حتی چنین وضعی با راهبرد به اصطلاح «پیشبرد دموکراسی» آمریکا در منطقه که در استراتژی های جرج بوش و باراک اوباما تاکید ویژهای به آنها شده نیز در تضاد است، چرا که با وجود و تداوم جنگ و بحران، عملیاتی کردن چنین استراتژی امکانپذیر نیست.
در درجه دوم، جابهجایی نقش و موفقیت بازیگران منطقهای و فرامنطقهای پس از بحران عراق و آثار منطقهای آن، امکان پیگیری توازن قوا به شکل سنتی را به چالش میکشد. با سقوط رژیم بعثی عراق، امکان برقراری نوع جدیدی از توازن قوا بین ایران و عراق امکانپذیر نیست. تغییرات جدید در ساخت قدرت و سیاست عراق از جمله نهادینه شدن نقش و قدرت شیعیان و کردها منجر به بازتعریف آرایش قدرت و برقراری نوعی تعادل در درون عراق شده، به نحوی که امکان حرکت عراق به سوی افراطیگرایی و نظامیگری بر ضد ایران کمشده است.
حتی دو کشور تلاشهای گستردهای را برای نزدیکی و ایجاد ائتلاف در سطح منطقهای آغاز کردهاند. از سوی دیگر، حاصل جنگهای آمریکا در منطقه، بروز تحولات جدید ژئوپلتیک، و بازتعریف نقش و قدرت بازیگران منطقهای بوده است. در این میان، ایران و ترکیه به عنوان دو قدرت عمده منطقهای، در نتیجه سیاستهای آمریکا در منطقه، مطرح شدهاند و آینده مسائل خاورمیانه به نوعی به درجه بازیگری و نقش سازی آنها وابسته شده است.
توازن قوا در استراتژی آمریکا
تفکری که به کارگیری توازن قوا در سیاست خارجی آمریکا را ضروری میداند، به این اصل معتقد است که آمریکا برای تامین منافع خود، به خصوص تضمین جریان آزاد نفت و انرژی منطقه، باید از سیاستی حمایت کند که یک بازیگر منطقهای نتواند بیش از اندازه قدرت بگیرد تا توازن قدرت را به هم بزند.2 از این دیدگاه، ایالات متحده برای سالیان طولانی در مسائل امنیتی خلیج فارس حضور فعال داشته است و این مسئله درآینده عوض نمیشود. لذا سیاست آمریکا باید به گونهای باشد که از متحدان محلی خود در منطقه به گونهای حمایت کند که آنها بتوانند روی چتر امنیتی آمریکا حساب کنند.3 از این دیدگاه، توازن قوا به سه شکل صورت میپذیرد:
نخست، حضور مستقیم آمریکا در منطقه؛
این سیاست، استراتژی جرج دبلیو بوش در منطقه بود که با ابزارهایی همچون استفاده از زور نظامی، جابهجایی حکومتها و تلاش در پیشبرد دموکراسی از نوع آمریکایی، سعی در اجرای آن داشت. این استراتژی البته با ناتوانی آمریکا در کنترل بحران عراق که از سال 2003 همچنان ادامه دارد، شکست خورد. همانگونه که اشاره شد، کاربرد چنین استراتژی، خود موجب بروزمعمای جدید امنیتی بین ایران و آمریکا به عنوان مهمترین بازیگران منطقهای از یکسو و ایران و سایر کشورهای عرب منطقه (از جمله عربستان سعودی که طرفدار حضور امنیتی و چتر دفاعی آمریکا هستند) از سوی دیگر شده است.
دوم، خروج آمریکا از منطقه و واگذاری امنیت به کشورهای محلی؛
این استراتژی برخاسته از استراتژی سنتی آمریکا در خلیج فارس است که در آن وظیفه حفظ امنیت به بازیگران محلی سپرده میشد. تجربه به کارگیری این استراتژی، اولین بار در منطقه خلیج فارس با سیاست «دوستونی» نیکسون تحقق یافت که در آن ایران و عربستان سعودی به ترتیب ستون نظامی ـ امنیتی و ستون مالی آن را تشکیل میدادند. البته این استراتژی با بروز انقلاب اسلامی ایران و خروج ایران از مجموعه ائتلاف غرب به هم ریخت. ضمن اینکه شرایط در منطقه عوض شده و اکنون در سال 2010، آمریکا دارای منافع استراتژیک و حیاتی متفاوتی از جمله بروز افراطگرایی در منطقه خلیج فارس است و نمیتواند این کار را انجام دهد.
سوم، ایجاد یک توازن قوای جدید بین بازیگران منطقهای؛
بحث اصلی در این نوع استراتژی این است که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به نوعی قدرت دو کشور را تحلیل برد و لذا نتیجه آن برقراری نوعی توازن بود. برهمین مبنا بود که آمریکا پس از جنگ اول خلیجفارس در سال 1990 و شکست صدام، از سرنگونی رژیم بعثی با هدف حفظ و تداوم توازن قدرت بین ایران و عراق، خودداری کرد. البته این استراتژی غلط سبب شد که آمریکا بیش از یک دهه بعد در سال 2003 با هزینههای بیشتری این کار را انجام دهد که خود منشأ بروز بیثباتی و بحرانهای جدید در منطقه شده است. علیرغم شکست این استراتژی، چنین طرز تفکری همچنان طرفداران زیادی در میان نخبگان اجرایی و روشنفکری آمریکا داشته و لذا همواره پتانسیلهای لازم را برای جهتدهی سیاست خارجی آمریکا در حال حاضر و در سالهای آتی، دارا است.
جنگ عراق و توازن قوای جدید
اما کدام بازیگر منطقهای قادر به برقراری توازن قدرت جدید با ایران خواهد بود؟ با خروج عراق از صحنه رقابت استراتژیک با ایران به دلایل ذکر شده، سه قدرت دیگر منطقهای یعنی ترکیه، عربستان سعودی و اسرائیل بهطور طبیعی مورد توجه آمریکا قرار خواهند گرفت، اما آیا این بازیگران توان و اراده لازم برای ایجاد یک توازن قوای جدید با ایران را خواهند داشت. ترکیه و ایران مصمم به ایفای نقش مثبت، همکاریجویانه و مکمل یکدیگر هستند، نه تضاد یا توازن استراتژیک. براساس سیاست خارجی دولت اسلامگرای فعلی در ترکیه، این کشور خواهان افزایش همکاری با کشورهای همسایه و مسلمان و تقویت نقش میانجیگرایانه در منطقه است.4 یک مثال عمده، تلاش ترکیه برای نزدیکی ایران و آمریکا و حل بحران هستهای ایران در طی ماههای گذشته است. عربستان سعودی نیز هرچند یک بازیگر جدی منطقهای است، اما از لحاظ پتانسیلهای سیاسی ـ امنیتی، جمعیتی و فرهنگی، توان ورود به یک رقابت استراتژیک با ایران را ندارد.
ضمن اینکه استراتژیهای منطقهای و ایدئولوژی عربستان در نزد کشورهای منطقه، جذابیت لازم را برای ایجاد ائتلافها و تقویت نقش و قدرت منطقهای لازم برای ایجاد توازن با ایران را ندارد. اسرائیل نیز به جز مسأله هستهای و مسائل سیاسی ـ امنیتی خاورنزدیک (لبنان، فلسطین و سوریه)، اساساً خواهان رقابت استراتژیک با ایران در منطقه خلیجفارس نیست. رژیم اسرائیل در حال حاضر در جنگ با اعراب قرار دارد و ایجاد یک جبهه جدید جنگی با ایران آثار فاجعهباری برای این رژیم به همراه خواهد داشت. خصوصاً که جنگ با ایران منجر به خشم جهان اسلام خواهد شد و نیروهای طرفدار ایران، حزبالله و حماس را وادار به واکنش در برابر اسرائیل خواهد کرد.5 پس رژیم اسرائیل همچنان ترجیح میدهد که پشتسر آمریکا و از طریق فشارهای سیاسی لابیهای صهیونیستی، مقابله با ایران را ادامه دهد.
در چنین شرایطی آمریکا مجبور است خود به عنوان متوازن کننده ایران وارد عمل شود. براساس همین بحث است که بسیاری از متخصصان مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا، معتقدند که سیاست خاورمیانهای باراک اوباما، فرقی با گذشته نخواهد داشت. در گذشته آمریکا خارج از سیستم منطقهای و از طریق ایجاد ائتلافها و اتحادها، سعی میکرد نوعی توازن قدرت در منطقه برقرار و به نوعی، از هژمونی یک بازیگر جلوگیری کند. ویژگیهای ساخت قدرت منطقهای، اهداف و استراتژیهای بازیگرانی همچون عراق و تصور آنها از رقابت و ایجاد توازن نیز به گونهای بود که کاربرد استراتژی آمریکا را امکانپذیر میکرد، اما جنگهای آمریکا در منطقه، اساساً ماهیت قدرت، سیاست، امنیت و همچنین نقش بازیگران در منطقه را عوض کرده است. مثلاً تقویت نقش شیعیان در عراق و پیروزی حزبالله در جنگ با اسرائیل(2006) تأثیرات جدی در افزایش نقش منطقهای ایران و کاهش نقش عربستان سعودی و اسرائیل داشته است. لذا آمریکا برای حفظ تعادل قدرت و جلوگیری از نقش قدرت رقیب یعنی ایران، مجبور است خود وارد صحنه شود. حضور نیروهای آمریکایی در منطقه نیز این امر را تسریع میکند.
براین مبنا است که بازدارندگی جدید ایران برمبنای «ایجاد چتر امنیتی» برای کشورهای عربی منطقه، از سوی هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا مطرح میشود.6 نتیجه این امر در حال حاضر شکلگیری یک معمای جدید امنیتی بین ایران و آمریکا در منطقه خلیجفارس است.
توازن امنیت
برای خروج از چنین معمای امنیتی، توازن جدید باید مبتنی بر «توازن امنیت» به عنوان نظام سیاسی ـ امنیتی جایگزین در خلیجفارس صورت پذیرد. براساس این نظریه، بازیگران اصلی به جای تمرکز برتوازن قوا که در ماهیت تهاجمی بوده و مبتنی بر افزایش «قدرت نسبی» بازیگران، بازی رقابتگونه و برد ـ باخت و تقاضاهای سیاسی ـ امنیتی مبتنی بر تجدید نظرطلبی است، بر توازن امنیت تأکید میکنند که در ماهیت، تدافعی بوده و مبتنی بر افزایش «امنیت نسبی» بازیگران، بازی همکاری جویانه و برد ـ برد در نهایت پذیرش وضع موجود و تلاش در جهت تکمیل آن است. توازن امنیت در درجه اول باید بین ایران و آمریکا صورت گیرد. همانگونه که بحث شد، ایران و آمریکا فقط دو بازیگر منطقهای و فرامنطقهای هستند که توان و پتانسیل هدایت عملیات نظامی در خلیجفارس و شکلدهی ائتلافهای سیاسی ـ امنیتی در منطقه را دارند. در این چارچوب، رفع تهدید امنیتی ایران، مهمترین اصل برای ایجاد ثبات و همکاری ایران در منطقه است. بسیاری از سیاستهای ایران در منطقه خلیجفارس در واکنش به تهدیدهای امنیتی آمریکا بهخصوص در دوران بوش است که البته کم و بیش در دوران اوباما نیز تداوم یافته است.
بر این مبنا، استراتژی «امنیت به هم پیوسته» در راهبرد دفاعی ایران که براساس هرگونه ایجاد ناامنی برای ایران به معنای ناامنی برای منطقه خواهد بود، واکنشی به تهدیدهای مستمر نظامی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران است. این استراتژی مبتنی بر تم «بازدارندگی» و «دفاع تهاجمی» از طریق حضور فعال در تحرکات سیاسی ـ امنیتی منطقهای بوده7 و تاکنون نیز موفق عمل کرده است، اما اگر تهدید امنیتی ایران رفع شود، سیاست خارجی ایران مبتنی بر ورود به یک بازی برد ـ برد و گسترش نقش منطقهای در چارچوب پذیرش نقش سایر بازیگران منطقه و فرامنطقهای خواهد بود.
با بروز بحران عراق و تحولات سیاسی ـ امنیتی متعاقب آن، منابع تهدیدهای سیاسی ـ امنیتی در منطقه خلیجفارس به دلیل تغییر در موازنه قدرت و همچنین تغییر در بینش متحدان و بازیگران دوست و دشمن نسبت به ماهیت تهدید، عوض شدهاند. در شرایط جدید، موازنه قوا به نفع ایران تغییر کرده است. عراق از حالت دشمن سنتی و استراتژیک ایران خارج شدهاست و دوست و متحد احتمالی ایران در آینده خواهد بود. نهایتاً آمریکا از سیاستهای مبتنی بر زور و اهرم نظامی به ناچار دست برمیدارد و سعی در گفتوگو با ایران با اتخاذ یک استراتژی جدید خواهد داشت.
در استراتژی جدید آمریکا در دوران اوباما که مبتنی بر نظریه قدرت هوشمند است،8 پیچیدگی مسائل سیاسی ـ امنیتی منطقه و متمرکز شدن آنها بر مسائل امنیت بشری بهخصوص پس از جنگهای عراق، لبنان و فلسطین و تأثیرات آنها بر منطقه خلیجفارس، نیاز به استفاده از نقش بازیگران منطقهای و رقیب همچون ایران و توجه به برداشتهای مبتنی بر واقعیتهای سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی منطقه را اجتنابناپذیر کرده است. در چنین شرایطی، نیاز به باز تعریف ساختار سیاسی ـ امنیتی جدید در منطقه خلیجفارس اجتنابناپذیر است و همانگونه که اشاره شد، محور آن باید مبتنی بر بازتعریف نقش ایران به عنوان منبع به اصطلاح «ناامنی» در منطقه و پذیرش نقش منطقهای ایران با توجه به واقعیتهای سیاسی ـ امنیتی موجود از سوی آمریکا باشد. شاه بیت هر نظام سیاسی ـ امنیتی موفق در خلیجفارس، باید مبتنی بر بازتعریف نقش ایران به عنوان منبع اصلی تهدید منطقهای در استراتژیهای سیاست خارجی آمریکا و پذیرش نقش منطقهای ایران در حیات خلوت امنیتی خود، یعنی خلیجفارس باشد. حرکت در این جهت، نوعی توازن امنیت بین ایران و آمریکا برقرار خواهد کرد.
برقراری چنین توازنی بهخصوص با توجه به برنامه زمانبندی شده آمریکا برای خروج کامل نیروها از عراق تا دسامبر 2011 و اهمیت نقش و همکاری ایران برای تداوم ثبات در عراق پس از خروج آمریکا، حائز اهمیت بیشتری میشود. بعضی از دیدگاههای آمریکایی معتقدند که به دلیل موقعیت مهم ژئوپلتیک ایران از یکسو و نفوذ و نقش بالای این کشور در میان احزاب سیاسی مهم عراق از سوی دیگر، دولت اوباما حتماً باید قبل از خروج نیروهای آمریکایی، با ایران در مورد مسائل سیاسی ـ امنیتی عراق به توافق برسد.9 ماهیت قدرت و شکل جمعیت عراق به گونهای است که همواره آن را به سوی تشکیل یک دولت ائتلافی سوق میدهد. تجربه سالهای قبل نشان میدهد که تداوم فعالیتها و موفقیت چنین دولتی، نیازمند همکاری و توافق میان احزاب عمده سیاسی بهخصوص میان شیعیان است.
انتخابات پارلمانی 7 مارس 2010 بار دیگر بر ماهیت فرقهگرا بودن ساخت قدرت و سیاست در عراق تأکید کرد.10 در چنین شرایطی نقش جمهوری اسلامی ایران که دارای روابط نزدیک با تمامی گروههای عمده سیاسی عراقی است در تشکیل و تداوم موفقیت و عملکرد چنین دولت ائتلافی بسیار اهمیت دارد. برهمین مبنا بود که نمایندگان جریانهای عمده شیعی عراقی بلافاصله بعد از انتخابات به تهران دعوت شدند.11 البته همکاری ایران با آمریکا در این زمینه در قالب یک راهبرد برد ـ برد، مسألهای بود که مورد توجه مقامات ایرانی نیز قرار داشت. به عنوان مثال، جمهوری اسلامی ایران با رویکردی سازنده وارد سه دور مذاکرات مستقیم با دولت آمریکا در دوران جرج دبلیو بوش شد.12
توازن منافع و امنیت جمعی
بعد از برقراری توازن امنیت، نظام سیاسی ـ امنیتی جدید در حوزه خلیجفارس، باید مبتنی بر نوعی «توازن منافع» و نفع جمعی تمامی بازیگران اصلی منطقهای و فرامنطقهای، با محوریت تمهای همکاری سیاسی ـ امنیتی، توسعه اقتصادی، امنیت انرژی، امنیت دستجمعی و از طریق وابستگی متقابل باشد. ترتیبات جدید امنیتی در درجه اول باید بر تعریف جدید از ماهیت تهدیدها، شناخت صحیح از اهداف بازیگران و شناسایی و کارکردن بر مشترکات و نگرانیهای مشترک و نه صرفاً تضادها، استوار باشد. بدیهی است در نظر گرفتن مفاهیم فوق، بیش ازهر چیز نیازمند تغییر در نوع نگاه و برداشت نسبت به تهدیدهای جدید، امتناع بازیگران در پذیرش آن، یا به عبارت دیگر حرکت به سوی تعریف جدیدی از مسائل امنیتی منطقه است. گذشته از تغییر در نوع شناخت و روش بازیگران نسبت به نقش و حضور یکدیگر، ترتیبات جدید امنیتی در منطقه نیازمند در نظر گرفتن ویژگیهایی همچون شامل کردن تمامی بازیگران اصلی منطقهای و فرامنطقهای؛ شناسایی زمینههای مشترک تهدیدات سیاسی ـ امنیتی؛ ایجاد وابستگی متقابل اقتصاد بین بازیگران اصلی منطقهای، و نهایتاً همکاریهای منطقهای برای کم رنگ کردن نقش و حضور نیروهای خارجی در منطقه است.13
نظام پایدار منطقهای در خلیج فارس بدون ایجاد وابستگی متقابل اقتصادی بین بازیگران اصلی منطقهای و فرامنطقهای در زمینههای مختلف دوام نمییابد. منطق استدلال فوق این است که بروز هرگونه ناامنی و بیثباتی در سطح منطقه، برای تمامی بازیگران اعم از منطقهای یا فرامنطقهای هزینههای زیادی در پی خواهد داشت. به همین دلیل تمامی بازیگران سعی خواهند کرد به نوعی از زمینههای بروز تنش که میتوانند ریشههای امنیتی، سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی داشته باشند، جلوگیری کنند. به عبارت دیگر حرکت به سوی همکاریهای سازنده یا حتی رقابت سازنده، باید جایگزین زمینههای بیاعتمادی و تضاد در روابط کشورهای منطقه خلیج فارس شود.
در این چارچوب، به هم پیوستگی اقتصادهای کشورهای منطقه، ایجاد نوعی بازار مشترک در زمینه تبادل کالاها، خدمات و تکنولوژی، اتصال خطوط انتقال انرژی نفت و گاز، استفاده از تسهیلات مشترک بندری، اتصال سیستمهای بانکداری و تجارت و تقویت توریسم، اتصال خطوط کشتیرانی و حمل و نقل هوایی، رفع محدودیتهای گمرکی و مواردی از این قبیل، میتوانند زمینههای وابستگی متقابل در تمامی زمینهها را فراهم کنند که به نوبه خود کشورها را در برابر امنیت جمعی مشترک، مسئول و پاسخگو میکند.