یا اَیُّهَا الاًِنسانُ اًِنکَ کادِحٌ اًِلی رَبٍّکَ کَدحاً فَمُلاقِیهِ
در جلسات گذشته گفتیم که انسان در این دنیا زندگی همراه با رنج و زحمتی را سپری میکند که سراسر حرکت است. این حرکت در بستر حرکت دیگری قرار دارد که زمان را رسم میکند و به عالم ظهور حقایق می انجامد که در آن عالم حضور خدای متعال درک میشود. سپس این سؤال مطرح شد که آیا این معنا با آن نکتهِ لطیفی که عرفا در باب لقای الهی بیان میکنند منافات دارد؟ براساس معنایی که ما گفتیم، این ملاقات، دیداری عمومی برای همه انسانها با خدای متعال است؛ البته برای برخی مطلوب و ممدوح است و برای برخی دیگر موجب ناراحتی و عذاب خواهد بود. حال، سؤال این است که آیا ممکن است این آیات به گونهای بر آن لقائی که عارفان و اولیای خدا آرزو میکنند - با آن لذت و سرورش - هم دلالت داشته باشد؟ برای پاسخ این سؤال باید مقدمهای را بیان کنیم: ما در مقام گفتگو مقصود خودمان رابا الفاظی ویژه - که طبق قرارداد بر معنایی خاص دلالت میکند - به مخاطب میفهمانیم. اما گاهی معنای اصلی لفظ مراد ما نیست. برای نمونه جمله «فلانی دست و دل باز است»، بر این معنا دلالت میکند که اهل جود و سخاوت است، و این مراد غیر از معانی دست و سایر مفردات است. دلالتهای التزامی، کنایی و... به گونهای از قبیل تداعی معانی است؛ یعنی نخست معنایی به ذهن ما میآید و از آن به معنای دیگری منتقل میشویم. معمولاً مرثیهخوانها ابتدا مقدمهای از قبیل حدیث یا قطعهای تاریخی و... بیان میکنند تا ذهن مخاطب برای ذکر مصیبت آماده شود. این در واقع استفاده از تداعی معانی است. خیلی از منبریها در ایام محرم و غیر آن، در اواخر سخنان خود مثلاً ذکر میکنند که آزار رساندن به حیوانات و آتش زدن خانه پرندگان جایز نیست و سپس به بیان واقعه کربلا و آتش زدن خیمههای اباعبدالله الحسین میپردازند. گاهی این انتقال بسیار کارساز است و زمینه ذهنی را برای تأثر از مطلب اصلی به خوبی فراهم میکند. استفاده از یک معنا برای انتقال به معنای دیگر، صنعتی بلاغتی است که در قرآن هم به آن توجه شده است. گاهی قرآن به بیان مطلبی بسیار مهم میپردازد، ولی یک دفعه به معنایی دیگر منتقل میشود که چندان مناسبتی بین آنها نیست. برای نمونه در سوره نحل ضمن بیان انواع نعمتهای خدا و مخلوقاتی که برای استفاده انسان آفریده شده، میفرماید: وَ الخَیلَ وَ البِغالَ وَ الحَمِیرَ لِتَرکَبُوها وَ زِینَه وَ یَخلُقُ ما لا تَعلَمُونَ خدا برای شما اسبها، استران و الاغها را آفریده که سوارش شوید و حتی اینها را برای زینت به کار گیرید و نیز خدا چیزهای دیگری هم میآفریند که از آن بهرهها میبرید ولی هنوز آگاهی ندارید. قبل از آن هم فرموده: وَ تَحمِلُ اثقالَکُم اًِلی بَلَدٍ لَم تَکُونُوا بالِغِیهِ اًِلاّ بِشِقٍّ الأَنفُسِ. هم خود شما را سوار میکنند و هم بار و بنهتان را از شهری به شهر دیگر منتقل میکنند. سپس میفرماید: وَ عَلَی اللّهِ قَصدُ السبِیلِ وَ مِنها جائِرٌ وَ لَو شاءَ لَهَداکُم اَجمَعِینَ بر عهده خدا است که راه راست را به شما نشان بدهد. برخی از راههایی که در پیش رویتان است و شما میپیمایید، کجراهه است، خدا ضمانت نکرده که هر جا شما میروید حتماً به مقصد برسید، البته اگر خدا میخواست به گونهای شما را راهنمایی و مجبور میکرد که در راه راست حرکت کنید و حتماً هم به منزل برسید، ولی خدا چنین چیزی اراده نفرموده، بلکه اراده کرده که خودتان اختیار داشته باشید. سپس، دوباره به ذکر نعمتهای خویش میپردازد. سخن از راه رفتن و به مقصد رسیدن، زمینهای ذهنی فراهم میکند که خدا بفرماید: ای انسان! تو مقصد دیگری هم داری که باید به آن برسی، خدا باید آن را برایت تعیین کند و راهش را به تو نشان دهد، ولی صرف نشان دادن خدا کافی نیست، بلکه خودت هم باید همت کنی وآن راه را بپیمایی. در آیهِ دیگری میفرماید: وَ جَعَلَ لَکُم مِنَ الفُلکِ وَ الأَنعامِ ما تَرکَبُون؛ خدا کشتیها و چهارپایان را برای سواری شما آفرید. لِتَستَوُوا عَلی ظُهُورِهِ ثُم تَذکُرُوا نِعمَهَ رَبٍّکُم اذااستَوَیتُم عَلَیهِ وَ تَقُولُوا سُبحانَ الذِی سَخرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقرِنِینَ وَ اًِنّا اًِلی رَبٍّنا لَمُنقَلِبُونَ؛ وقتی خوب سوار شدید و قرار گرفتید، فقط در اندیشه این نباشید که چگونه زود به منزل برسید، به این هم بیندیشید که خدا چه نعمت شگفتی در اختیارتان قرار داده است. یاد قلبی هم کافی نیست، بگویید: منزه است آن خدایی که این مرکب را در اختیار ما قرار داد. وَ اًِنّاالی رَبٍّنا لَمُنقَلِبُونَ مهمتر از این به یاد داشته باشید سفری در پیش دارید که مقصد نهایی آن خدا است. انتقال از این سفر به سفر دیگر، تداعی معانی است، البته چون عموم مردم برای این تداعی معانی آمادگی ندارند، خدا منت میگذارد و خودش آن معنایی را که باید به آن انتقال پیدا شود، بیان میکند. پس انتقال ذهن از معنایی به معنای دیگر به ویژه اگر معنای دوم مهمتر باشد، نعمتی است که خدا به انسان موهبت کرده است. البته عکس این هم وجود دارد؛ یعنی گاهی انسان با معانی پستی آشنا است و به آن معنای پَست منتقل میشود که کار شیطان است.
البته در برخی آیات جای این انتقال ارزشمند هست، ولی به هر دلیل ذکر نشده است: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنجمِ هُم یَهتَدُونَ «ما نشانههایی برای انسانها قرار دادیم و به واسطه ستاره راه خود را مییابند» برای نمونه با ستاره قطبی میتوان جهت قبله را شناخت. یکی از حکمتهای آفرینش ستارهها آن است که انسانها در بیابان و دریا راه خود را پیدا کنند که در این آیه بر آن تأکید شده است. هنگامی که خدا این را میفرماید، آیا جا ندارد بگوییم: در تاریکیها و ابهامهای زندگی از چه کسی استفاده کنیم؟! پس شایسته است در این جا هم خدا راهی برای بندگان قرار دهد. البته آن کسی که آمادگی ذهنی دارد و اهل تفکر و تدبر است، ذهنش به این معنا منتقل میشود. انتقال از هدایت ظاهری خورشید، ماه و ستارگان به هدایتی معنوی که به وسیله پیامبران و ائمه حاصل میشود، امری مقبول و مطلوب است. به نظر شما اگر کسی از این معناهای ظاهری به آن معنای اصلی منتقل شود، کار نادرستی کرده است؟! این معنا تفسیر لفظی نیست و گاهی در برخی روایات بطن و گاهی تأویل نامیده شده است. البته در اینجا لغزشگاههایی وجوددارد؛ کسانی که ریگهایی در کفش دارند، با سوء استفاده از این روایات تأویلاتی برای آیات قرآن درست کرده و گفتهاند: همان تأویلات مراد است، نه این ظواهر! عمدتاً غُلات و ملاحده بودند که از دوران خود ائمه اطهار این کار را آغاز کردند. برای نمونه گفتند: «اقیموا الصلوه`» یعنی ولایت علی را داشته باشید و افزودند: کسی که ولایت علی را دارد، به نماز احتیاج ندارد! معنای وَ بِالنجمِ هُم یَهتَدُونَ این نیست که علی(ع) امام است، بلکه میگوید این ستاره نعمت است، ولی نعمت برتر، ستارهای است که روح و راه زندگی تو را روشن میکند. معنای اول معنای ظاهر آیه است و باید آن را پذیرفت، ولی جا دارد که از آن به معنای دیگری منتقل شود و بگوید: مگر امکان دارد آن خدایی که ماه و ستاره و خورشید را قرار داده است تا گمراه نشویم، ما را در راهی که برای آن آفریده شدهایم، بیراهنما بگذارد؟! برخی از مفسران که گرایشهای عرفانی داشتند، نخست ظاهر آیه را درست تفسیر کردهاند - البته شاید تفسیرشان ضعفهایی هم داشته باشد- سپساضافه کردهاند: از باب اشاره، معنای دیگری هم استفاده میشود. مانند این که گفته شود «بالنجم» اشاره به علی علیهالسلام است، نه این که لفظ النجم به معنای علی باشد. داستان هشام الدین حکم را شنیدهاید؟ در مجلس درس آن عالم معتزلی کسی بلند شد و پرسید: آیا شما چشم و گوش دارید؟ آیا چشم و گوش شما گاهی اشتباه نمیکند؟ پاسخ داد: آری. پرسید: چگونه پی میبرید که کدام درست است؟ جواب داد: با عقلی که خدا به من داده. گفت: خدا برای رفع اشتباه چشم و گوش تو راهی قرار داده است تا بتوانی صحیح و خطا را تشخیص دهی؛ ولی راهی قرار نداده تا در بین این همه عقاید موجود که در آن باطلهای بسیاری وجود دارد، حق و باطل شناخته شود؟ میخواست با این انتقال، امامت را ثابت کند. اگر دلیل اشاره این گونه باشد که ما را از معنایی به معنایی لطیفتر، پربارتر و مؤثرتر منتقل کند اشکالی ندارد؛ ولی حق نداریم بگوییم که مراد متکلم فقط معنای دوم بوده است. بعد از ذکر این مقدمه برمی گردیم به پاسخ سؤال که در آغاز بحث طرح کردیم. گفتیم که مجموعه حرکتهای زندگی انسان در بستر حرکت عام جهان قرار گرفته است و به سوی خدا جریان دارد. در قیامت این حقیقت آشکار میشود که مؤثر اصلی در جهان خدا است و انسان حضور پروردگار را درک میکند. آیا جا ندارد که ذهن انسان از آن به این معنا منتقل شود که بکوشد تا ملاقاتش با خدا در روز قیامت آرمانی باشد؛ همچون دیدار محبوبی که پس از هزاران سال دوری، خود را در آغوش او میبیند؟ نه این که وقتی خودش را در برابر خدا میبیند، به او گفته شود: اخساء و لاتکلم، خفه شو و حرف نزن! و با او مانند یک حیوان پست رفتار کند، سپس هم دستور بدهد او را در آتش جهنم، بیندازند! شاید کسانی که در این موارد به ویژه آیاتی مانند: فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبٍّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَه` رَبٍّهِ اَحَداً گفتهاند: منظور لقای مخصوص اولیای خدا است، مرادشان نه تفسیر لفظی، بلکه انتقال از معنای ظاهر به معنای باطن بوده است. به هر حال، عالَم آخرت در زبان قرآن عالم رجوع الی الله است: ثُم الی رَبٍّکُم تُرجَعُونَ؛ وَ اًِنکُم الی ربکم تحشرون؛ اِعلَموا اَنکُم اِلَیهِ تُحشَرون. روزی بساط این عالم برچیده خواهد شد: وَ السماواتُ مَطوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ یَومَ نَطوِی السماءَ کَطَیٍّ السٍّجِلٍّ لِلکُتُب. وقتی این جهان سرآمد، در عالَم دیگر قدرت خدا و سلطنت الهی ظهور خواهد کرد: لِمَنِ المُلکُ الیَومَ لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ الأَمرُ یَومَئِذٍ لِلّهِ. حال، آیا شایسته نیست که ما با اراده خود رسیدن به آن عالم و سعادت در آن را هدف خویش قرار دهیم؟! پس خوب است که این سیر با رنج و دشواری را برای رسیدن به آن انجام دهیم تا سرانجام به لقایی نایل شویم که با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.ست.قابل مقایسه نیست.ز دیگر قابل مقایسه نیست.