تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۱ - ۰۷:۴۷  ، 
کد خبر : ۱۶۳۹۲۳

برخی تکاپوهای صهیونی و صلیبی در دوره قاجار(بخش سوم)


به هر روی، رجالی که سابقه ماسونی آن ها در دست است از اوایل سده نوزدهم، به این جرگه وارد شده اند. عسکرخان افشار ارومی، در سال 1807 یا 1808 وارد لژ «فیلوزوفیک یا لژ فلسفی» فرانسه (27) شد. یکی از نکات مهم در این رابطه این است که رینیودو سن ژان دانژلی یکی از وزیران ناپلئون در مراسم پذیرش عسکرخان نطق مفصلی ایراد کرده است که گذشته از اهمیت شخص عسکرخان، نشان دهنده استقلال این لژ فرانسوی از انگلستان و اسکاتلند می باشد. ناپلئون نیز در نامه خود به فتحعلی شاه ستایش فوالعاده ای از عسکرخان می کند. (28) وی پس از بازگشت به ایران، از سوی عباس میرزا نایب السلطنه به حکومت زادگاهش ارومیه منصوب گردید که نسبت به مشاغل قبلی او کم اهمیت تر بود. (29)
در کنار بی اطلاعی ما از ارتباط مستند وی پس از این دوره با تشکیلات فراماسونری، که باعث شده است محققان فراماسونری از فعالیت های ماسونی بعدی او اظهار بی اطلاعی کنند، می توان با توجه به برخی قراین، حدس مهمی زد. برای انعقاد این حدس در ذهن ما، تصور این نکته مهم است که وی در این دوره، از جهت مکانی در نزدیکی و تا حدی در تعامل بیشتری با دولت عثمانی بوده است و شاید بتوان استقرار او را در ارومیه، از این جهت خالی از پیوند دیرین با تشکیلات فراماسونری ندانست؛ چرا که می دانیم در 1818 م نیز آیین فلسفی فراماسونری ایران ـ که البته ایرانی بودن آن توسط الگار مورد تشکیک قرار گرفته است ـ توسط گرانداوریان در ارزروم پایه گذاری شد. (30)
مورد دیگری که می تواند از زاویه بهره از اقلیت های مذهبی و تقویت جایگاه آنان مورد توجه قرار گیرد، ورود خواهرزاده میرزا ابراهیم خان کلانتر به جرگه فراماسونری است.
دو سال پس از ورود عسکرخان به تشکیلات ماسونی فرانسه، میرزا ابوالحسن خان ایلچی (خواهر زاده و شوهر خواهر(31) میرزا ابراهیم خان کلانتر ملقب به اعتمادالدوله که یهودی الاصل و جدیدالاسلام نیز بود)، هفت ماه پس از ورود به انگلیس در 14 یا 15 ژوئن 1810، با تشریفات با شکوهی، به جرگه فراماسونری پیوست و به او مقام شامخ استاد اعظم پیشین گراندلژ انگلستان و استاد اعظم منطقه ای ایران اعطا شد.(32)
در آن مراسم سرگور اوزلی، مهماندار او و وزیرمختار بعدی انگلیس در ایران و کسی که زمینه عضویت او را در فراماسونری فراهم نمود، شرکت داشت و افزون بر حضور 35 نفر اعضای اصلی لژ، دوک اف ساسکس برادر جرج سوم پادشاه انگلستان و تعدادی از مقامات برجسته فراماسونری انگلیس نیز حضور داشتند. برادر شاه، پس از آن به افتخار ایلچی، مجلس ضیافتی ترتیب داد و نطقی در ستایش وی ایراد نمود.
