به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
امیرعباس هویدا در زمستان سال 1298 به دنیا آمد. پدرش حبیبالله به سبب ارادت زیادی که به عباس افندی رهبر بهائیان داشت با اجازه شوقی افندی نام «عباس» را بر وی گذاشت. حبیبالله خان یکی از نویسندگان روزنامه «رعد» به مدیر مسئولی سیدضیاءالدین طباطبایی بود و همچنین یکی از مدافعان قرارداد 1919.
امیر عباس هویدا سالهای نخستین زندگی خود را در دمشق گذراند، وی تحصیلاتش را در بلژیک به پایان رساند و در شهریور 1321 به ایران بازگشت. در دی ماه 1321 به عنوان کارآموز در وزارت خارجه مشغول به کار شد. در سال 1323 اولین ماموریت دیپلماتیک خود را به همراه زینالعابدین رهنما که به وزیر مختاری ایران انتخاب شده بود در پاریس آغاز کرد. هویدا سپس به دفتر کنسولی تازه بنیاد ایران در اشتوتگارت منتقل شد. وی در سال 1329 به ایران بازگشت و دو سال مسئول دفتر عبدالله انتظام (وزیر خارجه) بود. پس از کنار گذاشته شدن انتظام از وزارت خارجه، هویدا به ژنو رفت و به عنوان رابط کمیسیون عالی پناهندگان سازمان ملل مشغول به کار شد. بعد از مدتی به اصرار حسنعلی منصور مجدداً به کادر دیپلماتیک پیوست و به سمت دبیر اولی سفارت ایران در آنکارا انتخاب شد. انتظام زمانی که مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران شد امیرعباس هویدا را با سمت مشاور مخصوص خود به شرکت نفت منتقل ساخت. در سال 1339 هویدا به همراه منصور اقدام به تاسیس کانون مترقی نمود. در سال 1342 به عنوان وزیر اقتصاد به عضویت کابینه منصور درآمد و در سال 1344 به دنبال اعدام منصور توسط فداییان اسلام جای وی را گرفت. هویدا در سال 1354 بعد از نزدیک به 10 سال دبیرکلی حزب ایراننوین، دبیراول تنها حزب حاکم بر ایران یعنی حزب رستاخیز شد، اما با آغاز خیزش انقلاب اسلامی وی توسط شاه از نخستوزیری عزل و به وزارت دربار گماشته شد. در 18 شهریور 1357 از وزارت دربار نیز عزل و تا 17 آبان که دستگیر وروانه زندان شد در منزلش تحت نظر بود. بعد از پیروزی انقلاب هویدا توسط مردم از بازداشتگاهش بیرون کشیده و تحویل دولت انقلاب شد. وی در طول مدت بازداشت و محاکمه از ارائه هرگونه اطلاعات مفیدی طفره رفت و سرانجام به دلیل مشارکت مؤثر در جنایات و خیانتهای رژیم پهلوی به اعدام محکوم شد.
------------------------------------------------
پیشگفتار
قضاوت اکثر وقایعنگاران این دوره از حوادث گذشته و نقشآفرینان تاریخ بر حقیقت استوار نیست، بلکه نیت آنان بیشتر انتقام گرفتن است تا تاریخنگاری. حال آنکه سیمای راستین شخصیتهای تاریخی و تاریخسازان و نقشآفرینان آن دیرزمانی در پرده ابهام باقی نخواهد ماند و سرانجام تاریخ خود، درباره آنان به داوری خواهد نشست.(ص3)
حقیقت این است که پدر امیرعباس (عینالملک) بهاییزاده و از نزدیکان رهبران فرقه بهایی بوده است. ولی مادر هویدا افسرالملوک برخلاف پدرش زنی مسلمان و مؤمن بوده... از نوشتاری که در سرمقاله اولین شماره مجله کاوش به صاحب امتیازی او ـ هویداـ استنباط میشود هویدا مسلمان و معتقد به کتاب آسمانی قرآن مجید بوده است.(ص5)
علم در یاداشتهایش میگوید این آمریکاییها بودند که در سقوط کابینهاش نقش اساسی داشته تا آنجا که حسنعلی منصور را به جای او به شاه پیشنهاد کردهاند. در کابینه منصور است که هویدا با سمت وزیر با شاه آشنا میشود.(ص6)
دکتر(سیروس) پرهام نام مستعارش دکتر میترا بود... و همان کسی است که در آخرین روزهای شاه سلسله مقالاتی زیر عنوان آیتالله خمینی و انقلاب ایران با نام مستعار «سایروس بایروم» آمریکایی در روزنامه اطلاعات مینوشت.(ص8)
هنوز سئوالاتم را از او (هویدا) نکرده بودم که احسان نراقی به دفتر او وارد شد. او مرا میشناخت زیرا اغلب صبحها به روزنامه اطلاعات میآمد تا مصاحبه پیشساخته خود را برای چاپ در اختیار ر.اعتمادی همکار ما در امور فرهنگی که از شاگردانش در مؤسسه علوم اجتماعی بود قرار دهد... سئوالاتم را یک به یک با او در میان گذاشتم. تا جایی که برایش امکان داشت، پاسخ گفت... بعد سربسته اضافه کرد: در مذاکرات با کنسرسیوم نه آقای انتظام و نه مقام دیگری(منظورش نخستوزیر بود) دخالتی ندارند. با این بیان، هویدا تلویحاً گفت که در ایران فقط یک نفر است که به جای همه تصمیم میگیرد و آن هم شاه است.(ص9)
بخش اول ساتراب خراسان
رحیم نامور مدیر روزنامه شهباز در فروردین 1323 در نامه سرگشادهای به نمایندگان مجلس چهاردهم، [رجبعلی] منصور را خطرناکترین عناصر ارتجاع معرفی میکند که ایران را به پرتگاه پرتاب کرد. نامور مینویسد: قبل از شهریور 1320 دستگاه دولتی ما کاریکاتور مضحک ودر عین حال خطرناک و نابودکنندهای بود از دستگاه عظیم و جنگی نازیهای آلمان و فاشیستهای ایتالیا.(ص15)
در شهریور 1320 یکباره ورق برگشت. جریان حوادث عمومی و مقتضیات بین المللی ایجاب میکرد که مسئولین ترک روش احمقانه و خانمان بربادده را گفته و برای حفظ مصالح ملتی که 20 سال در زیر زنجیر دیکتاتوری اسیر مانده بود با دیکتاتور ایران از در راستی و صراحت درآید و او را با حقایق عمومی آشنا سازند و به جای تکرار عبارت خاطر مبارک آسوده باشد لزوم قطعی ترک روش دیرین را به او خاطر نشان ساخته و با عقد قرارداد آبرومندی با متفقین از آن افتضاحی که دامنگیر ملت ایران گردید جلوگیری کنند.(ص16)
علی منصور مسئول مستقیم آن سرشکستگی است زیرا مجاملهها و ریاکاریها و دسایس او مانع از آن شد که ایران مصالح خود را قبلاً تشخیص داده و قبلاً دست اتحاد ونفاق به سوی متفقین دراز کند و بهمثابه یک ملت نیکنام و سربلند در صف جبهه آزادی بینالمللی قرار گیرد و نام بلند تاریخی خود را حفظ کند. علی منصور مسئول آن سرشکستگی است و باید به جرم خیانت که نسبت به مصالح ایران مرتکب شد یا به جرم لاقیدی در قبال مصالح حیاتی ایران محاکمه و مجازات شود... علی منصور در خراسان کاری کرده است که اعمال دوران پهلوی را تحتالشعاع قرار داد و دوره بیست ساله را رو سفید کرد... آقایان نمایندگان مجلس چهاردهم شما آیا نحوه عمل اسلاف خود را رسمیت میدهید و آیا تابع عواملی که منصورها را بر ما حاکم میخواهند میشوید یا مطابق سوگندی که یاد کردهاید مصالح ملی خود را به هر ملاحظه دیگری ترجیح داده و از رجال خائن و ایران بربادده و آزادی کش که یکی از آنها علی منصور است بازخواست خواهید کرد. آینده درباره شما و نحوه عمل شما قضاوت خواهد نمود.(نقل از هفتهنامه پولاد جمعه 25 فروردین 1323) (ص17)
زندهیاد ابوالقاسم حالت یکی از شعرا و نویسندگان منتقد و پرشور بود که در دهه 1320 اشعارش در اکثر مجلات و روزنامههای آن دوران به نشر میرسید... رباعیهای زیر درباره منصور از اوست که در شماره 70 جمعه بیستوشش مرداد 1323 هفتهنامه پولاد به چاپ رسیده است.
منصور که نزد هرکسی منفور است
زانست که در ستمگری مشهور است
نبود عجب ار ز این و آن نصرت یافت
امروز هر آنکه دزد شد منصور است (ص18)
عبدالقدیر آزاد مدیر روزنامه آزاد و لیدر حزب خلق در اسفند 1323 نیز در سرمقاله روزنامه خود درباره منصور و استانداری خراسان او چنین مینویسد: علی منصور وزیر راه شد [ 1314] دروزارت راه به اتهام دزدی و اختلاس به نظمیه جلب و مدتی توقیف بود. با آنکه اسناد ومدارک قاطعی در پرونده عمل موجود بود تبرئه گردید. یک وزیری که به جرم اختلاس زندانی شده و مدتها در حبس بماند از نقطه نظر حفظ آبروی کشور و رجال برجسته و زمامداران مملکت چنین آدمی نباید دیگر متصدی شغل و کارهای بزرگ شود زیرا حبس یک وزیر به جرم اختلاس و دزدی از بیتالمال و خزانه مملکت اگر چه مقرون به صحت هم نباشد موجب شرمساری و خجلت آن وزیر است.(ص19)
حسنعلی منصور که هویدا برکشیده او میباشد تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان فیروز بهرام پایان برده و لیسانس خود را در رشته حقوق از دانشگاه تهران اخذ کرده و در وزارت خارجه سرگرم کار شد. وی پس از چندی با عنوان کاردار سفارت ایران به پاریس رفت. سالها بعد وقتی به ایران بازگشت ابتدا عضو شورای عالی اقتصاد و سپس در کابینه دکتر اقبال ابتدا وزیر کار و سپس وزیر بازرگانی شد. پس از سقوط کابینه اقبال به مدیریت عامل بیمه مرکزی ایران منصوب شد. در این سمت بود که گروهی را گرد خود جمع کرد و کانون مترقی را بنیان گذاشت... هیئت مؤسس عبارت بودند از: امیرعباس هویدا، منوچهر شاهقلی، منوچهر گودرزی، عبدالعلی جهانشاهی، محمود کشفیان، فرهنگ شفیعی، فتحالله ستوده، عطاالله خسروانی، هوشنگ نهاوندی، منصور روحانی ـ در انقلاب اعدام شد ـ، مهندس ظهیری، ناصر یگانه، دکتر محمد نصیری، هادی هدایتی، دکتر قاسم رضایی، دکتر غلامرضا کیانپور ـ در انقلاب اعدام شد ـ، محمد سام، عبدالرضا انصاری، امیرقاسم معینی، دکتر منوچهر کلالی، عبدالمجید مجیدی، احمدهوشنگ شریفی، منوچهر گنجی، همایون جابرانصاری، ایرج وحیدی، حسین کاظمزاده، فرهنگ مهر، غلامرضا نیکپی، ضیاءالدین شادمان، جواد منصور، احمد کاشفی، باقر عاملی، ناصر گلسرخی، منوچهر تسلیمی، فرخ نجمآبادی، عبدالحسین سمیعی، مجید رهنما، حسین تدین، فرخرو پارساـ در انقلاب اعدام شدـ ، پرویندخت صفینیا، پروین صوفی، دکتر سیفالله وحیدنیا، جواد صدر، علیقلی عالیخانی، صادق احمدی، محمدیگانه، قاسم معتمدی، فریدون مهدوی(عضو سابق جبهه ملی)، علی هزاره، قدرتالله موثقی، فخری رهرو، مهرانگیز دولتشاهی(خواهر همسر مظفر فیروز)، یدالله شهبازی، کریم پاشا بهادری.(صص22ـ21)
بخش دوم مصاحبه با دکترهوشنگ شاهقلی
آقای دکتر شاهقلی ممکن است بفرمایید کی، کجا و چطور با هویدا آشنا شدید؟
من قبل از تشکیل کانون مترقی منصور، نه هویدا را دیده بودم و نه او را می شناختم. آغاز آشنایی من با او در منزل منصور بود... خانه منصور در خیابان شاهرضا نبش خیابان روزولت بود. شام را همگی سر میز در حضور رجبعلی منصور نخستوزیر صرف کردیم بعد به اتاق حسنعلی رفتیم و تا پاسی از شب گذشته به اخبار رادیوها گوش میدادیم... آن شب رادیوهای بادکوبه و لندن گفتار تبلیغاتی شدیدی علیه رضا شاه پخش میکردند.(ص25)
صبح سر میز صبحانه برخلاف همیشه نخستوزیر را ندیدم.حسنعلی و مادرش سخت مشوش بودند. از حسنعلی سراغ پدرش را گرفتم. گفت سحرگاه امروز سفرای انگلیس و روس به اتفاق به منزل ما آمده و پدرم را از حمله نیروهای ارتش خود به ایران خبر کردند. پدرم برای گزارش به شاه به سعدآباد رفته است.(ص26)
بعد از اخذ دیپلم من به دانشکده پزشکی و حسنعلی به دانشکده حقوق رفت که پس از اخذ لیسانس به استخدام وزارت خارجه درآمد و عازم پاریس مقر مأموریتش شد.(ص27)
با سقوط کابینه اقبال، منصور مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره بیمه شد. در این سمت بود که دست به تشکیل گروه مترقی زد و جمعی از دوستان و تحصیلکردههای دانشگاههای آمریکایی و اروپایی را به دور خود جمع کرد. امیرعباس هویدا هم یکی از آن افراد بود.(صص28ـ27)
با توجه به شایعهای که آن وقت وجود داشت قرار بود در کابینه منصور پست وزرات بهداری به شما محول شود. چه شد که به جای شما جمشید آموزگار به این سمت انتخاب شد؟
شایعه نبود، حقیقت داشت. خود منصور برای تصدی پست وزارت بهداری با من صحبت کرده بود. حتی من برای معرفی به شاه لباس ژاکت هم تهیه کرده بودم. ولی قبل از معرفی، منصور لیست وزرا را به اطلاع شاه میرساند، شاه نام مرا خط میزند و به جایش نام آموزگار را مینویسد.(ص28)
آشنایی هویدا با شیخالاسلامزاده از همین زمان شروع شد؟
منظورتان از این سئوال چیست؟
ببینید آن زمان شایع بود دکتر شیخالاسلامزاده به خاطر عمل زانو هویدا وزیر شده است.
چه شایعه مهملی، اولاً آن زمان هویدا وزیر دارایی بود. ثانیاً هویدا، شیخالاسلامزاده را از قبل میشناخت.(ص29)
مرگ منصور چه طور اتفاق افتاد؟
روز پنجشنبه اول بهمن 1343 ... ساعت از ده گذشته بود. از طبقه پایین صداهای مبهمی شنیدم. منصور را به بیمارستان آورده بودند... در همین موقع فریده همسر منصور که پیراهن حریری به رنگ آبی فیروزهای و پالتوی اسپرتی بر تن داشت با حالتی مشوش و خشمگین به بیمارستان آمد. چشمش به نصیری و پاکروان که افتاد شروع کرد به ناسزا گفتن: پدرسوختهها بالاخره کار خودتان را کردید. شوهر مرا کشتید! صدای فریده هر لحظه بلندتر میشد. با اشاره هویدا، پرستارها فریده را به یکی از اتاقهای بخش بردند و آمپول مسکنی به او تزریق و به حالت رخوت روانه منزل کردند.(صص31ـ30)
منصور کی درگذشت؟
اواخر شب پنجم بهمن که فردایش مصادف با 6 بهمن سالروز انقلاب شاه بود. ساعت 11 شب حال منصور رو به وخامت گذاشت و چند دقیقه بعد هم درگذشت... هویدا به محض شنیدن خبر مرگ منصور پرسید نزدیکترین تلفن کجاست؟ او را به اتاق عمل راهنمایی کردم. از جیبش دفترچهای درآورد بعد شماره تلفن خاصی را گرفت. اندک زمانی بعد گفت:
Your Majesty, Prime Minster Passed away Three Minutes ago
اعلیحضرت، نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت.
او با شاه صحبت میکرد. شاه صدایش از آن طرف سیم شنیده نمیشد. بعد هویدا گفت:
Wrigth Away.
فوری میآیم.
... نیم ساعت بعد هویدا مجدداً به بیمارستان آمد و به جواد منصور گفت که شاه او ـ هویداـ را به جای برادرش انتخاب کرده و اضافه کرد: شما وزیر مشاور من هستید. باشنیدن این خبر لیلا برآشفته شد و با عصبانیت بر سر هویدا داد کشید و گفت: متأسفم که از واقعیت چیزی نمیدانی و با آن فاصله داری بعد در حالیکه زیر لب جملات ناسزا گونهای نثار هویدا میکرد، همراه فریده بیمارستان را ترک گفت.(صص33ـ31)
چند سال با هویدا همکاری داشتید؟
نُه سال، اول وزیر بهداری بودم بعد که شاه دستور داد پرفسور انوشیروان پویان وزیر بهداری شود به وزارت علوم رفتم.
دیدگاه شما درباره هویدا چیست؟
آدم دمکراتی بود ولی اختیار در امور کلیدی دولت نداشت... آدمی بود کتابخوان. علاقه وافری به کتابهای پلیسی هولانگیز داشت.(ص33)
چرا با لیلا ازدواج کرد و چرا از او جداشد؟
آشنایی آن دو که منجر به ازدواجشان شد از خانه حسنعلی منصور شروع شد و بعد هم به اصرار هویدا این ازدواج صورت گرفت... اما علت جدایی آنها: هویدا هیچ مایل نبود که لیلا را طلاق بدهد بلکه این لیلا بود که طلاق میخواست. لیلا نوه وثوقالدوله و نوه پسری امام جمعه خوئی بود. زنی بود هنرمند ولی بسیار متکبر... رفتارش با هویدا در برابر دیگران ناشایست بود. هیچ ملاحظهای نمیکرد که درمقابل غیر با هویدا با گستاخی سخن نگوید. خاطرم هست یک شب در میهمانی، هویدا از بلندپروازیهای منصور ایراد میگرفت و میگفت من همیشه به او میگفتم وقت صحبت، دستت را تکان نده و برای دیگران خط و نشان نکش با طرح مسئله کاپیتالاسیون اشتباه وثوقالدوله عاقد قرارداد 1919 را تکرار نکن و... . در حین صحبتهای هویدا ناگهان لیلا چون ببر وحشی بر سر هویدا فریاد کشید که چه میگویی مردک.(صص35ـ34)
آقای دکتر شاهقلی از روابط هویدا با شاه چه میدانید؟
با شاه که مشکلی نداشت چون یک نخستوزیر مطیع بود. ولی با اطرافیان و اقوامش چرا. با اشرف میانهای نداشت، همیشه از فساد گسترده میان بعضی از اعضای خانواده سلطنتی داد سخن میداد.(ص35)
روزی که هِلمز سفیر آمریکا در ایران مأموریتش پایان یافت هویدا ضیافتی برایش در کاخ نخستوزیری ترتیب داد... آن شب هویدا به عنوان یادبود تندیس نقرهای دو کبوتر را به خانم هلمز هدیه کرد. هلمز به هویدا گفت از کجا فهمیدید که همسر من کلکسیون تندیس کبوتر دارد؟ هویدا به طعنه جواب داد: ساواک به من خبر داده است. با این حرف هویدا میخواست به هلمز بگوید سازمانی که شما شالودهاش را ریختهاید تا کجا در زندگی مردم سروگوش آب میدهد. هلمز خطاب به هویدا گفت این دو کبوتر مرا یاد داستانی میاندازد که شنیدنی است: عاقله مرد سیّاس و دنیا دیدهای با کاروانی در سفر بود. در راه به کبوتری برخورد که از سرما در حال منجمد شدن بود. تصادفاً شتر کاروان چند سرگین به زمین انداخت. مرد سیّاس کبوتر را تا گردن درون تاپاله کرد. کبوتر گرم شد و جانی گرفت. دیگر مسافران کاروان، کبوتر را از کثافات بیرون آوردند. کبوتر شروع به سروصدا کردن نمود. شغالی که از آن حوالی میگذشت با شنیدن صدای کبوتر او را شکار کرد... هِلمز با نقل این داستان اشارهاش به شاه بود و میخواست به هویدا بگوید به اربابت بگو تو که تا خرخره گرفتاری آواز خواندنت دیگر چیست. آنقدر بلندپروازی مکن که من پنجمین قدرت نیرومند جهانم. هویدا از این میهمانی یک کلمه هم به شاه نگفت ولی شاه از طریق دیگر وزرا که برایش جاسوسی میکردند در جریان قرار گرفت. من هیچ بعید نمیدانم که شاه سر همین مسئله کینه هویدا را به دل گرفت...(صص37ـ 36)
آقای دکتر شاهقلی این حقیقت داشت که هویدا به فرقه بهایی تمایل داشت؟
دروغ محض است، همهاش دروغ است.(ص37)
یک شب در سفارت شوروی به مناسبت جشن انقلاب اکتبر روسیه ضیافتی برپا بود... هویدا در شرب مشروب زیادهروی میکرد ولی عملی خارج از نزاکت از او سر نمیزد. یکی، دو گیلاس پیاپی که زد، شور و حالی پیدا کرد. سفیر شوروی که او را در آن حال دید با این باور که حرف راست را باید از مست پرسید به هویدا گفت: چطور است که دوستان خوب شما جاسوس درجه یکشان را به کشورتان گسیل میکنند. اشاره سفیر شوروی به هلمز سفیر آمریکا بود که قبلاً در آمریکا ریاست سازمان جاسوسی سیا CIA را عهدهدار بود. هویدا اطلاع داشت که سفیر شوروی هم پیش از سفارت سابقه کارمندی در کا.گ.ب سازمان جاسوسی روسیه را داشته است. بلادرنگ جواب داد آنهاـ آمریکاـ دوستان خوب ما هستند. مثل دوستان غیر خوب ما نیستند که جاسوسان درجه سه را برای ما بفرستند.(ص38)
شاه دربست سیاست خارجی را در اختیار داشت. رابط او هم با کشورهای خارجی علم بود. به هویدا اجازه دخالت نمیداد. در مسئله نفت و مذاکره با کمپانیها هم خودش تصمیم میگرفت. عامل او هم یک نفر بود به نام دکتر فلاح که نه گزارش به نخستوزیر میداد و نه ارتباطی با دکتر اقبال مدیرعامل شرکت نفت داشت. فقط شاه را میشناخت. اصولاً شاه تمام ایران را ملک خودش و نفت را هم مال خودش تصور میکرد. مردمی درکار نبود.(ص39)
در آشوب ناآرامیهای اوایل انقلاب شاه از هویدا به عنوان صدقه رفع بلا استفاده کرد. یک روز تیمساری از همان قماش تیمسارانی که در شهریور 1320 ارتش را مرخص کردند به خانهاش آمد و به بهانه اینکه اعلیحضرت به خاطر حفظ سلامت شما دستور دادهاند چند روزی شما را در محل امنی محبوس کنیم اور ابه بند کشید...(ص42)
به هرحال هرگاه جمهوری اسلامی اجازه میداد، هویدا اسرار عجیب و غریبی را فاش میکرد و با خود به خاک نمیبرد. آن وقت معلوم میشد که در ماشین عظیم دیکتاتوری شاه، هویدا کوچکترین پیچ و مهره بوده است. عجبا شاه برای شریفامامیها، ازهاریها، اویسیها، گردن کلفتهای اقتصادی، رؤسای لژهای فراماسونی، غارتگران بیتالمال و حتی سگهای نگهبان کاخهای سلطنتی مجوز خروج صادر میکند ولی به هویدا اذن خروج نمیدهد و بعد در کتاب«پاسخ به تاریخ»به دروغ مدعی میشود که خواستم هویدا را به سفارت بلژیک اعزام کنم که قبول نکرد.(صص43ـ42)
هویدا در آخرین روزهای عمر، درباره شاه در جواب پرسش مادام«اوکرنت»خبرنگار تلویزیون فرانسه مبنی بر اینکه چرا مورد قهر شاه قرار گرفتید و به زندان افتادید چه میگوید: چرا این سؤال را ازمن میکنید. بروید از خودش بپرسید حتماً به شما خواهد گفت برای بقا خویش حاضر به قربانی کردن هرکس و هرچیز حتی نزدیکترین دوستانش بوده است.(ص43)
بخش سوم هویدا و اهل قلم
مصاحبه با محمد پورداد
امشب 12 دسامبر 2002 شب تولد لیلا دختر کوچک دوستم محمد پورداد است. روز قبل از پورداد وقتی برای گفتگویی درباره هویدا خواسته بودم. مرا به جشن تولد دخترش دعوت کرده بود تا در وقت مناسب این گفتگو انجام شود. پس از شرکت در چشن به دفتر پورداد میروم.(ص48)
آقای پورداد ارزیابی شما درباره شخصیت هویدا چیست؟
از نظر سیاسی شخصیت هویدا را نمیتوان با نخستوزیران سنتی مقایسه کرد. منظورم نخستوزیرانی چون ساعد، حکیم الملک، امینی است آنان از خود استقلال داشتند. هویدا تجربه اداری خیلی نداشت.مدت کوتاه در شرکت نفت بود و چون در وزارت خارجه پستهای پایین داشت نمیتوانست در کابینه منصور وزیر خارجه شود.(ص49)
هویدا تا چه حد در تعیین و انتخاب وزرا و همکارانش اختیار داشت؟
همانطور که گفتم این شاه بود که حکومت میکرد. اکثر وزرا به اشاره شاه میآمدند و به اشاره او هم می رفتند. هویدا تا حدی که زورش میرسید آن هم با نظر شاه، کسانی را که شناخت داشت به وزارتخانههای غیرکلیدی و استانداریها و... میگمارد.(ص51)
چه نقطه ضعفی داشت؟
از نظر اخلاق و امور مالی هیچ، اما بزرگترین ضعف او نفی کامل اختیارات قانونی نخستوزیر بود. اختیاراتی که قانون اساسی برای نخستوزیر قائل بود که به نظر من از گناهان او بود.البته نخستوزیران قبل از او هم مثل علم، شریفامامی، اقبال هم همین نقطه ضعف را داشتند نقاط ضعف دیگری هم داشت. از جمله اینکه شاه هر روز روزنامهها را میخواند و وقتی از خبر یا گزارشی خوشش نمیآمدبه هویدا زنگ میزد و با غضب و پرخاش و ناسزا گفتن او را به مماشات متهم میکرد. هویدا و مأموران سانسور وزارت اطلاعات را بیعرضه خطاب میکرد. هویدا بعد از این تلفن دقدلیش را سر اولین کسی که با او برخورد داشت خالی میکرد.برایش هم فرق نمیکرد، او وزیره یا کارمند است.(ص52)
من از اختلاف او با عباس مسعودی چیزی نمیدانم. ولی امیر طاهری برایم نقل کرد: در جشن هنر شیراز وقتی هویدا، مسعودی را دید در جمع خبرنگاران به او اعتراض کرد که چرا در سیاست خارجی دخالت میکنی.(ص53)
بخش چهارم کشمکش هویدا با توفیق
مصاحبه با دکتر عباس توفیق
او (هویدا) تا قبل از نخستوزیری(و وزارت کوتاه دارایی) کمترین بهرهای از شهرت و قدرت نداشت. هنگامی که او نخستوزیر ایران شد، گمنامترین کسی بود که به این مقام رسید. چه بسیاری از ایرانیان حتی اسم او را نمیدانستند لذا بدیهی بود که او عاشق بیقرار دوچیز باشد: شهرت و قدرت.(ص59)
هویدا در تعدادی دیگر از روزنامهها، در دفاتر هیأت تحریریه و یا در چاپخانههایشان، «سانسورچی حضور» گذاشته بود. تا آنچه نمیخواهد در آن روزنامهها و مجلات نوشته نشود و در روزنامهها و مجلات مهمتر مثل کیهان و خواندنیها و غیره برای سانسور کاملتر آنها، به زور «سردبیران فرمایشی» خود را نصب کرده بود که علاوه بر این که آنچه نمیخواهد در آنها نوشته نشود، آنچه را هم که میخواهد حتماً در آنها به بهترین وجهی نوشته شود... هویدا تصور میکرد «توفیق» دکان ماست!... و چون «توفیق» تا آن موقع تنها روزنامه فکاهی کشور بود، ما را تهدید کرد که:
« اگر دست از شیطنتتان برندارید و با ما همکاری نکنید، دکان جلوی دکانتان باز خواهیم کرد!»
جواب ما این بود که:
« اگر شما این کار را بکنید ما بسیار خوشحال خواهیم شد چون الان مردم تصور میکنند روزنامه فکاهی جز در افتادن با دولت کار دیگری نمیتواند بکند ولی وقتی شما روزنامه فکاهی دولتی درآورید مردم میفهمند که میشود روزنامه فکاهی نوکر دولت هم درآورد... و آن وقت قدر ما را بیشتر خواهند دانست.»... هویدا تصور کرد «بلوف» میزنیم. حرف ما را باور نکرد و با بودجه محرمانه نخستوزیری مجله پر زرق و برق و رنگین (کاریکاتور) را درآورد و مدیر آن را از ورامین وکیل مجلس کرد...(ص60)
انتشار مجله فکاهی دولتی سبب شد که محبوبیت وتیراژ «توفیق» بسیار بالاتر برود به طوری که در برخی شهرها به چند برابر رسید و به قول «مولانا»: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود!»(ص61)
هویدا که«تهدید به توقیف و تعطیل توفیق»اش هم برای به اطاعت درآوردن ما کارگر نیفتاده بود تصمیم به اجرای تهدیدش گرفت... پیش شاه رفت و گفت قربان، میلیونها تومان بودجهای را که ما ظرف یک هفته در روزنامهها و مجلات و رادیوها وتلویزیونهایمان خرج تبلیغات مملکت میکنیم روزنامه توفیق با یک کاریکاتور پنبه میکند. مرا مسخره میکنند مهم نیست، ولی اشکال کار اینجاست که آنها همه را مسخره میکنند. از دست اینها صدای همه درآمده. رؤسا ناراحت، وکلا ناراحت، سناتورها ناراحت، وزرا ناراحت... اجازه بفرمایید چاکر ترتیبی برای توفیق بدهد و در صورت لزوم برای ادب کردنش آن را مدتی توقیف کنیم.(ص62)
آخرین شماره منتشر شده توفیق شماره 14 پنجاهمین سال انتشار توفیق بود که در تاریخ پنجشنبه 3 تیرماه 1350 در سراسر کشور منتشر شده است و همه آن را دیدهاند و میدانند که هیچ چیزی که موجب توقیف توفیق شود در آن وجود نداشته است. شماره بعدی توفیق... قبل از پایان چاپ آن، ندیده توقیف کردند. این شماره توفیق که آخرین شماره توفیق بود را هیچ کس ندیده است حتی «محرمعلیخان» سانسورچی معروف. در این شماره توفیق نیز برخلاف شایعات، هیچ چیز تند غیرعادی راجع به هویدا یا هیچکس دیگری وجود نداشت.(صص63ـ62)
در وزارت اطلاعات(وجهانگردی) به ما گفتند:
ـ آقای نخستوزیر پیشنهاد کردهاند که اگر برای روزنامه توفیق، مثل روزنامه آیندگان، شرکت سهامی درست بکنید و 51 درصد سهام آن را به امیرعباس هویدا بفروشید، «توفیق» را 24 ساعته آزاد میکنند...(ص63)
ما در تاریخ 5/10/1350 با مشکلات فراوان از دولت به خاطر توقیف و تعطیل غیرقانونی توفیق به دادگستری رژیم گذشته شکایت کردیم. این گستاخی ما خشم هویدا را علیه«توفیق» و ما تشدید کرد. ما را تهدید کرد که اگر شکایت قانونیمان را علیه این توقیف غیرقانونی پس نگیریم عواقب وخیمتری در انتظارمان خواهد بود. و چون شکایتمان را پس نگرفتیم، هویدا طی ماهها و سالهای بعد، یکی پس از دیگری کلیه نشریات متعدد و متنوع و پرتیراژ دیگر«مؤسسه مطبوعاتی بزرگ نیمقرن توفیق» یعنی مجله ماهانه «توفیق فکاهی» که اصلاً امتیاز جداگانهای داشت، و «سالنامه توفیق»، و 14 کتاب مختلف منتشره «کتاب توفیق» که... هیچکدام ابداً سیاسی هم نبود، برخلاف قانون در سراسر کشور توقیف، جمعآوری و مقوا کرد...(ص65)
در سال بعد حتی چاپخانه توفیق را هم که شخصیت حقوقی مستقلی داشت، با یک یورش پلیسی برخلاف قانون، توقیف، تعطیل و کلیه درهای آن را لاک و مهر کرد... به دستور او(هویدا) دکتر عبدالمجید مجیدی وزیر، رفیق و یکی ازمحارم بسیار نزدیکش که در آن زمان رئیس سازمان برنامه بود طی حکم شماره 21939 مورخ 27/9/1352 مرا با درجه دکترای جامعهشناسی از دانشگاه پاریس، به عنوان عضو زائد از سازمان برنامه اخراج و در اختیار کارگزینی گذاشت... آن وقت آقای مجیدی که با امضای خویش مرا از سازمان برنامه اخراج کرد در مصاحبهاش با برنامه«تاریخ شفاهی»«بنیاد مطالعات ایرانی» بیپروا گفته است: «... یکی از آنان (مدیران توفیق) که در سازمان برنامه بود و مدتها بود که حقوق میگرفت اما سرکار نمیآمد. وقتی من میخواستم اخراجش کنم به من[آقای هویدا] گفتند نکن و جلوی اقدام مرا گرفتند و به این ترتیب نشان میداد که هویدا با آنها دوست بود»!!(صص67ـ66)
بخش پنجم چه کسی از شاه مدال گرفت؟
مصاحبه با مسعود فقیه روزنامهنگار
انگیزه من در نوشتن این مطلب مقاله آقای عباس توفیق است که در فصلنامه کرمان تحت عنوان«توفیق چرا توقیف شد؟» درج شده بود... چون آقای دکتر عباس توفیق، مغلطه خود را به عنوان یک واقعیت مطرح کرده و به چاپ رساندهاند ارادتمند نیز برای روشن شدن یک گوشه از تاریخ مطبوعات گذشته ایران، ناچار از بیان مطالبی هستم که معروض خواهد شد.(ص71)
هفتهنامه فکاهی توفیق اگر اشتیاه نکنم امتیازش در سال 1300 یعنی در آغاز عصر پهلوی و دوران به قدرت رسیدن رضاخان سردارسپه به نام مرحوم«حسین توفیق» صادر شد...در این شرایط توفیق روشی را پیش گرفت که هرگز او را در حکومت 20 ساله تعطیل نکردند. توفیق صرفاً یک روزنامه فکاهی بود با طنزهایی از زندگی روزمره مردم، بدون هیچگونه اظهار نظر و ارتباط دادن آن به مراجع قدرت... به هیچ جای حکومت غلاظ و شداد رضاشاهی برنمیخورد و به همین جهت مأمور معروف سانسور مطبوعات در آن عصر بر هیچ یک از نوشتهها و اشعار توفیق مهر «ناروا» نزد.(ص72)
شهریور 1320 پیش آمد، پایههای حکومت سست ولرزان شد. انتقاد از رضا شاه و حکومتش سوژه بزرگی برای روزنامهها بود. یک بار دیگر طنز سیاسی آغاز شد. نباید نقش مرحوم مهندس رضا گنجهیی و روزنامه«باباشمل» را دراین مورد از خاطر برد... امّا ناگهان روزنامه توفیق در محاق توقیف افتاد. آن چه که آن روزها شایع بود و هنوز هم برای من قطعی نیست، این بود که میگفتند در چاپ هجونامه معروف سرتیپ قریب معاون وقت ستاد ارتش که درباره دربار و درباریان و رجال وقت انتشار یافته بود، توفیق دست داشت. اگر این مسئله صحت داشته باشد باید توفیق را در زمره یاران سیدضیاءالدین طباطبایی بگذاریم. چه اصل آن ماجرا با کتابهای هدایتالله حکیم الهی که در همان زمان یکی پس از دیگری منتشر میشد جملگی جزیی از سیاست انگلستان و عامل سرشناس آن سیدضیاءالدین طباطبایی بود که به قصد در اختیار گرفتن شاه، او را تضعیف میکردند... در کودتای بیستوهشت مرداد ماه 1332 توفیق بار دیگر همراه با سایر مطبوعات تعطیل شد. روزنامههایی مثل اطلاعات و کیهان چند روز بعد از کودتا انتشار یافتند. توفیق هم پس از مدتی با تغییر مدیریت انتشار یافت و این خود جای تأمّل دارد که مدیران جدید توفیق در قبال حکومت نظامی تیمور بختیار و بعداً در برابر سازمان مخوف امنیتی وی چه تعهدی سپرده بودند...(ص75)
هر سال بافرارسیدن نوروز، شاه به عدهایی از نزدیکان و خدمتگزاران خود نشانهایی میداد. با فرارسیدن نوروز 1340 حسین توفیق مسئول روزنامه توفیق به دریافت نشان همایون مفتخر(!)گردید.(ص76)
با مسخره کردن هویدا و دست گذاشتن روی نقاط ضعف اخلاقی او که سخت شایع بود میخواستند پایگاه اجتماعی خود را در میان مردم هم چنان حفظ کنند. هویدا شاید به قول دکتر توفیق شهرت خود را به میزان قابل توجهی مدیون توفیق بود، امّا آیا این سبب میشود که رکیکترین سخنان را درباره خود و خانواده خود تحمل کند؟(ص78)
هویدا اینک دستش از این دنیا کوتاه شده است و کارنامه اعمالش در این دنیا در تاریخ ضبط و در آن دنیا در پیشگاه عدل الهی مطرح خواهد بود. امّا خودمانیم، کدام یک از دمکراتمنشترین نخستوزیران جهان حاضرند مطالبی که توفیق درباره هویدا نوشت، روزنامه فکاهی کشورشان درباره آنها بنویسد؟(ص79)
احمد عطائی مؤسس انتشارات عطائی
معاون اتحادیه(ناشران)بودم، موضوع را با مقامات نخست وزیری و شخصی به نام داود رمزی که گفته میشد مسئول امور مطبوعاتی هویدا است در میان گذاشتم و تقاضای ملاقات با هویدا را نمودیم. یک هفته بعد وقت تعیین شد. مسئولین اتحادیه از جمله طهوری و جعفری و چند نفر دیگر ... به دیدار هویدا رفتیم... بعد از حال و احوال و اطلاع از چگونگی مسئله و خواسته ما و دستور لغو تصویبنامه مربوط به افزایش نرخ پست، از جوف پوشهای که روی میزش بود، یک شماره روزنامه توفیق بیرون کشید و نشان ما داد. در صفحه اول کاریکاتوری از او و همسرش لیلا به چاپ رسیده بود. بعد گفت: من به این زشتیام؟ همگی گفتیم: کی میگه، خدا نکند... (هویدا): اما از شما یک سئوال دارم، در کجای دنیا یک نشریه مثل توفیق به خود حق میدهد هر هفته زندگی خصوصی نخستوزیر و همسرش را زیر ذرهبین ببرد و با به کارگیری واژههای ناپسند بر من بتازد...(ص81)
بخش ششم تیغ شاه بر پیکر مسعودی
یکی از اهداف هویدا در مورد روزنامهها این بود که مردم عادت کنند مثل اروپائیان به جای عصر صبحها روزنامه بخوانند. انتشار روزنامه آیندگان هم در راستای این هدف بود. دیگر علت دنبال کردن این سیاست از سوی او نقار و خصومت موجود بین هویدا ومسعودی بود.(ص84)
به این ترتیب نگارنده به این نتیجه رسیدم بین هویدا و مسعودی مسایلی بود که فرزندان او نمیخواستند افشا کنند. به همین مناسبت بهترین سندی که میتواند پرده از این ماجرا بردارد مراجعه به خاطرات اسدالله علم وزیر دربار است که میخوانید: در صفحه 131 جلد چهارم یادداشتهای علم مربوط به روز چهارشنبه 15/3/53 آمده است: سر شام رفتم. شاهنشاه خیلی عصبانی فرمودند این مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات را از دور میبینم شاخ و شانه میکشد که بیاید با من حرف بزند. در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام میخوردند. میهمانان در سالن دیگر، من هم در حضور شاهنشاه شام میخوردم. شاهنشاه فرمودند: روزنامه اطلاعات ارگان مصدقیها و تودهایها شده، مثلاً امروز از قول تاکسیرانها نوشته است که ما مثل سگ زحمت میکشیم و این شرکت تعاونی تمام عایدات را میخورد.(ص85)
... به بدبخت مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب شود و بعد از این هم در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی دعوت نخواهد شد. چیزی نمانده بود سکته کند. ولی چون آدم مجربی است، گفت: پریشب در همین جا مطلبی را شاهنشاه به من فرمودند که برخلاف میل هویدا بود و اصرار فرمودند که به وزیر اطلاعات هم بگویم من هرگز از این غلطها نمیکردم ولی چون امر بود اطاعت کردم. گویا مطلب به هویدا نخستوزیر گران آمده و مطالبی به شاهنشاه عرض کرده. به هرحال من چوب این کار را میخورم.(ص86)
مصاحبه با دکتر حسن صدرحاجسیدجوادی
آقای دکتر شما چه سالی سردبیر اطلاعات بودید؟
در سال 1350، مرحوم مسعودی از نطر ملاحظات سیاسی با انتصاب من به سردبیری موافق نبود اما افراد خانواده او و برخی از علاقهمندان روزنامه به این نتیجه رسیده بودند که تعویض سردبیر و انتخاب بنده که در آن موقع سردبیری اطلاعات سال را برعهده داشتم میتوانست از سقوط تیراژ جلوگیری کرده و به افزایش آن کمک کند. در آن زمان اطلاعات به پایینترین حد تیراژ رسیده بود و کیهان با کسب تیراژ بالاتر از100 هزار رقیب خطرناکی بود...(ص88)
پس از اشتغال به کار سردبیری به دیدن هویدا رفتم... ابراز تمایل کردم که از اطلاعات بازدید کند و به پیشنهاد من ناهار را در رستوران اطلاعات صرف نماید. او قبول بازدید و صرف ناهار را مشروط بر عدم حضور مسعودی کرد. من که در محظور عجیبی قرار گرفته بودم به ناچار موضوع را با مسعودی در میان گذاشتم. برخلاف تذکر من، او در نهایت خونسردی با موضوع برخورد کرد و گفت: مهم نیست من دو روز قبل از آن به ویلای خود در شمال خواهم رفت و شما با فراغ بال میهمانی را برگزار کنید. اما هویدا بعد از آن شرط منصرف شد. شاید عدم حضور صاحب مؤسسه را برای خود موهن دانسته بود.(صص89ـ88)
در دنباله سخن حاجسیدجوادی گفت: باید توجه داشته باشید که مسعودی سال 1350 با مسعودی سال 1323 بسیار فرق داشت و شرایط حاکم چنین اجازهای را به او نمیداد اما درمورد علت اختلاف باید بگویم دقیقا برای من هم روشن نیست و من چند بار از او سؤال کردم در جواب سکوت کرد. به نظر من برخی از شخصیتهای نظیر علم وزیر دربار و اقبال و اغلب سناتورها با هویدا میانه خوبی نداشتند و مسعودی نیز در زمره آنها بود و طبعا به آنها وابسته بود.(ص90)
هویدا در اصل با هردو روزنامه عصر یعنی اطلاعات وکیهان میانه خوبی نداشت و درهمان موقع طرحی برای دولتی کردن اطلاعات و کیهان در دست مطالعه بود که شاه نیز نسبت به آن ابراز تمایل کرده بود. در این جریان مرحوم مسعودی، هویدا را به عنوان محرک اصلی معرفی میکرد ولی طرح ملی کردن یا دولتی کردن این دو روزنامه از مرحله مطالعه جلوتر نرفت...(ص91)
روایت مادر شاه
دکتر احمد دانشور معاون جمعیت شیروخورشید سرخ که ندیم ملکه مادر بود از قول او حکایت زیر را درباره علت خشم شاه بر مسعودی برای نگارنده چنین نقل کرد: «پس از حادثه 17 آذر 1321 که مسعودی علیه قوامالسلطنه قیام کرد او در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزدیکی با دربار پیدا کرد و از آن زمان به بعد با همسرش ـ قدسیه امیرارجمندـ به میهمانیهای دربار دعوت میشدند و پسرم اغلب نظر مسعودی را در مسائل اجتماعی جویا میِشد. پس از اینکه هویدا نخستوزیر شد شبی شاه در کاخ من ـ شاهدشت ـ از مسعودی سؤال کرد که مردم درباره هویدا چه میگویند و مسعودی جواب داد: من شناختی روی هویدا ندارم ولی در افواه شایع است هویدا بهایی است و جامعه روحانیت با انتصاب او مخالف. این حرف بعد به گوش هویدا رسید و از همان زمان عناد و دشمنی مسعودی را به دل گرفت بطوریکه در فرصتهایی که پیش میآمد از مسعودی نزد شاه سعایت میکرد...(ص91)
یک شب که مسعودی و همسرش میهمان من بودند، شاه سرمیز غذا عذر او و همسرش را خواست و بوسیله علم به او اطلاع داده شد که باید کاخ را قبل از صرف شام ترک کنند و مسعودی مجبور شد آن نامه را به علم بنویسد و چند روز بعد هم به خاطر فشار روحی دق کند.(ص92)
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
زندهیاد مهندس کردبچه که سالها سردبیر روزنامه اطلاعات بود، چند سال قبل روزی در جواب سؤال نگارنده که علت اختلاف هویدا و مسعودی را جویا شد، گفت: عامل این اختلاف شخص شاه بود... شاه در جریان واگذاری بحرین از مسعودی به عنوان آلت فعل استفاده کرد. مسعودی را به عنوان سفیر حُسننیت به شیخنشینها و بحرین گسیل داشت... بعدها مسعودی از طریق شخصی به نام نذیر فنصه پناهنده کشور سوریه به ایران که مجله عربی زبان الاخاء متعلق به مؤسسه اطلاعات را اداره میکرد و حکم واسطهگری بین شاه وشیخ بحرین را داشت، از اسرار پشت پرده اطلاع پیدا کرده بود. شاه میترسید روزی مسعودی اسرار مگو را فاش کند. بدین جهت هویدا را علیه او میشوراند و بالاخره هم با وارد آوردن فشارهای عصبی باعث سکته و مرگ او شد.(صص95ـ94)
تشییع جنازه بحرین
ناصر امینی روزنامهنگار ایرانی مقیم پاریس که ضمناً یک دیپلمات به شمار میآمد، در کتابی که در سال 1377 در پاریس منتشر کرده مینویسد برای طرح چگونگی مسئله جدایی بحرین در مجامع بینالمللی و پارلمان ایران کمیسیون ویژه بحرین در وزارت امورخارجه تشکیل شد.(ص95)
در اغلب جلسات امیرعباس هویدا نخستوزیر نیز با هلیکوپتر به وزارت خارجه میآمد و در آن شرکت میکرد. و نحوه حل موضوع از جهت حقوقی و پارلمانی بررسی میشد. یکی از روزها دکتر جعفر ندیم رئیس اداره سازمانهای بینالمللی وزارت خارجه که مردی بسیار خوشمشرب و بذلهگو بود به رئیس یکی از ادارات که به هیئت اجتماع برای تشکیل به جلسه به اتاق وزیر میرفتند گفت: میدانی با این اجتماع باشکوه به کجا میرویم؟!! آن شخص در جواب گفت: البته به جلسه روزانه کمیسیون میرویم. جعفر ندیم با لبخند گفت: خیر آقا به تشییع جنازه بحرین میرویم!(ص96)
گزارش همین کمیسیون کذایی بود که توسط اردشیر زاهدی در پارلمان مطرح شد و در اردیبهشت 1349 به تصویب مجلسین ایران رسید و در مرداد 1350 مطابق سال 1971 استقلال بحرین اعلام و اعلامیه برقراری روابط دیپلماتیک در سطح سفارت در تهران و منامه انتشار یافت و منوچهر سپهبدی(خویش نزدیک آقای هویدا) سفیر شاهنشاه آریامهر در بحرین تعیین شد.(ص96)
امینی سپس اضافه میکند؛ در سالهای اخیر فرصتی به دست آمد تا از آقای اردشیر زاهدی وزیر خارجه آن زمان بخواهیم در خصوص استقلال بحرین نظراتش را اعلام نماید. زاهدی گفت: حل قضیه بحرین شگرد دیپلماسی ایران و نتیجه هوشیاری شاه در ارتباط با ممالک عربی بویژه ممالک همسایه بود. بحرین 150 سال بود که عملاً از ایران جدا شده بود و مورد شناسایی بسیاری از کشورهای جهان قرار گرفته بود و در خیلی از مجالس بینالمللی عضویت داشت. ما بحرین را عملاً ازدست داده بودیم و فقط ادعای حاکمیت و مالکیت را نگاه داشته بودیم.(ص97)
زاهدی سپس محاسن فروش بحرین از سوی شاه را چنین بر میشمارد: حل مسئله به این صورت چند حسن! داشت. یکی اینکه در واقع بحرین به ایران پیوست! از ایران جدا نشد. ایجاد خط هوایی، اعطای بورسهای تحصیلی به بحرینیها، تأسیس بانکهای ملی، صادرات، تأسیس شرکت بیمه، تأسیس شیروخورشید سرخ و بیمارستان در آنجا!، تأسیس مدارس ایرانی در منامه. شناسایی استقلال بحرین، تنگاتنگترین روابط را بین ما و بحرین ایجاد کرد و این اقدام در ایجاد حسن رابطه ایران و ممالک عربی تأثیر فراوان داشت. گره کوری بود که باز شد و در بهبود روابط با کشورهای عربی مهمترین اثر را داشت...(ص98)
بخش هفتم گفتگو در کافه مادام دولما
مصاحبه با ناصر امینی روزنامهنگار
یکشنبه 22 دسامبر 2002 نگارنده با ناصر امینی روزنامهنگار سالهای 20 و 30 و دیپلمات سابق، ساعت 3 نیمروز در کافه مادام دولما قرار ملاقات دارم تا خاطرات گذشته دوران روزنامهنگاری و مأموریتهای سیاسی خود را به یاد آورد و دیدگاه خود را درباره علم و هویدا بیان کند.(ص100)
آقای امینی از خودتان ابتدا صحبت کنید.
18 سال داشتم که روزی با خانم بدری ادیبزاده از بستگانم به دفتر روزنامه کیهان رفتم. بدری خانم از اعضای هیئت تحریریه کیهان بود... کار من به عنوان خبرنگار آغاز شد. یکی دو ماه بعد بدری خانم که مورد علاقه فرامرزی(سردبیر) بود با محمد زرنگار ازدواج کرد... روزی گزارشی از محاکمه تدین وزیر پیشه وهنر که به عنوان رشوه گرفتن زیر سئوال قرار گرفته و تبرئه شده بود، تهیه کردم. آن را به نوبخت دادم. نوبخت گفت: امروز روزنامه را محرمعلیخان مأمور سانسور تأمینات توقیف کرد. گزارش را بده به روزنامه مرد امروز. محمد مسعود گزارش مفصل مرا نگاه کرد و بعد آن را در سبد کاغذهای باطله انداخت. بر قیافه هاج و واج من نگاه کرد. قلم را برداشت و نوشت: به مملکتی که تدین دزد را تبرئه میکنند باید شاشید... بعد گفت این را بده به چاپخانه!(ص101)
روز 25 بهمن 1330 که فاطمی بر مزار محمد مسعود سخنرانی میکرد مورد سوءقصد نوجوانی از فدائیان اسلام به نام عبدخدایی قرار گرفت. وقتی اورا به بیمارستان میبردیم، گفت: دیدید بالاخره انگلیسیها مرا کشتند. من چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که باختر امروز به همین سبک انتشار یابد.(ص102)
در زمان مصدق من در اداره تبلیغات و انتشارات مسئول اداره پخش اخبار بودم و سعی میکردم در بخش خبر به کسی و مقامی اهانت نشود. در روز 29 مرداد تمام ارکان اداره کل تبلیغات از بشیر فرهمند رئیس تبلیغات گرفته تا گویندگان وتهیهکنندگان از کار برکنار شدند. من کماکان ریاست اداره اخبار و معاونت خبرگزاری پارس را عهدهدار بودم.(ص103)
در بهمن 1357 مقارن با انقلاب اسلامی من شارژ دافر(کاردار) دولت شاهنشاهی ایران در صوفیه بودم. یک روز آقای رحیم نامور مدیر روزنامه شهباز ارگان سازمان جوانان حزب توده به سفارت آمد و گفت که عازم تهرانم، از ایشان پرسیدم شما که در اعتقاد خود به مرام پایبند هستید چگونه میتوانید با حکومت اسلامی کنار بیائید. آقای نامور که آثار و عوارض پیری او را رنج میداد گفت: ما با آقای خمینی راه بسیار طولانی در پیش داریم. مثل صعود به قله دماوند که لازم است متحد باشیم، اما در پایان راه این ملت ایران است که باید یکی از ما را انتخاب کند.(ص107)
آقای امینی شما به عنوان روزنامهنگاری که دیپلمات شدید از دوران وزارت علم در دربار شاه و نخستوزیری امیرعباس هویدا چه خاطراتی دارید؟
من به خاطر مأموریتهای خارج از کشور چندان اطلاعاتی در این زمینه ندارم. وقتی کتاب خاطرات علم منتشر شد، من جزو آن دستهای بودم که در اصالت یادداشتهای منتسب به علم مشکوک بودم. البته دلایلی هم داشتم که بر این تصور مهر تأیید میزد چون در همین سالهای اخیر دهها کتاب دیدهام که نویسنده اصلی کس دیگر است. پولی داده وشخصی به نام او کتاب را طبع و آراسته است.(ص107)
من هیچگاه ندیدم که آقای علم یادداشتی بکند و اصولا کسانی که غرق در کارند حتی تلفنهای پشت سرهم، وقت و مجال چیزی برای نوشتن به آنها نمیدهد. از علم که خانزاده بود و افتخار میکرد غلام جاننثار شاه است با داشتن همسری نجیب و اصیل و مهربان آن هم دختر قوامشیرازی بعید میدانستم که در خاطرات روزانه خود علناً از معشوقهها و دوست دخترهایش با شرح و تفصیلات یاد کند.(ص108)
بعد از اینکه قطبزاده وزیر امور خارجه حکم مرا به پاریس فرستاد. من در سلک خبرنگاران بدون مرز درآمدم. روزی فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا را تصادفاً در نیویورک ملاقات کردم... فریدون هویدا پس از مدتی مکث چنین گفت: روزی که برای عرض گزارش از نیویورک به تهران رفته بودم پس از شرفیابی حضور ملوکانه به دیدن مادرم رفتم. از قضا پس از مدتی امیرعباس، برادرم هم وارد شد. پس از اینکه روی مادر را بوسید با ناراحتی گفت: در حالی که باکسری بودجه مواجه هستیم مجبور شدهایم میلیونها دلار آن هم به ارز خارجی از بابت خرید زمینهای بیابان برهوت به آقای علم بپردازیم. حال توجه کنید به مطلب خاطرات علم: دوشنبه 25 مرداد(ص803)شرفیابی... با توجه به دستور اخیر حاکی از اینکه دربار باید از هزینههای غیرضروری بپرهیزد، عرض کردم که قصد دارم به مناسبت تولد ولیعهد یک اتومبیل رولزرویس به ایشان هدیه بدهم... شاه در پاسخ گفت که پذیرفتن هدیه به خود من مربوط است. از ایشان تشکر کردم. از صدقه سر شاه من اینک مرد بسیار ثروتمندی هستم. سال گذشته به تنهایی بیش از پنج میلیون دلار زمین به دولت فروختم...(ص110)
سپس ناصر امینی مصاحبه زیر را که با فریدون هویدا درباره برادرش انجام داده بود در اختیار نگارنده قرار داد...
بازهم از برادرتان بگویید.
برادرم جزو یک طبقه سنتی بوده که همه آنها آرزویشان بیرون آوردن ایران از عقبافتادگی بود. وقتی شاهنشاه تصمیم گرفت اصلاحات اساسی انجام شود، اکثریت این طبقه سنتی که همگی تحصیلکرده بودند به فکر افتادند که اگر زیر بنای اقتصادی قوی در مملکت ایجاد کنند دموکراسی خود به خود بر این پایه بوجود خواهد آمد. با بالا رفتن قیمت نفت در اوخر سال 1960 و وارد شدن سرمایهای عظیم در اقتصاد اشکالاتی پیش آمد. در اواخر نخستوزیری برادر من این زیر بنای اقتصادی که لازم بود،وجود داشت و بعد هم دیدیم که چگونه این زیر بنا باعث شد که عراقیها نتوانستند در جنگ ایران را شکست بدهند. بنابراین حکومت اسلامی یک اقتصاد کاملاً مرتب و شکوفایی را تحویل گرفت.(صص112ـ110)
بخش هشتم رستاخیز و هویدا
مصاحبه با دکتر سیفالله وحیدنیا معاون هویدا در حزب ایران نوین
آقای دکتر وحیدنیا شما با اینکه از خانواده مطبوعات هستید ولیکن در حزب ایران نوین نیز صاحب مقام بودهاید و با آقای هویدا کار کردهاید لطفا در این باره توضیحاتی بفرمایید.
مقدمهای باید بگویم... در دوره بیست و یکم قانونگذاری که از مهر ماه 1342شروع شد من نماینده مجلس بودم و در این دوره حزب ایران نوین بر پایه کانون مترّقی و با اهداف خاص که در اساسنامه آن آمده بود تشکیل شد و من هم جزو هستههای اولیه و از اعضای مؤسس آن بودم...(ص117)
در مورد چگونگی تشکیل حزب رستاخیز و نظر هویدا چه میدانید لطفا نظر خودتان را بفرمایید.
در یکی از جلسات ایران نوین که در اواخز بهمن ماه 1353 در دفتر مرکزی حزب واقع در خیابان سپند و با حضور هویدا، دبیر کل و نخستوزیر و معاونان دبیرکل و رؤسا و کمیسیونهای پارلمانی حزب تشکیل شده بود آقای هویدا گفت: در نظر داریم که پس از بازگشت شاه از«سنموریتس»سوئیس، پیشنهادی مبنی بر ادغام احزاب موجود در حزب نوین ایران ارائه کنیم و امور حزبی و سیاسی مملکت را به سمت اداره حزب فراگیر جدید در آوریم. ضمناً سفارش اکید کرد که موضوع کاملاً محرمانه بماند تا شاه از مسافرت خارج برگردد.(ص118)
شاه پس از مقدمهای کوتاه گفت: از نظر آنکه احزاب موجود همه طرفدار رژیم هستند و در حقیقت یک فکر واحد دارند و هدفی جز اعتلای مملکت را دنبال نمیکنند، لذا به نظر ما میرسید که برای ایجاد وحدت بیشتر و جلوگیری از بعضی از مخالفتها و درگیریها همه احزاب در حزب واحد و فراگیری به نام حزب رستاخیز ادغام شوند...(نقل به مضمون شده) من در نگاههای هویدا و علم حالت تألم و شادی را احساس کردم زیرا همانطور که گفتم هویدا میخواست حزب واحد یا همان حزب ایران نوین باشد و حالا با انحلال آن مواجه شده بود و علم که حزب مردم او سالها در اقلیت پارلمانی بود خوشحال به نظر میرسید که حزب رقیب از بین رفته است.(ص119)
درباره اعدام هویدا بعد از انقلاب شما چه آگاهی دارید؟
من آگاهی زیادی ندارم. فقط آقای عبدالله انتظام که سالها سمت وزارت و ریاست شرکت نفت را داشته و هویدا از همکاران او در شرکت نفت و از مخلصین ایشان بود به من گفت که از طریق یکی از منسوبان هویدا دو روز قبل از کشته شدنش پیغام آوردند که هویدا گفته است اگر کاری میتوانید برای نجات من انجام دهید درنگ نکنید که ممکن است وقت بگذرد... و من(انتظام)به دفتر مهندس بازرگان تلفن کردم تا با او گفتگو کنم. گفتند تشریف ندارند ساعتی بعد تلفن کردم و باز همان جواب را شنیدم. تلفن سوم مرا آقای امیرانتظام جواب داد و گفت: اگر پیغام یا فرمایشی دارید بفرمایید. گفتم، با خود آقای مهندس بازرگان کار دارم و صبح روز بعد خبر اعدام هویدا را شنیدم و دقایقی بعد آقای مهندس بازرگان به من تلفن کرد و گفت فرمایشی داشتید؟ گفتم دیگر نه...(ص120)
در کتاب معمای هویدا، مؤلف کتاب مطلبی راجع به شما نوشته نظرتان راجع به آن چیست؟
ـ آقای مؤلف در کتاب تحقیقی خود در صفحه 512 نوشته است:«سیفالدین وحیدنیا سردبیر مجلهای به نام وحید که یکی از هواداران هویدا به شمار میآمد... این شخص با کمک هویدا به مجلس نمایندگی رسید...رک..وحیدـ آبان 1349ـ صفحه 636»
این نوشته سرتا پا اشتباه و داستان خسن و خسین و هر سه دختران مغاویه را به ذهن من تداعی کرد، زیرا کسی که راجع به من این مطلب را نوشته، باید بداند که نام من سیفالله بوده نه سیفالدین ثانیاً سردبیر مجلهای به نام وحید نبودهام بلکه صاحبامتیاز و مدیر مسؤل مجله وحید بودهام. ثالثاً به کمک هویدا به نمایندگی مجلس نرسیدهام...(ص121)
ساعتی یا هویدا در کوچههای مادرید
... مرحوم هویدا برای پرداخت بها به طرف صندوق رفت و آقای لاچینی هم در خدمت ایشان بود و من کمی دورتر ایستادم. صندوقدار بهای اجناس را که جمع زد معادل دو هزار و پانصد وشصت دلار شد. خواننده عزیز خدا میداند که عین واقعیت را حکایت میکنم. هویدا تا آن مبلغ را شنید کمی سرخ و شرمزده شد و گفت: من همچه پولی الان ندارم و به شوخی گفت، این ورپریدهها چه هزینهای روی دستم گذاشتهاند! من بیش از سه هزار دلار از ایران با خودم نیاوردهام و فکر نمیکردم اینها انقدر گران بشود. معلوم میشود این که شهرت دارد مصنوعات چرمی در اسپانیا ارزان است، شهرت نادرستی است. آقای لاچینی کیف دستی کوچکی را که در دست داشت و لحظهای آن را از خود جدا نمیکرد، به طرف آقای هویدا دراز کرد و گفت، قربان تیمسار تنخواهگردان لازم را برای این امور در اختیار بنده قرار دادهاند و اینک آن را خدمتتان تقدیم میکنم. مرحوم هویدا خیلی جدی و در عین حال صمیمانه گفت: حضرت اجل خیلی لطف فرمودهاند ولی من چنین کاری را البته نمیکنم و به تنخواه گردانی که مرحمت و اجازه فرمودهاند، دستدرازی نمیکنم، مگر به یک شرط و آن اینست که شما آقای لاچینی، زحمت بکشید و کیف دستی مرا از صندوق عقب اتومبیلتان بیاورید تا بگویم چه کار باید بکنم. هر چه آقای لاچینی اصرار کرد و توضیح داد، مرحوم هویدا نپذیرفت... و اجناس همچنان بر روی میز صندوقدار مانده بود ولی صندوقدار متوجه مسأله شد، که بناست پول آورده شود...
خواننده عزیز میخواهی باور کن، می خواهی باور نکن، مرحوم هویدا جوری مسرور و مبتهج شد که سخت دست مرا فشرد ولی رویش را ازمن برگرداند...
هویدا یک دفتر خشتی خط کشیده چاپی را که معلوم شد دفتر اندیکاتور سیار اوست، به ضمیمه یک برگ کاغذ بزرگ اداری که مارک «نخستوزیر» را داشت، از کیف برداشت و هر دو را به من داد و گفت: «پرفسور دامغانی، رسماً به حسابداری نخستوزیری بنویس که من حقوق اسفند ماه جاری را از صندوق سفارت شاهنشاهی در مادرید دریافت کردهام. فوراً هم همارز دلاری آن را به حساب آن سفارت واریز نمایید» و خود منتظر ایستاد و من آن کاغذ و دفتر را گرفتم روی همان پیشخوان صندوق گذاشتم و بر کاغذ نوشتم:
حسابداری نخستوزیری (صص144ـ141)
بخش یازدهم شمارش معکوس برای سقوط رژیم
«...با توجه به رنگ مذهبی تظاهراتی که برضد رژیم برپا میشد، بسیاری از ناظران سیاسی آن را خطری جدی برای رژیم تلقی نمیکردند و حتی تا اواخر بهار که تظاهرات مخالفتآمیز وسعت بیشتری یافته بود ناظران خارجی این تشنجات را برای جامعهای که در حال دگرگونی از یک جامعه سنتی و کشاورزی به یک کشور صنعتی مدرن با مظاهر تمدن غربی است، امری طبیعی میپنداشتند... در این مورد فقط به یک استثناء باید اشاره کنم و آن یک مقام اطلاعاتی سفارت فرانسه بود که پیشبینی میکرد رژیم شاه در عرض یکسال آینده سقوط خواهد کرد. (ص148)
«... هنگامی که «بال» وارد بازی شد وقایع ایران به نقطه عطف خود رسیده بود. شاه به دنبال یافتن راهحلی بود که اگر متضمن بقای او در مقام سلطنت هم نباشد لااقل ادامه سلطنت سلسله پهلوی را تضمین کند. اما بال که سلسله پهلوی را رو به زوال میدید در جستجوی نوعی مکانیسم انتقالی بود که امکان قبضه کردن قدرت و پیشدستی بر انقلاب را به عناصر معتدل سیاسی بدهد».
مأموریت در ایران، سولیوان صفحه 155(ص156)
بخش دوازدهم هویدا در دادگاه
شعبه دوم دادگاه انقلابی اسلامی تهران، بعدازظهر روز 18 فروردین 1358 محاکمه امیرعباس هویدا را که از تاریخ 24 اسفند گذشته با اعلام تنفس معوق مانده بود، آغاز کرد و به اتفاق آراء رای بر اعدام وی داد...
پس از قرائت قرآن، رئیس دادگاه گفت: در جلسه قبل، مفاد کیفر خواستی که از طرف دادگاه انقلاب اسلامی که علیه آقای امیرعباس هویدا صادر شده بود قرائت شد و شخص متهم پیرامون محتویات کیفر خواست و اقدامات انتصابی که در کیفرخواست نسبت به ایشان از طرف دادسرای انقلاب، اعلام شده بود مدافعاتی کردند که آقای نماینده محترم دادگاه انقلاب در ازای اظهارات و مدافعات متهم بیاناتی ایراد کردند...(ص174)
ایشان به عنوان دبیر کل حزب رستاخیز ملت ایران، به اصطلاح ملت ایران و ایران نوین و غیره نطقها کردند و نظرها دادند. وقتی در تحقیقات از ایشان میپرسیدیم که جناب هویدا قضیه رستاخیز چه بود؟ میفرمودند، بنده دبیر کل بودم، ولی معتقد به این حزب نبودم. باید سؤال کرد شما که معتقد به این حزب نبودید، چرا دبیرکلی آن را پذیرفتید؟... (ص179)
وقتی از آقای هویدا سؤال شد جواب شما درباره این مسائل چیست، چطور شد که در زمان شما دامپروری ما کشاورزی ما و صنعت ما از بین رفت. سیاست ما و اندیشمندان ما ساختگی و استعماری وابسته شدند جوابشان این بود که من در داخل آن «سیستم» عمل کردم... (ص183)
بودجههای محرمانه، طبق قوانینی که در زمان ایشان (هویدا) وضع شده بود و مجری بود در جهت پیشرفت کار سازمانهای زیرنظارت وزیر باید به مصرف میرسید... ساواک گزارش هزینههای خود را طی نامههای سرّی به نخستوزیر میدهد و نخستوزیر آن را بعد از گرفتن تصویب از هیئت وزیران، دستور پرداخت محرمانه آن را میدهد. رئیس شهربانی گزارش میدهد که آقای صفایی فراهانی و نمیدانم کی و کی را مأموران کمیته کشتند و باید برای هر کدام 150 هزار تومان پاداش بدهید و ایشان دستور میدهند که پرداخت شود... (ص184)
طبق قانون اساسی که شما به آن پایبند بودید ظاهراً شاه مقام غیرمسؤول و مقام غیرمختار و بیاراده بود. دستور شاه ایجاد تجهیز برای شما نمیکرد و مطابق همان قوانین دستورش را بدون تایید وزیر مسؤول و صدراعظم فاقد قدرت اجرایی است، در صورتی که پس از اقرار خودتان تمام این کارها، بوسیله شاه و دربار و به دستور اربابان خارجی ایشان انجام میشد... (ص186)
هویدا: جناب رئیس! با کمال خضوع و احترام، چند موضوعی است که میخواستم به عرض دادگاه برسانم و استدعا میکنم که دادگاه با حوصله به عرایض من گوش دهد... (ص187)
من تعجب میکنم که ایشان صحبت از اربابان من کردند و منظورشان در موقع ادای کلمه اربابان، آمریکائیان بودند. اگر آمریکائیان اربابان من بودند، جناب آقای رئیس من اینجا چه کار میکردم؟ الان بنده اینجا خدمتتان نبودم. جناب آقای رئیس، بین تمام نخستوزیرانی که قبل از من و بعد از من بودند، کدامشان در اینجا، در تهران هستند؟... (ص190)
جناب آقای دادستان، تصمیماتی هست که دولتهای قبل گرفته بودند و من اجرا کردم و تصمیماتی هست که وزرا گرفته بودند و وزرا امضاء کردند، چرا همه را از چشم من میبینید... اگر یک روزنامهای نوشت کانون مترقی توسط آمریکائیان تشکیل شده، این که دلیل نشد... (ص191)
اگر بنده به اطلاع شما رساندم که وقتی قشون ایران به ظفار رفت، من یک ماه و نیم بعد، مطلع شدم آن هم به وسیله یک سفیر خارجی که قشون ایران به ظفار رفته است. بنده تقصیری ندارم. سیستمی که دراین مملکت بود همه آقایان آن سیستم را از نزدیک دیده بودند... (ص192)
سیستمی که بنده عرض میکنم، سیستمی نبود که در زمانی که بنده نخستوزیر بودم تدوین شده باشد یا در زمان من این سیستم شروع به کار کرده باشد. ساواک در زمان بنده به وجود نیامد. اینها تمامش قوانین دارد... (ص193)
بنده جناب آقای رئیس روز شنبه 18 شهریور از وزارت دربار استعفا کردم. استعفای من روی اصل جمعه 17 شهریور بود. چون شخصاً معتقد بودم که هیچ دولتی در هیچ کجا نمیتواند حکومت کند اگر سربازانش را و تانکها را و مسلسلها را علیه مردمش دستور به آتش بدهد...(ص203)
بنده هم به حد خود و به آن مقداری که باید و لازم است، مقصر هستم. تقصیرش را قبول میکنم، ولی بنده اینجا نیامدم که عرض کنم هر چه بود، خوب بود و کاری که کردیم درست بود... (ص204)
حرفهایی هست که اینجا اگر در دادگاه ضبط نمیشد، توی روزنامهها چاپ نمیشد، توی تلویزیون گفته نمیشد، عرض میکردم، برای خاطر اینکه مسائلی است که حتماً دولت جدید هم در برابر این مسائل سیاستهایی خواهد داشت و صلاح نیست که بنده این مسائل را اینجا بدون کسب اجازه عرض کنم. مسلماً هم این مسائل در دفاع من خواهد بود، ولی نمیکنم، برای خاطر اینکه اگر بنده الان راجع به آن صحبت کنم، من نمیدانم رابطه این دولت با فلان دولت همسایه چه خواهد بود. (ص205)
هویدا: میخواهم دادگاه به آن نکته توجه داشته باشد که اگر بنده تمام عرایضم را نمیکنم، برای این است که ممکن است از این مسائل برای دولت فعلی، اشکالاتی ایجاد کند که بنده نمیخواهم این اشکالات ایجاد شود، زیرا بنده هم ایرانی هستم و توفیق این دولت را از خداوند متعال میخواهم، برای خاطر اینکه توفیق این دولت، توفیق مملکت ما است پس ما در یک دنیایی زندگی میکردیم و در یک منطقهای زندگی میکردیم که این منطقه ما یک منطقه راحتی نبود، یک منطقه پرآشوبی بود، کشورهای بزرگ و ابرقدرتها در این منطقه تجارتهایی داشتند. اصل یک موازنه بود. در این منطقه کشور خودمان یک مسئلهای است که من خیال میکنم آقایان باید در مدنظر داشته باشید چون دارای اهمیت بسیار است.(ص206)
دیگر راجع به صنایع مونتاژ بود که باید بگویم صنایع اساسی هم ایجاد کردیم و ذوب آهن را فراموش نکنیم که خودش یک صنعت پایه مادر است، با چه زحمتی تاریخش را باید ثبت کنیم که با چه اشکالی این ذوبآهن درست شد... درباره مصونیت آمریکاییها گفته شد، بله در دولت گذشته که من وزیر دارائیاش بودم، جناب آقای رئیس ولی در آن موقع بنده تهران هم نبودم، بنده خارج بودم. در کنفرانس اوپک شرکت کرده بودم. بنده معتقد بودم اگر میخواستند مستشار آمریکایی بیاورند، عوض اینکه مصونیت بخصوص به مستشار آمریکایی بدهند، مستشار آمریکایی را عضو سفارت آمریکا میکردند که میتوانست به طور دیپلماتیک مصونیت داشته باشد و مسئلهای مطرح نشود که قلب عدهای را جریحهدار بکند... (ص207)
سیاست امنیتی کشور مستقیماً چرا این طور میشد، این یک حرف دیگر است، ولی زیر نظر پادشاه اجرا میشد، سیاست امنیتی کشور مستقیماً این طور عمل میشد. اگر در این کار جنایتی را دستگاهی انجام داده بود و من هم اطلاع نداشتم، من مقصرم؟(ص208)
اگر میخواهند بگوید اربابان آمریکایی بگویند، اربابان، ولی نه اربابان بنده. نه اربابان بنده. بنده ارباب خارجی ندارم و به ارباب خارجی نه اعتقاد دارم و نه دنبال ارباب خارجی بودم...
راجع به پایگاههای جاسوسی گفته شده، فکر میکنم نظرتان رادارهای هواپیمایی باشد، چون در آسمانهای ایران، گاهی هواپیماها با مسافت 60 هزار پا از روی ایران میگذشتند و ایران نمیخواست که کشور خارجی بتواند از روی فضای آسمان ایران بدون کسب اجازه برود. حالا این رادارها را میفرمائید، چیز دیگری توش بوده است، بنده اطلاعی ندارم، مقصرم که اطلاعی ندارم؟(صص210ـ209)
گفتند دستوراتی بوسیله آمریکاییها به نخستوزیر و وزیر داده میشد، نمیدانم اگر خوب استنباط کرده باشم. وزیر ممکن است، ولی نخستوزیر؟ بنده به شما اطمینان میدهم که نه سفیر آمریکا نه شوروی و نه هیچ کشوری نمیتواند به خودش اجازه بدهد که به نخستوزیر ایران دستور بدهد. ولی اگر با وزیری صحبت کند، مسلماً سفرای خارجی مطالبی مطرح میکردند، روابط بین دو کشور غالباً مطرح میشد و مثلاً بین کانادا، آمریکا، انگلیس بود، مطرح میشد، ولی از این نظر که دستور رسمی گرفته باشد، خیر.(ص211)
هویدا: جلسهای تشکیل شد، زیرا در حزب رستاخیز روی تزی کار میشد که دبیر کلاش غیر از اداره کنندگی شغلی نداشت، زیرا سیستم داشت، هیئت اداری داشت،ولی دیالکتیکش بین آزمون و آقای (محمد) باهری اختلاف افتاد و اینها نتوانستند متنی روی اصل دیالکتیکی آن تهیه کنند... (ص212)
من سؤالم این است که نخستوزیر مقصر است که چرا شعورت نرسید و نفهمیدی که این معنیاش این صورت است میگویم پنجاه سال به این ترتیب فهمیده بودند... خوب من از خودم سؤال میکنم که من حاضرم کفارهاش را قبول کنم، ولی استدعا دارم در این قسمت به من تخفیف هم بدهید که چون تو باهوشتر از بقیه بودی پس باید شعورت بیشتر میرسید. در آن زمان اینطور تفسیر میشد و من خیال نمیکنم که کار زیادی نشده باشد... (ص213)
رئیس: به شدت شایع است که شما گفتید من مدارکی علیه شاه دارم که در خارج از کشور به کسی سپردهام و حفاظت میشود. برادران و خواهرانم در اینجا مایلند بدانند این شایعه تا چه اندازه صحت دارد و اینکه آیا تأیید میفرمائید یا خیر؟
هویدا: بنده عرض کنم که اگر خدا به من عمر داد یک تاریخ از 20 شهریور تا امروز بنویسم و در این تاریخ مسلماً نکاتی مبهم روشن میشود و مدارکی هم دارم. (ص217)
خیال نمیکنم که کارهایی که انجام دادم بد بوده، فکر میکنم من و همکارانم زحمت کشیدیم. اگر عدهای نفهمیده و نادرست بودند، ولی همه نبودند، همکاران من اغلبشان یا دوستان شما یا برادران و بچههای شما و یا خویشاوندهای شما بودند...(ص218)
قضات دادگاه در اتاق شور به مشاوره نشستند ساعت 20/7 دقیقه بعدازظهر، دادگاه برای ابلاغ رأی صادره به هویدا، مجدداً تشکیل شد و رئیس دادگاه اعلام کرد که دادگاه به اتفاق آراء رأی به اعدام هویدا و مصادره اموال او و اقربای وی صادر کرده است. لحظاتی بعد، هویدا، جلوی جوخه آتش ایستاد و حکم درباره وی اجرا شد. (ص219) ادامه دارد ...