای امتیاز نفت شمال و در مقابل نفوذ روزافزون انگلیس در بهرهبرداری از منابع نفتی ایران و کسب عواید بسیار از قراردادهای گوناگون بوده است. به این ترتیب میتوان این گمانه را در نظر داشت که رهبران شوروی با بهرهگیری از یک عامل مطمئن خود، دست به قماری زدند که در صورت پیروزی در آن، حداقل دستاورد برای آنها ضرب شصت نشان دادن به کسانی بود که بخواهند آنها را سر دوانیده و بازی دهند. روسها در این بازی تنها به اندازه چند سانتیمتر با پیروزی فاصله داشتند، ولی تقدیر چیز دیگری بود.
4- حزب توده، مصدق و کودتای 28 مرداد
هرچند کیانوری غالب تحلیلها و عملکردهای شخص خود را در قبال دولت دکتر مصدق و جریانات سیاسی آن دوران مثبت ارزیابی میکند، اما در مجموع معترف است که حزب توده کارنامه موفق و قابل دفاعی در این دوران از خود برجای ننهاده است: «در دوره اول ملی شدن صنعت نفت که آغاز آن با فرار رهبران حزب توده از زندان مصادف بود، یعنی از سال 1329 تا نیمه سال 1331 سیاست حزب ما سیاست بسیار نادرستی بود. به نظر من ریشه اصلی این اشتباهات عبارت بود از غرور بیش از اندازهای که آن افراد هیئت اجرائیه که در جریان غیرقانونی شدن حزب در بهمن 1327 به زندان افتاده بودند بدان دچار شده بودند. این افراد عبارت بودند از: دکتر مرتضی یزدی، دکتر حسین جودت، احمد قاسمی، محمود بقراطی، مهندس علی علوی و کیانوری.» (ص281)
البته این که کیانوری اشتباهات حزب توده را منحصر در دوران «1329 تا نیمه 1331» میداند، خود مسئلهای قابل بحث است، چراکه حزب توده نه تنها در این مقطع موفق به ارزیابی صحیح شرایط اجتماعی و سیاسی نشد بلکه باید گفت عملکردهای این حزب در دوران بعد از این مقطع نیز در واقع یکی از عوامل مهم در زمینهسازی برای موفقیت کودتا به شمار میآید. کیانوری از جمله اشتباهات حزب توده را در مقطع مورد نظر خویش چنین برمیشمارد: «نقص دیگر ما، که باز هم «غرور» در پایه آن قرار داشت، عدم شناخت درست کشورمان و بویژه نقش عمیق اعتقادات مذهبی در وسیعترین تودههای زحمتکشان جامعه، که حزب از خواستهای اقتصادی و سیاسی آنان دفاع میکرد، بود.» (ص284) اما مگر این «عدم شناخت» تا زمان وقوع کودتا، ترمیم و اصلاح شد؟ بر مبنای همین عدم شناخت ریشهدار و مستمر بود که حزب توده در شرایط بسیار حساس مرداد ماه 32، نیروهای خود را با شدت هر چه تمامتر به خیابانها کشید و بر نگرانی عمیق جامعه از مستولی شدن «کمونیستها» و «الحاد و بیدینی» بر کشور دامن زد و بویژه با طرح شعار «جمهوری دمکراتیک» به دنبال فرار شاه از کشور، یکی از بزرگترین اشتباهات خود را مرتکب شد. کیانوری خود نیز معترف است که «این شعار باعث شد عدهای با وجودی که میدانستند که حزب نیرویی ندارد که حکومت را به دست بگیرد، تصور کنند که ما میخواهیم یک «دمکراسی تودهای» ـ مانند اروپای شرقی ـ ایجاد کنیم و همین شعار وسیلهای شد برای تبلیغ علیه ما و رم کردن عدهای از ما.» (ص267) بنابراین پرواضح است که اشتباهات حزب توده تا زمان پیروزی کودتای 28 مرداد لاینقطع ادامه داشته است و اگر نبود این گونه اشتباهات و عدم شناختها و هیجانزدگیها، چه بسا تاریخ کشورمان در آن مقطع به گونه دیگری رقم میخورد.