شایان ذکر است سرگور اوزلی که به همراه ایلچی به عنوان وزیر مختار انگلیس به ایران آمد، برای خود فرمان استاد اعظم منطقه ای فراماسونری را گرفته بود، چنان که مقرری ماهانه یک هزار پوند استرلینگ برای میرزا از کمپانی هند شرقی، تامین نمود که وی آن را تا پایان عمر و به مدت 35 سال دریافت می کرد. (33) بگذریم از اینکه کسی مانند مجتبی مینوی بر آن است که «چند سالی هم از دولت انگلیس کمک خرجی به او می رسید، ظاهرا خیانتی به مملکت خود نکرد!!» (34)
جالب آنکه وی در قراردادهای گلستان و ترکمان چای در تامین منافع انگلستان کوشش وافری به خرج داد. (35) همان گونه که در سال های 1234 ـ 1235 ق 1819 ـ1820 م، برای دومین بار سفیر ایران در انگلیس بود و در مجامع فراماسونری حضور می یافت و پس از مراجعت به ایران نیز از 1239 ق 1823, م، از جانب فتحعلی شاه به مدت ده سال، تا مرگ فتحعلی شاه (1250 ق 1834, م)، دومین (و به گزارش یا تحلیل عباس اقبال آشتیانی اولین)(36) وزیر خارجه ایران گردید.
وی در پی مرگ شاه و توطئه گری علیه قائم مقام (37) و حمایت از علیشاه ظل السلطان، پسر ارشد فتحعلی شاه که مدعی سلطنت شده و در تهران به تخت نشسته بود، به دنبال جلب حمایت دولت های خارجی برآمد و پس از جلوس محمدشاه، از ترس میرزا ابوالقاسم قائم مقام صدر اعظم محمدشاه، در عبدالعظیم بست نشست، ولی پس از عزل و قتل قائم مقام (30 صفر 1251 ق 26, ژوئن 1835 م) با پشتیبانی انگلیسی ها به صحنه بازگشت و در سال 1254 ق 1838, م، مجددا به وزارت خارجه رسید و تا زمان مرگ (1262 ق 1845 م)، در آن منصب بود و در ترمیم رابطه ایران و انگلیس، پس از تلاش نافرجام محمدشاه برای فتح هرات و تیرگی روابط این دو، نقش مهمی ایفا نمود.(38)
جالب است که بدانیم میرزا ابوالحسن خان ایلچی، پس از خلع پدر زن و دایی اش میرزا ابراهیم خان کلانتر (اعتمادالدوله) توسط فتحعلی شاه، و قلع و قمع این خاندان و از جمله کور کردن و بریدن زبان اعتمادالدوله، تبعید به قزوین و طالقان و سرانجام قتل او در طالقان (1215 ق 1801 م)، حکومت شوشتر را از دست داد و مدتی تبعیدوار در هندوستان زندگی می‌کرد.
این دوران مصادف با چهار سال حکومت ریچارد ولزلی در هند است. مندرجات سفرنامه ابوالحسن شیرازی نیز بیانگر پیوند نزدیک او با خاندان ولزلی در دوران سفارتش در لندن (1809 ق ـ1810 م) است. ریچارد ولزلی که در زمان این سفارت، وزیرخارجه انگلیس بود، از او حمایت فوق العاده ای کرد و در اتمام ماموریتش نیز توصیه نامه ای برای او به میرزا شفیع مازندرانی، صدر اعظم ایران، نوشت.(39)
افول موقعیت خاندان کلانتر (قوام شیرازی) موقت بود. با بهبود رابطه ایران و انگلیس، دوباره این خاندان به قدرت بازگشتند. میرزا علی اکبرخان، پسر چهارم کلانتر (قوام الملک بعدی)، بیگلربیگی فارس شد. ایلچی نیز نه سال پس از خلع دایی و پدر زنش از صدرات، و پس از امضای قرارداد مقدماتی «دوستی و اتحاد»، موسوم به «عهدنامه مجمل» و با وساطت اطرافیان فتحعلی شاه به تهران فراخوانده شد و به علت آشنایی با زبان انگلیسی و به گزارش دنیس رایت، به توصیه سر هارفورد جونز، به لندن اعزام گردید و برای شش ماه در منزل سرجان ملکم و با مهمان داری سرگور اوزلی و مصاحبت جیمز موریه،(40) اقامت گزید.(41)
یکی از نقاط شروع خوب برای بررسی نفوذ یهود در ساختار حکومتی ایران، که با فراماسونری نیز بی پیوند نبوده است، ماجرای مهاجرت بخشی از یهودیان بغداد به ایران و هند است. در این میان، ساسون ها (روچیلدهای شرق)، در کنار خاندان هایی همچون کدوری (خدوری)، ازقل، عزرا گبای، نسیم، و حییم، از جمله یهودیانی هستند که شبکه گسترده ای را در سده های نوزدهم و بیستم میلادی، به عنوان «یهودیان بغدادی» تشکیل دادند و شاخه های گسترده آن، در عراق، ایران، هند و جنوب شرقی آسیا از نفوذ فراوانی برخوردار بودند؛ شبکه ای که در سده نوزدهم، نقش اصلی را در تجارت جهانی تریاک داشت و امروزه نیز حضور بین المللی دارد.
تبار خاندان ساسون به شیخ ساسون بن صالح می رسد که در سال های 1781 ـ1817 م، رئیس یهودیان بغداد و صراف باشی پاشای بغداد بود. ازقل گبای، برادر عزرا بن راحل، جانشین شیخ ساسون، نیز صراف باشی سلطان محمود دوم عثمانی است.
آنچه برای بحث حاضر اهمیت دارد این است که در آخرین سال های سلطنت فتحعلی شاه، کمی پس از انعقاد معاهده ترکمان چای و در زمانی که سرجان ملکم حکومت بمبئی را به دست داشت، ساسون ها و گروه کثیری از یهودیان بغداد به طور دسته جمعی به بندر بوشهر مهاجرت کردند.
شیخ ساسون در 1830 در بوشهر فوت کرد و پسر ارشدش داود (دیوید ساسون بعدی و دوست ادوارد هفتم) تجارتخانه خود را در بمبئی تاسیس کرد. گروهی از یهودیان بغدادی مزبور نیز به شهرهای مختلف ایران، به ویژه شیراز و اصفهان، مهاجرت کردند. بعضی جدیدالاسلام شدند و برای استتار پیشینه خود تبارنامه جعل کردند و بعضی یهودی باقی ماندند.
در همین زمان خاندان جدیدالاسلام قوام شیرازی، از تبار یهودیانی که در نیمه اول سده هجدهم به ایران مهاجرت کرده بودند،(42) در دولت مرکزی از اقتدار سیاسی فراوان برخوردار بود و شهر شیراز پایگاه بومی قدرت ایشان به شمار می رفت. یکی از اعضای یهودی خاندان قوام شیرازی به نام ملاآقا بابا نیز ریاست یهودیان ایران را به دست داشت. میرزا ابراهیم خان کلانتر (قوام شیرازی) نیز با کودتای خود علیه زندیه و کمک به استقرار حکومت قاجاریه، نقش تعیین کننده ای در سرنوشت اجتماعی و سیاسی ایران ایفا نمود.(43)
این عوامل طبعا راه استقرار و نفوذ مهاجران جدید بغدادی را تسهیل کرد؛ چنان که خاندان فروغی نیز از زمره همین جدیدالاسلام هایی بود که از بغداد به ایران کوچیده بودند(44) و موقعیت فروغی ها در ساختار حکومتی ایران، نیازمند توضیح نیست. تنها به عنوان نمونه ای از پیوند این یهودی های جدیدالاسلام، متذکر این نکته می شویم که ابوالحسن فروغی از اعضای اصلی و اولیه لژ بیداری ایرانیان بود که به همراه برخی دیگر، برای نخستین بار، قانون اساسی فراماسونری را ترجمه نمود.
کمپانی ساسون ها و عوامل آن در ایران که بسیاری از ایشان جدیدالاسلام های یهودی بودند تاثیرات فراوانی نیز در اقتصاد سیاسی ایران داشته اند. به عنوان نمونه، نقش اصلی آن در کشت تریاک، که تاثیر زیادی در قحطی سال 1288 داشت و سرمایه گذاری آن برای تاسیس بانک شاهنشاهی ایران در سال 1889 م، به عنوان غرامت امتیاز رویتر فراموش ناشدنی است.(45)
البته تکاپوها و موقعیت های یهود، باید در خاندان های مختلف آن مورد بررسی قرار گیرد. به عنوان نمونه، به گزارش خان ملک ساسانی، حاجی محمدحسن اصفهانی ملقب به امین الضرب که از رجال عمده مالی این دوره بود، یهودی بوده است، چنان که خانواده امین السلطان نیز جدیدالاسلام و از ارامنه سلماس بوده است.(46)
جالب آنکه، پیدایش فرقه بابیه کمی بعد از مهاجرت فوق رخ داد و خاستگاه اصلی آن بندر بوشهر بود. در منابع بابی ـ بهایی اشارات مکرر به ارتباطات علی محمد باب با یهودیان بوشهر وجود دارد. در این زمان بندر بوشهر مرکز مهم تجاری کمپانی هند شرقی بریتانیا و در پیوند دایم با بمبئی بود و علی محمد باب از 18 سالگی به مدت پنج سال در حجره دایی اش در بوشهر اقامت داشت و با تجار این بندر در حشر و نشر دایم بود. بعدها، در پیرامون باب افرادی مانند میرزا اسدالله دیان، کاتب (کتاب) بیان و از بابیان حروف حی، که به زبان عبری تسلط کامل داشت، گرد آمدند.
دانستن زبان عبری در آن عصر قرینه ای جدی بر یهودی الاصل بودن اوست و نیز می دانیم که بابی گری و سپس بهایی گری به طور عمده به وسیله یهودیان جدیدالاسلام رواج داده شد. برای نمونه، به نوشته حبیب لوی، «اولین اشخاصی که در خراسان بابی شدند جدیدالاسلام های یهودی مشهدی بودند.»(47)
ماجرای فراموشخانه ملکم: از زوایای گوناگون می توان به عملکرد و رفتار سیاسی میرزا ملکم خان و تعامل او با دستگاه ناصرالدین شاه و از جمله تعطیل فراموشخانه او، توجه کرد.
در آغاز باید زمینه این تلاش میرزا ملکم خان را مورد توجه قرار داد. میرزا ملکم خان ارمنی از ده سالگی (1259 ـ 1268 ق) در پاریس به تحصیل اشتغال داشت. وی هنگامی که به همراه فرخ خان امین الملک برای عقد عهدنامه پاریس به آنجا سفر کرده بود به همراه اعضای هیعت ایرانی به جرگه فراماسونری وارد شد و مراسم عضویت آنان در مقر لژ گراند اوریان به اجرا درآمد.(48)
به گفته لمبتون، رئیس اولین فراموشخانه که توسط فراماسونری انگلستان و فرانسه به رسمیت شناخته شد، یعقوب خان پدر میرزا ملکم خان بود. بیشترین اعضای اصلی فراموشخانه میرزا ملکم خان، دانشجویان سابق دارالفنون (تاسیس ربیع الاول سال 1268، دسامبر و ژانویه (1851 ـ1852) بودند.
وی هدف خود را از تشکیل جامع (مجمع) آدمیت، (49) به طوری که برای ویلفرد سکاون بلانت (50) نویسنده کتاب تاریخ محرمانه اشغال مصر توسط انگلستان، گفته و توسط لمپتون نقل شده است، به این شرح بیان می کند: «من به اروپا رفته و نظام های دینی، اجتماعی و سیاسی آنان را مطالعه کردم. من روحیه فرقه های مختلف مسیحیت و سازمان جوامع مخفی و فراماسونری را آموختم و به برنامه ای رسیدم که باید عقل سیاسی اروپا را با عقل دینی آسیایی با هم به کار گیرد. من می دانستم که بی فایده است ایران را به الگوی اروپایی تغییر شکل دهیم و تصمیم گرفتم محتوای اصلاحات خود را به لباسی بپوشانم که مردم من بتوانند آن را بفهمند. آن لباس مذهب بود.»(51)
پس از شروع انجمن ملکم در 1274، این انجمن در تاریخ 12 ربیع الثانی 1278، 19 اکتبر 1861 توسط ناصرالدین شاه تعطیل شد و یعقوب خان پدر ملکم خان، به استانبول تبعید گردید، اما میرزا ملکم خان فعالیت های خویش را برای مدتی در ایران ادامه داد.
درباره علت تعطیلی فراموشخانه، یک نگاه این است که ناصرالدین شاه، به لحاظ اقتدارگرایی و احساس خطری که از ناحیه چنین نهادهای تازه تاسیسی داشت، دست به این اقدام زد. اما از زوایای دیگری نیز می توان به چنین مسائلی نظر افکند. نگاه مذکور، مانع از توجه به دیگر ابعاد مسئله که می تواند آن را تعمیق کند، نمی‌شود.
بر اساس نگاه اجمالی نخست، هرچند احساس خطر این شاه قاجار، ریشه چنین عملکرد اقتدارگرایانه ای بوده است، اما باید پرسید: آیا این احساس خطر تنها بر اساس گزارش جزئی درباریان و وابستگان او درباره عملکرد نهان روشانه فراموشخانه ملکم خان بود، بی آنکه از وجود چنین نهاد بین المللی آگاهی داشته باشد و یا آنکه از جدیدالاسلام بودن وی (52) بی اطلاع بوده است آیا نمی توان تصور کرد که آشنایی او به این نهاد نهان روشانه و از سوی دیگر، آشنایی او به تکاپوهای یهودیان جدیدالاسلام در ایران و صهیونیسم جهانی، بیش از تصور ما و بیش از گزارش های تاریخی باشد آیا می توان فراموش کرد که میرزا یعقوب خان پدر جدیدالاسلام میرزا ملکم خان، در زمینه سازی قتل قائم مقام و میرزا تقی خان امیرنظام دست داشته است و گذشته از جاسوسی برای انگلیس، از دوستان و مشاوران نزدیک میرزا آقاخان بوده است آیا فعالیت های مرموز و از جمله، ماموریت این پدر و پسر در لباس روحانیت به خوارزم از جانب انگلیس را (به نقل از خان ملک ساسانی) می توان نادیده گرفت (53) ناصرالدین شاه، هرچند در بسیاری از مواقع خود را ناگزیر می دیده است از همه نیروها و از جمله این پدر و پسر، به تناسب استفاده کند، اما آیا به طور کلی از روحیات و فعالیت های چنین کسانی بی خبر بوده و این نکات را در ملاحظات سیاسی خود به کار نمی‌برده است؟
از یک سو، باید توجه داشت که فعالیت های فراماسونری برخی معاصران و پیشینیان، دست کم تا حدی می توانسته در معرض توجه ناصرالدین شاه بوده باشد؛ چنان که سفرنامه های رجال پیشین ایران همچون افشار ارومی و میرزا ابوالحسن خان ایلچی و دیگر نوشته های داخلی، پیش از عصر ناصری به مسئله فراماسونری پرداخته بودند و چه بسا از این گونه نوشته ها و مضامین آن ها اطلاع داشته است.
از سوی دیگر، همان گونه که به اجمال مطرح گردید، توسعه جهان گستر شبکه فراماسونری، از دوره خاصی در جهان و از جمله در کشورهای همسایه مانند هند، عثمانی و روسیه ریشه دوانید و استحکام یافت. این امر، یکی از اموری است که می تواند احتمال توجه جدی ناصرالدین شاه به این مسئله را پر رنگ تر بنمایاند، همان گونه که بیش از سه سده بود که نوشته های پر تیراژی دست کم در سطح اروپا، درباره این نهاد منتشر می‌گردید.
در این میان، شاه مقتدری همچون ناصرالدین شاه که در تلاش بود تا از وضعیت کشورهای اروپایی، آگاهی درخوری داشته باشد، بعید نیست که شناخت نسبتا خوبی درباره آن به دست آورده باشد و این آگاهی نسبی او از تکاپوهای ماسونی و یهودی که به دنبال توسعه جهانی نظام سرمایه داری بوده است وی را نسبت به آنان و از جمله نسبت به اذناب بابی آنان حساس نموده بود؛ همان گونه که نظارت بر آموزش های دارالفنون و کاهش اهتمام او به این موسسه نوبنیاد بعد از تلاش های جریان منورالفکری و به ویژه میرزا ملکم خان، از این زاویه درخور تامل است، هرچند به خاطر الزامات و نیازهای سیاسی خاصی، ناصرالدین شاه این ارمنی زاده را در موارد بسیاری به خدمت خود نگاه می داشته است.
حتی اگر آشنایی تفصیلی ناصرالدین شاه با این جریان نیز مورد پذیرش ما نباشد، آشنایی کلی او در پی هشدار روشنگرانه حاج ملاعلی کنی(54) توسط جاسوسان با فراماسونری و نهان روشی آنان و خائف گشتن او و تصمیم به تعطیلی فراموشخانه، در مقایسه با نگاه انفعالی دستگاه پهلوی، شایان توجه است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات