بنابراین، موقعیتهایی مانند آنچه در پاکستان به وجود آمده، هم باعث تظاهرات میشود که با وخیمتر شدن اوضاع، شدت مییابد و هم باعث آوارگی میشود که به دنبال آن، مردم به دنبال مکانی با امکانات بهتر میگردند. برخی از مردم ترجیح میدهند به جای فرار از خانه یا تظاهرات، منتظر شوند تا بحران پایان پذیرد و به فردای بهتر امیدوارند، ولی از آنجا که این نوع فاجعه از بین نمیرود، صبر مردم به زودی به سر میرسد و در مقابل گرسنگی کشیدن، بیسرپناه ماندن و بدون لباس مناسب ماندن بچههای خود ساکت نمینشینند.
این منتقد جنگ ادامه داد: آوارگی مردم نشاندهنده بحران بشری آشکار در پاکستان است که «کمیسیون عالی پناهندگی سازمان ملل» در حال بررسی و در تلاش برای بهبود آن است. ضمن این که تظاهرات همزمان مردم، اغلب به درستی، به عنوان خشم آنها نسبت به ارتش، دولت محلی و اشغال نیروهای خارجی تعبیر میشود. هر آنچه باعث شکلگیری تظاهرات میشود، از درخواستهای مردمی برای راهپیمایی گرفته تا مردم خشمگین، خرابکاریهای سیستماتیک و حملات تروریستی، به توجیهی برای یورشهای نظامی جدید و در نتیجه دامن زدن بیشتر به بحران تبدیل میشود. این چرخه تهاجم نظامی، درماندهسازی (immiseration) و آوارگی مردم و تظاهرات که به حملات جدید با هدف برقراری آرامش ماندگار میانجامد، ویژگی همیشگی مداخلات آشکار (عراق، پاکستان و افغانستان) و غیرآشکار (سومالی و یمن) آمریکا به عنوان جزیی از یک استراتژی نظامی است که پیشتر با نام «مبارزه جهانی با تروریسم» شناخته میشد.
وی با مطرح کردن این سؤال که چرا آمریکا و دولتهای متحد با آن، اقدامی سریع برای جبران آسیبهایی که با حملات خود به وجود میآورند، صورت نمیدهند تا تظاهرات خاموش شده و آوارگی مردم پایان پذیرد، نوشت: در چنین صورتی، باید در پاکستان به دنبال راهاندازی سریع خدمات برقرسانی به شهرهای درگیر جنگ و به دنبال آن، احیای صنعت نساجی بود، چرا که این اقدام به احیای اقتصاد محلی و شاید در میانمدت، حتی به بهبود شرایط پیش از جنگ نیز بینجامد. این استراتژی که در حال حاضر با عنوان «جنگ ضدشورش» شناخته میشود، هدف رسمی راهبرد آمریکا است.
این نویسنده افزود: ولی آنچه که در واقع اتفاق میافتد، کاملاً خلاف این قضیه است؛ فرسایش بیش از پیش شرایط زندگی محلی که جزء غیرقابل اجتناب استراتژی «مبارزه جهانی با تروریسم» است. در مناطقی که آرامش در آنها برقرار شده و مقاومت در آنها خاموش است یا دیگر وجود ندارد، فرآیند بازسازی با پشتیبانی آمریکا با نوعی تخصیص بودجه معکوس مواجه بوده که این امر به درماندهسازی جوامع محلی دامن زده است. به عنوان مثال، به سیستم برق در عراق توجه کنید که در عین حال یک هدف نظامی عمده، هم در زمان جنگ اول خلیجفارس در 1990 و هم در زمان حمله 2003، محسوب میشد. هنگامی که رژیم صدام در بهار سال 2003 برانداخته شد، ظرفیت تولید برق عراق تقریباً تا 50 درصد، از میزان 9000 مگاوات در سال 1990 به کمتر از 5000 مگاوات کاهش یافت که این امر به قطعی روزانه برق در سراسر کشور منجر شد. طی شش سال پس از حمله آمریکا به عراق، آمریکا بیش از 5 میلیارد دلار با هدف بازسازی و توسعه در سیستم برق عراق سرمایهگذاری کرد تا بتواند تقاضای روزافزون به برق، از لوازم برقی جدید گرفته تا تأسیسات تازهساز آمریکا در این کشور را برآورده کند. علاوه بر این، ظرفیت تولید برق عراق که بر میزان 5000 مگاوات راکد مانده، به سختی از مجموع پیش از جنگ بالاتر و بسیار کمتر از نیمی از میزان مورد نیاز این کشور میشود که طبق برآوردهای سال 2010 برابر با 14 هزار مگاوات است. در سراسر عراق، شهرها گاهی فقط دو ساعت در روز برق داشتند که این میزان حتی بسیار کمتر از زمان ویرانیهای ناشی از براندازی رژیم بعث در سال 2003 بود.
به گفته شوارتز، این شکست، نتیجه جنگ در حال جریانی که مانع بازسازیها شود، نبود. در واقع، قسمت اعظم سرمایهگذاری 5 میلیارد دلاری آمریکا، در مناطقی صورت گرفته که جنگ ناچیزی در آنها جریان داشته است؛ هر چند با ادامه مشکل برق و سایر بحرانهای مرتبط با آن، بسیاری از این مناطق به مراکزی برای شورشیان تبدیل شده است. در واقع، نبود موفقیت در بازسازی سیستم برق عراق، نتیجه اهداف جاهطلبانهای بود که دولت بوش از اشغال عراق داشت؛ اهدافی که اکنون به مرکز سیاستهای دولت اوباما هم بدل شده است. این اهداف به اختصار در «استراتژی امنیت ملی آمریکا» در سال 2006 که بیانیه رسمی اهداف نظامی آمریکا است، آورده شده است: «ما به دنبال خاورمیانهای با کشورهای مستقل، در صلح و به طور کامل شرکتکننده در یک بازار جهانی آزاد شامل کالا، خدمات و ایدههای نو هستیم که عصری جدید از رشد اقتصادی جهانی را از طریق بازارهای آزاد و تجارت آزاد به ارمغان بیاورد!»
این اهداف را «داگلاس مکگرگور» سرهنگ بازنشسته ارتش آمریکا در تلاش برای «شکلدهی مجدد به فرهنگ جهان اسلام» تهیه کرده که همکلاسی سابق «استنلی مککریستال» فرمانده برکنار شده ارتش آمریکا افغانستان در «وست پوینت» بوده است.
هدف آمریکا از اشغال
نویسنده کتاب «جنگ بیپایان: زمینه جنگ عراق» War Without End: The Iraq War in Context ادامه داد: اوباما از این اهداف در بیانیه سیاست عمده خود درباره افغانستان استقبال کرد و وعده داد که «افزایشی چشمگیر در تلاشهای غیر نظامی ما با هدف پیشبرد امنیت، فرصت و عدالت، نه تنها در کابل بلکه در سراسر استانهای افغانستان، صورت خواهد گرفت که برای این منظور، ما به متخصصین و آموزگارانی در زمینه کشاورزی و همچنین به مهندسین و وکلا نیاز داریم؛ بدین ترتیب میتوانیم به دولت افغانستان کمک کنیم اقتصاد خود را به گونهای توسعه دهد که تحت سلطه مواد ممنوعه قرار نداشته باشد.» به طور خلاصه، هدف اصلی اشغال کامل عراق و افغانستان توسط آمریکا و همچنین حملات هوایی و حمله نیروهای ویژه به مناطق قبیلهنشین پاکستان تحول سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
وی ادامه داد: بازسازی سیستم برق در عراق قسمتی از این هدف بزرگتر، یعنی ایجاد تحول در جامعه عراق بوده است. در این حالت، یکی از مشخصههای عمده این جنگ شامل نابودی دولت بعث و جایگزین کردن اقتصاد دولتی و زیرساختهای تاسیساتی آن با یک نظام خصوصیسازی شده است که در اقتصادی جهانی ادغام شده است. این امر به معنی از بین بردن شرکتهای ساختمانسازی و برقی دولتی و بستن قرارداد با شرکتهای تجاری بینالمللی برای جایگزین کردن تاسیسات موجود با فناوریهای اختصاصی، جایگزین کردن متخصصین عراقی با تکنسینهای غربی و جایگزین کردن کارگران عراقی با نیروی کاری که خود وارد میکنند، بود. این پیمانکاران دارای ارتباطات سیاسی که «آن جونز» خبرنگار به درستی آنها را «دزدی سرگردنه» مینامد، برای اعمال این تحول آن هم بدون تلاش و با کسب قراردادهای سودآور، در حالی که هیچ نظارتی از سوی دولت آمریکا یا عراقیها بر آنها نمیشد، بالاترین میزان سود را در هر یک از مراحل عملیات به جیب میزدند که این امر باعث بالا رفتن هزینهها و ناتمام ماندن کارها، در صورت نبود دسترسی به بودجه تکمیلی میشد. ادامه دارد...