البته در اینجا ناگفته نماند که رفتارها و عملکردهای دکتر مصدق در قبال حزب توده نیز خود عاملی بود که در تهییج و تحریک حزب توده تأثیر داشت. به عبارت دیگر، دکتر مصدق نه تنها تا آخرین روزها قصد برخورد با حزب توده و جلوگیری از تظاهرات تودهایها را نداشت بلکه به تعبیر دکتر کریم سنجابی در خاطراتش، سعی داشت از تودهایها سواری بگیرد: «مصدق تودهایها را خوب میشناخت. یک وقتی خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهایها شدهام. من درست نمیدانم آن سه بار کی بوده ولی معلوم است که یعنی من آنها را به کارهایی وادار کردم که مطابق سیاست و نظر من بوده است.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص 215)
این مماشات و به تعبیری پیگیری سیاست سواری گرفتن از تودهایها تا بدان جا پیش میرود که نزدیکترین افراد به دکتر مصدق را نیز به این نتیجه میرساند که ایشان قصد برخورد جدی با حزب توده را ندارد و لذا اعتراض آنها را برمیانگیزد. در این زمینه نیز سخن دکتر سنجابی شنیدنی است: «روز سالگرد 30 تیر بود که آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خلیل ملکی آمد و نگرانی خودش را به من اظهار کرد. گفت: آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده، تودهایها امروز آبروی ما را بردند، این آقای دکتر مصدق میخواهد با ما چه کار کند... بنده هم آمدم خلیل ملکی و داریوش فروهر و مرحوم شمشیری و یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاریها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دکتر مصدق بردم. خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد. گفت: آقا! مردمی که از شما دفاع میکنند همینها هستند. کم هستند یا زیاد هستند همینها هستند. چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملت میکشید و این مردم را متوحش میکنید. حرف او خیلی رک و تند بود. مصدق گفت: چه کارشان بکنم؟ خوب آنها هم تظاهر میکنند. ملکی گفت: جای آنها توی خیابانها نیست. جای آنها باید در زندان باشد. مصدق گفت: میفرمایید آنها را زندانی بکنند کی باید بکند، باید قانون و دادگستری بکند... بنده خطاب به ایشان عرض کردم جناب دکتر به قول معروف ماهی را که نمیخواهند بگیرند از دمش میگیرند. مبارزه با توده به وسیله دادگستری صورت نمیگیرد... رفقای من ناراحتیهایی برای خاطر شما دارند و شما کار را کوچک میکنید به این که وزیر دادگستری این کار را بکند. مبارزه با حزب توده کار وزیر دادگستری نیست.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص 144)
به این ترتیب تودهای ها با مشاهده این وضعیت، از آنجا که عرصه را در پیش روی خود بازدیدند هر روز بر شدت حضورشان افزودند. متأسفانه باید گفت دکتر مصدق در زمانی که میبایست، اقدام به جلوگیری از فعالیت تودهایها نکرد و بخش عظیمی از جامعه را از دست داد و درست زمانی دست به این اقدام زد که نمیبایست. هنگامی که کودتاچیان خود را برای آغاز موج دوم کودتا آماده میکردند، «لویهندرسون» سفیر آمریکا در تهران به ملاقات مصدق رفت و تهدید کرد چنانچه تودهایها از خیابانها جمع نشوند، دولت آمریکا اقدام به قطع روابط خود با ایران خواهد کرد و دکتر مصدق نیز با نگاهی خوشبینانه و امیدوارانه نسبت به آمریکا، دستور مقابله با تودهایها و دستگیری آنان را داد. به این ترتیب روز بعد نیروهای کودتا در فضا و زمینهای که دیگر نه مردم در صحنه بودند و نه نیروهای تودهای، تنها در طی یک نیمروز، بساط حکومت دکتر مصدق را از بیخ و بن برچیدند.
مسئله دیگری که در اظهارات کیانوری راجع به این دوران قابل تأمل مینماید، نحوه موضعگیری دولت اتحاد جماهیر شوروی در قبال حکومت دکتر مصدق است. کیانوری پس از بیان این که نظرات اکثریت هیئت اجرائیه 8 نفری مقیم تهران برخلاف نظر او، در ضدیت با دکتر مصدق قرار داشت و مطبوعات حزب نیز به تبع آنها موضعگیریهای تندی علیه مصدق داشتند، اظهار میدارد: «در آن موقع، بزرگ علوی رابط کمیته مرکزی حزب با خانه فرهنگ بود و نظرات شورویها را کسب میکرد. در فاصله یک ماه، سه بار شورویها به ما پیغام دادند که چرا شما اینقدر به مصدق و کاشانی فحش میدهید، اینها ملی هستند، اینها از منافع ملت ایران دفاع میکنند.» (ص224) اما وی در مقابل این سؤال که اگر در مسکو نظرات قاطعی برای حمایت از دکتر مصدق وجود داشت، چگونه کمیته مرکزی حزب در آنجا و اکثریت هیئت اجرائیه در تهران به مخالفت با مصدق میپرداختند، ناگزیر از بیان این واقعیت میگردد: «ظاهراً در داخل حزب کمونیست شوروی هم اختلافنظری بوده است. گویا وزارت خارجه موافق این نظرات مثبت بوده و بعضی ارگانهای دیگر، که آنها ]اعضای کمیته مرکزی در مسکو[ رابطه داشتند، نظرات مخالف داشتهاند. بدین ترتیب آنها به تقلید از برخی محافل شوروی آن موضع را گرفتند و متعاقب آن احسان طبری مقاله وحشتناکی علیه مصدق نوشت. شبی که این مقاله به ایران رسید واقعاً شب عزای من بود.»(ص225)
اما آنچه بیش از همه میتواند گویای چگونگی رفتار دولت شوروی در قبال دکتر مصدق باشد، دقیقاً همان آمار و ارقامی است که کیانوری برای اثبات حسنیت آن دولت ارائه میدهد. برطبق این آمار تراز بازرگانی ایران با شوروی در سال 1330، 1331 و 1332 به ترتیب 94+، 33- و 779+ میلیون ریال بوده است. همان گونه که میدانیم دکتر مصدق در اردیبهشت 1330 به نخستوزیری رسید و در 28 مرداد 1332 از این مقام کنار زده شد و در طول این مدت با تنگناهای اقتصادی بسیار شدید حاصل از محاصره اقتصادی توسط بلوک غرب روبرو بود. در این میان آمار ارائه شده از سوی کیانوری بیانگر آن است که در سال 1331 یعنی در بحبوحه کشاکش میان دولت دکتر مصدق و انگلیس، تراز بازرگانی ایران و شوروی نیز 33- میلیون ریال است که این بخوبی حکایت از همراهی و هماهنگی شوروی با بلوک غرب در این زمینه دارد. طبعاً تراز 94+ میلیون ریال متعلق به سال 1330 میتواند ناشی از قراردادهای لازم الاجرایی باشد که پیش از نخستوزیری دکتر مصدق میان دو دولت منعقد شده بود کما اینکه تراز 779+ میلیون ریال در سال 1332 نیز عمدتاً متعلق به دوران روی کار آمدن دولت کودتای زاهدی است. بنابراین آنچه براستی میتواند بیانگر نوع روابط بازرگانی ایران و شوروی در زمان دکتر مصدق به شمار آید همان تراز 33- میلیون ریال متعلق به سال 1331 است و حکایت از این واقعیت دارد که روسها نیز در خرید نفت ایران همپای تحریم کنندگان آن حرکت میکردند. دکتر کریم سنجابی نیز در خاطرات خود در این باره چنین میگوید: «در مسئله ملی شدن نفت، دولت شوروی کمکی به ایران نکرد، حاضر به خرید نفت از ایران نشد و حتی قاضی شوروی هم در دیوان لاهه به عنوان تمارض شرکت نکرد.» (خاطرات سیاسی دکترکریم سنجابی، ص176) ایشان در مورد عدم بازپرداخت طلاهای ایران از سوی شوروی نیز میگوید: «... اگر در این باره گفتهاند که شورویها میخواستند بدهند یا مذاکراتی در جریان بود که بدهند تا آنجا که من اطلاع دارم دروغ است. آنها کاملاً مماطله میکردند و حاضر به پرداخت طلاهای ایران نمیشدند تا زمانی که یک حکومت غیرملی کودتایی و دیکتاتوری بر سر کار آمد آن وقت بود که آنها حاضر شدند این طلاها را به ایران بدهند.» (همان منبع، ص 176)
5- حزب توده و ساواک
درایت و هوشیاری، ایثار و فداکاری، و پایداری و مقاومت از جمله اصول اولیهایاند که باید برای گام برداشتن در مسیر مبارزه با یک رژیم ظالم و وابسته مد نظر قرار داشته باشند، اما در این زمینه باید گفت حزب توده به هیچ رو قادر به کسب نمره قابل قبولی نشد. نخستین و بزرگترین اشتباه رهبران این حزب، پذیرش وابستگی همه جانبه به حزب کمونیست شوروی و تبدیل شدن به عامل و بلکه جاسوس اتحاد جماهیر شوروی بود. این مسئله به مثابه کشیدن خط بطلانی بر شخصیت و هویت ملی و مستقل خود بود که در واقع راه را برای بسیاری از مسائل دیگر باز کرد.
از جمله اموری که در سابقه فعالیت حزب توده بشدت جلب توجه میکند، سست عنصری بسیاری از رهبران و افراد کادر بالای این حزب و تسلیم سریع و آسان آنها در برابر رژیم پس از دستگیری است. در این زمینه نام عبدالصمد کامبخش درصدر این لیست قرار دارد. همانگونه که آمد گناه وی در لو دادن اطلاعات منجر به مرگ دکتر تقی ارانی تا آن حد برای مؤسسین حزب توده محرز بود که از پذیرش وی امتناع میکردند و چنانچه تأکید و دستور حزب کمونیست شوروی مبنی بر لزوم پذیرش او به عضویت کمیته مرکزی حزب نبود، وی هرگز امکان حضور در آن مقام و موقعیت را نمییافت.
به هر حال، وادادگی در قبال سختیها و خیانت به دوستان و همراهان یک روند مستمر در حزب توده به شمار میآید که بویژه دوران بعد از کودتای 28 مرداد، یکی از نقاط اوج آن است و دکتر مرتضی یزدی عضو هیئت اجرائیه و مسئول سازمان افسری از جمله نخستین افراد در این زمینه محسوب میشود: «یک شب اعضای ستاد (بهرامی، علوی، مبشری، وکیلی و من) در خانه کمیته مرکزی در حال بررسی طرح بودیم و نقشه عملیات هم در برابر ما بود و روی نقشه و جزئیات بحث میکردیم. این جلسه بعد از اجلاس هیئت اجرائیه، که یزدی هم در آن شرکت داشت، تشکیل شده بود. یزدی باید به خانه خودش میرفت ولی او ماند و گفت که دیر شده و نمیتوانم به خانه خود بروم... چند روز پس از آن جلسه و یک یا دو روز پیش از تاریخی که باید عملیات را شروع میکردیم، ناگهان مطلع شدیم که سه فرمانده واحدها به طور همزمان در سه نقطه مختلف دستگیر شدهاند... بعدها که در خارج بودیم به پیشنهاد سرلشکر آزموده شاه به دکتر یزدی عفو داد. در توضیحی که سرلشکر آزموده در روزنامه اطلاعات براین عفو نوشته بود، آمده بود که دکتر مرتضی یزدی به این مناسبت عفو شد که در موقع بسیار حساسی خدمت بزرگی به اعلیحضرت و مملکت کرده است.» (ص299)
توجه به این نکته ضروری است که یزدی در حالی آن «خدمت بزرگ» را به رژیم پهلوی کرد که مسئول سازمان افسری حزب توده بود و میتوان پنداشت که وی علاوه، بر آن چه خدمات دیگری نیز عرضه داشته است. همچنین نکته جالب اینجاست که دکتر یزدی علیرغم موقعیت برجستهای که در حزب توده داشت، نه تنها بعد از کودتای 28 مرداد صرفاً از این حزب کنارهگیری کرد بلکه راه همکاری با رژیم شاه را در پیش گرفت و دیگران را نیز به این راه فراخواند (ص344) و البته به این هم بسنده نکرد و دو پسر خود را نیز با ساواک مرتبط ساخت که در سطور آتی به ماجرای آنها اشاره خواهد شد. اما سؤال مهمی که درباره دکتر یزدی مطرح است این که براستی وی از چه زمانی به رژیم پیوسته بود و اطلاعات محرمانه حزب را به مسئولان امنیتی پهلوی میداد؟ کیانوری در این باره چیزی نمیگوید ولی میتوان براساس این ماجرا، درباره میزان نفوذ رژیم در حزب توده گمانههایی را در نظر داشت.
در جریان دستگیریهای بعد از کودتای 28 مرداد، نادر شرمینی ـ مسئول شاخه جوانان حزب توده ـ نیز دستگیر شد و او نیز بلافاصله در مسیر همکاری با رژیم قرار گرفت. گفتنی است شرمینی همان کسی است که به دلیل نفوذ فوقالعادهاش در شاخه جوانان حزب، توانسته بود خود به یکی از عوامل مهم دستهبندیهای جدی در حزب تبدیل شود و حتی پس از برکنار شدن از مسئولیت شاخه جوانان، همچنان اتوریته و مدیریت خود را بر آن حفظ کند. مهندس علوی در نامهای که از تهران به کمیته مرکزی حزب در مسکو مینویسد، موقعیت شرمینی را اینگونه توصیف میکند: «شرمینی پس از برکناری خود، علیرغم تصمیم هیئت اجرائیه، همچنان به رتق و فتق امور سازمان جوانان مشغول بود و مسئولین آن سازمان هم فقط از او دستور میگرفتند و هیچ امری را با مسئول جدید خود در میان نمیگذاشتند و هنوز هم دستورات را فقط مستقیماً از شرمینی میگیرند... برای آن که شرمینی در امری مقصر شناخته نشود خطاهای ایشان را یکی دیگر از اعضای کمیته مرکزی سازمان، دربست به عهده گرفت. این روحیه وضع نامطلوبی در سازمان به وجود آورده. شعارهای «زنده باد شرمینی کبیر فرزند طبقه کارگر ایران» و غیره و همچنین این که عکس رنگین او را چاپ کرده و در تمام شعبات سازمان پخش کردهاند» (ص 322) اما همین «فرزند طبقه کارگر ایران» به گفته کیانوری «پس از این که دستگیر شد بلافاصله ضعف نشان داد و همه چیز را لو داد. او چاپخانه کوچکی را که در اختیارش گذارده بودیم لو داد... بعد از انقلاب که به ایران آمدیم مطلع شدیم که شرمینی با یک کارخانه شیشه همکاری دارد. آقای مهندس شرمینی چهل میلیون دلار پول دولتی کارخانه را به جیب زده و در آمریکا به حساب خودش ریخته بود.» (ص350)
دکتر بهرامی نیز که یکی از پرسابقهترین اعضای حزب توده به شمار میرفت، در سال 1334 در حالی که دبیرکل حزب در ایران بود دستگیر شد و «بلافاصله در ماشین، آدرس دو خانهای را که میشناخت داد»(ص349) این دو خانه متعلق به دو عضو بلندپایه حزب بودند: «یکی منزل امان الله قریشی ـ که در آن زمان مسئول کمیته ایالتی تهران بود و دیگر منزل مهندس علی علوی» (ص 346) گفتنی است مهندس علوی ـ عضو هیئت اجرائیه حزب در ایران ـ تا سال 1338 در زندان بود و سپس اعدام شد.
گذشته از این گونه مسائل، نفوذ ساواک در حزب توده به گونهای است که موضوعی کاملاً قابل تأمل به نظر میرسد. در این زمینه نقش افراد رده بالا و درجه اول حزب را باید به طور ویژه مد نظر قرار داد.. کیانوری در فرازی از ابتدای خاطرات خود خاطرنشان میسازد که «شورویها همیشه میگفتند که کافی است اسکندری بداند، ساواک هم میداند.» (ص131) و سپس این مسئله را صرفاً به عنوان این که «شورویها معتقد بودند که احتمال این که بالاخره آمریکا و انگلیس، اینتلیجنس سرویس و سیا، در رهبری حزب نفوذ کرده باشد» مطرح میسازد. اما در مراحل بعدی خاطرات، وی حقایق بیشتری را در این باره بازگو میکند: «من به یکی از اطرافیان اسکندری به شدت مشکوک بودم و در زمان انقلاب که لیست ساواکیها منتشر شد معلوم شد که حدس من درست بوده است. این فرد، شهناز اعلامی، مدتهای مدید توسط اسکندری به عنوان نماینده تشکیلات دمکراتیک زنان ایران در فدراسیون بینالمللی زنان دمکرات، که مرکز آن در برلین شرقی بود، شرکت داشت... اسکندری به شدت از او حمایت میکرد و اغلب با وی دیدار داشت و اعتماد بیچون و چرایی به او داشت.» (ص485)
نفوذ ساواک از طریق فرزندان دکتر مرتضی یزدی به درون حزب توده بواسطه ارتباط آنها با دکتر رادمنش دبیر اول حزب نیز یکی دیگر از موارد مهم در این زمینه به شمار میآید: «دکتر یزدی در زندان، پس از تسلیم به رژیم شاه، پسرش حسین یزدی را که به توصیه حزب برای تحصیل به آلمان فرستاده شده بود ـ به ساواک مربوط ساخت ... حسین هم برادرش فریدون را با خود همراه کرد... حسین و فریدون یزدی (پسرعموهای خانم رادمنش) مشیر و مشاور و آجودان دکتر رادمنش بودند، در تمام این سالها حسین یزدی نامههای دکتر رادمنش را برای پست کردن به برلین غربی میبرد و اگر کسی میخواست از اروپای غربی یا ایران با رادمنش تماس بگیرد، این کار با واسطه حسین یزدی انجام میشد.» (ص393)
به این ترتیب میتوان پنداشت که رادمنش به عنوان دبیر اول حزب، به دلیل اعتماد بسیار بالایی که به حسین یزدی داشته، وی را از کلیه مسائل و تصمیمات درونی حزب نیز مطلع میساخته و بنابراین ساواک از اشراف کاملی نسبت به کمیته مرکزی حزب توده در آلمان شرقی برخوردار بوده است.
از سوی دیگر انتخاب «عباسعلی شهریاری» به عنوان مسئول تشکیلات تهران از سوی رادمنش، سبب شد که ساواک از کلیه مسائل حزب توده در داخل کشور نیز آگاه شود: «پس از پلنوم دهم، دکتر رادمنش به همراه عدهای به عراق رفت و در آنجا عباسعلی شهریاری را به عنوان مسئول تشکیلات تهران به کار گرفت و این تشکیلات را ایجاد کرد.» (ص447) «شهریاری برای قبضه کردن کامل تشکیلات تهران حزب، ترتیب دستگیری حکمتجو و خاوری را دارد.» (ص449)، «عباسعلی شهریاری پس از قتل معصومزاده و رزمی و به دام انداختن خاوری و حکمتجو همه کاره سازمان حزب در ایران شد.» (ص451) و به این ترتیب باید گفت ساواک در مقاطعی بر تمامی مسائل حزب توده در داخل و خارج کشور، اشراف کامل داشت.
طبعاً آنچه در خاطرات کیانوری آمده و یا آنچه به هر ترتیب افشا شده است، تنها بخشی از واقعیات به شمار میآید و چه بسا افراد دیگری در این میان بودهاند که مسائل آنها در خفا باقی مانده است، اما همین مقدار نیز بخوبی نشان میدهد که حزب توده تا چه حد در مشت رژیم پهلوی قرار داشته است. آنچه در اینجا میماند این که براستی چگونه دستگاههای عریض و طویل امنیتی و اطلاعاتی شوروی که در آن زمان در تقابل جدی با سیستمهای اطلاعاتی غربی بودند، قادر به پیگیری و کشف اینگونه نفوذها در حزب توده نشدهاند؟ آیا میتوان این مسئله را بسادگی پذیرفت که کا.گ.ب اساساً از این نفوذها بیاطلاع مانده و یا پس از چندین سال، از آنها مطلع گردیده است؟! به هر حال، این سؤالی جدی است که پاسخ آن میتواند مسائل بسیاری را در خود نهفته داشته باشد.
ماجرای کوزیچکین و پایان کار حزب توده
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، انتظار این بود که رهبران حزب توده پس از نزدیک به چهار دهه وابستگی و ناکامیهای پیدرپی و سرگردانی و ناامیدی در خارج کشور، با نگاهی دوباره به واقعیات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جامعه خویش و با عبرتگرفتن از گذشته پراشتباه خود، مسیری صحیح و منطبق بر مصالح ملی کشور خویش را انتخاب کنند و دستکم خود را از حالت عاملیت بیگانه خلاصی بخشند. اما واقعیت این است که بندهای وابستگی چنان محکم بر گرداگرد حزب توده پیچیده شده بود و رهبران آن به گونهای دچار استحاله فکری و شخصیتی شده بودند که ایجاد هرگونه تحولی در آنها غیرممکن مینمود و نه تنها چنین نشد بلکه کیانوری آنگونه که خود میگوید، این بار در مقام دبیر اول حزب توده و به عبارت دیگر رهبریت یکهتاز آن، پس از ملاقات «با مسئولین شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی» و با توافق بر این که هر 6 ماه سفری به مسکو داشته باشد، راهی تهران میشود. اگرچه کیانوری مدعی است که در سفر به مسکو قبل از عزیمت به ایران «نه دستوری به من ابلاغ شد و نه دوره کارآموزی ویژه در کار بود» اما هدف از این ملاقات وی با مسئولین شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی و مقرر شدن مسافرت هر 6 ماه یک بار وی به مسکو (ص506)، به حدی روشن و مشخص است که دیگر نیازی به هیچ توضیح اضافه ندارد. بویژه آن که وی خاطرنشان میسازد پس از آغاز فعالیت مجدد حزب توده در ایران در ابتدای انقلاب «شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی خواستار تحلیل ما از اوضاع ایران بود. من هر ماه یک بار مطالبی را تنظیم میکردم و از این طریق توسط گالیک میفرستادم، آنها هم اطلاعاتی به ما میدادند.» (ص549)
بنابراین حزب توده پس از انقلاب اسلامی نه تنها اقدام به تصحیح رفتارها و عملکردهای خود نکرد بلکه این بار با سوءاستفاده از فضا و موقعیت جدید به گونهای عمیقتر، فعالتر و گستردهتری در جهت تأمین درخواستها و منافع بیگانگان به فعالیت پرداخت و در این راه حفظ سازمان مخفی حزب، ارتباط مستمر اطلاعاتی با سفارت شوروی، اختفای اسلحه و تلاش برای کسب اطلاعات سری نظامی و ارسال آنها به شوروی، از جمله اقداماتی است که کیانوری خود بصراحت به آنها اعتراف دارد. نکته جالب اینکه کیانوری علیرغم اعتراف به ارسال اطلاعات نظامی کشور به شوروی حاضر نیست عنوان جاسوسی را برای این کار بپذیرد: «به نظر من این مسئله جاسوسی نبود. جاسوسی عبارت از چیزی است که امنیت نظامی و سیاسی کشور را به مخاطره اندازد. اطلاعات نظامی که ما در اختیار شورویها قرار دادیم چنین وضعی نداشت. این اطلاعات مربوط به تکنولوژی نظامی آمریکاییها بود که دشمن ایران بود و با همین هواپیماها کشتیهای ایران را میزد.» (ص546) البته بعید به نظر میرسد که کیانوری در عمق وجدان خود نیز به آنچه در این زمینه بر زبان میآورد اعتقاد داشته باشد. این نکته واضح است که هرگونه تلاش مخفیانه برای کسب اطلاعات طبقهبندی شده ـ به ویژه در امور نظامی ـ و ارسال غیرقانونی آن برای بیگانگان در حکم جاسوسی است. از سوی دیگر این اقدام حزب توده نشان دهنده ماهیت وابسته آن به بیگانه و آمادگی برای ارسال هرگونه اطلاعات درخواستی به مسکو بود. طبعاً روسها یک زمان نیاز به اطلاعات مربوط به هواپیماهای افـ14 داشتند و روز دیگر خواستار اطلاعات مربوط به مسائل سیاسی و نظامی و اقتصادی بودند. آیا منظور کیانوری از این توجیه عملکرد حزب آن است که اگر روسها اطلاعاتی از جنس دیگر میخواستند، حزب توده در برابر این خواسته آنها مقاومت میکرد؟! این ادعا قطعاً در قاموس حزب توده نمیگنجد.
طبیعتاً حزب توده، یک گروه سیاسی ناشناخته برای مسئولان نظام ما نبود و لذا از همان ابتدا تحت نظارت اطلاعاتی و امنیتی قرار گرفت. البته رهبران این حزب برای کاستن حساسیتها بر روی خود، رفتارهای منافقانهای نیز در پیش گرفتند و حتی در بعضی موارد کیانوری به همراه یکی ـ دو تن دیگر از اعضای کمیته مرکزی طی ملاقاتهایی با مسئولان بلندپایه نظام اقدام به ارائه اطلاعاتی نیز کردند، اما هیچیک از این امور نتوانست باعث غفلت مسئولان از فعالیتهای این حزب گردد کما این که در طول این دوران شاهد دستگیری و بازجویی تنی چند از کادرهای این حزب بودیم که کیانوری به ماجرای بازداشت و آزادی مهدی پرتوی یا تحت نظر بودن رحمان هاتفی اشاراتی دارد.
با چنین پیشینه و سابقهای، سرانجام در بهمن سال 61 جمعی از اعضای کمیته مرکزی ـ و از جمله کیانوری ـ و سپس در اردیبهشت سال 62 تعدادی دیگر از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند و این حزب منحل اعلام شد. کیانوری این مسئله را بکلی وابسته به ماجرای فرار کوزیچکین مأمور کا.گ.ب در کنسولگری اتحاد جماهیر شوروی در تهران به لندن برمیشمارد و به این ترتیب قصد دارد تا بر تمامی رفتارها و عملکردهای سیاه حزب توده در طول سالهای قبل و بعد از انقلاب، قلم بکشد: «مدتی پس از پناهندگی کوزیچکین به انگلستان، اینتلیجنس سرویس، پرونده قطوری برای حزب توده ایران درست کرد و با واسطه دولت پاکستان به جمهوری اسلامی ایران تحویل داد. بدین ترتیب، جمهوری اسلامی براساس اطلاعات مجعولی که کوزیچکین طرح کرده بود به دستگیری رهبران و کادرهای حزب توده ایران پرداخت.» (ص550)
این سخن کیانوری از چند زاویه قابل بررسی است. نخست آن که محتوای کلام ایشان حاکی از پاکی، صداقت و عاری بودن کلیه فعالیتهای حزب توده از هرگونه شبهه و شائبهای بوده و صرفاً برخی «اطلاعات مجعول» و یا اتهامات واهی، موجب دستگیری رهبران و کادرهای این حزب شده است. حال آن که کیانوری خود در بیان خاطراتش بوضوح در مورد گام برداشتن این حزب در مسیر جاسوسی و مخفیکاری و دیگر اقدامات غیرقانونی سخن گفته است.
دوم آن که به تصور کیانوری در آن زمان نظام نوپای جمهوری اسلامی از هیچگونه دستگاه اطلاعاتی و امنیتی برخوردار نبوده و لذا هیچ گونه اطلاع داخلی از عملکردهای حزب توده وجود نداشته است. این تصور بکلی اشتباه است. البته به دنبال پیروزی انقلاب و فروپاشی دستگاه ساواک شاید چنین تصوری نزد بسیاری از گروههای ضدانقلاب و همچنین کشورهای خارجی شکل گرفته باشد ولی واقعیت آن است که بلافاصله فعالیتهای اطلاعاتی به طرق گوناگون و از جمله درچارچوب معاونت اطلاعات و عملیات سپاه آغاز شد و مجموعه این فعالیتها، با عنایات خداوندی و همکاریهای همهجانبه مردمی، توانست نظام را از یک مقطع بسیار دشوار و مملو از توطئههای رنگارنگ شرقی و غربی، بسلامت عبور دهد. بنابراین، این درست است که در مهرماه 61، آقای مادرشاهی و همراه با یک نفر دیگر برای انجام یک مأموریت به پاکستان رفتند (کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال 61، ص263) اما در همان زمان واحد اطلاعات سپاه پاسداران فعالیتهای حزب توده را کاملاً زیر نظر داشت، و موفق به کسب اطلاعات بسیاری شده بود.
و سوم این که کیانوری با تأکید بر این نکته که اطلاعات کوزیچکین درباره مسائل و روابط و اعضای حزب توده بسیار محدود بوده است و نه تنها او از نام و نشان افسران عضو حزب توده مطلع نبود بلکه نام هیچیک از این افسران به مقامات شوروی نیز داده نشده بود، به طرح این ادعا میپردازد که «تصور من این است که ام.آی.6 همه اطلاعات خود را درباره افرادی که میخواست از شرشان خلاص شود به نام کوزیچکین در اختیار جمهوری اسلامی ایران گذارد.» (ص552) در این زمینه کافی است به یاد آوریم در دوران بعد از انقلاب و شکلگیری یک ائتلاف فراگیر شرقی ـ غربی علیه ایران، بیتردید مقامات سیاسی و امنیتی کشور به توطئههای رنگارنگ بیگانگان و علیالخصوص انگلیسیها که سابقهای طولانی در مکاری و حیلهگری داشته و دارند، توجه کافی داشتند. بنابراین اگر هم احیاناً اطلاعاتی از سوی آنها در این زمینه داده شده باشد، قطعاً برای تعیین میزان صحت و سقم آنها، با مجموعه اطلاعات موجود مطابقت داده شده و در هر صورت مبنای اصلی عملکرد همان داشتههای مفصل و متقن خودی بوده است.
اما مهمتر از این، اعترافات کلیه افراد دستگیر شده در جریان مزبور، حاکی از آن است که مسئولان امنیتی کشور نه براساس یک سری اطلاعات مجعول و غلط، بلکه برمبنای اطلاعاتی درست و دقیق، موفق شدند طی دو مرحله عملیات کلیه وابستگان به حزب توده را که در امور جاسوسی و خیانت به کشورشان فعال بودند، دستگیر کنند. اظهارات کیانوری در مورد «مهدی پرتوی» و «احسان طبری» خود گویای این مسئله است: «پس از دستگیری، نمیدانم چند روز بعد، پرتوی تسلیم شد و ضعف شدید نشان داد و رنگ عوض کرد و مثل طبری «مسلمان دو آتشه» شد و در دادگاه افراد نظامی آن کارها را کرد و همه جریانات را با آب و تاب شرح داد و مسائلی را که شناخته نبود، توضیح داد.» (ص555)
البته همان گونه که مصاحبه کننده در پاسخ به این گفته کیانوری اظهار میدارد نه تنها پرتوی بلکه کلیه اعضای مرکزی حزب توده به فعالیتهای خلاف قانون و مغایر با منافع ملی کشور خود اعتراف کردند. بنابراین اگر این نحوه رفتار را دلیل بر ضعف این دو نفر بگیریم، به یک معنا جملگی دستگیر شدگان از خود ضعف نشان دادهاند. لذا جا داشت آقای کیانوری که مدعی عملکرد مسئولان نظام برمبنای اطلاعات مجعول است، برای اثبات این سخن خود نام افرادی را میبرد که بدون ارتباط با حزب توده و عملکردهای خائنانه آن دستگیر شدند.
در پایان باید گفت سرنوشت حزب توده از پیدایی تا انحلال، تجربه بزرگ و گرانقدری برای تمامی کسانی است که پای در مسیر فعالیتهای سیاسی حزبی و گروهی میگذارند. براساس این تجربه، «نگاه به بیرون» بتدریج وابستگیهای سازمانی را نیز به دنبال خواهد داشت و در این مسیر، تبدیل شدن به یک عامل سرسپرده و بیاراده بیگانه امری حتمی و ناگزیر به شمار میآید. در این زمینه بیقین تجربه حزب توده، عبرتهای بزرگ و گرانقدری در بر دارد که بسادگی نباید از کنار آن گذشت.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
شهریور 83