تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۸۹ - ۰۷:۵۲  ، 
کد خبر : ۱۷۹۱۴۹

ناگفته‌هایی از سیره رهبر معظم انقلاب در گفت‌وگوی اختصاصی با دکتر غلامعلی حدادعادل (بخش دوم و پایانی)

مقدمه: در قسمت اول مطلب «ناگفته هایی از سیره رهبر معظم انقلاب در گفتگو با دکتر غلامعلی حداد عادل مباحث: پیشینه ارتباط دکتر حداد عادل با رهبر انقلاب، چگونگی تأسیس دائره المعارف اسلامی، فرهنگستان شعر و ادب فارسی و روابط خویشاوندی ایشان با آیت الله خامنه ای مورد بررسی قرار گرفت. اینک دومین و آخرین بخش مطلب را با هم از نظر می گذرانیم:

* مسئله آقازاده ها، به ویژه در سال های اخیر به موضوعی قابل توجه و بحث تبدیل شده است. بسیاری معتقدند پدیده آقازاده ها معلول بی توجهی پدران آنها بوده و اساساً رسیدن به این حد از آقازادگی، بدون پشتیبانی پدران آنها ممکن نبوده است. با توجه به آنچه که شما از رابطه رهبری و فرزندانشان می دانید، این انگاره را چگونه می توان تحلیل کرد؟
** در انحرافاتی که فرزندان پیدا می کنند، غالباً پدر و مادرها مقصرند. شک نیست. من نمی خواهم بگویم همه بار تقصیر به گردن پدر و مادرهاست، ولی اگر پدر و مادری فرزندش را چه از نظر نوع زندگی، چه برخوردهای سیاسی و مسائل اجتماعی مقصر می داند، حداقل انتظاری که جامعه از او دارد این است که اگر در مقامی رسمی است، اشتباه فرزندش را اعلام کند، کما اینکه دیده ایم بعضی از آقایان اعلام می کنند که این حرف هائی که بچه من می زند به من ربطی ندارد و من حسابم جداست. اگر این اتفاق نیفتد، معلوم است که پدر و مادرها مقصرند و این نوع زندگی را می پسندند که اجازه چنین کارهائی را به فرزندانشان می دهند. مردم هم متوجه این ظرائف هستند، اگر بی.بی.سی و صدای آمریکا و سایت ها و همه رسانه های دنیا، هزار بار دیگر هم درباره فرزندان رهبری حرف بزنند، وقتی که مردم می بینند هیچ جا اثری از اینها نیست، طبیعتاً به دروغ بودن آن خبرها پی می برند.
خصوصیاتی که به آنها اشاره کردم منحصر به آقا مجتبی نیست. سایر فرزندان رهبری و دامادهای ایشان هم همین طور زندگی می کنند. مردم چون این واقعیت ها را می دانند، این شایعات مثل حباب و کف روی آب است. این حباب ها به یکباره بوجود می آید و بعد چون توخالی است می ترکد و فراموش می شود. به همین دلیل است که یک کارمند عادی، یک پاسدار، یک سرباز، یک افسر، یک معلم، یک مأمور سیاسی وزارت خارجه درخارج کشور، برای کشور خودش با عشق کار می کند و پیش خودش فکر می کند اگر یک گوشه زندگی من لنگ است، این طور نیست که رهبر من از مالیات این کشور یا از دسترنج من و امثال من زندگی اشرافی داشته باشد. این نکته بسیار مهم است.
امام هم همین طور زندگی می کردند. یک کسی نقل می کرد که یک وقتی کسی خواسته بود بگوید امام تجملی زندگی می کنند و گفته بود ایشان در منزلشان پودر لباسشوئی دارند! امام گفته بودند: «الحمدلله! از چیزی ایراد گرفتند که نشان می دهد ما به نظافت اهمیت می دهیم».
پیشرفت این مملکت و دوام ثبات این نظام با وجود این همه فشار، نشان می دهد تک تک مردم و آنهائی که انصاف دارند، به مملکت خودشان عشق می ورزند و به آینده این کشور امیدوارند، چون می بینند به آنها دروغ گفته نمی شود، این همه خانواده ثروتمند در این کشور هستند، یکی هم می تواند خانواده رهبری باشد. اما این یکی با بقیه فرق دارد. این یکی برای دیگران الگوست. امیرالمومنین می فرمایند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم: مردم آن قدر که به حاکمانشان شبیه هستند، به پدرانشان نیستند.» وقتی که جوان ها بدانند رهبری برای فرزندانش مجلس عروسی پر زرق و برق و پرخرج برگزار نمی کند و مهریه و زندگی را ساده می گیرند، آنها هم این را سرمشق قرار می دهند و زندگی ها آسان و همت ها بلند می شود.
* مقداری هم درباره خاطرات سیاسی مشترک شما با رهبری صحبت کنیم. در دوران ریاست شما بر مجلس، مسائلی پیش آمد که یک سوی آن شما و سوی دیگر ایشان بودند و قاعدتاً درباره آنها ناگفته های جالبی دارید. در انتخابات ریاست جمهوری سال 84، هنگامی که شورای نگهبان صلاحیت دکتر معین و چند نفر دیگر را رد کرد، شما به عنوان رئیس مجلس نامه ای به رهبری نوشتید و از ایشان درخواست کردید تا صلاحیت عده بیشتری تأیید شود. ایشان هم به شورای نگهبان دستوردادند که صلاحیت آقای معین و آقای مهرعلیزاده تأیید شود. این ریسک بزرگی بود و شاید عده ای هم ترسیدند، چون این احتمال می رفت که ناراضیان خاموش پشت سر آقای معین قرار بگیرند، اما این حرکت نتیجه بسیار خوبی داد و اپوزیسیون عملاً وزن کشی شد. آیا این فکر که منشأ حماسه بزرگی شد از خودتان بود یا با کسی مشورت کردید؟ آیا مقام معظم رهبری در این زمینه نظرخاصی داشتند؟
** سوال بسیار مهمی است. بنده تا به حال درباره این موضوع صحبتی نکرده ام. به ذهنم رسیده بود که یک وقتی خاطرات سه دوره مجلس را بیان کنم و از جمله به این موضوع اشاره کنم. در دوره مجلس هفتم بنده معمولاً ماهی یک بار خدمت مقام معظم رهبری می رسیدم و در باب مسائل مجلس و مسائل کشور نظر ایشان را جویا می شدم. مشورت می کردیم و ایشان راهنمائی می کردند. این ملاقات ها معمولاً روزهای دوشنبه انجام می شد، چون آقا در روزهای دیگر کارهای ثابتی دارند. روز یکشنبه قبل از آن، در منزل بودم و دیدم در ساعت 7 بعدازظهر اسامی کاندیداهای ریاست جمهوری از سوی شورای نگهبان اعلام شد که در آن آقای دکتر معین صلاحیتشان رد شده بود. با توجه به شناختی که از جریان دوم خرداد و اوضاع کشور و جریانات مختلف داخلی و خارجی داشتم، این رد صلاحیت را به مصلحت ندانستم. البته بنده وارد مبانی تصمیم گیری شورای نگهبان نشدم، بلکه به نتایج آن فکر می کردم نه به دلایل آن.
فردا صبح به مجلس رفتم و قبل از ساعت 11 که عازم دفتررهبری شوم، به ذهنم سپردم که راجع به این موضوع با آقا صحبت کنم. در این فاصله هم با هیچ کس از مقامات سیاسی کشورمشورت نکردم، چون بنده اصولاً طبع باندبازی و حزبی و محفلی ندارم. به ذهنم رسید که این موضوع را خدمت آقا مطرح کنم. آقای حجازی هم تشریف داشتند و صحبت ها را یادداشت می کردند. من خدمت آقا عرض کردم: «این اعلام نظر شورای نگهبان می تواند منشأ مشکلاتی بشود. به احتمال زیاد افرادی که پشت سر آقای معین هستند، این رد صلاحیت را پیش بینی کرده و اعتراضاتی را در محیط های دانشجوئی و دانشگاه ها و سایت ها و رسانه ها و خارج از کشور تدارک دیده اند و فضای آرام و منطقی انتخابات را به هم خواهند زد». من حدس می زدم رد صلاحیت آقای معین در داخل کشور چنین پیامدهائی داشته باشد و انتخابات را تا حدی به ناآرامی بکشاند. قرینه هایی هم برای تأیید این فرض وجود داشت. از طرفی می دانستم که خارجی ها، خصوصاً آمریکایی ها تعمد دارند این گونه وانمود کنند که در ایران آزادی و دموکراسی نیست و حکومت ایران کسانی را که نمی خواهد انتخاب شوند، قبلاً به دست شورای نگهبان حذف و سپس انتخابات را برگزار می کند. بعد هم این را علم می کردند و تبلیغات گسترده ای را شروع و تا انتخابات بعدی این را چماق می کردند و بر سر نظام ما می کوبیدند. به طور مختصر این دو مطلب را خدمت آقا گفتم. ایشان گفتند: «این چیزهائی که می گوئید جای بررسی دارد». فکر نوشتن نامه همان جا به ذهنم رسید و گفتم: «من نامه ای خطاب به شما می نویسم و در آن از شما استدعا می کنم از شورای نگهبان بخواهید که در این موضوع تجدیدنظر کنند.» گفتند: «حالا ببینم چه می شود». نفرمودند که این کار را بکن، ولی مخالفت هم نکردند.
وقت نماز شد و خداحافظی کردیم و من بلند شدم که بروم. خلوت بود و کسی آنجا نبود. بیرون دفتر، آقا مجتبی را دیدم. پرسیدند: «کجا می روید؟ گفتم: «به دفترم می روم.» گفتند: «برای ناهار پیش ما بمانید.» من با ایشان هم راجع به موضوع صحبت زیادی نکردم. ناهار را که خوردیم، حدود ساعت 2، 5/2 بود. پرسیدم: «آقا مجتبی! در اینجا کاغذ پیدا می شود؟» کاغذی را پیدا کرد که آرم هم نداشت و فقط باسمه تعالی بالای آن بود. گفتم: «چیزی می نویسم و می گذارم اینجا باشد.» و نامه ای را بدون پیش نویس و در 8ـ7 سطر نوشتم و در آن ذکر کردم در صورت صلاحدید به شورای نگهبان توصیه فرمائید که با توسیع دائره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری موافقت شود. به آقای حجازی زنگ زدم و گفتم: «موضوع را خدمت آقا مطرح کردم و نامه ای را هم نوشتم و همین الان می فرستم دفتر شما. یا آقا این کار را مصلحت می دانند و می پذیرند که هوالمطلوب و یا مصلحت نمی دانند. اما حسن کار این است که اگر آقا مصلحت بدانند، دیگر ضرورتی نیست که مرا پیدا کنید و بگوئید نامه را بفرست. من چند سطر نوشته و اینجا گذاشته ام.» گفتند: «باشد.» نامه را گذاشتم و به دفترم رفتم.
حول و حوش 22 بهمن بود و عصر آن روز وزیر ارشاد وقت، آقای مسجد جامعی، از من دعوت کرده بود در جلسه ای که برای تقدیر از شهدای اقلیت های مذهبی در تالار وحدت برگزار شده بود، شرکت و سخنرانی کنم. من هم رفتم. در تالار، کنار آقای مسجد جامعی نشسته بودم. ساعت حدود 6، 5/6 بود که یکی از همراهان ما آمد و در گوشم گفت: «آقای حجازی تلفنی با شما کار دارد.» من رفتم پشت در و تلفن همراه ایشان را گرفتم. گفتند: «آقا با پیشنهاد شما موافقت کردند و دستورات لازم را هم به شورای نگهبان دادند. خبر را برای صدا و سیما هم فرستاده ایم که در ساعت 7 پخش می شود».
