از سال 64 تا 67 – درست 8/1/68 که نامه مشهور امام مبنی بر عزل آیتالله منتظری از قائم مقامی رهبری منتشر شد – سه و نیم تا چهار سال دوران قائم مقامی آیتالله منتظری به طول انجامید.
اگرچه همان گونه که در شماره قبل نیز به آن اشاره شد پیش از این نیز آیتالله منتظری اگرچه نه رسماً بلکه عملاً مرد شماره دو انقلاب و جانشین احتمالی امام(ره) محسوب میشد. اما از مرداد 64 تا پایان سال 67 این سمت رسماً به عهده ایشان بود.
با این حال آیتالله منتظری در دوران قائممقامی نیز در قم ماند و قصد سکونت گزیدن در تهران را نداشت. زیرا وی سعی میکرد هرگز در مقامی اجرایی جای نگیرد و در عین حال جانشینی رهبری کل نظام کسوت یک منتقد معتقد به نظام اما خارج از حاکمیت را نیز از دست ندهد تا هم وجاهت مردمی و هم موقعیت سیاسی خود را توأمان محفوظ دارد لیکن آینده نشان داد که این استراتژی موجب کامیبای سیاسی ایشان نشد.
واقعیت این است. آیتالله منتظری به عنوان یک مرجع تقلید مورد توجه بخشهای گستردهای از طبقه نوگرای مسلمان بود اما در عین حال به همین نسبت بخشهای سنتیتر حوزه علمیه نظر مساعدی به وی – که سمبل اسلام سیاسی در سطح بالای حوزه محسوب میشد – نداشت و این نکته در برخی نامههای بعدی امام(ره) به وی جلوهگر است و اگر برخی علمای سنتگرای حوزه پس از انقلاب دیگر یارای بحث و فحص با امام(ره) را نداشتن لیکن برخورد با آقای منتظری که هم از نظر سن و هم درجه علمی و هم موقعیت سیاسی مادون امام(ره) بود را عملیتر میدانستند و اگر حمایتهای همهجانبه امام(ره) نبود قطعاً آیتالله منتظری در بافت سنتی حوزه نیز دچار مشکل میشد.
اما در حوزههای علمیه یک سنت دیگر نیز وجود داشت و آن موضوع بیوت علماست. در واقع بیت مراجع تقلید موضوع فوقالعاده مهمی در میان حوزویان است و از آن زمان که حوزه به قدرت سیاسی نیز متصل شد این موضوع – یعنی بیوت مراجع – نه فقط موضوعی حوزوی که موضوعی سیاسی لحاظ میشود.
تاریخ نشان داده است که علمای بسیاری اعتبار موقعیت خود را به دلیل عملکرد ناصواب اذناب بیت خود از دست دادهاند و طبعاً وقتی موضوع شکلی سیاسی به خود بگیرد، قضیه تاثیرگذارتر و حساستر میشود. واقعیت این است که اگرچه بسیاری میکوشند تا حذف سیاسی آیتالله منتظری را به شخصیت و منش فردی وی منسوب کنند لیکن قطعاً این موضوع از درجه اول برخوردار نیست چرا که همین آیتالله منتظری از دهه 40 تا اواخر دهه 60، قریب 30 سال در مرکز معادلات سیاسی طیف اسلامگرایان جوان در حوزه و دوایر مرتبط با آن قرار داشته است و این منش و شخصیت نیز هرگز باعث تنزل جایگاه وی نشد. اگرچه قطعاً نمیتوان آیتالله منتظری را یک سیاستمدار حرفهای به مفهوم رایج آن دانست – کما این که سایر علمای فعال در عرصه سیاست و در راس آنان حضرت امام خمینی(ره) را نیز نباید یک سیاستمدار حرفهای پنداشت – اما به هر حال نباید ایشان را به کلی فارغ از سیاست و آگاهیهای ناشی از آن تصور کرد.
لذا به نظر میرسد اصلیترین موضوع در بحث تنشهای سیاسی منجر به عزل ایشان از قائم مقامی رهبری و حذف سیاسی وی از قدرت موضوع بیت ایشان است.
همان گونه که گفته شد بیوت مراجع مسالهای حساس در طول تاریخ مرجعیت شیعه – طی یک، دو قرن گذشته است – بوده است. در بیت آیتالله منتظری نیز چهرههایی حضور داشتند که علیرغم عدم اشتهار سیاسی، از تاثیرگذاری بالایی در روند معادلات برخوردار بودند. در راس این چهرهها «سیدمهدی هاشمی» قرار داشت. سیدمهدی هاشمی – گذشته از افسانههایی که بعدها علیه او ساختند و او و «باند» معروفش را مسبب اکثریت قریب به اتفاق تمام مشکلات سیاسی کشور دانستند – چهره مرموز، خطرناک و البته فوقالعاده موثر و توانمندی بود.
مهدی هاشمی که برادر داماد آیتالله منتظری بود، از فعالین سیاسی پیش از انقلاب بود و خود از طلاب و حتی فضلای جوان حوزه محسوب میشد اما رغبت و تمایل شدید او به فعالیت سیاسی و تشکیلاتی باعث شده بود که وی کمتر حتی از لباس روحانیت استفاده برد و اکثراً با لباس عادی در انظار حاضر شود.
هاشمی پیش از انقلاب با انرژی فراوان و قدرت تحلیلی و تشکیلاتی موثر خود در مناطقی از اصفهان خصوصاً منطقه قهدریجان تیم تشکیلاتی برای خود مهیا کرد و با ارتباط با محمد منتظری و از طریق او با دولتهای عرب مخالف شاه تا حدودی به سلاح و مبارزه مسلحانه تمایل یافت اما هاشمی روش «ترور» را مناسبترین راه برخورد با مخالفان میپنداشت.
اگرچه این تحلیل شاید به مذاق بسیاری خودش نیاید و حتی اعتراضاتی را به دنبال داشته باشد اما صاحب این قلم معتقد است که شاید بتوان مهدی هاشمی و گروهش را بنیانگذار و مروج ترور فیزیکی مخالفان سیاسی در میان نیروهای انقلاب دانست اما قطعاً اینان تنها گروهی نبودند که از این ابزار علیه مخالفان خود سود جستند. همزمان یا بعد از آنان گروههای دیگری نیز از این حربه سوءاستفاده کرده و آن را تبدیل به وسیلهای برای حل منازعات سیاسی کردند.
باید گفت که سیدمهدی هاشمی و باند معروف وی ترور را از پیش از انقلاب تجربه کرده بود. ترور آیتالله شمسآبادی – روحانی بلندپایه اما سنتگرای اصفهان که علیه امام و نهضت بیدارگر وی منبر میرفت و چند تن دیگر که اشاعه دهنده فساد و اعتیاد در میان جوانان بودند از جمله اقدامات وی بوده از جمله جهان سلطان آقایی و رمضان مهدیزاده.
در همین ایام اختلافاتی میان باند وی که گروهی تندرو بود با برخی جوانان تندروی دیگر مبارز در منطقه اصفهان بروز در منطقه اصفهان بروز کرد که همین اختلافات در شکلگیری مسایل پس از انقلاب سهیم بود.
به هر تقدیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357، جوانان پرشور دوران مبارزه هر یک در محلی زمام امور را به دست گرفتند. قطعاً همه این جوانان میدانستند که به تنهایی امکان موفقیت ندارد و خصوصاً آنان که حس «جاهطلبی» را از ابتدا در خود داشتند به این نتیجه رسیدند که هر یک باید پایگاهی برای خود بیایند.
بخشی از آنان که هویت آنها محصول تشکیلات بود، شکل رسمی و تشکیلاتی یافتند. «سازمان مجاهدین خلق»، «سازمان چریکهای فدایی» و... در این عرصه تبلور یافتند و فربه شدند. اما تمام فعالین سیاسی محدود به این نیروها نبودند بسیاری دیگر از فعالین سیاسی جوان در ارتباط با چهرهها و شخصیتهای دیگر هویت مییافتند. باند مهدی هاشمی نیر از این دسته نیروها بود.
مهدی هاشمی و یارانش برای آن که محملی برای فعالیتهای خود داشته باشند و بتوانند به اتکا آن در صحنه سیاست کشور حاضر شوند شخص «آیتالله منتظری» را مدنظر قرار دادند و توانستند به بیت ایشان نفوذ کنند. خصوصاً آن که با پیچیدهتر شدن مسایل سیاسی کشور خود آیتالله منتظری نیز احساس میکرد که به مشاوری یا مشاورینی در امور سیاسی نیاز دارد و سیدمهدی هاشمی میتوانست این خلاء را پر کند.
اما نکته اساسی اینجاست که این موضوع اختصاص به «سیدمهدی هاشمی» نداشت. لنین «چپروی» را بیماری دوران کودکی انقلابها میداند. این گفته قطعاً عاری از حقیقت نیست. چپروی و تندروی در ایام انقلاب تا چندین سال ادامه داشت و نیروهای نوعاً جوانی که انقلاب را فرصتی برای تلافیجویی و انتقامگیری پنداشته بودند در سطوح مختلف دست به فعالیت زدند و رفتار تندی از خود بروز دادند که در بسیاری موارد سبب تجری مردم عادی از انقلابیون شد. اما چندین سال طول کشید که این تندرویها فروکش کند.
به خصوص آن که چند مساله جدی در این باب وجود داشت:
الف) در میان نیروهایی که اصل انقلاب را پذیرفته بودند تنوع فوقالعاده زیادی وجود داشت. از سازمانهای کمونیستی مانند حزب توده و فداییان تا مسلمانانی از جنس سازمان مجاهدین خلق تا نهضت آزادی و... همه و همه در این طیف قرار داشتند. این تنوعخواه ناخواه سببساز جنگ قدرت میان مدعیان شد. این جنگ قدرت البته به زودی فرو ننشست زیرا قدرت علیالاصول میل به تمرکز و انفراد دارد. لذا با حذف هر طیف و جریانی میان برندگان رقابتی تازه آغاز میشد و اختلافاتی که مکتوم مانده بود، بر سر میآورد. طبیعی است در این جنگ قدرت – که معمولاً شکل خونینی داشت – هیچ کس نمیتوانست در مقام داوری کل بنشیند و خاطیان را مجازات نماید.
ب) جنگ تحمیلی سبب شد که حل مناقشات داخلی در اولویت دوم قرار گیرد. طبعاً با آغاز جنگ توجه افکار عمومی معطوف به جنگ و مسایل مرتبط با آن شد و در عین حال فرصت مغتنمی به تندروها داد که به تندرویهای خود ادامه دهند و کسی مانع و رادع آنان نباشد.
در ایام جنگ موضوع آزادیهای سیاسی درونی آن هم در فضای ابتدای انقلاب – که اساس انقلاب مواجه با انواع تهدیدها بود – خیلی جدی گرفته نمیشد.
ج) فضای روانی عمومی ناشی از انقلاب اصولاً رادیکالیزم را میپذیرفت و میانهروی را بر نمیتافت. در چنین فضای هر گروه و جریانی برای تاثیرگذاری بیشتر افراطیتر عمل میکرد.
لذا از سال 57 تا اواسط دهه 60 رادیکالیزم سیاسی امری متداول بود. باند سیدمهدی هاشمی که در بیت آیتالله منتظری حضور داشتند یکی از تندروها بودند. اما تندروهای دیگری نیز بودند که در مناصب دیگری جای گرفته بودند. برخی از این نیروها از پیش از انقلاب و در خلال مبارزه در مناطق مختلف کشور با یکدیگر دچار اختلاف شده بودند و شاید نوعی رقابت نیز میان آنان بود. لذا پس از سالهای 62 و 63 که آخرین مخالفان کلی نظام نیز از صحنه قدرت سیاسی حذف شدند و از سویی آیتالله منتظری در جایگاه مقتدرتر و با ثباتتری قرار گرفت، رقبای جوان جدالی تازه را آغازیدند.
باند سیدمهدی هاشمی میپنداشت که حال با توجه به جایگاه آیتالله منتظری در چنان موقعیتی است که میتواند سایر رقبایش را کنار زند و رقبایش نیز بر این باور بودند که با نوعی اتحاد و با توجه به تنها بودن آیتالله منتظری میتوان با یک تیر دو نشان زد: هم سیدمهدی هاشمی را شکست داد و هم با حذف آقای منتظری برای همیشه فاتحه سیدمهدی را خواند.
از همان سالهای 64، 65 جدال آغاز شد. اگر چه پس از این واقعه کتابهای متعددی از هر دو سوی قضیه در تحلیل وقایع منتشر شد اما هیچ یک نتوانست تمامی حقایق را آشکار کند. کتاب «رنجنامه» مرحوم سیداحمد خمینی و «خاطرات سیاسی» محمدی ریشهری مشهورترین کتابهای موافقان عزل آیتالله منتظری است. آنان با ارایه سیر تاریخی وقایع بر این ادعایند که وقتی جریان بررسی خلافکارهای سیدمهدی هاشمی روند طبیعی و قضایی خود را طی میکرد و تحت نظر وزارت اطلاعات و آقایان ریشهری وزیر و فلاحیان قائم مقام وزیر – که او نیز اهل نجفآباد و همشهری آیتالله منتظری است – انجام میشد به خاطر اعمال و رفتار خود آقای منتظری منجر به موضعگیری امام(ره) شد چرا که امام(ره) حاضر به گذشتن از انحراف سیدمهدی هاشمی نبودند.
اما مخالفان عزل ایشان که مهمترین آثار آنان «خاطرات» شخص آقای منتظری و کتاب «واقعیتها و قضاوتها» نوشته جمعی از دوستداران ایشان است در این باب بر این باورند که موضوع سیدمهدی هاشمی صرفاً بهانهای برای حذف آیتالله منتظری بود.
لیکن به نظر میرسد هیچ یک از این تحلیلها واجد تمامی حقایق نیست و نباید از نقش جدی تندرویهای وابسته به دو طرف غافل شد. اگرچه صاحب این قلم به هیچ روی بر این اعتقاد نیست که میان امام(ره) و آقای منتظری اختلافی وجود نداشت و یقینا برخی اعمال و گفتار آیتالله منتظری در تشدید وخامت اوضاع نقش مهمی داشته است ولی معتقد است پیش و بیش از این اختلاف باید به اختلافات گروههای تندرویی که هر یک به جریانی خود را منتسب کردند بپردازیم.
در پایان این بخش از یادداشتنامه بسیار مهم امام(ره) و آقای منتظری که در آغاز مراحل اختلاف است جهت اطلاع میآید. باقی بحث اگر انشاءالله مجالی بود در شمارههای بعدی خواهد آمد.