تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۱ - ۰۸:۳۶  ، 
کد خبر : ۱۹۵۳۲۱
ضربه اول

صورت‌بندی جدید جامعه جهانی در بخش پایانی گفت‌وگو با دکتر حسن عباسی

مهدی محمدی اشاره: استراتژیست های آمریکایی، اداره جهان آینده را چنان طراحی کرده اند که آقایی آمریکا بر گستره کره خاکی رقیب و منازعی نداشته باشد. این مطلب عصاره بخش نخست گفت وگوی ما با دکتر حسن عباسی بود که شنبه از نظرتان گذشت. در این شماره که بخش دوم و پایانی این گفت وگو را شامل می شود، دکتر عباسی با تشریح استراتژی آمریکا برای آینده جهان که تضعیف و مهار پتانسیل انقلابی جهان اسلام از جمله نکات برجسته آن است، دیدگاه های خود را درباره بایسته های استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران بیان می کند و ایده اصلی اش راجع به نحوه مواجهه با تهاجمات بالفعل و خطرات بالقوه قدرت های سلطه گر را که به استراتژی «ضربه اول» موسوم است، شرح و بسط می‌دهد. او معتقد است استراتژی «ضربه اول» به معنای استقبال از جنگ و درگیری نیست بلکه یگانه راه زمین گیر کردن دشمن است، چنان که «انفعال» در برابر دشمن، تجری او را برای تهاجم و تجاوز بدنبال دارد. شناخت راهبردهای سلطه گران از یک سو و طراحی راهبردهای متقابل توسط نظریه پردازان امنیت ملی از دیگرسو، مقوله ای دامنه دار است که امیدواریم در آینده نزدیک صاحب نظران دیگری را برای بحث پیرامون آن میهمان صفحه «گفت وگو» کنیم.

* می توانیم مسئله جنگ جهانی چهارم و منازعات استراتژیک را پی بگیریم.
**‌ بله، گفتم که الیوت کوهن جنگ جهانی چهارم را مطرح کرد. جرج بوش پدر هم نظم نوین جهانی را مطرح کرد. تلقی منازعات سایبرنتیکال هم توسط آرکوییلا مطرح شد. فضای نهایی در این نقشه استراتژی ها، حرف عمومی «جیمز بلاکول» است. او قطعه نهایی این پازل را کنار قطعات قبلی می چیند و صورتبندی موزائیک استراتژی ها را برای منازعه اخیر آماده می کند می دانید که در علوم استراتژیک ادبیات داستانی، سمبولیک و نمادگرایانه، بسیار مورد استفاده است. متونی مانند ایلیاد و اودیسه یا شاهنامه فردوسی، صددرصد مورد استفاده است. از جمله این متون، کتابی است که داستان معروف «گالیور و لی لی پوت» در آن مطرح شده است.
این کتاب ها از مبناهای استراتژیک منازعات ده سال گذشته در منطقه ما بوده و اتفاقاً برای آینده هم غربی ها روی آنها کار می کنند. «جیمز بلاکول» که یکی از استراتژیست های رسانه ای محافظه کاران جمهوری خواه است، اعتقاد دارد که خاورمیانه اسلامی ـ عربی، یک لی لی پوت است. در داستان لی لی پوت شما شهر کوچکی به نام لی لی پوت دارید. و شهر دیگری هم در نزدیکی آن هست که ساکنان هردو شهر کوتوله هستند، از شاه گرفته تا شهروندان. اینها با غولی به نام گالیور که در واقع جوانی انگلیسی است که کشتی او غرق شده، آشنا می شوند و از او می خواهند که در مقابل آن شهر دیگر از لی لی پوت دفاع کند. غیر از گالیور، یک انگلیسی سفیدپوست دیگری هم هست...
* یک کاپیتان است.
** درست است. یک کاپیتان جوان که نماد حرکت دریایی است. یعنی نماد استعمار کهن، رابینسون کروزوئه را ببینید. این موقعیت را برای انگلیسی ها رقم زد که بروند و در اقیانوس ها بگردند، ملت ها و جزایر را پیدا کنند و انسان را به چیزی که امروز می گوییم دموکراسی، برسانند. در واقع آمریکا را اینها غصب کردند. استرالیا را غصب کردند. نیوزیلند را غصب کردند. فلسطین را هم که امروز می بینید. اینها در غصب سرزمین های دیگران سابقه دارند.