من بی نهایت خوشحال شدم، مخصوصاً به این دلیل که این کار بسیار با سرعت انجام شد، یعنی هنوز 24 ساعت از اعلام نظر شورای نگهبان نگذشته، نظر رهبری اعلام شد. چند دقیقه بعد که مراسم تمام شد و من به تالار برگشتم، خبرنگاران آمدند و راجع به رد صلاحیت ها نظرم را پرسیدند و من اولین کسی بودم که خبر را دادم و گفتم چند دقیقه بعد در اخبار اعلام می شود. من این نامه و تصمیم رهبری در آن مقطع را یکی از افتخارات خودم درمجلس هفتم می دانم. آثار مثبتی که این موافقت داشت، چه در داخل، چه در خارج از کشور، باعث شده که من همیشه شکرگزار خدا باشم که در آن مسئولیتی که داشتم، موفق به خدمت به کشور و انقلاب شدم.
* موضوع مهم دیگری که در دوران ریاست مجلس شما اتفاق افتاد، نامه شما به مقام معظم رهبری درباره نامه اعتراض آمیز آقای احمدی نژاد بود. آقا هم پاسخی دادند که رسانه ای شد، در حالی که عموماً این نوع پرسش و پاسخ ها علنی نمی شوند. در آن برهه تحلیل های مختلفی هم از این حرکت شما شد و خیلی ها گفتند که شما با این حرکت جایگاه خود را در نظام تثبیت کرده اید. دلیل علنی شدن این نامه از سوی شما چه بود؟ هر چند طبیعتاً این پاسخ به نوعی دفاع از جایگاه مجلس هم تلقی می شد.
** این قصه هم یکی از حوادث تعیین کننده آن دوران بود. حقیقت این است که ما احساس می کردیم بین مجلس و دولت بر سر اجرای قوانین اختلاف نظر وجود دارد. قوانینی تصویب و به دولت ابلاغ می شدند، ولی دولت تمایلی به اجرای آنها نشان نمی داد. بعضی از لوایح هم بود که دولت روی خوشی به آنها نشان نمی داد و می شد این گونه استنباط کرد که اگر اینها به تصویب هم برسند، دولت آنها را اجرا نخواهد کرد. از طرف دیگر ما پشتیبان اصولی دولت بودیم و از نظر مشرب سیاسی با دولت یکی بودیم. نه می خواستیم در مقابل دولت قرار بگیریم و نه می توانستیم از کنار این موضوع به سادگی بگذریم، چون اگر بنا باشد که مجلسی باشد - فرقی نمی کند که در چه دوره ای- و مصوباتی داشته باشد که به صورت قانون در بیاید، ولی اجرا نشود، مجلس بلاموضوع می شود و خاصیت و اثر و ارزش خود را از دست می دهد. مجلسی که قوانین آن اجرا نشود، به چه درد می خورد و چرا باید چنان مجلسی داشته باشیم؟ سخن در این زمینه زیاد است.
یک روز آقای احمدی نژاد نامه مفصلی را برای بنده فرستاد و در آن با اشاره به چند قانونی که در مجلس مطرح بود، اظهارنظرهائی از نوع اختیارات شورای نگهبان کرده بود- این اواخر شنیدم که ایشان برای مجلس هشتم هم از آن نوع اظهارنظرها را بیان کرده اند- نامه سه چهار صفحه بود و با زبان حقوقی هم نوشته شده بود و در واقع مشعر بر این بود که رئیس جمهور این اختیار را دارد که بعضی از قوانین مجلس را اجرا نکند. ایشان معتقد بود که این قوانین دخالت قوه مقننه در قوه مجریه است. هنوز هم ایشان براساس همین مبنا نسبت به بعضی از قوانین موضع دارد. بنده خیلی از این نامه تکان خوردم. نامه را با هیچ یک از اعضای هیئت رئیسه از جمله نواب رئیس، یعنی آقای باهنر و آقای ابوترابی در میان نگذاشتم، برای اینکه می دانستم که اگر این نامه پخش شود، فتنه خواهد شد و در مجلس عده ای در مخالفت با دولت، این نامه را مطرح خواهند کرد و آن موقع حل مشکل دشوارتر خواهد شد. نامه را بلافاصله خدمت رهبری فرستادم و گفتم: «حضرتعالی مطلع باشید که رئیس جمهور چنین نامه ای را به مجلس فرستاده است.» قصد خودم این بود که نامه را منتشر نکنم و جواب هم ندهم تا بعد در مذاکره با آقای احمدی نژاد بتوانیم موضوع را حل کنیم و یا خود رهبری توصیه ای کنند و حل شود.
یکی دو روز گذشت و من دیدم آقای احمدی نژاد براساس محتوا و مفاد همان نامه قبلی، صراحتاً با یکی از مصوبات مجلس مخالفت کرده و نوشته اند ما این را اجرا نمی کنیم و این نامه را هم محرمانه نفرستاده اند، بلکه از طریق اداری فرستاده اند. این نامه که به دست من رسید، دیدم برخلاف اینکه من که تمایل دارم این جریان مخفی بماند و می خواهم این اختلاف نظر را در محیط بسته حل کنیم، ریاست جمهوری ابائی ندارد از اینکه این مطلب منتشر شود! این نامه مراحل اداری را طی کرده و از دبیرخانه عبور کرده بود و کافی بود در دبیرخانه یک نفر از آن یک کپی می گرفت و به مطبوعات و یا در صحن مجلس به نمایندگان می داد تا سر و صدا بلند شود. در اینجا بود که من روش قبلی را کارساز ندیدم. روز تاسوعا و عاشورا مجلس تعطیل بود و من در منزل نامه ای خطاب به رهبری نوشتم و موضوع را توضیح دادم و از ایشان نظر خواستم که چه کنیم؟ مراسم تاسوعا و عاشورا برگزار شد. روز بعد از عاشورا مجلس جلسه نداشت و روز بعد جلسه علنی داشتیم. عصر روز بعد از عاشورا، یعنی عصر یازدهم آقای حجازی به من تلفن کردند و گفتند: «آقا به نامه شما جواب داده اند و جواب را تلفنی خواندند.» نامه را هم فرستادند. همان طور که می دانید ایشان ذیل نامه بنده نوشته بودند: «مصوبات مجلس که به تأیید شورای نگهبان می رسد، قانون است و اجرای آنها برای قوه سه گانه لازم الاتباع است.» البته نقل به مضمون می کنم. طبیعی بود که ایشان چنین پاسخی هم بدهند. چیزی هم نبود که جزو اسرار مملکت باشد و آقا این را فاش کرده باشند. در واقع تأکید بر نص صریح قانون اساسی بود و معنی مجلس هم در هر نظامی همین است. آقا این مطلب را به صراحت در ذیل آن نامه نوشتند.
این نامه که به دست من رسید، من برای اولین بار صحبتی کردم که حکایت از تفاوت دیدگاه بنده و آقای احمدی نژاد به صورت صریح داشت. قبلاً در موارد جزئی و موردی این تفاوت مشخص شده بود و همه می دانستند، اما نه نمایندگان مجلس، نه مردم و نه مطبوعات تصور نمی کردند که بنده در اداره مجلس، تا آن حد مستقل فکر می کنم و من مناسب دیدم قبل از اینکه این موضوع از سوی دیگران مطرح شود و پاسخ من نوعی دفاع و از سر ناچاری تلقی شود، ابتکار عمل در دست مجلس و بنده بماند تا اثر کند، وگرنه اینکه مثلاً دو روز بگذرد و نماینده ای در روزنامه ای و یا در جائی بگوید که چنین نامه ای از سوی رئیس جمهور آمده، چرا رئیس مجلس اقدام نکرده است، دیگر توضیحات و دفاع بنده تاثیر چندانی نداشت و یا حتی اثر سوء داشت؛ این بود که در نطق قبل از دستور ماجرا را توضیح دادم، نامه خودم را به رهبری و جواب ایشان را خواندم و این برای نمایندگان مجلس و حتی برای هیئت رئیسه و به خصوص نمایندگان اقلیت و اصلاح طلب ها تعجب آور بود و آنها این نکته را که رئیس مجلس از حق قانونی مجلس دفاع کرده است، تحسین کردند.
مسئله هم چیزی نبود که مخفی بماند. هر رئیس مجلسی که از رهبری این سوال را می کرد که وظیفه و شأن مجلس چیست، ایشان همین جواب را می دادند. از امام هم بارها سوال شده و همین گونه پاسخ داده بودند، منتها در این شرایط حسن اعلام این مسئله این بود که به یک جنگ خاتمه می داد. انتخابات مجلس در پیش بود و مصلحت نبود که مجلس و دولت به جان هم بیفتند. این یکی از اصول کار بنده در مجلس هفتم بود و می دانستم که اگر این داستان با دخالت رهبری حل نشود، تبدیل به موضوع کشمکش بین مجلس و دولت و منشأ کینه و عداوت و اختلاف می شود و جریان اصول گرایی - چه اصول گرائی به روایت آقای احمدی نژاد، چه به روایت ما- ضرر می کند و چون نمی خواستم این اتفاق بیفتد، با اطلاع دفتر رهبری، آن را افشا کردم. رهبری یک مطلب طبیعی را گفته بودند و جنبه محرمانه نداشت و لذا من آن را خواندم و گفتم که ما این سخن ایشان را فصل الخطاب و این داستان را تمام شده می دانیم و عجیب این بود که بلافاصله از جانب دستگاه ریاست جمهوری در روزنامه های خاصی موضع گیری هائی کردند و با توجه به اینکه رهبری هم اظهار نظر کرده بودند، باز انتقاد و بدگوئی نسبت به بنده و برخی از افراد دیگر مطرح شد و از همه عجیب تر اینکه آن نامه مفصل اولیه را که بنده سعی در پنهان ماندن آن داشتم، بعد از اینکه بنده نامه خودم و پاسخ رهبری را به آن خواندم و در آن اشاره ای هم به نامه قبلی آقای احمدی نژاد نکردم، همان روز روی بعضی از سایت ها گذاشتند و روزنامه ایران آن را منتشر کرد، عصر آن روز منتهی محتوای آن نامه و موضع گیری های نهاد ریاست جمهوری، رنگ و تأثیری در برابر موضع گیری قاطع و صریح رهبری نداشت و داستان تمام شد.
بی تردید این اتفاق به نفع کشور بود و راه درست هم همین بود. بنده هیچ جور کینه و عداوتی نسبت به رئیس جمهور نداشتم و به هیچ وجه اندیشه رقابت و نزاع بر سر قدرتی در کار نبود. آنچه انجام دادم ناشی از احساس تکلیف و مصلحت کشور و مجلس و دولت و نظام بود و به عواقب آن هم به هیچ وجه فکر نمی کردم، یعنی برایم مهم نبود که چه پیامدهائی برای شخص خود من خواهد داشت. البته پیامد هم داشت و بنده تاوان آن اقدام را پرداختم، ولی به هیچ وجه پشیمان نشدم. چند ماه بعد پاسخ این جرأت و استقلال را دریافت کردم و هنوز هم ممکن است برایم هزینه داشته باشد، ولی اینها ابداً مهم نیست. مهم این است که انسان به مصلحت مردم و کشور و برای خدا کار کند و امیدوارم نیت و اراده بنده هم در همین جهت بوده باشد.
* آخرین پرسش ما در زمینه حوادث سال گذشته و پس از انتخابات ریاست جمهوری است. شما از اولین شخصیت هائی بودید که در آن شرایط بسیار دشوار، در مصاحبه ای تلویزیونی و در سخنرانی در میدان ولیعصر، به دفاع از نظام و رهبری پرداختید. برخی این دفاع را به حساب رابطه خویشاوندی شما با رهبری گذاشتند و بازتاب های مختلفی هم داشت. طبیعتاً شما در آن روزها از فاصله نزدیکتری شاهد احوالات و تصمیم گیری های ایشان بودید و خاطراتی هم دارید. آنچه که علناً از بیرون مشاهده می شد آرامش و طمأنینه بسیار زیاد ایشان بود. در حالی که بعضی ها خودشان را باخته بودند، ایشان با طمأنینه و درایت خاصی این فرآیند را مدیریت کردند. از آن روزها و گفتگوها و مذاکراتی که در مهار این جریان توسط رهبری انجام می شد، چه خاطراتی دارید که به عنوان حسن ختام این گفتگو بیان بفرمائید.
** برخلاف آنچه در سوال شما و در تصور بسیاری از مردم وجود دارد بنده کم خدمت رهبری می رسم. بعضی از مردم خیال می کنند من هفته ای سه چهار مرتبه خدمت آقا هستم و راجع به هر مسئله ای از ایشان سوال می کنم و ایشان به من دستور می دهند و من هم یک بلندگو دستم می گیرم و حرف می زنم! البته من اگر توفیق داشته باشم و هر روز هم ایشان را ببینم، باز هم کم است، ولی واقعیت این نیست. من همین هفته پیش که خدمت ایشان رسیدم و در دفتر خاطراتم هم نوشتم، به ایشان عرض کردم من چهار ماه است که خدمت شما نرسیده ام! ایشان تعجب کردند و فرمودند واقعاً این طور بوده است؟ در این فاصله، همه دیدارها سرپائی و سلام و علیکی بوده است. منظور این است که رابطه بنده و رهبری این گونه نیست که من هر چه می گویم، رهبری فرموده اند و من هم می روم و در میدان ولیعصر یا در تلویزیون با صدای بلند اعلام می کنم. منتها بنده در مواردی حدس می زنم که نظر ایشان چیست و نظر خودم را هم می گویم.
درقضیه انتخابات هم همین طور بود. من شاید دو سه هفته قبل از انتخابات خدمت ایشان نرسیده بودم و بعد از انتخابات هم اولین باری که ایشان را دیدم، روز جمعه ای بود که ایشان برای نماز تشریف آورده بودند، یعنی روز بیست و نهم و بعد از مصاحبه من در تلویزیون و صحبت های من در میدان ولیعصر، آن هم چند دقیقه ای و قبل از اینکه ایشان تشریف ببرند و خطبه ها را ایراد کنند، مقامات کشور در غرفه پشت جایگاه نشسته بودند و بنده هم رفتم و سلام و علیکی کردم و ایشان هم اظهار لطفی فرمودند.
باید بگویم که ارزیابی من از شش ماه قبل از انتخابات این بود که آقای احمدی نژاد رأی می آورد. دلیلش هم این بود که شرایط کشور را می شناختم و در دوره مجلس هفتم به استان ها و شهرهای کوچک و مراکز استان ها می رفتم و با مردم سر و کار داشتم. یک سال در زمان آقای خاتمی رئیس مجلس بودم و سه سال هم در دوره ایشان در مجلس بودم و جامعه را، هم در دوران اصلاحات و هم در دوران آقای احمدی نژاد دیده و از نوع فعالیت دولت در استان ها و شهرستان های کوچک باخبر بودم. هر جا که می رفتم، می دیدم دولت دارد کار و فعالیت می کند. سراغ هر پروژه ای که می رفتم، می دیدم مردم با شوق و شور شاهد کار و تحول هستند. مردم را خصوصاً در شهرهای کوچک و روستاها امیدوار می دیدم. این هم واقعیتی نبود که تنها بنده کشف کرده باشم. مسافرت های استانی هر چند خالی از عیب و نقص نبود، آثار خود را به همه نشان داده بود. حالا بعضی ها دائماً به نیمه خالی لیوان نگاه می کنند و می گویند فلان جا قول داده اند ولی عمل نشده. من می دیدم قول هائی که به آنها عمل شده، خیلی زیاد است و این دولت من حیث المجموع در بین مردم محبوبیت دارد. روی این جهت از چند ماه قبل از انتخابات که بعضی از نمایندگان مجلس هشتم، پیش من می آمدند و سوال می کردند که چه می شود؟ پاسخ می دادم قطع نظر از اینکه بنده و شما به چه کسی رأی بدهیم، من پیش بینی می کنم آقای احمدی نژاد رأی خواهد آورد.
مخصوصاً یادم هست که یک روز جلسه روسای فرهنگستان ها بود. آقای موسوی رئیس فرهنگستان هنر غائب بود، آقای دکتر فاضل رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و آقای دکتر داوری رئیس فرهنگستان علوم بودند. روسای فرهنگستان ها معمولاً هر سه چهار ماه یک بار جلسه دارند. این جلسه در فروردین 8831 یعنی دو ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده بود.
* آقای موسوی اعلام کاندیداتوری کرده بود؟
** بله، آقای موسوی گرفتار کارهای انتخاباتی بود و اتفاقاً آن روز نیامده بود. دوستان گفتند: «حالا که آقای موسوی اعلام کاندیداتوری کرده، فرهنگستان ها باید چه کار کنند؟» و صحبت کشیده شد به اینکه از من پرسیدند: «نظر توچیست؟» گفتم: «شما رابطه من و آقای احمدی نژاد را می دانید و آگاهید که از ایشان گله مندم و گله مندی بنده هم جدی است».
* در نوع حمایت کوتاه و مختصرتان از آقای احمدی نژاد هم گلایه شما آشکار بود، یعنی اشاره کردید به اینکه من از تکرار قضایای دوم خرداد بیم دارم.
