«حلقه سلام» از خرداد ماه 70 با محوریت حجتالاسلام موسوی خوئینیها (که حدود 8 سال دادستان کل کشور بود)، سردبیری عباس عبدی و همکاری مصطفی تاجزاده، علیرضا علویتبار، هادی خانیکی، اکبر اعلمی، جعفر گلابی، مهرنوش جعفری، احمد بورقانی، رجبعلی مزروعی و... شروع به کار کرده است. در این حلقه مهمترین موضوعی که طرح میشود موضوع زمینی کردن حکومت و نیز قطع ارتباط آن با شریعت بوده است
در بررسی پرونده گروهی که امروز با عنوان همکاری با دشمنان محاکمه میشوند، به این نقطه میرسیم که شاخصترین چهره فکری که نقش «پدر روحانی» را برای این گروه ایفا میکرده است، از نظر اعتقادی انحراف داشته است. وی پیش از پیروزی انقلاب (در دهه 50) در یکی از مساجد تهران مباحثی را به عنوان تفسیر قرآن و نهجالبلاغه ارائه میداده است. آنگونه که فرزند شهید مطهری(رض) در نامهای به این فرد روحانی یادآور شده است که شهید مطهری نسبت به طرح مباحثی که شما در مسجد جوزستان به عنوان تفسیر قرآن مطرح میکردید، معترض بوده و آن مباحث را دارای ریشههای مادی میدانستهاند. شهید مطهری موضوع را در همان سالها با مقام معظم رهبری (حضرت آیتالله خامنهای) در میان میگذارند، ایشان نیز به ریشههای مادیگرایانه و جنبه تفسیر به رأی این مباحث اشاره میکنند.
در حقیقت مباحثی که در آن حلقه تفسیر قرآن ارائه میشده است و دانشجویانی نظیر عباس عبدی در آن شرکت میکردهاند، با مباحثی که گروهک (مجاهدین خلق) از آیات و روایات داشتند، همگون بوده است. طبعاً مبانی غیردینی اگر به نام دین ارائه شوند، در متن خود تعارضاتی را برانگیخته و فرد را دچار تحیر و سرگردانی میکنند؛ به گونهای که فرد اگر به «سرچشمه» بازنگردد، یا دچار انحراف شدید «جدا شدن از دین» میشود و یا منافقانه از دین برای رسیدن به «دنیا» استفاده مینماید. اما این نکته را هم باید اضافه کرد که آن روحانی به رغم تأکید شهید مطهری مبنی بر تعطیل کردن درس و کنار گذاشتن آن مباحث مادیگرایانه، به بحث خود ادامه میدهد. از سوی دیگر ادامه درس در شرایطی بوده است که رژیم شاه تلاش وافری داشته تا با علم کردن اختلاف میان جمعهای روحانی (به ویژه روحانیهایی که با رژیم طاغوت مبارزه میکردند) جریان مبارزه با نظام شاهنشاهی را تضعیف نموده و مردم را نسبت به کلیت آن بدبین نماید. بر همین اساس حضرت امام خمینی(ره) در جریان بلوایی که میان دو قشر روحانی بر سر کتاب «شهید جاوید» به وجود آمده بود، به روحانیون رهنمود دادند که اینگونه مباحث (موافق و مخالف) را کنار بگذارند، چرا که رژیم از آن سود میبرد. امام(ره) در عین حال نقش ساواک را در پیدایی و بزرگ شدن چنین اختلافاتی محتمل میدانستند.
بر همین اساس باید گفت مباحث انحرافی آن حلقه تفسیری اگرچه از منظر بزرگانی نظیر مقام معظم رهبری و شهید مطهری یک خطر محسوب میشد، ولی علنی شدن اختلاف میان طبقه روحانی را خطری بزرگتر قلمداد میکردند و لذا از کنار این مباحث عبور کردند؛ هرچند شهید مطهری در مجموعه کتابهای «جهانبینی توحیدی» بدون اشاره به این حلقه تفسیری، مباحث آن و مباحث حلقههای مشابه را مورد انتقاد عالمانه خود قرار دادند.
با پیروزی انقلاب اسلامی کسی که در این حلقه فکری، تفسیر مادیگرایانه از آیات قرآن ادامه میداد، توانست با ابراز وفاداریها نسبت به حضرت امام خمینی(ره) و بخصوص مخالفت تند و آشکار با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و دیگر گروههای انحرافی، توجه مسئولین را به خود جلب نماید. بدین جهت او بعد از انقلاب توانست جایگاه برجستهای را در میان مسئولین کشور داشته باشد. اما در این خصوص نیز نکات قابل تأملی وجود دارد؛ این فرد روحانی با کمک بعضی از دانشجویان که چند تن از آنان در همان حلقههای تفسیری شرکت داشتند، تصرف لانه جاسوسی امریکا را طرحریزی نمود. تصرف لانه جاسوسی (جدا از اهدافی که طراحان آن دنبال میکردند) فینفسه یک اقدام مثبت و انقلابی محسوب میگردد و به همین جهت بایدگفت، یکی از فرازهای برجسته مبارزه ملت ایران علیه استعمار امریکا، تسخیر لانه جاسوسی امریکا بوده است؛ از این رو تسخیرکنندگان حق دارند، همواره به خویش ببالند و به این اقدام افتخار کنند.
اما نکتهای که در اینجا باید به آن اشاره کرد این است که این فرد روحانی و حلقه پنج نفرهای که تسخیر لانه را طراحی کردند، رهبر انقلاب را در جریان قرار ندادند. یعنی یک گروه سیاسی به خود حق داده است، اقدامی مخاطرهآمیز را بدون ملاحظه نظر امام طراحی نماید. رهبر روحانی این گروه میگوید، ما سفارتخانه را میگیریم؛ اگر امام ابراز نارضایتی کرد آن را ترک میکنیم و اگر راضی بودند تصرف لانه را ادامه میدهیم. این همه در حالی است که حق رهبر انقلاب بوده است که در چنین تصمیمی شرکت داشته و امر و نهی او پیش از وقوع باید اتفاق بیفتد.
هرچند ممکن است ما این اقدام را بالاخره برخاسته از رهنمودهای کلی امام(ره) درخصوص مبارزه با رژیم و دولت امریکا ارزیابی کنیم و تأییدهای بعدی حضرت امام(ره) را (که از آن به انقلابی بزرگتر از انقلاب اول یاد فرمودند) مبنای قضاوت خود در مورد این مقوله بدانیم؛ طبعاً چنین چیزی به مصلحت کشور و انقلاب نیز میباشد و بخصوص از آنجا که بالاخره علامت سؤال گذاشتن جلوی نقطه آغازین تسخیر لانه ممکن است به اهمیت و تأثیر بزرگ آن نیز در مبارزه ضدامریکایی ملت ایران صدمه وارد کند.
بعدها همین فرد (تقریباً) همه مبناهای فکری حضرت امام (حتی درخصوص مبارزه با امریکا) را زیر سؤال برد و از طریق روزنامه خود به مخالفت با مبناهای امام(ره) برخاست. بدین ترتیب تفسیر دنیوی کردن از حکومت اسلامی و ولایت فقیه را یک مقوله عرفی قلمداد کردن و جواز صادر کردن برای معارضه با ولایت فقیه و دستورات ولی فقیه، نشان داد که آن تلاش سال 58 برای نادیده انگاشتن امام، بعد از امام(ره) به صورت یک رفتار فراگیر درآمد.
«حلقه سلام» از خرداد ماه 70 با محوریت حجتالاسلام موسوی خوئینیها (که حدود 8 سال دادستان کل کشور بود)، سردبیری عباس عبدی و همکاری مصطفی تاجزاده، علیرضا علویتبار، هادی خانیکی، اکبر اعلمی، جعفر گلابی، مهرنوش جعفری، احمد بورقانی، رجبعلی مزروعی و... شروع به کار کرده است. در این حلقه مهمترین موضوعی که طرح میشود و ما آن را به تفصیل و با ذکر مستندات در مقاله «چیستی و چرایی نظریههای ایرانی جدایی دین از سیاست» آوردهایم، موضوع زمینی کردن حکومت و نیز قطع ارتباط آن با شریعت بوده است. نکتهای که باید به این مقوله اضافه شود، این است که اکثر کسانی که حلقه سلام را از اوایل بهمن ماه 69 (که به مدت 5 ماه شمارههای صفر سلام را منتشر میکردند) شکل دادند، پیش از آن در حلقه «کیان» قرار داشتند. حلقه کیان از روشنفکرانی تشکیل شده بودکه گفتمان جدیدی در مقابل گفتمان «جمهوری اسلامی» طرح میکردند.
