نوشته: دکتر بابک نادرپور
فضای حاکم بر نظام بینالملل
موقعیت خاص جغرافیایی ایران و قرار گرفتن آن در همسایگی دو قدرت روس و انگلیس باعث شده بود تا از اواسط قرن نوزدهم میلادی سرنوشت آن دستخوش توسعهطلبی فراینده این دو قدرت قرار گیرد.
در این زمان دخالت گسترده دو قدرت با کسب امتیازهای بازرگانی و مطالبات بیشتر همراه بود. چون دولت ایران قادر به مقاومت در برابر فشارهای دو دولت بزرگ نبود، برای حفظ موازنه هر امتیازی که به یکی از قدرتهای خارجی میداد به قدرت مقابل نیز واگذار میشد.
تلاش ایرانیان برای رفع آثار این مداخلات به دو شکل بروز میکرد:
1ـ ایجاد موازنه بین قدرتها
2ـ شناسایی یک قدرت ثالث که عرصه را از انحصار رقابت ـ و از آن بدتر توافق ـ آن دو قدرت خارج کند.
در مجموع سیاست روس و انگلیس اگر به هم نزدیک میشد، مشترکاً علیه ما اقدام میکردند و قراردادهایی نظیر عهدنامه 1907 و 1985 امضاء میکردند که استقلال و موجودیت ما را به خطر میانداخت. اگر کفه ترازو به نفع یکی از قدرتها میچربید باز هم برای استقلال ایران خطرناک مینمود.
نمونه بارز آن قرارداد محرمانه 1919 بین ایران و انگلیس بود که پس از وقوع انقلاب 1917 روسیه و ضعیف شدن موقعیت آن کشور در ایران به امضای دولت وقت ایران و انگلستان رسید.
حتی با تولد کشور اتحاد جماهیر شوروی، ایران اهمیت استراتژیک سابق خود را کماکان در نزد زمامداران جدید حفظ کرد.
رهبری شوروی امیدوار بود که در درازمدت بتواند منابع زیرزمینی و نیز امکانات گسترده تولیدی ایران بهویژه مناطق نفتی شمال را تحت کنترل در آورد.
علاقه شوروی به اخذ امتیاز نفت شمال در قبال واگذاری امتیاز نفت جنوب به انگلستان یادآور فضای سال 1907 میلادی بود که ایران به سه قسمت، منطقه نفوذ روس و انگلیس و بیطرف تقسیم شده بود.
افزون بر آن عدم تخلیه آذربایجان ایران از سوی نیروهای شوروی و حتی حمایت از حکومت خودمختار پیشهوری پس از پایان جنگ جهانی دوم ضرورت رویکرد به یک نیروی ثالث را اجتنابناپذیر ساخته بود.
از چشمانداز ایرانیان قدرت ثالث در عین برخورداری از اقتدار اقتصادی و نظامی لازم نمیبایست نسبت به ایران پیشینه استعماری نیز داشته باشد.
از لحاظ تاریخی تجربه روابط ایران و فرانسه در زمان فتحعلی شاه و در ایام جنگهای ناپلئونی و سیاست رویکرد به آلمان در دو جنگ جهانی، بی حاصلی این اقدام را به اثبات رسانده بود.
سیاستمداران ایران از این نکته ظریف غافل بودند که یک چنین مداخله و حضوری بدون شکلگیری حوزه مشخص از علایق و منافع، اساساً امکانپذیر نبود.
در سالهای بعد از پیروزی مشروطیت، با توجه به فقدان سابقه استعماری ایالات متحده آمریکا در ایران، رهبران و نخبگان سیاسی کشور به انگیزههای ملی و شخصی در صدد بودند از آمریکا به عنوان اهرمی برای ایجاد توازن سیاسی استفاده کنند. استخدام دکتر میلسپو آمریکایی در سالهای نخست دهه 1300 و 1320 از این احساس ناشی میشد. البته شکست سیاست تجاوزکارانه شورویها در ایران و نقش ایالات متحده در این ماجرا، اعتبار و نفوذ آن کشور را در ایران به نحو چشمگیری افزایش داده بود. در واقع ایالات متحده آمریکا در بحران آذربایجان در مقام یک قدرت ثالث مانع از فزونطلبی شوروی شده بود.
به این مسأله نیز باید توجه کرد که موقعیت مهم و استراتژیک ایران و خلیج فارس و آشکار شدن این امر در خلال (جنگ جهانی دوم و ارسال کمک از طریق ایران به اتحاد جماهیر شوروی، موجب گردید، طراحان سیاسی خارجی آمریکا به واشنگتن توصیه کنند به عنوان یک متفق جنگ در مسائل مربوط به ایران نظارت داشته باشد.)
مصدق سعی داشت از فضای سیاسی جهان پس از حاکمیت جنگ سرد به نفع ملت ایران و در جهت نیل به آرمانهای نهضت ملی استفاده کند.
او قائل به «سیاست موازنه منفی» بود.
این سیاست بر این اساس استوار بود که برای ایجاد موازنه میان دو قدرت رقیب یا رقبا و قدرتهای همسایه هیچ امتیازی به آنها داده نشود تا هر کدام برای مقابله با رقیب، دولت ایران را برای گرفتن امتیاز مشابه تحت فشار قرار ندهد.
از این دیدگاه ایالات متحده به دلیل فقدان پیشینه استعماری در ایران از جمله کشورهایی بود که میتوانست در مقام یک قدرت ثالث دشواریهای حاصل از سیاست شوروی و انگلستان را کاهش دهد.
(روش دولت آمریکا، نقش به ظاهر بشردوستانه هیأتهای آمریکایی طی سالهای گذشته ـ و در جریان مبارزات مشروطهطلبی ـ و بحران آذربایجان چهره مقبولی از آن کشور در اذهان عمومی ترسیم کرده بود.
همچنین آمریکا این امتیاز را داشت که از صحنه رقابت دو قدرت بزرگ در ایران دور بود. به این ترتیب بسیاری از اعضای جبهه ملی، ایالات متحده را به عنوان قدرتی که نسبت به ایران احساس همدلی دارد، مینگریستند.
از نظر خود مصدق حضور آمریکا در صحنه سیاست جهانی بهترین وسیله را در اختیار کشورهای جهان سوم گذاشته بود، تا به وسیله آن از بند استعمار و قراردادهای استعماری رهایی یابند.
مصدق به تضاد بین آمریکا و انگلستان پر بها میداد. این تلقی او را به آمریکا علاقهمند و امیدوار میساخت. حتی دولتی که مصدق معرفی کرد، نشان میداد که به نقش مثبت آمریکا در حل مسأله نفت بسیار دل بسته است.
مصدق و همکارانش تصور میکردند که ترس از سلطه کمونیستها بر ایران باعث خواهد شد که آمریکاییها بهرغم فشار انگلیس، به حمایت از حکومت او برخیزند، آنها خوشبینانه فکر میکردند که آمریکاییها در باطن از افول امپراتوری انگلستان راضی هستند.)
اگر چه در سالهای اولیه بحران برخی از مقامات دولت دموکرات آمریکا نوعی همدلی با ایران نشان دادند و شخص ترومن رئیس جمهور دموکرات آمریکا نیز معتقد بود که حمله نظامی انگلیس به ایران ممکن است بهانه لازم برای دخالت شوروی را فراهم آورد و مخالف این اقدام بود.
با این حال حتی حکومت ترومن نیز نگرانی خود را از احتمال شیوع ملی شدن نفت کتمان نمیکرد، یک مشکل عمده دیگر این بود که بسیاری از محافل سیاسی کشور ـ در جریان نهضت ملی شدن ـ هنوز تحولات منطقه را در چارچوب فضای حاکم بر رقابت روس و انگلیس در گذشته ارزیابی میکردند.
آنها اساساً از این مهم غافل بودند که اینک ایالات متحده آمریکا خود به یکی از ارکان تقابل شرق و غرب تبدیل شده است. شاید این نحوه نگرش بود که به این توهم دامن میزد، ایران از چنان اهمیتی برای انگلستان و آمریکا برخوردار است که برای جلوگیری از غلتیدن ایران به دامن شوروی، حاضرند هر بهایی را بپردازند. شاید هیچکس و از جمله مصدق تصور نمیکرد که آمریکاییها هیچگاه با معاملهای که ایجاد بدعت نموده و اساس صنعت نفت بینالمللی را تخریب کند، موافقت نخواهند کرد.
مشروح مذاکرات مصدق با مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس و نمایندگان اعزامی از آمریکا و کارشکنیهای شرکت و عوامل محافظهکار داخلی و حتی دربار سلطنتی هدف مقاله حاضر نمیباشد.
همینقدر باید گفت که تلاشهای وی برای حصول نوعی توافق با شرکت برمبنای پیشنهادات ایالات متحده و بانک جهانی به نتایج مطلوب نرسید.
(دولت آمریکا که در آغاز نقش میانجی را در مسأله نفت ایفا میکرد، به تدریج رویه دیگری در پیش گرفت.)
(در نهایت آمریکاییها در همسویی با انگلیسیها به این نتیجه رسیدند که غرب نبایستی به هیچ قیمتی نفت ایران را از دست بدهد.
در چنین شرایطی دولت آیزنهاور تصمیم گرفت طرح کوتاه را که با همفکری سرویس جاسوسی انگلستان (انتلیجنب) سرویس) و سازمان سیا تهیه شده بود، به دست عوامل داخلی خود در ایران به مورد اجرا گذارد.)
مصدق سقوط کرد ولی یاد و خاطره او به عنوان مظهر استقلال کشور همچنان در اذهان خواهد ماند.
نتیجه:
بهطور کلی جنبش ملی شدن نفت در صدد بود ایران را از مدار وابستگی به غرب و قدرتهای خارجی برهاند و سلطنت مشروطه را به سمت دموکراسی هدایت نماید.
از نظر مصدق ملی کردن صنعت نفت تحقق آرزوهای ملی و تجدید حیات ملی ایرانیان بود. وی اعتقاد داشت در صورت لزوم بهتر است ایران فقیر و مستقل باشد تا اینکه بقای شرکت نفت انگلیس و ایران را تحمل کند و تحت سلطه انگلیس باقی بماند.
مصدق به درستی بر این باور بود که تا مادامی که انگلستان یا هر قدرت خارجی دیگری دارای منافع مستقیم اقتصادی از قبیل امتیاز نفت جنوب باشد، استقرار حکومت مستقل ملی ممکن نمیشود.
بنابراین قبل از آنکه به مبارزه با شاه در داخل بپردازد، مبارزه با وابستگی به بیگانه را وجهه همت خود قرار داده بود.
از این زاویه او احساس تحقیر ملی و استقلالطلبی گروههای مختلف اجتماعی را بیان میکرد.
در مسأله نفت حاکمیت و غرور ملی ایران جریحهدار شده بود.
مصدق موفق شد، شرکت نفت را که مظهر اقتدار دولت انگلیس بود، وادار به خروج از کشور نماید.
او با ملی کردن صنعت نفت به ایران و ایرانی اعتماد به نفس و اعتبار بخشید.
این همه جز در سایه وفاق و همدلی با سایر اشخاص و جریانات سیاسی دستاندرکار جنبش مخصوصاً آیتالله کاشانی ممکن نگشت.
متأسفانه با بروز اولین نشانههای شکاف در رهبری جنبش، مخالفان خارجی و داخلی به شکست جنبش امیدوار و جسورتر گردیدند و بالاخره با پیروزی کودتا همه دستاوردهای پذیر جنبش یکسره از میان رفت.
ایران که از سلطه شرکت نفت انگلیس خارج شده بود به زیر چتر امریکا فرو رفت. کودتا این امکان را که مصدق و همفکرانش بتوانند با جامعهپذیر ساختن ایرانیان آنها را در روند توسعه سیاسی دخیل گردانند از بین برد.
امروزه با عبرت گرفتن از سرنوشت جنبش ملی بایستی به این نکته اذعان نماییم که وجود تعارضها و دوگانگیها باعث تضعیف وفاق، همدلی و همکاری میگردد که در صورت غفلت از این مهم هزینههای غیرقابل جبرانی متوجه مردم و نظام خواهد شد.
در شرایطی که ما در معرض تهدیدات بینالمللی قرار گرفتهایم ضرورت دارد «وفاق ملی» به مثابه یک استراتژی در جهت حفظ منافع و امنیت ملی از سوی سیاستمداران و تصمیم گیرندگان مورد توجه قرار گیرد. بدون تردید گفتگو و تعامل بین گروهها و جریانات سیاسی پیش شرط اجتنابناپذیر نیل به «وفاق ملی» خواهد بود. زیرا تنها در چنین حالتی آنها قادر به تعقیب اهداف مشترک خواهند بود. اهدافی که خیر و صلاح عموم مردم، گروههای سیاسی و حتی نظام سیاسی را بایستی مدنظر قرار دهد.