متأسفانه در صدا و سیمای ما داستان غصب استرالیا، تحت عنوان «مهاجران» پخش می شود. عنوان این کارتن «غاصبان» است نه «مهاجران». چرا نوجوان ما باید فکر کند که رابینسون کروزوئه داستان مردی است که در یک جزیره دورافتاده، تنها ماند؟ چرا باید نوجوان جهان سومی فکر کند که در کارتن «دکتر ارنست» یک عده از جایی به جای دیگر مهاجرت کردند؟ چرا نباید بداند که اینها رفتند در آنجا تاسمانیایی ها را قتل عام کنند؟
حالا همان استرالیا می آید پشت سر آمریکا قرار می گیرد و علیه ملت عراق می جنگد. دستگاه سیاست خارجی ما هم پیک ویژه می فرستد خدمت «جان هاروارد» این نشان می دهد که حتی مسئولین سیاست خارجی ما هم بازی استراتژی ها را درست نمی شناسند. به داستان گالیور برگردیم. جیمزبلک ول معتقد است که در این لی لی پوت، یعنی خاورمیانه، سه نوع کشور وجود دارد. کشورهای گالیور، کشورهای آرزومند و کشورهای نگران. معتقد است گالیورها، شش تا هستند. ترکیه، سوریه، مصر، ایران، عراق و اسرائیل. و سؤال می کنند که مگر لی لی پوت یک گالیور بیشتر می‌خواهد؟
لذا فرض استراتژیکش این است که به جز اسرائیل پنج گالیور دیگر یعنی ایران، سوریه، مصر، عراق و ترکیه باید اینقدر قطعه قطعه، تجزیه، ریزریز و تضعیف بشوند که از حد و قواره گالیور اصلی لی لی پوت یعنی اسرائیل کوتاه تر و کوچک تر بشوند. لذا شما می بینید طرح تجزیه این کشورها در دستور کار اینها قراردارد و حتی بعضی وقت ها به صراحت آن را اعلام کرده اند. در پاییز سال 81 یکی از شبکه های آلمان، بخش هایی از این طرح را افشا کرد. درست در همان مقطع شما می بینید بلک ول می آید و می گوید که باید طرح تجزیه کشورهای گالیور در جهان اسلام اجرا شود. دومین دسته کشورها، کشورهای نگران هستند. شما شخصیت نگران داستان گالیور را خوب می‌شناسید.
همان کوتوله ای که دائم غر می زند و می گوید«من می دانم که ما شکست می خوریم». کشورهای نگران خاورمیانه کویت، امارات متحده عربی، قطر، بحرین و تونس هستند. بلک ول معتقد است باید خاورمیانه را قطعه قطعه کرد تا در آن همه تبدیل به کشورهای نگران بشوند. شما نگاه کنید سرفرماندهی مرکزی آمریکا، در قطر مستقر است. ناوگان پنجم آن در بحرین و عمده نیروهایش در کویت. اصلا انگار نه انگار که این کشورها حاکم دارند، صاحب دارند. کشورهای اینچنینی برای پذیرش قیومیت اسرائیل مناسبند. سومین دسته کشورها، کشورهای آرزومند هستند. در داستان گالیور در بین آن کوتوله هایی که در کف دست گالیور قرار می گیرند، یک دختر جوان هست و یک پسر جوان. آن پسر جوان برای خودش یک روح سلحشوری قائل است.
خودش را در قد و قواره گالیور می بیند. آرزوهایی دارد که مثل گالیور بتواند قهرمان لی لی پوت باشد. ولی این فقط آرزو است. چون سیاست عرصه اقدامات رئال است و آرزو در آن جایی ندارد. او هرگز نمی تواند در حد گالیور ظاهر شود. بلک ول از عربستان، لیبی و یمن به عنوان کشورهای آرزومند خاورمیانه نام می برد. کشورهایی که دوست دارند در حد و اندازه گالیورهای خاورمیانه ظاهر شوند، اما نمی توانند چون محدود هستند.
* از طرح بلک ول معلوم می شود که مسئله امنیت اسرائیل برای آمریکایی ها خیلی حیاتی است. آیا می شود گفت که آموزه صهیونیستی «از نیل تا فرات» به مثابه سرزمین موعود هم یکی از مبانی نظری جنگ چهارم است؟
** بله، اگر ما بپذیریم این جنگی که الان آغاز شده جنگ جهانی چهارم برای بسط نظم نوین جهانی است و نظم نوین جهانی هم اصولا یک ساختار سایبرنتیکال دارد و بدانیم که در این منازعه مقرر است مرزهای جهان اسلام کاملا تغییر کند و مورفولوژی [ریخت شناسی] جهان اسلام به هم بریزد، آن وقت خواهیم دید که مسئله از نیل تا فرات دارد به جدیت دنبال می شود. متأسفانه کشورهای جهان اسلام، وقت را از همدیگر دزدیدند و با درگیری های بی حاصل نیروی خود را تحلیل بردند.
برای همین است که بلک ول می تواند از ریز ریز کردن کشورهای جهان اسلام سخن بگوید. من معتقد نیستم که آمریکایی ها فقط به خاطر «درصد انرژی دنیا که زیر خاک های عراق پنهان است، به اینجا آمده اند. هر چند این بخشی از قضیه است. امنیت اسرائیل و مبارزه با اسلام سیاسی هم گوشه دیگری از قضیه است.
