* از جمله مستنداتی که گروه انکارکنندگان تاسیس مؤتلفه توسط امام ارائه میکنند این است که امام با مشی مسلحانه موافق نبودند، در حالی که مؤتلفه دست به ترور حسنعلی منصور زد و این رفتار با اندیشه امام تطابق ندارد. آیا در ارتباط با این گونه اقدامات، از امام استفتاء کرده بودید که آیا ایشان مطلقا مبارزات مسلحانه را قبول ندارند یا با اذن فقیه، مورد قبول ایشان هست؟
** عسگراولادی: در اینجا خلط مبحث شده. این مباحث را باید از هم جدا و بعد درباره هریک به طور جداگانه صحبت کرد. ابتدا باید این سئوال را مرح کرد که آیا مؤتلفه اسلامی بر مبنای خط مشی مسلحانه تاسیس شد یا براساس امر به معروف و نهی از منکر و آن هم امر به معروف و نهی از منکری که فقیه عادل یا نمایندگان ایشان در راس آن باشند؟ در روز 15 خرداد، جوانان مؤتلفه اسلامی، جریاناتی را دیدند که در آنها مؤثر افتاد و حتی در روز 17 خرداد، چند نفر از جوانان مؤتلفه مسلح بیرون آمدند، از جمله شهید عراقی و مرحوم حاج صادق امانی. آقای حیدری شاید خوب بدانند که در روز 17 خرداد چند شلیک انجام شد و کاری را که رژیم میخواست در 15 خرداد، تمام شده اعلام کند، در روز 17 خرداد با چنین کاری، نادرست بودن آن آشکار شد. امام در 13 آبان تبعید شدند و قبل از آن روز، رژیم منحوس از تجربیات 15 خرداد استفاده و مقدماتی را برای تبعید امام فراهم کرد، به نحوی که حرکات اعتراضی انجام نشود و دستگاه بتواند صدای هر اعتراضی را در نطفه خفه کند. وقتی که مؤتلفه اسلامی در تعطیل بازار و فراگیر کردن اعتصابها موفق نشد، بخشی از تشکل ما به این نتیجه رسید که کار مسلحانه کند و وقتی که این تصمیم گرفته شد، شورای مرکزی حکم عدم صلاحیت برای خودش صادر کرد و گفت اینکه بدنه میخواهد کار مسلحانه بکند، ما برای تائید آن صاحب صلاحیت نیستیم. تجدیدنظری در شورای مرکزی انجام شد و تصمیم گرفته شد که بخشی از شورای مرکزی به کارهای فرهنگی و امر به معروف و نهی از منکر ادامه بدهد و بخشی دیگر کارهای حاد را به عهده بگیرد و این دو قسمت جدای از هم عمل کنند و هیچ ارتباطی باهم نداشته باشند.
آن بخشی که به تعبیر آن روز کارهای حاد و انتقام از متجاوزین را انجام میداد، توانست از آیتالله میلانی، آیتالله فومنی و عدهای دیگر از مراجع و علما، فتوا بگیرد و برای اینکه مردم از مبارزه مایوس نشوند، عدهای را در نظر گرفتند تا آنها را از سر راه ملت بردارند که اولین آنها حسنعلی منصور بود. او امام را تبعید کرده و لایحه مصونیت مستشاران آمریکائی را به مجلس برده بود. این مجازات افراد است، نه کار مسلحانه. کار مسلحانه آن است که مردم یا دستکم عدهای از آنها را مسلح کنیم و در خیابانها راه بیندازیم. کار ما در آن روز، مجازات خائنین بود. مرحوم حاجصادق امانی به این فتوای عمومی امام هم تکیه میکردند که امام در روز 4 آبان که راجع به مصونیت قضایئی مستشاران نظامی آمریکا صحبت کردند، فرمودند: "هرکس این لایحه را نوشته، هرکس در تصویب آن شرکت کرده، هرکس آن را توشیح کرده و هرکس اجرا کند، همه خائنند." خائن را مجازات کردن، ربطی به مبارزه مسلحانه ندارد و مؤتلفه هم چون فتوای مرجعش مویّد مبارزه مسلحانه نبود، کار مسلحانه نکرد. این کار، مجازات خائنین است.
* در واقع یک اقدام موردی بود؟
** عسگراولادی: بله، اینها خودشان هم در دفاعیاتی که در دادگاه داشتند، گفتند: "ما در مورد شخص شاه موفق نشدیم، رفتیم سراغ 11 نفر بعدی و حسنعلی منصور نفر اول لیست بود. "امام حتی در مورد نمایندگان مجلس هم فرمودند: "مجلسی که این لایحه را تصویب کرده، مجلس محرم بوده و مراجع تقلید، آن را تحریم کرده بودند." و بعد فرمودند: "اگر در میان این نمایندگان کسانی هم باشند که رای مردم را داشته باشند، من اینها را عزل میکنم. همه خائن هستند." و لذا ما فتوای عام امام را داشتیم و فتوای خاص را هم از آیتالله میلانی و دیگران گرفته بودیم. امام از همان ابتدا تا آخر عمرشان معتقد به قیام مسلحانه نبودند و روی مردم تکیه داشتند و میفرمودند: "خون بر شمشیر پیروز است"، اما مجازات خائنین را نباید نبرد مسلحانه محسوب کرد.
* بنابراین شما مطلع بودید که دیدگاه امام، نفی حرکت مسلحانه است و بین حرکت مسلحانه و کارهای موردی از قبیل ترور حسنعلی منصور را از حرکت مسلحانه تفکیک میکردید؟
** عسگراولادی: خود شهید حاجصادق رئیس آن بخش بود و خود ایشان بین این دو موضوع تفکیک قائل میشد.
حاجحیدری: من خاطرهای را عرض و بعد بیان مطلب میکنم. در دادگاه نظامی ارتش که دادگاهی فرمایشی بود و به پرونده متهمان 27 خرداد و اعدام انقلابی حسنعلی منصور رسیدگی میکرد، هم نماینده دادستان و هم رئیس دادگاه و مستشاران، این مطلب را بیان میکردند و آن را ابزاری برای کوبیدن این حرکت انقلابی کرده بودند که شما از چه کسی فتوا داشتید؟ همانطور ک حاجآقا عسگراولادی اشاره کردندف ما فتوای آیتالله میلانی و آیتالله فومنی را داشتیم.
یادم هست شهید بخارائی در آخرین دفاعیان به فراز آخر سخنرانی حضرت امام در مسجد اعظم قم اشاره کرد که فرموده بودند: "والله مقصر و خائن است هرکس که این وضع را ببیند و فریاد نکند". و همین بیانات که خیانت دستگاه طاغوت را برملا میکند، برای ما بهترین فتوا بود. ما در جمعهای خود به این نتیجه رسیدیم که فریاد و اعتراض در حالات مختلف، شیوههای مختلف دارد. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، در آن فضائی که نظام طاغوت حاکم کرده بود، نوعی روحیه ضعف و ناامیدی در میان مبارزین به وجود آمده بود که الان تفهیم آن حالت به جامعه، نسبتاً دشوار است و سخت میتوان باور کرد و پذیرفت، ولی آن روز واقعا اینگونه بود، لذا این فریاد چنان تاثیرگذار بود که آن جو ترس و ناامیدی را شکست، به خصوص که این اعدام انقلابی، در جلوی مجلس و در مورد نخستوزیری انجام شد که به امام، به مرجعیت و به روحانیت مبارز اهانت کرده بود.
اصل کار براساس ریشههای اعتقادی و مکتبی بود. ما دنبال انجام وظیفه شرعی بودیم و در آن زمان به خاطر موضعی که نظام گرفته بود و عوامل نظام، از جمله حسنعلی منصور، به مرجعیت و مکتب، هتاکی میکردند و بسیاری از اصول و مبانی را به مخاطره افکنده بودند و تمام گروهها و احزاب سیاسی آن ایام هم، عرصه را خالی کرده بودند، این حرکت، حیات جدیدی به جامعه بخشید. مرحوم شهید بهشتی در شبهای چهارشنبه در هیئت مؤتلفه جلسه تدریس نهجالبلاغه داشتند و در بین توضیحاتی درباره مطالب نهجالبلاغه، تفسیری هم از اوضاع روز ارائه میدادند.
همانطور که حاجآقا عسگراولادی اشاره کردند، ضرورتی پیش آمد و با مشورت آقایان روحانیون از جمله شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید باهنر تصمیم گرفته شد که هیئت مؤتلفه یک شاخه سیاسی داشته باشد و یک شاخه نظامی و مسلح. از جمله کسانی که در این شاخه بودند، شهید عراقی بود و بنده و بعضی از برادران. موقعی که تعیین وظیفه شد و نظر مرجعیت هم دریافت شد، طبیعی است که باید ابزار لازم تهیه میشد. من یکی از کسانی بودم که باید در تهیه این ابزار لازم فعالیت میکردم و لذا برای من این سئوال ایجاد شده بود که قطعا طی این مسیر، خطراتی را برای من و برادران خواهد داشت و لذا باید توجیه شرعی داشته باشد. دیگر اینکه شاخه نظامی، نیاز به تجهیزات نظامی داشت و با آن تسلطی که ضد اطلاعات ارتش، شهربانی و ساواک بر تمام ارکان جامعه داشتند، تهیه این تجهیزات کار آسانی نبود و همه آنها هم در پی آن بودند که این گونه حرکتها را شناسائی کنند. طبیعی است که در این مسیر، درگیری، شکنجه و زندان در پیش رو بود و برای آنکه آرامش خاطر داشته باشیم، باید این نوع مسائل در ذهن ما حل میشدند.
منزل مرحوم شهید بهشتی در چهار راه مختاری، خیابان شاپور بود. من موظف بودم بروم خدمت ایشان و با وسیله، ایشان را برای جلسه شب چهارشنبه بیاورم. من میخواستم واقعا اطمینان خاطر پیدا کنم که این فعالیت از لحاظ شرعی، بدون اشکال است یا نه و تردیدم در این مورد از بین برود. خدمت ایشان عرض کردم که چنین مطلبی عنوان شده و بنده چنین وظایفی را به عهده گرفتهام؛ قطعا دستگیری و شکنجه در راه است و ممکن است در زیر شکنجه نامی از کسی برده شود و مشکلات خانوادگی برای افراد پیش بیاید. من میخواهم برای آرامش خاطر از شما سئوال کنم که آیا این فعالیتها توجیه شرعی دارد یا نه؟ ایشان مدتی در این باره فکر کردند و در انتها که میخواستیم از ماشین پیاده شویم، فرمودند: "اشکالی ندارد که شما وارد این فعالیت شوید." این مطلب را از این جهت عرض کردم که همه اعضای جمع، مثل ما میاندیشیدند و همه تلاششان این بود که براساس مکتب، فقاهت و مجوز روحانیت قدم بردارند.
* بنابراین مؤتلفه زمانی که وارد این گونه فعالیتها شد، در پی انجام مبارزات مسلحانه نبود و فقط به شکل موردی، دست به مجازات برخی از سردمداران رژیم میزد؟
** حاجحیدری: قطعا، چون موتلفه دنبال انجام وظیفه بود. تفکر ما این نبود که یک گروه نظامی تشکیل بدهیم و هرکسی را که با ما مخالفت کرد، ترور کنیم، بلکه اساس تفکر ما این بود که با تشخیص روحانیت و مرجعیت و فقط به هنگام ضرورت انجام وظیفه کنیم.
* اعضای مؤتلفه در عرصه مبارزات، بسیار فعال بودند، در عین حال در تظاهرات و راهپیمائیها نشانی از آرم و پلاکارد و نام مؤتلفه نبود. به رغم اینکه اینها در تمام تصمیمگیریها نقش بارزی داشتند، ولی در هیچجا نمیشد مشخص کرد که مثلا اینها مؤتلفهایها هستند. با توجه به این نکته، مؤتلفه چگونه توانست با گروههای دیگر، حتی گروههائی که 50 درصد با آنها اشتراک نظر داشتند، تعامل برقرار و آنها را به همکاری دعوت کند؟ رابطه مؤتلفه با گروههای مبارز پیرامونی چگونه شکل میگرفت؟ آیا نمایندگانی داشتید که با آنها مذاکره میکردند یا کار خودتان را میکردید و کاری به آنها نداشتید؟
** حاجحیدری: چون ریشههای اعتقادی کسانی که عضو مؤتلفه بودند در مکتب و فقاهت قرار داشت و گروههای سیاسی که در آن ایام مشغول فعالیت بودند، ریشههای اعتقادی اینچنینی نداشتند، این همکاریها بسیار محدود بود. اشاره کردید که مؤتلفه با این همه فعالیتی که داشت، چطور تابلو و پلاکاردی بالا نمیبرد و سهمخواهی نداشت. علت آن بود که اساسا مؤتلفه اعتقادی به سهمخواهی نداشت. قرار نبود دکانی بزنیم و تابلوئی را بالا ببریم، در حالی که احزابی که در آن زمان با نامهای مختلف فعالیت داشتند، این کار را میکردند، به همین علت هم ملاحظه میکنید در آن زمان که گروههای مبارزه مسلحانه تشکیل شد، دستگاه کاملا اطمینان داشت که در تمام یا اکثر این گروهها عامل نفوذی دارد و واقعاً همینور هم بود، ولی با مؤتلفه نتوانست این کار را بکند. میبینید که آنها نخستوزیری را که به تمامی دستپرورده آمریکا بود، در آستین خود پرورش دادند، همه امکانات اطلاعاتی و حفاظتی و سیاسی را در اختیارش گذاشتند و با این همه، اعضای مؤتلفه رفتند و در مقابل جائی مثل مجلس، او را اعدام انقلابی کردند.
مجموعه عزیزانی که در هیئتهای مؤتلفه بودند، صرفا به دنبال انجام وظیفه و ادای تکلیف بودند و هیچ اعتقادی به این نداشتند که محلی را دائر کنند و به نام حزب، کاسبی برای خودشان راه بیندازند. اگر هم با دیگر گروهها مذاکراتی انجام شد، بسیار محدود بود و بعدها کاملا مشخص شد احزابی که در آن روزها فعالیت میکردند، اساسا اعتقادی به این نوع حرکتها و مبارزات نداشتند. اعضای هیئتهای مؤتلفه براساس فرمایش امام به هنگام تشکیل مؤتلفه، دنبال برادریابی بودند، نه عضوگیری و به دلیل همین دقتهائی که مؤتلفه در انتخاب یاران خود داشت، با وجود فعالیتهای گسترده و طولانی علیه طاغوت، هیچگاه سرنخی از این هیئت به دست رژیم طاغوت نیافتاد.
* اشاره شد که ورود مؤتلفه به قضیه اعدام انقلابی منصور، به معنای ورود به مبارزات مسلحانه نبود، اما ما شاهدیم که برخی از اعضای مؤتلفه، فیالمثل شهید اندرزگو یا شهید صادق اسلامی، به شکل کاملا جدی درگیر فعالیتهای چریکی، تهیه اسلحه و تجهیز سازمانهای چریکی، از جمله سازمان مجاهدین خلق تا قبل از تغییر ایدئولوژیک آنها بود. آیا فعالیتهای این افراد، فردی بود یا در آن هنگام هم با موتلفه، ارتباط تشکیلاتی داشتند؟
** حاجحیدری: همانطور که اطلاع دارید، هنگامی که سازمان منافقین شکل گرفت و شروع به فعالیت کرد، بنده و آقای عسگراولادی و آقای لاجوردی در زندان بودیم. قبل از سال 1351 که پای اینها به زندان باز شد، ما از طریق ملاقاتهائی که داشتیم و اخباری که به ما میرسید، تا حدودی در جریان تفکرات و اندیشههای اینها بودیم. در زندان، چون فضا محدود و تماسها مستمر است، بهتر میتوان به ریشههای اعتقادی سازمانها و احزاب و گروهها پی برد. در همان سالهای اولیه، ما شناخت نسبتا کاملی در مورد ایدئولوژی اینها پیدا و نظراتمان را به صورت مختلف به بیرون منتقل کردیم. در سالهای اولیه تشکیل سازمان منافقین، بعضی از روحانیون بزرگواری که الان هم هستند و در نظام هم جایگاه رفیعی دارند، از اینها حمایت میکردند، چون اینها هنوز تغییر مواضع ایدئولوژیک نداده بودند و نیتشان هم هنوز مشخص نشده بود و لذا امثال شهید اندرزگو نهایت تلاششان را کردند که امکاناتی را تهیه کنند و در اختیار این سازمان قرار دهند. شما ملاحظه میکنید که شهید اندرزگو ریشه اعتقادی این اسلام فقاهتی بود و زمانی که متوجه شد که روحانیت و مرجعیت، دیگر هیچ حمایتی از سازمان نمیکند، ارتباطات خود را با سازمان، محدود و به تدریج قطع کرد. حضرت امام در جریان ایدههای اینها از جمله کتاب شناخت بودند. ما در داخل زندان، از کسانی که دستگیر و شکنجه و بازجوئی میشدند و بعد به زندان میآمدند، اطلاعاتی را دریافت و سپس آنها را به بیرون زندان منتقل میکردیم. ماهیت حقیقی سازمان هنوز برای عده زیادی مشخص نشده بود و آنها مورد تائید برخی از علما و فضلا هم بودند و از این جهت میتوانستند در بیرون از زندان، خیلیها را تحتتاثیر خود قرار بدهند. در داخل زندان هم جوانان زیادی را به سمت خود جلب کردند.
شهید بزرگوار سیدعلی اندرزگو هم با آن همه تلاش و دربهدری، امکاناتی را برای آنها فراهم میکرد، تا زمانی که آنها تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را بیان کردند و بسیاری از بزرگان روحانی، وادار شدند موضع قاطع و جدیدی را در برابر آنها اتخاذ کنند و به این وسیله بین پیروان حقیقی مکتب و مرجعیت، با منافقین فاصله عمیقی ایجاد شد. این موضعگیری باعث شد که منافقین در داخل و خارج زندان شروع به فعالیت علیه این بینش بکنند. این سازمان به خاطر خصوصیاتی که در ابتدای تشکیل داشت، از امکانات روحانیت تغذیه میکرد. عزیزان روحانی که بعدا به بند (1) زندان اوین آمدند، خودشان میگفتند که ما براساس تشخیصمان، از سهم امام به اینها پول پرداخت میکردیم و بعدها متاثر بودند که چرا ماهیت اینها برایشان شناخته شده نبود. یکی از این عزیزان که نامش را نمیبرم، میزد پشت دستش و میگفت: "ما ندانسته، نردبام ترقی یک سازمان منحرف شدیم".
بنابراین ملاحظه میفرمائید اگر کسانی در مؤتلفه بودند که در سالهای 50 و 51 امکاناتی را برای سازمان مجاهدین فراهم میکردند، به خاطر آن بود که این سازمان در آن سالها مورد تائید برخی از علما و بزرگان بود. این برادران به عنوان یک وظیفه دینی، خودشان را به خطر میانداختند و این امکانات را برای آنها تهیه میکردند. شهیدان صادق اسلامی و اندرزگو صرفا به دلیل آنکه وظیفه شرعی احساس میکردند، خود را به خطر میانداختند و اسلحه و امکانات به این سازمان میرساندند، نه اینکه هیئتهای مؤتلفه قائل به نبرد مسلحانه باشند، چون همانطور که حاجآقا عسگراولادی اعلام کردند، سازمان هرگز در هیچ دورانی، معتقد به مشی مسلحانه نبود و ترورهائی چون ترور حسنعلی منصور، موردی و برحسب شرایط و با فتوای مرجع انجام میشدند. پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، شهید اندرزگو و شهید صادق اسلامی، نه تنها با آنان همکاری نکردند که در مقابلشان ایستادند و با آنها مبارزه کردند، تا جائی که سازمان تصمیم به ترور آنها گرفت! آقای احمد احمد که روزگاری در سازمان فعالیت میکرد، هنگامی که پی به ماهیتشان برد، آنها تصمیم گرفتند ترورش کنند و امثال اینها زیاد بود. البته خیلیها هم اطلاع دارند که شهید اندرزگو برای فعالیتهای خود، به شکل ویژه و موردی از امام اجازه داشت.