به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در پنج بخش منتشر میشود. (بخش چهارم)
بخش سی و هشتم
دورههای کارآموزی و گردشهای آموزشی
یکی دیگر از زمینههای همکاری میان دولتهای ایران و اسرائیل، انجام دورهها و گردشهای آموزشی برای بانوان ایرانی در اسرائیل بود. به ویژه که آنروزها بانوان برابریخواه ایرانی بسیار میکوشیدند با پارهای کاستیها در برخی قوانین زن ستیز به پیکار برخیزند و با برپائی انجمنها و سازمانهائی کارا خواسته روشن خود را به گوشها برسانند. چند تن از بانوان آزادیخواه یهودی نیز در این جنبش از هیچ کوششی فروگزار نمیکردند. بانوان نامداری مانند سیمین دانشور (همسر جلالآل احمد و نگارنده سووشون)، ستاره فرمانفرمائیان، نیره نفیسی، پریوش اهور، دبیر اعظم، مهرانگیز دولتشاهی (نماینده پارلمان، سناتور و نخستین بانوی سفیر ایرانی که به نمایندگی کشورش در دانمارک برگزیده شد)، از کسانی بودند که از اسرائیل بازدیدهائی کردند، با یادهای خوش به ایران بازگشتند و از مهرههای سازنده دوستی میان دو ملت شدند.(ص89)
یکی دیگر از سازمانهای ایرانی که برای دیدن دورههائی کارآموز به اسرائیل میفرستاد اداره بازرسی شاهنشاهی بود، که گویا به داد و ستدهای بنیاد پهلوی رسیدگی میکرد و وابسته به دربار شاهنشاهی بود. کسانی مانند سرلشگر غضنفری، سرلشگر مبین، سرلشگر خوشنویسان و سپهبد وفا از دستاندرکاران این سازمان بودند و از اسرائیل دیدار کردند. برخی از استادان دانشگاهها و مدیران برای بازدیدها و رایزنیهائی با همتایانشان از سوی دانشگاههای ایران به اسرائیل میآمدند. در ماه می 1965 ابوالفضل مرعشی مدیر کل امور آموزشی دانشگاه تهران و دکتر عباس فروغی استاد دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان از اسرائیل دیدن کردند. همچنین بانوئی یهودی با نام دکتر استر آقائی برای انجام پژوهشی در بیماریهای خون به اسرائیل آمد و در بیمارستان تل هشومر دورهای کوتاه دید که شهروندی اسرائیل را پذیرفت...(صص90-89)
بخش سی و نهم
یاری به ایران در زمینه کشاورزی نوین
بازدیدهائی که برخی از سران لشکری و کشوریی و گروههائی از کارشناسان ایرانی از کیبوتصها، مشاوها و دهکدههای نمونه کشاورزیی اسرائیل انجام میدادند آرام آرام درستیی بینش و منش صیونیزم را آشکار میساخت... یکی از چهرههای برجسته آنروز ایران که آماده شد پس از گفت و گو با شاه از اسرائیل دیدن کند پروفسور احمد حسین عدل بود که شش بار به وزارت کشاورزی برگزیده شده بود... چیزی نگذشت که استاد عدل و همسرش با دیدن شگفت آفرینیهائی در اسرائیل کوچک و نادار از دوستان وفادار این کشور شدند. به ویژه روزی که به فراخوان قدیش لوز رئیس کنست (پارلمان اسرائیل) خواستند از مجلس قانونگزاریی اسرائیل دیدن کنند. نمایندگان مردم در کنست با پیراهنهای سپید یا آبی با آستینهای کوتاه، بسیار ساده و بیآلایش و بیهرگونه رفتار و کردار دست و پاگیر به راستیگوئی در خانه خودشان نشسته و سرگرم کار بودند.(ص92)
روز شنبه پیرو برنامه پیشبینی شده باید از کیبوتص دگانیا دیدن میکردیم. هنگامیکه به آنجا رسیدیم، همه در سالن خوراک خوری بودند و ما نیز به آنجا رفتیم. تنها چند گونه خوراک برای همه روی پیشخوان بود. هر کس باید ابزار خوراک خوری را خودش برمیداشت، به اندازهای که میل داشت خوراک میکشید... سرگرم خوردن بودیم که ناگهان استاد عدل کسی را نشانم داد که داشت میزهای خوراک خوری را تمیز میکرد وهمسانیی (شباهت) شگرفی با قدیش لوز (رئیس پارلمان اسرائیل) داشت. پاسخ دادم: «خودش است، امروز نوبت نظافت میزها با اوست».(صص92-93)
پیرو خواسته وی باید به دیدار چند تن از یهودیان ایرانی تبار کشاورز در اسرائیل میرفتیم... یک کُرد یهودیی ساده که در ایران فروشنده ابزار یدکی اتوموبیل بود، آنروز شنبه برای ما میهمانان ایرانیاش خوراک ایرانی پخته بود و میکوشید به شیوه ایرانی از ما پذیرائی کند. همسر میزبان بانوئی ساده وبیآلایش بود و میپنداشت همه میهمانانش یهودیی ایرانی هستند و برای بازبینی و بررسیی زندگی در اسرائیل به این سرزمین آمدهاند تا به روشنی دریابند که باید ایران را پشت سر نهند یا همانجا بمانند. او میکوشید ما را به هر زبانی که شده به زندگی در اسرائیل و ساختن با پارهای کاستیها خرسند کند با شوری آتشین میگفت: «کشور غربا را رها کنید و به خانه پدریتان بیائید، کم به ما زور نگفتهاند، کم به زن و بچههایمان فشار نیاوردهاند، بیچاره پدرها و مادرهایمان در چه نکبتی مردند، همه میگویند ما در ایران روزهای خوشی داشتهایم و گلایههایمان بیجاست!!!»... چهره برافروخته و چکههای سرد عرق روی پیشانیی میهمانان را در برابر این گفتهها و داوریهای تند میدیدم، ولی نمیدانستم چه واکنشی در سر و دلشان برانگیخته بود، دانستم که هر چه زودتر باید آهنگ سخن را دگرگون میکردم. بیمناک بودم که مبادا این دیدار غمانگیز لگدی بر پیاله شیری باشد که به دشواری دوشیدهام، ناچار به گوش دکتر عدل رساندم که: «بانوی میزبان دچار گونهای بیماریی روانی است، بنابراین میهمانان نباید گفتههای نامبرده را به دل بگیرند». میزبان با من همداستان شد، همسرش را به دنبال نخودسیاه فرستاد و داستان بیماریی وی را بازگو کرد... دیدار با خانواده کرد ایرانی بازتاب چندان خوشی در درون عدل و همسرش نداشت، ولی او یک بار دیگر از اسرائیل دیدن کرد.(صص94-93)
کیا برای پرورش و گسترش کشاورزی در زمینها و باغهایش از ما یاریهای ارزندهای گرفت و همواره پافشاری مینمود که نخستین کسی باشد که نخستین پیمان را با اسرائیلیها در ایران بسته است. در تابستان 1960 درخواستهای دیگری نیز پا به میدان نهادند، مانند سرلشگر باتمانقلیچ و یغمائی نماینده پارلمان از مشهد و چند تن دیگر. کیا همواره پافشاری مینمود که در انجام هر کاری به سود دوستانش، بایستی او را از چگونگیهای کار آگاه میکردیم... کارشناسان اسرائیلی برای زمینها و باغهای کیا، از اسرائیل بذر و لوله آبپاشی (قطرهای) خریدند که در زمستان 1961 در بندر خرمشهر آماده پیاده شدن بود. کارشناسان در فوریه همانسال در باغهای کیا سرگرم کار شدند، زمین هموار شد، چاهها کنده شد، لولهها به کار افتادند، بذرها پاشیده و قلمههای مرکبات از باغ دکتر منیعی در چالوس خریداری شد تا جنگل تازه پرتقال و نارنگیی کیا از زمین سربرآورد... هواپیماهای ال عال روزی هزاران جوجه یک یا دو روزه برای مرغداران پیرامون شهر کرج میآوردند. چشم همچشمیهائی که میان دستگاههای امنیتیی ایران به فرماندهیی سرلشکر تیمور بختیار با رکن دوم ارتش به فرماندهیی سپهبد حاجعلی کیا پیش آمده بود بازتاب بزرگی در پیشرفت کشاورزی و دامپروریی اسرائیل در ایران داشت.(صص95-94)
ابراهیم مهدوی از روز نهم ژوئن 1951 تا بیست و یکم ژوئیه 1960 در ایران وزیر کشاورزی بود. مهدوی مردی فرهیخته و دانش اندوخته بود که با چند زبان آشنائی داشت، ولی دوستانش انگ زیادهگوئی به وی کوفته بودند، عزرا دانین او را فلفل سیاه میخواند. همسرش از بستگان شهبانو بود و نامی میان سران داشت. مهدوی در گرگان دارای چند تکه زمین بزرگ کشاورزی بود که پیش از اینکه شاه این زمینها را به اندازه ده تا پنجاه هکتار به هر یک از سران ارتش بدهد، بیشتر جنگل میبودند. آب فراوان و خاک شایسته از این پهنه جنگل، زمین بسیار شایستهای برای کارهای کشاورزی ساخته بود... بدینگونه مهدوی یکی از سران کشور که به دربار و ارتش نزدیک بود و زمینهای کشاورزیی فراوانی داشت به جرگه کسانی پیوست که نیازمند همکاری با کارشناسان کشاورزیی اسرائیل بودند... مهدوی دوست نداشت در زمینهای پهناورش در استان گرگان به کار دامپروری بپردازد. او دارای پنجهزار هکتار زمین در مرز ترکمنستان و نزدیکیی شبه جزیره میانکاله در کرانه دریای خزر و بیست هزار هکتار در سبزوار خراسان، و تکههای کوچکتری در جاهائی دیگر بود.(صص96-95)
یاریهای کم و بیش همسانی نیز در سال 1973 به ارتشبد نعمتالله نصیری فرمانده ساواک و ارتشبد حسین فردوست سرپرست بازرسیی شاهنشاهی شد. در پروژه «تقسیم املاک و مستغلات شاهنشاهی» دو هزار هکتار از زمینهای بنیاد پهلوی در کرانه دریای خزر که کم و بیش ده تا پانزده سانتیمتر در آب مرداب فرو رفته بود به این دو ارتشبد رسیده بود... پس از بازدیدی و بررسیای که کارشناسان اسرائیلی از این درختان در ایران کردند، دانستند که سود پرورش این درختها از پرورش مرکبات بیشتر خواهد بود، از همین رو بود که دانین به تکه زمین فردوست و نصیری پرورش درختان سپیدار یا تبریزی را پیشنهاد کرد.(صص97-96)
روز بیست و هشتم دسامبر همان سال در بازدید دیگری که از سراسر خوزستان داشت [دانین] برنامه کشت و برداشت نیشکر را به شاه پیشکش نمود. پس از چندی این برنامه آغاز به کار نمود و دیری نپائید که در پهنه ده تکه زمین سیهکتاری (داده بنیاد پهلوی) فرجام نیک آنرا دیدیم و کارخانه نیشکر هفتتپه یکی از پروژههائی بود که نزدیک همین زمینها برپا گشت و انجام آن به یک کمپانیی بزرگ آمریکائی سپرده شد. در یکی از روزهای آوریل 1961 بود که دکتر علی امینی به نخستوزیری رسید، بختیار و کیا را از کار برکنار کرد و حسن ارسنجانی را به وزارت کشاورزی نشاند. همان روزها برنامه «اصلاحات ارضی» یا داستان داغ روز، ناخودآگاه یا به گونهای پنهانی انگیزه پارهای چشم هم چشمیها میان امینی و ارسنجانی شده بود. برنامههای پیشنهادیی عزرا دانین و وینر، که به انگیزههای گوناگون هر دو به دیوار دشواریها برخورده بودند، در پروژه «اصلاحات ارضی» در ایران میتوانستند بختی تازه بیابند... بیگمان کم نبودند کسانی که با دگرگونی در کشور و گسستن از پیلههای پسماندگی هرگز سازگار نمیشدند، در نوامبر 1963 چندی از این بازدارندههای پیشرفت گرد هم آمده و ملک عبادی سرپرست اصلاحات ارضی در شیراز را کشتند. پیرو این رویداد ناپاک، استاندار فارس از کار برکنار و سرلشگر ورهرام به استانداری برگزیده شد.(ص98)
آنانکه با برنامه اصلاحات ارضی ناسازگاری میکردند تنها پیشوایان کیشمدار یا بزرگ زمینداران (خوانین و فئودالها) نبودند که دست در دست یکدیگر میخواستند مردم روستاهای ایران در همان روزگار ناخوش آیند بمانند، بلکه میان کارمندان وزارتخانهها کسانی دیده میشدند که به گونهای چوب لای چرخ کارها مینهادند. اینان یا خرده مالکینی بودند که بهرههایشان را در کنار برنامه نوین آسیبپذیر مییافتند یا وابستگانی به آهنگ پسرفت بودند که هرگونه دگرگونی در بافت و تار و پود فرهنگ کشور را برابر با فروریزیی همه آئینهای کیش میشمردند.(ص99)
بسیاری از مردم در ایران اسرائیلیها را با نگاه چندان خوشی نمینگریستند. ارسنجانی میان کشاورزان خرده پا از جائی چندان نیرومند برخوردار نبود. بنابراین اگر از گرایش او به پایگاه چپ هم که بگذریم، توان پشتیبانان انجام برنامه گهگاه تردید انگیز مینمود. گواینکه کشاورزان ناتوان کشور در سایه این برنامهها میتوانستند به پیش پا افتادهترین حقوق خود، زمین و آب دست یابند و دست دراز کسانی را که در همه دورانهای زندگی آنانرا به مزدوری کشانده بودند کوتاه کنند، ولی آن گروه از درس خواندگانی که همه چیز را وارونه جلوه میدادند کم نبودند. شاید هم هراس از این وضع بود که کارمندان قدیمی و پسمانده نمیتوانستند از ما اسرائیلیها دل خوشی داشته باشند».(صص100-99)
روزی به اسدالله علم وزیر دربار پیشنهاد کردم برای فراهم آوردن مدالها، نشانها و سکههائی زرین، سیمین و برنجین به مناسبت بزرگداشت این جنبش سازمان یافته (انقلاب سفید شاه و ملت) و سپاس از همهکسانی که در این راه کوشیدهاند، استادان اسرائیلی وابسته به کمپانیی ملیی سکه و مدال اسرائیل که بخشی از سازمان نخستوزیری است، میتوانند کارهای شایستهای پیشکش کنند. نمونهای از کارهای اسحق آونی (نشان و مدالساز نامدار اسرائیلی) را به نامبرده نشان دادم، با شاه در میان نهاد و آونی در اکتبر 1968، به تهران فراخوانده شد. پس از رایزنیهائی با وزیر دربار و سران بانک مرکزی آونی به اسرائیل بازگشت و دست به کار شد. سرانجام این سرفرازی را داشتم که ببینم شاهنشاه ایران یک سری ازآن مدالهای ساخت اسرائیل را (سه مدال) در کنگره شکوهمند کشاورزان ایران به سینهام آویخت. وزارت دربار نیز یک سری از آن مدالها را به من پیشکش کرد (زرین و سیمین و برنجین).(ص101)
پس از اینکه ما دوستان خوبی مانند کیا، بختیار، ضرغام و علوی مقدم را در ایران از دست دادیم، با چهره تازهای روبرو شدیم که در وزارت کشاورزی به جای ابراهیم مهدوی نشسته بود... گرهها پیچیدهتر شدند و کارها دشوارتر، زیرا دانستم ارسنجانی سرسختتر از آنست که بتواند به این سادگیها به کسی رو نشان بدهد... برای دیدار ارسنجانی، روزی به دفتر نخستوزیر علی امینی رفتم که از پیش دوستیی گرمی با وی داشتم. پس از دیداری، سرپرست دفتر امینی گفت که فصیحی در دفتر وزیر کشاورزی چشم به راه دیدار با من است. به وزارت کشاورزی بازگشتم، ولی فصیحی با شگفتی گفت: «چندین یادداشت روی میز آقای وزیر گذاشتهام، ولی ایشان هربار میگویند: «از خارجیها خوشم نمیآید، به ویژه ایرانیهائی که به خارجیها خدمت میکنند، از همه بدتر اسرائیلیها که جاسوسان آمریکائیها در خاورمیانهاند».(ص102)
پیوند من با ارسنجانی به زودی به اندازهای در هم تنید که در برخی نشستها او را بیپروا با دوست دخترش که دختر یکی از ژنرالهای برجسته رضاشاه بود، میدیدم... ارسنجانی آرام آرام دوستان دیگری در وزارتخانه یافت که با خوشروئی و گرایشی نیرومند همکاری با کارشناسان اسرائیلی را برای کشور سودمند دیده بودند و در این زمینه بسیار میکوشیدند. دکتر حسن زاهدی مدیرکل بانک کشاورزی که آموزش دیده دانشگاههای آمریکا بود، حسن قرهگزلو از سران وزارتخانه (کارشناس ماشین آلات کشاورزی) و عباس سالور سرپرست برنامه اصلاحات ارضی نزدیکترین کسانی بودند که در زمینه پیشبرد برنامههای کشاورزی با وی همکاری میکردند. روزی ارسنجانی همراه سه تن دوستان نزدیکش مرا به خانه خود فراخواند و پس از پیشگفتاری در زمینه برنامههای کشاورزیی نوین در کشور گفت: «تا تنور گرم است نان را باید چسباند، تا بیش از این موی دماغمان نشدهاند باید دست در دست کارشناسان اسرائیلی کار کشاورزی را در ایران سروسامانی بدهیم».(ص104)
[موشه] دیان به پیشنهاد ارسنجانی برای بازدید از مراغه که اصلاحات ارضی به سرپرستیی مهندس خلخالی برای نخستین بار در ایران انجام میشد فراخوانده شد. ارسنجانی همچنین از شاه درخواست نمود این سفر (تهران- مراغه) با واگن ویژه سلطنتی انجام شود. شگفتا که شاه با این درخواست سازگاری نمود و ما با واگن ویژه با نام و نشان و تاج شاهنشاهیی پهلوی روانه مراغه شدیم. یک بانوی زیبا (معشوقه ارسنجانی) و سه تن دیگر از دوستانی که از آنان یاد کردم، همراهان ارسنجانی بودند... گل سرسبد دیدارهای دیان از ایران در کاخ پادشاه بود... در پایان جشن شاه از دیان پرسید: «ارسنجانی را چگونه وزیری یافتید؟» دیان پاسخ داد: «او وزیر کشاورزی نیست، بلکه وزیر کشاورزان است.» این پاسخ بیپیرایه و روشن دیان زنگی موجدار در سر شاه شد و دریافت که کشاورزان ارسنجانی را به راستی دوست دارند. همینکه فرصت به چنگش افتاد، او را از ایران دور کرد و به ایتالیا روانهاش نمود.(صص106-105)
روزی یک بسته نامه به دستم داد که از سوی دختر جوان هژده سالهای به نام مریم متین دفتری، (از خانواده احمد متین دفتری نخستوزیر ایران در سالهای 1940 تا 1939) دستینه شده و در آلمان زندگی میکرد. دخترک جوان زیبا، ارسنجانیی چهل و چهار ساله را در سخنرانیهای تلویزیونیاش دیده و یک دل نه هزار دل شیفته وی شده بود... ولی ارسنجانی نمیخواست آبرویش را میان مردم سکه یک پول کند و با دختری که میتوانست همسن دخترش باشد، جائی آفتابی شود. پیشنهاد کردم دخترک را به ایران فراخواند و با وی به گفت و گوئی بنشیند. دخترک با سری سودازده به ایران آمد و ارسنجانی مرا به سه دیداری که میانشان انجام شد فراخواند. در دیدار پایانی از زبان ارسنجانی شنیدم که آماده است دخترک را به همسریی خویش برگزیند.(ص107)
ارسنجانی پس از پایان دوره نمایندگیاش در ایتالیا به ایران بازگشت، دفتری حقوقی برپا ساخت و کارش گرفت. در کارهای بزرگ مالی داوری میکرد. پولهای درشتی در بانک ملیی اسرائیل پسانداز نمود. او که همه زندگیاش را با آرمانهای سوسیال دموکراسی زیسته بود به دوستانش میگفت: «اسرائیل از ثبات اقتصادیی بیمانندی برخوردار است.» گهگاهی به من میگفت: «من این کار را میکنم تا ایرانیها هم بیایند و پولهایشان را به جای بانکهای سویس و آمریکا در بانکهای اسرائیل بگذارند تا به اقتصاد این کشور بیشتر کمک شود»... سپهبد اسمعیل ریاحی ازسوی شاه به جانشینیی وی در وزارت کشاورزی برگزیده شد.(ص108)
[ریاحی] پس از اینکه مرا نزد خود خواند گفت: «شاهنشاه دستور فرمودهاند در زمینههای کشاورزی گستردهترین همکاریها را با کارشناسان اسرائیلی داشته باشیم»... وزیر تازه کشاورزی در ایران با شاه هماهنگیی بیچون و چرائی داشت. در ماه می 1965 برای نخستین بار به دیداری از اسرائیل آمد... یکی دیگر از وزیران کشاورزیی اسرائیل که از ایران دیدن کرد، حییم گواتی بود که در فوریه 1968 به ایران آمد و به دیدار دهکدههای اسرائیلیها در دشت قزوین و مرودشت در شیراز جائی که کمپانیی «ورد» یک سد میساخت، رفت.(ص109)
سرهنگ احمد مقربی سرپرست دفتر ریاحی در وزارت کشاورزی مردی روشن اندیش، پخته، کارآزموده و درستکار بود که همواره از پشتیبانان دستگاه شمرده میشد. ولی شگفتا در سال 1977 ساواک او را به انگیزه همکاری با دستگاههای امنیتیی شورویها دستگیر کرد و در دادگاه به مرگ محکوم شد. دکتر عبدالمجید مجیدی که از سران سازمان برنامه بود و از اکتبر 1967 وزیر تعاون و امور مصرف و از نوامبر همان سال به وزارت کار برگزیده شد، از دوستداران اسرائیل بود و از این کشور دیدار کرد. دکتر حسن زاهدی که از او در گذشته یاد کردم، سرپرست بانک کشاورزی بود و روز هژدهم اکتبر 1967 جانشین ریاحی شد. ایرج وحیدی وزیر آب و انرژی در ژانویه 1971 به جای وی برگزیده شد، هر دو برای دیدارهائی از کشور اسرائیل، میهمان دولت بودند. یکی از سران وزارت کشاورزی در دورههای ارسنجانی و ریاحی، امیر پرویز... پیش از رویدادهای پائیز 1979 در ایران برای دوره کوتاهی به وزارت کشاورزی رسید و پس از شتاب گرفتن دگرگونیها به پاریس رفت و به پشتیبانان شاهپور بختیار پیوست. امیرپرویز ازسوی بختیار به لندن رفت و نمایندگیی دفتر «نهضت مقاومت ملی» را در انگلیس برپا داشت. یک بار گروهی از اوباشان به او یورش آورده و زخمیاش کردند. (ص110)
کیهان یغمائی سرپرست انجمن شهر مشهد، از زمینداران بزرگ استان خراسان، از دوستان نزدیک سپهبد کیا و از نخستین کسانی بود که در راه گسترش کشاورزیی نوین در ایران گام برداشته بود. به هر دری میزد تا بهترینها را به کار گیرد، از کارشناسان اسرائیلی برای پارهای رایزنیها در زمینه پیشرفت کشاورزی در ایران و برنامههای کشاورزی در زمینهای خود یاری گرفت... خراسانیی زمیندار دیگری با نام سناتور عماد تربتی، دوست نزدیک علم از کارشناسان کشاورزی اسرائیلی درخواست بازبینی از زمینهایش را در تربت حیدریه (جنوبغرب شهرستان مشهد)، پیش کشید. گواینکه این زمینها کم و بیش در چهارصد کیلومتری مرزهای افغانستان افتاده بودند...(ص111)
ملک تاج علم همسر نخستوزیر اسدالله علم که زمینهای پهناوری در این استان [کرمان] از پدرش قوامالملک به او رسیده بود، از گروهی از کارشناسان اسرائیل درخواست کرد برای سرکشی به زمینهایش از پیرامون جیرفت و خاش دیدن کنند. من و عزرا دانین همراه آن گروه بودیم، از فرسنگها کویر خشک و سوزان و بی آب گذشتیم، به واحهای رسیدیم که درختی سرسبز، تنومند و زیبا پر از میوه لیمو در آن بود (لیمو عمانی)، دانین و دیگر کارشناسان رویش این درخت سرسبز به بلندای چند متر را با میوههای، آبدار و گوارایش در این واحه یکی از شگفتانگیزترین شگفتیهای روزگار خواند...(ص112)
همچنین گروهی از کارشناسان اسرائیلی پیرامون محلات و خمین در جائی به نام شهابیه برای شهاب خسروانی برنامههائی در دست انجام داشتند. خانواده خسروانی پنج برادر بودند که بزرگترینشان شهاب بود، روستای بزرگی داشت که به نام خودش (شهابیه) خوانده میشد. شهاب از دوستان نزدیک شاه بود... همکاری میان کارشناسان اسرائیلی با خسروانیها در ماه اوت 1960 آغازید... در پایان سال 1963 کارشناسان کشاورزیی اسرائیل برنامههای سازندگیی خود را در زمینهای خسروانیها به پایان رساندند و یادی خوش از خود برای دوستان وفادارشان در خمین و گلپایگان و اراک برجای نهادند.(صص113-112)
در سالهای 1960 و 1961 کارشناسان کشاورزیی اسرائیلی با امیری نماینده پارلمان که از نزدیکان خانواده سپهبد کیا بود و حسنعلیی مولوی که هر دو زمینهائی در جاجرود و کن داشتند به همکاریهائی پرداختند... شاهدخت شمس پهلوی در بخشی از شهرستان کرج (شمالغرب تهران) چند تکه زمین داشت، در تابستان 1965 شاهدخت از من خواست گروهی از کارشناسان کشاورزی اسرائیل کشت گیاهانی را که هرگز در ایران کاشته نشده بود، بررسی کنیم. کارشناسان از کم و بیش صد جریب زمینهای شاهدخت بازدید کردند...(ص113)
استان مازندران که زادگاه خاندان پهلوی است دارای باغهای پرتقال ترش و پر هسته فراوانی بود... روز نهم ژانویه 1958 دوریئل با سرلشگر حسن اخوی وزیر کشاورزی در زمینه گونهای همکاریهای کارشناسان کشاورزیی ایران و اسرائیل برای گسترش کشاورزیی نوین به ویژه «مرکبات مازندران» انجام داده بود که پاسخ را باید پس از رایزنیی وزیر با شاه میشنیدیم. در ماه نوامبر 1960 عزرا دانین و من با جعفر بهبهانی سرپرست امور مالیی بنیاد پهلوی در زمینه یاد شده بالا گفت و گوئی انجام دادیم. سرانجام یک تن کارشناس اسرائیلی برای یاری به همکاران ایرانی به این کشور آمد تا شیوههای نوین کاشت مرکبات را به آنان بیاموزد.(ص114)
بهبهانی سرپرست امور مالی و اقتصادیی بنیاد پهلوی را خوب میشناختم، او در دستگاههای پولیی دنیا دست گشادهای داشت و با تاریک و روشنهای جهان سیاست به خوبی آشنا بود. مردی جهان دیده و پخته بود، ریزهکاریهای مالیی شاه و خاندان پهلوی را به خوبی میدانست، با علم میانه گرمی داشت. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 خود را گوشه و کناری پنهان کرد و تا پیش از مرگش نیز همان شیوه را پیگرفت. شنیده شده نامبرده به پولهائی که در روزهای سرنوشت ساز از ایران بیرون رفته آگاهی داشته و برخی آشنایان به جستجوی یافتن آگاهیهای بیشتری در این زمینه از وی بودهاند.(ص115)
...ولی به انگیزه آسانگیریهای کشاورزان بومی و خودداری از انجام دستورهای دریافتی، همه کاشتهها زیر آفتاب داغ سوختند و از میان رفتند. یکی دیگر از بهترین کارشناسان اسرائیلی به نام یعقوب اهرنوف نیز که دویست جریب زمین را برای پنبه کاری به دست گرفته بود، به انگیزه کمبود تراکتور، نمک بیش از اندازه زمین و کاستی در ابزار سمپاشی نتوانست برنامه پیشبینی شدهاش را آنگونه که باید به پایان برساند... بودجه هشتادهزار دلاریی دولت برای گسترش کشاورزی در استان خوزستان در پاسخ به برنامه گسترده پیشنهادیی دانین نمیتوانست واکنشی جز خنده به دنبال داشته باشد، او میپنداشت آنان شوخیی بیمزهای را با وی آغازیدهاند... دانین در آوریل 1968 به خوبی دانست که دوستانش در برنامه خوزستان دستش انداختهاند. در گفتوگوئی با صفی اصفیا رایزن نخستوزیر دریافت که گویههای منصور روحانی وزیر انرژی و عبدالحسین ابتهاج سرپرست سازمان برنامه همه تهی و بیپشتوانه بودهاند. سرانجام کسی ندانست در بازیهائی چنین گستاخانه و بیبند و بارانه چه کسی دست داشته و سرانجام آیا به راستی از آسان اندیشی ناشی شده یا خواسته مرموز و پنهانی در آن نهفته بوده است.(صص118-117)
سرلشگر محمد دفتری یکی از سران پیشین ارتش ایران پنجهزار هکتار زمین در مراغه از دولت گرفته بود تا در آن کشاورزی کند. یکی از کارشناسان وزارت خارجه ایران به نام پناهی از کارشناسان ما درخواست نمود گروهی برای بازدید از این زمینها به آذربایجان بروند. گاد کنعان از بهترین کارشناسان آب در اسرائیل بود که برای این بررسی به مراغه رفت، از زمینها بازدید نمود و گزارش گویائی به سازمان آب ایران پیشکش کرد.(ص119)
گفتنی اینکه خرمای خوب اسرائیل از نژاد ایرانی است. نخستین بار بنصیون ایسرائلی در سال 1953 در دیداری که از ایران و کشورهای پیرامون خلیج فارس داشت، نمونهای از نهال خرمای گوارای ایران را با خود به کیبوتص کینرت آورد و در آنجا پرورش داد که پس از وی در جلگههای کرانه رود اردن نیز کاشته و پرورده شد. در پی دیدار بنصیون از ایران، یانی اویدوب از موشاو نهلال برای بازدیدی به ایران آمد. یهودیان بومی به آن دو یاری دادند تا بتوانند در سفرهای دور و دراز خود به بم و کرمان خرمای برگزیده «زفتی» را بشناسند و بتوانند آنرا در اسرائیل پرورش بدهند. در ماه می 1955 سی هزار نهال نخل خرما که از نخلستانهای ایران و عراق فراهم آمده بود در خرمشهر بار کشتی شدند تا پس از گذشتن از آبراه سوئز در خاک اسرائیل کاشته شوند.(ص120)
کارشناسان کشاورزیی آمریکائی در دهه پنجاه در استان خوزستان دست به دگرگونیهائی بنیادی زده بودند که دیوید لیلینتال و ج کلاپ گروه را در این استان سرپرستی میکردند. لیلینتال در سال 1959 از کشتزارهای عزرا دانین در اسرائیل بازدیدی کرد و در زمینه آبهای انبار شده از سیلابها در ایران نکتههائی پراهمیت از وی شنید... آمریکائیها سد دز (سد محمدرضا شاه) را بر رودخانه دز ساخته و کشاورزیی نیشکر را در یک پهنه صدهزار جریبی در استان خوزستان پایهریزی کرده بودند. در این پیمان زمین و آب را ایرانیها میدادند، آمریکائیها میکاشتند تا کارخانه هفتتپه از نیشکر شکر بسازد... روزی سرپرست گروه آمریکائی در کاشت نیشکر مرا برای بازدیدی از دست آوردهای گروهش فراخواند... از من خواست چند تن از کارشناسانمان را به همکاری با گروه آنان بفرستم. هنوز چند روزی از پیشنهادش نگذشته بود که از من خواست درخواستش را نادیده بگیرم. پرسیدم «چرا؟، پاسخ داد: «سرپرستان برنامه در آمریکا گفتهاند: اگر چنین کنیم ایرانیان که آمریکا را بزرگ و سرور جهان میشناسند به ما خواهند خندید و خواهند گفت: آمریکای بزرگ از اسرائیل کوچک یاری گرفته!!!»(صص124-123)
در زمینههای سیاسی و زیر و بمهای جامعهشناسیی آنروز ایران، روز هفتم نوامبر 1971 در نامهای به دانین نوشتم و در آن چنین یادآوری کردم: «دوران سختی را میگذرانیم، گشایشهای تازه مالی در ایران و پیشرفتهائی چشمگیر در بسیاری زمینهها مانند ارتش، فنورزی (تکنولوژی)، سازندگی و بالا رفتن بهای نفت بیماریی خودستائی را میان بخشهائی از مردم چنان گسترده و چنان آنان را بیمار کرده که رفته رفته نگران کننده میشود. همه دانای جهان شده و نیازی به کسی ندارند، اگر روزی کارشناسان ما گرهگشا بودند، امروز دیگر کارهای نیستند. برخی از اینان در مرزهای بیپایان خودخواهی خود را گم کردهاند. سادات در برابر شاه به زانو درآمد، انگلیسها را از خلیجفارس بیرون کردند، دیگر چه میخواهند؟»... شاه در بالا بردن لایههای زندگیی مردم ایران و نام این کشور آنچنان به پیشرفتهای چشمگیری دست یافت که برخی از کارشناسان مردم ایران را مستانی انگاشتند که بندگیی خدا از یادشان رفت و بخت خویش را لگدکوب کردند. بسیاری از ایرانیان میهنپرست از ما گلهمند هستند که چرا همکاریهایمان را با دولت ایران پیگیری نکردیم. در میان ما نیز کم نیستند کسانی که باور دارند با همه بیمهریهای برخی از ایرانیان در آن روزهای پرزرق و برق، نباید دوستان خوبمان را در بیراهه رها میکردیم. به راستی ما چنین نکردیم، این آنها بودند که آرام آرام ما را رها کردند.(صص125-124)
بخش چهلم
سدهائی بر نهرها و رودهای ایران
وزارت آب و برق ایران در نوامبر 1966 از بیست کمپانیی بزرگ جهان که توانائیی ساختن سدی با نام «داریوش بزرگ» روی رودخانه خور را در مرودشت، پنجاه کیلومتریی باختر شیراز در استان فارس داشتند خواسته بود برنامه و پیشنهادهای خود را به این وزارتخانه بفرستند.... کمپانیی ورد با برآورد هزینهای برابر با یازده و نیم میلیون دلار شایستهترین جا را میان کمپانیهای بزرگ جهان یافت. ولی شوربختانه کار به جائی نرسید، نماینده کمپانیی ورد به ایران آمد و همراه موسی کرمانیان به دفترم آمدند و گفتند که یک کمپانیی فرانسوی که دستی در برخی جاها دارد توانسته پیشنهاد کمپانیی ورد را پس بزند... دست به کار شدم و ریزه کاریهای کار را با دوستان ایرانیام در میان نهادم... کمیسیونی ویژه در دفتر نخستوزیری (پنج تن از برجستهترین کارشناسان) به بررسیی کار پرداخت، گزارش بلندبالائی به نخستوزیر داد و سرانجام کمپانیی ورد شایستهترین سازمان برای پیاده کردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پایان برنامه امیدهای کمپانیی ورد برای بهره برداری از دستگاههائی که برای ساختن سد داریوش بزرگ به ایران برده بود و میخواست در برنامههای آینده به کار بگیرد برباد رفتند. دولت ایران دویست و پنجاه هزار دلار بابت زیان دیرکرد برنامه، مالیات بر درآمد و بیمههای کارگران از کمپانی درخواست نمود... درگیری میان کمپانی ورد با دولت ایران از مرز ناسازگاری و گلهمندی گذشت و به دادخواهی در دادگاه رسید. کمپانی هفت میلیون دلار بستانکاری از دولت ایران دادخواهی میکرد، چرا که آنرا در ترازنامه پذیرفته شده از سوی کارشناسان ایران در ستون بستانکاریهایش آورده بود. به هر روی این کمپانی به انگیزه گرفتاریهای دیگری که سر راهش سبز شد، در سال 1971 از میان رفت. ولی خوشبختانه با کاردانیی کارشناسان اسرائیلی و فداکاریی کارگران بومی این سد بزرگ ساخته شد.(صص130-128)
بخش چهل و یکم
پیشگیری از زیانهای کشاورزی در ایران
نخستین بار در دوره رضاشاه کارخانهای برای فراهم آوردن فراوردههائی کارا و از میان بردارنده آفات کشاورزی در شهر کرج برپا گردید. کارخانه دیگری نیز در سال 1946 به نام «بنگاه شیمیائی» برای فراهم آوردن داروهای همسان در جاده کرج- تهران آغاز به کار کرد. برابر با گسترش زمینهای کشاورزی، آفات رنگارنگ نیز گسترش مییافتند و از بازدهیی کار کشاورزان کاسته میشد. واکنش دولت نیز در برابر زیانهای کمرشکن کشاورزان کشور و کمبود فراوردههائی که کارخانههای ایرانی فراهم میآوردند، تنها خریداریی داروهای کم و بیش همسان از اروپا یا هندوستان بود.(ص133)
چارهای نداشتیم، مگر اینکه در برابر تلاشهای بازدارنده همآوردان (رقیبان)، راهی بیابیم. پس از رایزنی با مختشیم به سران دستگاه کشاورزی در ایران پیشنهاد کردم با همکاریی کمپانیی مختشیم کارخانهای در ایران برپا کنیم که هم پاسخگوی نیازهای کشور باشد و هم مایه سربلندیی هر دو ملت گردد. این بار بدخواهان بر سر زبانها انداختند که بهای پایان یافته کالائی که با همکاریی بیگانه در کارخانههای کشور فراهم آید از کالای همسانش که از کشورهای بیگانه میآوریم گرانتر درخواهد آمد... بازتاب ناسازگاران این بار از دریچه قانون چهره گشود، آنان میگفتند: «طبق قوانین تجاری، سهام شرکتهای خارجی که در ایران تاسیس شدهاند نباید بیش از چهل و نه درصد باشد، مگر اینکه مجلس شورای ملی طی یک لایحه قانونی لزوم برپائیی چنین شرکتی را ضروری تشخیص بدهد و قانونی ویژه برای آن تصویب نماید.»... وزیر کشاورزی همراه دستیاران و دوستانش در اندیشه یافتن راهی شایسته در رهائی از این برزخ دشوار بودند. او با نگارش نامهای به پارلمان بر راستای نیاز کشاورزان کشور به همکاریی با اسرائیل و بررسی ریزه کاریهای آن، نمایندگان را به چارهجوئی فراخواند. به دنبال گفت و گوهای تند و دامنهدار، سرانجام در نوامبر 1964 کمپانیی تازه با نام «مشترک» شناخته شد به جای نام مختشیم، آنرا «شرکت بیگانه» نام نهادند.(ص134)
بخش چهل و دوم
تلاشهای بازرگانی ما در ایران
صادرات اسرائیل به ایران تنها در نیمه نخست سال 1973 افزون بر یکصد و پنجاه و پنج میلیون دلار (در آن سالها رقم درشتی بود)، شامل کالاهای زیر بوده است: ماشینآلات، ابزار برق و الکترونیک، پارچه و نخهای نایلونی، ماشین آلات کشاورزی، مواد شیمیائی، ابزار تهویه هوای اتوموبیل، پیمانکاریی ساختمان و خدمات مهندسی، جنگافزار و خریدهای ارتش در این آمار نیامده است... آنچه که آنروزها هرازگاهی بازرگانان اسرائیلی از همتایان ایرانیشان میخریدند، نفت، فرش و خشکبار بود.(صص139-138)
همچنین به یاریی دکتر دوریئل و سپهبد کیا با جعفر شریفامامی و دستیارش طاهر ضیائی در وزارت صنایع آشنا شدم و آنانرا برای بازدیدی از اسرائیل فراخواندم. همکاریهای شریفامامی با ما از همان روزها تا اینکه در اوت سال 1960 دولت تازه را پایهریزی کرد و سپس به سرپرستیی بنیاد پهلوی رسید، همواره ستودنی بود. دستیار دیگر شریفامامی، عزیزالله شیبانی بود که در میانه دوستی با وی همکاریهایم با جمشید آموزگار نیز که به وزارت بازرگانی برگزیده شده بود هر روز گسترش بیشتری یافت... وامهای ارزان و شاید بیبرگشت آمریکائیها به ایران، پشتیبانیهای بیچون و چرای سیاسی به این نام که «ایران دوست خوب آمریکا در خاورمیانه است و باید کشوری نیرومند با مردمی توانا و بینیاز گردد»، دست آنان را در بسیاری زمینهها باز گذارد. سازمان برنامه در پی این دگرگونیها زاده شد، دانش آموختگان دانشگاههای آمریکائی در ایران به دیگر فرهیختگان (دانش اندوختگان) پیشی گرفتند (زبانهای فرانسوی و آلمانی جایشان را به انگلیسی دادند). جوانان دانشاندوخته ایرانی که با نیروی جوانی و سرهائی پرشور تازه پا به میدان مینهادند، هرازگاه در پیگیریی برنامههای نوین کشور با گروه جهاندیدگان تجربه اندوخته درگیر میشدند. در میهنپرستیی هیچیک از این دو گروه کسی تردیدی نداشت ولی شیوه نگریستن به رویدادها میان آنان نمیتوانست همسان باشد، هر یک جهانبینیی خود را داشتند و به باورهای خود میبالیدند. شاه گرایش بیشتری به جوانان داشت و گواینکه میکوشید در اینگونه درگیریها داوری یکسان بین و همه سویهنگر (بیطرف) باشد، ولی سرانجام میدان برای جوانترها بازتر میشد. نمونههائی مانند علینقی عالیخانی و منوچهر گودرزی از اینگونه بودند.(ص140)
در دورهای که شادروان امیرعباس هویدا در دولت زنده یاد حسنعلی منصور به وزارت دارائی برگزیده شده بود توانسته بودیم برای کالاهای اسرائیلی که به مرزهای ایران میرسند از پرداخت بخشهائی از حقوق گمرکی بکاهیم. نامبرده کشور نوبنیاد اسرائیل و مردم این کشور را به چشمی شایسته ستایش مینگریست و آنان را بهترین دوستان ایران و ایرانی در خاورمیانه میشناخت... دوستی با دکتر هوشنگ نهاوندی که در دولت علم وزارت مسکن را داشت و سپس به وزارت آموزش و پرورش و سرپرستیی دانشگاههای شیراز و تهران رسید شایسته یادآوری است... با دکتر اعتبار که وابسته به یکی از خاندانهای بزرگ بود آشنا شدم. او زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی را خوب میدانست، از سران بینام و نشان دستگاه فرمانفرما بود و زمینهای پهناوری را در استانهای گوناگون کشور زیر نگین داشت... با دکتر شاهپور بختیار که در پاریس کشته شد پیوند تنگاتنگی داشت. از همسر آلمانی و سپس از همسر ایرانی- آلمانی و سپس از همسر سویسیاش سوا شده و دختر دکتر بختیار را که سیسال از خودش جوانتر بود به همسری برگزیده بود. یک دوره به وزارت بازرگانی رسید و تا آنجا که توانست نام اسرائیل را در ایران سربلند کرد، پس از این دوره نیز همواره یکی از دوستان وفادار این کشور و مردمش ماند.(ص143)
در یکی از روزهای سال 1956، وزارت خارجه اسرائیل از من خواست با جوانی ایرانی که همسری آمریکائی داشت و از سوی سازمان ملل متحد برای بررسیهائی در کار آمارگیری به اسرائیل آمده بود آشنا شوم. او دکتر محمد یگانه بود... یگانه در رشته اقتصاد به دریافت درجه دکترا از دانشگاه کولومبیا سرفراز گشته و شاه از او خواسته بود به ایران بازگردد... پس از اینکه یگانه به ایران آمد ردههای پیشرفت را شتابآلوده و یکی پس از دیگری پیمود، سرپرستیی سازمان برنامه، بانک مرکزی، وزارت مسکن و ساختمان و همچنین وزارت دارائی که تا پایان دوران پهلویها همچنان پیگیر بود... از زبان یکی از دوستان نزدیک یگانه شنیدم که در گزارشهایش به شاه، همیشه زمینههای شایسته اسرائیل و دوستی با این کشور را به وی یادآوری میکرد.(ص144)
دکتر صدری نماینده بانک «ایرانیان» و یوسف خوشکیش سرپرست بانک «ملی» را همراه سیفالله رشیدیان بنیانگزار و سرپرست بانک اصناف برای دیداری به اسرائیل فراخواندم. سیفالله رشیدیان و برادرانش عنایتالله و قدرتالله، در بازارتهران سرمایهای به هم زده و در پشتیبانی از برنامههای انگلیس در ایران به هیچ روی رودربایستی نداشتند. آنها با شاه میانه گرمی داشتند و گویا در بده بستانهای پس پرده میان شاه با انگلیسها نیز کارساز بودند. پس از اینکه گروهی به نام «دانشجویان خط امام»، نمایندگیی سیاسیی آمریکا را در تهران به هم ریختند، از خانواده رشیدیان نکتههائی به دست آمد که گویای پیوند تنگاتنگ آنان با انگلیسها بود. چند سال پس از رویدادهای پائیز 1979 در ایران، روشن شد که خانواده رشیدیان در یکی از بانکهای انگلیس بالای پنجاه میلیون پاوند پسانداز دارند. چندی پس از آن در کشاکش وکلای دادگستری با بانک میدلند رسانههای گروهی از راز یکصد میلیون پاوندیی خانواده رشیدیان در این بانک نیز پرده برداشتند.(ص145)
همکاریهای کارشناسان ساختمان و جادهسازیی اسرائیل با همتایان ایرانی برای پاسخ به این رده از نیازهای کشور در دهه ششم، به ویژه با پیشاهنگیی کمپانیی بزرگ «سولل بونه» آغازید. سولل بونه با یکی از همتایان ایرانی، کمپانیی تازهای پدید آورد که «راه و بنا» نامیده میشد... از نخستین ساختههای این کمپانیی بزرگ برپائیی آسمانخراشهائی در تهران، جاده تجریش و شمیران، خوش آب و هواترین جای تهران بود. به دنبال این کار بزرگ، بنیاد پهلوی نیز با کمپانیی سولل بونه پا به میدان نهادند و یکی از کارشناسان خوشنام ایرانی با نام سیاح این بنیاد را در برنامه ساختن برجهای بلند نمایندگی میکرد. ساختمانهای بلند وابسته به هتل هیلتون تهران نیز یکی دیگر از کارهای بزرگ این کمپانیی تازه بود. در ماه مارس 1973 سیاح با یک کمپانیی اسرائیلی با نام «مالکوف» پروژه توسعه «رویال هیلتون» را برنامهریزی کرد. کم و بیش در همین روزها بود که کمپانیی اسرائیلی «بریژیت» نیز پا به میدان نهاد و بنای ساختمانهای زیبائی را در باختر تهران به نام (پروژه شهرک غرب) آغاز نمود. افزون بر این کمپانیهای بزرگ ساختمانیی اسرائیلی که با همتایان ایرانیی خود به سازندگیهائی گسترده در ایران دست یازیدند، باید از کمپانیی بزرگ «خدیش» که از پیمانی میان کمپانیی ایرانی و یک همتای اسرائیلی با نام «راسکو» در آغاز دهه شصت پدید آمده بود یاد کنم.(صص147-146)
گل سرسبد کارهای انجام یافته کمپانیهای ساختمانیی اسرائیلی در ایران را باید برپائیی ساختمان بزرگ وزارت پست و تلگراف (سیهزار متر مربع ساختمان به بلندای یکصد و دو متر با چهل و پنج هزار متر مربع پایههای بتونی)، ساخته کمپانیی راسکو بخوانم... یک کمپانیی دیگر اسرائیلی در بازار ایران به کار ساختمانی پرداخته و پیروزیهائی به چنگ آورده بود. این کمپانی با نام «اونیکو رویتمن» به سرپرستیی نرکیس در سال 1967 کار در ایران را آغازید. همکاریهای سران این کمپانی با نحوی از وزارت دربار، هوشنگ نهاوندی از دفتر شهبانو و سرلشکر معتضد از ساواک، ابزار گسترش کار را آرام آرام پدیدار ساخت.(ص147)
همچنین کمپانیی شرابسازیی «الیعاز» که در سال 1965 میکوشید در ایران بازاریابی کند... در آوریل 1961، نفتالی ویدرا نماینده کمپانیی اسرائیلیی «اگرکسکو» بازار موز را برای نخستین بار در ایران به دست آورد. پس از یکی دو سال میوه آووکادو را به بازار ایران آورد که با برنامههای خوراکیی برخی از ایرانیان سازگار از کار درآمد و توانست به درآمدهای هنگفتی دست یابد. با همان شتابی که داد و ستدهای بازرگانی در زمینههای گوناگون میان بازرگانان ایرانی و اسرائیلی پیش میرفت، درگیریها و پیمان شکنیهائی از هر دو سو موجب ناسازگاریهائی میشد... برای نمونه میتوانم از درگیریی سرهنگی به نام علیاکبر امینزاده با یک کمپانیی اسرائیلی یاد کنم. در یکی از روزهای سال 1973 این سرهنگ به دفترم آمد و با پریشانی گفت: «شصت و سه هزار متر برزنت از کمپانیی اسرائیلیی «حگور» برای ژاندارمریی ایران خریدهام که شرکت فروشنده طی قراردادی متعهد شده، در برابر هر متر برزنت یازده سنت آمریکائی به من کمسیون بپردازد. اکنون که معامله پایان یافته و فروشنده وجه خود را تمام و کمال دریافت کرده، برای پرداخت حقالعمل من دبه درآورده و زیر بار نمیرود».(ص148)
در یکی از روزهای سال 1965، مرتضی مظفریان (یهودیالاصل) یکی از گوهرسازان و گوهرشناسان نامدار ایران به دفترم آمد و از دو برادر و همکار اسرائیلی گلههائی داشت که پس از دو سال بده بستان درست و روراست، سه ماه پیش با میانجیگریی وی گوهر و سیم و زری را به سه میلیون دلار از یک ایرانی خریده و با میانجی پیمان بستهاند که در دو هفته آینده دستکار (حقالعمل) وی را در تهران بپردازد. اکنون پس از سه ماه کوشش بیهوده برای آگاهی از برادران پیمانشکن، دریافته که آنها نشانیشان را در اسرائیل جابهجا کرده و خود را از وی پنهان میدارند. پس از انجام بررسیهائی کوتاه دریافتم که برادران نامبرده در اسرائیل نیز کلاههائی برداشته و در جا به جا کردن نشانیهای خود دستی توانا دارند...(ص149)
روزی یکی از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستانی پر آب و تاب گفت: «بیست سال بود فلانی (یک دلال یهودی) را میشناختم، هیچوقت سر سوزنی با من نادرستی نکرده بود. رفتارش با من به گونهای بود که هر وقت کم و کسری داشت بیرودربایستی میگفت و هرچه میخواست میدادم. هر پنجشنبهای حسابش را با من پاک میکرد و یکشنبه برمیگشت، روز از نو، روزی از نو، آخرین باری که دیدمش، پنجشنبه چند ماه پیش بود، پس از اینکه حسابها را صاف کردیم، گفت: «جنس تازهای به تورم خورده و نیاز فوری به پول دارم». یک میلیون و دویستهزار تومان به او دادم تا جنس را برای من بخرد. چند ماهه که غیبش زده، از این در و اون در پرسیدم، شنیدم بار و بندیل را بسته و با زن و بچه به اسرائیل کوچ کرده»... همکار پیمانشکن یهودیاش در تهران بود. با یهودیی ایرانی رو در رو نشستم و داستان را از وی پرسیدم، هیچیک از نکتههائی را که بازرگان ایرانی گفته بود نادرست ندانست و افزود: «همه پولی را که از فلانی (بازرگان ایرانی) گرفتم بابت خرید لباس و خرت و پرت برای زن و بچه خرج شد، شصت هزار دلار هم برای خرید خانه کوچکی برای خانوادهام در اسرائیل کنار گذاشتهام...»... روزی خانواده یهودیی پیمانشکن را با همه خریدهایش و شصتهزار دلار پولی که بگفته خودش برای خرید خانه کناری نهاده بود، همهنگام با بازرگان ایرانی به نمایندگی اسرائیل در تهران فراخواندم... بازرگان ایرانیی پاک نهاد پاک سرشت همه چیز را به او و خانوادهاش بخشید، با دلی سوخته و اشکی روان برخاست و با شوری شگفتآفرین گفت: «همه چیز نوش جانتان، از شیر مادر حلالتر، خدای بخشنده مهربان پشت و پناهتان، بروید به راهی که باید بروید، تنها به من قول بدهید که در کشورتان مردمی قانونشکن نباشید. مردم خداپرست ایران را هیچوقت در دعاهایتان فراموش نکنید». آن شصت هزار دلار را هم از دلال یهودی نگرفت.(صص150-149)
سرهنگ نیمرودی پس از پایان ماموریتش در ایران ماند و یک کمپانیی بازرگانی برپا ساخت که با دیگر نمایندگان کمپانیهای اسرائیلی در ایران همکاری داشت. برخی دیگر از کمپانیهای نیمه ایرانی و نیمه اسرائیلی را که در ایران به کارهای گوناگون بازرگانی و ساختمانی پرداخته و به هر روی با همتایان اسرائیلی در داد و ستد بودند، به گونه زیر میتوانم بخشبندی کنم، کمپانیی «الکترا» که نخستین نمایندهاش در ایران یک شهروند یهودی بود و با نام کاشی در شهر نتانیا زندگی میکرد. او با هتلهای بزرگ ایران که بیشتر یهودیان ایرانی آنها را میساختند همکاری داشت. کمپانیی «ایران ایس» که موسی کرمانیان از بزرگان انجمن کلیمیان ایران در سال 1962 آنرا پدید آورده بود. این کمپانی هر ازگاه روغن، میوه، مرکبات و گهگاه گلههای گاو از اسرائیل به ایران میآورد.(ص150)
کمپانیی «تلکوم» که در بخش پیشین از آن گفت و گو کردم و یادآور شدم که موشه بسین آنرا به پا ساخت و یکی از کارمندانش آلبرت حکیم بود که به داستان ایران گیت آلوده شد... کمپانیی «سولتام» با نمایندگیی شموئل قصاب در ایران به کار بازرگانی سرگرم بود. وی پیش از آغاز کار بازرگانی یکی از افسران دون پایه وابستگیی ارتش اسرائیل در ایران و از همکاران نیمرودی بود. شلمو زابلودوویچ دارنده کارخانه جنگ افزار ساز (اسلحهسازی) «تامپرا»، شریک کمپانیی سولل بونه و کارخانه سولتام برای بازدیدی در ماه می سال 1971 به ایران آمد... کمپانیی سولتام دهها میلیون دلار خمپاره به ایران فروخت. خمپارههای اسرائیلی، سران ارتش ایران را خرسند کرد. تا جائیکه برای ارتش پاکستان نیز پادرمیانی کردند و کمیسیون شایستهای به میانجیگران رسید.(ص151)
کمپانیی کشتیرانیی «صیم» که سالها پیش در اسرائیل برپا شده بود در ایران نمایندهای ارمنی داشت با نام «بابایان». روزی داوید العازار سرپرست کمپانیی صیم به آگاهیی من رساند که نمایندگیی بابایان به پایان رسیده و از این پس مسعود عالیخانی برادر علینقیی عالیخانی وزیر صنایع به نمایندگیی این کمپانی برگزیده شده است. بابایان این جا به جائی را خودسرانه خواند و میرفت که به کمپانیی اسرائیلی در ایران نامهائی نه چندان خوش آیند بچسبد، با پیروزی در یک داوریی ساده، داستان را پایان دادم (زندهیاد ژنرال داوید العازار فرمانده ستاد بزرگ ارتش پدافندیی اسرائیل در روزهای جنگ کیپور بود).(ص152)
ارتش ایران به پارهای از فرآوردههای کشاورزی روی خوش نشان داد. سپهبد ایادی، پزشک ویژه شاه در این زمینه به انگیزه مهر فراوانش به اسرائیل بیش از دیگران کوشید. یکی دیگر از افسران ارتش که ایادی را در این راه یاری میداد سرتیپ حسامالدین خرمی از همکاران وی بود.(ص153)
در آوریل 1967 از مئیر عمیت، یکی از سران دستگاه امنیتیی اسرائیل نامهای دریافت داشتم که در آن از من خواسته بود به بازرگانان و کارخانهداران اسرائیلی در هرگونه سرمایهگزاری در ایران یاری برسانم. همچنین تا آنجا که بتوانم برای پیشبرد استخوانبندی و گسترش نیروی بازار در ایران، بازرگانان، افسران خوشنام بازنشسته و انگیزهمند ایرانی را با این نیاز آشنا سازم. در سپتامبر 1970 که مئیر عمیت به سرپرستیی دستگاه اقتصادیی «کور» رسید، از یهشوع لنص دستیار و نمایندهاش در ایران نامهای به دستم رسید که درخواست یاری به گسترش برنامههای بازرگانی میان ایران و اسرائیل (صادرات و واردات) را داشت... در یکی از روزهای اکتبر 1966 عاموس مانور سرپرست پیشین سازمان امنیت داخلیی اسرائیل از من خواست به سیلوان فریدمن نماینده «اینترنشنال کردیت بانک» در ژنو (سویس)، یاری برسانم تا بتواند نمایندگیی بانکش را در ایران برپا سازد... یکی از سرمایهگزاران اسرائیل یعقوب مریدور، بازرگان بزرگ بود که به انگیزه پارهای دشواریهای جهانی، تانکرها و کشتیهایش چندی بیبهره مانده بودند. به درخواست سپیر وزیر دارائیی اسرائیل در زمینه فروش آن کشتیها، داستان نامبرده را با کمپانیی ملیی نفت ایران پیش کشیدم... تا آنجا که به یاد دارم دو فروند از کشتیهای مریدور را ایرانیان خریدند و او توانست از گرفتاریهای مالی برهد.(صص155-154)
بخش چهل و سوم
پرواز «ال عال» در آسمان ایران
آن دسته از تلاشهای من و همکارانم که در ایران در پارهای پوششهای پنهانکارانه انجام میشدند، نه تنها ناخرسندیهای فزایندهای برای هر یک از ما به دنبال داشت، بلکه هرازگاه میتوانست با واکنشهای ناخوش آیندی نیز همراه گردد. این پیوند رازگونه را مهر سوزان دو دلداده میدیدیم که در وفاداری به یکدیگر مرزی نمیشناسند، ولی در برابر چشمان دیگران خود را باید ناآشنایانی بنمایند که هرگز هیچگونه شناختی از یکدیگر ندارند... همواره به دنبال راهی بودم که هرچه بیشتر بتوانم از این بازیهای پرده پوشانه بکاهم تا ابرهای سیاهی که بر خورشید جهان تاب سایه انداخته بودند از میان بروند و همه چشمها آفتاب را ببینند... دیداری با شادروان احمد شفیق همسر شاهدخت اشرف پهلوی و سرپرست هما (هواپیمائیی ملی ایران) داشتم. میپنداشتم اگر شادروان شفیق سرپرست کمپانیی ال عال را به تهران فرامیخواند نخستین رایزنیها برای برپائیی نمایندگی، خود به خود آغازیده میشد... روز بیست و چهارم ماه اوت 1959، نخستین پرواز ال عال در فرودگاه تهران به زمین نشست تا هفده تن از سران هواپیمائیی ملیی ایران و روزنامه نگاران برگزیده این کشور را به همراهیی من برای یک دیدار یک هفتهای به اسرائیل ببرد.(صص160-159)
چندان به درازا نکشید که واکنشهای دشمنان دوستی میان ملتها یکی یکی آشکار شدند... گروهی از وزیران خارجه، دستیارانشان یا نمایندگان کشورهای تازی در ایران به دنبال دیدارهائی با عباس آرام وزیر خارجه، ناسازگاریی خود را با برپائیی دفتر ال عال در تهران و پروازهای این کمپانی به فرودگاه مهرآباد به آگاهیی سران ایران رساندند... یک بار دیگر گروه گلهمند با فرتورهائی از دفتر کمپانیی ال عال در خیابان ویلای تهران و پروازهائی از این کمپانی در فرودگاه مهرآباد، در دفتر وزیر خارجه ایران گرد آمدند و به دادخواهی پرداختند. این بار وزیر خارجه به آنان گفت: «کسانی که این اسناد قلابی را جعل کردهاند مشتی دروغگو بیش نیستند. تا آنجا که من میدانم ال عال در ایران نه دفتری دارد و نه هواپیماهایش در آسمان این کشور پرواز میکنند»... اکنون گاه آن رسیده بود که از فرودگاه مهرآباد به نام ایستگاهی برای پروازهای ال عال به کشورهای دوردست بهره برداری میکردیم.(ص160)
پروازهای ال عال به ایران نکته سود رسان دیگری برای هر دو ملت داشت که از بازدهیی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراکیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یک روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فن ورزی برای کارشناسان ایرانی و جنگافزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهائی از آن سودهای دوسویه خواند. پروازهای ال عال به تهران و از آنجا به کشورهای دوردست برای میهمانان رسمیی دولت اسرائیل رفت و آمد را بسیار آسان نمود. دکتر میلتون اوبوته رئیس جمهور اوگاندا در میانههای دهه شصت یکی از مردان بلندپایهای بود که دوریئل، تیمسار نصیری و من از او در تهران پذیرائی کردیم...(ص161)
بخش چهل و چهارم
پارهای همکاریهای سربسته در زمینه نفت
انجام داد و ستدهای نفتی با ایران یکی از پایهای ترین خواستههای نمایندگیام از سوی دولت اسرائیل در ایران بود. بخشی از بده بستانهائی که یک سویش بر راستای نفت ایران استوار بود، هرازگاه در هالهای گنگ از رازهائی رنگارنگ فرومیرفت که رسانههای همگانی ناچار به گمانه زنیهائی درست یا نادرست میشدند. دو دهه پس از دگرگونیهای توفانی در ایران، بسیاری از آن رازها هنوز در پرده گمانهها ماندهاند... از این رو ایران و اسرائیل با پیگیریی سیاستی خردمندانه، سود ملیی هر دو کشور را برتر از هرگونه های و هوی میان تهی یافتند و کوشیدند از یک سو در برابر تندگویان آرمانگرا بایستند و از دیگر سو پاسخهائی شایسته به خریداران تشنه در بازار جهانیی نفت بیابند... نخستین خریدهای اسرائیل از نفت ایران به سالهای 1953 پس از رویداد ملی شدن نفت در ایران باز میگردد. عیمانوئل راسین آن روزها توانسته بود با میانجیگریی دو کمپانیی سویسیی سوپرگاز و سوپرول، پیمانی را برای خرید یکصدهزار تن نفت ببندد و این نفت را به اسرائیل برساند. عیمانوئل در یک خانواده یهودیی روس پرورش یافت...(ص163)
شادروان بنگوریون در این زمینه روزی در دفتر کار خود به همکاران نزدیکش مانند اشکول، سپیر، گلدامئیر، دکتر صوی دینشتاین، یعقوب هرتصوگ، والتر ایتان، رئوون شیلوئح و دیگران گفت: «با همه پیروزیهایمان هنوز نتوانستهایم حلقه تنگاتنگ دشمن پیرامون خود را بشکافیم. نه تنها از نیروی این حلقه نکاسته یا رخنهای در آن نکردهایم، بلکه روشنتر از آفتاب میبینیم که هر روز گلوگیرتر میشود، گزندآفرینتر میگردد تا بتواند روزی به دور گردنمان بپیچد و همهمان را خفه کند. تنها چاره برای گسیختن ریسمان دور گردن اسرائیل، دوستیی ما با ایران، ترکیه و اتیوپی است». این اندیشه بنگوریون برای نخستینبار در سر رئوون شیلوئح پخته شد، بنگوریون توانست به آن چهرهای تازه ببخشد. او باور داشت اسرائیل در خاورمیانه باید دست در دست دوستانی نهد که ریشه تازی ندارند...(صص164-163)
برپائیی «کنسرسیوم» و تلاش آن در چهارچوب امتیاز کمپانیی پیشین نفت ایران و انگلیس گامی برای پیشگیری از بخشی از این کاستیها بود (استخراج و بازاریابی) که بر راستای پنجاه پنجاه (تنصیف منافع) برنامهریزی شد. ولی پس از چندی به هفتاد و پنج در برابر بیست و پنج به سود ایران جا به جا شد. چنانچه پیش از این نیز گفته شد، سیاستهای نفتیی ایران در این دوره بر راستای یافتن خریدارانی همیشگی و سر و سامان یافته بود که دولت اسرائیل توانست در این جرگه جای بگیرد و دست ایران را در دست خریدارانی شایسته نهد.(ص164)
تولید نفت سراسریی ایران در سال 1958، هشتصد و بیست و یک هزار بشکه در روز بود که در سایه پیدایش نیازهای تازه کشور و دگرگونیهای نوین آهسته آهسته به رکورد بالای پنج و نیم میلیون بشکه در روز افزون گشت که فروریزیی رژیم پادشاهی در ایران، این رکورد را دوباره به ژرفا فرو برد.(ص165)
دشواریی بزرگی که آن روزها رو در روی سران کشور اسرائیل رخ برکشید و گشایشش به خواب و خیالی میمانست، لولهکشی از بندر ایلات با گنجایشی بالا بود. پینحاس سپیر با آرزوی دستیابی به چنین سرمایه گزاریی کلانی دست به دامن بارون ادموند روچیلد (نوه توانای روچیلد بزرگ) شد. چندان به درازا نکشید که کمپانیی تازهای پدیدار شد... پس از سالها گفت و گوهای کشدار، برنامه لولهکشیی گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان 1960، پدیدار شد. عیمانوئل راسین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یک شریک فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد. همراه من با انتظام، بهبهانیان و چند تن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهائی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با کمپانیی نفت ایران دستینه شد تا لولهکشیی گاز در تهران آغاز گردد. پیرو این پیمان و پیدایش کمپانیی تازه با نام «مصرف گاز»، پنجاه و یک درصد از سهام در کمپانیی نوپا از آن ایران، چهل درصد از آن کمپانیهای «سوپر گاز» و «سوپرول» راسین و نه درصد نیز به محمدعلی قطبی میانجیی پیماننامه رسید.(صص166-165)
روز دوازدهم سپتامبر 1967 در پی پیشنهاد من، پینحاس سپیر وزیر دارائیی اسرائیل برای دیداری با شاه به ایران آمد و در زمینه این برنامه با نامبرده به رایزنی پرداخت. گفت و گوها بر راستای برپائیی یک کمپانی با همکاریی کارشناسان هر دو کشور برای انجام برنامه بزرگ لولهکشی، ساختمان پایانهها (اسکلهها) و ایستگاههای تلمبه به شیوه برابری (تنصیف)، پنجاه پنجاه بود. انجام این برنامه کم و بیش پنجاه تا شصت میلیون دلار برآورد شده بود که ایران و اسرائیل هر یک تنها ده درصد آمادگی برای سرمایهگزاری داشتند و با میانجیگریی اسرائیل وامهای یاری دهندهای از اروپا باید گرهگشا میشدند. نکته دیگری که سپیر با شاه در میان نهاد این بود که ایران میتواند دست در دست اسرائیل نه تنها در خاورمیانه، بلکه در سراسر جهان، یکی از نیروهای بیهمتای نفتی گردد. دکتر دینشتاین از سوی اسرائیل و فتحالله نفیسی از سوی ایران به بررسیی دریافت وام، ویژگیها و چگونگیهای آن پرداختند. شگفتا دویچه بانک که در دوره هیتلری یکی از دستگاههای آنتی سمیتیزم برای آلمانها بود پیش از دیگران پیشگام شد... بدینگونه لوله نفتی به پهنای چهل و دو اینچ و درازای دویست و شصت کیلومتر از بندر ایلات به بندر اشکلون کشیده شد. این لوله دارای امتیازی چهل و نه ساله بود و میتوانست شصت میلیون تن نفت را در سال جا به جا کند.(صص167-166)
خریداران اروپائیی نفت ایران، نفت خریداری شده خود را بیشتر از بندر ایتالیائیی «ترییست» (غیرمستقیم) به انبارهای خود میرساندند. بنابراین نفتی که از ایران در انبارهای بندر ایلات گردآوری میشد، افزون بر نیازهای اسرائیل، پس از پالایش در پالایشگاههای این کشور، با بازپرداختهای نود روزه آماده بارگیری به بازار نیازمندان میگشت. از آن روزها تا پیش از رویدادهای پائیز 1979 در ایران، بخشی از نفت این کشور از کانال بندرهای ایلات و اشکلون بیایستا به دست نیازمندان میرسید. مگر در رخدادهای جنگ کیپور که چند روزی رفت و آمد کشتیها روند روزانه را ترک کردند... روز بیست و پنجم فوریه 1969 به دنبال گفت و گوهای پیروزمندانهای میان نمایندگان و کارشناسان نفتیی ایران و اسرائیل، برپائیی کمپانیی تازهای با نام «ترانس آسیاتیک» برای همکاریهای دوسویه دستینه گردید. در پی این آگاهی میهمانیی بزرگی در هتل ونک برپا ساختم و سران نفت ایران مانند دکتر منوچهر اقبال، دکتر پرویز مینا، رضا فلاح و فتحالله نفیسی را فراخواندم. مینا (سرپرست امور بینالمللیی شرکت ملیی نفت ایران) از بهترین دوستان اسرائیل و از کارشناسان برجسته نفت ایران بود. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 در ایران، مینا به رایزنیی ذکییمانی (وزیر نفت پیشین سعودی) درآمد...(ص168)
پیرو درخواستهای پیاپیی دستاندرکاران ایران از سران دولت اسرائیل، آنها برتر میدیدند گفت و گوها، پیمانها و داد و ستدهای نفتی میان ایران و اسرائیل آشکار نگردند. این دستگاه میکوشید هرچه بیشتر رویدادهای تازه را از دید این و آن پنهان سازد. تنها در روز بیست و پنجم ژوئیه 1968 در گاهنامه رسمیی کشور اسرائیل دستوری به آگاهیی همگان رسید که در آن از ریزهکاریهای شاه لوله ایلات به اشکلون، امور مالی، برآوردها، کارائیها، شناخت نفتکشها و رفت و آمد آنها و بسیاری نکتهها، اسرار رسمی اعلان شده بودند. دستگاه سانسور کشور با افشاگری سازگار نبود... در یکی از روزهای ماه مارس 1970، آئین نامهای ویژه از سوی دولت اسرائیل در بولتن رسمیی دولت چاپ شد و به آگاهیی همگان رسید که پیرو آن آئیننامه تنها اداره سانسور میتوانست هرگونه نوشته یا گزارش را درباره رفت و آمد و بارگیریی کشتیها از ایران به سوی بندر ایلات سانسور کند.(ص170)
پیرو پیمانی که میان ایران و اسرائیل دستینه شده بود سه سوپرتانکر بیایستا نفت ایران را از پایانه نیرومند خارک به بندر ایلات میرساندند. بدینگونه نفت افزون بر نیازهای کشور اسرائیل، به بندر اشکلون میرفت تا از آنجا به بازار کشورهای پیرامون مدیترانه برسد. این روند هر روز بارورتر میشد، تا جائیکه در ماه می 1970 روبرت دو روچیلد فرزند الن دو روچیلد از پایانه زیبای خارک در خلیج فارس دیدن کرد، از تانکر «پاتریا» نیز بازدیدی نمود و با همین تانکر به بندر ایلات بازگشت.(ص171)
پیوند دوستیی من با سران «نیوک» (شرکت ملیی نفت ایران) و همکاریهایمان به گونهای تنگاتنگ شده بود که به دنبال روزهای پایانیی سفارتم در ایران، در چند کمپانی نمایندگیی دستگاه نفتیی ایران را هنوز به دوش داشتم. در دسامبر سال 1972 از سوی هر دو کشور به گروه سرپرستیی کمپانیهای «ترانس آسیاتیک»، کمپانیی کانادائی ی آی. پی.سی «هولدینگ» و «شاه لوله ایلات- اشکلون» پیوستم... به دنبال همین روند، روزی دکتر منوچهر اقبال در نشستی با همکارانش (اعضای هیئت مدیره شرکت نفت ملیی ایران) گفت: «آقای مئیر عزری که او را به اعضا هیئت مدیره شرکت ملیی نفت ایران پیشنهاد کردهام، وطنپرستی ایرانی است که منافع میهنش را هرگز به منافع کشوری که نمایندگیاش را در میان ما به عهده دارد نخواهد فروخت. او امینی شایسته برای دو کشور ایران و اسرائیل است، به خوبی و بهتر از بسیاری از ما میداند چگونه از این امانت پاسداری کند.»(ص171)
در سال 1965 با دکتر دوریئل کمپانیی «الید کمیکالز» را یاری دادیم تا با امتیاز برپائیی پروژهای در زمینه فرآوردههای پتروشیمی (آمونیاک و اسیدسولفوریک) در بندر شاهپور به دست آورد. پینحاس سپیر وزیر دارائیی اسرائیل در نامهای از من خواسته بود از هیچگونه همکاری با هووارد مارشال (مدیر شرکت) در زمینه برپائیی این نمایندگی در ایران کوتاهی نکنم... پیرو همین شیوه در یکی از روزهای دسامبر 1973، دکتر جانفاربر نماینده کمپانی آی.سی.سی. از یهودیان سرشناس آمریکا، با در دست داشتن نامهای که از سوی وزیر دارائی اسرائیل دستینه شده بود، برای خرید یکصد و پنجاه تا دویست هزار بشکه نفت در روز به دفترم آمد. نامبرده را با مینا و ایزدی آشنا کردم، کار زودتر از آنچه که میاندیشیدم انجام شد. نمانیده کمپانی آی.سی.سی. این امتیاز ویژه را به دولت اسرائیل پیشکش کرد.(ص172)
در میانه سال 1973 بود که ایرانیان دریافتند سران نفتیی ایتالیا آماده شدهاند تا در زمینه بازار نفت کشورشان گفت و گوهائی را با آنان بیاغازند. این نوید خوش تا به جائی پیش رفت که هر دو سو به آگاهیی دیگری رساندند که برای برپائیی یک کمپانیی تازه به شیوه پنجاه پنجاه (مناصفه) آمادهاند. پس از چندی کمپانیی ایتالیائیی تازهای با نام « E.N.I » در رم، میلان، تهران، تلآویو و لندن آغاز به گفت و گو با ایران کرد و یکی از کارشناسان نفت ایران با نام هادی انتخابی از سوی ایران در این کمپانی گمارده شد. دولت اسرائیل نیز مرا به سرپرستیی این کمپانی برگزید تا در نشستها و گفت و گوها از منافع اسرائیل در این پیمان پاسداری کنم... کوشش من در راهاندازیی برنامه و پیوند ایران و ایتالیا در داد و ستد نفتی افزون بر برداشتن گامی سازنده برای هر دو کشور، به راستی کارا کردن لوله نفتیی ایلات به اشکلون بود.(ص173)
گروهی از کارشناسان ایرانی که پایان یافتن دوره پیمان را بهانهای در خودداری از فرستادن نفت به اسرائیل انگاشته بودند، برداشت درستی از تاریخهای روز پایان پیمان و ایستائیی نفت دریافتیی اسرائیل نداشتند، با همه دوستیهای گرم و همسبتگیهائی که با سران نفت ایران داشتم نمیتوانستم از خواسته قانونیی اسرائیل چشمپوشی کنم و به هر انگیزهای این خواسته را نادیده بگیرم. برخی دیگر از آن کارشناسان میپذیرفتند که پیرو پیمان دستگاه نفتیی اسرائیل هنوز بستانکار است، ولی ایران میتواند در نیمه دوم سال 1974 آنرا کارسازی کند. نکته بازدارنده در بهای این کارسازی بود. بهای هر بشکه نفت آقاجاری در سال 1973 هفده دلار، ولی در سال 1974 به بیست دلار فزونی گرفته بود. آنها از ما میخواستند سه دلار افزایش بها را به پیماننامه بیافزائیم... نامهای گلایهآمیز به امیرعباس هویدا نخستوزیر نوشتم و نامبرده را از دشواریهای روز کشور اسرائیل آگاه کردم و بهای گزافی را که بیهیچگونه انگیزهای از سوی ایران درخواست شده بود، بیپایه خواندم. در نامه دیگری به اسدالله علم وزیر دربار، افزون بر نکتههای قانونی، گذشته پربار کارشناسان اسرائیلی را در ایران یادآوری کردم... داستان را با دکتر فلاح دستیار دکتر اقبال در میان نهادم و کوشیدم نامبرده را نیز از دشواریهای روز اسرائیل آگاه نمایم. سرانجام درخواستهای من به گوشی شنوا رسید و دستگاه نفتیی ایران توانست به پیمانهائی که با اسرائیل داشت وفادار بماند.(صص175-174)
بخش چهل و پنجم
ساختار صهیونیزم در ایران
گردآوریی یاریهای همگانی برای پشتیبانیهای مالی از آژانس جهانیی یهود و فراهم آوردن پنج میلیون دلار وام با کمترین بهره که همکاریهای دامنهدار لطفالله حی (نماینده یهودیان در پارلمان ایران) در این زمینه همواره شایان یادآوری خواهد بود... برای پیشبرد کارها در ایران به ویژه میان همکیشان یهودی، از بخش انتشارات آژانس یهود درخواست کرده بودم چند حلقه فیلم برایمان بفرستند. کمیته مگبیت برای نخستین بار در ساختمان نمایندگیی اسرائیل در تهران نشست داشت و من میکوشیدم دفترهای آژانس و سوخنوت در ایران از برنامههای مگبیت و کرن کییمت آگاه گردند... در دوره همکاری با آژانس یهود، پس از بازگشت به ایران با یعقوب نیمرودی آشنا شدم. او را به نام همکار آژانس به تهران فرستاده بودند، ولی گویا از همان روزها به پارهای کارهای دیگر نیز رسیدگی میکرد.(صص179-178)
دیدار دب یوسف (وزیر بازرگانی و سرپرست آژانس یهود) و همسرش از ایران را در روزهای ویژه سوگواریی شیعیان «تاسوعا و عاشورا، روزهای نهم و دهم ماه محرم» باید از این نمونهها بخوانم. گفتنی اینکه پیروان شیعه باور دارند شصت و یک سال پس از رفتن پیامبر اسلام از مکه به مدینه، حضرت امام حسین پسر حضرت علی با خواسته خلافت بر ارتش معاویه شورید. معاویه فرمانروای شام برای پیشگیری از گسترش شورش، به دائیی حسین، به شمر دستور داد با سپاهی گران از آمدن امام حسین به شام پیشگیری کند. شمر در کربلا از خواهرزادهاش امام حسین خواست از رفتن به شام خودداری نماید، ولی با پافشاریی نامبرده روبرو شد که سرانجام سر امام را نزد سرورش به شام فرستاد. وفاداران به آئین شیعه چنین رویدادی را نشانه پایداریی فرهنگی خویش شناختهاند، هر ساله در چنین روزهائی در خیابانها راه میافتند و سوگواری میکنند، خاک بر سر خود میریزند، با زنجیر تن و جانشان را سیاه میکنند و با شمشیر به سرشان میکوبند تا با فوران خون آرامش یابند.(ص179)
یکی از نخستین نکتههائی که همه یهودیان ایرانی دریافتند و از آن پشتیبانی کردند نیاز به گسترش نمایندگیهای مگبیت و همه سازمانهای پول رسانی به نیازهای مهاجران ایرانی در اسرائیل بود... گفتنی اینکه پیرو قوانین مالیاتیی ایران کسانی که پولی به دستگاههای یاری دهنده رایگان به مردم (عامالمنفعه) میپرداختند از معافیت مالیاتی برخوردار نمیشدند... درآمد نمایندگیی این سازمان در ایران در سال 1965 از مرز یک میلیون دلار گذشت.(ص180)
درآمد مگبیت در ایران در سال 1973 افزون بر سه میلیون دلار شد. دستگاه کرن کیمیت نیز پا به پای مگبیت به گردآوریی یاریهای یهودیان ایرانی میپرداخت که این بخش را خداداد رفائیلی از یهودیان کرمانشاه و داود ادهمی سرپرستی میکردند.(ص181)
روز ششم سپتامبر 1967 نامهای از موشهریبلین سرپرست آژانس یهود دریافت داشتم که همراه سپاسگزاریهای گرم، مرا برای سخنرانی در نشست سالیانه مگبیت به دفتر جهانیی این سازمان در آمریکا فراخوانده بود... بینش من در این سخنرانی بر دو هزار و پانصد سال فرهنگهای همسوی ایران و اسرائیل سایه انداخته بود. از ستمهائی که سالیان دراز بر روزگار یهودیان ایران سایه انداخته بود و از نقش پهلویها درکاهش این فشارها و آزادیی یهودیان در این دوره بسیار گفتم. نقش سازنده سازمانهای جهانیی یهودیان مانند آلیانس در جنبش مشروطه، انگیزههای یهودیان ایران در مهاجرت به سرزمین اسرائیل و زمینههای فرهنگیی آنان نیز بخشهای دیگری از سخنانم بودند.(ص181)
در دوره چند روزهای که در امریکا بودم، کوشیدم از این بخت خدا داده بهترین بهرهها را گلچین کنم، روز پانزده دسامبر در سینسیناتیی اوهایو از موزه نوشتههای باستانیی یهودیان در دانشکده علوم یهود بازدیدی کردم... در این بازدید به تکههائی از نوشتههای شادروان شموئل یحزقل حییم (مسترحییم) برخوردم که با نام روزنامهنگاری ورزیده نخستین روزنامه صیونیستی را به زبان فارسی با نام «حییم» در ایران دهه دوم از سده بیستم بنیان نهاده بود... نکته شگفتانگیزی که در این بازدید دریافتم، دیدن چند شماره از گاهنامه «ستاره شرق» بود که داستان پایهگزاریی آنرا در بخشهای پیشین به آگاهیی خوانندگان رساندم... در پاریس، با ف.نماینده پیشین موساد در ایران دیداری کردم و با ناحم ادمونی که چندی سرپرستیی موساد را داشت نیز گفتوگوئی انجام دادم. با اریه لوین (سفیر اسرائیل در روسیه پس از گورباچف) نیز دیداری کردم و نخستین روز ژانویه 1968 به لندن رسیدم. فردای همانروز در سفارت اسرائیل در لندن تلگرافی دریافت داشتم که به درخواست وزیر دارائی هرچه زودتر به تهران بازگردم، زیرا در روند داد و ستدهای نفتی با ایران دشواریهائی پیش آمده بود که میبایستی بازمیگشتم.(صص183-182)
در میان یهودیان استان خراسان به ویژه مشهد، شادروان نورالله زبولونی بیش از دیگران در راه پیشبرد خواستههای اسرائیل میان یهودیان ایران میکوشید. از دیگر یاران وفادار زبولونی باید از ع.ا.ز. و ع.ز. پدر و فرزندی از خانواده «ح.ط.» نام ببرم که پسر به نمایندگی انجمن شهر تهران رسید. این خانواده از یهودیانی بودند که در مشهد زیر فشار زور بیگانه از کیش و آئین خویش در ظاهر دست شسته، ولی هرگز از وابستگیهایشان به ریشههای دیرین فرهنگیی خویش سوا نشده بودند... در شهر اصفهان، زادگاه من نیز دو تن بیش از دیگران در تلاش بودند، شادروان یونا سعیدیان و شادروان منصور قدوشیم. منصور جانش را در راه آرمانهای خدا و بنده پسندانهاش از دست داد. انقلابیان نجفآباد اصفهان او را به اتهام «همکاری با رژیم اشغالگر قدس» به مرگ محکوم کردند تا به زندگان جاوید بپیوندد.(صص5-184)
بخش چهل و ششم
برپائی آموزشگاههای اسرائیلی در ایران
پس از سال 1961 شمار شهروندان و خانوادههای اسرائیلی که از سوی دولت و دیگر سازمانها در ایران به کار میپرداختند هر روز رو به فزونی مینهاد. فرزندان و نوجوانان نمایندگان کمپانیها، کارشناسان و پژوهشگران اسرائیلی در ایران، بیگمان نیازمند آموزشگاه یا سازمانی آموزشی بودند... ساختمان چنین آموزشگاهی بایستی از ویژگیهائی برخوردار میبود که دسترسی به اینگونه ساختمان چندان آسان نبود. جایگاه ساختمان، پروانه برپائیی آموزشگاه، همکاریهای شهرداری و افزون بر همه، وزارت خارجه را باید در آغاز کار با داستان دمساز میکردم. پاسخ سازگار (موافق) پلیس را در پی گفتوگوئی کشدار با سپهبد مهدیقلی علوی مقدم به چنگ آورده بودم و به یاریی دوستانم از دیوار سخت وزارتخارجه نیز گذشتم...(ص188)
بخش چهل و هفتم
یهودیان ایران و سرشناسان آنان
تلاش شبانهروزیی من در گسترش پیشاهنگان صیونیست «خلوتص»، زمینههای مهاجرت و سپس در حزب مپای به باری شایسته نشسته بود و بسیاری از دوستانم در ایران به سرمایه و سازندگی رسیده بودند... آن روزها بسیاری از رسانههای همگانی در ایران، دولت اسرائیل را دستگاهی پوشالی یا مزدور امپریالیسم آمریکای جهانخوار میخواندند که با زور کاپیتالیسم جهانی زمینهای همسایگان را زیر پا نهاده و در خاورمیانه تنش آفریده است... سازمان صیونیسم در ایران مانند بسیاری از انجمنها یا سازمانها به رسمیت شناخته شده بود (اداره ثبت شرکتهای غیرانتفاعی)، ولی از جنبش و تلاش چندان چشمگیری برخوردار نبود. شادروان دکتر حبیبلوی (دندانپزشک) که با تاریخ و فرهنگ و هنر یهودیان در ایران آشنائیی بسندهای داشت و در این زمینه به نگارش سه پوشینه دفتر ارزنده دست یازیده بود را باید از نخستین بنیانگزاران صیونیسم در ایران بنامیم... شادروان لوی پس از سالها سرپرستی بر سازمان صیونیسم ایران از کار کنارهگیری کرد و موشه طوب به جانشینیی وی برگزیده شد.(صص194-193)
گفتنی اینکه در رویدادهای بنیادین سالهای 1906 و 1907 در ایران (انقلاب مشروطه و نگارش قانون اساسی و متمم آن)، ردههای گوناگون مردم نمایندگانشان را به شیوه گزینش آزاد (رای مستقیم) به پارلمان میفرستادند. آنروزها مانند همیشه تازی کیشان ایرانیانی را که به کیش آنان نبودند نجس میشناختند. بنابراین ایرانیان یهودی برتر دیدند به جای اینکه نمایندهای از میان خود به پارلمان بفرستند، یکی از رهبران کیشگرا را به نمایندگیی خویش برگزینند تا شاید بهتر بتواند در پارلمان به پدافند (دفاع) از خواستههایشان برخیزد. از همین رو نخستین نماینده ایرانیان یهودی در پارلمان، آیتالله عبدالله بهبهانی بود... از نامدارترین نمایندگان ایرانیان یهودی در پارلمان باید از شادروان شموئل یحزقل حییم، دلاور روشن اندیشی یاد کنم که مردم او را «مستر حییم» میشناسند.(ص194)
افزون بر گرفتاریهای سر برکشیده ازناروائیهای آرمانی که گروههای یهودی را در خود میفشرد، پیدایش پدیده شوم نازیسم و پیوند نادرست آن به آریائیگری، گروههائی از ایرانیان را به دشمنی با خاندانهای یهودی واداشت. اگر بدخواهان این مردم بیگناه روزی تنها تندروان مسلمان بودند، فاشیسم کور با رخدادهای پیش از آغاز جنگ جهانیی دوم، سیاهپوشان چلیپا شکسته بر بازو یا نشانههای یهود ستیزی را نیز بر آنان افزود. به دیگر سخن کین و رشگ دست در دست هم نهادند تا زشتی را هزار چندان کنند.(ص195)
چند تن از سرشناسان انجمن ایرانیان یهودی مانند موسی کرمانیان با همکاریی ابراهیم موره و منوچهر امیدوار، ابراهیم یاحید و دیگران باشگاه «کورش کبیر» را برپا ساخته بودند که از پارهای پشتیبانیهای دولت اسرائیل نیز بهرهبرداری میکردند. باشگاههای دیگری کم و بیش با خواستههائی همسان و همسو از سوی دیگر همکیشان مانند دکتر ایرج لالهزاری برپا شده بود.(صص196-195)
سلیمان حییم در جوانی به سودای مسیحیت افتاد، ولی با راهنمائیهای استادش زندهیاد حاخام حییم موره پشیمان شد و از آئین خویش دست نکشید. شادروان حییم از پشتیبانیهای مالیی زندهیاد حبیب القانیان برخوردار بود و برای نگاشتن فرهنگنامههای عبری فارسی و فارسی عبری، ماهیانه یک هزار تومان از وی دریافت میکرد. روز بیست و ششم نوامبر 1959 پیامی از وزارت خارجه اسرائیل دریافت داشتم مبنی بر پشتیبانی از شادروان حییم، نوشتهها و پژوهشهای نامبرده. در این پیام پیشنهاد شده بود پولی به وی پرداخته شود یا اینکه برای یکسال و نیم ماهی سیصد لیره اسرائیلی به وی بپردازند...(ص196)
در ماه می 1958 هنگامی که تنها سه ماه بود پس از هشت سال به ایران بازگشته بودم، شادروان راب بزرگ اسحق نیسیم از من خواست در زمینه جابهجائیی توراتهای انجمن یهودیان همدان به اسرائیل با وی همکاری نمایم. روز بیست و دوم نوامبر 1965 پس از پایان آئین سوگواریی شادروان پدرم، پیرو دستور نوشته وی (وصیتنامه رسمی) از هاراب نیسیم (پیشوای یهودیان خاوری یا (سفارادی) درخواست نمودم توراتهائی را که در کنیساهای تهران مانده و به هیچ روی از آنها بهرهبرداری نمیشود به اسرائیل بفرستند.(ص197)
در تابستان سال 1935 گروههائی از کیشمداران در برابر نوآوریهای رضاشاه نخستین پادشاه خاندان پهلوی، بر پایه گرایش به آزادی و جهان پیشرفته ایستادند و گامهای آزادمنشانه وی را که بر راستای برابریی زن و مرد بود، گستاخی به چهارچوبهای مسلمانی خواندند. شاه میهنپرست ایران میخواست مردمش را با ریزه کاریهای جهانی که سدهها پیش از برزخ دشوار کیمشداری گذشته بود و به بلندای آزادمنشی و نیکاندیشی رسیده بود آشنا سازد. او در سرزمینی که مردمش سدهها خفته و خود را فراموش کرده بودند، در سرزمینی که خواندن و نوشتن بزرگترین هنرها شمرده میشد میخواست این آشنائی را با پیش پا افتادهترین هنجارهای همگانی، پوشاک، برخوردها و زمینههای فرهنگی بیآغازد. او میخواست گروهی را که سدهها از شانههای مردم سواری گرفته و بزرگترین انگیزه پسرفتها و واماندگیهای کشور شده بودند، چون خسی ناچیز از سر راه خود بردارد. گویا شاه ایران به پشتیبانان نیرومند این گروه بهای چندانی نداده بود که در وفاداری به باورهای خویش و در پاسخ به پرخاش گروهی از آنان برای نخستین بار در تاریخ کشور در شهر مشهد واکنشی دندانشکن نشان شان داد.(صص199-198)
نکته اینجاست که به گونه رسمی هیچ یهودی در شهر مشهد زندگی نمیکند و داستان به رویداد شوم سال 1838 بازمیگردد که هر از چندی در ایران دیده شده است. گویا یک بانوی بیمار یهودی که زخمهائی در دستهایش پدیدار شده نزد پزشک بومی میرود و از وی درخواست یاری میکند. پزشک ناجوانمرد به زن سادهدل میگوید: «باید سگی را در روز عید قربان بکشی و دستهایت را به خون سگ بشوئی تا شفا یابی»، زن بینوا پیشنهاد پزشک را میپذیرد و به یاریی همسرش چنین میکند. پیشوایان تازی کیش به پیروانشان دستور میدهند تا روزگار را بر وی، خانوادهاش و همه یهودیان شهر تلخ کنند و میگویند (فتوی میدهند): «نجسهائی که عزت عید قربان آل مرتضی علی را به خون ناپاک سگی آلودند، خونشان حلال است و مالشان مباح خواهد بود».(ص199)
در سدههای شانزدهم و هفدهم، در دوران فرمانروائیی صفویان و همچنین در سدههای پسین، به ویژه در دوره قاجارها نمونههای بسیار زشتی از این رفتار به یادها مانده است. هیچ یهودی نیست که داستان صارمالدوله پسر ظلالسلطان و نوه ناصرالدینشاه را با یهودیان این شهر نشنیده باشد. صارمالدوله زمینهای پهناوری در اصفهان داشت. زبان فرانسه را نزد یکی از دانشمندان شهر با نام شالوم اهرون که از بزرگان انجمن یهودیان شهر بود میآموخت. دختر صارمالدوله به همسریی یکی از بازرگانان بزرگ «عتیقه فروش» یهودی به نام ایوب ربنو درآمد که تکههای ارزندهای به موزه اورشلیم پیشکش کرده است... شالوم اهرون که چیرگیی چشمگیری در زبان و فرهنگ فرانسه داشت و مردم از همین رو او را «مسیو شالوم» میخواندند، یکی از بهترین کارشناسان گنجینههای باستانی بود... شالوم به انگیزه مهری که به پدرش داشت پس از مرگ وی، پیکرش را در همان خانه بزرگ به خاک سپرد، سنگ زیبائی بر گور او نهاد و آن خانه را «هارون موسی» نامید. شوربختانه مزاری با نام «امامزاده کمال» در نزدیکیی ساختمان هارون موسی بود که پیروان شیعه به آن وابستگی داشتند. بهانه تراشیها و موی دماغ شدنهای همیشگی آغاز گردیدند، نق نقهای ناچیز جایشان را به بد و بیراهگوئیها و ناسزا بافیهای دیرین دادند تا سر از شاخ و شانه کشیدن درآوردند. شالوم اهرون روزی دست به دامن من شد و درخواست یاری کرد. داستان را با سپهبد صدری فرمانده شهربانیی کشور در میان نهادم، به دستور نامبرده فرمانده پلیس شهر اصفهان برای نگاهبانی از این ساختمان دو تن پاسبان گمارد. شالوم با دستگاه پلیس پیمان بست (متعهد شد) در آن ساختمان دگرگونیی تازهای پدید نیاورد. اکنون که منوچهر و داوید اهرون پسران شالوم بیرون از ایران زندگی میکنند یکی از دوستانشان را به سرپرستی ساختمان برگزیدهاند.(ص202)
به دنبال رویدادهای ماه مرداد سال 1953 که شاه در هراس از پشتیبانان مصدق به ایتالیا رفته بود، اریه [نماینده یهودیان در مجلس] در سفارت ایران در رم با وی دیداری کرده، دسته چکش را به شاه پیشکش نموده و درخواست کرده بود هرچه دلش میخواهد بنویسد. سه روز پس از این رویداد (روز 28 مرداد 1332) که شاه به ایران باز میگردد، دارائیی اریه رو به فزونی مینهد و همچنان اوج میگیرد. اریه همپا با نمایندگیی پارلمان، سرپرستیی انجمن کلیمیان تهران را نیز یدک میکشید و گویا چندی از نزدیکانش را نیز به کارهای کلیدی گماشته بود. پیوند اریه با شاه در پس رویدادهای سال 1953 آرام آرام رو به کاهش نهاد، ولی با خواهر دوقولوی وی و ملکه مادر در برخی برنامههای بازرگانی هنوز بده بستانهائی داشتند. شاید به یاریی همین داد و ستدها بود که توانست شانزده سال در پارلمان ایران دوام بیاورد.(صص204-203)
با فرا رسیدن بازیهای انتخاباتیی سال 1960 با دیدارهای تازهای با چندی از جوانان پرشور انجمن کلیمیان مانند موسی کرمانیان، یوسف کهن و دیگران توانستیم جمشید کشفی را در برابر اریه بیارائیم. کشفی مردی باپشتکار و کوشا بود... چندی در کنار پستخانه تهران برای نیازمندان نامه مینوشت و میخواند. آهسته آهسته با فرهنگ و ادب فارسی میانهای یافته، کمی هم زبان انگلیسی آموخته و سر از سرپرستیی سازمان فرهنگیی انجمن ایرانیان یهودی در آورده بود. کار شگفتانگیز دیگرش، گزینش همسری مسلمان و دارا شدن پنج فرزند از وی بود... سرنوشت او را در برابر یک بانوی یهودی، خواهر شادروان دکتر روحالله سپیر که در دوره جنگ جهانیی دوم در گتوی تهران درمانگاهی با نام «خیرخواه» برپا ساخته بود، نهاد. دکتر سپیر آنروزها بیماران نادار بیشماری را از درد تیفوس رهاند و سرانجام خود به همین درد از جهان رفت. جمشید ملیحه را به همسریی خویش برگزید، بیآنکه از همسر نخستش سوا شود... بانوان کشفی و حکمت دست دردست یکدیگر سازمان زنان یهودی را بنیان نهادند... در همکاری با جنبش صیونیسم و نمایندگیی اسرائیل در ایران از هیچگونه فداکاری کوتاهی نمیکردند.(ص204)
سرانجام جمشید کشفی به دنبال کوششهای فراوان خود و یاریی دوستان و وفادارانش توانست به پارلمان ایران راه یابد. در پی نشستی در انجمن کلیمیان تهران، برای نخستین بار همگی بر آن شدند که نماینده آنان در پارلمان ایران همان کسی نباشد که به سرپرستیی انجمن برگزیده میشود. زیرا هر یک از این دو کار سنگین، ویژگیها و نیازهای خود را دارند که یک تن نمیتواند به شایستگی پاسخگوی هر دو باشد. شادروان حبیب القانیان که از بازرگانان خوشنام و از سرشناسان انجمن ایرانیان یهودی بود به سرپرستیی این انجمن برگزیده شد.(ص205)
زندهیاد ایوب ربنو زاده همدان بود و بیآنکه دانش باستانشناسی را در دانشگاهی فراگرفته باشد، از شناخته شدهترین و نامآورترین کارشناسان یادگارهای باستانشناسی (عتیقهجات) در جهان بود. موزههای بزرگ جهان سخن و ارزیابیی نامبرده را همواره میپذیرفتند و از جایگاهی ویژه برخوردار بود. دربار ایران او را کارشناسی نامآور میشناخت، به ویژه در زمینههای باستانشناسی رایزن شهبانو بود. ایوب با شادروان پدرم از دیرباز دوستی و همکاری داشت. چند سالی پس از گشایش سفارت اسرائیل در ایران که موشه دیان برای نخستین بار به ایران آمده بود با ربنو دوستیی نزدیکی پیدا کرد. گفتوگوهای شیرین آنان همواره در زمینه هنرهای زیبای مردم دورانهای گذشته و بررسیی یادگارهای ارزنده و فرهنگ باستانیان میبود. هرگاه که زندهیاد موشه دیان به ایران میآمد از ایوب دیدار میکرد، هر دو از ارزیابیی یافتههای تازه (عتیقههای تازه کشف شده) خرسند و خشنود بودند.(ص208)
ایوب روزی در دیداری با دوستی در یکی از شهرهای خراسان، نگاهش به ویرانه از میان رفته مسجدی میافتد و با شگفتی به ارزش بیمانند «محراب» در آن نیایشگاه پی میبرد. گفتوگوها با کسانی که باید آن ویرانه را نوسازی نمود آغاز میشود و پس از آمادگیهای همه سویه، در کمتر از چند روز کارشناسان و کاشیکاران برگزیدهای از اصفهان برای کارهای نوسازیی نیایشگاه به خراسان میآیند. از آن نیایشگاه ویرانه و بیبهره کاخی زیبا میآرایند و در پی پیمانها و سازگاریهای انجام یافته و احترام به مردم آن سامان ایوب فروتنانه همه هزینههای نوسازی را خود میپردازد. مردم نیز تکههای از هم پاشیده محراب آن مسجد را به وی پیشکش کردند که به دست هنرمندان اصفهانی نوسازی شد. در یکی از دیدارهائی که ایوب از اورشلیم داشت، محراب را به موزه اسرائیل پیشکش کرد (تدی کولگ بنیانگذار این موزه بود)... ایوب از زیبائیی خداداده چشمگیری برخوردار بود، در خوشگذرانی و بیبند و باری یکهتاز بود و باکی از بازدارندهای نداشت.در شصت سالگی با بانوئی از خاندان سارمالدوله پیمان زناشوئی بست. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 ایوب را سرکردگان دستگاه تازه دستگیر کردند و به زندانش افکندند... داوران دادگاههای اسلامی گناه بزرگ ایوب را «فروش عتیقهجات کشور اسلامی به بیگانگان» خواندند... کم نبودند آنانکه دروغهای فراوانی بر گذشته ایوب بار کرده بودند، ولی کسانی هم بوند که او را مردی نیکنهاد و پسندیده میشناختند، به هر روی پرونده پاک ایوب او را از چنگ دژخیمان رهاند. به فرانسه نزد خانوادهاش بازگشت و در سن هشتاد سالگی جان به جان آفرین سپرد.(ص209)
روز دوازدهم ژانویه سال 1966 در کمیتهای که برای بررسیی پدیده آنتی سمیتیزم از سوی وزارت خارجه اسرائیل برپا شده بود گزارش گویائی از این پدیده را در ایران به آگاهیی کارشناسان رساندم و افزودم: «گو اینکه در دوره شکوفائیی پادشاهان پهلوی بسیار کوشیده شده تا این پدیده شوم ریشهکن گردد، ولی هنوز در گوشه و کنارههای شهرها میتوان هرازگاهی به نشانههائی آشکار و پنهان از این رویداد زشت برخورد... یهودی هنوز امنیت چندانی ندارد و میتواند بدبین باشد، او میپندارد چشمهای زیادی همواره به دنبال جان و مالش هستند».(ص211)
در سایه گشایشهای تازه برخی از همکیشانمان در تالارها یا کازینوها پولهای درشتی بریز و بپاچ میکردند، ولی در برابر پارهای درخواستهای همکیشان پژوهشگر در دانشگاههای ایران و اسرائیل یا بیمارستانهای این کشور، چندان بخشنده نمینمودند. یکی از دگرگونیهائی که در این زمینه پدید آوردم، پرداختهای روشن، همیشگی و بینیاز به درخواست بود که سرمایهداران بزرگ و کوچک به فراخور درآمدهایشان سالیانه یا ماهیانه باید به سود سازمانهای شناخته شده در ایران، سازمانهای مستمند و مهاجران تازه در اسرائیل کارسازی میکردند... شنیده شده بود که دو یا سه تن از همکیشانمان که در کارهای انجمن نیز بسیار کوشا بودند، با دستگاه ساواک همکاری داشتند. گویا ساواک از آنها خواسته بود گزارشهائی از همه رویدادهای انجمن کلیمیان و شاید رفت و آمدهای چندی از سران این انجمن را نیز به آنان برسانند. یکی دیگر از پیشنهادهائی که روزی با شاه ایران در میان نهادم، خواسته بزرگداشت نام ایران و ایرانی میان مردم اسرائیل، با برپائیی جایگاهی به نام «خانه کورش دوم» یا بنیاد پهلوی در اسرائیل بود. یهودیان جهان با چنین گامی شاه ایران را کورش وار از خود میدانستند و در فرود و فرازها به پشتیبانیاش میپرداختند.(ص212)
از نوامبر سال 1958 توانستم ماهیانه سه هزار دلار برای یاری به باشگاه کورش کبیر از دکتر گیورا یوسفتال، زالمان شازار و دکتر ملمد (سران آژانس یهود) دریافت کنم و گوشهای از کاستیهای مالی را هموار نمایم. از دیگر سو کوشیدم با گونهای همکاریهای دو سویه با دولت ایران نیز دستگیریهائی از باشگاه بشود... ایرانیان یهودی در هنر سازماندهی و برپائیی انجمنهای فرهنگی اندوختههای فراوانی داشتهاند. روشنترین پیشینه این هنر به روزهای آغاز سده بیستم باز میگردد، به روزهائی که یهودیان فرانسویی وابسته به سازمان جهانیی «آلیانس» توانستند آموزشگاههای آلیانس را در ایران برپا سازند. پیرو این گام فرخنده، آموزشگاه ملیی کورش هم پا به میدان نهاد تا اینکه راو اسحق مئیرلوی از پیشوایان کیشگرای یهودیی لهستانینژاد در سال 1945 به ایران آمد و نخستین آموزشگاه «اوتصر هتورا» را در تهران و شهرستانها پایهریزی نمود... گروه آموزشگاهها، دبیرستانها و دبستانهای آلیانس را در ایران «اتحاد» و آموزشگاه یهودیان عراقی را «اتفاق» میخواندند که برنامههای آموزشیی آنها از سوی وزارت آموزش و پرورش ایران پذیرفته شده بود... یکی از آماجهای روشن آموزش زبان عبری در این آموزشگاهها، نیرومند نگاه داشتن گرایشهای یهودی و صیونیستی و گرایش به سرزمین اسرائیل، فرهنگ نیاکانی و کیش یهودی بود.(صص217-215)
گشایشهای تازه در بازار نفت ایران درآمدهای مردم را در دوره کوتاهی بالاتر از دو برابر فزونی داد. یهودیان توانستند از این پیشرفت به نیکی بهرهمند گردند و با شایستگیهای خویش به خواستههایشان دست یابند. آنان اگر از دیدگاه مالی توانستند به راستی و یکباره از گذشته خویش سوا شوند، به جهانی تازه پای نهند، از شهرستانها به تهران بکوچند و خانههائی زیبا برای خود بسازند، ولی از دیدگاه فرهنگی و وابستگیهای ملی به سرزمین اسرائیل نتوانستند کارنامه چندان درخشانی به چنگ آورند. چنین شد که در سایه زندگیی نو و فروکش کردن پدیده یهودستیزی میان مردم ایران، فرزندان بسیاری از یهودیان در بهترین آموزشگاههای کشور به آموزش سرگرم شدند و گرایشهای صیونیستی یا دلتنگیهای آزارنده سرزمین نیاکانی کم و بیش از تب و تاب افتاد.(ص218)
با دو تن از دوستانم در انجمن شهر تهران رایزنی کردم، یکی دکتر ا.ت. وکیل دادگستری و دیگری فرهنگ فرهی نویسنده و سراینده توانای دانشمندی که به گرایشهای چپ سربلند بود.. راهنمائیها و راهگشائیهای ا.ت. و فرهی و سپس آشنائیی آنها با یوسف کهن که از وکلای سرشناس دادگستری در ایران بود، نخستین ناهمواریها را از پیش پا برداشت. سرانجام یوسف کهن در تابستان 1972 به انجمن شهر تهران راه یافت... گفتنی اینکه در همان دوره یکی از یهودیانی که سالها پیش پدرش زیر فشار پیرامون و از سر ناچاری در شهر مشهد از کیش خویش دست شسته بود به انجمن شهر تهران راه یافت. چنین از دین برگشتگانی را در ایران «جدیدالاسلام» میخوانند. گویا م.ح.ط. پس از برگزیده شدن به نمایندگیی انجمن شهر تهران از سوی بازرگانان پارچه در بازار، آشکارا میکوشید ریزه کاریهای کیش تازه را به نیکی انجام دهد. مردم بازار تهران او را نماینده راستین خویش میشناختند و به وی میبالیدند، چرا که به راستی خواستههای آنان را نمایندگی میکرد.(ص221)
نامه دادخواهی وار دیگری مانند نامه پیش در باره زمینهای دیگری در گرکون در شمالشرق شهر اصفهان دریافت کردم. بیکاره دیگری چشم به این زمین دوخته بود که از پیش آرامگاه یهودیان میبود و گروهی را با خود همدست کرده و همه آن تکه زمین را به خودشان واگزار کرده بودند. دادیار دادسرای شهرستان، دادخواست یهودیان را بر پایه دادخواهیی «خلع ید از متصرفین عدوانی» رد کرده و ژاندارمها نیز نتوانسته بودند زورگویان را از زمین آرامگاه بیرون کنند... داستان را با مراد اریه نماینده یهودیان در پارلمان در میان نهادم، او با تلاش فراوان تنها توانست بخشهائی از زمینها را به مردم بازگرداند.(ص222)
دگرگونیهائی که به دنبال رویدادهای مالیی کشور در پایان دهه ششم در زندگیی ایرانیان یهودی پیش آمد، نیاز به جابهجائیهائی بنیادی را فریاد میزد. به دیگر سخن، باز شدن پای یهودیان به اقتصاد پیشرو کشور، برخی قانونهای ویژه خود را باید به دنبال میکشید. شیرزنانی مانند بانوان شمسی حکمت و ملیحه کشفی، دلاورانه گامهای نخست را برداشتند. آنان نابرابریهای زن و مرد یهودی را در پارهای قانونهای ناروا و ناشایست مانند (حق ارث، حضانت طفل، حضور در ردیف شاهدان دادگاه و ارزش شهادت آنان، تسلط بیرویه پدر و شوهر و برادر و بسیاری رفتارهای ضداخلاقی با روند جامعه جهان سده بیستم) به زیر پرسش بردند. رسیدگی به دادخواهیهائی که از سوی خانوادههای یهودی تا آنروزها پیش میآمد در دادگاهی بررسی میشد که حاخام یدیدیا شوفط آنرا سرپرستی میکرد و در برخی پروندهها شادروان ابراهیم موره و یوسف کهن را برای رایزنی فرامیخواند.(صص226-225)
به دنبال دگرگونیهائی که در ساختمان قانونمندیی خاندان یهود ایران پیش آمد، تنها یک دادگاه سراسری به خواستهها و دادخواهیهای یهودیان کشور (دعاویی سجلی، عقد ازدواج و نکاح، وراثت و امور حضانت) رسیدگی میکرد. این دادگاه از یک داور کارشناس اسرائیلی و دو تن کارشناس از یهودیان ایران برپا میشد. پیماننامههای زناشوئی (کتوبا) یا جداسریهائی (طلاق) که از این دادگاه بیرون میآمدند در دیوانخانه ماندگاریی دستکها (اداره ثبت اسناد) نگاشته میشدند... هر دو سال یک بار نماینده اسرائیل در این دادگاه جا به جا میشد، نخستین نماینده هاراو شلومو یلوز بود. نشستی میان هاراو نیسیم با وزیر دادگستریی ایران بر پا ساختم، سازمان دادگستریی ایران از این پس تنها همین نمایندگی را کانون قانونی (محکمه شرعی) برای انجام امور حقوقیی ایرانیان یهودی در کشور شناخت.(ص227)
در سال 1857 که گروههای یهودیی دربند را از هرات به مشهد آوردند، برادران همکیششان «جدیدالاسلامها» پس از دو سال توانستند در سایه زد و بند با این و آن پولی بپردازند «فدیه» و آن بینوایان را از چنگ دشمنان رها سازند. پیرو پیشینههای تاریخی، افغانستان همواره بخشی از سرزمین ایران بوده که در سایه سیاستهای خانمانسوز قاجارهای کیشمدار و بهرهبرداریهای ناجوانمردانه انگلیسها و روسها، از پیکر ایران سوا شده است. آنروزها درگیر و دار جنگ و گریزها، گروهی از یهودیان نگونبخت شهر قندهار که از ستم فرمانروایان به جان آمده بودند از نماینده سیاسیی انگلیس در این شهر درخواست یاری کردند. این یاریخواهی به زیان یهودیان هرات پایان یافت، زیرا هنگامیکه ارتش ایران ناچار شد این شهر را ترک گوید، گروههای درد دیده یهودی را نیز با خود به مشهد آورد.(ص229)
در روز دوم جشن پسح و دوره هشت روزه جشن سایبانها خانوادههای یهودی به دیدار یکدیگر میروند و گرد هم شادی میکنند. درب دفتر سفارت اسرائیل در ایران در این روزها به روی مردم باز بود... در چنین روزهائی همکیشان مشهدی کمتر از دیگران به چشم میخوردند. رهبران آنان برای شادباشگوئیی جشنها و بزرگداشتها برتر میدیدند به خانهام بیایند. یکی از این نمونههای شگفتانگیز الف.ح.ط. بود که گفتم زن و فرزندانی مسلمان دو آتشه داشت و در بازار بزرگ تهران یکی از سران به شمار میرفت. ولی در پنهان همسری یهودی نیز داشت که فرزندانش از باورمندترین یهودیان به آئین پاک موسی شمرده میشدند. او همواره میکوشید بیآنکه نامی از وی در جائی باشد، بهترین یاریها را به انجمنهای یهودی در هر جای ایران به ویژه مشهد پیشکش نماید.(ص232)
راو (حاخام) یدیدیا شوفط در خانوادهای پایبند فرهنگ و کیش یهود در کاشان چشم به جهان گشود، پیشینیانش همه از پیشوایان دینی بودند. در نوجوانی برای پیگیریی آموزشهای مایهدارتر به تهران آمد و تا بالاترین ردهها پیش رفت. در سایه دانش ارزنده و رفتار خوبش با مردم، به رهبریی روحانیی ایرانیان یهودی برگزیده شد. بیهرگونه هراسی از دگرگونیهای سیاسی در ایران، چون کوهی سنگین بر سر جایش در کشور زادگاهش پابرجا ماند. در سال 1981 برای دیدار گروهی از همکیشانش به لوسآنجلس رفت، نیاز آنانرا به گونهای دریافت که هر یهودیی خردمندی میتوانست دریابد... نامبرده در لوسآنجلس به سازماندهی، راهنمایی و آموزش ایرانیان یهودی پرداخته و کنیسای زیبائی نیز برای نیایش خداوند برپا نموده که مایه سرفرازیی همه دوستدارنش [دوستدارانش] میباشد.(ص233)
اوری ال به زودی به همکاری با حاخام یدیدیا برگزیده شد و در دادگاه مذهبی (بیت دین) به نام رایزن با نامبرده به دادرسی پرداخت. همچنین یکی از چهار دفتر زناشوئی برای پیروان کیش یهودی را در تهران برپا نمود (حاخام یدیدیا شوفط، هاراو یوسف اور شرگا و هاراو باروخ کهن صدق سه دفتر دیگر را داشتند). هاراو اوری ال داویدی تا سال 1986 در ایران بود و به یاریی مردم میپرداخت و میکوشید از گرفتاریهای آنان با دستگاه فرمانفرما بکاهد. با همکاری دستگاه فرانفرما [فرمانفرما] به گرهگشایی از دشواریهای یهودیان میپرداخت. سرانجام برای دیدار فرزندانش به اسرائیل آمد...(ص234)
هاراو یدیدیا اذراحیان از برپا کنندگان سازمان «خلوتص مذهبی» در ایران بوده و در گسترش آموزشهای کیش و فرهنگ یهودی میان هممیهنان ایرانی همواره کوشا بوده است. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 در ایران، سازمان «شورای کنیساها» را پایهریزی نموده و به دستیاریی سرپرست انجمن ایرانیان یهودی پرداخته است. هاراو اذراحیان در سال 1983 به خانه خداوند در اورشلیم کوچید و در سازمان دیدهبانیی خوراک مذهبی (نظارت کشروت) به همکاری پرداخت. در سال 1986 نیازهای رو به افزایش همزبانان ایرانی او را به نیویورک کشاند و با سرپرستیی کنیسای سفارادیی«Society of Manhetan »، راهنمائی و یاریی مردم را به دوش کشید.(ص235)
پس از پایان جنگ جهانیی دوم، برادران القانیان (برادر بزرگ جان و سپس داود، حبیب، نورالله، نجات، صیون و عطاالله) دست در دستهای یکدیگر به کار بازرگانی پرداختند و به داد و ستد کالاهای برجای مانده ارتش آمریکا از جنگ دوم جهانی و همچنین پوشاک سرگرم شدند... حاجی حبیب در میان ایرانیان یهودی نخستین کسی بود که با سربلندی به بزرگترین یکان بازرگانیی کشور «اطاق بازرگانی و صنایع» راه یافت... از این پس در جشنها، آئینها، و بزرگداشتهای بزرگ کشور به پیشگاه پادشاه بار مییافت... پس از فروریزیی پادشاهی در ایران، زندهیاد القانیان را به گناه میهنپرستی و دستگیری از نیازمندان کشور دستگیر و روز دوازدهم ژانویه 1980 تیربارانش کردند... در ساختن سکههای ویژه در جشنهای شکوهمند دو هزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهیی کورش بزرگ در ایران پیشگام شد.(صص238-237)
خانواده بروخیم... اسحق و یهودا، دو تن از برادران این خانواده از ناشرین نامدار ایرانند که نوشتههای ارزشمند شادروانان استاد سعید نفیسی و محمدعلی فروغی و فرهنگهای روانشاد سلیمان حییم را که در این نوشته بارها از آنان نام بردهام به چاپ رساندهاند.(ص240)
منصور پوراتحاد... در سال 1959 در خانوادهای تنگدست از یهودیان کرمانشاه چشم به جهان گشود. چند سالی در آموزشگاه آلیانس سرگرم بود...(ص241)
منیژه پورنظریان... در این سال [1979] نامبرده همراه خانوادهاش در آمریکا جایگزین شد و با سازمان «تمپل نر معراب» آغاز به همکاری نمود. با دیگر انجمنهای ایرانی تباران یهودی در آمریکا مانند «سازمان فرهنگیی ارتص» همکاریهائی دارد و درسال 1995 به سازمان زنان فدراسیون یهودیان ایران در آمریکا پیوسته است.(ص241)
جمشید کشفی نماینده ایرانیان یهودی در پارلمان، در انجام برخی کارهای بازرگانی با دشواریهائی روبرو شد که برگزینندگانش برتر میدیدند در بازیهای انتخاباتیی آینده که در آغاز سالهای دهه شصت انجام میشد کس دیگر را به نمایندگیی خویش برگزینند... روزی پیرو برنامههای سفارت در دیداری با امیرعباس هویدا نخستوزیر، سخن از گزینشهای تازه پارلمانی پیش آمد... نمایندگیی لطفالله حی در پارلمان ایران با من به رایزنی پرداخت و افزود که در سالهای 1930 در یکی از آموزشگاههای بیروت با هم همکلاس و همدوره بودهاند. پس از بررسیهائی ساده دریافتم که هویدا از وی خواسته به حزب «ایران نوین» بپیوندد... به روشنی گفت که میخواهد دوستش حی را یاری دهیم تا به نمایندگیی پارلمان دست یابد... سرانجام لطفالله حی توانست در دورههای بیست و دوم و بیست و سوم، نماینده ایرانیان یهودی در پارلمان این کشور گردد و دستیاریی کمیسیون اقتصاد مجلس را به چنگ آورد.(صص242-241)
رئوبن دخانیان... از ورزشکاران خوب کشور در رشته فوتبال بود و به پایهریزیی نخستین سازمان ورزش انجمن کلیمیان دست یازید. در سال 1945 از راه کشورهای عراق، سوریه و لبنان به اسرائیل کوچید و در کیبوتص رمت هکووش به سازندگی پرداخت. پس از چندی به ایران بازگشت و با برپائیی کارخانهای در تهران سرگرم سازندگیهای تازه شد. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 کشور آمریکا را برای پیشرفتهای زندگی برتر یافت، سازمان فرهنگیی «ارتص» را در شهر لوسآنجلس (ایالت کالیفرنیا) پدید آورد و اکنون سرگرم کار بیمه است. سازمان ارتص که یکی از شکوفاترین سازمانهای فرهنگی- مذهبی ایرانیان یهودی در کالیفرنیا است، به دست پیشگامان سازندهای مانند استاد الیاس اسحاقیان، سرپرست آموزشگاههای آلیانس در ایران با همکاریی حق نظر تابان، منیژه و حبیب پورنظریان و گروهی دیگر از سازندگان برپا شد که به خدمات فرهنگی مذهبی میپردازند.(ص244)
نجاتالله و همسرش هما نیز مانند هزاران خانواده ایرانی به دنبال دگرگونیهای سال 1979 به آمریکا کوچیدند و هر دو کار و کوشش را در این کشور پیگیری کردند. هما زاده شیراز است... به درازای هفت سال در سازمان رادیو تلویزیون ایران برنامهای داشته که ویژه رویدادهای روز زن ایرانی بوده است. در لوسآنجلس نیز به سردبیریی ماهنامه شوفار (ارگان فدراسیون یهودیان ایران) برگزیده شد... هما سرشار برپاکننده سازمان سودمند تازهای است با نام «مرکز تاریخ شفاهیی یهودیان ایران» که به گردآوری نوشتهها، فرتورها، سرودهها، یادمانهها و ترانههای بومیی یهودیان ایرانی میپردازد. این سازمان با انجام گفت و گوهائی با سالمندان آگاه از زندگیی گذشته یهودیان ایران، میکوشد ریزهکاریهای تاریخ نانوشته این مردم را سر وسامانی دهد.(ص245)
یوسف کهن روز دوم نوامبر 1927در خانوادهای آبرومند از کاشانیان نامدار در تهران چشم به جهان گشود. به دنبال آموزشهای نخستین در آموزشگاه کورش و کالج البرز، به دانشکده حقوق و علوم سیاسیی دانشگاه تهران راه یافت و در سال 1950 به دریافت دانشنامه لیسانس از این دانشکده سرفراز گردید. به وکالت دادگستری پرداخت و در سایه همکاریهای گستردهاش با انجمن کلیمیان در دوره کوتاهی تا بالاترین ردههای این انجمن پیش رفت. نامبرده توانست با پایورزیهای خویش در ژوئیه سال 1961 بت دین (دادگاه شرعی ویژه ثبت وقایع ازدواج و طلاق، دعاویی ناشی از ارث و امور مذهبی) را در دادگستریی ایران به رسمیت بشناساند.(ص250)
شگفتا یوسف کهن نه تنها در کشورش ماند، بلکه در نامههائی به فرمانروایان تازه، در درخواست پشتیبانی از یهودیان کشور و برابرشماریی آنان با دیگران پافشاری نمود و پیروزیهائی نیز به چنگ آورد. زندهیاد یوسف کهن که به پاکدامنیی خویش میبالید، نه تنها مانند دیگر نمایندگان مجلس شورای ملی حقوق و بازنشستگیهای دریافتیاش را به رژیم پس نداد که سرفراز گشت حقوق و مزایای دریافت نکرده را نیز دریافت کند و آزادانه با گذرنامه رژیم اسلامی از ایران خارج شود.(ص251)
دکتر رحیم کهن پزشکی پرکار و یهودیی دلیری است... او را پیش از سالهای 1950 میشناسم، از روزهائی که روزنامه صیونیستیاش را به نام «ایسرائل» در تهران دانه دانه میان دوستدارانش پخش میکرد.(ص252)
شلمو کهن صدق در سال 1891 چشم به جهان گشود و همواره «سلطان» نامیده میشد. انگیزه این نامگزاری آن بود که سربازی را مانند زندهیاد پدرم با درجه سروانی در ژاندارمریی رضاشاهی سپری کرده بود (طبق قوانین آنروز، سربازانی که خواندن و نوشتن میدانستند، افسر میشدند و درجه سلطانی برابر با سروانی در مواد اصلاحیی آئیننامه استخدامیی نیروهای مسلح شاهنشاهی مصوب تیر 1329 بود)... کهن صدق پس از به پایان رساندن آموزشهای نخستین درآموزشگاه آلیانس که آنروزها از جائی ویژه برخوردار بود... به همراهیی یارانش جنبش صیونیزم را در ایران پایهریزی نمودند. در سالهای 1940 و پس از آن سرپرستیی آموزشگاههای «اوتصرهتورا» را به دوش میکشید.(ص252)
دکتر حبیب لوی... در سال 1897 در گتوی یهودیان تهران (محله) چشم به جهان گشود، در چهارده سالگی آموزشگاه آلیانس را به پایان رساند و به فرانسه رفت... در بازگشت به ایران، نخستین یهودی بود که به ارتش نوین ایران پیوست و به نام دندانپزشک ویژه رضاشاه، نخستین درمانگاه دندانپزشکی را در ارتش پایهریزی کرد. دکتر حبیبلوی از پیشاهنگان جنبش صیونیستهای ایرانی بود که ریشههای آغازین آن در دوران نخستین جنگ جهانی مایه گرفت و در دوره کوتاهی توانست چهل و دو نمایندگی در سراسر کشور بر پا کند. با گزینش نمایندگانی برای کنگره بزرگ صیونیزم، جنبش رنگ وروئی تازه گرفت که شوربختانه در یکی از همین روزها قانون «ممنوعیت عضویت در دستجات غیرایرانی»، تیشهای به ریشه جنبش زد. ولی شادروان لوی و دوستانش از پیگیریی کار دست نکشیدند و با برپائیی انجمنهای فرهنگی به شیوههای تازه دست یازیدند... گل سرسبد کارهای شادروان حبیب لوی را نگارش تاریخ سه پوشینهای یهود ایران به زبان فارسی باید بخوانم که در سال 1960 پایان یافت... در مورد شادروان دکتر حبیب لوی تنها میتوانم بگویم که او یک صیونیست به جهان آمد.(صص254-253)
حاخام حییم موره پیشوائی خردمند و استادی زبردست از کار درآمد و آموزشهای ارزندهاش در چهار نوشته «درخ هاحییم» (راه زندگی)، «گدولت مردخای» (بزرگیی مردخای)، «یادبود الیاهو»، به زبان عبری و «بیانات موره» به زبان فارسی و نگارش راشی گردآمده است. او میخواست با این نوشتهها دستاندرکاران کوشای آئین بهائیت را که میان خانوادههای یهودی به یارگیری پرداخته بودند از کردهشان بازدارد و پاسخی به پرگوئیهای یکنواختشان فراهم آورده باشد. شادروان حاخام حییم موره کم و بیش ده سال در آموزشگاه آلیانس که در سال 1898 برپا شده بود به آموزش فرزندان یهود پرداخت.(ص255)
ابراهام میزراحی (راد) چندان پایبند دین و دستورهای آن نبود، ولی خود را یک صیونیست و وفادار سوگند خورده به اسرائیل میشناخت. ابراهام در سال 1943 در یک خانواده نادار در گتوی تهران (محله) چشم به جهان گشود... زمینهای دورافتاده ارزان را میخرید، زمینهها را فراهم میآورد، زیرسازی میکرد، از دستگاههای گوناگون شهرداری و وزارتخانهها آب و برق و تلفن میگرفت، میساخت و به بهای خوب میفروخت. زیباترین خیابانهای برزنهائی را که بدینگونه میساخت به نام فرزندان و وابستگان خویش نامگزاری [نامگذاری] میکرد... سالها بود به خرید زمین در اسرائیل پرداخته و به سرمایهگزاریهای بزرگی دست یازیده بود. در سال 1978 برای آبادیی شصت هزار متر زمین و ساختن باغهای زیبا برنامهریزی کرد. در تکهای از این زمین کاخی به سان کاخ سفید واشینگتن برای خویش آراست که میگفت بالای دوازده میلیون دلار هزینه برداشته است. استخر، زمینهای تنیس و گلکاریهای زیبا در این کاخ دیدنی به راستی چشمگیر بودند... روزی که پینحاس سپیر وزیر دارائیی اسرائیل برای رایزنی با همتایان ایرانی به ایران آمده بود، با هم در خانه ابراهام راد میهمان وی بودیم. آنروز از شیوههای اقتصاد کشور اسرائیل گلههائی داشت و زمینههای «جذب مهاجرت» را نارسا و ناتوان میخواند. سپیر کوشید ابراهام را روشن کند و او را با بازدارندههای ریز و درشت آشنا نماید و اینکه تا در میانه گود نباشیم نمیتوانیم به راستی به دشواریها پی ببریم. همچنین میبینیم که برخی از ایرانیان زیرک در این کشور بیهیچگونه دانش اقتصادی یک شبه با دگرگونیی سادهای میلیونر میشوند، هرگز در اسرائیل به چنین پدیدهای بر نمیخوریم. بنابراین ارزیابیهای اقتصادی در این دو کشور همسان نیستند.(صص259-258)
دکتر موشه نگاران در سال 1917 در شهر همدان چشم به جهان گشود و پس از دریافت پایاننامه از آموزشگاه آلیانس به دانشکده داروسازیی دانشگاه تهران راه یافت... [با] بیمارستان یهودیان همکاریهای نزدیکی داشت. در پی رویدادهای پائیز 1979 به آمریکا کوچید و همکاری با سازمانهائی مانند نصح ایسرائل و فدراسیون یهودیان ایران را پیگیری نمود.(ص261)
مجید نهورای... زاده تهران و از پیشاهنگان روزنامهنگاری میان ایرانیان یهودی است. پس از پایان آموزشهای نخستین از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به دریافت درجه لیسانس در ادب و فرهنگ پارسی سرفراز گردید و کار روزنامهنگاری را دنبال کرد. پروانه نخستین روزنامهاش به نام مادرش دستینه شده بود. زیرا که هنوز از سن شایسته برای این کار برخوردار نبود. نخستین شماره این روزنامه روز بیست و یکم مارس 1951 به دست مردم رسید که به آشکاری از صیونیزم و آینده سرفراز اسرائیل سخن میگفت. این روزنامه همچنین نگاهی به رویدادهای روز، پدیده جوانان و نابرابریهای شرمگینانه زنان داشت. به دنبال رویدادهای پائیز 1979 به آمریکا کوچید و ماهنامه «دنیای یهود» را پایهگزاری کرد.(صص262-261)
مسعود هارونیان در یکی از خانوادههای سرشناس ایرانیان یهودی در تهران زاده شده، در آموزشگاه آلیانس به آموزش پرداخت و سپس کالج آمریکائیهای تهران را پشت سر نهاد... مسعود از بنیانگزاران صندوق ملی، رایزن دادگاه یهودیان در ایران، از یاری دهندگان همیشگی به سازمانهای فرهنگیی آلیانس و کورش در ایران بوده و از دستاندرکاران فدراسیون ایرانیان یهودی در لوسآنجلس و بنیانگزار سازمان فرهنگیی ایرانیان یهودی در استان کالیفرنیا است.(صص3-262)
دکتر ناصر (دیوید) خلیلی در سال 1945 میلادی برابر با سال 1324 خورشیدی در ایران چشم به جهان گشود. او پژوهشگر، کارشناس و کلکسیونری ارزنده در گردآوریی یادگارهای کهن (عتیقه) است. دستآوردها و نمایشگاههای دکتر ناصر خلیلی در چهارچوبهای جهانی از جائی ویژه برخوردارند... از نمونههای شایسته یادآوری در زمینه یادگارهای کمیاب هنری در جهان اسلام، پانزده پوشینه نوشتاری است که داد و ستدها و زندگیی شاهان عثمانی را در برمیگیرد. نخستین نمایشگاهش از یادگارهای دوران اسلامی را در موزه رات Rath ژنو در سال 1995، گالریی برونی Brunei ، موزه لندن و سپس در سال 1996 در موزه اسرائیل (اورشلیم) به نمایش درآورد... دکتر ناصر خلیلی از بنیانگزاران بنیاد مایمونیدس (رامبام، پزشک، فیلسوف و تئولوگ یهودی در سده دهم میلادی) Maimonides است که میکوشد رشته دوستی و دمسازی را میان مسلمانان و یهودیان جهان هرچه نیرومندتر سازد. دکتر خلیلی همچنین یکی از بنیانگزاران سازمان پشتیبانی و نگاهداری از یادگارهای کهن ایرانی است که در سال 1995 در لندن پدید آمده و میکوشد تکههای کمیاب هنر ایرانی را گردآورد.(صص269-268)
بخش چهل و هشتم
یهودیان سرفراز ایرانی در اسرائیل
یهودیانی که صدها سال در گالوت اسپانیا بوده و در سال 1493 از آن کشور رانده شدند سفارادی خوانده میشوند و یهودیانی را که در کشورهای باختری به سر برده و میبرند، اشکنازی مینامیم. اشکناز نام عبری ی آلمان است. کشور اسپانیا در زبان عبری سفاراد خوانده میشود. امروز همه یهودیان خاورزمین، بالکان و شمال آفریقا سفارادی و عدوت همیزراح خوانده میشوند.(ص275)
یکی دیگر از استادان ارزنده دانشگاه اورشلیم دکتر ابراهام کهن، زاده کرمانشاهان به سال 1931 است. نامبرده از کسانی بود که در جنبش خلوتص ایران فداکاریهای ارزندهای از خود نشان داد و در اسرائیل نیز به گسترش همین دیدگاه همت گماشت. ابراهام کهن از سال 1972 تا 1976 در سازمان صیونیزم فرانسه رایزن فرهنگی بود.(ص280) ادامه دارد ...