* مواجهه آمریکایی ها با تمدن های بزرگی چون روسیه، چین، کشورهای آسیای میانه و قفقاز در جنگ چهارم چگونه خواهد بود.
** خود هانتینگتون تأکید می کند دو تمدن بزرگ ارتدوکسی و کنفوسیوسی یعنی روسیه و چین باید مهار شوند. و طبیعتا تمدن سوم یعنی تمدن اسلامی هم باید منهدم یا در واقع تجزیه بشود.
* البته برژینسکی در کتاب خارج از کنترل، تحت شرایط خاصی از اتحاد ایران، روسیه و چین صحبت می کند.
** بله، اما شما حرکت بسیار سریع و برق آسای اتحادیه اروپا به سمت شرق را ببینید. اروپا الان یکی یکی در حال درنوردیدن کشورهای شرق است. حرکت بسیار گسترده ناتو به سمت شرق که در پی الحاق اروپای شرقی و کشورهای قفقاز و آسیای میانه به غرب است باعث خواهد شد که با قرار گرفتن غرب در کنار کشورهای آسیای میانه و قفقاز، اتحاد ایران و روسیه منتفی شود.
از آن طرف قزاقستان را ببینید که بسیار گسترده است و از شرق مرزهایش تا مغولستان در شمال چین امتداد دارد. با الحاق غرب به جرگه همراهان اروپا و آمریکا، شکاف عمیقی بین روسیه و چین به وجود خواهد آمد. لذا آن نگرانی های برژینسکی و هانتینگتون با گسترش ناتو و اتحادیه اروپا به شرق، منتفی و برطرف می شود. اینها با حرکت های بسیار ظریفی درحال پیاده کردن استراتژی هایشان هستند.
* چقدر احتمال دارد در دست یافتن به آنچه در پی آن هستند، موفق شوند؟
** من درباره موفقیتشان تردید جدی دارم. آمریکا به شدت در جهان اسلام دارد «جناح» می دهد. یعنی با گسترش دادن خود در مناطق اسلامی و پذیرش رخته، درحال ضربه پذیر کردن خودش است. جنگ آمریکا در افغانستان تازه دارد آغاز می شود. من زمانی گفته بودم که افغانستان برای آمریکا ویتنام دیگری خواهد شد. بعضی آقایان این حرف مرا استهزا کردند. اما توجه نکردند که ماجرای ویتنام 12 سال طول کشید. دو سال و نیم از حضور آمریکایی ها در ویتنام گذشت تا تازه فهمیدند که در چه گردابی گیر افتاده اند. شما ببینید در یکی از روزهای جنگ در عراق، آمریکایی ها در بغداد سه مجروح دادند.
اما همان روز در افغانستان در آستان «خوست» و یکی دو استان دیگر سه کشته دادند. یعنی درگیری آمریکا در افغانستان جدی شده. افغانستانی که هیچ کاری برایش نکردند. مسئله ساختن افغانستان پس از 11 سپتامبر را فقط ایران جدی گرفت. از ترمیم مجسمه بودا شروع کرد تا بازسازی جاده هایش. اما شما ببینید کتاب های درسی را که ایران برای افغانستان فرستاده بود، آمریکایی ها همه را پس فرستادند. خبرگزاری فرانسه سه هفته قبل گزارش دادکه تولید موادمخدر در افغانستان به نسبت زمان طالبان 14 برابر شده است! درحالی که بعضی خیال می کردند به محض استقرار آمریکایی ها در افغانستان تولید موادمخدر متوقف خواهد شد. موادمخدر یکی از مؤلفه های منازعات کم‌شدت است.
آمریکا که نمی تواند این ابزار اساسی در منازعات کم شدت را از دست بدهد، اینها برای توزیع موادمخدر در سراسر جهان برنامه دارند. کلمبیا متصدی تغذیه دومیلیارد نفر از مردم جهان، ا فغانستان دومیلیارد نفر و مثلث طلایی جنوب شرق آسیا برای دومیلیارد نفر دیگر است. آیا شما فکر می کنید عاقلانه است حالا که آمریکا به دنبال ملاعمر و بن لادن آمده، موادمخدر را از بین ببرد؟ درحالی که ملاعمر و بن لادن اکنون در جزایر هاوایی نشسته اند و به ریش همه ساده لوحان می‌خندند.
شما عنایت داشته باشید که با توجه به این طرح کلی برای آمریکا در عراق، ویتنام به وجود نخواهد آمد، بلکه در عراق یک لبنان و فلسطین دیگری به وجود خواهد آمد. آمریکا و انگلیس، دکترین هایی اتخاذ کرده اند که به لحاظ کمی و ریاضی در معادلاتی مانند «معادله لنچستر» صدق می کند و کاملاً علمی است. اما در روابط بین الملل پارامترهایی وجود دارد که نمی شود آنها را کمی کرد. آن پارامترها مسائل مربوط به روحیات، خلقیات و مخصوصاً ایمان و آرمان ها است. شما افغانستان را ببینید؛ آمریکایی ها در افغانستان، حتی با یک تظاهرات ضدآمریکایی مواجه نبودند. الآن شما نگاه کنید، 10 روز است در عراق، از شمال تا جنوب، راهپیمایی است. چرا؟ چون نوع منازعه در عراق، چیز دیگری است.
* با این اوصاف تهدیدهای آمریکا علیه کشورهایی مثل سوریه چقدر واقعی و عملی است؟
** آمریکایی ها سرمست از این موفقیت های ظاهری فکر می کنند که حالا اگر به سوریه توپ و تشر بزنند یا حمله کنند، موفق خواهند بود. غافل از اینکه استراتژی هایشان فعلاً و در مراحل اولیه در صورت ظاهری خودش موفق نشان داده است. ببینید بحث اصلی در علوم استراتژیک این است که شما استراتژی دشمن را تبیین کنید نه خود دشمن را و سپس به استراتژی دشمن حمله کنید نه خود دشمن. من تقریباً تمام استراتژی هایی راکه تا امروز آمریکایی ها به کار بسته و تا اینجا آمده اند، برای شما برشمرده ام. البته استراتژی های دیگری هم وجود دارد که از حوصله این جلسه ما خارج است. یعنی ما تمام طرح ها و برنامه های آمریکا را کم و بیش می دانیم.
حالا این امکان برای جهان اسلام وجود دارد که نه به آمریکا، بلکه به استراتژی های آمریکا حمله کند و آنها را عقیم بگذارد.
* می توانید یک نمونه عملی ذکر کنید. یعنی آیا تا به حال هیچ کدام از طرح های آمریکا به دلیل مقاومت هایی از درون جهان اسلام، ناکارآمد شده است؟
** بله، روز یکشنبه دو هفته پیش «نیویورک تایمز» بحثی را منتشر کرد که دقیقاً پاسخ سؤال شما است. نیویورک تایمز از قول افسران آمریکایی که در نجف بودند نوشت: نیروهای ویژه سیا بیش از سه ماه روی این موضوع کار کرده اند که حوزه علمیه نجف را آماده کنند و در مقابل حوزه علمیه قم قرار بدهند. با این کار می خواستند عقبه استراتژیک تشیع را دو شقه کنند و بتوانند از راه ایجاد تقابل در فتواها ایران را ضعیف کنند. فتواهای مقابل با حوزه قم از سوی علمای نجف باعث می شد که شیعیان جنوب عراق و لبنان به راه دیگری بروند و ایران تضعیف بشود.
اما این استراتژی آمریکایی چنان زمین گیر شد و شکست خورد که تونی بلر اعلام کرد من وقتی خبر کشته شدن خویی را شنیدم، شوکه شدم. شما دیدید که هیچ کدام از مراجع عظام تقلید در نجف، نماینده آمریکا را که با تانک وارد شهر شده بود، نپذیرفتند. آمریکایی ها امروز درنظر 5/13میلیون نفر جمعیت شیعه عراقی، که 61درصد جمعیت 25-24 میلیونی عراق ـ البته مطابق آمار رسمی که آمار واقعی رقم بیشتری است ـ را تشکیل می دهد، هیچ شخصیتی ندارند. هیچ چهره ای ندارند که بتواند مرجع گروه های مردم محسوب شود.
* مقصودتان این است که امروز در عراق یک خلاه کاریزماتیک وجود دارد؟
** دقیقاً. ضمن اینکه خود مردم عراق در مصاحبه با نیویورک تایمز و واشنگتن پست اعلام کرده اند که رهبر ما آیت الله حکیم است و ما به دنبال برقراری جمهوری اسلامی هستیم. آمریکا باید از عراق بیرون برود، چون عراقی ها حضور نظامیان آمریکا را برنمی تابند. آمریکایی ها مهره ای برای اینکه مرجع گروه های مردم باشد، ندارند. برای همین است که استراتژی آنها شکست خواهد خورد. تازه اینها همه در شرایطی است که ما هنوز به استراتژی های آمریکا حمله نکرده ایم. اگر زمانی قرار باشد ما به صورت عینی و مشخص به استراتژی های آمریکا حمله کنیم، تازه آمریکا خواهد دید که جهان اسلام چه قدرتی دارد.
* آقای دکتر! «مارشال برمن» در کتاب «تجربه مدرنیته» نوشته است که مفاهیم و الگوهای مدرن استعداد عجیبی برای زائیدن ضدخود نشان از بطن خود دارند. شما از سخت افزارهای مدرنی نام بردید مثل اینترنت یا رسانه ها. اینها در جنگ چهارم برای آمریکا نقش اسلحه را بازی خواهندکرد. آیا می توانیم از این نظر برمن استفاده کنیم و بگوئیم این سخت افزارها درحال زائیدن ضدخودشان هستند؟ یعنی آیا می شود تصور کرد که امکانات این سخت افزارها علیه خود آمریکا به کار گرفته شود و به جای مدرنیته در خدمت خدامحوران قرار بگیرد؟
** البته لیبرالیزم و در حالت کلی مدرنیته، قدرت باز تولید و انتقاد از خودشان را دارند، اما این ـ همانطور که می شود پیش بینی کرد ـ آستانه تحمل معینی دارد که امروز دیگر تمام شده است. مدرنیته و گل سرسبدش لیبرال دموکراسی اگر قادر به باز تولید خودش بود بایستی راه کاری متفاوت از بمباران مردم عراق پیدا می‌کرد.
بزرگترین پیروزی که جمهوری اسلامی و تفکر حزب الله در منازعه عراق به دست آورد این بود که ادبیات انقلاب اسلامی، جهانی شد و لیبرال دموکراسی برای همیشه از چشم روشنفکران واقع بین جهان افتاد. ملت های دنیا فهمیدند که لیبرال دموکراسی، نه مطالبه از درون بلکه تجویز از بیرون و زیر سایه کروز است. این پیروزی بسیار عظیمی برای اصولگرایان بود. من این پیغام را برای آقای یورگن هابرماس خواهم فرستاد که دیگر درپی اتمام پروژه ناتمام مدرنیته نباشد.
مدرنیته در این منازعه چنان ضربه ای خورد که دیگر بعید است کمر راست کند. مدرنیته دیگر نمی تواند تولید اندیشه بکند. و نکته مهم تر این که از چشم همه جهانیان افتاد و این پیروزی بزرگی برای ما بود. اینجا است که می شود فهمید مدرنیته و لیبرالیزم، قدرت بازتولید خودشان را به اشکال و شقوق مختلف ازدست داده اند والا در این منازعه حتماً باید از این قدرت استفاده می کردند، اما دیدیم که نتوانستند و از شیوه های سنتی خشونت آمیز برای بسط خودشان استفاده کردند.
* اما سؤال من استفاده از امکانات و پتانسیل خود غرب و مدرنیته برای ضربه زدن به خودش بود.
** این همان چیزی است که در قطب سوم امنیتی یعنی مکتب اوپورتونیستی یا مکتب فرصت طلب، به آن می گویند تبیین تهدید و تبدیل تهدید به فرصت. به عنوان یک نمونه اینترنت را درنظر بگیرید. اینترنت یک تهدید است. اما از آن به عنوان فرصت هم می توان استفاده کرد. کاری که چاوز در همین کودتای اخیر آمریکایی علیه خودش انجام داد. آمریکا در این مورد با یک ضدکودتای رسانه ای ازطریق اینترنت و شبکه های تلویزیونی و ماهواره ای مواجه شد. نکته جالب این است که جوانانی که ازطریق اینترنت اخبار و اطلاعات را دنبال می کردند و صحنه کاراکاس را زیرنظر داشتند و راهنمایی ها را درآن هدایت و اداره می کردند،هیچ کدام زبان اسپانیولی نمی‌دانستند.
آمریکا هنوز گیج است و نمی داند درآن حادثه چگونه و از کجا ضربه خورده است. خلاصه همانطور که شما گفتید امکان استفاده از ابزارهای غرب علیه خودش وجود دارد و غرب در تبیین و فهم این معضل دچار مشکل است.
* بوش پدر، همانطور که قبلاً عرض کردم در دکترین نظم نوین جهانی خودش، حساب ویژه ای روی سازمان ملل متحد بازکرده بود. یعنی اعتقاد داشت این نظم نوین باید توسط سازمان ملل ایجاد و حفظ شود. اما از مجموع تحلیل شما می شود استفاده کرد که عمر سازمان ملل را به سرآمده می دانید. آیا چنین عقیده ای دارید؟ اگر آری، پس تکلیف نظم نوین جهانی که قرار بود سازمان ملل نقش مهمی در آن ایفا کند، چه می شود؟ آیا قرائت بوش پدر از دکترین نظم نوین جهانی، دیگر ادامه پیدا نخواهد کرد؟
** آمریکایی ها و غربی ها به طورکلی همواره در دوران فترت یا انتقال از هرج و مرج جهانی بیشترین استفاده را می برند و بعد ازطی شدن این دوره از آنجا که همواره تاریخ را طرف پیروز می نویسد، هرنظمی که مایل باشند و بامنافع آنها سازگارتر باشد، آن را برقرار می کنند. همان کاری که پس از جنگ دوم با طراحی سازمان ملل متحد انجام دادند؛ حق وتویی برای خودشان درنظر گرفتند و ازطریق سازمان ملل حرف هایشان را در دنیا به کرسی نشاندند. سازمان جهانی آینده را هم با هر ویژگی و کارکردی که مطلوبشان باشد، به وجود خواهند آورد.
نکته مهم برای من این است که تمدن غرب، یک تنه بانزدیک به 700-600میلیون جمعیت سه عضو دارای حق وتو دارد که آمریکا، انگلیس و فرانسه هستند. هرسه این کشورها عضو باشگاه اتمی هستند. از آن طرف چین به عنوان نمایند تمدن کنفوسیوسی یک حق وتو دارد و عضو باشگاه اتمی هم هست و روسیه هم در حوزه تمدن ارتودوکسی، همینطور. اما جهان اسلامی با همه پتانسیلش، نه قدرت اتمی دارد و نه حق وتو. پس ببینید حتی همین سازمان مللی که الآن وجود دارد، یک سازمان ملل عادلانه و دموکراتیک نیست.
* اما می بینیم همین سازمان را هم آمریکایی ها دور می زنند...
** بله، مثلا الان آمریکا می گوید که سازمان ملل باید در ایران رفراندوم برگزار کند تا معلوم شود که مردم ایران بخش انتخابی حاکمیت را می خواهند یا بخش انتصابی را. من همواره پرسیده ام: کدام سازمان ملل باید این کار را انجام بدهد؟ سازمان مللی که آمریکا آن را زیر پا گذاشته است. این نشان دهنده یک دوگانگی در برخورد ایالات متحده با سازمان ملل است. هر جا به آن احتیاج داشته باشد، آن را جلو می اندازد و کارش را پیش می برد و هر جا نتواند، نادیده اش می گیرد. لذا ما باید سطح توقع افکار عمومی و جامعه ملی و جهانی را بالا ببریم. تمدن اسلامی هم باید حق وتو داشته باشد، اگر قرار است همچنان سیستم تصمیم گیری فعلی پابرجا بماند. ما باید اینها را همانطور که رهبر معظم انقلاب فرمودند، مطالبه کنیم.
در جامعه جهانی آینده بازیگران متفاوتی حضور خواهند داشت. همه این بازیگران باید در سازمان جهانی آینده به طور مساوی حق داشته باشند. اگر جوان ما و افکار عمومی ما این را مطالبه نکند، حق خودش را در جامعه بین المللی ضایع کرده است. می آیند و با قانون توحش توی سرش می زنند. اگر نتواند این را از جامعه جهانی مطالبه کند، در واقع هیچ جایی و محلی برای عرض اندام در نظام جهانی آینده نخواهد داشت.
* به این ترتیب، شما سازمان ملل را از حیز انتفاع ساقط می‌دانید؟
** حتما. چون وقتی نتواند در عرصه بین المللی بازیگر باشد و وظیفه اصلی اش را که تحقق صلح و امنیت در جامعه جهانی است، انجام بدهد، دیگر وجودش چه فایده ای دارد. بودجه سازمان ملل را کشورهای جهان سوم می دهند نه آمریکا، اما قطعنامه های سازمان ملل، علیه جهان سوم تصویب می شود نه آمریکا!
تا امروز هم برای ما روشن بوده که سازمان ملل بازیچه دست آمریکا است. اما همین سازمان ملل یک کارکرد نسبتا مثبت داشته و آن هم این بوده که جلوی هرج و مرج جهانی و حاکم شدن قانون جنگل بر روابط بین الملل را می گرفته است. یعنی یک هنجارهایی را بر روابط بین دولت ها بار می کرده است. امروز به نظر می رسد که آن هنجارها به تمامی شکسته و از بین رفته است و ما در یک دنیای بی هنجار زندگی می کنیم. پیوندهای قبلی شکسته اما پیوندهای جدید هنوز به جای آن ننشسته است... به این می گویند یک خلأ قدرت یا یک وکیوم قدرت
*‌ حالا به نظر شما در این دنیای بی نظم و قاعده ما چه امکانات و توانایی هایی داریم. چه آینده ای را می شود برای ما و برای دشمنان ما پیش بینی کرد.
** من برای این قضیه به عنوان یک نگاه ـ نه نگاه همه نظام ـ پیشنهادی دارم که 6-5 ماه گذشته به صراحت آن را مطرح کرده ام؛ معتقدم که استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی باید از «استراتژی ضربه دوم» به «استراتژی ضربه اول» تغییر پیدا کند. چون دشمن ما استراتژی ضربه اول را برای خودش انتخاب کرده و لذا دائم دنبال بهانه جستن است و ما به صورت منفعل باید پاسخگو باشیم. در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و امور نظامی اصلا طرح اینکه استراتژی ما مبتنی بر ضربه اول است برای دشمن هزینه دارد. چون دشمن تا زمانی که بداند هیچگاه شما پیش دستی نخواهید کرد، خیالش از جانب شما آسوده است. می‌داند که ابتکار عمل با او است.
استراتژی ضربه اول به این معنا نیست که شما ابتدا به ساکن عمل می کنید، بلکه به این معنا است که شما اگر تهدیدی را متصور بدانید، برای آن تهدید خط قرمزها را معین می کنید و اگر کسی قصد تعرض داشته باشد، مواجهه صورت می دهید و برخورد می‌کنید.
مثلاً فرض بفرمایید وقتی اسپانیا، ژاپن، لهستان، استرالیا و انگلستان، پشت سر آمریکا راه می افتند و می آیند به طور غیرقانونی کشور مسلمان عراق را اشغال می‌کنند، توقع جامعه جهانی و مخصوصاً اسلامی از ایران به عنوان یکی از قدرتمندترین کشورهای منطقه که دارای حکومت دینی است، این است که یک عرض اندامی بکند. واقعاً پذیرش وزیرامورخارجه اسپانیا در این شرایط چه معنا دارد؟ از این حرکت بوی انفعال می آید و حال آنکه بایستی دستگاه سیاست خارجی ما با اسپانیا برخورد کند.
* به این ترتیب کل سیاست خارجی اصلاح طلبانه یعنی سیاست خارجی مبتنی بر تنش زدایی، زیر سؤال می‌رود.
** البته من معتقد نیستم که سیاست تنش زدایی شکست خورده است، با وجودی که از نظر فلسفی نقد جدی به تئوری گفت و گوی تمدن های آقای خاتمی دارم. چون تئوری اگر نتواند مدل ارائه کند، قطعاً به بوته فراموشی سپرده خواهد شد. تئوری جنگ تمدن های هانتینگتون مدل داشت. اما تئوری گفت وگوی تمدن های آقای خاتمی نتوانست مدل ارائه کند و به رغم سروصدای زیادی که به راه انداخت و بودجه های هنگفتی که در جاهای مختلف صرف آن شد، در حد یک شعار سیاسی باقی مانده است. با این وجود معتقدم که سیاست تنش زدایی دولت جمهوری اسلامی موفق بوده. و بایستی دنبال شود ولو ارائه مدل و دکترینال کردن این سیاست از قد و قواره متفکران اصلاح طلب بالاتر باشد.
حتی به نظر من روند تنش زدایی کند شده و جناح ها و جریان ها باید کمک کنند تا دوباره شتاب بگیرد و تثبیت شود. اما مسئله بسیار مهم این است که تنش زدایی چیست؟ خط قرمزهای این سیاست کجا است؟ در یکی از جلسات دانشجویی من در جواب سخن یکی از دانشجویان که می گفت ما باید امتیاز بدهیم چون دشمن به نحو مخاطره آمیزی به صحنه آمده، گفتم شما فرض کنید با خانمتان، خواهرتان یا دخترتان در خیابان در حال راه رفتن هستید. اراذل و اوباش چند نفری می رسند و تعرضی به ناموس شما می‌کنند.
آیا صرف اینکه اینها چاقو و زنجیر دارند، اسلحه دارند، قلدر و گردن کلفت هستند، می تواند این را توجیه کند که شما نباید هیچ عکس العملی از خود نشان بدهید؟ واقعاً با این جماعت چه کار باید کرد؟ باید گفت و گو و مذاکره کرد یا اینکه تا سر حد جان ایستاد و از ناموس خود دفاع کرد؟ این یک مدل عینی است. غیرت ما باید خط قرمز ما باشد. خط قرمز گفت و گو، تنش زدایی، کوتاه آمدن و منفعل عمل کردن تا کجا است؟ می گویند نباید بهانه به دست دشمنی بدهیم. اما توجه نمی کنند ما با دشمن مواجه هستیم که هر بهانه ای را که از دستش بگیرید، بهانه دیگری می تراشد. باید دچار افراط و تفریط نشویم. سیاست تنش زدایی دولت جمهوری اسلامی را من به رغم همه فراز و فرودهایش مثبت ارزیابی می کنم، اما معتقدم خط قرمز ندارد.
* اتفاقاً مقصود ما هم از اینکه می گوییم این سیاست شکست خورده همین است که می بینیم عقب نشستن و امتیازدادن در قاموس برخی از آقایان مدعی اصلاح طلبی، حد و مرز مشخص و باصطلاح، حدیقف ندارد. یعنی معلوم نیست تا کجا حاضر به امتیاز دادن هستند.
** همینطور است. اگر ما استراتژی ضربه اول را مبنای کارمان قرار بدهیم، اولین کار ما باید تعیین خط قرمزهایمان در سیاست خارجی باشد. باید به آمریکا و انگلیس بگوئیم که اگر شما بخواهید به سوریه حمله کنید، چون اقدامتان غیرقانونی است و با مجامع جهانی هماهنگ نیست، ما آن را به مثابه حمله به خودمان تلقی می کنیم. این کاری است که خودآمریکایی ها در سیاست خارجی شان کرده‌اند.
در دکترین «جیمز مونروئه» آمریکا می گوید که هیچ کس حق ندارد در کشورهای آمریکای لاتین، دست به اقدامی بزند. آنجا حیاط خلوت من است. اما چطور عراق که عتبات عالیات در آن است، حیاط خلوت ما نبود؟ حیاط خلوت شیعیان نبود؟ اگر ما اعلام کنیم که حمله آمریکا بدون تأیید سازمان ملل مثلا به سوریه را حمله به خودمان می دانیم، هزینه دشمن خود به خود بالا می‌رود.
* آیا تحت هیچ شرایطی اتخاذ استراتژی ضربه اول، استقبال از جنگ و درگیری نیست؟
**‌ اساساً پذیرش استراتژی ضربه اول به این معنی نیست که درگیر جنگ می شویم. بلکه به این معنا است که ما خط قرمزهای خودمان را داریم و آن را به دشمن اعلام می کنیم تا هزینه اش بالا برود. این کار در 90درصد موارد باعث می شود که دشمن بداند نباید علیه ما دست به عمل بزند. اسپانیا چهار میلیارد دلار از آمریکا گرفته که در جنگ عراق شرکت کند. اما اگر اسپانیا می دانست که شرکت در این جنگ باعث تنزل جدی روابطش با ایران می شود، حتماً می نشست و با خودش حساب و کتاب می کرد که اگر وارد این جنگ بشود ضرر می کند یا منفعت. ژاپن هم همینطور.
شما مطمئن باشید که فردا اگر قرار باشد به سوریه هم حمله بکنند، همین استرالیا و ژاپن و اسپانیا و لهستان و دیگران، دنبال آمریکا خواهند بود. روزی هم اگر بخواهند به ما حمله کنند، باز هم همینطور. حداقل توقع در استراتژی ضربه اول این است که سفیر انگلیس از ایران اخراج بشود. سفیر ایران هم از انگلستان فراخوانده بشود. یعنی روابط تنزل کند. یعنی انگلیس بداند که حضورش در این جنگ برای او هزینه داشته است. نه اینکه دستگاه سیاست خارجی ما برای آقای «جان هاوارد» پیک ویژه بفرستد.
کسی که هیچ محبوبیتی در میان مردمش ندارد و هر روز در کشورش علیه او راهپیمایی می کنند اما دستگاه سیاست خارجی ما فقط در یک حرکت منفعلانه او را به رسمیت می شناسد. یا درباره ژاپن، واقعاً سیاست اقتصادی ما از همراهی با ژاپن باید به سمت همراهی با مالزی، سنگاپور، تایوان و چین سوق پیدا کند تا معلوم شود که هزینه همراهی اش با آمریکا چقدر بالا است. خلاصه اینکه اگر ما استراتژی ضربه اول را بپذیریم اساساً تصمیم گیری برای دشمن مشکل می شود چه رسد به اینکه بخواهد دست به عمل بزند. مقام معظم رهبری چندی پیش فرمودند هیچ کس به خاطر غفلت ستایش نمی‌شود.
اگر قرار باشد شش ماه دیگر، یک سال دیگر یا هر وقت دیگر به ما حمله بکنند، این کار را می کنند ولو اینکه ما به اسم بهانه ندادن لحظه به لحظه عقب بنشینیم. الان به آمریکا می گویند کو سلاح شیمیایی عراق؟ می گوید حالا می گردیم پیدا می کنیم! ضربه اول چون ابتدا به ساکن هزینه دشمن را بالا می برد، نوعی بازدارندگی است و جنگ را عقب می اندازد. بعلاوه، اتخاذ سیاست خارجی که ما در آن نخواهیم هیچ گونه هزینه ای بپردازیم، ناممکن است. بالاخره حفظ عزت و شرف و کیان هزینه دارد. امام حسین(ع) برای حفظ دین رسول خدا حاضر است زیر شمشیرها قطعه قطعه بشود. خاندانش به اسارت بروند.
طبیعی است که در جنگ حلوا خیرات نمی کنند. دکترین امروز آمریکا دکترین هیتلر است. هیتلر دکترین جالبی دارد. می گوید برای تحقق صلح رضایت دو طرف لازم است اما برای تحقق جنگ رضایت یک طرف کافی است. آمریکا آماده جنگیدن است و رضایت او کافی است برای اینکه جنگی را به او تحمیل کند.
شاید امروز و فردا متصور نباشد اما دیر یا زود این جنگ جهانی چهارم دامن ما را هم خواهد گرفت. هشداری که من در این قضیه به مسئولین سیاسی و امنیتی کشور می دهم این است که مواظب روان شناسی سیاسی جامعه باشند. جوانان ما و جوانان همه جهان اسلام این روزها دنبال قهرمان می گردند. قهرمان ما، امیرالمؤمنین(ع) و حسین بن علی(ع) است. خیلی باید احتیاط کرد که قهرمان های تقلبی مجال عرض اندام پیدا نکنند.
* از زحمتی که کشیدید و در این گفت‌وگو شرکت کردید، سپاسگزاریم.
**‌ من هم ممنونم. موفق باشید ان‌شاءالله.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات