صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۴  ، 
کد خبر : ۱۴۳۴۹۳

تاریخ روابط ارتش و رسانه‌ها در آمریکا


بصیرت: سون تسو (Sun Zu) متفکر و استراتژیست چینی در کتاب معروف «هنر جنگ» که 600 سال قبل از میلاد مسیح تحریر کرده است، می‌نویسد؛«اگر شما قابلیت‌های خود و دشمن را بدانید و 100 بار بجنگید هر 100 بار هم پیروز میدان خواهید بود. اگر فقط قابلیت‌های خود را بدانید و امکانات دشمن بر شما پوشیده باشد، در صورتی بر دشمن پیروز خواهید شد که شانس با شما یار باشد. اگر نه خود را بشناسید و نه دشمنتان را، هرگز نخواهید توانست بر دشمن خود غلبه کنید». امروزه ثابت شده که شناخت قابلیت‌های دشمن در هر جنگی بیشتر از آنکه از طریق اقدامات جاسوسی صورت گیرد از طریق رسانه‌ها و خبرنگاران و گزارشگران (در اغلب اوقات بدون آنکه خود متوجه باشند) صورت می‌گیرد. مردم به عنوان مهم‌ترین عامل پرداخت‌کننده هزینه‌های جنگی و تامین‌کننده نیروی انسانی لازم برای ادامه جنگ، حق دارند که از جزئیات عملیات احتمالی مطلع باشند. این درست همان نکته‌ای است که نظامیان از افشای آن ابا دارند. آنها برای حفظ جان سربازان درگیر عملیات و نیز تضمین موفقیت خود مایل هستند تا آنجایی که ممکن است اطلاعات کمی را در اختیار رسانه‌ها قرار دهند و به خوبی می‌دانند که هر اطلاعی در اختیار رسانه‌ها قرار گیرد معادل آن است که به دشمن عرضه شده و ممکن است مورد استفاده آنها در عملیات جاری قرار گیرد.
از طرفی بی‌اطلاع گذاشتن افکار عمومی موجب خواهد شد ارتش از عمده منبع تامین پشتیبان خود در ادامه جنگ که همان مردم هستند محروم بماند. در مقاله‌ای که ترجمه آن در پی می‌آید به قلم یکی از مدرسان دانشگاه جنگ آمریکا درباره تاریخ روابط ارتش و رسانه‌ها در آمریکا بحث شده است.
چکیده
روابط نیروهای مسلح و رسانه‌ها در آمریکا از هنگام پایان جنگ ویتنام بهبود زیادی یافته است. جنگ ویتنام نخستین جنگ در تاریخ آمریکاست که تلویزیون در آن حضوری چشمگیر داشت. این جنگ فرماندهان نظامی آمریکا را با چالشی جدی روبه‌رو ساخت. آنها برای نخستین‌بار در تاریخ مجبور بودند سربازان خود را در مقابل دوربین‌های تلویزیونی هدایت کنند. امروزه همه رهبران سیاسی همواره خود را در مقابل دوربین‌هایی احساس می‌کنند که بدون لحظه‌ای چشم بر هم زدن ناظر اعمال و گفتار آنها هستند ولی در زمانی که جنگ ویتنام جریان داشت، فناوری‌های تلویزیونی هنوز در ابتدای راه بود و جنبه‌های زیادی از فعالیت‌های آن برای فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی تازگی داشت.
توسعه تلویزیون‌های خبری 24 ساعته و 7 روز هفته، موجب شد تصمیم‌گیری‌های راهبری در سطوح مختلف نظامی و سیاسی متاثر از «اثر CNN» باشد. فرماندهان نظامی باید ویژگی‌های این قدرت جدید را درک و تاثیرات احتمالی آن را در هر برخورد نظامی برآورد کرده و برای تعامل با آن برنامه‌ریزی کنند.
در این پژوهش، تاریخچه روابط میان نیروهای نظامی و رسانه‌ها در آمریکا و قدرت آن به عنوان عاملی در افزایش توانایی‌های راهبردی نیروهای مسلح یا مانعی در راه اجرای عملیات نظامی بررسی خواهد شد. نکته مهم آن است که اصطکاک میان نیروهای مسلح و رسانه‌ها در آینده نیز تا حدودی ادامه خواهد یافت. با این حال فرماندهان و برنامه‌ریزان نظامی باید قدرت غیرقابل انکار رسانه‌ها را نه‌تنها مانعی در راه تحقق عملیات تلقی نکنند، بلکه خود را برای بهره‌برداری از قابلیت‌های آن آماده سازند.
اثر CNN
آیا همکاری با رسانه‌ها موجب تقویت راهبردی نیروهای مسلح آمریکاست یا عملیات نظامی را با خطر روبه‌رو می‌سازد؟
از آغاز ظهور فعالیت‌های مربوط به اداره جنگ در تاریخ بشر، روندی که طبق آن فرماندهان نظامی، اطلاعات را جمع‌آوری، تحلیل و نهایتا بر مبنای آنها تصمیم‌گیری کرده و نیروهای خود را هدایت می‌کردند، چالش بزرگی در شروع و ادامه هر نوع جنگی محسوب می‌شد. با شروع جنگ ویتنام، چالش جدیدی بر مشکلات قبلی فرماندهان نظامی اضافه شد. آنها مجبور بودند نیروهای خود را مقابل دوربین‌های تلویزیونی 24 ساعته که لحظه‌ای خاموش نمی‌شدند، هدایت کنند.
گزارش‌های مصور عملیات در سراسر جهان و برای میلیون‌ها بیننده پخش می‌شدند. این تغییر راهبردی در میادین جنگ، تاثیراتی قوی بر تصمیمات فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی گذاشت.
تاثیر رسانه‌ها بر پوشش دادن اخبار جنگ تحت عنوان «اثر CNN» شناخته می‌شود. این نامگذاری در میان جنجال‌های اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 90 میلادی زاده شد. تصمیم جورج بوش اول در اعزام نظامیان آمریکایی به سومالی بعد از تماشای تصاویر گرسنگان و قحطی‌زدگان در مگادیشو، بحث و جنجال زیادی را به دنبال داشت. سؤال اصلی این بود که آیا منافع ملی آمریکا در سومالی به خطر افتاده بود؟
کمتر از یک سال بعد از آن به دنبال به نمایش کشیده شدن جسد تفنگدار دریایی آمریکا در خیابان‌های مگادیشو پایتخت سومالی، بیل کلینتون رئیس‌جمهور وقت آمریکا دستور خروج سربازان آمریکایی از سومالی را صادر کرد. این تصمیم تایید مجددی بر قدرت CNN بود. سوالی که در آن زمان مطرح شد این بود: آیا رهبران سیاسی بر مبنای گزارش‌های تلویزیونی که شبکه‌های خبری به میل خود اخبار را چینش و بایاس می‌کنند، تصمیم می‌گیرند؟ آیا رهبری واقعی در دنیای غرب به دست تلویزیون‌های خبری افتاده است؟
در حال حاضر با ازدیاد شبکه‌های خبری تلویزیونی 24 ساعته، دیگر CNN تاثیرات قبلی خود را از دست داده است. در حال حاضر «اثر CNN» اصطلاحا به برآیند تاثیرات گزارش‌های خبری شبکه‌های تلویزیونی بین‌المللی بر تصمیم‌گیری‌های رهبران سیاسی و به تبع آن فرماندهان نظامی اطلاق می‌شود.
ظهور تلویزیون‌های روی خط 24 ساعته که اخبار را تقریبا همزمان یا بلافاصله بعد از وقوع برای بینندگان خود پخش می‌کنند، موجب شده همه از عملیات نظامی بلافاصله بعد از شروع آن آگاه و نسبت به جزئیات اجرا کنجکاو شوند. رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی از افزایش آگاهی مردم در این باره استقبال می‌کنند ولی کنجکاوی آنها درباره جزئیات عملیات، فرماندهان و طراحان عملیات را نگران می‌سازد.
به طور کلی رسانه‌ها به عنوان رکن چهارم دموکراسی، نقشی دوگانه را در عملیات جنگی امروز بازی می‌کنند. پوشش اخبار جنگی از سویی موجب آگاهی مردم و جلب حمایت آنها می‌شود و این به معنای آن است که رسانه‌ها ابزاری راهبردی برای حمایت از تصمیمات نظامی و جلب موافقت مردم و نهایتا اخذ بودجه و حمایت‌های سیاسی لازم از کنگره هستند. از سوی دیگر کنجکاوی رسانه‌ها در جزئیات عملیات نظامی در حین اجرا موجب خواهد شد حفاظت از اطلاعات نظامی که شرط اصلی اجرای موفق همه عملیات نظامی است، بدرستی انجام نگرفته و با لو رفتن همه یا بخشی از اطلاعات محرمانه، موفقیت نهایی آن با خطری جدی روبه‌رو شود.
در این پژوهش ابتدا به تاریخ روابط رسانه‌ها و نیروهای مسلح آمریکا پرداخته خواهد شد تا روشن شود که این ارتباط چرا پرتنش است؟ این نوشتار با این نتیجه‌گیری به پایان خواهد رسید که امروزه نیروهای مسلح آمریکا بیش از هر زمان دیگر به رسانه‌ها نیاز دارند، بنابراین رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی باید به دنبال تحقق این نکته باشند که چگونه می‌توانند از قدرت رسانه‌ها برای افزایش راهبردی قدرت خود استفاده کنند.
روابط نیروهای مسلح و رسانه: نگاهی به گذشته
ژنرال آندرو جی. گودپاستر (General Andrew J. Goodpaster)، فرمانده سابق نیروهای ناتو در اروپا درباره اختلاف نظرهایی که نیروهای مسلح و ارباب رسانه درباره پوشش اخبار جنگی دارند، می‌گوید: در حالی‌که علاقه مفرطی درباره فراهم کردن اطلاعات دقیق برای افکار عمومی درباره فعالیت‌های نیروهای مسلح وجود دارد (یا اینکه وجود ندارد و اینطور تظاهر می‌شود)، به نظر می‌رسد در موقع عملیات جنگی وقتی افراد نظامی جان خود را از دست می‌دهند، بین رهبران نظامی که مسؤولیت موفقیت در میدان جنگ را برعهده دارند و ارباب رسانه که مایلند اخباری زنده و سریع از سیر حوادث به مخاطبان خود ارائه دهند، اختلاف‌نظر و عملکرد وجود دارد.
اگر ما رسانه را به عنوان نمایندگان مردم در نظریه سه‌گانه کلازویتس (Clausewitzs Trinity) درباره پیشبرد جنگ بدانیم (مردم، دولت و نیروهای نظامی)، در این صورت رسانه‌ها به عنوان نمایندگان مردم محق هستند که جریان رویدادها را همانگونه که هست، گزارش کنند. در یک دنیای مطلوب و ایده‌آل، رسانه‌ها به عنوان چشم مردم می‌توانند نقشی متعادل کننده میان نیروهای نظامی، مقامات سیاسی منتخب و مردم بازی کنند. رسانه‌ها هم با وجود اینکه متعهد شده‌اند حقایق را گزارش کنند ولی آنها نیز در تجارتی درگیر هستند که اگر نتوانند اخبار را به صورت هیجان‌انگیز و جذاب ارائه کنند، میدان را به سود رقبای خود از دست خواهند داد.
در حقیقت این موضوع هسته اصلی اختلافات رسانه‌ها و نیروهای نظامی درگیر عملیات است. ارائه اخبار به صورت هیجان‌انگیز و قابل توجه برای بینندگان، آن چیزی نیست که واقعا نیروهای نظامی می‌خواهند. این اختلاف از زمان ظهور تلویزیون تشدید نیز شده است. با وجود آنکه به نظر می‌رسد فناوری‌های جدید نظیر تلویزیون و اینترنت باید موجب نزدیکی بیشتر نیروهای نظامی با سیاستمداران، تصمیم‌گیران و مردم بشود، عملا چنین نیست و این فناوری‌ها اختلافات را بیشتر تشدید می‌کند.
در عصر جدید، تلویزیون به صورت تلاقی‌گاه همه حوادث درآمده است. شکست برنامه‌ریزی‌های سیاسی و نظامی در ویتنام نهایتا موجب شد آمریکا برای نخستین‌بار در تاریخ خود شکست نظامی را بپذیرد و موجب تشدید اختلافات رسانه‌ها و ارتش شد، این تجربه دردناک، بذر تنفر از رسانه‌ها را در ارتش کاشت که برای دهه‌های متوالی حاکم بر تفکر نظامیان درباره رسانه‌ها بود. سرهنگ بازنشسته، هنری گل (Henry Gole) درباره طرز فکر دانشجویان دانشگاه جنگ آمریکا نسبت به رسانه‌ها می‌گوید: «20 سال بعد از تجربه تلخ ویتنام (1980)، هنوز افسران نسبت به رسانه‌ها احساس تنفر شدیدی دارند و به نظر می‌رسد این احساس به این زودی زائل نخواهد شد». در سال 1990، ژنرال بازنشسته برنارد ترینر(Bernard Trainer) در یادداشت‌های خود خاطرنشان کرده، افسران آمریکایی دهه 1990 که در هنگام شکست آمریکا در ویتنام هنوز کودک بودند، مثل نسل قبلی افسران، احساس تلخی نسبت به رسانه‌ها داشتند. به گفته این ژنرال به نظر می‌رسید شعار ارتش به شکل وظیفه، افتخار، کشور و نفرت از رسانه‌ها شکل گرفته بود.
علاوه بر اینکه بین اهداف ارتش و رسانه تقابل وجود داشت، شکاف فرهنگی بزرگی نیز بین رده‌های مختلف نظامی به علت ورود تعداد زیادی سرباز داوطلب به صفوف ارتش به وجود آمده بود.
جو گالوی (Joe Galloway) از برنامه اخبار آمریکا و گزار‌ش‌های جهان، این شکاف فرهنگی را به صورت تدابیر کنترل فرماندهان(که به نظر سربازان داوطلب خیلی عجیب و غریب جلوه می‌کرد و آنارشیسم و بی‌بندو باری سربازان جدید از چشم فرماندهان، می‌توان تصویر کرد.
در دهه 1990 گزارشگران رسانه‌ها می‌خواستند به جزئیات همه رویدادهای نظامی دسترسی داشته باشند و در عین حال فرماندهان نظامی تمایل داشتند به اعمال همه آنهایی که در میدان نبرد بودند، اعم از نظامیان و گزارشگران کنترل دقیقی داشته باشند.
فرماندهان از نشت اطلاعات وحشت داشتند و گزارشگران طبیعتا نمی‌توانستند خبری را که کسب کرده بودند، برای مدتی کتمان کنند، چون امکان داشت این خبر برای نخستین‌بار توسط کانال‌های تلویزیونی رقیب پخش شود. نظامیان درصدد وضع مقررات دقیقی برای فعالیت گزارشگران بودند و خبرنگاران نیز با شعار همیشگی (کمترین مقررات انضباطی برای فعالیت خبرنگاران را هم زیادی تلقی می‌کردند) به جنگ آنها می‌رفتند. مطالبی که در پی می‌آید تحولات روابط نیروهای نظامی با رسانه‌ها در 50 سال گذشته را بررسی می‌کند. این دوران شاهد پیشرفت‌های عظیمی در زمینه‌ فناوری‌های اطلاعاتی محسوب می‌شود که بر تحولات روابط رسانه‌ها و نیروهای مسلح تاثیر‌گذار بوده است.
جنگ ویتنام (1975 – 1961)
داگلاس هرد (Douglas Hurd) وزیر خارجه سابق انگلیس می‌گوید:
«اگر چراغ دریایی به صورتی کاملا شانسی و نامرتب روشن و خاموش شود، نشان می‌دهد که چراغ‌بان حال خوشی ندارد و چراغ را از روی هوس به کار می‌اندازد».
یعنی رسانه‌ها یا باید عین چراغ دریایی به صورتی عادی همه صحنه را به شکلی مرتب روشن سازند ولی اگر گزینشی عمل کنند (چنانکه درباره جنگ و برای جلب بینندگانشان این کار را انجام می‌دهند) باید در سلامت اخلاق حرفه‌ای ارباب رسانه تردید کرد. جنگ ویتنام حادثه مهمی در تاریخ روابط رسانه‌ها و نیروهای مسلح آمریکا بود. این جنگ برای نخستین‌بار از طریق دوربین‌های تلویزیونی در منازل آمریکایی پخش می‌شد. در جنگ جهانی دوم عمده‌ترین رسانه الکترونیکی رادیو بود ولی در اینجا تصاویر درگیری‌ها مستقیما به منازل آمریکایی راه می‌یافت. جنگ ویتنام از نظر دیگری نیز حادثه مهمی در تاریخ روابط رسانه‌ها و ارتش آمریکا تلقی می‌شود. این آخرین‌باری بود که گزارشگران تلویزیونی بدون هیچ سانسوری از سوی مقامات نظامی می‌توانستند اخبار جنگ را در آمریکا پخش کنند.
آمریکاییان صحنه‌های جنگ را با سربازان واقعی می‌دیدند، نه به صورت فیلم‌های جنگی و با شرکت جان وین (John Wayny) یا ارول فلین (Errol Flynn). یک سرباز پیاده‌نظام آمریکایی در سال 1965 درباره جنگ ویتنام گفت: «هرجا نگاه می‌کنم دوربین‌های تلویزیونی را می‌بینم. گاهی حتی مطمئن نیستم که آیا من سرباز واقعی هستم یا یک سیاهی لشکر فیلم‌های جنگی». مردم آمریکا هر شب شاهد بودند که سربازان آمریکایی می‌کشند، کشته یا زخمی می‌شوند و غیرنظامیان از دهکده‌های خود آواره و منازلشان ویران می‌شوند. پیام‌های اخبار تلویزیونی درباره واقعیت‌های جنگ ویتنام قوی‌تر از همه پیام‌های رسانه‌های چاپی و رادیویی بودند. این نخستین تجربه آمریکاییان درباره واقعیت‌های جنگ بعد از خاتمه جنگ‌های داخلی در حدود یکصد سال قبل از آن بود. آمریکاییان هیچگونه تجربه‌ای از جنگ واقعی در خاک آمریکا نداشتند و این نخستین‌بار بود که مردم عادی آمریکا با مظاهر نفرت‌انگیزجنگ از نزدیک و با تماشای اخبار تلویزیونی آشنا می‌شدند.
قبل از جنگ ویتنام، رسانه‌های چاپی آمریکا از کوشش‌های جنگ‌طلبانه رهبران سیاسی و نظامی آمریکا دربست حمایت می‌کردند و تصویر مثبتی ارائه می‌دادند. برای نخستین‌بار در گزارش‌های تلویزیونی از جنگ ویتنام، موضوعاتی نظیر نبود انضباط در سلسله مراتب فرماندهی سربازان آمریکایی، استعمال وسیع مواد مخدر در میان سربازان و مورد سوال قرار گرفتن مشروعیت ادامه جنگ از سوی افراد نظامی آمریکا در حالی‌که هنوز جنگ در جریان بود، مطرح می‌شد.
اینگونه گزارش‌ها با وجود آنکه بخشی از واقعیت بودند ولی از نظر فرماندهان رده بالای نظامی نوعی تبلیغ منفی و موجب کاهش روحیه نظامیان به حساب می‌آمدند. برخی از فرماندهان ارتش و رهبران سیاسی وقت آمریکا به این نتیجه‌گیری رسیده بودند که آنها قبل از آنکه جنگ در خود ویتنام را ببازند، در خاک اصلی آمریکا آن هم در زمینه رسانه‌ها باخته بودند. جنگ رسانه‌ای در ویتنام جنگی بدون خطوط مشخص جبهه بود. گزارشگران از هر نقطه‌ای که می‌توانستند وسیله‌ای برای رفتن به خطوط جبهه پیدا کنند، خود را به محل درگیری رسانده و هر مطلبی را که مایل بودند درباره جنگ به ایستگاه‌های اصلی خود در خاک آمریکا ارسال می‌کردند و از آن طریق در دید همه تماشاگران در سراسر آمریکا قرار می‌گرفت. رهبران نظامی بعد از بررسی گزارش‌های رسانه‌ها درباره جنگ ویتنام به این نتیجه‌گیری رسیدند که آنها گزینشی، منفی و بایاس شده هستند. همه شبکه‌های تلویزیونی خبری در آمریکا می‌خواستند به بینندگان خود شکست قریب‌الوقوع ارتش را در ویتنام القا کنند.
خبرنگارانی که در جبهه‌ها حضور داشتند وقتی گزارش‌های خود را با اخباری که رسما از سوی ارتش درباره عملیات جنگی منتشر می‌شد، مقایسه می‌کردند، متوجه می‌شدند آنها تصویر متفاوتی ارائه می‌دهند. این موضوع موجب شد رسانه‌ها به‌طور کلی به مقامات سیاسی و نظامی بد‌بین شده و جو عدم اعتماد میان آنها تشدید شود. پوشش خبری تهاجم بزرگ عید تت (Tet) ویت کنگ‌ها و نیروهای ویتنام شمالی علیه ارتش ویتنام جنوبی و آمریکا در فوریه 1968، نقطه عطف مهمی در تاریخ جنگ ویتنام محسوب می‌شود. از آن تاریخ تاکنون این سوال در میان نظامیان آمریکایی مطرح است که آیا رسانه‌ها باعث شکست آمریکا در ویتنام شدند ‌یا واقعا همان‌گونه که مشهور است این یک شکست صرفا نظامی محسوب می‌شود.
ژنرال پاول در خاطرات خود از آن دوران که مدرس دانشگاه نظامی آمریکا بود درباره نقش رسانه‌ها در تسریع خروج آمریکا از ویتنام می‌نویسد:«روز اول فوریه سال 1968، من از رختخواب بیرون آمدم. قهوه‌جوش را روشن کرده و به تماشای برنامه صبحگاهی اخبار تلویزیون پرداختم. از آنچه روی صفحه تلویزیون می‌دیدم، شوکه شدم. سربازان و تفنگداران آمریکایی در حیاط سفارت آمریکا در سایگون با ویت‌کنگ‌ها که با حمایت ارتش ویتنام شمالی به صورتی هماهنگ به 108 مرکز استان و نواحی اداری ویتنام حمله کرده بودند، می‌جنگیدند. در همان زمان نیز سربازان ویتنام جنوبی برای نجات کاخ ریاست جمهوری ویتنام با ویت‌کنگ‌ها درگیر شده بودند. حداقل 26 روز طول کشید تا اوضاع به حالت قبل از حمله ویت‌‌کنگ‌ها بازگردد. تصاویر ارسالی موجب تشدید تظاهرات ضدجنگ ویتنام شد. حالا دیگر مخالفان جنگ مشتی هیپی ژولیده مو و دانشجویان افراطی دانشگاه‌ها نبودند، تصاویر اخبار تلویزیونی موفق شدند حتی آمریکاییان میانه‌رو را هم با جنگ مخالف سازند». همان‌گونه که ژنرال پاول می‌گوید: «مردم آمریکا نمی‌توانستند تصاویری را که از طریق تلویزیون در مقابل چشمان خود می‌دیدند، باور کنند.» برای نخستین‌بار مردم آمریکا به عینه می‌دیدند که واقعیت‌ها منطبق با آن چیزی که مقامات سیاسی و نظامی ارشد آمریکایی می‌گویند، نیست. واشنگتن نه تنها در آستانه پیروزی در ویتنام و خروج پیروزمندانه از این کشور نیست، بلکه در آستانه قبول واقعیت‌های شکست نظامی است. حوادث عید تت از نگاه دیگری نیز نوعی گمراهی و ارائه تصویر غلط از واقعیت‌های میدان نبرد محسوب می‌شود. برخوردهای خونین در پایگاه هوایی تان‌ سون‌نوت (Tan Son Nhut) و دیگر مناطق سایگون خیلی خونبارتر و پرتلفات‌تر از جنگ داخل سفارتخانه آمریکا بود، اما چون خبرنگاران اغلب در اطراف سفارت آمریکا مستقر بودند، نخستین گزارش‌های مربوط به حملات عید تت از داخل سفارت آمریکا و نبرد تن به تن تفنگداران دریایی آمریکا که محافظت از سفارت را برعهده داشتند و مهاجمان ویت‌کنگ، به سراسر جهان مخابره شد. خبرنگاران بنابر خصلت حرفه‌ای خود مایل بودند وخامت اوضاع را هرچه بیشتر در گزارش‌های خود منعکس سازند. نتیجه آن شد که مجموع اخبار ارسالی انعکاس درست واقعیت‌های میدان نبرد آن روزهای ویتنام نبودند. در حالی که مقامات نظامی آمریکا اعلام می‌کردند اوضاع به سرعت رو به بهبود می‌رود و نظامیان آمریکایی مجددا مواضع از دست رفته را باز پس می‌گیرند، رسانه‌ها کار ویتنام را تمام شده و این حمله را تمرینی برای یکسره ساختن کار رژیم تحت حمایت واشنگتن در سایگون اعلام می‌کردند(7 سال بعد درستی نتیجه‌گیری‌های رسانه‌ها در بهار سال 1975 با سقوط قطعی سایگون اثبات شد و جنگ ویتنام عملاً با پیروزی ویت‌کنگ‌ها به پایان رسید).
در سال‌های بعد از حملات عید تت تا سقوط قطعی ویتنام جنوبی، خبرنگاران فرصت کافی یافتند تا تفاوت‌های گزارش‌های رسمی نظامی را با واقعیت‌هایی که خود شاهد آن بودند از نزدیک بررسی کنند. جنگ ویتنام و تهاجم وسیع ویت‌کنگ‌ها در عید تت سال 1968 شکاف میان نیروهای مسلح آمریکا و رسانه‌ها را که قبلا به اندازه کافی وسیع بود،‌ وسعت بخشید. این اختلاف سلیقه ده‌ها سال میان 2طرف ادامه یافت. نیروهای مسلح آمریکا از شکست در ویتنام چه درسی آموختند؟ آنها به این نتیجه رسیدند که 2 راس مثلث کلازویتس یعنی ارتش و دولت نمی‌توانند واقعیت‌ها را از عامل سوم این مثلث پیروزی یعنی مردم پنهان سازند. فرماندهان ارتش به این نتیجه‌گیری رسیدند که رسانه‌ها تنها وسیله برقراری ارتباط با مردم هستند. نیروهای نظامی برای پیروزی قطعی در هر نبردی به حمایت مردم نیاز دارند و بنابراین آنها از طریق رسانه‌ها باید در این جهت توجیه شوند. هرگونه پنهان‌کاری در نهایت نتیجه معکوس خواهد داد. ویتنام درس بزرگی به نظامیان آمریکایی داد ولی حوادث بعدی نشان داد که میان درک یک واقعیت و نهادینه شدن آن فاصله زیادی وجود دارد. در جنگ‌های بعد از ویتنام، ارتش نشان داد که عملا چیزی عوض نشده و روابط میان پنتاگون و رسانه‌ها همچنان سرد و خصمانه باقی مانده است.
جنگ اول خلیج‌فارس (1991)
15 سال بعد از پایان جنگ ویتنام،‌ نیروهای آمریکایی برای جنگ به منطقه خلیج فارس فرستاده شدند که اغلب ارزیابی‌های بعدی آن عملیات را موفقیت‌آمیز ارزیابی کردند. مردم آمریکا برای نخستین‌بار از اینکه می‌دیدند نیروهای مسلح این کشور اینقدر قوی، آماده و موثر عمل می‌کنند، تعجب می‌کردند. شاید علت اصلی دیرباوری آنها این بود که در 15 سال گذشته رسانه‌ها هیچ‌گونه گزارشی از روند پیشرفت‌های ارتش آمریکا به دلیل خصومت دائمی میان 2 طرف منتشر نکرده بودند.
علت دیگری را که می‌توان برای تعجب مردم برشمرد آن است که در عملیات(دلیل عادلانه: نامی که پنتاگون برای عملیات پاناما و ربودن نوریگا، رئیس‌جمهور این کشور انتخاب کرده بود!!-م) ارتش از همان اول اجازه نداد رسانه‌ها بتوانند به صورت زنده روند عملیات را پوشش داده و مردم را با تحولات ایجاد شده در فرماندهی و لجستیک نیروهای آمریکا بعد از پایان جنگ ویتنام و اشغال گرانادا آشنا سازند. رسانه‌های آمریکایی از هنگام جنگ پاناما، به دلیل آنکه ارتش همکاری موثری را با رسانه‌ها در جهت پوشش جنگ از خود نشان ندادند از پنتاگون سرخورده شده بودند.
خیلی از دست‌اندرکاران رسانه معتقدند عملیات توفان صحرا از نظر پوشش وسیع و منظم رسانه‌ای در تاریخ بی‌نظیر است. این نخستین جنگی بود که شبکه CCN توانست نام خود را به‌عنوان رسانه‌ای 24 ساعته که اخبار را سریع و اغلب اوقات همزمان با وقوع پخش می‌کند به جهانیان بشناساند. این جنگ شاهد نقطه عطفی اساسی در تاریخ روابط ارتش و رسانه‌های آمریکا تلقی می‌شود. کالین پاول، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا درس‌های خوبی از عملیات پاناما گرفته و به رسانه‌ها اطمینان داده بود که نه تنها دسترسی عادلانه و بر حق آنها را به اخبار جنگ فراهم خواهد آورد بلکه افراد مناسبی را در پست‌های سخنگویی ارتش قرار خواهد داد. کالین پاول برای پست حساس سخنگوی پنتاگون سرلشکر تام کلی (Tom Kelly) را برگزید. تام کلی نه تنها فردی با معلومات و تحصیلکرده بود، بلکه نظیر برخی بازیگران سریال‌های مشهور سرم‌گرم‌کننده در آمریکا از قدرت کافی برای اقناع‌کردن برخوردار بود. او قادر بود اعتماد شنوندگان به صحبت‌هایش را جلب کند. به قول ژنرال کالین پاول: سخنگویان کاملا در جهت جذب مخاطب توجیه شده بودند. ارتش جدا تصمیم گرفته بود به جای مقابله با رسانه‌ها با آنها همکاری و از آنها به‌عنوان وسیله‌ای برای افزایش توان راهبردی خود استفاده کند. به دستور پاول جلسات پرسش و پاسخ سخنگوی پنتاگون با خبرنگاران به صورت زنده از تلویزیون پخش و برای نخستین‌بار بعد از پایان جنگ ویتنام، مردم شاهد تلاش روزنامه‌نگاران برای کسب اخباری بودند که مقامات نظامی تحت پوشش مصالح پنتاگون مایل به افشای آنها نبودند. ژنرال پاول موفق شده بود قدرت رسانه‌ها را کشف کرده و مستقیم با مردم سخن گوید. در این جنگ همواره گزارشگران و سخنگویان نظامی با هم دیده می‌شدند. وقتی مردم عادت کردند مستقیماً گزارشگران و سخنگویان نظامی را با هم ببینند، حتی بهترین خبرنگاران به صورت قهرمانان منفی درآمدند که کارشان تفسیر اخبار دست اولی بود که سخنگویان نظامی در اختیارشان قرار می‌دادند. شاید بتوان عمده‌ترین تغییر در نگرش مردم آمریکا نسبت به همکاری پنتاگون با رسانه‌ها را از فحوای برنامه‌های کمدی شنبه شب تلویزیون‌های آمریکایی بویژه برنامه قدیمی Saturday Night Live که از 11 اکتبر سال 1975 شبکه NBC و به مدت 90 دقیقه در شب‌های یکشنبه پخش می‌کرد استنتاج کرد. در این برنامه با استفاده از زبان طنز چنین وانمود می‌شد که نظامیان عراقی در جنگ خلیج‌ فارس برای پی بردن به برنامه‌های پنتاگون لازم نبود تلاش زیادی را از خود نشان دهند. آنها کافی بود به گفته‌های سخنگوی پنتاگون دقیقا گوش کنند و طرح‌های آینده نظامی آمریکا را بفهمند. به‌طور‌ کلی رسانه‌های آمریکا‌یی در این جنگ از ارتش حمایت می‌کردند. با وجود آنکه گزارشات به‌طور‌ کلی مثبت بودند ولی دارای موازنه نبوده و همه جنبه‌های جنگ را تحت پوشش قرار نمی‌دادند. گزارشگران کم و بیش مورد استقبال فرماندهان نظامی قرار می‌گرفتند. در حالی که نیروی زمینی در ارائه اخبار به رسانه‌ها محتاط و کم‌حرف بود، برعکس نیروی دریایی از پذیرش گزارشگران رسانه‌ها استقبال می‌کرد. به همین دلیل در حالی که نیروی دریایی به نسبت نقش اندکی در عملیات داشت با این حال بیشترین پوشش خبری رسانه‌ها را به خود اختصاص داد. بعد از پایان جنگ، ژنرال پل فون (General Paul Funk) از فرماندهان نیروی زمینی در عملیات جنگی به خبرنگاران گفت: «وقتی از آسیای جنوب غربی و بعد از پایان عملیات جنگی به آمریکا بازگشتم، از اینکه مردم درباره عملیات سنگین لشکر سوم زرهی و سپاه هفتم که با نیروهای نخبه دشمن درگیر بودند، چیزی نمی‌دانستند کلی عصبانی شدم. گزارش‌هایی از عملیات جنگی واحدهای تحت امر من در رسانه‌ها مطرح نشده بود و در نتیجه مردم چیزی راجع به عملیات جنگی ما نمی‌دانستند. من در همان روز عملیات تقاضاهایی برای مصاحبه داشتم ولی به دلیل نبود وقت کافی همه آنها را رد کردم. من از مصاحبه گریزان نبودم ولی در عین حال تلاشی هم برای تبلیغ اقدامات واحدهای تحت فرماندهی خود انجام ندادم. وقتی به گذشته می‌نگرم، می‌فهمم که باید بر نظرات قدیمی دوری از رسانه‌ها غلبه کرده و به خاطر افراد تحت فرمانم هم که شده عملیات‌مان را برای اطلاع مردم با خبرنگاران مطرح می‌کردم».
سرهنگ باری ویلی (Barry Willy) که افسر روابط عمومی در دوران جنگ اول خلیج فارس بود چنین نتیجه‌گیری می‌کند: «خیلی از فرماندهان با این نظر موافق خواهند بود که عملیات جنگی آمریکا توسط رسانه‌ها با رعایت موازنه و به شکلی مناسب پوشش داده شد. در عین حال همکاری، صبر و تحمل و مدارای 2طرف در طول عملیات کاملا مشهود بود».
بوسنی (1995 تاکنون)
اعزام حدود 25 نفر از گزارشگران همراه نیروهای مسلح آمریکا به بوسنی در دسامبر 1995، اقدامی شجاعانه و در عین حال نوآورانه تلقی شد. همراهی خبرنگاران با نیروهای نظامی نشان‌دهنده آن بود که آنها همراه با این نیروها حرکت و با تمدید ماموریت‌شان گزارشگران همراه نیز باید حضور خود را در میادین عملیات ادامه دهند. همه گزارشگران یک هفته قبل از شروع عملیات همراه نیروهای اعزامی در آلمان بوده و شاهد همه آموزش‌های قبل از اعزام بودند. این گزارشگران همراه نیروهای نظامی به بوسنی رفته و 2 تا 3 هفته همراه آنها باقی ماندند. فرماندهان امیدوار بودند با این شیوه روابط ارتش و رسانه‌ها بهتر شده و گزارش‌هایی که آنها از میدان عملیات به آمریکا می‌فرستند موجب حمایت مردم و نهایتا تقویت روحیه سربازان درگیر در عملیات باشد. با وجود آنکه پوشش خبری اعزام نیروهای آمریکا‌یی به بوسنی کم و بیش این اهداف را برآورده ساخت با این حال برخی گزارش‌ها و موضوعات جنجالی و بحث‌برانگیز نیز همزمان منتشر شد. در دسامبر سال 1995، تام ریکس (Tom Ricks) خبرنگار روزنامه وال‌استریت ژورنال گزارشی درباره اظهارنظر سرهنگ جئوفری فونتنوت، فرمانده نخستین هنگ زرهی به بوسنی منتشر ساخت که در آن سرهنگ مذکور به 2 نفر از سربازان سیاهپوست آمریکا‌یی گفته بود کروات‌ها افرادی نژادپرست هستند و او امیدوار است به این خاطر ارتش آمریکا حداکثر ظرف 12 ماه از بدو شروع عملیات از بوسنی خارج شود. این اظهارنظر در تقابل آشکار با نظرات رسمی کاخ سفید بود که تاریخ معینی را برای خروج نظامیان آمریکا‌یی از بوسنی تعیین نکرده بود. از طرفی گفته‌های سرهنگ فونتنوت به صورتی غیرمستقیم سربازان سیاهپوست هنگ را مزاحمانی معرفی می‌کرد که برای رعایت حال آنها ارتش باید عملیات را زودتر از آنچه واقعا باید باشد، به اتمام رساند و از همه بدتر افسری جرات می‌کرد موضعی غیر از موضع‌گیری رسمی دولت متبوع خود اتخاذ کند. روز بعد از انتشار گزارش ریکس در وال‌استریت ژورنال، روزنامه نیویورک‌تایمز مقاله‌ای را به قلم یک «مقام عالیرتبه اداری» به چاپ رساند که در آن عنوان شده بود اگر اظهارنظر سرهنگ فونتنوت بدرستی نقل شده باشد، آن را می‌توان اظهاراتی جدی درباره موضوعی حساس و یک قضاوت فوق‌العاده بد ارزیابی کرد. بعدها مشخص شد فردی که از او به‌عنوان «مقام عالیرتبه اداری» یاد شده، افسری با درجه پایین‌تری از سرهنگ فونتنوت و مامور خدمت در شورای امنیت ملی آمریکا بوده است. اظهارات فونتنوت موجب ایجاد بحث‌های طولانی و جنجالی در رسانه‌های آمریکا شد. هیچکس نمی‌تواند تایید کند آیا انتشار گزارش ریکس تاثیری در راه اعطای ترفیعات معمول به سرهنگ فونتنوت داشته یا نه، ولی عنوان مطالعه موردی ریچارد نیومن (Richard Newman) در این باره به اندازه کافی گویاست و پاسخ مثبت را به ذهن متبادر می‌کند. گو اینکه خود مطالعه رابطه مستقیمی را بین اظهارات سرهنگ فونتنوت و مشکلات ترفیع وی برملا نمی‌کند. «تجربیات یک فرمانده که آینده‌اش توسط رسانه‌ها تباه شد». با این حال پروفسور چارلز موسکاس (Professor Charles Moskos) نویسنده کتاب‌های متعددی درباره جامعه‌شناسی نظامیان آمریکا‌یی در این باره به نکته مهمی اشاره دارد:
«تاثیرات این حادثه مهم‌تر از توقف ترفیعات سرهنگ فونتنوت بود. این حادثه تاثیر سویی بر روحیه نظامیانی که سرهنگ فرماندهی‌شان را برعهده داشت، گذاشت آنها شاهد سرزنش فرمانده‌شان به خاطر یک اظهارنظر در رسانه‌ها بودند. تاثیر دیگرش بازگشت دوباره روابط سرد ارتش و رسانه‌ها بود. بعد از این حادثه بیشتر نظامیان معتقد بودند نظامیان نباید به هیچ خبرنگاری حتی خبرنگار خوب نزدیک شوند چون آینده‌شان ممکن است به خطر بیفتد. با وجود آنکه پاسخ روشنی را هیچگاه نمی‌توان به این سوال داد که بحث‌های رسانه‌ای تا چه اندازه در توقف پیشرفت‌های شغلی سرهنگ فونتنوت موثر بود، با این حال تجربه بوسنی این موضوع را ثابت کرد که اعزام خبرنگاران همراه با واحدهای نظامی درگیر عملیات، فکر خوبی است. هم فعالان رسانه‌ای و هم ژنرال ویلیام ناش (General William Nash) فرمانده لشکر اول زرهی در این باره متفق‌القول بودند.
حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001
حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 که محکومیت جهانی را به دنبال داشت، فرصتی را در اختیار پنتاگون و طراحان جنگ روانی در واشنگتن و لندن قرار داد تا با استفاده از امکانات تبلیغاتی رسانه‌های وابسته به خود، زمینه‌های ذهنی را برای جنگ‌های بعدی در منطقه آماده کنند. راهبرد روشن در این کارزار تبلیغاتی، آماده کردن اذهان آمریکا‌ییان برای جنگی درازمدت و تحریک احساسات شوونیستی (میهن‌پرستی افراطی) آنها و تاکتیک مورد نظر بزرگ‌نمایی اقدامات بی‌مسؤولیت گروه‌هایی بود که ظاهرا از کشته شدن انسان‌های بی‌گناه اظهار شادمانی می‌کردند. صدام حسین، دیکتاتور وقت عراق، این حملات را نتیجه جنایات آمریکا‌ییان علیه بشریت خوانده و گفته بود«کسی که باد می‌کارد توفان درو می‌کند.» گفته‌های صدام مورد استفاده بهینه رسانه‌های آمریکا‌یی واقع شد. آنها توانستند تصویر هر چه تاریک‌تری را از دیکتاتور عراق در اذهان شهروندان آمریکا‌یی ترسیم و همه را برای جنگ 2 سال بعد و تهاجم به عراق آماده سازند. گزارشگران فاکس‌نیوز اخباری را از بیت‌المقدس شرقی و ساحل غربی منتشر ساختند که فلسطینی‌ها به خیابان‌ها ریخته و در حالی‌که شعارهای «الله‌اکبر» می‌دادند، شیرینی پخش کرده و از این حادثه تروریستی و مرگ افراد بی‌گناه شادی می‌کردند. آنها انگشت‌های خود را به شکل v لاتین و به علامت پیروزی بلند و پرچم فلسطین را تکان می‌دادند. فاکس‌نیوز از سمبل‌های تبلیغی پرچم‌ فلسطین و شادی آنها به خاطر مرگ آمریکا‌ییان غیرنظامی بخوبی سابقه ذهنی مناسبی را ساخت و در سال‌های بعد بخوبی از آن استفاده کرد. درباره تصویر خصمانه فلسطینی‌ها به بهانه حملات تروریستی 11 سپتامبر رسانه‌های آمریکا‌یی و انگلیسی همکاری مطلوبی را از خود نشان دادند. درست در همان روز انجام حملات تروریستی 11 سپتامبر، روزنامه تایمز چاپ انگلیس و شبکه فاکس‌نیوز ادعا کردند که 3 هزار نفر در نابلس به شادی پرداخته و شیرینی پخش کرده‌اند. روزنامه تایمز محتاط‌تر از فاکس‌نیوز بوده و تعداد تظاهرات‌کنندگان عرب در بیت‌المقدس شرقی را کمتر از یکصد نفر برآورد می‌کند. شبکه فاکس‌نیوز خوشحال از انتشار اینگونه تظاهرات از شادی 75 هزار نفر ساکنان اردوگاه رشیدیه در جنوب صور خبر داد که با تیراندازی هوایی شادی خود را نسبت به انجام اینگونه حملات ابراز می‌کردند. روزنامه تایمز تصاویر مصاحبه با یک زن رنج‌کشیده فلسطینی را به نام نوال عبدالفتاح (48 ساله) چاپ کرد که لباس مشکی بلندی را پوشیده بود و از این حملات به‌عنوان کوبیدن و له شدن سر مار (یعنی آمریکا) یاد و واشنگتن را پشتیبان دائمی اسرائیل خوانده بود. دختر 22 ساله او به نام معصومه اظهار امیدواری کرده بود که حملات بعدی به تل‌آویو صورت گیرد. در این حال فاکس‌نیوز و دیگر رسانه‌های وابسته به ارتش آمریکا، درباره انعکاس اظهارنظرهای مقامات رسمی حکومت خودگردان که این حملات را محکوم و آن را تروریستی خوانده بودند، تلاشی را به خرج نمی‌دادند. سرانجام احمد عبدالرحمن، سخنگوی دولت خودگردان فلسطین به خبرگزاری آسوشیتدپرس اخطار کرد که اگر گزارشی را که خبرنگار این شبکه از شادی گروه قلیلی از فلسطینی‌های مستاصل و مظلوم تهیه کرده‌اند، پخش کنند، حکومت خودگردان سلامت جان این خبرنگار را تضمین نخواهد کرد. این اخطار موجب اعتراض شدید خبرگزاری آسوشیتدپرس شد. این در حالی بود که چند روز بعد از این حملات یاسر عرفات، رئیس دولت خودگردان در اقدامی نمادین به زخمی‌های این حادثه تروریستی خون داد. اغلب خبرگزاری‌های غربی از انعکاس اقدام عرفات خودداری کرده و آن را «نمایشی» خواندند.
مقامات فلسطینی خیلی زود متوجه دامی که رسانه‌های آمریکا‌یی وابسته به پنتاگون سر راه مردم مظلوم فلسطین نهاده بودند، شدند. به‌عنوان مثال در سرمقاله روزنامه معتبر عربی الحیات، درباره این تظاهرات آمده بود: «این تظاهرات توسط گروهی مردم گمراه و جاهل صورت گرفته که نمی‌توانند نماینده طرز تفکر مردم فلسطین باشند.» نویسنده اظهار تاسف می‌کند که چرا این حادثه در فلسطین روی داد و به صورت تلویحی اشاره می‌کند که انگار خبرگزاری‌های آمریکا‌یی وابسته به پنتاگون منتظر وقوع آن بودند چون در حالی که درباره کشته شدن صدها فلسطینی به دست اسرائیل همواره ساکتند ولی تظاهرات عده قلیلی را پوشش وسیعی داده و چنان وانمود می‌کردند که آنها مشتی نمونه خروار و نشان‌دهنده شادی ظاهری یا باطنی همه اعراب هستند. اعراب در کمتر از 2 سال بعد و با تهاجم آمریکا‌ به عراق در مارس 2003 شاهد اجرای پرده آخر کارزار تبلیغاتی وسیعی بودند که با حملات تروریستی 11 سپتامبر کلید خورده بود.
تهاجم آمریکا به افغانستان (از سال 2001 تاکنون)
در تاریخ 7 نوامبر 2001 در پاسخ به حملات تروریستی 11 سپتامبر، به دستور جورج بوش، ارتش آمریکا حملات خود را به افغانستان تحت عنوان «جنگ با تروریسم» آغاز کرد که تاکنون نیز ادامه دارد. اهداف اولیه این جنگ عبارت بودند از:
1- دستگیری اسامه بن لادن که به زعم آمریکا طراح و مدیر اجرایی حملات 11 سپتامبر بود.
2- انهدام شبکه القاعده
3- سرنگونی رژیم طالبان
از سال 2002 پیاده نظام آمریکا و انگلیس هم با پشتیبانی نیروی هوایی به این جنگ وارد شدند و سپس سربازان ناتو نیز در این جنگ شرکت کردند. جالب توجه آنکه اسم رسمی این عملیات در اسناد رسمی وزارت جنگ آمریکا «Operation Endiuring Freedom-OEF» یا عملیات آزادی پایدار! نامگذاری شده است. پس از 7 سال از آغاز عملیات می‌توان گفت که آمریکا به طور نسبی فقط هدف سوم را محقق ساخته و به هیچ‌کدام از اهداف عملیات کاملا دست نیافته است. رسانه‌های آمریکا‌یی بویژه فاکس‌نیوز و CNN زمینه‌های ذهنی لازم را در داخل و خارج آمریکا برای شروع عملیات آماده ساختند. بلافاصله بعد از حملات 11 سپتامبر، مقامات نظامی آمریکا اعلام کردند دلایل روشنی بر شرکت بن‌لادن و سازمان القاعده در این عملیات خرابکاری جمع‌آوری کرده‌اند که البته عمده‌ترین آنها نوار ویدئویی بود که بن‌لادن مشارکت سازمان القاعده را در این عملیات تایید می‌کرد. جورج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا در سخنانی که در تاریخ 20 سپتامبر (9 روز بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر) در جلسه مشترک مجالس سنا و نمایندگان ایراد کرد، اولتیماتومی را به رهبران طالبان درباره درخواست‌های آمریکا‌ داد که بلافاصله توسط شبکه‌های خبری آمریکا‌یی به سراسر جهان مخابره شد. این درخواست‌ها عبارت بودند از:
1- تحویل رهبران شبکه القاعده مستقر در افغانستان به آمریکا‌
2- آزادسازی همه زندانیان خارجی محبوس از جمله آمریکایی‌ها در افغانستان
3- حفاظت از جان روزنامه‌نگاران، دیپلمات‌ها و فعالان سازمان‌های امدادی در افغانستان
4- تعطیل دائمی همه اردوگاه‌های آموزشی در افغانستان و تحویل همه تروریست‌ها و حامیان آنها به مقامات رسمی
5- امکان دسترسی کامل مقامات آمریکا‌یی به اردوگاه‌های تروریستی برای اطمینان از تعطیلی دائمی آنها.
یک روز بعد از این سخنان، طالبان درخواست‌های آمریکا را به دلیل آنکه هیچ‌گونه دلیل روشنی دال بر ارتباط القاعده با انفجارهای نیویورک وجود ندارد، رد کرد. عربستان سعودی و امارات متحده عربی به‌عنوان 2همپیمان منطقه‌ای آمریکا بلافاصله به رسمیت شناختن خود را از حکومت طالبان پس گرفتند و در نتیجه پاکستان به‌عنوان تنها کشوری که حکومت طالبان را به رسمیت می‌شناخت، باقی ماند. در مدت 17 روزی که از اخطار و اولتیماتوم بوش تا شروع عملیات وقت باقی بود، تلاش‌های نه‌چندان جدی در پاکستان برای جلوگیری از تهاجم نظامی آمریکا به واشنگتن صورت گرفت که همگی ناموفق بودند و این امر نشان می‌داد که واشنگتن تصمیم خود را برای شروع تهاجم از قبل اتخاذ کرده بود. انعکاس تهاجم آمریکا به افغانستان در رسانه‌ها و بویژه در شبکه‌های خبری تلویزیونی حامی واشنگتن به نحوی بود که آن را نتیجه حملات تروریستی 11 سپتامبر به بینندگان خود القا کند.
سایت رسانه‌‌ای http:/www.whatreallyhappened.com که در این باره پژوهش‌هایی را به انجام رسانده، قبل از هر چیز نقل قولی را از زبان فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا‌ در دوران جنگ جهانی دوم نقل می‌کند که گفته بود: «در سیاست هیچ اتفاق برنامه‌ریزی‌نشده‌ای وجود ندارد. اگر رویدادی اتفاقی جلوه کند، بدانید که برنامه‌ریزی آن به نحوی بوده که چنین بنماید». برخی تحلیلگران، اقدام آمریکا در حمله به افغانستان را نظیر ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم بعد از حمله ژاپن به پرل هاربر در هاوایی می‌دانند. آمریکا‌ییان از ماه‌ها قبل مصمم بودند که به نفع متفقین و علیه محور آلمان، ژاپن و ایتالیا وارد جنگ شوند. آنها به دلیل عدم آمادگی افکار عمومی آمریکا و علاقه مردم به دوری از درگیری‌های جهانی، به حمایت رسانه‌ها برای قبولاندن و توجیه مشارکت در جنگ نیاز داشتند که حمله ژاپن به پرل هاربر این امکان را در اختیار دولتمردان آمریکا‌یی قرار داد. به گفته سایت رسانه‌ای که آدرس آن قبلا در این نوشتار عنوان شد و به نقل از مقامات BBC گفته شده که یکی از مقامات ارشد آمریکا‌یی در ماه ژوئیه 2001 یعنی حدود 2 ماه قبل از انجام حملات تروریستی 11 سپتامبر به همتای پاکستانی خود گفته بود که آمریکا برای حمله به مواضع طالبان در اواسط اکتبر همان سال آماده می‌شود. به گفته این مقام، آمریکا در آن زمان پایگاه‌هایی را در جمهوری‌های آسیای مرکزی برای اجرای این عملیات تجهیز و آماده می‌کرد. طبق این سناریو، حکومتی تحت ریاست عالیه محمد ظاهر (شاه سابق افغانستان) قرار بود در افغانستان بر سر کار بیاید و سیاستی میانه‌رو و طرفداری از غرب را دنبال کند. شبکه تلویزیونی NBC نیز از قول Jim Miklaszewski و Alex Johnson گزارشگران خود نقل می‌کند که جورج بوش 2 روز قبل از عملیات تروریستی 11 سپتامبر قرار بود طرحی را که برای عملیات نظامی گسترده بر ضد طالبان آماده شده بود، امضا کند. این طرح تحت عنوان «محو عناصر القاعده از روی زمین» نامیده می‌شد. این برنامه شامل همه جزئیاتی بود که بعد از تحقق عملیات 11 سپتامبر عملی شد نظیر بستن حساب‌های بانکی عده‌ای در آمریکا به جرم تامین مالی عناصر القاعده. نکته مهمی که در اینجا وجود دارد و بدون کمک رسانه‌ها قابل حل نبود آن است که دولت آمریکا نمی‌توانست بدون هماهنگی قبلی افکار عمومی آمریکاییان به افغانستان حمله کند. حملات تروریستی 11 سپتامبر که بنابر برخی گزارش‌ها دولت آمریکا می‌توانست از وقوع آن جلوگیری کند، همان فرصتی را به جورج بوش داد که فرانکلین روزولت در کشاندن آمریکا به جنگ جهانی دوم از حادثه پرل هاربر استفاده (سوءاستفاده) کرد. حملات 11 سپتامبر، تهاجم به افغانستان و اشغال عراق رویداد مهمی در تاریخ روابط نیروهای مسلح آمریکا و رسانه‌هاست. پنتاگون این بار رسانه‌ها را هم نوعی سلاح جنگی می‌شمرد که به قول ژنرال پاول بدون همکاری آنها هیچگونه پیروزی در هر جنگی قابل تحقق نبود.
تهاجم و اشغال عراق (مارس 2003 تاکنون)
در حمله و اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی در مارس سال 2003، شبکه تلویزیونی فاکس‌نیوز از موضع حمایت از حمله به پوشش اخبار جنگی پرداخت. گزارشگران این شبکه در همه اخبار ارسالی خود از منتقدان جنگ بدگویی کرده و آنها را افرادی بی‌اطلاع و عامی می‌خواندند. اگر در جنگ اول خلیج فارس در سال 1991، سرانجام ارتش و شبکه‌های مختلف بویژه CNN به زبان مشترکی برای اطلاع‌رسانی نسبتا صحیح دست یافته بودند، در جنگ 2003، پنتاگون شبکه‌هایی نظیر فاکس‌نیوز را یافت که مثل یک روابط عمومی قوی برای وزارت جنگ آمریکا فعالیت می‌کردند. مالک شبکه فاکس‌نیوز روبرت مردوخ است که از حامیان پروپاقرص و شناخته شده تهاجم به شمار می‌آمد. فاکس‌نیوز از احساسات شوونیستی (وطن‌پرستی افراطی) بهره‌برداری کرده و در سمت چپ و بالای صفحات خبری خود ضمن نشان دادن پرچم در حال اهتزاز آمریکا عبارت «عملیات آزادسازی عراق» را در پایین صفحه با خطوط درشت نقل می‌کرد. نکته قابل توجه آنکه فاکس‌نیوز بعد از حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2001، پرچم آمریکا را دقیقا در همان جایی از صفحه اخبار خود می‌آورد که بعدا در طول تهاجم آمریکا به عراق در سال 2003 آورد. پخش مجدد آن در همان محل قبلی و همزمان با اعلام اخبار مربوط به حمله نظامیان آمریکایی به عراق از نظر ذهنی مردم آمریکا را در وضعیتی قرار می‌داد که فکر کنند نیروهای آمریکایی در حال تعقیب و تنبیه نیروهایی هستند که موجب انفجار برج‌های مرکز تجارت جهانی و مرگ عزیزان آنها در سال 2001 شده‌اند. البته شبکه فاکس‌نیوز همزمان با پخش وسیع اخبار حمایت از جنگ، گاهی اوقات تظاهرات ضدجنگ در آمریکا و دیگر نقاط جهان را نیز پخش می‌کرد و با چهره‌های مشهوری نظیر مایکل مور
(Michel Moore) نیز مصاحبه‌هایی انجام می‌داد. نحوه تهیه و پخش اینگونه گزارش‌های ضدجنگ به نحوی بود که افکار عمومی هیچگونه توجهی به آنها نمی‌کردند. در این میان گروه موسیقی محلی «Dixie Chicks» یک استثنا بود. آنها آهنگ‌هایی را در تقبیح جنگ و تهاجم به عراق اجرا کردند که پخش آن را برخی شبکه‌ها از جمله فاکس‌نیوز بایکوت کردند.
شبکه تلویزیونی NBC نیز بعد از مدتی که از شروع جنگ گذشت رویکرد وطن‌پرستی افراطی به اخبار را دنبال کرد و مجددا پرچم در حال اهتزاز آمریکا را در صفحات خبری خود نمایان ساخت. این شبکه برنامه‌ای تحت عنوان «دلاوران آمریکایی» را هر روز روی آنتن می‌فرستاد که در آن خانواده‌های سربازانی که به عراق اعزام شده بودند، عکس‌های خانوادگی خود را برای شبکه ارسال می‌داشتند تا آنها را پخش کند و موجب دلگرمی افراد اعزامی در عراق شود. NBC، مجری برنامه تلویزیونی مخالف سیاست‌های جورج بوش به نام فیل دوناهو (Phil Donahue) را از کار اخراج و به جایش کیث اوبرمن (Keith Olbermann) را مجری برنامه روزانه جنگ در عراق کرد. اندکی بعد از شروع جنگ، این شبکه یک گوینده محافظه‌کار و حامی سیاست‌های جنگ‌طلبانه بوش به نام مایکل ساویج (Michael Savage) را به عنوان مجری برنامه پربیننده نمایش‌های شب یکشنبه استخدام کرد. البته NBC دلیل اخراج دوناهو را ظاهرا کم شدن تعداد بیننده‌های برنامه‌اش اعلام کرد. شبکه‌های تلویزیونی آمریکا با حمایت ضمنی یا صریح خود از اقدامات جنگ‌طلبانه و پوشش اغلب شوونیستی (وطن‌پرستی افراطی) عملیات جنگی شاهد افزایش تعداد بیننده‌های خود شدند. شبکه‌های تلویزیونی بیشتر از آنکه در پی انتقال حقایق میادین جنگ به افکار عمومی آمریکا باشند، وقوع جنگ را بیشتر فرصتی برای کسب و کار و افزایش درآمد تلقی کرده و درصدد افزایش تعداد مخاطبان خود و در نتیجه کسب سود بیشتر بودند. در طول جنگ، مخاطبان شبکه NBC، 357 درصد و مخاطبان CNN، 305 درصد و سرانجام فاکس‌نیوز، 231 درصد افزایش یافتند. در یک جمع‌بندی در داخل آمریکا از نظر تعداد مخاطبان، فاکس‌نیوز در ردیف اول، CNN در ردیف دوم و سرانجام NBC در رده سوم جای گرفتند. به طور کلی رسانه‌های آمریکا، تحمل حتی یک گزارشگر را که در پی پخش مستقل اخبار و آگاه ساختن مردم آمریکا از حقایق جنگ بود نیز نداشتند. به عنوان مثال شبکه NBC گزارشگر خود به نام پیتر آرنت (Peter Arnett) را به دلیل آنکه در طی عملیات با یک مقام رسمی عراقی درباره شکست طرح اولیه نظامیان آمریکایی در عراق مصاحبه کرده بود، از کار اخراج کرد. برایان والسکی (Brian Walski) خبرنگار روزنامه لس‌آنجلس تایمز به دلیل ارسال و پخش عکسی که سربازی آمریکایی را در حال هشدار دادن به غیرنظامیان عراقی نشان می‌داد که به آنها توصیه می‌کرد برای حفظ جان خود از بمباران هواپیماهای آمریکایی پناه بگیرند، از کار اخراج شد. این تنها عکس در طول عملیات بود که نشان می‌داد هواپیماهای جنگی آمریکا در عملیات خود اصلا ارزشی برای جان غیرنظامیان قائل نیستند. خبرنگار فاکس‌نیوز به نام جرالدو ریورا (Geraldo Rivera) بعد از آنکه در گزارشی که از این شبکه پخش شد طرحی را برای توجیه بینندگان روی ماسه‌های صحرا کشید، از کار اخراج شد. مقامات پنتاگون او را متهم کردند که با این کار درباره عملیات آینده آمریکا به نیروهای عراقی اطلاعات می‌داده است.
تأثیرات تجارب دو طرف بر آینده
با وجود تنش‌های گاه و بیگاهی که میان نیروهای مسلح و رسانه‌ پیش می‌آید، به نظر می‌رسد روابط دو طرف خیلی بهتر از یک دهه قبل است. در بزرگداشت روز رسانه‌ در دانشگاه جنگ آمریکا، خبرنگاران بازدیدکننده همگی به این نتیجه رسیده بودند که دیگر دوران تنفر از رسانه‌ها در میان نظامیان آمریکایی به سر رسیده است. شاهد این نتیجه‌گیری می‌تواند محبوبیت انتخاب «روز ارتش و رسانه‌ها» در دانشگاه جنگ آمریکا باشد. در نظرسنجی‌ای که اخیرا از 927 نظامی آمریکایی درباره اهمیت لزوم رسانه‌ها در حفظ آزادی در کشور و برابری آن با اهمیت ارتش در دفاع از استقلال و آزادی آمریکا به عمل آمد، 83 درصد از کسانی که مورد پرسش قرار گرفته بودند، به این سوال پاسخ مثبت دادند. با این حال مطالعه‌ای که در سال 1999 توسط جیمز کیتفیلد (James Kitfield) انجام گرفت نشان‌دهنده آن است که اختلاف فرهنگی موجود میان نظامیان و رسانه‌ها هنوز پایدار مانده است. او به پیروی از جوزف گالوی (Joseph Galloway) و برنامه اخبار آمریکا و گزارش‌های جهان او، نظامیان را از دید رسانه‌ها «گروه کنترل» و فعالان رسانه‌ها را از دید نظامیان «گروه هرج و مرج‌طلب و آنارشیست» نامیده است. این احساس بیگانگی میان 2 گروه از زمان جنگ ویتنام در حال گسترش بوده است، بویژه آنکه ارتش با انتخاب داوطلبان مطلوب خود ترجیح داده همواره افراد محافظه‌کار را در صفوف خود بپذیرد، بنابراین ارتش دیگر در حال حاضر آن تنوع در عقاید سیاسی و خاستگاه‌های اقتصادی و اجتماعی سربازان را که قبلا به دلیل اجباری بودن خدمت نظام در صفوف خود داشت، دیگر ندارد. از طرف دیگر حرفه روزنامه‌نگاری و کار در سطوح بالای رسانه‌ای که زمانی تنها در انحصار مردان سفیدپوستی از طبقات نخبه جامعه بود، حالا دیگر تغییر یافته و زنان و افرادی از رنگین‌پوستان در آن راه یافته‌اند که درباره موضوعات مختلفی نظیر آزادی همجنس‌بازی و حقوق زنان نظری لیبرال‌منشانه دارند و با آنها به انحایی موافقند. هر دو گروه (ارتش و رسانه‌ها) آدم‌هایی با خوی و خصلت‌های متفاوت را برای کار فرا می‌خوانند تا وظایف متنوعی را که برعهده دارند به انجام رسانند. به عنوان مثال فعالیت‌های اصلی ارتش را کسانی انجام می‌دهند که قدرت را محترم داشته و به سلسله مراتب احترام قائلند، در حالی که افرادی در رسانه‌ها کار می‌کنند که اساسا قدرت و ساختارهای آن را مورد سوال قرار می‌دهند. ولی با وجود همه این اختلاف نظرها هر 2 گروه بر سر یک نکته متفق‌القول هستند و آن همکاری با یکدیگر برای تامین منافع عمومی جامعه است. هم‌اکنون در عصری زندگی می‌کنیم که وجود تعداد زیادی از کانال‌های تلویزیونی خبری 24 ساعته و همچنین توسعه فناوری‌های ماهواره‌ای و «اثر CNN» فشار زیادی را برای افزایش شکاف میان «رسانه‌ای‌های آنارشیست و هرج و مرج‌طلب» و «نظامیان طرفدار نظم و ترتیب و انضباط» وارد می‌کند. رهبران سیاسی و نظامی که تفکرات راهبردی را مدنظر دارند، باید بتوانند بین علاقه نظامیان به مخفی‌کاری و حفظ اطلاعات برای موفقیت در کار با نیاز حرفه‌ای خبرنگاران برای افشای جزئیات هرچه بیشتر اخبار، موازنه برقرار سازند. البته درک این نکته نیز برای رهبران بلندپایه سیاسی و نظامی مهم است که همکاری رسانه‌ها می‌تواند قدرت نظامی موجود و قابلیت‌های آن را چندین برابر افزایش دهد. ژنرال کالین پاول، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در جنگ اول خلیج فارس و وزیر خارجه در تهاجم 2003 واشنگتن به عراق، خطاب به دانشجویان دانشگاه جنگ آمریکا، نقش رسانه‌ها در موفقیت عملیات جنگی را مورد تاکید قرار داده است: «وقتی نیروهای شما همه تحت کنترل و مطابق طرح‌های از قبل تعیین شده در حال پیشروی و تحقق اهداف عملیات هستند و همه چیز مرتب پیش می‌رود، در این حال توجه خود را به رسانه‌ها متوجه سازید، زیرا تعیین‌کننده نهایی پیروزی یا شکست شما بعد از همه اینها به این نکته مهم بستگی خواهد داشت که چگونه بتوانید اقدامات خود را صادقانه برای رسانه‌ها توجیه کنید».
سرعت احتمالی تحولات آینده
تلویزیون‌های 24 ساعته خبری فشار زیادی را بر تصمیم‌گیران راهبردی اعمال می‌کنند. قدرت تصاویر پخش شده در شکل‌گیری ادراک مخاطبان خیلی قوی‌تر از دیگر انواع رسانه‌ها بویژه رسانه‌های چاپی است. در عین حال در حال حاضر این گونه رسانه‌ها دارای مخاطبانی خیلی بیشتر از رسانه‌های چاپی سنتی هستند. این تحولات به علاوه پیشرفت‌های حاصل در زمینه‌های ارسال و پخش اخبار تلویزیونی موجب شده به عمق نفوذ این رسانه‌ها در جوامع مختلف افزوده شود و در نتیجه فشار بر رهبران سیاسی برای تصمیم‌گیری‌های سریع افزایش یابد. به عنوان مثال در جریان جنگ اول خلیج فارس در سال 1991، رسانه‌های آمریکایی تصاویری از مردم کردستان عراق را که از قحطی و گرسنگی در رنج بودند، پخش کردند. بلافاصله جورج بوش اول دستور ارسال کمک‌های غذایی به مناطق کرد‌نشین شمال عراق را صادر کرد و عملیات تغذیه گرسنگان کرد به منظور احیای امیدهای آنها سرعت گرفت. البته بدون پخش این اخبار شبکه‌های تلویزیونی نیز دولت بوش قرار بود در این باره تصمیم بگیرد و برنامه‌ای را برای ارسال کمک‌های غذایی به شمال عراق پیاده کند که گزارش‌های رسانه‌ای با جلب توجه رئیس‌جمهور، سرعت تصمیم‌گیری را شدت بخشیدند. در سال 1998، جیمز روبین (James Rubin) سخنگوی وقت وزارت خارجه آمریکا در پاسخ به سوالی درباره تاثیر گزارش‌های رسانه‌ای در تسریع پاسخگویی نهادهای دولتی آمریکا به حوادث مختلف و به‌طور کلی «اثر CNN» اظهار داشت: «باید اعتراف کنم اینگونه گزارش‌ها سرعت پاسخگویی را نه‌تنها سرعت می‌بخشند، بلکه اکنون سوال این است که آیا چارچوب احتمالی پاسخ‌های نهادهای دولتی به بحران‌های بین‌المللی را همین گزارش‌ها تعیین می‌کنند، به عبارت دیگر دولت‌ها باید چنان واکنشی به رویدادهای گزارش شده توسط رسانه‌ها بدهند که از نظر آنها کافی و قابل توجیه باشد. تصمیم‌گیری برای سیاستمداران و نظامیان تحت فشار رسانه‌ها و در دنیایی که با سرعت در حال تغییر است، کار ساده‌ای نیست و چالش عظیمی به شمار می‌آید. رسانه‌ها 24 ساعته کار می‌کنند و این در حالی است که تصمیم‌گیران به زمان نیاز دارند تا فکر کنند و پاسخ درستی به حوادث بدهند و تصمیمات خود را هدایت و عملی سازند. رهبران سیاسی و نظامی باید یاد بگیرند که در دنیای واقعی با حوادث در حال وقوع و متغیر و پیچیده تصمیم‌گیری کنند. تنها راه تحقق این هدف عالی آن است که همه چیزهای واقعی و عینی در تصمیم‌گیری‌ها ملحوظ شوند. در حالی که زمان کمی برای تصمیم‌گیری‌های واقعی پیش روی رهبران قرار دارد، آنها فقط می‌توانند بین تصمیماتی که باید همین الان بگیرند و آنهایی که می‌توانند تصمیم‌گیری درباره‌شان را به تعویق اندازند، تمایز قائل شوند. تلاش و تاکید رسانه‌ها بر این نکته که می‌خواهند نخستین شبکه‌ای باشند که خبری را پخش می‌کنند و سرعت خود را تا آنجایی که ممکن است بالا ببرند، موجب خواهد شد دقت گزارش‌های ارسالی پایین آمده و این موضوع تصمیم‌هایی را که براساس اطلاعات و گزارش‌های اولیه گرفته می‌شود، متاثر خواهد ساخت. به عنوان مثال به گزارشی که اخیرا درباره حادثه‌ای در کاخ سفید به خارج مخابره شد، توجه کنید: گزارش‌های اولیه نشان دهنده آن بود که پسری 17 ساله به سوی کاخ سفید شلیک کرده و در اثر خودزنی مصدوم و از محوطه کاخ به بیمارستان برده شده است. بعدا معلوم شد که داستان واقعی این است که مردی 47 ساله به سوی کاخ سفید تیراندازی کرده و بر اثر شلیک ماموران امنیتی زخمی شده و به بیمارستان انتقال یافته است. رهبران مهم سیاسی کسانی نیستند که زود در صفحه تلویزیون ظاهر شوند و اطلاعاتی را که هنوز صحت و سقمشان مشخص نشده‌ است به اطلاع مخاطبان خود برسانند و صرفا بخواهند به همه نشان دهند که بر اوضاع مسلطند. رهبران واقعی باید آنقدر صبر کنند تا مطمئن شوند اطلاعاتی که به آنها داده شده‌، واقعی است.
همکاری ارتش با رسانه‌ها به عنوان ریسکی بزرگ
عصر حاضر، دوره‌ای است که شبکه‌های خبری تلویزیونی CNN، فاکس‌نیوز و... اخبار و اطلاعات را اغلب همزمان با وقوع آن و به‌طور زنده بر صفحات تلویزیون در معرض تماشای میلیون‌ها بیننده قرار می‌دهند. برای یک طراح یا فرمانده عملیات جنگی در این شرایط حداکثر اطلاعات از دشمن و اینکه طرف مقابل تا چه حدی درباره نیروهای خودی اطلاعات جمع‌آوری کرده، عاملی مهم و تعیین‌کننده در موفقیت هر کارزاری است. یک فرمانده نظامی در این شرایط چگونه می‌تواند کاری کند کارستان و موفقیت بزرگی را رقم بزند. در جریان جنگ اول خلیج فارس ژنرال نورمن شوارتسکوف (General Norman Schwarzkopf) با تحت فشار و مضیقه قرار دادن رسانه‌ها موفق شد عملیات نظامی را با موفقیت به انجام رساند. درباره هائیتی، کاخ سفید رسما اعلام کرد که حمله به این کشور را به عنوان بخشی از تلاش‌های دیپلماتیک خود برای به زانو در آوردن ژنرال سدراس مدنظر قرار داده است. در عملیات بوسنی، ژنرال وسلی کلارک دستور داده بود با رسانه‌ها هیچگونه همکاری صورت نگیرد و نظیر دوران جنگ ویتنام با خبرنگاران رفتار شود (یعنی آنها خود باید به دنبال کسب خبر باشند تا اینکه سخنگویان رسمی نظامی چنین اطلاعاتی را به آنها بدهند). هنوز در محافل نظامی این بحث ادامه دارد که آیا ارتش می‌تواند رسانه‌ها را در طول جنگ کنترل کند یا اینکه باید تلاش کند تا قابلیت‌های لازم برای کنترل گزارشگران در جنگ‌های بعدی را کسب کند. نکته مهم و کلیدی همچنان این خواهد بود که فرماندهی عالی عملیات چگونه می‌تواند در حالی که سلامت افراد و موفقیت طرح‌های در دست اجرا را به خطر نیندازد، افکار عمومی را از طریق رسانه‌ها در جریان وقایع جاری قرار دهد. اگر قرار است قدم‌هایی برای کنترل رسانه‌ها برداشته شود، افکار عمومی درصددند که بدانند توجیه لزوم این کار چیست. ارتش می‌تواند با اطلاع‌رسانی بموقع و روشن ساختن اذهان، برخی رفتارهای خود را که ظاهرا موافق با مواد قانون اساسی آمریکا به نظر می‌رسند، توجیه کند. علاوه بر اینها آنهایی که مسؤولیت تامین عملی امنیت را دارند و فرماندهانی که در حوزه عملیات مامور اجرای طرح‌های جنگی هستند از قابل دسترس بودن اطلاعات و تاثیرات آن بر سلسله مراتب فرماندهی و کنترل باید نگران بوده و آن را در محاسبات خود وارد کنند. اگر اطلاعات همزمان برای سطوح گوناگون سلسله مراتب فرماندهی ارائه شود سوالات زیادی از جمله:
1- چه کسی تصمیم‌گیر خواهد بود؟
2- چه کسی تصمیمات متخذه را اجرا خواهد کرد؟ مطرح خواهد شد.
نگرانی عمده در این‌باره آن خواهد بود که به دلیل «اثر CNN» نهاد ملی فرماندهی مایل خواهد بود جزئیات فرماندهی در همه سطوح را برعهده بگیرد. در منازعاتی که «اثر CNN» نقش تعیین‌کننده دارد و برای رسانه‌ها مراجعه و خبرگیری از نهاد ملی فرماندهی درباره عملیات تاکتیکی راحت‌تر خواهد بود، ممکن است برخلاف آنچه انتظار می‌رود نهاد ملی فرماندهی در وضعی قرار گیرد که به جای اینکه به وظایف اصلی خود در مدیریت راهبردی عمل کند، درگیر تصمیمات تاکتیکی شود تا بهتر بتواند پاسخگوی رسانه‌ها باشد. این وضع در مقیاس کوچکی در پاناما روی داد. در وهله اول به نظر ساده می‌رسد که برای حل ساده هر مشکلی دایره مسؤولیت‌ها و مناطق عمل هر مدیریتی بدقت ترسیم شود ولی موضوعی که در واقعیت بروز می‌کند آن است که در سطح جهانی سازمان‌ها و نهادهایی نظیر سازمان ملل (UN)، ناتو (NATO) و سرانجام نهاد ملی فرماندهی (National Command Authority) برای مخاطبان رسانه‌ها آشناتر هستند و مخاطبان مایلند اطلاعات خود را از قول منابعی که برای سال‌ها شناخته شده هستند، به دست آورند. وجود محیط سیاسی سیال و ناپایدار و تعویض سریع مسؤولان سیاسی در کشورهای مختلف، ارزش‌های فرهنگی و اهداف متنوع ملل گوناگون، وضع را بیشتر از آنچه هست، پیچیده‌تر می‌کند.
ترجمه: سیروس مرادی
منبع: معاونت سینمایی سازمان صدا و سیما
سرهنگ مارگارت بلکنپ

 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات