تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۳۸۹ - ۰۸:۵۴  ، 
کد خبر : ۱۴۴۰۳۴
عباس قره‌باغی، آخرین رئیس ستاد ارتش محمدرضا پهلوی از سقوط رژیم شاهنشاهی می‌گوید

روایتی از درون


عباس سلیمی نمین
زندگینامه
عباس قره‌باغی در سال 1297 شمسی در تبریز در کوچه قره‌باغی‌ها متولد شد. وی بعد از گذراندن پنجم متوسطه در همین شهر در مهرماه 1313 به مدرسه نظام رفت و 2 سال بعد یعنی در مهر 1315 در تهران در دانشکده افسری پذیرفته ‌شد. گفته می‌شود وی به دلیل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشی مخصوص محمدرضا پهلوی انتخاب شد. قره‌باغی در دانشکده همچنین هم‌دوره علی قوام، حسین فردوست، فتح‌الله مین‌باشیان و فریدون جم بود. وی خدمت افسری را از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومی در هنگ پیاده پهلوی (لشکر یکم) آغاز کرد و در سال 1321 جزو چند افسری بود که برای تشکیل گارد سلطنتی انتخاب شد.
قره‌باغی ضمن کار در گارد، همزمان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در سال 1323 دوره‌اش را به پایان رساند و پس از طی دوره عالی پیاده در فرانسه با ادامه تحصیل در دوره حقوق دانشگاه پاریس، در سال 1333 موفق به اخذ درجه دکترا شد. وی پس از مراجعت به ایران ضمن کار در رکن سوم ستاد ارتش در دانشکده فرماندهی و ستاد به تدریس پرداخت. قره‌باغی مجددا در سال 1340 به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترک را گذراند. از جمله مسؤولیت‌های وی فرماندهی لشکر 5 پیاده گرگان، فرماندهی لشکر یک گارد، ریاست ستاد نیروی زمینی، جانشینی فرمانده نیروی زمینی، فرماندهی سپاه یکم غرب کرمانشاه، فرماندهی ژاندارمری کل کشور، وزارت کشور در دولت دوم شریف‌امامی و کابینه ارتشبد ازهاری، سرپرستی وزارت امور اقتصادی در همین دولت و آخرین سمت وی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران بود که با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 14 ماه اختفا در تهران به اروپا گریخت و سرانجام در مهر ماه 1379 مرد.
نقد و نظر
سرعت رخدادهای پی‌درپی و درهم تنیده منجر به پیروزی انقلاب اسلامی بویژه در اوج خیزش سراسری مردم در سال‌های 57-56، هرچند ابتکار عمل را از آمریکا و انگلیس و دستگاه دیکتاتوری مورد حمایت آنها در ایران کاملا سلب کرد اما بعدها همین کثرت و تنوع فعل و انفعالات سیاسی موجب غفلت از تبیین و واکاوی تاریخی دقیق آنها شد و ساز و کار انقلابی که توانست با امواج مردمی و توان نه چندان قابل محاسبه آن به صورت کاملا آرام و تدریجی - البته غیرقهرآمیز- ابزارهای قدرت بزرگ‌ترین نیروی سلطه‌گر جهان را ناکارآمد کند، به همین دلیل چندان شناخته نشد؛ زیرا عوامل مؤثر در تشکیلاتی مردمی به وسعت ایران زمین کمتر فرصت آن را یافتند تا روایات خود را از چگونگی زمینگیر کردن دستگاه عریض و طویل ساخته و پرداخته شده توسط بیگانه در ایران بیان دارند، همچنین هرگز سازمانی متناسب با حرکتی با این وسعت شکل نگرفت تا به سرعت این اطلاعات پراکنده در جبهه مردم را جمع‌آوری کند. مع‌الاسف بسیاری از پیشقراولان و تدبیرگران ابتکارات بدیع مردمی در همان سال‌ها جان بر سر پیمان خود برای دفاع از استقلال این مرز و بوم گذاشتند و بسیاری دیگر در جبهه دفع شرارت‌های تجزیه‌طلبانه وابستگان به بیگانه و همچنین در وادی ایستادگی در برابر حمله گسترده متجاوز به مرزهای جنوب و غرب کشور، دانسته‌های خویش را به دیار باقی بردند؛ لذا در حالی که چگونگی تحقق این پدیده کم‌نظیر سیاسی می‌تواند باب جدیدی در معادلات قدرت در جهان معاصر بگشاید از یک سو با چنین وضعی مواجهیم و از دیگر سو آسیب‌دیدگان از این جنبش صددرصد متکی به توان مردم و خائفان از فراگیر شدن مدل آن، به سرعت درصدد برآمدند تا اطلاعات مخدوشی به مشتاقان اطلاع از چگونگی برتری یافتن اراده توده‌ها بر معادلات قدرت رایج و به رسمیت شناخته شده، ارائه دهند.
هرچند مؤسسات تاریخ پژوهی در خارج کشور با حمایت‌های ویژه به امر جمع‌آوری و انعکاس هدایت شده روایت‌های صاحب‌منصبان دستگاه دیکتاتوری پهلوی‌ها می‌پردازند اما همین امر یعنی اطلاع از مسائل داخلی جبهه مقابل مردم بعضا می‌تواند حلقه‌های گم شده تاریخ معاصر ایران را تکمیل کند. بدون شک مؤسساتی که در قالب فعالیت‌های پژوهشی، اهداف سیاسی سفارش شده را پی‌ می‌گیرند قادر نخواهند بود اصول پژوهشی را نادیده بگیرند و سراسر ادعاهای غیرمستندی مطرح کنند. اصل تاثیرگذاری در مخاطب - بویژه صاحب‌نظران عرصه تاریخ- آنها را وامی‌دارد تا بعضا به واقعیت‌هایی معترف باشند. «چه شد که چنان شد» از جمله آثاری است که با همین رویکرد تولید شده است. جهت‌گیری‌های خاص مصاحبه‌کننده در برخی از فرازهای مصاحبه با ارتشبد قره‌باغی آنچنان پررنگ است که خواننده اثر از تلاش اصرارگونه‌اش برای القای مطلبی به مصاحبه شونده متاسف می‌شود، با این وجود، همین طراح بحث‌ها و سؤالات القایی درباره چگونگی پیروزی انقلاب اسلامی در فراز دیگری مجبور به نقض اظهارات قبلی و اعتراف به برخی واقعیت‌ها می‌شود. برای نمونه، 2 موضع متعارض درباره عوامل آتش‌سوزی‌های گسترده در تهران و شهرستان‌ها گواهی بر این مدعاست: «ا.ا- با اوج ‌گرفتن اغتشاشات و خرابکاری‌ها، بویژه بعد از حادثه سینما رکس آبادان، این عقیده که تشنجات موجی گذراست و فروخواهد نشست تغییر کرد.
در حالی که اغتشاشات هر روز بیشتر رنگ مذهبی به خود می‌گرفت و...» (ص21). در این فراز آقای احمد احرار تلاش می‌کند آتش‌سوزی‌ها، انفجارات و خرابکاری‌ها بویژه جنایت سینما رکس آبادان را به نیروهای به پاخاسته علیه دیکتاتوری و سلطه بیگانه نسبت دهد اما توضیحات نه چندان مطلوب نظر ایشان توسط آقای قره‌باغی موجب می‌شود مصاحبه کننده کاملا موضع متناقضی با جهت‌گیری القایی اول اتخاذ کند: «ا.ا- درباره حوادث خیابانی و نقش ماموران ساواک، ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، بویژه در خیابان‌های بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازه‌ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند، مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می‌شود و اکثریت خاموش به صدا درمی‌آید و از اقدامات دولت برای غلبه بر بحران و برقراری امنیت جانبداری می‌کند. تقریبا چیزی شبیه آنچه در جریان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. می‌دانیم که اغتشاشات آن چند روزه و تندروی‌هایی که شد یکی از عوامل زمینه‌ساز 28 مرداد بود و توده مردم به دلیل نگرانی‌هایی که اوضاع آن چند روزه ایجاد کرده بود از جای خود نجنبیدند» (ص34). در فاصله چند صفحه‌ آقای احمد احرار نه تنها معترف است که اغتشاشات و آتش‌سوزی‌های دوران انقلاب اسلامی ترفندی برای خاموش کردن نهضت مردم بوده است بلکه برخی تجربیات موفق در این زمینه را نیز برمی‌شمرد. بنابراین در این فراز، فلسفه چنین جنایاتی که در تاریخ ایران سابقه فراوانی دارد و حتی در سایر کشورهای اسلامی نیز دول استعمارگر به آن متمسک شده‌اند، بازگو می‌شود.
اینکه چرا چنین جنایاتی در الجزایر نتیجه مورد نظر را تامین می‌کنند یا در جریان کودتای آمریکایی و انگلیسی در 28 مرداد 32 سلطه‌گران و عناصر جنایت‌پیشه‌ به نتایج دلخواه دست می‌یابند، بحثی است که باید به آن پرداخت. در الجزایر جنایت و کشتار مردم بی‌گناه براساس همین ترفندی که آقای احمد احرار به آن اشاره دارد توانست بتدریج توده‌های ملت به پاخاسته برای کسب استقلال را منفعل و سرخورده کند اما در ایران سال‌های 56 و 57 این جنایات نتیجه عکس داد و مردم را برای سرنگون‌سازی دستگاه دیکتاتوری و اخراج سلطه‌گران مصرتر ساخت. چرا؟ پاسخ آقای قره‌باغی به عنوان نیروی مخالف نهضت مردم در این زمینه قابل تامل است. قره‌باغی می‌گوید: « اگر چنین فکری وجود داشته اشتباه بزرگی بوده است. همانطور که درباره پانزدهم خرداد گفتم که مقایسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در این مورد هم باید بگویم که مقایسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قیاس مع‌الفارق بود. این حوادث به هیچ‌وجه مشابه هم نبودند که بشود از تجاربی که در آنجا به‌دست آمده بود اینجا استفاده کنند» (ص34). هرچند مصاحبه‌کننده نیز در تلاش برای القای این موضوع که انقلاب اسلامی ریشه خارجی داشته است، سعی دارد از تاثیر آن بکاهد اما در طرح چنین ادعایی ناگزیر از بیان مساله نارضایتی مردم می‌شود: «مصاحبه کننده(احمد احرار): به‌طور خلاصه زمینه نارضایتی‌ها وجود داشت و چون حقوق اکثریت و اقلیت آن طور که در دموکراسی‌ها مرسوم است رعایت نمی‌شد و مخالفان و معترضین از حق مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها محروم بودند و در اداره امور مملکت سهمی نداشتند، در موقعی که اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجی‌ها از این عوامل استفاده کردند و مخالفان را یاری دادند» (ص4).
در پاسخ به این ادعای آقای احمد احرار که مشخص نمی‌کند کدام خارجی‌ها از اعتراضات مردم استفاده کردند، آقای قره‌باغی جامعه دوران پهلوی را جامعه سرکوب شده‌ای ترسیم می‌کند که حتی طی سال‌هایی که آمریکا و محمدرضا پهلوی، ایران را جزیره ثبات فرض می‌کردند، چون آتشی زیر خاکستر بود: «همان‌طور که اشاره کردید نارضایتی‌ها وجود داشت، نابرابری‌ها وجود داشت و مخالفت‌های آشکار و پنهان وجود داشت. حتی در پانزدهم خرداد 1342 آن طغیان پیش آمد که البته دولت به سرعت دست به کار شد و آن را درهم کوبید ولی خود آن هم به صورت آتش زیر خاکستر باقی ماند و ادامه پیدا کرد و فعالیت‌های سیاسی مخالفان از آن به بعد با تبلیغات مذهبی در هم آمیخت بویژه در خارج از کشور، از طریق کنفدراسیون، از طریق انجمن‌های اسلامی که اینجا و آنجا تشکیل می‌شد،... اینها همه وجود داشت و مثل بشکه باروت منتظر یک جرقه بود. آن جرقه در کابینه آقای دکتر آموزگار، دقیقا در 17 دی‌ماه 1356، با انتشار مقاله‌ای به امضای احمد رشیدی مطلق- که البته یک نام واقعی نبود- به مخزن باروت اصابت کرد» (ص5).
در این اظهارات جناب ارتشبد، به چندین نکته تلویحا اشاره شده است؛ از جمله به خفقان شدید در داخل کشور که موجب شد جنبش‌های دانشجویی در خارج کشور به سرعت رشد کنند. ساواک (پلیس مخفی ایجاد شده توسط آمریکا) هر صدایی را در داخل کشور به خشونت‌بارترین وجه ممکن خفه کرده و به ظاهر جزیره آرامی برای بیگانگان (همان‌گونه که کارتر در نطق تاریخی خود اعلام داشت) به وجود آورده بود اما به اذعان قره‌باغی، مخالفت‌ها چون آتشی زیر خاکستر در حال گسترش بودند. از سوی دیگر تحقیر ملت ایران توسط انگلیس و سپس آمریکا در جریان غارت نفت در دوران پهلوی اول و دوم هر بار که می‌رفت چون بغضی بترکد با اقداماتی چون کودتای 28 مرداد 32 مجددا سرکوب شده و جامعه‌ای ظاهراً آرام به خود گرفته بود. همین آرامش قبل از توفان، غفلت و بی‌اطلاعی سرویس‌های جاسوسی‌ای چون سیا، اینتلیجنت سرویس و موساد را موجب شد. هرچند تصور اینکه دستگاه سرکوب‌گر ساواک توانسته است برای همیشه مردم ایران را خاموش کند نشان از عدم شناخت این ملت داشت؛ به هر ترتیب باید معترف بود دستگاه دیکتاتوری و قدرت‌های بیگانه مسلط بر ایران یا به دلیل غره شدن به قدرت تسلیحاتی و اطلاعاتی خویش یا به دلیل بی‌اطلاعی و بیگانگی با فرهنگ این مرز و بوم غافل از آن شدند که بغض تاریخی فروخورده جامعه ایران در دوران پهلوی دوم در انتظار فرصتی برای ترکیدن است. هدایت دقیق خیزش مردم توسط شخصیت بی‌نظیری چون امام خمینی(ره) که علاوه بر مرجعیت، عارفی بزرگ، پیری تاریخ‌شناس و سیاستمداری زاهد بود به یکباره آرامش بر خوان پرجاذبه نفت ایران نشستگان را بر هم زد و آنان را دچار پریشانی و درهم ریختگی کرد.
در این وادی اقدامات شتابزده و بعضا متعارض، موجب گسترش آگاهی همه اقشار جامعه از مناسبات حاکم بر کشور شد. البته باید اذعان داشت شیوه‌ مبارزاتی رهبری انقلاب برای غرب کاملا ناشناخته بود. آمریکا و انگلیس و دستگاه پلیسی ایران خود را برای مقابله با مبارزات چریکی مخفی و جنگ‌های مسلحانه شهری و روستایی آماده کرده بودند. در اینگونه تقابل‌ها که عمدتا نیز رنگ مارکسیستی می‌یافت به طور معمول گروه‌های مسلح ناگزیر از تهیه سلاح از کشورهای وابسته به بلوک شرق و در راس آنها اتحاد جماهیر شوروی بودند. براساس مناسبات جهانی آن روزگاران که کاملا 2 قطبی بود، تامین‌کنندگان تسلیحات مورد نیاز گروه‌های قیام کرده علیه سلطه آمریکا در کشورهای مختلف، عمدتا جزو بلوک مقابل غرب نمی‌توانستند باشند. ارتش و نیروهای سرکوب‌گر تربیت شده توسط آمریکا و انگلیس برای در هم شکستن اینگونه مخالفان، انگیزه فراوانی داشتند؛ بویژه اینکه در مواجهه با مشی مسلحانه، اگر عوامل دستگاه دیکتاتوری اقدام به قلع و قمع نمی‌کردند امکان خطر جانی برایشان متصور بود و همین امر در نوع عملکردشان بی‌تاثیر نبود؛ در حالی که در چارچوب استراتژی مبارزاتی امام، نه تنها چنین انگیزه‌ای در بدنه نیروهای ارتش به وجود نمی‌آمد بلکه بتدریج زمینه جذب آنها نیز فراهم می‌شد.
آقای قره‌باغی در این کتاب به کارگیری ارتش را برای مقابله با خیزش مردم خطایی فاحش عنوان می‌کند و معتقد است نیروهای شهربانی و ژاندارمری باید در اولویت قرار می‌گرفتند. ظاهرا آخرین رئیس ستاد ارتش رژیم پهلوی به ابعاد خیزش سراسری ملت توجه ندارد که چنین انتقادی را مطرح می‌کند. قره باغی:«... بدین ترتیب گارد شهربانی به وجود آمد که تا 2 هزار نفر عضو ورزیده داشت و اینها همه پلیس‌های داوطلب بودند یعنی از بین داوطلبان انتخاب شده بودند و تعلیمات مخصوص دیده بودند و بعد هم 8 یا 12 زره‌پوش کوچک برای این واحد خریداری شده بود. این واحد وجود داشت و محلش هم عشرت‌آباد بود... در هفدهم شهریور اگر هم لازم بود اقدامی بشود ابتدا باید از این یگان استفاده می‌کردند که برای چنین روزهایی به وجود آمده بود. به فرض هم که این نیرو و نیروهای شهربانی و ژاندارمری کافی نبود آن وقت باید از یک عده کمک بگیرند نه اینکه ارتش را مستقیما به آن صورت وارد عمل کنند» (ص59). آنچه موجب شده است که آقای قره‌باغی چنین پیشنهادی را مطرح کند وجود واقعیتی درباره فروپاشی ارتش از درون در مواجهه با یک حرکت اصیل مردمی بود وگرنه آیا محمدرضا پهلوی می‌توانست با 2 هزار نیروی گارد شهربانی از نگرانی تظاهرات‌ متعدد چند میلیونی مردم رهایی یابد؟ این 2 هزار نفر شاید می‌توانستند برای کنترل یک تظاهرات محدود دانشجویی در اطراف دانشگاه‌های تهران کارایی داشته باشند اما آیا برای کنترل جمعیت فشرده‌ای از تظاهرکنندگان در وسعت چندین کیلومتر از خیابان‌های اصلی، اصولا نمی‌توانستند به حساب آیند. همان‌گونه که اشاره شد، اینگونه نیروهای سرکوب برای مقابله با هسته‌های چریکی تدارک دیده شده بودند اما در مواجهه با حرکت فراگیر توده‌ای بر خلاف نظر آقای قره‌باغی ناگزیر از استفاده از ارتش بودند.
ارتش نیز به عنوان آخرین ابزار آمریکا و محمدرضا پهلوی در یک مقابله درازمدت با اقشار مختلف مردم دچار فرسایش شدید شد: «از آن طرف هم ما رسیده بودیم به جایی که به‌طور متوسط روزی 1200 نفر از ارتش فرار می‌کردند. نه تنها افسران وظیفه و سربازان وظیفه فرار می‌کردند بلکه افسران داوطلب هم غیبت می‌کردند و سر کارشان حاضر نمی‌شدند. در کتاب «پل بالتا» شاید خوانده باشید که می‌نویسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستیم. من باور نمی‌کردم. کارت‌های افسری خود را نشان دادند» (ص82). از آنجا که امام براساس آموزه‌های دینی همواره برخورد خودسرانه با نیروهای ارتش را خلاف می‌دانستند و به طور کلی حرکت‌های مسلحانه را که طی آن بحث جان انسان‌ها به میان می‌آمد هرگز تایید نمی‌کردند، لذا محمدرضا پهلوی در دادن انگیزه به بدنه ارتش برای کشتار مردم بشدت دچار مشکل شده بود. یکی از فرماندهان عالیرتبه ارتش در این زمینه به بی‌بی‌سی می‌گوید: «[ارتشبد] جم: اصلا ارتش را هیچ جای دنیا نمی‌آرند اینجوری خورده خورده تو کوچه‌ها چندین ماه با یک به اصطلاح شلوغ پلوغی روبه‌رو بکنند. ارتش در یک رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش نمی‌تونه بره، یه روز بره کار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمی‌دونم ماچش کنند و جلوی آن مثلا عکس شاه رو آتش بزنند...» (تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی، به کوشش ع. باقی، نشر تفکر، ص383). تمهید شاه برای حمله عناصر ساواکی به نظامیانی که در خیابان‌ها مستقر بودند و نسبت دادن آن به مردم نه تنها مشکل را حل نکرد بلکه بعد از آگاهی نیروهای ارتش از این جنایت که به هیچ‌وجه با مشی مبارزاتی امام سازگاری نداشت، روند بی‌اعتمادی به محمدرضا پهلوی در نیروهایی که دیکتاتوری به آنها بسیار دل بسته بود بشدت فزونی یافت.
رئیس شعبه ساواک در آمریکا در این زمینه می‌نویسد: «چند هفته بعد از ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: «وقت آن است که به این بی‌نظمی پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت». اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود، جواب داد: سربازان من در زره‌پوش‌های خود در خیابان‌ها مستقر شده‌اند، مردم به طرف آنها می‌روند، با آنها دست می‌دهند و گل‌های میخک قرمز به آنها می‌دهند. آنان سربازان را برادر خطاب می‌کنند! سربازان من دیگر به روی آنها آتش نمی‌گشایند»... شاه مدتی به فکر فرورفت. سرانجام گفت: «اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند و عده‌ای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته می‌شوند و به سمت جمعیت شلیک می‌کنند. نظرت در این‌باره چیست؟» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص367). براساس این طرح در چند مورد نیروهای ساواک برخی افسران ارتش را قطعه‌قطعه کردند و در پادگان‌ها به نمایش گذاشتند که برای نمونه موجب تحریک ارتشیان در مشهد و قتل‌عام مردم شد اما بعد از مدتی کوتاه عاملان اصلی این جنایت تحریک‌کننده مشخص شدند و نتیجه عکس برای دربار به بار آمد. البته آقای قره‌باغی در مصاحبه با بی‌بی‌سی پیوند اعتقادی و مذهبی بدنه ارتش با مردم را عامل اصلی سر باز زدن از کشتار یاد می‌کند: «مساله اینجاست که اینها از راه مذهب وارد شدند در نیروهای مسلح. خب نیروهای مسلح ما مثل همه اکثریت شیعه بودند، مسلمان بودند، اعتقاد داشتند، پدر مادرهاشون معتقد بودند یعنی وقتی که در – فرض بفرمایید در ده- آخوند ده جمع می‌کرد، باهاشون صحبت می‌کرد، پدر و مادر تحت تاثیر این قرار می‌گرفت، مادر نامه می‌نوشت که پسرم من شیرم را به تو حلال نمی‌کنم، اینا تمام گزارشاتی بود که اون زمان به ما می‌رسید در داخل غالب خانواده‌ها جنگ و جدال بود، زن و شوهرها با هم قهر کرده بودند... در هیچ کشوری من فکر نمی‌کنم که شما یک سرباز را 6 ماه کنار خیابان نگهدارید که تماس بگیره با مردم، بیایند تحت تاثیر قرار بدهند...» (تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی، به کوشش ع.باقی، نشر تفکر سال 73، ص385).
بعد از ارتکاب جنایات ساواک علیه ارتشیان به منظور متوقف ساختن روند رو به رشد جذب بدنه ارتش به مردم، توجه محمدرضا پهلوی به ارعاب کارمندان و قرار دادن آنان در برابر نهضت استقلال‌‌طلبانه ملت ایران، جلب شد. همان‌گونه که اشاره شد، تصور می‌رفت از این طریق مقاومتی در درون صفوف مردم علیه نهضتی که آغاز شده بود شکل خواهد گرفت. منصور رفیع‌زاده در این زمینه به نقل از رئیس ساواک می‌گوید: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آمد، ادامه داد: «می‌دانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتش‌سوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم در جا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمی‌توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم». - «به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟» «برای اینکه چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است، برای اینکه به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و اینکه دشمنان کمونیست هستند...» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص320).
البته خود آقای قره‌باغی نیز به این واقعیت اذعان دارد که ساواک چنین جنایاتی را برای بدنام کردن نهضت مردم صورت می‌داده است. وی همچنین به صراحت از اطلاع محمدرضا پهلوی از آن سخن به میان می‌آورد: «روزی مرحوم سپهبد صمدیان بود رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت 2 مطلب آمده‌ام خدمت شما بگویم. یکی اینکه می‌گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می‌کند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ گفت بله یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار داشت ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم... تصمیم گرفتم خود هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بی‌پرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است رئیس شهربانی این طور می‌گوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است. البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین طور گوش می‌کردند، درباره ساواک گفتند که بله نخست‌وزیر فکر می‌کند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید!» (ص30).
به این ترتیب محمدرضا پهلوی در همان زمان هماهنگ بودن ساواک با خویش را در این جنایات می‌پذیرد و به وزیر کشور دستور می‌دهد که در این زمینه دخالت نکند. هرچند تصور دیکتاتور بر آن بود که در چارچوب یک سیاست دوگانه - یعنی شعار ایجاد نظم و خود آشوب ایجاد کردن - قادر خواهد بود بهانه‌های لازم را برای سرکوب و قتل‌عام نیروهای مخالف به دست آورد اما همین دوگانگی موجب سردرگمی عوامل اجرایی دستگاه دیکتاتوری می‌شد. جالب اینکه قائم‌مقام حزب رستاخیز ضمن ابراز وحشت از تظاهرات آرام و تاثیرگذار مردم در نیروهای حکومت نظامی هرگونه اقدام جنایتکارانه توسط شاخه پیشرو حزب رستاخیز و ساواک را برای مخدوش ساختن وجهه نیروهای طرفدار استقلال کشور مردود می‌شمارد: «سرانجام گفتم: اگر سیاست ما همین باشد که شورشیان آزادانه تظاهرات برپا کنند و گل بر سر لوله تفنگ سربازان نهند و سربازان هم ابتدا به سکوت برگزار کنند و سپس با لبخند پاسخ بدهند این بلواگران مسلط می‌شوند» (یادمانده‌ها از بربادرفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی، سال 2003 م، انتشارات مهر، کلن آلمان، ص461). در حالی ‌که برای رفع همین وحشت از جذب شدن سربازان به خیل تظاهرکنندگان، اقداماتی به منظور بدنام کردن تحول و تغییرخواهان صورت می‌گرفت، همین مقام حزب رستاخیز ادعا می‌کند: «در روزنامه‌ها نوشته شده بود و گفته شده بود حزب رستاخیز می‌خواهد به مقابله با آشوبگران یا به اصطلاح آنروز «آزادیخواهان» پردازد و از سوی دیگر از طرف حزب هیچگونه عملی نشان داده نشد، ناگهان دیدیم که از هر چند روز گفته می‌شود بمبی در خانه یکی از کسانی که آن روز عنوان سردسته مخالفان و طرفداران دموکراسی را داشتند منفجر شده است و آن را به حزب رستاخیز نسبت می‌دادند و مقدمه اجرای طرح مورد بحث می‌شمردند... عجیب‌تر آنکه هیچ‌کدام از این بمب‌ها که حقیقت نداشت، آسیبی به کسی یا چیزی نرساند ولی انعکاس تبلیغاتی آن اجتماع ایران را به لرزه درآورد. من تا امروز علت واقعی این امر و ایجاد کننده این بلوا و آشوب‌ها را نه می‌دانم و نه می‌شناسم ولی حدس می‌زنم که این کار از طرف خود مخالفان و دارودسته آنان مخصوصا چپی‌ها یا فلسطینی‌ها بوده که در این کارها مهارت کامل دارند و با برنامه‌ریزی خاص و دقیقی، از آن، همانند آتش زدن سینما رکس آبادان، بهره‌برداری می‌کردند. به عبارت دیگر آنها ترقه می‌ترکاندند و نام بمب بر آن می‌گذاشتند و دستگاه و رژیم را متهم می‌کردند...». (همان، ص445)
این نوع روایتگری در خارج کشور برای تحریف رخدادهای انقلاب گسترش چشمگیری یافته است. شاید اگر قائم‌مقام حزب رستاخیز که سناتور نیز بوده است دست‌کم یک بار خاطرات رئیس خود در حزب یعنی عبدالمجید مجیدی را می‌خواند به این صراحت برنامه‌های ایجاد اغتشاش توسط ساواک و نسبت دادن به آزادیخواهان را نفی نمی‌کرد؛ البته لازم به ذکر است که قطعا شاخه پیشرو حزب که ریاست آن با مجیدی بود برنامه‌های خشونت‌آمیز فراوانی برای جلوگیری از نهضت مردم به اجرا گذاشته بود اما مجیدی درباره انفجارات در خاطراتش به صراحت می‌گوید‌: «من آن موقع در دولت نبودم، ولی هماهنگ کننده جناح پیشرو در حزب رستاخیز بودم. گفتم که جناح پیشرو حاضر است پشت سر شما بیاید و هر نوع کمکی لازم است به شما بدهد و بین شما و دستگاه‌های انتظامی و شهری ارتباطات لازم را برقرار بکند و کمک بکند. این را من رسما اعلام کردم. این را گویا، خوب، بعضی‌ها نپسندیدند. موقعی بود که ساواک دیگر آن نقش قبلیش را عوض کرده بود و نقش دیگری بازی می‌کرد- برای اینکه سابوتاژ بکند (در) این حرفی که من زدم چون استقبال خیلی خوب از آن شده بود... اما این کارها را کردیم. یک روز شنیدیم که بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در خانه هدایت متین دفتری و آن یکی دیگر هم دکتر سامی که بعدا وزیر بهداری همین انقلابیون شد. به هر صورت 4 تا بمب در پشت در خانه آنها گذاشتند که به هیچ کسی هم آسیبی نرسید فقط یک سروصدایی کرد و نمی‌دانم، مثلا بمبی بود که [اگر] در خانه یک کسی [منفجر می‌شد] ممکن [بود] لطمه بزند. بعدا مقداری تراکت پخش کرده بودند که من [مجیدی] بودم که دستور داده‌‌ام این بمب را بگذارند که مسلما به نظر من کار خود ساواک بود...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه 6-1351، طرح تاریخ شفاهی هاروارد در سال 64، انتشارات گام نو، تهران در سال 81، ص179)
فراگیری اطلاع از جنایات گسترده ساواک که با هدایت مستقیم شاه صورت می‌گرفت موجب آگاه شدن همان کارمندانی شد که بعضا با حقوق‌های بالایی با دربار پهلوی همراه شده بودند. به عبارت دیگر، آتش‌سوزی ادارات، فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای در زمان حضور مردم در آنها، بمب‌گذاری‌ها و... نه تنها نتوانست کمترین خدشه‌ای بر چهره انقلابی آرام و آگاهی‌بخش وارد کند، بلکه چهره شاه را که تا آن زمان برای کسانی ناشناخته مانده بود کاملا روشن ساخت. به این ترتیب جنایات هولناک طراحی شده، قشر کارمند را که تا آن زمان کاملا به صفوف ملت نپیوسته بود به شناخت قاطعی از ماهیت ضدمردمی دربار پهلوی رساند. مشاور خانم فرح دیبا در شرح ملاقاتش با محمدرضا در این زمینه می‌نویسد: «شاه برای اینکه خودش را قانع کند که چاره دیگری (جز خروج از کشور) نیست، مورد دیگری عنوان کرد: درباره موضوعی که امروز صبح پیش آمده است، مایلم توضیحاتی دهید: در حدود نیم ساعت پیش مطلع ‌شدم، پزشکان و پرستارهای بیمارستان قلب که مادرم با سرمایه شخصی و هدایای افراد، آن را ساخته است و در نتیجه نام وی بر آن است، طی گرد‌همایی که در بیمارستان تشکیل داده‌اند خواستار تعویض نام آن به نام علی شریعتی شده‌اند... این تغییر نام ناگهانی بیمارستان «مادر» عمیقا شاه را جریحه‌دار کرده بود و اگرچه جملاتی نسبتا آرام‌بخش به او می‌گفتم اما بر این باور بودم که جدایی شاه و ملت ایران برای همیشه صورت گرفته است زیرا تغییر رفتار ناگهانی کارکنان بیمارستانی که توسط دربار و دفتر مادر شاه، اداره می‌شده و او آنها را استخدام کرده بود، نه به یک حزب سیاسی بستگی داشت و نه به توطئه بین‌المللی. این به آن معنی بود که همه چیز از درون درهم می‌ریزد و این تمام کشور است که از سلطنت روی گردانیده و به طور آشتی ناپذیری رابطه‌هایش را با آن گسسته است» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، سال 72، صص1-240).
هرچند آقای قره‌باغی در این کتاب و در مصاحبه با بی‌بی‌سی به صراحت مقوله ایجاد «آتش‌سوزی» را به عنوان بخشی از برنامه‌های ساواک (که در هماهنگی کامل با شاه عمل می‌کرد) برای ایجاد جو رعب و وحشت و تحت فشار قراردادن مردم، مطرح می‌کند اما همچنان آقای احمد احرار (یعنی کسی که به صورت افراطی با سؤالات خود سعی در القای گرایش خاصی را دارد) مدعی می‌شود که جنایت سینما رکس توسط مخالفان رژیم پهلوی رخ داده است: احمد احرار: «... بسیاری عقیده دارند که حادثه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان و انعکاس گسترده آن و هیجانی که به دنبال آورد علت اصلی استعفای دکتر آموزگار و تغییر کابینه او بود. در این تردید نیست که حریق سینما رکس و کشته شدن نزدیک به 400 نفر در آن حادثه فجیع، تلاطم عجیبی در جامعه برانگیخت و دولت را در وضع دشواری قرار داد. شاید در شرایط دیگری اگر این حادثه پیش آمده بود کمک می‌کرد به دولت که آن را مستمسک قرار دهد برای حمله متقابل؛ و با استفاده از فرصت، اوضاع را تحت کنترل درآورد. قرائنی در دست داریم که آقای خمینی و اطرافیان ایشان هم در نجف نگران این موضوع بودند که مبادا علل و عوامل آتش‌سوزی آشکار شود و مردم بدانند این حادثه و حوادث مشابه آن از کجا هدایت می‌شود و با چه هدفی صورت می‌گیرد.
اما از آنجا که شرایط، شرایط خاصی بود، حادثه به حربه‌ای بر ضددولت تبدیل شد و مخالفان، دولت را مسبب آتش‌سوزی معرفی کردند...». (ص17) نهضت مردم مرکزیتی مدبر و فهیم داشت به سرعت ترفندهای خائنان به ملت ایران را کشف می‌کرد و به اطلاع همگان می‌رساند؛ لذا این جنایات نه تنها موجب وحشت و سردرگمی مردم نمی‌شد، بلکه به دلیل آگاهی از ریشه‌ وقوع آن، عزم ملت را در سرنگونی رژیمی که تا آن زمان به این میزان آن را جنایتکار و خائن نمی‌شناختند راسخ‌تر کرد. نکته حائز اهمیت اینکه حتی قشر خاموش و بی‌تفاوت با چنین شوک‌هایی از لاک خود خارج و با سیل استقلال‌طلبی همراه گردید؛ البته باید اذعان داشت در یک نهضت مردمی فراگیر، نیروهای سازمان‌های مختلف ضدمردمی نیز می‌توانند به صورت پنهان تامین کننده نیازهای نهضت استقلال طلبانه باشند. این واقعیت درباره انقلاب اسلامی بسیار تعیین کننده بود. نفوذ رهبری این نهضت در میان توده‌های سازمان‌های مختلف علاوه بر زمینگیر کردن برنامه‌های کشورهای سلطه‌گر و دستگاه دیکتاتور موجب می‌شد که آخرین اطلاعات درباره تصمیمات سازمان‌های تعیین کننده از کانال‌های مختلف به ستاد رهبری انقلاب برسد؛ لذا هم به سرعت ترفندها خنثی می‌شد و هم قدرت ابتکار عمل از آن دستگاه عریض و طویل سلب می‌گردید. برای نمونه، ارتشی که افسران عالیرتبه‌اش در درون پادگان‌ها و ستادهای خود احساس امنیت نمی‌کردند چگونه می‌توانست به نفع آمریکا و محمدرضا پهلوی قدرت ابتکار عمل داشته باشد: «خاطرم می‌آید وقتی من رئیس ستاد شدم از ضداطلاعات دستور رسیده بود برای رفتن به نخست‌وزیری از اتومبیل استفاده نکنم، با هلی‌کوپتر برویم.
با هلی‌کوپتر از ستاد می‌رفتم به باغشاه و از باغشاه که نزدیک کاخ نخست‌وزیری بود با اتومبیل می‌رفتم نزد نخست‌وزیر. حتی روزهای آخر گفتند آنجا هم دور از احتیاط است و باید در دانشکده افسری از هلی‌کوپتر پیاده شویم. البته 2 بار هم به هلی‌کوپتر من تیراندازی شد، حالا چه طور فهمیده بودند من در آن هلی‌کوپتر هستم و از میان چند هلی‌کوپتری که با هم حرکت می‌کرد کدام یک مال من است قطعا‌ به نحوی اطلاع داشتند، جاسوس داشتند به هر حال، اوایل که می‌رفتیم به باغشاه دیدم در داخل سربازخانه یک صورت‌بندی عجیب و غریبی است. تفنگ به دست‌ها دور تا دور می‌گیرند و محصور می‌کنند تا اینکه رئیس ستاد از هلی‌کوپتر پیاده شود. خیلی ناراحت شدم که خب، اگر من که رئیس ستاد هستم نتوانم در باغشاه، در یک سربازخانه، پهلوی سربازها بیایم پایین و اعتمادی نباشد در روحیه سربازها و درجه‌دارها تاثیر خیلی نامطلوبی خواهد داشت... . یک روز که آمدم باز از هلی‌کوپتر دیدم عده زیادی آن کنار تفنگ به دست دارند حرکت می‌کنند. وقتی پیاده شدم به فرمانده پادگان که ادای احترام کرد گفتم من که به شما گفته بودم کسی نباشد. اینها کی بودند؟ گفت به ما مربوط نبود. اینها محافظین سرلشکر خسروداد بودند که ایشان را در داخل سربازخانه معیت می‌کنند. یعنی یک صورت‌بندی نظامی، به اصطلاح ژ.ث در دست و آقای خسروداد در وسط آنها می‌رفت به قسمت خودش در چنین حالتی بود که می‌گفتند سرلشکر خسروداد قصد کودتا داشت». (صص6-405)
وحشت سران وابسته ارتش از بدنه آن عملا موجب انزوای کسانی شده بود که آمریکا و انگلیس در حفظ دیکتاتوری به آنها دل‌بسته بود. این میزان قدرت نفوذ یک جنبش مردمی در آن سال‌ها به هیچ‌وجه قابل درک نبود. از نگاه ناظران بیرونی، وضع ارتش به لحاظ لجستیکی و گستره سازمانی بسیار چشمگیر بود و خیره کننده اما امروز بنا به اعتراف آقای قره‌باغی قدرت مردمی آنچنان آن را از درون متلاشی کرده بود که راس این سازمان پرهزینه با بدنه آن کاملا در برابر هم قرار داشتند. آقای قره‌باغی اطلاعات ارزشمندتری نیز در این زمینه ارائه می‌دهد و آن اینکه نیروهای مردمی درون ارتش حتی بیسیم فرماند‌هان وابسته خود را شنود می‌کردند و آخرین اطلاعات را درباره تصمیم‌گیری‌ها در اختیار آزادیخواهان و استقلال‌طلبان قرار می‌دادند: «سرهنگ کیخسرو نصرتی در مصاحبه‌ای صریحا گفت که در شهربانی تلفن سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی را کنترل می‌کرده‌اند و به مکالمات او گوش می‌دادند و خبرها را به خارج می‌رساندند. وقتی در سازمان‌های نظامی که اساس کار بر انضباط است وضع چنین بوده باشد در جاهای دیگر حتما این قبیل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جریان کارها خبر پیدا می‌کردند.» (ص88) قره‌باغی در ادامه این اعتراف به صراحت عنوان می‌دارد که در شب بیست و یکم بهمن ستون تانک‌هایی را که سپهبد بدره‌ای به سوی مرکز شهر گسیل داشته بود تا در کنار اقدامات سایر بخش‌های ارتش، دستگیری وسیعی در سطح تهران آغاز و به زعم بیگانه راس نهضت از بدنه‌اش جدا شود، مردم از این اقدامات مطلع بودند.
آنچه رئیس ستاد ارتش در این زمینه عنوان می‌کند بسیار مهم و نیازمند مروری عمیق است. همانگونه که در این مصاحبه عنوان می‌شود، هایزر به سران ارتش توصیه می‌کند از طریق آقای میناچی با آقای بازرگان تماس بگیرند (هرچند آقای قره‌باغی به صورت غیرواقعی تماس با آیت‌الله بهشتی را به این توصیه می‌افزاید که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد) یکی از نتایج تماس‌های نزدیک افسران عالیرتبه‌ای همچون مقدم، قره‌باغی و... را با مرحوم بازرگان می‌توان در این روز تعیین کننده مورد ارزیابی قرار داد. در حالی‌ که مرحوم بازرگان به اظهارات آقای قره‌باغی و مقدم اعتماد کرده بود و باور داشت که ارتش قصد سرکوب گسترده نهضت را ندارد، به مردم توصیه کردند که مقررات حکومت نظامی را رعایت کنند و در خانه‌های خود بمانند. براساس همین اطلاعات، مرحوم طالقانی طی بیانیه‌ای خطاب به همافران، ترک درگیری با نیروهای گارد را توصیه کرد و از مردم خواست تا برای جلوگیری از خونریزی، مقررات جدید حکومت نظامی را رعایت کنند اما امام خمینی(ره) بلافاصله با صدور بیانیه‌ای از مردم خواستند در خیابان‌ها استقرار یابند و با این حضور توطئه‌ها را خنثی کنند. بدون شک واکنش آیت‌الله طالقانی ناشی از اطلاعاتی بود که افسران عالیرتبه ارتش از طریق آقای بازرگان در اختیار ایشان قرار داده بودند. اما ارتباط امام با بدنه ارتش موجب شد که خدعه آقای قره‌باغی و مقدم در ایشان کارگر نیفتد و با تصمیمی بجا و بموقع ضمن بی‌اثر ساختن آخرین تلاش‌های ارتش برای سرکوب نهضت، از یک خونریزی گسترده جلوگیری به عمل ‌آید. به این ترتیب مردم با آگاهی از برنامه گارد، ستون تانک‌های تحت فرماندهی بدره‌ای را در نقطه‌ای استراتژیک یعنی میدان امام حسین زمین‌گیر کردند و تانک وی را آتش زدند.