قبل از پرداختن به حلقه کیان باید به یک نکته مهم دیگر اشاره کنیم؛ گرداننده حلقه سلام نقش بسزایی را در به مقابله خواندن گروهی از روحانیون در مقابل گروه بزرگ روحانیونی که پرچم نهضت حضرت امام(ره) بر دوش گرفته بودند، داشت. بنا به آنچه بعدها حجتالاسلام کروبی در مصاحبههای خود میگوید، خوئینیها نقش مهمی در به وجود آمدن «مجمع روحانیون مبارز» که پیدایی آن با بروز شکاف جدی در میان طیف روحانی طرفدار امام همراه شد، داشته است. مجمع روحانیون از عناصر (به نسبت جامعه روحانیت مبارزه تهران) جوانتر تشکیل شد که عمدتاً مجتهد نبودند. آنان با این عنوان که عناصر ادارهکننده جامعه روحانیت را در خط امام نمیبینند و میخواهند ظرفیت طرفداری از امام را در میان روحانیها افزایش بدهند، این مجمع را در زمستان 66 پایهگذاری کردند. چیزی نگذشت که عملکرد این گروه منجر به دلسردی گروه زیادی از روحانیون که سالها در محضر امام تلمذ کرده و تحت رهبری ایشان در مبارزه سخت علیه شاه شرکت کرده بودند، گردید. اما مجمع روحانیون مبارز که به داعیه تقویت بعد حمایتی روحانیون از نظام شکل گرفته بود، سه سال پس از تأسیس، اولین حرکتهای اعتراضی را علیه بخشهایی از نظام شکل دادند، آنان در جریان انتخابات دومین مجلس خبرگان رهبری که در مهر ماه 1369 انجام شد، زیر بار امتحان اجتهاد نرفتند و شرطگذاری اجتهاد را برای عضویت در خبرگان برنتافتند؛ برهمین اساس آن دسته از روحانیون هوادار خود را که واجد شرایط بودند و برای عضویت در مجلس کاندیدا شده بودند، وادار کردند در یک حرکت اعتراضی، اعلام انصراف نمایند. پس از آن حداقل سه نفر از روحانیون سرشناس هوادار مجمع (آقایان طاهری اصفهانی، عبایی خراسانی و محمدرضا توسلی) به ترتیب استعفا دادند.
سه ماه پس از این مقطع روزنامه سلام راه افتاد. سلام تلاش کرد تا یک جریان سیاسی روحانی را در مقابل جریان روحانی حاکم به وجود آورد و به نوعی آنان را در بعد مشروعیت و کارآمدی به چالش بکشاند. برهمین اساس میتوان گفت که «سلام» نقشی محوری در تفرقههایی که بعد از رحلت امام(ره) در جامعه به وجود آمد، داشته است.
حسینعلی قاضیان، متهم ردیف اول پرونده «آینده» در جریان بازجویی خود به انحراف عقیدتی خود و آقایان عبدی و علویتبار اشاره میکند. او اگرچه این انحراف عقیدتی را نه مولود تعلیمات انحرافی بلکه مولود برداشتهای انحرافی میداند، ولی به این مهم اشاره میکند و با صراحت میگوید: «ما از نظر فکری دچار انحراف بودیم و مبناهای فکری ما به گونهای بود که امریکاییها آن را مورد توجه قرار دادند و احیاناً افکار ما را در مسیر امیال خود ارزیابی میکردند. او میگوید: نوع اعتقاداتی که گروه ما و بخصوص مطالبی که دکتر عبدالکریم سروش در کنفرانسهای خارجی بیان میکرد، سبب میشد که اختلاف فکری ما با مبانی انقلاب روز به روز بیشتر شده و به همان میزان به افکار و امیال امریکاییهایی که خواهان براندازی نظام جمهوری اسلامی بودند، نزدیک شویم.
قاضیان به جلسات فکری اشاره میکند که از سال 67 به طور منظم در روزهای چهارشنبه در ساختمان کیان برگزار میشده و مطالب تنشزایی را که علیه مبانی دین توسط دکتر سروش طرح میگردیده ، در آنجا بیان میشده است.
اما آنچه در این بحث باید به آن توجه جدی شود، این است که میان مباحث مادیگرایانهای که در سالهای میانی دهه پنجاه در یک مسجد و توسط یک روحانی مطرح میشده و اقدام بعضی از افراد آن حلقه به جاسوسی به نفع امریکا رابطه مستقیمی وجود دارد.
انحراف سیاسی
اگرچه جدا کردن انحراف سیاسی از انحراف عقیدتی خالی از اشکال نیست چرا که هر انحراف اعتقادی الزاماً به انحراف سیاسی منجر میشود، ولی از آنجا که بعضی از انحرافات سیاسی ریشه اعتقادی ندارند و ممکن است براساس یک تصور و برداشت غلط و یا پیروی از هوای نفس و یا استخدام روش ناصواب به قصد رسیدن به هدفی والا باشد، ما این را جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.
حلقه کیان ارتباط تنگاتنگی با کار گروهی که در ابتدای انقلاب در مؤسسه کیهان فعالیت میکردند، دارد. پس از آنکه امام خمینی(ره) طی حکمی حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی را به عنوان نماینده خود و سرپرست مؤسسه کیهان منصوب فرمودند، مشارالیه با یک ترکیب خاص، کیهان را از دکتر ابراهیم یزدی (نفر دوم آن روز گروهک موسوم به نهضت آزادی) تحویل گرفت. افراد سرشناس این گروه آقایان ماشاءالله شمسالواعظین، بهروز گرانپایه، رضا تهرانی و مصطفی رخ صفت بودهاند. این گروه به همراه حجتالاسلام خاتمی در طیف بندهای سیاسی آن زمان به عنوان چپ خط امامی شناخته شدهاند. طبعاً در مؤسسهای که ابراهیم یزدی، راست لیبرال بوده است، اطلاق واژه چپ به این گروه مفهوم بیشتری داشته است. در سال 61 حجتالاسلام خاتمی، حسن شاهچراغی را به عنوان مسئول مؤسسه معرفی مینماید.
معرفی شاهچراغی از آغاز با تنشهایی در درون مؤسسه مواجه میشود و این موضوع بخصوص در شورای دبیران روزنامه کیهان بازتاب زیادی پیدا میکند. شهید شاهچراغی برای کاستن از اقتدار شمسالواعظین و رفقایش، تلاش میکند تا نیروهایی را وارد مؤسسه و در موقعیتهای دبیرسرویس به کار بگیرد از جمله دعوت از آقای مهدی نصیری در سال 64 با همین هدف صورت میگیرد. ولی از یک طرف تلاش شهید شاهچراغی موفقیتآمیز نبوده و از طرف دیگر شهادت او در همین سال کار را ناتمام میگذارد. چندی بعد از شهادت مرحوم شاهچراغی، آقای سیدمحمد اصغری (که مدتی وزیر دادگستری کابینه شهید رجایی و مهندس موسوی بود) توسط حجتالاسلام خاتمی به سرپرستی مؤسسه منصوب میشود. آقای اصغری با اعضای شورای سردبیری درگیری پیدا میکند تا اینکه در سال 67 مهدی نصیری از سوی آقای اصغری به عنوان سردبیر و مدیرمسئول کیهان انتخاب میشود. نصیری ضمن آن که با مسئول مؤسسه اختلافاتی داشته به دلیل مبانی فکری با شورای سردبیری (آقای شمسالواعظین، رضا تهرانی و...) دچار مشکل میشود. این مسئله سبب میشود که اعضای شورای سردبیری به طور دستهجمعی از عضویت دراین شورا استعفا داده و برای ادامه کار با نظر آقای خاتمی به «کیهان فرهنگی» بروند.
آقای مهدی نصیری بعدها در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت: گروه شمس اگرچه به چپ موسوم بودند ولی به کلی با دیدگاههای چپ انقلابی و بخصوص گروه مجمع روحانیون مبارز تفاوت داشتند. نصیری معتقد است آنان از سال 64 به بعد تغییر ایدئولوژی داده و به سمت «نهضت آزادی» رفته بودند، به گونهای که با این گروهک دارای مواضع یکسانی شده بودند.
انتقال گرانپایه، رضا تهرانی، شمسالواعظین و مصطفی رخ صفت در سال 67 به «کیهان فرهنگی» به آنان اختیار عمل فراوانی داد. این انتقال با علنی شدن عقاید غیردینی دکتر عبدالکریم سروش همزمان شده بود. دومین مقاله از مجموعه مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» در اولین شمارهای که گروه شمس به کیهان فرهنگی رفته بودند، در این ماهنامه منتشر گردید.
گروه شمسالواعظین دو سال بیشتر در کیهان فرهنگی دوام نیاوردند و با استعفای حجتالاسلام خاتمی از نمایندگی امام در مؤسسه کیهان و انتصاب آقای اصغری به این سمت، در سال 69 عملاً از این ماهنامه اخراج گردیدند. آنان با دراختیار گرفتن ساختمانی در خیابان سمیه «کیان» را راهاندازی کردند.
کیان که فقط یک «ه» از کیهان فرهنگی کم داشت، اندک اندک به یک نهاد تبدیل شد. نهادی که در آن یک گروه با محوریت فکری عبدالکریم سروش و محوریت عملیاتی علویتبار و رضا تهرانی میرفت تا در یک مقطع تاریخی 76 تا 80 تأثیرات مهمی را در فضای سیاسی کشور داشته باشد.
ارتباط غیرآشکار گروه «کیهان فرهنگی» با نهضت آزادی در «کیان» کاملاً آشکار گردید. گروه شمس در اولین مقالات خود در کیان به واسطه اقدامات چپ روانهای که در سالهای 59 تا 64 علیه نهضت آزادی داشتهاند، در مقام عذرخواهی برآمد و پس از آن مقالات و مصاحبههای عناصر شناخته شده نهضت آزادی بیدریغ در «کیان» چاپ میشد.
پس از آنکه رضا تهرانی، شمسالواعظین، مصطفی رخ صفت و بهروز گرانپایه از «کیهان فرهنگی» رفتند، به دو دسته تقسیم شدند، تعدادی از آنان وارد تشکیلات «همشهری» شدند (که تا آن موقع به صورت ماهنامه فرهنگی منتشر میشد) و تعدادی از آنان ساختمانی گرفته و مقدمات انتشار نشریه کیان را فراهم کردند. اما گروهی که به همشهری رفته بودند به واسطه درج مقالاتی که مبناهای حکومت دینی را نشانه میگرفت، توسط شهردار وقت تهران – آقای غلامحسین کرباسچی- مورداعتراض شدید قرار گرفته ناچار شدند، همشهری را ترک گویند. گویا مقالات فوق موجبات ناراحتی حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی را فراهم کرده بود.
سپس این گروه به جمع گروهی که به تازگی «کیان» را راهاندازی کرده بودند، پیوستند.
وقتی «کیان» راه افتاد، یک گمانه زنی در بعضی از مطبوعات به وجود آمد. «کیان» نام مؤسسه دیگری بود که محمدجعفر محجوب (از نویسندگان مرتبط با دربار پهلوی که 8-7 سال پیش از دنیا رفت) آن را اداره میکرد.
مشهور بود که کیان یک حلقه فرهنگی از مجموعه بنیاد امریکایی «سیرا» است. سیرا توسط هوشنگ امیراحمدی، ریچارد مورفی و گری سیک اداره شده و میشود. گو این که گفته میشود مجموعه «ایرانیکا» که توسط احسان یارشاطر اداره میگردد و تلاش میکند تا به یک جریان اساسی در عرصه «فرهنگ» کشور درآید، از حلقات سیرا میباشد.
چه این گمانه زنی را در مورد ارتباط «کیان ایرانی شمس الواعظین» و «کیان امریکایی محجوب» بپذیریم و چه آن را صرفاً یک تصادف ارزیابی کنیم، نمیتوانیم از ارتباط مستمر این دو مرکز غفلت نماییم.
ارتباط کیان با وزارت ارشاد
مؤسسه کیان که دو مجله تخصصی «کیان» و «زنان» را از آبان و بهمن 70 در حوزه روشنفکری منتشر میکرد، ارتباط بسیار نزدیکی با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشت. بخصوص سه نفر از معاونین این وزارتخانه (آقایان گرانپایه، قاضیان و مصطفی تاجزاده) به صورت دوجانبه عمل میکردند؛ یعنی هم در کیان بودند و هم در ارشاد مسئولیت داشتند. ارتباط کیان و ارشاد تا سال 72 (پایان دوره مسئولیت حجتالاسلام خاتمی در ارشاد) ادامه پیدا کرد و البته پس از آن نیز ارتباط آن اگرچه با متولیان ارشاد تیره بود، ولی با مدیران میانی و کارشناسها این ارتباط کماکان برقرار بود. به همین جهت «کیان» و «زنان» در طول دوره مسئولیت دکتر علی لاریجانی و مهندس مصطفی میرسلیم بدون دغدغه منتشر میشدند.
تمرکز کیان بر حوزه دین
مجموعه «کیان» بر محور فکری دکتر عبدالکریم سروش قرار داشت؛ به همین جهت جلسات فکری کیان همواره با ارائه یک سخنرانی در حوزه «معرفت شناسی دینی» توسط دکتر سروش شروع میشد و بقیه اعضا که به گفته حسینعلی قاضیان گاهی تا 22 نفرهم میرسید، به بحث پیرامون مطالب سروش میپرداختند. سخنرانی سروش در مؤسسه، در ماهنامه کیان درج میشد. جالبتر از این آن که چون مباحث دکتر سروش بر ابعاد معرفتی دین متمرکز است، به همین جهت میتوان گفت «کیان» تنها برای خود یک مأموریت قائل بوده است، آن هم بحث راجع به مبناهای دینی.
مطالب دکتر سروش توسط همین گروه به صورت نوار و کتاب نیز منتشر گردید. اینها یک مؤسسه انتشاراتی را نیز به نام «صراط» راه انداخته بودند؛ این مؤسسه تا مدتها فقط آثار دکتر سروش را منتشر میکرد.
گسترش فکری کیان
یک سال قبل از فعالیت کیان نیز سه نشریه متولد شده بودند که بعدها موضع فکری «کیان» را تقویت کردند. فصلنامه «نامه فرهنگ» به مدیر مسئولی محمدعلی ابطحی (معاون حقوقی خاتمی در زمان رئیسجمهوری)، هادی خانیکی (مشاور رئیسجمهور خاتمی و معاون وزیر علوم) به عنوان نشریه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه اندیشه و تمدن اسلام شروع به انتشار کرد. این نشریه در دو بخش ارائه میشد. یک بخش به ترجمه مقالات کلامی دانشمندان خارجی اختصاص یافته بود؛ در این مقالات بیشتر از نگرشهای کلامی چهرههای آکادمیک دانشکدههای غرب که متضمن نگاهی طبیعتشناسانه به معارف انسانی و ازجمله معارف دینی بود، دفاع میشد. بخش دیگر این نشریه به مباحثه با اساتید داخلی دانشگاه اختصاص داشت؛ در این بین آن دسته از چهرههای روحانی که به «نامه فرهنگ» راه مییافتند، کسانی نظیر حجتالاسلام محمد مجتهد شبستری بودند که قائل به تفکیک دین از حکومت و حکومت از دین بودند. البته بعدها تا حد زیادی این فصلنامه عاقبت به خیر شد. حضور دکتر رضا داوری اردکانی به عنوان سردبیر این مجموعه (از دوره دکتر لاریجانی در ارشاد تاکنون) تا حد زیادی این فصلنامه را با معارف اصیل دینی پیوند داده است. نشریه دیگر از فروردین 69 به نام «کلک» با مسئولیت کسری حاج سیدجوادی آغاز به کار کرد.
کسری حاج سیدجوادی یکی از 4 نفر عضو شورای سردبیری کیهان در دوره دکتر ابراهیم یزدی بود که با روی کار آمدن آقای خاتمی در کیهان در اواخر سال 59 از مسئولیت کیهان کناره گرفته بود. او به «نهضت آزادی» وابستگی روشنی داشت. «کلک» که به صورت ماهنامه منتشر میگردید، به حوزه «کلام» اختصاص داشت؛ ولی مباحث کلامی را در قالبی ارائه میداد که برای مخاطبین بیشتری قابل فهم باشد. بعدها کلک مباحث کلامی «کیان» را با تبیین ملایمتری انتشار میداد. در عین حال از آنجا که کلک در «ارشاد» نقطه اتکای قابل توجهی نداشت، گاه و بیگاه دچار دردسر میشد. به همین جهت گاهی از انتشار منظم نیز بازمیماند. اما بعد از دوم خرداد این نشریه به دلیل مواضع تندی که داشت و به خیال آن که «حالا همه چیز عوض شده» و همه چیز را مینوشت، تعطیل گردید. سردبیر «کلک» علی دهباشی بود که به دلیل ارتباطات جاسوسی در سالهای اخیر دستگیر گردید.
«گردون» ماهنامه دیگری بود که در آذر 69 شروع به کار کرد، عباس معروفی که یک مدیر میانی در ارشاد بود و ارتباط تنگاتنگی با گروه کیان داشت، مدیرمسئول این ماهنامه بود. عباس معروفی سالها با نشریاتی نظر «آدینه» و «دنیای سخن» کار کرده بود و لذا در نگاه بیرونی به عنوان فردی لائیک و مخالف جمهوری اسلامی شناخته میشد. این فرد بعدها به آلمان گریخت و در خدمت آنان درآمد. سردبیر «گردون» منصور کوشان بود که در دوره طاغوت به همراه برادرش «محمود» یک مؤسسه فیلمسازی داشت و به تولید فیلمهای مستهجن فارسی میپرداخت.
(کوشان بعدها به دلیل انحرافات اخلاقی خودکشی نمود) گردون مباحث روشنفکری را به همراه هجو و هتک ارائه میداد و میتوان گفت، وظیفه داشت آن دسته از مبناهای دینی را که کیان در قالب تئوریک رد میکرد، گردون در قالب اجتماعی به سخره بگیرد. جسارت این نشریه تا آنجا رفت که آشکارا به حضرت امام (ره) اهانت کرد؛ به همین جهت در آذر 74 پس از انتشار 52 شماره متوقف گردید.
«ماهنامه کیان» در آبان 70 شروع به انتشار کرد، سه ماه پس از آن، همان مؤسسه، «زنان» را با مسئولیت شهلا شرکت (که قبلاً در کیهان بانوان مسئولیت داشت) و شیرین عبادی انتشار داد.
سال 70 هجوم روشنفکری
اما سال 70 سال زایش 7 نشریه با گرایش روشنفکری بود؛ در این سال علاوه بر دو ماهنامه کیان و زنان، دو روزنامه سلام (به سردبیری عباس عبدی) و جهان اسلام (به مسئولیت حجتالاسلام سیدهادی خامنهای) از خرداد شروع به انتشار کردند. این دو روزنامه در ظاهر به دو عضو بلندپایه مجمع روحانیون مبارز تعلق داشتند، ولی مطالبی که در آنها درج میشد، تناسبی با اهداف اعلام شده مجمع نداشت.
تیرماه سال 70 دو ماهنامه روشنفکری دیگر نیز منتشر گردید: «جامعه سالم» که بعضی آن را ترجمه فارسی «اورشلیم» میدانستند، به مسئولیت دکتر سیاوش گوران و «صفحه اول» به مسئولیت محمود عسکریه در دو حوزه نسبتاً مجزا ولی با کارکردی مشترک، جامعه سالم توسط روشنفکرانی اداره میشد که وجه مشخصه آنها مخالفت با حکومت دینی بود. این ماهنامه بعدها آشکارا از رژیم صهیونیستی دفاع کرده و مواضع نظام اسلامی را زیر سؤال برد.
«صفحه اول» ترجمه مقالات خارجی درباره ایران بود؛ این مجله بدون هیچ توضیحی مقالات منتشر شده در نشریات اروپایی و امریکایی را که طبعاً با جمهوری اسلامی مخالف بودند، منتشر میکرد.
«نگاه نو» ماهنامه دیگری بود که در سال 70 به مجمع مطبوعات پیوست. نگاه نو را دکتر محمدتقی بانکی (وزیر نیرو در دولت مهندس موسوی) و خشایار دیهیمی (یکی از عناصر مطبوعاتی که پیش از این در دنیای سخن و آدینه قلم میزد) از مهرماه همان سال منتشر میکردند.
میدان باز است، بتازید!
انتشار پیاپی این نشریات نشان میداد که مخالفان دینی بودن حکومت، وضعیت راکاملاً بر وفق مراد میدانند، به همین جهت اینها از طرح حادترین مطالب که افشاگر چهره نویسندگان و ادارهکنندگان آن مطبوعات هم بودند، ابایی نداشتند.
برای نمونه وقتی اولین شماره «نگاه نو» در مهرماه سال 70 منتشر گردید، در سرمقاله آن آمده بود: «امروز نوشتههای روزنامهنگاران مانند آبی است که سالها پشت سدی بلند جمع شده و ناگهان چون سیل بر بستر رودخانهای خشک رها شده است. در آستانه میدان فراخ آزادی هستیم!»
در واقع کیان، زنان، نگاه نو، سلام، جهان اسلام، نامه فرهنگ، کلک،گردون، جامعه سالم، صفحه اول و در سال 71 روزنامه همشهری (به مدیرمسئولی عطریانفر و سردبیری سعید لیلاز)، ماهنامه ایران فردا (به مدیرمسئولی عزتالله سحابی و سردبیری رضا علیجانی) ماهنامه فرهنگ توسعه و در سال 72 فصلنامه گفتوگو (رضا و مراد ثقفی)، هفتهنامه توس و فصلنامه راهبرد (عطاءالله مهاجرانی) همه حامل یک پیام بودند: «میدان باز است، بتازید!»
این گونه بود که در سالهای 69 تا 72 آنچنان تاختند که هیچ مبنایی از تعرض مصون نبود. اینها میخواستند «سیلی را بر بستر رودخانه به راه اندازند و میدان آزادی را چنان فراخ کنند تا نه اثری از تاک بماند و نه از تاکنشان» آنچه در این عرصه میگذشت، عیناً در عرصه کتاب هم جریان داشت. در این دوره سیل جریان کتابهای ضددینی به راه افتاد، دهها مؤسسه انتشاراتی با کمکهای بیدریغ مسئولین ارشاد روانه بازار شده و به قیمتهای نسبتاً نازلی به فروش میرسیدند. طبعاً در این میان جریانات مذهبی در عرصه کتاب، مطبوعات و به طور کلی فرهنگ روز به روز ضعیفتر میشدند.
واکنش ضعیف خودی
اضافه مینماید در دوره (1369 تا 1372) که باید به آن دوره «هجوم سیلآسا» به مبانی دینی نظام نام نهاد، نیروهای مذهبی واکنشهایی را نشان دادند که در عمل به ضرر جریان مذهبی تمام شد. در سال 71 گروهی از جوانان مذهبی تحت عنوان «انصار حزبالله» اعلام موجودیت کرده و نشریهای به نام «یا لثاراتالحسین(ع)» منتشر کردند، انصار و یا لثارات هدف اصلی خود را مقابله با جریان انحرافی قرار دادند، ولی به دلیل آن که از عمق تئوریک برخوردار نبودند، نتوانستند یک جریان فکری دینخواهانه را سامان بدهند. علاوه بر این در دوره یادشده، گروههای مذهبی در قالب فعالیتهای واکنشی به بعضی از کتابفروشیهایی که کانون توزیع کتابهای (عمدتاً) ضددینی بود، (نظیر مرغ آمین) و سینماهایی که شروع به اکران فیلمهای ضدارزشی کرده بودند، حمله میکردند، این خود از آنان چهرهای ضدفرهنگی تصویر میکرد و به ضرر جریان مذهبی تمام میشد.
الحاق شکل گرفت
در نهایت آنچه در این دوره شاهد بودیم، ملغمهای از تلاش مشترک داخلی و خارجی برای محو جریان مذهبی در ایران ( و به تبع آن درجهان) بود. این تلاش به طور کلی بر دو بستر سازمانهای دولتی و نهادهای فرهنگی غیردولتی استقرار داشت. سازمانهای دولتی در دو سوی امریکا و ایران بودند. یعنی از یک طرف نهادهای وابسته به دولت امریکا نظیر سیرا (امیر احمدی، گری سیک، ریچارد مورفی)، ایرانیکا (احسان یارشاطر)، کیان (محمدجعفر محجوب) فعالیت چشمگیری را برای تأثیرگذاری بر فرهنگ و سیاست در ایران به کار میبردند. از سوی دیگر در مجموعه وزارت ارشاد دولت ایران نیروهایی بودندکه با بهرهگیری از جایگاههای مهمی نظیر «معاونت وزیر» میدان را برای الحاق نهادهای (با کارکرد ایرانی) وابسته به دولت امریکا به نهادهای داخلی ایران فراهم میکرد. برهمین اساس بخصوص در سه حوزه نشر، هنر و خبر و نیز اداره مراکز فرهنگی شاهد نوعی وفاق میان حلقههای خارجی و داخلی بودهایم. باید به این مسئله اضافه کرد که علاوه بر نهاد «ارشاد»، شهرداری تحت مسئولیت آقای غلامحسین کرباسچی و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی تحت مسئولیت آقای محمد علی زم، کانونهای الحاق داخل و خارج بودند.
در این دوره نهادهای فرهنگی (ولو به ظاهر) غیردولتی در دو سوی امریکا و ایران فعال بودند. همان مجموعه سیرا با بهرهگرفتن از عناصر ایرانی و غیرایرانی مرتبط با دولت امریکا و نیز با دعوت از عناصر ایرانی مستقر در ایران که از حاکمیت غیرمذهبی دفاع میکردند، کنفرانسهایی در امریکا و قبرس برگزار میکرد.
اداره این کنفرانسها و سمینارها در ظاهر به عهده یک تاجر ایرانی بود که به خاطر وطنش نیمی از ثروت خود را خرج برگزاری یک همایش (مثلاً) در قبرس کرده است! ولی در واقع این گریسیک و ریچارد مورفی بودند که مراسم را طراحی کرده و هزینههای آن را میپرداختند.
عناصر امریکایی شرکتکننده در این همایشها درمطبوعات داخلی ایران به عنوان «گروه طرفدار ایران درهیأت حاکمه امریکا»معرفی میشدند! به همین جهت و به همین بهانه مقالات، مصاحبهها و سخنرانیهای افرادی نظیر گری سیک در مطبوعات داخلی، حتی آن دسته از مطبوعات رسمی (نظیر نامه فرهنگ) که توسط دولت منتشر می شد، درج میگردید. در همین دوره رفت وآمد عناصر ایرانی مرتبط به محافل امریکا نظیر احسان نراقی، آموزگار و هوشنگ امیراحمدی به تهران و حضور در نهادهای دولتی، به راحتی صورت میگرفت؛ گو این که رفت وآمد عناصر ایرانی به خارج، از این هم راحتتر بود.
یک برآورد ساده میگوید، در این سالها بیش از بیست کانون سلطنتطلب در تهران فعالیت علنی داشتند؛ آنان زیرپوشش عناوینی نظیر «انجمن کرمانیهای مقیم تهران»، «انجمن تویسرکانیهای مقیم تهران»، «انجمن ادبی گلستانی سعدی»، «انجمن ادبی خیام»، «انجمن ادبی خواجوی کرمانی» و... هر هفته (از جمله در هتل سپید تهران) دور هم جمع شده و به تحلیل اوضاع ایران میپرداختند. این گروه حتی نشریهای تحت عنوان «فرهنگنامه» با مجوز ارشاد منتشر میکردند.
ورود به عرصه سیاسی
در الحاق خارج به داخل و داخل به خارج، شاهد مسائل مهمی در عرصه سیاسی نیز بودیم؛ در سال 69 «اطلاعات» ابتدا مقاله تندی از «سعیدی سیرجانی» منتشر کرد. سیرجانی که یکی از عناصر مخالف حکومت اسلامی و مخالف حضرت امام(ره) بود،در مقالهای دهه مبارک رهبری امام(ره) را با عبارات تندی زیر سؤال برد. چند ماه پس از آن این روزنامه مقاله «مذاکره مستقیم » عطاءالله مهاجرانی را به دست چاپ سپرد. مهاجرانی با نادیده گرفتن اقدامات خصمانه و سیاست آشتیناپذیر امریکا علیه ایران، خواستار آن شد که مقامات ارشد ایرانی مستقیم و بدون پیششرط با طرفهای امریکایی گفتوگو نمایند! چندی پس از آن دکتر سعید رجایی خراسانی که سالها سفیر ایران در سازمان ملل بود، در نامهای خطاب به مقام معظم رهبری کلید حل مشکلات ایران و بخصوص حل مسائل منطقهای ایران را برقراری رابطه گرم سیاسی با ایالات متحده معرفی کرد! در همین دوره فشار بسیار زیادی از سوی بعضی از متولیان درجه 2 کشور برای برقراری مجدد رابطه با دولت مصر بر دستگاه سیاست خارجی وارد می شد که هربار با دخالت رهبری خنثی میگردید. علاوه بر آن در این مقطع تلاش زیادی صورت گرفت تا حکم حضرت امام علیه سلمان رشدی (که مظهر اقتدار انقلاب اسلامی ایران بخصوص در دوره پس از جنگ تحمیلی بود) شکسته شود. برهمین اساس دیپلماتهایی نظیر موسویان، تحت تأثیر علامتهایی که از بعضی از محافل داخل تهران دریافت میکردند، ابتدا حکم امام را فتوا معرفی کرده و پس از آن به اروپاییها اطمینان دادند که دولت ایران اقدام خاصی علیه رشدی انجام نمیدهد!
برهمین اساس می توان گفت که در این دوره از یک سو در عرصه فرهنگ شاهد الحاق بودیم و از سوی دیگر این الحاق در عرصه سیاسی تأثیر خود را برجای گذاشته بود. انقلاب ایران در دوره قبل با دو گفتمان ، با خارج در تماس بود؛ یک گفتمان انقلابی که توسط مسئولین کشور از حضرت امام (ره) گرفته تا سران سه قوه و وزرا و نمایندگان مجلس شورای اسلامی مطرح میشد و یک گفتمان دیپلماتیک (یا رسمی) که دیالوگ مجریان سیاست خارجی ایران (وزیر، معاونین وزیر و سفرا) بود. در این دوره کفه گفتمان رسمی به ضرر گفتمان انقلابی بسیار سنگین شد. به گونهای که گفتمان انقلابی به رهبری و بعضی از روحانیون محدود میشد؛ در حالی که بقیه متولیان، گفتمان رسمی را نمایندگی میکردند.
یک موضوع دیگری که خود را نمایان میکند، «قدرتمندی» جریان غیرانقلابی در درون حکومت است. وقتی ما از الحاق فرهنگی خارج و داخل سخن به میان میآوریم و تأثیر آن را برحوزه سیاست خارجی و گفتمان حاکم در کشور یاد می کنیم و در کنار آن میگوییم، در این دوره دهها نشریه مخالف جریان مذهب در کشور متولد شدهاند و دهها کانون سلطنتطلب فعال شدهاند، باید اذعان کنیم که این جریان در درون کشور به واسطه غفلت متولیان در دولت و دستگاه قضایی و مجلس آنچنان قوت گرفتهاند که از «سیل بنیان کن» خبر دادهاند!
سابقه اسلام منهای روحانیت
«روشنفکری دینی» به معنای مراجعه آزاد به دین تجربه تازهای نبود، پیش از انقلاب اسلامی دکتر علی شریعتی و مهندس مهدی بازرگان چهرههای شاخص این نوع نگرش به دین شناخته میشدند؛ مطالعه آزاد این دو از دین، اگرچه به دو نتیجه نسبتاً متفاوت میرسید اما در نهایت هر دو به یک بینش منجر میگردیدند که در دوره حضرت امام (ره) به «اسلام منهای روحانیت» معروف بود و حضرت امام (ره) در واکنش به آن فرمودند، اسلام منهای روحانیت مانند کشور بدون طبیب است.
باید اضافه کرد، مطالعه آزاد مرحوم بازرگان از این فراتر رفت و به اسلام منهای سیاست که امام (ره) آن را «تز استعماری» میخواندند، منتهی میگردید. نیز «روشنفکری دینی» با همین تعبیر در سالهای اول انقلاب میوههای بسیار تلخی داد؛ ترور شهید قرنی، ترور شهید مطهری، ترور شهید مفتح، اولین میوههای تلخ این تفکر بود که توسط مدعیان پیروزی از تز اسلام منهای روحانیت به وجود آمد.
چند سال بعد نیز ترور دهها نماینده مجلس، چندین وزیر، چندین امام جمعه محوری و شهادت صدها نفر از مردم عادی در خیابانهای تهران و بعضی دیگر از شهرستانها، توسط گروهکی به وقوع پیوست که با مطالعه آزاد، نوعی از اسلام را برگزیده و وقوع چنین جنایاتی را «جایز» میشمردند.
اما وجه مشخصه روشنفکرانی که پیش از انقلاب با «مطالعه آزاد» اعتقادات خاصی را در مورد دین پذیرفته بودند، این بود که به هر حال در فضای سنگین کفرآلودی که رژیم شاهنشاهی دین را مساوی «ارتجاع» و عقبماندگی معرفی میکرد، تبلیغات آنان بر مثبت بودن نقش مذهب تأکید میکرد. بر همین اساس اگر به فضای فکری دهه چهل بازگردیم که نهضت آزادی (ولو با عینک خاص خود) مذهب را در دانشگاهها مطرح میکرد، کار مهندس بازرگان، دکتر سحابی و افرادی از این دست را میستاییم و برهمین اساس در دهه چهل علمای مبارزی نظیر آیتالله سیدمحمود طالقانی، آیتالله سید ابوالفضل زنجانی و آیتالله شهید دکتر بهشتی از نهضت آزادی استقبال میکردند. در این دوره اگرچه سران نهضت آزادی روش نادرستی را در معرفی اسلام انتخاب کرده بودند و سعی میکردند مبانی علم تجربی (اسکولاستیک) را غیرقابل تردید معرفی کرده و در عین حال معارف اسلام را منطبق با یافتهها و مبانی پوزیتیویسم (تجربهگرایی) بخوانند، ولی به هر حال فضای سنگین ضددینی در دانشگاهها را تا حدودی میشکست و این مغتنم بود.
تلاشهایی که در سالهای 1340 تا 1357 توسط افرادی نظیر بازرگان و شریعتی در مورد مذهب انجام شد، این قابلیت را داشت که وقتی اسلام ناب محمدی (ص) توسط سرچشمه آن (یعنی حوزههای علمیه) و با نهضت بارزترین چهره فقهی عصر، حضرت امام خمینی (ره) مطرح میشد، دلهایی که برای مذهب جایگاهی قائل بودند، جذب آن شوند. برهمین اساس بیراه نیست اگر بگوییم هزاران نفر از دانشجویانی که با آموزشهای دکتر علی شریعتی با دین آشنا شده بودند، با پیروزی انقلاب خالص حضرت امام خمینی (ره) به سربازان امام تبدیل شدند.
نقادی در مبانی دین
اما آموزههای روشنفکری دینی در دوره مورد بحث ما (سالهای 1369 به بعد) اتصال دادن نیروهای اجتماعی به جریان اصیل اسلام نبود. مهمترین مأموریتی که چهرههای شاخص «روشنفکری دینی» در این دوره برای خود قایل بودند، «نقادی مبانی دین» بود. برهمین اساس محصول و فراخوان این جریان در دو دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامی کاملاً متفاوت است. مرحوم بازرگان دین را نقادی نمیکرد؛ او به صورت گزینشی رفتار میکرد، یعنی «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» بود. او دین را وسیله مبارزه میدانست و نه هدف مبارزه؛ ولی به هر حال به دین رجوع میکرد. دکتر شریعتی برخلاف مهندس بازرگان دین را کامل و آن را هدف مبارزه میدانست؛ او البته به روحانیت اعتقاد نداشت و فقط به بعضی از آنان (از جمله حضرت امام خمینی و حضرت آیتالله خامنهای) علاقهمند بود، ولی به هر روی، داعیه او نیز «دین» بود؛ گرچه آن را به درستی نشناخته بود. حال آنکه روشنفکری سالهای 69 به بعد میگوید، اساساً با دین باید وداع کرد. این دینی را معرفی میکند که وجود خارجی ندارد، سپس مخاطب را به رویگردانی از آن فرامیخواند. با این وصف باید گفت واژه «روشنفکری دینی» که در این سالها برای عناصر حلقه کیان و امثال دکتر سروش به کار برده میشود، یک دروغ بزرگ است. دروغی که به دلیل مصطلح شدن گاهی ناگزیر از به کار بردن آن هستیم. دکتر سروش میگوید: «تأکید میکنم که حتی یک دلیل عقلی و شرعی برای این پندار (جامع بودن و کمال دین) در دست نیست. تنها علت وجود این رأی در میان دینداران، عشق آنها نسبت به دین است، یعنی دوست دارند این معشوق هر چه به کمالتر باشد.»
بلیغترین کلمهای که در این دوره ماهنامه کیان و مجلات مشابه به عنوان مبنای روشنفکری دینی ارائه میکردند، این بود که دین حقیقتی رازآلود است و هیچ کس نمیتواند به آن به گونهای دسترسی پیدا کند که بگوید: دین این است. اینها تبلیغ میکردند که دین و معرفت دینی از هم جدا هستند و به همین جهت هیچ معرفتی از دین الزاماً دین نیست؛ چنانچه هیچ کس را نیز نمیتوان متهم کرد که یافتههای تو دینی نیست. سروش در این داعیه تا به آنجا میرود که میگوید: «اگر مردم یک جامعه واقعاً واجد ایمان آزاد و تجربه دینی نباشند، آن جامعه را نمیتوان دینی خواند؛ ولی چه بسا بتوانیم آن را جامعهای فقهی و فقهپسند بدانیم.» بر مبنای این داعیه نهتنها استفاده از متد دینی برای دست یافتن به معرفت دینی لازم نیست که مذموم نیز میباشد. یعنی روشنفکری دینی به طور رسمی توصیه میکند که مردم هرچه را که خواستند، دینی بنامند و هر چه را با بررسی آزاد از دین فهمیدند، همان را عین دین دانسته و به آن عمل کنند. از آنجا که وی قبل از این، دین را فاقد کمال و جامعیت معرفی نمود، طبیعی است که دین خواهان نباید به آنچه یافتهاند، وفادار باشند چرا که نقصان دارد!
دکتر سروش و مجموعه عناصر حلقه کیان فقه را صرفاً یک جریان تاریخی که خود را به دین تحمیل کرده، معرفی نمودند؛ بر همین اساس هجوم فراوانی را به میراث فقهی شیعه به عمل آوردند.
جریان موسوم به روشنفکری دینی در این دوره، دین را به گونهای معرفی کرد که پاسخگوی هیچ نیازی از نیازهای بشر نیست.
سروش که چهره محوری این جریان به حساب میآید، به صراحت گفته است: «اگر بپرسیم برای این که یک حکومت موفق باشد، چه باید کرد، این سؤال تحویل میشود به سؤالاتی از این قبیل که وضع تعلیم و تربیت باید چگونه باشد، اقتصاد جامعه باید چگونه باشد، زندگی، مسکن، بهداشت مردم باید چگونه باشد، تکتک این سؤالات علمیاند و دین از این نظر که دین است متکفل و متعهد به پاسخ دادن به سؤالات روشی و مدیریتی نیست. اگر این سؤالات را به دین ارجاع دهیم، مرتکب خطا شدهایم.» به عبارت دیگر روشنفکری دینی در این دوره به مخاطب میگوید، دین حرفی برای گفتن ندارد!
آموزههایی که گروه کیان در نشریات مختلف بیان میکردند، تنها ترویج یک گفتمان متفاوت در مقابل گفتمان عمومی «جمهوری اسلامی» نبود، چرا که اگر این گونه بود، یک مواجهه علمی میتوانست جوابگوی آن باشد. آموزههای «روشنفکری دینی» دوره جدید در واقع یک روند سیاسی بود که با پوششی تئوریک بیان میشد. بعدها «محمد قوچانی» در تشریح روند کارگروه کیان نوشت: «در حقیقت حمیدرضا جلاییپور، ماشاءالله شمسالواعظین، محسن سازگارا و سیدمرتضی مردیها، مردانی بودند که میکوشیدند با تعمیم آموزههای عبدالکریم سروش به قلمرو سیاست، امتداد منطقی باورهای نوین لیبرالی را نشان دهند؛ باورهایی که از پوزیتیویسم و لیبرالیسم کلاسیک مهدی بازرگان و پراگماتیسم و مصلحتگرایی ساده (عناصری از دولت) اکبر هاشمی رفسنجانی فراتر رفته و به نوعی ایدئولوژی «لیبرالیسم نو» بدل میشد.»
کانونهای همگرا
در این مقطع ساختمان کیان تنها کانونی بود که بازگشت به گذشته و تئوریپردازی برای محو «اندیشه حکومت اسلامی» و «جوابگو بودن مذهب» دنبال میکرد. در این دوره کانونهای دیگری که کاملاً با این کانون مرتبط بودند، دستاندرکار بودند.
مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری یکی از کانونهایی بود که در این دوره اقدامات حساب شدهای را برای محو «اندیشه حکومت دینی» دنبال میکرد. مهمترین مسئولیت حجتالاسلام موسوی خوئینیها در این سال ها (1369 تا 1372) مسئولیت این مرکز بود. تأسیس این مرکز در اوایل سال 70 به عناصر حلقه کیان امکان میداد تا با بهرهگیری از یک کانون حکومتی، اقدامات خود را بدون ترس از تعقیب و یا نگرانی مالی دنبال نمایند. عباس عبدی که یکی از پایههای تشکیل حلقه کیان به حساب میآید، به معاونت این مرکز رسید و همزمان با حضور او مجید محمدی، عمادالدین باقی، علیرضا علویتبار، محسن سازگارا و سعید حجاریان عناصر شاخص این مرکز بودند که طراحی بخشهای این مرکز را نیز به عهده داشتند.
تسلط این گروه بر مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، چندین امکان را برای اینان فراهم میکرد:
1ـ از نظر مالی آنان را کاملاً تأمین مینمود
2ـ حلقه کیان را از حیطه امنیتی برخوردار میکرد
3ـ با استفاده از بورس تحصیلی میتوانستند، افراد مختلفی را جذب و ارتقا داده و به خود متصل نمایند.
قوچانی در کتاب خود به نکته مهمتری اشاره میکند. او میگوید: «حلقه کیان زمانی رادیکالتر شد که افزون بر نیروهای تشکیلدهنده آن در پایان دهه شصت، گروهی از جوانان انقلابی عبور کرده از دهه شصت نیز بدان پیوستند.»
مرکز مطالعات ریاست جمهوری، کارگاه پروژههای روشنفکری
قوچانی در بخشی از کتاب خود در مورد جایگاه مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری در جریان «روشنفکری مذهبی» مینویسد: «عباس عبدی از رهبران جنبش دانشجویی اشغالکننده سفارت امریکا، به سیدمحمد موسوی خوئینیها در دادستانی انقلاب اسلامی پیوسته و به همراه او آنجا را رها کرده بود تا در مرکز مطالعات استراتژیک آمادگی ورود به عرصه سیاست را تمرین نموده و در چهره یک سیاستمدار ظاهر شود. او به اتفاق گروهی دیگر از همفکرانش مؤسسهای تحقیقاتی را پایه گذاشت که کارگاه تولیدی بسیاری از پروژههای روشنفکری شد.»
یک بررسی آماری میگوید، گروه کیان از طریق مرکز یاد شده بیش از 500 نفر از نیروهای هوادار خود را با «بورس دولتی» به خارج اعزام کرد. بعدها همینها در قیافه شخصیتهای حقوقی، جامعهشناسی، روزنامهنگاری، سیاسی و ... به گسترش انفجارگونه افکار حلقه کیان در سالهای 76 تا 79 کمک فراوانی کردند. مرکز مطالعات ریاست جمهوری تا سال 72 که حسن روحانی جای سیدمحمد موسوی خوئینیها را گرفت، مطلقاً در انحصار گروههای «کیان»، «سلام» و «عصر ما» بود. پس از آن نیز به دلیل مشی و مشغلههای حسن روحانی و معاون او عطاءالله مهاجرانی، حلقه کیان تا حدود زیادی نفوذ خود را در این مرکز حفظ کرد.
یکی از کارکردهای مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، دادن نظرات کارشناسی به مراکز تصمیمگیری در نظام جمهوری اسلامی است. طبعاً هرگونه دستاورد تحقیقاتی یا مطالبی که عنوان تحقیقاتی به آن گذاشته شده باشد، وقتی از یک مرکز رسمی به یک کانون تصمیمگیری دولتی انتقال پیدا کند، به آن اعتماد شده و تبدیل به برنامههای عملیاتی میشود. برهمین اساس باید گفت، عناصر حلقه کیان از طریق این مرکز تأثیرات مهمی را در حوزه سیاست از خود برجای گذاشتند.
سلام، حلقه مکمل
تولد حلقه کیان با تولد حلقه سلام همزمان بود. گروه «کیهان فرهنگی» سالهای 67 تا 69 در اواخر سال 69 حلقه کیان را تشکیل دادند و از آبان 70 «کیان» را منتشر کردند. حلقه سلام نیز از نیمه دوم سال 69 شکل گرفت و اولین پیش شماره «سلام» در 29 بهمن 69 منتشر شد و اوایل خرداد 70 بعد از 13 پیش شماره، اولین شماره سلام انتشار یافت. کارکرد مشترک این دو حلقه تا بدانجاست که یکی از نیروهای جوانی که بعدها به «گروه کیان» پیوست، مینویسد: «همانگونه که کیان توسط رضا تهرانی و شمسالواعظین به جای کیهان فرهنگی و زنان توسط شهلا شرکت به جای «زن روز» منتشر شدند، سلام نیز توسط سیدمحمد موسوی خوئینیها و عباس عبدی به جای «روزنامه کیهان» منتشر گردید.»
مرکز مطالعات استراتژیک تنها کانون دولتی حضور «حلقه کیان» نبود، پیش و بیش از آن «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» کانون حضور این گروه بود. سابقه این موضوع به آنجا برمیگردد که حجتالاسلام خاتمی، عناصری را که بعدها حلقه کیان به وجود آوردند، به کیهان آورده و موقعیتهای دبیری سرویسها و شورای سردبیری روزنامه کیهان و نیز مسئولیت نشریات جانبی آن (کیهان فرهنگی و زن روز) را در اختیار آنان قرار داده بود. وقتی در سال 69 حجتالاسلام خاتمی از کیهان استعفا داد، افرادی نظیر هادی خانیکی، محمدابراهیم اصغرزاده و بهروز گرانپایه که در کیهان بودند، به وزارت ارشاد رفتند و همزمان در «کیان» حضور یافتند. چنانچه بعدها افراد دیگری نیز از وزارت ارشاد نظیر مجید محمدی و حسینعلی قاضیان به حلقه کیان وصل شدند.
باید اضافه کرد که وقتی حلقه سلام هم شکل گرفت، عناصر محوری این حلقه را معاونین وزارت ارشاد حجتالاسلام خاتمی تشکیل میدادند. کریم ارغندهپور، عضو شورای سردبیری سلام در کتاب خود به طور سربسته به نقش دو مرکز «ارشاد» و «مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری» اشاره کرده و نوشته است: «شاید زمان آغاز به کار سلام که با توسعه کمی و کیفی مطبوعات در دوره مدیریت آقای خاتمی در وزارت ارشاد مقارن بود، نقطه عطفی در حرفهایتر شدن روزنامهنگاری در کشور ما به حساب آید. در این زمان با گسترش تعداد نشریات و ایجاد فضای رقابت، لازمه چنین امری مهیا شد و در درجات بعدی آموزشها در سطوح عالی و دانشگاهی نیز در شکلگیری آن بیتأثیر نبود.»
محمد مهدی حیدریان (دبیر سرویس فرهنگ و هنر)، محمد ابراهیم انصاری لاری (دبیر صفحه حقوقی)، سید عبدالواحد موسوی لاری (عضو شورای سردبیری) و محمد نعیمیپور (معاون اجرایی تحریریه) از معاونین یا مدیرکلهای حجتالاسلام خاتمی در «ارشاد» بودند که همزمان در «سلام» نیز مسئولیت داشتند. باید اضافه کرد که حجتالاسلام خوئینیها (صاحب امتیاز و مدیر مسئول)، وفا تابش (دبیر سرویس خارجی) و عباس عبدی (دبیرسرویس اقتصادی و بعداً سردبیر) نیز همزمان مسئول و از معاونان مرکز مطالعات استراتژیک بودند. برهمین اساس میتوان گفت استخوانبندی سلام با استفاده از دو کانون دولتی شکل گرفت. در این بین عیسی ولایی (دبیر بخش شهرستانها)، اکبر اعلمی (دبیر سرویس گزارشها) و دکتر سید محمود حسینی (دبیر سرویس علمی پژوهشی) تنها کسانی بودند که در دوره کار در سلام، سمت دولتی نداشتند.مجموعه سلام، مجموعه ارشاد، مجموعه مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، مجموعه کیان (و نشریات تابعه) حلقه «عصر ما»، حلقه «همشهری» و مجموعه حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، در این دوره یک کارکرد را داشتند و عناصر اصلی آن به طور مشترک در این کانونها فعال بودند. آنچه در آن دوره در همه این مراکز دنبال میشد، دو نکته اساسی بود: 1ـ رجعت به گذشته (نوعی لیبرالیزم با ظاهری مذهبی) 2ـ زیر سؤال بردن مبناهای دینی با عنوان ظاهری نیاز نو به نوی نسل جدید و لزوم تکاپوییهای کارشناسانه و خروج از قالبهای رسمی.
بستر مشترک سلطنتطلبها، باند مهدی هاشمی و گروهکهای التقاطی
سعید حجاریان در یک تحلیل تاریخی به ریشههای تغییرات صحنه سیاسی اشاره کرده و در گفتوگو با «عمادالدین باقی» گفته است: «اختلاف بینشهایی که الآن شما میبینید ریشههایش به اواخر دوران وزارت آقای خاتمی بازمیگردد که خودش ماجرایی است. یک طرف هم مرکز تحقیقات استراتژیک بود که وقتی آقای خوئینیها آمدند و مسئولیت آن مرکز را به عهده گرفتند، تقسیم کار و سازماندهی کردیم. معاونت سیاسی آن مرکز را من به عهده گرفتم که مسئولیت پروژه توسعه سیاسی را در معاونت سیاسی از سال 68 شروع کردم. بخشی از این پروژه را (نیز) آقای بهزاد نبوی به عهده گرفت.»
حجاریان و گروه همفکر او در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری دو کار عمده را عهدهدار شدند؛ از یک سو به تولید تئوریک پرداختند و از طرف دیگر سازمانهای سیاسی را برای عملیاتی کردن تئوریها شکل دادند به همین جهت اگر نام این مرکز را مرکز مطالعات و عملیات استراتژیک بگذاریم به خطا نرفتهایم. فعالیتهای «استراتژیک» در واقع در نقطه مرکزی قدرت اجتماعی (یعنی حکومت) متمرکز بود. آنان در یک برنامه مدون کار دگرگونسازی ساختار قدرت را دنبال کردند. حجاریان خود میگوید: «بنده از سال 68 که به مرکز اطلاعات استراتژیک آمدم اولین طرح پژوهشی توسعه سیاسی را در آنجا نوشتم و مطابق با آن طرح گروههای تحقیقاتی و پژوهشی را سازمان دادم. کار من در هشت سال پیشبرد پروژه توسعه سیاسی به گونهای تئوریک و نظری بوده است. البته بنده فقط در تئوری و در نظریهپردازی برای الگوی ایرانی توسعه سیاسی کار نکردم که ثمره کار پژوهشیام توسط مسئولین وقت به بایگانی سپرده شود؛ کار اکتیو (عملی) سیاسی هم کردهام. همکاری در جهت راهاندازی روزنامه سلام و احیای مجدد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی... کار خود را هم در کنار آن میکردم.»
او توسل به روشهای خاص برای رسیدن به هدف تغییر حکومت را مورد اشاره قرار داده و گفته است: «جنگ روانی در جنگها و امور سیاسی یک سلاح پشتیبانی کننده است، یعنی باید در عالم واقع یک قدرت واقعی وجود داشته باشد که جنگ روانی آن را تغلیظ کند... آدم باید عِدّه و عُدّه داشته باشد. بله جنگ روانی هم به او کمک میکند.» عمادالدین باقی که چهره شناخته شده باند مهدی هاشمی است و به دلیل برخورد دشمنانهاش با روحانیت در زمان امام بایکوت شده بود و گویا امام مانع انتشار یکی از کتابهای ضدروحانیتی او شده بود در کتاب خود ضمن آنکه حجاریان را در دوره 10 ساله کار در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری بسیار پرکار معرفی کرده، به نقش امروزی کارهای انجام شده در دو حلقه سلام و مرکز مطالعات اشاره کرده و نوشته است: «فعالان دیگر جنبش اصلاحطلبی همسفران زندگی پراضطرابش بودند... بذر او اکنون به بار نشسته و به خواستهای فراگیر تبدیل شده است.»
تولد «همشهری»
مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری که قوچانی از آن به «کارگاه تولید روشنفکری» یاد کرد از اولین روزهای آغاز به کار رهبری جدید انقلاب آغاز به کار کرد. این کانون عملیاتی برای خود یک وظیفه محوری قرار داده و آن تغییر نظام جمهوری اسلامی با استفاده از امکانات نظام بود! حجاریان و گروه همفکر او این را از طریق نفی اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(ره) دنبال مینمود اما اقدامات روشنفکرانه نمیتواند اندیشهای که از رهگذر تفکر سنتی شیعه و مجاهدت حضرت امام خمینی(ره) به صورت نهادی درآمده است را دچار دگرگونی کند این همه نیاز به یک تکاپوی اجتماعی دارد. روزنامه سلام که از خرداد 70 رسماً شروع به انتشار کرد، آنچنان بر حوزه سیاسی تأکید میکرد که نمیتوانست همه بخشهای جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهد. بر همین اساس باید سازو کار دیگری اندیشیده میشد. طبعاً در این ماجرا گرایش به سمت نهادهای اجتماعیتر بود. «شهرداری تهران» یک نهاد فراگیر اجتماعی بود که در حوزههای مختلف دارای توانمندیها و فرصتهای بالایی بود. علاوه بر آن یک تغییر بزرگ در مدیریت شهردار تهران این همگونسازی را تسهیل میکرد.
غلامحسین کرباسچی با شروع دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی توسط وزیر کشور او عبدالله نوری از اصفهان به تهران فراخوانده شد و کرسی بحرانزده شهرداری سالهای 58 تا 68 را تحویل گرفت. کرباسچی و نوری هر دو در سالهای قبل از انقلاب در گروه «طلاب اصفهان» و یا «گروه هدفیها» ـ نامی که برای باند مهدی هاشمی به کار برده میشد ـ بودند. حضور این دو در دو پست مهم امکان قابل ملاحظهای به حساب میآمد، علاوه بر آن از این مقطع شهردار تهران با عضویت در کابینه موقعیت ممتازتری هم پیدا میکرد. کرباسچی زمانی شهرداری را تحویل گرفت که اعتراضات گستردهای به لحاظ ناکارآمدی علیه شهرداری وجود داشت به همین جهت کرباسچی با یک چک سفید امضای رئیسجمهور اداره پایتخت را تحویل گرفت به همین جهت او فارغ از چشمهای نظارت نمایندگان یا محدودیتهای قانونی شهرداری را سروسامان داد. دو سال بعد شهردار تهران به یک امپراتوری بزرگ تبدیل شده بود. گرایش سیاسی کرباسچی و نوری به گونهای بود که در سالهای 58 تا 60 به خط سه خوانده میشدند. خط سه اگرچه خود را نقطه مقابل لیبرالها معرفی میکرد اما بیش از آن علیه جریان اصیل انقلاب که در سالهای 58 تا 63 در حزب جمهوری اسلامی تمرکز یافته بود، محسوب میشد. سالهای 62 به بعد که قائممقامی آقای منتظری مطرح شد این دو از طرفداران محوری او بودند البته کرباسچی در دوره بعد از انقلاب به نیروی پراگمات شهرت داشت و نوری با تغییر بموقع لحن در درون ساختار قدرت نظامی قرار داشت. وقتی این دو یار دوره طلبگی در یک نقطه به هم رسیدند، خاطرات گذشته زنده شد. نوری در یک فرآیند سیاسی به آیندهای چشم داشت که «ریاست مجلس» حق طبیعی او مینمود. کرباسچی نیز خود را شایستهترین برای «ریاست جمهوری» میدانست. این دو تمنا آنان را به کانونهایی که خارج از دایره قدرت (در مرکز مطالعات ریاست جمهوری و روزنامه سلام) برای قبضه کردن نظام برنامهریزی میکردند، پیوند میداد.
شهردار تهران کمی پس از آنکه استقرار یافت وارد حوزه فرهنگ شد. روزی که ناچار شد پس از حدود 10 سال پست خود را رها کند، شهرداری تهران دارای 145 مرکز فرهنگی هنری شامل 19 فرهنگسرا، 19 نگارخانه، 44 کتابخانه و 56 خانه فرهنگ بود. در فروردین 71 «ماهنامه همشهری» نوید کار تازهای در شهرداری میداد. ماهنامه همشهری نقطه رسمی پیوند با کانونهای روشنفکری که ذکر آن رفت، بود. حدود 6 ماه پس از آن در تاریخ 24 آذر 71، شهردار اولین روزنامه تمام رنگی را انتشار داد. کرباسچی برای راهاندازی همشهری ابتدا سراغ سیدابراهیم نبوی رفت ولی به دلیل اختلافات شخصی مهاجرانی ـ نبوی این همکاری سر نگرفت. پس از آن احمد ستاری مسئول راهاندازی پروژه همشهری شد. جالب این است که احمد ستاری 6 سال بعد در روز 24 آذر که همشهری را راه انداخته بود، از سوی سعید حجاریان مسئول راهاندازی روزنامه «صبح امروز» میشود! احمد ستاری در ابتدای راهاندازی پروژه همشهری بهروز گرانپایه (عضو گروه کیان) را مسئول بخش فرهنگی تحلیلی و احمد دریانی را مسئول بخش خبری و دبیر تحریریه نمود. بهروز گرانپایه عضو گروهک جنبش مسلمانان مبارز حبیبالله پیمان بود که به دلیل سوابق ضدانقلابی تحت تعقیب بود ولی توانسته بود از تیم شش نفرهای که همه آنان اعدام شدند، زنده بماند! پس از آن گرانپایه عضو گروه شمس در کیهان و سپس همکار او در کیهان فرهنگی و پس از آن عضو مؤسس «کیان» بود. سوابق احمد دریانی از گرانپایه درخشانتر بود. دریانی عضو شورای سردبیری روزنامه اطلاعات در زمان طاغوت بود که مقاله معروف «استعمار سرخ و سپاه احمد رشیدی مطلق» علیه حضرت امام خمینی(ره) در روز 17 دی 56 توسط او به چاپ سپرده شد. علیرضا فرهمند نیز عضو مؤسس و مؤثر همشهری بود، او «همشهری ماه» را از فروردین 71 منتشر کرد. توسط فرهمند، ماشاءالله شمسالواعظین به روزنامه همشهری دعوت شد. اولین سرمقاله همشهری توسط شمسالواعظین نوشته شد. در این سرمقاله «نگاه جدید به تحولات اجتماعی» به عنوان خط و مشی «همشهری» معرفی شده بود.
علیرضا فرهمند را باید مهمترین عنصر ایرانی رابط امریکا لقب داد. جلدهای 13 و 27 اسناد منتشر شده لانه جاسوسی امریکا این نقش برجسته را یادآور شده است. براساس این اسناد وارن کریستوفر معاون وزیر امور خارجه دولت جیمی کارتر، در سال 58 در تلکسی از سفارت امریکا میخواهد که تحلیل فرهمند درباره انقلاب اسلامی ایران را برای او بفرستد. ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در دوره شاه، در دورهای که معاون سازمان سیا بود طی نامهای به سفارت امریکا مینویسد: «می خواهم سفری به ایران داشته باشم و مایلم ناهار را با دوست عزیزم علیرضا فرهمند صرف کنم.» فرهمند که ماهنامه همشهری را در فروردین 71 راه انداخته بود، به عنوان دبیر سرویس بینالملل در این ماهنامه قلم میزد. روزنامه همشهری ویژهنامهای به نام «فرهنگ ترافیک» داشت که به صورت لایی همشهری چاپ میشد. سردبیر این ویژهنامه «ایرج مستعان» بود. مستعان در زمان طاغوت سردبیر «اطلاعات بانوان» بود. اطلاعات بانوان مجله مبتذلی بود که معرفی زنان خواننده و رقاصه و «دختر شایسته» یکی از مأموریتهای اصلی آن بود. مستعان در همشهری سردبیری ویژهنامه «روز هفتم» را نیز به عهده داشت.
دبیر سرویس اقتصادی روزنامه همشهری «سعید لیلاز» بود. لیلاز که مطالب او در سالهای اخیر از سوی رسانههای رادیویی امریکا، اسرائیل و انگلیس به عنوان «روزنامهنگار ایرانی» پخش شده است، پس از دوم خرداد 76 روزنامه «مناطق آزاد» را سردبیری کرد که به دلیل درج مطالب ضدانقلابی توقیف گردید. اکبر گنجی نیز دبیر سرویس اندیشه همشهری بود. پیش از این گنجی در سفارت ایران در ترکیه فعالیت میکرد که پس از رحلت امام(ره) به دلیل برداشتن تصویر امام از دیوارهای سفارت ایران به تهران فراخوانده شده بود. گنجی در سال 81 با نوشتن مقالهای که به «مانیفست اکبر گنجی» مشهور شد، آشکارا امام راحل را به استبداد متهم کرد و صراحتاً خواستار حذف اسلام از ساختار حکومت در ایران شد. «رضا تهرانی» نیز یکی از مسئولین اصلی همشهری در سالهای آغازین انتشار بود. رضا تهرانی، اکبر گنجی، مصطفی رخصفت، بهروز گرانپایه و محمود شمسالواعظین، چهار عنصر پایهگذار مجموعه کیان در آذر 70 بودند که حالا با کار در همشهری امکانات وسیعی برای تبلیغ افکار خود پیدا کرده بودند اما درج مطالب ضدانقلابی در «همشهری» سبب واکنش شدید حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی شد و کرباسچی ناچار شد عذر همکاری رخصفت، شمسالواعظین و فرهمند را بخواهد اما این همه به معنای اصلاح در همشهری و یا عدم حضور غیررسمی عناصر طرد شده نبود. کرباسچی برای انتشار اولین روزنامه رنگی کشور، چاپخانه تازهای را راهاندازی کرد که تا آن روز رقیبی نداشت. «برگ سبز» چاپخانهای بود که در سال 71 گفته میشد در خاورمیانه برترین است. البته بعدها در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی روزنامه اطلاعات چاپخانه دیگری وارد کرد که یکه تازی «برگ سبز» را تضعیف میکرد.
از سال 73 مدیریت همشهری تحولاتی پیدا کرد. عطریانفر که پس از وزارت کشور، معاون وزیر نفت شده بود در این سال به همشهری آمد و عملاً مسئول آن بود. مهدی کرباسچی پسر عموی غلامحسین نیز سردبیری آن را به عهده گرفت و تا سال 1379 در این سمت بود. مهدی کرباسچی ابتدا عنوان مدیرعامل همشهری را داشت و مرتضی حاجی عضو غیررسمی سازمان مجاهدین انقلاب معاون او بود. عطریانفر اصفهانی در سابقه سیاسی خود عضویت در باند مهدی هاشمی را داشت و در دوره اول وزارت عبدالله نوری (68 تا 72) معاون سیاسی وزیر کشور بود. حضور کرباسچی و عطریانفر افراد دیگر گروه مهدی هاشمی را نیز با «همشهری» پیوند داده بود.
غلامعلی نوریها، محمدتقی فاضلمیبدی، محمدعلی رضایی و عباسعلی روحانی به صورتهای مختلف در این مجموعه به فعالیت مشغول شدند.
همشهری ترکیب معجونی پیدا کرده بود، تعدادی عناصر سیاسی مطبوعاتی رژیم شاه، تعدادی عناصر گروهکهایی نظیر جنبش مسلمانان مبارز، تعدادی عناصر باند مهدی هاشمی و تعدادی عناصر جریان روشنفکری که داعیه تغییر فکری نظام جمهوری اسلامی را داشتند، دور هم جمع شده بودند و با امکانات شهرداری تهران و طبعاً پشتیبانی دولتی به کار فرهنگی مشغول بودند! با این وصف خط مشی همشهری کاملاً مشخص میشود. اما با این همه، همشهری از آغاز انتشار خود اعلام کرد که روزنامهای اجتماعی است و نمیخواهد در حوزه مسائل سیاسی وارد شود. بر همین اساس این روزنامه به هیچ وجه مسائل انقلاب اسلامی و مباحث خارجی مرتبط با آن را پوشش نمیداد. مثلاً در روز پس از 22 بهمن مینوشت: دیروز را مردم تهران در مراکز تفریحی اطراف تهران سپری کردند! اما مسائل اجتماعی و رخدادهای غیرسیاسی را بزرگنمایی میکرد و آن را به تیتر و عکس صفحه اول تبدیل میکرد اما کاملاً به مذهب و انقلاب بیاعتنا نبود. مثلاً ویژهنامه فرهنگ ترافیک در سال 72 تصویر یک خانم چادری را نشان داد که به جای عبور از پل عابران پیاده از میان خیابان عبور میکرد. همشهری با نوشتن تیتر تندی چنین وانمود کرد که عناصر مذهبی عقب افتاده و بیاعتنا به قوانین اجتماعیاند! همشهری در طول سالهای اولیه انتشار خود وانمود کرد که ذائقه مردم پس از جنگ تغییر کرده و نیاز به فضای آرامتری دارند. بر همین اساس باید گفت: «تغییر در ذائقه مردم» هدف اصلی همشهری و سایر فعالیتهای شهرداری تهران در حوزه فرهنگ بود. اما همشهری سه سال پس از انتشار وارد تندترین حوزههای سیاسی شد. درج مصاحبه «مهدی حائرییزدی» که همشهری از او به عنوان فیلسوفی فرهیخته و مجتهدی عالیمرتبه یاد کرد، نشان داد که طراحان همشهری را برای هدفی بزرگ آماده کردهاند. حائرییزدی در این مصاحبه گفت: حکومت جز وکالت شهروندان نیست و در ذیل آن منکر جنبه شرعی حکومت اسلامی گردید. از سال 75 که «کارگزاران» تأسیس شد، همشهری در نقش ارگان این گروه ظاهر گردید اما در این دوره به لحاظ تمنایی که این گروه سیاسی برای قبضه کردن حکومت داشتند، روند آرامتری پیدا کرد. بعد از دوم خرداد بار دیگر همشهری به عرصه فعالیت نیروهای مخالف حکومت دینی تبدیل شد، در این دوره همشهری چند روزنامه اقماری که البته عمر کوتاهی داشتند هم به وجود آورد؛ روزنامه «هممیهن» که کرباسچی پس از کنار رفتن از شهرداری منتشر کرد، روزنامه «زن» که توسط فائزه هاشمی عضو کارگزاران انتشار یافت، روزنامه «آزاد» که توسط سعید لیلاز منتشر میشد و «آفتابگردان» که اولین روزنامه کودکان در ایران بود، از پشتوانه مؤسسه همشهری ارتزاق میکردند. گردانندگان همشهری بعد از دوم خرداد دچار نوسانات فراوانی شدند و به تناسب وضعیتهایی که برای عناصر گروه و پشتیبانیهای آنان به وجود میآمد، موضع سیاسی متفاوتی پیدا نمود.