** من تعابیر حاکی از گلایه را به کار نمی برم و نگاه من کاملاً روشن بود و هست. در تلویزیون هم گفتم که اختلافات من و آقای احمدی نژاد یک کتاب مستقل است و نمی خواهم وارد آن داستان بشوم، ولی یک مرد سیاسی که می خواهد آینده های دور را ببیند، مسائل موردی و جزئی را که به خودش مربوط می شود، اصل قرار نمی دهد. ما حق نداریم این مسائل را اصل قرار دهیم و به آینده نظام و کشور لطمه بزنیم. این درسی است که بزرگان ما به ما داده اند، تاریخ به ما داده، عقل هم این را به ما می گوید. اگر من در مسئله ای از آقای احمدی نژاد گله داشتم و دلخور بودم، آیا باید مسئله را شخصی می کردم و سر این دلخوری ایستادگی و انتقام جوئی می کردم، به قول معروف ولو بلغ مابلغ؟ یا به قول آن ضرب المثل، «برای یک دستمال که قیصریه را آتش نمی زنند.» نباید این کار را کرد. این امری بدیهی است و هر کسی که یک جو خرد داشته باشد، می فهمد که نباید این طور رفتار کند.
بنده به آن دوستان فرهنگستانی خودم گفتم: «شما می دانید این حرف هائی که من می زنم از باب شیفتگی نسبت به آقای احمدی نژاد نیست، ولی به شما می گویم که این دولت برای این مملکت و این مردم کار کرده و مطمئن باشید آقای احمدی نژاد رأی می آورد.» بعد یکی دو تا مورد را به عنوان شاهد مثال گفتم. از جمله گفتم: «پسر من هم نسبت به آقای احمدی نژاد مثل من فکر می کند، ولی گاهی به دلائلی و روی انگیزه های شخصی و اعتقادی خودش برای کار و به صورت ناشناس به روستاهای دورافتاده می رود. تابستان پارسال، پسر من دو سه هفته در دهی در ارتفاعات بازفت چهارمحال و بختیاری که 8 ساعت با ماشین از شهر کرد فاصله دارد و در دل کوه است، با عده ای از دانش آموزان کار جهادی می کرد. هیچ کس هم او را نمی شناخت و نام واقعی اش را نمی دانست.
او در آنجا عملگی می کرد! بعد که آمد برای من صحبت کرد. پرسیدم: اوضاع مردم چگونه بود؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ گفت: بابا! این قدر می دانم که در آن منطقه هر قدر که کار شده، مربوط به دولت احمدی نژاد است. مدرسه اگر بود، غسالخانه اگر بود، درمانگاه اگر بود، روستایی ها می گفتند در همین یکی دو سال اخیر ساخته شده، پشت سر هم می دیدم که کامیون ها می آمدند و برمی گشتند و بار می آوردند و کار می کردند».
این واقعیت ها مربوط به یک جا هم نبود. در کل کشور کم و بیش این طور بود. در سیستان و بلوچستان هم همین طور بود. استانداران و وزرا را هم که می دیدم، مشاهده می کردم که همه دارند کارمی کنند. آقا هم این را می دانستند، منتها خیلی بهتر از ما، چون اطلاعات ما در حد امکانات ما هست، در حالی که برای آقا از همه جای کشور خبر می رسد. من به دوستان گفتم: «مطمئن باشید آقای احمدی نژاد رأی می آورد.» آنها به شوخی می گفتند: «تو که از پشت پرده خبر داری، بگو ببینیم قرار است چه کسی رئیس جمهور شود؟» سر به سر من می گذاشتند. گفتم: «رفتار ملت ایران قابل پیش بینی نیست. من هم نمی توانم با قاطعیت ریاضی این حرف را بزنم، ولی اگر قبول دارید که من مختصری شم سیاسی و اجتماعی دارم، به شما می گویم این طور خواهد شد.» این گذشت تا تنور انتخابات گرم شد و شعله ها بالا گرفت و تبلیغات و مناظره ها و همه آن چیزهائی که همه شاهد بودیم، اعم از تلخ و شیرین اتفاق افتاد که البته من حیث المجموع شیرین بود، چون یک مردم سالاری تمام عیار به نمایش گذاشته شد، و لو اینکه اشکالاتی هم در آن بود.
بعد از مناظره بحث انگیز آقای احمدی نژاد و آقای موسوی بنده بسیار حساس بودم ببینم رهبری در روز 41 خرداد چه موضعی می گیرند. آقا بعد از این مناظره، با یک روز فاصله صحبت کردند. مناظره روز چهارشنبه صورت گرفت و آقا در روز پنجشنبه صحبت کردند. ما در آن یک روز فاصله با دوستان جلسه داشتیم و بحث می کردیم که آیا احمدی نژاد خوب حرف زد، بد حرف زد و این حرف هائی که درباره آقای هاشمی زد، چه عواقبی خواهد داشت؟
در مرقد امام که همه کاندیداها حضور داشتند، آقا یکی دو جمله گفتند و به صورت مختصر و تلویحی بعضی از حرف های افراطی و بی انصافی ها را در مناظره ها تقبیح کردند، اما 09 درصد از صحبت های ایشان درباره مسائل اساسی انقلاب، از جمله قضیه فلسطین، لبنان، موضع گیری های امام در برابر اسرائیل و آمریکا بود. من متوجه شدم که نگرانی رهبری چیست. کاملاً محسوس بود که ایشان دارند معیارهای مورد نظر خود را با مردم در میان می گذارند. من هم اینها را قبول داشتم، چون اینها مطالب جدیدی نبودند و رهبری هم تازه آن روز این حرف ها را مطرح نکرده بودند. اینها روایت دیدگاه های روشن امام بود و تبعیت از امام و رهبری به همین معناست و انسان باید در این مسیر حرکت کند. من تشخیص دادم که رهبری درست می گویند و نگرانی رهبری را کاملاً درک کردم. روز جمعه 51 خرداد، بعد از نماز جمعه یکی از خبرنگاران آمد و پرسید: «نظر شما درباره کاندیداها چیست؟» من یک عبارت کوتاه، اما بسیار حساب شده را گفتم: «من چون نگران تکرار وقایع بعد از دوم خرداد 67 در کشور هستم، به آقای احمدی نژاد رأی می دهم.» و این چیزی بود که کمتر کسی انتظارش را داشت. حتی دوستان و نزدیکان من که می دانستند در انتقال مجلس هفتم به مجلس هشتم از سوی دولت نسبت به من چه گذشته و کسانی که از پشت صحنه خبر داشتند، لابد انتظار داشتند که من در این انتخابات پرچمی را در دست بگیرم و به عنوان مخالفت با آقای احمدی نژاد، واکنش های منفی نشان بدهم، برخلاف انتظارشان دیدند که من گفتم به آقای احمدی نژاد رأی می دهم و علت آن را هم ذکر کردم.
شاید آن روز خیلی ها نمی فهمیدند که این موضع گیری یعنی چه، ولی کافی بود دو سه هفته بگذرد تا ببینند همان 81 تیر 87، بعد از 22 خرداد منتها به نحو بدتری تکرار شد، یعنی مثلاً در روز قدس عده ای آمدند و در میدان 7 تیر شعار دادند نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران! عده ای از آنها در ماه رمضان بطری آب به دست و سیگار بر لب داشتند. آن روز همه فهمیدند که من چرا آن موضع گیری را کردم و رهبری چرا در تاریخ 41 خرداد درمرقد امام آن صحبت ها را کردند. معلوم شد رهبری از مجموع مناظره ها و موضع گیری های کاندیداهای ریاست جمهوری چه چیزی را استنباط کرده بودند. این نکته مهمی است. ایشان مسائل را اصلی و فرعی کردند و در عین حال که به روش آقای احمدی نژاد انتقاد داشتند، این را اصل قرار ندادند، بلکه چیزی را اصل قرار دادند که در صحنه جهانی و از لحاظ اصل انقلاب مهم بود.
بعد از 22 خرداد کار بالا گرفت و ماجرای فتنه ها و مانورهای خیابانی اتفاق افتاد. البته من قبل از انتخابات به بعضی از دوستان گفته بودم که من حوادثی را پیش بینی می کنم. پیش بینی می کردم که این داستان بعد از انتخابات تمام نشود و این اسب هائی که در هر دو طرف تازیانه خورده بودند، مهارشان به این آسانی ها کشیده نشود. مسلماً آن شور و حرارتی که ایجاد شده بود، ناگهان فروکش نمی کرد. بنده احساس خطرمی کردم. روز سه شنبه 62/3/88 در کمیسیون فرهنگی مجلس چند جمله ای برای اعضا گفتم و ذکر کردم که اگر کسی واقعاً معتقد است که تقلب شده، باید از راهش وارد شود و این کارها صحیح نیست. اخبار مربوط به خسارت ها و شعارها را می شنیدم و می دیدم و از همین روی به این شکل موضع گیری کردم.
یکی از نماینده ها که دیده بود من به این شکل صحبت می کنم، ظاهراً با دوستانی که در میدان ولی عصر سخنرانی را اداره می کردند، مرتبط بود و مطلع شده بود که آقای صدیقی صحبت می کنند و گفته شده بود غیر از صحبت ایشان، لازم است که فرد دیگری هم صحبت کند. همان روز عصر پیشنهاد کرده بودند که به فلانی بگوئید بیاید صحبت کند. کمیسیون که تمام شد، ساعت 5/4 بعدازظهر بود که به دفترم برگشتم. آن روز نرسیده بودم قبل از کمیسیون نمازم را بخوانم. وضو گرفتم تا نماز بخوانم که گفتند آقای آب خضر تلفن زده که بیائید در میدان ولیعصر سخنرانی کنید. در آن توفان احساسات و آتش فشان پرحرارت حوادث، تأملی کردم و بالاخره به این جمع بندی رسیدم که باید بروم صحبت کنم. ظاهراً به چهار پنج نفری زنگ زده بودند که برای سخنرانی بروند. آنها در ابتدای امر پذیرفته و بعد خودداری کرده بودند، چون شرائط بسیار بحرانی بود.
حتی بچه های محافظ ما مصلحت نمی دانستند که در آن شلوغی بروم و صحبت کنم و می گفتند خطراتی متوجه من خواهد شد. گفتم خطرات به خودم مربوط است و شما کار خودتان را بکنید. رفتم و چون جمعیت زیاد بود، پیاده از کوچه پس کوچه ها خودم را به میدان ولیعصر رساندم و صحبت کردم. صحبت های من هم خیلی روشن بود. به همه رأی دهندگان احترام گذاشتم و گفتم راه حل اختلاف این نیست و البته تقلبی هم نشده. در آنجا استدلال کردم که طبق نظرسنجی ها رأی آقای موسوی در تهران بیشتر بود و همین طور هم شد. اگر قرار بود کسی تقلب کند در تهران می کرد که دم دست است و امکانات هم بیشتر است. گفتم ایران فقط تهران نیست. جمعیت هم این را گرفته بودند و تا مدتی شعار می دادند که: «ایران فقط تهران نیست» سخنرانی تمام شد و به خانه برگشتم. فردا عصر صدا و سیما زنگ زد که شما بیائید و در گفتگوی ویژه شبکه 2 صحبت کنید. بعضی از نزدیکان من گفتند کسی در این شرایط حرف نمی زند، تو که از آقای احمدی نژاد گله مندی داری، می خواهی اولین نفر باشی و بروی حرف بزنی؟ ولی من به دلیل اصولی که به آن معتقدم، اصلاً این مسائل را دخالت نمی دادم.
رفتم و یک صحبت یک ساعته و نیم داشتم و حس می کردم که رضای خدا در این است. بعد از آن مصاحبه، آثار وسیع آن را در همه شهرهای ایران دیدم و هر جا رفتم، دیدم انگار مطلب برای بسیاری از مردم باز شده است. دو روز بعد که آقا آمدند و در نماز جمعه صحبت کردند، کاملاً مطلب روشن شد. من بعد از آن نماز جمعه که در میان مردم به منزل برگشتم، اثر آن مصاحبه را درمردم می دیدم. هنوز هم وقتی به جاهائی سفرمی کنم، مردم از آن مصاحبه یاد می کنند. حوادثی هم که در این دوران بعد ازانتخابات روی داده، همه موید همان معناست.
من می خواهم به جوانان و اهل سیاست بگویم درک و دریافت نظر رهبری چندان دشوار نیست. لازم نیست که آدم هر روز صبح برود و در خانه رهبری را بزند و بپرسد آقا! نظر شما درباره این مسئله چیست؟ کافی است انسان به سخنرانی های رهبری و مواضع ایشان دقت کند. من وقتی دیدم رهبری در همان روزسه شنبه افراد ستادها را دعوت کرده و دوستانه و خصوصی پرسیدند حرف و برنامه چیست و چه می گوئید؟ متوجه شدم که موضع و روش رهبری چیست.
* این روزها سخن از بازنشستگی برخی از مسئولان است. آیا قصد دارید مناصب سیاسی را رها کنید و به کار فرهنگی برگردید؟
** من الان هم کار فرهنگی زیاد می کنم. یکی از برکات سبک دوشی ما از کار مجلس این بود که ترجمه قرآن که از سال 28 شروع شده بود، رو به اتمام است و ان شاءالله امسال منتشر خواهد شد، ولی بنده معنی بازنشستگی از انقلاب را نمی فهمم!
* منظور فاصله گرفتن از مناصب سیاسی است.
** اگر بازنشستگی به معنای فاصله گرفتن از مناصب است، من هیچ وقت به منصب نچسبیده بودم و از روز اول به این معنی بازنشسته بودم، ولی اگر به معنای این باشد که انسان در انقلاب، وظیفه ای را تشخیص بدهد و خدای ناکرده از زیر بار انجام آن شانه خالی کند، خدا آن روز را نیاورد که ما بخواهیم به این معنا بازنشسته شویم. وقتی علمای پیرمردی را می بینم که 02، 03 سال از ما مسن ترند و هنوز دارند کار می کنند و امام و بزرگان را می بینیم، چه جای کنار کشیدن است؟ منتها علاقه اصلی بنده به کارهای فرهنگی است و من از خدا می خواهم روزی تکلیفی نداشته باشم که وقتم را درمجلس یا جاهای دیگری مثل مجلس صرف کنم و بتوانم در رشته هائی که به آن ها علاقه دارم، بنشینم فکر کنم و بنویسم و کار کنم، ولی معتقدم همه اینها موقعی ارزش دارند که این نظام پابرجا بماند. اگر این نظام پابرجا بماند، هزاران امثال بنده و بهتر از بنده به وجود می آیند و الان هم هستند که می توانند کار کنند. اگر خدای ناکرده نظام لطمه ببیند، هزاران نابغه تر از بنده هم حرفشان به جائی نمی رسد و وجودشان اثری نخواهد داشت. نظام مثل یک خیمه است. این خیمه باید برپا باشد تا افراد بتوانند زیر آن بنشینند و کار کنند و تصمیم بگیرند. اصل، نظام است، بنابراین اگر درجائی امر دائر شود بر انتخاب بین یک کار علمی و کاری که به اصل نظام مربوط می شود، بنده دومی را مقدم می دارم.
* در پایان این مصاحبه اگر نکته دیگری دارید بفرمائید:
** حقیقت این است که من درعین حال که از لطف شما دوستان در اقدام به این مصاحبه تشکر می کنم، از روند مصاحبه راضی نیستم، زیرا سوالات شما با پرسش از احوال و افکار مقام معظم رهبری آغاز شد اما در دو سه سوال آخر بیشتر به خود من مربوط شد. قرار ما البته این نبود. شاید شما بگویید در این سوالات آخر هم باز نظرتان متوجه تدابیر رهبری درعرصه سیاست و هماهنگی میان قوای سه گانه و نیز عبور از فتنه پس از انتخابات سال 88 بوده است. به هر حال من بنا نداشتم درباره خودم صحبت کنم، آن هم با این تفصیل و شما مرا ناچار بدین مسیر کشاندید.
آنچه تاکید بر آن را واجب و لازم می دانم این است که نسل جوان ما باید بداند که انقلاب اسلامی نعمت بزرگی به ملت ایران ارزانی داشته که باید آن نعمت را بشناسیم و قدر آن را بدانیم و شکر آن را بجای آوریم. آن نعمت بزرگ، نعمت داشتن رهبری مانند امام رحمه الله علیه و آیت الله خامنه ای است. من از همه کسانی که با تاریخ ایران آشنا هستند می پرسم آیا این لطف و نعمت الهی نیست که کشور ما بعد از آنکه طی یک تاریخ طولانی و مخصوصاً در این صد سال و دویست سال اخیر فرمانروایانی داشته که عموماً بی سواد و نالایق و شهوتران و حریص به مال و ثروت و مقام بوده اند، حالا رهبری دارد حکیم و عالم و مجتهد و ادیب که عالم به روزگار خویش است و شجاع و مدافع راستین و سرسخت عزت ملت و استقلال کشور و بی اعتنا به مال و ثروت دنیا؟ در کدام دوره از تاریخ گذشته، ایران صاحب چنین رهبری بوده است؟همان طور که وظیفه داریم زشتی ها و بدیها و ناراستیها و نادرستی های حاکمان نالایق گذشته را بیان کنیم، وظیفه داریم خوبیها و زیبائیها و راستیها و درستی هائی را که امروزه شاهد آن هستیم بیان کنیم. من به حکم آنچه در سی و یکی دو سال گذشته شاهد آن بوده ام و آنچه دیده ام و دانسته ام سعی کردم به وظیفه خود عمل کنم و پس از این نیز انشاءالله به این وظیفه عمل خواهم کرد. امیدوارم این مصاحبه از این حیث برای آشنائی بیشتر نسل جوان با مقام معظم رهبری مفید واقع شود، گرچه بیشتر جوانان ما بحمدالله آنچه را باید بدانند می دانند و با حضور خود در صحنه ها و عرصه های حساس انقلاب امتحان خود را به خوبی پس داده اند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات