به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در شش بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
فصل دهم: فروپاشی محور کاشانی - نواب صفوی
ساعت 30/10 صبح روز چهارشنبه 16 اسفند 1329، سپهبد حاج علی رزمآرا نخستوزیر مقتدر ایران به ضرب گلوله از پا درآمد. او به تشویق اسدالله علم جهت شرکت در مجلس ختم آیتالله فیض به مسجد شاه میرود.(ص193)
اسناد بازجوییها در دیماه 1334 و خاطرات نیروهای مذهبی خبر از ملاقاتهایی میان نواب صفوی با برخی از اعضای "جبههملی" و نیز کاشانی در مورد از میان برداشتن رزمآرا میدهد... طرح ترور رزمآرا توسط نواب صفوی ریخته شده بود. سپس جهت مشارکت دادن و هموار ساختن "جبهه ملی" در برنامهای تصویب شده، از اعضای "جبهه ملی" دعوت میشود تا به جلسهای مشترک بیایند... در ملاقاتی که به دعوت نواب صفوی در منزل آقایی روی میدهد، رهبر "فدائیان اسلام" از برخی از اعضاء "جبهه ملی" سئوال میکند، "اگر دولت رزمآرا را وسیله [به وسیله] ما سقوط کند و راه را برای سر کار آمدن جبهه ملی - یعنی شما و دوستانتان - هموار نماید و حکومتی تشکیل دهید، آیا حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا خیر"؟(ص194)
به روایت تاریخچه "فدائیان اسلام"، در آن شب سرد ملاقات، به تدریج آقایان، فاطمی، نریمان، آزاد، بقایی، حائریزاده و مکی، زیر کرسی و گرد نواب صفوی جمع میشوند. حائریزاده نیز اعلام میکند که به نمایندگی از سوی دکتر مصدق آمده است... براساس مطالب عنوان شده در بازجوییها، از طرف "فدائیان اسلام" نیز نواب صفوی، حاج ابوالقاسم رفیعی، خلیل طهماسبی، عبدالحسین واحدی، حاج محمود آقایی و کرباسچیان به تناوب در این ملاقات حضور داشتند... اگرچه در مورد عدم حضور مصدق در این جلسات تقریباً اتفاقنظر وجود دارد... نواب صفوی نیز در مواجهه با مصدق در 16 دیماه 1334، مدعی میشود که دکتر مصدق در توطئه قتل رزمآرا دست داشته و قبل از کشته شدن او، تجویز قتل کرده.(ص196)
موضوع ملاقات چند ساعته میان نواب صفوی و اعضای "جبهه ملی" به روایت "فدائیان اسلام" بر سه محور میچرخید. نخست اینکه از آنجا که رزمآرا سد راه بیرون کردن انگلستان از ایران و ملی کردن صنعت نفت بود، مقتضی بود از میان برداشته شود. دوم اینکه، "فدائیان اسلام" انتظار داشتند که پس از انتقال قدرت، در اولین فرصت احکام و قوانین اسلامی اجرا شوند. سوم اینکه، تکلیف انتظارات و مسئولیتها از اول روشن باشد و هر یک از دو طرف نظرات و مخالفتهای خود را در این مرحله نخست ابراز کند.(ص198)
باز بنا بر روایت "فدائیان اسلام" دو روز پس از ملاقات اعضاء "جبهه ملی" و نواب صفوی، نشستی میان کاشانی و نواب صفوی در خانه حاجابوالقاسم رفیعی، یکی از اعضای کلیدی و رئیس انتظامات فدائیان اسلام انجام گرفت. موضوع اصلی این ملاقات نیز گفتوگو بر سر عاقبت رزمآرا و شرایط از میان برداشتن او توسط "فدائیان اسلام" بود... از گزارش عراقی چنین برمیآید که نواب صفوی حتی به سرزنش کاشانی در مورد علم و سواد مذهبی او میپردازد و میگوید که اگر کسی از کشوری اسلامی به دیدن او به عنوان "یک مجتهد سیاسی و دینی" بیاید و "اگر مسائلی از اسلام آنجا مطرح شود، باید در منزل کاشانی لااقل" چهار تا اسلامشناس وجود داشته باشد" که بتوانند جوابگو باشند." نواب صفوی سپس به رفتار غیرمذهبی مصطفی کاشانی، فرزند آیتالله حمله میکند و کاشانی را ملامت میکند که چرا اجازه میدهد اطرافیانش اینگونه عمل کنند.(ص200)
خردهگیری از کاشانی در مورد علم و سواد او امری جدید بود... شاید ملامتهای نواب صفوی ریشههای شخصی و روحی داشت و نوعی نمایش قدرت بود. شاید تحقیر کاشانی به او احساس برتری نسبت به مؤتلف خود را میداد... میتوان ادعا کرد که کاشانی این روش نواب صفوی را تا جایی که از نظر سیاسی مجبور بود، تحمل کرد و آن زمان که دیگر احتیاجی به قدرت ارعاب نواب صفوی نداشت، او را با طیب خاطر کنار گذاشته و خود را از مخمصه پاسخگویی به انتقادات فردی که ادعاها و بهانهجوییهایش ظاهراً تمامی نداشت، رهانید.(ص201)
با نگاهی به آینده و پذیرش روایات "فدائیان اسلام" میتوان ادعا کرد که کاشانی نیز مانند اعضای "جبهه ملی" که با نواب صفوی ملاقات میکنند، تنها به فکر عملی شدن ترور رزمآرا است. ایشان به "فدائیان اسلام" به عنوان وسیلهای جهت انجام یک ماموریت مینگرند. حال آنکه نواب صفوی به خامی تصور میکند که ایشان را مجاب کرده تا احکام اسلام را اجرا کنند.(ص202)
شش روز پس از ترور رزمآرا، کاشانی در مصاحبه با خبرنگار دیلیاکسپرس، قتل نخستوزیر را به "نفع ملت ایران" دانسته و گلوله خلیل طهماسبی را "عالیترین و مفیدترین ضربهای" دانست که بر "پیکر استعمار و دشمنان ایران وارد آمد."... به دنبال ترور رزمآرا، تصویری که آیتالله محمد یزدی از عکسالعمل حوزه ارائه میدهد در بهترین حالت گویای شک و تردید طلاب و علما نسبت به این اقدام "فدائیان اسلام" است... یزدی مینویسد، "ترور امثال رزمآرا در سطح بسیار محدودی در حوزه علمیه با مقبولیت مواجه شد."(ص203)
با در گذشت رزمآرا، مهمترین مشغله ذهنی سیاستمداران و دیپلماتهای انگلیسی، قبولاندن سیدضیاء به شاه به عنوان جانشین رزمآرا و سرکوب کاشانی و "فدائیان اسلام" بود.(ص204)
دو عامل مهم سبب نقار و جدایی میان کاشانی و "فدائیان اسلام" شد. اول اینکه، کاشانی توسط علاء از فشار دولت انگلیس جهت بازداشت "فدائیان اسلام" و محدود کردن فعالیتهای خودش کاملاً آگاه بود... واقف بر ظرافتهای سیاسی، کاشانی مایل بود که در این شرایط حساس بیخود و بیجهت گزک به دست کسی ندهد تا هم برای خود دردسر ساز شود و هم باعث دستگیری فدائیان، از این رو او میدانست که باید پس از ترور زرمآرا محتاطانه گام برداشت. اما رهبری فدائیان اینچنین نمیپنداشتند و بر مشی افراطی خود تأکید داشتند... دوم اینکه، فهم و برداشت مشترک از اوضاع و نفش نیروها در صحنه سیاسی، یا نپذیرفتن مسئولیت از پیش تعین شده در این مرحله، نخست سبب گسست و دلگیری و بلا فاصله تبدیل به فروپاشی اتحاد تاکتیکی میان "فدائیان اسلام" و محور مصدق- کاشانی شد.(ص205)
در نشریات "جبهه ملی"، اسمی از حضور، شرکت یا دخالت "فدائیان اسلام" چه در این تظاهرات و چه در وقایع مهم این چند روزه، برده نمیشود.(ص206)
در ظاهر امر، تظاهرات عظیم 18 اسفند 1329 جشن پیروزی محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی بر رزمآرا و متحدین داخلی و خارجی او بود... رفتار احزاب و سازمانهای وابسته به "جبهه ملی" و کاشانی از نظر "فدائیان اسلام" نشانگر ناشکری و ناسپاسی ایشان نسبت به عمل مهم "فدائیان اسلام" بود.(ص207)
نواب صفوی انتظار داشت در فردای ترور رزمآرا، روزنامههای منتسب به جبهه ملی و کاشانی به بعد و جنبه اسلامی حرکت خلیل طهماسبی و اهداف و خواستههای او اشاره کرده، بر آن تکیه و آن را منعکس کنند.(ص208)
روزنامههای "باختر امروز" و "شاهد"، اگرچه راجع به کشته شدن رزمآرا قلمفرسایی کردند، لیکن هیچیک اشارهای به شعارهای اسلامی ضارب او نکردند. "باختر امروز" که کشور ایران را جایگزین اسلام کرده بود نوشت: "در ان موقع ضارب که با خونسردی ایستاده بود و با صدای بلند میگفت زنده باد ایران از طرف پاسبانها و یک سروان افسر شهربانی دستگیر گردید." روشن است که در ذهن خواننده "باختر امروز" ضارب رزمآرا مردی ایراندوست و نه لزوماً اسلامدوست به حساب میآمد.(ص209)
مورد سوم مناقشه، که از اهمیت خاصی برخوردار بود و بلافاصله پس از ترور رزمآرا پیش آمد، اختلافی بود بر سر اعلامیه معروف "فدائیان اسلام" خطاب به "پسر پهلوی و کارگردانان جنایتکار حکومت غاصب." این همان اعلامیهای است که به اسم "ای پسر پهلوی" معروف شد و "فدائیان اسلام" در میتینگ 18 اسفند، آن را توزیع کردند... در این اعلامیه، فدائیان اسلام حکومت را از موضع قدرت تهدید میکنند که اگر پس از گذشت سه روز خلیل طهماسبی "با کمال احترام و عذرخواهی" آزاد نشود، به حساب یکیک" کارگردانان حکومت رسیده و دودمانشان را به باد نیستی دهند... به مجرد توزیع این اعلامیه، کاشانی با لحن تند آن به شدت مخالفت کرده و تهدید میکند که بیانیهای نوشته و در آن، اعلامیه "ای پسر پهلوی" را کار شهربانی قلمداد کرده و مسئولیت متن آن را از "فدائیان اسلام" ساقط کرده و به گردن حکومت میاندازد. نواب هم پیغام میدهد که؛ "به جدم اگر دست به این کار [بزنی] به سرنوشت رزمآرا دچار میشوی. حواست جمع باشد".(ص210)
ادامه دستگیری خلیل طهماسبی، اعلام حکومت نظامی، بیتوجهی جبهه ملی و کاشانی نسبت به خواستههای فدائیان اسلام و روی کار آمدن کابینه علاء که مورد حمایت کاشانی و مصدق بود، نواب صفوی را واداشت تا به این نتیجه برسد که "سازش سهجانبهای بین دربار و "جبهه ملی" و آقای کاشانی انجام گرفته است و "فدائیان اسلام" قربانی این سازش شدهاند.(ص213)
با اینکه ابوالقاسم رفیعی به درستی از عاقبت علنی شدن مخالفت نواب صفوی با کاشانی بیمناک بود و او را از این خودکشی سیاسی برحذر میداشت، اما نواب صفوی بر مدار فکری خود پای فشرد و کار خود را کرد.(ص213)
ابوالقاسم رفیعی، عاقبت در بهار 1332 به همراه تعداد زیادی از افراد این جمعیت، جدایی خود را از "فدائیان اسلام" علناً اعلام کرد و سپس نواب صفوی او و انشعابیون را منحرف از "مسیر مقدس اسلام" دانست و از جمعیت اخراج کرد... سال 1330 شاهد فروپاشی جبهه واحد عملگرایان سیاسی- مذهبی یا ائتلاف کاشانی و فدائیان اسلام است.(ص214)
کاشانی به سمت "جبهه ملی" که داعیه مفاهیم مدرنی همچون، دموکراسی، پارلمانتاریزم، ناسیونالیزم و مبارزه ضداستعماری داشت کشانیده شد. رکن عملگرا و تکهدفی این ائتلاف، که بدون در نظر گرفتن شرایط پیچیده ملی و بینالمللی و تجزیه و تحلیل صحیحی از کارآیی درازمدت روش خشن، قهرآمیز و زورمدار حرکتهای خود، فقط به دنبال برپا کردن حکومتی اسلامی بنا به تعریف جزمی خویش در "کتاب راهنمای حقایق" بود و مصرانه خود را مفسر و مجری اسلام راستین میدانست و لاغیر، قبل از آنکه بتواند به نبرد نهایی برخیزد، نخست دربند شد، سپس آماج اتهامات واقع شد و نهایتاً خنثی گردید و تا کودتای 28 مرداد 1332 نظارهگر منفعل حوادث شد.(ص215)
فصل یازدهم: جنگ تمام عیار متحدین سابق
از شامگاه اول فروردین، دستگیری اعضاء کلیدی فدائیان اسلام با استناد به ماده پنج حکومت نظامی آغاز شد. با زندانی شدن سیدعبدالحسین واحدی، حاج سیدهاشم حسینی، امیرعبدالله کرباسچیان و سیدمحمد واحدی، هسته اصلی عملیاتی- تبلیغاتی فدائیان اسلام شدیداً ضربه خورد.(ص221)
گویا در فروردین1330، مصطفی کاشانی به زندان میرود و زندانیان طرفدار جبهه ملی و مرتبط با کاشانی را آزاد میکند، اما زندانیان "فدائیان اسلام" همچنان در زندان میمانند.(ص222)
قبول نخستوزیری از طرف مصدق در 7 اردیبهشت 1330 بر امید و انتظار "فدائیان اسلام" که به دنبال فرجی بودند افزود.(ص223)
از اواسط فروردین 1330، "فدائیان اسلام" بارها به دیدار کاشانی رفتند تا برای رهایی دوستان در بندشان اقدامی کند... نواب صفوی، رفته رفته اعتماد خود را نسبت به صداقت کاشانی در مورد ادعای کمک او به ایشان کاملاً از دست داده بود.(ص224)
دست آخر، عراقی در حضور میراشرافی، سیدمحمدکاشانی و محمود شروین که در منزل کاشانی بودند، به آیتالله میگوید، "به جدت آقا اگر اینها تبعید بشوند، خلاصهاش سید [نواب صفوی] بیکار نمینشیند، توی همین خانه حسابت را میرسد، حالا میخواهی قبول کن میخواهی قبول نکن".(ص225)
شمس قناتآبادی نیز این مطلب را تائید میکند و مینویسد، "اینها [فدائیان اسلام] پس از اینکه دیدند کسی بیش از آنچه هستند به آنها توجهی نمیکند با کمال بیشرمی اعلامیه تهیه و چاپ و منتشر کردند و ضمن آن به آقای کاشانی گفتند که «فواحش پاریس از تو بهتر هستند»، به اضافه مقدار زیادی ناسزاهای دیگر به کاشانی و من.(ص226)
واحدی در پاسخ به سؤالی در مورد عضویتش در جمعیت "فدائیان اسلام" گفته بود: "از نام فدائیان اسلام استنکافی ندارم زیرا هر مسلمان غیرتمندی فدائی اسلام است." روشن بود که مطلب واحدی، توهینی به کاشانی و قناتآبادی به جساب آید و آنها را که در این مقطع علاقهای به "فدائیان اسلام" نداشتند، خارج از جرگه "مسلمانان غیرتمند" بداند.(ص227)
سه روز بعد از گزارش "سحر"، اطلاعیه کوچکی که با عنوان "جهت اطلاع عامه" و به امضای محمدحسین محمدی اردهالی در پائین صفحه پنج روزنامه "اطلاعات" چاپ شده بود، پیش درآمد امواج خروشان و سهمگینی شد... اردهالی نواب صفوی را از رهبری "فدائیان اسلام" خلع میکند و کاشانی را به جای او مینشاند.(ص228)
از همان فردای انتشار اطلاعیه اردهالی در "اطلاعات" روزنامه "شاهد" با چاپ همان اطلاعیه به کارزار مبارزه بر علیه جمعیت "فدائیان اسلام" و نواب صفوی مبدل میشود. بددهنی "فدائیان اسلام" به کاشانی و گفته واحدی که "هر مسلمان غیرتمندی فدائی اسلام است." بربسیاری از اعضای این جمعیت که دلبستگی و رابطه نزدیکی نیز با کاشانی و "مجاهدین اسلام" داشتند، گران میآید. به احتمال قوی با تشویق کاشانی و قناتآبادی برخی از این اعضاء نه فقط مرزبندی علنی خود را با جمعیت "فدائیان اسلام" به رهبری نواب صفوی آغاز میکنند، بلکه طبیعتاً میکوشند بیشترین نیرو را هم با خود از این جمعیت بیرون آورند. فرایند درون پاشی "فدائیان اسلام" این چنین کلید خورده و شتاب گرفت.(ص229)
مهمترین تقبیح و کیفر خواست بر علیه "فدائیان اسلام" و نواب صفوی، در قالب اعلامیهای بود که از طرف "مجمع مسلمانان مجاهد" به نام "اعلام خطر به مسلمانان دنیا و به خصوص دولت جناب آقای دکتر مصدق" صادر شد.(ص230)
چاپ این بیانیه و دیگر مطالب علیه "فدائیان اسلام" در "شاهد" گویای نزدیکی تنگاتنگ بقایی با کاشانی و قناتآبادی در این مقطع تاریخی است. قناتآبادی، "فدائیان اسلام" را "هسته مرموزی" میخواند که توسط "انگلستان حیلهگر" در ایران به وجود آمده است.(ص231)
بنا به گزارش منابع دولتی در مورد اختلاف شدید میان کاشانی و قناتآبادی با نواب صفوی و "فدائیان اسلام"، نخست فدائیان اعلامیهای صادر میکنند که در آن کاشانی و مصدق را واجبالقتل میدانند و سپس مجاهدین اسلام، طی اعلامیهای "فدائیان اسلام" را "آلت دست شاهرخ مدیر کل اسبق تبلیغات معرفی کرده و دشمن اسلام قلمدادشان نمودهاند".(ص232)
چهار روز بعد، اطلاعیه دیگری در "شاهد" منتشر شد که در واقع ادامه و مکمل رگبار تند و شدید دور اول بود. در این تهاجم جدید که، "بازرگانان بازار تهران" وارد صحنه شده بودند، آمده بود که "از چندی قبل مسلمانان غیور و بیدار پایتخت متوجه بودند که مستر شاهرخ شاهزاده ساسانی! با نواب صفوی و یکی دو رجاله دیگر که عنوان مقدس "فدائیان اسلام" را آلوده نمودهاند طرح دوستی ریخته و روابط محرمانه برقرار کرده است." این اعلامیه، ملاقاتهای خصوصی و روابط محرمانه میان نواب صفوی و بهرام شاهرخ را "نتیجه فعالیت دامنهدار دستگاه اینتلیجنت سرویس" دانست و اعلامیه "فدائیان اسلام"، را هم پیآمد همین نشستها خواند.(ص233)
همزمان با چاپ اعلامیه "بازرگانان بازار تهران"، مصدق نیز در مجلس سخنان مهمی در مورد "فدائیان اسلام" ایراد میکند، که حتی برای نزدیکانش چون مکی، غیرمترقبه است. اگرچه مکی میگوید که نمایندگان "جبهه ملی"کمترین اطلاعی از محتوای سخنان یکشنبه 22 اردیبهشت 1330 مصدق، نداشتند، اما شواهد و قرائن این گمان را تقویت میکنند که لااقل بقایی در آماده کردن ذهن مصدق برای ایراد این سخنان نقش مهمی داشته است.(ص235)
به احتمال زیاد، بقایی، منبع خبری مصدق در مورد احتمال سوءقصد به جانش بود، همانگونه که وی همین خبر را از طریق دیهیمی به شاه رسانده بود. دراین میان، دیهیمی هم گرداننده شاخه نظامی "حزب آریا" به رهبری سرلشگر ارفع بود و هم عضو سازمان نظامی- اطلاعاتی بقایی که گویا قبل از تشکیل "حزب زحمتکشان" فعال شده بود. در کودتای 28 مرداد، دیهیمی به همراه ارفع و سرلشگر اخوی، علاوه بر مشارکت در طراحی کودتا، بسیاری از نیروهای اوباش جنوب تهران را متشکل کرده بودند.(ص238)
این فرضیه را میتوان طرح کرد که بقایی و دوستان کاشانی شایعه یا امکان ترور مصدق و کاشانی توسط "فدائیان اسلام" را عمداً بر سر زبانها انداخته و حتی به گوش شاه رساندند که، روند فشار بر آنها و زندانی کردنشان را تسریع کنند... جسارت "فدائیان اسلام" به کاشانی و مصدق و تهدید ایشان هم مزید بر علت شده بود تا بقایی را که گویا در استمداد از "فدائیان اسلام" برای از سر راه برداشتن هژیر پیشقدم شده بود و در مذاکرات کشتن رزمآرا نیز شرکت داشت، مصمم سازد که زمان بال و پر چیدن قدرت ایشان فرا رسیده بود... فردای نطق مصدق در مجلس، اعلامیه پرشور و احساس شمس قناتآبادی، از طرف "مجمع مسلمانان مجاهد" در صفحه اول "شاهد" و در آخر ستون شش و هفت صفحه پنج "اطلاعات" به چاپ رسید.(ص239)
مهدی عراقی، تمامی این شایعه را رد میکند و معتقد است که مسلئه قتل مصدق از طرف "فدانیان اسلام" اصلاً مطرح نبود... در مقابل موضع عراقی، نواب صفوی حدود ده روز قبل از بازداشت خویش، به روزنامه "المصری" میگوید که، "دکتر مصدق قول داده بود برنامه فدائیان اسلام را طابقالنعل اجرا کند ولی برخلاف قول خود عمل کرد لذا او را تهدید به قتل نمودیم".(ص240)
پس از نطق مصدق و اعلامیه قناتآبادی، "شاهد" سعی داشت هیستری ترور سیاسی و جو ضدفدائیان را همواره پررونق نگاه دارد.(ص240)
در روز 25 اردیبهشت 1330، ناگهان موضوع تهدید مصدق به قتل در ایران، ابعادی بینالمللی یافت.(ص241)
هم مکی و هم اعلامیه سفارت ایران در پاریس، بدون نام بردن از "فدائیان اسلام" نسبت وابستگی این جمعیت به انگلستان را که اعلامیه "مجمع مسلمانان مجاهد" و "بازرگانان بازار تهران" سکه زده بودند تأیید میکردند. در اینجا چنین القاء میشود که "فدائیان اسلام" به عنوان مامورین شرکت نفت انگلیس و ایران قصد از بین بردن مصدق را دارند.(ص242)
جهت خاموش کردن صدای "فدائیان اسلام"، محور مصدق- کاشانی بر این امر واقف بود که باید رهبران ایشان را بیحیثیت و در بند کرد. با بسته شدن "نبرد ملت" و زندانی شدن کرباسچیان، واحدی و سید هاشم حسینی، نواب صفوی جز صدور اعلامیه، وسیلهای برای تبلیغ مواضع خود نداشت. در بحبوحه حملات مطبوعاتی محور مصدق- کاشانی بر علیه فدائیان، نواب صفوی در مخفیگاه خود با دو خبرنگار به مصاحبه مینشیند. مصاحبه اول با یوسف مازندی، خبرنگار یونایتدپرس است که متن آن به آمریکا مخابره میشود. دو شب بعد هم، نواب صفوی با خبرنگار هفتهنامه "ترقی" مصاحبه میکند.(ص243)
او اعلام کرد که، «ما به نحوی بازگشت ناپذیر با جبهه ملی و کاشانی قطع رابطه کردهایم" زیرا که "ایشان قول داده بودند کشوری اسلامی و بر پایه احکام قرآن برپا کنند، اما به کمک ایشان، حکومت نظامی برقرار گردیده، برادران ما زندانی شدهاند و روزنامههای ما توقیف گشتهاند".(ص244)
او کاشانی را متهم میکند که "رویه"، رفت و آمد و رفتار فرزندانش "دینی نیستند." پس از اینکه آنها به کاشانی تذکر میدهند و "این حرفها در او اثر" نمیکند برادران اسلامی فدائیان از او فاصله میگیرند تا "تربیت خالص" اسلامی و عرق از جان گذشتگی ایشان "خراب نشود."(ص246)
علیرغم هو و جنجال و بازار داغ تهمت و افترا، وجود نوعی رابطه مبهم میان بهرام شاهرخ با نواب و همچنین برخی از اعضاء فدائیان اسلام، انکارناپذیر به نظر میآید.(ص247)
بهرام شاهرخ، فرزند ارباب کیخسرو شاهرخ در زمان جنگ جهانی دوم گوینده و گرداننده سرشناس بخش فارسی رادیو برلن بود... بهرام شاهرخ پس از جنگ به ایران آمد و در دوران نخستوزیری علی منصور (منصور الملک) مدیر کل اداره تبلیغات و انتشارات کشور بود. ظاهراً در همین دوران، "کارگردانان روابط عمومی" شرکت نفت انگلیس در ایران و "مسئولان اداره انتشارات آن، در صدد برآمدند که با آقای شاهرخ نزدیک شوند"... روزنامه "شاهد،" مینویسد، "به ما بگوئید به دستور چه مقام و چه شخصی شاهرخ مزدور را رئیس تبلیغات کردهاید".(ص248)
بر مبنای اسناد، شکی نیست که شرکت نفت برای احراز مقام ریاست تبلیغات شاهرخ شدیداً فعالیت میکرده و در نتیجه همین اقدامات او به این مقام میرسد... موضوع روابط شاهرخ با شرکت از اهمیت ویژهای برخوردار بود، چرا که ظاهراً او نقش رابط میان اداره تبلیغات شرکت نفت انگلیس و ایران و روزنامههای متفاوتی را که شرکت به انحا مختلف به آنها کمک میکرد تا از منافعش به خصوص در مورد قرارداد الحاقی به درجات مختلف دفاع کنند، نیز به عهده داشت.(ص249)
پس از بازگشت شاهرخ به ایران، شهرت او بیشتر به عنوان عنصری ضدانگلیسی و هواخواه شدید آلمان هیتلری مطرح بود... او توانست با شهرت ضدانگلیسی خود به طیف وسیعی از مخالفان انگلستان در ایران نزدیک شود... طبق یک روایت، شاهرخ از سوی دربار مأمور نفوذ در سازمان فدائیان اسلام گردید.(ص249)
اظهارات و شایعات در مورد دوستی و دشمنی "فدائیان اسلام" با بهرام شاهرخ مملو از تناقضات است.(ص251)
میتوان بر مبنای شواهد موجود ادعا کرد که هیچ یک از قدرتهای بزرگ خارجی از مرگ رزمآرا منتفع نمیشدند و بنابراین جستجوی دست خارجی در این امر داخلی آب در هاون کوبیدن است.(ص252)
آیتالله کاشانی، در بازجوییهای خویش در دیماه 1334 و شهریور 1335 در رابطه با اظهارات نواب صفوی و خلیل طهماسبی که کاشانی را آمر قتل رزمآرا معرفی کرده بودند، میگوید "اظهارات هر دو را تکذیب میکنم" و در جایی دیگر میافزاید "من نمیدانم قاتل او (رزمآرا) چه کسی بود، ولی از قراری که پرونده خلیل طهماسبی حکایت میکند او قاتل نبوده... برای افتخار به ریش گرفته"... علیرغم اشتهار رابطه کرباسچیان، نواب صفوی و چند تن دیگر از فدائیان اسلام با شاهرخ در یک دوره، نام روزنامه "نبرد ملت" در شمار مطبوعاتی که به انحاء مختلف تا خرداد 1330 مورد لطف و مرحمت مادی اداره انتشارات شرکت نفت انگلیس و ایران قرار میگرفتند، دیده نمیشود.(ص253)
از نظر شهربانی، بهرام شاهرخ، نه فقط حامی که هادی «فدائیان اسلام» بود. اگر محتوای این دو گزارش را به عنوان موضع رسمی این اداره بپذیریم، در بهار 1330، شهربانی، بهرام شاهرخ را رهبر غیررسمی، اما واقعی "فدائیان اسلام" به حساب میآورد. اینجاست که اظهارنظر شگفتانگیز شمس قناتآبادی در مورد وابستگی "فدائیان اسلام" به بهرام شاهرخ با موضع شهربانی در این مورد همخوانی کامل پیدا میکند.(ص254)
فصل دوازدهم:"فدائیان اسلام" در بند
صبح روز 25 اردیبهشت 1330، حاج ابوالقاسم رفیعی، که چندی قبل اعلامیهای صادر کرده، و در آن به اختلافات "فدائیان اسلام" و سایر دستهها اشاره نموده بود، در منزل خود دستگیر شد... مهدوی برای طهماسبی به عنوان متهم به قتل، و رفیعی و محمد واحدی به عنوان معاونت در قتل، و 9 نفر دیگر از فدائیان منجمله هاشم حسینی و کرباسچیان، تقاضای مجازات کرد. همزمان با اعلام این حکم محور مصدق- کاشانی که دوران طلائی خود را میگذرانید، تظاهرات عظیمی در میدان بهارستان برگزار کرد.(ص263)
در این میان، نواب صفوی غیر سیاستمدار، که به قدرت دلباخته بود، تنها از یک بعد و زاویه میتوانست به صحنه بسیار پیچیده سیاسی پیش روی خود، نگاه کند. او به ناچار، ادعانامه سنتی "فدائیان اسلام" را اقامه میکرد که متحدین قدیم به او قول داده بودند که چون قدرت یابند طهماسبی را آزاد کنند و برنامه "فدائیان اسلام" را اجرا نمایند ولیکن ایشان پیمان شکستند.(ص264)
کاشانی همواره مایل بود، حتی در این دوران بحرانی، خود را نماد اتحاد و برادری سیاسی- مذهبی معرفی نماید.(ص265)
حدود پنج هفته پس از نخستوزیری مصدق و کمتر از یک ماه پس از قول کاشانی در مورد عدم دستگیری نواب صفوی، رهبر "فدائیان اسلام" در 12 خرداد 1330 دستگیر میشود... نواب صفوی تا 24 بهمن 1331 در زندان نگاه داشته میشود.(ص266)
تغییر بطئی تاکتیک نواب صفوی بیانگر حرکت کند او به سوی رفتار و گفتمانی سیاسی بود که بعضاً در آن رگههای خشونت کمرنگ میشد. شاید بتوان ادعا کرد که نواب صفوی مشغول طی این راه تدریجی و دشوار بود، که ناگهان فاطمی، بدون اطلاع او ترور شد. عراقی معتقد است که ترور فاطمی بدون تأیید او و به آمریت شخصی عبدالحسین واحدی که خارج از زندان بود انجام گرفت. این ترور، سبب اختلافاتی میان فدائیان شد، که به انشعابی مهم در بهار 1332 انجامید.(ص267)
فدائیان اسلام به مناسبت دستگیری نواب صفوی اعلامیهای صادر کردند. در این اعلامیه آمده است که، با دستگیری رهبر محبوب فدائیان اسلام حکومت غاصب اسلام به حیات خود خاتمه میدهد.(ص268)
یک هفته پس از دستگیری نواب صفوی، "آتش" خبر از دو سال محکومیت قطعی او و نیز انتقال او به زندان قصر داد. با عطف به پروندهای که در 28 مهر 1327 در شهر ساری تشکیل شده بود، رهبر "فدائیان اسلام" به سرعت به زندان فرستاده شد... او غیاباً به "گناه ورود به عنف به دبیرستان ایران دخت به دو سال حبس تأدیبی و پرداخت پنج هزار ریال غرامت نقدی "محکوم شده بود".(ص269)
نواب صفوی، در نامهای به رئیس زندان نوشت که، لازم است معجلاً به اطلاع وزیر کشور و دادستان کل کشور و دادستان تهران برسانید که هر چه زودتر بلکه در ظرف یک ساعت خود را در زندان به من برسانند و تأخیر نکنند که مسئول خطر بزرگی نسبت به خانه مسلمانان یا ایران خواهند بود.(ص270)
دو روز بعد از دستگیری نواب صفوی، فدائیان اسلام در نامهای به روزنامه اطلاعات، هشدار دادند که جراید "بر علیه هدف رهبر محبوب ما حضرت سید مجتبی نواب صفوی کلمهای ننویسند و خود را مورد تنفر و غضب فرزندان اسلام قرار ندهند که به صلاح آنها نیست".(ص271)
در 14 خرداد 1330، عبدالحسین واحدی از داخل زندان به برادران فدائی خود پیغام میدهد که باید زاهدی، مصدق، بقایی و کاشانی را که "سنگ بزرگی" بر سر راه آنها محسوب میشدند از میان بردارند... در این دوره "فدائیان اسلام" همچنین کوشیدند سیاستمداران و علما را واسطه قرار داده و از ایشان جهت رهایی نواب صفوی از زندان مدد گیرند.(ص272)
آنها جهت آزادی خلیل طهماسبی و نواب صفوی، همزمان با تقاضاهای کمک و همراهی از کاشانی، او را تهدید میکنند و بر علیه او اعلامیه هم صادر مینمایند... در این ایام، اختلافات سیاسی میان "فدائیان اسلام" و "مجاهدین اسلام"، به حوزه مذهبی نیز کشیده شده و مباحثات بر سر نقش و مقام رهبری مذهبی کاشانی، بین این دو سازمان بالا گرفته بود.(ص273)
در 20 خرداد 1330 نامه مربوط به آزادی 11 نفر از زندانیان "فدائیان اسلام" به اداره زندان ارسال شد... بالاخره از هفته اول مرداد ماه، روال آزادسازی زندانیان "فدائیان اسلام" آغاز شد. در 13 مرداد، هاشم حسینی و عبدالحسین واحدی، آخرین بازماندگان پرونده قتل رزمآرا- به استثنای خلیل طهماسبی- اززندان آزاد شدند و درمقابل در زندان قصر مورد استقبال گروهی از "فدائیان اسلام" قرار گرفتند. از 13 مرداد به بعد تنها نواب صفوی و خلیل طهماسبی در زندان بودند و بقیه اعضای "فدائیان اسلام" که آزاد شده بودند رفته رفته متشکل شده و فعالیتهای سیاسی خود را از سر گرفتند. "نبرد ملت" به سردبیری کرباسچیان هم که از فروردین به بعد به سبب دستگیری او تعطیل شده بود، مجدداً زیر لوای روزنامه "آهنگران" کار خود را آغاز کرد... کمتر از یک هفته پس از خروج از زندان، عبدالحسین واحدی محور عمده سیاست و برنامههای خود را بیمحابا اعلام میکند. او در منزل استاد حسن معمار و در حضور حدود 800 نفر میگوید که «باید بر علیه این دولت قیام کرد و آنان را نابود نمود و برای این عمل دستور هیچ کدام از علما لازم نیست."(ص275)
در همان دوران که واحدی حکم قیام بر علیه دولت میداد، نواب صفوی توسط فدائیانی که از اول مرداد از زندان آزاد شده بودند به کاشانی پیغام داد که در صورتی که از زندان آزاد شود، "به هر نحوی که میسر باشد با دولت وقت و آقای کاشانی از لحاظ مشی سیاسی و مذهبی همکاری" خواهد نمود.(ص276)
کمتر از یک هفته پس از آزادی "فدائیان اسلام"، روزنامه این جمعیت، به هواداران خود اطلاع داد که ساعت 9 صبح جمعه 18 مرداد گردهمایی در این بابویه بر سر مزار حسین امامی، برگزار خواهد شد. در این اجتماع نخست شیخ عباسعلی اسلامی در مورد امامی سخنرانی کرد... در این زمان، او از مقربین آیتالله کاشانی به حساب میآمد... در عین حال، نام عباسعلی اسلامی، مؤسس انجمن تعلیمات اسلامی، در میان اسامی افرادی بود که بنا بر تشخیص شهربانی، عضو "حزب [کمیته] انتقام، فدائیان اسلام و مجمع مجاهدین مذهب جعفری بود".(ص278)
در پاسخ به سخنرانیهای فدائیان بر مزار حسین امامی، روزنامه "شاهد نامهای از طرف سیدمحسن امیرحسینی به چاپ رسانید. در این نامه به "فدائیان اسلام" هشدار داده شده بود که از خون حسین امامی و جانبازی خلیل طهماسبی استفاده نکنند، چرا که امامی "تا آخرین دقایق حیات خود از آیتالله کاشانی و اقلیت با احترام خاصی نام برده"، و خلیل طهماسبی نیز "چند روز قبل با نامهای که از زندان فرستاد تو دهنی محکمی به دشمنان دکتر مصدق زده" بود. در حوالی 20 مرداد، طهماسبی نامهای از زندان مینویسد و در آن مصدق را تأئید میکند... در این نامه، "فدائیان اسلام" تهدید شدهاند که، چنانچه دست از لاطائلات خود نسبت به رجال مذهبی و ملی" برندارند، نویسنده، ملاقاتهای محرمانه آنها با منفورترین افراد جامعه را فاش خواهد کرد. از عنوان این نامه، "به فدائیان اسلام بگوئید شاهرخ جاسوس دولت منحوس انگلستان از ایران خارج شد"، منظور نویسنده از منفورترین افراد جامعه، روشن میشود..."اجتماع مذهبی" عصر جمعه 25 مرداد که قرار بود تداوم حیات سیاسی "فدائیان اسلام" را در غیاب نواب صفوی تضمین کند، به فاجعهای مبدل شد که ضربهای دیگر به حیات سیاسی ایشان وارد آورد. به دلیل این گردهمایی، دور دوم و بسیار وسیع دستگیری "فدائیان اسلام" کلید خورد.(ص279)
در اقدامی از نوعی دیگر، عبدالحسین واحدی به نمایندگی از "فدائیان اسلام"، نامهای سرگشاده به "پادشاه کشور اسلامی ایران، محمدرضا شاه پهلوی" مینویسد. در این نامه، او از شاه میخواهد تا رسماً اعلام کند که آیا از "جنایاتی" که در مورد "فدائیان اسلام" اعمال میشود باخبر است یا خیر؟... او از شاه میپرسد که "آیا این اعمال با اطلاع قبلی و نظر شما انجام میگیرد یا حکومت خودسر مصدق... دست به این اقدامات ناجوانمردانه زده است. لحن این نامه با اعلامیه "ای پسر پهلوی، که "فدائیان اسلام" شش ماه قبل، از طریق آن شاه را تهدید کرده بودند که اگر تا سه روز دیگر طهماسبی آزاد نشود، "آن به آن خود را به سراشیب جهنم نزدیک" میکند، تفاوتی عمده دارد.(ص283)
فدائیان که گویی از تجربه خود با بروجردی درسی نیاموخته بودند، دست تمنی به سوی بزرگان مذهبی دراز کردند و "از مظاهر دینی و ملی" استدعا میکنند که "برای اعتلا زمام مقدس دین"،قیامی مردانه کنند.(ص284)
همزمان با درخواست "فدائیان اسلام" از علما جهت همراهی با ایشان، نواب صفوی اعلامیهای در مورد آیتالله کاشانی صادر کرد. جهت تحبیب روحانیون و پیشگیری از تعمیق نقار و دشمنی میان "فدائیان اسلام" و کاشانی، نواب صفوی از زندان به برادران عصبانی خود یادآوری کرد که "اسائه ادب به ساحت آیتالله کاشانی خلاف تکلیف بوده و به ضرر اسلام و ایران میباشد." بیانیه نواب صفوی، اعلام آتشبس به کاشانی بود... تعداد دستگیرشدگان موج دوم "فدائیان اسلام"، پس از 25 مرداد بنا به روایات مختلف رقمی میان 9 و 38 نفر بود.(ص285)
بر اساس آمار شهربانی، از25 مرداد تا 18 شهریور 74 نفر از فدائیان در زندان بودند. از 19 شهریور، تعداد فدائیان در بند به 48 نفر میرسد، که 21 نفر از آنها پس از وقایع میتینگ فدائیان و 28 نفر دیگر در رابطه با حمله فدائیان به چاپخانه زندگی دستگیر شده بودند.(ص286)
همزمان با تبعید محمد واحدی، که بالاخره "برای رفع تنهایی حضرت نواب صفوی به زندان قصر فرستاده شده بود"، رهبر "فدائیان اسلام" به روایتی در اعتراض به تبعید واحدی و دیگر فدائیان دست به اعتصاب غذا زد.(ص287)
همزمان با آغاز روزه سیاسی، نواب صفوی رنجنامهای به مصدق نوشت و از آنچه بر فدائیان در این شش ماهه رفته بود شکوه نمود... او غیرمستقیم به نطق مصدق در مورد توطئه سوءقصد "فدائیان اسلام" به جانش و جنگ قلمی "مجمع مسلمانان مجاهد" بر علیه فدائیان اشاره کرده و میگوید، "تهمتهای ناروا در خلال بیاناتت به ما زدی و به روزنامههای دولتی فحاش دستور افترا و تهمت و هتاکی دادی و در برابر تمام جنایاتت ما نجابت کردیم.(ص288)
نواب صفوی،خطاب به مصدق میگوید: «من بارها تذکر دادهام که واقعاً اگر غرض و مرضی ندارید دست از ظلم به برادران ما بردارید تا ما با شما کاری نداشته باشیم و شما هم به وظیفهای که باید انجام دهید مشغول باشید"... رهبر "فدائیان اسلام" به کاشانی مینویسد، "شما برادران مرا آزاد کنید، مرا هم رها کنید و بدانید تا زمانی که شما سر کار هستید ما میرویم گوشهای مینشینیم، با شما هم مخالفت نمیکنیم".(صص289-288)
از 14 مهر، جراید خبر از بازگشت فدائیان تبعیدی به تهران دادند.(ص290)
در این زمان، دولت سخت مشغول مذاکره و مبارزه با انگلستان بر سر مسئله نفت بود. در آبادان، هیئت خلع ید درگیر انجام مأموریتی تاریخی و ملی بود... هر چه مقیاس و اهمیت نبرد بینالمللی بزرگتر میشد، موضوع "فدائیان اسلام" در این نقشه کلان به امری جزییتر و کاملاً ثانوی مبدل میشد... حتی اگر نواب صفوی در زندان به مصلحتاندیشی روی آورده بود دلیلی وجود نداشت که عبدالحسین واحدی که رهبری فدائیان در غیبت نواب صفوی را به عهده داشت، از تغییر مشی وی پیروی کند.(ص291)
از اواخر خرداد 1330، شایع بود که فدائیان برای آزادی نواب صفوی و خلیل طهماسبی به عبدالقدیر آزاد متوسل شدهاند.(ص292)
میتوان ادعا کرد که نواب صفوی با روند ائتلاف فدائیان با حزب استقلال و افرادی چون آزاد و تیمورتاش جهت مبارزه با دولت و کاشانی، که مورد نظر و تائید واحدی بود، مخالف بود و هرگاه که خبر سیاستهای انحرافی رهبری خارج از زندان فدائیان به او میرسید، فوراً در مقام تصحیح آنها برمیآمد.(ص293)
فصل سیزدهم: سیاست و رهبری دو گانه
تأکید بر فعالیتهای فرهنگی در جوار و شاید به جای عملیات سیاسی به هم و غم نظری نواب صفوی در این دوران مبدل شد.(ص301)
هدف اصلی رهبری "فدائیان اسلام" در خارج از زندان، در این مقطع زمانی، حصول آزادی نواب صفوی و خلیل طهماسبی از زندان بود. از فروردین 1330 تا آزادی نواب صفوی در آخر بهمن 1331، نزدیک به دو سال، تمامی برنامهها و فعالیتهای "فدائیان اسلام" معطوف به آزادی اعضای این جمعیت از زندان بود... اگر در این دوره، رابطه تنگاتنگی از نظر انعکاس نظرات و فعالیتهای متقابل میان ارگان فدائیان اسلام" و روزنامههایی از قبیل "فرمان"، "آتش"، "طلوع" و "داد" به وجود میآید، عمدتاً به این دلیل است که این دسته از جراید هم ضد مصدقی هستند و هم ضدتودهای. دشمنی این نشریات با محور مصدق- کاشانی است، که "فدائیان اسلام" را نزد ایشان عزیز میکند... روز 12 آذر 1330، نواب صفوی اعلامیه بسیار مهمی از زندان صادر کرد که بیانگر موضع جدید او در این دوران بود.(ص302)
نواب صفوی قاطعانه به برادران خود اعلام میکند که "تکلیفتان دخالت در انتخابات نبوده" و بایستی دامان پاک خود را "از آلودگی تماسهای عادی هم تا پایان این غبار هوس مصون" دارید.(ص303)
پس از یازده هفته سکوت، ارگان فدائیان اسلام، به مدیریت کرباسچیان، انتشار مجدد خود را از 25 آذر 1330، آغاز کرد. مهمترین واقعهای که در این مدت در صحنه سیاست داخلی اتفاق افتاده بود، آغاز رقابتهای سیاسی جهت انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی و درگیری 14 آذر بود که در خلال آن عدهای سرباز و افسر و غیرنظامی کشته و مجروح شده بودند.(ص305)
در این تاریخ، سیاست فدائیان، چرخشی جالب مییابد. آنها، از یک سو با ناسزاگویی به متحدین سابق خود، بر زخم خود، که ناشی از زندانی بودن نواب و خلیل بود، مرهم میگذارند و از سوی دیگر، از آیتالله بروجردی، که به مدت سه سال، موقعیت او را به چالش طلبیده و با زبان و قلم و عمل خود عامدانه و آگاهانه او را تضعیف و تحقیر کرده بودند، طلب کمک و مساعدت مینمایند.(ص307)
در بعد از ظهر پنجشنبه، 21 دیماه 1330، که موعد ملاقات عمومی زندانیان بود، "فدائیان اسلام" که نقشه تحصن- تصرف خود را از قبل آماده کرده بودند، به بهانه ملاقات با نواب صفوی وارد زندان قصر شدند. تعداد ملاقاتکنندگان که در گروههای ده نفری ثبتنام کرده بودند بالغ بر 100 نفر بود.(ص309)
رئیس اداره آگاهی در گزارش خود راجع به این وقایع، از شش نفر، به نامهای، عبدالله کرباسیان [کرباسچیان]، سید عبدالحسین واحدی، سیدمحمد واحدیحسینی، حاج ابوالقاسم رفیعی، حاجی ابراهیم صرافان و شیخ مهدی حقپناه، به عنوان محرکین اصلی جمعیت فدائیان اسلام نام میبرد که در آغاز عملیات تحصن- تصرف، فدائیان را وارد زندان میکنند و "به تحصن وادار و سپس خود خارج" میشوند.(ص310)
امینی مینویسد، "همین مسئله توهماتی در برخی از بازداشتشدگان فدائیان اسلام پدید آورد و زمینه اعتراض آنان را به عبدالحسین واحدی به خاطر هدایت چنین حادثهای فراهم کرد".(ص311)
در شیوه و محتوای گزارش "نبرد ملت" راجع به تحصن- تصرف فدائیان، دو نکته حائز اهمیت است. نخست، لحن "نبرد ملت" و اشاره آن به عدم اطلاع نواب صفوی از تحصن و تأکید او بر آرامش و صبر نزد فدائیان، بیانگر همسویی کرباسچیان با نواب صفوی و مخالفت او با تحصن است.(ص312)
نکته دوم، پیام نواب صفوی به برادران خارج از زندان خود مبنی بر بردباری، گویای دگرگونی نظری او در این دوران و تأکید بر "شناساندن فلسفه عالی اسلام"، یا کار فرهنگی- آموزشی توسط" فدائیان اسلام"، بجای عملگرایی سیاسی است... به همراه این اقدام جسورانه، فدائیان خارج از زندان از اهرمهای دیگری که در اختیار داشتند نیز سود جستند. در نامهای سرگشاده به "اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی پادشاه محبوب و جوانبخت ملت مسلمان ایران،" جمعی به نام "جمعیت روحانیون شهرستان قم" خواستار اقدام و امر شاه برای آزادی نواب صفوی شدند.(ص313)
به نظر آنها، بزرگترین مشکل کشور "حکومت خائن مصدق" و عدهای "روحانینما" است که "به لباس روحانی درآمده و مایه ننگ این طبقه میباشند"... بعداز ظهر یکشنبه 29 دی 1330، یعنی 8 روز پس از تصرف زندان قصر، رهبری "فدائیان اسلام" در خارج از زندان، کنفرانسی مطبوعاتی در دفتر روزنامه "نبرد ملت" برپا کرد.(ص314)
واحدی در ادامه سخنان خود که حال و هوای همان گفتمان قالبی ارهاب و خشونت سابق را داشت، دوباره مصدق را، در صورت عدم آزادی نواب صفوی به قتل تهدید کرد. او همچنین اعلام کرد که"ما آقای کاشانی را در گرفتاری رهبر فدائیان اسلام موثر میدانیم" اما به کاشانی امان داده و اضافه کرده بود که، "ما به آقای کاشانی با تمام ظلمهایی که به ما کردهاند کاری نداشته و اقدامی نخواهیم کرد"... ایشان، بنا بر قول خودشان، قوانین و احکام اسلام را برابر و منحصر به نص "کتاب راهنمای حقایق" میدانستند.(ص315)
به دنبال سخنان نسنجیده و توهینآمیز واحدی، در غروب 4 بهمن، هنگامی که "فدائیان اسلام" مشغول برگزاری سومین جلسه "بیان حقایق نورانی اسلام" در مسجد کاظمیه بودند، مورد حمله قرار گرفتند. اگر چه مهاجمان تنها اعضای "حزب زحمتکشان" بقایی قید شدهاند ولی به احتمال قوی اعضای "مجمع مسلمانان مجاهد" هم در میان آنان بودهاند، چرا که حملات واحدی به آنها که به فدائیان اتهام "خارجی" بودن میزدند متوجه این گروه سیاسی بود.(ص316)
در داخل زندان هم، اصطکاک میان "فدائیان اسلام" و زندانیان سیاسی وابسته به "حزب توده" جو زندان را بیش از پیش متشنج میکرد... ادامه تحصن- تصرف و موقعیتی که "فدائیان اسلام" در داخل و خارج زندان ایجاد کرده بودند، برای مسئولین زندان و شهربانی مشکلزا و مسئلهساز بود.(ص317)
هجده روز پس از تصرف زندان توسط "فدائیان اسلام" کنترل زندان سیاسی شماره 2، بار دیگر از روز سهشنبه 8 بهمن، به دست مأمورین زندان و شهربانی افتاد.(ص318)
درگیری 8 بهمن در زندان قصر هر گونه که بود، نتیجه آن غیرقابل مناقشه است. تصرف، تحصن و یا اشغال 17 روزه زندان 2 سیاسی توسط "فدائیان اسلام"، شکستی دیگر را به فهرست بلند عملیات ناموفق فدائیان در این دوره اضافه کرد. این ناکامی، ضربهای مهم بر روحیه شکننده گروهی از ایشان وارد نمود.(ص320)
اگرچه "نبرد ملت" سعی داشت مسئولیت وقایع 8 بهمن را به گردن "مصدق سفاک" و "کوپال آدمکش" بیاندازد و کرباسچیان هم حکومت مصدق، به خصوص امیر علائی را مسئول میدانست، اما نظر نواب صفوی در مورد مسببین این واقعه، چیز دیگری بود.(ص321)
درست 10 روز قبل از ترور فاطمی، نواب صفوی که گویی نگران عکسالعمل تند واحدی است، از داخل زندان پیغام میدهد که، ضمناً به واحدی و سایرین تذکر داده شود که در خارج اقدامات شدیدی ننمایند زیرا در این موقع به ضرر مملکت خواهد بود".(ص322)
از عملکرد دولت در قبال "فدائیان اسلام" پس از واقعه 8 بهمن چنین میتوان استنباط کرد که شهربانی و وزارت کشور دریافته بودند که رهبری خارج از زندان، سیاستی تند و تهاجمی در پیش گرفته است، از این رو مصمم گردیدند تعدادی از افراد شاخص آنها را دستگیر کرده و اعضای رده پائین آنها را که متحصن شده بودند، آزاد کنند.(ص323)
نواب صفوی در نامهای به کاشانی در 16 بهمن، خبر از خاتمه اعتصاب غذای خود میدهد و به "وعده صریح حضرت آیتالله کاشانی نسبت به آزادی برادران متحصنی که اکنون در بازداشت هستند" اشاره میکند.. در این نامه، که به کاشانی "پدر بزرگوار حضرت آیتالله کاشانی"، خطاب شده است، نواب صفوی سعی دارد تا دوباره به کاشانی نزدیک شده و با او آشتی کند. در این نوشته از عتاب و تحقیر و ناسزا، یا تهدید و لعن و نفرین مطلقاً اثری وجود ندارد".(ص324)
در حالی که شهربانی سیاست آزاد کردن فدائیان داخل زندان را دنبال میکرد، اما همچنان به دنبال دستگیری رهبری خارج از زندان فدائیان، به خصوص آن پنج نفری بود که ایشان را محرک تحصن- تصرف فدائیان تشخیص داده بود.(ص325)
در این نامه که به خط نواب و به تاریخ 17 بهمن 1330 است، او از برادران دینی خود میخواهد که از اخباری که در جراید راجع به وضع او در زندان میخوانند، مضطرب نشوند. او میافزاید که، "در سایه بلندپایه پرچم عالیه حضرت بقیهالله ولی عصر(ع) بسیار سلامت و به لطف خدا آسودهام و در تمام مدتی که در زندان بسر بردهام جز با احترام و ادب با من رفتاری نشده است"... از طریق این نامه، نواب صفوی تلاش میکند علناً خط جدید آشتی جویانه و مصلحتاندیشانه خود را به رهبری خارج از زندان که همواره بر سر مواضع خشونتبار و عملگرای خود باقی مانده بودند تفهیم کند و ایشان را با نگرش خود همراه سازد... امینی نشان میدهد، که اسناد موجود در پرونده نواب صفوی بر موضع آشتی طلبانه و نظر جدید او مبنی بر پرهیز از خشونت و عمل تند سیاسی، در این دوره، صحه میگذارند.(ص326)
جراید سیاسی هوادار فدائیان در عکسالعمل به نامه نواب صفوی از زندان سکوت پیشه کردند، زیرا علت عمده دفاع ایشان از فدائیان، تنها تضعیف دولت مصدق بود. نزد ایشان ، مهم داغ نگاه داشتن تنور بحران و تنش میان محور مصدق- کاشانی و "فدائیان اسلام" بود... نامه رهبر "فدائیان اسلام"، که در آن از برادرانش خواسته بود بابت او "اضطرابی" به خود راه ندهند، چرا که او در زندان "آسوده" بود، به کار و مقصود جرایدی که تازه به طرفداری از فدائیان برخاسته بودند، نمیآمد... کرباسچیان، انتساب انشاء نامه را به نواب صفوی مورد شک و تردید قرار داد، اما به خط آن که همچنین جهت اثبات اصالت نامه مهم است اشکالی نگرفت.(ص328)
مخالفین نهضت ملی که به درستی تشخیص میدادند که میتوانند از سابقه دوستی و اختلاف کنونی فدائیان با محور مصدق- کاشانی بهرهبرداری کرده و سوژه داغی جهت کوبیدن مصدق و کاشانی بیابند، در نهایت اشتیاق نقش مدافعین سرسخت "فدائیان اسلام" در مقابل دشمن مشترک، یعنی محور مصدق- کاشانی را ایفا کردند.(ص329)
در این دوران، افرادی چون سناتور سیدمهدی فرخ، سناتور ابراهیم خواجهنوری، عبدالقدیر آزاد، مهدی میراشرافی، ابوالحسن عمیدی نوری، علی هاشمی حائری و عباس شاهنده که از نظر مکتبی هیچ تجانس و نزدیکی قابل فهمی با "فدائیان اسلام" نداشتند، به مدافعین فدائیان مبدل شده بودند.(ص330)
در خلال سالهای 1330 و 1331، سه یار مطبوعاتی "فدائیان اسلام" یعنی، "آتش"، طلوع و "فرمان" همچنان به درج اخبار مربوط به فعالیتهای فدائیان و دفاع از موضع و مظلومیت ایشان ادامه دادند... "نبرد ملت" نیز در مقابل خدمات ایشان، گذشته از نقل اخبار و مقالات این روزنامهها دست به تمجید و ستایش از کلیه مدیران متحصن در مجلس شورای ملی زد. کرباسچیان همچنین شخصاً از "صفا" و صمیمیت و ازخودگذشتگی"، "مردانگی" و "جوانمردی"، سیدعلی هاشمی حائری (طلوع)، سیدمهدی میراشرافی (آتش)، بیوک صابر (سیاسی)، سید حسین یمنی (آرام)، پوراعتضادی (زلزله) و عباس شاهنده (فرمان) در رابطه با کمکی که به او در اوقات کسالتش کرده بودند، قدردانی و صمیمانه تشکر کرد.(ص331)
دونالد ویلبر (Donald Wilber)، یکی از عمال "سازمان مرکزی اطلاعات" آمریکا در کودتای 28 مرداد، در گزارش جامع خود از چگونگی وقوع کودتا، از روزنامههای "داد،" "آرام" و "زلزله" به همراه چند روزنامه دیگر که نقش مثبتی در حسن انجام کودتا ایفا کردند تقدیر میکند... از اوایل سال 1330 تا کودتا، جرایدی که میتوان آنها را درباری و متمایل به غرب و مخالف با مصدق و نهضت ملی دانست، از در دوستی و صمیمیت با نواب صفوی و "فدائیان اسلام" درآمدند و از آنها چون بهانهای موجه جهت کوبیدن مصدق و نهضت ملی استفاده کردند.(ص332)
فصل چهاردهم: ترور فاطمی
در 25 بهمن 1330، جماعتی که به مناسبت سالگرد ترور محمد مسعود بر سر خاک او در قبرستان ظهیرالدوله شمیران گرد آمده بودند، ناظر سوءقصد محمدمهدی عبدخدایی نوجوانی 15 ساله به حسین فاطمی، معاون مقتدر نخستوزیر، بودند... اگر فدائیان امیر علائی را عامل زندانی شدن خود، مسئول کمیسیون تشدید مجازات و تبعید یاران خود میدانستند چرا فاطمی را ترور کردند؟ از لابلای صفحات "نبرد ملت"، مخصوصاً در طول پائیز و زمستان 1330، ادعانامه قابل فهمی جهت توجیه ترور فاطمی توسط "فدائیان اسلام" به دست نمیآید.(ص339)
اگر روایت عبدخدایی، در مورد سخنان واحدی به او را در خاطراتش بپذیریم، صحبت از شاه به عنوان مسئول مستقیم هجوم به "فدائیان اسلام"، تازگی دارد... به گفته خود فدائیان ایشان تا اواخر 1329 با شاه و دربار رابطه خصمانهای نداشتند و حتی نواب صفوی و عبدالحسین واحدی با شاه دیدار میکنند. از علت قطع این رابطه و تاریخ شروع عداوت میان فدائیان و شاه هم دادهای در دست نیست، مگر اینکه عدم دخالت شاه جهت آزادی زندانیان فدائی پس از فروردین 1330 را عامل این دشمنی بدانیم... عبدخدایی، عمل نکردن مصدق به وعدههایش تهمت به نواب صفوی، جلوگیری از میتینگ فدائیان، ادعای وابستگی نواب صفوی و طرفدارانش به خارج، بیاعتنائی حکومت به بیحجابی و وجود عرقفروشی در کشور، سیاست خارجی مصدق که آمریکا را جایگزین انگلیس کرده بود و بالاخره پوشش غیر اسلامی خانم دکتر فاطمی، را علت اقدام خود میداند. در فهرستی که عبدخدایی از دلایل خود برای رسیدن به نتیجه ترور فاطمی به دست میدهد، تنها مسئله پوشش خانم فاطمی، منحصراً به فاطمی مربوط میشود و دیگر دلایل، به مصدق و دولت او ربط پیدا میکند.(صص343-342)
در مجلس شورای ملی، کرباسچیان با روزنامهنگارانی که پس از وقایع 14 آذر 1330 و غارت و تخریب روزنامههایشان در تحصن بسر میبردند، همنشین میشود.(ص344)
مدیران جرایدی که نخست متحصن شده بودند، عبارت بودند از، هاشمی حائری (طلوع)، عمیدی نوری (داد)، فریپور (صدای مردم)، میراشرافی (آتش)، پاینده (صبا)، بیوک صابر (سیاسی)، شاهنده (فرمان) و یزدانبخش (پیک ایران)... در روزهای بعد نیز میراشرافی توپخانه فحش خود را به روی فاطمی گشود و او را حقهباز، کهنهدزد، خودفروش، الدنگترین، مزدورترین و جانیترین نامید. میراشرافی بر این عقیده بود که دکتر مصدق "اسیر جاسوسانی نظیر حسین فاطمی و... 4 تا دزد بیشعور آدمکش لات چاقوکش است".(ص345)
بنابر همین گزارش شهربانی، پس از اینکه کرباسچیان قانع میشود که فاطمی را باید زد، از طریق رفیعی و صرافان، ترتیب ترور فاطمی را میدهد. اگر فرض را بر صحت این گزارش بگذاریم، فکر ترور فاطمی توسط مدیران جراید متحصن که به دشمنی با مصدق و دولت او معروف بودند به کرباسچیان القاء میشود، او این نظر را از طریق رفیعی و صرافان به واحدی منتقل میکند و او هم عبدخدایی را مأمور این کار مینماید... فاطمی نیز قریب به یک سال پس از سوءقصد، معتقد بود که نطفه این ماجرا در تحصن مدیران جراید در مجلس شورای ملی بسته میشود، اما او به تاریخ دقیق آن اشارهای ندارد... موضوع، انگیزه و علل ترور فاطمی آنگاه پیچیده میشود و قدم به عرصه تئوریهای توطئه میگذارد که در همین گزارش شهربانی تاکید میشود، "شهرت دارد" رفیعی و صرافان با مقامات انگلیسی ارتباط دارند.(ص346)
در آخرین روز فروردین 1331، یعنی تقریباً دو ماه پس از ترور فاطمی، یکی از مأمورین شهربانی که احتمالاً مسئول مراقبت فدائیان در این زمان بوده است، گزارشی ارائه میکند و در آن مطالب مهمی در مورد منابع مالی فدائیان مطرح میکند. در این گزارش آمده است که مرکز اصلی سکونت واحدی و صرافان، قم است و شخصی به نام ذوالفقاری "کمک موثری به جمعیت فدائیان مینماید"... بنابراین گزارشات، میتوان ادعا کرد که لابد عدهای بر این باور بودند که ذولفقاری رابط میان سیدضیاء طباطبایی و واحدی و صرافان بوده است... آگهی جنجالی ابوالقاسم رفیعی، رئیس انتظامات فدائیان، در روزنامه اطلاعات، به شرط صحت مطالب آن میتواند به این سناریو تحکیم بخشد.(ص348)
رفیعی مینویسد، "چون طبق دلایل کافی مسلم شده است که تحصن فدائیان اسلام در زندان قصر و عملیات بعدی تاکنون به وسیله ایادی بیگانه بوده و روی جانبازی برادرانم (فدائیان اسلام) معاملاتی انجام و این اعمال جبرانناپذیر است. طبق وظیفه دینی برکناری خود را از صفوف فدائیان اسلام اعلام و از زمان تحصن در زندان قصر تاکنون هیچ مسئولیتی به عهدهام نبوده و از این پس در امورات جماعت دخالتی نخواهم داشت".(ص349)
ادامه حیات، استمرار حضور و وحدت جمعیت "فدائیان اسلام" تا بدان حد برای نواب صفوی اهمیت داشت، که حاضر بود از نظر و رأی خود، جهت حفظ ظاهر اتحاد و اتفاق، چشم بپوشد و اشتباهات و سوء سیاستهای ماجراجویانه واحدی را نادیده بگیرد. میتوان ادعا کرد که نواب صفوی با ترور فاطمی مخالف بود ولی مخالفت خود را علنی نمیکرد. همین شیوه مماشات نواب صفوی در داخل جمعیت، خصوصاً در مورد تصمیمات واحدی، بالاخره سبب شد تا بسیاری از فدائیان در اعتراض به واحدی، از این جمعیت جدا شوند... شاید بتوان گفت که پس از ترور فاطمی، نواب صفوی مخالفت خود را با این عمل از طریق قهر با واحدی بروز داد. در گزارش 28 اسفند 1330 شهربانی، از قول برخی اعضای فدائیان آمده است، معلوم نیست که در چه موضوعی نواب عصبانی است و واحدی هر پیغامی که میدهد، میگوید خودت بهتر میدانی و غالباً سید هاشم حسینی جواب واحدی را پیغام میدهد"... نامه جنجال برانگیز خلیل طهماسبی که در آن از "فدائیان اسلام" تبری میجوید گویای یک اختلافنظر عمیق میان یکی از فدائیان شاخص داخل زندان با مشی رهبری خارج اززندان به حساب میآید. عکسالعمل منفی خلیل طهماسبی به عملکرد "فدائیان اسلام"، او را وا داشت تا ده روز پس از ترور فاطمی، در نامهای به روزنامه فاطمی، اعلان کند که، "چون مدتی است بعضی از جمعیتها و دستهجات مذهبی در جراید و مصاحبات خود اینجانب را منتسب به خویش دانسته و تقاضای آزادی مرا میکنند، لذا جدا متذکر میشود که خدمتگزار وابسته به هیچ یک از دستهها و جمعیتهای مذهبی و سیاسی نبوده".(ص353)
با اینکه "نبرد ملت" نقد طهماسبی نسبت به ترور فاطمی را نتیجه فشار بر او در زندان دانسته بود، طهماسبی پس از دریافت خبر عفو خود در 25 مرداد 1331، بر دیدگاه انتقادی خود هر چه بیشتر پای فشرد.(ص354)
طهماسبی ادامه میدهد که، متاسفانه افراد وابسته به فدائیان اسلام بطور غیر مستقیم به طوری که حتی خودشان هم نتوانستند درک کنند و متوجه باشند آلت اجرای مقاصد بیگانگان شدند و در نتیجه زمینهای به وجود آوردند که منجر به اقدام سوء قصد به آقای فاطمی مدیر روزنامه باختر امروز گردید."(ص355)
انشعاب جدی و علنی در درون "فدائیان اسلام" و ریزش نیروهای آن، بر سر نقش و عملکرد واحدی، از خرداد 1332 آغاز شد و نیروهای تحلیل رفته فدائیان را کمجانتر کرد. اگر ترور رزمآرا به جدایی فدائیان از محور مصدق- کاشانی منجر شد، ترور فاطمی، به شک و تردیدهای گذشته دامن زد و به جدایی فدائیان از یکدیگر انجامید.(ص356)
فصل پانزدهم: یک جمعیت، دو رویکرد
سوءقصد به جان حسین فاطمی موج جدید و وسیعی از دستگیری فدائیان را به دنبال داشت. این عمل نه فقط موجب توقف روند آزادی فدائیان که از دوازده روز قبل در سطحی وسیع شروع شده بود، گردید، بلکه دوباره زندان راپر از اعضای فدائیان کرد و مسئله آزادی نواب صفوی و طهماسبی تحتالشعاع فعالیت جهت آزادی دیگر فدائیان قرار گرفت.(ص363)
موضع کاشانی در رابطه با آزادی فدائیان را نمیتوان یکدست پنداشت. با تغییر اوضاع سیاسی، موضعگیری و اقدامات "فدائیان اسلام"، نظر کاشانی نیز نسبت به آزادی یا در بند ماندن آنها عوض میشد.(ص364)
از خلیل طهماسبی نقل شده است که، پس از خروج از زندان کوشش داشت با نرمش، زمینه آزادی نواب صفوی را فراهم سازد و به این قصد با رجال آن زمان به چانهزنی نشسته بود، اما در مقابل درخواست او جهت آزادی نواب صفوی از نخستوزیر، مصدق گفته بود، "در صورتی که نواب صفوی قول دهد که به دنبال دین برود و در سیاست دخالت نکند، فوراً از زندان آزاد خواهد شد و برای این منظور باید تعهدی بسپارد".(ص365)
در نامهای به تاریخ 17 اسفند که از طرف خانواده 14 زندانی باقی مانده از متحصنین، به وزیر جدید کشور، اللهیار صالح، نوشته شده بود، ایشان تقاضای آزادی "نانآوران" خود را کردند.(ص366)
در حالی که خانواده زندانیان فدائیان درصدد استمالت از وزیر بودند، "نبرد ملت" به ارعاب و تهدید او میپرداخت... خانواده زندانیان نامهای به شاه نوشته و در آن طلب رسیدگی به حق خود میکنند... این نامه مشخصاً از سوی "والده حاجی هاشم حسینی- والده محمد واحدی- والده ابوالقاسم رفیعی- والده علی احرار- برادر سید مهدی یوسفیان" و تعدادی اسامی ناخوانا امضاء شده است.(ص367)
پس از سوءقصد به فاطمی، رهبری خارج از زندان، مقامات کشوری را همچنان به مرگ تهدید میکرد. گویی با اینگونه مطالب تکاندهنده تعمداً به دنبال عصبانی کردن مقامات تصمیمگیرنده بود و علاقه چندانی به آزادی زندانیان خود نداشت... در اعلامیهای به تاریخ 25 اسفند 1330، فدائیان خارج از زندان به "هیئت حاکمه جنایتکار و خائن ایران" اخطار میکنند که اگر تا شب عید، نواب صفوی و سایر فدائیان آزاد نشوند، "همگی [آنها] را به دیار نیستی و عدم" میفرستند. دو روز بعد، عبدالحسین واحدی، در نامهای اعلام کرد که حاضر است در صورت آزادی زندانیان فدائی، به میل خود به زندان برود.(ص368)
در اواسط اسفند 1330، خبرنگاری از کاشانی پرسید که، "آیا حضرت آیتالله با اعمال دستهای که به نام فدائیان اسلام معروف میباشند در یک ساله اخیر موافق هستند؟... کاشانی در همین مصاحبه، اظهار داشت که، "روی هم رفته من با ترور سیاسی موافق نیستم به خصوص ترورهایی که به دست خائنین و ایادی بیگانه علیه آزادی صورت گیرد".(ص369)
رهبری فدائیان خارج از زندان، از "برادران غیور مسلمان" دعوت کرد تا در بعد از ظهر جمعه، 15 فروردین 1331 در مسجد شاه حاضر شوند.(ص370)
باید به خاطر داشت که، به واسطه برخوردهای خونین میان هواداران و اعضای جمعیت جوانان دموکرات وابسته به حزب توده و نیروهای انتظامی در 8 فروردین 1331، از ساعت 12 روز یکشنبه 10 فروردین، در تهران به مدت یک ماه، حکومت نظامی اعلام شده بود.(ص372)
اعلان تظاهرات در شرایط حکومت نظامی، تنها به معنی تحریک و تحریص حکومت بود و پیامدی جز سرکوب هواداران فدائیان در این اجتماع و به تعویض انداختن آزادی فدائیان زندانی نداشت. دعوت به اجتماعی سیاسی از طرف رهبری فدائیان خارج از زندان، حکم سلاخخانه بردن تمامی جمعیت را داشت. گویی، رهبری خارج از زندان به دنبال تحمیل خودکشی سیاسی دستهجمعی، بر جمعیت "فدائیان اسلام" بود... صرفنظر از اینکه آیا نواب صفوی چنین نامهای نوشته بود یا نه، طرح شایعه مخالفت او با اجتماع روز 15 فروردین فدائیان، زنگ خطری برای رهبری خارج از زندان بود.(ص373)
در پاسخی روشن و قاطع به فدائیانی که در زندان با ترور فاطمی به مخالفت برخاسته بودند و به عنوان اتمام حجت با مخالفین مبارزه قهرآمیز و خشن، رهبری خارج از زندان مینویسد. "نادان بیخرد کسی است که بگوید چرا به حیات دشمنان اسلام و ایران خاتمه میدهید." مخاطب اصلی این اعلامیه بسیار مهم، در واقع نواب صفوی است، که از مدتها پیش در زندان به خط مسالمت و آرامش و مبارزه فرهنگی و صرفاً مذهبی، متمایل شده بود.(ص374)
مشکل میتوان باور کرد، که مهمترین هدف تاکتیکی واحدی، آزادی نواب صفوی بوده باشد و او مؤثرترین وسیله برای رسیدن به این هدف را تهدید علنی و مکرر نخستوزیر و یارانش به مرگ بداند.(ص375)
تا تاریخ 28 فروردین 1331، "نبرد ملت" اعلامیهها و فراخوانهایی را که غالباً به اسم "فدائیان اسلام" و واحدی صادر میشد به همراه عکسی از واحدی درج میکرد. از این تاریخ به بعد، اگرچه صفحات روزنامه همچنان به فعالیتهای فدائیان اختصاص داشت، اما در میان این مطالب کمتر خبری از اعلامیههای شخصی واحدی و "فدائیان اسلام" که توسط رهبری خارج از زندان تهیه میشد، به چشم میخورد.(صص377-376)
بعد از خرداد 1331، دو نامه و یک اعلامیه از سوی نواب صفوی و اعلامیهای دیگر تحت عنوان "دعوت برادران فدائیان اسلام بحفظ سکون و آرامش" در "نبرد ملت" به چاپ رسید... نواب صفوی، سپس به کرباسچیان توصیه میکند که روزنامه را "از شائبه هرگونه مبالغه منزه گردانید و به خصوص انتقادات را و اگر چه با کمال شدت و حدت باشد در مرز اخلاق عالی و ادب اسلام سوق دهید".(ص378)
روزنامه "نبرد ملت" پس از 26 تیر 1331، یعنی درست همزمان با آزادی زندانیان فدائی، نزدیک به یک سال منتشر نشد... پس از 3 اردیبهشت 1332 که دوباره به شکلی مستمر با شعار معروف، "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" در صفحه اول خود، به صحنه مطبوعات بازگشت، جنبه ضدکمونیستی و ضد مصدقی آن به مراتب بیشتر از وزن مذهبی آن بود. از این تاریخ به بعد خبری از فعالیتهای "فدائیان اسلام"، در صفحات "نبرد ملت" به چشم نمیخورد، چرا که کرباسچیان در 23 بهمن 1331، رسماً جدایی خویش از فدائیان را اعلام کرد. بنا به گزارش مأمور ویژه اداره آگاهی، یکی از علل جدایی کرباسچیان از "فدائیان اسلام" در بهمن 1331، ممانعت نواب صفوی، که تازه آزاد شده بود، از انتشار اعلامیهای بود که کرباسچیان میخواست بر علیه کاشانی صادر کند... در خرداد ماه 1332 که صف ضد مصدق مشخصتر و قویتر شده بود، کرباسچیان با کاشانی آشتی کرد.(ص379)
جمعیت "فدائیان اسلام"، به فکر چاپ هفتهنامهای جدید به نام "منشور برادری" افتادند. این هفتهنامه که سید هاشم حسینی، مدیر مسئول آن و سیدجعفر مرتضوی، صاحب امتیاز آن بودند، در اواخر زمستان 1331 کار خود را شروع کرد و تنها 14 شماره از آن منتشر شد... لحن این نشریه با زخمزبان تند و انتقامجویان "نبرد ملت" کاملاً متفاوت بود. زبان نرمتر "منشور برادری" انعکاسی از روش فکری مسالمتآمیزتر نواب صفوی در این دوره بود. در این دوره، نواب به دنبال هدایت مردم به سوی خداپرستی و دینداری از طریق نصیحت و موعظه و نه تحمیل نظرات خود از طریق زور و ترور سیاسی بود.(ص380)
فصل شانزدهم: آزادی و آرامش
در 12 تیرماه 1331، رسیدگی به اتهامات فدائیان در شعبه 15 دادگاه به ریاست آقای جعفری و با حضور آقای الهی نماینده دادسرای تهران، آغاز شد.(ص387)
دفاع از تمامی متهمان فدائیان در دادگاه، به استثنای محمد واحدی، که شخصاً دفاع خویش را به عهده گرفته بود، به عهده وکلای مدافع ایشان، هادی علیآبادی، محمدباقر حجازی، رضا ملکی، عمیدی نوری، منوچهر حالتی، ادیب رضوی و جعفر جهان، بود... یازده ماه بعد، جعفر جهان، وکالت شعبان جعفری را که به اتهام شرکت در واقعه نهم اسفند 1331، محاکمه میشد، به عهده گرفت.(ص388)
ابوالحسن عمیدینوری، وکیل "فدائیان اسلام"، مدیر روزنامه "داد"، از اعضاء اولیه "جبهه ملی" بود که در اوان کار راه خود را از ایشان جدا کرد. روزنامه عمیدینوری بعد ازفروردین 1330 اخبار مربوط به فدائیان را درج میکرد و مدافع ایشان بود. عمیدینوری در دولت پس از کودتای زاهدی، مدتی معاون نخستوزیر شد و پس از انقلاب 1357 اعدام گردید... چند روز قبل از آزادی فدائیان، بقایی در مصاحبهای با مصطفی مومن، خبرنگار "اخبار الیوم،" اعلام کرده بود که "جمعیت فدائیان اسلام تابع دیپلماسی انگلستان است".(ص389)
در همان روزی که دادگاه رأی به آزادی 29 نفر از زندانیان فدائی را صادر کرد، مصدق نیز از نخستوزیری استعفا داد... در واکنشی غیرمترقبه، نواب صفوی از دولت، به مناسبت شهید خواندن مقتولین سیتیر، انتقاد کرد و این عمل را مغایر با مذهب اسلام دانست.(ص390)
جنبش یا قیام 30 تیر که به گفته فدائیان، آنها در آن هیچ شرکتی نداشتند، بالاخره زمینهساز آزادی خلیل طهماسبی شد... در 16 مرداد 1331، آیتالله ابوالقاسم کاشانی به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده شد... در 12 مرداد، مجلس ماده واحدهای در مورد قوامالسطنه تصویب کرد که به موجب آن، "چون احمد قوام یکی از عوامل مؤثر قتل و فجایع جریان اخیر که منتهی به کشتار دستهجمعی روز سیام تیر 1331 و قیام مسلحانه علیه ملت ایران شده است تشخیص و مفسدفیالارض شناخته شده علاوه بر تعقیب و مجازات قانونی، به موجب این قانون کلیه اموال و دارائی منقول و غیرمنقول احمد قوام از ملکیت او خارج میگردد. سپس در همان روزی که کاشانی به ریاست مجلس انتخاب شد، طرح آزادی طهماسبی با 30 امضاء و در قالب ماده واحده، با قیام و قعود تصویب گردید و به مجلس سنا فرستاده شد.(ص391)
در میان امضاءکنندگان این طرح، جز شمس قناتآبادی، بقایی، زهری و نادعلی کریمی، نام افرادی چون، مکی، حسیبی، شایگان، زیرکزاده، سنجابی و نریمان نیز به چشم میخورد.(ص392)
غالب آنها که امضاءکنندگان طرح تبرئه خلیل طهماسبی بودند، به استثنای مکی و حسیبی، طرحی به تصویب مجلس رساندند که بنا به آن دوره مجلس سنا به دو سال تقلیل یابد... مجلس "انقلابی" شورای ملی، بدین ترتیب مجلس سنا را، که دو سال از عمر آن میگذشت نه به جرم اشرافیت یا همکاری بعضی از اعضای آن با توطئهگران و حکومتی خارجی، که به جرم تعلل در تصویب دو ماده واحده مورد نظر مجلس شورای ملی، تعطیل کرد.(ص394)
بالاخره در ساعت 2 و چهل دقیقه بعد از ظهر شنبه 24 آبان، طهماسبی از قسمت بهداری زندان دادگستری که یک سال در آنجا اقامت داشت، آزاد شد و مستقیماً به حضرت عبدالعظیم و سپس نزد آیتالله کاشانی رفت.(ص395)
فردای روز آزادی، طهماسبی به دیدار نخستوزیر رفت و پس از 45 دقیقه از منزل مصدق خارج شد... به روایت طهماسبی، در این ملاقات، او خواستار آزادی نوابصفوی میشود و مصدق نیز میگوید "اگر آقای صفوی شرط کنند که بروند در مسجد مشغول نماز خود شوند و مردم را نصیحت [و] به راه اسلام دعوت کنند"، ممکن است آزاد شوند و در غیر اینصورت ممکن نیست... در غروب همین روز، طهماسبی مهمان مظفر بقایی بود و در منزل او، به درخواست صاحبخانه، به تشریح چگونگی ترور رزمآرا، برای میهمانان پرداخت. طهماسبی با علاء، وزیر دربار نیز ملاقات کرد و توسط او تقاضای شرفیابی به حضور شاه را نمود. یک هفته پس از آزادی، طهماسبی به قم رفت. پس از زیارت حضرت معصومه، جهت ملاقات با آیتالله بروجردی به منزل ایشان رفت، اما آیتالله "به عذر کسالت از ملاقات با خلیل طهماسبی خودداری کرد".(ص396)
ظاهراً قناتآبادی و "مجمع مسلمانان مجاهد" در این دوره ترجیح میدادند که نواب صفوی در زندان باشد.(ص399)
میتوان ادعا کرد که در این برهه تاریخی، بر سر آزادی نواب صفوی، میان آیتالله کاشانی و قناتآبادی اتحاد نظر کامل و مطلق وجود نداشت... تقاضای مجدد اختیارات توسط مصدق، اختلافات نظر میان کاشانی و نخستوزیر را برملا کرد. در آخرین روزهای دیماه 1331، کاشانی، به عنوان رئیس مجلس شورای ملی، مماشات را به کنار گذاشت و در نامه تاریخی خود با قاطعیت و صراحت با تقاضای مصدق مخالفت کرد و در مقابل او ایستاد... در ساعت هشت و نیم شب سه شنبه 14 بهمن 1331، نواب صفوی پس از بیست ماه بیسر وصدا و نیمه مخفی از زندان آزاد میشود.(صص400)
با اطمینان میتوان گفت که عزم و اراده سیاسی مصدق، باعث آزادی نواب صفوی در این تاریخ بوده است... احتمالاً مصدق به این نتیجه رسیده بود که آزادی نواب صفوی، دردسری سیاسی برای او ایجاد نخواهد کرد و چه بسا که او بتواند از ماجراجوییهای رهبری خارج از زندان فدائیان جلوگیری کرده و حتی با در نظر گرفتن خصومت میان مجاهدین و فدائیان اسلام"، سنگی پیش پای کاشانی و نیروهای اقماری او بیاندازد... نواب صفوی از هرگونه ملاقاتی به غیر از "فدائیان اسلام" پرهیز میکند.(صص401-400)
در اینکه نواب صفوی پس از زندان، عملاً شیوه فعالیت سیاسی- مذهبی معمول فدائیان را تغییر داد، جای شکی نیست. حتی، پس از آزادی بیست و نه نفر از فدائیان در 26 تیر 1331، تغییر محسوسی در روش و عملکرد رهبری خارج از زندان "فدائیان اسلام" به وجود آمد. میتوان حدس زد که آزادشدگان پیغام مشخصی از سوی نواب صفوی برای واحدی داشتند و محتوای آن، احتمالاً دستور قاطعی بود در مورد منع عملیات تحریکآمیز و ماجراجویانه به نام جمعیت فدائیان.(صص403-402)
چهارمین اعلامیه فدائیان که بیانگر چرخشی عمده در بینش نظری آنها است، به وقایع زمستان 1331 در قم مربوط میشود.(ص404)
آنچه در این اعلامیه مهم است، تغییر موضع این جمعیت در مورد آیتالله بروجردی میباشد. ادای ادب، تأکید بر مقام غیرقابل مناقشه آیتالله بروجردی و قبول سلسله مراتب شیعی که در رأس آن آیتالله العظمی بروجردی قرار دارد از طرف فدائیان امری بیسابقه بود. ازسال 1327، فدائیان نسبت به مرجع مطلق بیاحترامی میکردند و یا به او گوشه و کنایه میزدند، ولی هیچگاه به عنوان "مرجع بزرگ شیعه" نامی از او نمیبردند. آنها سالها به بروجردی پشت کرده بودند و به امید اینکه با ارادهگرایی و خشونت میتوانند احکام اسلامی را جاری سازند به سیاست روی آوردند. اما این اعلامیه نشانه آن بود که، پس از تجارب چند ساله خود، در موضع بروجردی در رابطه با دین و سیاست حکمتی میدیدند.(ص405)
انتقادات فدائیان عمدتاً بر محور عدم اجرای احکام اسلامی توسط دولت، میچرخید و اثری از توهین و تهدید در آنها یافت نمیشد.(ص406)
حیات سیاسی - مذهبی "فدائیان اسلام" از آزادی نواب صفوی تا کودتای 28 مرداد 1332، دارای چند ویژگی عمده است. نخست، قهر و گوشهگیری نوابصفوی از نیروهای سیاسی و پرهیز از فعالیتهای سیاسی و بالاخره تحمیل خط حفظ بیطرقی و عدم مداخله سیاسی بر جمعیت فدائیان اسلام. دوم، اجتناب او از اعمال خشونت و برخورد فیزیکی و بازداری "فدائیان اسلام" از ورود به این گونه عرصهها. سوم، کوشش در بزرگداشت روحانیت، صرفنظر از مواضع سیاسی آنها و بازگشت به دامان مراجع تقلید و آیات عظام، خصوصاً آیتالله بروجردی. چهارم، فروپاشی و هرج و مرج در داخل این جمعیت.(ص407)
اردوگاه کاشانی در قبال آنچه مجدداً به مسئله "فدائیان اسلام" مبدل شده بود، به دو نوع سیاست روی آورد. آنها نخست، در محافل خصوصی به تبلیغ علیه نواب صفوی پرداختند و او را متهم کردند که "هم از طرف دولت و هم از طرف سیدضیاءالدین طباطبایی تقویت میشود." دوم اینکه، در جهت جذب فدائیان و تحبیب نواب صفوی تلاش نمودند.(ص408)
چنین به نظر میرسد که نواب صفوی بر اساس تجربیات سیاسی خود، ترجیح میداد از مشارکت در فعالیتها و وحدتهای سیاسی که از وقایع پشت پرده آن اطلاع کامل نداشت، کارگردانان واقعی آن را نمیشناخت و از عواقب کار آگاه نبود، احتراز ورزد.(ص410)
عملاً، نواب صفوی به همان موضعی رسیده بود که پنج سال پیش، آیتالله بروجردی را بدلیل دفاع از آن، سخت مورد شماتت و درشتی قرار داده بود. پیام نواب صفوی در این برهه تاریخی این بود که، خدمت به مذهب، مردم و روحانیت از طریق امتزاج دین و سیاست میسر نیست... تأکید بر تعلیم و تربیت و کار فرهنگی و آموزشی به جای عمل سیاسی جهت فراهم آوردن موجبات رستگاری و سعادت دنیوی و اخروی مردم، در سخنان نواب صفوی مشهود است.(ص411)
در مقابل سیل وقایع مهمی که از 9 اسفند 1331 یا 25 روز پس از آزادی نواب صفوی تا 28 مرداد 1332 در کشور روی داد، سهم فعالیت و عملکرد "فدائیان اسلام" در شکل دادن به صحنه کلان ملی کاملاً حاشیهای و ناچیز بود... از گزارشات دو اثر دولتی چنین برمیآید که نواب صفوی در سخنرانیهای عمومی خود در قم از ورود به وادی بحثهای سیاسی احتراز کرده و فقط به مسائل مذهبی و اجتماعی پرداخته بود. عبدالحسین واحدی نیز در معیت نواب صفوی، خود را موظف دانسته که از شعار مرده باد و زنده باد پرهیز کرده و در باب پشتیبانی از دین و قرآن سخن گوید.(ص414)
حدود یک هفته بعد از سفر قم، نواب صفوی به اتفاق خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی به دعوت "فدائیان اسلام" به کاشان سفر میکنند.(ص415)
پس از وقایع 9 اسفند، که آیتالله کاشانی و نیروهای اقماری ایشان در کنار آیتالله بهبهانی و آیتالله بهاءالدین نوری قرارگرفتند و محوری جدید با گروهی از نظامیان به نمایندگی سرلشگر زاهدی و جمعی از وکلا و روزنامهنگاران تشکیل دادند، مخالفت میان نیروهای نهضت ملی و این محور جدید ضد مصدقی بالا گرفت و دشنام و تهدید و تهمت سکه روز شد.(ص416)
او مجبور بود برای حفظ شئونات روحانیتی که پا به کارزار سیاسی گذارده بود، سینه سپر کند و توهین کنندگان به روحانیت را تهدید کند. انتخاب دیگر او در مقابل دفع جسارت به روحانیت، همان بود که مرجع مطلق شیعیان بر آن اصرار داشت و نواب صفوی به همین جرم بر او شوریده بود. پنج سال پیشتر، بروجردی رویهای پیشگیرانه برگزید تا از تبعات منفی فعالیت سیاسی روحانیون که بر حرمت روحانیت و مذهب مردم مترتب میشد، جلوگیری کند. او روحانیون را از ورود به عرصه سیاست منع میکرد تا در معرض جسارت قرار نگیرند و همچنین دین را، که علما چون زره به تن میکردند، در مقابل تلون مزاجی سیاسی مردم و تعریف و تکذیب ایشان، بیمه میکرد.(ص418) ادامه دارد ...