با مجروح شدن بد‌ره‌ای عملا گارد در آن شب نتوانست ابتکار عملی از خود نشان دهد. آنچه آقای قره‌باغی در این فراز به آن معترف است بسیاری از اظهارات بی‌پایه و اساسی را که این روزها در خارج کشور طرح می‌شود، ازجمله اینکه گویا آمریکایی‌ها خود به امام‌خمینی(ره) نظر داشتند، کاملا بی‌رنگ می‌کند. اگر به فرض آمریکایی‌ها از کارآیی محمدرضا پهلوی ناامید شده بودند و قصد جایگزین کردن فرد دیگری را داشتند، نمی‌توانستند به کسی نظر داشته باشند که پایه‌های نفوذ آنها را کاملا متزلزل می‌کرد. آقای قره‌باغی در چند فراز بدرستی ارتش را آخرین برگ آمریکا که سعی در حفظ آن داشتند عنوان می‌کند، در حالی که امام خمینی(ره) بنا به اعتراف همگان با تمام توان درصدد خارج کردن این برگ برنده از دست آمریکا بود و با نفوذ در بدنه ارتش توانست پایه‌های سلطه بیگانه را تخریب کند؛ زیرا ساختار سلطه آمریکا بر ایران بیش از آنکه متکی به فرد دیکتاتور باشد بر شانه‌های ارتش گذاشته شده بود و امام با طراحی دقیقی، بدنه ارتش را که جزئی از ملت ایران بود جذب کرد و رؤسای وابسته به بیگانه‌اش را کنار گذاشت. مرحوم بازرگان، قبل از انقلاب به این واقعیت اذعان داشت که امام در مسیر حذف سلطه آمریکا قرار دارد که وی بویژه در بحث‌های خود در فرانسه با ایشان چنین چیزی را ناممکن می‌پنداشت. غربی‌ها نیز از این مساله مطلع بودند که مشی مرحوم بازرگان با امام خمینی(ره) در این زمینه بسیار متفاوت است.
تاکید هایزر به آقای قره‌باغی برای تماس با بازرگان نیز به سبب همین شناخت بود؛ البته در فرازی از کتاب نام آیت‌الله بهشتی نیز در کنار بازرگان آورده شده است اما در دیگر فرازها بویژه در زمان ملاقات‌ها هرگز نامی از ایشان به میان نمی‌آید و در هیچ یک از دیگر منابع نیز این ادعا مطرح نشده است که به توصیه هایزر ملاقاتی بین سران ارتش و نماینده امام (یعنی شهید بهشتی) صورت گرفته باشد؛ بنابراین تاکید هایزر بر ملاقات نیروهای وابسته در ارتش با مسؤول نهضت آزادی به دلیل متفاوت بودن مواضع سیاسی آنها در قبال آمریکا بوده است. آقای بازرگان درباره بحث‌های خود با امام در پاریس می‌گوید: «گفتم (به امام) یک فاکتور فرض کنیم ملت، ملت و روحانیت، راجع به اینها حرف نمی‌زنم خودتان بهتر می‌دانید و مردم هم دنبال شما هستند و از این حرف‌ها، فاکتور دوم شاه و دربار است. فاکتور سوم آمریکا و غرب است، ایشان طوری حرف می‌زد که یعنی اصلا اینها را کان‌لم یکن می‌دانست. دیگر من بقیه حرف‌هایم را نزدم، وقتی ایشان اصلا نمی‌خواست حتی تا اینجا جلو رفتیم و گفتم بالاخره آمریکا خوب، بد؛ ولی اینها یک نوع واقعیتی است، یک چیزی است در دنیا حالا نه به لحاظ دوستی، به لحاظ دشمنی و ضرر رساندن... دیدم ایشان اصلا وزنی و وزنه‌ای برای خودی و شاه قائل نیست... ایشان نه برای آمریکا ارزش و اثری قائل است و نه حاضر است متدیکمان کار شود...». (مصاحبه بازرگان با حامد الگار، مواضع نهضت آزادی، ص133)
مرحوم بازرگان در این فراز از اظهارات خود به صراحت اذعان دارد که قبل از انقلاب معتقد بوده است شاه و آمریکا واقعیت‌هایی در معادلات ایران هستند که باید پذیرفته شوند اما رهبری انقلاب به هیچ‌وجه چنین موضوعی را نمی‌پذیرفته است. البته موضع قاطع امام خمینی(ره) در قبال آمریکا در جریان تحمیل کاپیتولاسیون بر ایران در ابتدای دهه 40 بخوبی جهت‌گیری‌های ایشان را به منظور رفع سلطه غرب بر ایران مشخص می‌کرد؛ بنابراین تناقض سخنان کسانی که موضع ضدآمریکایی انقلاب اسلامی را مربوط به پس از انقلاب عنوان می‌کنند تا نتیجه بگیرند امام بدون نظر مثبت آمریکا نمی‌توانست سلطنت را سرنگون کند و بدین ترتیب از تاثیرات انقلاب اسلامی بر سایر ملت‌ها بکاهند به قدری است که تحلیلگران را بی‌نیاز از پرداختن جدی به آن می‌نماید. طبیعی است اگر جماعتی که همواره در وابستگی سیر کرده‌اند هرگز قدرت مردم را به حساب نیاورند و در چارچوب درک آنان نگنجد که ملتی بتواند در برابر بیگانه ایستادگی کند و به استقلال خود دست یابد. البته این واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت که همین نگاه محمدرضا پهلوی که می‌پنداشت همواره در ایران همه چیز با تدبیر آمریکا و انگلیس صورت می‌گیرد در سرگردانی دربار و دستگاه دیکتاتوری بسیار مؤثر بود. طی سال‌های طولانی هر تغییری در ایران با اراده بیگانه صورت گرفته بود، لذا در مخیله چنین فردی هرگز نمی‌گنجید که با اراده مردم - که وی برای آنها پشیزی ارزش قائل نبود - می‌تواند تغییری بزرگ صورت گیرد؛ بنابراین هر چه آمریکا و انگلیس تاکید می‌کردند که «ما از تو حمایت می‌کنیم با قاطعیت عمل کن!» زمانی که او با تظاهرات میلیونی مردم مواجه می‌شود تردید می‌کند؛ زیرا هرگز باور نداشت که مردم چنین قدرتی و توان سازمان‌دهی چنین تظاهرات عظیمی را داشته باشند.
همین سرگردانی‌ها که ناشی از عاجز بار آوردن محمدرضا توسط بیگانه بود بهترین فرصت را برای رشد سریع انقلاب فراهم آورد. شاه در طول سال‌های سلطنتش نمی‌توانست متکی به خویش تغییری در ساختار سیاسی کشور ایجاد کند. قاسم‌ غنی در نامه‌ای به عبدالحسین دهقان درباره اجازه گرفتن محمدرضا از انگلیسی‌ها برای افزایش اختیارات خود از طریق تشکیل مجلس مؤسسان می‌نویسد: «یک‌سال پیش صاف و صریح سفیر انگلیز در طهران به یکی از وزرا گفته بوده است که ما حاضر شدیم روی اصرار هژیر که می‌گفت اگر اعلیحضرت اختیارات قانونی داشته باشند چنین و چنان خواهد شد و ما لازم است موافقت کنیم مجلس مؤسسان تشکیل شود و بدون هیچ تشنجی هم تشکیل گردید و اختیاراتی به ایشان داده شد بعد معلوم شد شخصا آن جوهر را ندارد». (نامه‌های دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی، انتشارات بکا، لندن، 1366، ص9) آقای احرار نیز در این کتاب اعتراف دارد که تغییر هویدا با دستور آمریکا صورت گرفت، منتها وی مدعی است که مدت‌ها بود دیگر این دخالت‌ها صورت نمی‌گرفت: «اعلیحضرت اصولا قصد تغییر هویدا را نداشت و مایل بود هویدا در نخست‌وزیری بماند و برنامه فضای باز سیاسی هم توسط خود او به مرحله اجرا درآید. شهرت داشت که نخستین بار، وقتی خانم جانسون- همسر رئیس‌جمهور اسبق آمریکا- که بعد از روی کارآمدن کارتر به ایران آمده بود، ضمن مذاکراتش با اعلیحضرت راجع به لزوم تغییر کابینه صحبت می‌کند ایشان تعجب می‌کند و حتی خیلی ناراحت می‌شود برای اینکه مدت‌ها بود شاه دیگر عادت نداشت از خارجی‌ها راجع به تغییر و تبدیل دولت و نصب یا عزل وزرا چیزی بشنود و این قبیل مداخلات خشم او را برمی‌انگیخت». (ص18)
محمدرضا پهلوی تغییر هویدا را باوجود میل خود، نه براساس دستور مسؤولان وقت آمریکا، بلکه با اشاره همسر رئیس‌جمهور سابق این کشور که در آن زمان هیچگونه جایگاه رسمی در قدرت نداشت انجام می‌دهد. البته ابتهاج در خاطرات خود می‌نویسد یک عنصر جزء سفارت آمریکا مسؤولان عالیرتبه کشور را جابه‌جا می‌کرد: «دوئر (وابسته سفارت آمریکا) با اینکه سمت بی‌اهمیتی در سفارت آمریکا داشت توانسته بود خود را به نحوی در محافل تهران جلوه بدهد که مقامات دولتی او را شخص فوق‌العاده مؤثری در سیاست آمریکا می‌دانستند... مداخله این شخص در امور داخلی ایران به حدی بود که امروز کسی نمی‌تواند باور کند چگونه عضو کوچک یک سفارت خارجی می‌توانسته در بردن و آوردن ماموران عالیمقام ایران اینگونه علنی مداخله کند». (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، انتشارات پاکاپرینت، سال 1991، ص246) این روند تصمیم‌گیری برای محمدرضا پهلوی حتی تا آخرین ماه‌های انقراض این رژیم ادامه می‌یابد. برای نمونه درباره انتصاب رؤسای ساواک، منوچهر هاشمی- رئیس اداره هشتم این سازمان مخوف- در خاطراتش می‌گوید: «سالی که ارتشبد نصیری قرار بود از سمت ریاست ساواک منتقل و به سفارت در پاکستان منصوب شود، مرا به ماموریتی به پاریس اعزام کرد و در موقع خداحافظی به من تاکید کرد که تا می‌توانی ماموریت خود را زودتر انجام بدهید و به ایران بازگردید. قرار است من در شغل دیگری، سفارت در پاکستان، انجام وظیفه بکنم. من سرلشکر معتضد را به سمت رئیس و شما را به سمت قائم‌مقام ساواک به اعلیحضرت پیشنهاد کرده‌ام و ایشان هم تصویب فرموده‌اند. زودتر مراجعت کنید تا به حضور ایشان معرفی شوید. اما من در پاریس اطلاع پیدا کردم که سپهبد مقدم به ریاست ساواک تعیین شده است.
این ماجرا گذشت و من از پاریس بازگشتم... تا اینکه خود ایشان تلفن کرد و خواست به ملاقات ایشان بروم... ارتشبد نصیری درباره مطلبی که قبل از عزیمت من به پاریس درباره ریاست سرلشکر معتضد و قائم‌مقامی من گفته بود، توضیح داد: «آمریکایی‌ها از طریق اردشیر زاهدی پیغام داده بودند که سپهبد مقدم مناسب‌ترین افسر برای ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور است. لذا این انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته است». (داوری، سخنی در کارنامه ساواک، سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، لندن، 1373، صص 7-406) اینگونه دخالت‌های مستقیم بیگانه در اداره کشور موجب شده بود که محمدرضا پهلوی نتواند به طور مستقل در شرایط بحران تصمیم بگیرد اما اینکه چرا در مواجهه با خیزش سراسری ملت ایران آمریکایی‌ها حاضر نبودند خود هزینه سیاست‌های اتخاذی را بپردازند به این نکته بازمی‌گشت که طبق تحلیل همه کارشناسان با مشاهده فراگیری حرکت مردم، سرکوبی آن را از طریق نظامی ناممکن می‌پنداشتند. آقای قره‌باغی نیز بارها در این کتاب به این واقعیت اذعان دارد که خیزش سال‌های 56 و 57 با نهضت ملی شدن صنعت نفت و قیام 15 خرداد 42 و... متفاوت بود؛ درگیر شدن مستقیم آمریکا و انگلیس در سرکوبی قیام سراسری ملت ایران هزینه کلان و بی‌نتیجه‌ای را بر آنها تحمیل می‌کرد و از این رو حاضر نبودند تجربه کودتای 28 مرداد 1332 را این ‌بار با ریسک بسیار بالایی تکرار کنند. در مقابل، محمدرضا پهلوی تمایل داشت همچون گذشته از کشور خارج شود و حامیانش بحران را برطرف کنند و او را مجددا به قدرت بازگردانند. اما همان‌گونه که آقای قره‌باغی می‌گوید وضعیت، این‌بار متفاوت بود: «ا.ق- 2 نکته را لازم به یادآوری می‌دانم؛ یکی مقایسه 15 خرداد با وقایع سال 56 و57، این دو تا را نمی‌توان با هم مقایسه کرد.
من در سال 1342 فرمانده دانشکده نظامی بودم و از جریانات تا حدودی اطلاع داشتم. واقعه 15 خرداد مسبوق به تدارکات و زمینه‌های آنچنانی نبود. حادثه محدود کوچکی بود. حالت یک انفجار محلی و موضعی داشت... این حرکت را می‌شد با سرعت و قاطعیت از بین برد و بر آن مسلط شد. البته قاطعیت را منکر نیستم. اگر قاطعیت در کار نبود همان هم می‌توانست دامنه پیدا کند ولی اوضاع مملکت در خرداد 42 به هیچ‌وجه با اوضاع سال‌های 56 و 57 قابل مقایسه نبود». (ص12) براساس همین تحلیل دقیق، آمریکا به محمدرضا پهلوی فشار می‌آورد که خود مسؤولیت تصمیمات لازم را به عهده گیرد اما فردی که در شرایط عادی عادت کرده بود دیگران برایش تصمیمات کلان بگیرند، در شرایط بحران نمی‌توانست مذبذب نباشد. با این وجود بعد از مجوز صریح کارتر که وعده استقرار حقوق بشر را در ایران می‌داد، محمدرضا پهلوی دولت نظامی را بر کشور حاکم ساخت. آقای احرار در این زمینه می‌گوید: اما مطلب دیگری هم آن روز ایشان (شریف‌امامی) گفت و آن این بود که گفت اعلیحضرت با من صحبت کردند و گفتند از طرف کارتر تلگرافی یا پیامی برایشان رسیده و رئیس‌جمهوری آمریکا قویا و قاطعا گفته است هر تصمیمی شاه ایران برای استقرار نظم و امنیت بگیرد آمریکا از آن حمایت خواهد کرد. یادم هست که متن آن پیام یا تلگراف را ایشان همراه داشتند و خواندند... این را هم ضمنا اضافه کرده بود که ما هیچ راه‌حل خاصی به شما پیشنهاد نمی‌کنیم. هرچه را شما تشخیص بدهید و تصمیم بگیرید تایید خواهیم کرد. آقای شریف‌امامی گفت بعد از اظهار این مطلب اعلیحضرت به من فرمودند حالا باید دولتی که جنبه نظامی داشته باشد تشکیل دهیم تا بتواند نظم را برقرار کند. (صص3-101)
البته همان‌گونه که اشاره شد، محمدرضا پهلوی برای کسب این اجازه، آتش‌سوزی‌ها و انفجارات و تخریب وسیعی را تدارک دیده بود تا اینگونه وانمود کند که ایجاد فضای بازسیاسی، پایداری سلطه واشنگتن بر ایران را به مخاطره می‌اندازد، زیرا تظاهرات آرام و بسیار منظم مردم هرگز این بهانه را فراهم نمی‌کرد و هر روز بر وسعت مخالفت‌ها با رژیم پهلوی افزوده می‌شد. هرچند با ایجاد اغتشاشات مصنوعی و جنایاتی همچون سینما رکس آبادان زمینه سرکوبی بسیار گسترده مردم فراهم شده بود اما پهلوی دوم با علم به اینکه ایران برای آمریکا یک منطقه استراتژیک است با این شیوه درصدد بود تا الگوی کودتای 28 مرداد مجددا تکرار شود. نکته‌ای که اینجا باید متذکر شد ادعای دخالت بیگانه در دامن زدن به انقلاب یا تغییر سیاست آمریکا و انگلیس به عنوان پشتیبان اصلی محمدرضا پهلوی است. دربار پهلوی و کسانی که همچنان در رؤیای جاذبه‌های ویژه سلطنت بسرمی‌برند، آمریکا را به این دلیل که مستقیما به قتل عام مردم نپرداخت قابل سرزنش می‌دانند و افرادی چون آقای احرار این سرزنش را تا مرز خیانت به شاه وسعت می‌بخشند اما آیا واقعا آمریکا می‌توانست بیش از این کاری برای حفظ دست نشانده خود در ایران صورت دهد؟ دست‌کم افرادی چون آقای قره‌باغی که به گستردگی و فراگیری قیام ملت ایران در سال‌های 57 و 56 معترفند، معتقدند سرکوب و کشتار هیچگونه نتیجه‌ای نداشته است. همچنین این ادعا که محمدرضا پهلوی ریشه نهضت را نزد حامیان خویش می‌دانسته، نمی‌تواند رنگ و بویی از حقیقت داشته باشد، زیرا در این صورت وی نباید به آمریکا فشار می‌آورد تا در ایران درگیر شود.
البته تخیلات افرادی که به قدرت مردم هرگز اعتقادی نداشتند موجب سردرگمی محمدرضا پهلوی در آن مقطع حساس ‌شد اما بسیاری از عملکردهای وی مؤید آن است که در کنار فقر درک و فهم دقیق، دادن امتیاز به مردم را برای کاهش خشم آنان را به طور جدی در دستور کار خود قرار می‌دهد. اگر آنگونه که امروز جریانات وابسته به غرب ترسیم می‌کنند پهلوی دوم بدون هیچ تردیدی به این مساله رسیده بود که عامل اصلی خیزش مردم در خارج کشور قرار دارد طبعا امتیازات متعددی به آن وادی مصروف می‌داشت، کما اینکه در سال‌های قبل از آن محمدرضا توانسته بود با دادن امتیازات فراوان به اتحاد جماهیر شوروی و سپس چین حمایت آنها را از گروه‌های مارکسیستی در ایران متوقف سازد و بساط آنها را به صورت موفقیت‌‌آمیزی جمع کند. وی در آن سال‌ها در مواجهه با چنین مخالفانی هرگز به مردم امتیاز نمی‌داد، در حالی ‌که این مخالفان به دلیل مسلح بودن به حسب ‌ظاهر خطرناک‌تر نیز به نظر می‌رسیدند. در آن ایام، اینگونه مخالفت‌های داخلی از آنجا که ریشه در خارج کشور داشتند با گازرسانی رایگان به روس‌ها و دادن امتیازات متعدد دیگر به سایر کشورهای بزرگ مارکسیستی حل و فصل شد، بنابراین اگر محمدرضا پهلوی این‌بار از مردم عذرخواهی می‌کند، نزدیک‌ترین مهره‌ها به خود را به جرم فساد دستگیر کرده، تاریخ هجری را که نشان از احترام به فرهنگ ملی داشت مجددا رایج می‌کند و... این بدان معنی است که باوجود همه پریشانی‌های ذهنی و عدم درک مردم به این مساله واقف شده بود که این نهضت به ‌گونه‌ای نیست که بتوان تحلیل‌های کلیشه‌ای را درباره‌اش پذیرا شد.
تا آن زمان هر حرکت مخالف به خارج نسبت داده می‌شد اما این ‌بار محمدرضا روی سخن خود را به مردم می‌کند و به صراحت می‌گوید: «من صدای انقلاب شما را شنیدم». سپس قول می‌دهد که خطاها تکرار نشوند و... حتی آمریکا برای نخستین‌بار بعد از تصویب کاپیتولاسیون به شاه اجازه می‌دهد تا آمریکایی‌های متخلف را دستگیر کند و این همه بدان معناست که اجماعی در آن زمان وجود داشته است که مردم دیگر به جان آمده‌اند و با همه وجود درصدد دستیابی به استقلالند و سرکوبی چنین ملت مصممی هرگز نتیجه مطلوب دیکتاتوران را در پی نخواهد داشت. مشاور خانم فرح دیبا در روایتی از ملاقات خود با محمدرضا پهلوی این واقعیت را از زبان وی منعکس می‌کند که نمی‌توان با کشتار، ملت را از صحنه خارج کرد: «در این موقع، شاه که گویی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چکار می‌توان کرد، حتی انگار گلوله آنها را جذب می‌کند».(از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعیدآذری، انتشارات رسا، چاپ اول 1372، ص154)
بنابراین دیکتاتور هم به این واقعیت رسیده بود که حتی با قتل‌عام یک میلیون نفر نیز نخواهد توانست قیام مردم را سرکوب کند. به طور قطع اگر شاه از جان خود هراس نداشت و تصمیم می‌گرفت کشتار را گسترش دهد غرب هرگز با وی مخالفتی نمی‌کرد، زیرا در پی جدی شدن مخالفت‌ها و متزلزل شدن ارتش، آمریکا پیوسته ضمن اعلام حمایت از شاه، وی را به سرکوب مردم تشویق می‌کرد و در این قضیه ‌چنان افراط می‌شد که عملا استفاده از ملیون برای ایجاد دولت آشتی ملی؟! ناممکن می‌شد. برای نمونه به روایت مشاور خانم دیبا، صدیقی یکی از شرایط خود را برای پذیرش نخست‌وزیری شاه اینگونه عنوان می‌دارد: «اعلیحضرت! صدیقی خواهش دیگری هم دارد و آن این است که شما به متحدان انگلیسی و آمریکایی خود تاکید کنید، به طور مداوم و هر روزه، نسبت به شما اعلام حمایت نکنند. صدیقی مایل است در صورتی که نخست‌وزیر شد، از جیمی کارتر بخواهد ابراز حمایت دائمی خود را نسبت به رژیم ایران متوقف کند. از نظر او اینگونه سخنان برای ایرانیان تحقیرآمیز است». (همان، ص228) بنابراین تنها دلگیری دربار پهلوی آن بود که چرا در مواجهه با جنبش سراسری این‌بار مردم، همچون گذشته آمریکا و انگلیس مستقیما درگیر نمی‌شوند.
وقتی فردی چون امیراسدالله علم درک می‌کند که عملکرد دربار راهی برای مردم جز انقلاب باقی نگذاشته است چرا حامیان خارجی نباید این معنا را درک کنند و خود را به چاه ویل درافکنند: «جمعه 3/11/54-... افکار پیچیده دور و درازی می‌کردم ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با [عبدالمجید] مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون درباره چند پروژه مورد علاقه شاهنشاه باید با او مذاکره می‌کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می‌گفت که بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بینجامد. اولا بودجه امسال را با 25 میلیارد تومان کسری بسته‌اند ثانیا آن قدر پول هدر داده‌اند؛ چه در پروژه‌های بی‌ثمر، چه در خریدهای بی‌ثمر، از جمله 4 هزارکامیون که نه راننده و نه راه برای آن موجود است، چه در خرید گندم و مواد غذایی، چه در خرید شکر که واقعا انسان شاخ درمی‌آورد و از همه بامزه‌تر اینکه می‌گفت، من که رئیس سازمان برنامه هستم از اغلب این مخارج تا پس از تهیه آنها هیچگونه خبری نداشته‌ام.
قرض‌ به دولت‌های خارجی که خود فصلی علیحده است و رقمی است حدود 2 میلیارد دلار. من تردید ندارم که این جهان وطنان به شاه و کشور خیانت کرده و ما را به روزی انداخته‌اند که ناچار باید در جنگ نفت و اضافه قیمت نفت تسلیم شویم». (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، جلد پنجم، چاپ دوم، تهران 1380، صص3-452) البته همان‌گونه که علم به عنوان یار غار محمدرضا پهلوی معترف است بسیاری از این خیانت‌ها از جمله نابودسازی کشاورزی کشور و عملکردهای وابستگان آنها یعنی فراماسون‌ها و به تعبیر وی «جهان وطنان» توسط آمریکا و انگلیس بر ملت ایران روا داشته شده بود و صرف‌نظر از اینکه سهم دربار و بیگانگان در این خیانت‌ها هر یک به چه میزان بود، تاراج اقتصادی، فرهنگی و وابسته‌سازی سیاسی ایران، ملت را به نقطه انفجار رسانده بود، به گونه‌ای که هیچ قدرتی را یارای مقابله با این مخزن باروت نبود.
البته نباید از این نکته غافل شد که حتی آقای قره‌باغی که معترف است نمی‌توانستیم با سرکوب به این نهضت پایان دهیم اذعان می‌دارد هر چه به مراحل نهایی سقوط نزدیک‌تر می‌شدند بحث کودتا جدی‌تر می‌شد اما تضمین موفقیت کودتا خود، ساز و کاری را می‌طلبید. اصرار شاه بر خروج از کشور، ارتشی را که بدنه‌اش دچار انشقاق شده بود دچار تشتت در رهبری و فرماندهی کرد. همان‌گونه که شاه عادت کرده بود بیگانه برایش تصمیم بگیرد نیروهای تحت امر محمدرضا پهلوی نیز چنین رویه‌ای را دنبال می‌کردند. پهلوی دوم به دلیل وحشت زیاد از رشد یافتن فردی در ارتش و نظام اجرایی کشور، افراد بسیار نازل‌تر از خود را بر امور مختلف می‌گمارد، ضمن اینکه به همین افراد نازل نیز اجازه رشد نمی‌داد. برای نمونه، وقتی از ازهاری سوال می‌کنند: «برای دولت نظامی چه برنامه‌ای داری؟» می‌گوید: «من صرفا تابع «اعلیحضرت» هستم. هرچه ایشان بگویند عمل می‌کنم.» یعنی سال‌ها صرفا فرمانبر بوده و قوه ابتکاری در او شکل نگرفته است که خود بتواند برنامه‌ای داشته باشد، بنابراین زمانی که شاه از قتل‌عام جمعه سیاه و کشتار سینما رکس و... نتیجه‌ای نگرفت و تلاش داشت هرچه زودتر کشور را ترک کند همان نظم فرمایشی نیز در راس هرم ارتش دچار آسیب جدی شد. برخلاف آنچه گفته می‌شود که شاه به دستور آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها از کشور خارج شد، صدیقی و بقایی به عنوان افرادی با وجهه‌ای متفاوت از دربار می‌خواستند آمریکا و شاه را از بحرانی که با آن مواجه بودند خارج سازند و در این راستا یکی از شرایطشان این بود که محمدرضا پهلوی از کشور خارج نشود اما به دلیل همین شرط توافق فی‌مابین حاصل نشد.
صدیقی و بقایی به دلیل پختگی سیاسی آگاه بودند که خروج شاه از ایران چه سرنوشتی را متوجه افسران عالیرتبه‌ای که تا آن زمان هیچگونه هویت مستقلی نداشتند، خواهد ساخت، بنابراین بشدت با ترک ایران مخالفت می‌ورزیدند. همین امر نیز موجب شد که شاه به سوی بختیار که به دلیل بلندپروازی در رؤیاهای خود سیر می‌کرد سوق یابد. بختیار که به هیچ‌وجه با واقعیت‌ها آشنا نبود تصور می‌کرد در غیاب محمدرضا قادر خواهد بود ارتش را اداره کند و همزمان به مانورهای سیاسی نیز بپردازد. همین تصور غلط موجب شد که با نخستین ژست و فریب سیاسی‌اش مبنی بر اینکه می‌توان تشکیل جمهوری را نیز بررسی کرد سران ارتش به کلی از وی فاصله گرفتند. به این ترتیب برنامه کودتای بختیار در روز بیست و یکم دچار بحران نیرو حتی در راس ارتش شد. آقای قره‌باغی در این زمینه از یکسو مدعی است ارتش دیگر انگیزه‌ای برای دفاع از بختیار نداشت و از سوی دیگر مشارکت در برنامه کشتار و دستگیری گسترده را امری طبیعی در همراهی با دولت بختیار عنوان می‌دارد: « آقای بختیار نخست‌وزیر بود و ارتش از دستورات ایشان اطاعت می‌کرد. کاری که ایشان دستور می‌داد و ارتش اجرا می‌کرد آیا اسمش کودتاست؟ کودتا عملی است علیه دولت. علیه خود آقای بختیار. اقدام نظامی در اجرای دستورات نخست‌وزیر یعنی همان اجرای مقررات حکومت نظامی. اینکه اسمش کودتا نیست. آقای هایزر تفاوت این 2 موضوع را تشخیص نمی‌دهد. بعد از آنکه کتاب ژنرال هایزر منتشر شد روزنامه گاردین با ایشان مصاحبه‌ای کرد که متن آن را بنده دارم. در آنجا می‌گوید همان روز اول برژینسکی از من خواست که ترتیب کودتا را بدهم ولی این چیزی نبود که کارتر از من خواسته بود و من باید دستورات رئیس‌جمهور را اجرا کنم». (ص131)
همراهی آقای قره‌باغی با برنامه کودتای بختیار با این استدلال که «کودتا عملی است علیه دولت» توجیه می‌شود. این سخن درست است که کودتا علیه دولت عنوان می‌شود اما مگر کودتا در زمان شاه قرار بود علیه شاه باشد؟ به طور کلی در آن مقطع برنامه گسترده برای قتل عام و دستگیری وسیع نیروهای تعیین‌کننده را عنوان کودتا می‌دادند. بختیار در چند روز آخر دولتش وقتی جریان امور را از دست رفته یافت برنامه کودتا را به توصیه آمریکا به اجرا گذاشت اما از یک سو برنامه فریب مقدم و قره‌باغی که توانست برخی نیروهای سیاسی را مجاب کند ارتش دست به کشتار و دستگیری نخواهد زد نتوانست در امام تاثیری گذارد و از سوی دیگر، ارتش به میزانی جذب قیام استقلال‌طلبانه شده بود که دیگر از اقدامات معدود افراد وفادار به سلطنت کار چندانی برنمی‌آمد، بنابراین نخستین خیزها برای کودتا در همان مراحل اولیه زمینگیر شد. نکته قابل تامل اینکه قره‌باغی اگرچه اعتراف می‌کند بعد از آمدن امام به ایران دیگر به هیچ‌وجه کودتا ممکن نبود و صرفا جوی خون راه می‌افتاد اما در آن مشارکتی فعال دارد: «مقصود اینکه قبل از آمدن[امام] خمینی اگر دولت با حمایت ارتش اقدام قاطع می‌کرد، امکان داشت کاری انجام شود اما بعد از آمدن [امام] خمینی دیگر هیچ کاری از کسی ساخته نبود و جوی خون راه می‌افتاد، بدون نتیجه». (صص2-141) بنابراین برخلاف تصویری که آقای قره‌باغی می‌خواهد از خود در تاریخ به ثبت رساند که با کشتار وسیع هموطنان خویش که تنها جرمشان استقلال‌طلبی بود موافقتی نداشته است با کودتای بختیار در روز بیست و یکم بهمن که با هشیاری رهبری انقلاب ناکام ماند همراهی داشت و با بحث لفظی درباره کودتا نمی‌توان در اصل مشارکت آقای قره‌باغی در اقدامی که می‌توانست به کشتار هزاران هزار انسان منجر شود، تغییری ایجاد کرد. این کتاب همچنین درباره عملکرد بی‌بی‌سی، حساسیت ویژه دربار و وفاداران به سلطنت را منعکس کرده به نوعی که گویا اطلاع‌رسانی این رادیو موجب گسترش اعتراضات مردم ایران بوده است.
این جماعت ظاهرا بیگانه با رسانه و کارکرد حرف‌های آن، از اینکه اخبار رخدادهای ایران توسط این بنگاه سخن‌پراکنی انعکاس می‌یافته، بدون اینکه به جهت‌گیری‌های آن توجه کنند، معترض بوده‌اند. صرف‌نظر از اینکه این رسانه چه اهدافی را در پوشش خبری خود دنبال می‌کرد این سوال اساسی باید مورد توجه قرار گیرد که آیا بی‌بی‌سی می‌توانست اخبار نهضت سراسری ملت ایران را منعکس نکند؟ بعد از سال‌ها خفقان که اجتماع سیاسی و حتی صنفی چند نفر نمی‌توانست شکل گیرد، هنگامی که یک میلیون نفر در خیابان‌های اصلی تهران به صورت بسیار منظم و منسجم بدون کمترین تنشی راهپیمایی کنند طبعا همه رسانه‌های جهان به این مقوله به عنوان رخدادی بی‌سابقه می‌پردازند. در این حال اگر بی‌بی‌سی به دلیل وابستگی به وزارت خارجه انگلیس و اینکه لندن از جمله حامیان اصلی محمدرضا پهلوی است این رخداد را منعکس نکند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا صدای مردم ایران به جهان نمی‌رسد یا بی‌بی‌سی برای همیشه از اعتبار می‌افتد؟ پاسخ این سوال کاملا روشن است، دست‌کم یک میلیون تظاهرات‌کننده در تهران با اقوام و اطرافیانشان دیگر هرگز به این رسانه توجه نمی‌کردند و برای آن اعتباری قائل نمی‌شدند. در سطح جهان تاثیر سوء بی‌توجهی به این «رخداد» به لحاظ حرفه‌ای برای بی‌بی‌سی بسیار مخرب‌تر بود.
این بنگاه که سال‌ها برای توسعه آن سرمایه‌گذاری شده بود تا در مسائل بین‌المللی تاثیر‌گذار باشد هرگز مرتکب چنین خبطی نمی‌شد که رخدادهایی به این عظمت را پوشش ندهد، بلکه تلاش آن بر این بود تا اهداف سیاسی خود را از طریق ایجاد انحراف در نهضت مردم پی ‌گیرد. براستی سلطنت‌طلبان و دربار پهلوی چه سود و بهره‌ای از اعمال سانسور مطلق کسب کردند که پیگیری همان شیوه را به رسانه‌ همپیمان خود توصیه می‌کردند؟ نهضت سال‌های 56 و57 از یک شبکه مردمی اطلاع‌رسانی بسیار قوی برخوردار بود که در فاصله چند ساعت اخبار نهضت را حتی به دورترین نقاط کشور منعکس می‌کرد. آقای قره‌باغی نیز اشارات مختصری به این شبکه قدرتمند مردمی ‌دارد. حتی در دورافتاده‌ترین روستاها نیز از طریق مسجد و منبر به سرعت اخبار منتشر می‌شد. در خارج کشور نیز نهضت دانشجویی به صورت بسیار سازمان یافته به نیازهای خبری همه کسانی که مسائل ایران را دنبال می‌کردند پاسخ می‌داد. آیا انقلاب با داشتن چنین شبکه قدرتمند و مطمئنی، نیاز به بی‌بی‌سی برای انتشار اخبار خود داشت؟ در ماه‌های آخر حتی در داخل کشور رادیوهای مخفی فراوانی راه‌اندازی شده بود. شبنامه‌هایی نیز در هر مسجد به صورت خبرنامه‌های هر روزه منتشر می‌شد و همه مسائل و رویدادها را منعکس می‌کرد. البته دربار و وفاداران به سلطنت به دلیل منزوی بودن از جامعه، به هیچ‌وجه از عمق این قدرت مردمی مطلع نبودند، لذا برایشان دور از انتظار بود که همپیمانشان درصدی از اخبار را منتشر سازد. آنها تصور می‌کردند اگر بی‌بی‌سی اخبار را منتشر نکند کسی از مسائل ایران مطلع نخواهد شد و در این شرایط هر جنایتی را قادر خواهند بود در حق ملت ایران روا دارند.
برای نمونه آیا بی‌بی‌سی می‌توانست خبر جنایت سینما رکس آبادان را به عنوان یک رخداد خبری بسیار مهم که افکار عمومی جهان را متاثر ساخته بود منعکس نکند؟ قطعا خیر. اما چگونگی انعکاس خبر مهم است که باید مورد مطالعه قرار گیرد. محمدرضا پهلوی همانگونه که آقای هوشنگ نهاوندی در کتاب خود معترف است، به رسانه‌های آن روز دستور می‌دهد که به این موضوع «بند» نکنند و از کنار آن بگذرند اما آیا بی‌بی‌سی نیز به لحاظ حرفه‌ای می‌توانست مانند رسانه‌های تحت سانسور عمل کند تا انتظارات دست‌نشاندگانش برآورده شود؟ برای کسانی که با سازوکار رسانه کمترین آشنایی را دارند ارائه توضیح در این زمینه غیرضروری است. اما آیا جهت‌‌گیری‌های خبری بی‌بی‌سی به نفع مدافعان سلطنت نبود؟ بدین منظور مروری به نحوه اطلاع‌رسانی این بنگاه درباره یکی از کم‌نظیرترین جنایات محمدرضا پهلوی یعنی سوزاندن 477 نفر در سینما رکس نظری مجدد می‌افکنیم: «گوینده: دولت ایران می‌گوید که حمله تروریستی دیشب را که به مرگ تقریبا400نفر در سینمایی در شهر آبادان انجامید، رسما بررسی خواهد کرد. طبق اخبار رادیوی ایران، تاکنون اجساد 377 نفر از زیر آوار سینما بیرون آورده شده و گروه‌های امدادی هنوز مشغول جست‌وجوی خرابه هستند. سینما دیشب پر از تماشاچی بود که ناگهان تروریست‌ها به هر 4گوشه ساختمان آتش زدند و از آنجایی که درهای خروجی سینما قفل بود، تماشاچیان نتوانستند از ساختمان فرار بنمایند. خبرنگار بی‌بی‌سی در تهران می‌گوید که این ضایعه پرتلفات‌ترین حریق عمدی بوده که اخیرا در ایران صورت ‌گرفته. دیشب یک سینمای دیگر - این بار در شیراز- سوزانده شد و انفجار بمبی در رستورانی یک نفر را زخمی ساخت. در هفته گذشته هم 3 نفر در حریق سینمایی در مشهد کشته شدند». (تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی، به کوشش ع.باقی، نشر تفکر سال 1373، ص280)
شاید پنداشته شود که در آن زمان این تنها بی‌بی‌سی نبوده که صرفا ادعای دربار همپیمان خود را منعکس ساخته است و قبل از اینکه حتی کمترین تحقیقی در موضوع صورت گرفته باشد دیگر رسانه‌های غرب نیز این جنایت را به مخالفان شاه نسبت داده‌اند. اما اینگونه نیست. دست‌کم به اعتراف آقای هوشنگ نهاوندی رسانه‌های فرانسه که وابستگی کمتری به دستگاه استبداد در ایران داشتند این خبر را با جهت‌گیری متاثر از واقعیت منعکس ساختند: «مطبوعات بین‌المللی و در صدر آنها چند نشریه چاپ پاریس، «ساواک» را متهم به ارتکاب این جنایت وحشتناک کردند- بی‌آنکه توضیح دهند «ساواک» که بر حسب وظیفه می‌بایست از رژیم پادشاهی دفاع کند...». (آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه، دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، انتشارات شرکت کتاب لس‌آنجلس، سال 1383، ص135) دست‌کم در این کتاب اعترافات چشمگیری درباره ایجاد اغتشاش، آتش‌سوزی، انفجار و کشتار توسط ساواک صورت می‌گیرد که برخلاف ادعای آقای نهاوندی که با هدف تبرئه خود و دیگر درباریان اقدام به خاطره‌نگاری کرده، این جنایات با هماهنگی کامل و بر اساس برنامه‌ای مشخص صورت می‌گرفته است، بنابراین آیا نفس اطلاع‌رسانی بی‌بی‌سی می‌تواند مبنای قضاوت باشد؟ این بنگاه سخن‌پراکنی حتی برخلاف دیگر رسانه‌های بین‌المللی کاملا در جهت حفظ رژیم پهلوی اقدام می‌کرد.
در ماه‌های آخر نیز سعی داشت در قالب اطلاع‌رسانی به وضوح مواضع ملیون و نهضت آزادی را که خواهان نوعی سازش با رژیم سلطنتی و سلطه آمریکا بودند، تقویت کند. البته این برنامه هدفمند، سطحی بالاتر از فهم سیاسی سلطنت‌طلبان داشت لذا آنان صرفا خواهان سانسور کامل بودند.در آخرین فراز از این نوشتار ضمن تاکید بر این نکته که در این کتاب مصاحبه‌شونده با انصاف بیشتری از مصاحبه‌کننده ظاهر شده است، باید گفت آقای قره‌باغی برخلاف انتظار از امرای ارتش شاهنشاهی، بسیاری از ادعاهای بی‌اساس وفاداران به سلطنت را که بعد از سال‌ها هنوز حاضر نیستند در خیانت‌های رژیم پهلوی به این مرز و بوم کمترین تاملی کنند، به صراحت نفی می‌کند. جماعت وفادار به دیکتاتوری پهلوی ظاهرا آنقدر اظهارات تبلیغاتی ساواک و دربار را تکرار کرده‌اند که امروز نیز مجبورند به داستان‌پردازی‌های مختلفی از قبیل مشارکت فلسطینی‌ها در تظاهرات‌ مردمی و... روی آورند. از آنجا که آقای قره‌باغی اینگونه تبلیغات سطحی را نفی می‌کند پاسخگویی به بسیاری از پردازش‌های توجیه‌گرانه آقای احمد احرار غیرضروری می‌نماید. صرف‌نظر از تناقضات بسیار «چه شد که چنان شد؟» باید اذعان داشت این اثر با توجه به اطلاع آقای قره‌باغی از مسائل داخلی جبهه مقابل مردم می‌تواند در تبیین چگونگی سقوط رژیم پهلوی توسط مردمی مصمم که با صفوفی متحد و با شیوه‌هایی منحصر به فرد توانستند قدرتمندترین ارتش منطقه را زمینگیر سازند و به سلطه بیگانگان بر سرزمین خود پایان دهند، بسیار مفید است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات